بررسی زندگي امام حسين عليه السلام از ولادت تا شهادت

بررسی زندگي امام حسين عليه السلام از ولادت تا شهادت نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 2995 / دانلود: 2621
اندازه اندازه اندازه
بررسی زندگي امام حسين عليه السلام از ولادت تا شهادت

بررسی زندگي امام حسين عليه السلام از ولادت تا شهادت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بررسي زندگي امام حسين عليه السلام از ولادت تا شهادت

نویسنده: نسرين اميرپور

مقدمه‌

اي گشته فلك منور از رأي حسين

افتاده ملك چو سايه در پاي حسين

‌شد رنگ قمر عارض زيباي حسين

طوبي خجل از قامت رعناي حسين

اي گشته عيان بنزد اقبال حسين

دانسته زقول نبوي حال حسين

‌خواهي كه خداوند تو را دارد دوست

ر دل جا ده محبت آل حسين‌

ملل پيشرفته جهان ملتي هستند كه براي آينده‌شان از گذشته سرمشق گيرند و مسير بزرگان آباء و اجداد و اقوام خود را انتخاب كنند تا به مطلوب خود برسند. ملت رستگار آن است كه اخبار تاريخي ـ ملي خود را حفظ و در آن سير كند تا به سرحد كمال نائل گردد.جالب‌ترين صفحات اوراق گذشته تاريخ شرح حال رجال و پيشوايان جامعه بشري است كه براي سعادت خانواده يا ملت خود قيام كرده و گام‌هاي بلند برداشته و باخطرات خانمان برافكن مبارزه كرده‌اند و در نتيجه نسل آينده و اخلاف آن‌ها از اين‌مجاهدت براي پيشرفت و ارتقاء فردي و جمعي استفاده نموده‌اند. بهره‌گيري از سيره‌بزرگان سنت بشري است كه هر قوم و ملتي آداب و عادات حركات و سكنات كردار وگفتار بزرگان خود را به عمل گذاشته و به صورت شئون ملي و رسوم اجتماعي درآورده‌است پس مجموعه انديشه و گفتار و كردار بزرگان يك قوم آداب مليت و شئون قوميت‌آن جامعه را تشكيل مي‌دهد.

هركه ناموخت از گذشت روزگار

هيچ ناموزد زهيچ آموزگار

ميلاد سيدالشهداء

اشعه آفتاب وجود مبارك «با سوابقي كه جبرئيل به پيغمبر خدا از مولود او خبر داده بود» روز پنج شنبه سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدينه از مشرق دامان فاطمه زهراعليها‌السلام در خانه اميرالمؤمنينعليه‌السلام پرتو افكن گرديد. او دومين ثمره پيوند فرخنده عليعليه‌السلام و حضرت فاطمهعليها‌السلام بود.حسين بن عليعليه‌السلام در دوران خود به شجاعت و آزادگي و ايستادگي در برابر ستم شهرت داشت ميلادش مانند زندگاني و شهادتش شگفت‌انگيز است حضرت در مدت زندگي خود در كنار جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله

با آن حضرت مأنوس بوده و حتي وقت نماز از آن حضرت جدا نمي‌شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سخت به او و برادرش اظهار علاقه كرده و با جملاتي كه درباره آنها فرمودند، گوشه‌اي از فضايل آنها را براي اصحاب بازگو كردند. اكنون در آثار حديثي شمار زيادي فضيلت براي امام حسينعليه‌السلام نقل شده كه بسياري از آنها نظير حديث «الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنه متواتر بوده و يا فراوان نقل شده است بعد از تولد حسينعليه‌السلام بي‌درنگ او را كه شش ماهه به دنيا آمده بود، به حضور پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بردند. به اتفاق تمام مورخان رسول خدا كام كودك را با آب دهان خود برداشت و زبان در دهان او گذاشت و او را از شيره جان خود سيراب كرد و فرمود: «حسين مني و انا من حسين و آن طور كه ميل داشت حسين را پرورش داد و تربيت كرد تا بزرگ شد. ابن اثير مي‌نويسد: در زمان تولد امام حسينعليه‌السلام رسول خداعليه‌السلام در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و اسراري را به گوش او خواند و اماناتي به او تحويل داد. حسين هم اسرار و امانت جدش را بهتر از هر كس حفظ كرد و به عمل گذاشت در مسير تاريخ سه نفر شش ماهه به دنيا آمدند.آنچه از تاريخ به دست مي‌آيد، سه نفر شش ماهه به دنيا آمده‌اند:يحيي بن زكريا، عيسي بن مريم و حسين بن عليعليه‌السلام عالمان طبيعي اروپا از روي موازين علمي تكامل ثابت كرده‌اند كه جنين آدمي شش ماهه كامل نمي‌شود و زيست نمي‌كند. هر مولود شش ماهه ناقص الخلقه مي‌شود؛زيرا مقدار تكامل سلول‌هاي او به حد زيست نرسيده و مي‌گويند هر مولودي بايد كمتر از ۲۵۰۰ گرم وزن نداشته باشد و حد كمال جنيني او در نه ماهگي است و حال آن كه حسين شش ماهه به دنيا آمد و اين قول مورد انفاق فريقين است و از نظر صورت و سيرت هم زيباترين و كامل‌ترين افراد بشر بود. نه تنها نقصي در او ديده نشد بلكه به كمال جسماني و رشد كامل روحاني خود رسيد. قيام عاقلانه و حكيمانه او مثل اعلاي كياست و سياست و نشانه جرئت بود. نبايد حساب زندگاني ابي عبدالله را با ساير مردم عادي مقايسه نمود.حسين مرد آسماني بود و از آب و خاك‌ِ ديگر عجين شده و نشو و نما يافته و سير فكري اوباعث نجات بشر از نابخردي است ابن شهر آشوب مي‌نويسد: پس از تولد حسين فاطمه مريض شد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دايه خواست حسين از پستان احدي شير نخورد مگر آن كه چهل شبانه روز از انگشت و زبان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تغذيه كرد تا بزرگ شد.

دوران كودكي سيدالشهداء

امام حسينعليه‌السلام تا هفت سالگي زير نظر مقام نبوت و رسالت سايه‌وار حركت مي‌كرد و در كنار مهد عصمت و طهارت بود. تا سي و هفت سالگي در حجر ولايت مطلقه الهيه پدرش و تا چهل و هشت سالگي در كنار مهر و عاطفه امامت برادرش حضرت مجتبي عمر گذرانيده و يازده سال هم دوره امامت و ولايت مطللقه خود او بود. بنابراين دوران‌ِ كودكي و جواني كمال و امامت او در مهبط نزول وحي و مهد عصمت و دامان ولايت و ساحل امامت و مكتب ولايت ادامه داشته تا عاشورا كه سن او پنجاه و هفت سال سال وهفت ماه بود.در تربيت حسين اسرار شرافت پاكيزگي فضيلت سعادت سيادت شهامت شجاعت استقامت و پافشاري در راه دين عزت و حميت حفظ ناموس و حقوق ديگران دستگيري از بينوايان احقاق حق مستمندان تسليم نشدن و زير بار زور نرفتن طرفداري از حق و حقيقت نهفته است سجايايي كه حسين از جد و پدر و مادرش به ارث برد براي احدي امكان‌پذير نبود.در پرورشگاه محمدي شخصيت حسين عامل مؤثري در احياء شريعت اسلام بود و مثل اعلاي درس فضيلت و اخلاق گرديد.دوستي حسين براي پيغمبر نه تنها از راه عاطفه فرزندي بود، بلكه براي سفارشاتي بود كه از زبان وحي گرفته و حسين را سبب‌ِ جاودانگي و استمرار رسالت و نبوت خود شناخت حسين احياگرِ مجد و عظمت اسلام و سبب ابقاء حيات اجتماعي مسلمين براي هميشه گرديده و نقش او فراموش شدني نيست

حسين و نسب‌

امام حسين از حيث نسب ممتازترين انسان است زيرا جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مادرش فاطمه زهرا، پدرش علي مرتضي برادرش حسن مجتبي خواهرش زينب كبري و همسرش دختر يزدگرد پادشاه ساساني است و اين نسب براي احدي نيست

حسين و صورت و سيرت‌

خواند مير از شواهد النبوه نقل مي‌كند كه امام حسينعليه‌السلام صورتي زيبا و جمالي منور داشت كه چون در خانه تاريك مي‌نشست از سفيدي رخسار مباركش محيط اطراف روشن مي‌شد و همه مي‌دانستند امام حسينعليه‌السلام است حسين بن علي شخصاً داري مزايايي بود كه ديگران فاقد آن بودند و سرتاسر زندگيش عجيب بود؛ يكي آن كه شش ماهه به دنيا آمد و ديگر آن كه شهادتش بي‌نظير بود. در قيام خونين او بسياري از كلمات عملاً ترجمه شد كه اگر حسينعليه‌السلام نبود اين كلمات معنا نمي‌شد: عشق و اراده و صبر و فداكاري از جمله آن موارد است سالار شهيدان در حسن خلق تواضع ادب بخشش صله رحم راستي درستي عبادت فراست و ذكاوت شجاعت و شهامت آزادي و سعادت فداكاري و گذشت اميدواري و آرزو، شرافت و عشق مرام و مسلك صبر و بردباري سياست ملي و مظلوميت اجتماعي داراي نبوغ فكري بود. اين كلمات را چنان معنا كرد كه تاكنون كسي چنين معنا نكرده است امام حسينعليه‌السلام سرباز با شخصيت و فداكار اسلام است كه درس آزادي و فداكاري و مجد و عظمت را به مسلمين آموخت و در صورت و سيرت بي‌نظير و ممتاز بود.

حسين بر دوش پيغمبر

شيباني از عبدا.. بن شداد روايت مي‌كند كه پدرش گفته در يكي از اوقات نمازهاي جماعت خدمت پيغمبر بودم ايشان حسن و حسين را بر دوش خود سوار كرده بود و چون نزديك شد، آنها را بر زمين گذاشت آن گاه براي نماز جماعت تكبير گفت هنگام سجود خيلي طول كشيد. من سر خود را بلند كردم ديدم حسين بر پشت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سوار شده من دوباره به سجده رفتم چون نماز تمام شد، بعضي گفتند: يا رسول الله ميان دو سجده آنقدر طول دادي كه ما گمان كرديم امري حادث شده و يا وحي بر تو نازل شده فرمود: هيچ كدام از آنها نبود، فقط پسرم حسين سوارم شده بود و من نخواستم او را پايين آورم صبر كردم تا خود فرود آيد.ابوسعيد خدري روايت كرده كه حسين را ديدم دوان دوان نزد پيغمبر آمد. رسول خدا نماز مي‌خواند و حسين به گردنش آويخت و پيغمبر با دست او را گرفت و تا به ركوع رفت او را نگاه داشت بخاري از ابوهريره نقل مي‌كند كه حسين و حسن نزد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و در دامان مهر و عطوفت او بودند كه هوا تاريك شد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود برويد به حجره مادرتان گفتند تاريك است ما مي‌ترسيم ناگاه نوري ظاهر شد يا برقي زد و فضا را روشن كرد. حسنين به خانه مادر رفتند.ابو عمر بن عبدالله قرطبي نقل مي‌كند كه با چشم خود ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله حسين را صدا مي‌كرد و او از دامان رسول الله بالا مي‌رفت آن گاه دهان حسين را مي‌بوسيد و مي‌گفت خدايا من حسين را دوست دارم تو نيز او را دوست دار.

حسين و فدايي شدن ابراهيم‌

در ترجمه المستقصي نقل كرده‌اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله امام حسين را بر زانوي راست و ابراهيم را بر زانوي چپ خود نشانيده بود كه جبرئيل نازل شد و گفت خدايت سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد اين دو فرزند را براي تو جمع نخواهد كرد و يكي را از تو باز خواهد گرفت اينك بينديش و هر كدام را خواهي اختيار كن پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر چهره حسين و ابراهيم نگريست و فرمود: اگر حسين وفات كند از مفارقت او دل من و علي و فاطمه هر سه خواهد سوخت ولي اگر ابراهيم وفات يافت اكثردرد و حزن نصيب من خواهد شد و انتقال ابراهيم را قبول نمود و او را فداي حسين كرد و پس از سه روز ابراهيم مريض شد و وفات يافت

حسين و لباس‌هاي مختلف

لباس معرف فرد و اجتماع است و با لباس مي‌توان افراد و قبايل و ملل را از هم تشخيص داد. سادگي و بي‌آلايشي لباس نمونه سادگي و بي‌آلايشي روح است در روايتي مجلسي نقل مي‌كند كه در روز عيد حسنين لباس رنگارنگ تن كودكان مردم ديدند و از جدشان لباس خواستند، جبرئيل لباس حرير سفيد آورد و آن گاه آنان لباس رنگين خواستند. طشتي آوردند جبرئيل آب ريخت و لباس حسن سبز و لباس حسين سرخ شد در اين موقع حسين پنج ساله بود.حسينعليه‌السلام داراي لباس‌هاي بهشتي بود؛ يعني لباس مخصوص پيغمبر از تافته‌هاي نرم بود كه فاطمهعليهما‌السلام تهيه كرده بود و بر او مي‌پوشانيد و مي‌فرمود لباس‌بهشتي است حسين در بزرگي لباسش همانند لباس پيغمبر و پدرش علي بوده عمامه تيره‌رنگ پيراهن سفيد، نعلين يماني انگشتر عقيق در دست داشت و ابن زياد براي وارد شدن به كوفه همين حيله را كرد كه لباسي مانند لباس حسين پوشيد و نقاب بر او انداخت تا كسي او را نشناسد و آن گاه وارد دارالاماره شد.

چند روايت در مورد حسنين‌

«سئل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ايما اهل بيتك احب اليك قالصلى‌الله‌عليه‌وآله الحسن و الحسين از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست داري فرمود:حسن و حسين را.شيخ طوسي از حديفه نقل مي‌كند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: فرشته‌اي بر من نازل شد كه تا آن وقت به زمين نيامده بود. سلام كرد «و ابشرني ان ابنتي فاطمه سيدة نساء اهل‌الجنه و ان الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة .شيخ طبرسي نقل مي‌كند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: روز قيامت عرش خدا را به نور حق زينت مي‌كنند. حسن طرف راست و حسين طرف چپ عرش قرار خواهند گرفت و در روايتي ديگر درباره علي فاطمه و حسن و حسين فرمود: هر كس با آنان جنگ آورد، من با او به جنگ مي‌خيزم و هر آن كه تسليم آنها شود، من با او سر آشتي‌دارم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دست حسنين را گرفت و فرمود: هر كه من و اين دو پسر و پدر آنها را دوست دارد، روز قيامت در صف من قرار خواهد گرفت عايشه روايت كرده يك روز صبح حسن و حسين و فاطمه و عليعليه‌السلام در زير عباي پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله جمع شدند. آن گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً). علاقه رسول خدا به اين دو فرزند، بر همه اصحاب آشكار بوده و همانطور كه درباره امام حسينعليه‌السلام گذشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مي‌كوشيد تا مردم را از علاقه خود به اين دو امام آگاه كرده و حتي مي‌فرمود: خدايا دوست بدار كسي كه آنها را دوست بدارد: «من احبني فليحب هذين ، و فرمود: «من أحب الحسن والحسين فقد أحبني و من أبغضهما فقد ابغضني آن حضرت درباره اين دو برادر فرمود: هما ريحاني من الدنيا»، درباره امام‌حسينعليه‌السلام فضايل اختصاصي نيز آمده است كه يكي از مشهورترين آنها، روايت «حسين مني و أنا من حسين است يحيي ابن سالم موصلي كه از غلامان امام حسينعليه‌السلام بود، مي‌گويد: با امام در حركت بوديم به خانه رسيدند و آب طلبيدند. كنيزي با قدحي پر از آب بيرون آمد. امام‌پيش از خوردن آب «فضه‌اي را درآورده به او دادند و فرمودند: اين را به اهلت بسيار، آن‌گاه به نوشيدن آب پرداختند.از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است كه امام حسينعليه‌السلام در سفر حج پياده حركت مي‌كرد، در حالي كه چهار پايان او پشت سر او حركت مي‌كردند.نقل يك روايت هم در اخلاق امام حسينعليه‌السلام مناسب مي‌نمايد. ابن ابي الدنيا نقل كرده است كه امام حسينعليه‌السلام بر گروهي از فقيران عبور مي‌كرد كه سفره شان پهن بود و غذايي فقيرانه داشتند. وقتي امام را ديدند، حضرت را دعوت كردند. آن حضرت پياده شد و فرمود: (ان الله لا يحب المستكبرين آن گاه نشست و با آنها غذا خورد. پس از آن فرمود: شما دعوت كرديد، من پيذرفتم اكنون من شما را دعوت مي‌كنم بايد بپذيريد. پس از آن به رباب گفت تا هر چه آماده كرده بياورد تا با هم بخورند.اشتغال حسن و حسينعليه‌السلام در حضور پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به بازي‌هاي كشتي خط نويسي و «لعب المداحي چاله بازي با ريگ و گودال و خاك و مسابقه اسب سواري و تير اندازي و سبقت در نماز و وضو و غيره بوده است سلمان فارسي روايت مي‌كند كه ديدم حسين در دامان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و مي‌فرمود: تو سيد فرزند سيدي و پدر ساداتي تو امام فرزند امام و پدر ائمه هستي تو حجت فرزند حجت و پدر حجج خدايي نُه تن از نسل تو حجت خدا هستند و نهمين آنها قائم ايشان است

خصال و مكارم اخلاق سيدالشهداء از زبان رسالت‌

شيخ صدوق در امالي از حديفه اليمان روايت مي‌كند كه ديدم رسول خدا دست حسين را گرفته و فرمود: يا ايها الناس هذا الحسين بن علي فاعرفوه فوالذي نفسي بيده‌انه لفي الجنة و محبيه في الجنه و محبي محبيه في الجنة .اي گروه مردم اين است حسين پسر علي بن ابيطالب او را بشناسيد. قسم به خدايي كه جان من بدست اوست حسين در بهشت است دوستان حسين در بهشت اند و دوستان‌ِ دوستان او نيز در بهشت خواهند بود.

نماز گزاردن حسين بر پدر و برادر و خواهرش‌

طبري در تاريخ كبير مي‌نويسد: چون اميرالمؤمنينعليه‌السلام از جهان درگذشت حسن و حسين و عبدالله بن جعفر عامل غسل و كفن و دفن او شدند و او را در پارچه‌اي كفن‌كرده دفن نمودند و بر او نماز خواندند و حسنعليه‌السلام نُه تكبير بر جنازه پدر گفت

حسين و حج خانه خدا

مورد اتفاق مورخان است كه حضرت حسينعليه‌السلام بيست و پنج سفر پياده از مدينه به‌مكه براي حج رفته است يعني در مدت عمر، كه بيشتر سنوات آخر زندگي آن حضرت بوده بيست و پنج بار به خانه خدا رفته است

حسين و كمك به مستمندان و صفات ممتاز ايشان‌

باري حسين بن عليعليه‌السلام ظروف چوبي و قدح از پوست كدو داشته‌اند كه در آن غذا مي‌خوردند.آن حضرت داراي اين صفات ممتاز بوده مهمان را گرامي مي‌داشت سائل را محروم نمي‌كرد و آنقدر مي‌داد كه بي‌نياز مي‌شد. صله ارحام مي‌نموده و به تمام ارحام مقرري مي‌داد تا بي‌نياز گردند. با فقرا مجالست و معاشرت داشت و به درد دل آنها مي‌رسيد. پياده‌ها را سوار مي‌كرد. ارباب حوائج را به حاجت خود مي‌رسانيد. برهنه‌ها را مي‌پوشانيد. گرسنه‌ها را سير مي‌كرد. قرض مقروضين را ادا مي‌نمود. پشتيبان ضعفا بود.دوست و شفيق ايتام بود. محتاجان را ضمانت و اعانت مي‌كرد. هر مالي كه براي او مي‌رسيد يك جا به سائل مي‌داد تا ديگر گدايي نكند.امام حسينعليه‌السلام به سائلي كه از راه دور سراغ خانه كريم آمده بود، از پشت در چهار هزار درهم يا دينار داد و از اين كه اندك است عذر خواست با اين اخلاق و بخشش حسينعليه‌السلام تمام فاميل و اقارب و عشيره و همسايگان و اهل مدينه و قبايل بدوي و ارباب حوائج دور دست را فريفته ملكات اخلاقي خود نمود.در زير آسمان مردي شجاع‌تر از حسين نبود، زيرا شرايط ابراز شجاعت در مواقع ابراز شجاعت‌ِ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و عليعليه‌السلام چنان نبود كه در جنگ حسينعليه‌السلام موجود بود.

حسين و شرافت‌

امام حسينعليه‌السلام فطرتاً شريف بوده زيرا براي نجات ملت اسلام از هلاكت اضمحلال و مرگ هميشگي قيام كرد و با بيان حق و حقيقت معاني شرف و شرافت را درخلال مسافرت خود براي مردم ترجمه كرد و اگر حسينعليه‌السلام با كردار و گفتار خود شرف را معنا نكرده بود، بسياري ديگر از الفاظ واقعاً و در حقيت بدون معنا در ابهام مي‌ماندند!حسين بود كه شرافت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و آل محمد را روشن كرد و با فداكاري و سعي و عمل خاندانش را در نجات بشر و هدايت و ارشاد جامعه با منطق عملي مبرهن و ثابت نمود و خطر بزرگي كه داشت مسلمين و اسلام را تهديد به مرگ مي‌كرد، به شرافت نفس خود برطرف فرمود. اقتدار و عظمت و شرافت را براي پيروان اسلام ثابت كرد و درخشان‌ترين مظاهر صفات فاضله را كه به شرافت ترجمه مي‌شود، بر مردم بيان فرمود و مليت اسلام را جاويدان فرمود.بزرگي به مردم و آزادگي است نه از مال و جاه و ملك زادگي است‌زخوي نكو مرد يابد شرف نه از پرتو و دودمان سلف‌كه هر نيك و بد زاده آدمند زخوي نكو با شرف مردمند

حسين و صبر و شكيبايي‌

صبر وحوصله حسين به قدري بود كه جبرئيل درباره صبر و عطش او گفت : آسمان‌از صبرش انگشت حيرت به دندان مي‌گزد او آنقدر صبر مي‌كند كه پوست بدن اطفالش از تشنگي به هم جمع مي‌شود و لب هايش از رطوبت خالي و خشك مي‌گردد و باز هم به دشمن نفرين نمي‌كند، بلكه آنان را به دعا هدايت مي‌فرمايد و مي‌گويد: خداوندا اين قوم را هدايت فرما. «صغيرهم يميته العطش و كبيرهم جلده منكمش .مورخان نوشته‌اند: به قدري صبر حسين در مصيبت با اهميت و با عظمت بود كه در روي كره زمين مصيبتي چون مصيبت او رخ نداده و بزرگ‌ترين آثار مصيبت او صبر حسين است

حسين و علم و دانش‌

امام حسينعليه‌السلام در دانش وارث مقام نبوت و مكان امانت و ولايت و عصمت و طهارت بوده علوم و دانش را از لسان وحي فرا گرفته و آنچه هم اخذ كرده به مرتبه علم اليقين او رسيده و لذا هرچه علما و فضلاي مكتب اسلام مانند: ابن عباس و محمد حنفيه و.. خواستند حسين را از رأي خود منحرف كنند، چون علم اليقين در كار خود داشت مانند كوه پا برجا و استوار بر اجراء نقشه خود بود. انديشه امام حسين مانند ساعت منظم كار مي‌كرد و هيچ حادثه‌اي او را متزلزل نمي‌ساخت حسينعليه‌السلام از نظر روحي و جسمي شبيه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مي‌باشد.بزرگ آيينه‌اي بود در برابر حق كه هر چه بود سراپا در اوست عكس‌پذير

مراحل زندگي حسين بن علي‌

حسين بن عليعليه‌السلام مدت شش سال از دوران كودكي خود را در زمان جد بزرگوارخود سپري كرد و پس از رحلت آن حضرت مدت سي سال در كنار پدرش اميرالمؤمنينعليه‌السلام زندگي كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ايشان به صورت فعال شركت داشت امام حسينعليه‌السلام در جنگ‌هاي جمل صفين و نهروان حضور داشت و دركنار پدر به جنگ با پيمان شكنان و ظالمان پرداخت از آن حضرت خطبه‌اي از جنگ صفين نقل شده است كه ضمن آن مردم را به جنگ ترغيب مي‌كردند.امام حسينعليه‌السلام در مراحل مقدماتي صفين در گرفتن مسير آب از دست شاميان نقش داشت امام عليعليه‌السلام پس از آن پيروزي فرمود: «هذا اول فتح ببركة الحسينعليه‌السلام زماني عبيدالله بن عمر در صفين امام را صدا كرد و گفت كه پدر تو قريش را چنين و چنان كرده است امام او را متهم به پيروي از قاسطين كرده و فرمودند كه اينان به زوراسلام را قبول كرده‌اند، اما در اصل مسلمان نشده‌اند.پس از شهادت اميرمؤمنانعليه‌السلام (در سال چهلم هجري مدت ده سال در صحنه‌سياسي و اجتماعي در كنار برادر بزرگ خود حسن بن عليعليه‌السلام قرار داشت و پس ازشهادت امام حسنعليه‌السلام (در سال پنجاه هجري به مدت ده سال در اوج قدرت معاوية بن ابي سفيان بارها با وي پنجه در افكند و پس از مرگ وي نيز در برابر حكومت پسرش يزيد قيام كرد و در محرم سال ۶۱ هجري در كربلا به شهادت رسيد.امام حسينعليه‌السلام در دوره امامت برادرش از سياست وي دفاع مي‌كرد. آن حضرت‌در برابر درخواست‌هاي مكرر مردم عراق براي آمدن آن حضرت به كوفه حتي پس ازشهادت برادرش حاضر به قبول رأي آنها نشده و فرمودند: تاوقتي معاويه زنده است نبايد دست به اقدامي زد. معناي اين سخن آن بود كه امام در فاصله ده سال به اجبار حكومت معاويه را تحمل كردند. اين نكته مهمي در مواضع سياسي امام حسينعليه‌السلام است كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است دليلش نيز آن است كه ما، امام حسينعليه‌السلام را بيشتر از زاويه اقدام انقلابي‌اش در كربلا مي‌شناسيم مناسبات امام و معاويه و گفتگوهايي كه در مواقع مختلف صورت گرفته نشان از تسليم ناپذيري امام از لحاظ سياسي در برابر پذيرش مشروعيت قطعي معاويه است يكي از مهمترين دلايل نامه مفصل امام به معاويه است كه ضمن آن به حقايق زيادي درباره جنايات معاويه در حق شيعيان امام عليعليه‌السلام اشاره شده است امام در اين نامه به معاويه نوشتند: من قصد جنگ و مخالفت با تو ندارم و...در جاي ديگري نيز بلاذري خلاصه نامه را ذكر كرده كه يك جمله اضافه دارد. در آنجا آورده كه امام به معاويه نوشتند: «و ما أعلم فتنه أعظم من ولايتك هذه الامة .يعني من فتنه‌اي سهمگين‌تر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم بعدها، وقتي معاويه رو در رو با حسين بن عليعليه‌السلام قرار گرفت به او گفت آيا شنيدي ما بر سر حجر و اصحاب و شيعيان پدرت چه آورديم امام فرمود چه كرديد؟ معاويه گفت آنها را كشتيم كفن كرديم نماز بر آنان خوانديم و دفن كرديم امام فرمود: اما اگر ما ياران تو را بكشيم نه آنها را كفن مي‌كنيم و نه بر آنها نماز مي‌خوانيم و نه دفن مي‌كنيم آخرين بخش زندگاني امام حسين يعني دوران امامت آن حضرت مهمترين بخش زندگي او به شمار مي‌رود.

مبارزات حسين بن علي در دوران قبل از امامت‌

حسين بن عليعليه‌السلام از دوران نوجواني كه شاهد انحراف دستگاه حكومت اسلامي از مسير اصلي خود بود، از موضعگيري‌هاي سياسي پدر خود پيروي و حمايت مي‌كرد؛چنان كه در زمان خلافت عمر بن خطاب روزي وارد مسجد شد و ديد عمر بر فراز منبر نشسته است با ديدن اين صحنه بالاي منبر رفت و به عمر گفت از منبر پدرم پايين بيا و بالاي منبر پدرت برو!عمر كه قافيه را باخته بود، گفت پدرم منبر نداشت آن گاه او را در كنار خود نشانيد و پس از آن كه از منبر پايين آمد، او را به منزل خود برد و پرسيد: اين سخن را چه كسي به تو ياد داده است او پاسخ داد: هيچ كس

در جبهه‌هاي نبرد با ناكثين و قاسطين‌

حسين بن عليعليه‌السلام در دوران خلافت پدرش امير مؤمنانعليه‌السلام در صحنه‌هاي سياسي و نظامي در كنار آن حضرت قرار داشت او در هر سه جنگي كه در اين دوران براي پدر ارجمندش پيش آمد، شركت فعال داشت در جنگ جمل فرماندهي جناح چپ سپاه اميرمؤمنانعليه‌السلام به عهده وي بود و در جنگ صفين چه از راه سخنراني‌هاي پرشور و تشويق ياران عليعليه‌السلام براي شركت در جنگ و چه از رهگذر پيكار با قاسطين نقشي فعال داشت در جريان حكميت نيز يكي از شهود اين ماجرا، از طرف عليعليه‌السلام بود.حسين بن عليعليه‌السلام پس از شهادت عليعليه‌السلام در كنار برادر خويش رهبر و پيشواي وقت حسن بن عليعليه‌السلام قرار گرفت و هنگام حركت نيروهاي امام مجتبيعليه‌السلام به سمت شام همراه آن حضرت در صحنه‌هاي نظامي و پيشروي به سوي سپاه شام حضور داشت و هنگامي كه معاويه به امام حسنعليه‌السلام پيشنهاد صلح كرد، امام حسن او و عبدالله بن‌جعفر را فرا خواند و درباره اين پيشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پيمان صلح همراه برادرش به شهر مدينه بازگشت و همانجا اقامت‌گزيد.

اوضاع سياسي و اجتماعي دوران امامت حسين‌

در زمان امام حسينعليه‌السلام انحراف از اصول و موازين اسلامي كه از «سقيفه شروع شده و در زمان عثمان گسترش يافته بود، به اوج خود رسيده بود، در آن زمان معاويه كه سالها از سوي خليفه دوم و سوم بعنوان استاندار در منطقه شام حكومت كرده و موقعيت خود را كاملاً تثبيت كرده بود، به نام خليفه مسلمين سرنوشت و مقدرات كشور اسلامي رادر دست گرفته حزب ضد اسلامي اموي را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و يغماگر خود مانند: زياد بن ابيه عمرو بن عاص و... حكومت سلطنتي استبدادي تشكيل داده و چهره اسلام را وارونه ساخته بود.معاويه از يك سو، سياست فشار سياسي و اقتصادي را در مورد مسلمانان آزاده و راستين اعمال مي‌كرد و با كشتار، قتل شكنجه و آزار و تحميل فقر و گرسنگي بر آنان از هرگونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگيري مي‌كرد و از سوي ديگر، با احياي تبعيض‌هاي نژادي و رقابت‌هاي قبيله‌اي در ميان قبائل آنان را به جان هم مي‌انداخت و از اين رهگذر نيروي آنان را تضعيف مي‌كرد تا خطري از ناحيه آنان متوجه حكومت وي نگردد، و از سوي سوم به كمك عوامل مزدور خود با جعل حديث و تفسير و تأويل آيات قرآن به نفع خود، افكار عمومي را تخدير كرده و به حكومت خودش وجهه مشروع و مقبول مي‌بخشيد. اين سياست ضد اسلامي به اضافه عوامل ديگري همچون ترويج فرقه‌هاي باطل نظير: جبريه و مرجئه كه از نظر عقيدتي با سياست معاويه همسو بودند،آثار شوم و مرگباري در جامعه بوجود آورده و سكوت تلخ و ذلت باري را بر جامعه حكمفرما ساخته بود.

حسين و وفاداري در پيمان معاويه‌

حسينعليه‌السلام مثل اعلاي فضيلت و كمال و ارشاد و هدايت بود. او در همه حال مصالح عمومي را بر منافع شخصي ترجيح مي‌داد و دل نگران جامعه بود و در فكر استفاده شخصي نبود، بلكه همواره براي ملت اسلام و براي واژگون كردن نظام امويان تلاش كرد.حسين با معاويه در صلح امام حسن پيمان بست كه قيام نكند و با آنكه معاويه به شرايط صلح عمل نكرد، حسين بن عليعليه‌السلام راضي نشد شخصيت خود را با نقض عهد و پيمان شكني مانند معاويه خدشه‌دار نمايد، لذا در پيمان با معاويه پايدار بود. هيچ كس ننوشته حسين در تمام عمرش يك دفعه پيمان شكني كرده باشد.شيخ مفيد مي‌نويسد: وقتي امام حسنعليه‌السلام درگذشت مردم كوفه و شيعيان عليعليه‌السلام از اطراف نامه نوشتند كه حاضرند معاويه را خلع كرده و با او بيعت كنند ولي حسين بن عليعليه‌السلام قبول نكرد و فرمودند: «ميان من و معاويه عهديست كه وجدان من اجازه نمي‌دهد، نقض عهد كنم بنابراين تا معاويه زنده است من بر عهد خود پايدارم و چون او در گذرد من درباره تصميم خود تجديد نظر خواهم نمود.»

مخالفت حسين با معاويه در بيعت يزيد

ابن كثير شامي مي‌نويسد: معاويه در سال پنجاه و سه هجري از مردم براي يزيد بيعت گرفت حسينعليه‌السلام از كساني بود كه با او مخالفت كرد و حاضر به بيعت نشد و اهل كوفه در اين امر براي حسينعليه‌السلام نامه نوشته كسب تكليف نمودند و اصرار داشتند كه حسين به كوفه رود تا با او بيعت كنند و به معاويه بفهمانند كه حاضر به قبول خلافت يزيد نخواهند بود و جمعي بسيار هم براي اين كار به مدينه آمدند كه شايد حسين را به بيعت راضي كنند كه اقلا پس از معاويه قبول زمامداري كند. چنانكه پدرش پس از عثمان تقاضاي مردم را قبول كرد.ولي ابي عبدالله به آنان جواب منفي داد؛ زيرا نمي‌خواست نقض عهد كند و تا معاويه زنده است اختلاف و اغتشاش بر پا سازد. محمد حنفيه و ابو سعيد خدري و مسيب بن نجيبه فرازي نيز اصرار داشتند ولي امام حسينعليه‌السلام آنها را قانع به صبر و بردباري كرد و فرمود در انتظار آينده باشيد.امام حسينعليه‌السلام در تحولات اجتماعي و دعوت‌هاي متوالي در اين ده سال بسيار سياست روشني را تعقيب كرد و با مردم با كمال تدبير عمل نموده و همه را به آينده‌اي پرغوغا توجه داد.دربار يزيد مركز انواع فساد و گناه شده بود و بي‌ديني دربار او در جامعه چنان گسترش يافته بود كه در دوران حكومت كوتاهش حتي محيط مقدسي همچون «مكه و«مدينه نيز آلوده شده بود. يزيد سرانجام جان خود را در راه هوسراني از دست داد و افراط در شرابخواري سبب مسموميت و مرگ وي گرديد.او بيش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما اين ننگ و رسوايي را براي ابد براي خاندان بني اميه به ارث گذاشت به طوري كه هر يك از خلفاي اموي اندكي عقل و درايت داشتند از تكرار كارهاي يزيد پرهيز مي‌كردند.شواهد و مدارك فساد و آلودگي يزيد و زندگي ننگين و حكومت پليد وي به قدري زياد است كه طرح آنها از حدود اين بحث فشرده خارج است

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيری و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجری جنگهايی ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايی از مسلمانان تحت فرماندهی شخصی پيامبر و يا كسانی كه آن حضرت تعيين كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيری نكشيد، و در چهار مورد شخص پيامبر فرماندهی را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط» و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولی» كه در هيچ كدام درگيری رخ نداد و چهار مورد ديگر كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابی وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».( ۲ )

تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيری و كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود كه به نزديكی مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولی او با يك قافله از قريش روبرو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمی نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.( ۳ )

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خودداری كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود.

هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از جريان با خبر شده بودند كار عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره برداری تبليغاتی كردند. تا اينكه آيات زير نازل شد:

( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ) (بقره ۲۱۷)

«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام می پرسند، بگو: جنگيدند در آن گناهی بزرگ است، ولی بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهی بزرگتر است و فتنه از كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما می جنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان برگردانند.»

در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههای حرام تأكيد می كند و آن را گناهی بزرگ می شمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار می دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهی بزرگ است (و جمعی از مسلمانان به اشتباه مرتكب آن شده اند.) ولی كارهايی كه مشركان می كنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهی بس بزرگتر است و از اين گذشته فتنه انگيزی كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم می شود از قتل هم بدتر است. مشركان با فتنه گريهای خود می خواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.

در آيه بعدی، كسانی را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانی مهاجر و مجاهد معرفی می كند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنی كار آنها از روی سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و رحيم از صفات خدا را می آورد كه به آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت می كند:

( إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا ف ی سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (بقره ۲۱۸)

«كسانی كه ايمان آورده اند و كسانی كه هجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

پس از نزول اين آيات، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائمی را كه عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از اين درگيريهای متعدد و محدود، زمينه برای جنگی بزرگ آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتی به سركردگی ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر طلحة بن عبداللّه و سعيدبن زيد را برای كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهای همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند( ۴ ) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل می كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.( ۵ )

كفار قريش تمام ثروتهای مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجای گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهای آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجری «عبداللّه بن ام مكتوم» را برای نماز و «ابولبابه» را برای اداره شهر جانشين خويش كرد( ۶ ) و خود با سيصد و سيزده نفر برای حمله به آن كاروان تجارتی از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.( ۷ )

به هرحال اين سپاه مسير خود را طی می كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بی درنگ شخصی به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش برای حفظ كالاهای تجارتی كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالی كه گوش شتر خود را بريده و بينی او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد می زد كه مردم! كالاهای تجارتی شما در خطر است و محمد و ياران او می خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!( ۸ )

مردم مكه و صاحبان كالاها وقتی از مطلب باخبر شدند برای دفاع از كاروان تجارتی دست به جمع آوری فوری نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگی بودند به سوی مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضيها از روی چشم هم چشمی و برای خودنمايی از خانه های خود خارج شده بودند، جنانكه می فرمايد:

( وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ) (انفال۴۷)

«و مانند كسانی نباشيد كه از خانه های خود با سرمستی و برای نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز می داشتند و خدا به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.»

سپاه اسلام در محلی به نام «ذفران» اردو زده بود( ۹ ) و منتظر رسيدن كاروان تجارتی بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگی درگيری با چنين سپاهی را نداشتند و فقط می خواستند با كاروان تجارتی درگير شوند، ولی چاره ای نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولی پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهی بود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

( وَ شاوِرْهُمْ فِ ی الاْءَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَ ی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ) (آل عمران ۱۵۹)

«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»

اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟

ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانی گفت كه يأس آور بود؛ ولی مقداد گفت: ای پيامبر دلهای ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.( ۱۰ ) در اين باره آيات زير نازل شد:

( كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِ ی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَ ی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ) (انفال ۶-۵)

«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهی از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز می كردند، گويا كه به سوی مرگ كشيده می شوند در حالی كه می نگريستند.»

پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهی كرد، در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده ای. پيامبر فرمود: بلی. او گفت: يا رسول اللّه ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمی بگيری از تو پيروی می كنيم. سوگند به خدايی كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوی ما نيز چنين می كنيم، ما را به دستور خدا به هر نقطه ای كه صلاح می دانی بفرست.

سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد( ۱۱ ) و مسلمانان را نيز مژده پيروزی داد.

در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتی درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمتری داشتند، ولی خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامی از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزی بر آنها كه توان بيشتری داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان می داد و قبايل عرب از قدرت دفاعی مسلمانان حساب می بردند. در اين باره در ادامه آيات قبلی چنين می خوانيم:

( وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَ ی الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ) (انفال۷)

«و هنگامی كه خداوند يكی از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست می داشتيد آن گروهی كه قدرتی ندارد برای شما باشد و خدا می خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.»

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راههای گوناگون كسب خبر می كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكی از شيوه های پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار می داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودی برحذر می داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبری را كه می شنوند آن را فاش نكنند و فقط در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار می دهد:

( وَ إِذا جأَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَ ی الرَّسُولِ وَ إِل ی آ أُولِ ی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (نساء۸۳)

«و چون آنان را خبری از ايمنی و ترس برسد آن را فاش می كنند، در حالی كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش می كردند، آن را كسانی از آنها كه اهل نظرند می دانستند.»

تمام توجه پيامبر با خبرهايی كه به دست آورده بود، به سوی سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهی به كاروان تجارتی نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتی را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولی سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل می گفت: به خدا سوگند برنمی گرديم تا به بدر وارد شويم، او می خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.( ۱۲ )

دو سپاه در منطقه ای به نام بدر روبروی هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوی» قرار داشتند.

برای پيامبر در بالای تپه سايبانی به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهی ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.( ۱۳ ) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتی را چنين ترسيم می كند:

( اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۲)

«و هنگامی كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتی) پايين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده می گذاشتيد در وعده گاه با يكديگر اختلاف می كرديد ولی اين كار برای آن بود كه خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولی مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط برای مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتی هم كه ابوسفيان آن را رهبری می كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.

شرايط برای مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند می فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف می كرديد؛ يعنی اگر اين وضع را می دانستيد و وعده جنگ می گذاشتيد، بعضی ازشما حاضر نمی شد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف می شديد؛ ولی اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا می خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.

خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را ياری می كند.

در آيه بعد اظهار می دارد كه هنگام رودررويی با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان می داد:

( وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فیآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فیآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۴)

«و هنگامی كه آنان را وقتی با آنها روبرو شديد در چشم شما و شما را در چشم آنان اندك می نمود تا خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

اين به سبب كاری بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزی مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك می نمود باعث تقويت روحی آنان می شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك می نمود سبب می شد كه آنها به مسلمانان اهميتی ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولی پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:

( قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فی فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبيلِ اللّهِ وَأُخْری كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْیَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ ) (آل عمران ۱۳)

همانا برای شما در دو گروهی كه رو در رو شدند نشانه ای وجود دارد؛ گروهی در راه خدا می جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود می ديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با ياری خود كمك می كند.

يكی ديگر از امدادهای غيبی خداوند بر مسلمانان اين بود كه شب جنگ خداوند آرامش خاصی به مسلمانان داد و بارانی باريد و تشنگی مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه های شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضی ها در كمك خدا ترديد می كردند ولی آثار آن را به روشنی ديدند.( ۱۴ ) قرآن در اين باره می فرمايد:

( إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلی قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ) (انفال ۱۱)

«هنگامی كه خدا از جانب خود برای آرامش شما خواب خوشی را بر شما چيره كرد و از آسمان آبی نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدی شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعی نداشت. آنها شخصی به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وی سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولی گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگری هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالای آنها خبر داد.( ۱۵ ) اين گزارش رعب و وحشت فراوانی در دلهای سران قريش انداخت و بعضی از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولی گروهی كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند.

اسود مخزومی به تنهايی به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد( ۱۶ ) و كشته شدن او جنگ را قطعی كرد.

پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد( ۱۷ ) سه تن از جنگجويان قريش به نامهای عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوی ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولی آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر علی بن ابی طالبعليه‌السلام و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند برای اين كار نامزد كرد. علی توانست وليد را كه دايی معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.( ۱۸ )

پس از اين جريان، حمله عمومی از سوی دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهی می كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزی مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روی زمين كسی تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتی ريگ برداشت و به سوی دشمن انداخت و جنگ شروع شد.( ۱۹ )

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايی برخوردار بودند و اين به سبب امدادهای غيبی بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم ياری كرد و هزار فرشته برای كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهی لشكر و تقويت روحی آنان سپاه اسلام را ياری كردند:

( إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (انفال۹ـ۱۰)

«هنگامی كه شما از خدا طلب كمك می كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم می آيند كمك می كنم، و خدا آن كار را جز برای شادمانی شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزی جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»

در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر خبر داده است:

( وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُنْزَلينَ بَلیآ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ ) (آل عمران۱۲۳-۱۲۵)

«و همانا خداوند شما را در بدر ياری داد در حالی كه شما ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزاری نماييد. هنگامی كه به مؤمنان می گفتی: آيا شما را كفايت نمی كند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته كه فرستاده شوند، ياری دهد؟ آری اگر صبر كنيد و پرهيزگاری نماييد و دشمنان با اين شتابی كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار ياريتان می كند.»

توجه كنيم در آيه قبلی، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور می كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار برای ياری مسلمانان خواهد فرستاد.

چون در اين آيه می پرسد كه آيا كافی نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).

مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمی شود كه فرشتگان مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحی كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده می شود:

( اِذْ يُوحی رَبُّكَ اِلَی الْمَلائآِكَةِ أَنّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ) (انفال۱۲-۱۳)

«هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس كسانی را كه ايمان آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودی در دلهای كسانی كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالای گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتی را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»

البته بعضی ها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولی ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسياری از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولی تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر می رسيد( ۲۰ ) كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.( ۲۱ )

پيروزی مسلمانان در اين جنگ از مجرای عادی و طبيعی غير ممكن می نمود؛ چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزی غير عادی بود و از طريق كمكهای غيبی صورت می گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را برای كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحی تضعيف شدند.

اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:

( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِيُبْلِیَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ) (انفال ۱۷)

«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختی، در حقيقت، تو نينداختی بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشی نيكو از سوی خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»

در اين آيه خاطرنشان می سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام می فرمايد: وقتی تو آن ريگها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نينداختی بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر می دهد.

البته كسی كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسی كه آن ريگها را به سوی دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولی آنكه كار اصلی را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه اين كمكهای غيبی به خاطر هدفهای ويژه ای انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا می خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهای خدا گاهی به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهی هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته می شود.

پيامبر جنازه های شهدای بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهی قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهای سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: ای عتبه، ای شيبه، ای اميه، ای ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانی كه مرده اند سخن می گوييد؟

پيامبر فرمود: آنها سخن مرا می شنوند ولی قدرت پاسخ دادن ندارند.( ۲۲ )

در اين جنگ غنائم بسياری به دست مسلمانان افتاد ولی آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامی برای خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخی از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه برای خود عنوان خاصی دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.

شهدای جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهدای مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث، عُمير بن ابی وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابی بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء؛ شهدای انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّی و يزيد بن حارث.( ۲۳ )

تعداد كسانی كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد نفر بودند( ۲۴ ) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند می توانند آنها را بخرند و آزاد كنند.

همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانی كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد می شوند.( ۲۵ )

بسياری از اسيران با دادن فديه آزاد شدند كه از جمله آنها عبّاس عموی پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.( ۲۶ ) پس از آزادی اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از احتمال خيانت آنها خبر می دهد:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فیآ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْریآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (انفال۷۰-۷۱)

«ای پيامبر! به اسيرانی كه در دستان شماست بگو: اگر خدا در دلهای شما خيری بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما می دهد و شما را می آمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا دانای فرزانه است.»

يكی از موضوعاتی كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه كرد، پيمان شكنی بعضی از يهود در جريان جنگ بود. آنها علی رغم پيمان عدم تعرضی كه با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولی در جنگ خندق اين پيمان شكنی تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنی مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

( اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فی كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ) (انفال۵۵-۵۶)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمی آورند. كسانی كه از آنها پيمان گرفتی و سپس آنها پيمان خود را هر بار می شكنند و آنها پروايی نمی كنند.»

در آيه بعد برای مقابله با پيمان شكنی يهود چنين می فرمايد:

( فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلی سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ ) (انفال۵۷-۵۸)

«پس اگر در جنگ آنها را يافتی آنها را از پشت سريهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهی ترسيدی برای همسانی با آنها (پيمانشان را) به سوی آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»

در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم می دهد: يكی اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردی آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنی آنها را در هم بكوب بگونه ای كه پشت سريهای آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.

اين دستورالعمل برای آن است كه اگر كافری كه با مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامی ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافری را سركوب كنند تا عبرتی برای ديگران باشد و ديگران از آن پندهای لازم را بگيرند.

اين حكمی است كه درباره كافران پيمان شكنی كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده شده است در اينجا نيازی نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.

ديگر اينكه كسانی از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولی دست به توطئه های پی در پی می زدند كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان می داد كه آنها درصدد شكستن پيمان هستند.

درباره اين گروه در آيه بعدی حكم ديگری می دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه گروهی خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر اينكه تعهدی نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوی شويد و پس از اعلام نقض پيمان می توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمی توان كاری كـرد.

اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهی اسلام و انسانی بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهی كه پيمانی با آنها دارند حتی اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلی اقدامی بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كاری كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.