نقش امام حسين (ع) در احياى تمدن اسلامى


بناى يک تمدن

پويايى و پايايى تمدن اسلامى، مقوله اى است که همه ى نويسندگان، محققان و تاريخ نگارانِ منصف در برابر آن سر تعظيم فرود مى آورند و آن را سرآمد ساير تمدن هاى بشرى بر مى شمارند؛ تمدنى که سنگ پايه ى آن را بهترين مخلوق خداوند، وجود مقدس رسول اکرم (صلى الله عليه و آله وسلم) در سرزمينى بنيان نهاد که پيش از او، هيچ تمدنى را به چشم خويش نديده بود.
ميشل اچ. هارت، نويسنده ى مسيحى کتاب «صد چهره، پرنفوذترين شخصيت ها در تاريخ بشر، با قرار دادن نام محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) در ابتداى کتاب خود، نه تنها نگرش واقع بينانه خود را به وقايع و دايره ى نفوذ افراد در تاريخ بشرى به اثبات مى رساند، بلکه در تحليلى، به دفاع از اين انتخاب مى پردازد و مى نويسد:
«انتخاب محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) در صدر ليست مؤثرترين اشخاص جهان، ممکن است برخى از خوانندگان را به تعجب وادارد و شايد از سوى عده اى ديگر، مورد سؤال قرار بگيرد؛ اما او تنها مرد تاريخ بوده که در هر دو بُعد دينى و دنيوى به طرز شايانى موفق بوده است.
در نگاه اول، محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) يکى از اديان بزرگ جهان را بنيان گذارد و آن را اعلان نمود و خود رهبرى بسيار مؤثر شد و امروز، چهارده قرن پس از رحلت وى، هنوز هم نفوذى قوى و سارى دارد.
اکثر افرادِ اين کتاب، از امتياز به دنيا آمدن و پرورش يافتن در مراکز تمدن کشورهاى داراى فرهنگ پيشرفته و يا مراکز سياسى برخوردار بوده اند؛ اما محمد (صلى الله عليه و آله وسلم)، در سال 570 ميلادى در شهر مکه واقع در جنوب عربستان که در آن هنگام کشورى عقب مانده و دور از مراکز تجارى، هنرى و آموزشى جهان بود، متولد شد.» (1)
شناخت عظمت شخصيت محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) و هنر انسان سازى و تمدن سازى او را بايد در اينه ى کلام على (عليه السلام) جست و جو کرد؛ آن جا که پيشينه ى خاستگاه تمدن اسلامى را چنين به تصوير مى کشد:
«خدا پيامبر اسلام را زمانى فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار بودند، رشته هاى دين پاره شده و ستون هاى ايمان و يقين ناپايدار بود. در اصول دين اختلاف داشتند و امور مردم پراکنده بود. راه رهايى دشوار مى نمود و پناهگاهى وجود نداشت؛ چراغ هدايت بى نور و کوردلى، همگان را فرا گرفته بود؛ خداى رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد.»
ايمان بدون ياور مانده و ستون هاى آن ويران گرديده بود، و جاده هاى آن کهنه و فراموش گرديده بود، مردم جاهلى شيطان را اطاعت مى کردند و به راه هاى او مى رفتند و در آبشخور شيطان سيراب مى شدند. با دست مردم جاهليت نشانه هاى شيطان آشکار و پرچم او افراشته گرديد، فتنه ها مردم را لگدمال کرده و با سُم هاى محکم خودشان نابودشان کرده و پابرجا ايستاده بود اما مردم حيران و سرگردان، بى خبر و فريب خورده، در کنار بهترين خانه (کعبه) و بدترين همسايگان (بت پرستان) زندگى مى کردند، خواب آنها بيدارى و سرمه ى چشم آنها اشک بود در سرزمينى که دانشمندان آن لب فرو بسته و جاهل گرامى بود.» (2)
حضرت على (عليه السلام) در خطبه ى نخست نهج البلاغه، نيز مى فرمايد:
«تولدش بر همه مبارک بود، در روزگارى که مردم روى زمين داراى مذاهب پراکنده، خواسته هاى گوناگون و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه کرده و گروهى نام ارزشمند خدا را انکار و به بت ها نسبت مى دادند و برخى به غير خدا اشاره مى کردند، پس خداى سبحان مردم را به وسيله ى محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) از گمراهى نجات داد و هدايت کرد و از جهالت رهايى بخشيد.» (3)
پيامبر اسلام در سرزمين خشک و باديه نشينى، بذرِ «تمدن سبزي» را کاشت که نه تنها تمدنى قبل از آن در اين سرزمين شکل نگرفته بود، بلکه حتى امپراطورى هاى بزرگ نيز آن سرزمين را مورد هجوم قرار نداده بودند، چون ارزش تصرف را نداشت. جان. بي. ناس، نويسنده ى تاريخ جامع اديان مى نويسد:
«قبل از ظهور اسلام، عربستان شمالى با ممالک مجاور خود تماس و آميزش نداشت و هيچ وقت ملک آنها را قومى اجنبى فتح نکرده بود.» (4)
فقط طبيعت عربستان، طبيعتى خشن نبود، پيامبر در سينه هاى خشن مردم ساقه هاى محبت و دوستى را روياند. خون و خونريزى در بين آنان به اندازه اى بود که طى قراردادى چهار ماهه ـ ماه هاى حرام ـ جنگ را بر خود حرام کرده بودند تا بتوانند به زندگى روزمره ى خود و فرصتى براى ادامه ى حيات دست يابند. اچ. هارت در خصوص خسته شدن مردم از جنگ و خونريزى مى نويسد:
«باديه نشينان بدوى عربستان به جنگاوران سرسخت شهرت داشتند، اما تعداد آنها اندک بود و از تفرقه و جنگ هاى پرتلفات به ستوه آمده بودند.» (5)
وضعيت معيشتى مردم همان گونه که حضرت على (عليه السلام) بدان اشاره کرد، قبل از شکل گيرى تمدن اسلامى وضعيتى بس اسفبار بود، به گونه اى که مردم با فقر و تنگدستى خو کرده بودند. جان. بي. ناس مى نويسد:
«مکّيان به مضيقه ى اقتصادى و مشکلات مالى خود به مرور زمان عادت کرده بودند.» (6)
پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله وسلم) بينش توحيدى و يکتاپرستى را در بين مردمى ترويج کرد که هر قبيله و حتى هر خانه براى خود خدايى داشت. ناس در اين خصوص مى نويسد:
«اکثر قوم عرب، چه در بلاد و چه در باديه، همه الهه ى محلى از جنس مذکر و مؤنث براى خود اختراع کرده اند که هر يک از اين خدايان خاص قبيله اى واحد بوده است ... در شهر مکه به خصوص سه خداى مؤنث، محل عبادت بوده است. نخست، لات، الهه ماده (ظاهراً خداى آفتاب) دوم منات (خداى سرنوشت و زمان) سوم عزّي.» (7)
تنها نقطه ى روشن، خانه ى کعبه بود که آن هم به بتکده اى مبدل شده بود.
ناس مى نويسد:
«درون خانه ى کعبه، اعراب بت هايى چند گرداگرد صنم مذکر و بزرگى (موسوم به هبل که خداى خدايان شمرده مى شد) قرار داده بودند و بعد از آن به نسبت اهميت، سه صنم مؤنث قرار داشتند که عبارت بودند از لات و منات وعزّي». (8)

شاخصه هاى مدنيت اسلامى

پيامبر به فرمان الهى، تمدن اسلامى را بر پايه ى فطرت الهى انسان ها بنيان نهاد:
«پس روى خود را متوجه ايين خالص پروردگار کن. اين فطرتى است که خداوند انسان ها را بر آن آفريد». (10)
پيامبر دل هاى مردم را به سوى فطرت الهى خود که همان فطرت خداجويى و خدا محورى بود، بازگرداند و در دل خشن ترين طبيعت و بين خشن ترين مردم، تمدنى را بنيان نهاد که خداوند سبحان درباره اش مى فرمايد:
«شما بهترين امتى بوديد که به سود انسان ها آفريده شده اند (چه اينکه) امر به معروف و نهى از منکر مى کنيد و به خدا ايمان داريد.» (11)
پايتخت تمدن اسلامى يا همان «مدنيت الهي»، «مدينه النبي» و دارالحکومه و مرکز تصميمات رهبرى آن، مسجدى بود به نام «مسجد النبي»، با سقف و فرشى از حصير بافته شده از برگ هاى نخل خرما.
تعاليم اين «مدنيت»، تعاليمى يک سو نگرانه نبود، بلکه تعاليمى بود بر محور «اعتدال و توازن». در منشور اين تمدن، دنيا در يک طرف و آخرت در سوى ديگر قرار نداشت. رهبانيت و انزوا طلبى، بينشى مردود به شمار مى رفت. در کلام پيامبر، عبادت 10 قسم بود که 9 قسم آن را به دست آوردن لقمه ى حلال تشکيل مى داد. همين نگرش، جامعه را به سوى تلاش و بازسازى تمدن رهنمون مى ساخت.
امر به معروف و نهى از منکر در وجود يکايک افراد جامعه شکلى نهادينه به خود گرفته بود. قرآن تبرّى از غير خودى ـ «اشداء على الکفار» ـ و تولى با خودى ـ «رحماء بينهم» ـ را سياست نظام اسلامى در برخورد با شهروندان مشخص کرده بود.
در اين تمدن هم گذشت و ترحّم به چشم مى خورد و هم قصاص و قاطعيت. اگر پيامبر در جايى از «وحشي»، قاتل حمزه سيدالشهدا گذشت و قاتلى را عفو کرد، همين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در جايى ديگر، فرمان قتل 400 نفر از قبيله بنى قريظه را به دليل هم سويى و هم آوايى با دشمنان خارجى صادر کرد.
حفظ وحدت واجب بود: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا». هر مرکز تفرقه انداز محکوم به تخريب مى شد، حتى اگر مسجد بود (مسجد ضرار). در اين تمدن، کسب علم و دانش واجب خوانده مى شد، حتى اگر اين علم در سرزمين هاى دورى چون چين يافت مى شد. دانش جويى، هرگز موجب آن نشد که تمدن اسلامى به تمدنى «علم زده» مبدل شود. از اين رو، به موازات کسب دانش، به مقوله ى مسائل دفاعى و انتظامى توجهى خاص مى شد، تا جايى که پيامبر همراه مبلغان، نيروهاى نظامى را نيز براى حفاظت از آنان به جاى جاى سرزمين هاى دور و نزديک اعزام مى نمود.
رنگ، نژاد و قوميت معيار به شمار نمى رفت. مؤلفه ى واقعى در گزينش افراد در منصب ها و مقام ها، بر پايه ى شايسته سالارى بود و شايسته ترين فرد با تقواترين فرد بود: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم». در اين جامعه، تفاوتى بين سلمان فارسى، بلال حبشى و ابوذر غفارى به چشم نمى خورد.
در اين تمدن، جوانان در جايگاه خاصى قرار داشتند. جوانان در منصب هاى مهم چون سردارى سپاه قرار داشتند. پيامبر «جوان گرا بود و تمدن اسلامى هيچ گاه «جوان زده» نشد.»
پيمان اخوت و برادرى در فرهنگ اين تمدن به گونه اى بود که مهاجران و انصار اموال خويش را با يک ديگر تقسيم مى کردند.
فاصله ى طبقاتى بين دولتمردان و عامه ى مردم به چشم نمى خورد، بردگان و اربابان بر سر يک سفره غذا مى خوردند.

نجات تمدن اسلامى

نيم قرن از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) نگذشته بود که تمام ارزش هاى تمدن اسلامى رخت بربست و ارزش هاى جاهليت در تار و پود جامعه ريشه دواند.
امام حسين (عليه السلام) براى بازگرداندن جامعه به سوى ارزش هاى متعال «مدينه النبي» بايد قيام مى کرد. قيام او براى نجات تمدن اسلامى از انحطاط بود. شاخصه هاى قيام او عبارت بود از: اصلاح ارزش ها، برخورد با منکرات و نفى مشروعيت يزيد.

الف. اصلاح ارزش ها

پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) تمدن اسلامى دچار نوعى وارونگى ارزش ها شده بود. در اين دگرديسى فرهنگى، نقشِ طلقاء (12) و مطرودين (13) پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) از همه بيش تر بود.
اين وارونگى فرهنگى در زمينه هاى سياسى، اعتقادى و اجتماعى، ساختار حکومتى را کاملاً تغيير داده بود. رويکرد دولتمردان به تجمل گرايى و ايجاد شکاف طبقاتى بين کارگزاران تمدن اسلامى و عامه ى مردم، از شاخصه هاى تحول فرهنگى اين عصر است.
از زمانى که معاويه با توجيه نزديک بودن شام به امپراطورى روم و ضرورت نشان دادن هيبت اسلامى در مقابل حکومت هاى ديگر، خلفاى قبل از حضرت على (عليه السلام) را فريفت و به ساختن کاخ بزرگ و گستردن دفتر ديوان سالارى ـ نظام بروکراسى و کاغذ بازى ـ مبادرت ورزيد، نوعى نگرش دنياطلبانه در بين دولتمردان پديدار گشت و شکاف طبقاتى، خود را نمايان ساخت.
رهبر معظم انقلاب در سخنرانى تاريخى خود پيرامون عبرت هاى عاشورا، ضمن اشاره به اين نگرش دنياطلبانه، گرايش هاى دنياطلبانه ى سعيد بن عاص، ابوموسى اشعرى، سعد بن ابى وقاص و مروان بن حکم را از منظر کتب تاريخى اين چنين تحليل نموده و مى فرمايد:
« نمونه ى بعدى، جناب ابوموسى اشعرى، حاکم بصره بود. همين ابوموساى معروف «حکميت». مردم مى خواستند به جهاد بروند، او بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد تحريض کرد. در فضيلت جهاد و فداکارى، سخن ها گفت. خيلى از مردم، اسب نداشتند که سوار بشوند بروند. هر کسى بايد سوار اسب خودش مى شد و مى رفت. براى اين که پياده ها هم بروند، مطالبى هم درباره ى فضيلت آن دارد، چه قدر چنين و چنان است! اين قدر دهان و نفسش در يک سخن گرم بود که يک سرى از اينهايى که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پياده مى رويم؛ اسب چيست! به اسب هايشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند برويد، شما اسب ها، ما را از ثواب زيادى محروم مى کنيد! ما مى خواهيم پياده برويم بجنگيم، تا به اين ثواب ها برسيم! عده اى هم بودند که يک خرده اهل تأمل بيشترى بودند؛ گفتند صبر کنيم، عجله نکنيم، ببينيم حاکمى که اينطور درباره ى جهاد پياده حرف زد، خودش چگونه بيرون مى ايد؟ ببينيم ايا در عمل هم مثل قولش هست يا نه؛ بعد تصميم مى گيريم که پياده برويم يا سواره.
اين عين عبارت ابن اثير است؛ او مى گويد: وقتى که ابوموسى از قصرش خارج شد، اشياى قيمتى که با خودش داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف ميدان جهاد رفت. آن روز بانک نبود، حکومت ها هم اعتبارى نداشت. يک وقت مى ديديد که در وسط ميدان جنگ، از خليفه خبر مى رسيد که شما از حکومت بصره عزل شده ايد، اين همه اشياى قيمتى را که ديگر نمى تواند بيايد و از داخل بصره بردارد، راهش نمى دهند؛ هرجا مى رود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشياى قيمتى او بود، که سوار کرد و با خودش از قصر بيرون آورد و به طرف ميدان جهاد برد!
اينهايى که پياده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسى را گرفتند، که ما را هم سوار همين زيادى ها بکن؛ اينها چيست که دارى با خودت به ميدان جنگ مى بري؟ ما داريم پياده مى رويم، ما را هم سوار کن. همان طورى که به ما گفتى پياده راه بيفتيد، خودت هم قدرى پياده شو و پياده راه برو. تازيانه اش را کشيد و به سر و صورت اينها زد و گفت: برويد، بى خودى حرف مى زنيد! متفرق شدند، اما البته تحمل نکردند، به مدينه پيش جناب عثمان شکايت کردند؛ او هم ابوموسى را برداشت. اما ابوموسى يکى از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) و يکى از خواص و يکى از بزرگان؛ اين وضع اوست!»
حضرت امام حسين (عليه السلام) قبل از خروج از مدينه، خط مشى حرکت اصلاح گرايانه خود را چنين تبيين مى کند:
«من از روى خودخواهى، خوش گذرانى، فساد و ستمگرى قيام نکردم، بلکه براى اصلاح امت جدّم خروج کرده ام». (14)
اين کلام کوتاه، اما ژرف امام دربردارنده ى دو نکته است: فراز نخست، در حقيقت، نفى تبليغات مسموم دستگاه تبليغى بنى اميه بود که در فضايى غوغاسالارانه درصدد برآمده بودند تا حرکت اصلاح گرايانه ى امام حسين (عليه السلام) را خروج بر خليفه و به ضرر اسلام معرفى کنند. فراز دوم، در حقيقت، تبيين حرکت اصلاح گرايانه بر محوريت سيره و سخن پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله وسلم) مى باشد.

ب. برخورد با منکرات

بروز منکرات اخلاقى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و ... در طى 50 سال، تمدن اسلامى را به مرزى سوق داده بود که «منکر»، «معروف» و «معروف»، «منکر» جلوه مى کرد، که پيامدِ آن، طردِ صحابه ى پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) و اهل بيت (عليهم السلام)، و به قدرت رسيدن کسانى در حوزه ى سياست و فرهنگ بود که به تخريب، توجيه و تحريف مبانى اسلام پرداخته بودند.
قرائت اهل بيت (عليهم السلام) از دين، تنها قرائتى بود که پيامبر آن را مشروع شمرده بود و ميان قرائت هاى گوناگون گُم شده بود. سير سقوط اخلاقى، فکرى و سياسى در تمدن اسلامى که پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) آغاز شد، تا جايى پيش رفت که در زمان خليفه ى سوم، فرماندار کوفه (وليد بن عقبه) در حال مستى به محراب رفت. گرچه در آن زمان، اصرار اميرمؤمنان (عليه السلام) بر اجراى حدود الهى موجب شد تا حد توسط آن حضرت بر وى جارى شود، اما در عصر امام حسين (عليه السلام) کار به جايى رسيده بود که يزيد (خليفه ى مسلمين) علناً شراب مى نوشيد، به سگ بازى مى پرداخت و بزرگان دين را به بوسيدن دست بوزينه مجبور مى ساخت.
امام حسين (عليه السلام) مى دانست که جامعه به مرزى رسيده است که تسامح و تساهل در پيشگاه خداوند، خيانت به همه ى آنانى است که براى برپايى ارزش هاى تمدن اسلامى جان خود را فدا کرده بودند. امام حسين (عليه السلام) قبل از خروج از مدينه، در کنار قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) دو رکعت نماز خواند و چنين به نجوا پرداخت:
«بار خدايا! اين قبر پيامبر تو، محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) و من فرزند دختر پيامبر تو هستم و به تحقيق، براى من کارى پيش آمده است که آگاهي. خدايا! تو آگاهى که من معروف را دوست دارم و از منکر بيزارم. اى خداى صاحب جلال و کرامت! به حق اين قبر و کسى که در آن قرار دارد، راهى را پيش من قرار ده که خشنودى تو و پيامبرت در آن باشد.» (15)
امام حسين (عليه السلام) در جايى ديگر، در فرازى از سخنانش به فلسفه ى قيام خود اشاره مى کند و مى فرمايد:
«ايا نمى بينيد که به حق عمل نمى شود و باطل نهى نمى گردد؟» (16)
امام حسين (عليه السلام) ضرورت نهادينه کردن امر به معروف و نهى از منکر بر حول محور «مدينه النبي» رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) و «دار الحکومه»ى پدر بزرگوارش را تنها راه نجات تمدن اسلامى برمى شمارد و مى فرمايد:
«هدف من امر به معروف و نهى از منکر بر سيره ى جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) و پدرم، على بن ابى طالب است.» (17)

ج. نفى مشروعيت يزيد

گرچه لفظ مقدس «شورا» در قرآن کريم، به معناى هم فکرى و هم انديشى مسلمانان در امور مهم است، اما اين واقعيت را بايد از نظر دور نداشت که همواره راى نهايى، با شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) بود.
پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله وسلم) در نشست هاى خود، نخبگان دينى، سياسى، نظامى و فرهنگى را در اظهار نظر آزاد مى گذاشت و بهترين نظر را انتخاب مى نمود. پيامبر در جنگ احزاب به مشورت با مسلمانان پرداخت و راى سلمان فارسى مبنى بر کندن خندق را از ميان آراء ديگران انتخاب نمود.
پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم)، استفاده ى ابزارى از واژه ى «شورا» آغاز شد و پيامد نخستين آن، نفى «امامت» و به فراموشى سپردن واقعه ى تاريخى «غدير» بود. بى پرده بايد گفت که مکتب تشيع سابقه ى خوشايندى از واژه ى شورا ندارد. شوراى سقيفه را مى توان بدعتى در ساختار سياسى تمدن اسلامى برشمرد که تشنگان ثروت و قدرت آن را پايه گذارى کردند.
زد و بندهاى سياسى و بلوک بندى هاى قدرت موجب شد تا على (عليه السلام) در سه دوره ى خلافت، خانه نشين شود. پس از مرگ خليفه ى دوم (عمر)، تنها يک راى مى توانست مُهر پايانى بر بدعت شورا باشد، آن تک راى، حضرت على (عليه السلام) را مشروط به استمرار حرکت دو خليفه قبلى کرد، اما على (عليه السلام) با پافشارى بر اداره ى حکومت بر مبناى اجتهاد و راى خود، بار ديگر خانه نشين شد.
اينک در سال 60 هجرى، حسين بن على (عليه السلام) در مقطعى از تاريخ اسلام قرار داشت که حتى در انتخاب خليفه، سخنى از «شورا» به ميان نمى آمد و خلافت به سلطنت تبديل شده بود.
حسين، مظهر اسماء الهى بايد چنين روندى که تمدن اسلامى را در مسيرى خطرناک تر و بدعتى دهشناک تر از «شوراى سقيفه» قرار داده بود، متوقف مى ساخت.
حسين بن على (عليه السلام)، بايد عدم مشروعيت يزيد در خلافت را با بيعت نکردن با وى، اعلام مى داشت. دستگاه بنى اميه هم به خوبى مى دانست بيعت نکردن حسين (عليه السلام) با يزيد، سنگرهاى خلافت بنى اميه را فرو خواهد ريخت.
امام حسين (عليه السلام) پس از شنيدن موعظه ى مروان بن حکم مبنى بر بيعت کردن وى با يزيد، وى را چنين خطاب مى کند و مى فرمايد:
«اى مروان! تو را به بيعت با يزيد رهنمون مى کنى و حال اين که يزيد مردى فاسق است. سخنى نابجا و بى پايه بر زبان راندي. من تو را ملامت نمى کنم، چون تو لعنت شده اى هستى که رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) در حالى لعنتت کرد که تو بر پشت پدرت حکم بن عاص بودى که پيامبر او را لعن کرد. افرادى مانند تو چاره اى ندارند؛ جز اين که مردم را به بيعت با يزيد فرا خوانند. ما خاندان رسول خداييم. حق با ما است و بر زبان ما جارى است. از پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) شنيدم که فرمود: خلافت بر آل ابى سفيان، آزاد شدگان و فرزندان آزاد شدگان حرام است. هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد، شکم او را پاره کنيد.» (18)
امام حسين (عليه السلام) که امام خردمندان، اهل منطق، مؤمنان و موحدان است، وقتى مى بيند که غوغاسالارى به مرزى رسيده که جز افشاى پيشينه ى آنان، راهى باقى نمانده است، اين چنين ابن زياد را خطاب مى کند:
«آگاه باشيد! اين زنازاده، پسر زنازاده! مرا بين دو راه قرار داده است: مرگ و ذلت. هيهات که ما ذلت را بپذيريم.
خداوند، رسول او، مؤمنين و نسل هاى طيب و دامن هاى پاک و انسان هاى غيرتمند، هرگز طاعت صاحبان کرامت را از انسان هاى پست نمى پذيرند. جان هاى سرافراز فرو غلطيدن در ميدان رزم را بر پيروى از انسان هاى پست ترجيح مى دهند.» (19)
امام در واکنش به سخن مروان در دارالحکومه، که به وليد بن عقبه (فرماندار) گفت: در اين محل يا از حسين (عليه السلام) بيعت بگير و يا گردن او را بزن، فرمود:
«اى پسر زرقاء! (20) ايا تو مرا مى کشى يا او؟» (21)
قشر دومى که به حاکميت معاويه و يزيد مشروعيت مى بخشيدند، منافقان بودند که در هر زمانى، در مقابل جبهه ى موحدان تاريخ ايستاده و با شبهه افکنى و جوسازى موجب ريزش نيرو به نفع جبهه ى کفر شده بودند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: يک نفر از منافقين مرده بود، امام حسين (عليه السلام) پياده بيرون شد. (در بين راه) با يکى از ياران خود برخورد نمود، پرسيد:
کجا مى روي؟ گفت: از نماز گذاردن بر جنازه ى اين منافق فرار مى کنم.
امام فرمود: «بيا برويم. در کنار من بايست. هرچه از من (در نماز به او) شنيدى، تو هم همان را بازگو کن.»
دست خود را بالا آورد و عرض کرد:
«بارالها! او را وارد حرارت آتش خويش کن! بار خدايا! سخت ترين عذابت را بر او بچشان؛ زيرا او کسى بود که با دشمنان تو سر آشتى و با دوستانت سر ستيزه داشت و با اهل بيت پيامبرت دشمنى مى ورزيد.» (22)
امام حسين (عليه السلام) مشروعيت دادن به حاکميت يزيد را پايان تمدن اسلام و همه ى ارزش هاى متعالى مى دانست. لذا فرمود:
«انا لله و انا اليه راجعون، همه از خداييم و بازگشت ما به سوى خداست و بر اسلام بايد سلام فرستاد؛ زمانى که امت اسلام گرفتار حاکمى چون يزيد مى شود». (23)
امام در دارالحکومه ى مدينه خطاب به وليد بن عتبه مى فرمايد:
«اى امير! ما خاندان نبوت، جايگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگانيم. به وسيله ى ما، خداوند درهاى رحمت را به روى بندگان مى گشايد و مى بندد. يزيد مردى فاسق، شرابخوار، قاتل انسان هاى محترم، و مشهور به فسق است. فردى مثل من با چنين کسى بيعت نخواهد کرد. اما صبر کن، و صبر مى کنيم تا صبح، که روشن شود که کدام يک از ما به بيعت و خلافت سزاوارتريم.» (24)
امير على، در کتاب تاريخ عرب و اسلام، خلافت را شايسته ى امام حسين (عليه السلام) بر مى شمارد و ويژگى هاى فردى و اجتماعى يزيد و امام حسين (عليه السلام) را به تصوير مى کشد، که در جايگاه خود، تصويرى منصفانه از اين تاريخ نويس هندى است. او مى نويسد:
«... يزيد هم بى رحم و قسى القلب و هم غدّار و خيانتکار بود، در سرشت او، از رحم و انصاف اثرى نبوده است. خوشى هاى او مانند رفقا و مصاحبينش که همه پَست و رذل و فاسق بودند، حقارت آور بوده است. او رؤسا و پيشوايان مذهبى را اين طور تحقير و بى آبرو مى نمود که به يک ميمونى لباس يک عالم روحانى پوشانيده و بعد آن ميمون را بر پشت يکى از الاغهاى داراى يراق و زين عالى و قشنگ نشانده و هرجا که مى رفت او را هم با خودش (براى نمايش) مى برد. به شرب خمر معتاد بود، حتى وقتى هم که در دربار بود مشروب استعمال مى کرد و عربده مى کشيد تا اين حد که در کوچه و خيابان هاى پايتخت از او تقليد مى نمودند.
از اين طرف حضرت حسين (عليه السلام) پسر دوم حضرت على (عليه السلام) صفات و خصايل حميده و شجاعت و شهامت را از پدر بزرگوارش به ارث برده بود و تنها صفتى را که فاقد بود چنانکه ميسو سيلو مى گيود: همانا صفت نکوهيده ى دسيسه و حيله و مکر بوده است که در بنى اميه اين صفت به حد کمال وجود داشت. آن بزرگوار از دو طرف نجيب يعنى هم از طرف پدر و هم از طرف مادر داراى شرافت و اصالت بوده است. بنابراين هيچ وقت ممکن نبود که با آن ظالم ياغى دمشق که شنايع اعمال او را تحقير و نکوهش کرده، صفات و خصايلش را به نظر نفرت نگاه مى نمود فروتنى کند و خلافتش را تصديق نمايد.» (25)

بيدارى جبهه موحّدان

يکى از بزرگان با الهام از حماسه ى عاشورا فرمود: هر ملتى که از مرگ نترسد، هرگز نمى ميرد.
اصلاح ارزش ها، برخورد با منکرات و نفى مشروعيت يزيد در راستاى نجات تمدن اسلامى از تخريب و تحريف، مستلزم حرکتى بود که همه ى جهان اسلام، به ويژه جبهه ى موحّدان را از غفلت و خواب بيدار نمايد.
تبليغات وسيع دستگاه بنى اميه و منافقان مبنى بر پايان يافتن دوران حماسه، پيامدى جز عادت به انزوا طلبى و راضى شدن به وضعيت موجود جامعه ى اسلامى در پى نداشت؛ به گونه اى که اين حالت منجر به مرده شدن روح حماسه و شهادت طلبى در کالبد تمدن اسلامى شده بود.
امام حسين (عليه السلام)، يادگار رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم)، فرزند على (عليه السلام)، رادمرد همه ى صحنه هاى کارزار با شرک، کفر و الحاد، بايد بار ديگر روح خودباورى، جوشش و حرکت را در کالبد تمدن اسلامى مى دميد و اين تمدن را به سوى قله ى کمال نترسيدن از مرگ و در آغوش گرفتن شهادت رهنمون مى ساخت.
بى شک، اگر آن روز مردم مدينه با مشاهده ى معاويه بر منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) بر وصيت پيامبر عمل مى کردند و شکم او را پاره مى کردند، کار به جايى نمى رسيد که فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم)، براى نجات تمدن اسلامى و ارزش هاى متعالى آن، قربانى شود.
حسين تصويرى زيبا از مرگ در روزگار پلشتى ها و زشتى ها، نه تنها فراروى جبهه ى موحدان، بلکه همه ى آزادمردان تاريخ مى نهد و مى فرمايد:
«مى بينيد حوادث روزگار بر ما وارد شده است. چهره ى دنيا دگرگون گشته و رو به زشتى و ننگ نهاده است و نيکى ها و فضايل روز به روز از دنيا رخت بر مى بندد و از خوبى ها، جز ته مانده اى، اندکى باقى نمانده است.
چراگاه زندگى همچون مرتعى وحشت انگيز شده است. مگر نمى بينيد که به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگيرى به عمل نمى ايد؟ با چنين اوضاعى و در چنين شرايطى افراد با ايمان حق دارند که آرزوى مرگ و ملاقات پروردگار خويشتن نمايند. من مرگ را چيزى جز يک سعادت نمى بينم و زندگى با ستمگران را جز رنج و ملال نمى دانم». (26)
خلوت حسين بن على (عليه السلام) و يارانش با خداوند سبحان و سخنان حماسى او و يارانش در لحظه ى کارزار و شهادت، روح شهادت و شجاعت را در کالبد همه ى آزادمردان تاريخ زنده کرد و تأثيرى ژرف بر تاريخ و تمدن اسلامى، حتى تمدن هاى ديگر نهاد، تا جايى که گاندى، تنها راه نجات رهايى تمدن هند از دست استعمار انگليس را تأسى مردم آن سرزمين به حسين بن على (عليه السلام) مى داند. سلسله ى قيام هاى خونين و شهادت طلبانه پس از قيام حسين (عليه السلام)؛ از قيام توابين تا قيام پانزده خرداد 42، اوج عظمت حسين و يارانش را در احياى تمدن اسلامى به تصوير مى کشد.
قيام مردم ايران شاخصه هاى قيام حسين بن على (عليه السلام) در احياى تمدن اسلامى را در بر داشت. احياى ارزش ها، برخورد با منکرات، نفى مشروعيت شاه، بيدارى و شهادت طلبى مردم ايران به احياى تمدن اسلامى در قرن بيستم ميلادى انجاميد. انقلاب اسلامى ايران گوياترين سند بر حقانيت راه حسين (عليه السلام) در احياى تمدن اسلامى است. امام خمينى (ره) پيروزى و استمرار انقلاب اسلامى و احياى تمدن اسلامى در سراسر جهان را مديون محرم و صفر و عزادارى براى مصيبت حسين (عليه السلام) و يارانش مى داند، که نمايانگر کارآمدى قيام امام حسين (عليه السلام) در همه ى زمان ها و سرزمين ها است.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. صد چهره ى پرنفوذترين شخصيت ها در تاريخ بشر، ميشل اچ. هارت، ترجمه محمد شيخى، ص 12.
2. نهج البلاغه، خطبه اول، ترجمه دشتى، ص 42.
3. همان، ص 39.
4. تاريخ جامع اديان، جان. بي. ناس، ترجمه على اصغر حکمت، ص 708.
5. صد چهره ى پرنفوذترين شخصيت ها در تاريخ بشر، ص 13.
6. تاريخ جامع اديان، ص 713.
7. همان، ص 709 و 710.
8 . همان، ص 712.
9. سوره روم، ايه 30.
10. سوره آل عمران، ايه 110.
11. طلقا به معناى آزاد شدگان پيامبر، بر افرادى چون ابوسفيان و معاويه اطلاق مى شد.
12. مطرودين به افراد مثل وليد بن عقبه که ايه ى «ان جائکم فاسق بنبأ» در باره وى نازل شد، گفته مى شود.
13. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
14. بحارالانوار، ج 44، ص 328.
15. بلاغه الحسين، ص 157.
16. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
17. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 158.
18. لهوف، سيد بن طاووس، ص 156.
19. زَرقاء، مادربزرگ مروان که زنى بدکاره و مشهور در فسق و فجور بود.
20. بحارالانوار، ج 44، ص 325.
21. فرهنگ جامع کلمات امام حسين (عليه السلام)، ترجمه مؤيدى، ص 757.
22. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
23. بحارالانوار، ج 44، ص 325.
24. تاريخ عرب و اسلام، ص 90.
25. بلاغه الحسين، ص 157 و 158.
26 . بلاغه الحسين، ص 157، 158