دانش سياسى در حوزه علميه قم



دانش سياسى و به طورکلى دانش انسانى در حوزه علميه از مسائل مهم و قابل توجه در سال هاى اخير بوده است. از اين رو، چرايى، چگونگى و پيامدهاى کوتاه مدت و بلند مدت ورود علوم انسانى در حوزه نيازمند توجه بيشتر و جدى تر است، که مقاله پيش رو اين موضوع را به طور کاملا اجمالى در حوزه دانش سياسى بررسى خواهد کرد.
تاکنون مقاله هاى زيادى در باب دانش سياسى در حوزه علميه نوشته شده که هر کدام از آنها از زواياى مختلف، بخشى از ابعاد موضوع را مورد بررسى قرار داده اند، که در شماره قبل پگاه حوزه هم مطالب خوبى در اين زمينه منتشر شد. تفاوت اين نوشته با نوشته هاى ديگر در اين است که بيش از توصيف به تحليل اين موضوع خواهيم پرداخته و در برخى قسمت ها هم به نقد ديدگاه هاى ارائه شده در شماره قبلى پگاه خواهيم پرداخت.
يکصد سال قبل - درست در آستانه انقلاب مشروطيت - رجال علمى و عملى ايران، مدرسه علوم سياسى را به تأسى از ملت هاى اروپايى و با درک نياز کشور به سامان دهى دانش سياسى به وجود آوردند. تقارن و توالى ايجاد مدرسه علوم سياسى به عنوان يک حرکت علمى ريشه اى، با وقوع انقلاب مشروطيت به عنوان يک پديده عميق و کلان سياسى، نمى تواند تصادفى باشد، بلکه نشان دهنده رابطه بنيادين بين علم و عمل و عين و ذهن است. در واقع هم به لحاظ سياسى و هم به لحاظ آکادميک، اين تحول به معناى خروج ازسنت و ورود به تفکر و رفتار مدرن مى باشد؛ ورودى که به هيچ عنوان راحت و سريع نبوده و ما هنوز هم در حل مسائل ابتدايى آن درمانده ايم و بسيارى از معضلات سياسى و اجتماعى ما ناشى از اين درماندگى است. سياست ايران طى اين يک قرن، فراز و نشيب هاى فراوانى را به بهاى بسيار زياد تجربه کرده است. يکى از علت هاى پر زيان و پر هزينه شدن تاريخ و توسعه معاصر ايران، گسست رابطه بين علم و عمل و عين و ذهن مى باشد، که اين آسيب در حوزه سياست شديدتر بوده است. به عبارت ديگر، اگر چه ما مدرسه علوم سياسى تأسيس کرديم، ولى هنوز هم در عمل درگير سياست و تفکر سياسى سنتى هستيم. نسل جديد فرهيختگان، با پشت سر داشتن تجربه پرهزينه و پربهاى يکصد سال گذشته و با در پيش داشتن چشم انداز قرن بيست و يکم و هزاره سوم، داراى مسوءوليت بسيار سنگينى است تا با پيوند علم و عمل و عين و ذهن سياسى، جايگاه شايسته اى براى تداوم و توسعه موجوديت اين ملت در نظام جهانى تضمين کند.
علم سياست در ايران از بدو تأسيس تا به امروز سه دوره را پشت سر گذاشته است:
1 - از تأسيس مدرسه علوم سياسى تا دانشگاه تهران؛
2 - از تأسيس دانشگاه تهران تا پايان دهه 1350؛
3 - از پيروزى انقلاب اسلامى تاکنون.
1. آغاز ورود علم سياست به ايران به سال 1277 شمسى و به تأسيس مدرسه علوم سياسى باز مى گردد. البته هدف اين مدرسه، کاربردى بود و بنيان گذاران آن در پى پرورش نيروى انسانى به منظور اشتغال در دستگاه وزارت امور خارجه بودند. مدرسه علوم سياسى را وزارت خارجه تأسيس کرده بود تا ديپلمات و سفير تربيت کند، که خود اين موضوع مى تواند بيانگر همان شکاف پيش گفته باشد، که بنيان گذاران چنين مدرسه اى بيش از نظر و بنيان فکرى جامعه و حکومت، به عمل و کاربرد محدود آن در حد شاغلين وزارت امور خارجه مى انديشيدند. به همين دليل تا سال 1305، مدرسه، جزئى از وزارت خارجه بود و محتواى دروس آن را اغلب سياست خارجى، آموزش ديپلماسى و حقوق بين الملل تشکيل مى داد و از آموزش مسائل مربوط به حکومت و سياست ايران خبرى نبود. با کودتاى سوم اسفند سال 1299 و با بر سر کار آمدن رضاخان، فعاليت مدرسه متوقف شد و بعد از مدتى در سال 1305، مدرسه علوم سياسى از وزارت خارجه جدا و با مدرسه عالى حقوق ادغام و در سال 1313، با تأسيس دانشگاه تهران، همراه با مدرسه عالى تجارت، جاى خود را به دانشکده حقوق و علوم سياسى داد. به قول «عنايت» اين دانشکده هم در راه رشد علوم سياسى، چه در دانشگاه و چه در ميان روشنفکران چندان موءثر نبود. و از طرفى، سلطه نظام آموزش فرانسوى، موجب غلبه رويکرد حقوقى در مطالعه پديده هاى سياسى شده بود. سياست پژوهان ايرانى به جاى تحليل مسائل سياسى روز، به ترجمه آثار خارجى روى آوردند. و با بازگشت تعداد بيشترى از دانش آموختگان علم سياست از غرب، بى علاقگى به شناخت فرهنگ خودى ويژگى عمده علم سياست گرديد.
ويژه گى هاى علم سياست در دوره اول: گرايش هاى محافظه کارانه، پرهيز از تحليل مسائل سياسى، غلبه رويکرد حقوقى در مطالعات سياسى، گرايش به سمت ترجمه آثار خارجى و گريز از پرداختن به مسائل سياسى ايران و فرهنگ خودى، از مشخصات بارز دوره اول محسوب مى شود.
2. از تأسيس دانشگاه تهران تا پايان دهه 1350؛ در دهه 1350، سه رويداد مهم توانست موجب بهبود نسبى وضعيت علم سياست در ايران گردد، که عبارتند از:
الف: علوم سياسى در دانشگاه تهران از سلطه حقوق رهايى يافت و به سمت استقلال علمى گرايش يافت؛
ب: خارج شدن رشته علم سياست از انحصار دانشگاه تهران و تأسيس اين رشته در دانشگاه ملى ايران (دانشگاه شهيد بهشتى فعلي) که موجب نوعى رقابت حرفه اى شد و همين امر به استحکام علوم سياسى کمک کرد؛
ج: روش هاى جامعه شناختى به جاى رويکرد حقوقى در مطالعات ايران تقويت شد و برنامه هاى آموزشى رشته علوم سياسى تغيير کرد و برخى دروس جديد تصويب شد و چند موءسسه و نشريه جديد در صحنه سياست حضور يافتند.
ويژه گى هاى علم سياست در دوره دوم: رويکرد جامعه شناختى به جاى رويکرد حقوقى در علم سياست، گسترش رشته علم سياست در چند دانشگاه و موءسسه علمى و پيشرفت در شاخه آموزشى و تأسيس دوره هاى فوق ليسانس و دکتراى علوم سياسى از مشخصات بارز اين دوره محسوب مى شود.
3. پيروزى انقلاب اسلامى تاکنون: در پى پيروزى انقلاب اسلامى، اختيارات حوزه دانشکده علوم سياسى بيشتر شد و به دليل شرايط آغازين انقلاب اسلامى، وجود گروه ها و جناح هاى سياسى و تجمع دسته ها و احزاب سياسى مخالف و معارض نظام سياسى در دانشگاه ها، فضاى التهاب آميز و آشفته اى را ايجاد کرد و همين امر باعث گرديد تا رهبر انقلاب اسلامى حضرت امام خميني(ره) در ارديبهشت سال 1359 براى برخورد با نيروهاى مخالف و معارض و اصلاح نظام آموزشى دانشگاه ها، اين مراکز را تعطيل و برنامه اسلامى کردن دانشگاه ها با عنوان «انقلاب فرهنگي» را آغاز کرد.
يکى از اهداف اصلاحات نظام آموزشى، اسلامى کردن علوم انسانى به عنوان مهم ترين محور دگرگونى دانشگاه ها بود. ستاد انقلاب فرهنگى بر مبناى چنين نگرشى کار خود را آغاز کرد و به رغم آن که برنامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگى با برنامه قبلى تفاوت هاى آشکارى داشت، در محتواى علم سياست و چارچوب آن نسبت به پيش از انقلاب تغيير جدى حاصل نشد هرچند براى بومى گرايى در علم سياست گرايش هايى به سمت روش جامعه شناسى ماکس وبر به وجود آمد، اما ثمرات عملى چندانى به بار نياورد و صرفاً شاهد گسترش کمّى رشته علوم سياسى در چند دانشگاه و موءسسه بوديم.
به هرحال در اين سه دوره، با وجود دگرگونى و تغييرات زياد در علم سياست از بدو تأسيس تاکنون، متأسفانه اين دگرگونى ها و تغييرات، اساسى نبوده اند و همچنان مشکلات جامعه ايران در حوزه سياست باقى مانده است.
پيدايش و شکل گيرى دانش سياسى در حوزه هاى علميه به دوره سوم باز مى گردد، که بيشتر داراى دلايل ايدئولوژيک بود و اين رويکرد ايدئولوژيک در مجموع مشکلات قبلى اين رشته دانشگاهى را، مضاعف ساخت، ولى از جهت شکل گيرى دانش سياسى درحوزه حداقل درهمان سطحى که در دانشگاه ها وجود داشت، ثمرات خوبى بر جاى گذاشت. پيروزى انقلاب اسلامى، رويداد بزرگى بود که انديشه پيوند علم و دين را که در مشروطه جوانه زده بود با قوت تمام مستقر نمود، و حوزه سياسى شده قم را که از سال هاى دهه 20 به بعد به تدريج در گير با سياست و مبارزات سياسى شده بود، به سمت علم سياست جديد و با همان آرمان مشروطه، سوق داد؛ يعنى تأسيس بنيادى دينى براى تحصيل علوم جديد و نيز تلاش در تفکيک علوم انسانى از مبانى ماترياليستى آن.
از آن جا که فضاى عمومى حوزه علميه پس از انقلاب اسلامى به شدت به سياست متمايل شد و ايده مقبولِ همراهى سياست و ديانت به وسيله نيازهاى عينى جمهورى اسلامى تشديد گشت، اما مجموع عوامل ذهنى و عينى در حوزه پس از انقلاب دست به دست هم داده باعث شدند، که اغلب اين موسسات، قلمرو سياست را نيز در حوزه پژوهشى خود قرار دهند. اين مراکز دو کانونى، هرچند در سال هاى پس از انقلاب اسلامى تأسيس و گسترش يافتند، اما از لحاظ تبار فکري- سياسى، در امتداد سلسله تجارب فردى و گروهى ويژه اى قرار دارند، که ايده آن به سال هاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى و به تلاش هاى فرهنگى - سياسى اسلام گرايان در دوره پهلوى بر مى گردد.
در دهه اول انقلاب، تلقى و انتظار آن بود که حوزه علميه معدن معارف بوده و براى مسائل کلان کشور تحقيق و تجويز داشته باشد. حوزه از بدو تأسيس دانشگاه در ايران با آن مخالف بود. از ديد حوزه علميه قم، در ايران تاپيش از ورود غرب، يک مرکز علمى بيشتر وجود نداشت و آن هم حوزه هاى علميه بود، که بعد از مشروطه، به ويژه با تاسيس دانشگاه تهران مراکز علمى به دو قطب حوزوى و دانشگاهى تقسيم شد.علاوه بر اين، از ديدگاه حوزويان، دانشگاه و علوم انسانى اش با نظام سياسى و سياست هاى فرهنگى رضاشاه پيوند خورده بود؛ به گونه اى که سياست هاى گسترده تبليغاتى در قالب نهادهاى فکرساز از جمله دانشگاه اعمال گرديده و به موفقيت هايى نيز دست يافته بود. بدين سان، يکى از دلايل عمده مخالفت حوزه با دانشگاه مى تواند ريشه در خودباختگى و اسلام ستيزى اوليه دانشگاه از ديدگاه علماى حوزه داشته باشد. به هر حال، چنين ديدگاهى، با توجه به پيوند علوم انسانى - واز جمله علم سياست جديد- با غرب و غرب زدگى دولت پهلوى،موجبات بى توجهى به اين نوع از دانش ها را فراهم مى نمود.اين انديشه؛ يعنى بى توجّهى و حتى عدم اعتماد به علوم جديد به طور عام، و علم سياست به طور خاص، هرچند با پيروزى انقلاب اسلامى 1357، به طور آشکارا فروکش نمود، اما هنوز هم، کم وبيش، طرفدارانى در برخى از لايه هاى پرنفوذ حوزه دارد، که هرازگاه شورشى تعيين کننده عليه نوگرايى اسلامى را تدارک و تجهيز مى نمايد. پيوندى که دانشگاه به مثابه مکان اين گونه از دانش ها باعلوم جديد دارد، همواره شکايت از علم جديد به گلايه و نگرانى از دانشگاه نيز سرايت پيدا مى کند. آيت الله مکارم شيرازى در ديدارى با زاهدى، وزير علوم پيشين، با اين تلقى که علوم غربى آميخته به فرهنگ غربى شده است، مى افزايد:
«ما بايد با وسواس زياد فرهنگ غرب را از علوم مختلف پالايش کنيم. علم، وطن و مکان ندارد. علم و دانش، گمشده افراد با ايمان است، ولى جاسازى فرهنگ هاى غربى و استکبارى در مسايل علمى يک جنايت است..... دانشگاه هاى ما نبايد جولانگاه دشمنان ما شود. براى غربى ها ثابت شده است، که مانع اصلى اهداف آنها در ايران، اسلام است و اگر اسلام را از جوانان بگيرند همه چيز ما را گرفته اند. در غير اين صورت آينده روشنى در انتظار ايران اسلامى است».
آيت الله موءمن، دبير شوراى عالى حوزه علميه قم نيز در ديدار با وزير علوم تأکيد نمود: «ما از دولت جديد انتظار داريم دانشگاه هاى کشور را اسلامى کنند، و در بحث ترجمه دروس نيز تنها به ترجمه و نسخه بردارى از کتب غرب بسنده نشود».
از بعد سياسى و ايدئولوژيک نيز روحانيون و حوزه هاى علميه معماران اصلى انقلاب اسلامى محسوب مى شدند. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، حوزه علميه قم وظيفه تبيين مبانى ايدئولوژيک نظام را بر عهده گرفت. بنابراين، ديدگاهى که در ابتدا وجود داشت، دست کم مبتنى بر دو محور اساسى بود: 1.بدبينى کامل به اين علوم، از بعد تأثيرپذيرى آن از فرهنگ غربي؛ 2. ادعاى اين که اسلام خود، اين معارف را به نحو بهترى داراست. اين دو محور اساسى موجب اين تصور شد که بايد علوم انسانى اسلامى، بومى و اصيل را از حوزه جستجو کرد. در راستاى اين برداشت، کم نبودند دانشگاهيانى که براى روزآمد شدن راهيِ قم شده و به علوم حوزوى اقبال کردند؛ اين بينش دقيقا در بين اصحاب قدرت هم وجود داشت و چنين روندى را تقويت مى کردند. انقلاب فرهنگى در اوايل انقلاب ناشى از چنين رويکردى به دانشگاه به طور عام و علوم انسانى به طور خاص بود. بايد گفت که براى اين اقدامات، انگيزه هاى متعددى وجود داشت، که هدف اول کادر سازى بود و در عين حال تلاشى بود براى پاسخ دادن به آموزه هايى که غربى محسوب مى شدند و سعى مى شد تا طلاب براى پاسخ گويى توانمند شوند.
يکى از تصوّرات رايجِ اين دوران براى اسلامى کردن علوم انسانى، همکارى حوزه و دانشگاه بود. استراتژى تحقق آن، تاسيس مراکز حوزوى - دانشگاهى بود. دانشگاه امام صادق(ع) در تهران و دفتر همکارى حوزه و دانشگاه در قم نتيجه اين تفکر بود. تاريخ تأسيس دفتر همکارى حوزه و دانشگاه سال 1360 است. اين دفتر با همکارى جامعه مدرسين حوزه علميه قم و ستاد انقلاب فرهنگى پى ريزى و در رشته هاى جامعه شناسى، اقتصاد، حقوق، علوم سياسى، روان شناسى و تربيتى و با کميته هاى مشترکى با حضور اساتيد حوزه و دانشگاه به وجود آمد. اين گروه ها وظيفه داشتند مطالب علوم اجتماعى و علوم انسانى را مورد بازبينى و بازنگرى قرار داده و منابع و متونى که مورد قبول دين باشد را تأليف کنند.
نکته قابل توجه دراين زمينه اين است که در دفتر همکارى حوزه و دانشگاه که بعدا تبديل به پژوهشکده حوزه و دانشگاه شد، دانش سياسى چندان مورد اقبال نبود و بيشتر در زمينه روان شناسى، علوم تربيتى،جامعه شناسى که تصور مى شد اسلام درآنها حرف هاى جدى ترى دارد کار مى شد. اما دانشگاه امام صادق علاوه بر هدف نظرى در اسلامى ساختن علوم، بيشتر هدف کاربردى تربيت نيروى انسانى مورد نياز حکومت اسلامى را نيز داشت و در اين هدف حداقل در زمينه علوم سياسى موفقيت هايى را به دست آورده است.
اما به تدريج، خامى و غير علمى بودن اين ديدگاه معلوم شد، و در دهه دوم و پس از خاتمه جنگ، مسير عوض شد و فراوان بودند تحصيل کردگان حوزوى که راهى دانشگاه شدند و به تحصيل در اين رشته از علوم پرداختند. علوم اجتماعى، به ويژه علوم سياسى مورد اقبال حوزويان قرار گرفت. برآورد و ارزيابى مصالح و مفاسد اين رفت و آمد طى دو دهه اخير نيازمند پژوهش هاى عالمانه و منصفانه است. در واقع تأسيس دانشگاه در حوزه هم محصول اين چرخش بود تا فرايند تحصيل دانشگاهى حوزويان را تسهيل نمايد.
در چنين شرايطى است که مراکز دو رگه آموزشى و پژوهشى در باب نسبت و تلفيق علوم دينى و علوم انسانى جديد در حواشى حوزه ظاهر شدند و علم جديد سياست نيز در کنار ديگر علوم و در پيوند با آن ها گسترش بيشترى يافت. اين نگرش، نسبت به نگرش قبلى تفاوت هايى داشت: درنگرش قبلى اساسا علوم انسانى غربى به رسميت شناخته نمى شد وعلوم اسلامى را کافى مى دانستند، ولى در نگرش جديد آموختن علوم انسانى را براى تلفيق آنها با آموزه هاى اسلامى لازم مى دانستند. به هر حال اين چرخش موجب شکل گيرى و گسترش نهادهاى آموزشى وپژوهشى جديد در حوزه شد. اين گسترش را مى توان در دو قلمرو آموزش و پژوهشِ سياسى توصيف نمود. پس مى توان گفت که پيدايش مراکز آموزشى و پژوهشى در علم سياست در قم محصول تغيير نگرش از موضع منفى به علم انسانى به موضع نسبتا مثبت تر به آن در حوزه هاست.
سابقه تاريخى تأسيس رشته هاى علوم سياسى در قم به کتابخانه سياسى دفتر تبليغات اسلامى باز مى گردد. در اين کتاب خانه طلاب علاقه مند به علوم سياسى جمع مى شدند و آثار سياسى موجود در آن را مطالعه مى کردند و همين مجمع، سنگ بناى اوليه براى تاسيس رشته علوم سياسى در دفتر تبليغات اسلامى در قالب موسسه آموزش عالى باقرالعلوم شد که در هنگام تأسيس، رشته علوم سياسى، رشته اصلى آن بود، ولى اينک از اهميت آن کاسته شده است، هر چند تنها رشته اين دانشگاه است که مقطع دکترى آن هم داير است.
براساس اساس نامه موسسه، اهداف تأسيس آن چنين بيان شده است:
* رشد وتعالى در زمينه علوم اسلامي- انسانى، ارتقاى آگاهى هاى علمى و پرورش قدرت ابداع، روح تتبع و تحقيق و کارآيى جامعه اسلامى ايران.
* تربيت نيروى انسانى متخصص با توجه به نيازهاى عينى جامعه اسلامى ايران؛
* فراهم آوردن زمينه ها و امکانات آموزش و تحقيق در مورد مسايل علوم دينى و انسانى درحوزه هاى علميه.1
مى توان گفت که گسترش بعدى علوم سياسى در حوزه به طور عمده ناشى از محصولات باقرالعلوم بوده و نسل اول فارغ التحصيلان اين موسسه نقش مهمى دراين توسعه داشته اند. فارغ التحصيلان علوم سياسى باقرالعلوم همگى شاگردان اساتيد برجسته علوم سياسى دانشگاه هاى تهران، از جمله دکتر محمود سريع القلم، دکتر سيد حسين سيف زاده دکتر حاتم قادرى، دکتر منوچهرى و ديگران بوده اند. در سال هاى اول شکل گيرى اين مؤسسه، اساتيدى از تهران دعوت مى شدند و تدريس در اين مؤسسه به عهده آنان بود. يعنى مبناى آموزش در اين گونه مؤسسات برگرفته از دانش سياسى رايج در ديگر دانشگاه هاى معتبر بود و تفاوتى با آنها نداشت. پايان نامه ها هم تحت هدايت همان اساتيد نوشته شده اند. بنابراين خروجى اين دانشگاه ها تفاوت اساسى با ديگر مراکز آموزشى علوم سياسى نداشتند. از سوى ديگر فارغ التحصيلان اين دانشگاه ها براى تحصيلات تکميلى در سطح کارشناسى ارشد و دکترى به دانشگاه هاى ديگر، هم چون تهران، تربيت مدرس، شهيد بهشتى و امام صادق(ع) رفتند که اين روند هم به معناى اين است که تفاوت ماهوى بين فارغ التحصيلان حوزوى و ديگر افراد وجود ندارد. بعد هم بسيارى از اين افراد، به ويژه نسل اول فارغ التحصيلان باقرالعلوم در دانشگاه هاى مختلف، چون مفيد، گروه علوم سياسى باقرالعلوم، دانشگاه شهيد بهشتى، دانشگاه آزاد و پژوهشگاه هاى مختلف به عنوان عضو هيأت علمى استخدام و مشغول به تدريس و تحقيق در علوم سياسى شدند. آثار علمى اى که از سوى اين افراد منتشر مى شود تفاوت اساسى با ديگر آثار محققين غير حوزوى ندارد.
با بررسى اجمالى از فضاى حاکم بر دانش سياسى در حوزه مى توان گفت که مراکز آموزشى و پژوهشى فعال در علوم سياسى را مى توان به اين صورت دسته بندى کرد.
پژوهشکده علوم و انديشه سياسى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى به عنوان يکى از فعال ترين مراکز حوزوى در دانش سياسى است، که مى توان آن را نماد نو انديشى دينى ناميد، گروه علوم سياسى دانشگاه مفيد هم نماد سکولارهاى مسلمان، و موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى هم نماد بنياد گرايى اسلامى است2.
بايد گفت که طيف هاى مختلف فکرى در مراکز مختلف حوزوى فعال در دانش سياسى وجود دارد، که اگر بخواهيم بيان روشن تر از اين طيف ها بيابيم و آنها را بهتر و عينى تر بشناسيم، مى توانيم آنها را با جريان هاى فکرى موجود در جامعه و در درون گرايش هاى سياسى مختلف اسلامى، مقايسه کنيم. اگر در بين جريان هاى فکرى موجود، سه جريان نو انديشى دينى، بنيادگرايى اسلامى و سکولارهاى مسلمان را سه جريان غالب بدانيم، مى توانيم بگوييم که موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى نماد و مدافع بنيادگرايى اسلامى و پژوهشکده علوم و انديشه سياسى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى مدافع نوانديشى دينى و دانشگاه مفيد هم مدافع سکولاريسم اسلامى (در صورتى که با تسامح اين تعبير را بپذيريم) مى باشد.
براى تقريب به ذهن و تبيين بيشتر اين موضوع و نشان دادن رويکرد غالب در بين هر يک از اين مراکز علمى، مى توان به پروژه هاى تحقيقى که در هر يک از اين مراکز علمى تعريف شده، اشاره کرد. در موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى چندين سال است که پروژه اى در حال انجام است، که هدف آن بازنويسى تاريخ مشروطه با ديدگاهى خاص است، که ساخته روحانيت بوده و پيوند با غرب هيچ نقشى در پيدايش و شکل گيرى آن نداشته و روشنفکران در آن هيچ نقشى نداشتند، بلکه عامل اصلى انحراف بوده است. بر اساس اين تفکر، روشن فکرى از آغاز، دين ستيز بوده و مشروطه نه ناشى از ورود انديشه هاى غربى به ايران، بلکه کاملا درون زا بوده است. سال گذشته هم اين موسسه همايشى را برگزار کرد که موضوع آن «استعمار فرانو» بود، که ادبيات بعضى از مقالات آن تفاوتى با کيهان نداشت و منابع برخى از مقالات هم بر گرفته از کيهان و رسالت بود. و عمده مقالات آن هم حمله به جريان هاى سياسى موجود در ايران بود که با جريان بنيادگرايى اسلامى هم خوانى ندارند و بيشتر متکى بر جريان نوانديشى دينى هستند.
اما دانشگاه مفيد که ما آن را نمادى از سکولارهاى مسلمان تلقى کرديم، چندين سال است که همايش هاى دوسالانه بين المللى را با موضوع حقوق بشر برگزار مى کند. اين دانشگاه يک مرکز مطالعات حقوق بشر تأسيس کرده که در نوع خود در ايران کم نظير است. هر چند که اين مرکز و همايش، يک همايش بين رشته اى است، ولى بيانگر رويکرد کلى حاکم بر اين دانشگاه است.
اما پژوهشکده علوم و انديشه سياسى، اخيرا دست اندر کار دو همايش بزرگ در سطح ملى است: اولين همايش «همايش روحانيت و انقلاب اسلامي» است که هدف آن باز انديشى در باب حضور 30 ساله روحانيان درمدار اول سياست در ايران و بازشناسى نقاط ضعف و قوت آن است. اما همايش مهم ترى که اين پژوهشکده دست اندرکار آن است، «همايش ملى چشم انداز علوم سياسى در ايران» است، که اين همايش را با همکارى تمام گروه هاى علوم سياسى در سراسر کشور برگزار مى کند و اين کار به نوعى بيانگر اهتمام اين پژوهشکده براى بازانديشى در باب وضعيت علوم سياسى در ايران است که با صرف هزينه هاى معتنابهى صورت مى گيرد و همکارى آن با تمام گروه هاى علوم سياسى در سراسر کشور بيانگر اين موضوع است که تفاوت جدى اى در رويکرد پژوهشى اين پژوهشکده و ديگر مراکز آموزشى علوم سياسى وجود ندارد.3 تأکيد بر اين مسأله اهميت فراوانى دارد. همچنين بايد گفت که بخشى از فعاليت هاى دفتر جنبش نرم افزارى دفتر تبليغات با محوريت علوم سياسى است که يکى از آنها جلسه اى با عنوان حکومت دينى و سکولار بود که توسط آقاى مصطفى ملکيان ارائه شد و بازتاب هايى را در سطح حوزه علميه به همراه داشت و برخى نسبت به آن انتقادات تندى را مطرح کردند.4
البته بايد گفت که اين تقسيم بندى به اين معنا نيست که مثلا در مؤسسه هيچ يک از پژوهشگران در بين نو انديشان دينى جاى نمى گيرند و همگى در قالب جريان بنيادگرايى اسلامى دسته بندى مى شوند، يا مثلا در پژوهشکده علوم و انديشه سياسى کسى جزو سکولارهاى مسلمان دسته بندى نمى شود، بلکه هدف نشان دادن سياست کلى حاکم بر اين مراکز پژوهشى دانش سياسى در حوزه مى باشد.
در محافل حوزوى مؤسسه هاى آموزشى و پژوهشى ديگرى نيز وجود دارند که در زمينه علوم سياسى فعاليت مى کنند، که از جمله آنها مى توان به جامعه المصطفى اشاره کرد که گروه علوم سياسى در آن فعال است و گرايش آن به موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى نزديک است.
در کنار اين مرکز، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى هم قرار دارد، که بخش عمده اى از فارغ التحصيلان علوم سياسى حوزوى را در قالب هيأت علمى جذب کرده است با اين که افراد جذب شده به اين پژوهشگاه در مجموع به جريان نو انديشى دينى نزديک هستند، ولى خروجى اين پژهشگاه هم تابع سياست رسمى حاکم بر آن است، که تابع سياست رسمى حکومت است.
بنابراين مى توان به اين جمع بندى رسيد که به رغم اين که دانش آموختگان علوم سياسى تمام اين مراکز آموزش عاليِ وابسته به حوزه از طلاب علوم دينى هستند، ولى در عمل شاهد تنوعات گسترده اى در نتايج آن هستيم. اين تنوع گسترده را چگونه مى توان تفسير کرد؟ چه عاملى در اين زمينه تعيين کننده است؟ نقش عوامل شخصيتى و ديدگاه هاى فردى در اين زمينه تا چه حدى است؟ تأثير اساتيد هر يک از اين موسسه ها چگونه است و تأثير سياست رسمى حاکم بر اين مؤسسه ها چقدر مى باشد؟ بدون ترديد اساتيد نقش مهمى دارند، با اين حال نمى توان گفت که نقش اساتيد تعيين کننده نهايى بوده است. سياست رسمى اين مؤسسه ها هم به نوبه خود تأثير فراوانى دارد.
بايد گفت که ورود دانش سياسى به حوزه هاى علميه بر خلاف انتظار اوليه آن که به دنبال ساختن دانش بومى در زمينه علوم انسانى و در سياست بود، برعکس نقش مهمى در تحول فکرى حوزه هاى علميه به سمت دانش هاى جديد غربى و پيدايش انديشه هاى سکولار ايجاد کرده است؛ هر چندکه افق آن هنوز نامعلوم است و هنوز هم جريان غالب در حوزه ها همان جريان سنتى است. به نوعى مى توان گفت که ورود علوم سياسى و ديگر علوم انسانى به حوزه نزاع بين سنت و مدرنيته را از سطح جامعه به درون حوزه کشانيد و يا آن را تشديد کرد. حوزه به عنوان يک نيروى سنت گرا در مقابل جريان نوگرا قرار دارد و اينک در درون خود با نيروهايى مواجه است که از موضع دفاع از نوگرايى در عرصه سياست سخن مى گويند. البته اين موضوع هم جديد نيست و در تاريخ هم سابقه زيادى دارد. اين وضعيت بسيار پيچيده و آينده آن نامعلوم است و تا حدى سر نوشت آن را نزاع هاى کلى ديگر حاکم برجامعه تعيين خواهد کرد.

نتيجه گيرى

به طور کل مى توان به اين نتيجه گيرى رسيد که، دريافتى که از دانش سياسى در ميان حوزويان وجود دارد، عموما تفاوتى نه در روش، نه درموضوع و نه درشيوه تحقيق و استدلال با مراکز دانشگاهى ندارد. با توجه به اين که رشته علوم سياسى طيف گوناگونى از واقعيت هاى سياسى را در بر مى گيرد، اما فکرهاى مزبور هم در سياست واحد هستند و اين که پژوهشگر علم سياست را از مراکز حوزوى فرا گرفته باشد واقعيت را متحول نمى کند. اين نوع نگاه به واقعيت بسيار مهم است والان هم عملاً تفاوتى بين پروژه هايى که در اين مراکز اجرا مى شود با مراکز ديگر دانشگاهى در علم سياست وجود ندارد. توجه به اين مسأله حايز اهميت است؛ زيرا نبايد انتظار غير متعارفى از مراکز حوزوى فعال در آموزش و پژوهش علوم سياسى داشت. اتفاقا معضلات همه آنها دقيقا مثل هم هستند و هيچ کدام اساساً مرجع مشورتى در تصميم گيرى هاى سياسى نيستند.
با اين حال برخى از اين پژوهش ها تابع سياست رسمى مؤسسه ها مى باشند که حتى در اين مورد هم تفاوت جدّى اى بين مؤسسه هاى پژوهشى حوزوى با مراکز صرفا دانشگاهى وجود ندارد. اما برخى از مراکز پژوهشى حوزه، در اين راه، مسير افراط را در پيش گرفته اند. براى مثال از موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى مى توان نام برد که به جاى اين که يک مرکز پژوهشى واقعى باشد، تبديل به مرکز تبليغ ايدئولوژيک مى شود، چرا که به جاى تبعيت از روش علمى، بيشتر پايبند هدف خود مى باشد؛ يعنى در آنجا شاهد رويکردى هستيم که اساسا با متدولوژى علوم سياسى ناسازگار است. متدولوژى علوم سياسى علمى است، و عالم سياست بايد با روش علمى و به دور از هرگونه پيش داورى به بررسى دقيق واقعيت سياسى بپردازد.
2. در حوزه هاى علميه به معناى دقيق کلمه خبرى از دانش سياسى نبود و حتى در فقه هم چندان بحث هاى سياسى رايج نبود، کما اين که سابقه پيدايش فقه سياسى به سال هاى بعد از انقلاب اسلامى بر مى گردد. پس علوم انسانى در حوزه ها وارد شد تا اين نقيصه را جبران کند ولى بايد گفت که نتيجه به دست آمده چندان با اين انتظارات و اهداف هماهنگ نبوده است و عموما طلاب دانش آموخته در علوم سياسى علاقه مندى خود را به بحث هاى حوزوى به کلى از دست مى دهند و به طور کامل وارد بحث هاى سياسى مى شوند. در واقع طرز فکر و زيست دانشگاهى را بر مى گزينند. به عنوان مثال، تعداد بسيار معدودى از دانش آموختگان علوم سياسى، در فعاليت هاى تبليغى حوزوى فعال هستند.
طرفه آن که، هيچ کدام از دانش آموختگان وپژوهشگران علوم سياسى حوزوى، در سال هاى اخير به دنبال تأسيس علوم سياسى اسلامى نبوده اند و به نوعى هژمونى علمى غالب غربى را پذيرفته اند، که اين مسئله از پژوهش هايى که منتشر مى شود، کاملا معلوم است. به عنوان مثال يکى از اين پژوهشگران، روش شناسى اسکينر را معرفى و مطرح و حوزه مطالعاتى خود را بر آن متمرکز مى کند، و ديگرى هم لئو اشترلوس و روش مطالعه وى از فلسفه اسلامى را براى معرفى انتخاب مى کند و آن را برنامه مطالعاتى خود قرار مى دهد. برعکس اين روند يکى از اساتيد علوم سياسى دانشگاه تهران است، که احتمالا بيشتر به دلايل غير علمى، چنين ايده اى را دنبال کرده و البته بحث هاى بسيار خام و ابتدايى را هم مطرح کرده است. او به درستى اشاره مى کند که هژمونى آموزه هاى علمى سياسى مدرنيستى و فرا مدرنيستى غربى، پارادايم غالب علمى و آموزشى سياسى دانشگاه ها و حتى تدريجاً مراکز علمى، آموزشى و پژوهشى حوزوى را در مى نوردد.6 به رغم گذشت ربع قرن از وقوع انقلاب اسلامى که نويد دهنده سياست و علم سياست نوين و معنوى بوده، هنوز علم سياسى در ايران، همچنان بازتاب دانش سياسى غرب، اعم از مدرنيستى يا فرا مدرنيستى مى باشد، که موضوع موجب افزايش واکنش هاى منفى نسبت به دانش سياسى در حوزه شده است .توجه به اين نکته حائز اهميت است که بيشترين گسترش، به ويژه در دوره هاى تکميلى و تحقيقات علوم سياسى در سال هاى 1384-1374 بوده است. سال هايى که شاهد رواج و رونق اقبال عمومى طلاب و نهاد هاى حوزوي- به رغم برخى مخالفت ها- به علم سياست است.
3. از اين دوره به بعد، چنين مى نمايد که نوعى عکس العمل و حتى نشانه هاى شورش عليه نوگرايى و علوم انسانى جديد، به ويژه علوم سياسى، در حوزه علميه قم پديد آمده است.در اين مقاله، شايد فرصت پرداختن به جزئيات اين پديده نباشد، اما شايد اشاره بدان، خواننده علاقمند به مسائل فکري- سياسى روز جامعه ما را نسبت به عواقب چنين پديده هايى هوشيار نمايد.
به نظر مى رسد که حوزه علميه از ديدگاه آموزش و پژوهش سياسى دچار نوعى پارادوکس معمّايى در سال هاى اخير شده است؛ از يک سو با تکيه بر تجربه دهه گذشته و ضرورت هاى نظام جمهورى اسلامى، ميل به نقد سنّت و طرح آزاد انديشى و مقدمات نظريه پردازى متناسب روز را دارد، اما از سوى ديگر جريان قوى تر مخالفت و ترس وطرد علوم جديد، به ويژه سياست و دانش آموختگان سياسى در حوزه رواج يافته است. با اين حال، حوزه هرگز از انديشه هاى ضدنو گرايانه خالى نشده و اين انديشه ها هر از گاهى، و هرگاه به نوعى، سربر مى آورد و جريان نوپاى نوگرايى در حوزه علميه را تهديد مى کند و چنين مى نمايد که اين بار، شورش عليه نوگرايى و به ويژه علم سياست در حوزه ها در قالب شعار خاصى ظاهر شده است؛ ادعاى پيوند علوم انسانى جديد با سکولاريسم، و سپس ضرورت مقابله با اين علوم از باب ضرورت مقابله با سکولاريسم.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
(*) عضوهيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد قم
1. دفترارتباطات وروابط بين الملل. آشنايى با برنامه ها و فعاليت هاى موسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع). قم، نشر: مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع)، 1383، ص 7.
2. اين برداشت نويسنده است و ممکن است خطا هم باشد ودرعين حال مورد مخالفت هم واقع شود.
3. گروه علم سياست در پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى به منظور مشارکت و آغاز اين حرکت علمى، در نظر دارد مجموعه مقالاتى با عنوان «ايران و علم سياست» با همکارى خبرگان و نخبگان اين علم تأليف و تدوين کند.
4. نتيجه اين نشست تحت عنوان «حکومت دينى و سکولاريسم از سوى دفتر جنبش نرم افزارى منتشر شده و در سايت اين دفتر موجود است.
5. محمد مجتهد شبسترى، «دين و تجدد در ايران امروز»، روزنامه همشهرى (8/11/1388)
6. دکتر عليرضا صدرا،چشم انداز علم سياسى اسلامى و ايرانى نوين،
7. داوود فيرحى، وضعيت علم سياسى در حوزه هاى علميه www.feirahi.ir1