فلسفه رجعت در نظام شيعه


مقدمه

يکى از آرزوهاى ديرينه بشر گسترش عدالت در سراسر گيتى و ريشه سوزى بيداد از همه آباديهاى زمين است؛ و اين اميد و آرزو به شکل نوعى اعتقاد در اديان الهى تجلى نموده است. در طول تاريخ، کسانى که مدعى تحقق اين ايده شدند، طرحها ريختند و چاره ها انديشيدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را اميدى بخشند.
آري؛ انديشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است که مى تواند تاريکى ها و غبار خستگى را از انسان دور کند.
روزى که او مى آيد و حکومت واحد جهانى تشکيل مى دهد، انحراف و بى عدالتيها را محو مى سازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را کنار مى زند تا بشر لذت و زيبايى زندگى واقعى را در سايه حکومت اهل بيت (ع) و پياده شدن همه احکام اسلام ناب محمدى (ص) را با تمام وجود احساس کند.
در آستانه اين ظهور نورانى آن منجى بشريت، حوادث شگفت انگيزى اتفاق مى افتد که از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درک و تماشاى عظمت و شوکت جهانى اسلام و حکومت دولت کريمه خواهد بود؛ البته عده اى از کافران بد طينت نيز در اين ميان پيش از بر پائى رستاخيز به دنيا برمى گردند تا به سزاى پاره اى از اعمال ننگين خويش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و کافران ستمگر به اين جهان پيش از قيامت، «رجعت» ناميده مى شود.
رجعت، يکى از مسائل مورد اختلاف ميان مذاهب اسلامى است که از عقايد مسلم شيعه به شمار مى آيد و مورد تأييد اهل بيت (ع) نيز قرار گرفته است. (1) بر اين اساس، گروهى از مؤمنان راستين و عده اى از کافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى (عج) به اين دنيا بازگردانده مى شوند تا مؤمنان به ثواب يارى آن حضرت در تشکيل حکومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درک و تماشاى عظمت و شوکت دولت کريمه اسلام، لذت ببرند (2) و کافران به سزاى پاره اى از اعمال ننگينشان برسند.
برخى از خرده گيران بر شيعه، امکان رجعت را مورد ترديد قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانسته اند؛ بدان حد که گفته اند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهليت بوده است که برخى از فرق اسلامى (شيعه) بدان گرويده اند.» (3)
ترديد و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از يک سو و پيچيدگى مسئله از سوى ديگر، پرسشها و شبهاتى را برانگيخته که از آن جمله است: منظور از رجعت چيست؟ آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و کافران) به دنياست و يا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آيا رجعت به معناى نخست، ممکن است؟ آيا همان گونه که رجعت در امت هاى پيشين واقع شده است، در امت اسلامى نيز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مى شود؟ چه کسانى مشمول رجعت مى شوند؟ آيا رجعت همگانى است يا اختصاصي؟ و بالاخره فلسفه آن چيست؟
اين پرسشها و نظاير آنها، موجب شده است که انديشمندان اسلامى کتب و مقالات گرانمايه اى در تبيين اين موضوع بنگارند و يا در کتب کلامى، بابى را به اين موضوع مهم اختصاص دهند. در اين نوشتار با کمال بى طرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصيل اسلامى، اين موضوع مهم مورد بررسى قرار گيرد و نگارنده در اين راه براى صيانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم (عج) عاجزانه استمداد و استعانت مى جويد.

مفهوم شناسى «رجعت»

1. معناى لغوى «رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغت شناسان در توضيح واژه «رجعت» گفته اند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى يکبار بازگشتن يا بازگردانيدن است.» (4)
و نيز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعا و مرجعا، و معه انصرف ... هو يؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنيا بعدالموت» (5) يعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ايمان دارد، يعنى او به رجوع به دنيا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «يکبار بازگشت يا بازگردانيدن» است. ناگفته نماند که اصل «رجوع» که به معناى بازگشتن و بازگردانيدن (لازم و متعدي) به کار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفا» (6) و «فإن رجعک الله الى طائفة منهم...» (7) که واژه «رجع» در آيه شريفه نخست، لازم است، چنان که گفته مى شود: «رجع الرجل» و در آيه شريفه دوم، متعدى مى باشد. ازاين رو، واژه «رجعت» که مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى يکبار بازگشتن و يا بازگردانيدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بيان اين اصل اعتقادى در قرآن کريم و روايات اسلامى به کار رفته است، مانند: رجعت، اياب، کره، رد، حشر، که همه در معناى بازگشت مشترکند، ولى در ميان همه اين الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.

2. معانى اصطلاحى رجعت همانند بسيارى از واژه ها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به کار رفته، و با توجه به اين معانى است که مى توانيم تصوير و شناخت صحيحى از معناى مورد بحث داشته باشيم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، که به اختصار اشاره مى شود:
الف) اصطلاح فقهي: بازگرديدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعي.
ب) اصطلاح نجومي: رجعت نزد منجمان و اهل هيئت، عبارتست از حرکتى غير از حرکت کوکب متحيره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عکس نيز مى نامند.
ج) اصطلاح عرفاني: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و کال و نکال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، يا متکلم گفتارى سخيف از اقوال. (8)
د) اصطلاح جامعه شناسي: در علوم اجتماعى، برخى جامعه شناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاريخ ، بر اين باورند که قوانين تطوّرات تاريخى در همه جوامع مشترک است و تاريخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مى کند و هميشه اين ادوار تکرار مى شوند و آنان اين حرکت تاريخ را «أدوار و اکوار» و «رجعت» گويند. (9)
روشن است که هيچکدام از معانى چهارگانه مذکور مورد بحث ما نيست و آنچه در اين تحقيق مورد توجه است اصطلاح کلامى است.
هـ) اصطلاح کلامي: رجعت در اصطلاح کلامى (متکلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنيا بعد از ظهور حضرت مهدى (عج) و قبل از قيامت.
مرحوم «سيد مرتضي» که از بزرگان شيعه است، چنين مى فرمايد: «رجعت، عبارت است از اين که خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى (عج)، گروهى از شيعيان را که قبلاً از دنيا رفته اند، دوباره زنده مى کند تا به ثواب يارى آن حضرت نائل شوند و دولت (کريمه) او را مشاهده کنند و نيز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مى کند تا از آنان انتقام بگيرد.» (10)
قاضى ابن برّاج در تعريف رجعت مى گويد: «معناى رجعت اين است که خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دسته اى از دوستان و پيروان وى را که قبلاً وفات نموده اند، دوباره زنده مى کند تا به ثواب يارى و اطاعت آن حضرت و نيز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آيند.» (11)
شيخ مفيد (ره)، در تبيين معناى اصطلاحى (کلامي) رجعت چنين مى فرمايد: «ان الله يرد قوما من الاموات الى الدنيا فى صورهم التى کانوا عليها فيعز فريقا و يذل فريقا و المحقين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلک عند قيام مهدى آل محمد (عليهم السلام» (12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى که در گذشته بودند، به دنيا برمى گرداند، و گروهى را عزيز و گروهى ديگر را ذليل مى کند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومين را بر ظالمين و ستمگران غلبه مى دهد، اين واقعه هنگام ظهور ولى عصر (ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شيعى، علامه مظفر دراين باره مى گويد: «عقيده شيعه در رجعت، بر اساس پيروى از اهل بيت (ع) چنين است: خداوند عده اى از کسانى را که در گذشته از دنيا رفته اند، به همان اندام و صورتى که داشته اند، زنده کرده و به دنيا برمى گرداند. به برخى از آنان عزت مى دهد و پاره اى را ذليل و خوار خواهد کرد و حقوق حق پرستان را از باطل پرستان مى گيرد و داد ستمديدگان را از ستمگران مى ستاند و اين جريان يکى از رويدادهايى است که پس از قيام مهدى آل محمد به وجود مى آيد. کسانى که پس از مردن به اين جهان بازمى گردند يا از ايمان بالا برخوردارند يا افرادى در نهايت درجه فساد و آن گاه دوباره مى ميرند» (13).
در يک جمع بندى بين تعريف هاى فراوان رجعت، مى توان گفت که رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنيا، و کافران محض پس از مردن و قبل از قيامت، در حکومت حضرت مهدى (عج) و روشن است که انبياء و ائمه (ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بين رجعت کنندگان خواهند بود. (14)

رجعت و ديدگاه هاى مختلف

در ميان انديشمندان اسلامى اختلاف است که آيا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنيا، در اين امت نيز واقع خواهد شد يا خير؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى ديگر، پاسخ منفى داده اند؛ البته ناگفته نماند که اين اختلاف در دو سطح کاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى اين اختلاف، بيرون مذهبى است و زمانى هم درون مذهبي.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهل سنت از يک سو و انديشمندان شيعه از سوى ديگر تشکيل مى دهند. اهل سنت به سبب اختلاف مبنايى که با شيعه دارند، مسئله رجعت را که از جمله مشهورات نزد شيعه اماميه است، انکار کرده «و اعتقاد بدان را قبيح مى شمردند و راويان احاديث مربوط به رجعت را بدنام کرده و احاديث آنها را مردود و بيان احاديث مربوط به رجعت را به منزله کفر و شرک، بلکه زشت تر به حساب مى آورند و اگر در کتابهايشان از رجعت بحث شده، براى بيان آراء شيعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.» (15)
در اينجا خطاب به برادران اهل سنت مى گوئيم: «ممکن است از دو جهت به رجعت ايراد وارد شود:
1ـ از اين جهت که وقوعش محال است.
2ـ احاديث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال که اين دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به اين درجه از زشتى نيست که شما مى پنداريد؛ چه بسا گروه هائى از مسلمانان، به امور محال يا امورى که نصّ آشکار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جايز بودن گناه يا اشتباه براى پيامبر (ص)، يا اعتقاد به اين که به قول بعضى ها، پيامبر (ص) جانشين بعد از خود را انتخاب نکرد)؛ ولى با اين اعتقادات، نسبت کفر و خروج از اسلام را به آنها نمى دهيم که برادران اهل سنت چنين نسبتهائى را به ما داده اند!!» (16)
بسى جاى تعجب است که در روايات برادران اهل سنت ديده شده که آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل کرده اند؛ «از جمله در روايات آنها اشاره به اين است که مولى امير المؤمنين (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد کوفه به دست اشقى الاشقياء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنين دوباره به دنيا برمى گردد؛ همچنين در کتابهاى آنها ديده شده که جماعتى از مردم عادى را نام برده اند که آنها بعد از مرگ، و پيش از دفن و بعد از دفن به دنيا برگشتند و سخن گفتند و چيزها نقل کردند و سپس مردند!
حال که برادران اهل سنت، خود اين گونه موضوعات را نقل کرده و در کتابهاى خود نوشته اند، چرا حاضر نيستند قبول کنند که اهل بيت (ع) دوباره به دنيا بازگردند و چرا از روايات ائمه اطهار (ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مى کنند؟!!! رجعتى که علماى ما و اهل بيت پيامبر اعظم اسلام عليهم السلام و شيعيان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پيامبر اسلام (ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهل سنت با انکار رجعت بايد از موسى و عيسى و دانيال پيامبر کمتر باشد؟!! زيرا مى دانيم که خداوند متعال به دست آنها مردگان بسيارى را زنده گردانيد وتمام علماى اهل سنت نيز آن را قبول دارند.» (17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شيعيان تشکيل مى دهند؛ زيرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق کامل دارند، اما در تفسير و حقيقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
ديدگاه اول: گروهى از اماميه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) تفسير کرده اند، نه رجوع اشخاص.
ديدگاه دوم: که صحيح ترين ديدگاه است و در بين امت اسلامى، شيعه اماميه بر آن باور است، اين است که: عقيده به رجعت، درست و صحيح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى (عج) گروهى از شيعيان آن حضرت را که قبلاً از دنيا رفتند، به دنيا بازگردانده مى شوند تا به ثواب يارى و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنين گروهى از دشمنان آن حضرت نيز به دنيا بازگردانده مى شوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراين، دو رويکرد عمده در ميان شيعيان در مسئله رجعت پديد آمد که در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.

1ـ رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص همان گونه که اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندکى از شيعيان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعيان و اشخاص امامان (ع). با اين توضيح که هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى که امامان پيشين، هماره در صدد تحقق بخشيدن آن بوده اند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنين قدرت و دولتى مورد خواست و تمناى همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مى توان آن را دولت همه اهل بيت ناميد. بدين ترتيب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سيطره اهل بيت (ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعيان ائمه (ع). (18)

2ـ رجعت يا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنيا رويکرد رايج در مسئله رجعت که اکثر شيعيان بدان باورند، رجعت به معناى بازگشت اعيان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پيروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) يا پس از آن به دنياست. براساس اين ديدگاه، ائمه معصوم شيعه بازمى گردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، ساليان سال، حکومت مى کنند و نيز برخى از دشمنان بدکردار آنها به دنيا برگردانده مى شوند تا به کيفر پاره اى از اعمال ننگين خويش در اين دنيا برسند.
کسانى که با آثار و افکار انديشمندان شيعه در گذشته و حال، اندک آشنايى دارند، به خوبى مى دانند که رجعت به معناى يادشده، در طول تاريخ، از عقايد مسلّم اکثر شيعيان بوده و جز گروهى اندک، کسى با آن مخالفت نکرده است.

جايگاه رجعت در اعتقادات شيعه

اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و ترديدناپذير شيعه است؛ تا بدانجا که پيروى مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يکديگر بوده و برخى از ياران و پرورش يافتگان مکتب «اهل بيت» با همين صفت معرفى شده اند، و خرده گيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نکوهش و مخالفت خويش قرار داده اند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پيش از قيامت، به دنيا، از ويژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهميت آن با بيانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روايات روز رجعت را يکى از روزهاى الهى که عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمرده اند. امام باقر (ع) مى فرمايد: «ايام الله عزو جل ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الکرة و يوم القيامة» (19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى که قائم (عج) قيام مى کند و روز رجعت و روز قيامت.

منظور از «ايام الله؛ روزهاى خدا چيست؟» علامه طباطبائى دراين باره مى فرمايد: «اين که ايام خاصى به خدا نسبت داده مى شود با اين که همه روزها متعلق به خداست، نکته اش اين است که در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مى يابد که براى هيچ کس ديگرى اين ظهور پيدا نمى شود. مثل مرگ در آن موقعى که تمام اسباب دنيوى از تاثيرگذارى مى افتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مى کند. ايشان در ادامه احتمال ديگرى را در تفسير «ايام الله» بيان مى کند که ممکن است مقصود اين باشد که نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مى يابند، که آن ظهور براى غير او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش.
پس منظور از «ايام الله» روزهايى است که امر الهى اعم ازنعمت يا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مى يابد.» (20)
در حديثى از امام صادق (ع)، عدم ايمان به رجعت، همسنگ و هموزن انکار ايشان قرار داده شده و کسانى را که به اين موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دايره «امامت و ولايت» معرفى فرموده اند: «ليس منا من لم يؤمن بکرتنا و لم يستحل متعتنا؛ از ما نيست کسى که ايمان به رجعت نداشته باشد....» (21)
آن حضرت در حديث ديگرى، يکى از شرايط ايمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مى فرمايند: «من اقرّ بسبعة اشياء، فهو مؤمن و ذکر منها الايمان بالرجعة» (22) هر کس به هفت چيز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در ميان آن هفت چيز ايمان به رجعت را ذکر فرمودند. لازمه چنين سخنى آن است که ايمان کامل زمانى حاصل مى شود که علاوه بر اعتقاد به توحيد و...، اعتقاد به رجعت نيز وجود داشته باشد. بر اين اساس بر هر شيعه اى اين اعتقاد ضرورى است، از سوى ديگر اين اميد را در دل خويش زنده نگه مى دارد که اگر پيش از ظهور منجى عالم بشريت از دنيا برود خداوند وى را براى نصرت دين خويش و درک لقاى آن حضرت ، به دنيا برمى گرداند.
حال پرسشى که در اينجا مطرح مى شود اين است که: آيا اعتقاد به رجعت از منظر تشيّع، از اصول دين است يا اصول مذهب، و يا هيچ کدام، بلکه از ضروريات مذهب شيعه به شمار مى رود؟
برخى از محققان و نويسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشيّع (23) و عده اى از ضروريات آن (اصول دين) مى دانند (24) و عده اى نيز بر اين باورند که اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروريات آن، بلکه از امورى است که نزد اکثر شيعيان، پذيرفته شده است. (25)
قبل از پاسخ به اين پرسش، ضرورى مى نمايد که ابتداء مفهوم و تصوير روشنى از دو واژه «اصول دين» و «اصول مذهب» به دست آوريم تا بهتر بتوانيم به پاسخ سؤال يادشده بپردازيم.
همان طور که مى دانيم، دين در يک تقسيم بندى به اصول دين و فروع دين تقسيم مى شود و منظور از اصول دين، در اين تقسيم،
هرگونه اعتقاد معتبر دينى است که مربوط به بينش و شناخت خدا و جهان و انسان مى شود، و فروع دين، همان احکام عملى است که وظايف فردى و اجتماعى پيروان آن دين را بيان مى کند. به عبارت ديگر منظور از اصول دين، اساسى ترين و زيربنايى ترين امور اعتقادى است، در مقابل ساير امور اعتقادى که نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحيد ، نبوت و معاد که اديان الهى در سه اصل فوق مشترکند که اين اصول در حقيقت پاسخى به روشنترين سؤالات فکرى انسانند. و طبيعى است که انکار هر يک از اين سه اصل، موجب خروج از دين و اثبات کفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از اين است که گاهى پيروان يک مکتب که در اصول بنيادى دين با يکديگر مشترکند، برداشتها و تلقيات مختلفى از دستورات و پيامهاى دينى دارند، که موجب پيدايش روشهاى مختلفى در دين مى شود. اين برداشتها و طرز تفکر خاص از مکتب با حفظ اصول و وجوه اشتراک را اصول مذهب مى گويند. عدم اعتقاد به اين اصول موجب خروج از دين نمى شود، بلکه موجب خروج از آن طرز تفکر و برداشت خاص مى شود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، که عدل از امور اعتقادى تابع توحيد و امامت تابع نبوت است. از اين رو، مى بينيم مذاهب مختلفى پديد آمده، همچون شيعه و سنّى که هر کدام طرز تفکر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دين نيست و معتقد نبودن به آن هم موجب کفر و خروج از دين نيست، بلکه از اصول مذهب اماميه است؛ به طورى که اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و کافران، به دنيا پيش از قيامت، ضرورى است. هر چند که باور داشتن جزئيات مسائلى که در رجعت اتفاق مى افتد لازم و ضرورى نيست.
در سخنان بسيارى از انديشمندان کلامى، رجعت به عنوان يک امر اعتقادى مطرح شده، به طورى که اعتقاد به آن را ضرورى شمرده اند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مى فرمايد: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است... هر چند که تفاصيل آن موکول به ائمه اهل البيت مى شود.» (26)
نکته شايان توجّه اين است که مطالب يادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نيست که از ديدگاه عقايد شيعى، اصل رجعت در شمار اصول دين بوده و همپايه اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مى باشد؛ بلکه بسان بسيارى از ضروريات دينى يا رويدادهاى تاريخى انکارناپذير، از مسلمات قطعى محسوب مى گردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند که جنگ بدر، نخستين غزوه اى بود که بين مسلمانان و مشرکان مکّه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست... اما قطعيّت چنين حادثه اى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامى به شمار نمى آيد. و با اين همه، کسى ازمسلمانان را نيز ياراى انکار آن نيست.
بنابراين، «شيعه در عين اعتقاد به رجعت که آن را از مکتب ائمه اهلبيت (ع) گرفته است، منکران رجعت را کافر نمى شمرد، زيرا رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام؛ ازاين رو، رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد، ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد.» (27)

آثار اعتقاد به رجعت

درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شيعه، مى توان گفت که بدون ترديد همان گونه که انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزايى در پويايى و تحرک جامعه ايفا مى کند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نيز مى تواند نقش مهم و به سزايى در نشاط دينى و اميد در حکومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روايات آمده است که يک گروه از رجعت کنندگان، کسانى هستند که داراى ايمان محض هستند؛ از اين جهت شخص علاقه مند به درک محضر آن امام آخرين و حجت الهى، نهايت تلاش خود را به کار خواهد برد تا به درجات بالاى ايمان برسد تا در زمره رجعت کنندگان باشد. از اين رو، اهميت اعتقاد به رجعت، کمتر از اعتقاد به مهدويت و انتظار فرج نيست.

دلائل اثبات رجعت

بزرگان علماى شيعه براى اثبات اين اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جسته اند که در اين نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مى شود:

1ـ دلائل عقلى پيش ار آن که به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازيم، قبلاً امکان چنين پديده اى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مى کنيم و آن گاه به سراغ سائر ادلّه مى رويم.
نخست بايد دانست که مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حيات مجدد در روز رستاخيز کاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند، با اين تفاوت که رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مى پيوندد؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مى کنند. بنابراين، کسانى که امکان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفته اند، بايد رجعت را که زندگى دوباره در اين جهان است، ممکن بدانند؛ و از آنجا که روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مى دانند، بناچار بايد امکان رجعت را نيز بپذيرند.
معاد از نظر يک فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، يعنى روح آدمى به همين بدن مادى عود مى کند. حال اگر چنين بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشکال و مانع نباشد، طبعا بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشکال نخواهد بود؛ زيرا امر محال در هيچ زمانى انجام پذير نيست.
براى آن که کمى گسترده تر سخن بگوئيم، يادآور مى شويم که انسان تنها از چند عنصر مادى ترکيب نيافته، بلکه حقيقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشکيل مى دهد که حيات وى به وجود همين روح بستگى داشته و همان است که بعد از مرگ زنده مى ماند و در روز رستاخيز به بدن بازمى گردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است که مورد پذيرش همه فلاسفه الهى و پيروان شرايع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دريافتهاى فطرى، قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مى گويد. براهين اثبات وجود روح بيش از آن است که در اينجا منعکس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذکر يک دليل وجدانى بسنده مى کنيم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و کارهاى خود را به خويش نسبت مى دهد و مى گويد: گفتم، شنيدم، ديدم و ... حرف «ميم» که در آخر اين کلمات قرار گرفته، همان واقعيت انسان
است که در زبان فارسى از آن به «من» تعبير مى کنند. آيا اين «من» همان بدن انسان است و انسان واقعيتى جز بدن ندارد، و حقيقت زندگى جز آثار مادى بدن و واکنشهاى فيزيکى و شيميايى مغز و سلسله اعصاب چيز ديگرى نيست؟
به تعبير ديگر: آيا روح و روان جز بدن انسانى و انعکاس ماده و خواص آن چيز ديگرى نيست؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يکديگر، روح و روان انسان نيز باطل شده و حقيقتى از انسان جز يک مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمى ماند؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مى گيرند؛ در اين مکتب انسان به ماشينى مى ماند که از ابزار و آلات مختلف ترکيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروى تفکر و درک در او پديد آورده و با پراکندگى اجزاء، آثار تفکر و حيات به کلى نابود مى شود.
در برابر اين نظر، نظر ديگرى است که فلاسفه بزرگ جهان، به ويژه حکماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت کرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصيل که واقعيت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است، معتقد گرديده اند و بر وجود اين جوهر که مبدأ حرکت و احساس در حيوان و تدّبر و انديشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نموده اند. در ميان آن همه دلائل، دليل روشنى دارند که چون جنبه همگانى دارد، نقل مى شود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من» نسبت مى دهد و مى گويد: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. يک چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاکى از آن است که هر فردى خود را به واقعيت ديگرى به نام «من» وابسته مى داند که در پشت پرده، شخصيت ظاهرى و مادى او قرار گرفته است و همه کارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مى دهد. (28)
خداوند هنگامى که چگونگى آفرينش انسان را بازگو مى کند، از دميدن روح در وى ياد کرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادى، آن را به خود نسبت مى دهد و مى فرمايد: «الذى احسن کل شى ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين...» (29) «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده» (30) آن کسى که هرچه را آفريد، نيکو قرار داد و آفرينش انسان را از خاک آغاز کرد...، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وى دميد، و برا ى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انکارناپذير است و نيازى به ذکر دليل و برهان ندارد. ازاين رو، بر هيچ کس مخفى نيست که آدمى با فرارسيدن پيک أجل از ميان نمى رود؛ بلکه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حيات مادى از کالبد او رخت برمى بندد. روح هرگز نمى ميرد و مرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدن چيز ديگرى نيست، و اين گسستگى تا روز رستاخيز ادامه دارد و در آن هنگام که خداى قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مى فرمايد، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بى جان حيات دوباره مى يابد. بنابراين، با توجه به آن که بين رجعت و معاد شباهت کامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مى باشند؛ امکان رجعت اثبات مى گردد، زيرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذيرفته شده.
از مطالب يادشد درمى يابيم که عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ايفاى نقش مى کند که در اثبات معاد نقش دارد، پس مى توان گفت: بازگشت به دنيا از نظر عقل، هيچ گونه مانعى نداشته و عقل هيچ گونه مخالفتى با آن ندارد؛ زيرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چيز ممکن تعلق مى گيرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.

2ـ دلائل و شواهد قرآنى يکى از دلايل چهارگانه، قرآن است. از نظر شيعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آيات متعددى به صورت مفصل بيان کرده است.
يکى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امتهاى گذشته است که قرآن کريم در ضمن بيان وقايع و رخدادهايى که در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بيان فرموده است.
با امعان نظر در اين آيات شريفه درمى يابيم که بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممکن و قابل قبول که با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است که هدف از آوردن اين آيات، جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد که در منابع روايى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبير ديگر: آياتى که بيانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنيا است، گوياى آن است که رجعت محال نيست و به صورت کمرنگ، در امتهاى پيشين وجود داشته است. ازاين رو، قائلين به رجعت سخنى محال و عجيب و غريبى نگفته اند.
به طور کلى آياتى را که درباره رجعت وارد شده را مى توان به دو دسته تقسيم کرد: دسته اى که بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دسته اى که بر وقوع آن در آينده دلالت مى کند.

دلايل ثبوتى و وقوعى رجعت استدلال به آياتى را که حکايت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مى توان در قالب يک قياس منطقى به صورت زير بيان کرد:
رجعت، امرى است که بارها در امتهاى پيشين رخ داده است و هر امرى که در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در اين امت (امت پيامبر اسلام) نيز واقع خواهد شد، پس نتيجه مى گيريم که رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد. (31)
نکته شايان توجه اين که همان گونه که ملاحظه مى شود، استدلال مزبور به صورت شکل اول از اشکال چهارگانه استدلال منطقى است که در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتيجه آن نمى توان ترديد کرد.
اکنون بايد ديد آيا مقدمات آن تمام است يا خير؟ براى اثبات مقدمه نخست (صغري) به آيات زير که همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسک شده است:
1ـ مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان: قرآن کريم مى فرمايد: «الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم انّ الله لذو فضل على الناس و لکنّ اکثر الناس لايشکرون» (32) آيا نديدى گروهى را از ترس مرگ از خانه هاى خود بيرون رفتند، در حالى که هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بميريد»، پس خداوند آنها را زنده کرد، که خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بيشتر مردمان سپاسگزارى نمى کنند.
اين آيه شريفه بيانگر اين است که آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در اين امت ( امت پيامبر اسلام) نيز رخ خواهد داد و يکى از آن وقايع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است که در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد. (33)
در تفسير اين آيه شريفه، مفسران سخنان فراوانى بيان کرده اند که آيا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و يا70 هزار نفر بوده؟ و آيا اهل شام بودند و يا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟ (34) و اين که آيا از ترس طاعون فرار کردند، يا از وبا و يا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند که آنها هزاران نفر بوده اند که از ترس مرگ، از خانه و کاشانه خود گريختند و به فرمان خداوند در يک لحظه از دنيا رفتند و به قدرت پروردگار يک بار ديگر به اين جهان برگشتند. (35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بيان کرده اند (36) ولى برخى ديگر تصريح کرده اند که کاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهايشان پوسيده بود. (37)
امام صادق (ع) از اين فاصله به «روزگارى بس طولاني» تعبير (38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بيان فرموده است. (39)
از امام باقر (ع) روايت شده که آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانه هاى خود مسکن گزيدند، با همسران خود زندگى کردند، آن گاه با أجل طبيعى از دنيا رفتند. (40) و معناى رجعت چيزى جز اين نيست.
2ـ زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ کَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى يُحْيى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: کَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْما اوْ بَعْضَ يَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آيَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، کَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْما. فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَيْ ء قَدير» (41)يا همانند کسى که از کنار دهکده اى گذشت، که ديوارها بر روى سقفهاى آن فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اينها را پس از مرگشان زنده مى کند؟ خداوند او را يکصد سال ميراند، سپس زنده کرد و به او فرمود: چقدر درنگ کرده اي؟ گفت: يک روز يا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلکه يکصد سال درنگ کردي. به غذا و نوشيدنى ات بنگر که هيچ گونه تغيير نيافته اند، ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه متلاشى شده) براى اين که تو را نشانه اى براى مردمان قرار دهيم. اينک به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را برداشته به يکديگر پيوند داده، گوشت بر آنها مى پوشانيم. هنگامى که (اين حقيقت) بر او آشکار شد، گفت: مى دانم که خدا بر هر چيزى تواناست.
بيشتر مفسران معتقدند که يکى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور کرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبه رو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالى که قدرت کامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه کس حيات دوباره مى بخشد؟ آن گاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مرکبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى که همراه داشت هيچ گونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان کرد که تنها يک نيمروز خوابيده است؛ زيرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت؛ اما چون به مرکب پوسيده خود نگريست، دريافت که مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى که اين مرکب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور کرد که خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مى نمايد. (42)
اين آيه شريفه صراحت دارد که شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حيات مجدد يافته است، و اين نمونه اى روشن بر امکان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مى باشد. همچنان که خداوند قاهر نيز در پايان آيه مى فرمايد: «ولنجعلک آية للناس، و انظر الى العظام کيف ننشزها ثم نکسوها لحما، فلما تبين له قال اعلم ان الله على کل شى ء قدير» (43) و براى آن که ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر که چگونه آنها را به يکديگر پيوند داده سپس بر آن گوشت مى پوشانيم؛ پس چون اين جريان را مشاهده کرد، گفت: باور دارم که خدا بر هر کارى تواناست.
مشهور اين است که اين شخص «عُزَير» نام داشت، اما برخى مفسّران، اين داستان را مربوط به «ارميا» دانسته اند و در مورد اين که آيا اين شخص مؤمن بود يا نه، در ميان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، اين است که به نصّ قرآن کريم شخصى را خداوند منّان يکصد سال تمام ميرانده، سپس او را زنده کرده و مرکبش را نيز در برابر ديدگانش زنده نموده است. (44)
هنگامى که عُزَير به شهر آمد و به کسان خود گفت که من عُزَير هستم، باور نکردند، پس تورات را از حفظ خواند، آن گاه باور کردند؛ زيرا کسى جز او تورات را از حفظ نداشت. (45)
از امام على (ع) روايت شده که هنگامى که عُزَير از خانه بيرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَير پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود. (46)
اين داستان، يکى از روشنترين ادلّه رجعت است که امام على (ع) در برابر «ابن کوّا» که از خوارج بود، به آن استدلال فرمود. (47) ديگر امامان معصوم (ع) نيز به آن استدلال کرده اند و دانشمندان شيعه نيز در طول قرون و اعصار، در کتابهاى تفسيرى و عقيدتى خود به آن استناد نموده اند. (48)
3ـ زنده شدن گروهى از بنى اسرائيل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزيدگان قوم خود را به کوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ايشان با خدا و دريافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى که به کوه طور رسيدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده کردند، گفتند: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة فاخذتکم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون» (49) اى موسي! ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين که خدا را آشکارا به ما بنماياني؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى که مى نگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى کنيد.
اين آيات شريفه به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى (ع) اشاره مى نمايد که خواستار ديدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى (ع) آنها را از اين خواسته جاهلانه منع کرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزيدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود کرد. ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند که اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنى اسرائيل نازل شده است، همانان که براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند: «و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و اياي» (50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مى خواستى من و ايشان را پيش از اين هلاک مى کردي.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر اين گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اينان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده کرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و کاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هيچ اختلافى بين امّت اسلامى نيست و قرآن کريم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون» (51) آن گاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم، تا شايد سپاسگزار باشيد.
قرآن کريم به روشنى تأکيد مى کند که آنها به وسيله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چيزى جز زنده شدن پس از مرگ نيست.
همه مفسّران در تفسير آيه شريفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصريح کرده اند.
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مى نويسد: «مقيد کردن کلمه «بعث» به کلمه «موت» از آنروست که گاهى انسان بعد از بى هوشى يا خواب برانگيخته مى شود (که آن را نيز بعث مى گويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند.» (52)
همچنين در «کشاف» آمده است: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يک شبانه روز به طول انجاميد.» (53)
طبرى در «جامع البيان» مى نويسد: «صاعقه آنان را هلاک کرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند.» (54)
سيوطى در تفسير «درالمنثور» و تفسير «الجلالين» و ابن کثير دمشقى و فخررازى، نيز بر همين معنى تأکيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده کردن»، تعبير مى کنند. (55)
مفسران شيعه، مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيده اند، و به طور کلى تتبع در کتب تفسير بيانگر آن است که همه نويسندگان کتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن، مانند: قتاده، عکرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بنى اسرائيل در اثر صاعقه اى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد اين هفتاد نفر فرمود: «اين هفتاد نفر برگزيدگان حضرت موسى (ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانه هاى خود رفتند، ازدواج کردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسيدن اجلشان از دنيا رفتند.» (56)
4ـ زنده شدن مقتول بنى اسرائيل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فيها والله مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها کذلک يحيى الله الموتى و يريکم آياته لعلکم تعقلون» (57) و (ياد آوريد) آن هنگام را که انسانى را کشتيد و درباره قاتل او اختلاف کرديد، حال آن که خدا ظاهرکننده آن چيزى است که شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنيد. اين چنين خداى يکتا مردگان را زنده مى کند و نشانه هاى خود را به شما مى نماياند، شايد خرد خويش را بکار گيريد.
داستان پيرمردى است که ثروتى سرشار و نعمتى بى شمار و پسرى يگانه داشت که پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مى شد، ولى عموزادگانش که تهى دست بودند بر او حسد کردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و کار پيکار به محضر حضرت موسى (ع) کشيده شد تا در ميان آنها داورى کند. آن گاه خدا به حضرت موسى وحى کرد که به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو ماده اى را ذبح نموده و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى کند.
هر گاو ماده اى را که ذبح مى کردند کفايت مى کرد، ولى آنان با پرسشهاى بيجا کار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه هايى (58) گفته شد که آن نشانه فقط با يک گاو تطبيق نمود که متعلق به کودکى يتيم بود. ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از
بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است، نه آنها که به قتل متّهم شده اند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمويش را قصاص کردند. (59)
از امام حسن عسکرى (ع) روايت شده که: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى که به اذن خدا زنده شد، خداى تبارک و تعالى هفتاد سال ديگر به او عمر داد و يکصد و سى سال عمر کرد، و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود. (60) پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مى فرمايد: «و خدا اين گونه مردگان را زنده مى کند» بدين معنى که رويداد مذکور نشانى از قدرت خلل ناپذير الهى بر زنده کردن مردگان بوده و هيچ کس را نرسد که به انکار اين و اقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچ گونه اختلافى درباره اين شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به کلمه «بعض» مربوط مى شود، و به طور دقيق معلوم نيست کدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البيان»، ابن کثير در تفسير خود نقل مى کنند که در اثر اين کار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت. (61)
طبرى در شرح جمله «کذلک يحيى الله الموتي» مى نويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشرکانى که رستاخيز را دروغ مى شمردند، بدين شرح که، اى تکذيت کنندگان حيات پس از مرگ! از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد؛ زيرا همان گونه که من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.» (62)
فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى معقتدند که در کلام خدا جمله هايى پنهان است و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم که قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اين کار را انجام دادند و مقتول زنده شد» که جمله بعدى بر وجود اين جمله پنهان دلالت مى کند. (63)
در ميان مفسران شيعه نيز کسى جز اين نگفته و همگى داستان ياد شده را کار خارق العاده اى مى دانند که بازگو کننده قدرت انکارناپذير خداوندى است.
از ديگر موارد رجعت که در امتهاى گذشته رخ داده است، مى توان به رجعت اصحاب کهف (64) و برگشت اهل ايوب (65) و رجعت ذى القرنين (66) و... اشاره کرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآن کريم ندارد، بلکه در برخى از کتب آسمانى اديان ديگر نيز اشاراتى به رفته است، که در پايان همين مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدين ترتيب، ترديدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغري= وقوع رجعت در امتهاى پيشين) باقى نمى ماند؛ اما آيا هر چيزى که در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد؟ (کبري).
براى اثبات اين مقدمه (کبري) به حديث نبوى مورد قبول شيعه و اهل سنت تمسک شده است. مضمون اين حديث که با تعابير مختلف روايت شده، چنين است که پيامبر اعظم (ص) مى فرمايد: «هر چيزى که در امتهاى پيشين رخ داده باشد، در اين امت نيز رخ خواهد داد.» (67)
و نيز فرمود: «يکون فى هذه الامه کل ما کان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة
بالقزة» (68) هر اتفاقى که در بنى اسرائيل رخ داده بدون اندکى (ذره اي) کم و زياد در اين امت هم رخ مى دهد.
همچنين در کلامى ديگر مى فرمايد: «به آن خدايى که جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى که در امتهاى گذشته جريان داشته روبه رو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت، به طورى که نه شما از آن سنتها منحرف مى شويد و نه آن سنتها که در بنى اسرائيل بود، شما را ناديده مى گيرد». (69)
کثرت نقل احاديثى به اين مضمون در مجامع حديثى سنى و شيعى، ترديد در صحت آن بر جاى نمى گذارد و به يقين پيام آور بزرگ اسلام براى امت خود چنين مطلبى را فرموده اند؛ بنابراين امت اسلامى با تمام رويدادهاى امم پيشين روبه رو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون کم وکاست در ميان اين امت به وقوع خواهد پيوست. بدين سان مقدمه دوم قياس که برگرفته از احاديث نبوى است نيز اثبات مى گردد، در نتيجه آن نيز نبايد ترديد کرد، پس رجعت در اين امت نيز واقع خواهد شد.
موارد يادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به اين جهان در ميان پيشينيان مى باشد که در قرآن کريم بيان شده است. اگر بخواهيم در اين نوشتار، تحقيق را در مجموع سوره هاى قرآن کريم ادامه دهيم، به دهها نمونه ديگر برخواهيم خورد، ازاين رو، به جهت اختصار از آنها صرف رنظر نموده، به ذکر همين چند مورد بسنده مى کنيم.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بيروت، دارالاحياء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرمايد: «از ما نيست کسى که ايمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، ج1،ص 125 تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهيدى، کتاب العين، ج 1، ص 225، بيروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قريب القرآن، ص 188 بيروت، دارالمعرفه؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بيروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فيروزآبادى، القاموس المحيط، ص 648، بيروت، دارالفکر؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوى، چاپ سوم.
5. سعيد الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسة النصر.
6. سوره طه، آيه 86.
7. سوره توبه، آيه 83.
8. على اکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ک: مصباح يزدى، جامعه و تاريخ، ص 14، چاپ سازمان تبليغات اسلامي.
10. سيد مرتضى علم الهدى، رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسين، چاپ اول.
12. شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مکتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقايد الاماميه، ترجمه: عليرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ک: شيخ مفيد، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سيدمرتضى، جوابات المسائل التبانيات، ج1، ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الکتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقايدالاماميه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدى موعود، ترجمة جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالکتب الاسلاميه، ص 1234 ـ 1235.
18. سيدمرتضى،رسائل شريف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 ـ 35.
19. شيخ صدوق، الخصايص، مکتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 12،ص 18 ـ 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضميرى، رجعت يا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق اليقين، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشيدي؛ سيد عبدالحسين طيّب، کلم الطيب، ص 586، تهران، کتابفروشى اسلاميه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لااماميه، ص 84، ميرزاجواد تبريزى، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزيده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 35،منشورات اعلمي.
27. تفسير نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ک: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 ـ 24.
29. سوره سجده، آيه 7.
30. همان، آيه 9.
31. شيخ حرعاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آيه 243.
33. علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، ص 161.
34. ياقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البيان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الکشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسير الکبير، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 231؛ سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسير الکبير، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حويزى، تفسير نور الثّقلين،ج 1،ص 241.
40. عيّاشى، تفسير، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 347 ؛ فيض کاشانى، تفسير صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آيه 259.
42. تفسيرکشاف، ج 1،ص 295؛ تفسير درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آيه 259.
44. طبرى، جامع البيان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الکشّاف، ج 1،ص307؛ فخر رازى، التّفسير الکبير، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 289؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الکشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 370؛سيوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فيض کاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البيان، ج 1،ص 370؛ شيخ حرّ عاملى، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. که از جمله آنان مى توان از شيخ طوسى در تفسير تبيان، شيخ مفيد در اجوبه مسائل عکبريّه، شيخ صدوق در اعتقادات، شيخ طبرسى در احتجاج، شيخ حرّ عاملى در ايقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آيه 56 ـ 55.
50. سوره اعراف، آيه 153.
51. سوره بقره، آيه 56.
52. بيضاوى، تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه 56 بقره.
53. زمخشرى، الکشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البيان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسير الجلالين، ج 1،ص 8؛ تفسيرالقرآن العظيم، ج 1،ص 93 ؛مفاتيح الغيب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فيض رکاشانى، تفسيرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آيات 73 ـ 72.
58. ر.ک: سوره بقره، آيه 12 ـ 67.
59. تفسير برهان، ج 1،ص 112 ـ 108؛تفسير صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسير صافى، ج 1، ص 129؛تفسير برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البيان، ج 1، ص 285؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1،ص112.
62. جامع البيان، ج 1،ص 285.
63. مفاتيح الغيب، ج 3،ص 125؛ کشاف، ج 1،ص 222؛ تفسير بيضاوى ذيل آيه.
64. سوره کهف، آيه 45.
65. سوره انبياء، آيه 83.
66. طبرسى، مجمع البيان، ج 6،ص 756.
67. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الکبير، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سيدبن طاووس حسنى، اليقين، ص 339؛ ابن کثير دمشقى، تفسيرالقرآن العظيم، ج 2، ص 364؛ علاء الدين متقى هندى، کنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 7،ص 405.
68. شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سيد هاشم رسولى محلاتى، دار الکتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.