توحید عملی و توحید نظری




اياک نعبد و اياک نستعين : پروردگاراتنها و تنها ترا مي‏پرستيم و تنها و تنها از تو استعانت مي‏جوئيم.
با اينکه انسان گمان مي‏کند; که توحيد يکي از مسائل اسلام است و هزاران مسئله ديگر در اسلام در کنار توحيد قرار گرفته است، ولي وقتي با نگاهي دقيقتر مي‏نگرد مي‏بيند اسلام سراسرش توحيد است‏يعني تمام مسائل آن چه آنها که مربوط به اصول عقائد است و چه آنها که به اخلاقيات و امور تربيتي و يا به دستور العملهاي روزانه ارتباط دارد همگي يکجا و يکپارچه توحيد است.
در منطق اصطلاحي وجود دارد که مي‏گويند. تحليل و ترکيب اين دو کلمه که در آنجا در فکر بکار مي‏رود از علوم طبيعي اتخاذ شده است. و مراد اين است که همانطور که در عالم ماده تجزيه و ترکيب است، يعني همه مرکبات تجزيه مي‏شود به عناصر اوليه و اگر آنعناصر را ترکيب کنند دو مرتبه آن مرکب تشکيل مي‏گردد، و در انديشه‏ها و فکرها نيز همين طور است. تمام انديشه‏هها و افکار بشر را فيلسوفان مي‏گويند به اصل عدم تناقض بر مي‏گردد. يعني اگرتحليل و تجزيه بکنند، بازگشت‏به اين اصل مسلم بديهي مي‏نمايد.
در اسلام چنين اصلي وجود دارد که همان توحيد است، يعني تمام مباني اسلامي را اگر تحليل کنيم بازگشت‏به توحيد مي‏کند.
اگر نبوت و معاد را که دو اصل ديگر از اصول اعتقادي هستند و يا امامت را مورد تحليل قرار دهيم در شکل ديگر، توحيد است. و اگر دستورهاي اخلاقي و يا احکام اجتماعي اسلامي را مورد بررسي قرار دهيم در شکل ديگر، توحيد است. و اگر دستورهاي اخلاقي و يا احکام اجتماعي اسلامي را مورد بررسي قرار دهيم در شکل توحيد خودنمائي مي‏کنند.
ما اين بحث را اينک بهمين مقدار اکتفاء مي‏کنيم و تفصيل بيشتر آن را به مورد ديگري ايکال مي‏نمائيم. در تفسير الميزان، در موارد متعددي اين مطلب بيان شده است.

توحيد نظري و توحيد عملي در اسلام دو توحيد وجود دارد : نظري و عملي. توحيد نظري مربوط به عالم شناخت و انديشه است. يعني خدا را به يگانگي شناختن، و توحيد عملي يعني خود را در عمل يگانه و يک جهت و در جهت ذات يگانه ساختن. به عبارت ديگر توحيد نظري يعني ناخت‏يگانه بودن خدا، و توحيد عملي يعني يگانه شدن انسان!!
نکته‏اي که مي‏خواهم تذکر دهم اين است که در سوره حمد آنچه از اول سوره تا اين جا آمده است مربوط به نوع اول يعني توحيد نظري است، و از اين جا (اياک نعبد) به بعد بيان توحيد عملي است. اينجا است که انسان بع عظمت‏بي‏مانند اين سوره کوچک پس مي‏برد و نمونه واضحي از اعجاز اين کتاب کريم را دراين سوره کوچک درمي‏يابد. راستي انسان نمي‏تواند از شگفت‏خودداري نمايد، که چگونه بر زبان مردي امي و درس نخوانده و در محيط اميت و بي‏سوادي و بي‏خبري از علم و فرهنگ اين چنين سخناني جاري مي‏شود که از نظر عمق و ژرفا بزرگترين حکماي الهي را به فکر فرو مي‏برد و از نظر عذوبت و سلاست در حدي است که انسان هرگز از تکرار آن سير نمي‏شود.
توضيح مطلب اين که :
جمله‏ها و کلماتي که از اول سوره تا "مالک يوم الدين‏" گذشت; يک سلسله مسائل شناختي درباره خداوند مطرح ساخت. او "الله‏" است، او "رحمان‏" است، او "رحيم‏" است، او "رب العالمين‏" است، او "مالک يوم الدين‏" است. به علاوه او ذاتي است که "محمود" علي الاطلاق است، همه حمدها و سپاسها به او تعلق دارد.
راستي تمام الهيات در اين چند کلمه گنجانيده شده است. عمده‏ترين مسائل الهي در اين چند کلمه طرح شده است.
علماي و حکماء اسلام به حق استنباط کردند که طرح اين مسائل از طرف قرآن، دعوت به غور در عمق و ژرفاي اين حقايق است، قرآن نمي‏خواهد که ما صرفا با لقلقه زبان اين کلمات را بر زبان آوريم بلکه مي‏خواهد حقايق اينها را درک نمائيم.
آن که در نماز خود خدا را با اين اوصاف ياد مي‏کند در حقيقت در مقام ارعاي ناخت‏خداوند به اين اسماء و صفات است.
شناخت اين که او "الله‏" است‏يعني ذات کامل و شايسته پرستش که همه موجودات عالم بالفطره متوجه اويند. به عبارت ديگر شناخت و اقرار و اعتراف به موجودي که کامل مطلق است، نقص، کاستي و نيستي و نياز را در او راهي نيست، و به همين دليل همه چيز از او و متوجه او و به سوي او است.
شناخت آنکه او رحمن است که جدا بايستي (چنانکه بحث کرديم) انسان انديشه‏اش را بسيار دقيق و لطيف کند تا بتواند خدا را باين صفت‏بشناسد. يعني درک کند که سراسر وجود، مظهر رحمانيت ذات حق است، آن چه ازا و صدور مي‏يابد جز خير و رحمت نيست، هيچ موجودي از آن جهت که موجودي است از آن جهت که منتسب به ذات حق است‏يعني از آن جهت که عيني و واقعي است جز خير و رحمت نيست‏شريت و نقمت از جنبه‏هاي عدمي و نسبي و اضافي اشياء است نه در جنبه‏هاي وجودي و في نفسه آنها. (1)
شناخت آن که او رحيم است. بنده‏اي که خدا را با اين صفت مي‏خواند ادعا مي‏کند که با اين مرحله از معرفت و شناخت رسيده که نه تنها نظام خلق و صدور اشياء را تشخيص مي‏دهد که مظهر ذات حق است، نظام بازگشت اشياء به سوي حق نيز نظام خير و رحمت است‏يعني موجودات از رحمت آمده و به رحمت‏باز مي‏گردند.
اين به معني سبقت و تقدم رحمت‏بر غضب و نقمت است و به تعبير ديگر : نقمت و عذاب نيز اگر درست‏شناخته شود رحمتي است در لباس نقمت.
به عبارت ديگر : خداوند متعال داراي صفات جمال و صفات جلال است. صفات جمال از قبيل علم و قدرت و حيات و جود و رحمت، و صفات جلال از قبيل قدوسيت، جباريت، منتقميت و امثال اينها.
خدواند متعال در مرتبه ذات خود داراي دوگانگي نيست که مثلا نيمي از ذاتش رحمت و خير و جود و ربوبيت‏باشد و نيم ديگر قدوسيت و جباريت و انتقام. و همچنين خداوند از همان حيث و در همان مرتبه‏اي که خير و جود و رحمت است جبار و منتقم نيست، بلکه نوعي تقدم و تاخر ميان اسماء و صفاتش حکمفرما است.
اهل حکمت و معرفت تحقيقات بسيار جالب و عميقي در اين زمينه کرده‏اند که از باارزشترين محصولات انديشه بشري است و تنها افرادي که از قريحه‏اي سرشار توام با تعمقي فراوان و پي‏گيريي خستگي ناپذير برخوردار بوده‏اند به عمق اين حقايق رسيده‏اند.
آري نوعي تقدم و تاخر ميان اسماء و صفات پروردگار حکم‏فرماست‏يعني بعضي از اسماء و صفات زائيده و مولود بعضي ديگر است. بطور کلي صفات جماليه بر صفات جلاليه تقدم دارند صفات جلاليه مولود و زائيده صفات جماليه است. آنکه جباريت و منتقمش بر هر چيز ديگر تقدم دارد "يهو" خداي ساختگي يهود است، نه "الله‏" خداي واقعي جهان و معرفي شده از طرف قرآن.
اينجاست که به خوبي مي‏توان درک کرد که چرا "بسم الله‏" قرآن با رحمان و رحيم توام است نه مثلا با جبار منتقم، زيرا نمايش هستي از نظر قرآن، نمايش الله رحمان رحيم است. و حتي جباريت و منتقميت نيز شکلي ديگر از رحمانيت و رحيميت است.
البته پيداست که رحمت رحيميه، يعني رحمتي که موجودات در بازگشت‏به سوي حق مشمول آن مي‏شوند، در درجه اول شامل حال اهل ايمان است‏يعني آنها هستند که آنچه به آنها مي‏رسد ظاهرا و باطنا رحمت است. رحمتي است در صورت رحمت نه در صورت نقمت، رحمتي است مطلق نه نسبي.
اينکه گفته مي‏شود فرق رحمان و رحيم اين است که رحمان مربوط به دنياست و رحيم مربوط به آخرت، يا گفته مي‏شود که رحمان شامل همه مردم اعم از کافر و مؤمن مي‏شود اما رحيم شامل حال مؤمنين مي‏گردد مقصود همان است که قبلا توضيح داديم.
دنيا و آخرت از آن نظر که دو جهانند با يکديگر فرق دارند که يکي اعتبار رحمت را از ماده و تبصره "رحمان‏" و ديگري ازم اده يا تبصره "رحيم‏" يا مثلا رحمتهاي مشترک کافر و مؤمن از يک ماده و يا تبصره تامين شده باشد و رحمتهاي خاص اهل ايمان از ماده يا تبصره ديگر.
جهان هستي اينچنين تقسيمات ندارد; تقسيم هستي از نظر رحمت اين است که جهان "آمده‏" دارد و "بازگشتن‏" . جهان "از اوئي‏" دارد و "به سوي اوئي‏" . خداوند رحمان ست‏يعني آمدن و "از اوئي‏" جهان مظهر رحمت است، و خداوند رحيم است‏يعني بازگشتن و "به سوي اوئي‏" جهان نيز مظهر رحمت است. حتي جهنم و عذاب الهي که مظهر جباريت و انتقام الهي است نيز مولود رحيميت او است. در اينجا بيش از اين نمي‏توان توضيح داد.
او مالک يوم الدين است. در اينجا معرفت و شناخت ديگري مطرح است.
بنده مدعي شناخت‏سر انجام آفرينش است‏يعني آن که او ميداند روز جزائي است و در اين روز منکشف خواهد شد که هيچ اسباب و وسيله‏اي اصالت نداشته و ملک ومالک بالاصله خداوند بوده است.
اينها همه با آن تفسيرهائي که قبلا گفته شد، در قلمرو توحيد نظري است، يعني توحيدي که از مقوله شناخت است و اين شناختها فوق‏العاده لازم و ضروري است. و هيچگاه نبايد گفت که اين مرحله يک مرحله ذهني است و ضرورتي ندارد خير، بلکه در اسلام شناخت‏خودش اصالت دارد و تا اين مرحله نباشد انسان در عمل پيش نخواهد رفت.
اما آيا مرحله کافي است؟ يعني اگر انسان فقط بشناسد و بفهمد موحد محسوب شده است؟
خير; بلکه اين شناختن و فهميدن مقدمه شدن است. يعني بايد بشناسد و بفهمد تا بشود. (توحيد عملي)
آنگاه که مي‏گوئيم اياک نعبد توحيد عملي را آغاز نموده‏ايم و مي‏خواهيم اظهار يگانه شدن کنيم.

ريشه لغت عبادت در زبان عربي وقتي که چيزي رام، نرم مطيع بشود; بطوريکه هيچگونه عصيان و تعدي و مقاومتي نداشته باشد، اين حالت را تعبد مي‏گويند.
در قديم راهها و جاده‏ها اين طور نبود که مانند امروز بوسيله ماشين‏هاي راه سازي اول راه را بسازند بعد روي آن راه بروند، بلکه راهها با رفتن ساخته مي‏شد و لذا در روزهاي اول بطوري بود که سنگ‏ريزه‏ها خرد و نرم مي‏شدند و مقاومتي در مقابل عابرين نداشتند، پاي انسانها و حيوانها را آزار نمي‏دادند بلکه رام و آرام بودند، در حاليکه راهي که بيراهه بود سنگها زير پا نا آرام و عاصي بودند. اين طريق يعني راهي که نرم و رام شده بود مي‏گفتند : طريق معبد. (2)
انسان عبد و معبد يعني کسي که رام و تسليم و مطيع است و هيچ گونه عصياني ندارد. اين گونه بودن يعني رام و مطيع بودن. يک ذره عاصي نبودن، حالتي است که انسان بايد فقط نسبت‏به خداوند داشته باشد. عبد خدا بودن يعني اين حالت را نسبت‏به ذات حق و فرمان‏هاي ذات حق داشتن. و اما توحيد در عبد بودن و در عبادت، به معني اين است که در مقابل هيچ موجود ديگر و هيچ فرمان ديگري اين حالت را نداشته باشد، بلکه نسبت‏به غير خدا حالت عصيان و تمرد داشته باشد. پس همواره انسان بايد دو حالت متضاد داشته باشد، تسليم محض خدا، و عصيان محض غير خدا. اين است معني اياک نعبد خدايا تنها تو را مي‏پرستيم و غير تو را نمي‏پرستيم.
بايد توجه داشت اطاعت آنهائيکه خداوند دستور اطاعت آنها را داده مثل پدر و مادر امام و رهبر جامع شرايط، همه در واقع اطاعت‏خدا است. زيرا چون خدا گفته است اطاعت مي‏کنيم هر رشته‏اي که به اينجا برسد عبادت خدا است، ولي هرچه در کنار خدا قرار بگيرد، يعني در عرض خدا قرار بگيرد نه در طول، شرک است.

شرک‏ها و توحيدها در قرآن مصاديق گوناگوني براي شرک آمده است که ما به بعضي از آنها اشاره مي‏کنيم که ضمنا معني توحيد عملي قرآن اجمالا روشن مي‏گردد.
1- افرايت من اتخذ الهه هواه (فرقان 43)
آيا ديدي آن کس را که هواي نفس خودش را معبود خودش قرار داده است.
در اين آيه انسان شهوت پرست مشرک شمرده شده است مثنوي گويد :

مادر بت‏ها بت نفس شماست جونکه آن بت ما را و اين بت اژدهاست آهن و سنگ است نفس و بت ‏شرار آن شرار از آب مي‏گيرد قرار سنگ و آهن زآب کي ساکن شود آدمي با اين دو کي ايمن شود
پس از آن جا که مي‏گوئيم اياک نعبد و معبوديت غير خدا را نفي مي‏کنيم، مدعي اين مطلب شده‏ايم که خدايا ما به فرمان تو هستيم نه به فرمان ميل‏ها و هواها و هوس‏ها و شهوت‏هاي خودمان.
2- اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (سوره توبه آيه 31)
در حاليکه يهوديان و مسيحيان را مذمت مي‏فرمايد مي‏گويد! آنان بدون آنکه مستندي از امر خدا داشته باشند، حبرهاي خودشان (حبر عالم يهود را گويند) و راهب‏هاي خودشان را، خداي خويش قرار داده‏اند و پرستش مي‏کنند.
ميدانيم يهوديان و مسيحيان علما و مقدسين خود را به آن شکل که بت‏پرست‏ها بت را عبادت مي‏کردند عبادت نمي‏کردند. يعني آنها را مثلا سجده نمي‏کردند بلکه همين‏قدر بود که در مقابل آنان متعبد بودند، يعني بدون آن که از طرف خداوند اجازه داشته باشند مطيع و تسليم آن‏ها بودند و در حقيقت مطيع ميل‏ها و هواهاي نفساني آنها بودند، هر چه آنان به ميل و هواي خود مي‏گفتند اينها مي‏پذيرفتند. خداوند در آنجا مي‏فرمايد اطاعت از حقوق خاصه پروردگار است و هر کس که دستور دهد م شود اطاعت کرد. حبرها و راهب‏ها را که خدا دستور نداده چرا اطاعت مي‏کنند؟
پس آنجا که مي‏گوئيم اياک نعبد يعني خدايا، هيچ گروهي را به نام روحاني و به نام قديس و به نام ديگر عبادت نمي‏کنيم، کورکورانه اطاعت نمي‏کنيم، هر کس را تو فرمان داده‏اي اطاعت کنيم مي‏کنيم و هر کس را که تو فرمان نداده‏اي اطاعت نمي‏کنيم.
اگر رسول خدا را اطاعت مي‏کنيم از آن جهت است که تو صريحا فرمان او را واجب کرده‏اي.
اگر ائمه اطهار را به عنوان اولي الامر اطاعت مي‏کنيم چون تو فرمان داده‏اي. اگر فرمان مجتهدان جامع الشرايط يعني علماي متقي عادل آگاه را اطاعت مي‏کنيم به حکم اين است که پيغمبر و ائمه اطهار که فرمانشان را تو واجب الطاعه کرده اي به ما اين چنين دستور داده‏اند.
3- قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (سوره آل عمران آيه 64)
اين همان آيه‏ايست که رسول الله درسال 5 يا 6 هجري بصورت بخش‏نامه به سران کشورهاي دنيا فرستاد.
بگو اهل کتاب، اي کساني که خودتانرا به يک کتاب آسماني مستند مي‏کنيد، هنگي بيائيد بسوي يک حقيقتي که براي همه ما علي السويه است، نه ما مي‏توانيم بگوئيم بما اختصاص دارد و نه شما مي‏توانيد ادعا کنيد مخصوص شماست، و آن "الله‏" است. بيائيد هيچ چيزي را شريک او قرار ندهيم. تا آنجا که مي‏فرمايد :
و الا يتخذ بعضنا بعضا...
برخي از ما برخي ديگر را "رب‏" و صاحب اختيار نگيريم، هيچ کدام ديگري را عبادت و اطاعت نکنيم، معبود و مطاع نگيريم، تنها خدا را "رب‏" و معبود و مطاع بدانيم و بس.
اين نيز يکي ديگر از مظاهر توحيد عملي قرآن است که مي‏فرمايد : هيچ انساني انسان ديگر را رب خودش قرار ندهد و انساني انسان ديگر را مربوب خوي نسازد. پس معني اياک نعبد اين است : خدايا تنها ترا "رب‏" و مطاع قرار مي‏دهيم و هيچ معبود اجتماعي نداريم و هيچ انساني را و فرمان انساني را در برابر تو و فرمان تو مطاع قرار نمي‏دهيم.
4- و تلک نعمة تمنها علي ان عبدت ان بني اسرائيل (شعراء 22)
موسي بن عمران وقتي که با فرعون روبرو شد و او را دعوت کرد فرعون با خشونت گفت : تو همان کسي هستي که در خانه ما بودي و در زير دست ما بزرگ شدي. و ان کار مهم و زشت (مراد همان کشتن قبطي است) را انجام دادي. موسي جواب داد : حال اين منت را بر سر من گذاشت در مقابل اينکه بني‏اسرائيل را بنده خودت قرار داده‏اي؟ يعني آيا تو مي‏گوئي من هيچ نگويم در مقابل اين عملت که بني اسرائيل را بنده ساخته‏اي؟!
ملاحظه مي‏کنيد که حضرت موسي، فرعون مآبي يعني همان استبداد فرعون را تعبيد ناميده است. بني اسرائيل هيچگاه فرعون را سجده نمي‏کردند، بلکه فرعون آنها را ذليل ساخته و به اطاعت اجباري و کار اجباري و بهره‏کشي وادار کرده بود و هر نوع حق اختيار و آزادي را از آنها سلب نموده بود. آنها عملا در مقام فرعون رام و مطيع بودند. پس اياک نعبد يعني خدايا تن به تبعيدها و تذليل‏ها و اطاعتهاي اجباري و بهره‏کشي و سلب حق و اختيار و آزادي نمي‏دهيم.
اينها نمونه‏هائيست که در قرآن آمده است و نمي‏توان روشنگر معناي توحيد عملي باشد. توحيد عملي همان است که در اصطلاح علماي اسلامي توحيد در عبادت مي‏گويند که مراد توحيد در عينيت‏خارجي است. يعني آنکه واقعيت وجود انسان هم يگانه شده باشد.
خلاصه آنکه در اسلام کافي نيست که مسلمان تنها در مرحله فکر و انديشه موحد باشد و خدا را در ذات و صفات و افعال به يگانگي بشناسد و بداند و درک کند که اگر به او پيشنهاد کنند که درباره خدا شناسي بحث کند، بتواند 6 ماه در اطراف خدا سخن بگويد، اين چنين شخصي نيمي از توحيد را دارد، و نيم ديگر آن است که در عمل يگانه گرا باشد، بلکه يگانه شده باشد. آن هنگام که خدا را با تمام اوصاف شناخت و در اطاعت و تسليم نيز يگانه بود مي‏توان گفت موحد است.
همانطور که قبلا اشاره کرديم، اين جاست که به عظمت‏سوره حمد پي مي‏بريم و راستي شگفت آور است که چگونه شخصي که هيچگاه درعمرش درس نخوانده و با فيلسوفي برخورد نکرده و هيچ دانشمندي را ملاقات ننموده، بتواند در اولين سوره کتابش کلمات را طوري تنظيم کند که تمام مکتبش را در يک قطعه کوچک بگنجاند، توحيد نظري را در چند جمله کوتاه و در کمال اوج و تعالي بيان کند و توحيد عملي را در يک جمله کوتاه اياک نعبد نشان دهد!!

انحصار عبادت در جمله نعبد - از نظر دستور زبان عربي، اياک، مفعول نعبد است و به حسب طبع اولي مي‏بايست پس از فعل بيايد و گفته شود نعبدک و اگر اينطور بود معنايش اين بود. خدايا ترا پرستش مي‏کنيم. ولي علماي ادب مي‏گويند تقديم ما حقه التاخير يفيد الحصر يعني اگر يک کلمه که جايش مؤخر است مقدم بدارند علامت انحصار است. اختصاص به زبان عربي ندارد و در فارسي هم چنين است‏بنا بر اين معناي اين جمله مي‏شود : خدايا تنها تو را پرستش مي‏کنيم و رام و مطيع تو هستيم و مطيع هيچ کس و هيچ فرماني که ناشي از فرمان تو نباشد نيستيم. پس جمله اياک نعبد يک جمله است‏به جاي دو جمله. جمله اثباتي يعني در مقابل خدا تسليم هستيم و جمله نفي يعني در مقابل غير خدا هرگز تسليم نمي‏شويم.
در اين جمله روي اين بيان، همان ايمان و کفري که از شعار توحيد استفاده مي‏شود، گنجانده شده است مسلمانان که مي‏گويد : لا اله الا الله در آن واحد يک ايمان و يک کفر را ابراز مي‏دارد : ايمان به خداوند و کفر به غير خدا.
در آية الکرسي مي‏خوانيم : لا اکراه في الدين، قد تبين الرشد من الغي، فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقي (بقره 256)
اينک که حقيقت آشکار شده، هيچگونه اجبار و اکراهي در کار نيست، آنکس که مومن به الله باشد در حاليکه در همان آن کافر به طاغوت، (آنچه که مظهر طغيان است) باشد، آنکس، رستگار گشته و عروة الوثقي يعني دستگيره محکم را چنگ زده است.
ايمان در اسلام، بدون کفر عملي نيست، بلکه همواره بايستي در کنار تسليم به خداوند، انکار مظاهر طغيان قرار گيرد، تا ايمان کامل گردد.

ضمير جمع نکته جالبي که در اينجا که مرحله توحيد عملي و مرحله "شدن‏" انسان است وجود دارد اين است که در کلمه نعبد ضمير جمع آورده شده و بصورت مفرد يعني اعبد گفته نشده است. گفته نشده : "من تنها تو را مي‏پرستم‏" بلکه گفته شده "ما، تنها تو را مي‏پرستيم‏" . آن نکته در اين مقام ساخته شدن انسان است اين است که انسان همانطور که در پرتو شناخت‏خدا و توجه به او ساخته مي‏شود نه در صورت غفلت از او و بي‏خبري از او، همانطور که در عمل و فعاليت‏ساخته مي‏شود نه با نظر و انديشه محض انسان در ضمن عمل اجتماعي و همراهي و هماهنگ با جامعه توحيدي ساخته مي‏شود نه منفصل و جدا از قافله اهل توحيد. انسان موجودي است فکري الهي، عملي، اجتماعي. انسان بدون انديشه و شناخت انسان حقيقي نيست. انسان بريده شده از خدا و غافل از خدا انسان نيست انسان انديشنده الهي بريده از جامعه توحيدي نيز انسان ناقص است. پس در حقيقت معني اياک نعبد اين است :
خدايا ما مردم جامعه توحيدي در حرکتي هماهنگ همه با هم بسوي تو و گوش بفرمان تو روانيم.

اياک نستعين تنها از تو کمک مي‏خواهيم. از غير تو کمک نمي‏خواهيم و استعانت نمي‏جوئيم.
اين جمله مفيد توحيد در استعانت است. توحيد در استعانت‏يعني تنها از او کمک خواستن و تنها از او استمداد کردن و تنها به او اعتماد کردن. ممکن است در اينجا سوالي مطرح شود و مي‏توان اين سؤال را به دو گونه مطرح کرد : يکي از نظر اصل استمداد و استعانت. از نظر علماء تعليم و تربيت و علماء "اخلاق‏" ، انسان بايد اعتماد به نفس داشته باشد. اعتماد به غير و استعانت و استمداد از غير انسان را موجودي اتکالي و ضعيف مي‏سازد بر خلاف اعماد به نفس که قوا و نيروي انسان را بيدار و زنده مي‏کند.
طبق اين اصل بايد به خود تکيه داشت نه به غير اعم از اين که آن غير خدا باشد يا غير خدا. به همين دليل علماء امروز "توکل‏" را که اعتماد به خدا است و موجب سلب اعتماد از خود است نفي مي‏کنند و غير اخلاقي مي‏شمارند.
ممکن است اين سؤال بصورت ديگري مطرح شود و آن اين که چرا نبايد از غير خدا استعانت و استمداد جست اينکه غير خدا را نبايد عبادت کرد منطقي است و اما اينکه از غير خدا نبايد استعانت و استمداد جست چه منطقي دارد؟ خداند، عالم را عالم اسباب قرار داده و ما انسانها را به انسانهاي ديگر و به اشياء ديگر نيازمند ساخته است و ما ناچار براي رفع نيازهاي خود بايد از اشياء ديگر و از انسانهاي ديگر در زندگي کمک بگيريم و استمداد کنيم.
درپاسخ اين سؤال بايد بگوئيم که مطلب چيز ديگري است. و اينطور نيست که هر گونه کمک گيري از غير خدا و اعتماد به غير قبيح باشد; خير، بلکه خداوند اصولا انسان را موجودي نيازمند به غير خلق کرده يعني جامعه انسانها اينطور است که هر کس به ديگري محتاج است و اينکه مي‏بينم درسفارشات اسلامي دائما امر به تعاون مي‏کنند نمايانگر همين حقيقت است.
در قرآن مجيد مي‏فرمايد :
تعاونوا علي البر و التقوي (مائده 2)
در کارهاي نيک يکديگر را مدد برسانيد، کلمه تعاون از ماده عون است. اگر استعانت از غير، در هيچ حدي جايز نبود پروردگار سفارش به تعاون نمي‏کرد، بلکه مي‏رساند : شما بيکديگر محتاج هستيد و لذا بايستي يکديگر را مدد و ياري کنيد.
شخصي در حضور حضرت امير به اين تعبير دعا کرد; خدايا مرا محتاج خلق خودت نگردان!
حضرت فرمود :
ديگر اينطور نگو; عرض کرد پس چه بگويم; فرمود بگو خدايا مرا محتاج بدان خلق خودت قرار نده. و منظور اين است که جمله اول نشدني است زيرا نحوه خلقت انسان، اين طور است که همواره در پيش برد زندگي دنيائي خودش بديگران نيازمند است. پس در جمله اياک نستعين نمي‏گويد که انسان نبايد استمداد از ديگران بجويد. پس مطلب چيست؟
آنچه اين آيه شريفه مي‏رساند اين است که : آن اعتماد نهائي و آن تکيه‏گاه قلب انسان يعني آنچه که در واقع و نفس الامر انسان به آن تکيه دارد بايستي خدا باشد و آنچه که از آنها در دنيا استمداد مي‏جويد آنها را به عنوان وسيله بداند. و بداند که حتي خود انسان قواي وجودي او، نيروي بازوي او نيروي مغزي او همه و همه وسائلي هستند که خداوند آفريده و در اختيار او نهاده است و سررشته در دست او است. و لذا چقدر انسان در دنيا به وسايلي اعتماد مي‏کند ولي بعد مي‏بيند که بر خلاف انتظارش آن وسيله کمکي که بايد بکند انجام نداد.گاهي مي‏شود که بقواي خويش اعتماد مي‏کند و مي‏بيند که حتي آنها نيز تخلف مي‏ورزند. تنها قدرتي که اگر انسان به او تکيه کند و برنامه‏اش را با او تنظيم کند هيچ نگراني نخواهد داشت‏خدا است.
نوشته‏اند که در يکي از جنگها رسول اکرم(ص) از لشکر کناره گرفت و در روي تپه‏اي در حدود اردوگاه خودش استراحت کرد و بخواب رفت. اتفاقا يکي از افراد شجاع دشمن در حاليکه مسلح بود و گردش مي‏کرد نگاهش به رسول الله افتاد و او را شناخت و بسيار خوشحال شد از اين که او را تنها يافته و الان او را خواهد کشت.
در حاليکه رسول الله خوابيده بود وي بالاي سرش ايستاد و فرياد کشيد :
محمد! تو هستي؟ حضرت نگاهي کرد و فرمود : آري من هستم. گفت : چه کسي مي‏تواند ترا از دست من نجات دهد؟ رسول الله بدون درنگ فرمود : خدا!!
آن مرد که چنين انتظاري نداشت گفت الان بتو نشان خواهم داد و يک قدم عقب رفت تا ضربت‏خود را قوي‏تر بزند. ناگهان پايش به سنگي اصابت نموده و محکم به زمين خورد! حضرت بسرعت از جاي برخاست و بالاي سرش ايستاد و فرمود : چه کسي ترا از دست من مي‏تواند نجات بدهد؟ اينجا بود که آن مرد از روي فتانت پاسخ داد : کرم تو! و رسول الله او را عفو فرمود.
غرض اين است که معني اين جمله نه آن است که انسان در جهان به هيچ وسيله‏اي نبايد دست استمداد دراز کند بلکه بايستي در عين استمداد مسبب الاسباب را نيز بشناسد و بداند که سر رشته وسائل و اسباب در دست او قرار دارد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- براي توضيح و تفصيل بيشتر رجوع شود به کتاب عدل الهي - تاليف مرتضي مطهري.
2- و يقال طريق معبد الي مذلل بالوطي‏ء (مفردات راغب)


***** برگرفته از کتاب آشنايي با قرآن جلد 2، مطهري، مرتضي؛