حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 54620
دانلود: 2652


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54620 / دانلود: 2652
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

را به گوش خود و انکار کردم بر ایشان، پس مرا از عطای خود محروم ساختند و از شهر به شهر مرا آواره کردند و از خویشان و برادران خود مرا دور گردانیدند و از حرم رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا محروم کردند، و پناه می برم به خداوند عظیم خود از آنکه این گفتار من شکایتی باشد از آنکه با من چنین کردند بلکه خبر می دهم تو را که راضیم به آنچه پروردگار من از برای من خواسته است و بر من حکم کرده است و برای من مقدر گردانیده است، و برای این حالت خود را به تو اظهار کردم که از حق تعالی بطلبی برای من و برای عامه مسلمانان راحت و فرج را و دعا کنی که حق تعالی نصیب کند من و ایشان را چیزی که نفعش بیشتر و عاقبتش نیکوتر باشد و السلام.

پس حذیفه در جواب او نشت: بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد ای برادر من! بتحقیق که رسید به من نامه تو که مرا ترسانیده بودی به آن و حذر فرموده بودی در آن از بازگشتن من در قیامت و تحریص و ترغیب نموده بودی مرا بر چیزی که صلاح نفس من در آن است.

ای برادر! تو پیوسته نسبت به من و جمیع مسلمانان خیر خواه و مهربان بودی و با همه در مقام شفقت و احسان بودی و بر ایشان خایف و ترسان بودی، و پیوسته امر کننده بودی ایشان را به یکیها و نهی کننده بودی ایشان را از بدیها، و هدایت نمی کند بسوی خشنودی خدا مگر آن خداوندی که بجز او خداوندی نیست، و از غضب و عذاب او نجات نمی توان یافت مگر به منت و احسان و عفو و آمرزش او، پس از حق تعالی سؤال می کنم از برای خود و مخصوصان خود و عامه ناس و جمیع این امت آمرزش عام و رحمت گشاده او را، و بتحقیق که فهمیدم آنچه یاد کرده بودی ای برادری من از بیرون کردن تو و به غربت افکندن تو و راندن تو از درهای ایشان، پس بر بسیار گران و دشوار آمد ای برادر آنچه به تو رسیده است از مکروهات، و اگر می توانستم این حالت را از تو به مالی دفع کنم هر آینه جمیع مال خود را به طیب خاطر می دادم که حق تعالی به مال من این مکروه را از تو دور گرداند، و بخدا سوگند که اگر می توانستم سؤال کنم که مرا با تو شریک در بلیه گردانند و نصف بلیه تو را بر من قرار دهند و قبول این سؤال از من می نمودند هر آینه می خواستم در

۹۰۱

این بلیه و فقر با تو شریک باشم ولیکن برای جانهای ما نیست مگر آنچه خدا خواسته است برای ما.

ای برادر! باید که ما و تو هر دو تضرع کنیم بسوی خداوند خود و بسوی او رغبت نمائیم در ثواب او و خلاصی از عقاب او، بدرستی که نزدیک شده است که جانهای ما را درو کنند و نزدیک شده است که میوه زندگانی ما را از درختان بدنهای ما قطع نمایند، و زود باشد که ما و تو را بخوانند به درگاه خدا و اجابت کنیم و عرض کنند بر ما کرده های ما را پس محتاج شویم بسوی آنچه پیش فرستادیم از اعمال خود.

ای برادر! آزرده مباش بر آنچه از تو فوت شده است و اندوهناک مباش بر آنچه به تو رسیده است و طلب اجر از خدا بکن و منتظر عظیمترین ثوابها از جانب او باش.

ای برادر! مرگ را برای خود و تو بهتر می یابم از زندگانی دنیا زیرا که مشرف شده است بر ما فتنه های بسیار که بعضی از پس بعضی می آیند مانند پاره های شب تار بر انگیخته اند مرکبهای خود را و مالهای دنیا را پامال اسبان خود کرده اند، شمشیرها در این فتنه برهنه خواهد شد و مرگها بر مردم فرو خواهد آمد، هر که در این فتنه ها سر بیرون کند یا خود را متلبس به آنها گرداند یا اسبی در آنها بتازد البته کشته شود و نماند قبیله ای از قبایل عرب از شهر نشین و صحرا نشین مگر آنکه آن فتنه ها در ایشان تصرفی بکند، و در آن زمانها هر که ظالم تر باشد عزیزتر باشد و هر که پرهیزکارتر باشد خوارتر باشد، پس خدا پناه دهد مرا و تو را از زمانه ای که حال اهلش این باشد، و بدرستی که ترک نمی کنم دعا را از برای تو در حال ایستادن و نشستن و حال آنکه حق تعالی در قرآن امر به دعا کرده و وعده استجابت فرموده چنانکه فرموده است( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُ‌ونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِ‌ينَ ) (1) پس پناه می بریم بخدا از تکبر کردن در عبارت او و از تنگ داشتن اطاعت او، حق تعالی بزودی برای من و برای تو فرجی نزدیک و چاره ای

____________________

1-سوره غافر: 60.

۹۰۲

نیکو کرامت فرماید به رحمت خود والسلام علیک(1) .

و علی بن ابراهیم و کلینی روایت کرده اند: ابوذر را پسری بود ذر نام و در ربذه وفات یافت، ابوذر چون او را دفن کرد بر سر قبر وی ایستاد پس دست بر قبر وی نهاد و گفت: ای ذر! خدا تو را رحم کند بدرستی که خوش خلق و نیکو کردار بودی به پدر و مادر خود و چون از دنیا رفتی من از تو راضی بودم، بر من از رفتن تو نقصی راه نیافته و مرا بغیر حق تعالی حاجتی نیست و از دیگری امید نفع ندارم که از رفتن او دلگیر باشم، و اگر نه احوال بعد از مرگ می بود آرزو داشتم که به جای تو باشم، مرا اندوه بر تو مشغول ساخته است از اندوه از برای تو، والله که گریه از برای تو نکردم بلکه بر تو گریستم، کاش می دانستم که چه با تو گفتند و تو چه در جواب گفتی، خداوندا! حقی چند از برای خود بر او واجب گردانیده بودی و حقی چند برای من بر او فرض گردانیده بودی، الهی! من حقوق خود را به او بخشیدم تو نیز حقوق خود را به او ببخش و از او عفو فرما که تو سزاوارتری به جود و کرم از من.

و ابوذر را گوسفندی چند بود که معاش خود و عیال به آنها می گذرانید آفتی میان ایشان بهم رسید و همگی تلف شدند و زوجه اش نیز در ربذه وفات یافته بود، همین ابوذر مانده بود و دختری که نزد وی می بود، دختر ابوذر گفت: سه روز بر من و بر پدرم گذشت که هیچ بدست ما نیامد که بخوریم و گرسنگی بر ما غلبه کرد، پدر من گفت: ای فرزند! بیا تا به این صحرای ریگستان رویم شاید گیاهی بدست آوریم و بخوریم، چون به صحرا رفتیم چیزی بدست ما نیامد، پدرم ریگی جمع نمود و سر بر آن گذاشت نظر کردم چشمهای او را دیدم که می گردد و به حال احتضار افتاد، گریستم و گفتم: ای پدر! من با تو چه کنم در این بیابان با تنهائی و غربت؟ گفت: ای دختر! مترس که چون من بمیرم جمعی از اهل عراق بیایند و موجه امور من شوند بردستی که حبیب من رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا در عزوه تبوک چنین خبر داده، ای دختر! چون به عالم بقا رحلت نمایم عبا را بر روی من

____________________

1-بحار الانوار 22/408.

۹۰۳

بکش و بر سر راه عراق بنشین و چون قافله پیدا شو نزدیک برو و بگو: ابوذر که از صحابه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است وفات یافته.

دختر گفت: در این حال جمعی از اهل ربذه به عیادت پدرم آمدند و گفتند: ای ابوذر! چه آزار داری و از چه شکایت داری؟ گفت: از گناهان خود، گفتند: چه چیزی خواهش داری؟ گفت: رحمت پروردگار خود را، گفتند: آیا طبیبی می خواهی که برای تو بیاوریم؟ گفت: طبیب، مرا بیمار کرده، طبیب خداوند عالمیان است و درد و دوا از اوست.

دختر گفت: چون نظر وی بر ملک موت افتاد گفت: مرحبا به دوستی در هنگامی آمده است که نهایت احتیاج به او دارم، رستگار مباد کسی که از دیدار تو نادم و پشیمان گردد، خداوندا! مرا زود به جوار رحمت خویش برسان، بحق تو سوگند که می دانی که همیشه خواهان لقای تو بوده ام و هرگز کاره مرگ نبوده ام.

دختر گفت: چون به عالم قدس ارتحال نمود عبا بر روی او کشیدم و بر سر راه قافله نشستم، جمعی پیدا شدند به ایشان گفتم که: ای گروه مسلمانان! ابوذر مصاحب حضرت رسول الله وفات یافته، ایشان فرود آمدند و بگریستند و او را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز گزاردند و دفن کردند، و مالک اشتر در میان ایشان بود.

مروی است که مالک گفت: من او را در حله کفن کردم که با خود داشتم و قیمت آن حله چهاز هزار درهم بود.

و دختر گفت: من چنین بر سر قبر او می بودم و نمازی که او می کرد می کردم و روزه ای که او می داشت بجا می آوردم، شبی نزد قبر او خوابیده بودم او را به خواب دیدم که قرآن در نماز شب می خواند چنانکه در حال حیات می خواند به او گفتم: ای پدر! خداوند تو با تو چه کرد؟ گفت: ای دختر! نزد پرودگار کریمی رفتم او زا من خشنود شد و من از وی راضی شدم، کرمها فرمود و مرا گرامی داشت و عطاها بخشید، اما ای دختر! عمل بکن و مغرور مباش(1) .

____________________

1-تفسیر قمی 1/295؛ کافی 3/250 و در آن قسمتی از روایت ذکر شده است.

۹۰۴

اکثر ارباب تواریخ به جای دختر ابوذر، زن او را نقل کرده اند(1) .

و احمد بن اعثم کوفی نقل کرده است که: جمعی که در تجهیز ابوذر حاضر بودند احنف بن قیس تمیمی و صعصعة بن صوحان العبدی و خارجة بن الصلت التمیمی و عبد الله بن مسلمة التمیمی و بلال بن مالک المزنی و جریر بن عبد الله البجلی و اسود بن یزید النخعی و علقمة بن قیس النخعی و مالک اشتر بودند، و چون از نماز ابوذر فارغ شدند مالک اشتر بر سر قبر او بر پا خاست و بعد از حمد و ثنای باری تعالی گفت: بار خدایا! ابوذر غفاری از صحابه رسول تو بود و به کتابها و رسولان تو ایمان آورده بود و در راه دین جهاد کرده و بر جاده اسلام ثابت قدم بوده و تبدیل و تغییر به شعایر دین راه نداده چیزی چند دیده بود نه بر طریق سنت و جماعت و بر آنها انکار کرده بود به زبان و به دل، بدان سبب او را حقیر شمردند و محروم گردانیدند و از شهر بیرون کردند و ضایع گذاشتند تا در غربت او را وفات رسید؛ بار خدایا! به آنچه از بهشت مؤمنان را وعده کرده ای خط او را از آن موفور گردان و جزای آنکس که او را از مدینه که حرم رسول توست بیرون کرد و ضایع گذاشت چنانکه مستوجب آن است برسان(2) .

مالک این دعا بگفت و حاضران آمین گفتند(3) .

و ابن عبد البر در کتاب استیعاب ذکر کرده است که: وفات ابوذر در سال سی و یکم یا سی و دوم هجرت بود و عبد الله بن مسعود بر او نماز گزارد؛ و بعضی گفته اند که سال بیست و چهارم هجرت بود؛ و قول اول اصح است(4) .

____________________

1-طبقات ابن سعد 4/176؛ المنتظم 4/346؛ اسد الغابة 1/564؛ البدایة و النهایة 6/213.

2-الفتوح 2/378.

3-رجوع شود به رجال کشی 1/283.

4-استیعاب 4/1655.

۹۰۵

باب شصت و یکم در بیان بعضی از فضایل و احوال مقداد بن اسود کندی است

۹۰۶

فضائل او در ابواب سابقه گذشت، و بعد از سلمان و ابوذر در میان صحابه کسی به جلالت قدر او نیست؛ و ابن اثیر در جامع الاصول گفته است که: کنیت او ابو معبد بود و بعضی ابو الاسود نیز گفته اند؛ و او پسر عمرو بن ثعلبة بن ثمامة بن مطرود بن عمرو کندی بود(1) ؛ و بعضی گفته اند که از قبیله قضاعه بود؛ و بعضی گفته اند از حضرت موت بود و چون پدرش با قبیله کنده همسوگند شده بود او را به آن قبیله نسبت می دادند، و چون مقداد با اسود بت غبد یغوث زهری همسوگند شده بود او را زهری می گفتند، و به این سبب نیز او را ابن اسود می گفتند که همسوگند او بود، و بعضی گفته اند که او را بزرگ کرده بود - و ابن عبد البر گفته است که او بنده اسود بن عبد یغوث بود، در جنگ بدر و احد و سایر غزوات حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حاضر شد و از فضلا و نجبا و بزرگان صحابه بود(2) - وفات او در جرف واقع شد که یک فرسخ از مدینه دور است در سال سی و سوم هجرت و او را مردم بر دوشهای خود برداشته به مدینه آوردند و در بقیع دفن کردند، و گویند در وقت وفات عمر او هفتاد سال بود؛ و تا اینجا کلا ابن اثیر بود(3) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ضباعه دختر زبیر بن عبد المطلب را به او تزویج نمود(4) .

____________________

1- در مصدر عمرو بن ثعلبة بن مالک بن ربیعة بن ثمامه... ذکر شده است.

2-استیعاب 4/1480 - 1481.

3-در جامع الاصول چنین مطالبی نیافتیم ولی در اسد الغابة 5/242 - 244 که آن نیز از مؤلفات ابن اثیر می باشد مطالب فوق آمده است.

4-کافی 5/344.

۹۰۷

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: جبرئیل بر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد و گفت: یا محمد! پروردگارت تو را سلام می رساند و می گوید که دختران باکره بمنزله میوه اند بر درخت، چون میوه درخت رسید و دوائی به غیر از چیدن ندارد، و اگر نچینی او را فاسد می گرداند آفتاب و متغییر می کند باد، و همچنین چون دختران باکره بالغ شوند دوائی نیست ایشان را بغیر از شوهر دادن و اگر نکنی ایمن نیستی بر ایشان از فتنه و فساد.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر منبر بر آمد و برای مردم خطبه خواند و ایشان را اعلام کرد به آنچه خدا امر کرده بود ایشان را به آن، پس گفتند که: به کی تزویج نمائیم دختران خود را یا رسول الله؟ فرمود: به کفوهای ایشان، گفتند: کفوهای ایشان کیستند؟ فرمود: مؤمنان کفو یکدیگرند. پس از منبر فرود نیامد تا آنکه تزویج نمود ضباعه را به مقداد بن اسود، پس فرمود: تزویج نکردم دختر عم خود را به مقداد مگر برای آنکه نکاح پست شود(1) ، یعنی مردم در کفوها رعایت حسبها و نسبها نکنند و به هر مؤمنی دختر بدهند.

و کلینی به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: روزی عثمان به مقداد گفت که: دست برادر از مذمت من و مدح علی بن ابی طالب و اگر نه تو را بر می گردانم به آقای اول تو، چون وقت وفات مقداد شد به عمار گفت: بگو عثمان را که برگشتم بسوی آقای اولم یعنی پروردگار عالمیان(2) .

و شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است که: چون مردم با عثمان بیعت کردند مقداد به عبد الرحمن بن عوف گفت: بخدا سوگند که هرگز ندیدم مثل آنچه واقع شد بر اهل بیت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از آن حضرت.

عبد الرحمن گفت: تو را با این کارها چکار؟

مقداد گفت: بخدا سوگند من دوست می دارم ایشان را برای آنکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

____________________

1-علل الشرایع 578؛ عیون اخبا الرضا 1/289.

2-کافی8/331.

۹۰۸

ایشان را دوست می داشت، و بخدا سوگند مرا حزنی رو می دهد به دیدن احوال ایشان که اظهار نمی توانم نمود زیرا که قریش به شرافت ایشان شرف یافتند بر مردم و همه اجتماع کردند بر آنکه پادشاهی حضرت رسول را از دست ایشان بگیرند.

عبد الرحمن گفت: وای بر تو والله که من این سعی را از برای شما کردم که نگذاشتم خلافت به علی قرار گیرد.

مقداد گفت: بخدا سوگند که دست برداشتی از مردی که هدایت می کرد مردم را بسوی حق و به عدالت سلوک می کرد در میان ایشان، بخدا سوگند اگر یاوران می یافتم هر آینه جنگ می کردم با قریش مانند جنگی که در روز بدر واحد با ایشان کردم.

عبد الرحمن گفت: مادرت به عزای تو نشیند ای مقداد این سخن را ترک کن که مردم از تو نشنوند و فتنه بر پا شود، بخدا سوگند که می ترسم که به سبب گفتار تو فتنه و اختلافی در میان مردم بهم رسد.

راوی گفت: بعد از آنکه مقداد از آن مجلس برخاست من به نزد او رفتم و گفتم: ای مقداد! من از یاوران توام.

مقداد گفت: خداتو را رحمت کند، آن امری که ما اراده داریم به دو کس و سه کس ساخته نمی شود.

پس راوی از نزد مقداد بیرون آمد و به خدمت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) رفت و گفته مقداد و گفته خود را به خدمت حضرت عرض کرد، پس حضرت دعای خیر از برای ایشان کرد(1) .

و در کتاب اختصاص به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: منزلت مقداد بن اسود در این امت مانند منزلت الف است در قرآن که حرف دیگر به آن نمی چسبد، همچنین مقداد دیگری در کمال به او ملحق نمی گردد(2) .

____________________

1-امالی شیخ طوسی 191 - 192.

2-اختصاص 10.

۹۰۹

و شیخ کشی به سند معتبر روایت کرده است که: هیچیک از صحابه نبود که بعد از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حرکتی نکنند مگر مقداد بن اسود، بدرستی که در اول او در تصلب در حق مانند پاره های آهن بود(1) .

و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ای سلمان! اگر علم تو را عرض کنند بر مقداد هر آینه کافر خواهد شد؛ ای مقداد! اگر عرض کنند علم تو را بر سلمان هر آینه کافر خواهد شد(2) .

و ایضا به سند حسن از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: صحابه بعد از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرتد شدند مگر سه نفر: سلمان و ابوذر و مقداد.

راوی گفت: عمار چه شد؟

حضرت فرمود که: اندک میلی کرد و بزودی برگشت. پس فرمود: اگر کسی را خواهی که هیچ شک نکرد و شبهه ای او را عارض نشد او مقداد است، اما سلمان در دل او عارض شد که نزد امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) اسم اعظم الهی هست اگر تکلم نماید به آن هر آینه زمین آن منافقان را فرو می برد پس چرا چنین مظلوم در دست ایشان مانده است! چون در خاطرش گذشت گریبانش را گرفتند و رسنی در گلویش کردند و پیچیدند تا آنکه کنده ای در حلقش بهم رسید پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بر او گذشت و به او فرمود: ای ابو عبد الله! این کنده گلوی تو از آن چیزی است که در خاطر تو خطور کرد، بیعت کن با ابوبکر، پس سلمان بیعت کرد؛ و اما ابوذر پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) امر کرد او را که ساکت باشد و او را ملامت ملامت کنندگان از جا به در نیاورد پس قبول نکرد و پیوسته حق را می گفت تا آنکه عثمان کرد با او آنچه کرد، پس بعد از آن بعضی زا صحابه برگشتند به حق و اول کسی که برگشت از ایشان ابو ساسان انصاری و ابو عمره و شتیره بودند پس هفت نفر شدند و در آن وقت حق حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را بغیر این هفت نفر نمی دانستند(3) .

____________________

1-رجال کشی 1/46.

2-رجال کشی 1/47؛ اختصاص 11 - 12.

3-رجال کشی 1/51 - 52 و در آن بجای ابو ساسان، ابو سنان ذکر شده است.

۹۱۰

باب شصت و دوم در بیان فضائل امت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و بعضی از احوال ایشان

۹۱۱
۹۱۲

ابن بابویه به سند معتبر از امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: از پروردگار خود سؤال کردم که سه خصلت را، دو خصلت را به من عطا کرد و یکی را منع کرد، گفتم: پروردگارا! امت من از گرسنگی هلاک نشوند، فرمود: به تو دادم؛ گفتم: پروردگار! بر ایشان مسلط مگردان کافران را که ایشان را مستأصل گردانند، فرمود: به تو دادم؛ عرض کردم: پروردگارا! چنان مکن که ایشان با یکدیگر قتال و نزاع کنند، این را به من نداد(1) .

و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: خصلتی در میان امت من کمتر از روی نیکو و صدای خوش و قوت حافظه نیست(2) .

و ایضا به سند صحیح از آن حضرت روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: برداشته اند از امت من نه چیز را: چیزی که از روی خطا و نادانی کنند، یا فراموش کنند، یا ایشان را بر آن اکراه نمایند، و چیزی را که ندانند، و چیزی را که طاقت آن نداشته باشند، و چیزی را که مضطر شوند به آن، و حسد بردن که اظهار نکنند، و از فال نیک و بد چیزی را که در خاطر ایشان در آید و به آن اعتقاد نکنند، و چیزی را که از بدیهای مردم در خاطر ایشان در آید اظهار ننمایند(3) .

و در قرب الاسناد به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت

____________________

1-خصال 83.

2-خصال 137.

3-خصال 417.

۹۱۳

رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: حق تعالی به امت من سخ چیز داده است که نداده بود مگر به پیغمبران پیش از من:

اول اانکه حق تعالی هر گاه پیغمبری می فرستاد به او وحی می نمود که سعی کن در دین خود و کار دین بر تو تنگ نیست، و این فضیلت را به امت من عطا کرد و فرمود( وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَ‌جٍ ) (1) یعنی: خدا بر شما در دین هیچ تنگی قرار نداده.

دوم آنکه چون پیغمبری می فرستاد وحی می کرد او را که چون مکروهی تو را عارض شود دعا کن مرا تا دعای تو را مستجاب گردانم، و این را به امت من عطا کرد و فرمود( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ) (2) .

سوم آنکه چون پیغمبری می فرستاد او را گواه بر مردم خود می گرداند و امت مرا گواه بر جمیع خلق گردانید، چنانکه می فرماید( لِيَكُونَ الرَّ‌سُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ) (3)(4) .

و این بابویه به سند معتبر از امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چهار خصلت بد همیشه در امت من خواهد بود تا روز قیامت: اول، فخر کردن به حسبهای خود؛ دوم، طعن کردن در نسبها؛ سوم، آمدن باران را از اوضاع کواکب دانستن و اعتقاد به علم نجوم داشتن؛ چهارم، نوحه کردن، و بدرستی که اگر نوحه کننده توبه نکند پیش از مردنش چون روز قیامت مبعوث شود جامه ای از مس گداخته و جامه ای از جرب بر او پوشانند(5) .

مؤلف گوید که: علما حمل کرده اند این را بر نوحه ای که به باطل باشد یعنی چیزهای دروغ از برای میت گوید یا چیزهای بد به جانب مقدس الهی گوید یا آنکه صدای او

____________________

1-سوره حج: 78.

2-سوره غافر: 60.

3-سوره حج: 78.

4-قرب الاسناد 84.

5-خصال 226.

۹۱۴

را مردان نامحرم شنوند.

و ایضا به سند معتبر از امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: سه خصلت است که بر امت خود می ترسم بعد از دخول: اول، گمراهی بعد از دانستن حق؛ دوم، فتنه های گمراه کننده مردم؛ سوم، شهوت شکم و فرج(1) .

و ایضا از آن حضرت روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بر شما می ترسم که دین را سبک شمارید، و حکم در میان مردم برای مال دنیا بکنید، و قطع رحم نمائید، و قرآن را به ساز و نغمه بخوانید، و مقدم دارید در خلافت یا در نماز کسی را که افضل نیست از شما در دین(2) .

و شیخ طوسی روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: در امت من بر زمین فرو رفتن و مسخ شدن و سنگ از آسمان بر ایشان باریدن خواهد بود.

صحابه گفتند: یا رسول الله! به چه سبب؟

حضرت فرمود: به آنکه کنیزان و زنان خواننده بگیرند و شراب بخورند(3) .

و در جامع الاخبار روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بر مردم زمانی خواهد آمد که روهای ایشان روی آدمیان باشد و دلهای ایشان دلهای شیاطین باشد و مانند گرگان درنده باشند و خونهای مردم را ریزند و کارهای بدی که کنند به نصیحت ترک نکنند، اگر متابعت ایشان کنی در باب تو شک کنند، و اگر با ایشان سخن گوئی تو را تکذیب نمایند، و اگر از ایشان پنهان شوی تو را غیبت کنند، سنت در میان ایشان بدعت باشد و بدعت در میان ایشان سنت باشد، و بردبار را مکار شمارند و مکار را بردبار دانند، و مؤمن در میان ایشان ضعیف باشد و فاسق در میان ایشان صاحب شرف باشد، اطفال ایشان بدکار و زنان ایشان زناکار باشند و پیران ایشان امر به معروف و نهی از منکر نکنند،

____________________

1-عیون اخبار الرضا 2/29؛ امالی شیخ طوسی 157.

2-عیون اخبار الرضا 2/42؛ وسائل الشعیة 4/275.

3-امالی شیخ طوسی 397.

۹۱۵

و التجا بردن بسوی ایشان مذلت و خواری باشد، و طلب کردن آنچه در دست ایشان است باعث فقر و پریشانی گردد، پس در آن وقت حق تعالی ایشان را محروم گرداند از باران آسمان که در وقت خود بر ایشان نبارد و در غیر وقتش ببارد، و حق تعالی مسلط گرداند بر ایشان بدان ایشان را که بدترین عذابها بر ایشان وارد سازند و فرزندان ایشان را کشند و زنان ایشان را اسیر کنند پس نیکان ایشان در حق ایشان دعا کنند و مستجاب نشود(1) .

و در حدیث دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: زمانی بر مردم خواهد آمد که از علما گریزند چنانکه گوسفند از گرگ می گریزد پس خدا ایشان را به سه بلیه مبتلا گرداند: اول آنکه برکت را از مالهای ایشان بردارد؛ دوم آنکه پادشاه جابری بر ایشان مسلط گرداند؛ سوم آنکه از دنیا بی ایمان به در روند(2) .

و به سند دیگر روایت کرده است که آن حضرت فرمود: زمانی بر امت من بیاید که علما را نشناسند مگر به جامه نیکو و قرآن را نشناسند مگر به آواز خوش و عبادت نکند خدا را مگر در ماه رمضان، چون چنین شود حق تعالی بر ایشان مسلط گرداند پادشاهی را که دانائی و بردباری و رحم نداشته باشد(3) .

____________________

1-جامع الاخبار 355. و نیز رجوع شود به المعجم الاوسط 7/143 و مجمع الزوائد 7/286.

2-جامع الاخبار 356.

3-جامع الاخبار 356 - 357.

۹۱۶

باب شصت و سوم در بیان وصیت پیغمبر اکرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و سایر وقایعی که نزدیک ارتحال آن حضرت به عالم قدس واقع شد

۹۱۷
۹۱۸

شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از حجة الوداع مراجعت نمود و بر آن حضرت معلوم شد که رحلت او به عالم بقا نزدیک شده است پیوسته در میان ایشان خطبه می خواند و ایشان را از فتنه های بد از خود و مخالفت فرموده های خود حذر می نمود و وصیت می فرمود ایشان را که دست از سنت و طریقه او برندارند و بدعت در دین الهی نکنند و متمسک شوند به عترت و اهل بیت او به اطاعت و نصرت و حراست و متابعت ایشان را بر خود لازم دانند، و منع می کرد ایشان را از متخلف شدن و مرتد شدن، و مکرر می فرمود: ایها الناس! من پیش از شما می روم و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سؤال خواهم کرد چه کردید با دو چیز گردان بزرگ که در میان شما گذاشتم که کتاب خدا و عترت و اهل بیت منند پس نظر کنید که چگونه خلافت من خواهید نمود در این دو چیز، بدرستی که خداوند لطیف خبیر مرا خبر داده است که این دو چیز از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، بدرستی که این دو چیز را در میان شما می گذارم و می روم پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده مشوید از ایشان و تقصیر مکنید در حق ایشان که هلاک خواهید شد و چیزی تعلیم ایشان مکنید بدرستی که ایشان داناترند از شما، و چنین نیابم شما را بعد از من که از دین برگردید و کافر شوید و شمشیرها بر روی یکدیگر بکشید پس ملاقات کنید من - یا علی را - در لشکری مانند سیل در فراوانی و سرعت و شدت. و بدانید که علی بن ابی طالب پسر برادر و وصی من است و قتال خواهد کرد بر تأویل قرآن چنانکه من قتال کردم بر تنزیل قرآن.

و از این باب سخنان در مجالس متعدده می فرمود، پس اسامة بن زید را امیر کرد و لشکری از منافقان و اهل فتنه و غیر ایشان برای او ترتیب داد و امر کرد او را که با اکثر

۹۱۹

صحابه بیرون رود بسوی بلاد روم به آن موضعی که پدرش در آنجا شهید شده بود، و غرض حضرت از فرستادن این لشکر آن بود که مدینه از اهل فتنه و منافقان خالی شود و کسی با حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) منازعه نکند تا امر خلافت بر آن حضرت مستقر گردد، و مردم را مبالغه بسیار می فرمود در بیرون رفتن و اسامه را به جرف فرستاد و حکم فرمود که در آنجا توقف نماید تا لشکر بر سر او جمع شوند و جمعی را مقرر نمود که مردم را بیرون کنند و ایشان را حذر می فرمود از دیر رفتن، پس در اثنای آن حال آن حضرت را مرضی طاری شد که به آن مرض به جوار رحمت الهی واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود دست حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را گرفت و متوجه بقیع گردید و اکثر صحابه از پس او بیرون آمدند و فرمود: حق تعالی مرا امر کرده است که استغفار کنم برای مردگان بقیع، چون به بقیع رسید گفت: السلام علیکم ای اهل قبور گوارا باد شما را آن حالتی که صبح کرده اید در آن و نجات یافته اید از فتنه هائی که مردم را در پیش است بدرستی که رو کرده است بسوی مردم فتنه هائی بسیار مانند پاره های شب تار.

پس مدتی ایستاد و طلب آمرزش برای اهل بقیع کرد و رو آورد بسوی حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یک مرتبه بر من عرض می کرد و در این سال دو مرتبه عرض نمود و چنین گمان دارم که این برای آن است که وفات من نزدیک شده است؛ پس فرمود: یا علی! بدرستی که حق تعالی مرا مخیر گردانیده میان خزانه های دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، و من اختیار لقای پروردگار خود کردم، چون من بمیرم عورت مرا بپوشان که هر که به عورت من نظر کند کور می شود.

پس به منزل خود مراجعت نمود و مرض آن حضرت شدید شد و بعد از سه روز به مسجد در آمد عصابه بر سر بسته و به دست راست بر دوش حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و به دست چپ بر دوش فضل بن عباس تکیه فرموده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت و نشست و فرمود: ای گروه مردم! نزدیک شده است که من از میان شما غایب شوم، هر که را نزد من وعده ای باشد بیاید وعده خود بگیرد و هر که را بر من قرضی باشد مرا خبردار کند.

ای گروه مردم! نیست میانه خدا و میانه احدی و سیله ای که به سبب آن خیری بیاید یا

۹۲۰