اخلاق در حوزه، عدل و اعتدال در زبان و رفتار



بسم اللّه الرحمن الرحيم
حضرت على عليه السلام در خطبه 193 نهج البلاغه مى فرمايد: فالمتقون فيها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد؛ حضرت در اين خطبه درست سخن گفتن را خصوصيت اول فرد متقى دانسته و اين خود نشان مى دهد که سخن گفتن، در اخلاق انسان تأثير فراوانى دارد.
حضرت فرمود: منطقهم الصواب مؤمنان حرف درست مى زنند، و لذا روى هوا و هوس حرف نمى زنند، تا رسيدگى نکنند حرف نمى زنند، ادعا نمى کنند.
يک آدم متقى هر حرفى را نقل نمى کند.
خيلى از حرف ها که ما درباره ديگران مى زنيم، روى حدس است و حدس خودمان را واقعيت مى پنداريم و بعد معلوم مى شود که اين جور نيست؛ مثلاً مى گويد فلانى آن قدر به جيب زده که ساختمان ساخت، بعد متوجه مى شود که اين ساختمان اصلا مال او نيست.
مرحوم آيةاللّه شهيدى صاحب حاشيه بر مکاسب، در تبريز زندگى مى کرد و ما هم خدمتشان مى رسيديم، آنجا به اين بنده خدا خيلى بهتان گفتند و بعد از مرگش هم وقتى واقعيت آشکار شد پشيمان شدند. سعدى خوش گفته:

زبان بريده به کنجى نشسته صم بکم
به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم
خيلى از نسبت هاى ما به مردم، ناشى از اين است که زبان ما اندر حکم ما نيست.
منطقهم الصواب نيست؛ روايت داريم که لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه؛ وسائل الشيعه 15/281؛ زبان عاقل پشت سر دلش است و دل احمق سرزبانش است.
فرد متقى و عاقل فکر مى کند مى بيند که اين مطلب گفتنى نيست، دليل نداريم، مدرک نداريم، و لذا حرف نمى زند.
به همين دليل انسان عاقل کم حرف مى زند، براى اين که آدم فکر بکند، مى بيند حرف هاى قابل گفتن کم است.
باز به قول سعدي:

مزن بى تأمل به گفتار دم
نگو اگر ديرگويى چه غم
يکى از بزرگان به من نصحيت مى کرد و مى فرمود که فلانى، شما غيبت حلال هم نکن، چون کم کم به غيبت حرام هم مى رسى، جرأت پيدا مى کنى، چه کار دارى پشت سر مردم حرف مى زني؟ در شرح منطقهم الصواب برخى از شرح نويسان چنين گفتند: الصواب فى القول هو فضيلة العدل المتعلقة باللسان؛ يعنى درست گفتن، عدالت زبان است.
عدل در زبان اين است که اگر صواب ديد بگويد و صواب نديد نگويد.
انسان گاهى حرفى که واجب و لازم است بگويد را نمى گويد، اين حرام است، گاهى هم گفتنش حرام است، ولى اين را مى گويد که اين هم حرام است.
در قرآن آمده که ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد، ق/18؛ حرفى گفته نمى شود، مگر اين که مى نويسند.
فلذا بايد مراقب باشيم حتى هر حرف راست را هم نزنيم، چون سؤال مى کنند.
و يا اين که هر روايتى را روى منبر نخوانيم؛ مثلاً بعضى روايات است که شأن اهل بيت عليهم السلام در آن رعايت نشده است ولو راست و درست است.
يک روايتى در سفينةالبحار ديدم که در روز قيامت آنهايى را که منبر مى روند و براى مردم صحبت مى کنند را نگه مى دارند تا تمام مدارک حرف هايى که روى منبر گفته بودند را نشان بدهند منقول است که يک آقايى به آقا سيد محمدکاظم يزدى گفته بود اين فتاوايى که در عروةالوثقى داده اى بايد روز قيامت مدارکشان را نشان بدهى، او هم گفته بود که مدارکش را تهيه کردم، من بى مدرک فتوا نمى دهم.
در روايت داريم که يک نفرى آمد خدمت امام مجتبى عليه السلام، عرض کرد: آق آمدم خدمت شما کمى بنشينم.
حضرت فرمودند: شرطش اين است که غيبت نکني.
آن مرد عرض کرد: پس اجازه بفرماييد تا بروم.
از کلام اين مرد معلوم مى شود که او آمده بود تا غيبت کند.
در بخش ديگر از اين خطبه آمده که ملبسهم الاقتصاد، متقين لباس متعارف اهل زمان را مى پوشند.
نه لباس خيلى کهنه مى پوشد که به نام زاهد مشهور شود و مکنت و فقرش نمودار شود که بگويند بيچاره ندارد و نه لباس مترفين و خيلى گران قيمت مى پوشد که خود لباس، يک نگهبانى براى حفظ کردنش مى خواهد.
بعضى اوقات گمان مى کنيم که پارگى و مندرس بودن و چرک و چروک لباس، نشانه زهد آقاست، در حالى که حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: ملبسهم الاقتصاد که درحقيقت ترجمه اش، حديث خير الامور اوسطها مى باشد، يعنى کارهاى مؤمن نه افراط است و نه تفريط؛ در خوردن، در خوابيدن، در لباس پوشيدن و تمام کارها حد وسط را مراعات مى کند، تا جايى که در گريه و خنده، در شادى و حزن هم از اعتدال خارج نمى شود.
استادى داشتيم خدا رحمتش کند مى گفت: صبح چايى دم مى کردم و مى خوردم، سپس ظهر همان را داغ مى کردم، دوباره مى خوردم، اگر چيزى هم باقى مى ماند، باز شب استفاده مى نمودم او مى گفت يک رفيق داشتم که هر چه پول داشت همان روز خرج مى کرد، فردا ديگر نداشت.
توجه بفرماييد که آن استاد، طرف تفريط را گرفته بود و اين فرد هم جانب افراط را.
خداى ما را از بريز و بپاش حفظ کن.
الان در زندگى ها آنقدر ميوه و غذا خراب و فاسد مى شود، بچه نان را دندان مى زند مى اندازيم کنار، يا نان کمى خشک شده نمى خوريم و همين طور غذاهاى ديگر.
يک گوشه کاغذ را مى نويسيم، آن را مچاله مى کنيم و مى اندازيم پدرم وقتى مى ديد در خانه نانى افتاده، ناراحت مى شد و مى گفت: من قحطى را ديدم شما نديديد، مردم گوشت گربه، سگ و... را مى خوردند؛ و نيز مى گفت اين نان احترامش محفوظ نيست، ترس اين است که يک بلايى بيايد.
اين عمر هم نعمت خداست، جوانى نعمت خداست که بايد قدر آن را نيز بدانيم و در راه دين خدا آن را بکار گيريم.
شما نمى دانيد که ما در قم چطور زندگى مى کرديم.
خدا مى داند آب نداشتيم، حوض مدرسه فيضيه آن قدر کرم قرمز رويش بود که اگر مى خواستم يک مشت آب پيدا کنم و به صورتم بزنم يا بخورم، خيلى زحمت داشت که آبى بردارم، ولى رويش کرم نباشد با همان آب وضو مى گرفتيم.
حالا اين همه نعمت و برکت، نعمت کتابخانه، نعمت زندگى و... فراوان است و تبذير هم شيوع پيدا کرده، نمى دانم خدا چگونه رفتار مى کند؟
خدايا، نعمت هاى خودت را به وسيله کفران نعمت از ما مگير و ما را گرفتار مساز.
والسلام عليکم و رحمةاللّه و برکاته