شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

نقش اخلاق در سيره عملى پيامبر اسلام

0 نظرات 00.0 / 5


يکى از شاخصه هاى پر اهميت در پيشرفت اسلام اخلاق نيک و کلام دلاويز و پرجاذبه پيامبر اکرم (ص) با انسان ها بود، اين خلق نيکوتا بدان حدى بود که معروف شد سه چيز در پيشرفت اسلام نقش به سزايى داشت: 1- اخلاق پيامبر (ص) 2- شمشير و مجاهدات حضرت على (ع) 3- انفاق ثروت حضرت خديجه (س) در قرآن مجيد، به نقش اخلاق پيامبر (ص) در پيشرفت اسلام و جذب دل ها تصريح شده است، آن جا که مى خوانيم: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر؛ اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکنده مى شدند، پس آن ها را ببخش، و براى آن ها طلب آمرزش کن، و درکارها با آن ها مشورت فرما.» از اين آيه استفاده مى شود که : 1- نرمش و اخلاق نيک، يک هديه الهى است، کسانى که نرمش ندارند،از اين موهبت الهى محرومند؛ 2- افراد سنگ دل و سخت گير نمى توانند مردم دارى کنند، و به جذب نيروهاى انسانى بپردازند؛ 3- رهبرى و مديريت صحيح با جذب و عطوفت همراه است؛ 4- بايد دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به اين که شان نزول آيه مذکور در موردندامت فراريان مسلمان در جنگ احد نازل شده است) ؛ 5- مشورت با مردم از خصلت هاى نيک و پيوند دهنده است که موجب انسجام مى گردد.
پيامبر اسلام (ص) علاوه بر اين که ارزش هاى اخلاقى را بسيار ارج مى نهاد، خود در سيره عملى اش مجسمه فضايل اخلاقى و ارزش هاى والاى انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره اى شادان و کلامى دلاويز با حوادث برخورد مى کرد. به عنوان مثال، در تاريخ آمده است:در سال نهم هجرت هنگامى که قبيله سرکش طى بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناسان اين قبيله بود به شام گريخت، ولى خواهر او که «سفانه» نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه ساير اسيران به مدينه آوردند و آنان را درنزديک در مسجد در خانه اى جاى دادند، روزى رسول خدا (ص) از آن اسيران ديدن کرد، سفانه از موقعيت استفاده کرده و گفت: «يامحمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رايت ان تخلى عنى، و لا تشمت بى احياء العرب، فان ابى کان يفک العانى، و يحفظ الجار، و يطعم الطعام، و يفشى السلام، و يعين على نوائب الدهر؛ اى محمد!پدرم (حاتم) از دنيا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدي) ناپديد شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگويى قبيله هاى عرب ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان را آزاد مى ساخت، از همسايگان نگهبانى مى نمود، و به مردم غذامى رسانيد، و آشکارا سلام مى کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را يارى مى نمود.» پيامبر اکرم (ص) که به ارزش هاى اخلاقى، احترام شايان مى نمود، به سفانه فرمود: «يا جارية هذه صفة المؤمنين حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعليه؛ اى دختر! اين ويژگى هايى که برشمردى، از صفات مؤمنان راستين است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت قرار مى داديم.» آنگاه پيامبر (ص) به مسؤولين امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان يحب مکارم الاخلاق؛ اين دختر را به پاس احترامى که پدرش به ارزش هاى اخلاقى مى نمود، آزاد سازيد.» آن گاه پيامبر (ص) لباس نو به او پوشانيد، و هزينه سفر به شام را در اختيار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمينان به شام نزد برادرش رهسپار کرد.

نمونه هايى از اخلاق پيامبر (ص)

در سيره عملى پيامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نيک و زيبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطره اى از اقيانوس عظيم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبير «و انک لعلى خلق عظيم؛ و همانا تو اخلاق عظيم و برجسته اى داري» به اين مطلب اشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آن ها جلب مى کنيم: 1- عدى بن حاتم مى گويد: «هنگامى که خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گريختم، پس از مدتى خواهرم با کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد اين که گريخته ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پس از چند روزى از او که بانويى خردمند و هوشيار بود، پرسيدم:«اين مرد (پيامبر اسلام) را چگونه ديدي؟» گفت: «سوگند به خدا او را رادمردى شکوهمند يافتم، سزاوار است که به اوبپيوندى که در اين صورت به جهانى از عزت و عظمت پيوسته اي». با خود گفتم به راستى که نظريه صحيح همين است، به عنوان پذيرش اسلام، به مدينه سفر کردم، پيامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسيدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسيد:کيستي؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوى خانه اش برد، در مسير راه با اين که مرا به خانه مى برد،بانويى سالخورده و مستضعف با او ديدار کرد، اظهار نياز نمود،پيامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامين نيازهايش راهنمايى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا اين شخص پادشاه نيست.» سپس از آن جا گذشتيم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پيامبر (ص) از من استقبال وپذيرايى گرمى نمود، زيراندازى که از ليف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشين. گفتم: بلکه شما بر آن بنشينيد. فرمود: نه، شما بر آن بنشين، خود آن حضرت بر روى زمين نشست، با خود گفتم: اين نيز نشانه ديگر که آن حضرت،پادشاه نيست. سپس مطلبى از دينم را که راز پوشيده بود بيان فرمود، دريافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهميدم که پيامبر مرسل مى باشد، بيانات و پيشگوييها و مهربانى هايش مراشيفته اش کرده و همانجا مسلمان شدم.»
2- در جنگ خيبر که با حضور شخص پيامبر (ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پيروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از يهوديان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، يکى از اسيران، صفيه دختر حى بن اخطب (دانشمند سرشناس يهود) بود.بلال حبشى، صفيه را به همراه زنى ديگر به اسارت گرفت و آن ها رابه حضور پيامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آن ها اصول اخلاقى رارعايت نکرد، و آن ها را از کنار جنازه هاى کشته شدگان يهود حرکت داد، صفيه وقتى که پيکرهاى پاره پاره يهوديان را ديد بسيارناراحت شد و صورتش را خراشيد، و خاک بر سر خود ريخت، و سخت گريه کرد. هنگامى که بلال آنها را نزد پيامبر (ص) آورد،پيامبر (ص) از صفيه پرسيد: «چرا صورتت را خراشيده اى و اين گونه خاک آلود و افسرده هستي؟!» صفيه ماجراى عبورش از کنارجنازه ها را بيان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غير انسانى و خلاف اخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود:«ا نزعت منک الرحمة يا بلال حيث تمر بامراتين على قتلى رجالهما؛ اى بلال! آيا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته که آن ها را از کنار کشته شدگانشان عبور مى دهي؟! چرابى رحمى کردي؟» جالب اين که پيامبر اکرم (ص) براى جبران رنج ها و ناراحتى هاى صفيه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار ديگر باپيش نهاد صفيه با او ازدواج نمود و به اين ترتيب، ناراحتى هاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.
3- در ماجراى جنگ حنين که در سال هشتم هجرت رخ داد، شيماءدختر حليمه که خواهر رضاعى پيامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پيامبر (ص) هنگامى که شيماء را درميان اسيران ديد، به ياد محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى، احترام و محبت شايانى به شيماء کرد. پيش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمين گستراند، و شيماء را روى آن نشانيد، و با مهربانى مخصوصى از او احوال پرسى کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى که در روزگار شيرخوارگى به من محبت کردي...» (با اين که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود) شيماء از پيامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسيران طايفه اش را آزادسازد، پيامبر (ص) به او فرمود:«من سهميه خودم را بخشيدم، و در مورد سهميه ساير مسلمانان،به تو پيشنهاد مى کنم که بعد از نماز ظهر برخيز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسيله خود قرار بده تا آنها نيز سهميه خودرا ببخشند. شيماء همين کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نيز به پيروى از پيامبر (ص) سهميه خود را بخشيديم.» سيره نويس معروف ابن هشام مى نويسد: «پيامبر (ص) به شيماء فرمود: اگر بخواهى باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوست دارى تو را از نعمت ها بهره مند مى سازم و به سلامتى به سوى قوم خود بازگرد؟» شيماء گفت: مى خواهم به سوى قوم خود بازگردم.پيامبر (ص) يک غلام و يک کنيز به او بخشيد و اين دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شيماء به زندگى خودادامه دادند.
4- مهربانى و اخلاق نيکوى پيامبر (ص) در حدى بود که امام صادق (ع) فرمود:روزى رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسيارى به او اقتدا کردند، ولى آن ها ناگاه ديدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمى پرسيدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پيامبر (ص) نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پيامبر (ص) پرسيدند: «مگر چه شده؟ که شما اين گونه نماز را (با حذف مستحبات) به پايان بردي؟» پيامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبي؛ آيا شما صداى گريه کودک رانشنيديد؟» معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزاران گريه مى کرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گريه او دل مهربان پيامبر (ص) را به درد آورد، از اين رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بيرون آورده، و نوازش نمايد.
5- عبد الله بن سلام از يهوديان عصر پيامبر (ص) بود، عواملى ازجمله جاذبه هاى اخلاق پيامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذيرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از يهوديان به نام «زيد بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذيرش اسلام همواره زيدرا به اسلام دعوت مى کرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح مى داد بلکه به اسلام گرويده شود، ولى زيد هم چنان بر يهودى بودن خود پافشارى مى کرد و مسلمان نمى شد، عبدالله مى گويد: روزى به مسجدالنبى رفتم ناگاه ديدم، زيد در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسيار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسيدم «علت مسلمان شدنت چه بوده است؟» زيد گفت: تنها در خانه ام نشسته بودم و کتاب آسمانى تورات را مى خواندم، وقتى که به آياتى که در مورد اوصاف محمد (ص) بود رسيدم، با ژرف انديشى آن را خواندم و ويژگى هاى محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابيازمايم، و بنگرم که آيا او داراى آن ويژگى ها که يکى از آنها«حلم و خويشتن داري» بود هست يا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقيق خود قراردادم، همه آن ويژگى ها را در وجود او يافتم، با خود گفتم تنهايک ويژگى مانده است، بايد در اين مورد نيز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ويژگى حلم و خويشتن دارى او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خويشتن دارى نبينند.» روزى براى يافتن اين نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،ديدم عرب باديه نشينى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى که محمد (ص) را ديد، پياده شد و گفت: «من از ميان فلان قبيله به اينجا آمده ام، خشکسالى و قحطى باعث شده که همه گرفتار فقر ونادارى شده ايم، مردم آن قبيله مسلمان هستند، و آهى در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مى کنند، و اميد آن رادارند که به آنها احسان کني.» محمد (ص) به حضرت على (ع) فرمود:آيا از فلان وجوه چيزى نزد تو مانده است؟ حضرت على (ع) گفت: نه،پيامبر (ص) حيران و غمگين شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خريد و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو مى دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پيشنهاد مرا پذيرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب باديه نشين داد، من هم چنان در انتظار بودم تا اين که هفت روز به فصل چيدن خرمامانده بود، در اين ايام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص) را ديدم که در مراسم تشييع جنازه شخصى حرکت مى کرد، سپس درسايه درختى نشست و هر کدام از يارانش در گوشه اى نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گريبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مى شناسم که مال مردم رامى گيريد و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مى کنيد، آيا مى دانى که چند روزى به آخر مدت مهلت بيشتر نمانده است؟» من با کمال بى پروايى اين گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با اين که چند روزى به آخر مدت مهلت باقى مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صداى خشنى شنيدم، عمر بن خطاب را ديدم که شمشيرش را ازنيام برکشيده ، به من رو کرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست با شمشير به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگيرى کرد وفرمود:«نيازى به اين گونه پرخاش گرى نيست، بايد او (زيد) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود: «برو از فلان خرمافلان مقدار به زيد بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بيست پيمانه ديگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: اين زيادى چيست؟ گفت: چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهيب وفرياد خشن من آزرده شدى، محمد (ص) به من دستور داد اين زيادى را به تو دهم، تا از تو دلجويى شود، و خوشنودى تو به دست آيد. هنگامى که آن اخلاق نيک و حلم عظيم محمد (ص) را ديدم مجذوب اسلام و اخلاق زيباى محمد (ص) شدم، و گواهى به يکتايى خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
اين ها چند نمونه از سلوک اخلاقى پيامبر اسلام (ص) بود، که هرکدام چون آيينه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زيباى اخلاق نيک آن حضرت دعوت مى کند، و يکى از راز و رمزهاى مهم پيشرفت اسلام در صدر اسلام را که بسيار چشمگير بود، به ما نشان مى دهد. در فرازى از گفتار حضرت على (ع) در شان اخلاق پيامبر (ص) چنين آمده:«رفتار پيامبر (ص) با همنشينانش چنين بود که دائما خوش رو،خندان، نرم و ملايم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عيبجو و مديحه گر نبود، هيچ کس از او مايوس نمى شد، و هر کس به در خانه او مى آمد، نوميد باز نمى گشت، سه چيز را از خود دورکرده بود؛ مجادله در سخن، پرگويى، و دخالت در کارى که به اومربوط نبود، او کسى را مذمت نمى کرد، و از لغزش هاى پنهانى مردم جستجو نمى نمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمى گفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده و سراپا گوش مى شدند... .»
فرا رسيدن ماتم جانسوز رحلت کامل ترين انسان، حضرت ختمى مرتبت و شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام را در اين روز و هم چنين شهادت امام على بن موسى الرضا عليه السلام را درآخر اين ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشريت، و مسلمانان دنيا وشيعيان و به ويژه امت پاسدار اسلام و پيروان اهل بيت عصمت وطهارت تسليت عرض مى کنيم به اين اميد که ان شاء الله پيروى ازثقلين را سرلوحه اعمال خود قرار دهيم تا پيامبر و خداى پيامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز «وا نفسا» نايل آييم.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)