تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۳

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 19786
دانلود: 3067


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19786 / دانلود: 3067
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 3

نویسنده:
فارسی

17 نقش حكيمان و عارفان در تبيين معارف خلافت

داستان هاى قرآنى انبيا و اولياى الهى گرچه قضيه شخصى خارجى و تاريخى است و در ظرف رخداد خود بيشس از يك موجود عينى نبوده است، ليكن اصل حاكم بر آن سنت الهى مستمر و اختلاف ناپذير است، و ممكن است شخص ديگرى در طول تاريخ مشمول همان داب و سيره خدايى گردد. از اين رو در پايان بسيارى از قصص انبيا و اوليا به آن سنت دير پاى الهى اشاره شده و مثلا گفته مى شود:( كذلك نجزى المحسنين ) .(281)

قصه آدم گذشته از اين كه از برخى جهات شبيه قصه پيامبران ديگر است، ليكن شواهد مشهود از صد تا آستان آن داستان اين است كه، خداى سبحان در صدد پرور خليفه است و آدم را به عنوان نمونه طرح كرد و جريان گفتمان ملائكه، تعليم اسمأ انباى اسمأ، سجده فرشتگان، امتناع ابليس و... يكى پس از ديگرى برنامه از پيش طراحى شده بود كه ظاهر مى شد؛ يعنى قضيه آدم يك قصه كاملا شخصى، عينى و خارجى بوده است، نه نمادين، ليكن به عنوان نمونه خليفه الهى.

داستان خلافت همانند داستان سفينه نوح يا كشتى موسى و خضرعليه‌السلام نيست كه سنخ شخص معين خارجى بوده و سپرى شده باشد. بلكه همانند اصل انسانيت، فيض متصل و فوز مستمر است، كه از اول با انديشه دوام و انگيزه استمرار طرح شد، به طور كه گستره اصل خلافت از قلمرو نبوت و رسالت و امامت فراتر و به وسعت دامنه انسانيت، يعنى حيات متالهانه است.

آنچه سهم موثرى دارد تا قصه آدم از قضيه شخصى به داستان واقعى نوعى، متكامل گردد و از سراب نمادين در مسرب اسطوره سرايى تنزيه و تبرئه شود و هماره واقعيت خود را به عنوان انسان كامل حفظ كرده، جاويد بماند، در درجه اول روايات درايت آموز عترت طاهرينعليه‌السلام و در درجه دوم مجاهدت هاى نكته آموز اهل معرفت بود؛ زير اينان بيش از ديگران درباره خلافت و هماهنگى آن با انسان كامل و تبيين كمال انسانى در خلافت الهى قدم برداشته و قيام كردند و از هر تليد و طريفى طرفى بستند كه مير غث و سمين آن در پرتو عرض بر قرآن كريم و سنت قطعى معصومىعليهم‌السلام ميسور است. سعى بليغ اينان درباره ثاره دفاين نصوص ‍ منقول در تدوين تاليفات قيم ستودنى است؛ زيرا انسان شناسى عارفانه، معروف اهل نظر و بصر است.

شايد بتوان كوشش آنان را در گسترش دامنه خلافت و اداره آن در مدار انسانيت و اطافه آن در مطاف كعبه كمال آدمى از سنخ اجتهاد و تفريع فروع و استنباط آن از اصول روايى دانست كه عترت طاهرينعليهم‌السلام به نحو متن، اصل، كلى و جامع به آن پرداختند و پيروان خود را به تخريج و تفريع آنها فراخواندند.

امام صادقعليه‌السلام فرمود:انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرعواو امام رضاعليه‌السلام نيز فرمود:علينا القأ الاصوال و عليكم التفريع(282) . اجتهاد همانند آبيارى درخت طيب اصل ماثور است كه ميوه هاى شاداب آن، فروع استنباط شده از آن خواهد بود.

نمونه اى كه از نصوص اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام نقل مى شود اين است كه حارث بن عبد الله همدانى (نياى بزرگ شيخ بهائى قدس سره طبق برخى نقل ها) از حضرت امير المومنين على بن ابى طالبعليه‌السلام نقل كرد كه آن حضرتعليه‌السلام فرمود:.... من بنده خدا و برادر رسول خدا و اولين تصديق كننده او بودم. من او را در حالى كه آدمعليه‌السلام بين روح و جسد بود، تصديق كردم:

صدقته و آدم بين الروح و الجسد.(283) كسى كه قبل از آدم رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به نبوت و رسالت تصديق مى كند انسان كامل است كه در برابر كاملتر از خود قبل از تحقق آدمعليه‌السلام مصدقانه و صادقانه قرار مى گيرد. اين بيان مى تواند متن جامع و اصل كامل باشد كه تبيين خلافت را در مدار انسانيت بر عهده بگيرد و محور نظر و مدار بصر خود را شناخت انسان كامل قرار دهد و از اين غواصى در بحر نص مزبور و نظير آن گوهرهاى گرانبهايى به عنوان تفريع فروع و تخريج آنها از اصول استفاده كند.

مثلا به عنوان نمونه آنچه درباره صادر اول گفته شده و تطبيق آن، گاهى بر عقل و زمانى بر قلم و وقيت بر روح انسان كامل و حقيقت محمدى صورت گرفته پيوند خلافت با عقل و قلم و تفوق آن بر موجودهاى ديگر آسان مى شود و براى روح انسان كامل حقيقتى ثابت خواهد شد كه بر فرشتگان نيز تقدم دارد و آنچه بعد از تحقق ملائكه يافت شد رقيقت آن حقيقت است، نه اصل آن.

غرض آن كه، همان طور كه مطالب قرآنى و روايى كه ناظر به فقه و اصول فقه بود با ظهور چهره هاى ستگر اين رشته ها، چونان شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى و ابن ادريس و ديگران شكوفا شد و به تدريج مراحل تكاملى خود را ادوار گونه گون پيموده و طى مى كند، همچنين مطالب ثقلين كه راجع به جهان بينى و انسان شناسى و معرفت خليفه و مانند آن است با ظهور حكيمانه متاله و عارفان متشرع و ساير چهره هاى بزرگ اين رشته كاملا اثاره و تحرير شده و راه هاى طولانى را طى كرده و همچنان مى پيمايد و ژرف انديشان قرآن پژوه با استمداد از حديث آموزنده: اقرأ وارق(284) پس از تماميت نصاب ظواهر كه حجت است و حفظ راه آوردن آن و عمل به احكام مستفاد از آن، به مراحل برتر آن بار مى يابد و حديث معروف كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلت الخلق لكى اعرف(285) را كه هدف آفرينش را معرفت الهى مى داند با پشتوانه متقن قرآن تاييد سندى مى بخشند و آنگاه سهم خليفه خدا را در نيل به اين هدف والاى معرفتى تبيين مى كنند.

كيفيت اجمالى تاييد سند حديث مزبور به اين صورت است كه خداوند در آيه:( الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شى قدير و ان الله قد احاطه بكل شى ء علما ) (286) هدف آفرينش نظام كيهان را معرفت انسان به قدرت مطلق الهى و علم مطلق خدا اعلام داشته است. البته معلوم است كه علم مطلق و قدرت مطلق وصف هويت مطلق خواهد بود؛ زيرا ذات محدود، وصف نامحدود نخواهد داشت و اگر ذات نامحدود بود مجالى براى ذات ديگر و مبدا جداگانه نيست وگرنه خداى مفروض، محدود خواهد بود و محدوديت با الوهيت منافات دارد. بنابر اين، غرض آفرينش (كه كمال مخلوق با آن تامين مى شود، نه كمال خالق ) معرفت خداى سبحان است. پس اگر در سند آن حديث قدسى معروف نقدى باشد با استناد مضمون آن به قرآن كريم هر گونه محذورى، مرتفع مى شود. پس از اتضاع هدف آفرينش روشن خواهد شد كه انسان كه مخاطب اصلى دعوت به معرفت قدرت مطلق و شناخت علم مطلق است سهم موثرى در تحقق اين هدف برين دارد.

18 ويژگى انسان محورى در مدينه فاضله

تبيين خلافت انسان و تشخيص هويت اصيل وى كه خليفه خداى سبحان است براى جمع بندى برخى از آراى متضارب در نظام سياسى مدينه فاضله و ساختار انسانى حكومت متمدنانه سهم بسزايى دارد؛ زيرا گروهى اساس سياست سالم را خدا محورى مى دانند و عده اى پايه آن را انسان مدارى.

گرچه ممكن است صاحبان نظريه انسان محورى به عمق گفتار خود واقف نباشند و فاجعه انسان مدارى غير موحدانه را ادراك نكنندت ليكن آگاهان از جهان بينى توحيدى و واقفان بر تدبير و اداره حكيمانه خداى يكتا و يگانه مستحضرند كه هويت انسان را كه همان حى متاله است چيزى جز خلافت الهى تقويم نمى كند و در قوام و دخالت ندارد.

موجودى كه خلافت خداى سبحان مقوم هستى اوست در اضلاع سه گانه مصدر، مورد و مقصد بودن حتما بايد حكم خدا و رضاى الهى در او ملحوظ گردد؛ يعنى خليفه خدا هرگز مصدر هيچ جزم علمى و عزم عملى نخواهد بود، مگر آن كه مسبوق به اراده تشريعى خدا و حكم صادر از ناحيه او باشد و در مورد هيچ انسانى تصميم نمى گيرد، مگر آن كه او را از منظر خليفه خدا بنگرد و هيچ كارى را درباره فرد يا جامعه انجام نمى دهد، مگر آن كه مقصد آن جلب منافع و مصالح انسان و دفع مضار مفاسد از او باشد.

با چنين تقريرى هم اصل خدا محورى كه تنها پايه كمال و مايه جمال انسانى محفوظ مى ماند و هم اصل انسان محورى تامين مى گردد؛ زيرا انسان شناسى از منظر خلافت الهى، محصولى جز خدا محورى در همه ابعاد سه گانه مزبور نخواهد داد؛ چون كرامت انسان نتيجه خلافت اوست و ويژگى خليفه در اين است كه همه شوون علمى و عملى او مسبوق به حكم خدا و رضاى الهى باشد؛ چان كه قرآن كريم درباره فرشتگان كه بندگان مكرم الهى هستند مى فرمايد:( لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) .(287) پس انسان محورى در مدينه فاضله بدون خدا مدارى فرض صحيح ندارد؛ چون انسان بدون جنبه خلافت وى از خدا كرامتى ندارد و بدون داشتن كرامت، دليلى بر لزوم محور قرار گرفتن او نيست، بلكه و با در نظر گرفتن خلافت الهى از كرامت برخوردار است و صلاحيت محور بودن دارد. از اين رو تكريم خليفه و تجليل از او و جلب رضاى او و كار در جهت تامين منافع و مصالح او همگى مسبوق به اذن و رضاى او و كار در جهت تامين منافع و مصالح او همگى مسبوق به اذن و رضاى مستخلف عنه او، يعنى خدا سبحان است؛ خلافت همانند آيينه شفاف است و جز مستخلف عنه را نشان نيم دهد و اگر در برخى نصوص دينى آمده است كه اكرام مومن تكريم خدا و اهانت مومن توهين خداست،(288) براى آن است كه مومن پرهيزكار از غمزه غريزه باز آمد و با رمز تزكيه سازمان يافته و از ساده هوس پر كشيده و به و ساده عقل تكيه زده و از خوب رويان بدخوى طبيعت جدا شده و از چراغ كم فروغى كه با نمى زنده و با دمى مرده مى شود استضائه نكرد و چنين مومنى شايسته چنان تجليلى است.

دين برون آيد از گنه بنهى

سر پديد آيد اركله بنهى

همه خود زخويشتن كم كن

وانگه آمن دم حديث آدم كن(289)

چنان كه شخص تبه كار چنين منزلتى ندارد:

تا گزنده بوى گزيده نه اى

تا درنده بوى رسيده نه اى

بند بر خود نهى گزيده شود

پایم بر سر نهى رسيده شوى(290)

19 پرهيز از نگاه مادى و پرسش هاى استكبارى

شيطان چون ماده نگر است در سوال خود تنها آغاز پيدايش مادى انسان را نگريسته، مى گويد:( خلقنى من نار و خلقنه من طين ) (292) و خداوند نيز در پاسخ او مى فرمايد: گرچه آغاز انسان از گل و خاك است، ولى مرتبه متوسطى دارد و نهايت كار او نيز لقأ الله است. من كسى را خليفه خود قرار مى دهم كه به لقاى من راه دارد، نه كسانى كه( كالانعام بل هم اضل ) (293) هستند و خداوند از آنان بيزار است:( واذان من الله و رسوله... ان الله برى من المشركين و رسوله ) (294) . در حالى كه فرشتگان فراتر از طبيعت و ماده را نگريستند و انسان را در گل و خاك خلاصه نكردند، بلكه به بعضى از قواى نفسانى او (شهوت و غضب ) نگريستند و گفتند: اتجعل فيها من يفسد فيها و... و خداوند نيز در پاسخ آنان فرمود: من چيزى را در انسان مى بينم و مى دانم كه شما از آن آگاه نيستند. نحوه سوال شيطان و فرشتگان نيز متفاوت است؛ شيطان به نحو استكبار و اعتراض سوال كرد و خواست كبريايى خود را ارائه دهد، در حالى كه فرشتگان به نحو استخبار پرسيدند تا خبير و آگاه شوند و چنان كه امير المومنين علىعليه‌السلام مى فرمايد: سل تفقها ولا تسال تعنتا(295) ، آنها براى فقيه و بصير شدن پرسيدند. از اين رو پس از فهميدن خاضع شدند و اظهار عجز كردند، در حالى كه سوال شيطان بر اساس فخر فروشى بود. از اين رو پس از روشن شدن حقيقت، لجاجت ورزيد و بر استكبار خود افزود. كسى كه مى خواهد از مسلك شيطانى در پرسش به دور باشد بايد بر اساس تعلم و يادگيرى، چيزى را بپرسد، نه براى فخر فروشى يا تحقير ديگران؛ زيرا در اين صورت راه شيطان را پيموده و از شيطان الانس‍ به حساب مى آيد و نتيجه اش( ابى واستكبر وكان من الكافرين ) (296) خواهد بود؛ بر خلاف سوال استخبارى كه به( فسجد الملائكه كلهم اجمعون ) (297) و به خضوع و تواضع و اظهار( سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم ) (298) منتهى مى شود.

20 ماذون بودن فرشتگان در پرسش

ذكر خدا از آن جهت عبادت است كه ادب با او و قرب حضور الهى را به همراه دارد. ذكر، درجاتى دارد كه به لحاظ برخى نكات، بالاترين آن ذكر صمت و انصات است كه نائلان به مقام فنا و سابحان بحر محو، از آن متنعمند. اگر در چنين مرحله كسى بخواهد از صمت بدر آيد و پرده انصات را كنار زند و فدام كام را بر دارد و زبان به سخن گشايد ترك ذكر است، هر چند به عنوان استعلام مطلبى باشد؛ زيرا طلب علم در مشهد عليم محض ‍ كه تاب مستورى ندارد و هماره به افاضه علم و افازه معرفت مشغول است نارواست. بنابراين، اصل سوال فرشتگان زير سوال است، به مسئول عنه آنان؛ يعنى سخن در اين نيست كه چرا از فلان مطلب پرسيدند يا چرا با چنين حالت پرسيدند تا محور كلام، خصوصيت مسئول عنه يا ويژگى سوال باشد، بلكه تمام بحث در اين است كه چرا از صمت و انصات بدر آمدند و از حفاظت تسليم و غرفه تفويض و لجه محو و فنا سر بدر آوردند و گفتند:اتجعل فيها من يفسد... و نحن نسبح...از اين رو مى توان گفت كه سخن خداوند با ملائكه به منزله اذن در گفتار و تبديل ذكر صمت و انصات به ذكر كلام و حوار است و آنان به تسبيح و ساير آداب قرب و تشرف مبادرت كردند.

تذكر الف: چون فرشتگان درجاتى دارند، اگر همه آنها در سوال سهيم بوده اند، ممكن است محذور برخى در خصوصيت مسوول عنه بوده و معضل بعضى در ويژگى نحوه سوال نهفته شده و مشكل برخى فقط در اصل سوال و ترك ذكر صمت و انصات بوده است.

ب: برخى از انبيا از خصوصيت مطلب يا ويژگى كيفيت سوال، به خداوند پناه بردند؛ مانند حضرت نوععليه‌السلام كه گفت:رب انى اعوذ بك ان اسئلك ماليس لى به علم(299) .

ج: سوال اقسامى دارد كه برخى از آنها درباره خداى سبحان اصلا راه ندارد و بعضى ديگر راه دارد و رواست، ليكن نسبت به افراد و اوضاع و احوال متفاوت است. اما سوالى كه درباره خداى سبحان راه ندارد يكى سوال از مبدا فاعلى يا غايى آن ذات اقدس است كه چون خودش بر اساس هو الاول والاخر(300) هم مبدا فاعلى بالذات و هم مبدا غايى بالذات همه اشياست از اين رو منزه از فاعل و غايت است؛ چنان كه محكوم هيچ اصل حاكم و قاهر نيست تا مسئول، يعنى زير سوال و اعتراض قرار گيرد. اما سوالى كه درباره آن حضرت را دارد ولى در شرايط و احوال گونه گون نسبت به اشخاص متفاوت است، سوال علمى و استعلام و استفهام است كه براى مقربان ويژه كه در صحابت ذكر صمت و انصات به سر مى برند و در مقام فنا و محو بحت قرار دارند روانيست و براى ديگران به صورت نيايش يا غير آن رواست. با اين بيان معناى آيه( لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) (301) روشن مى شود.

21 معلوم خدا و مجهول فرشتگان

در تفسير جمله انى اعلم ما لا تعلمون گذشت كه، فرشتگان تنها مراحل نازل انسانيت را ديده بودند و از شهوت و غضب انسان اطلاع داشتند و از اين رو چنان سوالى مطرح كردند، غافل از اين كه انسان مرحله كاملى نيز دارد كه علم و عقل است و مى تواند با آن، مانع افساد و خونريزى خود شود و به كمال انسانى برسد و انسان كاملى شود كه همه كارهايش به اذن خدا بوده، در افعال او فسادى نباشد، بلكه همه افعالش مظهر عنايت و حكمت الهى باشد و حتى خونريزى او نيز، عنوان جهاد در راه خدا بيابد و مظهر عذاب خداوند گردد:و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى. (302) ملائكه از اين حقيقت غافل بودند كه هر كدام درجه محدودى دارند كه نمى توانند از آن فراتر روند:( و ما منا الا له مقام معلوم ) (303) ، در حالى كه انسان كامل مرتبط با عالم حركت، مى تواند با ايمان و عمل صالح، رشد كند و در هيچ مرحله توقفى نداشته، پيوسته در راه باشد و پس از رسيدن به مقام هاى شامخى چون اطمينان نفس، رضا به قضاى خدا و داشتن دين مرضى خدا، باز هم به او خطاب شود كه به سير و رجوع خود ادامه بده، تا به حضرت عنديت رسيده، عنداللهى شود؛ به گونه اى كه بين تو و محبوبت غيرى فاصله نباشد:( يا ايتها النفس المطمئنه ( 27 ) ارجعى الى ربك راضيه مرضيه ) (304) آنها ار ابن حقيقت غافل بودند كه انسان كامل، آيت كبراى خدا و مظهر اتم او و كسى است كه تعليم الهى از همه حقايق هستى با خبر است و به اذن خدا در همه كاينات اثير مى گذارد و به همه آنچه در جهان امكن و به نشئه ظهور و تعين رسيده، آگاهى دارد.

فرشتگان از اين حقيقت غافل بودند كه به اذن خدا مفاتح غيب در دست انسان كامل و او كليد دار جهان غيب است و اين بدان معنا نيست كه خداوند سبحان كليد جهان غيب را به او واگذار كرده باشد؛ چون تفويض و واگذارى نه با اطلاق ذاتى خداوند نامتناهى سازگار است و نه با نيازمندى ذاتى انسان كامل كه ممكن الوجود است، بلكه به اين معنا كه تجلى تام خدا در انسان كامل است.

پس وى فوق مفاتح غيب و خزاين غيب و اولين صادر و فيض و تجلى است وگرنه اگر مفاتح غيب، برتر از انسان كامل باشد لازمه اش اين است كه اولا، مسير انسان كامل در قوس صعود به( وان الى ربك المنتهى ) (305) و جنه اللقأ نباشد و ثانيا، صادر اول و فيض و تجلى اول نيز نباشد.

فرشتگان غافل بودند كه دل هاى انسان هاى كامل ظرف اراده خداست:

(بل قلوبنا اوعيه لمشيه الله)(306) ، ذيل آيه( و ما تشاون الا ان يشأ الله ) (307) و چيزى را نمى خواهند مگر آن كه خدا بخواهد و خداى سبحان اگر بخواهد چيزى را اراده كند از آن جا كه چنين اراده اى صفت فعل بوده، ممكن الوجود است در موطنى امكانى ظهور مى كند كه همان قلب ولى الله و انسان كامل است:( اراده الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تخرج من بيوتكم ) .(308)

22 معرفت نفس در آيه مورد بحث

برخى از بزرگان حكمت و تفسير، آيه محل بحث را اشاره به معرفت نفس و شرح ماهيت و انيت و كيفيت نشوء او را از زمين و سر خلافت او مى دانند؛ زيرا معرفت نفس، ام الفضائل و اصل المعارف است؛ چنان كه در وحى الهى آمده: اعرف نفسك يا انسان تعرف ربك و در كلام نبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده: اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه و در كلام بعض ‍ اوئل و قدما آمده است: من عرف ذاته تاله.(309)

23 شارح آيه خلافت

چنان كه در مقدمه اين تفسير گذشت(310) گاهى آيه اى، مانند آيه و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل...به عنوان خط اصيل تعليمى و تهذيبى نازل مى گردند و در هيچ آيه ديگرى به محتوى صريح آن ياد آورى نمى شود، ليكن پيام سيار و بليغ و فرا گير هم يا بيشتر آيات قرآن كريم ناظر به ترسيم، تصوير، تبيين، تدقيق، تعميق و تحقيق محتواى آيه اصيل ياد شده است... در اين آيه به مقام منيع خليفه اللهى اشاره شده و هيچ آيه ديگرى به عنوان شح و تفصيل منزلت والاى خلافت كه نياز مبرم به شرح بسيط دارد فرود نيامده است... ليكن پيام مشترك و رهنمود بليغ هم يا بيشتر آيات، تعليم اسماى حسناى الهى و تهذيب نفوس و تزكيه ارواح براى نيل به مقام منيع خلافت الهى است... بنابر اين اگر كسى ادعا كند چون هدف نهايى قرآن پرورش انسان كامل است، گزاف نگفته است؛ گرچه اين سنخ از تفسير اصطلاحا از اقسام تفسير قرآن به قرآن دراج و رايج نيست.

بحث روايى

1 پيشيه آفريدگان و زمينه آفرينش انسان

قال رجل لابى عبداللهعليه‌السلام : جعلت فداك! ان الناس يزعمون ان الدنيا عمرها سبعه الاف سنه، فقال: ليس كما يقولون. ان الله خلق لها خمسين الف عام فتركها قاعا قفرأ خاويه عشره الف عام ثم بدا لله بدا الخلق فيها خلقا ليس من الجن ولا من الملائكه ولا من الانس و قدر لهم عشره الف عام. فلما قربت اجالهم، افسدوا فيها فدمر الله عليهم تدميرا ثم تركها قاعا قفرأ خاويه عشره الف عام ثم خلق فيها الجن و قدر لهم عشره الف عام. فلما قربت آجالهم، افسدوا فيها و سفكوا الدمأ و هو قول الملائكه: اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمأ كما سفكت بنو الجان، فاهلكهم الله ثم بدالله فخلق آدم و قدر له عشره ارلف عام و قد مضى من ذلك سبعه الف عام وماتان و انتم فى آخر الزمان.(311)

اشاره: اولا، اثبات پيشينه تاريخى و تعيين عمود زمان خاص و امد مخصوص با اين گونه احاديث كه گذشته از ضعف سند و ارسال، خبر واحد است بسيار دشوار است. با خبر واحد نمى توان مطالبى را كه در آنها تعقل معتبر است نه تعبد اثبال كرد. ثانيا، در صورت صحت حديث، مى توان در حد گمان مضمون آن را به صاحب شريعت اسناد داد. ثالثا، هيچ گونه دليل معتبرى بر خلاف محتواى حديث مزبور ارائه نشده. از اين رو صحت آن محتمل است. رابعا، حصر انواع موجود زنده در فرشته و انسان و جن، عقلى نيست كه داير بين نفى و اثبات باشد تا در نتيجه، وجود نوع چهارم كه غير از انواع سه گانه معهود باشد مورد انكار قرار گيرد. خامسا، جريان خلافت انسان كامل در اين حديث مطرح نيست، بلكه تنها سوال فرشته ها از جعل مفسد و سافك دم كه قبلا در زمين زندگى مى كردند باز گو شده است.

2 منشا علم فرشتگان به افساد انسان

عن امير المومنينعليه‌السلام : ان الله تبارك و تعالى لما احب ان يخلق خلقا بيده... ولما كان من شانه ان يخلق آدم... ثم قال للملائكه: انظروا الى اهل الارض من خلقى من الجن و النسناس، فلما راواما يعملون فيها من المعاصى و سفك الدمأ والفساد فى الارض بغير الحق، عظم ذلك عليهم؛ و غضبوا لله و اسفوا على اهل الارض ولم يملكوا غضبهم ان قالوا: يا رب! انت العزيز القادر الجبار القاهر العظيم الشان و هذا خلقك الضعيف الذليل فى ارضك يتقلبون فى قبضتك و يعيشون برزقك و يستمتعون بعافيتك و هم يعصونك بمثل هذه الذنوب العظام؛ لا تاسف ولا تعضب ولا تنتقم لنفسك لما تسمع منهم وتريت وقد عظم ذلك علينا و اكبرناه فيك؛ فلما سمع الله ذلك من الملائكه قال انى جاعل فى الارض خليفه لى عليهم فيكون حجه لى عليهم فى ارضى على خلقى، فقالت الملائكه سبحانك: اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمأ و نحن نسبح بحمدك و نقدس ‍ لك....(312)

عن ابى عبداللهعليه‌السلام : ما علم الملائكه بقولهم اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمأ لولا انهم قد كانوا راوا من يفسد فيها و يسفك الدمأ.(313) .

عن على بن الحسينعليه‌السلام ... ردوا على الله فقالوا: اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمأ و انما قالوا ذلك بخلق مضى يعنى الجان ابا الجن...(314)

ثم خلق فيها الجن و قدر لهم عشره آلاف عام، فلما قربت آجالهم افسدوا فيها و سفكوا الدمأ و هو قول الملائكه: اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدمأ كما سفكت بنو الجان فاهلكهم الله...(315)

ان الله تبارك و تعالى اراد ان يخلق خلقا بيده و ذلك بعد ما مضى من الجن والنساس فى الارض سبعه الاف سنه و كان من شانه خلق آدم كشط عن اطباق السموات، قال للملائكه: انظروا الى الارض من خلقى من الجن والنسناس، فلما راوا ما يعملون فيها من المعاصى و سفك الدمأ و يفسدون فى الارض، قالوا: اتجعل فيها من يفسد فيها...(316)

عن ابن عباس، ان الله قال للملائكه: انى خالق بشرا و انهم متحاسدون فيقتل بعضهم بعضا و يفسدون فى الارض، فلذلك قالوا: اتجعل فيها من يفسد فيها...(317)

اشاره: اولا، دشواراى اثبات اين گونه از مطالب علمى با اخبار ضعيف يا مرسل يا بر فرض صحت و اعتبار، خبر واحد بودن، قبلا گذشت. ثانيا، آگاهى فرشتگان از تباهى و سياهى رفتار انسان زمينى را گذشته از اعلام الهى مى توان از تامل در خصوصيت موجودى مادى متحرك كه شاهى و غاضب است استنباط كرد؛ چنان كه در بحث تفسيرى بيان شد. ثالثا، از عصيان غير انسان مانند جن و نسناس نمى توان به افساد و سفك دم انسان كه نوع ديگر است پى برد و قياس فقهى و تمثيل منطقى، مفيد علم نبوده و در اين گونه معارف كار آمد نيست، مگر آن كه به يكى از دو راه سابق منتهى شود و آن اعلام الهى از يك سو و خاصيت موجود مادى مجهز به شهوت و غضب از سوى ديگر است.

البته جمع اين دو راه ممكن، بلكه واقع است.