نگاهى به کودکى و نوجوانى امام مجتبى


اشاره

در خنده هاى دل انگيزِ صبحدم نيمه رمضان، مژده ميلادى خجسته به آسمان ها برخاست. ميلاد شکوفه اى که بر شاخسار «آل عبا» روييد و عطر نيکويش، در نسيم پيچيد و تمام کوچه باغ هايِ نيکى را پيمود و باغ ضيافت الهى را با قدوم خود زيور و زينت داد. گوهرى تابناک، که از دو درياى عصمت بيرون آمده بود. حُسن خدا در خانه زهرا (عليها السلام) و على (عليه السلام) تجلى مى کند و حَسَن (عليه السلام) سيد جوانان اهل بهشت، چشم بر جهان مى گشايد. کودکى از جنس آسمان که کودکى اش بزرگ ترين آموزگار بزرگان است. ميلاد ايشان زمينه اى فراهم آورد تا قطره اى از درياى مواج حسن او در کودکى و نوجوانى به کام جان ريخته شود.

در نيک شهر قدسى

کودکان مانند گلهايى هستند که در بوستان خانواده رشد مى کنند و والدين نيز به سان باغبانهايى مهربانند که طراوت اين گلها به پاکى آنان بستگى دارد و چه زيبا است گلى که در گلستان وحى شگفته شود و باغبانان آن، عصاره هستى، محمد (صلى الله عليه و آله)، على (عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) باشند. چه نيکوست کودکى که از شير پاک بزرگ بانويى هم چون زهرا (عليها السلام) نوشيده باشد و در دامان پرمهر بزرگ مردى چون على (عليه السلام) پرورش يابد و بر دوش آموزگار بزرگ بشر پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) راه زندگى پيموده باشد.
پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) پيوسته مى کوشيد حسن (عليه السلام) را با تعاليم اسلام آشنا سازد و اين راهکار را شيوه تربيتى خويش قرار داده بود تا جايى که خيلى زود نشانه هاى علم و درک عميق دينى در او پديدار شد و ويژگيهاى شخصيتى او از همان آغاز شکل گرفت.
او در باغ نورانى رسالت شيوه مناجات با خدا و نيايش به درگاه او را آموخت و روش دستگيرى از نيازمندان را فرا گرفت.

آشيانه نيکان

امام مجتبى (عليه السلام) مهرورزى را از اوان کودکى در خانه آموخت. او مى آموخت که چگونه ديگران را بر خود مقدم سازد. شبها عبادت مادر را تماشا مى کرد و مى ديد که چگونه پاهاى او از عبادتهاى طولانى متورم مى شد و از ترس خدا نفسهاى او در نماز شب به شماره مى افتاد. او زمزمه هاى عارفانه و عاشقانه مادر را نيمه شب به تماشا مى نشست و مى ديد که چگونه يک يک همسايگان را دعا مى کرد و تا صبح نمى خوابيد و وقتى از مادر مى پرسد که چرا براى خودمان دعايى نمى کني؟ پاسخ مى شنيد: «اَلجار ثُمَّ الدّار؛ همسايه بر خانه مقدم است».
او در خانه ولايت آموخت که چگونه سه روز روزه بگيرد و افطار خود را که نان جوى بيش نبود به مستمند و يتيم و اسير ببخشد.

در مکتب رسالت

دوره نوجوانى و جوانى امام مجتبى (عليه السلام)، با دوران خانه نشينى امير مؤمنان (عليه السلام) هم زمان بود. امام على (عليه السلام) با ديدن آشفتگى اوضاع، براى در امان ماندن اسلام و مسلمانان از آسيب هاى احتمالى (نظرى و عملي) خود را از خلافت کنار کشيد و بيست و پنج سال تمام در انزوا به سر برد.
او در اين دوران به کار در نخلستانها، کندن چاه و آبيارى مزرعه ها روى آورد و تنها آن گاه که به دانش الهى او نياز بود، در جريانهاى اجتماعى و سياسى حضور مى يافت و همواره از دور، بر اوضاع کلى جامعه اسلامى نظارت داشت تا از مسير اصلى منحرف نشود.
امام مجتبى (عليه السلام)، نيز در اين سالها، دوران رشد خود را پشت سر مى گذاشت. او با فرمان بردارى کامل از پدر، در اين سالها به آموزش قرآن و کمک به على (عليه السلام) در کارهاى کشاورزى مى پرداخت و هرگاه از پدر مأموريتى مى يافت، آن را به بهترين شکل انجام مى داد. براى نمونه، همراهى کردن با ابوذر تا «ربذه». امام حسن (عليه السلام) از سوى اميرمؤمنان على (عليه السلام) دستور يافت تا براى اداى احترام به جايگاه سترگ علمى و سبقت حضرت اباذر در اسلام، او را تا محل تبعيدش ـ ربذه ـ همراهى کند.

رداى عصمت

امام مجتبى يکى از «اصحاب کساء» و «کساء» به معنى عبا است. بدين معنا که حسن (عليه السلام) مصداق اهل بيت است. «آلوسي» مفسر بزرگ اهل سنت با اشاره به حديث ثقلين، نزول آيه تطهير را در شأن فرزندان پيامبر و خانواده او مى داند و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل مى کند که: «اين آيه در شأن پنج نفر نازل شده است؛ من، على (عليه السلام)، فاطمه (عليها السلام)، حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام)». او مى افزايد: «پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله)، فاطمه (عليها السلام)، على (عليه السلام) و حسنين (عليهم السلام) را زير عبايى جمع کرد و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس پليدى را از آنان دور کن و پاک شان گردان!». او در پايان با پيروى از ديدگاه شيعه، مى گويد: «تفسير «دورى از گناهان»، همان عصمت است. پس على (عليه السلام)، فاطمه (عليها السلام) ، حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) از گناه و زشتى دورند و معصوم مى باشند».

آشناى آسمان

امام مجتبى (عليه السلام) از کودکى زيرک و باهوش بود. هفت سال بيش تر نداشت که پاى موعظه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) حاضر مى شد و آن چه را مى شنيد به ذهن مى سپرد و براى مادرش فاطمه (عليها السلام) بازگو مى کرد و وقتى على (عليه السلام) به خانه مى آمد، فاطمه (عليها السلام) آنها را براى على (عليه السلام) باز مى گفت. امام على (عليه السلام)از او مى پرسيد: «اين ها را از که شنيده اي؟» و فاطمه (عليها السلام) پاسخ مى گفت: «از فرزند تو حسن (عليه السلام)».
در پى همين ماجرا، روزى امام على (عليه السلام)در گوشه اى از خانه پنهان شد تا ماجرا را از نزديک ببيند. حسن (عليه السلام) مانند هر روز دوان دوان پيش مادر آمد تا شنيده هايش را بازگويد، ولى نتوانست مانند روزهاى ديگر به خوبى کلمات وحى را ادا کند و دچار لکنت شد. فاطمه (عليها السلام) با تعجب علت را پرسيد و حسن (عليه السلام) پاسخ داد: «تعجب مکن مادر! زيرا بزرگى دارد به سخنان من گوش مى دهد و همين سبب شده است تا نتوانم به خوبى بيان کنم.» در اين لحظه على (عليه السلام) بيرون آمد و کودک باهوش خود را بوسيد.

نسيم وحى

امام حسن (عليه السلام) در خانه اى تربيت يافته بود که کلام خدا پيوسته سخن آغاز و انجام بود. در خانه اى که پدر نخستين گرد آورنده قرآن و اهل خانواده بهترين عمل کنندگان به آيات آن بودند. او صوتى زيبا در قرائت قرآن داشت و از کودکى علوم قرآن را به نيکى مى دانست. همواره پيش از خوابيدن سوره کهف را تلاوت مى کرد و سپس مى خوابيد. گفته اند در دوران زندگانى پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله)، شخصى وارد مسجد شد و از کسى در زمينه تفسير شاهد و مشهود پرسيد، آن مرد پاسخ داد: «شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه». از مرد ديگرى پرسيد، ولى او گفت: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عيد قربان است». سپس نزد کودکى که در گوشه مسجد نشسته بود، رفت. او پاسخ داد: «شاهد رسول خدا و مشهود روز قيامت است. مگر نخوانده اى که خداوند درباره رسولش مى فرمايد: «اى پيامبر، ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم». و نيز درباره قيامت مى فرمايد: «ذلک يَوم مَجموع لَه النّاسُ و ذلکَ يَوم مشَهود»؛ «آن روز، روزى است که مردم رابراى آن گرد مى آورند و روزى است که [جملگى در آن] حاضر مى شوند». مرد مى پرسد آن کودک که از همه بهتر و درست تر پاسخ داد که بود؟ گفتند: او حسن بن على بن ابى طالب بود.

آئينه طلوع

امام مجتبى (عليه السلام) از آگاه ترين و دانشمندترين افراد زمان خود بود. آثار دانش از کودکى در ايشان پديدار بود. علاقه مندى به علم آموزى او را در کودکى بر آن مى داشت که هر روز، در مسجد حضور پيدا کند و سخنان وحى را به خاطر بسپارد روزى اصحاب نزديک کوه حرا گرد پيامبر (صلى الله عليه و آله) نشسته بودند که امام حسن (عليه السلام) که کودک خردسالى بود آمد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) به گونه اى خاص او را نگاه مى کرد و چشم از او برنمى داشت. سپس فرمود: «بدانيد که حسن (عليه السلام) پس از من پيشوا و راهنماى شما خواهد بود. او هديه اى از خدا براى من است. درباره من، شما را آگاه خواهد کرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سيره و روش زندگانى مرا زنده خواهد کرد؛ زيرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنايت دارد. خدا رحمت کند کسى را که او را واقعا بشناسد و به پاس احترام من به او نيکى کند».

به سان انبياء

از جمله نشانه هاى انبيا و اوصياى الهى، دانش و خرد بى همانند آنان در کودکى است که در برخى موارد اعجاز آنان نيز محسوب مى شده است. روزى مردى بيابان نشين با عصبانيت و چماقى در دست به جمع مسلمانان وارد شد و فرياد کشيد: «کدام يک از شما محمد (صلى الله عليه و آله) است؟»، اصحاب برخاستند و با تندى جوابش را دادند، ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «صبر کنيد!» عرب دوباره فرياد زد: «من دشمن تو بودم و اکنون دشمنى ام بيش تر شده است. تو که ادعاى پيامبرى مى کنى، نشانه ات چيست؟» پيامبر با آرامش پاسخ داد: «اگر خواستى، نشانه هايم را فرزند خردسالم حسن (عليه السلام) به تو نشان خواهد داد».
مرد عرب به گمان اين که مسخره شده است، با عصبانيتى بيشتر گفت: «خودت نمى توانى پاسخ دهى، اين بچه خردسال را بهانه مى کني؟» امام مجتبى (عليه السلام) به اشاره پيامبر (صلى الله عليه و آله) برخاست و اشعار زيبايى خواند، سپس فرمود: «از حق خودت تجاوز کردى، ولى به زودى ايمان خواهى آورد. هر چه مى خواهى بپرس که من درياى بى کرانه علم و دانشم و آن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله) به ارث برده ام». سپس هدف آن مرد عرب را از آمدن به نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) بيان کرد؛ زيرا او مى خواست اين را بهانه اى براى کشتن پيامبر (صلى الله عليه و آله) قرار دهد. امام مجتبى (عليه السلام) پرده از اسرار او برداشت مرد که با شگفتى تمام به سخنان اديبانه و عالمانه امام مجتبى (عليه السلام)، گوش مى داد، در حضور همه اسلام آورد. چند روز بعد، به همراه بسيارى از بستگانش براى مسلمان شدن بازگشت.

صهباى سخن

يکى از برجسته ترين ويژگيهاى امام مجتبى (عليه السلام) توان ايشان در سخنورى است. ايشان از کودکى اين ويژگى نيکو را دارا بود. به زيبايى سخن مى گفت و اشعار را حفظ مى کرد و نکته هايى ظريف و نغز را در سخنان خود مى گنجانيد.
روزى على (عليه السلام) براى اين که برترى حسن (عليه السلام) را بيشتر به مردم نشان دهد و کودک خود را نيز تعليم بيشترى داده باشد، به او فرمود: «پسر عزيزم! برخيز و سخنرانى کن. [دوست دارم [سخنرانى ات را بشنوم». حسن (عليه السلام) پاسخ داد: «پدر جان! در حالى که به صورت شما نگاه مى کنم، خجالت مى کشم و نمى توانم سخن بگويم. سپس على (عليه السلام) از مجلس دور شد؛ در حالى که سخنان فرزندش را از دور مى شنيد. آنگاه حسن (عليه السلام) شروع به سخنرانى کرد.
پس از سخنرانى، على (عليه السلام) که سخنان کودک سخنورش را مى شنيد، وارد مجلس شد و حسن (عليه السلام) را در آغوش گرفته ميان ديدگانش را بوسيد و اين آيه را زمزمه کرد: «ذُرِيَةٌ بَعضُها مِن بَعضٍ و اللّه سَميعٌ عَليم»؛ «فرزندانى که بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست».

بر مسند قضاوت

چه بسا خلفا در بسيارى از مسائل قضايى، از حل آن ها باز مى ماندند و به ائمه رجوع کرده و از آنان کمک مى خواستند. در مورد امام على (عليه السلام) نقل شده که خلفا بسيار به ايشان رجوع مى کردند تا ابهامات قضايى خود را رفع کنند. ايشان نيز گاه اين امر را به فرزند بزرگشان امام حسن (عليه السلام) مى سپردند تا علم او را نيز به ديگران ثابت کند.
نوشته اند روزى مردى را آوردند که او را در خرابه اى، کنار جسدى بى جان و خونين يافته بودند؛ در حالى که کاردى خونين نيز در دست داشت. جريان را به حضرت گفتند. امام فرمود: « اول بپرسيد چيزى براى گفتن داري؟» مرد پاسخ داده بود: « اين اتهام را مى پذيرم؟» امام دستور داد که او را برده و قصاص کنند.
در اين هنگام، مردى با عجله خود را رسانيد، در حالى که فرياد مى زد: او را رها کنيد! او را رها کنيد! او کسى را نکشته و قاتل من هستم؟» امير مؤمنان (عليه السلام) از متهم پرسيد: «چرا اتهام قتل را پذيرفتى در حالى که قاتل کس ديگرى است؟» مرد پاسخ داد: «من در وضعى نبودم که بتوانم از خود دفاع کنم؛ زيرا چندين نفر مرا بالاى سر جسد، با کارد خونين ديده بودند. من گوسفندى را کشته بودم و براى قضاى حاجت به خرابه آمدم که ديدم آن مرد در خون خود مى غلتد. شگفت زده شدم و در حالى که کارد خونين دردستم بود، اين چند نفر وارد خرابه شدند و مرا با آن وضع ديدند و انگاشتند که من او را کشته ام». على (عليه السلام) متهم و قاتل را نزد فرزندش حسن(عليه السلام) فرستاد تا حکم را از او بخواهند. امام مجتبى (عليه السلام) پس از شنيدن صحبت هاى هر دو فرمود:
«مرد قاتل که با راست گفتارى اش جان متهم را نجات داد، به استناد آيه کريمه «وَ مَن اَحياها فَکَاَنَّما اَحياالنّاسَ جَميعا»؛ گويى همه انسانها را از مرگ رهايى بخشيده است. فردى را کشته و ديگرى را از مرگ رهانيده است. پس هر دو را آزاد کنيد و ديه مقتول را از بيت المال بپردازيد».

ميراث شجاعت

شجاعت، ميراث ماندگار على (عليه السلام) بود و امام مجتبى (عليه السلام) ميراث دار آن بزرگوار. در کتابهاى تاريخى آمده است که امام على (عليه السلام) در تقويت اين روحيه در کودکانش، خود به طور مستقيم دخالت مى کرد. شمشير زنى و مهارتهاى نظامى را از کودکى به آنان مى آموخت و پشتيبانى از حق و حقيقت را به آنان درس مى داد. ميدانهاى نبرد، مکتب درس شجاعت امام على (عليه السلام) به فرزندانش بود.
با آغاز خلافت على (عليه السلام)، کشمکش ها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود که به بهانه خونخواهى عثمان بر پا گرديد. شعله هاى جنگ زبانه مى کشيد. امام على (عليه السلام) پسرش «محمد بن حنفيّه» را فراخواند و نيزه خود را به او داد و فرمود: «برو شتر عايشه را نحر کن». محمد بن حنفيّه نيزه را گرفت و حمله کرد، ولى کسانى که به سختى اطراف شتر عايشه را گرفته بودند، حمله او را دفع کردند. او چندين بار حمله کرد، ولى نمى توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانى کرد.
امام نيزه را پس گرفته به فرزندش حسن (عليه السلام) داد. او نيزه را گرفت و به سوى شتر تاخت و پس از مدتى کوتاه، بازگشت، در حالى که از نوک نيزه اش خون مى ريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه خونين نگريست و شرمنده شد. امير مؤمنان (عليه السلام)به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زيرا او فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله) است و تو فرزند على هستي».

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. احمد بن فهد حلى، عدة الداعى، ص 151.
2. ابى جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه، علل الشرايع، ج 1، ص 182؛ بحار الانوار، ج 43، ص 81 .
3. الکامل فى التاريخ، ج 3، صص 112 ـ 116 .
4. شهاب الدين محمود آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 12، ص 24 .
5. همان، ص 24.
6. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 7.
7. سوره بروج (85) آيه 3.
8. سوره احزاب (33) آيه 45.
9. سوره هود (11) آيه 103.
10. بحار الانوار، ج 43، ص 345.
11. همان، ص 338.
12. بحار الانوار، ج 43، صص 333 ـ 335 . (با گزينش)
13. همان، ج 43، صص 333 ـ 335 . (با گزينش)
14. همان، ص 334.
15. سوره آل عمران آيه 34.
16. بحار الانوار، ج 40، ص 280.
17. سوره مائده (5) آيه 32.
18. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 21 .