حوزه هاى علميه و اخلاق سياسى



1) در خصوص نسبت دين و اخلاق، حسب يک تقسيم بندى مشهور گفته شده که دين داراى سه ساحت اعتقادات، اخلاق و شريعت است که در ساحت نخست، «هست ها» و در دو ساحت ديگر «بايدها» مطرح مى شوند. هرچند هست ها و بايدها در مآل خود قابل تحويل به يک ديگر هستند.
به عبارت ديگر؛ بايدها همان هست ها هستند که قالب انشايى به خود گرفته اند. اما به نظر مى رسد تقسيم دين به سه ساحت مذکور ناشى از نوعى فهم تفکيکى از دين مى باشد که چندان قابل دفاع نيست يا حداقل، تقسيم ها و تقريرهاى بهتر از آن نيز وجود دارد. چه حسب تقرير مشهور از نسبت دين و اخلاق، اخلاق را ساحتى مجزا از ديگر ساحات دين بدانيم و چه حسب تقرير مختار از اين نسبت، آن را در کل دين منتشر و تنيده بدانيم، در هر صورت، اخلاق يکى از ارکان و پايه هاى دين است. کانت، اخلاق را غايت دين مى دانست، اما در نگرش اسلامى، اخلاق نه غايت دين و نه جزء آن، بلکه فضا و عالم دين است. به عبارت ديگر؛ اخلاق، ظرف دين است به گونه اى که هرگونه تجلى عينى دين اگر بخواهد کارآمد باشد، ناگزير بايد در قالب اخلاق ارايه شود.
2) در خصوص نسبت دين و سياست نيز، ديدگاهى که هم مشهور و هم ديدگاه غالب است سياست را جزء دين مى داند. اين در حالى است که برخى صاحب نظران از جمله حضرت امام (ره) معتقدند که «والله اسلام همه اش سياست است». با اين حساب، اگر اخلاق، ظرف دين است و اگر دين، همه اش سياست است، در خصوص نسبت اخلاق و سياست از نگاه اسلام بايد گفت که سياست اسلامى تنها در عالم اخلاق تحقق مى يابد. به عبارت ديگر؛ سياست اگر خارج از عالم اخلاق صورت بگيرد، عنوان سياست بر آن روا نخواهد بود. بر اين اساس، از نظرگاه انديشه اسلامى، سياستى که در دنياى غرب بيرون از قواعد اخلاق انسانى صورت مى گيرد و اصطلاحاً به سياست ماکياوليستى معروف است، در حقيقت عنوان سياست به معنى دقيق کلمه بر آن صدق نمى کند. هم چنان که دينى که در قرون اخير، استعمار در کشورهاى اسلامى تبليغ و قلمروى آن را جدا از سياست تعريف کرده، دين واقعى نيست.
3) در خصوص بحث قلمرو دين يا همان نسبت دين و هستى سه ديدگاه مطرح است: نخست آن که دايره دين، دايره اى با شعاع بسيار کوچک در درون دايره هستى با شعاعى بسيار زياد قرار دارد (ديدگاه دين حداقل). دوم آن که دايره دين، دايره اى با شعاع نزديک به شعاع دايره هستى و در درون دايره هستى قرار دارد (ديدگاه دين منطقه الفراغ). سوم آن که دايره دين کاملاً بر دايره هستى تطبيق مى خورد (ديدگاه دين حداکثر). اگر در بحث قلمرو دين به ديدگاه دين حداکثرى قائل باشيم و معتقد شويم که همه ساحت هستى را ساحت دين فراگرفته و به عبارتى، فضاى هستى، فضاى دينى است، در اين صورت، نظر به اين که معتقد شديم ظرف دين، اخلاق است، بايد معتقد شويم که کل هستى در فضاى اخلاق است. به عبارت ديگر؛ چيدمان اجزاى هستى به گونه اى است که کارآمدى حداکثرى آن ها تنها در ظرف اخلاق ممکن مى شود؛ بدين معنى که نظم، آرمش، وفور نعمت، آبادانى، صلح و... که مقدمات هر کارآمدى حداکثرى مى باشند، تنها در ظرف اخلاق قابل حصول هستند.
4) در خصوص نسبت دين و روحانيت نيز ديدگاه هاى متعددى وجود دارد که بر حسب ديدگاه مختار، روحانيت سخن گو، نماينده و نماياننده آن مى باشد. هدف از تنزيل و تشريع دين نيل بشر به قرب الهى است و اين مهم، هرچند از طريق مناسکى ظاهرى صورت مى گيرد، اما اساس اين امر، تحول در باطن انسان است و آن مناسک نيز از اين حيث تشريع شده اند که تأثير مناسب بر باطن مى گذارند. از همين رو، تفکيک ميان اسلام (که ناظر به رفتارهاى ظاهرى انسان است) و ايمان (که ناظر به باطن و نيت انسان است) توجيه پيدا مى کند. هدف غايى دين، نه اسلام که ايمان است. به عبارت ديگر؛ ايمان مرحله بالاتر از اسلام است. روحانى بايد کسى باشد که از طريق عمل به مناسک ظاهرى دين، باطنش جلا يافته و مستعد درک معارف باطنى دين گشته باشد. روحانى بايد کسى باشد که تناسبش با روح بيش تر از جسم باشد. روحانى بايد بيش از اين که نمايان گر يک صنف باشد، بيان گر يک منزلت باشد. روحانى اگر روحانى باشد، بايد مظهر باطن دين يعنى ايمان باشد. اگر دين را عين سياست مى دانيم و اگر دين و سياست واقعى را تنها در ظرف اخلاق قابل تحقق مى دانيم و اگر روحانى را مظهر باطن دين مى دانيم، روحانى بايد هم سياست مدار و هم تجسم اخلاق باشد.
5) در خصوص نسبت روحانيت و حوزه هاى علميه بايد گفت که حوزه هاى علميه ظرف پرورش و باليدن روحانيت است. حوزه هاى علميه خانه و موطن روحانيت است و هر رنگى که روحانيت بايد داشته باشد، در رتبه قبل حوزه هاى علميه بايد داشته باشند. در زمينى که مستعد رشد اخلاق و سياست نيست، درخت اخلاق و سياست نمى توانند برگ و بار داشته باشند. انسان ها هم بر محيطشان تأثير مى گذارند و هم از آن متأثر مى شوند. رابطه حوزه هاى علميه و روحانيت، رابطه ظرف و مظروف است و هر کدام بر ديگرى تأثير مى گذارند. اگر روحانى بايد سياست مدار و تجسم اخلاق باشد، حوزه هاى علميه بايد مستعد رشد سياست و اخلاق باشند. از اين رو، نمى توان آن چنان که دکتر شريعتى معتقد است معتقد شد که کارآمدى ها و نتايج فعاليت هاى عالمان دينى صرفاً مربوط به ويژگى هاى فردى خود آن ها و با قطع نظر از ساختار حوزه هاى علميه بوده است. به عبارت ديگر؛ دخالت عالمان دينى در امر سياست، به همان ميزان که در مربوط به ويژگى هاى فردى آن ها بوده، ناشى از انديشه هاى دينى آن ها که برآمده از ساختار حوزه هاى علميه هستند، مى باشد.
6) در خصوص نسبت قالب و محتوا بايد گفت که نه در هر قالبى هر محتوايى را مى توان قرار داد و نه هر محتوايى درون هر قالبى مى رود. ميان قالب و محتوا بايد سنخيت باشد، بر همين اساس، وجود اخلاق و سياست را با دستورالعمل و بخش نامه نمى توان وارد حوزه هاى علميه کرد. دستورالعمل و بخش نامه حداکثر «فاعليت فاعل» را کامل مى کنند، اما علاوه بر اين، بايد «قابليت قابل» نيز کامل باشد. از همين روست که هر بذرى را در هر زمينى نمى توان کاشت. بايد حوزه هاى علميه در جايگاهى قرار داشته باشند که تحقق تامّ و تمام رسالت آن ها، خود مقتضى اخلاق و سياست باشد. به عبارت ديگر؛ حوزه هاى علميه بايد شأنى داشته باشند که فقدان اخلاق و سياست در آن ها، تسميه آن ها به حوزه هاى علميه را بى وجه کند. در عصر ما که عصر پيچيدگى روابط مى باشد، راحت تر مى توان درک کرد که اگر حوزه هاى علميه بوى اخلاق و سياست ندهند، تا چه اندازه فاقد توان مندى براى مديريت روابط و در نتيجه فاقد کارآمدى خواهند بود. در خصوص محتوا (روح) و قالب دين نيز بايد گفت که دين را تنها در قالب هاى ويژه دينى مى توان توليد و حفظ کرد. بر اين اساس، به عنوان مثال؛ نمى توان با به کارگيرى اخلاق غيردينى به سياست دينى رسيد، هم چنان که نمى توان با به کارگيرى سياست غيردينى از اخلاق دينى پاسدارى کرد. و نيز، هم چنان که نمى توان با بى اعتنايى به سياست به نتايج اخلاق دينى يا با بى اعتنايى به اخلاق به نتايج سياست دينى رسيد. با توجه به اين مسأله پى مى بريم که به عنوان مثال، نمى توان با سياست غلط به روش غيراخلاقى مبارزه کرد. به عبارت ديگر؛ با بى اخلاقى نمى توان درخت اخلاق و سياست را بارور کرد.
7) در خصوص نسبت ميان دين و شوءونات آن بايد گفت که شوءونات دين اجزاء آن نيستند. در اين صورت، مقولاتى مانند اخلاق، سياست، مديريت و... مقولاتى جدا از خود دين نيستند. بدين معنى که دين چيزى و اين مقولات چيزى ديگر که عارض دين شده باشند، نيستند. به عبارت ديگر؛ اين مقولات، نه اجزاى دين، بلکه شوءونات آن هستند. بدين معنى که يک رفتار دينى از يک حيث، سياست دينى و از حيث ديگر، اخلاق آن و از حيث ديگر، مديريت آن مى باشد، نه اين که امور اخلاقى دين مجزا و مستقل از امور سياسى و مديريتى آن باشند. با اين حساب، اولاً دين هرگاه فاقد اخلاق و سياست شود، فاقد برخى شوءونات خود مى شود و ثانياً فقدان هر يک از اين شوءونات، در عين حال مى تواند به معنى فقدان ديگر شوءونات باشد؛ چرا که اين شوءونات در همه رفتارهاى دينى منطوى هستند. البته در هر رفتار دينى، برخى از اين شوءونات، نسبت به ديگر شوءونات برجسته تر خواهند بود.