تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۴

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 24173
دانلود: 2988


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24173 / دانلود: 2988
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 4

نویسنده:
فارسی

شبهه يكم

شفاعت سبب رفع عقاب مى شود و مرتفع شدن عقاب يا عدل است يا ظلم؛ اگر عدل باشد پس اصل جعل عقاب از جانب خداى سبحان - معاذاللّه - ظلم است، در حالى كه خدا هرگز به هيچ كس ظلم نمى كند:( ولايظلم ربّك احدا ) (687) و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان و اقدام آنان براى رفع عقاب، ظلم است.

پاسخ: قضيه منفصله مزبور مبتنى براين است كه عدل و ظلم نقيض يكديگر باشد تا مانعة الجمع مانعة الخلو به حساب آيد، در حالى كه تقابل عدل و ظلم، ياعدم و ملكه است يا تضاد و رفع هر دو ممكن است؛ يعنى رفع عقاب كه عدل است ممكن است فضل باشد و هيچ يك از دو عنوان ظلم وعدل برآن صدق نكند. به بيان ديگر، شبهه اين است: رفع عقاب ياعدل است يا ظلم، ولى پاسخ اين است كه عقاب عدل است و رفع فضل است كه بالاتر از عدل است، نه ظلم كه پايين تر از آن است.

خداى سبحان براساس عدل خود براى تبه كاران عذاب معين كرده است، اما رفع عقاب بى واسطه غير( از باب آخر من يشفع ارحم الراحمين ) (688) يا به واسطه شفاعت ديگر شافعان، فضل و احسان است. خداى سبحان به بندگان خود آموخت كه عادل باشيد، ولى بالاتر از عدالت مرحله احسان بكوشيد به آن برسيد:( ان اللّه يامر بالعدل و الاحسان ) (689) و نيز به بندگان خود آموخت كه اگر كسى به شما بدى كرد مى توانيد براساس عدل، به همان اندازه به كيفر دهيد:( فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ) (690) ، ولى اگر بر اساس صبرواحسان از او بگذريد بهتر از عدل است:( و ان عاقبتم بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خيرللصابرين ) (691) .

شبهه دوم

شفاعت با سنّت الهى سازگار نيست؛ سيره و سنّت خداى سبحان براين است كه قانونى را براى اجرا جعل كند و براى تخلّف از آن نيز جزايى معيّن كند و متخلّفان از قانون را به كيفر برساند. هم اصل قانون گذارى سنّت الهى است و هم كيفر متخلفان از قانون، و چون سنت هاى الهى هرگز تغيير و تبديل نمى پذيرد پس كيفر مجرمان را نمى توان با شفاعت تغيير داد؛ چنان كه آياتى مانندولايحيق المكر السيّى ء الّا باهله فهل ينظرون الا سنّة الاوّلين فلن تجد لسنة اللّه تبديلا و لن تجد لسنّة اللّه تحويلا(692) براين مطلب دلالت دارد.

پاسخ: اين سخن از قبيل تمسّك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است. معيار تشخيص سنّت از غيرسنّت عقل نيست و آيه مزبور نيز دلالتى برآن ندارد. مفاد اين آيه آن است كه هرآنچه سنّت خداشد تبديل و تحويل نمى پذيرد، امّا اين كه پذيرش شفاعت به معناى تبديل سنّت و نپذيرفتن هرگونه شفاعت از سنت هاى تحويل ناپذير الهى باشد، و به تعبير ديگر، اين كه همواره براساس عدل رفتار كردن و احسان و فضل نداشتن از سنن الهى به حساب آيد، از آيه مزبور برنمى آيد و با دليل عقلى يا نقلى ديگرى نيز اثبات نشده است، بلكه دليل برخلاف آن وجود دارد؛ زيرا از سنت هاى خداست كه براساس اسماى حسنايش عمل كند و همان گونه كه وصف عادل از اسماى حسناست، اوصافى چون رؤ وف، رحيم، غفّار، محسن، و مفضل نيز از اسماى حسناى اوست. اگر( انا من المجرمين منتقمون ) (693) از سنن خداست،( ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشأ ) (694) نيز از سنت هاى او به حساب مى آيد. اگر( جزأ سيئة سيئة مثلها ) (695) ، از سنن الهى است،( و يعفورا عن كثير ) (696) ( و يعفوا عن السيئات ) (697) نيز از سنّت هاى تغييرناپذير خداست.

شبهه سوم

شبهه سوم كه در برخى از تفاسير مانند المنار آمده اين است: شفاعتى كه در عرف رواج دارد به يكى از دوصورت است:

1- حاكمى كه نزد او از مجرمى شفاعت مى شود ظالم است و براساس روابط عمل مى كند نه ضوابط؛ هم مى توان انديشه اش را تغيير داد و هم انگيزه اش را، و باتغيير علم يا ميل او، اراده و تصميمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بيان ديگر، هم او را به اشتباه در حكمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حكم خود اشتباه نكرده اى اما براثر رابطه دوستانه اى كه بين ما وشما وجود دارد از حكم خويش صرف نظر كن، و اين در صورتى كه حقّ مردم مطرح باشد و جاى عفو نباشد همان است كه از آن به شفاعت سيّئه تعبير مى شود: و من يشفع شفاعة سيّئة...(698) وگرنه مى تواند مصداق شفاعت حسنه باشد.

2- حاكم، عادل است و ازاين رو نمى توان درانگيزه او نفوذ كرد، ليكن مى شود با اقامه برخى ادّله در انديشه او تصرف كرد و برايش ثابت كرد كه حكمى را كه صادب مى كنى، يا صادر كرده اى صواب و حق نيست.

شكّى نيست كه هيچ از اين دو فرض درباره حاكمى كه عادل محض بوده، علمش به جهت شهودى بودن از يك سو و شمول و ازلى بودن از سوى ديگر، خطاناپذير و غيرقابل تغييراست تصوّر ندارد؛ زيرا اراده چنين كسى تابع علم اوست و قهرا در محكمه چنين حاكمى، شفاعت راه ندارد(699) .

پاسخ: آنچه شفاعت، باعث تغيير آن مى شود اراده هاى جزئى و فعلى زايد بر ذات خداوند و به تعبير ديگر، معلومات فعلى خداوند است كه علم فعلى از آن مورد انتزاع مى شود، نه علم و اراده ذاتى و ازلى او.

توضيح اين كه، علم خداى سبحان ازلى است، اما معلوم هاى او پيوسته در تغيير اوست؛ او از ازل مى داند كه چگونه معلوم هاى متغيّر را با اراده هاى جزئى حادث و زايد برذات، اراده كند.او مى داند كه در فلان زمان، فردى موجود مى شود و در فلان مقطع زمانى به تكليف مى رسد و در شرايط خاص، با اراده وميل خود اطاعت يا معصيت مى كند، در حالى كه مى توانست و مى تواند خلاف آن را انجام دهد، و نيز مى داند براساس ‍ معصيتى كه كرده، استحقاق كيفر دارد، و نيز مى داند كه مورد لطف وليّى از اولياى الهى قرار مى گيرد و مشمول شفاعت او واقع شده، همه يابعضى از كيفرهاى او بخشوده مى شود. همه اينها را در ازل مى داند و در لايزال آنها را اجرا مى كند.

مثلا خداى سبحان مى داند در زمان خاص، شخصى متولد مى شود و به فراگيرى علم مى پردازد، و در مقطع مشخص امكانات تحصيل علم را براى وى فراهم مى كند و در مقطع بالاتر امكانات درس هاى بالاتر و استاد مناسب و دوستان خوب را نصيبش مى كند. همه اين برنامه ها، كارهايى است جزئى كه به اراده هاى جزئى خداوند مستند بوده، شأن جديد و فيض تازه او به حساب مى آيد:( كل يوم هو فى شأن ) (700) و از صفات فعل او محسوب مى شودو آنچه در كتاب و سنت به عنوان اراده خداوند مطرح است غالبا همين اراده فعلى است كه صفت فعل است (نه صفت ذات ) و از مقام فعل او انتزاع مى شود، نه آن كه عين ذات واجب باشد.

درباره شفاعت نيز چنين است؛يعنى از ازل معلوم خداى سبحان است كه فلان شخص در فلان وقت مشمول شفاعت واقع مى شود، بدون آن كه اراده ازلى يا علم ازلى او تغييرى بيابد.

به بيان ديگر: 1- كارهاى جزئى روزانه و شؤ ون و فيض هاى روزانه كل يوم هو فى شأن حادث است و بااراده هاى جزئى زايد بر ذات خداوند حدوث مى يابد. امّا علمى كه نقشه اين اراده هاى جزئى را تنظيم مى كند ازلى است.

2- آنچه در تحليل شفاعت ارائه شد همانند شبهه گذشته ناتمام است؛ زيرا شفاعت نزد خدا نه به معناى تصرف در علم اوست و نه تغيير عدل و داد او، بلكه درخواست ظهور وصف احسان و فضل اوست كه بالاتر از عدل است و تقاضاى تجلّى عفو و صفح و تخفيف است كه والاتر از قسط است.

شبهه چهارم

شبهه ديگرى كه معمولا در نوشته هاى وهّابيان آمده اين است كه شفاعت باعث نقض غرض است؛ چون هدف آفرينش انسان ها عبادت است:( و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون ) (701) و انبيا براى تبشير و انذار و اتمام حجت آمده اند:( ليهلك من هلك عن بيّنة و يحى من حىّ عن بيّنة ) (702) . پس براى شفاعت نيست؛ زيرا شفاعت سبب جرىّ شدن تبه كاران و هتك حرمت احكام مى شود وغرض مزبور، نقض مى گردد.

پاسخ: جواب اين شبهه ضمن بحث از شرايط و ويژگى هاى شفاعت شوندگان در اشاره ششم(703) گذشت و گفته شد با توجه به اين كه خداى سبحان نه به نحو ايجاب كلّى فرمود هرگناه يا هر گنه كار با شفاعت شافعان بخشوده مى شود و نه خصوصيت گناهى كه با شفاعت بخشوده مى شود معين كرد، بلكه در همه موارد ياد شده به نحو اجمال و ايجاب جزئى سخن گفت، چنين شفاعتى نه تنها سبب تجرّى معصيت كار نيست، بلكه اميد مى آورد و زمينه اصلاح امور و جبران گذشته تلخ را فراهم مى سازد و همواره انسان را بيم خوف و رجا نگاه مى دارد.

مرحوم ابن بابويه و ديگران از اميرالمؤ منينعليه‌السلام نقل كرده اند كه خداى سبحان چند چيز را در چند چيز مخفى كرده است:1- قهر خود را در بين معاصى مستور كرد. ازاين رو برانسان لازم است ازهمه معاصى بپرهيزد و هيچ معصيتى ار كوچك نشمرد؛ چون نمى داند خداوند با كدام معصيت انسان گنه كار را مى گيرد. شايد مورد مؤ اخذه همين گناهى باشد كه او مى خواهد مرتكب شود. 2- مهر خود را در ميان طاعات مخفى كرد؛ يعنى معلوم نيست كدام اطاعت را قبول مى كند. از اين رو چيزى از طاعت هاى او اعم از واجب و مستحب را نبايد حقير شمرد، چه بسا همان موافق قبول و رضايش باشد. 3- ولىّ خود را در بين انسان ها ناشناس قرار داد؛ يعنى معلوم نيست ولىّ او كيست و در چه لباسى به سر مى برد. از اين رو كسى حق ندارد ديگرى را تحقير كند؛ شايد آن كس ولىّ خدا باشد. 4- اجابتش را در بين دعاها مخفى كرد. پس نبايد دعايى را كوچك شمرد. شايد همان باشد كه به اجابت مى رسد(704) .

شفاعت با چنين خفايى نه تنها تجرّى نمى آورد، بلكه سبب اميد و حركت بنده صالح و واقع شدن او بين خوف و رجا مى گردد به ويژه وقتى در نظر بگيرد كه خداى رحمان خداى قهّار نيز هست و خداى ارحم الراحمين فى موضع العفو و الرحمة(705) خداى اشد المعاقبين فى موضع النكال و النقمة(706) نيز هست و نيز ملاحظه كند كه همان خدايى كه وعده نجات و شفاعت مى دهد، هشدار هم داده است: كسى كه خود را از مكر و حيله خدا در امان مى بيند و غافل است كه خاسر بوده، سرمايه جان و ايمانش را از دست داده باشد؛( افامنوا مكراللّه فلا يامن مكراللّه الا القوم الخاسرون ) (707) . وگرنه انسانى كه سرمايه خود، يعنى عقل و ايمان را حفظ كرده و موحّد و مسلمان است پيوسته بين خوف و رجا قرار دارد؛ هم احساس امان محض نمى كند و هم با توجّه به( لاتياسوا من روح اللّه انه يياس من روح اللّه الا القوم الكافرون ) (708) نااميد نمى شود؛ هم يرجو رحمة ربّه؛( امّن هو قانت انأ الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون ) (709) است و هم او مى داند كه اگر چه از آيه( ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشأ ) (710) برمى آيد كه خداى غفور از غير شرك، بدون توبه مى گذرد (چون اگر غفران در اين آيه مقيّد به توبه باشد استثناى شرك معنا ندارد؛ زيرا گناه شرك نيز با توبه بخشوده مى شود)، ليكن قيد لمن يشأ سبب ابهام مى شود؛زيرا دقيقا معلوم نيست كه از ميان ميلياردها انسان مسلمان و موحّد، چه كسانى مصداق من يشأ هستند.

به بيان ديگر، شفاعت در حدّ درمان است و همانند داروست كه هيچ انسان عاقلى را تشويق به بيمارى نمى كند و نظير قاعده من ادراك در فقه است كه اختصاص به فوات قهرى و سهوى دارد و شامل كسى كه عمدا نمازش را به تأخير بيندازد و وقت را تفويت كند نمى شود، بلكه به تعبير علامه طباطبايى (قدس ) اگر كسى با اعتماد بر شفاعت و توبه و استغفار، تن به گناه داده، اين امور را مجوّز سركشى خود قرار دهد، احيانا گرفتار گناه مضاعف شده است(711) ؛ به ويژه با توجه به اين كه گاهى گناهى زمينه براى گناهى ديگر مى شود و بلكه گناهان بزرگ و اصرار بر آن، ارتكاب اكبر كباير(شرك ) را در پى دارد:( ثم كان عاقبة الذين اساؤ ا السّوأى ان كذّبوا بايات اللّه و كانوا بها يستهزؤن ) (712) . از اين رو قرآن به جامعه بشرى هشدار داده، مى فرمايد: آنها كه اصل مبدأ و معاد و وحى را پذيرفته اند، آيا هنوز وقت آن نرسيده كه بترسند و خاشع شوند و همانند اهل كتاب نباشند كه به تدريج از دستورهاى آسمانى جدا شده به قساوت قلب مبتلا شدند:( الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحق و لايكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم ) (713) .

حاص اين كه، شفاعت عامل غرور نيست، بلكه راهى است براى اميدوارى مبتلايان به گناه، و همانند داروست كه هيچ انسان عاقلى را به بيمارى تشويق نمى كند. بلكه مبتلايان را درمان مى كند تا به بيمارى صعب العلاج يأس از رحمت خداوند كه كفر است گرفتار نشوند.

شبهه پنجم

شفاعتى كه از قرآن استفاده مى شود شفاعت معروف و به معناى رفع عقاب اخروى ثابت و لازم برمجرمين نيست، بلكه مستفاد از آيات تنها وساطت انبيا و اوليا به معناى دفع عقاب است. به اين بيان كه آنان وسايط فيض الهى هستند و احكام و وحى را از خداى سبحان دريافت كرده، به مردم مى رسانند و مردم نيز با فراگيرى و عمل به آن از دوزخ مصون مى مانند و به بهشت دست مى يابند. بنابراين، شفاعت به معناى دفع عقاب است، نه رفع آن پس از استحقاق.

پاسخ: گرچه وساطت به اين معنا نيز در عنوان شفاعت مندرج است امّا مستفاد از آيات، بيش از آن است و شامل شفاعت به معناى رفع عقاب نيز مى شود و شاهد آن، شفاعت توبه:لاشفيع انجح من التوبة(714) است؛ زيرا شكّى نيست كه توبه، پس از ثبوت جرمى كه كيفرى برايش مقرّر شده، مطرح مى شود و توبه كيفر مقرّر را مرتفع مى سازد. شاهد ديگر آن، آيه( ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشأ ) (715) است كه مراد از مغفرت در آن، مغفرت از راه توبه نيست؛ زيرا شك هم گناهى است كه با توبه مشرك و ايمان آوردن وى بخشوده مى شود، بلكه مراد از مغفرت از طريق وساطت و شفاعت اولياى الهى و فرشتگان است و شكّى نيست كه مغفرت و بخشش نتيجه اش رفع عقاب ثابت است، نه دفع آن؛ يعنى اگر تبه كارى استحقاق كيفر دارد؛ اولياى الهى كه وجيه عنداللّه و مقرّب درگاه او و مجارى فيض اويند، به اذن خداوند كارى مى كنند كه فضل الهى، شفع عدالت وى گردد تا حاكم با عدل همراه با احسان و فضل بركرسى قضا بنشيند و از طرف ديگر مسكنت عبد، ضميمه گناه او شود و به تنهايى به محكمه حق نرود تا در نتيجه خداى عادل غفور با عبد مذنب مستكين، از روى فضل و احسان رفتار كند، نه براساس ‍ عدل.

شبهه ششم

شبهه ديگر كه در تفسير المنار آمده و اجمالا ضمن مباحث قبلى گذشت اين است:آنچه عقل بر آن دلالت دارد تنها امكان شفاعت است، نه تحقق و وقوع آن و از آيات قرآن نيز نمى توان مطلب روشنى را نتيجه گرفت؛ زيرا بعضى از آيات، شفاعت را نفى و بعضى ديگر آن را اثبات مى كند. شمارى از آيات، آن را مقيّد به بعضى قيود كرده و تعدادى ديگر آن را مطلق بيان مى كند. نتيجه اين گونه تهافت و اختلاف، اين است كه آيات مربوط به شفاعت از متشابهات به حساب آيد كه بايد با ايمان اجمالى به آن، علمش را به اهلش ‍ واگذاشت. پس نه دليل عقلى بر وقوع آن اقامه شده و نه دليل نقلى بر امكان آن دلالت دارد.

پاسخ: مفسّر خبير و روشمند بايد متشابهات قرآن را به محكمات آن كه ام الكتاب است ارجاح دهد و فرع را به اصل و كودك را به مادرش (امّ الكتاب ) بسپرد. قرآن نازل نشده تا آياتى متشابه و غير قابل تفسير، به ارائه دهد و نيز نفرموده كه آيات قرآنى بر دو بخش است: بخشى از آن قابل تفسير و بخشى ديگر غير قابل تفسير است، بلكه مى فرمايد: همه آيات قرآنى قابل تفسير و تحليل و استدلال است، برخى بدون واسطه، مانند محكمات و بعضى با واسطه، مانند متشابهات. بايد اولا، تدبّر تام كرد. ثانيا، محكمات و متشابهات را شناسايى كرد. ثالثا، كيفيت ارجاع متشابهات به محكمات را آگاه شد. آنگاه متشابهات را كه به منزله فرع و كودك است به امّ الكتاب كه به مثابه اصل و مادر براى متشابه است ارجاع داد و تفسير كرد. اگر متشابهات به محكمات كه ام الكتاب است باز گردد ابهامى باقى نمى ماند؛ چنان كه از مباحث تفسيرى ولايقبل منها شفاعة به دست آمد كه هيچ تشابه و تهافت و اختلافى بين آيات شفاعت نيست. نتيجه اين كه:

1- شفاعت به معناى معهود و مصطلح و امكان ذاتى و وقوعى آن هم عقلى است و هم نقلى.

2- آيات قرآن كريم در اين باره محكم است، نه متشابه.

3- براين فرض تشابه برخى از آيات با ارجاع آن به محكم، احتمال هرگونه تشابه، ابهام، اجمال و... برطرف مى شود.

8- شفاعت در رفع عيب و جذب كمال

اگر مفهومى صِبغه ايجاد، تأثير، افاضه و فاعليّت داشته باشد، دانى نسبت به عالى مصداق چنان مفهومى نخواهد بود؛ مانند تعليم، تربيت، ارشاد، هدايت و تزكيه و... و اگر مفهومى چنين صبغه اى نداشته باشد تعامل مشترك دانى و عالى در آن محذورى ندارد. شفاعت از آن جهت كه موهم معناى فاعلى و تأثير است دانى نسبت به عالى شفيع نخواهد بود، ليكن اين مطلب موجب اختصاص شفاعت به دفع يا رفع عقاب نمى شود، به طورى كه شامل ترفيع درجه، زيادى ثواب و مانند آن نشود. برخى برآنند كه اگر معناى شفاعت شامل ازدياد منافع شود لازم آن اين است: هنگامى كه يكى از آحاد امّت براى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مزيد كرامت را در خواست مى كند، شفيع او شود و اين خلاف اجماع است(716) . درباره اين مطلب لازم است به چند امر عنايت شود: 1- دانى نسبت به عالى هيچ گونه علّيت فاعلى ندارد، چه در رفع عيب و نقص و چه در جذب خيروكمال، ولى عالى نسبت به دانى مى تواند سِمَت عليّت قريب و واسطه در فيض داشته باشد، خواه در رفع عقاب و خواه در جذب ثواب.

2- آنچه آحاد امّت درباره رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا پيامبران و امامان معصومعليه‌السلام از خداوند درخواست مى كننند از سنخ وساطت در فيض و عليّت وسطا و مانند آن نيست، بلكه بازگشت چنين نيايشى اولا، به تأدّب در ساحت مقدّس واسطه در فيضند و هرگونه خيروبركتى كه از مبدأ الهى نازل شود از مجراى آنان به آحاد امّت مى رسد، از اين رو همواره فيض تازه اى از طرف خدا بدون دخالت آحاد امّت به آن ذوات مقدّس مى رسد و آحاد امّت از بركت آنان به فيض الهى، اعم از رفع نقص يا جذب كمال، نايل مى گردند.

3- ازدياد فيض براى انسان هاى كامل در قوس صعود كه نشئه حركت، تكامل، تكليف، امتحان و... است، منافى با كمال تام آن ذوات مقدس در قوس نزولى نيست. از آنچه درباره معناى شفاعت و رفع نقص و جذب كمال گفته شد معلوم مى شود، حقيقت شفاعت اختصاصى به هيچ كدام از دو طرف نقص و كمال ندارد؛ يعنى نه مى توان آن را مخصوص رفع نقص و ازاله عقاب دانست و نه مى شود آن را منحصر در جذب كمال و اضافه ثواب و افاضه خيركرد. پس قول اول (اختصاص به رفع نقص ) كه شيخ طوسى رحمة الله عليه آن را به اصحاب ما نسبت داده قابل بررسى است؛ چنان كه قول دوم (اختصاص به جذب كمال ) كه وعيديه و اهل اعتزال برآنند(717) مورد نقد است.

9- نفى نظام اعتبارى دنيا

نظام علّى و معلولى و صدور كه عنصر محورى حكمت است و نيز نظام تشأّن و تجلّى و ظهور كه عنصر كليدى عرفان است تعطيل بردار نيست؛ يعنى هم قبل از دنيا و هم در دنيا و هم بعد از دنيا محقّق است، گرچه ممكن است ديدگاه حكيم بعد از مرگ كامل شود و جهان آخرت را از منظر عرفان ببيند و علم حصولى وى به علم حضورى متكامل گردد.

آنچه كه درآيه مورد بحث نفى شد، به معناى نفى نظام اعتبارى دنياست، نه نفى نظام علّى حكمت يا نظام تشأّن عرفانو براى تبيين مطلب، به برخى از آثار معاد به اجمال اشاره مى شود تا معلوم گردد نظام صدور فلسفى يا ظهور عرفانى هرگز از بين نمى رود.

انسان در دنيا مبدأ فاعلى كارهاى جانحه و جارحه خود اسئ. اگر كارهاى وى در راستاى اراده تشريعى خداوند بود در آخرت نيز وارد بهشت مى شود و در آن جا نيز همه كارهاى او برابر اراده وى محقّق مى گردد:( لهم ما يشأون فيها ولدينا مزيد ) (718) ؛ هرچه بخواهد و هرجا اراده كند براى او حاصل است. البتّه همان طور كه چنين انسانى در دنيا غير از حقّ و صدق طلب نمى كرد در بهشت نيز كه اصلا مجالى براى لغو و تأثيم نيست غيراز خير و صلاح نمى طلبد، واگركارهاى وى در راستاى هواى او بود كه همان را خداى خود اتّخاذ كرد:( افرايت من اتّخذ الهه هويه ) (719) در آخرت وارد دوزخ مى گرددو در آن جا همه شؤ ون او را عقيده باطل و اخلاق سوء و اعمال قبيح وى برعهده دارد و او به جاى آن كه مصدر كار باشد مورد عمل قرار مى گيرد و سلطان علّيت فلسفى يا ظهور عرفانى نسبت به وى در اختيار اسماى جلال و قهر الهى است كه عامل ظهور آن اسمأ، عقيده و خُلق و عمل قبيح انسان تبه كار است.

غرض آن كه، هيچ قَدْح و نَقدى برمبانى حكمت يا مبادى عرفان وارد نيست و هيچ مجالى براى تأمّل در نظام صدور يا ظهور نخواهد بود و تفاوت دوزخى و بهشتى در اين سال كه يكى خود را اسير و مرهون نكرده و به ناچار معلول اسارت و رهن قرار مى شود و اگر كارى مقدور اسير مرهون نبود و همان كار يا برتر از آن ميسور امير آزاد بود معلوم مى شود نظام صدور يا ظهور در قيامت در كمال اتقان حاكم است.

مطلب ديگرى كه عنايت به آن در معادشناسى سهم به سزا دارد اين است كه در دنيا امورى مستور است كه در آخرت مشهود خواهد شد. دو نمونه از آن ارائه مى شود: يكى آن كه در نظام علّى و معلولى گرچه اصل وجود علّة العلل محرز است، ليكن حضور او مشهود نيست و ديگر آن كه خداوند در عين آن كه علّة العلل و سرآغاز سلسله علّت هاست، به هر معلولى از علت قريب او نزديك تر است؛ زيرا معناى معيّت قيّومى و احاطه مطلق موجود غيرمتناهى به هرشخص و هرچيز همين است. اين منظر لطيف در ادعيه و مناجات هاى مأثور از اهل بيتعليه‌السلام اين گونه متجلّى است: راحِل به سوى خدا قريب المسافة است و خداوند هرگز محجوب از كسى نيست و تنها عمل ناصواب است كه حاجب بين خدا و بنده اوست؛ وانّ الرّاحل اليك قريب المسافة و انّك لاتحتجب عن خلقك إ لّا ان تحجبهم الاعمال دونك(720) و اين حجاب در معاد برداشته مى شود.

البته تحليل معاد و اين كه نفس تبه كار منشأ اَلَم و عذاب مى گردد، مبادى تصورى آن در نهايت صعوبت است، چه رسد به مبادى تصديقى آن، ولى اجمال مطلب همين است كه به اشارت رفت كه هرگز نظام علّى و صدور فلسفى يا تشأن و ظهور عرفانى از بين رفتنى نيست.

بحث روايى

1- لزوم ايمان به شفاعت

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : (من لم يؤ من بحوضى فلا اورده اللّه حوضى و من لم يؤ من بشفاعتى فلا انا له اللّه شفاعتى)(721)

- عن الصادقعليه‌السلام : من انكر ثلاثة اشيأ فليس من شيعتنا: المعراج و المسألة فى القبر و الشفاعة.(722)

- عن اميرالمؤ م نينعليه‌السلام : من كذب بشفاعة رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم تنله.(723)

اشاره الف: امكان ذاتى و وقوعى شفاعت، ثابت شده و ادلّه معتبرى اعم از قرآن و سنّت تحقق آن را وعده داده است و از آن جا كه وعده الهى تخلف پذير نيست، وقوع شفاعت قطعى است.

ب: برخى از مفسران، شفاعت را از اصول دين ندانسته و منكر آن را در صورتى كه به مبدأ و وحى و نبوّت و معاد مؤ من باشد مسلمان دانسته اند(724) .

ج: كسى كه مسلّم بودن شفاعت براى وى ثابت شده باشد حقّ انكار آن را ندارد.

د: ممكن است مطلبى براى يك پژوهشگر دينى به حدّ ضرورت رسيده باشد و براى ديگرى به آن حدّ بالغ نشده باشد. هركدام از آنان حكم فقهى خاص خود را دارند.

ه‍: عدّه اى كه محتواى قرآن را نفى شفاعت پنداشتند، ناچار شدند براى اثبات شفاعت سند آن را خبر متواتر بدانند. از اين رو براى اثبات تواتر آن سعى كرده اند، ليكن پيام قرآن كريم اثبات شفاعت است، نه نفى آن و روايات شفاعت اگر به تواتر هم نرسد محذورى ندارد و براى محقق بصير ترديدى در آن نيست.

و: براى اثبات خصوصيتى كه برخى از احاديث برآن دلالت دارد چاره اى جز احراز حجّيت حديث مزبور نيست و از آن جهت كه بعضى از روايات شفاعت خالى از ارسال، قطع، وقف، رفع و بالاخره مصون از ضعف سند نيست، اثبات خصوصيت محتواى چنين احاديثى سهل نيست.

2- صفات شفاعت شوندگان

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :... وامّا شفاعتى ففى اصحاب الكبائر ما خلا اهل الشّرك و الظّلم(725)

- عن الصادقعليه‌السلام : واعلموا انّه ليس يغنى عنكم من اللّه احد عن خلقه لاملك مقرّب و لانبىّ مرسل و لا من دون ذلك. فمن سرّه ان تنفعه شفاعة الشافعين عنداللّه فليطلب الى اللّه ان يرضى عنه(726) .

- عن ابن ابى عمير عن الكاظمعليه‌السلام :لايخلّد اللّه فى النار الا اهل الكفر والجحود... حدّثنى ابى عن آبائه عن علىّعليه‌السلام قال: سمعت رسول اللّه يقول: انّما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فامّا المحسنون منهم فما عليهم من سبيل. قال ابن ابى عمير: فقلت له:( يابن رسول اللّه فكيف تكون الشفاعة لاهل الكبائر واللّه تعالى يقول: ولايشفعون الّا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون ) (727) و من يرتكب الكبائر لايكون مرتضى؟فقال: يا ابا احمد ما من مؤ من يرتكب ذنبا الا سأه ذلك و ندم عليه، وقد قال النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : كفى بالندم توبة، وقال: من سرّته حسنة و سأته سيّئة فهو مؤ من فمن لم يندم على ذنب يرتكبه فليس بمؤ من و لم تجب له الشفاعة و كان ظالما و اللّه تعالى يقول:( ما للظالمين من حميم ولاشفيع يطاع ) (728) .

فقلت له: يابن رسول اللّه و كيف لايكون مؤ منا من لم يندم على ذنب يرتكبه؟ فقال: ياابااحمد ما من احد يرتكب كبيرة من المعاصى و هو يعلم انّخ سيعاقب عليها الّا ندم على ما ارتكب، و متى ندم كان تائبا مستحقّا للشفاعة و متى لم يندم عليها كان مصرّا و المصرّ لايغفر له لانّه غيرمؤ من بعقوبة ما ارتكب، و لو كان مؤ منا بالعقوبة لندم و قد قال النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لاكبيرة مع الاستغفار، و لاصغيرة مع الاصرار، و امّا قول اللّه: ولايشفعون الّا لمن ارتضى فانّهم لايشفعون الا لمن ارتضى اللّه دينه، والدين الاقرار بالجزأ على الحسنات و السيّئات، و من ارتضى اللّه دينه ندم على ما يرتكبه من الذنوب لمعرفته بعاقبته فى القيامة(729) .

- عن حسين بن خالد عن الرضاعليه‌السلام عن اميرالمؤ منينعليه‌السلام عن رسول اللّه، انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فامّا المحسنون منهم فما عليهم من سبيل قال الحسين بن خالد: فقلت للرضاعليه‌السلام :يابن رسول اللّه فما معنى قول اللّه عزّوجلّ: ولايشفعون الّا لمن ارتضى؟ قال:لايشفعون الّا لمن ارتضى اللّه دينه(730) .

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام فى قوله: لايملكون الشّفاعة الّا من اتّخذ عند الرّحمن عهدا قال: لايشفع و لايشفع لهم ولايشفّعون الّا من اتّخذ عند الرحمن عهدا، الّا من اذن له بولاية اميرالمؤ منين والائمة من بعده فهو العهد عنداللّه(731) .

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا قمت المقام المحمود تشفّعت فى اصحاب الكبائر من امتّى فيشفّعنى اللّه فيهم واللّه لاتشفّع فيمن اذى ذرّيّتى(732) .

- عن محمد بن ابراهيم بن كثير قال: دخلنا على ابى نواس الحسن بن هانى نعوده فى مرضه الذى مات فيه، فقال له عيسى بن موسى الهاشمىّ: يا ابا علىّ فى آخر يوم من ايّام الدنيا و اوّل يوم من الا خرة و بينك و بين اللّه هنات(733) فتب الى اللّه عزّوجلّ: قال ابو نواس: سنّدونى فلمّا استوى جالسا قال: ايّاى تخوّفنى باللّه؟ وقد حدّثنى حماد بن سلمة عن ثابت البنانىّ عن انس بن مالك قال: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :لكّل نبىّ شفاعة و انا خبات شفاعتى لاهل الكبائر من امّتى يوم القيامة افترى لااكون منهم(734)

- عن الصادقعليه‌السلام : اصحاب الحدود مسلمون لامؤ منون و لاكافرون فانّ اللّه تبارك و تعالى لايدخل النّار مؤ منا وقد وعده الجنّة و لايخرج من النّار كافرا وقد اوعده النّار والخلود فيها و يغفر ما دون ذلك لمن يشأ فاصحاب الحدود فسّاق، لامؤ منون و لاكافرون ولايخلّدون فى النّار و يخرجون منها يوما، و الشفاعة جائزة لهم وللمستضعفين اذا ارتضى اللّه عزّوجلّ دينهم(735) .

- فى تفسير الامام العسكرىعليه‌السلام : قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احبّوا موالينا مع حبّكم لآلنا... ان احدا لايدخل الجنّة من سائر امّة محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الّا بجواز من علىّعليه‌السلام فان اردتم الجواز على الصراط سالمين و دخول الجنان غانمين فاحبوّا بعد حبّ محمد و آله مواليه، ثمّ ان اردتم ان يعظّم محمد و علىعليه‌السلام عنداللّه منازلكم فاحبّوا شيعة محمد وعلى، وجدّوا فى قضأ حوائج المؤ منين فانّ اللّه تعالى اذا ادخلكم شيعة محمد وعلى، و جدّوا فى قضأ حوائج المؤ منين فانّ اللّه تعالى اذا ادخلكم معاشر شيعتنا و محبّينا الجنان نادى مناديه فى تلك الجنان: يا عبادى قد دخلتم الجنّة اخوانكم المؤ منين فايّهم كان اشدّ للشيعة حبّا و لحقوق اخوانهم المؤ منين اشدّ قضأ كانت درجاته فى الجنان اعلى، حتّى ان فيهم من يكون ارفع من الاخر بمسيرة خمسماة سنة ترابيع قصور و جنان(736) .

- عن الصادقعليه‌السلام : اذا كان يوم القيامة نشفع فى المذنب من شيعتنا، فامّا المحسنون فقد نجّاهم اللّه(737) .

- عن الصادقعليه‌السلام :انّ المؤ من ليشفع لحميمه الّا ان يكون ناصبا و لو انّ ناصبا شفع له كلّ نبىّ مرسل و ملك مقرّب ما شفّعوا(738) . و مثله خبر علىّ الخدمىّ(739) .

- فيما كتب الرّضاعليه‌السلام للمأمون من محض الايمان:و مذنبوا اهل التوحيد لايخلّدون فى النّار و يخرجون منها و الشّفاعة جائزة لهم(740) .

اشاره: از مجموع اين روايات و مانند آن برمى آيد، اهل كباير اگر مى خواهند مشمول شفاعت در قيامت واقع شوند بايد:

الف: مشرك يا كافر يا منافق يا ناصبى نباشند. ب: از گناه پشيمان شده باشند.

ج: مرضىّ در دين باشند كه لازمه اش، ندامت برگناهانى است كه مرتكب شده اند.

د: ولايت اميرمؤ منان علىعليه‌السلام و اولادش را پذيرفته باشند. البته مستفاد از روايتى كه ذيل عنوان آخرين شفعيع خواهد آمد و نيز برخى رواياتى كه درباره شفاعت پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده جواز شفاعت براى مطلق اهل توحيد است. آنچه مى تواند تعارض ابتدايى و متوهّم بين آنها را برطرف كند تشكيك حقيقت شفاعت است؛ يعنى برخى از مراتب آن مشروط به اسلام است، از اين رو آن مرتبه شامل غيرمسلمان نمى شود، هرچند موحّد باشد، ولى بعض مراتب ديگر آن مشروط به توحيد است و شامل هر موحّدى مى شود، هرچند مسلمانان به معناى رايج آن نباشد.

ه‍: ذريّه پيامبر(سادات ) را اذيت نكرده باشند.

و: دوستدار شيعيان و مواليان على و اولاد علىعليه‌السلام باشند.

از آنچه گذشت، به ويژه از خصوصيّت ندامت از گناه، برمى آيد كه گرچه مرضىّ در عمل بودن شرط شمول شفاعت نيست. ليكن ندامت از گناه شرط است، كه البته آن نيز به مرضىّ بودن در اعتقاد بازمى گردد؛ زيرا چنان كه از برخى روايات استفاده مى شود كسى كه اعتقاد به قيامت و كيفر آن داشته باشد از گناهى كه مرتكب شده پشيمان مى شود.

نكته قابل توجه اين كه، از همان روايت برمى آيد اگر چه ندامت كافى است، ليكن بدين معنا نيست كه نادم نياز به چيز ديگرى ندارد، بلكه مقصود نجات نهايى اوست؛ به اين صورت كه ندامت سبب توبه و توبه، زمينه ساز شفاعت مى شود، بلكه خود توبه شفيع خوبى است: لاشفيع انجح من التوبة(741) .

3- شفيعان قيامت

الف - رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

- عن اميرالمؤ منينعليه‌السلام : قالت فاطمة (س ) لرسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا ابتاه اين القاك يوم الموقف الاعظم و يوم الاهوال و ويوم الفزع الاكبر؟ قال: يا فاطمة عند باب الجنّة و معى لوأ الحمد و انا الشفيع الامّتى الى ربّى. قالت: يا ابتاه فان لم القك هناك؟ قال: القينى على الحوض... قالت فان لم القك هناك؟ قال: القينى على شفير جهنّم امنع شررها و لهبها عن امّتى. فاستبشرت فاطمة بذلك، صلّى اللّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها(742)

- عن سماعة عن ابى عبداللّهعليه‌السلام قال: سالته عن شفاعة النبىّ يوم القيامة، قال: يلجم النّاس يوم القيامة العرق فيقولون: انطلقوا بنا الى آدم يشفع لنا(عند ربّه خ ل ) فياتون آدم فيقولون: اشفعلنا عند ربّك فيقول: ان لى ذنبا... حتى ينتهون الى عيسى فيقول: عليكم بمحمّد رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و على جميع الانبيأ) فيعرضون انفسهم عليه و يسالونه فيقول: انطلقوا، فينطلق بهم الى باب الجنّة و يستقبل باب الرحمن و يخرّ ساجدا فيمكث ماشأ اللّه فيقول اللّه عزّوجلّ: ارفع راسك و اشفع تشفّع وسل تعط و ذلك قوله:( عسى ان يبعثك ربّك مقاما محمودا ) (743)

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام قال:قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لو قدقمت المقام المحمود لشفّعت فى ابى و امّى و عمّى و اخ كان لى فى الجاهليّة(744) .

- عن ابى ذر وسلمان قالا: قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان اللّه اعطانى مسالة فاخّرت مسالتى لشفاعة المؤ منين من امّتى يوم القيامة ففعل ذلك(745) .

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اعطيت خمسا لم يعطها احد قبلى... و اعطيت الشفاعة(746) .

- عن العسكرى عن آبائهعليه‌السلام قال: قال اميرالمؤ منينعليه‌السلام : سمعت النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: اذا حشر النّاس يوم القيامة نادانى مناد: يا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان اللّه جلّ اسمه قد امكنك من مجازاة محبّيك و محبى اهل بيتك الموالين لهم فيك و المعادين لهم فيك فكافهم بما شئت، فاقول: يا ربّ الجنّة، فابوّؤ هم منها حيث شئت، فذلك المقام المحمود الذى وعدت به(747)

- عن على بن ابى حمزة قال: رجل لابى عبداللّهعليه‌السلام : انّ لنا جارا من الخوارج يقول: انّ محمّدا يوم القيامة همّه نفسه فكيف يشفع؟ فقال ابوعبداللّهعليه‌السلام : ما احد من الاولين و الاخرين الّا و هو يحتاج الى شفاعة محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يوم القيامة(748) .

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام : قال:قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انّى استوهب من ربّى اربعة: امنة بنت وهب، و عبداللّه بن عبدالمطلب و اباطالب و رجلا جرت بينى و بينه اخوة فطلب الىّ ان اطلب الى ربّى ان يهبه لى(749) .

- سال اباعبداللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رجل عن قول رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انا سيّد ولد آدم ولافخرقال: نعم قال:ياخذ حلقة باب الجنّة فيفتحها فيخرّ ساجدا فيقول اللّه: ارفع راسك اشفع تشفّع، اطلب تعط، فيرفع راسه ثمّ يخرّ ساجدا فيقول اللّه: ارفع راسك اشفع تشفّع، اطلب تعط ثمّ يرفع راسه فيشفع و يطلب فيعطى(750) .

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اربعة انا لهم شفيع يوم القيامة: المكرم لذرّيّتى و القاضى لهم حوائجهم و السّاعى فى امورهم ما اضطرّوا اليه والمحبّ لهم بقلبه و لسانه عندما اضطّروا(751) .

- عن بشربن شريح البصرىّ قال: قلت لمحمد بن علىعليه‌السلام : ايّة آية فى كتاب اللّه ارجى؟ قال:ما يقول فيها قومك؟ قال: قلت:( يقولون يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه ) (752) قال: لكنّا اهل البيت لانقول ذلك قال: قلت: فاىّ شى ء تقولون فيها؟ قال:( ولسوف يعطيك ربّك فترضى ) (753) الشفاعة واللّه الشفاعة واللّه الشفاعة(754)

- عن ابى عبداللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان اناسا من بنى هاشم اتوا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فسالوه ان يستعملهم على صدقات المواشى و قالوا: يكون لنا هذا السهم الذى جعله للعاملين عليها فنحن اولى به، فقال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا بنى عبدالمطّلب انّ الصدقة لاتحل لى ولالكم ولكنى وعدت الشفاعة، ثمّ قال: واللّه اشهد انّه قد وعدها فما ظنّكم يا بنى عبدالمطّلب اذا اخذت بحلقة الباب اترونى مؤ ثرا عليكم غيركم؟...(755) .

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لكل نبىّ دعوة قد دعابها و قد سال سؤ لا و قد اخبأت دعوتى لشفاعتى لامّتى يوم القيامة(756)

اشاره: استاد علامه طباطبايى رحمة الله عليه در ذيل آيه ولسوف يعطيك... بيان لطيفى دارند:

گاهى رضا به مقدار عطاست و گاه عطا به مقدار رضاست. مورد اوّل همان است كه مؤ من ولىّ خدا بايد از آن برخوردار باشد؛ يعنى به آنچه خدا به او داده، كم يا زياد، راضى باشد:( وتجعلنى بقسمك راضيا قانعا ) (757) . مورد دوم چيزى است كه خداوند در اين آيه به رسولش وعده داده است كه آن قدر به تو مى دهم تا راضى شوى. با توجه به اين كه به پيامبرى كه خود( رحمة للعالمين ) (758) ( و بالمؤ منين رؤوف رحيم (759) است چنين وعده اى داده شده، نتيجه اش همان مى شود كه در روايت بشربن شريح آمده است كه هيچ آيه اى اميد بخش تر از اين آيه نيست(760) .

تذكّر: رأفت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عقلى است، نه عاطفى و چنان كه گذشت، مهم ترين شرط شفاعت مسلمان مجرم آن است كه وى مورد نسيان نبىّ مكرّم قرار نگرفته باشد، و نسيان انسان كامل از برخى گنه كارها مطابق حكمت است، و نسيان مزبور هم نظير نسيان هاى مذموم و ناقص نيست.

ب: اميرمؤ منانعليه‌السلام

- عن علىعليه‌السلام : ان للجنّة ثمانية ابواب: باب يدخل منه النّبيّون و الصّدّيقون و باب يدخل منه الشّهدأ و الصّالحون و خمسة ابواب يدخل منها شيعتنا و محبّونا، فلا ازال واقفا على الصراط ادعو و اقول: (ربّ سلّم شيعتى و محبّى و انصارى و من توالانى فى دار الدنيا، فاذا الندأ من بطنان العرش: قد اجيبت دعوتك و شفّعت فى شيعتك...)(761)

- عن النبىّعليه‌السلام قال: انّ حلقة باب الجنّة من ياقوتة حمرأ على صفائح الذهب فاذا دقّت الحلقة على الصفحة طنّت و قالت: يا علىّ(762)

اشاره الف: استاد علامه طباطبايى رحمة الله عليه در درس حديث در بيان سرّ اين كه صداى دقّ الباب بهشت، ياعلى است مى فرمودند: يكى از آداب ورود مهمان بر ميزبان اين است كه در خانه را بكوبد و صاحب خانه را صدا كند و از او اجازه ورود بگيرد. صداى كوبه در بهشت: ياعلى به مثابه صداى مهمان است. گويا مهمان مى گويد: ياعلى. معلوم مى شود ميزبان و صاحب خانه، يعنى صاحب بهشت حضرت علىعليه‌السلام است؛ يعنى محور اصلى ورود به بهشت ولايت است و محروم از ولايت از بهشت محروم است.

ب: اثبات شفاعت براى شيعه منافاتى با ثبوت آن براى غيرشيعه ندارد، مگر آن كه محتواى حديث حصر شفاعت براى آنها باشد، كه در اين حال مى توان تعارض را به تعدد مراتب تشكيكى شفاعت حلّ كرد؛ وقتى هر موحّد مى تواند مورد شفاعت واقع شود، مسلمان غيرشيعه نيز مى تواند مشمول برخى از مراتب ضعيف آن قرار گيرد.

ج: محمّد و علىعليه‌السلام

1- تفسير الامام العسكرى:... تقول الجنان: يا محمد و يا علىّ! انّ اللّه امرنا بطاعتكما و ان تاذنا فى الدخول الينا من تدخلانه فاملا نا بشيعتكما، مرحبا بهم و اهلا و سهلا تقول النيرا: يا محمد و علىّ! انّ اللّه تعالى امرنا بطاعتكما و ان تحرق بنا من تامراننا بحرقه بنا فاملا نا باعدائكما(763)

2- عن ابى الحسنعليه‌السلام :اذا كانت لك حاجة الى اللّه فقل: اللهمّ انّى اساكل بحقّ محمّد و علىّ فانّ لهما عندك شانا من الشان و قدرا من القدر، فبحقّ ذلك الشان و ذلك القدر ان تصلّى على محمّد وآل محمّد و ان تفعل بى كذا و كذا فانّه اذا كان يوم القيامة لم يبق ملك مقرّب و لانبىّ مرسل و لامؤ من ممتحن الّا و هو يحتاج اليهما فى ذلك اليوم(764) .

3- عن الباقرعليه‌السلام فى قوله: وترى كلّ امّة جاثية(765) ، قال: ذلك النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىّ، يقوم على كوم قد علا على الخلائق، فيشفع ثمّ يقول: يا علىّ اشفع، فيشفع الرجل فى القبيلة و يشفع الرجل لاهل البيت و يشفع الرجل للرجلين على قدر عمله، فذلك المقام المحمود(766) .

اشاره الف: مقصود از پركردن بهشت، آن است كه هركه را اراده كرديد وارد سازيد، وگرنه در قرآن كريم پرشدن، تنها درباره جهنم كه مظهر غضب الهى است و محدودتر از رحمت است مطرح شده، و پرشدن بهشت اصلا طرح نشده است. و راز اين مطلب گذشته از قلّت انسان هاى شايسته بهشت، وسعت دامنه رحمت الهى است. از اين رو پرشدن بهشت آسان نيست.

ب: ظاهر احاديث مزبور آن است كه در برخى موارد، شفاعت هر كدام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت علىعليه‌السلام كافى است، ولى در بعض موارد استشفاعت به اجتماع آن دو ذات نورانى شرط است و اين گونه اشتراط و دخالت به لحاظ نشئه كثرت كه هر كدام مظهرى خاص از مظاهر كلّى خداى سبحانند قابل توجيه است.

د: همه امامان معصومعليه‌السلام

- عن ابى عبداللّه و ابى جعفرعليه‌السلام : واللّه لنشفعنّ فى المذنبين من شيعتنا حتى تقول اعداؤ نا اذا راوا ذلك:( فما لنا من شافعين ( 100 ) و لاصديق حميم ( 102 ) فلو انّ لنا كرّة فنكون من المؤ منين... ) (767) .

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا كان يوم القيامة ولينا حساب شيعتنا فمن كانت مظلمته فيما بينه و بين اللّه و عزّوجلّ حكمنا فيها فاجابنا و من كانت مظلمة بينه و فيما بين النّاس استوهبناها فوهبت لنا و من كانت مظلمته فيما بينه وبيننا كنّا احقّ من عفا و صفح.(768)

- عن معاوية بن وهب قال: سألت اباعبداللّهعليه‌السلام عن قول اللّه تبارك و تعالى:( ولايتكلّمون الّا من اذن له الرّحمن و قال صوابا ) (769) قال: نحن واللّه المأذون لهم فى ذلك اليوم و القائلون صوابا. قلت: جعلت فداك و ما تقولون؟ قال: نمجّد ربّنا و نصلّى على نبيّنا و نشفع لشيعتنا فلا يردّنا ربّنا.(770)

- محاسن البرقى بهذا الاسناد قال: قلت لابى عبداللّهعليه‌السلام : قوله:( من ذا الذّى يشفع عنده الّا باذنه يعلم ما بين ايديهم ) (771) قال: نحن اولئك الشافعون.(772)

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام فى قوله اللّه:( فما لنا من شافعين # ولاصديق حميم ) (773) قال: الشافعون الائمة و الصديق من المؤ منين(774) .

- عن ابى هريرة: قال النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الشفعأ خمسة، القرآن و الرحم و الامانة و نبيّكم و اهل بيت نبيّكم.(775)

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام :( و بشّر الذين امنوا انّ لهم قدم صدق عند ربّهم ) (776) قال: ولاية اميرالمؤ منينعليه‌السلام و يقال: انّ لهم قدم صدق. قال:( شفاعة النّبى، والّذى جأ بالصدق ) (777) شفاعة علىّعليه‌السلام ( اولئك هم الصّدّيقون ) (778) شفاعة الائمةعليه‌السلام .(779)

- عن الصادقعليه‌السلام :و هذا يوم الموت فانّ الشفاعة و الفدأ لايغنى فيه (عنه خ ل ) فامّا فى يوم القيامة فانّا و اهلنا نجزى عن شيعتنا كلّ جزأ ليكوننّ على الاعراف بين الجنّة محمّد وعلى و فاطمة و الحسن و الحسينعليه‌السلام و الطّيّبون من آلهم، فنرى بعض شيعتنا فى تلك العرصات فمن كان منهم مقصّرا فى بعض ‍ شدائدها فنعبث عليهم خيار شيعتنا كسلمان و المقداد و ابى ذرّ و عمّار و نظرائهم فى العصر الذى يليهم و فى كلّ عصر الى يوم القيامة فينقضّون عليهم كالبزاة و الصقور و يتناولونهم كما يتناول البزاة و الصقور صيدها فيزفّونهم الى الجنّة زفّا و انا لنبعث على آخرين (من خ ل ) محبّينا من خيار شيعتنا كالحمام فيلتقطونهم من العصرات كما يلتقط الطير الحبّ و ينقلونهم الى الجنان بحضرتنا، و سيؤ تى بالواحد من مقّصرى شيعتنا فى اعماله بعد ان صان (قد حاز خ ل ) الولاية و التقيّة و حقوق اخوانه و يوقف بازائه ما بين مائة و اكثر من ذلك الى مائة الف من النصّاب، فيقال له: هؤ لأ فداؤ ك من النّار...(780) .

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام قال: اذا كان يوم القيامة و كّلنا اللّه بحساب شيعتنا فما كان اللّه سالنا اللّه ان يهبه لنا فهو لهم و ماكان لا دميّين سالنا اللّه ان يعوّضهم بدله فهو لهم و ما كان لنا فهو لهم، ثمّ قرا:( انّ الينا ايابهم # ثمّ انّ علينا حسابهم ) .(781)

- عن محمد بن جعفر بن محمّد عن ابينه عن جدّهعليه‌السلام فى آية انّ الينا ايابهم...(782) قال:اذا كان يوم القيامة و كّلنا اللّه بحساب شيعتنا فماكان للّه سالناه ان يهبه لنا فهو لهم و ما كان لمخالفيهم فهو لهم و ما كان لنا فهو لهم ثمّ قال:هم معنا حيث كنّا.(783)

اشاره الف: رسيدگى به حساب بندگان از افعال الهى است كه خارج از ذات خداى سبحان صورت مى پذيرد. از اين رو موجودهاى كامل امكانى مى توانند مظهر چنين نامى باشند.

ب: انسان هاى كامل، مانند اهل بيت عصمتعليه‌السلام همانند ملائكه، همه كارهاى آنان مسبوق به اذن الهى است:( لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) (784) .

ج: استيهاب حقّ خدايا حقّ خلق مسبوق به اذن خدا و همراه با اجابت است.

د: حقوق متقابل دوستانِ ولايت مدار با ترميم و تدارك بخشوده مى شود.

ه‍:هبه حقوق مخالفين بدون ارضاى آنان نخواهد بود. البته روايات طينت مطلبى دارد كه طرح آن خارج از قلمرو بحث كنونى است؛ چنان كه تحليل آن نيازمند به تدبّر تام است.

و:مقصود از معيّت شيعه با ائمّه اطهارعليه‌السلام به معيّت اشرافى و اشراقى آن ذوات مقدس باز مى گردد، نه معيّت همسانى و همتايى دو شى ء متّحد الرّتبه.

ه‍: حضرت فاطمه (س )

- عن محمّد بن مسلم قال: سمعت اباجعفرعليه‌السلام يقول: لفاطمة وفقة على باب جهنّم فاذا كان يوم القيامة كتب بين عينى كلّ رجل مؤ من او كافر، فيؤ مر بمحبّ قد كثرت ذنوبه الى النّار فتقرء بين عينيه محبّاً(محبّنا) فتقول: اليه و سيّدى سمّيتنى فاطمة و فطمت بى من تولّانى و تولّى ذريّتى من النّار و وعدك الحقّ و انت لاتخلف الميعاد، فيقول اللّه عزّوجلّ: صدقت يا فاطمة انّى سمّيتك فاطمة و فطمت بك من احبّك و تولّاك و احبّ ذرّيّتك و تولّاهم من النّار، و وعدى الحقّ و انا لااخلف الميعاد، و انّما امرت بعبدى هذا الى النّار لتشفعى فيه فاشفّعك ليتبيّن لملائكتى و انبيائى و رسلى و اهل الموقف موقفك منّى و مكانتك عندى فمن قرأت بين عينيه مؤ منا فجذبت بيده و ادخلته الجنّة(785) .

- عن النّبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال: كانّى انظر ابنتى فاطمة و قد أقبلت يوم القيامة على نجيب من نور، عن يمينها سبعون الف ملك و عن يسارها سبعون الف ملك و خلفها سبعون الف ملك، تقود مؤ منات امّتى الى الجنّة، فايّما امراة صلّت فى اليوم و الليلة خمس صلوات و صامت شهر رمضان و حجّت بيت اللّه الحرام و زكّت مالها و اطاعت زوجها و والت عليّا بعدى دخلت الجنّة بشفاعة ابنتى فاطمة.

- عن الصادقعليه‌السلام قال:قال جابر لابى جعفرعليه‌السلام : جعلت فداك يابن رسول اللّه! حدّثنى بحديث فى فضل جدّتك فاطمة اذا انا حدّثت به الشيعة فرحوا بذلك. قال ابوجعفرعليه‌السلام : حدّثنى ابى عن جدّى عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال: اذا كان يوم القيامة... ينادى المنادى و هو جبرئيلعليه‌السلام : اين فاطمة بين محمّد؟... فيقول اللّه: يا بنت حبيبى ارجعى فانظرى من كان فى قلبه حبّ لك او لاحد من ذرّيّتك خذى بيده فادخليه الجنّة. قال ابو جعفرعليه‌السلام : واللّه يا جابر انّها ذلك اليوم لتلتقط شيعتها و محبّيها كما يلتقط الطير الحبّ الجيّد من الحبّ الردى...(786) .

- عن ابن عبّاس قال: سمعت اميرالمؤ منينعليه‌السلام يقول:دخل رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذات يوم على فاطمة و هى حزينة، فقال لها: ما حزنك يا بنيّة؟ قالت: يا ابة ذكرت المحشر...، فقال: يا بنيّة انّه ليوم عظيم ولكن قد اخبرنى جبرئيل عن اللّه عزّوجلّ انّه قال:... ثمّ يقول جبرئيل: يا فاطمة سلى حاجتك، فتقوليم يا ربّ شيعتى، فيقول اللّه قد غفرت هلم، فتقولين يا ربّ شيعة ولدى، فيقول اللّه: قد غفرت لهم، فتقولين: يا ربّ شيعة شيعتى، فيقول اللّه: انطلقى فمن اعتصم بك فهو معك فى الجنّة فعند ذلك تودّ الخلائق انّهم كانوا فاطميّين فتسيرين و معك شيعتك و شيعة ولدك و شيعة اميرالمؤ منين آمنة روعاتهم مستورة عوراتهم، قد ذهبت عنهم الشدائد وسهلت لهم الموارد، يخاف النّاس و هم لايخافون و يظماالنّاس و هم لايظمؤ ون...(787) .

اشاره الف: همان طور كه نبوّت و رسالت مقول به تشكيك است ولايت نيز داراى مراتب تشكيكى است و اختصاصى به مرد ندارد؛ زيرا سمت هاى اجرايى جامعه از قبيل جنگ، صلح و مانندآن، جزو وظايف پيامبران است كه مرد هستند و اما مقام شامخ عصمت، ولايت و نظاير آن نه مشروط به ذكورت است و نه ممنوع به انوثت.

ب: حضرت فاطمه (س ) از مقام منيع ولايت الهى برخوردار است كه چنين مقامى مصحّح همسر و كفو بودن آن حضرت بااميرالمؤ منينعليه‌السلام است.

ج: شفاعت آن حضرت مخصوص بانوان نيست، گرچه برخى از نصوص متعرض خصوص بانوان است و درجات شفاعت آن حضرت به درجات تولّى مشفوع له و مراتب تبرّى اوست.

د: تولّى اولياى الهى و تبرّى از دشمنان آنان به مقدار معرفت وابسته است. سرانجام شفاعت آن حضرتعليه‌السلام در مدار ولايت دوستان خدا و عدم شفاعت آن حضرت، از منحرفان از ولايت است.

ه‍:اگر دليل ديگرى دلالت برشفاعت آن حضرت نسبت به منكران ولايت داشت قابل جمع با نصوص ديگر است؛ زيرا مفاد هيچ كدام حصر حقيقى ولايت در مدار قائلان به تولّى و تبرّى مخصوص مكتب تشيع، نيست، گرچه شفاعت خاص كه داراى درجه مخصوص است شامل غيرشيعه نمى شود.

و: همه انبياواوصياعليه‌السلام

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لكّل نبىّ شفاعة...(788) .

- عن النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :... والشفاعة للانبيأ و الاوصيأ...(789) .

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :ثلاثة يشفعون الى اللّه عزّوجلّ فيشفّعون الانبيأ...(790) .

اشاره الف:شفاعت انبيا مخصوص امّت هاى خود نيست، بلكه هر پيامبرى به اذن خدا مى تواند از هر مؤ منى كه به رسالت وى معتقد بود شفاعت كند، هرچند آن مشفوع له جزو امّت آن پيامبر نباشد.

ب: شفاعت مقامى است كه در محور ولايت مى گردد؛ هركسى ولىّ خدا بود به اذن اوحقّ شفاعت دارد.

ج: همه تمام انبيا و اوصيا از ولايت الهى سهمى دارند و از اين رو از حقّ شفاعت برخوردارند.

د: عدد خاصى كه در حديث مزبور آمده مفهوم ندارد؛ زيرا در مطاوى بحث روشن شد كه حقّ شفاعت براى بسيارى از مؤ منان راستين ثابت است، گرچه درجات آن متفاوت است؛ چنان كه طبق نصوص آينده، مقام شفاعت براى غيرسه گروه مزبور نيز ثابت است.

ز: فرشتگان

- عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :... والشفاعة للانبيأ والاوصيأ و المؤ منين و الملائكة...(791) .

اشاره الف: گاهى شفاعت شفيع مسبوق به استشفاع شفاعت شونده است، نظير آنچه در برخى احاديث گذشته مطرح شد كه تبه كاران از انبياعليه‌السلام درخواست شفاعت مى كنند و سرانجام حضرت ختمى مرتبتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مرحله كمال آن اقدام مى فرمايد، و زمانى مسبوق به آن نيست؛ مانند شفاعت فرشتگان؛ زيرا بسيارى از مردم صالح گفتمانى با ملائكه ندارند، چه رسد به افراد طالح و گنه كار. البته ممكن است تحت عنوان دعا و درخواست عمومى مساعدت، از آن ذوات نورانى استشفاع شود.

ب: ملائكه كِرامى كه عهده دار تدوين همه اعمال جانحى و جارحى انسانند به همه خصوصيات اعمالى كه ضبط كرده اند واقفند.

ج: حضور آنان در صحنه شفاعت بسيار آگاهانه است و غفلت يا شهوت و غضبى كه انگيزه گناه شد كاملا براى آنان مشهود است و چون همه اقوال و افعال آنها مسبوق به اراده و امضاى الهى است(792) حتما شفاعت آگاهانه آنان مقبول خواهد بود.

د: مناسب است انسان هوشمند هماره به ياد آن ذوات نورانى مانند ياد نورانى انبيا و اولياى الهى باشد تا بيش ‍ از پيش مشمول دعاى خير و شفاعت آنان گردد.

ح: قرآن

- عن النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :الشفعأ خمسة: القرآن و الرحم و الامانة....(793)

- عن سعد الخفّاف عن ابى جعفرعليه‌السلام قال:ياسعد! تعلّموا القرآن فانّ القرآن ياتى يوم القيامة فى احسن صورة نظر اليها الخلق - الى ان قال - حتّى ينتهى الى ربّ العزّة فيناديه تبارك و تعالى: يا حجّتى فى الارض و كلامى الصادق الناطق ارفع راسك و سل تعط و اشفع تشفّع، كيف رايت عبادى؟ فيقول: ياربّ منهم من صاننى و حافظ علىّ و لم يضيّع شيئا و منهم من ضيّعنى و استخفّ بحقّى و كذب بى و انا حجّتك على جميع خلقك، فيقول اللّه عزّوجلّ: و عزّتى و جلالى و ارتفاع مكانى لأثيبنّ عليك اليوم احسن الثواب و لاعاقبنّ عليك اليوم اليم العقاب - الى ان قال - فياتى الرجل من شيعتنا فيقول: ما تعرفنى انا القرآن الذى اسهرت ليلك و انصبت عيشك. فينطلق به الى ربّ العزّة فيقول: ياربّ! عبدك قد كان نصبا بى، مواظبا علىّ، يعادى بسببى و يحبّ فىّ و يبغض. فيقول اللّه عزّوجلّ: ادخلوا عبدى جنّتى و اكسوه حلّة من حلل الجنّة و توّجوه بتاج. فاذا فعل ذلك به عرض على القرآن فيقال له: هل رضيت بما صنع بوليّك؟ فيقول: ياربّ انّى استقلّ هذا له فزده مزيد الخير كلّه. فيقول: و عزّتى و جلالى و علوّى و ارتفاع مكان لأنحلنّ له اليوم خمسة اشيأ مع المزيد له و لمن كان بمنزلة؛( الا انّهم شباب لايهرمون اصحّأ لايسقمون و اغنيأ لايفتقرون و فرحون لايحزنون و احيأ لايموتون ثمّ تلا هذه الا ية لايذوقون فيها الموت الّا الموتة الاولى ) (794) .

قال: قلت: جعلت فداك يا ابا جعفر! و هل يتكلّم القرآن؟ فتبسّم ثمّ قال:رحم اللّه الضّعفأ من شيعتنا انّهم اهل تسليم ثم قال: نعم يا سعد! و الصلاة تتكلّم و لها صورة و خلق تامر و تنهى.

قال سعد: فتغيّر لذلك لونى و قلت: هذا شى ء لااستطيع انا اتكلّم به فى النّاس. فقال ابوجعفر:وهل النّاس ‍ الّا شيعتنا فمن لم يعرف الصلاة فقد انكر حقّنا. ثمّ قال:يا سعد! اسمعك كلام القرآن؟ قال سعد: فقلت: بلى صلّى اللّه عليك. فقال: انّ الصّلوة تنهى عن الفحشأ و المنكر و لذكراللّه اكبر فالنهى كلام و الفحشأ و المنكر رجال و نحن ذكراللّه و نحن اكبر.(795)

- عن الصادقعليه‌السلام :يدعى ابن آدم المؤ من للحساب فيتقدّم القرآن امامه فى احسن صورة فيقول: ياربّ انا القرآن و هذا عبدك المؤ من قد كان يتعب نفسه بتلاوتى و يطيل ليله بترتيلى و تفيض عيناه اذا تهجّد فارضه كنا ارضانى. قال:فيقول العزيز الجبّار: عبدى! ابسط يمينك. فيملاها من رضوان اللّه، و يملا شماله من رحمة اللّه. ثمّ يقال: هذه الجنّة مباحة لك فاقرأ و اصعد فاذا قرا آية صعد درجة.(796)

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لايعذّب اللّه قلبا وعى القرآن.(797)

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :انّ هذا القرآن مادبة اللّه فتعلّموا مادبته ما استطعتم. انّ هذاالقرآن حبل اللّه و هو النّور البيّن (المبين ) و الشفأ النافع، عصمة لمن تمسّك به و نجاة لمن تبعه....(798)

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من قراالقرآن حتّى يستظهره و يحفظه ادخله اللّه الجنّة و شفّعه فى عشرة من اهل بيته كلّهم قد وجبت لهم النّار.(799)

- عن الصادقعليه‌السلام : اذا جمع اللّه عزّوجلّ الاوّلين و الا خرين اذا هم بشخص قد اقبل لم يرقطّ احسن صورة منه فاذا نظر اليه المؤ منون و هو القرآن قالوا: هذا منّا، هذا احسن شى ء راينا، فاذا انتهى اليهم جازهم - الى ان قال - حتّى يقف عن يمين العرش، فيقول الجبّار عزّوجلّ: و عزّتى و جلالى و ارتفاع مكانى لاكرم منّ اليوم من اكرمك ولاهيننّ من اهانك.(800)

- عن ابى عبداللّه عن آبائهعليه‌السلام :قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى حديث:اذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن فانّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق و من جعله امامه قاده الى الجنّة و من جعله خلفه ساقه الى النّار...(801) .

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام :من قرا القرآن و هو شاب مؤ من اختلط القرآن بلحمه و دمه و جعله اللّه مع السفرد الكرام البررة و كان القرآن حجيزا عنه يوم القيامة، يقول: ياربّ انّ كلّ عامل قد اصاب اجر عمله غيرعاملى، فبلّغ به اكرم عطائك، قال: فيكسوه اللّه العزيز الجبّار حلّتين من حلل الجنّة و يوضع على راسه تاج الكرامة، ثمّ يقال له: هل ارضيناك فيه؟ فيقول القرآن: ياربّ قد كنت ارغب له فيما هو افضل من هذا. فيعطى الامن بيمينه و الخلد بيساره ثمّ يدخل الجنّة فيقال له: اقرأ(آية ) فاصعد درجة.ثمّ يقال له: هل بلغنا به و ارضيناك؟ فيقول: نعم، قال:ومن قرأه كثيرا و تعاهده بمشقّة من شدّة حفظه اعطاه اللّه عزّوجلّ اجر هذا مرّتين.(802)

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام قال:قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : تعلّموا القران فانّه يأتى يوم القيامة صاحبه فى صورة شابّ جميل شاحب اللون فيقول له: انا القرآن الذى كنت اسهرت ليلك و اظمات هو اجرك و اجففت ريقك و اسبلت دمعتك - الى ان قال - فابشر. فيؤ تى بتاج فيوضع على راسه و يعطى الامان بيمينه والخلد فى الجنان بيساره و يكسى حلّتين، ثمّ يقال له:اقرأ و ارقأ. فكلّما قرأ آية صعد درجة ويكسى ابواه حلّتين ان كانا مؤ منين، ثمّ يقال لهما: هذا لما علّمتماه القرآن.(803)

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام :القرأ ثلاثة: قارى ء قرء القرآن ليستدرّ به الملوك و يستطيل به على النّاس ‍ فذاك من اهل النّار، و قارى ء قرأ القرآن فحفظ حروفه وضيّع حدوده فذاك من اهل النّار، و قارى ء قرأ القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو يعمل بمحكمه و يؤ من بمتشابهه و يقيم فرائضه و يحلّ حلاله و يحرّم حرامه فهذا ممّن ينقذه اللّه من مضلّات الفتن و هو من اهل الجنّة و يشفع فيمن يشأ.(804)

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :من تعلّم القرآن فلم يعمل به و آثر عليه حبّ الدنيا و زينتها استوجب سخط اللّه... و من تعلّم القرآن و تواضع فى العلم و علّم عباد اللّه و يريد ما عنداللّه لم يكن فى الجنّة اعظم ثوابا منه و لااعظم منزلة منه و لم يكن فى الجنّة منزل و لادرجة رفيعة و لانفيسة الّا و كان له فيها اوفر النصيب و اشرف المنازل(805)

- عن محمد بن بشير عن على بن الحسينعليه‌السلام ، وقد روى هذا الحديث عن ابى عبداللّهعليه‌السلام ، قال:من استمع حرفا من كتاب اللّه من غير قرأة كتب اللّه له حسنة و محاعنه سيّئة و رفع له درجة و من قرأ نظرا من غير صلاة كتب اللّه له بكلّ حرف حسنة و محا عنه سيئة و رفع له درجة و من تعلّم منه حرفا ظاهرا كتب اللّه له عشر حسنات و محا عنه عشر سيّئات ورفع له عشر درجات. قال: لااقول:بكلّ آية، ولكن بكلّ حرف بأ أو تأ او شبههما. قال: و من قرأ حرفا و هو جالس فى صلاة كتب اللّه له به خمسين حسنة و محاعنه خمسين سيّئة و رفع له خمسين درجة و من قرأ حرفا و هو قائم فى صلاته كتب اللّه له مائة حسنة و محا عنه مائة سيّئة و رفع له مائة درجة و من ختمه كانت له دعوة مستجابة مؤ خّرة او معجّلة قال: قلت: جعلت فداك ختمه كلّه؟ قال: ختمه كلّه.(806)

- عن الصادقعليه‌السلام :عليكم بتلاوة القرآن فانّ درجات الجنّة على عدد ايات القرآن فاذا كان يوم القيامة يقال لقارى القرآن: اقرا وارق، فكلّما قرأ آية يرقى درجة(807)

- عن يعقوب الاحمر قال: قلت لابى عبداللّهعليه‌السلام : جعلت فداك انّى كنت قرأت القرآن فتفلت منّى فادع اللّه عزّوجلّ ان يعلّمنيه. قال: فكأنّه فزع لذلك فقال:علّمك اللّه هو ايّانا جميعا و قال: و نحن نحود من عشرة. ثمّ قال: السورة تكون مع الرجل قد قرأها ثمّ تركها فتأتيه يوم القيامة فى احسن صورة و تسلّم عليه فيقول: من انت؟ فتقول: انا سورة كذا و كذا فلو انّك تمسّكت بى واخذت بى لانزلتك هذه الدرجة. فعليكم بالقرآن.(808)

- عن على بن مغيرة عن ابى الحسنعليه‌السلام قال: قلت له: انّ ابى سأل جدّك عن ختم القرآن فى كلّ ليلة؟ فقال له جدّك:فى كلّ ليلة؟ فقال له: فى شهر فكان ابى يختمه اربعين ختمة فى شهر رمضان ثمّ ختمته بعد ابى فربّما زدت و ربّما نقصت على قدر فراغى و شغلى و نشاطى وكسلى فاذا كان فى يوم الفط جعلت لرسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ختمة، ولعلىعليه‌السلام اخرى، لفاطمةعليه‌السلام اخرى ثمّ للائمةعليه‌السلام حتّى انتهيت اليك فصيّرت لك واحدة منذ صرت فى هذه الحال فأىّ شى ء لى بذلك؟ قال: لك بذلك ان تكون معهم يوم القيامة. قلت: اللّه اكبرفلى بذلك؟ قال: نعم ثلاث مرات.(809)

اشاره الف:آنچه در شفاعت معتبر است اين است كه شفيع، موجود عينى و اهل علم و اطلاع باشد و بدون اذن خدا كار نكند و طبق درجه وجود مشفوع له وبرابر شأن او اقدام كند وساير امورى كه در طىّ مسائل گذشته روشن شد. نيز اگر لازم باشد كه شفيع وجود مثالى داشته باشد، بتواند متمثّل گردد. نيز بايد شفاعت او مرود پذيرش خداوند قرار گيرد، كه اين معنا يعنى قبول شفاعت، لازم حق و صدق بودن آن از يك سو و مأذون بودن آن از سوى ديگر است. اوصاف ياد شده در كمال وضوح براى قرآن كريم ثابت است.

ب: احاديث مزبور برخى براى اثبات شفاعت قرآن است، بعضى براى تمثّل آن وبرخى براى فضيلت قرأت آن. البته آنچه راجع به قرأت قرآن در قيامت و رقىّ قارى مطرح شده ناظر به تمثّل عمل قارى در دنياست و گرنه در معاد مجالى براى انجام دادن عمل صالح نيست.

ج: قرآن حقيقتى دارد كه نه تنها خود شفيع است بلكه خواننده خود را نيز به مقام شفاعت نايل مى كند تا او هم بتواند به اذن خداوند شفيع ديگران گردد. سرّ آن اين است كه هرجا حقيقت قرآن حضور داشت شفاعت، نيز در صحابت اوست؛ زيرا چنين مقامى كه قرآن مدار و وحى است هرجا قرآن باشدبا او خواهد بود. البته عمده، قلب قرآنى داشتن است.

ط: عالمان و شهيدان

عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ثلاثة الى اللّه عزّوجلّ فيشفّعون: الانبيأ ثمّ العلمأ ثمّ الشهدأ.(810)

اشاره الف: مقصود از شهدا، اصطلاح حديثى و فقهى آن است؛ يعنى كشتگان در ميدان جنگ، نه اصطلاح قرآنى آن كه ناظر به شهادت و گواهى بر اعمال است. در قرآن كريم از شهداى معركه تعبير به مقتول فى سبيل اللّه شده است:( ولاتقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه... ) (811) .

ب: حصر در اين روايت حصر اضافى است، نه حقيقى. در نتيجه اگر روايتى ديگر گروه چهارمى را بر سه گروه مذكور در اين روايت افزود تعارضى پيش نمى آيد.

ج: مقصود از علما كه رتبه شهيدان بعد از آنان قرار گرفته است، كسانى هستند كه همسان شهدا دين را يارى كرده، با قلم و بيان خود شهيد مى پرورند و روح فداكارى و ايثار را در پيكر جامعه تزريق مى كنند؛ عالمانى كه در قيامت وزن مداد آنان از خود شهيدان وزين تر باشد، و چون واحد سنجش در آن روز حقّ است:( والوزن يومئذ الحقّ ) (812) ، معلوم مى شود سهم مركّب عالم واقعى از حقّ بودن بيش از سهم خون شهيد از آن است.

ى: حافظان قرآن و عاملان به آن

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :من قرا القرآن حتّى يستظهره و يحفظه ادخله اللّه الجنة و شفّعه فى عشرة من اهل بيته كلّهم قد وجبت لهم النّار(813) .

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام :... و قارى قرا القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو يعمل بمحكمه و يؤ من بمتشابه و يقيم فرائضه و يحلّ حلاله و يحرّم حرامه فهذا ممّن ينقذه اللّه من مضلّات الفتن و هو من اهل الجنّة و يشفع فيمن يشأ(814) .

اشاره الف: همان طور كه قبلا بازگو شد، حقيقت قرآن كه صاحب مقام شامخ شفاعت است قرآن پژوهان را كه از نظر علم و عمل در خدمت قرآن كريمند به مرتبه شفاعت نايل مى كند. پس صرف قرأت قرآن كافى نيست.

ب: قلمرو شفاعت قرآن پژوه به مقدار حشر قرآنى اوست و اختلاف احاديث مزبور ناظر به تفاوت مرتبه قرآن پژوهان است.

ج: چون حقيقت قرآن جداى از حقيقت عترتعليه‌السلام نيست هرگز نمى توان از احاديث شفاعت قرآن و روايات تمثّل آن چنين استظهار كرد كه قرآن به تنهايى قارى، حافظ و ناشر خود را به مقام شفاعت نايل مى كند؛ زيرا در احاديث مزبور، عمل به آن شرط شده است و بهترين راه عمل به قرآن اعتماد به حديث نورانى ثقلين و اعتصام به هر دو حبل است.

ك: محبّ فاطمه (س )

- عن الصادقعليه‌السلام قال:قال جابر لابى جعفرعليه‌السلام : جعلت فداك يابن رسول اللّه! حدثنى بحديث فى فضل جدّتك فاطمة اذا انا حدّثت به الشيعة فرحوا بذلك؟ قال ابوجعفرعليه‌السلام :... فاذا صار شيعتها معها عند باب الجنّة يلقى اللّه فى قلوبهم ان يلتفتوا، فاذا التفتوا يقول اللّه: يا احبّائى ما التفاتكم و قد شفّعت فيكم فاطمة بنت حبيبى؟ فيقولون: ياربّ احببنا ان يعرف قدرنا فى مثل هذا اليوم. فيقول اللّه: يا احبّائى ارجعوا وانظروا من احبّكم لحبّ فاطمة، انظروا من اطعمكم لحبّ فاطمة، انظروا من كساكم لحبّ فاطمة، انظروا من سقاكم شربة فى حبّ فاطمة، انظروا من ردّ عنكم غيبة فى حبّ فاطمة فخذوا بيده وادخلوه الجنّة...(815) .

اشاره الف: همان طور كه حقيقت قرآن سبب شفاعت است، و از اين رو هركس داراى قلب قرآنى بود در حدّ خود از مقام شفاعت برخوردار سات، حقيقت ولايت نبوى، علوى، فاطمى، حسنى و حسينى و... نيز مايه شفاعت است. از اين رو هر كسى كه داراى دل وَلَوى بود در مرتبه خود از مقام شفاعت بهره مند است.

همانطور كه درباره شفاعت قرآن بازگو شد كه صرف قرآن بدون عترت چنين كارى را نمى كند در اين جا نيز گفته مى شود كه صرف ولايت بدون قرآن چنين مقامى را فاقد است؛ هيچ كدام از دو ثقل بدون ديگرى نه خود شافعند و نه پيروان خود را به مقام شفاعت نايل مى كنند.

ل: علويان و ذرّيّه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

- عن الصادقعليه‌السلام قال:اذا كان يوم القيامة جمع اللّه الاوّلين و الا خرين فى صعيد واحد فتغشاهم ظلمة شديدة فيضجّون الى ربّهم و يقولون: ياربّ اكشف عنّا هذه الظلمة قال: فيقبل قوم يمشى النّور بين ايديهم قد اضاه ارض القيامة فيقول اهل الجمع: هؤ لأ انبيا اللّه. فيجيئهم الندأ من عنداللّه: ماهؤ لأ بانبيأ. فيقول اهل الجمع: فهؤ لأ ملائكة... فيجيئهم النّدأ: يا اهل الجمع: سلوهم من انتم؟ فيقول الجمع: من انتم؟ فيقوللون: نحن العلويّون، نحن ذرّيّة محمّد رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نحن اولاد علىّ ولىّ اللّه، نحن المخصوصون بكرامة اللّه، نحن الا منون المطمئنّون. فيجيئهم الندأ من عنداللّه عزّوجلّ: اشفعوا فى محبّيكم و اهل مودّتكم و شيعتكم. فيشفعون فيشفّعون(816) .

اشاره: چون حقّ شفاعت كردن، كمال وجودى است كه از تقّرب الهى حاصل مى شود و تقرّب به خداى سبحان درجاتى دارد، قدرت بر شفاعت مراتبى دارد كه مى توان آنها را طبق روايات مأثور از اهل بيتعليه‌السلام اثبات كرد. هر دليل معتبرى كه شفاعت را براى كسى يا چيزى ثابت كرد تا مفاد آن منافى امكان و نيز مباين با خطوط كلى قرآن و سنّت معصومينعليه‌السلام نباشد كاملا قابل پذيرش است، هرچند درجات آن همسان نيست.

بنابراين، رواياتى كه راجع به حقّ شفاعت عالمانِ دينى، شهيدان، حاميان ولايت، محسنان به عترت و سادات و نظاير آن وارد شده اگر از لحاظ رجال سند از يك سو و از جهت درايه از سوى دوم و ازلحاظ جهت صدور از سوى سوم و از جهت متن و دلالت از سوى چهارم واجد شرايط حجّيت و اعتبار بود، با در نظر گرفتن موقعيّت مسأله كه مطلبى كلامى است نه فقهى مى توان در حدّ هر روايتى، پيام آن را به شارع مقدّس ‍ اسناد داد. بنابراين، مجالى براى انكار و طرد آن احاديث نخواهد بود و بعد ا ز تبيين حقيقت تشكيك پذير شفاعت، شمول بعضى از مراتب آن هرچند ضعيف، نسبت به سادات عادل و ذرّيّه حضرت فاطمه (س ) كه از اوساط ناس محسوب مى گردند، محذورى ندارد.

م: توبه

عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :لاشفيع انجح من التوبة...(817) .

اشاره الف: حقيقت توبه چون رجوع به سوى خدا سبحان است، سير باطنى را به همراه دارد و خود تائب مقبول الهى است و چنين انسانى مقبولى خود صلاحيت لقاى خدا را دارد، و بدون ارجاع ديگران رجوع مى كند. از اين رو تأثير توبه از شفاعت ساير شفعيان بيشتر است.

ب: مقصود از ناجح بودن توبه همان تحولى درونى توبه كننده است وگرنه ممكن است جايزه اى كه توسط برخى از شفعيان بهره مشفوع له مى شود معادل يا گاهى بيشتر از بهره تائب باشد.

ج: چون تائب همانند مولود تازه است، معناى آن اين است كه آيينه جان توبه كننده براثر غباروبى و زنگارگيرى شفاف شده است. بعد از آن لازم است كه چهره چنين مرآت شفافى به طرف اسماى حسناى الهى متوجّه باشد تا مجلاى آنها قرار گيرد كه البته چنين كارى، هم شايد و هم بايد وگرنه تخليه بدون تحليه و تجليه چندان كارآيى ندارد.

ن: خواصّ شيعيان

- عن ابى عبداللّه،انّ المؤ من منكم يوم القيامة ليمرّ به الرجل له المعرفة به فى الدنيا و قد امر به الى النّار والملك ينطلق به، قال: فيقول له:يا فلان اغثنى فقد كنت اصنع اليك المعروف فى الدنيا و اسعفك فى الحاجة تطلبها منّى فهل عندك اليوم مكافاة؟ فيقول المؤ من للملك الموكّل به: خلّ سبيله، قال: فيسمع اللّه قول المؤ من فيامر الملك ان يجيز قول المؤ من فيخلّى سبيله(818) .

- عن الصادقعليه‌السلام :انّ المؤ من ليشفع لحميمه الّا ان يكون ناصبا، ولو انّ ناصبا شفع له كلّ نبىّ مرسل و ملك مقرّب ما شفّعوا(819) .

- عن الصادقعليه‌السلام :انّ الجار يشفع لجاره و الحميم لحميمه، ولو انّ الملائكة المقرّبين و الا نبيأ المرسلين شفعوا فى ناصب ما شفّعوا.(820)

- عن الباقرعليه‌السلام :يا جابر! لاتستعن بعدوّنا فى حاجة و لاتستعطه و لاتسأله شربة مأ، انّه ليمرّ به المؤ من فى النّار فيقول: يا مؤ من الست فعلت بك كذا و كذا؟ فيستحيى منه فيستنقذوه من النّار، فانّما سمّى المؤ من مؤ منا لانّه يؤ من على اللّه فيؤ من (فيجيز) امانه(821) .

- عن عبيد بن زرارة قال: سئل ابو عبداللّهعليه‌السلام عن المؤ من: هل له شفاعة؟ قال: نعم، فقال له رجل من القوم: هل يحتاج المؤ من الى شفاعة محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يومئذ؟ قال:نعم انّ للمؤ منين خطايا و ذنوبا و ما من احد الّا يحتاج الى شفاعة محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ....(822)

- عن ابى العباس الفضل بن عبدالملك عن الصادقعليه‌السلام قال:يا فضل انّما سمّى المؤ من مؤ منا لانّه يؤ من على اللّه فيجيز اللّه امانه ثمّ قال: امّا سمعت اللّه يقول فى اعدائكم اذا راوا شفاعة الرجل منكم لصديقة يوم القيامة:( فمالنا من شافعين ( 100 ) ولاصدق حميم ) .(823)

- عن النّبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :... و فى المؤ منين من يشفع مثل ربيعة و مضر و اقلّ المؤ منين شفاعة من يشفع لثلاثين انسانا....(824)

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام :لكلّ مؤ من خمس ساعات يوم القيامة يشفع فيها.(825)

- عن ابان بن تغلب قال: سمعت ابا عبداللّهعليه‌السلام يقول:انّ المؤ من ليشفع يوم القيامة لاهل بيته فيشفّع فيهم حتّى يبقى خادمه فيقول - فيرفع سبّابتيه -: يا ربّ! خويدمى كان يقينى الحرّ و البرد فيشفّع فيه.(826)

- عن ابى الحسن الاوّلعليه‌السلام قال:كان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: لاتستخفّوا بفقرأ شيعة علىّ و عترته من بعده فانّ الرجل منهم ليشفع ربيعة و مضر.(827)

- عن ابى الحسن الاوّلعليه‌السلام :شيعتنا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و يحجّون البيت الحرام و يصومون شهر رمضان و يوالون اهل البيت و يتبرّؤ ون من اعدائهم - و ساق الحديث الى ان قال -: و ان احدهم ليشفع فى مثل ربيعة و مضر، فيشفّعه اللّه فيهم لكرامته على اللّه عزّوجلّ(828) .

- عن جعفربن محمّد عن ابيهعليه‌السلام قال:نزلت هذه الا ية فينا و فى شيعتنا، قول تعالى: فما لنا من شافعين # و لاصديق حميم و ذلك انّ اللّه تعالى يفضّلنا و يفضّل شيعتنا حتّى انّا لنشفع و يشفعون فاذا راى ذلك من ليس منهم قالوا:( فما لنا من شافعين ( 100 ) و لاصديق حميم ) .(829)

- عن الباقرعليه‌السلام :لاتسالوهم فتكلّفونا قضأ حوائجهم يوم القيامة.(830)

- عن الباقرعليه‌السلام :لاتسالوهم الحوائج فتكونوا لهم الوسيلة الى رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى القيامة.(831)

- عن الصادقعليه‌السلام :شيعتنا من نور اللّه خلقوا و اليه يعودون، واللّه انّكم لملحقون بنا يوم القيامة و انّا لنشفع فنشفّع و واللّه انّكم لتشفعون فتشفّعون و ما من رجل منكم الّا و سترفع له نار عن شماله و جنّة عن يمينه فيدخل احبّأه الجنّة و اعدأه النّار.(832)

- عن العسكرىعليه‌السلام :قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احبّوا موالينا مع حبّكم لا لنا، هذا زيد بن حارثة و ابنه اسامة بن زيد من خواصّ موالينا فاحبّوهما، فوالذى بعث محمّدا بالحق نبيا ينفعكم حبّهما، قالوا: و كيف ينفعنا حبّهما؟ قال: انّهما ياتيان يوم القيامة عليا (صلوات اللّه عليه ) بخلق كثير اكثر من ربيعة و مضر بعدد كلّ واحد منهم فيقولان: يا اخا رسول اللّه هؤ لأ احبّونا بحبّ محمّد رسول اللّه و بحبّك فيكتب علىّعليه‌السلام : جوزوا على الصرار سالمين....(833)

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لاتستخفّوا بشيعة علىّ فانّ الرجل منهم ليشفع لعدد ربيعة و مضر.(834)

- عن علىعليه‌السلام قال:... و يشفع كل رجل من شيعتى و من تولّانى و نصرنى و حارب من حاربنى بفعل او قول فى سبعين الفا من جيرانه و اقربائه....(835)

- عن العسكرىعليه‌السلام :قوله تعالى: ولكن البرّ من امن باللّه و اليوم الاخر قال:( آمن باليوم الا خر يوم القيامة الّتى افضل من يوافيها محمّد سيّد النّبيّين و بعده علىّ اخوه و صفيّه سيّد الوصيين والتى لايحضرها من شيعة محمّد احد الّا اضأت فيها انواره فسار فيها الى جنّات النعيم هو و اخوانه و ازواجه و ذرّيّاته و المحسنون اليه و الدّافعون فى الدنيا عنه.... ) (836)

- عن الصادقعليه‌السلام :... فامّا فى يوم القيامة فانّا و اهلنا نجزى عن شيعتنا كلّ جزأ ليكوننّ على الاعراف بين الجنّة محمّد و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسينعليه‌السلام و الطّيّبون من آلهم، فنرى بعض ‍ شيعتنا فى تلك العرصات فمن كان منهم مقصّرا فى بعض شدائدها فنبعث عليهم خيار شيعتنا كسلمان و المقداد و ابى ذرّ و عمّار و نظرائهم فى العصر الذى يليهم و فى كل عصر الى يوم القيامة، فينقضّون عليهم كالبزاة و الصقور....(837)

- عن اميرالمؤ منينعليه‌السلام :...حتى انّ الواحد ليجى ء الى مؤ من من الشيعة فيقول: اشفع لى. فيقول: واىّ حقّ لك علىّ؟ فيقول: سقيتك يوما مأا. فيذكر ذلك فيشفع له فيشفّع فيه و يجيئه آخر فيقول: انّ لى عليك حقّا فاشفع لى، فيقول: و ما حقّك علّى؟ فيقول: استظلت بظلّ جدارى ساعة فى يوم حارّ فيشفع له فيشفّع فيه، ولايزال يشفع حتّى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه، فانّ المؤ من اكرم على اللّه ممّا تظنّون.(838)

- عن ابى عبداللّهعليه‌السلام :... ثلاث من كنّ فيه استكمل خصال الايمان، من صبر على الظلم و كظم غيظه و احتسب و عفا و غفر،

كان ممّن يدخله اللّه عزّوجلّ الجنّة بغير حساب و يشفّعه فى مثل ربيعة و مضر.(839)

اشاره الف: حقيقت ايمان كه همان معرفت صحيح ثقلين از يك سو و اعتصام عملى به اين وزنه وزين از سوى ديگر است، مقام شفاعت را به همراه دارد.

ب: مؤ من واقعى كسى است كه امان دادن او مورد تنفيذ خداست؛ يعنى هركه را مؤ من راستين امان دهد خداى سبحان آن را امضا مى فرمايد.

ج: تأمين مؤ من واقعى در معاد به صورت شفاعت ظهور مى كند.

د: چون سرمايه اصيل مؤ من واقعى همان قرآن و عترت است، بنابراين شفاعتى كه بهره اوست ظهور شافع بودن حقيقت قرآن و مقام ولايت است كه به وسيله مؤ من راستين اظهار شده است؛ يعنى با ارجاع حيثيت تعليلى به حيثيت تقييدى، بازگشت چنين شفاعتى در حقيقت به شفاعت قرآن و ولايت است.

ه:جريان مشكّك بودن مقام شفاعت دو مطلب را در اين جا حل مى كند: يكى نيل مؤ من به مقام شافع شدن و ديگرى تفاوت مؤ منان از لحاظ قلمرو شفاعت.

س: آخرين شفيع

- عن أميرالمؤ منىعليه‌السلام :اللّه رحيم بعباده، و من رحمته انّه خلق مائة رحمة جعل منها رحمة واحدة فى الخلق كلّهم، فبها يتراحم النّاس، و ترحم الوالدة ولدها، و تحنّن الامّهات من الحيوانات على اولادها، فاذا كان يوم القيامة اضاف هذه الرحمة الواحدة الى تسع و تسعين رحمة فيرحم بها امّة محمّد ثمّ يشفعهم فيمن يحبّون له الشفاعة من اهل الملّة....(840)

- عن حمران قال: سمعت ابا جعفرعليه‌السلام يقول:ان الكفار والمشركين يرون اهل التوحيد فى النّار فيقولون: ما نرى توحيدكم اغنى شيئا و ما انتم و نحن الّا سوأ، قال: فيأنف لهم الربّ عزّوجلّ فيقول للملائكة: اشفعوا فيشفعون لمن شأ اللّه و يقول للمؤ منين مثل ذلك حتى اذا لم يبق احد تبلغه الشفاعة، قال تبارك و تعالى: انا ارحم الراحمين اخرجوا برحمتى فيخرجون كما يخرج الفراش، قال: ثمّ قال ابوجعفرعليه‌السلام : ثمّ مدّت العمد و اعمدت عليهم و كان واللّه الخلود.(841)

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا كان يوم القيامة تجلّى اللّه عزّوجلّ لعبده المؤ من فيوقفه على ذنوبه ذنبا ذنبا، ثمّ يغفراللّه له لايطلع اللّه على ذلك ملكا مقرّبا و لانبيّامرسلا و يستر عليه ما يكره ان يقف عليه احد، ثمّ يقول لسيّئاته: كونى حسنات.(842)

- عن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :يؤ تى بالرجال يوم القيامة فيقال: اعراضوا عليه صغار ذنوبه و نحّوا عنه كبارها فيقال: اعطوه مكان كلّ سيّئة حسنة فيقول: انّ لى ذنوبا ما اراها هيهنا، قال: و لقد رأيت رسول اللّه ضحك حتّى بدت نواجذه.(843)

- عن الصادقعليه‌السلام :اذاكان يوم القيامة نشراللّه تبارك و تعالى رحمته حتى يطمع ابليس فى رحمته.(844)

اشاره الف: گرچه شفاعت براى بسيارى از اشخاص، مانند انبيا، اوليا و شهدا نيز براى بسيارى از حقايق، نظير قرآن، مسجد، حرم و...ثابت شده ولى همه آنها مظهر شفاعت الهى است كه طبق جمله( للّه الشّفاعة جميعا ) (845) اصل شفاعت به طور كلى و فراگير در اختيار خداست. بنابراين، همان طور كه خداوند آخرين شفيع است، اولين شفيع نيز خواهد بود.

ب: احاديث مزبور مضامين متنوعى دارد كه بعضى از آنها ناظر به اصل شفاعت، برخى راجع به گستره شفاعت و مقدارى ناظر به نحوه شفاعت و... است.

آنچه در روايت سوم به عنوان تجلّى خداى سبحان آمده، تجلّى ويژه اى است و نشان آن است كه مؤ منى كه مشمول اين لطف ويژه قرار مى گيرد رابطه خاصّى با خدا داشته و مظهر ستاريّت خدا بوده و آبروى كسى را نبرده و همه تلاش او براين بوده كه حيثيت ديگران را حفظ كند. خداى مهربان با چنين كسى اين چنين رفتار مى كند كه گناهانش را قبل از خزى و رسوايى مى بخشد (برخلاف مواردى كه بعد از طرح گناه در ملأ عام و تحمّل رسوايى عفو مى كند)و بلكه حتى هيچ پيامبر و امام و فرشته اى را از گناه او مطلع نمى سازد واين نشان مى دهد كه خداى سبحان با بندگانش ارتباطى ديگر، مستقيم، غيبى و نامرئى نيز با آنان دارد؛ زيرا( و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ) (846) است و از باب رحمت و فضل، گناهان شخص عاصى را حتى از كرام الكاتبين نيز مخفى مى دارد:( و كنت انت الرقيب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته و بفضلك سترته ) (847) و جالب تر از آن اين است كه مطابق روايت مورد بحث آن را به حسنات تبديل مى كند؛ چنان كه درقرآن كريم نيز آمده است:( فاولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات ) .(848)

4- نخستين لواى شهادت

- عن الصادقعليه‌السلام :ما من نبىّ ولد من آدم الى محمّد صلوات اللّه عليهم الّا وهم تحت لوأ محمّد....(849)

- عن على بن ابى حمزة قال: قال رجل لابى عبداللّهعليه‌السلام : انّ لنا جارا من الخوارج يقول: انّ محمّدا يوم القيامة همّه نفسه فكيف يشفع؟ فقال ابوعبداللّهعليه‌السلام :ما احد من الاوّلين و الا خرين الّا و هو يحتاج الى شفاعة محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يوم القيامة.(850)

- عن عبيد بن زرارة قال:... و ما من احد الّا يحتاج الى شفاعة محمّد يومئذ....

- عن سماعة بن مهران قال: قال ابوالحسنعليه‌السلام :... اذا كان يوم القيامة لم يبق ملك مقرّب و لانبىّ مرسل و لامؤ من ممتحن الّا و هو يحتاج اليهما(851) فى ذلك اليوم.(852)

اشاره الف: شفاعت بالذات و بالأصالة در اختيار خداى سبحان است و ديگران مظاهر خداى شفيعند.

ب: در جهان امكان اولين صادر يا نخستين ظاهر حضرت ختمى مرتبت است و هرچه بعد از آن صادر يا ظاهر گردد، تحت لواى صادر اول يا ظاهر نخست است.

ج: باتوجه به اصل مزبور روشن مى شود كه همگان وام دار حضرت ختمى مرتبت هستند، هم در كمال خود و هم در تكميل ديگران و هم در ارتقاى خويش و هم در ترفيع و ترقيه ديگران.

د: احتياج همگى به صادر اول يا ظاهر نخست اختصاصى به آخرت ندارد، بلكه در همه مقاطع سه گانه قبل از دنيا، دنيا، و آخرت خواهد بود.

ه‍: سرّ اختصاص آخرت در تصريح به احتياج همگان به آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين است كه قيامت ظرف ظهور كامل حقايق و معارف است.

5- تفسير لايقبل منها شفاعة

- عن الصادقعليه‌السلام فى قوله: واتّقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيئا و لايقبل منها شفاعة: وهذا يوم الموت، فانّ الشفاعة و الفدأ لايغنى فيه، فامّا فى يوم القيامة فانّا و اهلنا نجزى عن شيعتنا كلّ جزأ، ليكونن على الاعراف بين الجنّة محمّد و على و فاطمة و الحسن و الحسينعليه‌السلام و الطّيّبون من آلهم، فنرى بعض شيعتنا فى تلك العرصات....(853)

اشاره الف: ظاهريوم در آيه مورد بحث روز آخرت است، و روز مرگ از آن جهت كه طليعه ظهور سلطان آخرت است جزو آخرت محسوب است.

ب: نفى شفاعت به لحاظ زمان مرگ، براى آن است كه تأخير يا انتفاى اصل مرگ هرگز در ظرف فرارسيدن اجل نهايى مقدور و مقدّر نيست.

ج: اين وجه يكى از محامل آيات و روايات متعارض درباره شفاعت است كه نفى آن به لحاظ زمان مرگ است و اثبات آن به لحاظ مواقف معاد؛ چنان كه قبلا بازگو شد.

6- مراد ازعدل

- عن الصادقعليه‌السلام :العدل الفريضة.(854)

- عن الصادقعليه‌السلام :العدل فى قول ابى جعفرعليه‌السلام الفدأ.(855)

- قيل لرسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ما العدل، يارسول اللّه؟قال: الفدية.(856)

اشاره الف: معادل بودن چيزى براى جرم تعبدى بدون تعيين مبدأ وحى نخواهد بود؛ مثلا سلام كردن به مؤ من در نماز جرم محسوب مى شود، در حالى كه عقل عادى رمز گناه بودن آن را نمى فهمد. قهرا تعيين معادل و فديه براى چنين گناهى كه بدون تعبد جرم بودن آن ثابت نمى شود ميسور نيست.

ب: برخى از امور شرعى معادل دارد، مانند كفاره هاى دنيا، و بعضى از امور اصلا معادل ندارد؛ مانند جريان معاد.

( واذ نجّينكم مّن ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبّحون ابنأكم و يستحيون نسأكم وفى ذلكم بلأ من ربكم عظيم ) ( 49 )

گزيده تفسير

نقش مهم آزادى و استقلال در سرنوشت ملّت ها سبب اهتمام به اين نعمت و ذكر آن در صدر نعمت هايى است كه بربنى اسرائيل ارزانى شده است؛ زيرا ملّتى كه از چنگال و استبداد رهايى يافته و آزاد و مستقل شده، در پرتو شكوفايى استعدادهاى گوناگون خود قابليت پذيرش برنامه هاى اعتقادى، اخلاقى و رفتارى پيامبرانعليه‌السلام را پيدا مى كند.

خداى سبحان به يهوديان معاصر نزول قرآن، به اين لحاظ كه تبار آنها از عذاب رهايى يافتند و به بركت نجات آن نياكان اين نسل پديد آمد و عذاب از اينان دفع شد چنين خطاب كرد:ما شما را از ستم آل فرعون نجات داديم؛ اسناد ظلم به كارگزاران فرعون به دليل رضاى بدون عذر آنان به ظلم وارد بر بنى اسرائيل و اجراى دستور تعذيب هاى گونه گون فرعون است، و آنان در دنيا مجرم و موزورند و در آخرت محكوم به دوزخ خواهند بود.

مقصود از نجات از آل فرعون، رهايى از ظلم آنان از طريق ريشه كن شدن مسلك و مرامشان است، نه رفع ظلم براى مقطعى خاص.

بارزترين مصداق عذاب شديدى كه بر بنى اسرائيل عرضه مى شد، همان تعبيد و بردگى مطلق بود كه بدتر از استثمار، استعمار و استبداد است؛ زيرا استعباد همه مساوى تلخ را در پى دارد و همه مظالم ياد شده تحت اين عنوان مندرج است.

فرعون براى اين كه بنى اسرائيل را به استضعاف بكشاند و از نيرومند شدن آنان و درنهايت به حكومت و قدرت رسيدن آنها و ظهور و شوكت حق جلوگيرى كند، پسران آنان را سرمى بريد و زنان آنهارا زنده نگه داشته، به اسارت مى گرفت. اين قتل و اسارت، مى تواند هم قتل و اسارت پيش از تولد موساى كليمعليه‌السلام و هم قتل و اسارات پس از قيام آن حضرت را در برگيرد.

استحياى نسأ، به لحاظ آثار سوء آن، يعنى تحميل ذلت استرقاق و لوازم بندگى و كنيز بودن، از مصاديق تعذيب است وگرنه صرف زنده نگه داشتن زنان و دختران تعذيب نخواهدبود.

همه رخدادها در دنيا آزمون الهى بوده، با تكليف خاص خود همراه است؛ از اين رو هيچ نقمت يا نعمتى بدون تكليف صبر يا شكر نيست و بر همين اساس كه عنوان بلأ هم در محن است و هم در محنت، ممكن است مشاراليه ذلكم نعمت نجات از آل فرعون يا نمقت شكنجه ها و عذاب هاى ذبح و مانند آن يا هردو باشد و در صورتى كه شكنجه ها و فشارهاى آل فرعون را شامل شود جمله ذلكم بلأ من ربكم دلالت دارد كه بعضى از مشكلات و شرور مى تواند از جانب خداوند باشد تا بندگانش را بيازمايد؛ زيرا براساس توحيد، مبدأ شرّ همان مبدأ خير است و شرور نيازمند مبدأ جدا نيست، هرچند شرّ امورى عدمى است و اسناد آن به مبدأ آفرينش به لحاظ جهت وجودى آن است كه خير است.

تفسير

اذ:اذعطف بر مفعول اذكروا است كه در آيه 47 آمده است ودر موضع نصب قرار دارد؛ يعنى اذكروا نعمتى... واذكروا اذ نجّيناكم.

نجّيناكم:مكان بلندى كه از ساير اجزاى زمين جداست، نجوه و نجات ناميده مى شود، و چون از آسيب سيل و ديگر رخدادهاى تلخ مصون است ناجى خواهد بود، و هركس از خطر رهايى يافت ناجى است. گاهى بين انجأ و تنجيه فرق گذاشته مى شود كه انجأ براى دفع خطر است و تنجيه براى رفع آن؛ امين الاسلام طبرسى (رحمه ) از برخى نقل فرمود كه: انجأ براى خلاص قبل از وقوع در مهلكه است و تنجية براى بعد از وقوع در آن(857) .

قرآن كريم رهايى بنى اسرائيل را به هردو صورت واذنجّيناكم،( نجّينا بنى اسرائيل من العذاب المهين ) (858) ،

( قد انجيناكم من عدوّكم ) (859) نقل فرمود. گاهى تنجيه به معناى تفصيل و جداسازى است، خواه بدون عذاب جديد باشد و خواه با عذاب تازه؛ نظير آنچه درباره پيكر بى روح فرعون وارد شده است:( فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك اية ) (860) ؛ زيرا آل فرعون به وسيله غرق تعذيب شدند و بدن بى روح رنج جديد ندارد، ليكن در معرض تماشاى عده اى و عبرت گروه ديگر قرار گرفتن براى روح ناظر به صحنه كيفرِ تاريخ و سنّت خداى سبحان خزى و رسوايى است. از اين رو اين گونه از تنجيه ها فقط به لحاظ صورت است.

مناجات نيز از آن جهت كه رازگويى با خدا و خلاص از اندوه را به همراه دارد، در حدّ خود به نجوه و مكان مرتفع مصون رسيدن است.

ال:ال نزد بيشتر مفسران به دليل تصغير آن به اهيل در اصل اهل بوده(861) وهأ برخلاف قياس به همزه تبديل شده است. تفاوت آن با اهل نزد بعضى در اين است كه كلمه اهل در مطلق قرابت و خويشاوندى به كار مى رود، خواه تابعيّتى در كار باشد يا نباشد وخواه مضاف اليه آن از صاحبان شأن و منزلت و همچنين از عقلا باشد يا نباشد، در حالى كه آل از هر سه جهت، اخص است. از اين رو گفته مى شود:اهل كوفه و اهل رجل، اما آل كوفه و آل رجل اطلاق نمى گردد(862) ، ليكن چنان كه آلوسى گفته ممكن است همه اين خصوصيات، غالبى باشد و صحيح آن است كه آل در مواردى به كار مى رود كه اوّلا، پيروى و تبعيّتى در كار باشد( كه طبعا اين قيد، خصوصيت از عقلا بودن را نيز به همراه دارد) و ثانيا، مضاف اليه، از منزلت اجتماعى يا معنوى خاصّى (همانند انبيا و ملوك ) برخوردار باشد، خواه قرابتى در ميان باشد يا نباشد. با اين بيان آل فرعون به معناى قوم فرعون و پيروان و هم مسلكان اوست.

اين مطلب را جناب قرطبى نيز پذيرفته است و براين اساس نتيجه مى گيرد كه آل رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسانى هستند كه پيرو آن حضرت باشند، خواه معاصر او باشند يا نباشند و خواه قرابت نَسَبى با اوداشته باشند يا نداشته باشند. از اين رو هركس كه بردين و ملّت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نباشد، از آل واهلش نيست، گرچه با او قرابتى داشته باشد. سپس مى گويد:رافضة با اين سخن مخالفند؛ زيرا مى گويند: آل رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها فاطمه، حسن و حسين هستند(863) ، آنگاه براى اثبات مدعاى خود، دو وجه ذكر مى كند: 1- دو آيه( واغرقنا ال فرعون ) (864) ( و ادخلوا ال فرعون اشدّ العذاب ) (865) ؛ چون آل فرعون در اين دو آيه به معناى آل دين فرعون است؛ زيرا پسر، دختر، عمو، برادر و هيچ فاميلى براى فرعون نبود. 2- خلافى در اين نيست كه كسى كه مؤ من و موحّد نباشد از آل محمد نيست، گرچه با پيامبر قرابتى داشته باشد. از اين رو ابوجهل و ابولهب از آل و اهل آن حضرت نيستند و براين اساس، خداوند به حضرت نوح فرمود:( انّه ليس من اهلك انّه عمل غيرصالح ) (866) . سپس ‍ براى ردّ قول كسانى كه آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ازواج و ذرّيّه او مى دانند (وبراى اثبات آن به روايت ابى حميد الساعدى: قالوا: يا رسول اللّه كيف نصلّى عليك؟ قال: وقولوا: اللّهمّ صلّ على محمد و على ازواجه و ذريّته... استناد مى جويند) به روايت عبداللّه ابى اوفى استدلال مى كند كه مى گويد: انّ رسول اللّه كان اذا اتاه قوم بصدقتهم قال:اللّهمّ صلّ عليهم فاتاه ابى بصدقته قال: اللّهمّ صلّ على آل ابى اوفى(867) .

انصاف اين است كه اين گون استدلال، آن هم از مفسّر محقّقى چون قرطبى هيچ منشائى جز تعصّب(868) ندارد؛ زيرا اوّلا، هيچ دليلى نداريم كه آل به معناى مطلق پيرو باشد و بلكه دليلى براخذ خصوصيّت تبعيت نيز نداريم؛ زيرا جوهرى مى گويد: آل الرجل اهله و عياله و آله ايضا اتباعه(869) و ابن فارسى مى نويسد:و آل الرجل اهل بيته(870) و فيّومى مى گويد: والا ل اهل الشخص وهم ذووقرابته و قداطلق على اهل بيته و على الاتباع.(871) پس ممكن است گفته شود كه آل با اهل تفاوتى ندارد، به ويژه اگر ريشه اش اهل باشد؛ چنان كه خود قرطبى از نحاس نقل كرده، والمصباح المنير آن را به عنوان يكى از دو احتمال در مسأله آورده است.

اين احتمال نيز بعيد نيست كه گفته شده:

قدر مسلّم از مفهوم آل، اهل بيت شخص است. سپس از طريق قراين، توسعه يافته برساير خويشاوندان شخص نيز اطلاق شده و بازهم توسعه يافته و برمطلق پيروان اطلاق گرديده است. پس توسعه، به قرينه نياز دارد و با نبود قرينه بر قدر متيقّن حمل مى شود.(872)

اگر در مورد آل فرعون حمل بر اتباع فرعون شده، به لحاظ وجود قرينه است كه همان بى فرزند و فاميل بودن فرعون است. البته ممكن است چنين نقلى صحيح نباشد؛ زيرا مجمع البحرين به مناسبت معناى آل نقل مى كند: سئل الصادقعليه‌السلام من الا ل؟ فقال:ذرّية محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . فقيل له: من الاهل؟ فقال: الائمهةعليه‌السلام . فقيل له: قوله تعالى ادخلوا آل فرعون اشدّالعذاب قال: واللّه ما عنى الّا ذرّيّته.(873) اين روايت نشان مى دهد كه فرعون نيز ذريّه اى داشت. ازاين رو در برخى تفاسير، پس از نقل كلام ابوحيان اندلسى در البحر المحيط، كه فرعون فرزند و عشيره اى نداشت، آمده است: ولااعرف الدليل الذى اعتمده لقوله هذا.

ثانيا، روايت عبداللّه بن ابى اوفى كه در ذيل كلامشان آورده اند، ارتباطى به بحث ندارد؛ زيرا كلام در اين است كه آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه كسانى هستند و اگر بخواهيم بر رسول گرامى صلوات بفرستيم به چه نحوى باشد، در حالى كه روايت ابن ابى اوفى، تنها دلالت دارد كه رسول گرامى بر پرداخت كنندگان زكات و برآل ابى اوفى صلوات فرستاد و اين چه دلالتى دارد بر كيفيت فرستادن صلوات بر شخص آن حضرت؟!

تذكّر1- كلمه آل مانند كلمه اهل به ضمير اضافه مى شود و توهم اختصاص اضافه آن به اسم ظاهر مقدوح است.

2- بعضى آل را به جسمانى و معنوى تقسيم كردند و چنين گفتند: صدقه ظاهرى به آل جسمانى پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرام و صدقه معنوى كه تقليد از ديگران در علوم باشد، بر آل روحانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اولياى كامل و علماى راسخند حرام است.

فرعون: جمهور مفسّران برآنند كه لفظفرعون علم شخصى نيست، يعنى اسم براى شخص ‍ پادشاه معاصر با حضرت موسىعليه‌السلام نيست، بلكه علم جنس است براى هرپادشاهى از پادشاهان عمالقه (نژادى كه در مصر در مقابل بنى اسرائيل قرار داشتند)؛ نظير لفظ كسرا براى پادشاهان ايرانى و قيصر و هرقل براى پادشاهان رومى و نجاشى براى پادشاهان يمن و خاقان براى پادشاهان ترك.

علم شخصى و اسم خاص فرعون زمان موسىعليه‌السلام مطابق نقل آلوسى از محمد بن اسحاق و بيشتر مفسّران،(874) وليد بن مصعب بن ريّان بن ثروان بوده است و طبق فرهنگ مصرى ها ابونيس يا ابيبى بوده گرچه طبق واژه هاى عربى اسامى ديگرى (شايد بدون سند) نقل شده است. بعضى كنيه او را ابوالعباس قبطى گفته اند و اقداح عباسى كه مقامران دارند به وى بازخوانند.

ليكن ظاهر اطلاق فرعون در آيات مختلف قرآن كريم مانند آياتى كه وى را در عرض قارون و هامان مطرح مى كند، مناسب آن است كه اين كلمه علم شخصى براى خصوص جبّار زمان موسىعليه‌السلام است. البته با اين كه لقب عام باشد و برشخض معيّن تطبيق شده باشد منافاتى ندارد.

به هر تقدير، فرعون از كلمات جامد است، ليكن به جهت شدت استكبارى كه در فرعون زمان موسىعليه‌السلام وجود داشته، اين واژه منشأ اشتقاق وصف تفرعن شده است؛ نظير شيطام كه منشأ اشتقاق تشيطن گشته است و فرعنت مانند شيطنت از همين قبيل است.

يسمومونكم:اصل در ماده سوم عرضه كردن چيزى و قرار دادن آن در معرض چيز ديگر است كه از مصاديق آن، عرضه كردن مبيع براى فروش (سام البايع السلعة سوما) يا عرضه كردن ثمن از جانب مشترى براى خريدن است و از مصاديق ديگر آن اين است كه حيوان سائمه، خود را بر چراگاه عرضه كند، در مقابل حيوان معلوفه كه به چراگاه نمى رود و از علف آماده تغذيه مى كند. از ديگر مصاديق آن، عرضه كردن كسى بر بلا عذاب است. براين اساس يسومونكم سوء العذاب به معناى يجعلون بنى اسرائيل فى معرض ‍ سوء العذا است، بلكه مناسب اين است كه گفته شود: يجعلون سوء العذاب فى معرض بنى اسرائيل؛ يعنى ضميركم مفعول دوم و سوء العذاب مفعول اول باشد، چنان كه درسمت فلانا سلعتى سوما چنين است. در اين صورت معنا چنين مى شود: عذاب، دائما در مرأى و منظر بنى اسرائيل بوده است؛ كنايه از اين كه پيوسته در اضطراب و وحشت به سر مى برند و دائما از نزول بدترين عذاب در امان نبودند. البته دوام و استمرار را گذشته از ماده سوم، هيأت فعل مضارع كه مفيد استمرار است افاده مى كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه از قبيل سام الناس خسفا (ذلّت يا ظلم را برآنان تكليف و تحميل كرد) باشد؛ يعنى آل فرعون سوء العذاب را برشما تحميل مى كردند.

اين احتمال واستشهادبه سام الناس... كه در شعر عرب وارد شده، در كشّاف آمده و طبرسى آن را اختيار كرده است.

احتمال سوم آن است كه به معنيا طلب الشى ء باشد كه ابن فارسى آن را اختيار كرده و گروهى از مفسران آن را پذيرفته اند.

مطابق اين احتمال يسومونكم سوء العذاب به معناى يطلبونكم على سوء العذاب يا يريدونكم على سوء العذاب (به تقدير حرف جر در مفعول دوم ) است كه البته با معناى عرضه كردن نيز تناسب دارد؛ زيرا كسى كه متاع خود را عرضه مى كند در واقع طالب آن است كه متاعش به فروش ‍ برسد. بر اين اساس، نظام الدين نيشابورى مى گويد: اصله من سام السعلة اذا طلبها و ابن فارسى مى گويد: السين والواو و الميم اصل يدّل على طلب الشى ء.

مطابق آنچه گذشت كلمه يسومون در آيه محل بحث يا دو مفعولى است (مطابق معناى اول ودوم، يا يك مفعولى است (مطابق معناى سوم ).

ممكن است گفته شود كه اصل اين كلمه الغنم السائمة است ومعناى آيه اين است كه آل فرعون شما را عذاب چر مى كردند، ليكن اين معنا همان طور كه در تبيان از ابن دريد نقل شده، مبنى بر اين است كه معناى سوم متعددى باشد، به نحوى كه گفته شود: سام الرجل ماشيته؛ يعنى مرد رمه دار حيوان خود را چرانيد و آن را به چراگاه برد؛ زيرا سامت الماشية به معناى رعت بنفسها فعل لازم است، در حالى كه يسومون در آيه متعدى است. از اين رو اگر مقصود چرانيدن باشد به باب افعال مى رود، به دليل فيه تسيمون.

طبق معناى منقول از ابن دريد مى توان گفت: آل فرعون شمارا چون دام به چريدن عذاب وامى داشتند. كه بنابراين معنا كلمه سوء العذاب مفعو مطلق نوعى خواهدبود، نه مفعول دوم. شايد به همين لحاظ باشد كه صاحب مقاييس براى اين ماده يك اصل قائل است و پس از آن كه اصل آن را طلب الشى ء (كه متعدى است ) معرفى مى كند، مى گويد: ومن الباب سامت الراعية.

از آنچه گذشت به دست آمد كه آنچه در برخى از تفاسير اختيار شده، كه به يعذّبونكم سوء العذاب (بنابراين كه سوء العذاب مفعول مطلق نوعى باشد) معنا كرده و نيز آنچه در بعضى از ترجمه ها آمده:شما را سخت شكنجه مى كردند، تفسير به برخى از لوازم معناى كلمه است.

يستحيون: در معناى استحيأ دو احتمال است:1- اين كه از ماده حيات و به معناى زنده نگه داشتن باشد؛ چنان كه امين الاسلام اختيار كرده و براى اثبات آن به كلام پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استناد كرده است كه فرمود: اقتلوا شيوخ المشركين و استحيوا شرخهم؛ يعنى استبقوا شبابهم. 2- اين كه از ماده حيأ و به معناى از بين بردن حيا از طريق انجام كارهايى باشد كه سبب زوال شرم مى شود؛ چنان كه علامه طباطبايى رحمة الله عليه احتمال آن را داده است. برخى كه استحيا را به معناى استرقاق دانستند مورد نقد طبرى قرار گرفتند. وى در نقد احتمال مزبور مى گويد: و هو من معنى الاسترقاق بمعزل.

حقّ، وجه اوّل است. اوّلا، به قرينه تقابل؛ چون آنچه در مقابل ذبح و قتل (يذبّحون ) قرار دارد حيات است، نه حيأ. ثانيا، استحيأ از ماده حيأ به معناى شرمسارى و خجل شدن است و آيه ان اللّه لايستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة بدين معناست كه خداوند شرم نمى كند كه به موجود كوچكى مانند پشه مثال بزند. بنابراين، استحيأ به معنيا از بين بردن شرم و حيا نيست. به بيان ديگر، يستحيى يعنى شرمنده مى شود و شرم مى كندنه شرم را از بين مى برد و آن را زايل مى كند.

اما اين كه چرا به صيغه استفعال تعبير شده نه افعال، يعنى يستحيون نه يحيون، شايد اشاره به اين نكته باشد كه محيى، تنها خداست و ديگران تنها مستحيى و طلب كننده حيات و ادامه آن هستند و هيچ قدرت و تسلّطى نسبت به اصل حيات (جزبه اذن و قوه الهى ) ندارند.

بلأ:((بلأ به معنى امتحان و اختبار است و ريشه لغوى آن ناقص واوى است: انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنّة، و نبلوكم بالشرّ و الخير فتنة، هنالك تبلوا كلّ نفس ما اسلفت؛ و چون در آزمون، فرسودگى و كهنگى است، چنان كه در تعبير عرفى از آزمودن به كهنه كردن ياد مى شود، معناى ناقص يائى را به همراه دارد: هل ادلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى.

راغب مى گويد: بلوته: اختبرته كانّى اخلقته من كثرة اختبارى له.

اندوه را نيز از آن جهت بلأ گويند كه سبب فرسايش جسم است. غرض آن كه، بلأ به معناى آزمودن است و اطلاق آن بر نعمت و منحت و بر نقمت و محنت از آن جهت است كه هركدام مورد آزمون قرار مى گيرد و بلاى به معناى آزمون با بلاى به معناى كهنگى از دوباب است، نه از يك باب و تناسب معنوى بين دو باب موجود است.

تناسب آيات

به دنبال آنچه در دو آيه قبل مطرح شد، يعنى يادآورى نعمت ها: يابنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و برترى يافتن بنى اسرائيل بر عالميان: وانّى فضّلتكم على العالمين، آيه مورد بحث به نعمت آزادى به عنوان اولين مصداق از نعمت هاى الهى عطايى به محرومان بنى اسرائيل، اشاره كرده، مى فرمايد:به ياد آوريد زمانى را كه شما را از آل فرعون رهايى بخشيديم؛ آنان كه پسرانتان را سرمى بريدند و زنانتان را به اسارت مى گرفتند و در پايان، همه اين بلاها و شكنجه ها را آزمايشى بزرگ معرّفى مى كند و مى فرمايد:در آنچه گفته شد امتحان بزرگى از جانب پروردگارتان بود.

نعمت آزادى و استقلال

در ميان همه نعمت هايى كه در آيات آينده بيان مى شود ابتدابه نعمت رهايى از ستم اشاره مى شود و اين بر اثر نقش مهمى است كه نعمت آزادى و استقلال در سرنوشت ملّت ها دارد؛ زيرا تا ملّتى از استبداد آزاد نشود استعدادهاى مختلف او شكوفا نشده، قابليت پذيرش برنامه هاى متنوع اعتقادى، اخلاقى، رفتارى پيامبران را پيدا نمى كند، بلكه به بيان سرور شهيدان، امام حسينعليه‌السلام مرگ براى چنين ملّتى بهتر از زندگى است.

الموت خير من ركوب العار

والعار اولى من دخول النار.

و به فرموده اميربيان حضرت علىعليه‌السلام زندگى بدون آزادى همان مرگ است و مرگ براى قهر و غلبه بر دشمن و كسب آزادى و استقلال، عين حيات است: الموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين.

ممكن است وجه متكلم مع الغير بودن نجّينا نيز همين باشد؛ يعنى اين كه خداى سبحان با آن كه هر جا سخن از يادآورى نعمت بر اسرائيل است تعبير به انعمت به صيغه متكلم وحده مى كند، در عين حال درباره نعمت نجات از آل فرعون، به صورت جمع: نجّينا تعبير كرده، دليل بر اهميت نعمت آزادى ونجات از زير بار ستم است؛ زيرا انعام بزرگ از منعم بزرگوار صادر مى شود و بزرگوارى منعم سبب مى شود كه از وى به عظمت ياد گردد، و يادآورى با تعظيم اقتضاى ادبى دارد و آن اين كه از وى بافعل جمع و ضمير متكلّم مع الغيرو... ياد شود.

ممكن است گفته شود، اين تعبير اختصاصى به نعمت آزادى ندارد؛ زيرا در ساير نعمت ها نيز به صورت جمع تعبير شده است؛ نظير واذ فرقنا بكم البحر و واعدنا و عفونا و....

پاسخ اين است كه، ترسيم نجات و تصور داستان آن، به بازگو كردن كيفيت نجات بنى اسرائيل، يعنى شكافتن دريا و غرق كردن آل فرعون در حضور آنان است. از اين رو از آن فعل ها با صورت جمع ياد شده است؛ چنان كه مواعده با موسىعليه‌السلام و ساير بخش هاى مربوط به آن، تتميم آزادى و استقلال است؛ زيرا صرف فرار از فرعون و بيرون رفتن از مصر بدون تشكيل حكومت مستقل، آرزوى تام و كامل نيست. البته در همه اين موارد فعل مفرد و ضمير متكلم وحده، جاى خاص خود را دارد و براى برخى ابّهت و جلال متكلم وحده بيش زا هيمنه متكلّم مع الغير است.

مقصود از نجات از آل فرعون

مقصود از نجات ازآل فرعون: نجّيناكم من ال فرعون نجات از ظلم آنان از طريق ريشه كن شدن مسلك و مرامشان است وگرنه رفع ظلم براى مقطعى خاص آن هم با حفظ اصل ظالم در قالب انسانس ‍ ديگر، در واقع نجات محرومان محسوب نمى شود. مهم از بين رفتن جريان ظلم و نظام ستم و كشاندن آن به بوته حديث و احدوثه و جايگزينى نظام عدل به جاى نظام جور است، نه اين كه شخص معينى از ظالمان از بين برود گرچه ظالم ديگرى بيايد. از اين رو همسر مؤ منه فرعون در دعاى خود به خداوند عرضه مى دارد: رب ابن لى عندك بيتا فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله؛ پروردگارا خانه اى براى من نزد خود در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و رفتار او، يعنى از سيره و مرام فرعون و از ظلم و ستمش نجات ده؛ چنان كه حسن بصرى معاصر حجّاج بن يوسف پس از هلاك شدن وى از خدا مى خواهد:اللّهمّ انت قتلته فاقطع سنّته؛ خدايا تو حجّاج را نابود كردى، سنّت و روش ظالمانه وى را نيز نابود كن.

راز خطاب به يهود عصر نزول

در خطاب نجّيناكم مخاطب يهوديان معاصر رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند، در حالى كه نجات از آل فرعون مربوط به اجداد آنان است؛ مصحّح چنين خطابى آن است كه نجات اسلاف آنان سبب نجات خودشان نيز هست؛ چون اگر آن نياكان نجات نمى يافتند، از آن جا كه سنّت فراعنه بركشتن فرزندان پسر بود، قهرا نسل اين قوم منقطع شده، از يهوديان معاصر نزول قرآن اثرى نبود؛ نظير آنچه در قصّه طوفان نوح و نجات آن حضرت و پيروانش در قرآن آمده، كه قرآن به مردم عصر نزول مى فرمايد: انّا لمّا طغى المأ حملناكم فى الجارية. يا آن كه تنها جناب نوح پيامبر و پيروانش در كشتى بودند.

تذكّر:تنجيه از آل فرعون نسبت به بنى اسرائيل عصر موساى كليمعليه‌السلام رفع عذاب و نسبت به يهودى هاى معاصر نزول قرآن دفع عذاب بود؛ زير اگر خطر موجود، از آن نياكان رفع نمى شد دامن گير نسل آنان و از جمله معاصران نزول قرآن هم مى شد.البته اگر نسلى براى گذشتگان باقى مى ماند.

گرامى داشت سالگرد تنجيه كه از دستور وذكّرهم بايّام اللّه برمى آيد براى آن است كه با عنايت الهى از هرگونه ضيم و ظلمى رهايى يافتند. با تحليلى كه از كيفيت خطاب تنجيه ارائه شد، معلوم مى شود كه در ادبيات محاوره، كسى كه تبار او از عذاب رهايى يافته و وى به بركت نجات آنان پديد آمده و از عذاب مصون مانده اين گونه خطاب كردن كه ماتو را نجات داديم، صحيح است و هرگز توهم تناسخ در ذهن خطور نمى كند و به تعبير آلوسى هيچ حجّتى براى قائل به تناسخ در اين آيه نيست.

تنجيه درباره عده اى از پيامبران، مانند هود، صالح و شعيب نيز وارد شده است: ثمّ ننجّى رسلنا.

آخر به سوى سعادت آيد را هم

بيرون جهد از محاق ماهم

اسناد ظلم به كارگزاران فرعون

گرچه دستور تعذيب هاى گونه گون از ناحيه فرعون بود و از اين رو عناوين استضعاف، ذبح و استحيا به خود او اسناد داده شده، ولى كارگزاران غشوم وى بدون عذر، به ظلم بنى اسرائيل رضا مى دادند و آن را اجرا مى كردند. از اين رو در دنيا به عنوان مجرم شناخته شدند چنان كه در آيه مورد بحث مظالم مزبور به آنان نسبت داده شده و هرگز به بهانه مأمور معذور است اعتنايى نشده است، بلكه موزور بودن آنها تثبيت شده و در آخرت نيز محكوم به دوزخ خواهند بود؛ چنان كه مى فرمايد: ويوم تقوم الساعة ادخلوا ال فرعون اشدّ العذاب.

استعمال كلمه آل براى فرعونيان در قيامت، بنابر اختصاص آن به اشراف يا از باب رعايت حال دنياى آنان است (به علاقه ماكان ) يا به عنوان تهكّم و استهزأ؛ چون عويل اين گروه در معاد اين است: هلك عنّى سلطانيه بنابراين، در آن موطن لياقت مضاف اليه شدن كلمه آل را ندارند. محتمل است مخاطبان و مأموران به ادخال آل فرعون در معاد فرشتگان عذاب، يا طبق احتمال برخى اهل اشارات، خود بنى اسرائيل عذاب ديده باشند. البته در همه مواردى كه در قرآن آل فرعون ذكر شده، خود فرعون نيز مشمول است.

قبح و شدت عذاب

سوء العذاب به معناى قبح عذاب و شدّت آن است؛ زيرا بنى اسرائيل، بردگان، خدمتگزاران، كارگران قبطيان و دار و دسته فرعون به حساب مى آمدند، به طورى كه كارهاى سخت و طاقت فرسايى چون برزگرى و گِل كارى و خشت زنى و حمل بارهاى سنگين وكارهاى به ظاهر مرهون و پستى چون كنّاسى و حفّارى و مانند آن برعهده آنان بود.

البته اين تفسير از سوء العذاب در صورتى درست است كه جمله هاى بعدى آيه، يعنى يذبّحون... يستحيون...، بيانى براى جمله مورد بحث نباشد (چنان كه وجود حرف عطف بعداز يسومونكم سوء العذاب در آيه ششم سوره ابراهيم مؤ يّد آن است ) وگرنه مقصود از سوء العذاب همان ذبح پسران و زنده نگه داشتن و اسير گرفتن زنان است؛ چنان كه بسيارى از مفسّران، از جمله طبرسى رحمة الله عليه به آن اشاره كرده اند.

به هر تقدير، مطابق احتمال دوم دو جمله بعدى آيه توضيحى براى جمله قبل است. گويا مى فرمايد: عرضه كردن عذاب شديد بر شما به اين بود كه پسرانتان را سرمى بريدند و زنا شما را زنده نگه مى داشتند و به اسارت مى گرفتند: يذبّحون ابنأكم و يستحيون نسأكم.

شاهد توضيحى و بيانى بودن اين دو جمله براى يسومونكم سوء العذاب، اين است كه گرچه اين دو جمله با واو، به يكديگر عطف شده، ولى بين آن دو و جمله يسومونكم... حرف عطف قرار نگرفته است.

ممكن است در موردى كه مقصود، تذكر به ارقام متعدد عنايت الهى است، نظير آنچه از جمله وذكّرهم بايّام اللّه برمى آيد، تعدّد نعمت و كثرت عنايت خدا ملحوظ باشد. از اين رو در آن جا با واو عطف كه نشان تعدّد است ذكر شده است و در موردى كه چنين مطلبى مقصود نيست نظير محل بحث بدون حرف عطف ذكر مى شود.

بارزترين مصداق سوء العذاب

تعذيب بنى اسرائيل سابقه طولانى داشت و اختصاصى به زمان ظهور موساى كليمعليه‌السلام و نهضت اسلامى وى نداشت. از اين رو قوم آن حضرت به وى گفتند... اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا قال عسى ربّكم ان يهلك عدوّكم و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون؛ ما قبل از آمدن تو و بعد از آن نيز اذيّت شديم. آن حضرت بنى اسرائيل را به پايدارى دعوت و به پيروزى وعده و به آزمون الهى هشدار داد. مهم ترين عذاب بنى اسرائيل همان بردگى مطلق بود كه بدتر از استثمار و پليدتر از استعمار و زشت تر از استبداد است؛ زيرا همه اين مظالم تحت عنوان استعباد مندرج است وحضرت موساى كليمعليه‌السلام صريح ترين اعتراض خود را به تعبيد بنى اسرائيل قرار داد و به فرعون فرمود: و تلك نعمة تمنّها علىّ ان عبّدت بنى اسرائيل. بردگى همان بستگى و بندگى صرف است. كسى كه اراده او بند به اراده ديگرى است و انديشه و انگيزه او بند به انديشه و انگيزه ديگرى است او را بنده مى گويند و هويّت انسان در سيرت علم و سنّت اراده او ظهور دارد.

اگر اين گونه از امور اداركى و تحريكى به جاى ديگر بند و بسته باشد، او هيچ هويتّى از خود و براى خود ندارد. آنگاه از اين شجر خبيث ميوه هاى تلخ ديگرى از قبيل استعمارو... چيده مى شود؛ چيدن ميوه استبداد و مانند آن پس از برچيدن بساط آزادگى و استقلال است. از اين رو حضرت موساى كليمعليه‌السلام براى رهايى از نظام سلطه سعى كرد تا با برچيدن استعباد، بساط حريّت و استقلال را به جاى اصلى خود بچيند؛ زيراديو چو بيرون رود فرشته درآيد، به حكمِ آن كه چو شد اهرمن سروش آمد. از سخنان آغازين حضرت كليم اللّهعليه‌السلام بعد از هدايت به اصول دين دستور آزادى محرومان بود و به آل فرعون چنين فرمود: ان ادّوا الىّ عباداللّه انّى لكم رسول امين؛ يعنى بندگان خدا بند به حكم الهيند و شما آنان را به خيانت ربوده ايد و اينان كه امانت الهيند بايد به رهبرى امين اللّه سپرده شوند و من امانتدار خدايم.

آرى ملّت آزاد مى تواند حكومت دينى تشكيل دهد و سرزمين خود را از نهب، غصب و غارت متطاولان نجات دهد. با اين تحليل معلوم مى شود كه بارزترين مصداق سوء العذاب و سوم العذاب همان تعبيد و برده كردن است كه همه مساوى تلخ را به دنبال دارد.

تذكّر: آن چه به عنوان سوء العذاب بر بنى اسرائيل تحميل مى شد دامن گير خود فرعون گشت: و حاق بال فرعون سوء العذاب.

سرّ قتل نوزادن پسر

غالب مفسران درباره علّت قتل پسران بنى اسرائيل: يذبّحون ابنأكم گفته اند: فرعون در خواب ديد آتشى از بيت المقدس به سمت مصر حركت كرد و خانه هاى مصر را در برگرفت و قبطيان را سوزاند و به بنى اسرائيل آسيبى نرساند. فرعون با ديدن اين رؤ يا به وحشت افتاد و ساحران، نَسَب شناسان و فال گيران را براى تعبير آن دعوت كرد. آنان در جواب گفتند: پسرى در بنى اسرائيل متولد مى شود كه سلطنت تو را از بين مى برد و مرامت را دگرگون مى سازد و سرانجام تو را نابود مى كند. براين اساس، فرعون دستور داد هر پسرى را كه از بنى اسرائيل متولّد مى شود از بين ببرند.

يكى از مفسران با اشاره به اين قصّه مى نويسد: اگر چه فى نفسه چنين چيزى ممكن است اما دليل قابل اعتمادى ندارد.

فخر رازى نزديك ترين احتمال ها را قول ابن عباس مى داند كه مى گويد:

علت هراس فرعون بشارت ظهور موسى (ع ) و خصوصيات او از جانب پيامبران پيشين بوده است كه باعث شد فرعون در مقام مبارزه و پيش گيرى برآيد.

استحياى زنان

آنچه در آيه مورد بحث آمده از سنخ عذاب است، خواه بيان و تفصيل سوء العذاب و سوم عذاب سوء باشد و خواه مستقل بوده، در قبال سوم العذاب قرار گرفته باشد. بنابراين، عنوان استحياى نسأ بايد از مصاديق تعذيب باشد وگرنه صرف زنده نگهداشتن زنان و دختران تعذيب نخواهد بود. آنان كه استحيا را به معناى ازاله حيا و شرم گرفته و آن را بعيد ندانسته اند، زيرا در جاهليت اقدم و قديم، اكراه جوارى بر بغى رايج بود و آيه كريمه و لاتكرهوا فتياتكم على البغأ ان اردن تحصّنا براى ردع آن عادت جاهلى نازل شد، به طور وضوح استحيا را مصداق تعذيب مى دانند و كسانى كه آن را به معناى زنده نگه داشتن تفسير كرده اند، توجيهى براى تعذيب بودن آن ارائه كرده اند؛ مانند:

1- به كنيزى بردن. 2- سنگين شدن عائله پدر با داشتن زن و دختر و كشته شدن پسر سنگين شدن. 3- غصه و گريه مداوم زن بر اثر ذبح كودك...

آنچه به ذهن نزديك تر مى آيد همان ذلّت استرقاق و تحميل لوازم بندگى و كنيز بودن است و چنين استحياى يا همسان تذبيح پسران نوزاد است يا بدتر از آن. به هر تقدير، صرف زنده نگه داشتن دختران و زنان تعذيب محسوب نمى شود، مگر به لحاظ آثار تحميلى آن.

تذكّر:برخى، ابنأ را بر رجال حمل كردند به قرينه نسأ به معناى زنان، و بعضى نسأ را بر دختران منطبق دانستند به قرينه ابنأ به معناى پسران. آنچه قصّه حضرت كليم اللّه (ع ) برمى آيد اين است كه نوزاد پسر ذبح مى شد، نه دختر.

آزمون الهى در نعمت و نقمت

آنچه در قلمرو دنيا رخ مى دهد بدون آزمون الهى نيست و تكليف خاص خود را به همراه دارد. و از آن به عنوان بلا به معناى امتحان ياد مى شود؛ زيرا هيچ نعمت و منحتى بدون تكليف شكر نيست و هيچ نقمت و محنتى بدون دستور صبر نخواهد بود اين مطلب در تبيين مفردات آيه بازگو شد.

آنچه در اين جا مورد عنايت است اين است كه با انقراض منطقه تكليف و تبديل آن به نشئه پاداش محض و كيفر صرف، مجالى براى ابتلا و آزمون نخواهد بود. از اين رو بر نعمت و منحت بهشت عنوان ابلأ حسن اطلاق نشده و بر نقمت و محنت دوزخ نيز عنوان بلأ، بليّه، ابتلا و مانند آن تطبيق نشده است و اين نيست مگر براى اين كه قلمرو آخرت،منطقه آزمون نيست، و كلمه بليّه معناى امتحان را به همراه دارد. اگر در موردى بر عذاب آخرت عنوان بليّه اطلاق شد، حتما از معناى آزمون تجريد مى شود.

برهمين اساس كه عنوان بلأ، هم در محنت است و هم در محنت،ممكن است مشاراليه ذلكم نجات از آل فرعون باشد كه نعمت است يا شكنجه ها وعذاب هاى ذبح و مانند آن كه نقمت است يا هردو؛ چون در هر حال بلأ به معناى امتحان است و امتحان، هم در شرّ جريان دارد و هم در خير: و نبلوكم بالشرّ و الخير فتنة، نه اين كه به معناى خصوص مجازات يا خصوص نعمت باشد؛ زيرا مجازات يا نعمت، از مصاديق بلأ و امتحان و اسباب آن است، نه معناى مطابقى آن.

لطايف و اشارات

1- رابطه تفسير با علم تاريخ

قرآن كريم به منزله قانون اساسى علوم و معارف دينى است و رسالت چنين كتابى افاضه خطوط كلى دين و افازه اصول جامع آن است. اجتهاد در تفريع با استمداد از تحليل هاى عقلى و استدلال هاى روايى و تاريخى برعهده پژوهشگران فنّان است. رشته تاريخ از مهم ترين شعب علوم اسلامى است كه قرآن و سنّت معصومينعليه‌السلام بسيارى از مطالب آن را در بردارد و سير در آفاق و اقطار را براى بررسى علل صعود و سقوط ملل و اقوام لازم مى داند.

در بين ملّت هاى گذشته از بنى اسرائيل زياد سخن به ميان آمده است. اگر تاريخى تحليلى مدوّن و مستند درباره قبطى مصر و بنى اسرائيل مهاجر به مصر در عصر يوسفعليه‌السلام ، و از مصر در عصر موسىعليه‌السلام فراصوى محقق بود، معلوم مى شد كه چرا انگيزه خون خوارى آل فرعون به جاى غم خوارى براى محرومان بنى اسرائيل نشست و به تذبيح و تقتيل و تعبيد آنان اقدام شد و نيز معلوم مى شد آيا قسمت مهم اعمال شاقّ ساختن بناهاى عظيم مصر و ابنيه تاريخى آن و حمل احجار از راه دور و نصب توان فرساى ادوات ساختمانى، برگرده مستضعفان بنى اسرائيل بود؟ آيا نبوغ سياسى و بلوغ مبارزاتى آنان به حدّى بود كه درباريان طاغى و غشوم را انديشناك كند يا آن كه همه هراسناكى آل فرعون ازخواب فرعون يا گزارش ‍ منجّمان بود؟

تذكّر:بخش عمده اى از سرگذشت بنى اسرائيل در سوره هاى مكى قرآن كه صبغه ظلم زدايى، نشر توحيد، تشويق به حرّيت و استقلال بيشتر دارد آمده است.

2- راز انديشناكى آل فرعون

بنى اسرائيل، توسط حضرت يوسف و پدر بزرگوار آن حضرتعليه‌السلام و برادران و اسره وارد مصر شدند. قبطيان مصر آنان را مهاجر غريب مى شناختند. گذشت قرن هاى متمادى، تحولات نژادى فراوانى را به همراه داشت تا ظهور موساى كليم و رخداد تاريخى غرق آل فرعون و بيرون رفتن بنى اسرائيل از مصر. ناهماهنگى قبطى ها با بنى اسرائيل از لحاظ دين و آيين و بروز ناسازگارى بين آنان رنج هاى فراوانى را بر بنى اسرائيل تحميل كرد. آل فرعون هماره از انتقام جويى و قيام بنى اسرائيل هراسناك بودند؛ چنان كه از آيه ونمكّن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون استظهار مى شود. قرآن كريم به طور اجمال آل فرعون را از مستضعفان بنى اسرائيل انديشناك معرفى كرده و تفصيل اين سانحه روانى را تعرّض نفرموده است.

وجوه فراوانى براى اين هراسناكى نقل شده كه جزم به هر كدام آنها صعب است؛ چنان كه نفى هريك از آنها سهل نيست و جمع بين همه آنها ممكن است. وجوه مذكور از جهت تحليل طبتيعى و فراطبيعى يكسان نيست.

امّا وجوه فراطبيعى:

الف: از ابن عباس مأثور است كه وعده خداوند به ابراهيم خليلعليه‌السلام كه ذريّه عادل او را به امامت مى رساند به آل فرعون گزارش شد و آنان به ذبح نوزادان پسر مبادرت كردند. هنگامى كه ديدند سالمندان بنى اسرائيل به تدريج مى ميرند و كودكان آنها ذبح مى شوند و با انقراض نسل بنى اسرائيل كارهاى سخت كشور بدون كارگر مى ماند، بنا گذاشتند قتل نوزادان پسر رادر يك سال در بين قرار دهند و سالى كه بنابر كشتن نبود، هارونعليه‌السلام به دنيا آمد و سالى كه بنابر قتل بود موسىعليه‌السلام به دنيا آمد و نجات يافت. گرچه هراسناكى كافران فرعونى از گزارش وعده ابراهيمعليه‌السلام مستحيل نيست، ليكن اثبات چنين مطلبى با خبر مزبور مستعبد است؛ زيرا اثبات حكم فرعى و فقهى با آن دشوار است؛ چه رسد به مطلب علمى غيرتعبدى.

ب: فرعون در خواب آتشى ديد كه از بيت المقدس سربرآورد و به مصر رسيد و خانه هاى قبطيان را سوزاند وبه بنى اسرائيل آسيبى نرساند... تحقق چنين خواب و تعبير چنان مطلبى از كاهنان مصر كه قبلا بازگو شد، نيازمند به دليل معتبر است كه چيزى جز تاريخ مرسل نه حديث مسند و نه تاريخ متواتر در دست نيست، ليكن دليلى بر بطلان آن هم اقامه نشده است.

ج: گزارش منجّمان و تعيين سال تولّد چنين مولودى كه در آينده قبطيان را تدمير مى كند... اين مطلب ثبوتا ممكن است و اثباتا محتاج به دليل معتبرى است كه مفقود است. برخى از مفسران نقل ابن عباس را بهترين قول دانستند.

اما وجوه طبيعى:

ناهماهنگى دينى، اختلاف فرهنگى، سلطه استعمارى و استعبادى آل فرعون بر بنى اسرائيل و تحميل اعمال شاقّ كارگرى، بيگارى، جزيه و...، علل سياسى و عوامل اقتصادى مستورى بود كه همواره سبب هراسناكى آل فرعون از شورش داخلى محرومان بنى اسرائيل يا همكارى آنان با مخالفان درون يا محاربان بيرون مصر بود.

برخى از مفسران عامل طبيعى را گذشته از آن كه فى نفسه معقول دانستند، آن را معروف بين بنى اسرائيل اعلام داشتند و رؤ ياى فرعون و تعبير كاهنان را بى سند و غيرتاريخى تلقى كردند. البته وجود چنين عامل طبيعى بعيد نيست و تأثير آن در انديشناكى آل فرعون محتمل است، ليكن دليلى بر بطلان وجوه فراطبيعى نخواهد بود؛ چنان كه جمع اين وجوه نه محال است نه بعيد. گرچه اثبات برخى از آنها صعب است.

سرّ صعوبت فتواى نهايى در اين مطلب آن است كه اوّلا، بررسى فنّى رجال و درايه و حديث شناسى درباره احاديث مأثور، به نصاب لازم خود نرسيده و از لحاظ تاريخى وثوق كافى به سلسله رجال تاريخ حاصل نيست؛ ثانيا، برهان عقلى در مسائل جزئى جريان ندارد؛ ثالثا، آيات قرآنى تصريحى در اين زمينه نفرموده است. از اين رو جزم به يك رأى خاص از آراى مطروح در مسأله سخت است.

آنچه بعضى از اهل معرفت فرموده اند كه حكمت قتل فرزندان اين بود كه حيات همه آنان به موسىعليه‌السلام برگردد... و موسىعليه‌السلام مجموع حيات همه كسانى است كه به احتمال تطبيق موسى براو كشته شدند...، نيازمند به تحرير و نقد است كه در فنّ مناسب خود مطرح شده و معناى گفتار برخى كه:

صدهزاران طفل سر ببريده شد

تا كليم اللّه صاحب ديده شد

مى تواند اين باشد كه خون مظلوم از بين نمى رود و براى ظهور منجى معصوم، فداكارى و پايدارى مجاهدان نستوه لازم است. گرچه از برخى بزرگان فنّ حكمت و تفسير، رضايت ضمنى نسبت به فرموده عرفا ظاهر مى شود، ليكن مجال تأمل در آن فرموده و در اين رضا باقى است؛ چنان كه صدرالمتألهين رحمة الله عليه به توجيه نسبى آن پرداخته است. به طورى كه نه شبهه تجرّم و تجسّم روح پيش آيد و نه محذور تناسخ توهّم شود؛ زيرا روح انسان كامل همچون موساى كليم (ع 9 جامع كمال هاى وجودى ارواح ديگر است، نه مجمع آنها، و بين جامع وجودى بودن و مجمع متفرقات مجتمع شده بودن فرق عظيم است، و مبناى حكمت متعاليه و بنايى كه بر آن استوار شد، مى تواند صحيح باشد.

3- مبارزه با دوگانه پرستى

در صورتى كه مشاراليه ذلكم به نحو عموم يا خصوص شكنجه ها و فشارهاى آل فرعون را شامل شود، جمله ذلكم بلأ من ربّكم؛دلالت دارد كه بعضى از مشكلات و شرور مى تواند از جانب خداوند باشد تا بندگانش ‍ را بيازمايد.

توضيح اين كه، قرآن كريم همان طور كه درباره اصل توحيد سخن مى گويد و براى اثبات آن با وثنى ها به جدال احسن مى پردازد، با ثنوى ها(875) نيز احتجاج مى كند و براى ابطال اعتقاد آنها براهين قاطعى ارائه كرده و مى فرمايد: هم نجات از ظلم كه نعمت است، بلأ و آزمون الهى است و هم عذاب ظالم كه نقمت است؛ يعنى آنگاه كه در رنج و عذاب قرار داشتيد مبتلا به بلاى الهى بوديد تا معلوم شود صابريد يا نه، و آنگاه كه از عذاب رهايى يافتيد و از نعمت ها برخوردار شديد بازهم در حال آزمون و ابتلا به سر مى بريد تامعلوم گردد كه شاكر هستيد يا نه.

پس اين كه در سوره اعراف درباره خصوص بنى اسرائيل مى فرمايد: وبلوناهم بالحسنات و السيئات و در سوره انبيأ به طور عموم مى گويد: كلّ نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشرّ والخير فتنة براى آن است كه شبهه دوگانه پرستى را برطرف كرده و اثبات كند كه اگر بلاها و مشكلات، از جانب خداوند بر بنى اسرائيل فرود نمى آمد و اگر آنان از طريق صبر و استقامت در برابر سختى ها آزموده نمى شدند، آن همه نعمت ها به آنها داده نمى شد و شخصيت هايى چون داود و سليمان از ميان آنان مبعوث نمى گرديد؛ يعنى نقمت مانند نعمت ذاتا خير است و شرّ نيست؛ جنبه ناسازگارى آن با رنج ديده ها امرى است كه از آن شرّ انتزاع مى شود و همين جنبه نيز آزمون الهى است. بنابراين، مبدأ شر همان مبدأ خير است، و شرور، محتاج به مبدأ جدا نيست.

4- سرانجام حق و فرجام باطل

اين كه قرآن كريم نعمت رهايى بنى اسرائيل از هيمنه و استبداد فرعون را به رخ آنان مى كشد، در واقع مى خواهد اين نكته را القا كند كه بدانيد سرانجام آنچه باقى است حق است و بس، و غير حقّ هرچه باشد احدوثه و خوابى بيش نيست. آنچه مى ماند و اتصال و بقا دارد بيدارى هاست. خواب ها از هم گسيخته است و سپرى مى شود و ظالم مانند خوابيده است و سلسله ظالمان از يكديگر منقطع بوده، همگى به احدوثه شدن كشانده مى شود. فرعون و فرعونيان رفتند و بخت النصر كه پس از او بربنى اسرائيل مسلط شد، نيز در بستر تاريخ محو گرديد و به طور كلى باطل چون كف روى آب زايل مى شود و آنچه ثابت مى ماند و به مقصد مى رسد حق است: امّا الزّبد فيذهب جفأ و امّا ما ينفع الناس فيمكث فى الارض. غلبه نهايى با سنّت الهى است: ليظهره على الدين كلّه و عالم در نهايت به كام اهل حق و تقواست: والعاقبة للمتقّين.

سيل پرخروش حق بخارشدنى نيست، بلكه به دريا مى ريزد، اگر چه خس و خاشاكى نيز برروى خود داشته باشد. قرآن، ستم و ستمكاران را خس و خاشاك سيل رحمت حق مى داند و سنّت قطعى الهى براين است كه براساس للّه ميراث السموات و الارض و انّ الارض للّه يورثها من يشأ و ونريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و والعاقبة للمتقين همه آنچه غير آب خروشان است، از بين برود وسيل خروشان حق بدون هيچ مانع و رادعى به درياى بى كران هستى جاويد متّصل شود.

از نكات مهمّى كه در نقل قصص انبيا و امم پيشين در قرآن جلب توجه مى كند اين است كه خداى سبحان در ضمن بيان سيره عملى و سنت جارى خود نسبت به ستمكاران، مى فرمايد: كسانى را كه مدتى به عنوان هست مطرح بودند آنهارا به عنوان بود: كان ساختيم، امّا درباره افراد ستم پيشه مى فرمايد آنها را چنان متفرّق كرديم و از روى زمين برداشتيم كه اكنون گفته مى شود: در روم قيصرى بود، نه اين كه هست و در حبشه، نجاشى و در يمن، تبّع و در ميان ترك ها خاقان و درايران شاهنشاهى كسرا بود؛ يعنى به گونه اى محو و نابود شدند كه جز داستان و احدوثه چيزى از آنها باقى نمانده است: فقالوا ربّنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزّقناهم كلّ ممزّق.

در جاى ديگر مى فرمايد:رسولان خود را پياپى فرستاديم. هرگاه رسولى براى هدايت قومى آمد، طاغيان او را تكذيب كردند، ولى ما امّت هاى سركش را يكى پس از ديگرى چنان نابود كرديم كه تنها نام و گفتگويى (احاديث ) از آنان باقى ماند: ثم ارسلنا رسلنا تترا كلّ ما جأ امّة رسولها كذّبوه فاتبعنا بعضهم بعضا وجعلنا هم احاديث.

وضيح اين كه، اصل نظام آفرينش توحيد اس، و الحاد، شرك، كفر و نفاق زوايد آن است؛ اصل آن مى ماند و حكومت مى كند و به ثمر مى نشيند و زوايد آن از ميان مى رود. چنين نيست كه گاهى توحيد حكومت كند و گاهى شرك، و هيچ كدام اصل نباشد.

در فرهنگ قرآنى، جوامع انسانى به منزله بوستانى است كه باغبانش خداست: واللّه انبتكم من الارض ‍ نباتا. در اين بوستان علف هاى هرزى نيز مى رويد كه بايد وجين شود و شاخه هاى زايدى رشد مى كند كه بايد هرس شود. از اين رو از يك طرف مى فرمايد: وقطعنا دابر الذين كذّبوا باياتنا يا فقطع دابر الذين ظلموا والحمدللّه ربّ العالمين؛ يعنى ما علف هاى هرز و شاخه هاى زايدى چون سلاطين، اكاسره و قياصره را قطع يا وجين مى كنيم تا مانع ثمردهى شجره طوباىِ حق نشوند. در تعبيرى ديگر مى فرمايد: آنها را همچون تنه هاى پوسيده درختان نخل قرار داديم كه با تندى بادى بر زمين افتاده و چيزى از آن باقى نمانده است: كانّهم اعجاز نخل خاوية # فهل ترى لهم من باقية.

از سوى ديگر مى فرمايد: ولقد وصّلنا لهم القول لعّلهم يتذكّرون؛ ما انبيا را حلقه هاى متّصلى قرار داديم و سخنان اين سخنگويان الهى را در پى درپى و متصلا به امّت ها رسانديم، به گونه اى كه هر حق و فضيلتى در شرق وغرب عالم مطرح است برگرفته از مكتب انبياست. ثمر نهايى بوستان حقيقت نيز در آيه ليظهره على الدين كلّه ولو كره المشركون به آن اشارت رفته و بدين معناست كه وقتى انسان از پشت بام عالم هستى با ديد خدايى مجموع نظام هستى را بنگرد،در مى يابد كه از نقشه نيكويى برخوردار بوده، به سوى عاقبت مطلوبى در حركت است؛ يعنى نظام عالم، نظام احسن و عارى از اعوجاج و گناه بود، معصيت و ظلم، امرى عارضى برآن است. از اين رو نبايد گفته شود:چرا اهداف پيامبران محقق نمى شوديا اين همه خون ريزى چرا؟!؛ خون ريزها معدودند و بيشتر انسان ها يا مظلومند يا افراد صالح و شرافتمند. به بيان ديگر، گرچه فساد و هلاكت زياد است و ستم ديدگان

بى شمارند، اما مفسدان كسرايى و قيصرى و خاقانى، نسبت به توده مردم محروم يا متوسط، اندكند.

اگر كسى با اين ديد مثبت به عالم بنگرد، فقط نظم محمود را مى بيند، نه هرج ومرج مذموم را؛ زيرا از اين منظر آمار مظلومان به حساب ظالمان گذارده نمى شود. در سراسر تاريخ خط مستقيم صفوت و راه برگزيدگانى چون آل عمران، آل ابراهيم، آل موسى، آل هارون و آل يعقوب همواره وجود داشته فكر و كتاب و دينشان در زمين باقى و پديدار است و جز آن هر خط ديگرى نابود شدنى است و پيروان آن ريشه كن شده، به حديث و احدُوثه كشانده مى شوند.

سلسله پيامبران چون همديگر را تصديق مى كنند: مصدقا لما بين يديه و با هم متّحدند و در مسير واحد قرار دارند دوام و بقا دارند، ولى ظالمان و جبّاران چون نسبت به يكديگر تكالب، تنازع، تهارش و تطارد دارند و در مسير واحد نيستند، دوامى ندارند واز ريشه كنده مى شوند و زوال و فنا مى يابند؛ نظير علف هرزى كه از ريشه كنده شود كه علف هرز بعدى، محصول آن و ادامه آن نيست. بنابراين، از آن جا كه فساد هر ستمگرى در حدّ خود است و پراكندگى و اختلاف براى هميشه بين ظالمان وجود دارد: وألقينا بينهم العداوه والبغضأ الى يوم القيمة هرآتشى كه از جانب ظالمى روشن مى شود، دوام نمى آورد و خاموش ‍ مى گردد:وكلّما اوقدوا نارا للحرب اطفاها اللّه؛ مانند درختى كه از روى زمين بركنده شده، كه ممكن است چندروزى سرسبز باشد، ولى چون ريشه در دل خاك ندارد ناپايدار است: مثل كلمة خبيهة كشجرة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار، برخلاف حق كه همانند شجره طيبّه ريشه دار و ثابت است: واصلها ثابت و فرعها فى السمأ# تؤ تى اكلها كلّ حين باذن ربّها و خداوند اراده احقاق و اثبات و استمرار آن را دارد: ويريد اللّه يحقّ الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين و چيزى كه خدا اراده ثبات آن را داشته باشد، با هيچ عاملى از ميان نمى رود.

5- همه نعمت ها براى امتحان است

در مباحث تفسيرى گذشت كه نجات بنى اسرائيل از آل فرعون بلا و ابتلأ و وسيله امتحان الهى است و لازمه اش آن است كه حتى نجات از زير بار ظلم نيز صرفا به عنوان پاداشى بى مسؤ وليت نباشد، بلكه خداوند سبحان آنان، يعنى مستضعفان را وارث زمين كرده است تا ببيند چه مى كنند و اين مطلبى است كه در آيه ديگر به آن تصريح شده است: قال عسى ربّكم ان يهلك عدوّكم و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون. مهم اين است كه ببيند شما چه مى كنيد؛ چنان كه در هر آزمون، امتحان كننده نگاه دقيق به كيفيّت عمل آزموده دارد.

سرّ اين كه نجات بنى اسرائيل از آل فرعون و نيز ساير نعمت هاى مربوط به گذشتگان را براى معاصران رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيان مى دارد نيز همين است؛ زيرا قرآن كتاب قصّه و تاريخ و شمارشگر افتخارات قومى يا خانوادگى نيست، بلكه كتاب نور و هدايت و بيانگر قوانين و سنت هاى الهى حاكم بر جهان است و مبيّن اين كه همگان در برابر آن يكسانند؛ پيشينيان در برابر اين سنن مسؤ ول بودند و شما هم نسبت به آن مسؤ وليت داريد. هركس با حق صراع كند و باحقايق عالم درافتد و كشتى بگيرد، شكست مى خورد:من صارع الحق صرعه، خواه آل فرعون باشند يا بنى اسرائيل يا ديگران، و هركس در برابر حق خاضع باشد و راه اطاعت پيشه كند، به سيادت رسيده، از نعمت هاى مادى و معنوى برخوردار مى شود، خواه بنى اسرائيل باشند يا ساير اقوام و ملّت ها.

سنّت ثابت الهى آن است كه هرگز نعمت را كه به گروهى داد تغيير ندهد، مگر اين كه متنعّم، در فضاى اعتقادى و اخلاقى خود تغيير روش بدهد. از اين رو پس از بيان قانون كلى ذلك بانّ اللّه لم يك مغيّرا نعمة انعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم و انّ اللّه سميع عليم در اثناى قصّه فرعون و موسى، در مقام تطبيق آن مى فرمايد: كداب ال فرعون و الذين من قبلهم كذّبوا بايات ربّهم فاهلكناهم بذنوبهم واغرقنا ال فرعون و كلّ كانوا ظالمين؛ يعنى آنچه آل فرعون را به هلاكت رسانده تكذيب و گناهانشان بود. شما بنى اسرائيل نيز اگر چنان كنيد، چنين خواهيد شد. پس غرض از بيان اين حكايت ها تكريم گروهى و تحقير گروه ديگر نيست، بلكه عبرت گرفتن مخاطبان و عبور كردن همه مكلّفان از خصايص موجود به فضايل برتر است.

براين اساس، قرآن كريم در نقل قصّه ها به بيان تاريخ وقوع داستان و جزئيّات واقعه نمى پردازد، بلكه تنها به روح قضيّه كه روح تاريخ و نور وهدايت است، اشاره مى كند؛ چنان كه درباره زندانى شدن حضرت يوسفعليه‌السلام و حوادثى كه در زندان و پيش از آن رخ داد، روى بيان آن حضرت: ربّ السجن احبّ الى ممّا يدعوننى اليه يا جوابى كه به همراهان زندانيش در مقابل تقاضاى تعبير خواب آنان داده بود: انّى تركت ملّة قوم لايؤ منون باللّه وهم بالاخرة هم كافرون # و اتبعت ملّة ابأى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ء تكيه مى كند؛ يعنى نقاط حسّاس تاريخ را كه بيانگر سنّت الهى است از يك سو، و منزّه از تزّمن به زمان خاص و تمكّن به مكان مخصوص است از سوى ديگر بازگو مى كند.

6- ابتلا و امتحان به وسيله شرّ

در مباحث تفسيرى گذشت كه بلأ در ذيل آيه مورد بحث وفى ذلكم بلأ من ربّكم عظيم به معناى امتحان است و مشاراليه ذلكم، هم مى تواند نعمت نجات بنى اسرائيل از چنگال آل فرعون باشد و هم نقمت عذابى كه آل فرعون درباهرء بنى اسرائيل روا مى داشتند؛ زيرا خداى سبحان انسان ها را هم باخير و هم با شر مى آزمايد: و نبلوكم بالشرّ و الخير فتنة كه مقصود از شرّ بودن چيزى نسبت به چيز ديگر، ناگوارى و ناسازگارى آن است؛ چنان كه امين الاسلام از اميرمؤ منانعليه‌السلام نقل مى كند كه آن حضرت در حال بيمارى در جواب پرستش عيادت كنندگان: كيف حالك؟ فرمودند:على شرّ. عرض كردند: شما هم تعبير به شرّ مى كنيد؟! آن حضرت آيه و نبلوكم بالشّر و الخير فتنة را قرأت و به محتواى آيه استدلال كردند.

از آيه فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربّه فاكرمه و نعّمه فيقول ربّ اكرمن # و امّا اذ ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربّى اهانن نيز برمى آيد كه چنان كه انسان بيمار، مبتلاى به بيمارى است، انسان سالم نيز مبتلاى به سلامت است و در عالم چيزى نيست كه بلا و بلوى نباشد. گاهى خداى سبحان انسان را با سلامت امتحان مى كند تا ببيند وى شاكر است واز اين نعمت بهره اى مى گيرد يا نه، و گاهى او را به مرض مى آزمايد، تا ببيند وى صابر است يا نه، و به تعبير ديگر گاهى حسنه و نعمت مى دهد تا انسان با شكر به سوى خدا بازگردد و گاهى سيّئه و رنج مى دهد تا انسان از راه صبر و بردبارى به او رجوع كند: وقطّعناهم فى الارض امما منهم الصّالحون و منهم دون ذلك و بلوناهم بالحسنات و السيّئات لعلّهم يرجعون؛ چنان كه درباره ساير امم مى فرمايد: ما آنها را با فشار گرفتيم، تا مگر آنان تضرّع كنند: واخذنا اهلها بالبأسأ والضرأ لعلّهم يضّرّعون؛ چون انسان اگر به ناله و تضرّع، مسلّح گردد دشمن درون را در جهاد اكبر، خلع سلاح مى كند. اگر كسى بخواهد بر اهرمن درون پيروز شود، بايد مسلّح شود و سلاح انسان در اين پيروزى گريه است: وسلاحه البكأ. كسى كه اهل ضجّه و ناله نباشد مخمور و مغرور است و خدا بين نمى شود، بلكه هميشه خود بين است و انسان خود بين شكست مى خورد.

در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين بلاى عظيمى بود كه شما مظلومانه آن را تحمل كرديد و ما موساى كليم را برانگيختيم تا نجاتتان بخشد، اين بلاى عظيم را با شكر به مقصد برسانيد و از عهده امتحان آن بيرون آييد كه نعمتتان افزون شود و گرنه به عذاب شديد دچار مى شويد؛ چنان كه ابراهيم در سوره ابراهيم به زبان موساى كليم صريحا اعلام فرمود: لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد. به ويژه هنگامى كه بلا عظيم باشد كفران آن نيز عظيم است و كفران عظيم، كيفر عظيم را در پى دارد. برهمين اساس، خداى سبحان نسبت به بنى اسرائيل با خشونت سخن مى گويد و مى فرمايد:كسانى برآنها مسلّط مى شودند كه تاروز قيامت هرگز به آنان رحم نمى كنند: و اذ تاذّن ربّك ليبعثنّ عليهم الى يوم القيمة من يسومهم سوء العذاب و در آيه 61 همين سوره نيز خواهد آمد: ضربت عليهم الذّلة و المسكنة.

از اين دو آيه برمى آيد كه اولا نسل بنى اسرائيل تا روز قيامت باقى خواهد ماند و ثانيا، پيوسته در ذلّت به سرمى برند و اين منافاتى با پيشرفت ظاهرى اسرائيل و صهيونيست هاى كنونى ندارد؛ زيرا چه ذلّتى بدتر از اين كه حبل ذلت آمريكا را برگردن دارند.

تذكّر:يهوديان چند گروهند:االف: كسانى كه به حبل الهى اعتصام كردند و موحّدانه به سرمى برند. قرآن از اين گروه به نيكى ياد مى كند: من اهل الكتاب امّة قائمة يتلون ايات اللّه... ب: كسانى كه هرچند از حبل الهى محرومند، ولى حبل مردمى را به گردن دارند. از اين رو عين عزّت نسبى از ذلّت نفسى رنج مى برند. شايد بتوان به عنوان نمونه اين مطلب را ياد كرد كه قوم يهود با داشتن تاريخ كهن امروز در تمام روى زمين دولت مستقلى ندارند.

بحث روايى

عامل نجات بنى اسرائيل

- عن العسكرىعليه‌السلام :قال اللّه: و اذكروا يا بنى اسرائيل اذنجيناكم انجينا اسلافكم من ال فرعون و هم الذين كانوا يدنون اليه بقرابته و بدينه و مذهبه يسمومونكم يعذّبونكم سوء العذاب شدة العذاب، كانوان يحملونه عليكم. قال: و كان من عذابهم الشديد انّه كان فرعون يكلّفهم عمل البنأ والطين و يخاف ان يهربوا عن العمل فامر بتقييدهم فكانوان ينقلون ذلك الطين على السلالم الى السطوح فربّما سقط الواحد منهم فمات او زمن و لايحلقون بهم الى ان اوحى اللّه تعالى الى موسىعليه‌السلام : قل لهم لايبتدؤ ن عملا الّا بالصلاة على محمد و آله الطيبين ليخفّ عليهم فكانوان يفعلون ذلك فيخفّ عليهم و امر كلّ من سقط او زمن ممّن نسى الصلاة على محمد و آله بان يقولها على نفسه ان امكنه اى الصلاة على محمد و آله او يقال عليه ان لم يمكنه فانّه يقوم لايضرّه ذلك ففعلوها فسلموا.

يذبحون ابنائكم و ذلك لمّا قيل لفرعون ان يولد فى بنى اسرائيل مولود يكون على يده هلاكك و زوال ملكك فامر بذبح ابنائهم فكانت الواحدة منهنّ تصانع القوابل عن نفسها لئلّا يتمّ عليها حملها حتى تلقى ولدها فى صحرأ و غار جبل او مكان غامض و تقول عليه عشر مرّات الصلاة على محمد و آله الطيبين فيقيض اللّه ملكا يربيه و يدر من اصبع له لبنا يمصه و من اصبع طعاما لينا يتغذاه الى ان نشا بنواسرائيل فكان من سلم منهم و نشا اكثر ممن قتل.

و يستحيون نسائكم يبقونهن و يتخذوهن امأ فضجوا الى موسى و قالوا يفترشون بناتنا و اخواتنا فامراللّه البنات كلما رابهن من ريب من ذلك صلين على محمد و آله الطيبىعليه‌السلام فكان اللّه يردّ عنهن اولئك الرجال امّا بشغل او مرض او زمانة او لطف من الطافه فلم تفرش منهن امراه بل دفع اللّه عزّوجلّ ذلك عنهنّ بصلوتهن على محمد و آله الطيبين.

ثمّ قال عزّوجلّ: و فى ذلكم اى فى ذلك الانجأ الذى انجاكم منه ربّكم بلأ نعمة من ربّكم عظيم كبير. قال اللّه عزّوجل: يا بنى اسرائيل اذكروا اذا كان البلأ يصرف عن اسلافكم و يخفف بالصلاة على محمدو آله الطيبين افلا تعلمون انّكم اذا شاهدتموهم و آمنتهم بهم كانت النعمة عليكم اعظم و افضل و فضل اللّه لديكم اكثر و اجزل.

اشاره الف:اثبات معارف علمى با حديثى كه از آسيب ارسال، قطع، وقف، رفع و... مصون نيست، صعب است.

ب: در مقام ثبوت، هيچ محذورى در تأثير توسل به ذوات نورى اهل بيت عصمتعليه‌السلام نسبت به نجات محرومان از سلطه طاغيان نيست؛ چنان كه در جريان قبول توبه آدم صفىّعليه‌السلام و تلقّى كلمات گذشت.

ج: انگيزه فرعون در تذبيح و تقتيل پسران بنى اسرائيل و زنده نگه داشتن دختران و زنان در مطاوى تفسير و ثناياى لطايف و اشارات بازگو شد.

( و اذفرقنابكم البحر فانجينكم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون ) (50)

گزيده تفسير

خداى سبحان در مقام بيان نعمت ديگرى كه بر بنى اسرائيل ارزانى داشته، يعنى نجات بنى اسرائيل از چنگال آل فرعون و براى آشكار شدن عظمت اين نعمت ونيز تذكّر نعمت عظيم مصون ماندن از غرق در دريا مى فرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه دريا را براى شما شكافتيم و در نتيجه شما را نجات داديم و آل فرعون را در منظر شما غرق كرديم.

با شكافته شدن دريا همه بنى اسرائيل كه همراه موساى كليمعليه‌السلام بودند با ورود به آن از تعذيب آل فرعون نجات يافتند و خود از غرق شدن در آن مصون ماندند و آل فرعون از دسترسى به آنها ممنوع شدند و همه آنان كه همراه فرعون بودند در دريا غرق شدند. مشاهده چنين صحنه اى، براى قوم حس گرايى چون بنى اسرائيل، اعجاز الهى را بليغ ‌تر و نعمت را عظيم تر جلوه مى دهد.

تفسير

فرقنا: اين واژه از ماده فرق در اصل به معناى جدا كردن بين دو چيز است. فرق در شق كردن و شكافتن استعمال مى شود؛ چون لازمه هر شكافتنى جدا شدن دو چيز از يكديگر است. فرق دريا در آيه مورد بحث نيز به معناى شكافتن آن و جداسازى قسمتى از آب دريا از قسمت ديگر آن است. گرچه برخى فرق را در مورد انفصال و فلق را در مورد انشقاق به كار برده اند. فرق جداكردن و فِرق پاره جدا شده است: فكان كلّ فرق كالطّود العظيم.

بكم: حرف بأ در بكم براى سببيّت است؛ يعنى به سبب و غايت شما (سببّيت غائيّه ) دريا را شكافتيم كه در اين صورت، چنان كه آلوسى گفته، بأ به منزله لام است؛ يعنى ما دريا را براى شما شكفاتيم و احتمال دارد براى مصاحبت باشد؛ چنان كه زمخشرى آن را يكى از احتمالات دانسته است، كه در اين صورت بكم يا در موضع حال براى مفعول فرقنا: يعنى كلمه البحر (ازباب تقديم حال بر ذوالحال ) قرار دارد؛ يعنى ما دريا را شكافتيم، در حالى كه دريا مصاحب و همراه با ورود شما بود، يا در موضع حال براى فاعل فرقنا است؛ يعنى دريا را شكافتيم، در حالى كه همراه شما بوديم (كنايه از ناصر و حافظ بودن خداوند است؛ چنان كه در بيان موسىعليه‌السلام در جمله كلّا انّ معى ربّى سيهدين به آن اشاره شده است ).

ظاهر آيه همان احتمال اول است (يعنى به ياد آوريد زمانى را كه دريا را براى شما شكفاتيم )و سياق آيات نيز به آن شهادت مى دهد؛ چون آيات محل بحث، در مقام شمارش نعمت هايى است كه خداوند آنها را بر بنى اسرائيل ارزانى داشت و چنين مقامى با معناى به سبب شما (سبب غايى ) براى شما دريا را شكافتيم سازگارتر است.

البحر: مكان واسع را بحر گويند و كسى كه علم وسيع دارد،متبحّر است.كلمه ال براى عهد خارجى است و مقصود از بحر يا قُلْزم و درياى احمر است يا نيل.

فانجيناكم: اين مسأله نجات، در اين آيه به صيغه افعال: انجينا آمده، در حالى كه در آيه قبل به صيغه تفعيل: نجّينا ذكر شده، شايد به اين لحاظ باشد كه آنچه در اين آيه مطرح است، نجات از غرق شدن از طريق از اخراج از آب به سوى ساحل است (نه مطلق نجات يافتن و خلاص شدن از آل فرعون كه در آيه قبل ذكر شده و نيازى هم به تكرار آن نيست ) و اخراج از باب افعال است. پس انسب اين است كه موضوع نجات دادن نيز به همين صيغه باشد.

چنين مطلبى كه از ظاهر كلام ابى السّعود به دست مى آيد، خالى از مناقشه نيست؛ چون آنچه دلالت دارد كه مقصود از نجات در اين آيه، نجات از غرق شدن است نه مطلق نجات از آل فرعون، قرينه تقابل است؛ يعنى تقابل انجيل و اغرقنا باعث مى شود كه انجيناكم ظهور در انجاى از غرق شدن در آب پيدا كند و چنين تقابلى مقتضى تبديل صيغه تفعيل به افعال نيست. گذشته از آن كه نجات بنى اسرائيل از قهر و تعذيب مستمر فرعون، چنان كه قبلا بازگو شد، هم با تفعيل ذكر شده و هم با اِفعال، نظير: و اذ انجيناكم من ال فرعون يسومونكم سوء العذاب.

تناسب آيات:

از آن جا كه در آيهئ قبل سخن از نعمت نجات بنى اسرائيل از آل فرعون بود، در اين آيه، به چگونگى آن اشاره مى كند تا هم عظمت اين نعمت بيشتر آشكار شود و هم در ضمن آن، نعمت عظيم ديگرى (مصونيت از غرق شدن در دريا) يادآورى گردد. ابتدا مى فرمايد: و نيز به ياد بياوريد زمانى را كه دريا را براى شما شكافتيم. سپس به نتيجه شكافته شدن دريا اشاره مى كند كه عبارت است از نجات يافتن بنى اسرائيل و غرق شدن آل فرعون، آن هم در مرأى و منظر بنى اسرائيل: نتيجه شكافتن دريا اين شد كه شما را نجات داديم و آل فرعون را غرق كرديم، درحالى كه شما غرق شدن آنان را نظاره مى كرديد.

خلاصه آن كه، شكافتن دريا به امر ملكوتى خداوند دو نتيجه براى شما داشت و دو محروميت براى آل فرعون؛ زيرا شما اولا، با شكافتن دريا و ورود به آن از تعذيب آل فرعون نجات يافتيد و ثانيا، به معجزه الهى از غرق شدن در آن مصون مانديد و آل فرعون اولا، از دسترسى به شما ممنوع و محروم شدند و ثانيا، به كام دريا فرو رفتند و غرق شدند.

نجات يافتگان و غرق شدگان:

ظاهرانجيناكم و ال فرعون عموم بنى اسرائيل و عموم فرعونيان است؛ يعنى اين آيه ظهور دارد كه همه بنى اسرائيل همراه موسى بدون استثنا نجات يافتند و همه آل فرعون كه همراه فرعون بودند بدون استثنا، غرق شدند و اين معناى ظاهرى است كه در آيات ديگربه آن تصريح شده است. چنان كه مى فرمايد: وانجينا موسى و من معه اجمعين، فاغرقناه و من معه جميعا. البته اگر كسى از بنى اسرائيل يا از آل فرعون در صحنه حاضر نبود تخصصا از حكم خارج است.

مراد ازآلفرعون

تعبير به ال فرعون همانند تعبير بنى هاشم و بنى آدم و آل موسى و آل هارون است كه مضاف اليه آن (يعنى فرعون، هاشم، آدم، موسى و هارون ) خارج از حكم مضاف نيست؛ يعنى منظور از آل فرعون، شخص فرعون و همه پيروان اوست؛ چنان كه مقصود از بنى آدم در آيه ولقد كرّمنا بنى ادم شخص آدم و همه فرزندان او، و مقصود از آل موسى و آل هارون در آيه... و بقية ممّا تركت ال موسى و ال هارون شخص موسى و هارون و پيروان آنان، و مراد از آل يعقوب در آيه... ويتمّ نعمة عليك و على ال يعقوب شخص يعقوب و فرزندان و پيروان اوست. البته گاهى ممكن است براثر قرينه خاص مقصود از آل موسى و آل هارون در آيه تكرال موسى و...، خصوص موسى و هارون باشد كه از بحث كنونى بيرون است.

مشاهده نابودى دشمن

جمله وانتم تنظرون به اين معناست:در حالى آل فرعون را غرق كرديم كه شما شاهد غرق شدن آنها بوديد و چنين صحنه اى از نجات شما و غرق آنان، اعجاز را بليغ ‌تر و نعمت را عظيم تر جلوه مى دهد، به ويژه براى قومى چون بنى اسرائيل كه گرفتار حسّ گرايى بوده، از تفكرات عقلى بهره اندكى داشتند و صريحا به موساى كليم مى گفتند: تا خدا راروشن و آشكارا نبينيم به تو ايمان نمى آوريم: لن نؤ من لك حتى نرى اللّه جهرة و پس از مشاهده معجزات فراوان وقتى از دريا گذشته و به قومى بت پرست برخوردند، از موسى درخواست كردند كه تو نيز خداى ديدنى براى ما قرارده: يا موسى اجعل لنا الها كما لهم ءالهة.

هلاكت دشمن نعمتى است عظيم، و مشاهده آن، نعمت عظيم ديگر. برخى مانند فرّأ برآنند كه رخداد هائل، مانع از نگاه بنى اسرائيل بود. بنابراين، مقصود آن است كه حادثه در مرأى و مسمع شما بود، به طورى كه گويا مى ديديد. پس، نظر به معناى علم است، نه نگاه با چشم.

شيخ طوسى (ره ) گفته فرّأ را محتمل و مليح تلقى كرد، گرچه نظر شيخ طوسى همانند انظار ساير مفسران بر نظر حسىّ است، ليكن طمأنينه اى كه براى موسى و همراهان او پديد آمد و مسير رهو و واسع و بى خطر درياى خشك را پشت سرگذاشتند و دريا اجساد بى روح آل فرعون را به روى آب آورد، نگاه با چشم به اين صحنه محذورى ندارد.

لطايف و اشارات

1- تنها كليددار نظام هستى

كليددار نظام آفرينش خداوند است و كليد دوگونه چرخش دارد: با يك چرخش آن، در باز، و باچرخش ‍ ديگر بسته مى شود. خداوند در آيه واذ فرقنا بكم البحر... مى فرمايد: كليد دريا به دست ماست و ما به وسيله موساى كليم اين كليد را به چرخش در آورديم؛ به او دستور داديم تا عصا را به دريا بزند تا بر اثر آن راهى خاكى بلكه راه هاى متعدد در وسط دريا پديدار شود و مشا از آن عبور كنيد و فرعونيان در تعقيب شما به ميانه دريا بيايند. آنگاه كليد دريا را برگردانيم و چهره ديگر آن را ظاهر كرديم و آب ها به هم آمد: فغشيهم من اليمّ ما غشيهم و فرعونيان به قعر دريا فرو رفتند.

به هرحال، كارگاه الهى با نظم ويژه دارد مى شود و كليد دار آن تنها خداست: وعنده مفاتح الغيب، و له مقاليد السموات و الارض. اين مفاتيح و مقاليد تنها براى مؤ منان، مفتاح و گشاينده است، اما براى كافران، همواره مغلاق و قفل كننده است. درياى متّصل براى حفظ دين منفصل مى شود و مؤ منان نجات مى يانبد و درياى منفصل براى محق كفر متّصل مى گردد و كافران غرق مى شوند و چنين است كار خداى سبحان كه باكن فيكون مسائل جهان را حل مى كند و چون كليدها تنها نزد اوست، در رحمتى را كه او باز كرد، ديگرى توان بستن آن را ندارد: ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده؛ چنان كه اگر او در رحمت را برروى گروهى ببندد، كسى توان گشودن آن را ندارد.

اين شكافتن اختصاصى به دريا و نجات بنى اسرائيل ندارد، بلكه نسبت به شكافتن ماه آسمان نيز مى فرمايد: اقتربت الساعة و انشقّ القمر و درباره شكافتن زمين و فرو رفتن قارون در دل آن مى گويد: فخسفنا به و بداره الارض يعنى كليد صحرا و فضا و هوا نيز در دست خداست؛ چنان كه كليد آتش: يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و كليد باد: فسخّرنا له الريح تجرى بامره رخأ حيث اصاب نيز در اختيار اوست. چيزى در جهان نيست كه در برابر خداى سبحان مستقل باشد و خود رأيى نشان دهد؛ عصاى موسىعليه‌السلام تنها با خواست خداوند عصاست و اگر او بخواهد عصا به اژدها تبديل مى شود. از اين رو هنگامى كه خداوند از موسى پرسيد، و ما تلك بيمنيك يا موسى و آن حضرت پاسخ داد: و هى عصاى...، خداوند به طور ضمنى فرمود: نگو عصاست، بلكه بگو:تا تو چه بخواهى؛اگر خواستى عصا باشد عصاست و اگر خواستى مار باشد مار است. از اين رو فرمان داد: القها؛ آن را بينداز تا معلوم شود عصاست يا غيرعصا؟

پس از آن كه موسىعليه‌السلام اين حقيقت را ادراك كرد، آرام شد و خوف وخشيت او از غير خدا زايل گرديد و موسايى كه در طليعه نبوت به او گفته شد: نترس؛ لاتخف پس از نبوت و آشنايى با حقيقت مزبور، در جريان نجات بنى اسرائيل به وى خطاب شد:تو نمى ترسى؛لاتخاف دركا ولاتخشى؛ يعنى به مقام امن و اطمينان رسيدى.

از اين رو هنگامى كه اصحاب موسى دريا را روبرو و سپاه فرعون را در پى خود ديدند و گفتند: هم اكنون به ما مى رسند؛ فلمّا ترأا الجمعان قال اصحاب موسى انّا لمدركون موساى كليم با قاطعيت و آرامش كامل فرمود: كلّا؛ هرگز به ما نمى رسند و پس از اين طرد و ردع، با حرف تأكيد و به صورت جمله اسميه فرمود: انّ معى ربّى سيهدين؛ تحقيقا خداى من و كليددار نظام هستى با من است. البته اين معيت ويژه غير از معيّت قيومى مطلق است كه همگانى و هميشگى است. منظور از معيّت در اين جا همراهى عنايت، نصرت و امداد خاص الهى است.

2- زمامدارى نظام جمع و فرق

خداى سبحان همان طور كه خالق وصل است خالق فصل نيز هست و چنان كه نظام جمع به دست اوست، زمام فرق نيز تحت قدرت اوست، و اوست شكافنده دريا: و اذ فرقنا بكم البحر، ربّ الفلق: قل اعوذ بربّ الفلق و شكافنده صبح: فالق الاصباح و جعل الّيل سكنا و فالق و شكافنده حبّه و هسته: فالق الحبّ والنوى؛ هسته اى كه به صورت نخل بلند قامت: والنخل باسقات... و حبّه اى كه به صورت خوشه زيبا و پرطراوت ظهور مى كند: ءأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون.

به بيان ديگر، زمام همه اشيا در دست قدرت اوست و هر چيزى آن مى شود كه خدا بخواهد؛ زمينى كه در موقعيت عادى غير قابل كشت و لم يزرع يا، غيرذى زرع، است با شكافتن آن و بيرون آوردن چشمه آب، مزورعى و قابل كشت و برخوردار از آب وعلف گرديده، قلوب مردم را به خود منعطف مى كند و ثمرات و بركات، بدان جا سرازير مى شود: ربّنا انّى اسكنت من ذريّتى بواد غير ذى زرع... فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات....

ورحمى كه بر اثر عُقم از يك سو و كهن سالى و فرتوتى از سوى ديگر به طور طبيعى آماده پرورش جنين نيست، با خواست و مشيّت او آماده پرورش يحياى پيامبر مى شود: قل ربّ انّى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امرائى عاقرٌ قال كذلك اللّه يفعل ما يشأ. و آبى كه مطابق قوانين طبيعى عالم ماده، اجزايش به هم اتصال دارد، از هم شكافته مى شود و كسى كه را كه روزى به جريان چنين آبى در زير كاخش افتخار مى كرد و نداى اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى سر مى داد، در كام خود فرو مى برد.

وبالاخره، آبى كه مايه حيات است با اراده او سبب مرگ و هلاكت مى شود، به طورى كه گوينده انا ربّكم الاعلى را بر اثر قهر الهى در قعر خويش فرو مى برد. روزى سبب نجات قنداقه موسى مى شود و روز ديگر، با فرق و شكافته شدن سبب رهايى بنى اسرائيل، و با جمع شدن و به هم پيوستن سبب نابودى فرعونيان مى گردد.

3- تكرار نعمت نجات از دريا

نعمت نجات از دريا نسبت به حضرت موساى كليمعليه‌السلام كه دامنه بركت آن، نجاتِ بنى اسرائيل را به همراه داشت، مسبوق به چنين نعمتى نيز بوده است؛ چنان كه خداوند به آن حضرت فرمود: ولقد مننّا عليك مرّةً اخرى # اذ اوحينا الى امّك ما يوحى # ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليمّ فليلقه اليمُّ بالساحل. آنچه در مرحله حدوث براى كليم خدا رخ داد، در مرحله بقا نيز براى وى و امّت او حاصل شد.

در ماجراى مادر موسىعليه‌السلام به دريا امر شد كه امانت الهى رابه سلامت به ساحل برساند و در جريان موساى كليمعليه‌السلام نيز تصريح به دستور انفلاق دريا صادر نشد، ليكن تصريح امر به ضرب دريا به منزله امر كردن به دريا به امتثال و انفلاق است.: فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق.

4- ويژگى هاى شكافته شدن دريا

الف: هرگونه فَرق و شكافى كه در دريا پديد آمد، محصول ضرب عصاى موساى كليم بود؛ خواه اصل فرق و شكاف و خواه راه هاى دوازده گانه واقع شد؛ زيرا ظاهر آيه فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطّود العظيم همين است. احتمال آن كه مقصود از آيه، فرق و فصل بين آب دريا و بين بنى اسرائيل باشد ضعيف است. عمده اصل فرق درياست اولا، وتعدد آن ثانيا، كه هر دو قبل از ورود بنى اسرائيل به دريا به وسيله عصاى كليم خدا حاصل شد.

ب: آب به منزله پرده روى زمين دريا بود كه با ضرب عصا، پرده آبى كنار رفت و زمين خشك هويدا شد؛ زيرا ظاهر آيه... فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا همين است. البته تأثير باد و آفتاب به طور طبيعى مورد انكار نيست، ليكن ظاهر آيه آن است كه خشكى زمين متأثر از ضرب عصاى كليم خدا بود.

ج: خداوند همه مصائب برّ و بحر را برطرف مى كند، ليكن خطر دريا و عبور بى رنج از آن براى بنى اسرائيل طبق عنايت ويژه الهى بود. از اين رو خداوند در عين آن كه هرگونه رهايى از ظلمت هاى برّ و بحر را به خود نسبت مى دهد: قل من ينّجيكم من ظلمات البرّ و البحر... ليكن خصوص نجات بنى اسرائيل را به خود اسناد داده است: و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر...؛ يعنى ورود و خروج بنى اسرائيل به رحمت ويژه خداوند وبد، به طورى كه بستر دريا به صورت زمين خشك هموار و مستوى ظهور كرد تا عبور برروى آن ممكن باشد و مراد از واترك البحر رهوا... اين است كه دريا را به همان حالت فرو رفته و آرام رهاكنيد؛ زيرا همين طريق يبس و مسير خشكِ زمين دريا زمينه غرق شدن آل فرعون را فراهم مى كند؛ زيرا آنان به طمع همين فرورفتگى آب و آرامش دريا در آن قدم نهادند.

د: معجزه براى هدايت مردم و صيانت هدف انبيا، از سنخ سنّتهاى الهى است، از اين رو با ساير سنّت هاى عادى منافاتى ندارد و سنّت الهى را نبايد به معناى عادت و منحصر در آن دانست كه اگر چيزى خرق عادت باشد نه خرق عليّت، و محال عادى بود نه ممتنع عقلى، مخالف سنّت خدا تلقى شود.

5- اِسراى موسوى و اِسراى محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

آنچه براى شخص حضرت موساى كليمعليه‌السلام رخ داد، در حدّ خود اِسراى ويژه بود، گرچه معراج را ظاهرا به دنبال نداشت؛ زيرا صرف سير شبانه يا به سرات رفتن و جاى مرتفع را پيمودن اسراى معهود نبوى نيست. از اين رو براى بنى اسرائيل كه چنين رخداد شيرين و ماندنى پديد آمد، هرچند كمال پيروى از انسان كامل را به همراه داشت و صحابت اعجاز را در برداشت، ولى اسرأ محسوب نخواهد شد، اما براى حضرت موسىعليه‌السلام مى تواند در حدّ اسراى نبوى به حساب آيد.التبه با اسراى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرق ممتاز دارد.

سرّ اِسرأ بودن حركت موساى كليمعليه‌السلام اين است كه قبلا به آن حضرت وحى شده: اولا، شبانه حركت كن و بندگان خدا، يعنى بنى اسرائيل را به همرا خود ببر: فأس بعبادى ليلا. ثانيا، آل فرعون شمارا تعقيب مى كنند: انّكم متّبعون. ثالثا، مسير خشك دريا را بدون هراس طىّ كن: ولقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لاتخاف دركا و لاتخشى، بنابراين كه دستور زدن عصا همان وقتى كه دستور اسرأ نازل شد فرود آمده باشد. رابعا، آگاهى از غرق شدن آل فرعون: واترك البحر رهوا انّهم جند مغرقون، بنابر نزول هم زمان با دستور اسرأ؛ چنان كه ظاهر سياق ايات چنين است. اين گونه از انديشه هاى غيبى و انگيزه هاى فراطبيعى در آن سير شبانه يا به سرات و مكان فسيح و مرتفع آمدن، دلمايه حضرت كليم اللّه بود. بنابراين، مى توان گفت: سبحان الذى اوحى بعبده الاسرأ من المصر الى البحر و من البحر الى البر سالما عن درك العدوّ و ناجيا عن اليّم، قاهرا على البحر و قادرا على انجأ بنى اسرائيل من الغرق باذن اللّه سبحانه.

فرق اساسى بين اسراى موسوى و اسراى محمّدى از اين جا شروع مى شود كه موساى كليمعليه‌السلام به اذن خداوند اسرأ را آغاز كرد و به پايان برد، ولى حضرت ختمى مرتبتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آغاز تا انجام آن مهمان الهى بود و خداوند شخصا اسراى او را برعهده گرفت و او را برد، نه آن كه به او فرموده باشد برو: سبحان الذى اسراى بعبده ليلا.... همين طليعه فروق، نشانه تمايزهاى بى شمارى است كه بين دو اسرأ يافت مى شود كه شرح آن از مبحث كنونى خارج است.

6- نظر حسّى و نگاه شاهدانه

آنچه در صحنه اسرأ پديد آمد ممكن است براى بنى اسرائيل فى الجمله نه بالجمله معلوم شده باشد؛ چنان كه شكافتن دريا، تعدد مسالك دريايى، عبور آنان به راحتى، غرق آل فرعون و... مورد التفات آنان واقع شد و خداوند نيز در اين باره فرمود: وانتم تنظرون، ليكن نظر حسّى آنها كه محصولى جز علم حصولى نداشت، غير از نگاه شاهدانه و بصيرانه حضرت كليم اللّه بود كه به همه ماجرا از صدر تا ساقه علم شهودى داشت. بنى اسرائيل آثار را با علم حصولى مى فهميدند، ولى حضرت كليم اللّه آثار و مؤ ثر را با علم حضورى مى يافت. آنچه براى بهشتيان در معاد مكشوف مى شود، براى اوليا الهى در دنيا مشهود است. بنابراين، سنخ مشاهده نجات غير از صنف احساس نجات است؛ چنان كه در امور فراوان ديگر نيز از هم متمايزند. موساى كليمعليه‌السلام داراى اعجاز بود و از نفس قُدسى او به اذن خدا همه امور خارق عادت صادر شده است، ولى بنى اسرائيل گوشه اى از آثار پربركت آن را احساس كرده اند.

7- هشدار به سركشان و جبّاران

روزى هيود در نهايت ضعف و ذلّت بود و دشمن او در غايت قوّت و عزّت، امّا قضيّه به گونه اى معكوس شد كه آل فرعون به همان سوء العذابى مبتلا شدند كه بر بنى اسرائيل روا مى داشتند، بلكه عذابى بدتر از ذبح پسران؛ زيرا ذبح، مرگى سريعاست و مذبوح را هر چه زودتر خلاصى مى بخشد در حالى غرق شدن، مرگى بطى ء و از سخت ترين نوع مرگ هاست (از اين رو غريق مسلمان در حكم شهيد است ). به گونه اى جريان به عكس شد كه آل فرعون، هم ذلّت غرق شدن در دريا راپذيرا شدند و هم ذلّت نظاره كردن بنى اسرائيل و در مرأى و منظر آنان بودن را.

اين قضيّه، هم اتمام حجّت و هشدارى است براى يهوديان و بنى اسرائيل آن زمان، كه اگر شما همانند فرعونيان با ديگران چنان كنيد، مانيز چنين مى كنيم، و هم هشدارى است براى جبّاران و زورمداران يهود اين زمان كه اگر با مردم فلسطين مانند فراعنه عمل كنيد، بدانيد كه به زودى ورق برمى گردد؛ چنان كه تاريخ اجداد شما با غلبه بخت النصر و روميان برگشت.

نيز زنگ خطر و بيدار باشى براى مؤ منان عصر حاضر است كه اگر شما هم راه طغيان و فساد پيشه كنيد، آن سنّت قطعى استثناپذير نيست و گريبان شما را نيز خواهد گرفت؛ چنان كه پيشينيان شما پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، با بى وفايى ها و نقض عهدها و پيش گرفتن راه طغيان و فساد، به جبّاران و خون ريزانى چون حاكمان بنى اميه و بنى عباس مبتلا شدند.

به بيان ديگر، در عين حال كه حكايت اين معجزه جليل و عظيم از جانب وحى به وسيله رسول گرامى قلب هاى متزلزل را آرام مى سازد و همه رهروان راه آن حضرت را نويد مى دهد كه اگر به خدا تكيه كنيد، قدرت بى زوال الهى در سخت ترين شرايط، معجزه آسا به فرياد شما مى رسد، در عين حال به آنان هشدار مى دهد كه بيدار باشيد و بدانيد كه گناه چه عاقبت تلخى دارد؛ ما آل فرعون را براثر گناهانشان نابود كرديم: اهلكناهم بذنوبهم و همان سوء العذابى كه بر بنى اسرائيل تحميل مى كردند هم اكنون در عالم برزخ، صبح و شام به صورت سوء العذاب، برآنان عرضه مى شود: وحاق بال فرعون سوء العذاب # النار يعرضون عليها غدوّا و عشيّا و در قيامت نيز به اشدّ العذاب مبدّل مى شود: و يوم تقوم الساعة ادخلوا ال فرعون اشدّ العذاب. اين همان است كه در آيات ديگرى از قرآن آمده كه مكر مكّار به خودش ‍ بازمى گردد و هيچ عملى عامل خود را رها نمى كند و نقشه بد، صاحب خود را در برمى گيرد: ولايحيق المكر السيّى ء الّا باهله.

با اين بيان، احتمالى كه برخى از مفسران ابداع كردند كه: و انتم تنظرون، به معناى تنتظرون باشد، يعنى شما هم اگر به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان نياوريد، منتظر چنان عاقبت تلخ بوده و هستيد، توجيه مى شود؛ زيرا نظر به معناى انتظار در آياتى از قبيل هل ينظرون الّا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام، هل ينظرون الّا تأويله و... به كار رفته است. البته نظر به معناى انتظار در طول معناى رايج خود خواهد بود، نه آن كه آن معنا نفى شود.

8- دفع يك توّهم

عدهّاى از منكران معجزات پيامبران، گمان كرده اند كه شكافته شدن دريا از قبيل جزرومدّ است؛ يعنى وقتى موسى و قومش به دريا رسيدند، دريا در حال جزر بود و پس از خارج شدن آنان و وارد شدن آل فرعون دريا به حال مدّ بازگشت.

در پاسخ بايد گفت:

اوّلا، تعبير به فلمّا ترأ الجمعان قال اصحاب موسى انّا لمدركون... (وقتى كه دو گروه، يكديگر را از دور ديدند اصحاب موسى گفتند: هم اكنون ما دستگير مى شويم )، دليل براين است كه دريا در حال جزر نبوده است وگرنه اين گونه تحيّر و وحشت، توجيهى ندارد.

ثانيا، در ادامه همان داستان آمده است كه موسى در پاسخ قوم خود فرمود:كلّا انّ معى ربّى سيهدين كه نشا مى دهد راه طبيعى براى رهايى بسته بود و هدايت الهى و امر خارق عادتى بايد آنان را نجات دهد.

ثالثا، باز هم در ادامه داستان آمده است: ان اضرب بعصاك البحر. اگر دريا در حال جزر بود نيازى به زدن عصا نبود؛ با توجه به اين كه اين عصا همان عصايى است كه اژدها مى شود و معجزه مى كند.

رابعا، در آيه اى ديگر آمده است: فاضرى لهم طريقاً فى البحر يبسا كه دلالت دارد راهى كه در دريا باز شد حتى رطوبت نيز نداشت و دقيقا دريا به خشكى تبديل شد؛ چنان كه در طوفان نوح خشكى به دريا مبدل گشت و تنورى كه جز آتش از آن مشاهده نمى شد، به جوشش آمد و آب از آن فوران كرد: وفار التّنّور.

خامسا، در آيه اى ديگرمى فرمايد: فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم، چون عصا را به دريا زد ديواره هاى آب مانند سدّ و كوه عظيمى شد. شكى نيست كه آب دريا در حال جزر چنين حالتى پيدا نمى كند و در اين حدّ، ارتفاع نمى يابد.

سادسا، راه هاى متعددى در دريا پديد آمد كه هر سبطى از معبر خاص خارج شوند و اصل تعدد آن را از آيه فكان كلّ فرق كالطّود العظيم مى توان استفاده كرد.

بحث روايى

1- دعايى كه با آن دريا شكافته شد

- فى تفسير على بن ابراهيم فى قصّة حنين: ثمّ رفع رسول اللّه يده فقال:اللّهمّ لك الحمد و اليك المشتكى و انت المتسعان؛ فنزل عليه جبرئيل فقال: يا رسول اللّه دعوت بما دعاه به مويس حين فلق اللّه له البحر و نجاه من فرعون.

- عن العسكرىعليه‌السلام :قال اللّه عزّوجلّ لبنى اسرائيل فى عهد محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاذا كان اللّه تعالى فعل ذلك باسلافكم لكرامة محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دعأ موسى دعأ يقرب بهم افلا تعقلون انّ عليكم الايمان بمحمّد و آله اذ شاهد تموه الا ن.

اشاره: بااغماض از بحث سندى، متن اين گونه از احاديث كاملا معقول و مقبول است و هيچ محذور عقلى يا نقلى را به همراه ندارد؛ امّا دعاى اول كه محتاج توضيح نيست و اما دعاى دوم همان طور كه در جريان تلقّى آدم از كلمات بازگو شد، انسان هاى كامل مظاهر اسماى حسناى الهى هستند و توسل به آنان و استعانت به آن ذوات مقدس به اذن خداوند بسيارى از مصائب را دفع يا رفع مى كند.

2- روزى كه دريا شكافته شد

- عن النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال: فلق البحر لبنى اسرائيل يوم عاشورأ.

اشاره الف:قرآن كريم از آن جهت كه كتاب هدايت است، امور جزئى را كه تأثيرى در هدايت ندارد، بازگو نمى كند. از اين رو نام روزى كه جريان شكاف دريا رخ داد نقل نكرده است.

ب: از ابن عباس حكايت شده كه يهود مدينه عاشورا را روزه مى گرفتند و رسول گرامى پس از هجرت از يهوديا پرسيد چرا روزه مى گيريد. گفتند: حضرت موسى به شكرانه نجات در آن روز صائم مى شد و مانيز برآنيم. رسول خدا فرمود: ما به موسىعليه‌السلام از شما سزاوارتريم. پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز عاشورا را صائم مى شد و ديگران را امر به صيام فرمود.

برخى نقل كردند: قريش در جاهليت عاشورا را صائم مى شد و رسول اكرم در مكّه نيز روز عاشورا روزه مى گرفت و پس از هجرت نيز ديگران را به صيام آن روز امر فرمود و با واجب شدن صيام ماه رمضان آن را ترك كرد؛ هركس خواست روزه بگيرد و نخواست. ترك كند. احتمال اين كه صوم قريش در جاهليت به استناد و فتواى علماى يهود باشد مطرح است.

عمده آن است كه با اغماض از وهن سند اين گونه احاديث، عاشورا در اسلام روز شهادت انسان كامل و خليفه مطلق خدا، مظهر تام اسم اعظم الهى، وارث همه انبياى عظام از اولوالعزم و غيرآن، به ويژه وارث موساى كليم اللّهعليه‌السلام ، حضرت حسين بن على بن ابى طالبعليه‌السلام روحى لمضعجه الشريف الفدأ به دست فرعون عصر و وارث همه فراعنه و اكاسراه و قياصره و طغات لئام، نحس ترين جرثومه فساد و پليدترين سبع ضارى، يزيد بن معاويه بن ابى سفيان عليهم لعائن اللّه و الملائكة و الناس است. از اين رو روز اندوه انسانيت است و حكم فقهى آن كراهت روزه گرفتن است.

تذكّر: امويّان عاشورا را كه روز سانحه سنگين قتل سالار شهيدانعليه‌السلام و روز فاجعه الهى و انسانى است يوم مبارك قرار دادند و احاديث فراوانى در بركت آن روز جعل كردند. آنچه در زيارت عاشورا آمد كه هذا يوم تبركت به بنواميّة اشاره به زاويه اى از جنايت هاى اموى است.