شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

درسهايى از امام حسن مجتبى (عليه السلام)

0 نظرات 00.0 / 5

 

درسهايى از امام حسن مجتبى عليه السلام

در اين مقاله به بيان خاطراتى از آن حضرت اکتفا مى کنيم، و تحليل و توضيح آن را به عهده خود مبلّغان گذاشته و اميدواريم با استفاده از توان شخصى و مقالات قبلى، از آنها بهره ببرند.

 

 

 

1. سخاوت بى بديل

مورّخان نوشته اند: «حضرت مجتبى عليه السلام  در طول عمر خويش دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم کرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.»

 

 

 

2. بخشش و عنايت همراه با هدايت

عثمان در کنار مسجد مدينه نشسته بود. مرد فقيرى از او کمک مالى خواست. او پنج درهم به وى داد. فقير گفت: مرا نزد کسى راهنمايى کن که کمک بيشترى به من کند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على عليهماالسلام و عبداللّه جعفر، که در گوشه اى از مسجد نشسته بودند اشاره کرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان که در آنجا نشسته اند رفته، از آنها تقاضاى کمک مى کني.
وى نزد آنها رفت و درخواست کمک نمود. امام حسن عليه السلام فرمود: از ديگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديه اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به کلّى عاجز باشد، يا بدهى کمرشکن داشته باشد که از عهده پرداخت آن ناتوان است، و يا فقير و درمانده گردد، به گونه اى که دستش به جايى نرسد. پس در مورد کداميک از اين سه مورد درخواست کمک مى کني؟
گفت: اتفاقا گرفتارى من يکى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى عليه السلام پنجاه دينار به وى داد، و امام حسين عليه السلام به پيروى از آن حضرت (و با حفظ حرمت او) چهل و نُه دينار، و عبداللّه بن جعفر چهل و هشت دينار به وى دادند.
مرد فقير هنگام برگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردي؟ جواب داد: از تو پول خواستم، تو (اوّلاً کم) پول دادى و (ثانيا) نپرسيدى پول را براى چه منظورى مى خواهم؟ امّا هنگامى که نزد آن سه نفر رفتم، يکى از آنها (حسن بن علي) در مورد مصرف پول از من پرسش نمود و آن گاه هر کدام مبالغى را به من عطا کردند.
عثمان گفت: اين خاندان، منبع علم و حکمت، و سرچشمه نيکى و فضيلتند. نظير آنها را نمى توان يافت.»

 

 

 

3. جواب هديه

يکى از کنيزان حضرت، دست گلى را به عنوان هديه به آن حضرت تقديم کرد. حضرت او را در مقابل آزاد نمود. وقتى به آن حضرت گفتند: چگونه کنيزى را که قيمت گزافى دارد در مقابل يک دسته گل آزاد کردي؟ فرمود: خداوند ما را اين چنين تربيت نموده و فرموده است: «وَ اِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها»؛ «هرگاه با تحيّتى به شما تحيّت گفته شد، شما نيز تحيّتى بهتر يا همانند آن بفرستيد.» و من هديه اى را بهتر براى اين کنيز از آزادى او نيافتم.

 

 

 

4. کمک از طريق راهنمايى

گاه حضرت دست خالى بود و نمى توانست مستقيم به فقيرى کمک کند، از اين رو از طريق راهنمايى صحيح مشکل او را حل مى کرد. روزى فقيرى نزد آن حضرت آمد و درخواست کمک نمود. حضرت پولى نداشت به او کمک کند و از اينکه مرد فقير نااميد برگردد، شرمسار بود؛ لذا فرمود: آيا حاضرى تو را به کارى راهنمايى کنم که به مقصودت برسي؟ فقير گفت: چه کاري؟ حضرت فرمود: امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه (سخت) عزادار است، ولى هنوز کسى [جرأت نکرده] به او تسليت بگويد. نزد خليفه مى روى و با سخنانى که به تو مى گويم، او را تسليت مى گويي.
فقير گفت: چگونه تسليت بگويم؟ حضرت فرمود: وقتى نزد خليفه رسيدى بگو: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذى سَتَرَها بِجُلُوسِکَ عَلى قَبْرِها وَلاهَتَکَها بِجُلُوسِها عَلى قَبْرِکَ؛ ستايش خداى را که او را مستور کرد (و زير خاک پنهان نمود) با نشستن تو بر قبر او (يعنى زير سايه پدر از دنيا رفت) و او را هتک و اهانت نکرد با نشستن او بر سر قبر تو (يعنى ممکن بود بعد از تو دخترت در عالم تنهايى مورد هتک و بى حرمتى قرار بگيرد).»
مرد فقير طبق گفته حضرت عمل کرد. اين جملات عاطفى اثر عميقى بر روح خليفه گذارد و از حُزن و اندوه او کاست؛ از اين رو دستور داد جايزه اى به وى بدهند.
آن گاه پرسيد: اين سخن از آنِ تو بود؟ گفت: نه، حسن بن على عليهماالسلام آن را به من آموخته است. خليفه گفت: راست مى گويى، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.

 

 

 

5. نجات از دست دشمن بى رحم

شخصى خدمت حضرت مجتبى عليه السلام رسيد و عرض کرد: اى فرزند اميرمؤمنان! تو را به خدايى که به شما نعمت فراوان داده سوگند مى دهم به فرياد من برس که دشمنى ستمکار دارم که نه حرمت پيران را پاس مى دارد، و نه به کوچکى صغيران ترحّم مى کند. حضرت که به جايى تکيه داده بودند، با شنيدن اين سخن برخاسته و فرمودند: اين دشمن کيست تا داد تو را از او بگيرم؟
عرض کرد: «دشمن من فقر و ندارى است. حضرت اندکى سر به زير انداخته، سپس به خدمتکار خويش فرمودند: آنچه از مال نزد تو موجود است حاضر کن. او نيز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد. و بعد، حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند مى دهم هرگاه بار ديگر اين دشمن به تو حمله کرد و در حق تو ستم روا داشت، او را نزد من بياور تا (شرّ) او را از تو دور گردانم.»

 

 

 

6. گره گشايى يا عبادت مستحبّى

امام حسن مجتبى عليه السلام در حال اعتکاف در مسجدالحرام، مشغول طواف خانه خدا بود که ناگهان مردى نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: من (به فردی) بدهکارم و طلبکارم تهديد کرده اگر قرض او را ادا نکنم آبرويم ببرد. حضرت طواف را قطع کرد و از مسجد الحرام خارج شد تا همراه وى به نزد طلبکارش رود و براى او مهلت بگيرد.
ابن عبّاس که گمان برد حضرت اعتکاف خويش را از ياد برده است عرض کرد: گويا اعتکاف خود را فراموش کرده ايد؟ حضرت فرمود: «لَمْ اَنْسٍ وَلکِنّى سَمِعْتُ اَبى يُحَدِّثُ عَنْ جَدّى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله اِنَّهُ قالَ مَنْ سَعى فى حاجَةِ اَخيهِ الْمُسْلِمِ فَکَانَّما عَبَدَ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ تِسْعَةَ آلافٍ سَنَةٍ صائِما نَهارَهُ قائِما لَيْلَهُ؛ از ياد نبرده ام، ولى از پدرم شنيدم که از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى کرد که او فرمود: هر کس در مورد حاجت برادر مسلمانش تلاش کند، مانند آن است که خداى عزيز و جليل را نُه هزار سال عبادت کرده باشد، که روزهايش را روزه بوده و شبهايش را به قيام گذرانده باشد.»

 

 

 

7. برتر از گذشت

حضرت مجتبى عليه السلام گوسفندى داشتند. روزى مى بيند که پاى گوسفند شکسته است. به غلام خود فرمود: چه کسى اين کار را کرده است؟ غلام عرض کرد: من اين کار را انجام داده ام. حضرت فرمود: چرا چنين کردي؟ غلام عرض کرد: مى خواستم شما را ناراحت و اندوهگين کنم. حضرت تبسّم کرد و آن گاه فرمود: اين عمل به خاطر اين است که تو آزاد نيستي. پس او را آزاد کرد و به او هديه خوبى نيز عطا فرمود.
راستى حضرت حقيقتا مصداق اين آيه است که مى فرمايد: «وَالْکاظِمينَ الْغَيْظَ وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ وَاللّه ُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ»؛ «و خشم خود را فرو مى برند، و از خطاى مردم در مى گذرند، و خدا نيکوکاران را دوست دارد.»

 

 

 

8. قناعت و ساده زيستى

روزى حضرت مجتبى عليه السلام با برادرش حسين بن على عليهماالسلام و فرزندان عباس به باغ يکى از ارادتمندان رفتند و در باغ گردشى نمودند و در گوشه اى نشستند. امام مجتبى عليه السلام به شخصى به نام مُدرِک بن زياد فرمود: اى مرد! آيا غذا و خوردنى پيدا نمى شود تا ميل کنيم. مُدْرک فورا مقدارى نان و سبزى و نمک آورد و حضرت تناول کرد و فرمود: چقدر خوشمزه و پاکيزه بود! طولى نکشيد که غذاى بسيار لذيذ و خوشمزه اى آوردند. امام به مُدرک فرمود: تمام غلامان و خدمتگزاران را فراخوان تا از اين غذا بخورند. غلامان آمدند و از غذا خوردند، ولى امام خود تناول نفرمود. مُدرک علّت را پرسيد. حضرت فرمود: آن نان و نمک و سبزى غذاى محرومان بود و همان غذاى محبوب من مى باشد.

 

 

 

9. مهربانى بر کودکان

جمعى از کودکان مشغول غذا خوردن بودند. امام حسن عليه السلام به آنان رسيد. آنها از امام براى خوردن غذا دعوت کردند. حضرت اجابت کرد و کنار آنان نشست و با آنان غذا خورد. سپس آنها را به منزل خويش دعوت نمود و هداياى ارزشمند و قابل توجّهى به آنها عطا کرد و چنين فرمود: ارزش کار آنها بيشتر از ارزش کار من بود. چرا که آنان از تمام آنچه خود داشتند به من خورانيدند، و غير از آن چيزى نداشتند؛ ولى ما از آنچه که داريم به آنها عطا کرديم و غير از آن نيز داريم.

 

 

 

10. شجاعت بى نظير

امام مجتبى عليه السلام در جنگ جمل، در رکاب پدر خود اميرمؤمنان عليه السلام در خط مقدّم جبهه مى جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على عليه السلام سبقت مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى کرد. شجاعت حضرت به قدرى بود که اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ صفين از ياران خود خواست که حسن و حسين عليهماالسلام را از ادامه جنگ باز دارند؛ چنان که مى خوانيم: «اِسْلَکُوا عَنّى هذَا الْغُلام لا يَهُدُّنى فَاِنّى اَنْفَسُ بِهذَيْنِ (اَلْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ) عَلَى الْمَوْتِ لِئَلاّ يَنْقَطِعَ بِهِما نَسْلُ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله؛ جلو اين جوان را بگيريد که (با کشتنش) من از پا در مى آيم، به راستى من از فرستادن اين دو (حسنين عليهماالسلام ) به کام مرگ دريغ مى ورزم؛ چرا که با از بين رفتن اين دو، نسل پيامبر قطع خواهد شد.»

 

 

 

11. موعظه و نصيحت ماندگار

جنادة بن اميّه مى گويد: در واپسين لحظه هاى بيمارى امام حسن مجتبى عليه السلام به محضر آن حضرت رسيدم، در حالى که در مقابل آن حضرت تشتى که در آن لخته هاى خون بود، قرار داشت، عرض کردم، چرا خود را درمان نمى کنيد؟ حضرت فرمود: کار از درمان گذشته است. عرض کردم: اى پسر رسول خدا نصيحتى بفرماييد. فرمود: «اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّلْ زادَکَ قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِکَ وَاعْلَمْ اَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنْيا وَالْمَوْتُ يَطْلُبُکَ وَلا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِکَ الَّذى لَمْ يَأْتِ عَلى يَوْمِکَ الَّذى اَنْتَ فيهِ وَاعْلَمْ اَنَّکَ لاتَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَيْئا فَوْقَ قُوْتِکَ اِلاّ کُنْتَ خازِنا لِغَيْرِکَ وَاعْلَمْ اَنَّ فى حَلالِها حِسابٌ وَ فى حَرامِها عِقابٌ وَ فيِ الشُّبَهاتِ عِتابٌ؛ خود را براى سفر آخرتت آماده کن، و قبل از فرا رسيدن مرگ، زاد و توشه تهيه کن، و بدان که به راستى تو به دنبال دُنيا هستى در حالى که مرگ به دنبال توست، و غصّه روزى را که هنوز نيامده (يعنى فردا) بر روزى که در آن قرار دارى تحميل نکن (بلکه از امروزت استفاده کن). و بدان که آنچه بيش از غذاى خود از مال کسب مى کنى، خزانه دار و نگهبان (وارثان و) ديگران هستي. بدان که به حقيقت در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب و در شبهناک آن سرزنش است.»
«فَاَنْزِلِ الدُّنْيا بِمَنْزِلَةِ الْمَيْتَةِ خُذْ مِنْها ما يَکْفيکَ، فَاِنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً قَدْ زَهِدْتَ فيها وَ اِنْ کانَ حَراما لَمْ يَکُنْ فيهِ وِزْرٌ، فَاَخَذْتَ کَما اَخَذْتَ مِنَ الْمَيْتَةِ، فَاِنْ کانَ الْعِتابُ فَاِنَّ الْعِتابَ يَسيرٌ؛ پس دنيا را به منزله مردارى قرار بده و به اندازه کفايت (و در حد ضرورت) از آن بگير. پس اگر آن (مال) حلال باشد (با مصرف اندک) زهد ورزيده اى و اگر حرام باشد گناهى بر تو نيست؛ چرا (که به اندازه ضرورت و در حال اضطرار از آن استفاده برده اى و) از آن برگرفته اى، چنانکه از مردار (در حال اضطرار) بهره مى بري. پس اگر (هم) عتابى باشد، بسيار اندک است.»
«وَاعْمَلْ لِدُنْياکَ کَاَنَّکَ تَعيشُ اَبَدا وَاعْمَلْ لآِخِرَتِکْ کَانَّکَ تَمُوتُ غَدا وَ اِذا اَرَدْتَ عِزّا بِلا عَشيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللّه ِ اِلى عِزِّ طاعَةِ اللّه ؛ براى دنيايت به گونه اى کار کن که گويا همواره زنده هستى، و براى آخرتت (نيز) به گونه اى کار کن که گويا فردا مى ميرى (و همواره آماده باش). و اگر مى خواهى بدون عشيره و قبيله عزيز باشى و بدون سلطنت (و حکومت داری) هيبت و شکوه داشته باشى، پس از ذلّت معصيت خدا خارج شود (و) به عزّت طاعت الهى (پناه ببر).»

 

 

 

ختام بحث

 

از ماتم حسن همه کون و مکان گريست   چون در کنار او شه لب تشنگان گريست
زهر جفا چو بر جگرش کارگر شدى   زهرا و مرتضى و نبى در جنان گريست
زينب چو ديد لخت جگر از برادرش   چندان گريست کز اَلَمش آسمان گريست
عباس نوجوان به کنار جنازه اش   بر سر زنان زماتم شاه جهان گريست
زان تيرها که بر تنش آمد زجور کين   تا روز حشر حضرت صاحب زمان گريست
بر قبر بى چراغ و به مظلوميش فلک   با عرش و فرش و جمله کروبيان گريست

 

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)