تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۲

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آيت الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 20005
دانلود: 3142


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20005 / دانلود: 3142
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 2

نویسنده:
فارسی

بحث روايى

1- سر تمثيل به بعوضه

- عن الصادق (عليه‌السلام ): انما ضرب الله المثل بالبعوضه لانها على صغر حجمها خلق الله فيها جميع ما خلق الله فى الفيل مع كبره و زياده عضوين آخرين، فاراد الله ان ينبه بذلك المومنين على لطيف خلقه و عجيب صنعه( 1380)

- عن الباقر (عليه‌السلام ): فلما قال الله تعالى:( يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ) و ذكر الذباب فى قوله( ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعموا له ) ( 1381) و لما قال:( مثل الذين اتخذوا من دون الله اوليأ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهم البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ) ( 1382) ( وضرب المثل فى هذه السوره بالذى استوقد نارا او بالصيب من السمأ ) ؛( 1383) قالت الكفار والنواصب: ما هذا من الامثال فيضرب ويريدون به الطعن على رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فقال الله: يا محمد! (ان الله لا يستحيى ) لا يترك حيأ (ان يضرب مثلا) للحق يوضحه به عند عباده المومنين (ما بعوضه ) اى ما هو بعوضه المثل فما فوقها) فوق البعوضه و هو الذباب يضرب به المثل اذا علم ان فيه صلاح عباده و نفعهم( 1384)

- عن ابن مسعود: لما ضرب الله هذين المثلين للمنافقين: (كمثل الذى استوقد نارا) و (او كصيب من السمأ)؛ قال المنافقون: الله اعلى و اجل من ان يضرب هذه الامثال، فانزل الله:( ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضه... هم الخاسرون ) ( 1385)

اشاره الف: شان نزول مزبور متوقف بر آن است كه مثلهاى ياد شده قبلا نازل شده باشد. البته مثلهاى آيات سابق همين سوره قبلا نازل شده است و اما مثلهاى آيات سوره حج بايد احراز شود كه پيش از آيه محل بحث نازل شده، گرچه ساير آيات سوره حج بعدا نازل شده باشد.

ب: كلمه: (ما فوقها) مى تواند در معناى جامع به كار رفته باشد كه فوق به لحاظ بزرگى مانند مگس كه بزرگتر از پشه است و فوق به لحاظ كوچكى مانند ميكروبهاى زنده كوچكتر از پشه و نيز مانند ابعاد و اجزاى پشه، نظير بال پشه را شامل شود، كه در برخى نصوص چنين آمده است: اگر دنيا نزد خداوند به اندازه جناح بعوضه (بال پشه ) ارزش مى داشت هرگز چيزى از آن به كافر و منافق نمى داد،( 1386) استعمال لفظ مافوق در جامع محذورى ندارد، چنانكه در بيش از يك معنا نيز بى اشكال است.

ج: جناب ابوجعفر طبرى پس از تفسير (مافوقها) به اعظم فرمود:

معنا كردن (فما فوقها) به فوق در كوچكى و كمى خلاف تاويل اهل علمى است كه شناخت آن به تاويل قرآن مورد پسند است.( 1387) اين سخن ناصواب است، زيرا شاهد داخلى و سياق درونى بهترين شاهد بر لطافت اين معناست. زمخشرى و شيخ طورسى (رحمه الله ) هر دو احتمال را ذكر كرده اند.( 1388)

د: احتمال اين كه آيه بدون شان نزول نازل شده باشد قوى نيست؛ زيرا محتواى آيه از مسائل برهانى يا مواعظ اخلاقى ابتدايى نيست، مگر به لحاظ دفع دخل مقدر؛ زيرا قبلا دو مثل در همين سوره بازگو شد و براى اين كه مبادا كسى طعن بر تمثيل الهى وارد كند چنين حكم جامعى درباره ضرب مثل در قرآن ارائه شد.

2- اضلال خداوند كيفرى است، نه ابتدايى

- عن اميرالمومنين (عليه‌السلام ): و اما المتشابه من القرآن فهو الذى انحرف منه متفق اللفظ مختلف المعنى مثل قوله عزوجل:( يضل الله من يشأ و يهدى من يشأ ) ( 1389) فنسب الظلاله الى نفسه فى هذا الموضع و هذا ضلالهم عن طريق الجنه بفعلهم... فمعنى الضلاله على وجوه: فمنه ما هو محمود و منه ما هو مذموم و منه ما ليس بمحمود و لا مذموم و منه ضلال النسيان. فالضلال المحمود هو المنسوب الى الله تعالى... فهذا معنى الضلال المنسوب اليه تعالى لانه اقام لهم الامام الهادى لما جأ به المنذر فخالفوه و صرفوا عنه بعد ان اقروا بفرض طاعته و ما بين لهم ما ياخذون و ما يذررون فخالفوه، ضلوا( 1390)

- عن اميرالمومنين (عليه‌السلام ): واعملوا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش والهادى الذى لا يكذب و ما جالس هذا القرآن احد الاقام عنه بزياده او نقصان: زياده فى هدى او نقصان من عمى... فان فيه شفأ من اكبر الدأ و هو الكفر والنفاق والغى والضلال( 1391)

- ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفا مصابيه... و منهاجا لا يضل نهجه... و منازل لا يضل نهجا المسافرون( 1392)

عن الصادق (عليه‌السلام ) (فى قوله تعالى: (ان الله لا يستحيى ان يضرب... يضل به كثيرا ويهدى به كثيرا): ان هذا القول من الله رد على من زعم ان الله تبارك يضل العباد ثم يعذبهم على ضلالتهم( 1393)

اشاره: ظاهر آيه اين است كه جمله (يضل به كثيرا...) كلام خداست و آيه:( ... وليقول الذين فى قلوبهم مرض والكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا كذلك يضل الله من يشأ و يهدى من يشأ و ما يعلم جنود ربك الا هو و ما هى الا ذكرى للبشر ) ( 1394) ظاهر در همين معناست و آيات ديگرى نيز اضلال و هدايت را بر اثر مشيئت الهى دانسته، هر دو را به خدا اسناد مى دهد؛ مانند آيه 155 اعراف، 4 ابراهيم، 93 نحل و 8 فاطر.

3- قائل (يضل به...)

- عن العسكرى (عليه‌السلام ): (يضل به كثيرا ويهدى به كثيرا) يقول الذين كفروا: ان الله يضل بهذا المثل كثيرا ويهدى به كثيرا، اى فلا معنى للمثل لانه و ان نفع به من يهديه فهو يضر به من يضله به، فرد الله تعالى عليهم قيلهم فقال: (و ما يضل به الا الفاسقين )( 1395)

- عن ابن مسعود وناس من الصحابه فى قوله (يضل به كثيرا) يعنى المنافقين (ويهدى به كثيرا) يعنى المومنين (و ما يضل به الا الفاسقين ) قال: هم المنافقون. وفى قوله (الذين نيقضون عهد الله ) فاقروا به ثم كفروا فنقضوه( 1396)

اشاره: از روايت اول بر مى آيد كه جمله (يضل به كثيرا...) كلام كافران است، ليكن مفاد روايت دوم كه از منابع اهل سنت نقل شده آن است كه جمله مزبور كلام خداوند است، نه فاسقان. شيخ طوسى و طبرسى (رحمه الله ) اسناد جمله مزبور را به قائلان (ماذا اراد الله بهذا مثلا) از فرأ نقل كردند و آن را به ملاحت وصف كرده، در پايان فرمودند: اين وجه حسن است زيرا شبهه اسناد اضلال زايل مى شود.( 1397) ليكن همانطور كه قبلا بيان شد، در بسيارى از آيات خداوند اضلال را به خود نسبت مى دهد و تفسير آن همان اضلال كيفرى است، نه ابتدايى و محذور جبر نيز لازم نمى آيد.

الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه ويقطعون ما امرالله به انيوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخسرون

گزيده تفسير

در آيه قبل سخن از اضلال كيفرى فاسقان، مانند نقض عهد الهى كه جامع صفات رذيله آنان است ذكر مى شود. بين خداى سبحان و انسانها پيمانى است كه برخى به آن وفادارند و برخى نيز آن را نقض مى كنند. مراد از عهد الهى همان دين است و خداوند چنين پيمانى را از راه عقل و وحى گرفته است و احكام عقل و وحى تشريعى ترجمان آن است.

عهد جايگاه ويژه اى دارد و وفاى به عهد از صفات خدا و سيرت صاحبان خرد معرفى شده و نقض عهد نيز موجب فسق، اضلال كيفرى و لعن خداى سبحان و مايه تفرق انسانهاست.

نقض عهد مصاديق گوناگونى دارد و از مصاديق مذموم آن، بريدن پيوند با اعضاى خانواده، ارحام، برادران دينى، همسايگان، امت اسلامى و امام مسلمين است.

صفت ديگر فاسقان افساد در زمين است كه خود مصاديقى دارد و ترويج كفر و ساير انحرافهاى عقيدتى از بدترين مصاديق آن است.

در پايان آيه، فاسقان انسانهاى سرمايه باخته معرفى شده اند؛ انسانى كه سرمايه هدايت فطرى را از دست بدهد از هدايت محروم به ضلالت كيفرى الهى مبتلا مى شود.

تفسير

ينقضون: نقض به معناى گسستن، شكستن، نكث و فسخ چيزى است كه محكم شده، و در مقابل ابرام (محكم كردن ) است.

عهد: التزام خاص در برابر خداوند يا شخصى، بر امرى مخصوص را عهد گويند.

ميثاقه: در واژه ميثاق مفهوم قوت، شدت و محكم كردن نهفته است. پس ‍ ميثاق همان پيمان محكم اطمينان بخش است و در آيه محل بحث كه كلمه ميثاق به ضمير راجع به عهد اضافه شده به معناى اتقان و احكام آن عهد است، يعنى، عهد كه وفاى آن الزامى است اگر موثوق و اكيد بود وفاى آن حتما الزامى خواهد بود و نقض چنين عهدى مولود فسق قطعى است.

عبارت (من بعد ميثاقه ) در نوع آيات مربوط به نقض عهد آمده است، مانند:( والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدونى فى الارض اولئك لهم اللعنه ولهم سوء الدار ) ( 1398) و ذكر اين جمله براى بيان اين معناست كه آثار ثبوتى و سلبى وفاى به عهد و يا نقض آن، پس از توجه به آن و اتمام حجت خداوند است.

الخاسرون: خسران و خسارت در مقابل ربح و به معناى زوال بخشى از سرمايه يا همه آن، در امور مادى يا معنوى است و اين معنا با مفهوم ضرر كه در برابر نفع است تفاوت دارد. قرآن كريم سرمايه معنوى انسان براى كسب سعادت دنيا و آخرت را ايمان به خدا و آيات او مى داند:( لقد جأك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ( 94 ) ولا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخاسرين ( 95 ) ان الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يومنون ) ( 1399) پس كافران و مكذبان خدا و آيات الهى خاسران و سرمايه باختگان بازار تجارت معنوى هستند.( 1400)

خداى سبحان بعد از اين كه فرمود: خداوند جز فاسقان كسى را گمراه نمى كند، در اين كريمه فاسقان را معرفى و جامع همه صفات رذيله آنان را نقض عهد مى داند؛ زيرا كسى كه عهد خدا را نقض كند به هر ميزان كه باشد، به همان نسبت از مسير حق و صراط مستقيم منحرف مى شود.

همان گونه كه ايمان درجاتى دارد فسق نيز دركاتى دارد و كسى كه همه عهدهاى الهى را نقض كند او افسق و به اصطلاح فسيق است. و به نازلترين دركه دوزخ معذب است. به همين دليل خداى سبحان درباره منافقان كه ناقص همه عهدهاى خدا هستند مى فرمايد:( ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ) .( 1401) سپس برخى از اوصاف نكوهيده و معروف فاسقان را زا باب ذكر خاص بعد از عام و از باب تمثيل و ذكر نمونه و به صورت تفصيل بعد از اجمال بيان مى كند و در پايان، صاحبان اوصاف مزبور را از سرمايه باختگان معرفى مى كند.

مجموع آيه سابق و اين آيه يك مدعا را با دو دليل بيان مى كند.

مدعا اين است كه خداى سبحان جز فاسقان كسى را گمراه نمى كند و دليل اول آن، كه از باب تعليق حكم بر وصف است، اين كه چون آنان فاسقند و از صراط مستقيم خارج شده اند و دليل دوم اين كه فاسقان سرمايه را باخته اند و كسى كه سرمايه را ببازند بهره اى از هدايت الهى ندارد.

عهدهاى خدا و انسان

از جمله (الذين ينقضون عهد الله ) استفاده مى شود كه بين عبد، يعنى انسان و مولاى او، يعنى خداوند پيمانى است كه اگر اين پيمان رعايت نشود نقض ‍ عهد شده است.

پيمان از باب تشبيه معقول به محسوس همانند حبل است. از اين رو آثار حبل به آن نسبت داده مى شود؛ مثلا، همان گونه كه طناب بين دو چيز پيوند برقرار مى كند تعهد و پيمان نيز بين دو گروه يا دو فرد ارتباط برقرار مى كند و همانطور كه حبل قابل نقض و گسستن است عهد را نيز قابل نقض مى دانند و به كسى كه حق پيوند را مراعات نمى كند ناقض و ناكث عهد مى گويند.

قرآن كريم از عهدهاى فراوانى كه بر عهده انسان است نام برده، مانند:( وعهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ) ،( 1402) ( الم اعهد اليكم يا بنى ادم ) ،( 1403) ( من المومنين رجال صدقوا ماعاهدوالله عليه ) ( 1404) از اين آيات برمى آيد برخى از عهدهاى الهى تعهدى است كه از پيامبران الهى گرفته شده، چنانكه آيه( واذ اخذنا من النبيين ميثاقهم ) ( 1405) نيز بر آن دلالت دارد و برخى عهدها نيز تعهد مربوط به گروههاى خاص ديگرى است، مانند عهدى كه خدا را از عالمان اهل كتاب گرفته، تا مضامين آن را به درستى براى مردم بيان كنند:( واذا اخذا الله ميثاق الذين اتوا الكتاب لتبينه للناس ولا تكتمونه ) ( 1406) و برخى عهدها نيز عام است و شامل همه انسانها مى شود؛ مانند:( الم اعهد اليكم يا بنى ادم ) .( 1407)

در برخى آيات نيز بر حفظ ميثاق و تعهد نسبت به عهدها تاكيد شده است، مانند:( افوا ) ،( 1408) ( وافوا بعهد الله اذا عاهدتم ) ،( 1409) ( واوفوا بعهدى ) ،( ولا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا ) ،( 1410) ( واوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا ) ( 1411) اكنون بايد بررسى شود كه مراد از اين عهد چيست و جايگاه عهدسپارى انسان به خدا كجاست و انسان چگونه تعهد سپرده كه در اين مورد چهار وجه مطرح است:( 1412)

1- مراد از عهد همانى پيمانى است كه در عالم ذر است. صاحبان اين قول با استناد به آيه 172 اعراف و برخى روايات مى گويند: خداى سبحان از صلب آدم (سلام الله عليه ) ذرات ريزى را خارج كرد و سپس از ارواح متعلق به آن ذرات تعهد گرفت. اين وجه از يك سو با ظاهر آيه سوره اعراف هماهنگ نيست، زيرا در آن جا مى فرمايد:( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ) ؛( 1413) به يادآور هنگامى كه پروردگار تو از پشت همه بنى آدم ذريه آنان را استخراج كرد و از آنان تعهد گرفت، در حالى كه در اين وجه سخن از عالم ذر و خصوص آدم (سلام الله عليه ) است.

از سوى ديگر، تعلق ارواح به ذرات ريز در يك موطن و قطع عاقلانه ارواح از آن ذرات و تعلق مجدد آن ارواح به آنها در موطنى ديگر، گونه اى از قول به تناسخ است. بر اين اساس، محققان از مفسران اماميه پيمان گرفتن خدا از ارواح متعلق به ذرات، به اين معنا را رد كرده اند و مطلبى كه فى نفسه محل بحث و مناقشه است و جاى نقد و تحقيق دارد نمى تواند مورد استثنا قرار گيرد.

2- مراد از عهد پيمانى است كه خداى سبحان به وسيله عقل و فطرت كه حجت باطنى بين خدا و عبد است، از انسان صورت گرفته است. اين وجه صحيح و با آيه نيز قابل تطبيق است، ولى نه به صورت حصر تا مراد از عهد در آيه تنها احكام عقلى در بخش عقيده، اخلاق و اعمال باشد. توضيح اين كه، هر انسانى كه فطرتش دفن نكرده، آگاه به فجور و تقواى خويش است:( ونفس و ما سويها ( 7 ) فالهمها فجورها وتقويها ) ( 1414) در سوره روم نيز مى فرمايد دين فطرى انسانهاست و فطرت آدمى نيز تغييرناپذير است:( فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ) ( 1415) بنابراين، تعهد فطرى را خداى سبحان از هر انسانى گرفته است.

عقل حجتى الهى است كه هم انسان مى تواند به وسيله آن بر خدا در مقام فعل احتجاج كند و هم خداوند به وسيله آن بر انسان احتجاج مى كند، انسان مى تواند به حكم عقل بگويد: چرا خدا براى هدايت من پيامبر نفرستاده و خدا نيز مى فرمايد:( رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل ) ( 1416) خداوند پيامبران را فرستاد تا مردم بر او حجتى نداشته باشند.

عقل در مقام عمل بعد از احراز حسن و قبح در هيچ امرى ساكت و بى نظر نيست. او به انسان به انسان مى گويد چيزى را كه تكوينا بر اثر الهام الهى خوب مى دانى انجام بده و چيزى را كه به استناد الهام الهى بد مى دانى ترك كن و اگر حكم چيزى را نمى دانى، از وحى استمداد كن. عقل همواره نورافشانى مى كند، مگر اين كه خيال و وهم در بخش نظر از يك سو و شهوت و غضب در بخش عمل از سوى ديگر از تابش نور آن جلوگيرى كند. بنابراين، كسى كه بر خلاف فتواى عقل و فطرت رفتار كند عهد خدا را نقض ‍ كرده است و خداوند با همان عقل بر او احتجاج مى كند. آنچه در جوامع روايى به عنوان العقل... ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان( 1417) معرفى شده همين عقل است كه عقل عملى ناميده مى شود، زيرا عقل نظرى فرمان و دستور عملى ندارد، بلكه نحوه اى انديشه را بر عهده دارد، خواه راجع به بود و نبود، يعنى حكمت نظرى و جهان بينى و خواه مربوط به بايد و نبايد، يعنى حكمت عملى باشد.( 1418)

3- مراد از عهد همان حجت مصطلح علم اصول فقه، يعنى وحى و كتاب آسمانى و عقل است و پذيرفتن نبوت يك پيامبر، همان تعهد سپردن به وحى و پيمان بستن با خداوند است و كسى كه پس از اين بر خلاف دستور وحى عمل كند نقض عهد كرده است. خواه اين مخالفت در محدوده فهم عقل و از مستقلات عقليه باشد، كه پيمان عقلى هم پيمان نقلى را همراهى مى كند، مانند خوبى عدل و بدى ظلم و يا از امورى باشد كه در شعاع درك عقل نيست، مانند بسيارى از فروع جزئى كه عقل آن را ادراك نمى كنند.

4- مراد از عهد همان وحى خاص است كه خداى سبحان به وسيله پيامبران گذشته از امتهاى قبل تعهد گرفته است تا نبوت پيامبران خاتم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايمان بياورند و در نتيجه، فاسقان نيز آن دسته از اهل كتاب هستند كه به پيامبر خاتم ايمان نياوردند.

اين وجه در عرض وجوه گذشته نيست، بلكه در حقيقت مصداقى از مصاديق وجه سوم و در طول آن است. با توجه به آنچه تبيين شد وجه سوم كه وجه دوم را نيز در بر دارد صحيح است، زيرا خداى سبحان از دين خود كه با منبع عقل و فطرت و كتاب و سنت ثابت مى شود با عناوين عهد و ميثاق و گاهى نيز به عنوان حبل و اصر ياد مى كند:( واذكروا نعمه الله عليكم و ميثاقه الذى واثقكم به ) ،( 1419) ( واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفروقوا ) ،( 1420) ( واذا اخذ الله ميقاقف النبيين لما اتبتكم من كتاب و حكمه ثم جائكم رسول مصدق لما معكحم لتومنن به ولتصرنه قال ء اقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا ) ( 1421)

اين تعابير مختلف بيانگر اين حقيقت است كه بين عبد و مولا تعهد و پيمان مستحكمى وجود دارد كه وحى تشريعى ترجمان آن است و ظاهرا آيه محل بحث ناظر به عهد مطلق و عام است كه خداى سبحان از همه انسانها از راه عقل و فطرت و وحى و كتاب و سنت معصومين (عليهم‌السلام ) گرفته است.

عظمت عهد الهى

قرآن كريم براى مطلق عهد جايگاه و اهميت ويژه اى قائل است و انسان را در برابر آن مسئول مى داند:( واوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا ) ( 1422) انسان مسئول است و عهد مسئول عنه. از انسان متعهد مى پرسند: تعهد خود را چگونه حفظ كردى و يا چرا نقض كردى و يا به عنوان مبالغه از عهد مى پرسند كه چرا نقض شدى، مانند:( واذا المووده سئلت باى ذنب قتلت ) .( 1423)

از برجسته ترين خلقهاى فعلى خداى سبحان اين است كه او با عهدش وفا مى كند و احدى از او باوفاتر به عهد نيست:( و من اوفى بعهده من الله ) .( 1424)

از اين رو به انسانها نيز دستور مى دهد تا مانند خدا به عهدهاى خود وفا كنند، تا خداوند به عهد خود درباره آنان وفا كند:( واوفوا بعهدى اوف بعهدكم ) .( 1425)

خداى سبحان درباره عهد الهى به پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد:( ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما ) ؛( 1426) آنان كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت با خدا بيعت مى كنند( 1427) و اين قدرت و دست خداست كه بالاى دست آنهاست و كسى كه عهد خود را نقض كند عليه خود عمل كرده است، ولى كسى كه به عهد خويش وفا كند خدا به او اجر عظيم مى دهد.

در سوره رعد نيز مى فرمايد آنها به عهده خود وفا مى كنند صاحبان لب و عقلند و آنها كه به عهد خود وفا نمى كنند تهى مغزند:( افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى انما يتذكر الواالالباب ( 19 ) الذين يوفون بعهدالله و لا ينقضون الميثاق ) ( 1428) قرآن كريم مى فرمايد: حتى اگر با غير مسلمانان عهد بستيد، تا آنان بر عهد خود مستقيمند شما نيز مستقيم باشيد و نقض عهد نكنيد، كه اين تقواى سياسى است:( الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين ) ،( 1429) ( فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان الله يحب المتقين ) ( 1430)

دوگونه نقض عهد