دين و سلامت روان



هر مکتبى دو دسته از شناختها را در اختيار معتقدان خود قرار مى دهد. يک دسته از اين شناختها مربوط به شناختهاى اساسى درباره جهان هستى، انسان و ديگر پديده هاى عالم است و دسته ديگر مربوط به شناختهاى جزئى ترى که از شناسايى کلّى دسته اول منشعب شده اند تا از اين طريق، نوع بينش و ارزيابى و تفسير و تحليل يکسانى از اين موضوعات را در آنان به وجود بياورد و وحدت رويه اى در حوزه انديشه و عمل و احساس در بيان آنان ايجاد نمايد.
شناختهاى کلّى و اساسى در قالب «جهان بيني» ارائه مى شوند و شناختهاى جزئى تر در قالب توصيه هاى اخلاقى و مفاهيم ارزشى و معارف دينى عرضه مى گردند. جهان بينى، نوعى اعتقاد و بينش و ارزيابى درباره هستى و يک نوع تفسير و تحليل از آن است و هر مسلک و فلسفه زندگى به چنين چيزى مبتنى است.
نوع برداشت و طرز تفکرى که يک مکتب، درباره جهان هستى عرضه مى دارد، زيرساز و تکيه گاه فکرى آن مکتب به شمار مى رود که اين زيرساز و تکيه گاه، اصطلاحاً «جهان بيني» ناميده مى شود.
يک جهان بينى آن گاه تکيه گاه يک مکتب و پايه ايمان قرار مى گيرد که رنگ و صبغه مذهبى داشته باشد. شناختهاى اساسى ما درباره جهان، انسان و همه پديده هاى عالم بر نحوه تفکر، جهتگيرى، انتخابها و رفتارهاى ما تأثير دارند. جهان بينى در واقع، کُنش - واکُنشها يا بازخوردهاى اساسى ما را نسبت به خود، ديگران و هستى شکل مى دهد.
جهان بينى اسلامى، جهان بينى توحيدى است. توحيد که اولين اصل از اصول عقايد اسلامى است بر اين آگاهيها تأکيد مى کند که جهان و همه پديده هاى عالم، آفريده هستند و همه به او نيازمندند و او از همه بى نياز است. (1)
خدا به همه چيز، آگاه و بر همه چيز تواناست (2)
او در همه جا هست و هيچ جا از او خالى نيست. به هر طرف که بايستيم رو به او ايستاده ايم. (3)
او از مکنونات قلب و از خاطرات ذهن و نيتها و قصدهاى همه آگاه است. از رگ قلب انسان به انسان نزديک تر است. (4)
از نظر جهان بينى اسلامى، جهان با عنايت و مشيت الهى نگهدارى مى شود. اگر لحظه اى عنايت الهى از جهانْ گرفته شود، نيست و نابود مى گردد. جهان به باطل و بازى و بيهوده آفريده نشده است. هدفهاى حکيمانه در خلقت جهان و انسان در کار است. هيچ چيزى نا به جا و خالى از حکمت و فايده آفريده نشده است. نظام موجود، نظام احسن و اکمل است. جهان به عدل و حق برپاست. نظام عالم بر اساس اسباب و مسبّبات برقرار شده است و هر نتيجه اى را از مقدمه و سبب مخصوص خودش بايد جستجو کرد و از هر نتيجه و سبب، تنها نتيجه و مسبّب مخصوص خود آن را بايد انتظار داشت.
قضا و قدر الهى وجود هر موجودى را تنها از مجراى علت خاص خودش به وجود مى آورد. اراده و مشيت الهى به صورت «سنّت» يعنى به صورت قانون و اصلى کلى در جهان جريان دارد. سنتهاى الهى تغيير نمى کنند و آنچه تغيير مى کند بر اساس سنتهاى الهى است. نيکى و بدى کارها در همين جهان نيز خالى از عکس العمل نيست و در جهان ديگر هم به صورت پاداش يا کيفر به انسان باز مى گردد. قضا و قدر الهى بر همه جهان، حاکم است و انسان به حکم قضا و قدر، آزاد، مختار و مسئول و حاکم بر سرنوشت خويش است. انسان داراى شرافت و کرامت ذاتى و شايسته خلافت الهى است.
دنيا و آخرت به يکديگر پيوسته است و رابطه اين دو نظير رابطه مرحله «کشت» و «برداشت» محصول است که هر کس عاقبتْ آن مى دِرَوَد که کِشته است، نظير رابطه دوره «کودکي» و «پيري» که دومى ساخته اوّلى است.

الف . باورها

اصل اوّل . توحيد

خدايى که اسلام به ما معرفى مى کند داراى همه صفات کمال است و از هر عيب و نقصى به دور است. اين آگاهيها در مورد جهان هستى، مبدأ و مقصد عالم (که از او و به سوى اوست) داراى آثارى است و بر نحوه تفکر و محتواى افکار، گرايشها، احساسها و در آخر، رفتارهاى ما اثر مى گذارد. در اينجا به برخى از اين آثار اشاره مى کنيم.
توحيد اسلامى، بينش و بازخوردى فعّال و سازنده است که داراى آثار مثبت روانى فردى و اجتماعى است. آفريدگارى و سيطره تکوينى خداوند (به عنوان آفريننده)، مستلزم سيطره تشريعى او (به عنوان قانونگذار) نيز هست و هم مستلزم اين معناست که همه آفريده هاى داراى شعور، بايد ملزم به تبعيت از قانون خدا باشند.
علم مطلق خداوند، مستلزم آن است که صلاحيت تنظيم مقررات بشرى در انحصار او باشد و حکمت مطلق او مستلزم آن است که مقررات، تابع نيازها و مصالح باشد.
عبوديتِ يکسان همه موجودات در برابر خدا مستلزم آن است که هيچ يک از بندگان خدا به طور خودسر و مستقل، حقّ تحکّم و فرمانروايى بر بندگان ديگر را نداشته باشد.
توحيد، داراى آثار روانى فردى نيز هست. يکى از آثار روانى توحيد اين است که باورمندان به آن از قدرت تحمل زيادى در مصائب و مشکلات برخوردار مى شوند. مصيبت و بلا نه تنها آنان را درهم نمى شکند و از پاى نمى اندازد بلکه بر عمق و وسعت ايمان و باورشان مى افزايد. آنان در سختيها، به خدا توکل مى کنند و او را کافى مى دانند. (5)
اينان در پناه توحيد، هدف و سرْمنزل سعادت را مى شناسند و راه آن را ياد مى گيرند (هدايت). (6)
از ديگر آثار روانى و فردى توحيد ثمربخشى است. مؤمن مى داند که هر گامش او را يک قدم به هدف نزديک مى سازد، (7)
تلاشش اثرى مثبت و نيکو بر جاى مى گذارد (8)
و کمترين کوشش او ضايع نمى شود. (9)

اصل دوم . نبوّت

دومين اصل اعتقادى اسلام، نبوّت است. فلسفه نبوت، اين است که انسان با تکيه بر حواس ظاهرى و باطنى و غرايز و فطريات نمى تواند راه سعادت را بپيمايد و برنامه زندگى خويش را دريابد ؛ چرا که راه کمال انسانى، راهى دور و دراز از خاک تا افلاک، از ارض تا عرش و از بشر بودن تا خليفه خدا شدن است. راهى است که از مرزهاى جهان مادى مى گذرد و نياز به قابليتها و تواناييهاى فرامادى دارد.
انسان به هدايتى برتر از هدايت عقل، حس و تجربه نيازمند است و آن، هدايت «وحي» است که از سوى خداوندى که آفريننده آدمى، بينا و داناى نقيصه ها، نيازها، دردها و درمانهاى اوست، بايد نازل شود. پيامبر (ص) به موجب اين نياز، مبعوث مى گردد و برنامه اى را که برآورنده اين نياز است از جانب خداوند مى آورد و انسانها را به اجراى آن فرامى خواند.
اصل اعتقاد به اين امر که «خداوند براى ابلاغ پيام خويش و هدايت بشر و ارائه دستور و برنامه زندگى مطلوب به او، کسانى را به عنوان پيامبر مى فرستد» داراى اين اثر روانى است که انسان، خود را رها شده و به خود وانهاده شده و در نتيجه حيران و سرگردان نمى يابد ؛ بلکه اطمينان دارد که به آسان ترين وجه مى تواند به بهترين برنامه زندگى که متضمّن سعادت دنيا و آخرت و تأمين کننده مصالح جسم و
روح او باشد، دست يابد. ضمناً لازم نيست براى يافتن حقايق، اين در و آن در بزند و شخصاً به تجربه بپردازد و با آزمايش و خطا (در مواردى که ممکن باشد) راه درست زندگى را بشناسد و در نهايت هم مطمئن نباشد که آيا به نتايج درستى دست يافته است يا خير و آيا توانسته است حقيقت را همان طور که هست دريابد يا احياناً سراب را آب پنداشته و از حقايق به مجازها و از اصل هر چيز به سايه و نمونه اى بدلى از آن رسيده است.
احساس رهانندگى و به خود وانهادگى، احساسى مخرّب و ويرانگر است و تهديدى جدى براى سلامت روانى فرد به حساب مى آيد و در مقابل احساس تعلّق و اينکه کسى به فکر اوست و نسبت به سرنوشتش علاقه مند است و مى خواهد و مى تواند او را کمک کند و در شناختن و پيمودن راه سعادت ياريگر او باشد، احساسى مطلوب، خوشايند، مثبت و سازنده است و در سلامت روانى فرد نقش اساسى ايفا مى کند.
علاوه بر اين اثر مهم که مربوط به اصل نبوت است، به لحاظ محتواى دعوت انبيا نيز آثارى هست که به برخى از آنها اشاره مى کنيم. يکى از اين آثار، بندگى خدا و اجتناب از طاغوت (10)
است که اينها در جاى خود، منشأ آثار فردى و اجتماعى ديگرى هستند.
بندگى خدا و بنده غير خدا نبودن مستلزم آزادگى و آزادى از هر بند درونى و بيرونى است. آزادى، کمالى است که اگر نگوييم همه، بسيارى از کمالات و فضايل ديگر در پرتو آن قابل حصول و دستيابى هستند.
آزادگى، مستلزم نفى هرگونه «زبونى و پستي»، «دنائت و رذالت» و «ناپاکى و قذارت» از ساحت فرد و اجتماع است. در مقابل، بودن در سايه طاغوت، مستلزم نابودى همه کمالات و فضايل انسانى و تن دادن به هر زبونى و بدى و ناپاکى است.
قرآن کريم، يکى از آثار بعثت انبيا را اين معرفى مى کند که افراد به سوى سرچشمه همه فضايل، کمالات، نيکيها و زيباييها يعنى خدا و بندگى خدا روى آورند و از مايه همه رذايل، زشتيها، آلودگيها و بديها دور بمانند و اجتناب کنند.
يکى ديگر از آثار باور به محتواى دعوت انبيا، آگاهى و شناخت نسبت به مجهولات و نادانسته هاست. عدم تربيت و تزکيه و تهذيب نفوس از امورى است که مانع کمال خواهى يا کمال يابى انسان هستند.
بدين منظور، پيامبران در نقش مربيان بزرگ بشر، طاهر مى شوند و خود با برخوردارى از شناختى عميق از پديده ها و سير کائنات و باورى استوار به مبدأ عالم و بهره مندى از ارزش کمالات يا فضايل عالى انسانى به زدودن پرده هاى جهل و تربيت و ساختن انسانها مى پردازند و آنها را به نيکيها، امر و از زشتيها نهى مى کنند، پاکيزه ها را به آنها مى شناسانند و جواز استفاده از آنها را صادر مى کنند. پليديها و امورى را که نفوس انسانى نسبت به آنها نوعى تنفّر و اشمئزاز از خود نشان مى دهند، بر آنها ممنوع مى کنند و در نهايت، زنجيرهايى را که بر آنان بوده است بر مى دارند و آنان را که باور دارند و حرمت پيامبر را نگاه مى دارند و او را يارى مى کنند و به دنبال چراغى که او روشن کرده است راه مى افتند، به سر منزل رستگارى مى رسانند. (11)
اين زنجيرها، زنجيرهاى جهل، خرافه، شرک، کفر، عناد، انکار، سرکشى و طغيان است؛ زنجيرهاى معصيت، يأس، نوميدى، بى اعتمادى، سوءظن، غرور، خودخواهى و در خود ماندگى است.
با توجه به وظيفه انبيا در بيم و اميد دادن به مردم، يکى ديگر از آثار آگاهى و باور به اين اصل اعتقادى عبارت است از اميدوارى به آينده اى خوب و ترس از سرانجامى بد.
اميد و ترس اگر با هم هماهنگ شوند و نوعى تعادل بين آنها برقرار باشد، اثر مثبت و سازنده اى بر سازمان روانى فرد دارند. از يک سو اميد، از چيرگى يأس و افسردگى بر فرد جلوگيرى مى کند و مانع فروپاشى و از هم گسيختگى روانى فرد مى شود و از سوى ديگر، ترس به عنوان عاملى بازدارنده از سرکشى و طغيان و زياده روى و افراط و خارج شدن از حدود و مرزها به حفظ تعادل روانى فرد کمک مى کند و از رانده شدن او به سوى مرزهاى آشفتگى و اختلال، جلوگيرى مى نمايد.
چنين ترسى نه تنها منفى به حساب نمى آيد که از ارزش مثبت و سازنده نيز برخوردار است. انذار در واقع به معناى توجه دادن به آثار سوء يک عقيده و باور يا يک رفتار و عمل و در نظر گرفتن سرانجام ناخوشايند برخى باورها، گرايشها و رفتارهاست و به نوعى يک آگاهى يا پيش آگهى به حساب مى آيد.

اصل سوم . معاد

سومين اصل از اصول اعتقادى اسلام، اعتقاد به معاد است. معاد از ماده «عود» به معناى «بازگشت» است و در فرهنگ دينى به اين معناست که همه انسانها پس از مرگ براى رسيدگى به اعمال و برخوردارى از پاداش نيکيها و مکافات بديها به سوى مبدأ (يعنى خداوند)، باز مى گردند. اعتقاد به اين اصل، داراى آثار متعدّد اجتماعى و فردى، روانى و رفتارى است. قرآن درباره معاد به چند نکته اساسى توجه دارد که عبارت اند از:
- اين امر، قطعى است (.. و إنَّ الساعةَ آتيةٌ لا رَيبَ فيها)؛ (12)
- همگانى است (هذا يَومُ الفَصلِ جَمَعناکُم و الأولين)؛ (13)
- دقيق برگزار مى شود (لا يُغادِر صَغيرةٌ و لا کَبيرةٌ إلّا إحصاها)؛ (14)
- عادلانه است (لايُظلمونَ فتيلاً). (15)
از مهم ترين آثار باور به اين اصل، مى توان به امور زير اشاره کرد:
بازدارندگي: آگاهى به اين امر که پس از اين زندگى، زندگى جاويدان ديگرى وجود دارد و بر اساس باورها و اعمالى که فرد در اين جهان کسب کرده سر از سعادت، فلاح و رستگارى و برخوردارى از رضا و رضوان الهى يا از شقاوت، عذاب دردناک، رنج بى پايان و ابتلا به عذاب و آتش و قهر الهى درمى آورد، هر انسانى را به فکر فرو مى برد که اگر واقعاً چنين است پس نمى توان بى تفاوت بود و هر طور که خواست زندگى کرد، هر چيزى را گفت، هر کارى را کرد، به هر انديشه و باورى ملتزم شد؛ بلکه بايد آن طور زندگى کرد که سرانجام براى پيمودن راه آخرت، آمادگيهاى لازم را کسب نمود.
همان گونه که جنين در عالم رَحِم، يک بند ناف در اختيار دارد و بايد به وسيله آن از خون مادر تغذيه کند و به تکثير و افزايش و رشد دست يازد و براى خود چشم و گوش و زبان و دست و پا و... بسازد تا آمادگى ورود به اين دنيا را پيدا کند و جهان طبيعت را با چشم ببيند و با گوشهايش از صداهاى موجود در آن ادراکى پيدا کند و با پا در آن راه برود و با دست خويش در آن به ساختن، برداشتن، گرفتن، دادن و يا زدن و خراب کردن و... بپردازد. انسان، در اين مرحله از زندگى خود بايد با برخوردارى از اين امکانات و با استخدام طبيعت و جهان مادى، براى مرحله بعدى زندگى، ابزارهاى لازم را فراهم کند: براى ديدن ديدنيهاى عالم آخرت براى خود چشم مناسب و براى شنيدنيهاى آن عالم، گوش مناسب و براى پيمودن راههاى آن عالم براى خود پايى مناسب بسازد و براى ادراک مدرکات عالم پس از مرگ، مرکز ادراکات ملکوتى را که همانا قلب سليم است فراهم آورد تا از حيات طيّبه افزون، بهره مند شود.
انسان، در پرتو اين آگاهى و باور و با اين نوع مقايسه ها درمى يابد که بايد طبق اصول و ضوابط و در چارچوب معينى زندگى کند و نمى تواند در اين عرصه از آزادى مطلق - که مترادف با بى بندوبارى و لا اُباليگرى است - ،
دم بزند و آن را طلب کند.
يکى ديگر از آثار آگاهى و باور به معاد، وسعت افق ديد است. انسان باورمند به معاد، زندگى را محدود به زندگى دنيوى نمى داند. اسلام به او چنين مى آموزد که زندگى دنيا به منزله مقدمه اى براى حيات اخروى است. دنيا مانند پلى است که بايد از آن گذر کرد و به سرْمنزل مقصود (کمال انساني) رسيد. بنابراين براى چنين انسانى دنيا و مطامع دنيوى مثل ثروت، شهرت و قدرت، همه چيز نيست و ارزش مستقلى ندارد، بلکه آن گاه مشروع و ارزشمند مى شوند که در خدمت زندگى جاويد اخروى و کمال انسانى قرار گيرند. افق ديد چنين انسان باورمندى پهنه هستى است.
انسان باورمند به معاد، ديدى عميق به زندگى پيدا مى کند. زندگى دنيوى براى او هدف نيست. هدف، زندگى جاويد اخروى است. در ضمن، اين باور، جهتگيرى خاصى به او مى بخشد. جهت اعمال و رفتارهاى او رو به کسى است که مالک روز جزاست؛ پروردگار جهانيان و خالق هستى است. او با چنين باورى در جهت «شدن به سوى او» قرار مى گيرد. «او»يى که کمال مطلق است.
چنين جهتگيرى اى، مستلزم تنظيم رفتار است. هر رفتارى با اين گونه جهتگيرى سازگار نيست، بلکه مقتضى رفتارهاى خاصى است. ممکن نيست که کسى هدفش تقرّب به خدا باشد و در جهت شدن به سوى او گام بردارد و در عين حال به رفتارهايى روى بياورد يا افکار و احساساتى را در خود برانگيزد که بر خلاف اين جهتگيرى و در تعارض با چنين هدفى است.
فَضاى خداخواهى، خداپرستى، خدا گونگى و براى خدا بودن و به سوى خدا شدن، فضاى اطمينان، آرامش و امنيت است نه اضطراب و آشفتگى و اغتشاش و درگيرى و تنش.
از ديگر آثار آگاهى و باور به معاد، افزايش توجه به تکاليف و مسئوليتها و زدودن غفلت و کم توجهى است. انسان باورمند به معاد مى داند که روزى را در پيش دارد که بايد حساب و کتاب پس بدهد و در برابر ريز و درشت اعمال و کردارش پاسخگو باشد. حسابرسى دقيق در پيش است و حسابرس آن روز، کسى است که نه مى شود چيزى را از او مخفى کرد و نه مى توان او را فريب داد. نه مى توان حاشا کرد و نه مى توان با توجيه هاى غيرواقعى او را به ترديد انداخت. چنين باورى جايى براى غفلت و کم توجهى باقى نمى گذارد.
انسانى که در برابر چشمان يک ناظر انسانى معمولى که به روشهاى مختلف مى توان نظارت او را بى اثر کرد و او را به اشتباه انداخت، حواس خود را جمع مى کند، چگونه ممکن است در برابر نگاه تيزبين ناظرى چون خداوند - با اوصافى که پيش از اين گفته شد - ، بى تفاوت بماند و از او اثر نپذيرد. البته ممکن است که به لحاظ ضعف آگاهى نسبت به معاد و ماجراهايى که در آنجا اتفاق مى افتد و ضعف آگاهى نسبت به مالک روز جزا و صفاتى که خود او آنها را براى ما بر شمرده است و قوانين و ضوابطى که بر آن روز، حاکم است و خداوند بر خود واجب کرده است که مطابق آنها با بندگان رفتار نمايد و نيز به لحاظ ضعف باور به اين امور، اين آثار به منّصه ظهور نرسند و يا تأثير کمى در ما بروز پيدا کند، ولى با تحقّق آگاهى و باور به معاد، اين آثار نيز محقق خواهند شد.

ب . آموزه ها

از عقايد اسلامى و اصولى دين، شعبه ها و شاخه هايى منشعب مى شوند و مفاهيمى زاييده مى گردند که در اخلاق و عرفان و در قالب معارف دينى و مفاهيم ارزشى به آنها پرداخته مى شود. مفاهيمى چون: ايثار، گذشت و فداکارى، توکل و اعتماد و حُسن ظن به خدا، حُسن ظن به ديگران، اخلاص، عبادت، نيايش، عدالت، آزادى و آزادگى، شرافت، کرامت، صفاى باطن و...
هر يک از اين مفاهيم و تعاليم (آموزه ها) داراى بار معنايى خاصى هستند که در بستر فرهنگ دينى، واجد آن شده اند و همان فرهنگ، پشتوانه آنهاست. اين مفاهيم و آموزه ها در مرتبه دوم (بعد از باورهاى اصولى و اساسي) بر نگرشها و بينشها، نحوه تفکر و محتواى افکار و در نتيجه بر رفتارها اثر مى گذارند.

1. خوش بينى

يکى از اين مفاهيم، خوش بينى (حُسن ظَن) است. اسلام به ما مى آموزد که به خدا و خلق خدا، خوش گمان باشيم. خوش بينى و خوش گمانى به ديگران داراى آثار متعددى است که از جمله آنها مى توان به موارد زير اشاره کرد:
جلوگيرى از تنش در روابط بين فردي: انسان موجودى اجتماعى و ناگزير به ارتباط برقرار کردن با ديگران است. اگر افراد در ارتباط با يکديگر نسبت به هم خوش بين باشند، گفتار و رفتار ديگران را خوب تفسير مى کنند و کمتر دچار سوء تفاهمهايى مى شوند که زمينه را براى بروز درگيرى و تنش فراهم مى کنند.
در فضاى بدگمانى، رفتارها و گفتارها به گونه اى خاص تفسير مى شوند: احترام گذاردن به ديگران به چاپلوسى و تملّق، سکوت به مخفى کارى، حرف زدن ملايم به بى اعتنايى و سردى، قاطعيت به استبداد، صراحت به پُررويى، صداقت به ساده لوحى و صميميت به خودشيرينى تفسير مى شود؛ ولى در فضاى حسن ظن به ديگران همه چيز تفسير خوب مى يابند و روابط، انسانى و صميمانه مى شود. بر فضاى روابط انسانى و صميمانه، آرامش، لطافت، محبت و زيبايى حاکم است و همه اين امور، لازمه تفکيک ناپذيرى زندگى سالم هستند.
قرآن به باورمندان توصيه مى کند که از بدگمانى نسبت به ديگران اجتناب کنند؛ چرا که بعضى از گمانها به گناه منجر مى شوند. (16)
گمانهايى که به گناه منجر مى شوند گمانهايى هستند که فرد، دنبال آنها را مى گيرد و بر آنها اثر، مترتب مى کند.
بدگمانى، زمينه ساز بسيارى از مفاسد و گناهان است که هر يک از آنها به نوبه خود، سلامت روانى فرد را به خطر مى اندازند. بدگمانى، زمينه را براى غيبت کردن، تهمت زدن، حسدورزى، اهانت و استهزاء و... فراهم مى کند. اين امور نيز تأثير آشکارى در ايجاد تنش و درگيرى و به هم خوردن روابط صميمانه و محبت آميز بين فردى دارند.
براى موجود اجتماعى محروم ماندن از روابط سالم و صميمانه و محبت آميز با ديگران آشفته ساز است و سلامت و آرامش روانى را تهديد مى کند.

2. توکّل

يکى ديگر از مفاهيم اخلاقى در فرهنگ اسلامى که در تأمين سلامت روانى و جلوگيرى از آشفتگى فرد، نقش دارد، مفهوم «توکل» است. توکل عبارت است از: «اعتماد کردن و مطمئن بودن دل بنده در تمامى امور خود به خدا و حواله کردن همه کارها به پروردگار و بيراز شدن از همه قواى ديگر و تکيه بر قدرت و قوت الهي».
اين مفهوم، بر اين باور اساسى استوار است که در جهان هستى غير از خداى يگانه، مؤثر ديگرى وجود ندارد و همه قدرتها و گردشها به خدا منتهى مى شود (لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّه العَلى العَظيم).
اگر انسان معتقد باشد که سرچشمه همه قدرتها خداست و بدون اذن و خواست او کمترين تغييرى در عالم به وجود نمى آيد و خواست و مشيت الهى در همه جهان هستى
جريان دارد و خداوند براى کفايت امور بندگان و رعايت مصالح و مفاسد آنان قدرت کافى و دانش لازم را دارد و نسبت به هر فرد از بندگان خود بى نهايت عطوف و مهربان است و بالاتر از علم او علمى و بالاتر از قدرت او قدرتى نيست و تمام خير و خوبى نزد او و در دست اوست، (17)
در مرحله بعد به اين باور مى رسد که پس بايد به چنين قدرتى اعتماد کرد و تکيه زد و اميدوار بود. بايد در همه امور و کارها از او مدد خواست و پس از اينکه همه تلاش خود را در چارچوبهاى مجاز و مشروع در مورد آن به کار گرفت، در باب حصول نتيجه، چشم اميد به خدا داشته باشد و از او بخواهد که ثمرات و آثار تلاش را بر آن مترتب کند.
توکّل داراى آثارى است. برخى از اين آثار عبارت اند از:
- رهايى از اضطراب و دلشوره و کم شدن تشويش و نگرانى،
- زياد شدن اميدوارى،
- احساس برخوردارى از پشتوانه اى محکم و حمايت حامى قدرتمند که موجب دلگرمى است،
- عدم يأس و دلسردى در صورت عدم حصول نتيجه دلخواه.
قرآن بعد از تذکر به اين امر که معبودى جز خداى يگانه نيست، توکل بر او را به عنوان يک امر لازم بر مى شمرد (18)
و بندگان را به داشتن اين صفت، تشويق مى کند. اين تشويق از طريق برشمردن آثار معنوى و اخروى و دنيوى توکل صورت مى گيرد. در يکجا مى فرمايد: خداوند توکل کنندگان را دوست دارد. (19)
محبت خداوند براى مؤمنان ارزشمند و با معناست و اثر تشويقى زيادى بر آنان دارد و در جاى ديگرى مى فرمايد: هر کس به خدا توکل کند خداوند براى او کافى است (20)
و او نياز به ديگرى ندارد.

3. تسليم در برابر اراده الهى

مفهوم ديگرى که در فرهنگ اسلام بسيار مورد توجه قرار گرفته است عبارت است از: تسليم در برابر مشيت الهى و راضى بودن به سرنوشت. با اين باور، کدام مصيبت مى تواند انسان را درهم بشکند و او را به مرز فروپاشى روانى و اختلال و آشفتگى نزديک کند. مصيبت و بلا بر ايمان مؤمنان مى افزايد و توجه آنان را به اصولى جلب مى کند که التفات بدانها به تصحيح مسير زندگى آنان مى انجامد. (21)
مفاهيم ديگرى همچون باور به علم، احاطه، حکمت، قدرت، تدبير و رحمت خداوند نيز هر کدام داراى آثار مثبت و سازنده اى بر افکار، احساسات و رفتارهايى هستند که نتيجه نهايى مجموعه آنها اين است که انسان باورمند به آنها انسانى مى شود با شخصيت محکمِ برخوردار از آرامش روان و اطمينان خاطر، صبور و حليم در برابر شدايد و مشکلات و مصائب و مشقّات.
هرچه درجه خلوص ايمان و باور به اين عقايد و معارف، بيشتر و ميزان آگاهى به اين شناخت، افزون تر باشد، به همان نسبت، آثار اين باورها در انديشه، احساس و رفتار فرد، ظاهر مى شود و به مقدارى که در هر يک از ابعاد و جنبه ها کاستى وجود داشته باشد به همان مقدار از آثار مثبت آن کاسته مى شود.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. سوره فاطر، آيه 15.
2. سوره شورى، آيه 12 ؛ سوره حج، آيه 6.
3. سوره بقره، آيه 115.
4. سوره ق، آيه 16.
5. سوره آل عمران، آيه 174.
6. سوره يونس، آيه 9.
7. سوره عنکبوت، آيه 69.
8. سوره انشقاق، آيه 6.
9. سوره کهف، آيه 30.
10. سوره نحل، آيه 36.
11. سوره اعراف، آيه 155.
12. سوره حج، آيه 7.
13. سوره مرسلات، آيه 38.
14. سوره کهف، آيه 49.
15. سوره نساء، آيه 48.
16. سوره حجرات، آيه 12.
17. سوره آل عمران، آيه 26.
18. سوره تغابن، آيه 13.
19. سوره آل عمران، آيه 159.
20. سوره طلاق، آيه 3.
21. سوره بقره، آيه 156.