تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۳

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 19792
دانلود: 3067


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19792 / دانلود: 3067
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 3

نویسنده:
فارسی

لطايف و اشارات

1 توجه ساكنان ملكوت به نداى الهى

گرچه نداى الهى هماره، ره آورد نوى را به همراه دارد، ليكن درباره خليفه خدا، عالم به اسمأ و معلم و مسجود فرشتگان اهميتى بسزا دارد. از اين رو توجه ساكنان ملكوت و محرمان حرم كبريايى به آن معطوف شد، تا معلوم گردد چه رهنمود مهمى ارائه مى شود. بر اين اساس، نه تنها آدمعليه‌السلام در كمال استماع و نهايت انصات به سر مى برد، بلكه هم متعلمان ساجد نيز با آگاهى از نداى الهى در صدد يافتن فيض تازه بودند.

2 بسط عيش، پايه كمال يا مايه حقارت؟

نظام جهان عينى كه آيينه دار نظام علمى خداوند است چنين معمارى شد كه تامين عيش رفيه و زندگى رغيد كه روا در آن بيش از ناروا و حلال آن بيش ‍ از حرام باشد براى همگان به ويژه مغزهاى متفكر جامعه كه هم اساسى آنان مصروف تغذيه فكرى و تنميه علمى مردم است فراهم گردد؛ گرچه خود آنان مامور به قناعت و بساطت زندگى هستند، نه عيش رافه و معيشت مبسوط.

آنچه در جنت آدم و همسرش تعبيه شد نمودارى از گستره نعمت، كثرت روا و جايز، قلت ناروا و ممنوع... بوده است.

البته بسط عيش رفيه و گسترش تنعم، نه تنها پايه كمال نيست، بلكه از منظر انسان كاملى چونان مولى الموحدين على بن ابى طالبعليه‌السلام مايه حقارت است؛ آن حضرتعليه‌السلام درباره ساده زيستى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:( قد حقر الدنيا و صغرها واهون بها وهونها و علم ان الله زواها عنه اختيارا و بسطها لغيره احتقارا... ) (772) رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن جهت كه مصطفى و مورد اختيار و انتخاب خداى حكيم بود دنيا براى او گسترده نبود. آن كس كه در برابر سيرت و سنت آن حضرت به عيش رافه، آلوده مى شود، بايد آگاه باشد كه خداوند با گسترش بساط زندگى رغيد او، وى را تحقير كرده است.

3 تفاوت نبوت كلامى و عرفانى

نبوت لغوى و نيز نبوت اصطلاحى اهل معرفت غير از نبوت كلامى و فلسفى است كه بحث هاى تفسيرى در مدار آن مى گردد؛ زيرا نبوت لغوى از مطلق گزارش و خبر رسانى حكايت مى كند و هر كسى كه خبر مهمى را اعلام دارد از جهت لغت، نسبت به آن نبا و گزارش حساس، نبى خواهد بود. نبوت تعريفى و انبايى كه اهل معرفت از آن ياد مى كنند گذشته از نبوت معهود دينى، عبارت از گزراش اخبار مهم ملكوتى است، خواه ناظر به شريعت باشد يا نباشد، كه از چنين نبوت ويژه اى به عنوان نبوت انبايى ياد مى كنند و نبوت كلامى و فلسفى همان است كه در مباحث تفسيرى از آن ياد مى شود و آورنده و دارنده چنين نبوتى را نبى معهود مى گويند و ره آورد او يك سلسله عقايد، اخلاق، فقه و حقوق است كه مسائل بايد و نبايد، آنها را همراهى مى كند و از حدود خاص و حقوق مخصوص و ويژگى هاى اعتبارى برخوردار است.

اثبات چنين نبوتى براى حضرت آدمعليه‌السلام از صرف نداى الهى و ايحاى مطالب خاص به آن حضرت دشوار است؛ زيرا نه اصل حوار و ندا و خطاب، مستلزم نبوت مخاطب است و نه اصل ايحاى و الهام؛ چنان كه همه اين امور يا بيشتر آنها درباره مادر كليم خدا و نيز مادر مسيح خدا حاصل شد، در حالى كه هيچ كدام از آنها پيامبر مصطلح نبودند؛ گرچه پيام غيبى را دريافت و طبق آن عمل كردند. پس صرف امر اكسن و امر كلا و نهى لا تقربا دليل نبوت معهود حضرت آدمعليه‌السلام در ظرف دريافت اين پيام ها نيست؛ زيرا چند امر و چند نهى و چند وعده از طرف خداى سبحان، بهره مادران حضرت كليم و مسيحعليه‌السلام شد(773) با اين كه آن كريمه ها پيامبر نبودند؛ چنان كه نبوت انبايى و تعريفى حضرت آدمعليه‌السلام كه در جريان:( فلما انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم... ) (774) مطرح شده است، دليل تحقق نبوت معهود كلامى و فلسفى و تفسيرى براى حضرت آدمعليه‌السلام در ظرف گزارش اسمأ براى فرشتگان نيست.

بنابراين، آنچه قرطبى در جامع آورده تمام نيست.(775)

4 قداست و عصمت آدمعليه‌السلام

براى حفظ قداست آدمعليه‌السلام و صيانت عصمت آن حضرت از ارتكاب چيزى كه زمينه حضاضت روح و هبوط تبعيدى آن را بارگاه تشريف به كارگاه تكليف را فراهم كند وجوهى قابل تصور است كه به برخى از آنها اشاره مى شود.

الف: جريان مزبور در ساحتى پديد آمد كه هنوز اصل نبوت تشريعى، جامه وجود نپوشيده و هنوز هيچ گونه وحى حامل شريعت و منهاج، حاصل نشده بود. در اين فضا هيچ حكم مولوى و تكليفى در بين نبود كه درباره حرمت يا كراهت آن سخن به ميان آيد و همان طور كه در جريان مادر حضرت موسى و مادر حضرت عيسىعليه‌السلام گذشت، اصل وحى، مستلزم تشريع نيست؛ چنان كه صرف هدايت و امر و نهى و وعد و وعيد، موجب تكليف نيست؛ چون همه اين امور در مسائل ارشادى قابل طرح است؛ چنان كه امر و نهى متوجه به مادر حضرت موسىعليه‌السلام (776) از اين سنخ بوده است.

ب: جريان معهود و ترك عزم بر رزم و مبادرت به اكل ميوه درخت ممنوع در ساحتى بود كه هنوز آدمعليه‌السلام به مقام نبوت نرسيده بود و ارتكاب برخى از صغاير، قبل از نبوت براى پيامبران رواست. اين وجه را بعضى از احاديث در بردارد(777) ، ليكن اثبات آن مرهون امورى است كه احراز آنها آسان نيست؛ زيرا اولا، بايد ثابت شود كه چنين حكمى در منطقه شريعت پديد آمده، در صورتى كه حضرت آدمعليه‌السلام كه اولين پيامبر است به مقام نبوت نرسيده بود؛ چنان كه فرض بر آن است. پس چه كسى حامل وحى تشريعى بود و آن پيامبرى كه چنين شريعتى را آورد چه كسى بود؟ ثانيا، بايد ثابت شود كه حكم مزبور، يعنى نهى لاتقربا، مولوى بود، نه ارشادى. ثالثا، ثابت شود كه تحريمى بود، نه تنزيهى. رابعا، ثابت شود كه ارتكاب گناه كوچك قبل از نبوت براى انبيا جايز است. گرچه اثبات برخى از اين امور چهار گانه دشوار نيست، ليكن احراز بعضى از آنها مانند امر اول و چهارم آسان نخوهد بود.

ج: جريان معهود در ظرف نسيان آدمعليه‌السلام رخ داد و چيزى كه از راه فراموشى ارتكاب شود محذورى ندارد. اين وجه به استناد برخى از احتمال هاى تفسيرى درباره آيه:( ولقد عهدنا الى ادم من قبل فنسى ولم نجدله عزما ) (778) طرح شده است. بنابر اين، نيازى به حمل نهى بر تنزيه يا ارشاد، و حمل ظلم بر نقص حظ و نصيب، و حمل ارتكاب گناه كوچك بر قبل از نبوت و دگير محامل نيست.(779)

ليكن فقد اساسى متوجه اين وجه، گذشته از عدم احراز معناى آيه... فنسى اين است كه اگر پيامبر در عمل به حكم شرعى خود اشتباه كند و سهوا خلاف شرع را مرتكب شود چه اطمينانى به سنت او كه اعم از قول، فعل و تقرير است خواهد بود؛ زيرا كسى كه در تكليف شرعى و شخصى خود دچار نسيان مى شود نمى توان به گفتار، رفتار و سكوت مقررانه او احتجاج كرد.

ممكن است برخى از صاحب نظران، سهو پيامبر را در موضوعات غير شرعى تجويز كرده باشند، ليكن سهو او را در ارتكاب عمل نامشروح تصحيح و تبرير نمى كنند.

تذكر: بحث از عهد فراموش شده آدم:( ولقد عهدنا الى ادم فنسى... ) (780) كه آيا نهى از قرب درخت بود يا هشدار دشمنى ابليس، يا ميثاق الست، يا ميثاق ويژه انبيا يا محتمل ديگر، به تفسير سوره طه ارجاع مى شود.

د: جريان مزبور از سنخ ارتكاب مكروه بود، نه حرام. ليكن اثبات اين وجه در گروه احراز امورى است؛ مانند: احراز تحقق اصل وحى تشريعى و نبوت مصطلح و احراز اين كه حضرت آدمعليه‌السلام در ظرف ارتكاب اكل، پيامبر بود و احراز اين كه نهى ياد شده مولوى است، نه ارشادى و احراز اين كه نهى مزبور تنزيهى بود، نه تحريمى. البته، چنان كه گذشت، ممكن است احراز بعضى از آنها دشوار نباشد، ليكن اثبات همه آنها خالى از صعوبت نيست.

ه جريان مزبور از سنخ ارتكاب ترك اولى نسبت به رهنمودهاى ارشادى بوده است، نه مولوى، در عين حال كه تحقق اصل نبوت و نيز اتصاف حضرت آدمعليه‌السلام به مقام منيع نبوت، مورد قبول است؛ يعنى ارتكاب اكل در ظرفى حاصل شد كه هم اصل نبوت تشريعى حاصل شد و هم حضرت آدمعليه‌السلام داراى وصف نبوت بوده و پيامبر شده است، زيرا گرچه همه دستورهاى صادر قبل از تشريع و پديد آمدن اصل نبوت حتما ارشادى است و هيچ كدام از آنها مولوى نيست، چون فرض بر عدم اصل تشريع است، ليكن همه دستورهاى حادث بعد از اصل تشريع لزوما مولوى نيست؛ چون ممكن است رهنمودهاى ارشادى، پس از اصل تشريع هم حادث شود؛ يعنى گاهى در منطقه فراغ كه هيچ محذورى در ارتكاب آنها از لحاظ ثواب و عقاب اخروى وجود ندارد، ممكن است به لحاظ يسر و عسر و سهل و صعب كارها نسبت به افراد، دستورهاى ارشادى شود كه نه امتثال آنها ثواب اخروى دارد و نه ارتكاب آنها عقاب اخروى. احراز اين وجه، مرهون امكان حمل عناوين عصيان، غوايت، ظلم، توبه بر ترك اولى به همين معناى ياد شده تذكر: وجوه ياد شده و نيز وجوه ديگرى كه ممكن است ارائه شود هر كدام داراى نقاط روشن و نقاط تاريك است. براى حفظ عصمت حضرت آدمعليه‌السلام بايد وجوه لبى و عقلى را بر شواهد لفظى و نقلى ترجيح داد، تا مبادا دامن اصل نبوت به گرد گناه هر چند كوچك، آلوده گردد؛ زيرا طبق فتواى مفسران بزرگ چونان طوسى و طبرسى(781) همه معاصى، كبيره است و كوچك قياسى بودن بعضى از آنهامنافى بزرگ نفسى بودن آنها نيست؛ يعنى هر معصيتى در حد نفس خود بزرگ است، گرچه در مقام سنجش با معصيت مهمتر، كوچك تلقى شود.

5 همتايى زن و مرد در مقام ولايت

بررسى حكم زن و مرد، گاهى بر محور اصالت ماده و انحصار هستى در آن، و بر مدار اصالت حس و حصر معرفت در احساس و تجربه حسى، شكل مى گيرد و گاهى بر محور اصالت وجود تشكيكى جامع ماده و مجرد و عدم انحصار هستى در ماده و بر مدار اصالت علم و گسترده معرفت در احساس ‍ و تخيل و توهم و تعقل و شهود قلب و عدم حصر آن در حس و تجربه حسى سامان مى پذيرد.

بر مبناى ناقص اول ممكن است كسى مفرطانه يا مفرطانه حكم به تساوى با يا تفاوت فلاحش زن و مرد كند و روان شناسى با منظر تجربه حسى را حاكم باشد و تفاوت رشته روان شناسى زن و مرد را سند تفاوت تام اين دو صنف، تلقى كند و فتوا به تساوى كامل يا تباين آنان صادر كند.

بر مبناى دوم مى توان با نزاهت از افراط و برائت از تفريط، همتايى زن و مرد را در معارف اعتقادى، ارزش هاى اخلاقى و مانند آن اثبات كرد و تفاوت آنان را در مسائل اجرايى كه فقه و حقوق و نظاير آن، عهده دار ترسيم چنين تفاوتى است تثبيت كرد؛ چون هويت اصيل انسان را روح او تشكيل مى دهد و روح انسانى نه مذكر است و نه مونث؛ زيرا اين دو صفت، نقيض ‍ يكديگر نيست تا ارتقاع آنها از موجود مجرد، محال باشد. از اين رو سخن از تساوى يا تفاوت حقيقت انسان نارواست.

البته اگر روح را جسمانيه الحدوث و روحانيه البقأبدانيم امكان تفاوت در حقيقت وجود دارد؛ زيرا روح انسان كه مطابق اين مبنا، مسبوق به ماده و مصبوغ به صبغه ماديت است و لحاظ زمان و زمين و شرايط فراوان ديگر كه يكى از آنها ساختار داخلى بدن زن و مرد است احكام خاصى را به همراه دارد و از اين رو روان شناسى كودكان، زنان، مردان، ساكنان مناطق سردسير، گرمسير، معتدل و نژادهاى متنوع، داراى رشته هاى گونه گونى است كه هر كدام از آن رشته ها مبادى تصورى و تصديقى و نتايج مثبت و منفى خاص ‍ خود را داراست، ليكن همه اينها در حد احتمال و امكان است، نه در حد جزم علمى و عزم عملى.

اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مى داند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناب بار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناى كامل با صاحب خانه، وعده اى كه در اين معرفت، سر آمد شده اند و همه مطالب لازم برهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابت و آشنايى را نصيب پيامبران، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛ چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دور مشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگار خويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد، بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيرون از خانه معرفت و از آن دور است.

به هر حال، هر گاه دليل معتبر عقلى يا نقلى بر محروميت يكى از اين اصناف درباره برخى از كمال هاى علمى يا عملى اقامه شد مى توان از سنخ برهان انى، دليل اقامه كرد كه حتما ساختار نظام داخلى بدن كه، بر مبناى جسمانيه الحدوث و روحانيه البقأبودن روح، سابقه روح مجرد و سائقه نفس انسانى را بر عهده داشت در پرورش و پيدايش نحو خاصى از روح انسانى، موثر بوده است وگرنه صرف احتمال و محض امكان، هرگز سند فتواى قطعى به تفاوت جوهرى است اصناف نخواهد بود.

بررسى شواهد نقلى و نيز تامل در گفتار انديشوران فلسفى و رفتار صاحب بصران شهودى بر اين مدار مى گردد كه در مقام ولايت كه اساس كمال انسانى است بين زن و مرد تفاوتى نيست. البته در كارهاى اجرايى، هر كدام وظايف محدود خود را دارند كه فقه و حقوق عهده دار آن است. تفصيل اين مطلب را مى توان در ثناياى تفسير يا در اثناى مصنفات ديگر راقم سطور(782) يا مولفات ديگران يافت.

6 راز محور بودن آدم در برخى خطاب ها

اگر چه در بسيارى از آيات مربوط به آدم و حوا، خطاب الهى به طور مساوى متوجه هر دو، با هم شده است (از جمله در آيه محل بحث در چهار تعبير كلا، شئتما، لا تقربا و فتكونا )، چنان كه تعبير به صورت فعل غايب نيز به طور مساوى ارائه شده؛ مانند:( فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه ) (783) ،( و قاسمها انى لكما لمن الناصحين ( 21 ) فدليهما بغرور ) (784) ، ليكن در برخى موارد، خطاب، بالاصاله، متوجه حضرت آدم (عليه‌السلام ) است و حوا (عليه‌السلام ) ) تابع واقع شده است از جمله در صصدر آيه محل بحث: يا ادم اسكن انت و زوجك كه همين تعبير در آيه نوزده سوره اعراف نيز تكرار شده و نيز در موارد متعدد از آيات مربوط به آدم و حوا در سوره طه، تعبير هايى چون:( ولقد عهدنا الى ادم...،فقلنا يا ادم ان هذا عدو لك ولزوجك ،ان لك الا تجوع فيها ولا تعرى # و انك...، فوسوس اليه الشيطان...، عصى ادم ربه فغوى، ثم اجتبيه ربه فتاب و هدى ) (785) به چشم مى خورد. از اين رو اين سوال مطرح مى شود كه چرا آدم اصل واقع شده؟ و آيا مى توان به طور كلى تبعيت جنس زن نسبت به جنس مرد را از آن استفاده كرد؟

پاسخ صحيح اين است كه، حواعليه‌السلام تحت تدبير آدمعليه‌السلام بوده و آدم با قطع نظر از زوجيت، امام و پيامبر آينده حوا بود. از اين رو اگر آدم در اين وسوسه آسيب نمى ديد حوا نيز مصون مى ماند و به هر حال، محور و اساس چه از جهت فضيلت و چه از لحاظ وسوسه شدن و خروج از بهشت، آدمعليه‌السلام بود. به همين لحاظ در بسيارى از خطاب ها و تعبيرها آدم، اصل واقع شده است.

حق اين است كه چنين خطاب هايى هيچ دلالتى بر تبعيت جنس زن و فرع بودن او نسبت به جنس مرد ندارد و اساسا كمال هاى انسان مربوط به انسانيت اوست و انسانيت انسان به نفس اوست، نه به مرد بودن يا زن بودن؛ زيرا ذكورت و انوثت، در جان مجرد آدمى راه ندارد، بلكه مربوط به بدن و ساختمان جسم اوست.

از اين رو در اسلام هيچ كمالى، مختص مرد نيست و هيچ كمالى از زن دريغ نشده، بلكه هر كس خلوصش بيشتر باشد تقربش به خدا بيشتر است و چه بسا زنى در سمت مادرى، خلوص بيشترى از همسرش در سمت پدرى داشته و فضيلتش به مراتب بيشتر از مرد باشد؛ چون خلوص و فضيلت و كمال از عقيده و اخلاق نشات مى گيرد و عقيده و اخلاق را روحى تنظيم مى كند كه مذكر و مونث ندارد.

حتى در كمال بلندى چون بلندى چون ولى الله شدن نيز، نه ذكورت شرط است و نه انوثت مانع. از اين رو مريمعليهاالسلام در كنار اوليأ الله قرار مى گيرد و آن جا كه خداوند شمارش اولياى الهى و بزرگان ربانى را با تعبيرى چون واذكر فى الكتاب... در سوره مريم آغاز مى كند، در ضمن آن تعبيرها مى فرمايد:( و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا ) (786) و نيز در ميان برجسته ترين اولياى الهى حضرت فاطمه (عليها آلاف التحيه و الثنأ) را مى بينم كه حتى از بسيارى از انبيا نيز برتر است.

البته در امور اجرايى، كارها بين زن و مرد تقسيم شده و زن بر اثر ساختار مخصوص بدنى از برخى امور توانفرسا، مانند جهاد منع شده است؛ گر چه ممكن است زن در پشت جبهه حضور يابد و با خلوص بيشترى نيز فعاليت كند يا در متن جبهه نبرد به پرستارى يا طبابت و درمان بپردازد، نيز، مانند رسالت و نبوت كه آن نيز چهره اجرايى دارد (اگر چه باطن رسالت و نبوت كه ولايت تكوينى و اساس كار است اختصاصى به مرد ندارد) و همچنين مرجعيت در تقليد كه باز هم كارى اجرايى است. اگر چه زن مى تواند فقيه و مجتهد شود يا مرجع زنان گردد، ليكن مرجعيت وى براى مردان كه مستلزم تماس و ارتباط فراوان با نامحرمان است بدون محذور نيست و اگر چنين محذورى با پيشرفت علوم و صنايع برطرف گردد، جواز آن خالى از قوت نيست.