تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۳

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 19809
دانلود: 3067


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19809 / دانلود: 3067
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 3

نویسنده:
فارسی

لطايف و اشارات

1 چگونگى تعليم اسمأ

تعليم امور فراوان گاهى به اين است كه همه آن امور، جداگانه و با حفظ كثرت خارجى آموخته شود و زمانى به اين است كه برخى از اصول عام و جوامع الكلم تعليم يا ارائه شود كه از آنها امور بى شمارى استنباط مى گردد يا آن امر عام و جامع در عين بساطت و وحدت، شامل همه مركب ها و متكثرها باشد.

حديث معروف علوىعليه‌السلام از تعليم نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همين دو سنخ اخير است.

مضمون اجمالى آن حديث معهود، اين است كه امير المومنينعليه‌السلام فرمود:

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام ارتحال، مطلبى به من آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده مى شود و از درى، هزار باب ديگر مفتوح مى گردد:علمنى الف باب من العلم فتح لى كل بابا الف باب(384) .

به بيان ديگر، صرف نظر از تعليم تفصيلى و ارائه كثرت عينى، دو راه وجود دارد تا به خوبى انفتاح ابواب علوم فراوان از يك باب روشن گردد:

1 قاعده اى كه مى توان از آن فروع فراوانى استنباط كرد تعليم شود و چون قواعد متعدد از يك قاعده جامع و عام منشعب مى گردد، همه آن فروع استنباط شده به قواعد معين بر مى گردد و همه آن قواعد به يك قاعده كه به مثابه ام القواعد است منتهى مى شود؛ نظير آنچه مرحوم استاد شعرانى به شكل قطاع و شكل مغنى مثال زدند كه از هر كدام آنها فروع فراوان هندسى استنباط مى شود(385) البته با پيشرفت رياضى و اختراع ابر رايانه، هم فروع بيشترى را مى توان از برخى از اصول هندسى به دست آورد و هم طى الزمان كرد و آنچه را در دراز مدت قابل استحصال رياضى است در كوتاهترين فرصت استظهار كرد.

2 حقيقت بسيطى با علم حضورى اشهاد شود كه آن حقيقت بسيط در عين بساطت و وحدت شامل حقايق فراوانى است؛ نظير آنچه درباره بسيط الحقيقه كل الاشيأ وليس بشى ء منهاگفته مى شود. البته آنچه درباره واجب الوجود مطرح است به نحو نا محدود است و آنچه درباره ممكن هاى بسيط طرح مى گردد به نحو محدود است. غرض آن كه، اگر حقيقت اسم عظيمى با علم حضورى مشهود انسان كامل شود و خداى سبحان كنه اسم كبيرى را به وى اشهاد كند همه حقايق اسماى حسنا كه زير مجموعه آن اسم عظيم و در محدوده اين اسم كبير واقع است با علم حضورى، مشهود انسان خواهد شد.

تفاوت اين دو طريق در همان تمايز علم حصولى و علم حضورى نهفته است.

اولى از سنخ اندراج فروع فراوان تحت اصل جامع است كه نيازمند به استنباط است و دومى از سنخ كشف تفصيلى در عين علم اجمالى است.

البته منظور از علم اجمالى در اين گونه مباحث غير از علم اجمالى رايج در اصول فقه است.

تذكر: تعليم اسماى فراوان گاهى از لحاظ اجمال و تفصيل مورد بحث قرار مى گيرد، چنانچه مسبوطا گذشت و گاهى از جهت دفعى و تدريجى بودن مورد بحث واقع مى شود، و آن اين كه صيغه (علم ) خواه به قرائت معلوم و خواه به قرائت مجهول از باب تفعيل است و اين باب غالبا مفيد تدريج است؛

چنان كه فرق بين انزال قرآن و تنزيل آن را در دفعى و تدريجى بودن آن مى دانند.

آيا تعليم اسماى الهى به نحو دفعى صورت پذيرفت يا به نحو تدريج؟ گر چه ظاهر هيات تفعيل افاده تدريج است، ليكن ظهور سياق و ظاهر مقام دفعى بودن آن است، به نحوى كه به ظهور هيات مزبور غالب است. البته ممكن است اظهار خارجى آنها متدرجا حاصل شده باشد؛ چنان كه اگر قلمرو خلافت الهى را گسترده بدانيم و نوع انسان صالح را مشمول اين فيض ‍ تلقى كنيم و علم اسماى الهى را به نحو توزيع و تنويع و تسهيم، بهره آنان بدانيم محذورى از پذيرش تدريج در تعليم اسمأ نخواهد بود، ليكن آنچه از حوار خدا و ملائكه و آنچه از تعليم الهى و تعلم آدم استنباط مى شود دفعى بودن تعليم اسمأ است.

2 نقش علم به اسمأ در مقام خلافت

اهميت مقام خلافت از سجده فرشتگان و خضوع آنان در برابر آدم پس از گرفتن پاسخ سوال و آشنا شدن با راز خلافت، اجمالا روشن مى شود. از ميان اسماى حسناى الهى، نقش اساسى در خلافت، با اسم مبارك عليم است. از اين رو خداى سبحان، هم در جواب اجمالى فرشتگان سخن از علم به ميان آورده: انى اعلم ما لا تعلمون و هم در مقام برهان تفصيلى،، تعليم اسمأ را مطرح كرده و بدين معناست كه انسان كامل براى خلافت الهى خصوصيتى دارد كه مشا فاقديد و آن اين كه او چيزهايى مى داند كه شما آن ها را نمى دانيد.

به بيان ديگر، خلافت انسان داير مدار علم اوست و ساير اسماى حسنا زمينه ساز يا متمم كمال اوست؛ اگر چه همه اسمأ در مقام ذات خداوند عين يكديگر است. بر اين اساس هر انسانى كه عالمتر است خلافت الهى را بهتر نشان مى دهد.

شايان توجه است كه، هر علمى معيار خلافت نيست، بلكه تنها علم به اسمأ چنين اثرى دارد. بنابر اين، اگر كسى زمين شناس، زيست شناس يا شتاره شناس خوبى بود اما موحد نبود، چون به هيچ اسمى از اسماى خداوند عالم نيست هيچ سهمى از خلافت ندارد. زمين شناس در صورتى از مقام خلافت بهره مند است كه زمين را اسم الله و آيت حق و وجه الله بداند وگرنه علمى كه به ذات زمين تعلق بگيرد، نه به ارتباط آن با خدا، نه تنها انسان را خليفه الله نمى كند، بلكه او را از ساحت قدس ‍ خدا دور مى سازد.

از اين رو قرآن در نكوهش دانشمندان مادى مى فرمايد: وقتى پيامبران، پيام الهى را به مردم دادند، آنها به علوم مادى خود (مانند طب و هندسه و...) بسنده كرده و به آن خشنود بودند:( فلما جأ تهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم وحاق بهم ما كانوا به يستهزون ) (386) درباره قارون نيز مى فرمايد: دانش اقتصاد او، به جاى آن كه وى را قدر شناس ‍ نعمت خدا كند او را وا داشت تا بگويد:( انما اوتيته على علم عندى ) (387) ، بلكه اين مساله به صورت شرك رقيقى در درون بسيارى از افراد بشر وجود دارد و آنها را وا مى دارد تا بگويند بر اثر كوشش خود عالم شدم و اين كمال را يافتم:( و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) (388) غافل از اين كه اين شرك كم رنگ، روزى پر رنگ شده و از نهان سر بر مى آورد و انسان را گرفتار مى سازد.(389)

همين گونه است تعبير رايج اول خدا، دوم شما. اين گونه شرك هاى خفى و تعبيرهاى شيطانى، سرانجام در مواقع حساس و امتحان هاى مهم، كه سالى يك يا دوبار اتفاق مى افتديفتنون فى كل عام مره او مرتين(390) سر بر مى آورد و انسان را به كام خود فرو مى برد. غافل از اين كه همه نعمت ها از خداست:( و ما بكم من نعمه فمن الله ) (391) و موحد كسى است كه نه خود را در حصول نعمت موثر بداند و نه ديگرى را؛ چنان كه انبياعليها‌السلام چنين بودند. از اين رو پيوسته زمزمه الحمد الله رب العالمين بر لب داشتند.

به هر تقدير، نقش اساس در خلافت الهى، با علم است و ساير اسمأ، در پرتو علم واقع شده و بر همين اساس با آن كه فرشتگان در جريان خلقت آدم ت تسبيح و تقديس را مطرح ساختند خداوند در جواب آنان نفرمود: انسان نيز، اهل تسبيح و تقديس است، بلكه عالم بودن او را گوشزد كرد؛ اگر چه در بسيارى از موارد، پيامبران و ديگر انسان هاى كامل را به اسماى فعلى چون مسبح، اواب، منيب و شكور مى ستايد، ليكن در محاوره با فرشتگان از آنها نام نمى برد؛ زيرا هيچ يك از اين اسمأ همتاى معرفت و علم نيست.

آنچه به همه اين اسماى فعلى، بها و رونق مى دهد و همه اين اسمأ به بركت آن، حاصل مى شود همان علم است؛ چنان كه ارزش عبادت نيز به علم و معرفت است؛ زيرا آنچه باعث كمال عبادت مى شود خلوص است و آنچه سبب خلوص مى شود معرف است.

بر همين اساس گفته شده:( لضربه على خير من عباده الثقلين ) (392) ؛ زيرا معرفت و اخلاص امير مومنان علىعليه‌السلام بالاترين معرفت و اخلاص بود و بر همين اساس مركب قلم عالمان از خون شهيدان برتر است؛ زيرا معرفت عالمان افزونتر و بر اثر آن خلوص آنان بيشتر است. عبادت امرى تمام شدنى است؛ زيرا با پايان پذيرفتن دنيا كه نشئه تكليف است حكم عبادت معرتفع مى شود، گرچه اثر آن باقى مى ماند، ولى معرفت پايان نمى پذيرد و حدى ندارد؛ در درجات شهودى صعود كند، مشهودهاى بيشترى براى او آشكار مى شود و به همين لحاظ لقأ الله حدى ندارد.

اگر كسى خواست عبادت او ارزش پيدا كند بايد در خلوص آن بكوشد و براى دستيابى به خلوص به ناچار بايد در معرفت بكوشد؛ زيرا انسان بر اثر است كسى تحت ولايت شيطان باشد و خود را خدمتگزار دين و جامعه بپندارد؛ در حالى كه اگر به مراقبت و محاسبه بپردازد معلوم مى شود كه بر اثر نداشتن معرفت يا ضعف آن با چه انگيزه شيطانى كار مى كرده است. تشخيص عمل خالص از ناخالص بدون معرفت عميق حاصل نمى شود.

اگر بخواهيم مانند شيطان، مخاطب به خطاب( فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين ) (393) نشويم، يعنى به عبوديت و تواضع برسيم و در برابر خداى سبحان، هرگز احساس استقلال نكنيم و خود را رهين لطف او بدانيم( و مضمون و ما بكم من نعمه فمن الله ) (394) را در همه شوون زندگى تحقق بخشيم بايد به علم و معرفت الهى برسيم.

راه عزت اين است كه نزد عزيز برويم. مطابق آنچه در سوره فاطر آمده، از طريق كلمات طيبه و عقايد و معارف طيبه مى توان نزد عزيز رفت:( من كان يريد العزه فلله العزه جميعا اليه يصعد الكلم اطيب و العمل الصالح يرفعه ) (395)

مطابق اين آيه معرفت صائب قائد و عمل صالح سائق است و اگر كسى عزت مى خواهد بايد با قيادت و رهبرى كلمات طيبه كه همان معرفت صائب است و با يارى عمل صالح كه سائق است، به پيش برود.(396)

در هر حال، راز اين كه خداى سبحان در پاسخ فرشتگان، سند خلافت الهى را علم و معرفت او به اسمأ معرفت مى كند اين است كه همه اسماى فعلى ديگر خداوند؛ زير پوشش علم اوست و ارزش تسبيح و تقديس و عبادت، بر اساس خلوص و عبوديت است كه بر اثر معرفت تحقق مى يابد.

از آنچه گذشت روشن شد كه راز خلافت آگاهى به همه اسمأ و حقايق و معارف، يعنى برخوردارى از علم لدنى و شاگرد بى واسطه خداوند شدن است.

آگاهى به همه حقايق جهان امكان است كه مايه تمايز ميان انسان كامل و فرشتگان و سبب محروميت آنان از مقام خلافت شده است. آنان گرچه تسبيح و تقديس الهى را دارند و از صفات تنزيهى و جلاليه برخوردارند، اما از مقام محمود و صفات تشبيهى و جماليه بى بهره اند.

اين انسان كامل است كه هم مى تواند جمال الهى را نشان دهد و بكله همه جمال هاى خداوند را كه ظهور كرده و به عالم امكان رسيده مسالت كند و بيابد و بگويداللهم انى اسئلك من جمالك با جمله و كل جمالك جميل(397) و هم جلال الهى را نشان دهد و همه جلال هاى ظهور يافته خداوند در عالم امكان را طلب كند و بگويد:اللهم انى اسئلك من جلالك باجله و كل جلالك جليل(398) . انسان كامل است كه مى تواند در جمال و جلال، خليفه الله باشد و به مقام محمود برسد:( عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا ) .(399)

خليفه الله مدير مسئول موسسه منظم نظام هستى است. آفرينش فرشتگان و نيز خلقت نظام كيهانى در شش دوره تحولى و تقدير روزى هاى در فصول چهار گانه و خلق جن و جانور و ساير موجودهاى با روح و بى روح در پهنه گيتى، مجموعه مسنجمى را تشكيل داد كه مى توان از آن به موسسه منظم ياد كرد، ولى به ذهن هيچ موجودى اعم از فرشته و غير آن، نمى آمد كه اين مجموعه منسجم، محتاج به مدير، مصداق آن كيست؛ زيرا وقتى فرشتگان از اين مطلب مهم غافل باشند ديگران به طريق اولى.

آفرينش پهنه گيتى براى تامين قلمرو خلافت انسان كامل است و هستى غير او، مطلوب در مقام فعل نبوده و نيست. از اين رو وقتى انسان كامل از نشئه دنيا به قيامت منتقل شود دنيا نيز به آخرت تبديل خواهد شد و اگر دنياى ديگرى آفريده شود خليفه ديگرى مى طلبد. بالاخره تنها صراط مستقيم تكامل وجودى مسير خليفه خدا و انسان كامل است و فرشته نيز، اگر بخواهد به كمال هستى باريابد بايد اصول كلى آدميت را فراهم كند و چنان كه در بيت رفيع حافظ در غزل هاى نغز او آمده است:

بر در ميخانه عشق اى ملك تسبيح گوى

كاندر آن جا طينت آدم مخمر مى كنند

دوش ديدم كه ملايكه در ميخانه زدند

گل آدم بسر شتند و به پيمانه زدند

خليفه الله كسى است كه بالفعل به همه حقايق جهان آگاه، يا از استعداد اطلاع بر آن برخوردار است و مظهر همه جمال ها و جلال هايى است كه از خداوند در عالم امكان ظهور يافته يا از قوه آن برخوردار است؛ يعنى مظهر اجمالى آن، در مقابل عالم (عالمى كه انسان كامل نيز جزئى از آن است ) كه مظهر تفصيلى همه جمال و جلال و تمام اسماى الهى است.

خليفه الله انساكاملى است كه نه تنها معلم افراد بشر است و به آنها مطالبى را مى آموزد كه هرگز نمى توانند بدون تعليم او، آنها را فرا گيرند:( و يعلم ما لم تكونوا تعلمون ) (400) ، بلكه معلم فرشتگان نيز هست و چيزهايى به آنها مى آموزد كه نه تنها آنان، آشناى به آن چيزها نيستند، بلكه بدون اين معلم نمى توانند از آن آگاهى يابند.

خليفه الله فاروق بين حق و باطل و جدا كننده زيبا از زشت، يعنى( مظهر ليميز الله الخبيث من الطيب ) (401) است. اگر انسان كامل و خليفه الله به صورت آدمعليه‌السلام ظهور نمى كرد و امتحان الهى در بهشت مطرح نمى شد فرق بين حق و باطل روشن نمى شد و حقانيت فرشتگان و بطلان شيطان (كه در بين فرشتگان مخفى شده بود) آشكار نمى گشت؛ يعنى فرشتگان دريافتند مقدار هستى آنان ظرفيت مى وصال تام را ندارد و به ناچار بايد از پيمانه آدم مدد بگيرند و در اين راه، ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت با بشر خاك نشين هم سفرند. در اين باره چنين سروده شده است:

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت

عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد(402)

اين همه بر اثر اين است كه فرشتگان كه تنها مظهر اسماى تنزيهى خدايند نمى توانند مجلاى اسم جامع الهى باشند، ولى آدم، يعنى خليفه الله و انسان كامل، چون جامع تنزيه و تشبيه است، مى تواند مجلاى كامل همه اسماى او باشد. از اين رو باز هم مى گويد:

فرشته عشق نداند كه چيست اى ساقى

بخواه جام و گلابى به خاك آدم ريز

تذكر 1 عناصر محورى خلافت الهى را علم و قدرت تشكيل مى دهد؛

زيرا كسى كه از حقايق آگاه نباشد قدرت تدبير و به كارگيرى به موقع و به جاى آنها را ندارد و اگر كسى از آنها با خبر باشد ولى توان به كارگيرى آنها را فاقد باشد سهمى از خلافت تدبيرى نخواهد داشت و خداوند خود را مستعمر انسان معرفى مى كند:( واستعمركم فيها ) (403) . از اين رو انسان حتما بايد اولا، از حقايق جهان كه مظاهر اسماى حسناى الهى است آگاه باشد و ثانيا، توان اداره آنها را داشته باشد.

اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مى داند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناب بار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناى كامل با صاحب خانه، وعده اى كه در اين معرفت، سر آمد شده اند و همه مطالب لازم برهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابت و آشنايى را نصيب پيامبران، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛ چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دور مشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگار خويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد، بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيرون از خانه معرفت و از آن دور است.

در جريان خلافت فقط به علم انسان به اسمأ اشاره شد و به قدرت او اشارتى نرفت و اين اختصار يا براى روشن بودن توانمندى انسان است وگرنه فرشتگان مى گفتند: آيا عاجز را براى تدبير عالم خليفه خود قرار دهى؟!، يا براى آن است كه يكى از ويژگى هاى علم به اسماى الهى قدرت يافتن است؛ يعنى علم مزبور خصوصيتى دارد كه توانمندى را به همراه خواهد داشت.

2 گروهى كه منظور از تعليم اسمأ را آگاه كردن به معانى الفاظ و لغات پنداشته اند، چنان فضيلتى براى علم لغت ساخته اند كه آن را پس از علم توحيد، بهترين دانش تلقى كرده و گفته اند سزاوارترين علم براى فراگيرى پس از علم توحيد، علم لغت است؛ زيرا خداوند، فضيلت آدم را در لغت شناسى او اعلام داشت(404) و فرشتگان نيز رجحان آم را از همين رهگذر آگاه شدند.

استنباط مزبور از جهات گونه گون در خور نقد است؛ زيرا اولا، از جهت عقلى ثابت شده است كه مزيت علم يا در پرتو رجحان موضوع و معلوم آن است يا در متد و روش استدلال آن. علم حكمت و كلام، هم از لحاظ شرافت موضوع و معلوم آن و از لحاظ و ثاقت برهان (در خصوص مسائل برهاين متقن آن ) از مزيت ويژه اى برخوردار است و علم رياضى گذشته از سودمندى علمى آن در قلمرو طبيعت، از لحاظ و ثاقت برهان از رجحان مخصوصى برخوردار است. اما علم ادب و لغت و مانند آن كه فقط در محدوده بررسى ضبط الفاظ از يك سو معانى قرار دادى آنها از سوى ديگر، نه از قداست موضوع و معلوم بر خوردار است و نه از وثاقت برهان سهمى دارد، هرگز نمى تواند از علومى كه چنان قداست يا وثاقتى دارد ممتاز بوده، بر آنها مزيت داشته باشد.

ثانيا، از جهت استظهار لفظى، در ثناياى اين مبحث ثابت شد كه از جهت تناسب حكم و موضوع آنچه مى تواند معيار خلافت الهى و نيز پايه رجحان انسان كامل بر فرشتگان قرار گيرد، علمى است كه از قداست معلوم و نيز از وثاقت برهان برخوردار باشد.

3 پايه اصلى كمال هاى انسان كامل

اوصاف و خصوصياتى كه براى آدم (انسان كامل ) ثابت شد برخى از آنها جنبه مثبت دارد؛ مانند: خليفه خدا بودن، معلم فرشتگان شدن، مسجود آنان قرار گرفتن، شاگرد بى واسطه خدا شدن، كلام خدا را شنيدن، جمال الهى را با چشم دل ديدن... و برخى صبغه منفى دارد؛ مانند: مورد دشمنى شيطان واقع شدن، محسود قرار گرفتن، مامور شدن به استعاذه و طرد شيطان.

به نظر مى رسد اين اوصاف متعدد در عرض يكديگر نيست، بلكه در طول هم است و ريشه همه آنها مقام برين خلافت الهى است و چون سبب اصلى خلافت خدا علم و اسماى حسناى الهى است و اسماى خدا در طول هم است نه در عرض يكديگر، آنچه انسان كامل را كون جامع و خليفه مطلق و عام خدا قرار مى دهد علم به اسم اعظم و مظهر آن نام برتر شدن است. از اين رو پايه اصلى همه اين كمال ها را بايد در مظهريت آن اسم اعظم دانست و چون شيطان، گذشته از تكبر مشووم در برابر آدم، گرفتار استكبار منحوس در برابر خداى سبحان شده است در صدد عداوت با خداوند (در مقام ظهور و فعل ) قرار گرفته و چن خليفه خدا مظهر تام اوست، ابليس كه دشمن خداست و عدو مبين خليفه او نيز خواهد بود.

توضيح اين كه، قرآن كريم گروهى را دشمن خدا و دشمن اوليا الهى مى داند؛ چنان كه مى فرمايد:( ياخذه عدولى و عدوله ) ،(405) ؛ فرعون دشمن من و دشمن موسىعليه‌السلام است،( يا ايها الذين امنو لاتتخذوا عدوى و عدوكم اوليأ ) (406) ( ترهبون به عدوالله و عدوكم ) ،(407) ( من كان عدوا و ملائكه و رسله... ) (408) معناى دشمنى با خدا همان عداوت با دين اوست و معناى دشمنى با اولياى الهى، دشمنى از جهت تبليغ و تعليم و تحقيق دينى انان است. منشا همه عداوت هاى كافران، منافقان و معاندان نيز همان اغواى ابليس است. بنابراين، خطرناكترين دشمن انسان شيطان است:( ان الشيطان للانسان عدو مبين ) (409) .

با تحليلى كه درباره علم اسمأ و تاثير معرفت آنها ارائه شد معلوم مى شود آنچه در برخى از تفاسير آمده است در عين اشتمال بر نقطه قوت خالى از ضعف نيست و آن تفسير اين است:

مقتضاى لفظ عموم آن است كه هر چه اسما بود، آدم را در آموخت؛ هم اسماى خالق، هم اسماى مخلوق ها. پس آدم به دانستن اسماى مخلوق ها از فرشتگان متميز شد و متخصص، و افزونى وى بريشان پيدا شد و علم وى به نام هاى آفريدگار خود سرى بود ميان وى و ميان حق كه فرشتگان را بر آن اطلاع نبود. پس ثمره علم نام مخلوق در حق آدم آن بود كه مسجود فرشتگان گشت و ثمره علم خالق آن كه به مشاهده حق رسيد و كلام حق شنيد.(410)

ضعف چنين تخصيصى اين است كه براى تاثير علم به نام مخلوق در مسجود شدن، نه دليل عقلى ارائه شد و نه دليل نقلى و تناسب روشنى نيز براى چنين اختصاصى وجود ندارد.

4 وجود خاص علم به اسماى الهى

حقيقت علم، وجود خاص خود را دارد كه غير از تعليم و تعلم است؛ چنان كه حقيقت حركت، نحوه خاصى از هستى را داراست كه جداى از تحريك و تحرك است و چنان كه پندار نفى وجود خاص حركت و گمان اين كه حركت در قياس با فاعل و محرك عين تحريك است و در نسبت با قابل و متحرك عين تحرك، ناصواب است و تو هم اين كه علم در سنجش با معلم عين تعليم و در ارزيابى با متعلم عين تعلم است صائب نيست، بلكه براى علم، حقيقتى كاملا جداى از تعليم و تعلم است؛ چنان كه حركت داراى حقيقتى كاملا جداى از تحريك و تحرك است، گرچه با هم يافت مى شود.

چون حقيقت علم غير از تعليم است، ممكن است آن حقيقت قبلا وجود داشت باشد و معلم آن حقيقت موجود را به متعلم منتقل كند و ممكن است آن حقيقت همراه با تعليم و تعلم يافت شود. علم اسماى الهى داراى حقيقتى است كه سابقه هستى داشت و آدم (انسان كامل ) بعدا آن را از معلم حقيقى خود، يعنى خداى سبحان فرا گرفت، ولى علم لغات و اسماى ادبى و لغوى اشيا، همراه با تعليم اولين انسان پديد آمد و چنين نبود كه قبا علم ادب و لغت وجود داشته، سپس اولين انسان، هر كه باشد، به آن آگاه شده باشد؛ زيرا اين گونه از علوم قرار دادى و اعتبارى همراه با انسانى كه ناگزير از وجود اعتبارى و كار برد آنهاست يافت مى شود. البته براى نسل هاى بعدى تعليم اين گونه از علوم با حفظ سبق وجودى آنها بدون محذور است، ولى براى اولين انسان تحقق چنين علومى با تعليم و تعلم خواهد بود.

5 خليفه الله مطلق، مظهر مطلق اسمأ

معيار خلافت، نه تنها علم به اسمأ، بلكه علم به همه اسمأ است؛ يعنى خلافت مطرح شده در آيه محل بحث، مظهريت همه صفات با حفظ مراتب آن است.

شايان ذكر است كه، خليفه الله مظهر همه اسمايى است كه ظهور كرده و از مخزن غيب و محض و غيب مطلق بيرون آمده است وگرنه امورى كه در غيب ذات و از اسماى مستاثره اى است كه ظهور نكرده و نمى كند، يعنى جزو باطن ذات خداست (نه باطن در برابر ظاهر كه تعين خاص محسوب مى شود) و در جهان امكان ظهور نيافته و نمى يابد، مقدور و ميسور انسان كامل نيست تا مظهر آن باشد.

خليفه خداوندى كه محيط مطلق، عليم بكل شى ء، قدير على كل شى ء و حى لا يموت است، بايد داراى اين اوصاف باشد وگرنه در محدوده جهل و ضعف و غيبت، به همان نسبت، از خلافت الهى خبرى نيست.

به همين لحاظ فرشتگان، شايسته خلافت خدا نيستند؛ زيرا آنان مظهر بعضى از اسماى الهى هستند، نه همه آنها و به بيان ديگر آنان نمى توانند خليفه مطلق و بى واسطه خدا باشند، بكله به مقدار مظهريتشان نسبت به اسما، خليفه محدود و با واسطه خدايند؛ يعنى آنها خليفه خليفه الله هستند و اين بيان نسبت به ساير انسان هاى متقى كه مظهريت بعضى از اسمأ را يافته اند نيز صادق است؛ يعنى خلافت آنان با واسطه و تحت پوشش خلافت انسان كامل است، همه آنان و همه فرشتگان تحت تسلط و احاطه انسان كامل و مهمان سفره او هستند. همه و همه به يمن و بركت انسان كامل روز مى خورند و همه آسمان ها و زمين به وجود خليفه مطلق خداوند، ثبات و قرار دارد:بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السمأ.(411)

ممكن است گفته شود با آن كه پس از انباى آدم، فرشتگان نيز به همه اسمأ عالم شدند پس چگونه به خلافت مطلق، ارتقا نيافتند.

پاسخ اين است كه اولا، انبأ به معناى گزارش است و با تعليم تفاوت دارد. از اين رو فرشتگان پس از انباى آدم نيز، به جهل خود اعتراف كردند.

ثانيا، بر فرض كه آنان با گزارش آدم، عالم شده باشند علم آنان علمى با واسطه وغير لدنى است و با علم آدم كه لدنى (لدن نزد و محضر) و بى واسطه است تفاوت دارد وچنين علمى نمى تواند معيار خلافت بى واسطه گردد؛ زيرا معيار خلافت بى واسطه، علمبى واسطه است.

ممكن است گفته شود چرا انسان كامل مظهر همه صفات شد و در نتيجه به خلافت مطلق رسيد، اما فرشتگان مظهر بعضى از صفات شدند و در نتيجه خلافت آنان نيز، محدوديت يافت؟ اگر آنان نيز، از همان ابتدا مظهر همه صفات آفريده مى شدند شايستگى خلافت مطلق مى بافتند.

پاسخ اين است كه نظام جهان نظام علت و معلول در اصطلاح حكيمان و نظام تجلى اتم و تام در اصطلاح عارفان است. پس يا بايد فرشتگان تجلى اتم و ظاهر يا صادر اول باشند و انسان تجلى تام و معلول و ظاهر با صادر دوم قرار گيرد يا به عكس، ولى مشيت خداوند به عكس آن، تعلق يافته است.

مشيت خداوند بر اين تعلق گرفته كه انسان كامل از حس و خيال و و هم و عقل برخوردار باشد و از همه مظاهر علمى و عملى بهره مند گردد و در نتيجه، توان فهم همه اشيا را داشته باشد و بتواند متعلم بى واسطه خداى سبحان باشد؛ اما فرشتگان نه از لحاظ علمى قوايى در حد توهم و تخليل و احساس دارند و نه از لحاظ عملى از توانايى هايى مانند شهوت و غضب برخور دارند؛ علم و قدرت آن، عين يكديگر و در حد تجرد عقلى بوده، در محدوده اى بسته قرار دارد و ساير موجودات نيز مانند فرشتگان، مشمول قانون( و ما منا الا اله مقام معلوم ) (412) بوده، بخشى از اسرار و اسماى الهى را كه در جهان آفرينش ظهور كرده دارا هستند.

مشيت خداوند بر اين تعلق گرفته كه موجودات زمينى و آسمانى هر كدام يا مجرد باشند يا مادى. موجودات مادى كار عقلى و تجردى ندارند و موجودات مجرد كار حسى و مادى ندارند، ولى آن موجودى كه همه در نشئه طبيعت حاضر است و كار طبيعتى مى كند و هم در نشئه مثال و برزخ است و كار مثال و برزخ را به عهده مى گيرد، و همه در نشئه عقل حضور دارد و كار موجودات مجرد تام را انجام مى دهد، انسان كامل است.

تنها انسان كامل است كه به او گفته مى شود:( يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) (413) ؛ يعنى اى انسان از نقطه آغاز:( لم تك شيئا ) (414) شروع شدى و سپس نطفه و علقه مى شوى تا آن كه سر از انك كادح... در مى آورى؛ يعنى موجودى هستى كه يك سمت آن به عالم طبيعت و سمت ديگر آن به لقأ الله بسته است و حد مشخص و مقام معلوم ندارد. چنين موجودى در صورت كمال مى تواند مظهر همه اسماى فعليه خداوند سبحان باشد. به بيان ديگر، آنچه از خلق و قبض و بسط و شفا و احيا و اماته و مانند آن در جهان تكوين ظهور مى كند (كه از مقام فعل خدا انتزاع مى شود و ممكن الوجود است، نه واجب ) مظهرى مى طلبد كه همان خليفه الله و انسان كامل است و امام صادقعليه‌السلام در ذيل آيه( ولله الاسمأ الحسنى ) (415) .

چنين انسان كاملى دو نبش عالم، زير پاى اوست، يك سمت وى به زمين: (انى خالق بشرا من طين ) (416) و سمت ديگر او به لقاى خاص معنون در آيه( يا ايتها النفس المطمئنه... ) (417) بسته است؛ يعنى موجودى است كه در عين حال كه در جهان ماده حضور دارد با حفظ همه قواى مربوط به علم ماده و مهار آن، مى تواند به مرحله نفس مطمئنه نيز سرى بزند و از آن جا بگذرد.

اين انسان كامل است كه مى تواند حامل امانت اسمأ باشد.

قرآن كريم گاهى مى فرمايد: ما اسمأ و حقايق را بر فرشتگان عرضه كرديم، ولى آنها نتوانستند آن را حمل كنند و گاهى مى فرمايد: ما امانت را بر آسمان ها و زمين (كه به قرينه تقابل آن با انسان، شامل موجودات عالم جز انسان مى شود) عرضه كرديم و آنها از حمل آن ابا كردند. كسى مى تواند خليفه خدا شود كه هم حامل اسماى عرضه شده بر فرشتگان باشد و هم حامل امانتى كه بر آسمان و زمين عرضه شد. البته ممكن است اين امانت بخشى از همان اسمأ و حقايق باشد.