شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

دورنمايى از عصر امام عسکرى

0 نظرات 00.0 / 5


يکى از راههاى پى بردن به شخصيت واقعى انسانها، آگاهى از زمان آنهاست.
با توجه بدين حقيقت، برآنيم تا نگاهى گذرا به عصر امام عسکرى (ع) بيفکنيم تابخشى از عظمت شخصيت تابناک آن امام معصوم را دريابيم.

دوران کودکى

امام عسکرى (ع) در دوران کودکى شاهد اهانتهاى متوکل عباسى به اهل بيت عصمت (عليهم السلام) ، به ويژه پدر بزرگوارش امام هادى (ع) ، بود. او مى ديددشمن زيارت جدش امام حسين (ع) را ممنوع و حتى مزار مقدسش را با خاک يکسان کرده است.
متوکل به خاطر احساس ترس از گرايش مردم به اهل بيت (عليهم السلام) فرمان داد امام هادى (ع) و خاندانش را دستگير و از مدينه به سامرا منتقل کنند.
امام عسکرى (ع) يورشهاى ناجوانمردانه و دور از ادب ماموران حکومت به خانه پدرش را مشاهده کرد و سرانجام در شهادت مظلومانه پدر ارجمندش به سوگ نشست.

فرمانروايان آن روزگار

بنى عباس، که پس از بنى اميه با زور و تزوير به حکومت دست يافتند، براى مردم چيزى جز وحشت، اختناق و ستم به ارمغان نياوردند. آنها جنگيدند، غارت کردند و مردم را در بيچارگى، فقر و اندوه فروبردند. امويان کافرانه و آشکارا به اسلام ضربه مى زدند، ولى عباسيان منافقانه و پنهاني. فرزندان عباس در پى آن بودند که با رنگ دين به نظام سياسى خويش تقدس بخشند، اما تفکر اهل بيت سدى استوار در برابر هواهاى نفسانى شان پديدآورده بود.
آنها در ظاهر خويش را جانشينان رسول خدا (ص) معرفى مى کردند، باعوام فريبى به نام دين از مردم بهره مى کشيدند و اهداف خود را پيش مى بردند. ستمگران بنى عباس، در سايه زور و تزوير، از کيسه بيت المال کاخهاى باشکوه مى ساختند، ماموران و چاپلوسان را ثروتمند مى ساختند و بى خبر از وضعيت دشوارزندگى مردم به خوشگذرانى مى پرداختند. فاصله طبقات فقير و غنى هر روز بيشتر مى شد. و سرنيزه هاى حکومت براى خاموش ساختن فرياد اعتراض مردم تيزتر.

خلفاى دوران امام

خلفايى که همزمان با امامت حضرت عسکرى (ع) قدرت را در دست داشتند، عبارتند از: 1- متوکل بيش از چهارده سال; (232- 247) 2- منتصر (فرزند متوکل) 9 ماه; (247- 248) 3- مستعين (فرزند متوکل) سه سال و اندي; (248- 252) 4- معتز (فرزند متوکل) حدود چهار سال; (252- 255) 5- مهتدى 11 ماه; (255- 256) 6- معتمد (فرزند متوکل) 23 سال; (256- 279)
در زمان اين جنايتکاران مظلوميت شيعه فزونى يافت و بسيارى از شيعيان به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. شدت ستم چنان بود که خودکامگان گاه پيکرهاى پاک شهيدان را نيز آماج بى حرمتيهاى خودقرار مى دادند. در اين زمان کانون تفکرات ناب شيعى حضرت امام حسن عسکرى (ع) نيز پيوسته مورد آزار و اهانت قرار مى گرفت. هر چند آن بزرگوار نيز چون پدرگرانقدرش به رعايت احتياط و تقيه پاى مى فشرد; ولى شمار جاسوسان به اندازه اى بود که گاه مراعات همه جوانب احتياط نيز سودمند واقع نمى شد. سبب اصلى اين فشارها و سختگيريها علاقه شديد مردم به اهل بيت (عليهم السلام) و نيز روايتهاى متواتر در باره قائم بودن فرزند امام عسکرى (ع) بود.

شورشها

در روزگار امام افراد و گروههايى، که برخى از آنها مورد تاييد حضرت نيز بودند، آشکارا عليه حکومت فاسد شوريدند. مسعودى، مورخ مشهور، در تاريخ خويش به قيامهاى آن عصر چنين اشاره مى کند: 1- قيام کوفه به رهبرى يحيى بن عمر طالبى (ازنوادگان جعفر طيار (ع » که در سال 248 روى داد و سرانجام با شهادت يحيى فروکش کرد; 2- انقلاب حسن بن زيد علوى (از نوادگان امام على (ع » در طبرستان; (گرگان و مازندران) حسن بن زيد، پس ازنبردى شديد، حکومت منطقه را به دست گرفت و در سال 270 وفات يافت; 3- قيام رى به رهبرى محمد بن جعفر که در سال 250 تحقق يافت. محمد سرانجام دستگير شد; 4- قيام قزوين که در سال 250 به رهبرى حسن بن اسماعيل کرکى به وقوع پيوست; 5- قيام سال 251 کوفه به رهبرى ابن حمزه; 6- قيام بصره به رهبرى صاحب زنج که درسال 255 شروع شد و 15 سال ادامه يافت; 7- قيام يعقوب ليث صفار در سيستان که در 262 آغاز شد.

انديشه هاى پليد خلفا در باره امام

شيخ حر عاملى، ازدانشوران قرن دوازدهم، مى نويسد: سيد بن طاوس در کتاب مهج الدعوات گفته است: درعصر امام عسکرى (ع) سه تن از خلفا (مستعين، معتز و مهتدي) انديشه قتل حضرت رادر سر مى پروراندند; چون شنيده بودند که امام مهدى (ع) از نسل اوست. آنهاچندين بار امام را به زندان افکندند. حضرت برخى از آنها را نفرين کرد و آن ستمگران به زودى هلاک شدند.
شيخ طوسى در کتاب غيبت مى نويسد: معتز اراده کرد حضرت را به قتل برساند; ولى سه روز بعد، از خلافت برکنار شد. البته حضرت، پيش از برکنارى خليفه، يارانش را از اين امر آگاه کرده بود. على بن محمد بن زياد صيمرى در کتاب «اوصياء» چنين مى نويسد: مهتدى مى خواست حضرت را به شهادت برساند; امام به يارانش فرمود: تا پنج روز ديگر مى ميرد.
البته چنان شد که حضرت فرموده بود. با پايان يافتن پنج روز مهتدى به قتل رسيد.
شيخ حر عاملى مى گويد: از عمر بن محمد بن زياد صيمرى نقل شده است که گفت: به منزل عبدالله بن طاهر وارد شدم. در برابرش نامه اى از امام عسکرى (ع) يافتم که در آن نوشته بود: «من براى اين سرکش از خداوند مرگ خواسته ام; تا سه روز ديگر خداوند او را نابود مى کند.» روز سوم مستعين از خلافت برکنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام به هلاکت رسيد.
شيخ همچنين از احمد بن حسين بن عمر چنين نقل مى کند: هنگامى که معتزفرمان داد حضرت را به سعيد حاجب بسپارند تا به کوفه برده، در قصر ابن هبيره به قتل رساند .... ابوالهيثم بن سبانه براى حضرت نوشت: خداى مرا فدايتان سازد، خبرى به ما رسيده و ما را اندوهگين و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخ نوشت: پس از سه روز، براى شما گشايش پديد مى آيد. روز سوم معتز برکنار شد.
شيخ طوسى در کتاب ارشاد مى نويسد: احمد بن محمد مى گويد: هنگامى که مهتدى عباسى کشتن شيعيان را آغاز کرد، به امام عسکرى (ع) نوشتم: خداى را سپاس که وى را از آزارها منصرف ساخته است،زيرا به من خبر رسيده که شما را تهديد مى کند و مى گويد: «به خدا سوگند،اينها [آل محمد (ص) ] را از روى زمين برمى اندازم.» حضرت به خط خويش چنين پاسخ داد: «اين عمرش [از آنکه بتواند به مرادش دست يابد] زودتر به پايان مى رسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خوارى به هلاکت خواهد رسيد.» چنان شدکه حضرت نوشته بود.

تقيه شديد امام

عملکرد حضرت در عصر خويش نيز فضاى خفقان آن روزگار را نشان مى دهد. مسعودى از محمد بن عبدالعزيز بلخى چنين نقل مى کند: روزى صبحگاهان در خيابان غنم نشسته بودم، امام عسکرى (ع) از خانه بيرون آمده، مى خواست به «باب العامه » برود. با خود گفتم: اگر فرياد کشم و بگويم: «اى مردم اين حجت خدابر شماست، او را بشناسيد.» مرا خواهند کشت. وقتى نزديک من رسيد، با انگشت سبابه به من اشاره فرمود و سپس بر دهانش قرار داد; يعنى خاموش باش. من پيش شتافتم و بر پايش بوسه زدم، فرمود:
اگر آشکارا بگويى، کشته مى شوي.
همان شب خدمتش رسيدم، فرمود: [دو راه بيشتر نيست] يا کتمان يا مرگ; پس خودرا حفظ کنيد.
داود بن اسود يکى از خادمان امام عسکرى (ع) که وظيفه هيزم کشى را بر عهده داشت، مى گويد: روزى حضرت تکه چوبى مدور، بلند و کلفت به من داد و فرمود: اين را به عثمان بن سعيد عمرى برسان. در کوچه استر سقايى راه را بر من بست. سقااز من خواست حيوان را کنار بزنم. من با همان تکه چوب بر پشت استر زدم تاکنار برود; ولى ناگهان چوب شکست و نامه هاى حضرت، که در ميان آن بود، آشکارشد. شتابان آنها را در آستين پنهان کردم و سقا نيز بد گفتن به من و حضرت راآغاز کرد. وقتى خدمت حضرت رسيدم، فرمود: چرا با چوب به استر زدي.
آنگاه سفارش کرد: اگر کسى به ما اهانت کرد اعتنا نکن ... ما در ديار بدى مى باشيم، تو تنها به کار خويش بپرداز و بدان که گزارش کردارت به ما مى رسد.

امام و زندانهاى خلفا

امام عسکرى (ع) بخشى از دوران امامتش را در زندانهاى طاغوتيان عباسى به سر برد. مدتى نيز، که در ظاهر خارج از زندان بود، تحت مراقبت شديد قرار داشت. شيخ مفيد مى نويسد:
امام عسکرى (ع) را به نحرير، يکى از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهدارى ازحيوانات درنده و شکارى دربار، سپردند; نحرير بسيار بر او سخت مى گرفت و آزارش مى داد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس; مگر نمى دانى چه شخصيتى به خانه ات گام نهاده؟
آنگاه گوشه اى از فضايل حضرت را بازگو کرد و گفت: من در مورد او و رفتارى که با وى مى کنى، بر تو بيمناکم.
نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افکند و چنين نيزکرد. پس از مدتى، وقتى به جايگاه درندگان مراجعه کرد تا دريابد چه بر سرامام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.
احمد بن حارث قزوينى مى گويد: با پدرم در سر من راى (سامرا) بوديم. پدرم دراصطبل امام عسکرى (ع) کار مى کرد.
مستعين عباسى استرى داشت که از نظر زيبايى و زرنگى بى نظير بود، ولى وحشى مى نمود و سوارى نمى داد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بى نتيجه ماند، يکى از نديمان خليفه گفت: چرا اين کار را به حسن (ع) واگذار نمى کنى تا بيايد ياسوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاک کند و تو آسوده خاطر شوي. خليفه در پى حضرت فرستاد. پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شديم،امام نگاهى به استر، که در حياط ايستاده بود، افکند، پيش رفت و بر کفلش دست نهاد. در اين لحظه عرق از پيکر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، اين استر را مهار کن!
حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را مهار کن.
مستعين گفت: خودت مهار کن.
حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خويش بازگشت.
مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين کن.
حضرت فرمود: غلام، زينش کن.
اما خليفه گفت: خودت زينش کن. پس امام برخاست; استر را زين کرد و بازگشت.
مستعين گفت: آيا صلاح مى دانى که سوارش شوي؟ حضرت فرمود: آري.
آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد .... سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدي؟ فرمود: استرى به اين خوبى و چالاکى نديده بودم; جز براى خليفه شايسته نيست. مستعين گفت: خليفه آن را به شما واگذار کرد. حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.
على بن عبدالغفار مى گويد: وقتى صالح بن وصيف امام عسکرى (ع) را زندان کرده بود،گروهى از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شکوه کردند که چرا بر امام سخت نمى گيري؟ او گفت: چه مى توانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين کسانى که به آنهادسترسى داشتم، بر او گماشتم; اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت راپرسيدم، گفتند: چه مى گويى در باره مردى که روزها روزه مى گيرد و شبها نمازمى خواند و وقتى که به وى مى نگريم، بدن ما مى لرزد چنانکه گويا از خود بى خودمى شويم. وقتى عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراى وصيف بيرون رفتند.
محمد بن اسماعيل علوى مى گويد: امام عسکرى (ع) را نزد يکى از سرسخت ترين دشمنان آل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش کردند که چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يک روز از در بند بودن امام نگذشته بود که زندانبان پيرو امام شد. او چنان نزد امام خاضع بود که برايش به خاک مى افتاد و جز براى بزرگداشت به چهره حضرت نمى گريست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همه مردم به امام بيشتر بود ...

شهادت امام

معتمد، که امام عسکرى (ع) را در برابر دستگاه ستم پيشه عباسيان سدى نفوذناپذير مى ديد، بر آن شد آخرين ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براى تحقق آرمانهاى پليدش هموار کند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چنان نماياند که حضرت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است; ولى اين توطئه نيز ناکام ماند و چهره واقعى وى بر همگان آشکار شد.
احمد بن عبيدالله بن خاقان مى گويد: ...چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخيزى در شهر پديد آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شيون برخاست. خليفه در پى فرزند نيکبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانه امام گسيل داشت تا وى را بيابند. خليفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى کنيزان حضرت آگاه شوند ...
آرى، دشمنان نمى دانستند که پروردگار نور خود را کامل کرده است و گوهر تابناک الهى حضرت حجه بن الحسن المهدى (ع) پنج سال پيش بدين جهان گام نهاده، اينک پس از شهادت پدر گرامى اش بر جايگاه والاى امامت تکيه زده است.
در پايان بجاست مانند حضرت امام حسن عسکرى (ع) ، که هنگام خروج از زندان معتمدآيه «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون »را نگاشت، ما نيز آيه شريفه را به خاطر آوريم و براى سلامتى و ظهور کامل کننده نهايى نور هدايت حضرت مهدى (ع) دعا کنيم.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)