شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

عرفان در قرآن / عرفان ولايت محور

0 نظرات 00.0 / 5

اشاره

در بخش هاى پيشين مقولة «عرفانِ عبوديت محور» مطرح شد که عرفانِ قرآنى و سلوکِ وحيانى بر گوهر بندگى و جوهر عبودى مبتنى است و عزت عارف، در عبوديت الهى رقم مى خورد. عبوديت، جوهرى است که کُنْه و درون ماية آن، ولايت الهى است؛ يعنى رسيدن به اينکه تحت تدبير محض خداوند و ارادة الهى است. در اين مقام، عبد سالک، چيزى غير از آنچه معبودش اراده کند، نخواهد داشت و همه شؤون حيات و هستى اش فانى در خدا است و جهانِ فانى و باقى را فداى شاهد و ساقى مى کند. او چنان اعتلايى مى يابد که از خوف جهنم و شوق جنّت عبور مى کند و عشق بندگى و شوق ديدار، همه هستى اش را پوشش مى دهد. اکنون پرسش اين است که در «عرفان عملى قرآني» چه حقيقتى است که عارف و سالک را به منزلت «عبديت» و آن گاه مقام «عنديت» مى رساند و تاج کرامتش و جايزه سلوک و رياضتش، «عبده و رسوله» ، «نعم العبد» ، «أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي. . . » ، «فاوحى الى عبده ما اوحي» و. . . خواهد شد؟ راز و رمز سلوک عبودى در چيست؟

ولايت محورى

پاسخ آن است که عرفانِ قرآني-عترتى، عرفانِ مبتنى بر هدايت انسان کامل معصوم است؛ عرفانى است که ساختار و جانمايه اش، بر ولايت قرار گرفته و تعريف شده است؛ ولايت به معناى معرفت، محبت و پيروى از خلفاى الهي؛ ولايت انسان هايى که مظاهر اسماى جمال و جلال الهى اند و واسطة فيض و فضل ربوبي.
مگر در عرفان، مرشد، پير راه، خِضر طريق، راهنما و. . . از ضروريات سير و سلوک تا درجه شهود معرفى نشده است؟ مگر اطاعت محض و تبعيت صرف از چنين راهنمايان و راهبرانى مطالبه نشده است؟ حال بايد پرسيد کدام انسان ها صلاحيت تام و تمام براى راهبرى و راهنمايى و هدايت همه جانبه و آن گاه تبعيت کامل را دارند؟ به راستى چه کسانى اند که پذيرش ولايت آنها به معناى پذيرش مرجعيت اعتقادى، اخلاقي-سلوکى و اجتماعى، و عشق ورزى و مهرورزى محض به آنها سرمايه سلوک و -از همه مهم تر- سير در صراط مستقيم الهى خواهد بود؟ مگر پيامبر اکرم6 و عترت پاکش، چنين مقام و منزلتى ندارند؟ چه عقلانى و دل پذير است که انسانِ صائر و سالک الى الله خويشتن را به چنين انسان هايى بسپارد و سرسپرده و دلداده آنان باشد که معيّت معرفتي- معنويتى با آنان و حَشْر عقلى و روحى با چنين انسان هايى که آئينه داران حقند، انسان را الهى کرده و به سر منزل مقصود مى رساند.
انسان هايى که فتح قله هاى کمال و تکامل، تنها در همراهى با آنها و فهم آموزه هاى آنان و انجام دستورات آنها و تخلق به اوصاف ملکوتى آنان ممکن خواهد شد؛ آنان که در مقام عصمت قرار گرفته و الگوى تمام عيارند و عرفان علمى و عملى مبتنى بر صدق و حقّ را فراروى انسان قرار مى دهند. ذره اى کژى، تخلف و اختلاف در صراط آنان نخواهد بود و عرفان جامع و کامل را نشان مى دهند.
انسانى که تحت تعليم و تربيت انسان کامل معصوم (ع) قرار مى گيرد و بينش، گرايش، کنش و واکنش هاى او تحت تأثير آن آموزه ها و گزاره ها است، به يقين به سعادت مى رسد و مشرب و مسلک آنان را يافته و در مسيرى قدم مى گذارد که قدمگاه صدق و سپس قرارگاه صدق است که فرمود: «وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم؛ و به کسانى که ايمان آورده اند بشارت ده که براى آنها، سابقة نيک [=نيک نامى و پاداش] نزد پروردگارشان است» 1 يا «اِنَّ الْمُتَّقينَ فِى جَنّاتٍ وَ نَهرٍ، فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيکٍ مُقْتَدِر؛ به يقين پرهيزکاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند حاکم مقتدر» 2 يعنى «عند الرب» و «عند الله» خواهد شد و بين جنبه هاى خلقى و حقّى در ساحت سلوک جمع خواهد کرد. به تعبير علامه طباطبايي:
در ثبوت و تحقق صراط ولايت که در آن انسان مراتب کمال باطنى خود را طى کرده و در موقف قرب الهى جايگزين مى شود، ترديدى نيست. 3
آري؛ انسان ولايى مى تواند در پرتو ولايت معصوم، به مراتبى از ولايت يعنى انکشاف واقعيات باطنى، قرب و فناى حق دست يابد و راه توحيد را در پيش گيرد، تا به اوج عرفان که توحيد ناب است، برسد.
سالک، تحت تدبير و راهبرى وليّ خدا مى تواند به معرفت هاى شاهدانه و عشق و محبت هاى صادقانه واصل شود، و در همه مراحل از حقيقت حکايت دارد نه مجاز و خيال، تا از همه حجاب ها از جمله حجاب خوديت خارج شود و به محبوب برسد.
بنابراين ولايت پذيرى انسان کامل و حجت الهى است که انسان را از ولايت شيطان به ولايت رحمان و از جهل به مراتب عالى نور و علم سوق و سير مى دهد. دل چنين سالکى، تنها با ياد و نام خدا آرام گرفته و غايتى جز قرب الى الله و لقاء ربّ ندارد. او، پيوسته در بستان ياد خدا به تفرّج پرداخته و در گلستان رضاى الهى سير مى کند و حيات معقول و معنوى يا حيات طيّبه تحصيل مى نمايد و با نور خدا زندگى مى کند. ولايت پيامبر اکرم6 و عترت پاکش: و استجابت دعوت آنها در قول و فعل، عامل حيات جاودانه و آرامش پايدار و نورانيت و معنويت حقيقى و ماندگار خواهد شد؛ چنانکه فرمود:
«يا أيّها الَّذينَ آمنُوا اسْتَجِيبوا للهِ و لِلرَّسولِ اذا دَعاکُمْ لِما يُحْييکم؛ اى کسانى که ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت کنيد هنگامى که شما را به سوى چيزى مى خواند که شما را حيات مى بخشد» . 4
«أوَ مَنْ کانَ مَيْتاً فَأحْيَيناهُ وَ جَعَلْنا لَه نُوراً يَمْشى بِهِ فِى النّاسِ؛ آيا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کرديم، [= کافر بود و ايمان آورد] و نورى برايش قرار داديم که با آن در ميان مردم راه برود» . 5
که آنان هدايت به امر داشته و سالک را بر اساس استعدادهاى ذاتى و اکتسابى اش، تا آخرين مراحل تکامل به پيش مى برند و غير از ارائه طريق، ايصال به مطلوب مى کنند؛ چنانکه فرمود:
«وَ جَعَلْنا منْهُم اَئِمَّةً يَهْدون بِأمْرِنا لَمّا صَبَروا وَ کانوا بِآياتِنا يُوقِنون؛ و از آنان پيشوايانى قرار داديم که به امر ما (مردم را) هدايت مى کردند؛ چون شکيبايى نمودند، و به آيات ما يقين داشتند. » 6 يا «و جعلناهم ائمةً يهدون بامرنا؛ و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به امر ما، (مردم را) هدايت مى کردند. » 7

معيار انتخاب استاد

با وجود چنين آموزگارها و آموزه هايى، عقلانى است که انسان اگر به دنبال استاد راه و پير طريقى نيز مى گردد لازم است پير طريق را نيز با چنين معيارهايى سنجش و ارزيابى کند، و عالمى زاهد و ربانى را به عنوان استاد انتخاب کند که بر نظام فکرى او ولايت محورى حاکم باشد و شاگردان را نيز به قرآن و اهل بيت: دعوت کند نه به خود. و مگر همه افتخار استادان سير و سلوک در ساحت عرفان اسلامى، اين نبود و نيست که سلسله آنها در نهايت به امامان هدايت و نور وصل مى شود؟ و همه عزت و آبروى آنها در همين است که به اميرالمؤمنين7 ارتباط دارند؟ حال که ما طبق انديشه شيعى و عرفان اهل بيت: به چنين سرچشمه هاى زلالى متصل هستيم، چرا چشم به چهره هاى ديگر بگشاييم که قطب سالک قرآنى، بايد مقام امامت و ولايت داشته باشد. واژة «قطب» در سخنان حضرت على (ع) در جريان امامت شناسى آمده است:
«أنْ مَحَلِّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِن الرّحي» 8 که انسان کامل معصوم (ع) امام مبين است و جامع جميع مراتب علم و عمل و مصداق فرقان. 9
علامه طباطبايى (ره) فرمود:
در تفسير آيه «وَ إذِ ابْتَلى اِبراهيمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّى جاعِلُکَ للنّاس إماماً؛ و (ياد کنيد) هنگامى که پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتى آزمود؛ و او به طور کامل از عهدة آنها بر آمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. » ،10 امام آن شخص هادى است که موجودات را از جنبه ملکوتى هدايت و رهبرى مى کند. مقام امامت، يک نوع ولايت باطنى بر اعمال مردم است که توأم با هدايت مى باشد. هدايت، اينجا به معناى رساندن به مقصود است، نه تنها راهنمايى و ارائه طريق که کار پيغمبران و رسولان، بلکه عموم مؤمنانى است که از راه موعظه و نصيحت، مردم را به سوى خدا دعوت مى کنند. . . . 11
آري؛ پيامبر و امامان: قطب، ولى الله و خليفة الله، بوده و صلاحيت راهنمايى و رهبرى را دارا هستند. انسان بيدار و بينا در ناحيه سير و سلوک، خويشتن را تنها و تنها به آنان و شاگردان راستين آنان يعنى علماى ربانى زاهد راه رفته مى سپارد، تا ذره اى از صراط مستقيم سلوک منحرف نشود؛ پس عرفان منهاى ولايت، در حقيقت، عرفان نيست چه اينکه ولايت، مُخْ و اساس عرفان است.
از ديدگاه قرآن، سير و سلوکِ منهاى «ولآيت» معنايى ندارد؛ لذا استجابت دعوت خدا و رسولش6 و داشتن «ولآيت» اهلبيت عصمت و طهارت: که توأم با معرفت به حقّ آنان و محبّت حقيقى به آنها است، داراى اصالت و موضوعيت است؛ زيرا سالک، راه به جايى نمى برد، مگر از رهگذر کوى وِلاى چنين انسان هايى که حجت خدا، وجه ربّ و کلمة تامة حق هستند. امام سجاد7 فرمود:
«نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقيم» ؛12 صراطى که به تعبير پيامبراعظم6: «ادّق من الشَّعر و اَحَدّ مِنَ السَّيف و اَظْلَم من اللَّيل» 13 است، در سنّت و سيرة علمى و عملى پيامبراکرم6 و عترت پاکش: ظهور و تجلّى مى يابد. در حديثى از امام حسين (ع) آمده است:
«آيها الناس! انّ الله عزّوجلّ ذکره ماخلق الخلق الّا ليعرفوه، فاذا عرفوه عَبدوه و اذا عَبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه» . فقيل رجل: «يابن رسول الله! ما معرفة الله عزّوجل؟» فقال: «معرفة أهل کل زمان امامهم الذّى يجب عليهم طاعته» . 14 در اين حديث حسينى، عرفان به خدا با عرفان به امام و امامت و اطاعت از او معنا شده است. اين است که فرمودند:
بِنا عُبِدَ الله و بِنا عُرِفَ الله و بنا وُحِّدَ الله تبارک و تعالي15
پس عرفان بى ولآيت، عرفان نيست و انسان را به مقصد اعلا نمى رساند. ميان عبادت ها و آموزه هاى اسلامى، چيزى مهم تر و با ارزش تر از «ولآيت» نيست؛ چنانکه فرمود:
وَ لَمْ يُناد بِشيءٍ مانُوديَ بِالْوَلايةِ يوم الغدير16
مَثَل اهل بيت: مثل کشتى نوح معرفى شده است که هر کس داخل آن شود، نجات يافته و هر کس آن را ترک کند، غرق و نابود مى شود. 17 در تفسير الميزان آمده است که امام صادق (ع) فرمود: اية «يا آيها الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لله وَلِلرَّسُولِ إِذا دعَاکمْ لِمَا يحْييکمْ» 18 درباره ولآيت على (ع) نازل شده است؛19 پس اسلام مبتنى بر نبوت و امامت، عرفانِ متکى بر نبوت و امامت را ارائه مى دهد و «ولآيت» در سير و سلوک اسلامى و قرآني؛ نقش کليدى دارد. در تفسير «اهْدنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» از ابن عباس نقل شده است که پيامبراکرم6 فرمود: «قولوا معاشر العباد اهدنا الى حبّ النّبى و أهل بيته» 20 پس هندسه عرفان عملى و سير و سلوک وحيانى براساس معرفت و محبت پيامبر اسلام (ص) و عترت پاکش ترسيم شده است؛ چه اينکه محبت به انسان کاملِ معصوم (ع) اگر از سَرِ معرفت حقيقى و اطاعت پذيرى خالصانه باشد، سالک را به غآيت عارفان و نهآيت آمال مشتاقان مى رساند و هرگز انحراف، التقاط، تحريف، تحجر و تجدّدگرايى محض که از آسيب هاى عرفان هاى صوفيانه، مدرنيستى و نوپديد و يکسونگرانه هستند، دامن گير او نمى شوند.
در عرفانِ ولايى، درونگرايى و برونگرايى، درد خدا و خلق، عبادت خدا و خدمت به خلق، اعتدال، و پرهيز از افراط و تفريط، مورد عنايت است. عارفِ سالک، رقيقه اى از حقيقت وجودى انسان کامل است؛ چه اينکه پير طريق و شيخ راه و مُراد او، خلفاى الهى و حجج بالغة حقّ هستند و چنين سالکى هرگز از صراط شريعت محمدى (ص) انحراف نيافته و عرفان را وسيله اى براى دکّان دارى و تورّم نفس شيطانى خويش و فريب مردم قرار نمى دهد؛ پس معنويت و قربِ حاصل از چنين سير و سلوکى، داراى عطر محمدى (ص) و علوى (ع) است. پيامبر، على و فاطمه زهرا: محور اصلى و قرارگاه نهايى چنين عارفان و سالکانى هستند و فرزندان فاطمه و علي8 عهده دار هدآيت اين دسته از سالکان مجذوب يا مجذوبان سالک خواهند بود؛ بنابراين عرفان قرآنى و سلوکِ وحيانى، مبتنى بر عنصر «ولآيت گرايي» است و مراحل و منازل چنين سير و سلوکى بر مدار ولآيت مى گردد.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. سوره يونس:2.
2. سوره قمر: 54-55.
3. شيعه، محمد حسين طباطبايى، به کوشش سيد هادى خسرو شاهى، اول، 1387، بوستان کتاب، قم.
4. سوره انفال: 24.
5. سوره انعام: 122.
6. سوره سجده: 24.
7. سوره انبياء: 73.
8. نهج البلاغه، خ3.
9. ر. ک: تفسير نورالثقلين، ج4، ص 379، الميزان ج17، ص 72، تفسير على بن ابراهيم، ج2، ص212 و. . . .
10. سوره بقره: 124.
11. تفسير الميزان، ج1، ص 275-276.
12. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 22.
13. باريک تر از مو، برنده تر از شمشير و ظلمانى تر از شب است. (ر. ک: علم اليقين، ملامحسن فيض کاشانى، ص 69)
14. «اى مردم! پروردگار عالم، آدمى را نيافريد، مگر براى آنکه او را بشناسند و هنگامى که او را شناختند، به عبادت او برخيزند و در اثر بندگى او، از عبادت ماسواى خداوند بى نياز شوند» . مردى پرسيد: «اى پسر رسول خدا! معرفت خدا چيست؟» فرمود: «معرفت به امام وقت؛ همان امامى که طاعت او بر بندگان خدا واجب شمرده شده است» . بحرالمناقب، ص 128، لمعات الحسين (ع)، علامه سيدمحمدحسين حسينى تهرانى، ص 2.
15. کافى، ج 1، ص 145.
16. همان، ج 2، ص 21.
17. بحارالانوار، ج 23، ح 3، ص 105.
18. سوره انفال: 24.
19. تفسيرالميزان، ج 9، ص 78.
20. شواهد التنزيل، ج 1، ح 87 و ر. ک: پيام قرآن، ناصر مکارم شيرازى، ج 9، ص 410.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)