تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول0%

تفسير الميزان جلد اول نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد اول

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
گروه: مشاهدات: 51705
دانلود: 3937

توضیحات:

تفسير الميزان جلد اول
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 605 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 51705 / دانلود: 3937
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد اول

تفسير الميزان جلد اول

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دلالت آيه شريفه بر تجسم اعمال

و در آيه شريفه دلالتى كه بر تجسم اعمال و تحقق نتائج آن دارد، بر كسى پوشيده نيست ، چون اولا مى فرمايد: اينكه علماى اهل كتاب احكام نازله از ناحيه خدا را در برابر بهائى اندك فروختند، همين اختيار ثمن اندك عبارتست از خوردن آتش و فرو بردن آن در شكم ، و ثانيا در آيه دوم همين اختيار كتمان و گرفتن ثمن اندك در برابر احكام خدا را مبدل كرد به اختيار ضلالت بر هدايت ، و ثالثا اين اختيار را هم مبدل كرد به اختيار عذاب بر مغفرت و در آخر، مطلب را با جمله : (مگر چقدر بر سوختن در آتش صبر دارند) ختم نمود و آن جرمى كه از ايشان بيشتر بچشم مى خورد و روشن تر است ، اين است كه بر اين كتمان خود ادامه ميدهند، و بر آن اصرار مى ورزند.

لذا مى فرمايد: (چقدر بر آتش صبر دارند پس معلوم مى شود اختيار بهاى اندك بر احكام خدا، اختيار ضلالت است بر هدايت ، و اختيار ضلالت بر هدايت در نشئه ديگر به صورت اختيار عذاب بر مغفرت مجسم مى شود، و نيز ادامه بر كتمان حق در اين نشئه ، ب صورت ادامه بقاء در آتش مجسم ميگردد) (دقت بفرمائيد).

بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته )

در كافى از امام صادق(عليه‌السلام) روايت كرده كه در تفسير جمله : (فمن اضطر غير باغ و لا عاد) الخ ، فرموده : باغى آن كسى است كه در طلب شكار است ، و عادى به معناى دزد است كه نه شكارچى مى تواند در حال اضطرار گوشت مردار بخورد و نه دزد، خوردن مردار بر اين دو حرام است ، با اينكه براى مسلمان حلال است و نيز اين دو طائفه در سفر شكار و سفر دزدى نبايد نماز را شكسته بخوانند.

و در تفسير عياشى از امام صادق(عليه‌السلام) روايت آورده كه فرمود: باغى ظالم ، و عادى غاصب است

و از حماد از آن جناب روايت كرده كه فرمود: باغى آنكسى است كه بر امام خروج كند، و عادى دزد است

و در تفسير مجمع البيان از امام باقر و امام صادق(عليه‌السلام) روايت آورده كه در معناى آيه فرمودند: يعنى بر امام مسلمين بغى نكند و با معصيت از طريق اهل حق تعدى ننمايد.

مؤ لف : همه اين روايات از قبيل شمردن مصداق است و همه آنها معنائى را كه ما از ظاهر لفظ آيه استفاده كرديم ، تاءييد ميكند.

و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق(عليه‌السلام) روايت كرده ، كه در معناى جمله(فما اصبر هم على النار)، فرمود: يعنى تا كى بكارى ادامه ميدهند كه ميدانند آنكار سرانجامشان را بسوى آتش ميكشد؟. و در تفسير مجمع البيان از على بن ابراهيم از امام صادق(عليه‌السلام) روايت كرده كه فرمود: يعنى چقدر جراتشان بر آتش زياد است ؟ و باز از امام صادق(عليه‌السلام) روايت آورده كه فرمود: يعنى چقدر بكارهاى اهل آتش ادامه ميدهند.

مؤ لف : اين روايات از نظر معنى قريب به هم هستند، اولى صبر بر آتش را تفسير كرد، به صبر بر سبب آتش ، دومى تفسير كرد به جراءت بر آن و معلوم است كه جراءت لازمه صبر است و در سومى تفسير كرد به عمل به آنچه كه اهل آتش مرتكب مى شوند كه برگشت آن به همان معناى روايت اول است

آيه كريمه 177 بقره

ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون - 177.

ترجمه آيات

نيكى آن نيست كه روى خود را بطرف مشرق كنيد (كه چون مسيحى هستيد) و يا بطرف مغرب (كه چون يهودى هستيد) بلكه نيكى براى كسى است كه به خدا و روز آخرت و ملائكه و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد و مال خود را با آنكه دوستش ‍ مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راه ماندگان و دريوزگان و بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زكات بدهد و كسانيند كه به عهد خود وقتى عهدى مى بندند وفا مى كنند و از فقر و بيمارى و جنگ ، خويشتن دارند اينان هستند كه راست گفتند و همينهايند كه تقوى دارند (177)

بيان

بعضى از مفسرين گفته اند: بعد از برگشتن قبله از بيت المقدس بسوى كعبه ، جدال و بگو مگو بسيار شد و بدين جهت آيه مورد بحث نازل شد.

(ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب )،

توضيح مفردات آيه

كلمه (بر) بكسره باء، مجازى است از خير و احسان و همين كلمه با فتحه باء، صفت مشبهه از آن است ، و معنايش شخص خير و نيكوكار است

و كلمه (قبل ) با كسره اول و فتحه دوم به معناى جهت است ، قبله را هم به همين جهت قبله مى گويند، چيزى كه هست (تاى آخر آن معناى ) نوعيت را مى رساند، و كلمه (ذوى القربى ) به معناى خويشاوندان و كلمه (يتامى ) جمع يتيم است كه به معناى كودك پدر مرده است و كلمه (مساكين ) جمع مسكين است ، كه فرقش با كلمه فقير اين است كه مسكين بدحال تر از فقير است ، و كلمه (ابن السبيل ) به معناى كسى است كه دستش از وطن و از خانواده اش بريده ، و كلمه (رقاب ) جمع رقبه است ، كه به معناى گردن است ، ولى منظور از آن برده است كه قيد بردگى بگردن دارد، و كلمه (باءساء) مصدر است ، همچنانكه بؤ س هم مصدر است ، و هر دو به معناى شدت و فقر است ، و كلمه (ضراء) مانند كلمه (ضر) هر دو به اين معنا است كه آدمى با مرض يا زخم يا فوت مال يا مرگ فرزند، متضرر شود، و كلمه باءس به معناى شدت و سختى جنگ است

(ولكن البر من آمن باللّه ) الخ ، در اين جمله بجاى اينكه كلمه (بر) به كسره را تعريف كند، كلمه (بر) به فتحه را تعريف كرد، تا هم بيان و تعريف مردان نيكوكار را كرده باشد و در ضمن اوصافشان را هم شرح داده باشد، و هم اشاره كرده باشد باينكه مفهوم خالى از مصداق و حقيقت ، هيچ اثرى و فضيلتى ندارد.

ذكر مصداق در كنار مفهوم ، داءب قرآن در تمام بياناتش مى باشد

و اين خود داءب قرآن در تمامى بياناتش است كه وقتى ميخواهد مقامات معنوى را بيان كند، با شرح احوال و تعريف رجال دارنده آن مقام ، بيان ميكند و به بيان مفهوم تنها قناعت نميكند.

و سخن كوتاه آنكه جمله :(ولكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر) تعريف ابرار و بيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مى كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق ، درباره اعتقادشان ميفرمايد:(من آمن باللّه ) و درباره اعمالشان ميفرمايد: (اولئك الذين صدقوا)، و درباره اخلاقشان ميفرمايد.(و اولئك هم المتقون ).

و در تعريف اولى كه از ايشان كرده ، فرموده : (كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبياء دارند)، و اين تعريف شامل تمامى معارف حقه اى است كه خداى سبحان ايمان به آنها را از بندگان خود خواسته

درباره ايمان كامل و پاره اى از اعمال و اخلاق ابرار (مؤ منين حقيقى )

و مراد به اين ايمان ، ايمان كامل است كه اثرش هرگز از آن جدا نمى شود و تخلف نميكند، نه در قلب ، و نه در جوارح ، در قلب تخلف نميكند چون صاحب آن دچار شك و اضطراب و يا اعتراض و يا در پيشامدى ناگوار دچار خشم نميگردد و در اخلاق و اعمال هم تخلف نميكند، (چون وقتى ايمان كامل در دل پيدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح ميشود).

دليل بر اينكه مراد از آيه بيان اين معنا است ، ذيل آيه شريفه است كه مى فرمايد:(اولئك الذين صدقوا) كه صدق را مطلق آورده و مقيد به زبان يا به اعمال قلب ، يا به اعمال ساير جوارح نكرده ، پس منظور، آن مؤ منينى است كه مؤ من حقيقى هستند و در دعوى ايمان صادقند، همچنانكه در جاى ديگر درباره آنان فرمود:(فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما)، (حاشا به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند و ايمانشان واقعى نمى شود مگر وقتى كه تو را در اختلاف هائى كه بينشان پيدا مى شود حكم قرار دهند و چون حكمى راندى هيچ ناراحتى در دل خود از حكم تو احساس نكنند و سراپا تسليم تو شوند).

در چنين هنگامى است كه حالشان با آخرين مراتب ايمان ، يعنى مرتبه چهارم كه در ذيل آيه :(اذ قال له ربه اسلم قال اءسلمت ) بيانش گذشت منطبق ميشود.

بعد از اين تعريف سپس به بيان پاره اى از اعمالشان پرداخته ، ميفرمايد: (و اتى المال على حبه ذوى القربى ، و اليتامى ، و المساكين ، و ابن السبيل ، و السائلين ، و فى الرقاب ، و اقام الصلوة ، و اتى الزكوة ) كه از جمله اعمال آنان نماز را شمرده كه حكمى است مربوط به عبادت كه در آيه(ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)، (نماز از فحشاء و منكر نهى مى كند).

و نيز در آيه: (و اءقم الصلوة لذكرى )، نماز را براى يادآورى من بپا بدار، در اهميت آن سخن رفته است ، يكى ديگر زكات را كه حكمى است مالى و مايه صلاح معاش ذكر فرموده و قبل از اين دو بذل مال كه عبارت است از انتشار خير و احسان غير واجب را ذكر كرد كه مايه رفع حوائج محتاجين است و نمى گذارد چرخ زندگيشان (به خاطر حادثه اى كه برايشان پيش مى آيد)، متوقف گردد.

وفاى به عهد، صبر و صدق ، سه صفت مؤ منين

خداى سبحان بعد از ذكر پاره اى از اعمال آنان بذكر پاره اى از اخلاقشان پرداخته ، از آن جمله وفاى به عهدى كه كرده اند،

و صبر در باءساء و ضراء و صبر در برابر دشمن و ناگواريهاى جنگ را ميشمارد و عهد عبارتست از التزام به چيزى و عقد قلبى بر آن و هر چند خدايتعالى آن را در آيه مطلق آورده ، لكن بطوريكه بعضى گمان كرده اند شامل ايمان و التزام به احكام دين نميشود، براى اينكه دنبالش فرموده : (اذا عاهدوا وقتى كه عهد مى بندند)، معلوم مى شود منظور از عهد نامبرده عهدهائى است كه گاهى با يكديگر مى بندند (و يا با خدا مى بندند، مانند نذر و قسم و امثال آن ) و ايمان و لوازم ايمان مقيد به وقت خاصى نميشود بلكه ايمان را هميشه بايد داشت

ولكن اطلاق عهد در آيه شريفه شامل تمامى وعده هاى انسان و قول هائى كه اشخاص ميدهد ميشود، مثل اينكه بگويد: (من اين كار را ميكنم ، و يا اين كارى كه مى كردم ترك مى كنم ) و نيز شامل هر عقد و معامله و معاشرت و امثال آن مى شود.

و صبر عبارتست از ثبات بر شدائد، در مواقعى كه مصائب و يا جنگى پيش مى آيد و اين دو خلق يعنى وفاى به عهد و صبر هر چند شامل تمامى اخلاق فاضله نميشود ولكن اگر در كسى پيدا شد، بقيه آن خلقها نيز پيدا ميشود.

و اين دو خلق يكى متعلق به سكون است و ديگرى متعلق به حركت وفاى به عهد متعلق به حركت و صبر متعلق به سكون ، پس در حقيقت ذكر اين دو صفت از ميان همه اوصاف مؤ منين به منزله اين است كه فرموده باشد: مؤ منين وقتى حرفى ميزنند، پاى حرف خود ايستاده اند و از عمل به گفته خود شانه خالى نميكنند.

و اما اين كه براى بار دوم مؤ منين را معرفى نموده كه(اولئك الذين صدقوا) براى اين بود كه صدق ، وصفى است كه تمامى فضائل علم و عمل را در بر ميگيرد، ممكن نيست كسى داراى صدق باشد و عفت و شجاعت و حكمت و عدالت ، چهار ريشه اخلاق فاضله را نداشته باشد، چون آدمى به غير از اعتقاد و قول و عمل ، چيز ديگرى ندارد و وقتى بنا بگذارد كه جز راست نگويد، ناچار ميشود اين سه چيز را با هم مطابق سازد، يعنى نكند مگر آنچه را كه ميگويد و نگويد مگر آنچه را كه معتقد است و گر نه دچار دروغ ميشود.

و انسان مفطور بر قبول حق و خضوع باطنى در برابر آن است هر چند كه در ظاهر اظهار مخالفت كند.

بنابراين اگر اذعان به حق كرد و بر حسب فرض بنا گذاشت كه جز راست نگويد، ديگر اظهار مخالفت نميكند، تنها چيزى را ميگويد كه بدآن معتقد است و تنها عملى را ميكند كه مطابق گفتارش است ، در اين هنگام است كه ايمان خالص و اخلاق فاضله و عمل صالح ، همه با هم برايش فراهم ميشود.

همچنانكه در جاى ديگر نيز در شاءن مؤ منان فرموده: (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ، و كونوا مع الصادقين ،

(اى كسانيكه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد). و حصرى كه از جمله(اولئك الذين صدقوا)، (تنها اينهايند كه راست ميگويند) استفاده ميشود آن تعريف و بيان تا حدى كه گذشت تاءكيد ميكند و معنايش - و خدا داناتر است - اين ميشود (هر گاه خواستى راستگويان را ببينى راستگويان تنها همان ابرارند).

و اما تعريفى كه براى بار سوم از آنان كرد و فرمود: (اولئك هم المتقون ) حصرى كه در آن هست ، براى بيان كمال ايشان است ، چون برّ و صدق اگر به حد كمال نرسند، تقوى دست نميدهد.

استخراج صفات مؤ منين و مآل كارشان از چند مورد آيات قرآنى

و اوصافى كه خداى سبحان در اين آيه از ابرار شمرده ، همان اوصافى است كه در آيات ديگر آورده ، از آن جمله فرموده: (ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا، عينا يشرب بها عباداللّه ، يفجرونها تفجيرا، يوفون بالنذر، و يخافون يوما كان شره مستطيرا، و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه اللّه ، لا نريد منكم جزاء و لا شكورا)، تا آنجا كه مى فرمايد، و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا)، (براستى ابرار از جامى مينوشند كه مزاج كافور دارد، چشمه اى كه بندگان خدا از آن مينوشند و آنرا به هر جا كه خواهند روان كنند، نيكوكاران به نذر وفا كنند و از روزى كه شر آن روز عالمگير است ، بيم دارند و طعام را با آنكه دوستش دارند به مستمند و يتيم و اسير دهند و منطقشان اين است كه ما شما را فقط براى رضاى خدا طعام ميدهيم ، و از شما پاداشى و سپاسى نخواهيم ،- تا آنجا كه فرمود - و پروردگارشان هم در عوض آن صبرى كه كردند، بهشت و ديبا پاداششان دهد).

كه در اين آيات ، ايمان به خدا و ايمان به روز جزا و انفاق در راه خدا و وفاى به عهد و صبر را نام برده و نيز فرموده: (كلا ان كتاب الابرار لفى عليين ، و ما ادريك ما عليون ، كتاب مرقوم ، يشهده المقربون ، ان الابرار لفى نعيم ، تا آنجا كه مى فرمايد: يسقون من رحيق مختوم و تا آنجا كه مى فرمايد: عينا يشرب بها المقربون )، (حاشا كه كتاب ابرار هر آينه در درجات بلندى است ، و تو نمى دانى آن درجات چيست قضائى است رانده شده كه مقربين درگاه خدا آن را مشاهده ميكنند كه ابرار همانا در نعيم باشند - تا آنجا كه مى فرمايد، از شرابى خالص و صافى و سر به مهر مينوشند، - تا آنجا كه مى فرمايد - چشمه اى كه همان مقربين خودشان از آن مينوشند).

كه اگر ميان اين آيات و آيات سوره دهر كه گذشت تطبيق به عمل آيد، آنوقت حقيقت وصف مؤ منين و مال كارشان - اگر در آن دقت كنى - بخوبى روشن ميگردد.

از يكسو در اين آيات ايشان را توصيف كرده باينكه عباداللّه هستند،

و عباداللّه مقرب درگاه خدايند و در ضمن اوصافى كه براى عباد خود ذكر كرده ، فرموده :(ان عبادى ليس لك عليهم سلطان )، (تو اى ابليس بر بندگان من تسلط نمى يابى ) و از سوى ديگر مقربين را توصيف كرده ، باينكه : (و السابقون السابقون ، اولئك المقربون ، فى جنات النعيم )، (سبقت گيرندگان در دنيا بسوى خيرات كه سبقت گيرندگان به مغفرتند در آخرت ، اينان به تنهائى مقربين و در بهشت نعيمند) پس معلوم ميشود اين عباداللّه كه در آخرت بسوى نعمت خدا سبقت مى گيرند، همانهايند كه در دنيا بسوى خيرات سبقت ميگرفتند و اگر به تفحص از حال ايشان ادامه بدهى ، مطالب عجيبى برايت كشف ميشود.

پس از آنچه گذشت اين معنا روشن شد: كه ابرار داراى مرتبه عاليه اى از ايمان هستند و آن مرتبه چهارم است كه بيانش گذشت و خدايتعالى در باره شان فرموده :(الذين آمنوا، و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ، اولئك لهم الامن و هم مهتدون )، (كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نياميختند، تنها اينان هستند كه داراى امنيتند و هم راه يافتگانند).

(و الصابرين فى الباساء) كلمه (صابرين ) را منصوب آورد، يعنى نفرمود (صابرون ) و نصب آن به تقدير مدح است تا به عظمت امر صبر اشاره كرده باشد، بعضى هم گفته اند كه اصولا وقتى كلامى كه در وصف كسى ايراد ميشود طول بكشد وصفى پشت سر وصفى بياورند، نظريه علماى ادب بر اين است كه ميان اوصاف گاهگاهى مدح و ذمى بياورند و باين منظور اعراب وصف را مختلف سازند، گاهى به رفع بخوانند و گاهى به نصب

بحث روايتى (ذيل آيه كريمه و بيان اهميت آنچه در آن آمده )

از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده كه هر كس باين آيه عمل كند ايمان خود را به كمال رسانده باشد.

مؤ لف : وجه آن با در نظر داشتن بيان ما روشن است ، و از زجاج و فراءهم نقل شده كه آندو گفته اند: اين آيه مخصوص انبياء معصومين(عليهم‌السلام) است براى اينكه هيچ كس بجز انبياء نمى تواند همه دستوراتى كه در اين آيه آمده آنطور كه حق آن است عمل كند، اين بود گفتار آن دو، ولى سخنان آن دو ناشى از اين است كه در مفاد آيات تدبر نكرده اند و ميان مقامات معنوى خلط كرده اند، چون آيات سوره دهر كه درباره اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده ،

بعنوان ابرار از ايشان ياد فرموده نه به عنوان انبياء، چون اهل بيت(عليهم‌السلام) انبياء نبودند.

بله اينقدر هست كه مقامى بس عظيم دارند، بطورى كه وقتى حال اولواالالباب را ذكر ميكند، كه كسانى هستند كه خدا را در قيام و قعود و بر پهلويشان ذكر ميكنند و در خلقت آسمانها و زمين تفكر مينمايند، در آخر از ايشان نقل ميفرمايد كه از خدا درخواست ميكنند ما را به ابرار ملحق ساز، (و توفنا مع الابرار)، (با ابرار ما را بميران )، و در تفسير الدر المنثور است كه حكيم ترمذى از ابى عامر اشعرى روايت كرده كه گفت : به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشتم : تماميت برّ و نيكى به چيست ؟ فرمود: اينكه در خلوتت همان كنى كه در انظار ميكنى

و در تفسير مجمع البيان از ابى جعفر و امام صادق(عليه‌السلام) روايت كرده كه فرمودند: منظور از ذوى القربى ، اقرباى رسول هستند.

مؤ لف : گويا اين تفسير از باب شمردن يكى از مصاديق قربا باشد، چون در قرآن كريم آيه اى مخصوص قرباى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هست

و در كافى از امام صادق(عليه‌السلام) روايت كرده كه فرمود: فقير آنكسى است كه كاردش آنچنان باستخوان نرسيده كه دست بسوى مردم دراز كند، ولى مسكين بدحال تر از اوست و بائس از هر دو بدحال تر است

و در تفسير مجمع البيان از امام باقر(عليه‌السلام) روايت آورده كه فرمود: ابن السبيل كسى است كه دستش از اهلش بريده باشد.

و در تهذيب از امام صادق(عليه‌السلام) روايت كرده كه شخصى از آنجناب از برده اى سؤ ال كرد كه با مولايش قرار گذاشته : اگر فلان مبلغ بپردازد، آزاد باشد و مقدارى از آن مبلغ را پرداخته چه كند؟ فرمود: بحكم آيه (و فى الرقاب ) بقيه مبلغ را بايد از مال صدقه بپردازند تا آزاد شود.

و در تفسير قمى در ذيل جمله : (و الصابرين فى الباساء و الضراء) گفته : امام (عليه‌السلام) فرمود: يعنى در گرسنگى و عطش و ترس ، و در معناى جمله (و حين الباس ) گفته امام فرمود: يعنى در هنگام جنگ

آيات 178 - 179 بقره

يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثى بالانثى فمن عفى له من اءخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم - 178

و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب لعلكم تتقون - 179.

ترجمه آيات

اى كسانى كه ايمان آورده ايد قصاص (جناياتى كه واقع ميشود) بر شما واجب است آزاد در مقابل آزاد و برده در مقابل برده و زن در مقابل زن پس اگر صاحب خون از برادرش (قاتل ) بگذرد قاتل بايد كه احسان او را بخوبى تلافى كند و خونبهائى كه بدهكار است به طرز خوبى بپردازد، اين خود تخفيفى است از ناحيه پروردگارتان و هم رحمتى است پس اگر كسى بعد از عفو كردن دبه درآورد و از قاتل قصاص بگيرد عذابى دردناك دارد (178) و شما را در قصاص حياتى است اى خردمندان اگر بخواهيد تقوى داشته باشيد (179)

بيان

(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ، الحر بالحر) الخ ،

در اينكه خطاب متوجه خصوص مؤ منين كرده ، اشاره است باينكه حكم قصاص مخصوص جامعه مسلمين است و كفارى كه در كشورهاى اسلامى بعنوان اهل ذمه زندگى مى كنند و غير آنان از كفار، مشمول آيه نيستند و آيه از كار آنها ساكت است

و اگر اين آيه را با آيه :(اءن النفس بالنفس ) بسنجيم ، نسبت تفسير را براى آن دارد، پس ديگر وجهى براى اين سخن كه چه بسا كسانى گفته باشند (كه اين آيه ناسخ آن است و به حكم اين آيه به خاطر كشتن برده اى قاتل آزاد اعدام نميشود و به خاطر كشتن زنى قاتل مرد اعدام نميشود) باقى نمى ماند.

وجه تسميه (قصاص ) و بيان حكم عفو انتقال از قصاص به ديه

و سخن كوتاه آنكه كلمه (قصاص ) مصدر از (قاص يقاص ) است و اين كلمه از (قص اثره ، جا پاى او را تعقيب كرد) مى باشد، (قصاص - داستانسرا) را هم به همين مناسبت قصاص مى گويند كه آثار و حكايات گذشتگان را حكايت مى كند، كانه اثر گذشتگان را دنبال مى نمايد، پس اگر قصاص را قصاص ناميده اند براى اين است كه جانى را در جنايتش تعقيب ميكنند، و عين آن جنايت كه او وارد آورده بر او وارد مى آورند.

(فمن عفى له من اخيه شى ء) الخ ، مراد از كلمه موصول (من - كسيكه ) آن كسى است كه مرتكب قتل شده و عفو از قاتل تنها در حق قصاص است ، در نتيجه مراد به كلمه (شى ء) همان حق است و اگر (شى ء) را نكره آورد، براى اين بود كه حكم را عموميت دهد، بفرمايد: هر حقى كه باشد، چه تمامى حق قصاص باشد و چه بعضى از آن ، مثل اينكه صاحبان خون چند نفر باشند، بعضى حق قصاص خود را به قاتل ببخشند و بعضى نبخشند كه در اينصورت هم ديگر قصاص عملى نمى شود، بلكه (مثل آن صورتيكه همه صاحبان حق از حق خود صرفنظر كنند)، تنها بايد ديه يعنى خون بها بگيرند، و اگر از صاحبان خون تعبير به برادران قاتل كرد براى اين بود كه حس محبت و راءفت آنان را بنفع قاتل برانگيزد و نيز بفهماند: در عفو لذتى است كه در انتقام نيست

(فاتباع بالمعروف ، و اداء اليه باحسان ) الخ ، كلمه (اتباع ) مبتدائى است كه خبرش حذف شده وتقديرش (فعليه ان يتبع القاتل فى مطالبه الدية ، بمصاحبه المعروف ) ، (بر اوست كه قاتل را تعقيب كند و خون بها را از او مطالبه نمايد مطالبه اى پسنديده ) و بر قاتل است كه خون بها را به برادرش كه ولى كشته او است ، با احسان و خوبى و خوشى بپردازد و ديگر امروز و فردا نكند و او را آزار ندهد.

(ذلك تخفيف من ربكم ، و رحمة ) الخ ، يعنى حكم به انتقال از قصاص بديه ،

خود تخفيفى است از پروردگار شما و به همين جهت تغيير نمى پذيرد، پس ولى خون نمى تواند بعد از عفو دوباره دبه درآورده و از قاتل قصاص نمايد و اگر چنين كند، خود او هم متجاوز است و كسيكه تجاوز كند و بعد از عفو قصاص كند عذابى دردناك دارد.

(و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب ، لعلكم تتقون ) اين جمله به حكمت تشريع قصاص اشاره ميكند و هم توهمى را كه ممكن است از تشريع عفو و ديه بذهن برسد، دفع مينمايد و نيز مزيت و مصلحتى را كه در عفو است ، يعنى نشر رحمت و انگيره راءفت را بيان نموده ، مى فرمايد: عفو به مصلحت مردم نزديكتر است ، تا انتقام

و حاصل معناى اين جمله اين است كه عفو هر چند تخفيفى و رحمتى است نسبت به قاتل ، (و رحمت خود يكى از فضائل انسانى است )، ولكن مصلحت عموم تنها با قصاص تاءمين ميشود، قصاص است كه حيات را ضمانت ميكند نه عفو كردن و ديه گرفتن و نه هيچ چيز ديگر، و اين حكم هر انسان داراى عقل است ، و اينكه فرمود: (لعلكم تتقون )، معنايش اين است كه بلكه شما از قتل بپرهيزيد و اين جمله به منزله تعليل است ، براى تشريع قصاص

مفسرين گفته اند: اين جمله يعنى جمله (و لكم فى القصاص حيوة ) الخ ، با همه اختصار و كوتاهيش و اندكى كلمات و حروفش و سلامت لفظش و صفاى تركيبش و بليغ ‌ترين آيات قرآن ، در افاده معناى خويش است و برجسته ترين آيات است در بلاغت ، براى اينكه در عين اينكه استدلالش بسيار قوى است ، معنايش هم بسيار لطيف و زيباست و در عين اينكه معنايش لطيف و زيباست ، دلالتش رقيق تر و در افاده مدلولش روشن تر است

معناى (قصاص ) و آثار آن و بيان لطائف جمله (و لكم فى القصاص حيوة )

قبل از آنكه قرآن كريم اين جمله را درباره قصاص ايراد كند، بلغاى دنيا درباره قتل و قصاص كلماتى داشتند كه بسيار از بلاغت و متانت اسلوب و نظم آن كلمات تعجب ميكردند و لذت مى بردند، مثل اين گفتار كه : (كشتن ب عض افراد، احياء همه است ) و اين گفتار كه : (زياد بكشيد تا كشتار كم شود)، و از همه خوش آيندتر اين جمله بوده كه مى گفتند: (كشتن مؤ ثرترين عامل است براى از بين بردن كشتار).

لكن آيه شريفه مورد بحث ، همه آن كلمات بليغ را از ياد برد و همه را عقب زد، زيراجمله (و لكم فى القصاص حيوة )، (در قصاص براى شما حيوة است )، از همه آن كلمات كوتاهتر و تلفظش آسانتر است ، علاوه در اين جمله ، كلمه قصاص معرفه يعنى با الف و لام آمده ، و كلمه حيوة نكره ، يعنى بدون الف و لام آمده است تا دلالت كند بر اينكه نتيجه قصاص و بركات آن ، دامنه دارتر و عظيمتر از آن است كه با زبان گفته شود.

و باز با همه كوتاهيش ، نتيجه قصاص را بيان كرده و حقيقت مصلحت را ذكر كرده ،

كه حيات است و همين كلمه حيات حقيقت آن معنائى را كه نتيجه را افاده ميكند متضمن است چون قصاص است كه سرانجام به حيات مى انجامد نه قتل ، براى اينكه بسيار مى شود شخص را بعنوان اينكه قاتل است مى كشته در حاليكه بى گناه بوده ، اين كشتن خودش عدوانا واقع شده و چنين كشتنى مايه حيات نميشود.

بخلاف كلمه قصاص كه هم شامل كشتن مى شود و هم شامل انحاء ديگرى از انتقام ، يعنى اقسامى كه در قصاص غير قتل هست ، علاوه بر اينكه كلمه قصاص يك معناى زائدى را افاده ميكند و آن معناى متابعت و دنبال بودن قصاص از جنايت است و به همين جهت قصاص قبل از جنايت را شامل نمى شود، بخلاف جمله (قتل مؤ ثرترين عامل در جلوگيرى از قتل است ) كه اين شامل قصاص قبل از جنايت هم ميشود.

از اين هم كه بگذريم ، جمله مورد بحث متضمن تحريك و تشويق هم هست ، چون دلالت ميكند بر اينكه شارع يك حيات و زندگى ئى براى مردم در نظر گرفته كه خود مردم از آن غافلند، و اگر قصاص را جارى كنند مالك آن حيات ميشوند، پس بايد كه اين حكم را جارى بكنند و آن حيات كذائى را صاحب شوند.

نظير اينكه به كسى بگوئى : تو در فلان محل يا نزد فلان شخص مالى و ثروتى دارى و نگوئى آن مال چيست كه معلوم است شنونده چقدر تشويق مى شود به رفتن در آن محل يانزد آن شخص

باز از اين هم كه بگذريم عبارت قرآن به اين نكته هم اشاره دارد: كه صاحب اين كلام منظورش از اين كلام جز حفظ منافع مردم و رعايت مصلحت آنان چيز ديگرى نيست و اگر مردم به اين دستور عمل كنند، چيزى عايد خود او نمى شود، چون ميفرمايد: (لكم - براى شما).

اين بود وجوهى از لطائف كه آيه شريفه با همه كوتاهيش مشتمل بر آن است ، البته بعضى وجوهى ديگر علاوه بر آنچه گذشت ذكر كرده اند كه هر كس به آنها مراجعه كند مى فهمد، چيزى كه هست بدون مراجعه به آنها هر كس در آيه شريفه هر قدر بيشتر دقت كند، جمال بيشترى از آن برايش تجلى ميكند، ب طوريكه غلبه نور آن بر او چيره مى شود، آرى (كلمة اللّه هى العليا - كلمه خدا عالى ترى كلمه است ).

بحث روايتى (شاملچند روايت درباره قصاص و عفو و ديه )

در تفسير عياشى از امام صادق(عليه‌السلام) روايت آورده كه در ذيل جمله (الحر بالحر)،

فرمود: اگر آزاد، برده اى را بكشد، بخاطر آن برده كشته نميشود، تنها او را به سختى مى زنند و سپس خون بهاى برده را از او مى گيرند و نيز اگر مردى زنى را كشت و صاحبان خون آن زن خواستند قاتل را بكشند، بايد نصف ديه قاتل را به اولياء او بپردازند.

و در كافى از حلبى از امام صادق(عليه‌السلام) روايت كرده كه گفت : از آنجناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسيدم ، كه ميفرمايد:(فمن تصدق به فهو كفارة له ) ، فرمود: يعنى اگر صدقه بدهد، و از قاتل كمتر بگيرد به همان مقدار كه عفو كرده ، از گناهانش ‍ ميريزد.

و نيز گفت : از آنجناب از معناى جمله : (فمن عفى له من اخيه شى ء، فاتباع بالمعروف ، و اداء اليه باحسان ) پرسيدم ، فرمود: سزاوار است كسى كه حقى به گردن كسى دارد، برادر خود را در فشار نگذارد، با اينكه او به گرفتن ديه مصالحه كرده است و نيز سزاوار است كسيكه حق مردم به گردن دارد، در اداء آن با اينكه تمكن دارد: امروز و فردا نكند و در هنگام دادن با احسان بدهد.

و نيز گفت : از آنجناب از اين جمله پرسيدم : كه خداى عز و جل مى فرمايد: (فمن اعتدى بعد ذلك ، فله عذاب اءليم )، فرمود: اين درباره كسى است كه ديه قبول ميكند و يا بكلى عفو ميكند و يا ديه را به مبلغى و يا چيزى صلح ميكند، بعد دبه درمى آورد، و قاتل را ميكشد كه كيفرش همان است كه خداى عز و جل فرموده است

مؤ لف : روايات در اين معانى بسيار است

بحث علمى (درباره حكم قصاص )

در عصر نزول آيه قصاص و قبل از آن نيز عرب به قصاص و حكم اعدام قاتل ، معتقد بود، ولكن قصاص او حد و مرزى نداشت بلكه به نيرومندى قبائل و ضعف آنها بستگى داشت ، چه بسا ميشد يك مرد در مقابل يك مرد و يك زن در مقابل يك زن كه كشته بود قصاص ‍ ميشد و چه بسا ميشد در برابر كشتن يك مرد، ده مرد كشته ميشد، و در مقابل يك برده ، آزادى بقتل مى رسيد، و در برابر مرئوس ‍ يك قبيله ، رئيس قبيله قاتل قصاص ميشد و چه بسا مى شد كه يك قبيله ، قبيله اى ديگر را بخاطر يك قتل بكلى نابود ميكرد.

و اما در ملت يهود؟ آنها نيز به قصاص معتقد بودند، همچنانكه در فصل بيست و يكم و بيست و دوم از سفر خروج و فصل سى و پنجم از سفر عدد از تورات آمده و قرآن كريم آنرا چنين حكايت كرده :

(و كتبنا عليهم فيها، ان النفس بالنفس ، و العين بالعين ، و الانف بالانف ، و الاذن بالاذن ، و السن بالسن ، و الجروح قصاص )، (و در آن الواح برايشان نوشتيم : يك نفر بجاى يك نفر و چشم بجاى چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم قصاص بايد كرد).

ولى ملت نصارى بطوريكه حكايت كرده اند در مورد قتل ، به غير از عفو و گرفتن خون بها حكمى نداشتند، ساير شعوب و امتها هم با اختلاف طبقاتشان ، فى الجمله حكمى براى قصاص در قتل داشتند هر چند كه ضابطه درستى حتى در قرون اخير براى حكم قصاص ‍ معلوم نكردند.

در اين ميان ، اسلام عادلانه ترين راه را پيشنهاد كرد، نه آنرا بكلى لغو نمود و نه بدون حد و مرزى اثبات كرد، بلكه قصاص را اثبات كرد، ولى تعيين اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخير كرد ميان عفو و گرفتن ديه ، آنگاه در قصاص رعايت معادله ميان قاتل و مقتول را هم نموده ، فرمود: آزاد در مقابل كشتن آزاد، اعدام شود، و برده در ازاء كشتن برده و زن در مقابل كشتن زن