مقام انساني زن از نظر قرآن




اسلام زن را چگونه موجودي مي‏داند ؟ آيا از نظر شرافت و حيثيت انساني او رابرابر با مرد مي‏داند و يا او را جنس پست‏تر مي‏شمارد ؟ اين پرسشي است که اکنون‏مي‏خواهيم به پاسخ آن بپردازيم.

فلسفه خاص اسلام درباره حقوق خانوادگي
اسلام در مورد حقوق خانوادگي زن و مرد فلسفه خاصي دارد که با آنچه درچهارده قرن پيش مي‏گذشته و با آنچه در جهان امروز مي‏گذرد مغايرت دارد. اسلام‏براي زن و مرد در همه موارد يک نوع حقوق و يک نوع وظيفه و يک نوع مجازات‏قائل نشده است؛ پاره‏اي از حقوق و تکاليف و مجازاتها را براي مرد مناسبتر دانسته وپاره‏اي از آنها را براي زن ، و در نتيجه در مواردي براي زن و مرد وضع مشابه و درموارد ديگر وضع نامشابهي در نظر گرفته است.
چرا ؟ روي چه حسابي ؟ آيا بدان جهت است که اسلام نيز مانند بسياري ازمکتبهاي ديگر نظريات تحقير آميزي نسبت‏به زن داشته و زن را جنس پست‏ترمي‏شمرده است و يا علت و فلسفه ديگري دارد؟
مکرر در نطقها و سخنرانيها و نوشته‏هاي پيروان سيستمهاي غربي شنيده و خوانده‏ايد که مقررات اسلامي را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و امثال‏اينها به عنوان تحقير و توهيني نسبت‏به جنس زن ياد کرده‏اند؛ چنين وانمود مي‏کنند که‏اين امور هيچ دليلي ندارد جز اينکه فقط جانب مرد رعايت‏شده است.
مي‏گويند تمام مقررات و قوانين جهان قبل از قرن بيستم بر اين پايه است که مردجنسا شريفتر از زن است و زن براي استفاده و استمتاع مرد آفريده شده است ، حقوق‏اسلامي نيز بر محور مصالح و منافع مرد دور مي‏زند.
مي‏گويند اسلام دين مردان است و زن را انسان تمام عيار نشناخته و براي اوحقوقي که براي يک انسان لازم است وضع نکرده است. اگر اسلام زن را انسان‏تمام عيار مي‏دانست تعدد زوجات را تجويز نمي‏کرد ، حق طلاق را به مرد نمي‏داد ، شهادت دو زن را با يک مرد برابر نمي‏کرد ، رياست‏خانواده را به شوهر نمي‏داد ، ارث‏زن را مساوي با نصف ارث مرد نمي‏کرد ، براي زن قيمت‏به نام مهر قائل نمي‏شد ، به زن‏استقلال اقتصادي و اجتماعي مي‏داد و او را جيره‏خوار و واجب النفقه مرد قرارنمي‏داد. اينها مي‏رساند که اسلام نسبت‏به زن نظريات تحقير آميزي داشته است و او راوسيله و مقدمه براي مرد مي‏دانسته است. مي‏گويند اسلام با اينکه دين مساوات است واصل مساوات را در جاهاي ديگر رعايت کرده است ، در مورد زن و مرد رعايت نکرده‏است.
مي‏گويند اسلام براي مردان امتياز حقوقي و ترجيح حقوقي قائل شده است و اگرامتياز و ترجيح حقوقي براي مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمي‏کرد.
اگر بخواهيم به استدلال اين آقايان شکل منطقي ارسطويي بدهيم به اين صورت درمي‏آيد : اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مي‏دانست‏حقوق مشابه و مساوي با مرد براي‏او وضع مي‏کرد ، لکن حقوق مشابه و مساوي براي او قائل نيست ، پس زن را يک انسان‏واقعي نمي‏شمارد.

تساوي يا تشابه؟
اصلي که در اين استدلال به کار رفته اين است که لازمه اشتراک زن و مرد درحيثيت و شرافت انساني ، يکساني و تشابه آنها در حقوق است. مطلبي هم که از نظرفلسفي بايد انگشت روي آن گذاشت اين است که لازمه اشتراک زن و مرد در حيثيت‏انساني چيست؟ آيا لازمه‏اش اين است که حقوقي مساوي يکديگر داشته باشند به طوري که ترجيح و امتياز حقوقي در کار نباشد؟ يا لازمه‏اش اين است که حقوق زن‏و مرد علاوه بر تساوي و برابري ، متشابه و يکنواخت هم بوده باشند و هيچ گونه تقسيم‏کار و تقسيم وظيفه‏اي در کار نباشد؟ شک نيست که لازمه اشتراک زن و مرد درحيثيت انساني و برابري آنها از لحاظ انسانيت ، برابري آنها در حقوق انساني است اماتشابه آنها در حقوق چطور؟
اگر بنا بشود تقليد و تبعيت کورکورانه از فلسفه غرب را کنار بگذاريم و در افکار وآراء فلسفي که از ناحيه آنها مي‏رسد به خود اجازه فکر و انديشه بدهيم ، اول بايدببينيم آيا لازمه تساوي حقوق تشابه حقوق هم هست‏يا نه؟ تساوي غير از تشابه‏است؛ تساوي برابري است و تشابه يکنواختي. ممکن است پدري ثروت خود را به‏طوري متساوي ميان فرزندان خود تقسيم کند اما به طور متشابه تقسيم نکند. مثلا ممکن‏است اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد : هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملک‏مزروعي و هم مستغلات اجاري ، ولي نظر به اينکه قبلا فرزندان خود را استعداديابي‏کرده است ، در يکي ذوق و سليقه تجارت ديده است و در ديگري علاقه به کشاورزي ودر سومي مستغل‏داري ، هنگامي که مي‏خواهد ثروت خود را در حيات خود ميان‏فرزندان تقسيم کند ، با در نظر گرفتن اينکه آنچه به همه فرزندان مي‏دهد از لحاظ‏ارزش مساوي با يکديگر باشد و ترجيح و امتيازي از اين جهت در کار نباشد ، به هرکدام از فرزندان خود همان سرمايه را مي‏دهد که قبلا در آزمايش استعداديابي آن رامناسب يافته است.
کميت غير از کيفيت است ، برابري غير از يکنواختي است. آنچه مسلم است اين‏است که اسلام حقوق يکجور و يکنواختي براي زن و مرد قائل نشده است ، ولي اسلام‏هرگز امتياز و ترجيح حقوقي براي مردان نسبت‏به زنان قائل نيست. اسلام اصل‏مساوات انسانها را درباره زن و مرد نيز رعايت کرده است. اسلام با تساوي حقوق زن‏و مرد مخالف نيست ، با تشابه حقوق آنها مخالف است.
کلمه‏"تساوي‏"و"مساوات‏"چون مفهوم برابري و عدم امتياز در آنها گنجانيده‏شده است جنبه‏"تقدس‏"پيدا کرده‏اند ، جاذبه دارند ، احترام شنونده را جلب مي‏کنند ، خصوصا اگر با کلمه‏"حقوق‏"توام گردند.
تساوي حقوق!چه ترکيب قشنگ و مقدسي!چه کسي است که وجداني و فطرت‏پاکي داشته باشد و در مقابل اين دو کلمه خاضع نشود؟ !
اما نمي‏دانم چرا کار ما - که روزي پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بوده‏ايم - بايد به آنجا بکشد که ديگران بخواهند نظريات خود را در باب‏ "تشابه حقوق زن ومرد" با نام مقدس‏ "تساوي حقوق‏" به ما تحميل کنند؟ ! اين درست مثل اين است که‏يک نفر لبو فروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابي تبليغ کند.
آنچه مسلم است اين است که اسلام در همه جا براي زن و مرد حقوق مشابهي وضع‏نکرده است ، همچنانکه در همه موارد براي آنها تکاليف و مجازاتهاي مشابهي نيز وضع‏نکرده است. اما آيا مجموع حقوقي که براي زن قرار داده ارزش کمتري دارد از آنچه‏براي مردان قرار داده؟ البته خير ، چنانکه ثابت‏خواهيم کرد.
در اينجا سؤال دومي پيدا مي‏شود و آن اينکه علت اينکه اسلام حقوق زن و مرد رادر بعضي موارد ، نامشابه قرار داده چيست؟ چرا آنها را مشابه يکديگر قرار نداده‏است؟ آيا اگر حقوق زن و مرد ، هم مساوي باشد و هم مشابه بهتر است‏يا اينکه فقطمساوي باشد و مشابه نباشد. براي بررسي کامل اين مطلب لازم است که در سه قسمت‏بحث کنيم :

1. نظر اسلام درباره مقام انساني زن از نظر خلقت و آفرينش.
2. تفاوتهايي که در خلقت زن و مرد هست‏براي چه هدفهايي است؟ آيا اين تفاوتهاسبب مي‏شود که زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعي و فطري وضع نامشابهي داشته باشنديا نه؟
3. تفاوتهايي که در مقررات اسلامي ميان زن و مرد هست که آنها را در بعضي‏قسمتها در وضع نامشابهي قرار مي‏دهد بر اساس چه فلسفه‏اي است؟ آيا آن فلسفه‏هاهنوز هم به استحکام خود باقي است‏يا نه؟

مقام زن در جهان‏بيني اسلامي
اما قسمت اول، قرآن تنها مجموعه قوانين نيست. محتويات قرآن صرفا يک‏سلسله مقررات و قوانين خشک بدون تفسير نيست. در قرآن ، هم قانون است و هم‏تاريخ و هم موعظه و هم تفسير خلقت و هم هزاران مطلب ديگر. قرآن همان طوري که‏در مواردي به شکل بيان قانون دستور العمل معين مي‏کند و در جاي ديگر وجود و هستي‏را تفسير مي‏کند ، راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها وحياتها ، عزتها و ذلتها ، ترقيها و انحطاطها ، ثروتها و فقرها را بيان مي‏کند.
قرآن کتاب فلسفه نيست ، اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع - که سه‏موضوع اساسي فلسفه است - به طور قاطع بيان کرده است. قرآن به پيروان خود تنهاقانون تعليم نمي‏دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمي‏پردازد بلکه با تفسير خلقت‏به پيروان خود طرز تفکر و جهان بيني مخصوص مي‏دهد. زير بناي مقررات اسلامي درباره امور اجتماعي از قبيل مالکيت ، حکومت ، حقوق خانوادگي و غيره همانا تفسيري‏است که از خلقت و اشياء مي‏کند.
از جمله مسائلي که در قرآن کريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است. قرآن‏در اين زمينه سکوت نکرده و به ياوه گويان مجال نداده است که از پيش خود براي‏مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناي اين مقررات را نظر تحقير آميزاسلام نسبت‏به زن معرفي کنند. اسلام ، پيشاپيش نظر خود را درباره زن بيان کرده‏است.
اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست ، لازم است‏به مساله‏سرشت زن و مرد - که در ساير کتب مذهبي نيز مطرح است - توجه کنيم. قرآن نيز دراين موضوع سکوت نکرده است. بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يک سرشتي مي‏داند يادو سرشتي؛ يعني آيا زن و مرد داراي يک طينت و سرشت مي‏باشند و يا داراي دوطينت و سرشت؟ قرآن با کمال صراحت در آيات متعددي مي‏فرمايد که زنان را ازجنس مردان و از سرشتي نظير سرشت مردان آفريده‏ايم. قرآن درباره آدم اول‏مي‏گويد : "همه شما را از يک پدر آفريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرارداديم‏"(سوره نساء آيه 1) . درباره همه آدميان مي‏گويد : "خداوند از جنس خود شمابراي شما همسر آفريد"(سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).
در قرآن از آنچه در بعضي از کتب مذهبي هست که زن از مايه‏اي پست‏تر از مايه‏مرد آفريده شده و يا اينکه به زن جنبه طفيلي و چپي داده‏اند و گرفته‏اند که همسر آدم‏اول از عضوي از اعضاي طرف چپ او آفريده شده ، اثر و خبري نيست. عليهذا دراسلام نظريه تحقير آميزي نسبت‏به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.
يکي ديگر از نظريات تحقير آميزي که در گذشته وجود داشته است و در ادبيات‏جهان آثار نامطلوبي بجا گذاشته است اين است که زن عنصر گناه است ، از وجود زن‏شر و وسوسه برمي‏خيزد ، زن شيطان کوچک است. مي‏گويند در هر گناه و جنايتي که‏مردان مرتکب شده‏اند زني در آن دخالت داشته است. مي‏گويند مرد در ذات خود از گناه مبراست و اين زن است که مرد را به گناه مي‏کشاند. مي‏گويند شيطان مستقيما دروجود مرد راه نمي‏يابد و فقط از طريق زن است که مردان را مي‏فريبد؛ شيطان زن راوسوسه مي‏کند و زن مرد را. مي‏گويند آدم اول که فريب شيطان را خورد و از بهشت‏سعادت بيرون رانده شد ، از طريق زن بود؛ شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح کرده ولي هرگز نگفته که شيطان يا مار حوا رافريفت و حوا آدم را. قرآن نه حوا را به عنوان مسؤول اصلي معرفي مي‏کند و نه او را ازحساب خارج مي‏کند. قرآن مي‏گويد : به آدم گفتيم خودت و همسرت در بهشت‏سکني‏گزينيد و از ميوه‏هاي آن بخوريد. قرآن آنجا که پاي وسوسه شيطان را به ميان مي‏کشدضميرها را به شکل‏"تثنيه‏"مي‏آورد ، مي‏گويد فوسوس لهما الشيطان (1) شيطان آندو راوسوسه کرد فدليهما بغرور (2) شيطان آندو را به فريب راهنمايي کرد و قاسمهما اني لکمالمن الناصحين (3) يعني شيطان در برابر هر دو سوگند ياد کرد که جز خير آنها رانمي‏خواهد.
به اين ترتيب قرآن با يک فکر رايج آن عصر و زمان که هنوز هم در گوشه و کنارجهان بقايايي دارد ، سخت‏به مبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام که عنصروسوسه و گناه و شيطان کوچک است مبرا کرد.
يکي ديگر از نظريات تحقيرآميزي که نسبت‏به زن وجود داشته است در ناحيه‏استعدادهاي روحاني و معنوي زن است؛ مي‏گفتند زن به بهشت نمي‏رود ، زن مقامات‏معنوي و الهي را نمي‏تواند طي کند ، زن نمي‏تواند به مقام قرب الهي آن طور که مردان‏مي‏رسند برسد. قرآن در آيات فراواني تصريح کرده است که پاداش اخروي و قرب‏الهي به جنسيت مربوط نيست ، به ايمان و عمل مربوط است ، خواه از طرف زن باشد ويا از طرف مرد. قرآن در کنار هر مرد بزرگ و قديسي از يک زن بزرگ و قديسه يادمي‏کند. از همسران آدم و ابراهيم و از مادران موسي و عيسي در نهايت تجليل ياد کرده‏است. اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زناني ناشايسته براي شوهرانشان ذکرمي‏کند ، از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگي که گرفتار مرد پليدي بوده است غفلت‏نکرده است. گويي قرآن خواسته است در داستانهاي خود توازن را حفظ کند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننمايد.
قرآن درباره مادر موسي مي‏گويد : ما به مادر موسي وحي فرستاديم که کودک راشير بده و هنگامي که بر جان او بيمناک شدي او را به دريا بيفکن و نگران نباش که ما اورا به سوي تو باز پس خواهيم گردانيد.
قرآن درباره مريم ، مادر عيسي ، مي‏گويد : کار او به آنجا کشيده شده بود که درمحراب عبادت همواره ملائکه با او سخن مي‏گفتند و گفت و شنود مي‏کردند ، از غيب‏براي او روزي مي‏رسيد ، کارش از لحاظ مقامات معنوي آنقدر بالا گرفته بود که پيغمبرزمانش را در حيرت فرو برده ، او را پشت‏سر گذاشته بود ، زکريا در مقابل مريم مات ومبهوت مانده بود.
در تاريخ خود اسلام زنان قديسه و عاليقدر فراوانند. کمتر مردي است‏به پايه‏خديجه برسد ، و هيچ مردي جز پيغمبر و علي به پايه حضرت زهرا نمي‏رسد. حضرت‏زهرا بر فرزندان خود که امامند و بر پيغمبران غير از خاتم الانبياء برتري دارد. اسلام‏در سير من الخلق الي الحق يعني در حرکت و مسافرت به سوي خدا هيچ تفاوتي ميان‏زن و مرد قائل نيست. تفاوتي که اسلام قائل است در سير من الحق الي الخلق است ، دربازگشت از حق به سوي مردم و تحمل مسؤوليت پيغامبري است که مرد را براي اين‏کار مناسبتر دانسته است.
يکي ديگر از نظريات تحقيرآميزي که نسبت‏به زن وجود داشته است ، مربوط است‏به رياضت جنسي و تقدس تجرد و عزوبت. چنانکه مي‏دانيم در برخي آيينها رابطه‏جنسي ذاتا پليد است. به عقيده پيروان آن آيينها تنها کساني به مقامات معنوي نايل‏مي‏گردند که همه عمر مجرد زيست کرده باشند. يکي از پيشوايان معروف مذهبي‏جهان مي‏گويد : "با تيشه بکارت درخت ازدواج را از بن برکنيد". همان پيشوايان‏ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه مي‏دهند؛ يعني مدعي هستند که چون‏غالب افراد قادر نيستند با تجرد صبر کنند و اختيار از کفشان ربوده مي‏شود و گرفتارفحشا مي‏شوند و با زنان متعددي تماس پيدا مي‏کنند ، پس بهتر است ازدواج کنند تا بابيش از يک زن در تماس نباشند. ريشه افکار رياضت طلبي و طرفداري از تجرد وعزوبت ، بدبيني به جنس زن است؛ محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقي به حساب‏مي‏آورند.
اسلام با اين خرافه سخت نبرد کرد؛ ازدواج را مقدس و تجرد را پليد شمرد. اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبيا معرفي کرد و گفت : "من اخلاق الانبياء حب‏النساء". پيغمبر اکرم مي‏فرمود : من به سه چيز علاقه دارم : بوي خوش ، زن ، نماز.

برتراند راسل مي‏گويد :
در همه آيينها نوعي بدبيني به علاقه جنسي يافت مي‏شودمگر در اسلام؛ اسلام از نظر مصالح اجتماعي حدود و مقرراتي براي اين علاقه وضع‏کرده اما هرگز آن را پليد نشمرده است.
يکي ديگر از نظريات تحقير آميزي که درباره زن وجود داشته اين است که‏مي‏گفته‏اند زن مقدمه وجود مرد است و براي مرد آفريده شده است.
اسلام هرگز چنين سخني ندارد. اسلام اصل علت غايي را در کمال صراحت‏بيان‏مي‏کند. اسلام با صراحت کامل مي‏گويد زمين و آسمان ، ابر و باد ، گياه و حيوان ، همه‏براي انسان آفريده شده‏اند اما هرگز نمي‏گويد زن براي مرد آفريده شده است. اسلام‏مي‏گويد هر يک از زن و مرد براي يکديگر آفريده شده‏اند : هن لباس لکم و انتم لباس‏لهن (4) زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زينت و پوشش آنها. اگر قرآن زن رامقدمه مرد و آفريده براي مرد مي‏دانست قهرا در قوانين خود اين جهت را در نظرمي‏گرفت ولي چون اسلام از نظر تفسير خلقت چنين نظري ندارد و زن را طفيلي وجودمرد نمي‏داند ، در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به اين مطلب نظر نداشته است.
يکي ديگر از نظريات تحقير آميزي که در گذشته درباره زن وجود داشته اين است‏که زن را از نظر مرد يک شر و بلاي اجتناب ناپذير مي‏دانسته‏اند. بسياري از مردان باهمه بهره‏هايي که از وجود زن مي‏برده‏اند او را تحقير و مايه بدبختي و گرفتاري خودمي‏دانسته‏اند. قرآن کريم مخصوصا اين مطلب را تذکر مي‏دهد که وجود زن براي مردخير است ، مايه سکونت و آرامش دل اوست.
يکي ديگر از آن نظريات تحقير آميز اين است که سهم زن را در توليد فرزند بسيارناچيز مي‏دانسته‏اند. اعراب جاهليت و بعضي از ملل ديگر مادر را فقط به منزله ظرفي‏مي‏دانسته‏اند که نطفه مرد را - که بذر اصلي فرزند است - در داخل خود نگه مي‏دارد ورشد مي‏دهد. در قرآن ضمن آياتي که مي‏گويد شما را از مرد و زني آفريديم و برخي‏آيات ديگر که در تفاسير توضيح داده شده است ، به اين طرز تفکر خاتمه داده شده‏است.
از آنچه گفته شد معلوم شد اسلام از نظر فکر فلسفي و از نظر تفسير خلقت ، نظرتحقيرآميزي نسبت‏به زن نداشته ست‏بلکه آن نظريات را مردود شناخته است. اکنون‏نوبت اين است که بدانيم فلسفه عدم تشابه حقوقي زن و مرد چيست.

تشابه نه و تساوي آري
گفتيم اسلام در روابط و حقوق خانوادگي زن و مرد فلسفه خاصي دارد که با آنچه ‏در چهارده قرن پيش مي‏گذشته مغايرت دارد و با آنچه در جهان امروز مي‏گذرد نيزمطابقت ندارد.
گفتيم از نظر اسلام اين مساله هرگز مطرح نيست که آيا زن و مرد دو انسان متساوي‏در انسانيت هستند يا نه؟ و آيا حقوق خانوادگي آنها بايد ارزش مساوي با يکديگرداشته باشند يا نه؟ از نظر اسلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انساني متساوي‏بهره‏مندند.
آنچه از نظر اسلام مطرح است اين است که زن و مرد به دليل اينکه يکي زن است وديگري مرد ، در جهات زيادي مشابه يکديگر نيستند ، جهان براي آنها يکجور نيست ، خلقت و طبيعت آنها را يکنواخت نخواسته است ، و همين جهت ايجاب مي‏کند که ازلحاظ بسياري از حقوق و تکاليف و مجازاتها وضع مشابهي نداشته باشند. در دنياي‏غرب ، اکنون سعي مي‏شود ميان زن و مرد از لحاظ قوانين و مقررات و حقوق و وظايف‏وضع واحد و مشابهي به وجود آورند و تفاوتهاي غريزي و طبيعي زن و مرد را ناديده‏بگيرند. تفاوتي که ميان نظر اسلام و سيستمهاي غربي وجود دارد در اينجاست. عليهذاآنچه اکنون در کشور ما ميان طرفداران حقوق اسلامي از يک طرف و طرفداران پيروي از سيستمهاي غربي از طرف ديگر مطرح است مساله وحدت و تشابه حقوق‏زن و مرد است نه تساوي حقوق آنها. کلمه‏"تساوي حقوق‏"يک مارک تقلبي است که‏مقلدان غرب بر روي اين ره آورد غربي چسبانيده‏اند.
اين بنده هميشه در نوشته‏ها و کنفرانسها و سخنرانيهاي خود از اينکه اين مارک‏تقلبي را استعمال کنم و اين فرضيه را - که جز ادعاي تشابه و تماثل حقوق زن و مردنيست - به نام تساوي حقوق ياد کنم اجتناب داشته‏ام.
من نمي‏گويم در هيچ جاي دنيا ادعاي تساوي حقوق زن و مرد معني نداشته وندارد و همه قوانين گذشته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبناي ارزش مساوي‏وضع کرده‏اند و فقط مشابهت را از ميان برده‏اند.
خير ، چنين ادعايي ندارم. اروپاي قبل از قرن بيستم بهترين شاهد است. در اروپاي‏قبل از قرن بيستم زن قانونا و عملا فاقد حقوق انساني بود؛ نه حقوقي مساوي با مردداشت و نه مشابه با او. در نهضت عجولانه‏اي که در کمتر از يک قرن اخير به نام زن وبراي زن در اروپا صورت گرفت ، زن کم و بيش حقوقي مشابه با مرد پيدا کرد ، اما باتوجه به وضع طبيعي و احتياجات جسمي و روحي زن ، هرگز حقوق مساوي با مردپيدا نکرد زيرا زن اگر بخواهد حقوقي مساوي حقوق مرد و سعادتي مساوي سعادت‏مرد پيدا کند راه منحصرش اين است که مشابهت‏حقوقي را از ميان بردارد ، براي مردحقوقي متناسب با مرد و براي خودش حقوقي متناسب با خودش قائل شود. تنها ازاين راه است که وحدت و صميميت واقعي ميان مرد و زن برقرار مي‏شود و زن ازسعادتي مساوي با مرد بلکه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روي‏خلوص و بدون شائبه اغفال و فريبکاري براي زنان حقوق مساوي و احيانا بيشتر ازخود قائل خواهند شد.
و همچنين من هرگز ادعا نمي‏کنم حقوقي که عملا در اجتماع به ظاهر اسلامي مانصيب زن مي‏شد ارزش مساوي با حقوق مردان داشته است. بارها گفته‏ام که لازم وضروري است‏به وضع زن امروز رسيدگي کامل بشود و حقوق فراواني که اسلام به زن‏اعطا کرده و در طول تاريخ عملا متروک شده به او باز پس داده شود ، نه اينکه با تقليد وتبعيت کورکورانه از روش مردم غرب - که هزاران بدبختي براي خود آنها به وجودآورده - نام قشنگي روي يک فرضيه غلط بگذاريم و بدبختيهاي نوع غربي را بربدبختيهاي نوع شرقي زن بيفزاييم. ادعاي ما اين است که عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودي که طبيعت زن و مرد را در وضع نامشابهي قرار داده است ، هم با عدالت وحقوق فطري بهتر تطبيق مي‏کند و هم سعادت خانوادگي را بهتر تامين مي‏نمايد و هم‏اجتماع را بهتر به جلو مي‏برد.
کاملا توجه داشته باشيد ما مدعي هستيم که لازمه عدالت و حقوق فطري و انساني‏زن و مرد عدم تشابه آنها در پاره‏اي از حقوق است. پس بحث ما صد در صد جنبه‏فلسفي دارد ، به فلسفه حقوق مربوط است ، به اصلي مربوط است‏به نام اصل‏"عدل‏" که يکي از ارکان کلام و فقه اسلامي است. اصل عدل همان اصلي است که قانون تطابق‏عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است؛ يعني از نظر فقه اسلامي - و لا اقل فقه‏شيعه - اگر ثابت‏شود که عدل ايجاب مي‏کند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگرچنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است ، ناچار بايد بگوييم حکم شرع هم همين‏است. زيرا شرع اسلام طبق اصلي که خود تعليم داده هرگز از محور عدالت و حقوق‏فطري و طبيعي خارج نمي‏شود.
علماي اسلام با تبيين و توضيح اصل‏"عدل‏"پايه فلسفه حقوق را بنا نهادند ، گواينکه در اثر پيشامدهاي ناگوار تاريخي نتوانستند راهي را که باز کرده بودند ادامه‏دهند. توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت‏به عنوان اموري ذاتي و تکويني و خارج ازقوانين قراردادي ، اولين بار به وسيله مسلمين عنوان شد؛ پايه حقوق طبيعي و عقلي راآنها بنا نهادند.
اما مقدر چنين بود که آنها کار خود را ادامه ندهند و پس از تقريبا هشت قرن‏دانشمندان و فيلسوفان اروپايي آن را دنبال کنند و اين افتخار را به خود اختصاص‏دهند؛ از يک سو فلسفه‏هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي به وجود آورند و از سوي‏ديگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حيات و زندگي و حقوق انساني آنها آشناسازند ، نهضتها و حرکتها و انقلابها به وجود آورند و چهره جهان را عوض کنند.
به نظر من گذشته از علل تاريخي يک علت رواني و منطقه‏اي نيز دخالت داشت دراينکه مشرق اسلامي مساله حقوق عقلي را که خود پايه نهاده بود دنبال نکند. يکي ازتفاوتهاي روحيه شرقي و غربي در اين است که شرق تمايل به اخلاق دارد و غرب به‏حقوق ، شرق شيفته اخلاق است و غرب شيفته حقوق؛ شرقي به حکم طبيعت‏شرقي‏خودش انسانيت‏خود را در اين مي‏شناسد که عاطفه بورزد ، گذشت کند ، همنوعان‏خود را دوست‏بدارد ، جوانمردي به خرج دهد اما غربي انسانيت‏خود را در اين مي‏بيند که حقوق خود را بشناسد و از آن دفاع کند و نگذارد ديگري به حريم حقوق اوپا بگذارد.
بشريت ، هم به اخلاق نياز دارد و هم به حقوق. انسانيت ، هم به حقوق وابسته است‏و هم به اخلاق؛ هيچ کدام از حقوق و اخلاق به تنهايي معيار انسانيت نيست.
دين مقدس اسلام اين امتياز بزرگ را دارا بوده و هست که حقوق و اخلاق را توامامورد عنايت قرار داده است. در اسلام همچنانکه گذشت و صميميت و نيکي به عنوان‏اموري اخلاقي‏"مقدس‏"شمرده مي‏شوند ، آشنايي با حقوق و دفاع از حقوق نيز"مقدس‏"و انساني محسوب مي‏شود و اين داستان مفصلي دارد که اکنون وقت توضيح‏آن نيست.
اما روحيه خاص شرقي کار خود را کرد. با آنکه در آغاز کار حقوق و اخلاق را باهم از اسلام گرفت ، تدريجا حقوق را رها و توجهش را به اخلاق محصور کرد.
غرض اين است : مساله‏اي که اکنون با آن روبرو هستيم يک مساله حقوقي است ، يک مساله فلسفي و عقلي است ، يک مساله استدلالي و برهاني است ، مربوط است‏به‏حقيقت عدالت و طبيعت‏حقوق. عدالت و حقوق قبل از آن که قانوني در دنيا وضع‏شود وجود داشته است. با وضع قانون نمي‏توان ماهيت عدالت و حقوق انساني بشر راعوض کرد.

منتسکيو مي‏گويد :
"پيش از آن که انسان قوانيني وضع کند روابط عادلانه‏اي بر اساس قوانين بين‏موجودات امکان پذير بوده ، وجود اين روابط موجب وضع قوانين شده است. حال‏اگر بگوييم جز قوانين واقعي و اوليه که امر و نهي مي‏کنند هيچ امر عادلانه يا ظالمانه‏ديگر وجود ندارد ، مثل اين است که بگوييم قبل از ترسيم دايره تمام شعاعهاي آن‏دايره مساوي نيستند. "

هربارت سپنسر مي‏گويد :
"عدالت غير از احساسات با چيزي ديگر آميخته است که عبارت از حقوق طبيعي‏افراد بشر است ، و براي آنکه عدالت وجود خارجي داشته باشد بايد حقوق و امتيازات طبيعي را رعايت و احترام کنند. "
حکماي اروپايي که اين عقيده را داشتند و دارند فراوانند. حقوق بشر - که اعلانها واعلاميه‏ها براي آن تنظيم شد و موادي به عنوان حقوق بشر تعيين شد - از همين فرضيه‏حقوق طبيعي سرچشمه گرفت؛ يعني فرضيه حقوق طبيعي و فطري بود که به صورت‏اعلاميه‏هاي حقوق بشر ظاهر شد.
و باز چنانکه مي‏دانيم آنچه منتسکيو ، سپنسر و غير آنها درباره عدالت گفته‏اندعين آن چيزي است که متکلمين اسلام درباره حسن و قبح عقلي و اصل عدل گفته‏اند.
در ميان علماي اسلامي افرادي بودند که منکر حقوق ذاتي بوده و عدالت را قراردادي‏مي‏دانسته‏اند ، همچنانکه در ميان اروپاييان نيز اين عقيده وجود داشته است. هوبزانگليسي منکر عدالت‏به صورت يک امر واقعي است.

اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون
مضحک اين است که مي‏گويند متن اعلاميه حقوق بشر را مجلسين تصويب‏کرده‏اند ، و چون تساوي حقوق زن و مرد جزء مواد اعلاميه حقوق بشر است پس به‏حکم قانون مصوب مجلسين زن و مرد بايد داراي حقوقي مساوي يکديگر باشند.
مگر متن اعلاميه حقوق بشر چيزي است که در صلاحيت مجلسين باشد که آن راتصويب يا رد کنند؟
محتويات اعلاميه حقوق بشر از نوع امور قراردادي نيست که قواي مقننه کشورهابتوانند آن را تصويب بکنند يا نکنند.
اعلاميه حقوق بشر حقوق ذاتي و غير قابل سلب و غير قابل اسقاط انسانها را موردبحث قرار داده است؛ حقوقي را مطرح کرده است که به ادعاي اين اعلاميه لازمه‏حيثيت انساني انسانهاست و دست تواناي خلقت و آفرينش آنها را براي انسانها قرارداده است ، يعني مبدا و قدرتي که به انسانها عقل و اراده و شرافت انساني داده است اين‏حقوق را هم طبق ادعاي اعلاميه حقوق بشر به انسانها داده است.
انسانها نمي‏توانند محتويات اعلاميه حقوق بشر را براي خود وضع کنند و نه‏مي‏توانند از خود سلب و اسقاط نمايند. از تصويب مجلسين و قواي مقننه گذشته يعني‏چه؟ !
اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون؛ بايد به تصديق فيلسوفان برسد نه به‏تصويب نمايندگان. مجلسين نمي‏توانند با اخذ راي و قيام و قعود ، فلسفه و منطق براي‏مردم وضع کنند. اگر اينچنين است پس فلسفه نسبيت اينشتاين را هم ببرند به مجلس واز تصويب نمايندگان بگذرانند ، فرضيه وجود حيات در کرات آسماني را نيز به‏تصويب برسانند. قانون طبيعت را که نمي‏شود از طريق تصويب قوانين قراردادي‏تاييد يا رد کرد.
مثل اين است که بگوييم مجلسين تصويب کرده‏اند که اگر گلابي را با سيب پيوندبزنند پيوندش مي‏گيرد و اگر با توت پيوند بزنند نمي‏گيرد.
وقتي که چنين اعلاميه‏اي از طرف گروهي که خود از متفکرين و فلاسفه بوده‏اندصادر مي‏شود ، ملتها بايد آن را در اختيار فلاسفه و مجتهدين حقوق خويش قراردهند. اگر از نظر فلاسفه و متفکرين آن ملت مورد تاييد قرار گرفت ، همه افراد ملت‏موظفند آنها را به عنوان حقايقي فوق قانون رعايت کنند. قوه مقننه نيز موظف است‏قانوني بر خلاف آنها تصويب نکند.
ملتهاي ديگر تا وقتي که از نظر خودشان ثابت و محقق نشده که چنين حقوقي درطبيعت‏به همين کيفيت وجود دارد ، ملزم نيستند آنها را رعايت کنند و از طرف ديگراين مسائل جزء مسائل تجربي و آزمايشي نيست که احتياج به وسايل و لابراتوار وغيره دارد و اين وسايل براي اروپاييان فراهم است و براي ديگران نيست؛ شکافتن اتم‏ نيست که رموز و وسايلش در اختيار افراد محدودي باشد ، فلسفه و منطق است ، ابزارش مغز و عقل و قوه استدلال است.
اگر فرضا ملتهاي ديگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلد ديگران باشند و درخود شايستگي تفکر فلسفي احساس نکنند ، ما ايرانيان نبايد اينچنين فکر کنيم. ما درگذشته شايستگي خود را به حد اعلي در بررسيهاي منطقي و فلسفي نشان داده‏ايم. ماچرا در مسائل فلسفي مقلد ديگران باشيم؟
عجبا!دانشمندان اسلامي آنجا که پاي اصل عدالت و حقوق ذاتي بشر به ميان‏مي‏آيد ، آنقدر برايش اهميت قائل مي‏شوند که بدون چون و چرا به موجب قاعده‏تطابق عقل و شرع مي‏گويند حکم شرع هم همين است ، يعني احتياجي به تاييد شرعي‏نمي‏بينند اما امروز کار ما به آنجا کشيده که مي‏خواهيم با تصويب نمايندگان صحت‏اين مسائل را تاييد نماييم.

فلسفه را با کوپن نمي‏توان اثبات کرد
از اين مضحکتر اين است که آنجا که مي‏خواهيم حقوق انساني زن را بررسي کنيم ، به آراء پسران و دختران جوان مراجعه کنيم ، کوپن چاپ کنيم و بخواهيم با پر کردن‏کوپن کشف کنيم که حقوق انساني چيست و آيا حقوق انساني زن و مرد يک جوراست و يا دو جور؟
به هر حال ما مساله حقوق انساني زن را به شکل علمي و فلسفي و بر اساس حقوق‏ذاتي بشري بررسي مي‏کنيم. مي‏خواهيم ببينيم همان اصولي که اقتضا مي‏کند انسانها به‏طور کلي داراي يک سلسله حقوق طبيعي و خدادادي باشند ، آيا ايجاب مي‏کند که زن‏و مرد از لحاظ حقوق داراي وضع مشابهي بوده باشند يا نه؟ لذا از دانشمندان ومتفکران و حقوقدانان واقعي کشور که يگانه مرجع صلاحيتدار اظهار نظر در اين گونه‏مسائل مي‏باشند درخواست مي‏کنيم به دلايل ما با ديده تحقيق و انتقاد بنگرند. موجب‏کمال امتنان اينجانب خواهد بود اگر مستدلا نظر خود را در تاييد يا رد اين گفته‏ها ابرازنمايند.
براي بررسي اين مطلب لازم است اولا بحثي درباره اساس و ريشه حقوق انساني‏انجام دهيم و سپس خصوص حقوق زن و مرد را در مورد مطالعه قرار دهيم.
بد نيست قبلا اشاره مختصري به نهضتهاي حقوقي قرون جديد که به نظريه تساوي‏حقوق زن و مرد منتهي شد بنماييم.

نگاهي به تاريخ حقوق زن در اروپا
"در اروپا از قرن‏17 به بعد به نام حقوق بشر زمزمه‏هايي آغاز شد. نويسندگان ومتفکران قرن‏17 و 18 افکار خود را درباره حقوق طبيعي و فطري و غير قابل سلب‏بشر با پشتکار عجيبي در ميان مردم پخش کردند. ژان ژاک روسو و ولتر ومنتسکيو از اين دسته از متفکران و نويسندگان‏اند. اولين نتيجه عملي که از نشرافکار طرفداران حقوق طبيعي بشر حاصل شد اين بود که در انگلستان يک‏کشمکش طولاني ميان هيات حاکمه و ملت‏به وجود آمد. ملت موفق شد در سال‏1688 ميلادي پاره‏اي از حقوق اجتماعي و سياسي خود را طبق يک اعلام نامه حقوق پيشنهاد کنند و مسترد دارند. " (5)
نتيجه عملي بارز ديگر شيوع اين افکار در جنگهاي استقلال امريکا عليه‏انگلستان ظاهر شد. سيزده مستعمره انگلستان در امريکاي شمالي در اثر فشار وتحميلات زيادي که بر آنها وارد مي‏شد سر به طغيان و عصيان بلند کردند و بالاخره‏استقلال خويش را به دست آوردند.

در سال‏1776 ميلادي کنگره‏اي در فيلادلفيا تشکيل شد که استقلال عمومي رااعلان و اعلاميه‏اي در اين زمينه منتشر کرد و در مقدمه آن چنين نوشت :
"جميع افراد بشر در خلقت‏يکسانند و خالق به هر فردي حقوق ثابت و لايتغيري‏تفويض فرموده است مثل حق حيات و حق آزادي ، و علت غايي تشکيل حکومتهاحفظ حقوق مزبور است و قوه حکومت و نفوذ کلمه او منوط به رضايت ملت‏خواهد بود. . . " (6)
اما آن که به نام‏"اعلاميه حقوق بشر"در جهان معروف شد آن چيزي است که پس‏از انقلاب کبير فرانسه به نام اعلان حقوق منتشر شد. اين اعلاميه عبارت است از يک‏سلسله اصول کلي که در آغاز قانون اساسي فرانسه قيد شده و جزء لا ينفک قانون‏اساسي فرانسه محسوب مي‏شود. اين اعلاميه مشتمل است‏بر يک مقدمه و هفده ماده.
ماده اول آن اين است : "افراد بشر آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد مانده و درحقوق با يکديگر مساويند. . . ".
در قرن‏19 تحولات و افکار تازه‏اي در زمينه حقوق بشري در مسائل اقتصادي واجتماعي و سياسي رخ داد که منتهي به ظهور سوسياليسم و لزوم تخصيص منافع‏به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از دست‏سرمايه‏دار به دست کارگر گرديد.
تا اوايل قرن بيستم هر چه در اطراف حقوق بشر بحث‏شده است مربوط است‏به‏حقوق ملتها در برابر دولتها و يا حقوق طبقات رنجبر و زحمتکش در برابر کارفرمايان و اربابان.
در قرن بيستم براي اولين بار مساله‏"حقوق زن‏"در برابر حقوق مرد عنوان‏شد. انگلستان - که قديمترين کشور دموکراسي به شمار مي‏رود - فقط در اوايل قرن‏بيستم براي زن و مرد حقوق مساوي قائل شد. دول متحده آمريکا با آنکه در قرن‏هجده ضمن اعلان استقلال به حقوق عمومي بشر اعتراف کرده بودند ، در سال 1920ميلادي قانون تساوي زن و مرد را در حقوق سياسي تصويب کردند و همچنين فرانسه‏در قرن بيستم تسليم اين امر شد.
به هر حال در قرن بيستم گروههاي زيادي در همه جهان طرفدار تحول عميقي درروابط مرد و زن از نظر حقوق و وظايف گرديدند. به عقيده اينها تحول و دگرگوني درروابط ملتها با دولتها و روابط زحمتکشان و رنجبران با کارفرمايان و سرمايه‏داران ، مادامي که در روابط حقوقي مرد و زن اصلاحاتي صورت نگيرد وافي به تامين عدالت‏اجتماعي نيست.
از اين رو براي اولين بار در اعلاميه جهاني حقوق بشر - که پس از جنگ جهاني‏دوم در سال 1948 ميلادي(1327 هجري شمسي)از طرف سازمان ملل متحد منتشرشد - در مقدمه آن چنين قيد شد :
"از آنجا که مردم ملل متحد ايمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انساني وتساوي حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام کرده‏اند. . . "
تحول و بحران ماشيني قرن نوزدهم و بيستم و به فلاکت افتادن کارگران وبخصوص زنان بيش از پيش سبب شد که به موضوع حقوق زن رسيدگي شود. درتاريخ آلبر ماله ، جلد6 ، صفحه 328 مي‏نويسد :
"تا زماني که دولتها به احوال کارگران و طرز رفتار کارفرمايان با آن طبقه توجه‏نداشتند ، سرمايه‏داران هر چه مي‏خواستند مي‏کردند. . . صاحبان کارخانه‏ها زنان وکودکان خردسال را با مزد بسيار کم به کار مي‏گماشتند ، و چون ساعات کار ايشان‏زياد بود غالبا گرفتار امراض گوناگون مي‏شدند و در جواني مي‏مردند".
اين بود تاريخچه مختصري از نهضت‏حقوق بشر در اروپا. چنانکه مي‏دانيم همه‏مواد اعلاميه‏هاي حقوق بشر که براي اروپاييان تازگي دارد در چهارده قرن پيش دراسلام پيش بيني شده و بعضي از دانشمندان عرب و ايراني آنها را با مقايسه به اين‏اعلاميه‏هاي در کتابهاي خود آورده‏اند. البته اختلافاتي در بعضي قسمتها ميان آنچه دراين اعلاميه‏ها آمده با آنچه اسلام آورده وجود دارد و اين خود بحث دلکش و شيريني‏است؛ از آن جمله است مساله حقوق زن و مرد که اسلام تساوي را مي‏پذيرد اما تشابه‏و وحدت و يکنواختي را در زمينه حقوق زن و مرد نمي‏پذيرد.

حيثيت و حقوق انساني
"از آنجا که شناسايي حيثيت ذاتي کليه اعضاي خانواده بشري و حقوق يکسان وانتقال ناپذير آنان ، اساس آزادي و عدالت و صلح را تشکيل مي‏دهد.
از آنجا که عدم شناسايي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانه‏اي گرديده‏است که روح بشريت را به عصيان واداشته ، و ظهور دنيايي که در آن افراد بشر دربيان عقيده ، آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده‏است
از آنجا که اساسا حقوق انساني را بايد با اجراي قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان‏آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد
از آنجا که اساسا لازم است توسعه روابط دوستانه بين ملل را مورد تشويق قرار داداز آنجا که مردم ملل متحد ، ايمان خود را به حقوق اساسي بشر و مقام و ارزش فردانساني و تساوي حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام کرده‏اند و تصميم راسخ‏گرفته‏اند که به پيشرفت اجتماعي کمک کنند و در محيطي آزادتر وضع زندگي‏بهتري به وجود آورند.
از آنجا که . . .
مجمع عمومي ، اين اعلاميه جهاني حقوق بشر را آرمان مشترکي براي تمام مردم و کليه ملل اعلام مي‏کند تا جميع افراد و همه ارکان اجتماع اين اعلاميه را دائما در مدنظر داشته باشند و مجاهدت کنند که به وسيله تعليم و تربيت احترام اين حقوق وآزاديها توسعه بايد و با تدابير تدريجي ملي و بين المللي ، شناسايي و اجراي واقعي‏و حياتي آنها ، چه در ميان خود ملل عضو و چه در بين مردم کشورهايي که درقلمرو آنها مي‏باشند تامين گردد. . . "
جمله‏هاي طلايي بالا مقدمه اعلاميه جهاني حقوق بشر است؛ مقدمه همان‏اعلاميه‏اي است که درباره‏اش مي‏گويند : "بزرگترين توفيقي است که تا اين تاريخ درطريق تاييد حقوق انساني نصيب عالم بشريت‏شده است‏".
روي هر کلمه و هر جمله آن حساب شده است ، و چنانکه در مقاله پيش گفتيم‏مظهر افکار چندين قرن فلاسفه آزاديخواه و حقوق شناس جهان است.

نکات مهم مقدمه اعلاميه حقوق بشر
اين اعلاميه در 30 ماده تنظيم شده است. بگذريم از اينکه بعضي مسائل در برخي‏مواد مکرر شده و يا لا اقل ذکر يک مطلب در يک ماده از ذکر مندرجات بعضي موادديگر بي‏نياز کننده است و يا بعضي مواد اعلاميه به مواد مختلفي قابل تجزيه است.

نکات مهم مقدمه اين اعلاميه که شايسته است مورد توجه قرار گيرد چند تاست :
1. بشر از يک نوع حيثيت و احترام و حقوق ذاتي غير قابل انتقال برخوردار است.
2. حيثيت و احترام و حقوق ذاتي بشر کلي و عمومي است ، تمام افراد انساني را دربر مي‏گيرد ، تبعيض بردار نيست ، سفيد و سياه ، بلند و کوتاه ، زن و مرد يکسان از آن‏برخوردارند. همان طوري که در ميان اعضاي يک خانواده احدي نمي‏تواند گوهرخود را از ساير اعضا شريفتر و اصيلتر بداند ، همه افراد بشر نيز که عضو يک خانواده‏بزرگتر و اعضاي يک پيکر مي‏باشند از لحاظ شرافت متساويند ، هيچ کس نمي‏تواندخود را از فرد ديگر شريفتر بداند.
3. اساس آزادي و صلح و عدالت اين است که همه افراد در عمق وجدان خود به‏اين حقيقت(حيثيت و احترام ذاتي همه انسانها)ايمان و اعتراف داشته باشند.
اين اعلاميه مي‏خواهد بگويد منشا کليه ناراحتيهايي که افراد بشر براي يکديگر به‏وجود مي‏آورند کشف کرده است. منشا بروز جنگها و ظلمها و تجاوزها و اعمال وحشيانه افراد و اقوام نسبت‏به يکديگر ، عدم شناسايي حيثيت و احترام ذاتي انسان‏است. اين عدم شناسايي از طرف عده‏اي ، طرف مقابل را وادار به عصيان و طغيان‏مي‏کند و از همين راه صلح و امنيت‏به خطر مي‏افتد.
4. بالاترين آرزويي که همه در راه تحقق بخشيدن به آن بايد بکوشند ، ظهوردنيايي است که در آن آزادي عقيده و امنيت و رفاه مادي به طور کامل وجود داشته‏باشد؛ اختناق ، ترس ، فقر ريشه کن شده باشد. مواد سي‏گانه اعلاميه براي تحقق‏بخشيدن به اين آرزو تنظيم شده است.
5. ايمان به حيثيت ذاتي انسانها و احترام به حقوق غير قابل سلب و انتقال آنهاتدريجا به وسيله تعليم و تربيت‏بايد در همه افراد به وجود آيد.

مقام و احترام انسان
اعلاميه حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانيت و آزادي و مساوات تنظيم‏شده و براي احياي حقوق بشر به وجود آمده ، مورد احترام و تکريم هر انسان‏با وجداني است. ما مردم مشرق زمين از دير زمان از ارزش و مقام و احترام انسان دم‏زده‏ايم. در دين مقدس اسلام - چنانکه در مقاله پيش گفتيم - انسان ، حقوق انسان ، آزادي و مساوات آنها نهايت ارزش و احترام را دارد. نويسندگان و تنظيم کنندگان اين‏اعلاميه و همچنين فيلسوفاني که در حقيقت الهام دهنده نويسندگان اين اعلاميه‏هستند ، مورد ستايش و تعظيم ما مي‏باشند. ولي چون اين اعلاميه يک متن فلسفي‏است ، به دست‏بشر نوشته شده نه به دست فرشتگان ، استنباط گروهي از افراد بشراست ، هر فيلسوفي حق دارد آن را تجزيه و تحليل کند و احيانا نقاط ضعفي که در آن‏مي‏بيند تذکر دهد.
اين اعلاميه خالي از نقاط ضعف نيست ولي ما در اين مقاله روي نقاط ضعف آن‏انگشت نمي‏گذاريم ، روي نقطه قوت آن انگشت مي‏گذاريم.
تکيه گاه اين اعلاميه‏"مقام ذاتي انسان‏"است ، شرافت و حيثيت ذاتي انسان است. از نظر اين اعلاميه انسان به واسطه يک نوع کرامت و شرافت مخصوص به خود داراي‏يک سلسله حقوق و آزاديها شده است که ساير جانداران به واسطه فاقد بودن آن‏حيثيت و شرافت و کرامت ذاتي ، از آن حقوق و آزاديها بي‏بهره‏اند. نقطه قوت اين‏اعلاميه همين است.

تنزل و سقوط انسان در فلسفه‏هاي غربي
اينجاست که بار ديگر با يک مساله فلسفي کهن مواجه مي‏شويم : ارزيابي انسان ، مقام و شرافت انسان نسبت‏به ساير مخلوقات ، شخصيت قابل احترام انسان. بايدبپرسيم آن حيثيت ذاتي انساني که منشا حقوقي براي انسان گشته و او را از اسب و گاوو گوسفند و کبوتر متمايز ساخته چيست؟ و همين جاست که يک تناقض واضح ميان‏اساس اعلاميه حقوق بشر از يک طرف و ارزيابي انسان در فلسفه غرب از طرف ديگرنمايان مي‏گردد.
در فلسفه غرب سالهاست که انسان از ارزش و اعتبار افتاده است. سخناني که درگذشته درباره انسان و مقام ممتاز وي گفته مي‏شد و ريشه همه آنها در مشرق زمين بود ، امروز در اغلب سيستمهاي فلسفه غربي مورد تمسخر و تحقير قرار مي‏گيرد.
انسان از نظر غربي تا حدود يک ماشين تنزل کرده است ، روح و اصالت آن موردانکار واقع شده است. اعتقاد به علت غايي و هدف داشتن طبيعت‏يک عقيده ارتجاعي‏تلقي مي‏گردد.
در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمي‏توان دم زد ، زيرا به عقيده غرب‏عقيده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اينکه ساير مخلوقات طفيلي انسان و مسخرانسان مي‏باشند ناشي از يک عقيده بطلميوسي کهن درباره هيئت زمين و آسمان ومرکزيت زمين و گردش کرات آسماني به دور زمين بود؛ با رفتن اين عقيده جايي براي‏اشرف مخلوقات بودن انسان باقي نمي‏ماند. از نظر غرب ، اينها همه خودخواهيهايي‏بوده است که در گذشته دامنگير بشر شده است. بشر امروز متواضع و فروتن است ، خود را مانند موجودات ديگر بيش از مشتي خاک نمي‏داند ، از خاک پديد آمده و به‏خاک باز مي‏گردد و به همين جا خاتمه مي‏يابد.
غربي متواضعانه روح را به عنوان جنبه‏اي مستقل از وجود انسان و به عنوان‏حقيقتي قابل بقا نمي‏شناسد و ميان خود و گياه و حيوان از اين جهت فرقي قائل‏نمي‏شود. غربي ميان فکر و اعمال روحي و ميان گرماي زغال سنگ از لحاظ ماهيت وجوهر تفاوتي قائل نيست؛ همه را مظاهر ماده و انرژي مي‏شناسد. از نظر غرب صحنه‏حيات براي همه جانداران و از آن جمله انسان ميدان خونيني است که نبرد لا ينقطع‏زندگي آن را به وجود آورده است. اصل اساسي حاکم بر وجود جانداران و از آن جمله‏انسان اصل تنازع بقاست. انسان همواره مي‏کوشد خود را در اين نبرد نجات دهد. عدالت و نيکي و تعاون و خيرخواهي و ساير مفاهيم اخلاقي و انساني همه مولود اصل‏اساسي تنازع بقا مي‏باشد و بشر اين مفاهيم را به خاطر حفظ موقعيت‏خود ساخته وپرداخته است.
از نظر برخي فلسفه‏هاي نيرومند غربي انسان ماشيني است که محرک او جز منافع‏اقتصادي نيست. دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر همه رو بناهايي هستندکه زير بناي آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است؛ همه اينها جلوه‏ها و مظاهرجنبه‏هاي اقتصادي زندگي انسان است. خير ، اين هم براي انسان زياد است؛ محرک وانگيزه اصلي همه حرکتها و فعاليتهاي انسان عوامل جنسي است. اخلاق و فلسفه وعلم و دين و هنر همه تجليات و تظاهرات رقيق شده و تغيير شکل داده عامل جنسي‏وجود انسان است.
من نمي‏دانم اگر بناست منکر هدف داشتن خلقت‏باشيم و بايد معتقد باشيم که‏طبيعت جريانات خود را کورکورانه طي مي‏کند ، اگر يگانه قانون ضامن حيات انواع‏جاندارها تنازع بقا و انتخاب اصلح و تغييرات کاملا تصادفي است و بقا و موجوديت‏انسان مولود تغييرات تصادفي و بي‏هدف و يک سلسله جنايات چند ميليون سالي‏است که اجداد وي نسبت‏به انواع ديگر روا داشته تا امروز به اين شکل باقي مانده‏است ، اگر بناست معتقد باشيم که انسان خود نمونه‏اي است از ماشينهايي که اکنون خودبه دست‏خود مي‏سازد ، اگر بناست اعتقاد به روح و اصالت و بقاي آن خودخواهي واغراق و مبالغه درباره خود باشد ، اگر بناست انگيزه و محرک اصلي بشر در همه کارهاامور اقتصادي يا جنسي يا برتري طلبي باشد ، اگر بناست نيک و بد به طور کلي مفاهيم‏نسبي باشند و الهامات فطري و وجداني سخن ياوه شمرده شود ، اگر انسان جنسا بنده‏شهوات و ميلهاي نفساني خود باشد و جز در برابر زور سر تسليم خم نکند ، و اگر. . . چگونه مي‏توانيم از حيثيت و شرافت انساني و حقوق غير قابل سلب و شخصيت قابل‏احترام انسان دم بزنيم و آن را اساس و پايه همه فعاليتهاي خود قرار دهيم؟ !

غرب درباره انسان دچار تناقض شده است
در فلسفه غرب تا آنجا که ممکن بوده به حيثيت ذاتي انسان لطمه وارد شده و مقام‏انسان پايين آمده است. دنياي غرب از طرفي انسان را از لحاظ پيدايش و عللي که اورا به وجود آورده است ، از لحاظ هدف دستگاه آفرينش درباره او ، از لحاظ ساختمان و تار و پود وجود و هستي‏اش ، از لحاظ انگيزه و محرک اعمالش ، از لحاظ وجدان وضميرش ، تا اين اندازه او را پايين آورده که گفتيم.
آنگاه اعلاميه بالا بلند درباره ارزش و مقام انسان و حيثيت و کرامت و شرافت‏ذاتي و حقوق مقدس و غير قابل انتقالش صادر مي‏کند و همه افراد بشر را دعوت‏مي‏کند که به اين اعلاميه بالا بلند ايمان بياورند.
براي غرب لازم بود اول در تفسيري که از انسان مي‏کند تجديد نظري به عمل‏آورد ، آنگاه اعلاميه‏هاي بالا بلند در زمينه حقوق مقدس و فطري بشر صادر کند.
من قبول دارم که همه فلاسفه غرب انسان را آنچنان که شرح داده شد تفسيرنکرده‏اند؛ عده زيادي از آنها انسان را کم و بيش آنچنان تفسير کرده‏اند که شرق تفسيرمي‏کند. نظر من طرز تفکري است که در اکثريت مردم غرب به وجود آمده و مردم‏جهان را تحت تاثير قرار داده است.
اعلاميه حقوق بشر را بايد کسي صادر کند که انسان را در درجه‏اي عاليتر از يک‏ترکيب مادي ماشيني مي‏بيند ، انگيزه‏ها و محرکهاي انسان را منحصر به امور حيواني وشخصي نمي‏داند ، براي انسان وجدان انساني قائل است. اعلاميه حقوق بشر را بايدشرق صادر کند که به اصل اني جاعل في الارض خليفة (7) ايمان دارد و در انسان نمونه‏اي‏از مظاهر الوهيت‏سراغ دارد. کسي بايد دم از حقوق بشر بزند که در انسان آهنگ سيرو سفري تا سر منزل يا ايها الانسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه (8) قائل است.
اعلاميه حقوق بشر شايسته آن سيستمهاي فلسفي است که به حکم و نفس وما سويها فالهمها فجورها و تقويها (9) در سرشت انسان تمايل به نيکي قائلند.
اعلاميه حقوق بشر را بايد کسي صادر کند که به سرشت‏بشر خوشبين است و به‏حکم لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم (10) آن را معتدلترين و کاملترين سرشتها مي‏داند.
آنچه شايسته طرز تفکر غربي در تفسير انسان است ، اعلاميه حقوق بشر نيست‏بلکه همان طرز رفتاري است که غرب عملا درباره انسان روا مي‏دارد؛ يعني کشتن‏همه عواطف انساني ، به بازي گرفتن مميزات بشري ، تقدم سرمايه بر انسان ، اولويت پول بر بشر ، معبود بودن ماشين ، خدايي ثروت ، استثمار انسانها ، قدرت بي‏نهايت‏سرمايه‏داري ، که اگر احيانا يک نفر ميليونر ثروت خود را براي بعد از خودش به سگ‏محبوبش منتقل کند آن سگ احترامي ما فوق احترام انسانها پيدا مي‏کند؛ انسانها درخدمت‏يک سگ ثروتمند به عنوان پيشکار ، منشي ، دفتردار استخدام مي‏شوند و درمقابل او دست‏به سينه مي‏ايستند و تعظيم مي‏کنند.

غرب ، هم خود را فراموش کرده و هم خداي خود را
مساله مهم اجتماع بشر در امروز اين است که بشر به تعبير قرآن‏"خود"را فراموش‏کرده است ، هم خود را فراموش کرده و هم خداي خود را. مساله مهم اين است که‏"خود"را تحقير کرده است ، از درون بيني و توجه به باطن و ضمير غافل شده و توجه‏خويش را يکسره به دنياي حسي و مادي محدود کرده است. هدفي براي خود جزچشيدن ماديات نمي‏بيند و نمي‏داند ، خلقت را عبث مي‏انگارد ، خود را انکار مي‏کند ، روح خود را از دست داده است. بيشتر بدبختيهاي امروز بشر ناشي از اين طرز تفکراست و متاسفانه نزديک است جهانگير شود و يکباره بشريت را نيست و نابود کند. اين‏طرز تفکر درباره انسان سبب شده که هر چه تمدن توسعه پيدا مي‏کند و عظيم‏ترمي‏گردد ، متمدن به سوي حقارت مي‏گرايد. اين طرز تفکر درباره انسان موجب گشته‏که انسانهاي واقعي را همواره در گذشته بايد جستجو کرد و دستگاه عظيم تمدن امروزبه ساختن هر چيز عالي و دست اول قادر است جز به ساختن انسان.

گاندي مي‏گويد :
"غربي براي آن مستحق دريافت لقب خدايي زمين است که همه امکانات وموهبتهاي زميني را مالک است. او به کارهاي زميني قادر است که ملل ديگر آنها رادر قدرت خدا مي‏دانند. لکن غربي از يک چيز عاجز است و آن تامل در باطن‏خويش است. تنها اين موضوع براي اثبات پوچي درخشندگي کاذب تمدن جديدکافي است.
تمدن غربي اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسي نموده‏است ، به خاطر اين است که غربي به جاي‏"خويشتن جويي‏"در پي نسيان وهدر ساختن خويشتن است. . . . قوه عملي او بر اکتشاف و اختراع و تهيه وسايل جنگي ، ناشي از فرار غربي از"خويشتن‏"است نه قدرت و تسلط استثنايي وي بر خود. . . ترس از تنهايي وسکوت ، و توسل به پول ، غربي را از شنيدن نداي باطن خود عاجز ساخته و انگيزه‏فعاليتهاي مداوم او همينهاست. محرک او در فتح جهان ، ناتواني او در"حکومت‏به‏خويشتن‏"است. به همين علت غربي پديد آورنده آشوب و فساد در سراسردنياست. . . وقتي انسان روح خود را از دست‏بدهد ، فتح دنيا به چه درد او مي‏خورد. . . کساني که انجيل به آنان تعليم داده است که در جهان مبشر حقيقت و محبت وصلح باشند ، خودشان در جستجوي طلا و برده به هر طرف روانند؛ به جاي اينکه‏مطابق تعاليم انجيل در ملکت‏خداوند در جستجوي بخشش و عدالت‏باشند ، براي‏تبرئه سيئات خود از حربه مذهب استفاده مي‏کنند و به جاي نشر کلام الهي ، بر سرملتها بمب مي‏ريزند. "
و به همين علت اعلاميه حقوق بشر بيش از همه و پيش از همه از طرف خود غرب‏نقض شده است. فلسفه‏اي که غرب عملا در زندگي طي مي‏کند ، راهي جز شکست‏اعلاميه حقوق بشر باقي نمي‏گذارد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 - اعراف/ 20.
2 - اعراف/ 22.
3 - اعراف/ 21.
4 - بقره/ 187.
5 - ترجمه تاريخ آلبرماله ، ج 4/ ص‏366.
6 - همان ، ج 5/ ص 234.
7 - بقره/ 30.
8 - انشقاق/ 6.
9 - شمس/ 7 و 8.
10 - تين/ 4.


***** برگرفته از مجموعه آثار، جلد نوزدهم، از شهيد مرتضي مطهري