تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد ۴

تسنیم تفسیر قرآن کریم0%

تسنیم تفسیر قرآن کریم نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تسنیم تفسیر قرآن کریم

نویسنده: آية الله جوادى آملى
گروه:

مشاهدات: 24168
دانلود: 2988


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24168 / دانلود: 2988
اندازه اندازه اندازه
تسنیم تفسیر قرآن کریم

تسنیم تفسیر قرآن کریم جلد 4

نویسنده:
فارسی

بحث روايى

1- نكوهش عالم بى عمل و واعظ غيرمتّعظ

- عن علىّعليه‌السلام : فإ نّا للّه و إ نّا إ ليه راجعون. ظهر الفساد فلا منكرٌ مغيّر و لازاجر مزدجر... لعن اللّه الا مرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به(367) .

- و عنهعليه‌السلام : لاتكن مّمن يرجو الا خرة بغيرالعمل... ينهى و لاينتهى و يأ مر بما لايأ تى...(368) .

اشاره: در روايات از عالم بى عمل و واعظ غيرمتّعظ بسيار نكوهش شده است؛ چنان كه از عالم با عمل و معلّم و مؤ دّب نفس خويش مدح شده است؛ در بيانى نورانى امير مؤ منان علىعليه‌السلام چنين آمده است: كسى كه خود را پيشواى ديگران معرفى كرده، قبل از ديگران بايد خود را عالم كند؛ من نصب نفسه للناس إ ماماً فعليه أ ن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و پيش از آن كه ديگران را با زبان خويش اداب كند بايد با سيره و روش عملى خويش آنان را مؤ دّب سازد: وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه. پس ‍ از اين سفارش مى فرمايد: معلم و مؤ دّب خويشتن از معلم و مؤ دّب ديگران گرامى تر است؛ و معلّم نفسه و مؤ دّبها أ حقّ بالا جلال من معلّم الناس و مؤ دّبهم(369) .

برهمين اساس، برهمه واعظان و انديشمندان است كه پيوسته مراقب نفس خويش باشند تا پيش زا تعليم و تأديب ديگران، معلّم و مؤ دّب خود باشند. معيار و ميزان اين مراقبت نيز اين است كه هركس ملاحظه كند مطالب علمى يا خاطراتى را كه مى شنود در خود او چه اثرى مى گذارد و اگر روايتى اخلاقى يا نكته اى را فراگرفت، آيا تنها از اين خوشحال مى شود كه مى تواند اين مطلب را براى ديگران بازگو كند يا در مرحله اوّل خود از آن اثر پذيرفته، مسرور است كه هم خود مى تواند به آن عمل كند و هم در رتبه بعد براى ديگران بيان كند؛ اگر از قبيل دوم باشد هم خود به راه افتاده و هم هادى ديگران است و اگر از نوع اول باشد علم رابراى گفتن به ديگران و رواج تجارت علمى مى خواهد، نه براى تهذيب جان خويش. رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين زمينه فرموده است: جهل تو همين بس كه در صدد خودنمايى علمى هستى؛ حسبك من الجهل أ ن تظهر ما علمت(370)

2- كيفر واعظان بى اتّعاظ

- عن النبىعليه‌السلام : مررت ليلة أ سرى بى على أ ناس تقرض شفاهم بمقاريض من نار؛ فقلت: من هؤ لأ يا جبرائيل؟ فقال: هم خطبأ من أهل الدنيا ممّن كانوا يأ مرون الناس بالبّر و ينسون أ نفسهم(371) .

- عن على بن إ براهيم فى قوله: أ تأ مرون الناس بالبرّ و تنسون أ نفسكم قال: نزلت فى القّصاص (القضاة خ ل ) و الخَطّاب و هو قول أميرالمؤ منينعليه‌السلام : وعلى كل منبر منهم خطيب مصقع يكذب على اللّه و على رسوله و على كتابه(372) .

- عن خيثمة: قال لى أ بو جعفرعليه‌السلام : مِنْ أ شدّ الناس عذاباً يوم القيامة من وصف عدلاً و عمل بغيره(373) .

- عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يجأ بالرجل يوم القيامة فيلقى فى النار، فتندلق به أ قتابه فيدور بها كما يدور الحمار برحاه؛ فيطيف به أ هل النار فيقولون: يا فلان! ما لَكَ، ما أ صابك؟ أ لم تكن تأ مرنا بالمعروف و تنهانا عن المنكر...؟ فيقول: كنت آمركم بالمعروف ولااَّتيه و أ نها كم عن المنكر و آتيه(374) .

- عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :اطلع قوم من أ هل الجنة على قوم من أ هل النّار، فقالوا: بِمَ دخلتم النار و إ نّما دخلنا الجنة بتعلميكم؟ قالوا: إ نّا كنّا نأ مركم و لانفعل(375) .

- عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : مَثَل العالم الذى يعلّم الناس الخير و لايعلم به كمثل السراج، يضى ء للناس ‍ و يحرق نفسه(376) .

- عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :...يحشر عشرة أ صناف من أُمّتى أ شتاتاً قد ميّزهم اللّه من المسلمين و بدّل صورهم... و بعضهم يمضغون أ لسنتهم فيسيل القيح من أ فواههم لعاباً يتقذّرهم أ هل الجمع... و الذين يمضغون بأ لسنتهم فالعلمأ و القضاة الذين خالف أ عمالهم أ قوالهم...(377) .

اشاره الف: عقوبت هركسى به مقدار معرفت اوست؛ چنان كه مثوبت هر مثابى به قدر علم اوست؛ زيرا هر اندازه حجت خدا تمام تر باشد، گناه در آن ظرف زشت تر و به تعبير ديگر شديدتر خواهد بود. از اين جهت كيفر تلخ ‌تر مى شود. از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده است: برده ها را به مقدار خرد آنان كيفر دهيد؛ عاقبوا أ رقّائكم على قدر عقولهم(378) .

ب: قسمت مهم گناه وعظ بى عملان با زبان و دهان آنهاست. از اين جهت كيفر تلخ معاد را بادهان و زبان مى چشند. ج: البته بررسى اسناد اين گونه احاديث لازم است، ولى از شناعت گناه و از باطن سوء معصيت خدا مخصوصا در كسوت دين و تبليغ آيين نبايد تغافل كرد. از حضرت رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده است: شرار الناس شرار العلمأ(379) .

بنابر اين، دشوارى اين گونه از عقاب ها محصول قبح شديد طغيان مبتلايان به اين گناه است.

3- برخى از صفات آمران به معروف

- عن الصادقصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من لم ينسلخ من هو اجسه و لم يتخلص من آفات نفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لم يدخل فى كنف اللّه تعالى و توحيده و أ مان عصمته، لايصلح له الا مر بالمعروف و النهى عن المنكر؛ لا نّه إ ذا لم يكن بهذه الصفة فكلّما ظهر يكون حجة عليه و لاينتفع الناس به، قال اللّه تعالى: أ تأ مرون الناس بالبرّ و تنسون إ نفسكم و يقال له: يا خائن! أ تطالب خلقى بما خنت به نفسك و أ رخيت عنه عنانك؟!(380) .

اشاره الف: امر به معروف ونهى ازمنكر از شؤ ون جهاد با دشمن محسوب مى شود. كسى كه دشمن ترين دشمن خويش، يعنى نفس امّاره را در درون مى پرواند، اگر ادعاى نبرد با بيگانه و مخالفت با گناه را در سر بپروارند، همه آنچه در گفتار و رفتار و نوشتار تبليغى او ظهور مى كند، حجّت خدا عليه اوست.

ب: چون اثر منفى گناه بيش از اثر مثبت تبليغ كاذب است، جامعه بشرى از امر به معروف يانهى از منكر چنين انسان هاى دو چهره طرفى نمى بندد.

ج: اثر سوء چنين دوگانگى در معاد به صورت تعيير و سرزنش الهى ظاهر مى گردد.

د: نزاهت آمربه معروف وناهى از منكر شرط كمال است، نه شرط وجوب يا صحّت. پس اگر توبه فرمايان يا اصلا نيازمند به توبه نباشند، يا اگر براثر ارتكاب گناه محتاج توبه شدند خود توبه بيشتر بكنند، مورد نقد قرار نمى گيرند و سخنان آنان مؤ ثرتر خواهد بود.

4- عقل و انسان

- سئل عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ممّا خلق اللّه عزّوجلّ العقل؟ قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خلقه ملك له رؤ وس بعدد الخلائق، من خلق و من يخلق إ لى يوم القيامة و لكل رأسٍ وجهٌ ولكل آدمى رأ سٌ العقل و اسم ذلك الا نسان على وجه ذلك الرأس مكتوب وعلى كل وجه ستر ملقى لايكشف ذلك الستر من ذلك الوجه حتى يولد هذا المولود و يبلغ حد الرجال أو حدّ النسأ و إ ذا بلغ كشف ذلك الستر، فيقع فى قلب هذا الا نسان نور فيفهم الفريضة و السنة و الجيّد و الرّدى؛ أ لا و مَثَل العقل فى القلب كَمَثَل السراج فى وسط البيت(381) .

- عن الصادقعليه‌السلام : موضع العقل الدماغ؛ أ لاترى الرجل إ ذا كان قليل العقل، قيل فيه: ما أ خفّ دماغك...(382) .

- سئل عن أ بى عبداللّهعليه‌السلام : ما العقل؟ قالعليه‌السلام :ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان. قال: قلت: فالذى كان فى معاوية؟ قالعليه‌السلام : تلك النكرأ، تلك الشيطنة و هى شبيهة العقل و ليست بالعقل(383) .

اشاره الف: اثبات اين گونه از معارف عقلى و غيرفرعى با اخبار آحادِ صحيح آسان نيست، چه رسد به رواياتى كه محتاج تنقيح سند است.

ب: تعدّد رؤ وس فرشته يا عقل و نيز تعدد وجوه و چهره براى آنان شايد ناظر به تعدد شؤ ون وجودى آنان و گسترش احاطه علمى آنها باشد، كه به اذن خداى عليم نسبت به همه انسان ها نورافشانى مى كند.

ج: تفسير عقل به عامل عبادت و كسب بهشت و تمييز آن از نكراى اموى و شيطنت يزيدى از غرر افادات اهل بيتعليه‌السلام است.

( وَاسْتَعِينُواْ بِاالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيَرةٌ إِ لَّا عَلَى الْخَشِعِينَ ) (45) ( الَّذِينَيَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُواْ رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ رِجِعُونَ ) (46)

گزيده تفسير

انسان، فقير محض و در همه امور نيازمند كمك است، از اين رو استعانت براى او لازم و نسبت به وى كمال وجودى است و چون شؤ ون موجود نيازمند در شعاع هستى او قرار دارد و انسان نيز ربط محض و همه كارهاى او وابسته است، متعلّق آن استعانت، همه شؤ ون تكاملى اوست.

راه استعانت از خدا كه تنها مستعان است نزديك شدن به آن مبدأ قدرت است و اين فقط با اطاعت كه صبر و نماز دو مصداق از مصاديق آن است تحقق مى يابد.

به مقتضاى بلاغت، صبر از ميان همه مكارم اخلاق گزينش و در كنار نماز و در پى بيان برخى واجبات و محرمات كه نيازمند صبر و استقامت است ذكر شد، كه چنين جايگاهى (درخواست كمك از خدا) متناسب با سفارش به صبر از يك سو و سفارش به ارتباط با خدا(نماز) از سوى ديگر است.

صبر، بازداشتن نفس به فرمان الهى است. فضيلتى نيز كه براى صبر است تنها براى تأثير آن در حلّ دشوارى هاى زندگى نيست، بلكه براى صبغه توحيدى آن است؛ چنين وصف بلندى بدون داشتن قلبى خاشع ممكن نيست. سالك با صبر و كفّ نفس از توجه به اَجْوَفَيْن، كه مصداق بارز چنين صبرى روزه است، مى تواند از واردات قلبى مدد بگيرد.

نماز به دليل اشتمال بر ركوع و سجود، نماد خضوع و خاكسارى است. انجام و تحمل اين بزرگ جز بر صاحب قلب خاشع، دشوار و سنگين است.

نماز، حِمى و حرم الهى است كه ابليس از ان حريم مى گيرد. از اين رو وسيله استعانت خوبى براى فائق شدن بر معضلات و نيل به مقام استقامت است كه نمازگزار در ظلّ آن، مهبط فرشتگان تبشير مى گردد. آن خشوع كه سنگينى نماز را آسان مى كند نتيجه هدايت ويژه اى است كه از مبدأ فيض بهره او شده است.

مؤ منان، به آخرت يقين دارند. اين يقين، انسان را خاشع قطعى و خاكسار يقينى مى سازد، خشوعى كه بتوان با آن، بار ثقيل نماز را كه امانت الهى است بردوش كشيد. البته جريان احتضار و مرگ و قيامت چنان دردناك است كه گمانش نيز براى خاكسار شدن انسان كافى است.

خاشعان، كه اهل يقين به معاد ورجوعند، اميد رسيدن به لقاى رحمت خاص و رضوان و كرامتهاى الهى را دارند؛ اميدى آميخته با خوف و نگرانى از سوء عاقبت و احتمال نرسيدن به آن نعمت ها و كرامت ها. از اين رو پيوسته حزنى ممدوح برقلب آنها چيره شده دل شكسته اند و اين انكسار و حزن، سبب خشوع است.

در ملاقات خدا، روح مجرد انسان كامل در پرتو شهود جمال الهى به لقاى آن ذات منزّه بار مى يابد. اين رجوع مستلزم قِدَم ذاتى يا زمانى آن روح نيست.

تفسير

الصلوة: واژه صلوة در قرآن كريم اگر چه در يك مورد به معناى دعا و درخواست آمده است:( و صلّ عليهم إ نّ صلاتك سكن لهم ) (384) ، چنان كه واژه صلوات نيز در دو مورد در همين معنا به كار رفته است(385) ،ليكن شكّى نيست كه در ساير موارد(بيش از80 مورد) به معناى نماز آمده است. از اين رو به مقتضاى قانون اطّراد و خصوصا به قرينه ذيل آيه كه خشوع و خاشعين را مطرح مى كند كه متناسب با نماز است، و در خود قرآن، اين صفت در مورد نمازگزار به كار رفته است:( الذين هم فى صلاتهم خاشعون ) (386) ، بايد گفت كه مقصود از الصلوة در آيه مورد بحث نماز است،گرچه برخى از مفسّران گفته اند:ميتواند مراد ازصلوة معناى لغوى آن باشد كه دعاست.(387)

الخاشعين:خشوع مربوط به قلب انسان (جانحه ) است، بر خلاف خضوع كه وصف اعضاى ظاهرى (جارحه ) است. از اين رو تصنّع و رياپذير است، در حالى كه در خشوع، ريا راه ندارد. به همين جهت، نيّت مؤ من چون امرى است قلبى و رياناپذير، از عمل ظاهر و رياپذير وى بهتر است:نية المؤ من خير من عمله(388) و به همين نسبت نيز از هركارى سنگين تر است و در نتيجه از باب (أفضل الا عمال أ حمزها)(389) از هر عملى با فضيلت تر است؛ زيرا اخلاص از هر چيزى احمز و دشوارتر است و نيّت، از آن رو كه بايد خالص باشد بسيار صعب است ودر صورت تحقّق، فضيلت آن بيش ‍ از ساير اعمال است.

تناسب آيات

با توجه به اينكه در آيات قبل، مجموعه اى از تكاليف متوجه توده بنى اسرائيل عموما و علماى آنان خصوصا، شده است كه بدون استعانت، انجام آن تكاليف دشوار است (نظير نفروختن آيات خدا به ثمن بخس دنيا يا آنچه در خصوص آيه قبل به عنوان تهذيب روح و عدم نسيان نفس مطرح گرديده ) در اين دو آيه راه استعانت و آنچه را مى شود از آن كمك گرفت نشان مى دهد و مى فرمايد:از صبر و نماز كمك بجوييد.

سپس درباره شرط تحقق اين استعانت مى فرمايد: زمانى ممكن است از صبرو نماز براى غلبه برمشكلات و انجام تكاليف، كمك بگيريد كه از قلبى خاشع برخوردار باشيد. البته اين در صورتى است كه ضمير إ نّها به استعانت برگردد، ولى اگر مرجع ضمير صلوة باشد بدين معناست كه زمانى مى توانيد از نماز بهره بگيريد، يا كسانى مى توانند اهل نماز و استعانت از آن باشند كه از خاشعان شمرده شوند؛ يعنى قلب شكسته و خاشع است كه مى تواند از عالم غيب، امدادها را دريافت كند و سرسبز و خرّم گردد؛ چنان كه زمين متطامن و افتاده است كه باران آسمانى را براى رفع پژمردگى جذب مى كند و به نشاط و سرسبزى مى رسد:( و من اياته أ نّك ترى الا رض خاشعة فإ ذا أ نزلنا عليها المأ اهتزّت و ربت ) (390) .

آنگاه به معرّفى خاشعان و نيز عامل خشوع و خاكسارى انسان پرداخته، مى فرمايد: ياد مرگ و قيامت است كه انسان را خاشع مى كند؛ يعنى كسانى از قلب ترسان و دل شكسته برخوردارند كه مى دانند روزى با خدا ملاقات مى كنند و به سوى او بازمى گردند.

گرچه ظاهر خطاب در اين آيه متوجّه يهود است، ليكن به همان بيانى كه در خطاب( أتأ مرون الناس... ) (391) در آيه قبل گذشت مضمون آن اختصاص به آنان ندارد.

اطلاق استعانت

انسان فقير محض است و هر فقير صرفى در همه امور نيازمند كمك است. بنابراين، استعانت انسان مطلق خواهد بود، نه مقيّد؛ چنان كه حذف متعلّق شاهد عموم موارد استعانت است و هرگز محدود به موارد گذشته يا آينده آيات محل بحث نيست، گرچه قدر متيقن همان امورى است كه عناصر محورى سياق آيات را تشكيل مى دهد.

شؤ ون موجود نيازمند در شعاع هستى او قرار دارد. بنابراين، همه كارهاى انسان كه ربط محض است وابسته بوده و هيچ سهمى از استقلال ندارد، هرچند آن كارها عبادى و اخلاقى باشد؛ مانند نماز و صبر. پس آنچه به حسب ظاهر خود انسان انجام مى دهد، در بخش تتميم نصاب قبول، نه نصاب فعل معين و معاون او خواهد بود؛ زيرا هرگونه فعلى به مبدأ فاعلى كه واجب است بازمى گردد؛ چنان كه هرگونه قبولى به مبدأ قابلى است كه ممكن است رجوع مى كند با اين تحليل فرق اعانت در افاضه و اعانت در استفاضه معلوم مى شود و هرگز چيزى از انسان يا غيراو صادر نمى شود كه صبغه افاضه داشته باشد، بلكه همه آنها در جنبه استفاضه سهمى دارد، گرچه آن نيز به استناد( ما بكم من نعمة فمن اللّه ) (392) از خداوند است. نشانه اطلاق استعانت، سخن رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است: اذكر اللّه فإ نّه عون لك على ما تَطْلُب(393) ؛ يعنى اگر كسى به ياد خدا بود خداوند كمك اوست بر هرچه و در هرچه كه او طلب مى كند، و اختصاصى به شى ء خاص ‍ ندارد. غرض آن كه:

1- استعانت براى انسان لازم و كمال وجودى است.

2- متعلَق استعانت همه شؤ ون تكاملى اوست.

3- آنچه از انسان صادر مى شود هرچند به صورت استعانت باشد همگى در تتميم نصاب استعداد سهم دارد.

4- مبدأ افاضه هر فيضى فقط خداى سبحان است كه نه شريك دارد و نه ظهير(394) .

5- هرجا از سخن اعانت صادق و تعاون(395) حق است، بعد از تحليل به ظهور اسماى حسناى الهى باز مى گردد و آن معين و معاون يا متعاون مظهرى از مظاهر اعانت خداست.

مفهوم و مصداق صبر

صبر به همان معناى معهود است؛ يعنى تحمّل چيزى كه نفس انسان از آن كراهت دارد. اين معناى جامع، همه موارد صبر اعم از صبر برمصيبت و صبر در طاعت و صبر از معصيت را شامل خواهد شد و تفسير صبر به روزه در بعضى از روايات(396) از قبيل تطبيق مفهوم جامع بريكى از برجسته ترين مصاديق آن است؛ روزه از مهمترين اسباب كسر شهوت است؛ چنان كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يامعشر الشباب من استطاع منكم الباه فليتزوّج فإ نّه أ غضّ للبصر و أ حصن للفرج و من لم يستطع فليصم فإ نّ الصوم له و جأ(397) ، و از اين رو به ماه رمضان شهر الصبر گفته مى شود(398) . وقتى سالك از توجه به اَجْوَفَيْن صبر كرد مى تواند از واردات قلبى مدد بگيرد.

تذكّر:چون صبر به معناى كفّ، حبس و بازداشتن است، به قاتلى كه مقتول را مى بندد و مى كشد صابر و مقتول او را مصبور گويند و اگر محبوس و مكفوف كننده، ديگرى باشد مى گويند: قاتل را قصاص و صابر را حبس كنيد: اقتلوا القاتل واصبروا الصابر أ ى أ مسكوه.(399)

جايگاه ويژه صبر

سرّ اين كه ميان همه مكارم اخلاق، نظير شكر، يقين، حلم، حسن خلق، رضا، تسليم و توكّل، صبر در كنار نماز قرار گرفته و مثلا نفرموده استعينوا بالتوكّل و الصلوة يا استعينوا بالشكر و الصلوة و به بيان ديگر، صبر و نماز با هم ذكر شده، شايد اين باشد كه گزينش صبر از ميان همه مكارم اخلاق، مقتضاى بلاغت كلام است؛ زيرا يان خطاب در پى خطاب هاى ديگرى است كه در آيات قبل به صورت يك سلسله واجبات و محرّمات نيازمند به صبر و استقامت مطرح شده و طبعا چنين جايگاهى متناسب با سفارش به صبر از يك سو و سفارش به ارتباط با خدا(نماز) از سوى ديگر است.

برخى از مفسران احتمال اختصاص صبر در آيه به صبر در نماز را مطرح كرده و در توجيه آن گفته اند: وجه تقارن صبر و نماز اين است كه مراد از صبر، صبر بر تكاليف و اوصاف نماز حقيقى است؛ زيرا رعايت خصوصيت هايى چون حضور قلب و دفع وسوسه هاى شيطانى، جدّا نياز به استقامت و صبر دارد(400) ليكن اين بيان مصحح حصر صبر در صبر نماز نيست؛ زيرا اولا، اطلاق لفظ اباى از انحصار دارد و ثانيا، شمول صبر نسبت به نماز مقصود مزبور را تأمين مى كند.

افزون بر آنچه گذشت، اين نكته نيز قابل توجّه است كه صبر در فرهنگ قرآنى از جايگاه ويژه اى برخوردار است. حتّى از برخى آيات برمى آيد كه از برخى جهات، صبر از نماز نيز برتر است؛ مثلا با آن كه در آيه مورد بحث به خصوص نماز، اهميت ويژه اى داده شده(401) در عين حال در آيه 153 همين سوره پس از جمله ياأ يها الذين امنوا استعينوا بالصبر و الصّلوة، به جاى آن كه بفرمايد:إ نّ اللّه مع المصلّين آمده است: إ نّ اللّه مع الصابرين و نيز آنچه در آيه 154 به عنوان عظمت مقام شهيد مطرح است: و لاتقوموا لمن يقتل فى سبيل اللّه أ موات...، به بركت صبر و مقاومت شهيد در ميدان نبرد است.

صبر غير از سكوت است؛ صبر عبارت از كفّ نفس به فرمان خداى سبحان و بهترين عامل پيروزى در برخورد با مشكلات است و چنان كه گذشت به جا آوردن نماز همراه به خضوع و خشوع و حضور قلب و رعايت همه شرايط و خصوصيت هاى آن در گرو صبر و پايدارى است و اين كه در برخى روايات آينده صبر و صلاة بر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤ منينعليه‌السلام تطبيق شده از اين روست كه آنها حقيقت صبر و نماز بودند.

سنگينى نماز بر سركشان

ضمير در انّها به قرينه استعمال واژه خشوع در قرآن درباره نماز به الصلوة باز ميگردد، نه به استعانت مستفاد از جمله قبل؛چنان كه بعضى از مفسّران آن را به عنوان يكى از دو احتمال در آيه پذيرفته اند(402) و نه به همه تكاليفى كه در مجموع اين آيه وآيات قبل مطرح شده؛ چنان كه بعضى آن را به عنوان يكى از سه احتمال در آيه ذكر كرده اند،(403) از اين جهت كه تكاليف الهى كه به وسيله رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متوجه آنان مى شد بر آنها ثقيل بود. اين احتمال از ابتكارهاى زمخشرى محسوب شده است.(404)

در عين حال كه ضمير انّها در ظاهر لفظ به الصلوة باز مى گردد مضمون و انّهالكبيرة الّاعلى الخاشعين ممكن است شامل صبر نيز بشود (به ميژه با توجه به آنچه گذشت كه صبر، كفّ نفس به فرمان الهى است،نه صرف سكوت، و چنين وصف بلندى بدون داشتن قلبى خاشع ممكن نيست )؛نظير آنچه درآيه( وإذا رأوا تجارة أو لهواًانفضّوا إليها ) (405) آمده كه گرچه ضمير إ ليها به خصوص تجارت باز مى گردد و انفضّوااليهما گفته نشده،در عين حال تجارت و لهو هر دو مراد است ونيز نظير آنچه در آيه( الذين يكنزون الذهب والفضة و لا ينفقونها فى سبيل اللّه ) (406) آمده كه ضمير در لا ينفقونها به خصوص ‍ فضّة باز مى گردد( گرچه برخى بر آنند كه به دنانير و دراهم بر مى گردد) و به جاى تثنيه آمدن به صورت مفرد آمده،در عين حال شكّى نيست كه حكم در آيه شامل ذهب نيز مى شود. و نظير آيه اللّه و رسوله احقّ ان يرضوه(407) كه مقصود ترغيب به جلب رضاى خدا و پيامبر اوست، نه فقط رضاى خدا، با اين كه ضمير مفرد است.

زمينه تحمّل نماز

نماز، بر اثر داشتن اجزايى چون ركوع و سجود، تجسّمى از خضوع و خاكسترى است، و هر كسى حاضر به انجام آن نيست. از اين رو در آيه محل بحث امرى بزرگ و سنگين معرّفى شده است:وانّها لكبيرة.در جاى ديگر نيز آمده است:( كبر على المشركين ما تدعوهم إ ليه ) (408) .

تنها كسانى مى توانند به آسانى آن را تحمّل كنند، آن را برپادارند، از آن استعانت بجويند و به نتيجه برسند كه به امر عظيم تر، يعنى خشوع قلبى رسيده باشند. جنگ درونى و مبارزه با هواى نفس نيازمند خضوع و خاكسارى در برابر خداى بزرگ است.

خداى سبحان در جنگ با دشمن بيرونى به ما فرمود: هر چه در توان داريد براى رويارويى با دشمن سلاح فراهم سازيد و نيروى رزمى بسيج كنيد؛( وأ عدّوا لهم ما استطعتم من قوّة ) (409) . در جنگ درونى نيز مى فرمايند: بايد خاشع و دل شكسته شويد تا بتوانيد بار سنگين نماز را بردوش كشيد و همانند زمينى كه با خشوع خود مى تواند باران طبيعى را از آسمان مُلك جذب كند و در نتيجه، سرسبز و خرّم شود، شما نيز با خشوع درونى و با سلاح دعا:الدعأ سلاح المؤ من(410) و بكأ:و سلاحه البكأ(411) و با سرمايه اميد و رجا:ارحم من رأ س ماله الرجأ(412) كه همه آن در نماز جمع است، مى توانيد از نماز كمك گيريد تا باران رحمت و مغفرت را از آسمان ملكوت، به زمينه تشنه خود سرازير كنيد.

خلاصه آن كه اولا، در هر جنگى قدرت و عزم آهنين بر پيروزى بر دشمن لازم است. ثانيا، پيروزى در هر جنگى مشروط به خلوص و خضوع در برابر خداوند است. ثالثا، سلاح جنگ بيرون آهن ستبر، و سلاح جنگ درون آه رقيق است.

سرچشمه خشوع

نماز كه مناجات ويژه نمازگزار با خداست، حرم الهى محسوب مى شود. از اين رو ابليس از هراس شهاب ثاقب حريم مى گيرد و در محاوره محرمانه عبد و مولا وارد نمى شود. از اين جهت وسيله استعانت خوبى است تا نمازگزار نه تنها بر معضلات فائق شود، بلكه در پرتو آن استعانت، به استقامت برسد و در ظلّ استقامت مهبط فرشتگان تبشير گردد:( الذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة أ لّا تخافوا و لاتحزنوا ) (413) . از اين جا سرّ صعوبت و ثقل آن بر غير متطامن معلوم مى شود؛ چنان كه راز سهولت آن بر متواضع متطامن روشن مى گردد و نيز رمز قرّة العين بودن آن براى اوحدى از نمازگزاران هويدا خواهد شد:( جعلت قرة عينى فى الصلاة ) (414) ؛ زيرا حبيب خدا حليف مناجات با اوست.

خشوعى كه مطيّه حمل عطيّه نماز است در حدّ خود عطاى الهى است، نه عصاى مصلى؛ يعنى نمازگزارى كه در پرتو خشوع توان تحمل بار امانت وزين نماز را دارد وام دار خداى سبحان است؛ زيرا همين تطامن و خشوع و تواضع و فروتنى هدايت ويژه اى است كه از طرف مبدأ فيض بهره او شده است. از اين رو خداوند با دو تعبير سنگينى نماز را نسبت به نمازگزاران راستين آسان كرد: يكى خشوع كه در آيه مورد بحث آمده:إ لّا على الخاشعين و ديگرى هدايت كه در آيه( وإ ن كانت لكبيرةً إ لّا على الذين هدى اللّه ) (415) آمده است. معلوم مى شود آن خشوع نتيجه اين هدايت ويژه است. گرچه آيه هدايت صريحا درباره نماز نيست، ولى راجع به پذيرش حكم جديد قبله نماز است كه تعبّد خاصّ و تخضّع و تخشّع مخصوص را طلب مى كرد.

تذكّر: در دومين آيه مورد بحث نيز به منشأ خشوع خاشعان اشاره شد، مى فرمايد: ياد مرگ و قيامت همه توان انسان را گرفته، قلب او را مى لرزاند و وى را خاشع مى سازد؛ زيرا همه غرورها و من و ما گفتن ها از اين روست كه مرگ و عذاب قيامت از يادها رفته است وگرنه آنان كه به حساب و ميزان و بهشت و جهنّم يقين دارند يا دست كم گمانش را مى برند و از حال احتضار و احوال قبر غافل نيستند، خاكسار و خاشع و دل شكسته شده، به نماز و استعانت از دعا و بكأ رو مى آورند: الذين يظنّون أ نّهم ملاقوا ربّهم وأ نّهم إ ليه راجعون.

نقش يقين به لقاى پروردگار

ظنّ در يظنّون به معناى يقين است، نه گمانى كه قسيم يقين و در برابر آن است؛ زيرا اوّلا، مؤ منان، به ويژه مؤ منان خاشع مطابق آنچه در آيه چهارم اين سوره گذشت: وبالاخرة هم يوقنون، به آخرت يقين دارند و ثانيا، يقين انسان را خاشع و قطعى و خاكسار يقينى مى سازد وگرنه صرف گمان به خطرى در آينده، تنها خشوع ظنّى و ضعيفى را در پى دارد و چنين خشوعى نمى تواند بار ثقيل نماز را كه امانت الهى است بر دوش بكشد، مگر از ناحيه قوّت مظنون كه خواهد آمد؛ چون قوّت مظنون به مثابه قوّت ظن است و ظنّ قوى و متاخم قطع اثر يقين را دارد. مؤ يّد اين مطلب (كه ظن به معناى يقين باشد) روايتى از اميرمؤ منان است: يوقنون أ نّهم يبعثون و الظنّ منهم يقين(416) .

تعبير به يظنون به جاى يوقنون چند گونه قابل توجيه است.

1- براى اشاره به اين كه علم قطعى انسان در برابر علم خداوند ناچيز و به مثابه گمان است.

2- براى اشاره به اين نكته كه احتضار و مرگ و قيامت چنان دردناك است كه گمانش نيز براى خاكسار شدن انسان كافى است؛ چنان كه گفته شده:قوّت محتمل، سبب تقويت احتمال مى شود؛ مانند اين كه احتمال مسموم بودن غذا سبب پرهيز از آن مى شود، گرچه احتمال آن ضعيف باشد. محتمل در موضوع مورد بحث، يعنى قيامت چنان قوى است كه احتمال ضعيف آن نيز براى رعايت جانب احتياط كافى است. خداوند در وصف قيامت مى فرمايد: روزى كه از شدت سختى، كودك را پير مى كند:( يوماً يجعل الولدان شيباً ) (417) و از هر چيزى مصيبت بارتر و تلخ ‌تر است:( والساعة أ دهى و أ مّر ) (418) . احتمال يا گمان چنين روزى براى خشوع كافى است، چه رسد به يقين و علم به آن.

3- ظنّ نام مطلق اعتقادى است كه بر اساس آماره و دليل پديد آيد كه گاهى قوّت مى يابد و تا حدّ علم و يقين بالا مى رود و گاهى ضعيف مى شود و تاحدّ توهّم و خيال تنزّل پيدا مى كند. آيه مورد بحث از قبيل اوّل است؛ يعنى به معناى اعتقاد در حدّ يقين است.(419)

4- ظنّ به معناى رجا باشد( و يظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم يعنى يرجون لقأ ربّهم ) . در نتيجه اين آيه هم آواى آيه( فمن كان يرجوا لقأ ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربّه أ حدا ) (420) است كه براساس آن، هر كس اميد به لقاى پروردگارش دارد بايد اهل عمل صالح باشد و كسى را در عبادت شريك پروردگارش قرار ندهد. محتواى آيه مورد بحث اين خواهد بود: كسانى كه اميد لقاى پروردگارشان را دارند و به بازگشت به سوى او اميدوارند از قلبى خاشع برخوردارند.

ظاهرا آنچه در جوامع الجامع(421) آمده كه يظنّون به معناى يتوقّعون لقأ ثوابه ونيل ماعنده است به همين وجه باز مى گردد.

اين معنا در تفسير شريف صافى به نقل از تفسير منسوب به امام حسن عسكرىعليه‌السلام نيز آمده است: يقدّرون و يتوقّعون أنّهم يلقون ربّهم اللقأ الذى هو أعظم كرامته لعباده وأنّهم إ ليه راجعون إ لى كراماته ونعيم جنّاته،و إ نّما قال يظنّون لأنّهم لايدرون بماذا يختم لهم لأنّ العاقبة مستورة عنهم لايعلمون ذالك يقينا لأنّهم لا يأمنون أن يغيّروا ويبدّلوا.(422)

مطابق اين وجه مقصود از لقأ، لقاى خاص تشريفى،يعنى لقاى رضوان و كرامات الهى است، نه مطلق بعث و قيامت(423) و نه احتضار و قبر و عذاب. البته جمله دوم آيه: وأنّهم إ ليه راجعون ناظر به بعث و حشر و حساب و عذاب است.

به بيان ديگر، مطابق اين وجه خاشعان كسانى هستند كه اميد رسيدن به لقاى رضوان الهى دارند؛اميدى آميخته با خوف از سوء عاقبت و نرسيدن به آن نعمت ها وكرامت ها؛يعنى آنچه براى آنها هراس آور است احتمال از دست رفتن رضوان و جنّة اللقأ است، نه مبتلا شدن به عذاب قبر و قيامت، كه در دو وجه اول و دوم مطرح است؛ چنان كه روايتى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن اشاره دارد: لا يزال المؤ من خائفا من سوء العاقبة ولا يتيقّن الوصول إ لى رضوان اللّه حتى يكون وقت نزع روحه وظهور ملك الموت له(424) . از يك سو اشتياق رسيدن به روح و ريحان و شراب طهور و رضوان آنان را آرام نمى گذارد و از سوى ديگر خوف انحراف از مسير حق و در نتيجه نرسيدن به آن مقام ها و نيز خوف از حساب و كتاب و عذاب، براساس جمله وأنّهم إ ليه راجعون، نگرانشان مى سازد. براين اساس، پيوسته حزنى ممدوح بر قلب آنها چيره شده، دل شكسته و بى تابند و اين انكساروحزن چيزى جز همان خشوع نيست.

لقأ و رجوع

از آنچه گذشت روشن شد كه در تبيين معناى لقأ در ملاقوا ربّهم دو احتمال وجود دارد: نخست اينكه كنايه از اصل بعث و قيامت و رجوع به حساب و كتاب باشد و ديگر اين كه مراد، لقاى خاصّ پروردگار و رسيدن به مقام محمود قرب الهى باشد. به دو قرينه مى شود معناى دوم را اختيار كرد:

1- تعبير به ملاقات ربّ، آن هم با اضافه ربّ به ضميرهم كه ظهور در اضافه تشريفى دارد و در مجموع دلالت بر نوعى اُنس و قرب مى كند، به جاى آن كه به( أنّهم ملاقوااللّه ) (425) ( يا لقأ يومهم ) (426) ( و لقأ الاخرة ) (427) تعبير شود.

2- لازم معناى اوّل اين است كه جمله؛ وأ نّهم إ ليه راجعون تكرار اوّل باشد؛ چون در اين صورت لقاى رب چيزى جز رجوع به سوى رب نيست و چنين تكرارى وجهى ندارد و خلاف ظاهر است.

تذكّر:1- اصل معاد امرى ضرورى و قطعى است. ازاين رو از آن با معادل اصطلاح ضرورت، يعنى عنوان لاريب فيه كه مصطلح قرآنى است ياد مى شود؛ مؤ من به معارف الهى نسبت به قيامت يقين دارد؛ همان طور كه نسبت به مبدأ هستى متيقّن است. اما نسبت به كيفيّت معاد از قبيل دريافت ثواب يا ابتلا به عقاب، يعنى از منظر عملكرد مؤ من و قبول يا نكول آن بين خوف و رجاست.

براى پرهيز از تكرار مضمون دو جمله لقأ و رجوع مى توان چنين احتمال داد كه لقأ غير از رجوع است؛ يكى ناظر به اصل معاد است كه امرى است ضرورى و يقينى و ديگرى ناظر به كيفيت آن است، از قبيل لقاى رحمت ويژه الهى كه اقتران آن با ظنّ به معناى گمان محذورى را به همراه ندارد؛ زيرا بر اثر تكرار جمله، كلمه ظنّ هم تكرار مى شود، گرچه وحدت سياق ايجاب مى كند معناى آن در هر دو جمله واحد باشد، ليكن احتفاف به قرينه سبب تعدد معنا خواهد شد؛ يعنى ظنِّ راجع به رجوع كه اصل معاد است به معناى قطع است.

ظن راجع به كيفيت ملاقات، نه اصل بقأ، گرچه مستلزم محذوف بودن برخى كلمات است، از رو رمّانى آن را مستعبد شمرده، ولى شخى طوسى رحمة الله عليه به ملاحت اين وجه نظر داده و آن را منكر ندانسته است(428) . تعدد معناى ظنّ در قرآن كريم و همچنين استقرار سيره انبيا، اوليا و صحابه بر استعانت از نماز و ساير مسائل وابسته به آن در بحث روايى ارائه خواهد شد.

2- چون الفاظ براى ارواح معانى و اهداف آن وضع شده است، نه براى خصوص مصاديق مادى و طبيعى آن، از اين عنوان ملاقات مستلزم جسميت دو طرفِ برخورد نيست. بنابراين، روح مجرّد انسان كامل در پرتو شهود جمال الهى به لقاى آن ذات منزّه بار مى يابد و هيچ گونه مجالى براى رؤ يت ظاهرى كه پندار اشعرى است يا جسميّت كه زعم مجسّمه است نخواهد بود، چنان كه معناى رجوع مستلزم قدم ذاتى يا قدم زمانى روح راجع نخواهد بود، بلكه با حدوث ذاتى آن نيز هماهنگ است. همين كار روح به مبدأ فاعلى خود باز گردد عنوان رجوع و عود صادق است. البته انسان در هيچ مرحله اى بى بدن نبوده و نيست، گرچه درجات كمال او متفاوت است و برخى از آنها معقول و بعضى از آنها محسوس است.