شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله

0 نظرات 00.0 / 5

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: وقتي پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم) از نزديکي مرگش، که قبلا آن را براي امت خود بيان کرده بود مطمئن شد، پيوسته در ميان مسلمانان به سخنراني مي ايستاد و آنها را از فتنه و اختلاف پس از رفتنش برحذر مي داشت و همواره به آنها تأکيد مي کرد که به سنتهاي وي تمسک کنند و بر آنها با يکديگر وحدت داشته باشند. مسلمانان را تشويق مي کرد که به عترتش اقتدا کنند و آنها را اطاعت و ياري و پاسباني نمايند و در امور ديني بديشان چنگ آويزند و از اختلاف و ارتداد پرهيزشان مي داد. از جمله مسايلي که پيغمبر (ص) به مسلمانان تذکر داد روايتي است که همه بر صدور آن اتفاق دارند. در اين روايت آمده است که پيغمبر (ص) فرمود: اي مردم! من شما را ترک مي کنم و شما در حوض بر من وارد مي شويد بدانيد که من درباره ثقلين از شما پرسش خواهم کرد. مواظب باشيد که پس از من با آنها چگونه رفتار مي کنيد. زيرا خداوند لطيف و خبير مرا آگهي داد که اين دو از هم جدا نمي شوند تا مرا ملاقات کنند. من از پروردگارم چنين تقاضا کردم و او هم خواسته ام را روا کرد. بدانيد که من اين دو چيز را در شما وانهادم: کتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را. از آنها پيشي نگيريد که دچار پراکندگي شويد و از آنها کوتاهي نکنيد که به هلاکت مي افتيد و به آنها نياموزيد که ايشان از شما داناترند. اي مردم! نبينم پس از من به کفر بازگرديد و گردن يکديگر را بزنيد و مرا در سپاهي همچون سيل گران ديدار کنيد. هان بدانيد که علي بن ابيطالب برادر و وصي من است. او بعد از من بر تأويل قرآن مي جنگد چنان که من بر تنزيل آن پيکار کردم.
آن حضرت در هر مجلسي که مي نشست اين سخن و يا نظاير آن را بر زبان مي آورد سپس براي اسامة بن زيد بن حارثه لواي فرماندهي را بست و به وي دستور داد که با جمهور مردم به همان محل از بلاد روم رود که پدرش کشته شده بود. آن حضرت در صدد شد که عده اي از پيشگامان مهاجر و انصار را نيز به اين سپاه الحاق فرمايد تا در مدينه به هنگام وفاتش کسي نباشد که در امر رياست اختلاف نورزد و در پيشي گرفتن براي امارت بر مردم طمع نکند و کار براي جانشين پس از او هموار گردد و ديگر کسي در گرفتن حق او به منازعه نپردازد. پيغمبر (ص) لواي امارت را بست و در حرکت دادن اصحاب و راه انداختن اسامه از مدينه به اردوگاهش در جرف، جديت نشان داد و مردم را به حرکت و همراهي با او برانگيخت و از ملامتگري و کندي کردن در همراهي اسامه بر حذر داشت. در لحظاتي که پيامبر (ص) به اين امور اشتغال داشت ناگهان مرضي که باعث وفات وي گرديد، بر حضرتش عارض شد. چنان چه در علل و عوامل اين حوادث خوب تأمل کنيم و تنها با انصاف و به دور از شايبه هاي عقيدتي به آنها بنگريم، مي توان گفت که پيغمبر (ص) با وجود اطمينان از نزديکي مرگش بواسطه وحي يا غير آن و با وجود اشارتهاي علني حضرتش به اين امر در خطبه اي که در حجة الوداع ايراد کرد و ما نيز متذکر آن شديم که در آن آمده بود: من نمي دانم شايد سال آينده شما را ديدار نکنم و نيز فرمايش آن حضرت در يکي ديگر از خطبه هايش که بعدا خواهد آمد فرمود: وقت آن رسيده که از ميان شما بروم و نيز تأکيد وي بر وصيت به (نگاهداشت حق) ثقلين و اين فرمايش او که گفت: جبرئيل هر سال يک بار قرآن را بر من عرضه مي داشت و امسال دو بار آن را بر من عرضه کرد و من اين کار را جز نشانه اي براي نزديکي مرگم نمي دانم و نيز اعتکاف بيست روزه آن حضرت در اين سال بر خلاف قبل که اعتکافش ده روزه بود، اين قراين تصريحا يا تلويحا نشان مي دهند که پيامبر (ص) به نزديک بودن اجلش آگاه بوده و بيماري وي و شدت يافتن آن نيز مزيد بر علت شده است . با اين همه، پيغمبر (ص) در تجهيز سپاه اسامه مي کوشد و مردم را به پيوستن بدان برمي انگيزد و اسامه جوان را بر سران و سرشناسان مهاجر و انصار، امارت مي دهد و شدت بيماري و اطمينان از نزديک بودن مرگش وي را از تلاش در تجهيز سپاه اسامه باز نمي دارد.
ظاهر حال و تدبير درست چنين اقتضا مي کرد که پيامبر (ص) در چنين شرايطي که نگران مرگ خود بود، سپاهي متشکل از بزرگان صحابه و جمهور مسلمين را روانه نسازد زيرا جبران حوادثي که به هنگام وفات آن حضرت احتمال وقوع داشت و نيز تحکيم مسأله خلافت در طول حياتش، بسيار مهم تر از روانه داشتن سپاه براي جنگ با روميان بود. حتي در چنين حالتي روا نبود که پيامبر (ص) سپاهيان را از مدينه بيرون بفرستد بلکه بايد آنها را در مدينه نگاه مي داشت تا آن شهر در برابر فتنه هايي که مقارن با وفات وي رخ مي داد، آماده و مهيا باشد. اين در حالي بود که خود پيامبر (ص) به وقوع اين فتنه ها اشاره کرده و فرموده بود: «فتنه ها چونان پاره هاي شب تاريک روي آورده اند» ، خصوصا آن که گروهي از اعراب در جاهاي مختلف همين که از بيماري آن حضرت مطلع شدند، به ارتداد رفتند و يکي از آنها ادعاي نبوت کرد و بنابر تصريح طبري خبر اين حوادث به گوش پيغمبر (ص) رسيده بود. گذشته از اينها پيغمبر (ص) مؤيد به وحي بود و به خوش تدبيري از ديگر مردمان، متمايز بود.
همين که مي بينيم با وجود آن همه تشويقها، سپاه اسامه روانه نمي شود و هم چنان در اردوگاه جرف مي ماند تا پيامبر (ص) وفات مي يابد، درمي يابيم که در اين مسأله علتي بوده و روانه کردن اين سپاه يک مسأله معمولي براي جنگ با روم و فتح آن کشور نبوده است. حتي با قطع نظر از تمام اين مسايل، مي بينيم که ظاهر امر اقتضا مي کند که پيغمبر (ص) در چنين شرايطي به خود و به بيماري شديدش مشغول گردد نه به روانه کردن سپاهي براي جنگ که مثل حمله دشمنان يا بروز حادثه اي که تأخير در برابر آن پسنديده نيست، از چنان فوريت و عجله اي برخوردار نمي باشد.
ابن سعد در طبقات به سند خود از ابومويهبه آزاد کرده رسول خدا (ص) از آن حضرت نقل کرده است که آن حضرت در دل شب فرمودند: به من دستور داده شده که براي اهل بقيع آمرزش بخواهم، با من روانه شو. با او به راه افتادم تا آن که به بقيع رسيد مدت درازي به آمرزشخواهي براي آنان پرداخت سپس فرمود: خوشا به حالتان به خاطر حالتي که داشتيد در قياس با آن چه مردمان در آن اند، فتنه ها مثل پاره هاي شب تاريک هجوم آورده اند پشت هم مي آيند، آخرين آنها از اولين آنها پيروي مي کند و آخرين آنها از نخستين آنها بدتر است. سپس فرمود : گنجينه هاي دنيا و جاودانگي و سپس بهشت را به من دادند مرا ميان آنها و ديدار پروردگارم و بهشت مخير کردند. گفتم: پدر و مادرم فدايت گنجينه هاي دنيا و جاودانگي و سپس بهشت را بگير. فرمود: من ديدار پروردگارم و بهشت را برگزيدم.
شيخ مفيد گويد: چون پيامبر (ص) احساس بيماري کرد، دست علي (ع) را گرفت و در حالي که جماعتي او را دنبال مي کردند به طرف بقيع رفت و فرمود: مرا گفته اند که براي اهل بقيع آمرزش بخواهم. همگان با پيامبر (ص) روانه شدند تا اين که آن حضرت در ميان قبرها ايستاد و فرمود: سلام بر شما اي اهل قبور! خوشا به حال شما به خاطر زماني که در آن بوديد در قياس با آن چه مردمان در آن اند. فتنه ها چونان پاره هاي شب تاريک روي آورده اند آخرين آنها تابع اولين آنهاست. سپس مدت درازي براي اهل بقيع طلب مغفرت کرد و رو به علي (ع) کرد و فرمود: جبرئيل هر سال يک بار قرآن را بر من عرضه مي داشت ولي امسال دو بار عرضه کرد و من آن را فقط علامت حضور مرگم مي دانم. سپس فرمود: علي! مرا ميان گزينش گنجينه هاي دنيا و جاودانگي در آن يا بهشت مخير کردند و من ديدار پروردگارم و بهشت را برگزيدم. آن حضرت (ص) دهه آخر رمضان را به اعتکاف مي نشست اما چون سالي که در آن جان داد فرا رسيد بيست روز اعتکاف گرفت.
شيخ مفيد گويد: سپس پيغمبر (ص) به خانه اش بازگشت و سه روز تب زده در خانه ماند. آنگاه در حالي که سرش را پيچيده بود و دست راستش را به اميرالمؤمنين (ع) و دست چپش را به فضل بن عباس تکيه داده بود، راهي مسجد شد و بر فراز منبر نشست و سپس فرمود: مردم! وقت آن رسيده که از ميان شما رخت بربندم، هر که را نزد من وعده اي بود بيايد تا برايش برآورده سازم، و هر که را بر من وامي بود مرا بدان آگهي دهد. اي مردم! ميان خود و هر کسي جز عمل و کردار چيز ديگري وجود ندارد تا خداوند بدان خيرش دهد يا شري را از او بازدارد . اي مردم! هيچ مدعي ادعا نکند و هيچ منت گذار منت ننهد به خدايي که مرا به حق به پيامبري فرستاد، جز عمل با رحمت چيز ديگري نجات بخش نيست، اگر (خدا را) عصيان کرده بودم هر آينه سقوط مي کردم. خدايا! آيا پيامت را رساندم؟ آنگاه از منبر پايين آمد و با مردم نمازي سبک (کوتاه) گذارد و آنگاه به خانه اش رفت. در آن زمان آن حضرت در خانه ام سلمه بود . يک يا دو روز در خانه ام سلمه بود که عايشه پيش ام سلمه آمد و از او خواست که پيامبر (ص) را به خانه وي انتقال دهد تا او از حضرتش پرستاري کند. عايشه از زبان پيامبر (ص) در اين باره اجازه گرفت و آنها به او اجازه دادند و در نتيجه پيغمبر (ص) را به اتاقي که متعلق به عايشه بود، انتقال دادند.
طبري به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبه از عايشه نقل کرده است که گفت: بيماري رسول خدا (ص) شدت مي گرفت و پيوسته از خانه اين همسرش به خانه آن يکي مي گرديد. آن حضرت در خانه ميمونه بود که زنانش را طلبيد و از آنها اجازه خواست که در خانه من مورد پرستاري قرار گيرد. زنانش به او اجازت دادند. رسول خدا (ص) با دو مرد که يکي از آنها فضل بن عباس و ديگري مردي بود، از خانه بيرون آمد. پاهايش روي زمين کشيده مي شد. سرش را پيچيده بود تا اين که وارد خانه ام شد. عبيد الله گويد: اين حديث را به نقل از عايشه براي عبدالله بن عباس نقل کردم، از من پرسيد: آيا مي داني آن مرد ديگر که بود؟ گفتم: نه. گفت: علي بن ابيطالب بود ولي عايشه نمي تواند او را به نيکي ياد کند.
حاکم در مستدرک به سند خود از گروهي از اصحاب از جمله عبيد الله بن عبد الله بن عتبه، از عايشه نقل کرده است که بيماري رسول خدا (ص) که به واسطه آن از دنيا رفت در خانه ميمونه آغاز شد. سپس آن حضرت در حالي که سرش را پيچيده بود بر من وارد گشت. او را دو مرد در ميان گرفته بودند و پاهايش روي زمين کشيده مي شد طرف راستش عباس بود و طرف چپش مردي ديگر. عبيد الله گويد: ابن عباس به من گفت: مردي که طرف چپ پيغمبر (ص) بود علي است. بيماري چند روزي به طول انجاميد و آن حضرت سنگين شد. بلال هنگام نماز صبح بيامد و رسول خدا (ص) غرق در بيماري اش بود. بلال صدا زد: خدا بيامرزدتان نماز! آنگاه رسول خدا (ص) با شنيدن صداي بلال، شروع به گفتن اذان کرد.
نگارنده: در اين جا روايات مختلفي نقل کرده اند که آيا رسول خدا (ص) کسي را مأمور کرد تا با مردم نماز گزارد يا نه؟ ابن هشام در سيره مي نويسد: وقتي بلال، آن حضرت را به نماز فرا خواند، فرمود: کسي را بگوييد که با مردم نماز بگزارد. عبد الله بن زمعه بيرون آمد و ناگهان چشمش به عمر افتاد و به او گفت: برخيز و با مردم نماز بگزار. ابوبکر در آن هنگام غايب بود. چون عمر، تکبير گفت رسول خدا (ص) صداي او را شنيد و به دنبال ابوبکر فرستاد. ابوبکر، پس از آن که عمر نماز را به اتمام رسانده بود، آمد و با مردم نماز گزارد .
طبري از عايشه نقل کرده است که پيغمبر (ص) فرمود: به ابوبکر بگوييد که با مردم نماز بگزارد. عايشه گفت: او مردي رقيق القلب است. پيغمبر (ص) مجددا سخن خود را تکرار کرد و عايشه هم همان جواب را داد. لذا پيامبر (ص) خشمگين شد و فرمود: شما همان زنان همدم يوسف هستيد. آنگاه آن حضرت در حالي که ميان دو مرد ايستاده بود و پاهايش روي زمين کشيده مي شد از خانه بيرون آمد. چون به ابوبکر نزديک شد، ابوبکر عقب نشست اما پيامبر (ص) به او اشاره کرد که در جاي خود بايست و خود در کنار ابوبکر نشست. عايشه نقل کرد که ابوبکر به نماز پيامبر (ص) اقتدا کرده بود و مردم به نماز ابوبکر. ابن سعد و ديگر مورخان نيز همين روايت را نقل کرده اند.
شيخ مفيد گويد: پيامبر (ص) فرمود: يکي از مسلمانان با مردم نماز بگزارد من مشغولم. عايشه گفت: به ابوبکر بگوييد برود و حفصه هم گفت: به عمر بگوييد برود. رسول خدا (ص) به آنها فرمود: کافي است. شما همان نديمکهاي يوسف هستيد و خود برخاست در حالي که از شدت ضعف نمي توانست درست بايستد آنگاه دست علي بن ابيطالب و فضل بن عباس را گرفت و بر آنها تکيه کرد. پاهايش از ضعف روي زمين کشيده مي شد. همين که پيغمبر (ص) به مسجد رسيد، ابوبکر را ديد که به سوي محراب پيشي گرفته است لذا با دستش به او اشاره کرد که عقب تر از وي بايستد و خود آن حضرت در جايگاه ابوبکر ايستاد و تکبير گفت و نمازي را که ابوبکر شروع کرده بود، از نو خواند و به نمازي که ابوبکر خوانده بود، اعتنايي نکرد.
نگارنده: ما را با نظر اين مورخان، که در عقيده و نقل (روايت) با يکديگر اختلاف دارند، چکار؟ برخي از آنها روايت مي کنند که آن حضرت شخص خاصي را مأمور اين کار نکرده است و بعضي ديگر مي گويند: پيامبر (ص) در آغاز کسي را معين نفرمود اما بعدا وقتي شنيد عمر تکبير نماز را سر داده، ابوبکر را فرستاد و مردم دو بار نماز صبح خواندند. پاره اي ديگر از مورخان مي نويسند پيامبر (ص) از همان آغاز ابوبکر را مأمور اين کار کرد.
ما را با اين اخبار متناقض چکار؟ اما اين نکته را شايان ذکر مي دانيم که تمام اين اخبار در اين مسأله متفقند که رسول خدا (ص) در حالت سخت بيماري و ضعف به سمت مسجد حرکت کرد . در حالي که نمي توانست روي پاي خود بايستد يا قدم از قدم بردارد و پاهايش روي زمين کشيده مي شد و نشسته نماز گزارد. اگر پيامبر (ص) با اين اعمال مي خواست ابوبکر را تأييد کند، او را براي نماز تعيين کرده و مردم هم پشت او به نماز ايستاده بودند و اگر بيرون نمي آمد او را بيشتر تأييد کرده بود چون با آمدن آن حضرت به مسجد، اين شبهه ايجاد مي شد که شايد پيامبر (ص) از پيشنمازي ابوبکر راضي نيست.
اقتداي مردم به ابوبکر و اقتداي او به پيامبر (ص)، موجب آن است که شخصي در آن واحد هم امام باشد و هم مأموم و اين امر در شرع جايز نيست. وانگهي چرا پيامبر (ص) نگذاشت که امامت نماز تا به آخر با ابوبکر باشد؟ !
شيخ مفيد گويد: چون پيامبر (ص) سلام نماز را داد به سوي خانه اش رفت و ابوبکر و عمرو و گروهي از مسلمانان حاضر در مسجد را فرا خواند و سپس فرمود: مگر به شما نگفته بودم که سپاه اسامه را روانه کنيد؟ گفتند: چرا، رسول خدا فرمود: پس چطور اجراي فرمان مرا به تأخير انداختيد؟ ابوبکر گفت: من رفته بودم اما بازگشتم تا با شما تجديد ديدار کنم . عمر هم گفت: رسول خدا! من نرفته بودم چون دوست نداشتم از شما تقاضاي مرکوب بکنم. پيامبر (ص) فرمود: سپاه اسامه را روانه کنيد. او اين عبارت را سه بار بر زبان آورد و آنگاه از شدت دردي که بر حضرتش عارض شده بود و همچنين از شدت اندوه، بيهوش شد. مدتي در اين حالت گذشت. مسلمانان گريه سردادند و فغان از همسران و فرزندان و زنان مسلمين و تمام کساني که حضور داشتند، برخاست. رسول خدا (ص) به هوش آمد و به آنها نگريست و سپس فرمود : دوات و کتف (استخوان شانه شتر) تا مکتوبي براي شما بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه نشويد. سپس بيهوش شد. يکي از حاضران دوات و کتف طلبيد اما عمر گفت: برگرد، او هذيان مي گويد! مرد بازگشت و حاضران از اين جهت که در حاضر کردن دوات و کتف سهل انگاري کرده بودند، احساس پشيماني کردند و به ملامت يکديگر پرداختند و گفتند: انا لله و انا اليه راجعون. از مخالفت با رسول خدا (ص) بيمناک و نگران شديم. چون رسول خدا (ص) به هوش آمد يکي از حاضران از آن حضرت پرسيد: آيا برايتان دوات و کتف نياوريم؟ فرمود: آيا بعد از آن حرفي که زديد؟ هرگز! اما شما را سفارش مي کنم که با اهل بيتم به نيکي رفتار کنيد . آنگاه صورتش را از آنها برگرداند و حاضران برخاستند.
بخاري در جزء چهارم از صحيح در باب سخن بيمار که مي گويد «از کنار من برخيزيد» از کتاب بيماران و طب به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عباس نقل کرده است که گفت: چون رسول خدا (ص) به حال احتضار افتاد، در خانه عده اي از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند . پيغمبر (ص) فرمود: بياييد برايتان مکتوبي بنويسم که بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت : بيماري بر پيامبر چيره گشته حال آن که شما قرآن داريد. کتاب خدا ما را بس است. حاضران به اختلاف افتادند. برخي مشاجره مي کردند که بگذاريد پيامبر برايتان مکتوبي بنويسد تا پس از آن گمراه نشويد و برخي همان سخني را مي گفتند که عمر گفته بود. چون بيهوده گويي و اختلاف در محضر پيامبر (ص) بسيار شد، آن حضرت فرمود: برخيزيد. عبيدالله گويد: ابن عباس همواره مي گفت: فاجعه بزرگ آن بود که با اختلاف و بيهوده گويي خود بين رسول خدا (ص) و نوشتن آن نامه، مانع شدند!
ابن سعد در طبقات به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبة بن عباس همين روايت را نقل کرده جز اين که در الفاظ حديث برخي اختلافات وجود دارد. وي روايت مي کند: رسول خدا (ص) در حال احتضار بود و در خانه عده اي از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند. پيغمبر (ص) فرمود: بياييد مکتوبي برايتان بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: بيماري بر رسول خدا غلبه کرده حال آن که قرآن پيش شماست و کتاب خدا ما را بس است. حاضران با يکديگر به اختلاف پرداختند. برخي مي گفتند اجازه دهيد رسول خدا برايتان مکتوبي بنويسد و برخي نيز همان گفته عمر را بر زبان مي آوردند. چون بيهوده گويي و مشاجره زياد شد و رسول خدا (ص) را غمگين کردند، فرمود: از کنار من برخيزيد آنگاه عبيد الله بن عبد الله گفت: ابن عباس همواره مي گفت: تمام فاجعه آن بود که با بيهوده گويي و مشاجره خود مانع نوشتن آن نامه توسط رسول خدا (ص) شدند.
بخاري در جزء سوم صحيح در باب مرض النبي (ص) به سند خود از سعيد بن جبير نقل کرده است که گفت: ابن عباس مي گفت: روز پنجشنبه؛ و چه پنجشنبه اي؟ ! بيماري رسول خدا (ص) بر آن حضرت چيرگي آورد آنگاه فرمود: بياييد مکتوبي برايتان بنويسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشويد. آنها با هم در اين باره به تنازع پرداختند حال آن که پيش هيچ پيامبري تنازع زيبنده نيست. آنها گفتند: چه مي گويد آيا هذيان مي گويد؟ از او دوباره پرسيدند خواستند به آن حضرت جواب دهند که فرمود: مرا واگذاريد! حالتي که در آنم براي من بسيار بهتر از آن چيزي است که شما مرا بدان مي خوانيد و آنها را به سه چيز وصيت کرد، فرمود: مشرکان را از جزيرة العرب بيرون برانيد و از وفد همچنان که من پذيرايي مي کردم، پذيرايي کنيد و در مورد وصيت سوم سکوت کرد يا گفت: آن را فراموش کردم.
طبري در تاريخ همين روايت را به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل کرده جز آن که آورده است: پيامبر (ص) فرمود: پس از من گمراه نشويد. و گفته است: رفتند تا براي وي (دوات و کتف) بياورند و گفت: عمدا از ذکر وصيت سوم خودداري ورزيد يا گفت: فراموش کرده ام .
ابن سعد در طبقات به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس همانند اين روايت را نقل کرده جز اين که گفته است و دوات و صحيفه اي بياوريد و گفت: مي خواستند آن چه را خواسته بود برايش بياورند و گفت: در مورد وصيت سوم سکوت کرد نفهميدم گفت: آن را فراموش کردم يا عمدا درباره آن چيزي نگفت.
کسي که در اين روايات تأمل مي کند در اين شکي ندارد که محدثان عمدا در مورد وصيت سوم سکوت اختيار کرده اند نه از روي فراموشي و علت اين سکوت هم سياست بوده است که موجب شد عمدا آن را نگويند يا خود را به فراموشي بزنند. و اصلا پيغمبر (ص) به خاطر همين وصيت بوده که خواستار دوات و کتف شده است.
بخاري در صحيح در اين قسمت به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبة از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا (ص) در حال احتضار بود و عده اي در خانه حضور داشتند. پيامبر (ص) فرمود: بياييد برايتان مکتوبي بنويسم که بعد از آن گمراه نشويد. يکي از حاضران گفت : بيماري بر پيامبر (ص) چيره شده، قرآن پيش شماست و ما را کتاب خدا کافي است. حاضران با يکديگر به اختلاف افتادند و به مشاجره پرداختند برخي مي گفتند: برايش دوات و کتف ببريد تا مکتوبي برايتان بنويسد که بعد از آن گمراه نشويد و عده اي ديگر، سخني جز اين مي گفتند. چون بسيار اختلاف ورزيدند و سخنان بيهوده گفتند: رسول خدا (ص) فرمود: برخيزيد . عبيد الله گفت: ابن عباس مي گفت: فاجعه بزرگ آن بود که به خاطر اختلاف و بيهوده گويي بسيار خود نگذاشتند رسول خدا (ص) آن مکتوب را بنويسد.
قسطلاني در کتاب ارشاد الساري نوشته است مقصود از «يکي از حاضران» در اين روايت همان عمر بن خطاب است.
ابن سعد در طبقات به سند خود از سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل کرده است که گفت: پيامبر (ص) روز پنج شنبه بيماري اش شدت يافت. آنگاه ابن عباس شروع به گريستن کرد و گفت: روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه اي! ! بيماري پيامبر (ص) شدت گرفت. آنگاه فرمود: دوات و صحيفه اي برايم بياوريد تا برايتان مکتوبي بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه نشويد. يکي از حاضران گفت: پيامبر خدا هذيان مي گويد. به آن حضرت عرض شد: آيا آن چه را خواستي برايت نياوريم؟ فرمود: آيا بعد از اين حرفي که گفتيد؟ لذا ديگر خواستار دوات و صحيفه نشد.
ابن سعد همچنين در طبقات به سند خود از جابر بن عبد الله انصاري نقل کرده است که گفت : رسول خدا (ص) در آن بيماري اش که منجر به وفاتش شد دوات و صحيفه خواست تا براي امتش چيزي بنويسد که نه خود گمراه شوند و نه به گمراهي اندازند در خانه بحث و مشاجره درگرفت و عمر بن خطاب سخناني گفت و پيغمبر (ص) خواسته اش را رد کرد.
ابن سعد در همان کتاب به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل کرده است که مي گفت : روز پنج شنبه، عجب پنج شنبه اي! ابن عباس اين سخن را مي گفت و من به اشکهايش که مثل دانه هاي مرواريد بر گونه اش جاري بود، مي نگريستم. او گفت: رسول خدا (ص) فرمود: کتف و دوات بياوريد تا برايتان مکتوبي بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نمي شويد. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذيان مي گويد!
طبري همين روايت را در تاريخ خود به نقل از سعيد بن جبير از ابن عباس، با اندک تفاوتي، نقل کرده است. در اين روايت آمده است که ابن عباس گفت: پنچ شنبه، عجب پنج شنبه اي! سپس به اشکهايش نگاه کردم که مثل دانه هاي مرواريد بر گونه هايش مي ريخت آنگاه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: برايم لوح و دوات يا کتف و دوات بياوريد تا برايتان مکتوبي بنويسم که پس از آن گمراه نمي شويد. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذيان مي گويد.
ابن سعد در طبقات به سند خود از عمر بن خطاب نقل کرده است که گفت: در محضر پيامبر (ص) بوديم و ميان ما و زنان پرده اي بود. رسول خدا (ص) فرمود: مرا با آب، هفت مشک بشوييد و صحيفه و دواتي برايم بياوريد تا مکتوبي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد . زنان گفتند: حاجت رسول خدا را برآورده سازيد. عمر گفت: به زنها گفتم خاموش! شما زنان اوييد هرگاه که بيمار گردد براي او گريه مي کنيد. و چون بهبود يابد، گردنش را مي گيريد . رسول خدا (ص) فرمود: اين زنها از شما بهترند.
همچنين ابن سعد به سند خود از جابر نقل کرده است که گفت: پيغمبر (ص) به هنگام مرگ خواستار صحيفه اي شد تا براي امت خود چيزي بنويسد که نه گمراه کنند و نه گمراه شوند. در محضر آن حضرت به مشاجره پرداختند تا اين که وي خواسته اش را پس گرفت.
وي همچنين به سند خود از عکرمة بن ابن عباس نقل کرده است که پيامبر (ص) در بيماري اش که منجر به مرگ او شد. فرمود: دوات و صحيفه اي برايم بياوريد تا برايتان مکتوبي بنويسم که پس از آن تا ابد گمراه نشويد. عمر بن خطاب گفت: فلاني و فلاني را با شهرهاي روم چه کار؟ رسول خدا مرده نيست تا آنها را فتح کنيم و چنانچه مرده باشد، مثل بني اسرائيل که منتظر موسي شدند، در انتظار او مي مانيم. زينب همسر پيامبر (ص) گفت: آيا نمي شنويد پيامبر از شما چه خواست؟ حاضران به مشاجره پرداختند و پيامبر (ص) فرمود: برخيزيد...
طبري در قسمتي از حديثي که از ابن عباس روايت کرده، آورده است: رسول خدا (ص) فرمود: علي را پيش من فرستيد، او را بخوانيد. عايشه گفت: کاش پي ابوبکر مي فرستادي. حفصه نيز گفت: کاش پي عمر مي فرستادي. همه پيش آن حضرت جمع شدند. رسول خدا (ص) فرمود: بازگرديد اگر مرا به شما نيازي بود به دنبالتان مي فرستم. آنها هم برگشتند. در آخر اين حديث نکته اي آمده که با آغاز آن تناسب ندارد.
روايتي که نقل کرده اند مبني بر اين که پيامبر بمرد در حالي که سرش در دامن عايشه بود امکان ندارد که درست باشد. چون معمولا در چنين شرايطي زنان به خاطر ضعف و بي تابي يي که در خود دارند نمي توانند عهده دار چنين اموري شوند و ممکن نيست که علي (ع) در چنين حالتي از پيامبر دور شده باشد و (رسيدگي به) آن حضرت را به عهده زنان گذاشته باشد. علت طرح اين نکته، معروف و معلوم است.
ابن سعد تعدادي روايت نقل کرده مبني بر اين که آن حضرت در دامان علي بن ابيطالب (ع) جان داد. آخرين آنها روايتي است که به سند خود از ابوغطفان، از ابن عباس نقل کرده است که گفت: رسول خدا (ص) در حالي که به سينه علي تکيه داده بود، از دنيا رفت. گفتم: عروه از قول عايشه به من گفت که عايشه گفته است رسول خدا (ص) در حالي که ميان سينه و گردن من بود جان داد. ابن عباس گفت: آيا معقول است؟ ! به خدا سوگند رسول خدا (ص) در حالي که به سينه علي تکيه داده بود جان داد و علي و برادرم فضل او را غسل دادند و پدرم هم از حضور در مراسم غسل وي، خودداري ورزيد.
حاکم در مستدرک روايتي آورده و آن را صحيح دانسته است. وي اين روايت را به سند خود از احمد بن حنبل، به سندش از ام سلمه نقل کرده که گفت: به خدايي که بدو سوگند مي خورم علي از نظر ديدار نزديک ترين مردم به رسول خدا (ص) بود.
صبحگاهان پيش رسول خدا (ص) بازگشتيم، آن حضرت پيوسته مي فرمود: علي آمد؟ علي آمد؟ فاطمه گفت: گويا شما او را به دنبال کاري فرستاديد. لحظاتي بعد علي آمد. ام سلمه گفت: خيال کردم پيامبر با علي کاري دارد. از اتاق بيرون آمدم و کنار در نشستم و نزديک ترين کسان به در بودم. رسول خدا (ص) خود را روي علي انداخت و با وي شروع به نجوا کرد. سپس در همان روز رسول خدا (ص) قبض روح شد. بنابراين علي از نظر ديدار، نزديک ترين کس به پيامبر (ص) بود.
وفات آن حضرت چنان که در ميان علماي اماميه مشهور است، به هنگام زوال آفتاب روز دوشنبه بيست و هشتم صفر اتفاق افتاد. کليني از علماي شيعه مي گويد: وفات پيامبر (ص) در دوازدهم ربيع الاول سال يازده هجري به وقوع پيوست. شيخ مفيد در ارشاد و طبرسي در اعلام الوري سال وفات آن حضرت را سال دهم هجري ذکر کرده اند.
طبري در تاريخ مي نويسد: ميان علما خلافي نيست که آن حضرت روز دوشنبه در ماه ربيع الاول از دنيا رفت. اما اين که در چه ساعتي از آن روز بدرود حيات گفته اختلاف شده است. از فقهاي اهل حجاز نقل است که آن حضرت در نيمروز دوشنبه دوم ماه ربيع جان داده است و واقدي گويد: روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول از دنيا رفته است.
ابن سعد در طبقات گويد: آن حضرت در روز چهارشنبه دهم صفر سال يازدهم هجري بيمار شد و سيزده شب در بستر بيماري بود و روز دوشنبه دوم ماه ربيع الاول سال يازدهم هجري بدرود حيات گفت. سپس وي روايت کرده است که آن حضرت روز چهارشنبه بيست و نهم صفر سال يازدهم هجري به بستر بيماري افتاد و روز دوشنبه، دوازدهم ربيع الاول از دنيا رفت.
عمر آن حضرت شصت و سه سال بود. در چهل سالگي به پيغمبري مبعوث شد و پس از بعثت سيزده سال در مکه زيست و بعد از هجرت ده سال در مدينه زندگي کرد.
وقتي رسول خدا (ص) بدرود حيات گفت، ابوبکر در خانه اش در سنج، محلي بيرون از مدينه، بود. طبري و ابن سعد و مورخان ديگر نوشته اند: عمر گفت که رسول خدا نمرده بلکه به سوي پروردگارش رفته چنان که موسي بن عمران رفت و چهل شب از ميان آنها غايب گرديد و بعد از آن که گفتند که مرده است، بازگشت. به خدا قسم رسول خدا (ص) باز مي گردد و دست و پاي کساني را که ادعا مي کنند مرده است، قطع مي کند.
در روايت ابن سعد آمده است که خود عمر و مغيرة بن شعبه، بر پيامبر (ص) وارد گشتند و جامه از روي آن حضرت برگرفتند. عمر گفت: غش و بيهوشي رسول خدا چه سخت است. مغيره گفت : به خدا رسول خدا مرده است. عمر گفت: دروغ مي گويي او نمرده...
ابوبکر وقتي خبر رحلت آن حضرت را شنيد به مدينه آمد و داخل خانه پيامبر شد و پيکر آن حضرت را ديد و سپس از خانه بيرون آمد و گفت: مردم! هر که محمد را مي پرستيد، محمد مرده است و آن که خدا را مي پرستيد، خداوند زنده است و نمرده. سپس اين آيه را برخواند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» (1)
عمر گفت: وقتي ابوبکر اين آيه را خواند، بر زمين افتادم و دانستم که رسول خدا (ص) از دنيا رفته است. نظير همين گفتار به هنگام بيماري رسول خدا (ص)، زماني که آن حضرت خواستار دوات و صحيفه شد، در حديثي که قبلا از ابن سعد نقل کرديم بر زبان عمر جاري شده بود.
مظنون اين است که مرگ پيامبر (ص) بر عمر پوشيده نبود اما انگيزه اي که موجب شد عمر در هر دو مورد چنين جمله اي به زبان آورد، مقصودي سياسي بود. وي در نخستين جا (بيماري پيامبر (ص) مي خواست توجه مردم را از صحيفه و نوشتن مکتوب منصرف سازد و در دومين جا (پس از رحلت پيامبر (ص)) مي خواست مردم را از گفت وگو درباره مسأله خلافت باز دارد و آنها را به چيزي سرگرم سازد تا ابوبکر برسد. (و الله اعلم) .
ابن سعد در طبقات روايت کرده است که علي بن ابي طالب و فضل بن عباس و اسامة بن زيد، پيامبر (ص) را غسل دادند. در روايت ديگري آمده است: علي، آن حضرت را غسل مي داد و فضل و اسامه پيکر مبارکش را مي پوشاندند.
در روايت ديگري گفته شده است: علي او را مي شست و فضل در آغوشش گرفته بود و اسامه آن حضرت را بر مي گرداند. در روايت ديگري آمده است: علي گفت: پيغمبر (ص) مرا وصيت فرمود که جز من کسي ديگري او را غسل ندهد. بنابراين فضل و اسامه از پشت پرده و در حالي که چشمانشان را با پارچه اي بسته بودند، آب به دست من مي دادند.
در روايتي است که علي آن حضرت را غسل داد. او دستش را زير پيراهن (پيامبر (ص)) مي برد و فضل جامه را بر پيکر آن حضرت نگاه مي داشت و بر دست علي خرقه اي بود. ابن سعد روايات ديگري جز اينها در اين مورد نقل کرده است.
شيخ مفيد گويد: چون اميرالمؤمنين (ع) خواست پيغمبر (ص) را غسل دهد، فضل بن عباس را طلبيد و بدو فرمود که نخست چشمانش را ببندد و سپس به وي آب رساند تا آن حضرت را غسل دهد. آنگاه پيراهن پيامبر (ص) را از يقه تا ناف پاره کرد و خود عهده دار غسل و حنوط و تکفين وي شد. فضل به او آب مي داد و وي را در غسل دادن پيامبر (ص) ياري مي کرد. همين که آن حضرت از کار غسل و تجهيز جنازه پيامبر (ص) فارغ شد، جلو ايستاد و به تنهايي و بي آن که کسي با وي باشد، بر پيکر آن حضرت نماز گزارد. در اين هنگام مسلمانان در مسجد بودند و با هم بحث مي کردند که چه کسي براي نماز خواندن بر او جلو بايستد و کجا وي را به خاک بسپارند؟ اميرالمؤمنين (ع) نزد آنها رفت و گفت: رسول خدا، مرده و زنده، امام و پيشواي ماست. آنگاه مردم دسته دسته بر وي وارد مي شدند و بدون امام (پيشنماز) بر پيکرش نماز مي گزاردند و برمي گشتند. و خداوند جان پيامبري را در جايي نستاند جز آن که همانجا را براي دفنش پسنديد و من او را در همان حجره اي که بدرود حيات گفت به خاک مي سپارم. مسلمانان اين سخن را پذيرفتند و بدان رضايت دادند.
ابن هشام مي نويسد: نخست مردان، سپس زنان و آنگاه کودکان بر جنازه اش نماز گزاردند. ابن عبد البر در استيعاب مي نويسد: علي و عباس و بني هاشم (در آغاز) بر وي نماز گزاردند . سپس آنها بيرون آمده، مهاجران و آنگاه انصار و سپس مردم پاره پاره و بي آن که کسي به عنوان پيشنماز داشته باشند، بر آن حضرت نماز گزاردند و پس از مردم، زنان و کودکان بر آن حضرت نماز خواندند. چون مسلمانان همه بر جنازه حضرتش نماز گزاردند، عباس بن عبدالمطلب کسي را به سوي ابو عبيدة بن جراح، که براي مکيان قبر مي کند و بنابر عادت مکيان (2) ضريح مي ساخت، فرستاد و يک نفر را هم به سوي زيد بن سهيل که براي اهل مدينه قبر مي کند و لحد (3) مي ساخت، فرستاد و آن دو را به نزد خود طلبيد و گفت: خدايا! خودت براي پيغامبرت انتخاب کن. پس ابوطلحه زيد بن سهل را ديد. به او گفته شد: براي رسول خدا قبري مهيا کن. زيد، لحدي براي او حفر کرد. اميرالمؤمنين و عباس بن عبد المطلب و فضل بن عباس و اسامة بن زيد داخل شدند تا کار دفن رسول خدا (ص) را به انجام رسانند. انصار از پشت خانه فرياد زدند: تو را به خدا و حق امروزمان در مورد رسول خدا سوگند مي دهيم که يکي از ما را وارد قبر رسول خدا کني و ما را از حظ به خاک سپاري حضرتش بهره مند سازد. علي گفت: اوس بن خولي، وارد شود. اين اوس از جنگجويان بدر، و مردي فاضل از بني عوف از خزرج بود. چون داخل شد، علي به او فرمود در قبر فرو شو. اوس وارد قبر شد و اميرمؤمنان (ع)، رسول خدا (ص) را بر دستان او گذارد و وارد قبرش کرد. چون اوس، رسول خدا (ص) را بر زمين نهاد، بدو فرمود: بيرون شو. اوس بيرون آمد و علي (ع) در قبر شد و روي رسول خدا (ص) را کنار زد و گونه اش را بر زمين به طرف قبله در سمت راستش، نهاد. سپس بر وي آجر گذاشت و روي او خاک ريخت و قبرش را مربع ساخت و بر آن خشتي نهاد و به اندازه يک وجب از زمين بلندترش ساخت. »
روايت کرده اند که قبر آن حضرت يک وجب و چهار انگشت از زمين بالاتر بود. ظاهر عبارت شيخ مفيد اين است که دفن پيامبر (ص) در همان روزي بود که وفات يافته بود. ابن هشام روايت کرده است که آن حضرت (ص) روز دوشنبه درگذشت و روز سه شنبه غسل داده شد و روز چهارشنبه، شبانه، به خاک سپرده شد. ابن سعد نيز مثل همين روايت را نقل کرده جز قسمت غسل در روز سه شنبه. همچنين روايت کرده اند که آن حضرت در روز دوشنبه هنگام غروب جان داد و در تاريکي به خاک سپرده شد و جز نزديکانش عهده دار کار او نشدند و در روايتي است که پيغمبر (ص) در سحرگاه شب چهار شنبه به خاک سپرده شد و در روايت ديگري است که آن حضرت روز دوشنبه هنگام غروب خورشيد از دنيا رفت و روز سه شنبه هنگام غروب به خاک سپرده شد. شايد اين روايت با آن چه نقل کرده اند مبني بر اين که آن حضرت را يک شبانه روز پس از وفاتش رها کردند موافق باشد. روايت ابن هشام هم که گفته است آن حضرت روز دوشنبه مرد و روز سه شنبه به خاک سپرده شد، محمول بر آن است. نيز روايت شده است که آن حضرت روز دوشنبه هنگام غروب بدرود حيات گفت و روز چهارشنبه به خاک سپرده شد. اين سخن با دفن آن حضرت در شب چهارشنبه منافات ندارد زيرا کلمه «يوم» بر «ليله» و يا «ليله» بر «يوم» اطلاق مي شود.
شيخ مفيد گويد: اکثر مردم به خاطر مشاجراتي که در مورد خلافت ميان مهاجران و انصار صورت گرفت در مراسم به خاک سپاري آن حضرت شرکت نداشتند و به همين خاطر اغلب آنها نتوانستند بر جنازه آن حضرت نماز بگزارند.
ابن سعد در طبقات گويد: علي (ع) بر قبر پيامبر (ص) آب پاشيد. ابن عبد البر در استيعاب نويسد: علي (ع)، قبر پيامبر (ص) را صاف کرد و بر آن آب پاشيد.
تني چند روايت کرده اند که چون رسول خدا (ص) به خاک سپرده شد، فاطمه (س) گفت: آيا دلهاتان اجازه داد که بر پيکر رسول خدا (ص) خاک بريزيد. آنگاه از خاک قبر مبارک آن حضرت، مشتي برداشت و بر ديدگانش نهاد و اين دو بيت را خواند:

ماذا علي من شم تربة احمد ان لا يشم مدي الزمان غواليا
صبت علي مصائب لوانها صبت علي الايام عدن لياليا

مرا چه شود از بوييدن تربت احمد (ص) که در طول روزگاران غاليه ها بوييده نشوند؟
بر من مصايبي فرو ريخت که اگر بر سر روزهاي (تابناک) مي باريد، شب مي شدند.
ابن سعد گويد: هند دختر اثاثة بن عباد بن عبد المطلب بن عبد مناف، خواهر مسطح بن اثاثه در سوگ آن حضرت اشعاري سرود. (4)
پي نوشتها:
.1 آل عمران/144؛ و محمد نيست مگر پيامبري که پيش از وي رسولان در گذشته اند...
.2 ضريح آن است که در زمين کنده مي شود و ميت را در ميان آن به خاک مي سپارند.
.3 لحد، در زميني که قبر در آن است حفره اي مي کنند تا جايي که به آخر قبر مي رسد، سپس در سمت قبله به اندازه اي که ميت در آن جاي بگيرد، قسمتي را گود مي کنند و ميت را در آن مي نهند و با آجر و يا غير آن روي او را مي پوشانند و سپس بر آن خاک مي ريزند. لحد بهتر از شکافتن است.
.4 در اين جا مؤلف محترم اشعاري از صفيه دختر عبد المطلب و حسان بن ثابت و ابوسفيان بن حارث بن عبد المطلب را در رثاي پيامبر (ص) ذکر کرده که جهت اختصار از آوردن آنها خودداري شد. (مترجم)
منابع مقاله:
سيره معصومان، ج 1، امين، سيد محسن؛

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)