فلسفه سياسى


با تشکر از فرصتى که در اختيار نشريه پگاه حوزه قرار داديد، حضرتعالى اهميت فلسفه سياسى را در ميان دانش هاى سياسى ديگر، در چه گستره و عمقى ارزيابى مى کنيد؟

حجت الاسلام پارسانيا: وقتى که ما در مورد اهميت فلسفه سياسى بحث مى کنيم، يک ابهام مفهومى داريم که مراد ما از فلسفه سياسى چيست؟ چند تعريف مى توان براى فلسفه سياسى ارائه کرد که همه اين تعريف ها به نحوى کاربرد هم دارند؛ گاه ما فلسفه سياسى را مقابلِ علم سياست قرار مى دهيم و نحوه پرسش شما نيز کم و بيش موهم همين معنا است. گاه نيز فلسفه سياسى به دو يا سه معناى ديگر به کار برده مى شود.
آگاهى سياسى، مفهوم عامى است که اظهارنظرهاى انسان عامى، راجع به مسايل سياسى، بيان هاى دينى در متون مقدس راجع به سياست، نصايحى را که برخى از بزرگان معرفت اجمالاً گفته اند و آنچه را که الآن به عنوان يک رشته خاصى تحت عنوان علم سياست در دانشگاه ها وجود دارد، اين مفهوم عام شامل مى شود. بخشى از اين آگاهى به عنوان ساينس و علم سياست معرفى مى شود و بخشى از اين آگاهى در تقابل با علم سياست، به عنوان فلسفه سياسى مطرح مى شود. فلسفه سياسى در اين معنا غير از علم سياست است يعنى يک نوع آگاهى غيرعلمى است.
اين نوع تفسير در مورد فلسفه سياسى که فلسفه را در مقابل علم قرار مى دهد، حدود صد تا دويست سال سابقه دارد. فلسفه سياسى در اين کاربرد، معناى خودش را در حاشيه معناى جديد علم سياست پيدا کرد، ابتدا علم سياست معناى جديد خود را از نيمه دوم قرن نوزدهم تا قرن بيستم پيدا کرد و سپس به موازات آن، فلسفه سياسى به عنوان دانشى که غير از علم است، در برابر علم معرفى شد.
در غرب کلمه فيلاسوفى و ساينس تا نيمه دوم قرن بيستم به يک معنا به کار برده مى شد، فيلاسوفى همان معناى علم را داشت، اما از نيمه دوم قرن بيستم اين اصطلاحات تغيير پيدا کرد، و ساينس در معناى علم آزمون پذير به کار برده شد و فيلاسوفى شامل معرفت هايى شد که از يک نظم و نظامى برخوردار بودند، اما تجربى نبودند. تفکيک ميان علم و فلسفه، يک تفکيک جديدى است و شايد اگوست کُنت اولين کسى بود که از اين تفکيک سخن گفت و براى آن نظريه اى ارائه داد. او براى هر کدام از اين دو معرفت يک دوره تاريخى قايل شد، ساينس را پديده جديدى دانست که در مقطع بلوغ ذهن بشرى بوجود آمد. او علم حقيقى را همين ساينس يعنى دانش آزمون پذير مى دانست. او فلسفه را يک مرحله مقدماتى و تمرينى مى دانست. براساس تفسير پوزيتيويستى از علم، علوم تجربى علم واقعى است و علم سياست نيز، دانش تجربى درباره سياست است و آگاهى ها و معرفت هايى که با حوزه تجربه ارتباط ندارند و از پايگاه حس برنمى خيزد و يا اينکه اگر از يک منشأ حسى هم برمى خيزند به گونه اى نيستند که در قلمرو حس اثبات و يا ابطال شوند، معرفت علمى نيستند.
اين تعريف از فلسفه و علم در طول تاريخ بشر سابقه نداشته و در واقع تعريف جديدى بود؛ زيرا پيش از اين، فلسفه را در دو معنا بکار مى بردند: يکى، به معناى مطلق علم بود و اين به معناى عام فلسفه بود و ديگرى يک علم خاص بود که درباره متافيزيک و درباره موجود از آن جهت که موجود است بحث مى کرد.
اگر ما علم سياست را به اين معنا بگيريم که دانشِ آزمون پذير است، دانشى که از بستر حس و تجربه برمى خيزد و يا دست کم به گونه اى حسى اثبات مى شود، در اين صورت علم سياست غير از فلسفه سياسى خواهد بود. از اين ديدگاه فلسفه سياسى دانشى است که ذهن را مقدارى براى شکل گيرى علم سياست ورزيده مى کند.
معرفت علمى به لحاظ زمانى - از ديدگاه کنت - وقتى مى آيد که معرفت فلسفى برود و يقيناً داورى فلسفى کردن؛ يعنى با روش غيرتجربى در مورد مسايل سياسى سخن گفتن، غير از داورى علمى کردن است. کنت در آرزوى روزى بود که در مورد همه موضوعات فقط به صورت تجربى بحث کنيم و بقيه معرفت ها، از جمله معرفت فلسفى و معرفت دينى رخت بربندد، يعنى حداقل در عرصه شناخت و تبيين جهان، اين معرفت ها رخت بربندند و معرفت علمى بيايد.
البته اين گونه تفسيرهاى پوزويتيويستى شدّت و ضعف هايى داشت: در برخى از مقاطع بگونه اى تفسير مى شد که بقيه حوزه هاى معرفتى را مهمل گويى مى دانست، مثل حلقه وين، که در اين حلقه، فلسفه سياسى مى شود مهمل گويى يعنى فلسفه سياسى نه تنها علم نيست، بلکه فايده هم ندارد.
اگر ما مانند حلقه وين بيانديشم، فلسفه نوعى معرفت است که در حاشيه معرفت هاى علمى، در اثر يک سرى مغالطاتِ لفظى به وجود مى آيد، بر اين مبنا فلسفه بسيار دست و پاگير است. و فلسفه سياسى نيز يک دانش دست و پا گير است. امّا بعد از حلقه وين به اين مسئله توجه شده که اولا معرفت، مختص به معرفت علمى نيست، ثانيا معرفت هاى غير علمى مى توانند فايده هايى هم داشته باشند. لذا گزاره هايى که در قلمرو موضوعات و مسايل سياسى به نحو غير علمى گفته مى شود، با آن که علم نيستند، در برخى موارد خيلى هم مفيد هستند. برخى از اين گزاره ها هنجارى است، يعنى بايد و نبايد دارد. گزاره هاى هنجارى و ارزشى درباره مسايل سياسى در زندگى اجتماعى مورد نياز است و فرهنگ بشر بدون اين دسته از گزاره ها نمى تواند باشد، اما اين گزاره ها علمى نيستند و فلسفه سياسى راجع به مسايل هنجارى صحبت مى کند و فايده هم دارد، ولى علم نيست، بلکه مى تواند يک معرفت روش مند باشد و مى تواند رويکردِ انتقادى داشته باشد، ولى علم نيست.
اين نوع تفکيک که فلسفه سياسى مفيد است، اما بايد از حوزه علم سياست تفکيک شود، در آثار وِبرِ در کتاب «دانشمند و سياستمدار» او هست و او به اين تفکيک قايل است. او نمى گويد ما به فلسفه سياسى نياز نداريم و نبايد باشد، بلکه مى گويد: در کرسى علم سياست، بحث هاى بايد و نبايد و مسايلى که در قلمرو مسايل غيرعلمى است، نبايد وجود داشته باشد و نبايد پيرامون اين موضوعات گفت وگو شود. بنابراين براساس تعريف پوزيتيويستى از علم، علم سياست در مقابل فلسفه سياسى قرار مى گيرد، در تعريف پوزيتيويستى از علم، معرفت علمى نسبت به جهان ساينس است، و بر اين اساس برخى درباره فلسفه سياسى مى گويند: علم نيست و مضر است و برخى ديگر مى گويند: علم نيست، ولى مفيد است، به عنوان مثال، ايدئولوژى است و ما نياز به آن داريم و يا حتى به نوعى براى زندگى انسان روشنايى بخش است، اما اين روشنايى ناظر بر جهان خارج و تبيين علمى آن نيست. در اين ديدگاه، معرفت علمى سياسى هويت مستقلى از فلسفه سياسى دارد؛ چه فلسفه سياسى را در جاى خودش مفيد بدانند و چه ندانند. و بر اين اساس اگر ربطى هم بين علم سياست و فلسفه سياسى باشد اين است که فلسفه سياسى نحوه استفاده از معرفت علمى را به شما مى گويد و علقه و علاقه شما را به موضوعات علم سياسى تعيين مى کند، يعنى فلسفه سياسى به شما مى گويد که راجع به فلان موضوع بحث کن و هم چنين نتيجه علم سياست را فلسفه سياسى به خدمت مى گيرد.
البته بحث هايى که در قلمرو فلسفه علم بوجود آمد، به تدريج نشان داد که ساينس و حوزه معرفت علمي؛ يعنى علم سياست، به لحاظ ساختار درونى اش، مستقل از بخش هاى غير علمى معرفت نمى باشد و علم سياست از گزاره هايى که احياناً بخشى از آنها به حوزه فلسفه سياسى بازمى گردد، مستقل نيست. به عنوان مثال اين مسئله در انديشه پوپر راه پيدا کرد، که شما فرضيه هاى علمى تان را با روش علمى بدست نمى آوريد؛ زيرا علم از نظر او داراى دو مقام است: يکى مقام داورى و ديگرى مقام کشف. داوريِ علمى روش تجربى دارد، اما در مقام نظريه پردازى و کشف شما فرضيه هايتان را از حوزه هاى مختلف معرفتى مى توانيد بگيريد، فرضيه هاى علمى حدس هايى هستند و حدس ها ريشه در فلسفه سياسى مى تواند داشته باشد. منتهى حدس وقتى وارد بازى با علم مى شود، قواعد آن قواعد فلسفه سياسى نيست، بلکه قواعد علمى است و با روش علمى بحث مى شود. معناى پوزيتيويستى از علم، اين را نمى پذيرد که در مقام داورى چيزى غير از روشى صرفا علمى دخالت داشته باشد.
معناى دوم فلسفه سياسى اين است که فلسفه سياسى همان علم سياست است، فلسفه تا قبل از قرن نوزدهم، معناى علم را داشته است سوفيا، در يونان به معناى معرفت علمى بوده و لکن در يونان سوفيست ها يعنى عالمان، گرفتار شکاکيت شدند. و چون عالمان به شکاکيت گرفتار آمدند، آنچه که مصداق علم دانسته مى شد، سر از شک و ترديد درآورد. در حقيقت عالمان آبروى، علم را بردند. و در اين فضا، سقراط خود را سوفيست نناميد. بلکه خود را فيلاسوفيا، يعنى دوستدار علم ناميد.
بنابراين فلسفه همان علم مفهومى و استدلالى است و اين علم از روش و شيوه هاى خاص استفاده مى کند. روش آن روش برهانى است که درصدد توصيف حقيقت است و با روش ساير آگاهى ها تفاوت دارد.
کتاب شفاى ابن سينا، دائره المعارفى از علوم مختلف است، نيمى از حجم اين کتاب عظيم، به مباحث و منطق يعنى به روش معارف مختلف و از جمله به روش معرفت علمى مى پردازد. او حتى روش توليد خطا را نيز به صورت سيستماتيک و سازمان يافته بيان مى کند.
فلسفه هنگامى که به معناى علم برهانى به کار برده مى شود همه علوم نظرى و عملى را شامل مى شود. و بر اين اساس به متافيزيک (فلسفه اولي) علوم رياضى، فلسفه رياضى، علوم طبيعى، فلسفه طبيعى، گفته مى شود، و بر همين قياس علوم سياسى و اجتماعى، فلسفه اجتماعى و يا سياسى هم به کار مى رود.
شما هنگامى که به تقسيم بندى علوم ارسطو، فارابى، ابن سينا، خواجه نصير الدين طوسى مراجعه مى کنيد، فلسفه سياسى در تعريف آنان، همان علم برهانى سياست است، يعنى دانش روش مند برهانى است که پيرامون موضوعات اجتماعى و سياسى بحث مى کند، و اين دانش مقيد به تجربى بودن نيست. هر چند که به حسب نياز از تجربه و حس نيز استفاده مى کند. ارسطو در کتاب سياست خود بسيارى از شواهد تجربى را براى تأييد و اثبات نظر خود نشان مى هد. بخشى از تدبير مدن فارابى که عهده دار بيان تحولات جوامع از يک نوع نظام سياسى به نظام ديگر است، ناگزير از معرفت حسى و تجربى استفاده مى کند، و لکن برخى از مفاهيم سياسى ديگر نظير فضيلت عدالت، حقيقت، و هم چنين مفاهيم هنجارى و ارزشى که در قلمرو فلسفه سياسى و اجتماعى به کار مى روند، تنها با ابزار عقل نظرى و عقل عملى شناخته مى شوند.
فارابى علاوه بر آن که از عقل نظرى و عملى براى گسترش فلسفه سياسى استفاده مى کند، ازعقل مستفاد و عقل قدسى نيز سخن مى گويد، او حضور و وجود اين عقل را در مباحث متافيزيک و علم النفس اثبات مى کند، عقل مستفاد و عقل قدسى حاصل ارتباط وجودى و شهودى پيامبران و ائمه معصومين و اولياء الهى با عقل فعال است. او سخن دينى و الهى زندگى زيست را نتيجه حضور اين معناى از عقل مى داند و به همين دليل پيامبر و امام راسانّ و سنت گذار مى داند.
حضور عقل مستفاد و وحى، در قلمرو فلسفه و علم سياسى جهان اسلام، منبع معرفتى ديگرى به اسم نقل را نيز به دنبال مى آورد، و به اين ترتيب فلسفه سياسى در جهان اسلام، علم سياستى خواهد بود که با استفاده از نقل، عقل نظرى و عملى و هم چنين عقل تجربى و ابزارى ابعاد مختلف زندگى سياسى را توصيف، تبيين نموده، و هنجارها و ارزش هاى آن را در معرض نقادى و ارزيابى علمى قرار مى دهد، و در اين تعريف فقه سياسى بخش هنجارى و انتقادى اين علم را پوشش مى دهد.
براى فلسفه سياسى علاوه بر معناى پوزتيويستى و معنايى که در تاريخ انديشه اجتماعى دنياى اسلام صورت گرفت که ترادف فلسفه با علم را ترسيم مى کند دو معناى سوم و چهارم مى تواند وجود داشته باشد، معناى سوم بر اين اساس شکل مى گيرد که فلسفه در معناى متافيزيک به کار برده مى شود، توضيح اين است که اگر فلسفه به معناى علم برهانى باشد، علم برهانى براساس موضوع خود به اقسامى تقسيم مى شود. و يکى از اقسام مهم متافيزيک يا فلسفه اولى است، متافيزيک يا فلسفه اولى، علمى است که درباره احکام موجودى خاصى نظير موجود طبيعى يا موجود رياضى بحث نمى کند، بلکه درباره احکام موجود از آن جهت که موجود است يعنى درباره احکام کلى موجودات بحث مى کند، و به همين دليل به فلسفه اولى، فلسفه کلى يعنى علم کلى نيز مى گويند و ديگر علوم را نيز علوم جزئى مى خوانند.
فلسفه به معناى خاص يا متافيزيک به دليل اين که به احکام اصل وجود مى پردازد، بسيارى از مبادى ساير علوم را تأمين مى کند و فلسفه سياسى و علم سياست به عنوان يک علم جزئى نيز در اصل موضوع خود و در مبادى معرفتى خود، نيازمند به متافيزيک است، متافيزيک اصل وجود وحى، وجود عقل وجود انسان و تجرد آن، و هم چنين مادى و يا مجرد بودن سعادت انسان را تأمين مى کند، و فلسفه سياسى با استفاده از اين مبادى مسير علمى خود را طى مى کند.
اگر متافيزيک، اصل حقيقت را انکار نمايد، و يا واقعيت را به امور مادى محدود و مقيد گرداند، يا مبادى انتولوژيک و هستى شناختى، شناخت عقلى و وحيانى را تأمين نکند، فلسفه سياسى، به محدوده يک علم صرفا تجربى - حسى تقليل پيدا کرده و يا آن که براساس نفى هرگونه حقيقتى که فراسوى قدرت و اراده انسانى باشد. نظير رويکردهاى پسامدرن، نقش يک بديل کاذب براى متافيزيک و دين را پيدا مى کند.
بنابراين همواره فلسفه به معناى خاص در سرنوشت دانش و فلسفه سياسى اثرى تعيين کننده دارد، به اين حصّه و بخش از فلسفه و متافيزيک نيز که در اضافه و نسبت با علم سياست تعيّن پيدا مى کند، نيز فلسفه سياسى مى توان گفت،
فلسفه سياسى در اين معنا در حقيقت، نوعى فلسفه مضاف است، زيرا فلسفه مضاف بخشى از فلسفه به معناى خاص است که در تأمين مبادى يکى از علوم جزئى به کار مى آيد.
هر علمى از علوم جزئى به حصه اى خاص از متافيزيک اعتماد مى کند و حصص و بخشهاى مختلف فلسفه به همين اعتبار به صورت فلسفه هاى مضاف متعيّن مى گردند، بنابراين هر يک از علوم جزئى فلسفه مضاف خود را دارد. و تدبير مدن يا علم سياست نيز، از فلسفه مضاف مربوط به خود بهره مند مى گرداند.
فارابى در سياست مدنيه، بسيارى از مباحث متافيزيک را که جزء فلسفه به معناى خاص هستند، پيش از ورود به مسائل خاصى علم تدبير مدن بيان مى کند. مانند اصل وجود خداوند، و يا عالم عقول و يا تجرد نفس انسانى و معناى سعادت آدمي.
اگر متافيزيک اصلِ وجود خداوند، وحى و مانند آن را اثبات کند، بسيارى از مباحث علم سياست و فلسفه سياسى به معناى دوّم آن مسير و سرنوشتى خاص پيدا مى کند زيرا بر اين اساس هم جامعه آرمانى و هنجارها و ارزش هاى مربوط به آن شکل دينى پيدا مى کند و هم مباحث انتقادى علم سياست ابعاد و مبانى خاص خود را مى يابد. پس معناى سوم فلسفه سياسى ناظر به نوعى فلسفه مضاف است، بايد توجه داشت که به رسميت شناختن فلسفه سياسى به اين معنا در صورتى ممکن است که براى متافيزيک ارزش معرفت شناختى قائل باشيم.
جهان اسلام و متفکرين مسلمان به دليل اين که متافيزيک را نيز دانشى علمى مى دانند، براى فلسفه هاى مضاف ارزشى ويژه بايد قائل باشند، و فلسفه سياسى به اين معنا را نيز محترم بشمارند. آنان مى توانند بخش هايى از حکمت مشاء حکمت اشراق و يا حکمت متعاليه، را که مبادى و اصول موضوعه دانش سياسى را تأمين مى کند، به طور ويژه و مستقل بازخوانى نمايند. و اين مجموعه را به عنوان مقدمه و درآمدى براى مباحث علم سياست مورد نظر خود قرار دهند، و اين مباحث مقدماتى را نيز فلسفه سياسى به معناى سوم آن بنامند.
براى فلسفه سياسى معناى چهارمى نيز مى توان در نظر گرفت.
فلسفه سياسى در معناى چهارم به معناى نوعى روش شناسى بنيادين است، و مرادف با روش به کار برده مى شود و از آن با عنوان فلسفه علم سياست نيز ياد مى شود.
تفاوت اين معنا با معانى سه گانه قبل در اين است که فلسفه سياسى در معانى سابق خود، همواره به عنوان يک علم درجه اول به کار برده مى شود.
فلسفه سياسى در معناى نخست که مورد استعمال پوزيتيويست ها بود نوعى معرفت عقلى براى تبيين مسائل سياسى جهان بود و البته اين نوع از معرفت از آن ديدگاه فاقد اعتبار علمى نيز بود، فلسفه سياسى در معناى دوم، بخشى از دانش برهانى است که به موضوعات سياسى مى پردازد. و فلسفه سياسى در معناى سوم بخشى از متافيزيک است.
علوم درجه اول علومى هستند که به جهان واقع مى پردازند و بر اين اساس متافيزيک نيز علمى درجه اول است زيرا متافيزيک نيز احکام موجود از آن جهت که موجودات مى پردازند، علم درجه دوم، علمى است که درباره ساير علوم به بحث مى پردازد، و علمى که به روش شکل گيرى علم سياست و روش پديد آمدن نظريه هاى اين علم مى پردازد درباره علم سياست و درباره نسبتى بحث مى کند که اين علم با مبادى هستى شناختى، معرفت شناختى، و حتى زمينه هاى اجتماعى و تاريخى خود دارد. بنابراين موضوع اين دانش پديده هاى عينى و يا سياسى نيست. بلکه موضوع آن علم به پديده هاى سياسى است در اين علم، هرگز مانند فلسفه مضاف، درباره صحت و سقم مبادى فلسفى علم سياست بحث نمى شود بلکه از تأثيرى بحث مى شود که هر دسته از مبادى با صرف نظر از درستى و کذب خود بر دانش سياسى مى گذراند، در فلسفه به معناى روش هرگز از اين مسأله بحث نمى شود که آيا حقيقت انسان مجرد يا مادى است. و يا از اين بحث نمى شود که وجود به دو قسم حقيقى و اعتبارى تقسيم مى شود. اين علم درباره مسائل سياسى نيز بحث نمى کند، اين علم در اين باره بحث مى کند که هر يک مبادى فلسفى مختلف چه نوعى از دانش و معرفت سياسى را به دنبال مى آورند.
گزاره هايى که در اين علم مطرح مى شوند از نوع گزاره هاى شرطيه هستند و مدار صدق و کذب گزاره هاى شرطيه نحوه ربط موضوع و محمول در مقدم و يا تالى نيست، بلکه نحوه ارتباط و پيوند مقدم و تالى است.
نکته مهمى که بايد به آن توجه داشت، که فلسفه سياسى هنگامى در معناى چهارم يعنى به معناى روش شناسى به کار برده مى شود، با آن که در قياس با علم سياست يک علم درجه دوم است، به عنوان يک علم مستقل از مبادى و اصول موضوعه مربوط به خود بهره مى برد، و به همين دليل کسانى که به روش شناسى بنيادين علم سياست مى پردازند. به تناسب مبادى هستى شناختى و معرفت شناختى خود، در اين علم موضع مى گيرند و به داورى درباره چگونگى ربط و پيوند، دانش سياسى با زمينه هاى فلسفى، معرفتى و اجتماعى آن مى پردازند.
پوزيتيويستها همان گونه که فلسفه سياسى به معناى فلسفه مضاف را به رسميت نمى شناسد، براى معناى چهارم فلسفه سياسى نيز نقش و جايگاهى قائل نمى توانند باشند، آنان معرفت علمى را مستقل از معرفت فلسفى مى دانند و علمى را که پيوند اين دو حوزه را جستجو کند، به رسميت نمى شناسند و يا چندان مهم نمى دانند. از نظر آنان معرفت به لحاظ ساختار درونى خود بلکه به لحاظ تحقق عينى خود، تنها به برخى از شرايط تاريخى و اجتماعى وابسته است، و به همين دليل ورود پوزيتيويست ها به قلمرو فلسفه علم سياست و روش شناسى اين علم، بيشتر براى نفى تاثيرگذارى متافيزيک به قلمرو علم سياست است.
رويکردهاى پسامدرن نيز با آن که تاثير مبادى متافيزيکى يا معرفت شناختى را در حوزه علم سياست مى پذيرند به دليل اين که براى معرفت فلسفى ارزش جهان شناختى و علمى قائل نيستند و اين معرفت را به ديگر حوزه هاى حيات و زندگى انسان نظير قدرت، اراده، و عمل اجتماعى تقليل مى دهند کار فلسفه علم سياست، را به کاوش در زمينه هاى انسانى و اجتماعى معرفت سياسى محدود و مقيد مى گردانند.
خوشبختانه در سال هاى اخير برخى از طلاب حوزه علميه که در قلمرو علم و فلسفه سياسى کار مى کنند. به دو معناى اخير فلسفه سياسى پرداخته اند. برخى از نشست ها در قم پيرامون وجوه سياسى حکمت متعاليه، شکل گرفت، اين نشست ها به دنبال آن است. بخشى از فلسفه صدرايى را که مبادى متافيزيکى علم سياست را تأمين مى کند شناسايى شود.
فلسفه به معناى روش نيز کم و بيش جايگاه خود را در مطالعات سياسى حوزوى پيدا مى کند و لکن آفت اين دسته مباحث در اين است که روش شناسى و فلسفه علم سياست نيز براساس مبادى معرفت شناختى مدرن و يا پسامدرن شکل گيرد. زيرا در اين صورت نيز فلسفه سياسى جهان اسلام و فقه سياسى شيعه به گونه اى قرائت خواهد شد که ابعاد وحيانى و متافيزيکى آن به زمينه هاى صرفا تاريخى - فرهنگى و اجتماعى تقليل پيدا خواهد کرد.
حجت الاسلام خسروپناه: اصطلاح علوم سياسى، مجموعه دروس و دانش هايِ سياسى است که در قديم به نام سياست مدن - که شاخه اى از حکمت عملى بود - و امروزه به عنوان علوم سياسى شناخته و مطرح مى شود. هرچند بريتانيايى ها اغلب تمايلى براى استفاده از اصطلاح علوم سياسى ندارند، اما مدرسه اقتصاد لندن در سال 1895 با عنوان مدرسه اقتصاد و علوم سياسى گشايش يافت، که آنها تمايلى جهت استفاده از واژه علوم سياسى را نداشتند، بنابراين دانشگاه هاى بريتانيايى در سراسر قرن بيستم از بکاربردن چنين عنوانى دورى مى کردند و عناويني؛ مانند حکومت، سياست، انديشه و نهادهاى سياسى، سياست و روابط بين الملل را به جاى واژه علوم سياسى مطرح مى کردند. اگر از اين بحث بگذريم، به هر حال علوم مختلفى هست که در عرصه سياست وارد شده، که يکى از آنها واژه علم سياست است، و نظريه پردازان تعريف هاى مختلفى را براى علم سياست گفته اند، که بعضى از تعريف ها وصفى است، بعضى تجويزى و برخى مختلط ميان توصيفى و هنجارى است. مثلاً سياست را علم فرمان روايى بر کشورها دانسته اند. سياست را فن و عمل فرمانروايى بر جوامع انسانى معرفى کرده اند و سياست را عبارت از مطالعه قدرت و نفوذ دانسته اند. بعضى افراد هم علم سياست را تحليل و بررسى جنبه هاى سياسى پديده هاى اجتماعى معرفى کرده اند و خلاصه اين که عده اى، علم سياست را دانشى دانسته اند که پديده ها و روندهاى سياسى موجود، سازمان ها و گروه هاى جوياى قدرت و روابط شهروندان و گروه هاى گوناگون با دولت و روابط دولت با ديگر دولت ها و سازمان بين المللى را مطالعه مى کند. علم سياست بيشتر درصدد کشف روابط بين پديده ها و رفتارهاى سياسى است و عمدتاً از روش تجربى هم استفاده مى کند، که اگر اين روش در حوزه نهادهاى سياسى جامعه باشد، از آن تعبير به جامعه شناسى سياسى مى کنند. اصطلاح جامعه شناسى سياسى که نسبتاً دانش نوپايى است به بررسى محيط اجتماعى سياست مى پردازد. به عبارت ديگر، بررسى تأثيرات جامعه، اعم از حوزه روابط توليدى و اقتصادى، لايه هاى اجتماعى و فرهنگ، فرآيند و رفتار سياسى، همه، جوهر جامعه شناسى سياسى به شمار مى رود. به عنوان مثال در وضعيت کنونى جامعه ما، بحث احزاب، تشکل ها و نيز رابطه اى که احزاب و تشکل ها با دولت دارند، مباحث روشنفکران، روحانيون، ارتش، زنان و دانشجويان، موضوعات اصلى جامعه شناسى سياسى هستند و نوع رابطه و تعامل سياسى که ميان اين نهادهاى اجتماعى صورت مى گيرد از آن تعبير به جامعه شناسى سياسى مى کنند، لذا هم جامعه شناسى سياسى و هم علم سياست از روش تجربى بهره مى برند، هرچند طبيعتاً همه اين دانش هاى تجربى، متأثر از يک سرى مبانى فلسفى و مبانى غيرتجربى هستند.
دانش ديگرى که در علوم سياسى از آن ياد مى شود، فقه و حقوقِ سياسى و دانش ديگر به نام اخلاق سياسى است، که اين دو، مجموعه دانش هاى هنجارى سياسى اند. اصطلاحاً در فقه و حقوقِ سياسى به مباحث حقوقى و فقهى پرداخته مى شود که به رفتار دولت ها و مردم ارتباط دارد، مثل حقوق اساسى و حقوق بين الملل، يا در اخلاق سياسى به مجموعه بايدها و نبايدهاى اخلاقى پرداخته مى شود که مربوط به روابط سياسى دولت و مردم است. در کنار اين دانش ها که همه زيرمجموعه علوم سياسى بشمار مى روند، دانش ديگرى هست به نام فلسفه سياسى که موضوع و محل بحث ماست و نيز کلام سياسى که در اين بين، فلسفه سياسى و کلام سياسى خيلى به هم نزديک هستند. البته تفاوتى هم دارند، فلسفه سياسى، تفکر منظم و منتظم درباره غرض و غايت حکومت و يا تنقيح مناط و تحليل مفاهيم سياسى است که به صورت انتزاعى ارائه مى شود. در گذشته فلسفه سياسى اغلب دربردارنده دوتا مشغله و دوتا غرض بود: از يک طرف توزيع چگونگى عملکرد حکومت ها و چگونگى نشأت گرفتن حکومت ها و از طرف ديگر، اظهار در باب اينکه هدف حکومت چيست؟ در واقع مشروعيت حکومت و اهداف حکومت دو دغدغه فلسفه سياسى است. حال آيا فلسفه سياسى فقط بخش تجويزى و هنجارى دارد يا توصيفى هم دارد و يا هر دو است؟ که در اينجا محل بحث است. بعضى ها مى گويند: بحث هاى توصيفى هم در فلسفه سياسى مطرح است. مثلاً ماهيت دولت چيست؟ ماهيت حکومت چيست؟ بحث هاى هنجارى هم دارد؛ مانند اينکه چرا بايد از حکومت اطاعت کرد؟ بايستگى اطاعت پذيرى مردم از حکومت را مورد توجه و بحث قرار مى دهند.
مسئله مصلحت و خير عامه مردم در جامعه، يکى از موضوعات فلسفه سياسى است. بحث عدالت در برابرى يا نابرابرى، بحث آزادى و اينکه آيا آزادى خيرخصوصى است و يا خيرعمومى، ضرورت آزادى، نسبت آزادى با اهداف حکومت و بحث قدرت، از بحث هاى مهم فلسفه سياسى هستند. به نظر من کلام سياسى هم به اين بحث ها مى پردازد؛ يعنى مسايل فلسفه سياسى با کلام سياسى از اين جهت فرقى ندارد، همانطورى که، يکسرى مباحث پيرامون مشروعيت حکومت، غايت حکومت و دولت در فلسفه سياسى مطرح است، همان مبحث ها در کلام سياسى هم مطرح است، اما با اين تفاوت که در فلسفه سياسى، روش ها، عقلى - انتزاعى است، ولى در کلام سياسى از آموزه هاى وحيانى استفاده مى کند؛ يعنى پرسش هاى فلسفه سياست در کلام سياسى از طريق وحى الهى پاسخ داده مى شود و از آن سرچشمه مى گيرد، اما در فلسفه سياسى از روش عقلى استفاده مى شود. البته در پاسخ به اين پرسش ها مى توان از روش عقلى و نقلى، هر دو استفاده کرد؛ يعنى نوعى ترکيب، ميان فلسفه سياسى و کلام سياسى ايجاد کرد. مواردى که ذکر کرديم حوزه دانش هاى سياسى بود، که از اين ميان اين دانش هاى سياسى، نظريه سياسى، تئورى سياسى و نيز انديشه سياسى به دست مى آيد؛ يعنى وقتى مى گوييم خواجه نصيرالدين طوسى انديشه سياسى داشت، يا مثلاً امام خمينى (ره) انديشه سياسى داشت، پس حتماً بايد يک فقه سياسى يا فلسفه سياسى و يا هر دو را داشته باشد تا بگوييم که اين انديشه سياسى را دارد. انديشه سياسى حتماً بعد از فضاى يک دانش و يا چنددانش سياسى بدست مى آيد، لذا انديشه سياسى را نبايد جزو دانش هاى سياسى قرارداد، يا مثلاً اصطلاح تحليل سياسى را جزو دانش سياسى به حساب آورد؛ زيرا در تحليل سياسى بعد از اينکه شخص در حادثه خاصى با اطلاعات و اخبار دقيقى روبرو شود، مى تواند آن حادثه را تحليل سياسى بکند. البته از تحليل سياسى در دانش سياسى هم استفاده مى شود، اما تحليل سياسى، دانش سياسى نيست. حال که ما دسته بندى دانش هاى سياسى را بيان کرديم، روشن مى شود که فلسفه سياسى يکى از زيربنايى ترين دانش هاى سياسى است يعنى اگر بخواهيم يک نظام ساختارى براى دانش هاى سياسى ارائه بدهيم، به نظر من فلسفه سياسى جزو قاعده اين هرم قراردارد؛ يعنى مبناى دانش هاى سياسى، فلسفه سياسى است؛ زيرا تا زمانى که شما تعريفى از اين دولت و حکومت نداشته باشيد و تا ضرورت حکومت روشن نشود و تا مشروعيت فلسفى حکومت و دولت روشن نشود و تا از ميان انواع حکومت ها ترجيح يک مدل بر مدل هاى ديگر مطرح نشود و تا نسبت قدرت و آزادى مردم بيان نشود، اصلاً نوبت به اين نمى رسد که شما بگوييد مى خواهيم رابطه قدرت و آزادى را توصيف کنيم و نظريه اى را در باب علم سياست کشف کنيم و يا اينکه يک سرى بايدها و نبايدهايى را به عنوان فقه سياسى و يا اخلاق سياسى مطرح کنيم؛ زيرا مبنا فلسفه سياسى است.
به تعبير ديگر، همان طورى که فلسفه معرفت و فلسفه هستى زيربناست، در مباحث فلسفى هم فلسفه سياسى زيربناست، لذا اگر مى خواهيم تحولى در علم سياست داشته باشيم، بايد قبل از هر چيزى اول تحولى در فلسفه سياسى داشته باشيم. البته فلسفه سياسى هم خودش مبتنى بر فلسفه معرفت و فلسفه هستى است و مبتنى بر فلسفه انسان است. و به نظر من پرسش هايى که در فلسفه سياسى مطرح است، پاسخ آنها مبتنى است بر رويکردى که ما در فلسفه معرفت، فلسفه هستى و فلسفه انسان پيدا مى کنيم.
حجت الاسلام لک زايي: در مورد اهميت فلسفه سياسى و جايگاهى که اين علم در ميان دانش هاى سياسى دارد، از ابعاد مختلف و گوناگونى مى توان بحث و گفت وگو کرد. بنابراين، مى توان اين گونه وارد بحث شد که برخى از دانش ها مخاطب محلى دارند، برخى مخاطب منطقه اى و برخى ديگر مخاطب جهاني. به عنوان مثال، وقتى ما از فقه صحبت مى کنيم، مخاطب ما در فقه کسى است که اسلام آورده و مسلمان شده است؛ زيرا در فقه، ما با مکلفِ مسلمان صحبت مى کنيم. البته علم فقه اهميت بسيار زيادى دارد؛ ولى به لحاظ گستره مخاطب، مى گوييم که مخاطبش انسان است، به شرط اين که اسلام آورده باشد. ما در فقه شيعه با مسلمانِ شيعه سروکار داريم. در کلام هم همين طور؛ يعنى کلام، دانشى است که مخاطب آن، مخاطب خاصى است، اما فلسفه، دانشى است که مخاطبش، مخاطب جهانى است؛ يعنى انسان ها با همه سليقه ها، علاقه ها، اعتقادات انديشه ها، انگيزه ها و گرايش ها، مخاطبِ فلسفه و نيز فلسفه سياسى هستند؛ يعنى اگر ما مى خواهيم انديشه سياسى اسلام را در ميان مسلمانان گسترش دهيم، همه دانش هاى آن؛ مانند فقهِ سياسى، کلام سياسى و تفسير سياسى قرآن، دانش هاى درون دينى هستند. اما اگر بخواهيم انديشه سياسى اسلام را در گستره جهانى ارائه کنيم، اينجا از دانشى به نام فلسفه سياسى بهره مى بريم. البته در اين قسمت، اخلاق سياسى هم به ما کمک مى کند؛ زيرا اگر ما از يک منظر کلان به اخلاق نگاه کنيم، خواهيم ديد که اخلاقِ سياسى هم زير مجموعه فلسفه سياسى است و از اين منظر، قابل تعريف است. در واقع اخلاق سياسى در گرايش هاى فلسفه سياسى جاى دارد، اگر بخواهيم اهميت و جايگاه فلسفه سياسى را در ميان دانش هاى سياسى ديگر تبيين بکنيم، آن جايگاه، ابعاد وجودى انسان است؛ يعنى اگر انسان بُعد عقلى، بعد قلبى و بعد احساسى و رفتارى دارد، فلسفه سياسى، متکفل پاسخگويى به اين بُعد عقلى و غيره انسان است؛ زيرا پايه بُعد عقلى، بُعدِ قلبى و رفتارى است، در حالى که در دانشى مثل اخلاق، پاسخ گويى آن بُعدِ قلبى و گرايشى انسان و در دانشى مانند فقه، پاسخ دهنده آن بُعد رفتارى انسان است.
نکته سوم اين است، که اهميت جايگاه فلسفه سياسى مربوط مى شود به غايات و اهدافى که فلسفه سياسى به دنبال تبيين آنهاست؛ زيرا با توجه به اين که موضوع فلسفه سياسى، تبيين غايت زندگى سياسى و نيز تبيين بهترين سامان سياسى براى تأمين غايت زندگى سياسى است، از اين رو به نظر مى رسد که نسبت به ديگر شاخه هاى دانش سياسى، جايگاه قابل توجهى داشته باشد. در واقع، شاخه هاى ديگر دانش هاى سياسى مى خواهند در جهت تحقق آن هدف و غايتى که فلسفه سياسى براى زندگى سياسى تعيين مى کند حرکت کنند، لذا بحث سعادت و خير به عنوان غايت زندگى سياسى در دستور کار فلسفه سياسى است و فلسفه سياسى مى خواهد اين غايت را تبيين کند، خير سياسى و سعادت را تبيين کند، راه هاى رسيدن به اين سعادت را تبيين کند.
نکته چهارم اين است که فلسفه سياسى عهده دار ارائه يک مجموعه منظم، منسجم و روشمند از تمام عناصر و مؤلفه هاى سياسى در قالب يک مکتب است. در نگاه فيلسوفِ سياسى، هم مردم و امت، هم رهبران و کارگزاران و هم خودِ نظام سياسى ديده مى شوند. و لذا از اين منظر ما مى توانيم فارابى را مثال بزنيم که هم درباره رئيس فاضل ، هم درباره امت فاضل و هم در مورد مدينه فاضله و جهان بينى امت فاضله که همان آراء اهل مدينه فاضله است، صحبت مى کند. بنابراين، دريک جمع بندى ما مى توانيم بگوييم که فلسفه سياسى به اعتبار اينکه هم به انواع نظام هاى سياسى مى پردازد، هم به غايت نظام سياسى و تفکيک نظام هاى سياسى از يکديگر براساس غايت توجه دارد، هم به کارگزاران سياسى مى پردازد و هم به جهان بينى و آراء مطرح در نظام هاى سياسى، لذا از يک اهميت بنيادين برخوردار است. امروز فلسفه سياسى، اهميت جديدترى نيز دارد و آن اين است که اگر ما مى خواهيم از منظر جمهورى اسلامى و نظام اسلامى به مکتب اسلام و به نقد و بررسى فلسفه هاى سياسى رقيب، مانند فلسفه سياسى ليبراليزم بپردازيم، شايد بهترين راه و تنهاترين راه، نقد و بررسى از منظر فلسفه سياسى اسلام باشد؛ يعنى ما بايد فلسفه سياسى خودمان را ارائه بدهيم و با همين ترويجى که مى کنيم بعد از اينکه فلسفه سياسى خودمان را ارائه کرديم فلسفه سياسى رقبا را هم نقد کنيم.

فلسفه سياسى در حوزه علميه قم در چه وضعيتى است؟

حجت الاسلام پارسانيا: با تعريف پوزيتيويستى از علم، در حوزه هاى علميه، علم سياست نداريم، بلکه فلسفه سياسى داريم. يا چيزى از نوع فلسفه سياسى داريم؛ يعنى فقه سياسيِ ما علم سياست نيست، بلکه در قلمرو فلسفه سياسى است؛ زيرا گفت وگوهايى است که نوعى عقلانيت در درون آنها وجود دارد، بخشى از مباحثى که در حوزه هاى علميه پيرامون امور سياسى بيان مى شود ممکن است هنجارى باشد، مانند آنچه در حوزه فقه سياسى جاى مى گيرد و بخشى ديگرى از آن ممکن است بحث هاى هنجارى نباشد، بلکه نوعى از بحث هايى باشد که در تدبير مُدُن مطرح مى شود. اين مباحث تبيين هايى را انجام مى دهند. اما اين تبيين ها علمى نيست، بلکه بحث هاى عقلى و تبيين هاى عقلى، راجع به پديده هاى اجتماعى هستند مثل اينکه سعادت انسان چيست؟ يا جامعه چه ارتباطى با سعادت انسان دارد؟ عدالت چيست؟ آزادى چيست؟ حدود آزادى و عدالت چگونه بايد باشد؟ و يا چگونه نبايد باشد؟ البته باشد يا نباشدها به بحث هاى هنجارى ملحق مى شود. مفهوم عدالت، مفهوم آزادى، مفاهيم انتزاعيِ تئوريک هستند، که بحث کردن در مورد آن ها در حوزه مباحثى است که علم سياست نيستند، مگر اينکه گزاره ها در اين حوزه به گونه اى بيان شوند که آزمون پذير باشند. وقتى گزاره هايى مطرح مى شود که آزمون پذير نيست، اينها به فلسفه سياسى بازمى گردد. و بخش قابل توجهى از مباحث حوزه هاى علميه به اين قلمرو بازمى گردد.
بنابراين برداشت از علم سياست، هم مباحث فقه سياسى ما ذيل پوشش فلسفه سياسى قرار مى گيرد، و هم نوع مباحثى را که متفکرين حوزوى براى تبيين مسايل سياسى دارند و غيرفقهى است، به عنوان مثال، کارهايى را که شهيد مطهرى و علامه طباطبايى در زمينه مسايل اجتماعى دارند؛ براساس تعريف پوزيتيويستى از علم سياست و يا علم اجتماعى مباحثى غير علمى هستند و لذا برخى از کسانى که در اين چارچوب مى انديشند، کارهاى شهيد مطهرى و علامه طباطبايى راجع به مسايل اجتماعى را از نوع فلسفه اجتماعى مى دانند نه علم اجتماعي.
البته ما در جاى خود اين بحث را بايد دنبال کنيم که آيا اصلاً نظام معرفتى حوزوى اين نوع تعريف از علم و علم سياست را برمى تابد و يا اينکه براساس تعريفى که علم در نظام حوزوى دارد مسايل به گونه اى ديگر بايد مطرح شود.
به هر حال با نگاه پوزيتيويستى به علم کار حوزه هاى علميه از آن جهت که حوزه علميه هستند، علم سياست نيست، البته در اين نگاه، حوزه علميه يک مجموعه تأثيرگذار در توليد فلسفه سياسى و آگاهى و دانش سياسى جامعه است و به همين دليل يک سوژه و موضوع خوبى براى علم سياست است؛ يعنى علم سياست بايد آگاهى سياسى حوزه علميه، فقه سياسى حوزه علميه، انديشه سياسى حوزه علميه، فلسفه سياسى حوزه علميه را موضوع کار سياسى خودش قرار بدهد و ببيند که اين آگاهى در صورت حضور در عرصه سياست چه تأثيراتى مى گذارد و يا حتى بيايد و در خدمت فلسفه سياسى حوزه علميه قرار بگيرد، يعنى اين ايدئولوژى سياسى و اين هنجارهاى سياسى براى اين که به مقصود خود برسد، بايد از علم سياست استفاده نمايد. دراين ديدگاه علم سياست يک نقش ابزارى دارد و به آرمان هاى سياسى حوزه هاى علميه مى تواند کمک کند.
علم سياست با تعريف پوزيتيويستى آن همواره آمادگى خود را براى کمک به فلسفه هاى سياسى به بيانى که گذشت اعلان مى کند، اما فلسفه هاى سياسى به نحوى يکسان نمى توانند ازعلم سياست استفاده کنند.
فيلسوف سياسى اگر تعريف مدرن و تجربى علم و علم سياست را به رسميت شناخته باشد. براى بسط آرمانهاى دنيوى خود اين علم را معين خود مى بيند و لکن اگر فيلسوف سياسى به اين تعريف از علم تسليم نشده باشد و گزاره هاى هنجارى و يا غير تجربى خود را علمى بداند و يا آن که اگر فيلسوف سياسى با رويکردى اساطيرى با هر نوع معرفت علمى سر ناسازگارى داشته باشد. علم سياست فلسفه سياسى او را به چالش مى کشاند.
پس اين نوع تعريف از علم سياست ممکن است؛ فلسفه سياسى را هم به چالش بکشاند و چه بسا که با برخى از ايده هايى که ما در فلسفه سياسى و دانش سياسى در حوزه ها داريم، چالش داشته باشد و البته اگر حوزويان بپذيرند که معرفت خودشان، علم سياست نيست و بيايند آن وقت خيلى از چالش ها ضعيف تر و کم رنگ تر مى شود. حوزويان براى پذيرفتن اين موضوع بايد از يکسرى مبانى خودشان عدول کنند و بلکه بايد هويت جديدى پيدا کنند تا با اين معناى جديد از علم، زندگى مسالمت آميزى داشته باشند.
نکته ديگر آنکه واقعيت اين است که، فلسفه سياسى در حوزه، به همکاريهايى که براى علم سياست و فلسفه سياسى طرح شد. چندان تن در نمى دهد و مخصوصا در برابر ابژه و موضوع شدن نسبت به نظريه هاى علمى مدرن مقاومت کرده و گاه چالش هايى را نيز ايجاد مى کند، اين مقاومت و چالش را دوستانى که از منظر علم مدرن به انديشه و فلسفه سياسى در حوزه هاى علمى مى نگرند، احساس مى کنند، و گاه نيز از آن به عنوان يک آسيب ياد مى کند.
از ديدگاه و نگاه پوزيتيويستى به علم، فلسفه سياسى مى تواند با توصيه هاى خود عالمان را در انتخاب و گزينش موضوعات علمى کمک و يا حمايت کند. و نيز مى تواند از داده هاى علمى براى وصول به آرمان ها و يا گسترش هنجارهاى مورد نظر خود کمک گيرد، و همچنين مى تواند به نظريات علمى در مقام گردآورى يارى رساند، و لکن اين توانايى ها براى فلسفه هاى سياسى الزامى نيست، يعنى تنها برخى از فلسفه هاى سياسى از اين توانايى ها برخوردارند، و برخى از فلسفه هاى سياسى هنجارهايى علم ستيز داشته و با رويکرد تکليف گراى خود، زمينه استفاده از داده هاى علمى را نيز کور مى کنند. يا آن که راه را بر خردورزى و نظريه پردازى فرو مى بندند.
چالش فلسفه سياسى حوزه، با علم مدرن اگر براساس تعريف پوزيتيويستى انجام شود در قالب تحليل فوق مى تواند انجام شود و همه آنچه تاکنون در پاسخ از پرسش اول و دوم شما بيان شد، براساس رويکرد پوزيتيويستى به معرفت علمى و علم سياست، و فلسفه سياسى بود.
چالش فلسفه سياسى حوزوى با علم مدرن سياست را از منظر ديگرى خارج از منظر پوزيتيويستى علم سياست و يا خارج از منظر مربوط به معناى مدرن علم، يعنى از منظرى که مربوط به فلسفه سياسى حوزه است نيز مى توان ديد. از اين ديدگاه مقاومت فلسفه سياسى حوزه در برابر تفسيرهاى مدرن علم سياست، و يا حتى در برابر معناى مدرن علم سياست مى تواند به عنوان نقطه قوّت حوزه هاى علمى و نقطه قوّت فلسفه سياسى آن مطرح شود.
حجت الاسلام خسروپناه: در بعضى از نهادها و مراکزى که الآن در حوزه علميه وجود دارد، مانند مؤسسه آموزش و پژوهشى امام خمينى و دانشگاه باقرالعلوم که گروه علوم سياسى در آنها مطرح است و دانش پژوهانى را جذب و دوره هايى را مى گذرانند و حتى مقطع کارشناسى ارشد و گويا برخى از اين مراکز حتى مقطع دکترى هم دارند، اينها بخشى از مباحثشان به فلسفه سياسى اختصاص دارد، اما هنوز ما رشته اى تحت عنوان فلسفه سياسى در هيچ کدام از اين مراکز نداريم. حوزه علميه هم، با وجود اين که در اين بيست سال اخير رشته هاى متعدد و متنوعى را راه اندازى کرده، اما رشته اى به نام فلسفه سياسى و حتى رشته انديشه سياسى که ما انديشمندان سياسى فراوانى در اين زمينه در طول تاريخ و در دوره معاصر داشته ايم، راه اندازى نکرده است. لذا بايد يک پديده اى اتفاق بيافتد تا بتوانيم ارزيابى داشته باشيم. در برخى مباحث انديشه سياسى، مثلاً در دانشگاه باقرالعلوم يا در مؤسسه پژوهشى امام خمينى (ره)، فعاليت هايى انجام شده و رشته تخصصى آنها هم است، اما اينها جزو مراکز حاشيه اى حوزه اند. البته اين مراکز هم مانند دانشگاه باقرالعلوم - که زير نظر دفتر تبليغات اسلامى است - يک زمانى به شدت متأثر از بعضى چهره هاى دانشگاهى بود که انديشه سياسى آنها، انديشه سکولار بود و کسى که انديشه اش سکولار است، اگر بخواهد طلبه ها را تربيت کند آنها هم متأثر از انديشه هاى مثلاً فوکوهاما، هابرماس و ديگران مى شوند، که به نظر من حوزه از اين جهت يک آسيب جدى ديد. بنده معتقدم اگر کسى مى خواهد رشته فلسفه سياسى را بخواند، اول بايد در فلسفه اسلامى تقويت بشود و سال ها فلسفه اسلام و کلام اسلامى را خوانده باشد و بعد از اينکه از اين جهت رشد و بالندگى پيدا کرد، نوبت مى رسد به بحث هاى مربوط به فلسفه سياسي. بنابراين پيشنهاد من به دانشگاه باقرالعلوم و مؤسسه امام خمينى که از زمينه علوم سياسى کار مى کنند اين است که، طلبه هايى که در حد ليسانس و يا فوق ليسانس، فلسفه اسلامى را گذرانده اند بروند و فلسفه سياسى بخوانند والّا ممکن است که متأثر از فلسفه سياسى برخى از چهره ها و انديشمندانى بشوند که در غرب وجود دارد.
خلاصه اينکه وضع فلسفه سياسى الآن در حوزه هاى علميه ما وضع مطلوبى نيست و ما کمبودها و ضعف هاى زيادى در اين بخش داريم. و اتفاقاً بسيارى از چالش هايى که امروز در جامعه ما مطرح است، بحث هاى فلسفه سياسى است. از اولويت هاى اول اين است که در حوزه علميه. رشته تخصصى فلسفه سياسى راه بيافتد، اما دقيقاً با استفاده از سرفصل و دروس و اساتيدى که از فلسفه و کلام اسلامى برخوردارند، که در واقع جامعه را گرفتار آلودگى سياسى نکنند.
حجت الاسلام لک زايي: ما در بخش فلسفه سياسى به لحاظ منابع و ذخاير بسيار غنى هستيم؛ زيرا در گذشته فلسفه سياسى مورد توجه علما، دانشمندان و بزرگان ما بوده و آثار مهمى در اين زمينه تأليف شده است، که به لحاظ پيشينه ما مى توانيم به شخصيت هايى مانند فارابى، ابن سينا، خواجه نصيرالدين طوسى، صدرا المتألهين، و در دوره معاصر به بزرگانى، همچون امام خمينى، علامه طباطبايى، استاد شهيد مرتضى مطهرى، علامه محمد تقى جعفرى و از اساتيدى که در حال حاضر در حوزه علميه فعال هستند؛ مانند حضرت آيت الله جوادى آملى اشاره و از آنها ياد کنيم. به لحاظ منابع هم قرآن کريم و کتب حديثى دربردارنده مباحث مربوط به فلسفه سياسى اسلام و مضامين پرمحتوايى در اين جهت هستند، اما وقتى مى خواهيم از جايگاه يک دانش در حوزه علميه صحبت کنيم، طبيعتاً ذهن ما متوجه مسايل آموزشى و پژوهشى مى شود، که به لحاظ آموزشى جايگاه آن دانش در چه وضعيتى قرار دارد و به لحاظ پژوهشى در چه وضعيتى به سر مى برد؟ متأسفانه بايد اعتراف کنيم که به لحاظ آموزشى، ما وضع خوبى نداريم، به ويژه در بخش مربوط به فلسفه سياسى وضعيت مطلوبى نداريم، که شايد علت آن اين باشد که ما در حوزه علميه هنوز رشته اى به نام فلسفه سياسى نداريم و فلسفه سياسى در حوزه علميه تعريف نشده است، البته نه تنها به صورت رشته تعريف نشده، بلکه به صورت تک درسى هم وجود ندارد. البته در برخى از مراکز آموزشى که در حاشيه حوزه علميه شکل گرفته اند و يا در مؤسسات فعال در حوزه علميه، رشته علوم سياسى به معناى اعم و به صورت پراکنده داريم که گاهى مباحثى در بحث فلسفه سياسى مطرح مى شود، و در بعضى از اين مراکز درس فلسفه سياسى در مقطع دکترى نيز فعال شده که بنده هم تدريس کرده ام و يا در جامعة المصطفى العالمية به صورت تک درس در بعضى از دوره ها مطرح شده، ولى اينها خيلى محدود و کم هستند و در واقع مى توانيم بگوييم که به لحاظ آموزشى فعلاً ما در نقطه هاى آغازين به سر مى بريم و با وضعيت مطلوب فاصله زيادى داريم و اما به لحاظ پژوهشى مقدارى وضع بهتر است، اينکه مى گويم بهتر است؛ يعنى نسبت به آموزش بهتر است و الا نسبت به انتظاراتى که از ما مى رود، در وضعيت مطلوبى قرار نداريم.
براى اولين بار در کشور ما در پژوهشکده علوم و انديشه سياسى دفتر تبليغات، گروه پژوهشى فلسفه سياسى به صورت رسمى تأسيس شده و ما در سال 1383 موفق شديم که اين گروه را در وزارت علوم به ثبت رسانده و مجوز فعاليت آن را بگيريم، که خوشبختانه اين گروه در اين چند سال فعال بوده و هيئت علمى فعال دارد و پروژه هاى پژوهشى خوبى در زمينه فلسفه سياسى با همان نگاه جهانى که در پاسخ به سؤال اول عرض کردم دنبال کرده است، از جمله محورهاى مهم فعاليت هاى اين گروه مى توان به شناسايى ميراث فلسفه سياسى اسلام اشاره کرد، انديشه سياسى بزرگاني؛ مانند فارابى، خواجه نصير، صدرالمتألهين و ديگر فلاسفه سياسى را تحقيق و منتشر کرده است. بخش ديگر، در زمينه نقد و بررسى اين ميراث است، که در اين قسمت هم آثارى منتشر شده است. بخش سوم فعاليت هاى پژوهشى اين گروه مربوط مى شود به ارائه يک فلسفه سياسى متناسب با مقتضيات روز، ايران، جهان اسلام و نظام بين الملل که پروژه کلان «سياست متعاليه از منظر حکمت متعاليه» چند سالى است که در اين بخش فعال است و همايشى هم در همين زمينه در سال 1387 با اشراف حضرت آيت الله جوادى آملى برگزار شد و محصولات اين همايش، در ده مجلد فراهم شده که تاکنون دو مجلد آن منتشر شده و بقيه هم در دست انتشار است، که مسئله يک گام نوين در عرصه به روز کردن فلسفه سياسى در کشور است. البته اهميت اين بحث در اين است، که ما براى اسلامى سازى و يا بومى سازى علوم انسانى در کشور خودمان و از جمله بومى سازى و يا اسلامى سازى علوم سياسى در کشور به يک مبناى فلسفى احتياج داريم و حکمت متعاليه مى تواند اين مبناى فلسفى را براى ما فراهم کند و ما سعى کرديم که اين موضوع را اول در بخش خود فلسفه سياسى کاربرد بدهيم و بعد در دانش سياسي. فعاليتى را هم که در حال حاضر به عنوان همايش ملى چشم انداز دانش سياسى در ايران دنبال مى کنيم، بر همين اساس است.
بنابراين، خلاصه مطلب اين است که وضعيت آموزش و پژوهش در رشته فلسفه سياسى در حوزه، وضعيت رضايت بخشى نيست، اما به لحاظ نقطه هاى آغازين مى توانيم بگوييم که حرکت هايى شروع شده و ما اميدوار هستيم که اين حرکت ها ان شاء الله با فعال شدن ديگر مراکز پژوهشى رونق بيشترى بگيرد، بخصوص اينکه، اين پژوهش ها بتواند زمينه تأسيس کرسى هاى آموزشى فلسفه سياسى را هم در حوزه هاى علميه و هم در دانشگاه هاى ما فراهم بکند؛ چون متأسفانه در دانشگاه هاى ما هم فلسفه سياسى مهجور و متروک است و از اين نظر ما احتياج به يک حرکت جهادگونه اى داريم، که ان شاء الله نتيجه آن احياء و بالندگى فلسفه سياسى اسلام در سطح جهان اسلام شود.

عوامل ضعف و يا رکود موضوعات به فلسفه سياسى در حوزه چيست:

حجت الاسلام پارسانيا: داورى درباره اين که فلسفه سياسى حوزه در موضع قوّت و يا ضعف است، مبتنى بر مراد و منظور از فلسفه سياسى و منظر و مبناى شما در اين مورد است.
همان گونه که بيان شد اگر شما فلسفه سياسى را از منظر تعريف پوزيتيويستى و يا تعريف نيمه اول قرن بيستم نسبت به علم سياست ببينيد، فلسفه سياسى حوزه گرچه در جريان هاى معاصر ايران و در اصل انقلاب اسلامى و بعد از آن فعال بوده و تحرکاتى را داشته است. و لکن اين فلسفه رويکرد فعال و مناسبى با علم سياست نداشته، و يا دست کم احساس مى شود چالش هايى را با علم سياست داشته و دارد. و البته اين چالش نقطه ضعف آن نيز به حساب مى آيد، و اما اگر فلسفه سياسى را از منظرى ديگر و با معنايى که در تاريخ انديشه و تفکر اسلامى از آن ياد مى شده است، در نظر بگيريم، مسأله تغيير خواهد کرد، و در اين حال شايد چالش مزبور نقطه قوّت فلسفه سياسى در حوزه مى باشد.
نکته مهمى که اينجا بايد به آن تذکر داد اين است که تعاريف مختلف فلسفه سياسى و يا علم سياست، مربوط به اصطلاحات و وضع الفاظ و قرار داد و مواضعه ما نيست، اين تعاريف مبتنى بر مبانى معرفت شناختى و يا حتى هستى شناختى مختلف معنا شکل مى گيرند و قابليت دفاع، و يا صدق و کذب دارند.
انديشمندان مسلمان اگر بخواهند فلسفه سياسى خود را علم سياست ندانند و آن را در قبال علم سياست قرار دهند، بايد تعاريف مدرن علم سياست و يا تعريف پوزيتيويستى از علم را بپذيرند، و در نتيجه به مبناى معرفت شناختى خود، به مرجعيت عقل نظرى، عقل عملى و به مرجعيت وحى، براى شناخت علمى پشت کنند.
فقه سياسى بخشى از فلسفه سياسى و علم سياست جهان اسلام و تشيع است که با اتکاء به مرجعيت وحى و به دنبال آن حجيّت نقل و با استفاده از برهان و روش ويژه اى که در علم اصول به تفصيل بحث مى شود، سازمان مى بايد. اين دانش در فرهنگ و تمدنى که مبتنى بر يک فلسفه پوزيتيويستى و مانند آن نيست، و به عقل عملى و نظرى و قدسى بها مى دهد، شکل گرفته است، و در کانون تعاملات اجتماعى آن به گونه اى فعال حضور به هم مى رساند. به گونه اى که در يک قرن دو انقلاب بى نظير را يعنى انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى ايران را تغذيه مى کند، حوزه هاى علميه مراکزى هستند که در دل اين فرهنگ و تمدن اين ذخيره معرفتى را حفظ کرده و با آموزش هاى مستمر خود به باز توليد آن پرداخته و تداوم حيات آن را ممکن و ميسر مى سازند،
اينک در اين کانون معرفتى اگر معناى مدرن علم و تعريف پوزيتيويستى علم سياست از طريق آموزش هايى که در حاشيه علم مدرن به وجود آمده اند، توزيع شوند و کسانى که اطلاعات فقهى را حفظ کرده اند. تنها دانش تجربى و آزمون پذير را معرفت علمى بدانند، همه انباشته هاى تاريخى محيط خود را دانسته هايى از سنخ ايدئولوژى و يا احيانا معرفت هاى مفيدى خواهند دانست که در حاشيه نظام قدرت در طى دوره هاى مختلف تاريخى سازمان يافته اند و اينک در فرايند تحولات اجتماعى گريز و گزيرى از تغيير ندارند.
اگر تعريف مدرن علم سياست در بين نخبه گان حوزوى مقبوليت پيدا کند، فقه سياسى، فلسفه سياسى حوزه ها هويت علمى خود را از دست خواهند داد، و اين به معناى مرگ تاريخى تفکر در حوزه هاى علميه و به معناى تولد ديانت جديدى است که در حاشيه نظام معرفتى مدرن بايد سازمان پيدا کند، و اين تحول حتما در تحت عنوان واژه هايى نظير نو انديشى دينى و مانند آن معرفى خواهد شد.
مرگ تفکر در حوزه هاى علميه هنگامى رخ خواهد داد. که در پرتو تعريف مدرن علم، دين و معرفت دينى به ايدئولوژى و چيزى از اين قبيل تقليل يابد، و اين واقعه به معناى تصرف اصلى ترين سنگر فرهنگى و تمدن ما از ناحيه مفاهيم کليدى جهان مدرن است، و اين عميق ترين نوع تهاجمى است که ممکن است رخ دهد، تهاجمى که مرز سياسى و جغرافيايى نمى شناسد، و از مرزهاى فرهنگى عبور مى کند، و بلکه قلب فرهنگ اسلام و تشيع را تصرف مى کند.
اين تهاجم در درون حوزه هاى علمى از ناحيه کسانى شکل نمى گيرد که از آغاز قصد مقابله با سنت فکرى جامعه اسلامى را دارند بلکه با همکارى دو گروه انجام مى شود.
گروه اول: کسانى هستند که داراى موقعيت و شئونات دينى و حوزوى برجسته هستند و به دليل ناآگاهى نسبت به هويت علم مدرن و بى توجهى به لايه هاى عميق فلسفى، کلامى، معرفت حوزوى خود. به اين تهاجم پوشش مى دهند، آنها بدون اين که خود توجه داشته باشند، مراکزى نظير الازهر در مصر و يا دانشگاه هاى محمديه در اندونزى را داير مى کنند، در اين مراکز به تلفيق مکانيکى علوم حوزوى و مدرن پرداخته مى شود، مقدارى ادبيات، فقه و اصول و يا احيانا اخلاق اسلامى آموزش داده مى شود. و يا آن که از طلاب جوانى که اندوخته حوزوى آنان به سطوح فقهى و ادبى پايان مى پذيرد جذب مى کنند و آن گاه علوم اجتماعى مدرن نظير علوم سياسى، علوم اجتماعى و اين روزها ارتباطات و علوم فرهنگى را به آنان آموزش مى دهند، به اين اميد که مجتهدانى داشته باشند، که مجهز به علم روز نيز باشند.
گروه دوم: جوانانى هستند که به قصد خدمت به اسلام و تفکر اسلامى طعمه اين مراکز مى شوند، و بالاخره همين جوانان هستند که بدون آن که توان ارزيابى نقادانه علم مدرن و يا قدرت خروج از دايره اصطلاحات و مفاهيم اين دانش را داشته باشند. در رساله ها و پايان نامه هاى خود انديشه تاريخى سياسى و اجتماعى محيط خود را از منظر نظريه ها و مفاهيم علم مدرن، بازخوانى مى کنند، و در اين عمل گوى سبقت را از اساتيد دانشگاهى خود نيز مى ربايند.
اين گروه توقع دارند که کار آنان به عنوان کار کسانى که پيشتاز فعاليت علمى در عرصه انديشه سياسى هستند، مورد توجه، و استقبال جامعه حوزوى قرار گيرد، جامعه اى که از نظر آنان گرچه فقه سياسى و يا فلسفه سياسى مى داند، ولکن از علم سياست بى بهره است.
بايد تأکيد کنم که اگر از منظر علم مدرن و تعريف پوزيتيويستى به علم سياست و فلسفه سياسى نگاه کنيم، مقاومت نشانه حضور نوعى از فلسفه سياسى است که هنجارهايى علمى ستيز دارد- و لکن اگر از منظر معناى تاريخى علم به مسأله بنگريم، و از ديدگاه کسانى مسأله را ببينيم که وحى و عقل نظرى و عملى نيز به عنوان منابع معرفت علمى به رسميت مى شناسند، اين مقاومت، نشانه تداوم حيات فکرى جامعه اسلامى و شيعى است.
مقاومت نظرى حوزه هاى علمى در برابر معناى مدرن علم سياست، به دو صورت مى تواند انجام شود. صورت نخست به مقاومت آگاهانه و از روى بصيرت است، اين مقاومت از طريق نقد معانى مدرن و پسامدرن علم انجام مى شود، و به بازخوانى علم سياست مدرن از منظر فلسفه سياسى و علم سياست جهان اسلام منجى مى شود.
صورت دوم: مقاومت کور است. اين مقاومت با احساس بيگانگى نسبت به علم سياست مدرن آغاز مى شود و به اظهار نارضايتى، و اعلان برائت نسبت به آن ختم مى گردد.
حجت الاسلام خسروپناه: به نظرم رويکرد فقاهت فردى در برابر فقاهت حکومتى يکى از مهم ترين عوامل رکود بحث هاى فلسفه سياسى است؛ يعنى نگاه ما به اسلام، يک نگاه فردى است، نه نگاه اجتماعى و نه اسلام حکومتي. اگر ضرورت احکام اجتماعى اسلام مورد متوجه قرار بگيرد و ما يک نگاه نظام مند و نگاه اجتماعى به اسلام داشته باشيم، طبيعتاً فقه سراغ فقه الحکومة خواهد رفت؛ يعنى علاوه براينکه در مورد فقه العبادات و يا فقه المعاملات بحث مى کنيم، به فقه اقتصاد، فقه حکومت و فقه سياست هم خواهيم پرداخت و وقتى اينگونه شد، خود به خود فلسفه هم رويکرد اجتماعى پيدا مى کند بنده معتقدم: رويکرد فردى به فلسفه و فقه در فقه و فلسفه، سبب شده که فلسفه ما وارد فلسفه سياست و فقه ما نيز وارد فقه سياست نشود و ما از اين جهت ضعيف کار بکنيم. مطلب ديگرى که لازم است عرض کنم اين است که يک نوع رويکرد عقلانيت صوفيانى وجود دارد، که تقريباً در ذهن جامعه ما هست و اين مسئله سبب شده که آنچه مورد نيازدنيوى جامعه است، کمتر مورد توجه قرار بگيرد چون مى دانيد که به هر حال بحث هاى سياسى چه کلام سياسى، يا فقه سياسى و يا فلسفه سياسى و يا نظام سياسى و انديشه سياسى، همه اينها مربوط به حوزه اين جهانى است و اگر به اين جهان يک نگاه سلبى، منفى و زاهدانه به معناى منفى آن بشود، يقيناً هرگز علوم مانند فلسفه سياسى و يا کلام سياسى رشد پيدا نمى کند.
حجت الاسلام لک زايي: عوامل مختلفى در ايجاد اين وضعيت نقش دارد، که بخشى از اين عوامل، عوامل تاريخى است. به هر حال ما به لحاظ تاريخى قرن ها از سياست و حکومت دور بوديم و حوزه هاى علمى شيعه به لحاظ تاريخى در مضيقه و فشار بودند و نمى توانستند به خيلى از شاخه هاى دانش که خيلى هم ضرورى بوده بپردازند، لذا اينها تمام همّ و غمّشان اين بوده که بخش هاى ضرورى تر علوم اسلامى از بين نرود مثل فقه، کلام، تفسير يا حديث و امثال اينها، اما وقتى انقلاب اسلامى به برکت خون شهداء و با رهبرى هاى حضرت امام (ره) و جان فشانى مردم و اهتمام روحانيت معظم و حوزه هاى علميه به پيروزى رسيد، تکاليف زيادى متوجه حوزه و روحانيت شيعه شد؛ چه انتظارات داخلي؛ چه انتظارات برخاسته از جهان اسلام و چه انتظارات جهاني. لذا حوزه علميه آمادگى برآوردن اين انتظارات، آنهم در اين سطح وسيع را نداشت، چون هم به لحاظ منابع انسانى از منابع محدودى برخوردار بود، و هم به لحاظ امکانات، امکانات ناچيزى داشت و هم به هر حال اولويت با تأمين نيازهاى فورى نظام مقدس جمهورى اسلامى بود. لذا شايد بتوان گفت که بخشى از اين وضعيتى که ما الآن در آن قرارداريم، طبيعى بوده و طبيعى است، اما بخش هايى هم طبيعى نيست؛ يعنى ما مى توانستيم با برنامه ريزى بهتر و اولويت بندى امور در واقع اين وضعيت را نداشته باشيم، اما آنچه که مهم است اين است که ما اگر بتوانيم اهميت و جايگاه فلسفه سياسى را براى کسانى که در عرصه تصميم گيرى ها فعال هستند روشن بکنيم اين کار مى تواند کمک بسيار زيادى جهت ارتقاء جايگاه اين دانش بکند، زيرا ما براى فعال شدن به خيلى از چيزها نيازداريم که اولين نياز داشتن منابع انسانى است و لازمه داشتن منابع انسانى اين است که بخش آموزش ما و بخش تربيت نيروى ما فعال باشد. اگر بخواهيم بخش تربيت نيرو و تأمين منابع انسانى را فعال بکنيم، اين امر نيازمند تصميم گيرى هاى راهبردى است و بايد کسانى که تصميم گيرى بر عهده آنهاست و حق تصميم گيرى و اجازه تصميم گيرى دارند، به اين بخش بيايند و تصميم گيرى بکنند. زيرا وقتى وضعيت منابع انسانى ما بهبود پيدا کند، طبيعتاً بخش پژوهش هم رونق گرفته و فعال خواهد شد، که در اين صورت بخش هاى ترويجى هم فعال مى شود و ما مى توانيم در صحنه داخلى و خارجى، بخصوص صحنه بين المللى به ترويج فلسفه سياسى اسلام بپردازيم، چون براى ارائه اين انديشه در سطح جهان نيازمند زبان جهانى هستيم. فلسفه سياسى زبان جهانى و بين المللى دارد. فلسفه سياسى مى تواند با اين زبان جهانى و بين المللى خودش، عقل جهانيان و همه انسان ها را مخاطب قرار بدهد و شايد يکى از لوازمِ امر اين باشد که تصميم گيران ما به لحاظ تفکر راهبردى بايد دقت بيشترى بکنند و از منظر راهبردى به اولويت بندى بپردازند و نهادهايى را که در اين قسمت مى توانند اين کار را انجام بدهند تقويت بکنند. به نظر من اين مسئله مى تواند تأمين بشود و ما آمادگى اين را داريم که هم پژوهشکده علوم و انديشه سياسى و هم در انجمن مطالعات سياسى حوزه به لحاظ آموزشى کمک کنيم و لذا مراکزى که بخواهند در اين قسمت، رشته هايى را فعال بکنند، هم در تدوين سرفصل ها و دروس و هم در تأمين استاد، آمادگى لازم جهت همکارى را داريم تا ان شاء الله اين خلأ پر بشود.

چه راهکارهايى را براى تقويت فلسفه سياسى در حوزه علميه پيشنهاد مى کنيد؟

حجت الاسلام پارسانيا: حوزه اگر در حاشيه معناى مدرن علم هويت تاريخى و تمدنى خويش را بازخوانى و بازسازى کند، به زودى به صورت بخشى از اين جهان تغيير هويت خواهد داد، و انديشه سياسى حوزوى نيز اگر از منظر علم سياست مدرن و يا با روش شناسى هاى پسامدرن بازخوانى و بازسازى شود، ناگزير صورت و سيرت تاريخى و دينى خود را از دست خواهد داد و البته اين مسيرى است که در ابعاد گسترده در دهه گذشته طى شده است، برخى از نيروهاى جوان حوزوى و حتى برخى از جوانانى که پدرانشان از اسوه ها و اسطوره هاى تاريخ ساز تشيع هستند، از منظر دانش سياسى مدرن به تحقيق و تفسير فقه سياسى شيعه و پيشينه تاريخى آن پرداختند، و در رساله هاى خود کوشيدند تا بسترهاى ذهنى و يا عينى، آنچه را که تروريسم مى ناميدند با روش هاى به اصطلاح علمى تبيين نمايند. اين پژوهش ها نه تنها هويت معنوى و آسمانى انديشه سياسى تشيع را به ابعاد تاريخى و فرهنگى به گونه اى دنيوى و سکولار تقليل مى دهد، اعمال و رفتار پدران آنها را نيز مورد تعريض قرار داده و بلکه تحقير مى کند.
اين حادثه به اين دليل اتفاق افتاد که نسل اول اولاً دانش سياسى مدرن و يا پسامدرن را به عنوان يک دانش علمى به رسميت شناخت، ثانيا: آگاه ساختن حوزه به اين علم را وظيفه و رسالت خود دانست، ثالثا: حوزه را ابژه و موضوع تحليلى براى اين علم قرار داد و رابعاً اين نسل گمان کرد که از اين علم به عنوان يک ابزار مفيد در جهت بسط فعاليت هاى سياسى حوزوى مى تواند استفاده کند.
جريان فوق، اينک ادبيات خود را در بخشى از حوزه علميه پديد آورده است و چالش هايى را نيز با موضوعات مورد مطالعه خود، يعنى چالش هايى را با انديشه و فلسفه سياسى حوزوى ايجاد کرده است.
راه تقويت فلسفه سياسى در تداوم مسيرى نيست که نسل نخست طى کرده اند بلکه، در استفاده از تجربه آن نسل است تجربه اى که به طور طبيعى مورد رضايت همان نسل نيز نمى تواند باشد.
به نظر بنده راه تقويت فلسفه سياسى در حوزه، بسط و گسترش فلسفه سياسى در دو معناى اخير آن است، يعنى بايد هم در حاشيه فلسفه اسلامى، فلسفه مضافى شکل گيرد که ناظر به فلسفه و علم سياست است، و هم فلسفه علم سياست که نظر به روش هاى بنيادين توليد نظريه هاى سياسى دارد بسط و گسترش پيدا کند.
روش شناسى علوم سياسى اولاً طلاب را با بنيانهاى انتولوژيک و معرفت شناختى نظريات سياسى مدرن آشنا مى کند. و ثانيا به آنها توانايى لازم را جهت توليد نظريات سياسى بر مبناى هستى شناسى و معرفت شناسى توحيدى - اسلامى اعطا مى کند.
روش شناسى علم سياست، بنيانهاى متافيزيکى دانشى سياسى، تجهيزات نظرى لازم را براى متفکرين مسلمان جهت ورود به عرصه دانش سياسى مدرن فراهم مى آورد. مشروط به اين که اين روش شناسى اولا خود را بى نياز از مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى نداند و ثانيا اين مبانى را به گونه اى تقليدى و يا ناخودآگاه از فلسفه هاى مدرن و يا پسامدرن اتخاذ نکنند.
حجت الاسلام خسروپناه: به نظرم چند راه را بايد طى کرد: يکى اينکه حتماً با استفاده از فلسفه موجود، محققانى بنشينند و در حوزه فلسفه سياسى پژوهش و تحقيق کنند، سؤال ها و پرسش هاى فلسفه سياسى را از نظام هاى مختلف فلسفه سياسى غرب جويا بشوند و با استفاده از فلسفه و کلام اسلامى، فلسفه سياسى و کلام سياسى را تدوين بکنند. پس اول بايد خودمان را در زمينه پژوهش تقويت بکنيم و در گام بعدى نوبت به آموزش مى رسد؛ يعنى وقتى پژوهش هايى صورت گرفت و محققانى تربيت شدند، طبعاً جمع ارزشمندى از اساتيد رشد پيدا کرده، و در تعريف نقشه علمى در حوزه فلسفه سياست جاى خواهند گرفت که در اين صورت است که ما مى توانيم رشته تخصصى فلسفه سياسى را در حوزه علميه راه بياندازيم و طلبه هاى مستعدى را بگيريم تا براساس فرايند آموزشى تربيت بشوند و تربيت آنها هم نه اينکه فقط در عرصه آموزش و پژوهش باشد، بلکه بايد در عرصه تبليغ، مناظره و نقد رويکردهاى رُقبا در عرصه فلسفه سياسى باشد. در رابطه با مناظره ها و نقدها هم اگر بحث هاى علمى، مقدارى دقيق تر مدون بشود، طبعاً زمينه گفت وگو هم فراهم مى شود؛ يعنى وقتى جامعه گرفتار تشنج و ناهنجارى بشود، يکى از راه کارها همين کرسى هاى آزادانديشى، نهضت نرم افزارى و توليد علم است.
حجت الاسلام لک زايي: راهکارها را مى توان در چند بخش ذکر کرد که من به صورت خلاصه آنها را عرض مى کنم: نکته اول اين است که ما به يک فرهنگ سازى احتياج داريم. در اين بخش بايد مطالبه اى شکل بگيرد تا نيازها احساس شود؛ زيرا تا زمانى که احساس نياز صورت نگيرد، طبيعتاً تلاشى هم براى رفع نياز صورت نخواهد گرفت. اگر ما تصورمان اين باشد که به لحاظ آموزشى و پژوهشى در حوزه انديشه سياسى اسلام وضعمان خوب است، ديگر تلاشى صورت نخواهد گرفت و براى اينکه اقدام جديدى صورت بگيرد، مرحله اول فرهنگ سازى است، که اين فرهنگ سازى بايد صورت بگيرد، زيرا فرهنگ سازى يک اقدام زمينه اى و تمهيدى است و بعد از فرهنگ سازى بايد چند اقدام عملياتى ديگر انجام بدهيم؛ يکى اينکه ما احتياج داريم به لحاظ پژوهشى، ميراث گذشته خودمان را در حوزه فلسفه سياسى بشناسيم. در حال حاضر به لحاظ پژوهشى ظرفيت مان بيش از اين چيزى است که الآن فعال هستيم. و ما مى توانيم پژوهش هاى گسترده ترى را انجام بدهيم، ولى به لحاظ امکانات و پشتيبانى ها، اين امر ميسر نيست. اين مسئله باعث مى شود که در واقع ما بدانيم که چه چيزهايى را داريم و اينکه اگر بخواهيم در وضعيت جديد به مباحث جديد فلسفى سياسى بپردازيم، لازمه آن اين است که از داشته هاى خودمان خبر داشته باشيم. همين طور اين مسئله باعث مى شود که ما مى توانيم وارد مرحله دوم شويم که اين مرحله، نقد و بررسى اين ميراث است؛ يعنى ما بايد ببينيم که چه مقدار از اين ميراث براى امروز ما قابل استفاده است و چه مقدار از آن مربوط به تاريخ انديشه و تاريخ فکر مى شود تا متوجه خلأها شده و وارد مرحله سوم شويم، که توليد نظريه هاى جديد در حوزه فلسفه سياسى متناسب با نيازهاى امروز است. اگر اين اقدام را انجام دهيم؛ اقدامات بعدى روشن خواهد شد؛ زيرا ما بايد اقدامات ساختارى انجام بدهيم. به هر حال ما بايد در مورد آموزش و پژوهش در بخش فلسفه سياسى تصميم بگيريم و اگر بخواهيم تصميم ايجابى بگيريم بايد در ساختارهاى آموزشى موجود خود جايگاهى براى اين رشته باز بکنيم و يک کتابخانه تخصصى فلسفه سياسى را در قم و ديگر مراکز علمى فعال کنيم و نيز بايد بياييم و وضعيت فلسفه سياسى را در شرايط فعلى و ارتباط آن را با سند چشم انداز بيست ساله نظام در نظر بگيريم که اگر در سند چشم انداز بيست ساله نظام جمهورى اسلامى گفته شده که ما مى خواهيم در سطح جهان اسلام الهام بخش باشيم و نيز گفته شده که ما مى خواهيم به قدرت اول علمى منطقه در سال 1404 ارتقاء پيدا بکنيم، بايد ببينيم که در بخش فلسفه سياسى چه اقداماتى بايد صورت بگيرد تا ما به اين وضعيت برسيم. البته ساير دانش ها هم اينگونه است، منتهى الآن بحث ما مربوط مى شود به فلسفه سياسى است و من اين بخش را مثال مى زنم. اگر ما مى خواهيم در سال 1404 در سطح جهان اسلام و در حوزه فکر اسلامى الهام بخش باشيم و فلسفه سياسى جهان اسلام را تأمين بکنيم، بايد لوازم اين کار را معلوم بکنيم که چيست؟ زيرا اين کار، لوازم ساختارى، لوازم کارگزارى، لوازم آموزشى، لوازم پژوهشى، لوازم رسانه اى، لوازم پشتيبانى و تدارکاتى دارد. وقتى مى گويم که در بخش فلسفه سياسى بايد کتابخانه تأسيس کنيم، اين کتابخانه بايد مرجع پژوهشى فلسفه سياسى در سطح جهان اسلام در حداقل خود باشد. وقتى مى گويم که نيروى انسانى بايد تربيت بکنيم؛ يعنى نيروهاى انسانى که بتوانند به زبان هاى مختلف در سطح حداقل جهان اسلام به تبيين و ترويج فلسفه سياسى بپردازند. ما بايد مجلاتى داشته باشيم که بتوانند در حوزه فلسفه سياسى به شکل تخصصى، اين توليدات را ارائه بکنند، پس بايد توليداتى در فلسفه سياسى داشته باشيم که متناسب با حداقل در جهان اسلام باشد اينها مجموعه راهکارها و الزاماتى است که بايد آنها را لحاظ بکنيم.
بنابراين، به طور خلاصه مجموعه اى از راهکارهاى آموزشى، پژوهشى، اجرايى، ساختارى و فرهنگى را در قالب يک بسته با جهت گيرى آموزشى، پژوهشى، اجرايى، ساختارى و فرهنگى را در قالب يک بسته با جهت گيرى بهبود وضعيت فلسفه سياسى در حوزه و گسترش فلسفه سياسى در حوزه علميه با عنايت به تحقق اهداف مطرح شده در چشم انداز نظام جمهورى اسلامى و چشم انداز حوزه علميه طراحى بکنيم و متکفل اينها بشويم تا ان شاء الله بتوانيم آنها را انجام بدهيم. چون سرسخت ترين رقباى امروز ما در سطح جهان در غالب فلسفه سياسى خودشان را نشان مى دهند که بخش عمده تهاجم فرهنگى، شبيخون فرهنگى و ناتوى فرهنگى خودش را در حوزه فلسفه سياسى نشان مى دهد. چون آنها متوجه مشروعيت نظام مى شوند. و دانشى که مى تواند با اينها مقابله کرده و در سطح جهانى، خودش را عرضه بکند و از مشروعيت نظام سياسى اسلامى و انديشه سياسى اسلام دفاع کند، فلسفه سياسى است. بنابراين اميدوار هستيم که با تلاش شما و دوستان در نشريه پگاه حوزه با اين فرهنگ سازى، بخشى از اهميت اين دانش ها آشکار شود و ما شاهد رونق و شکوفايى آنها بشويم تا باقيات الصالحاتى باشد براى همه ما که به هر حال تلاش مى کنيم تا تکليفى را که متوجه ما هست آن را انجام بدهيم.