شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

حيات سياسى امام رضا (علیه السلام)

0 نظرات 00.0 / 5

 

حيات سياسى امام رضا(ع)

على بن موسى الرضا (ع)، امام هشتم شيعيان روز يازدهم ذيقعده سال 149 در مدينه ديده به جهان گشود و در 30 صفر سال 203 در يي 55 سالگى به وسيله مامون (هفتمين خليفه عباسى) در سناباد نوقان (كه امروز يكى از محل هاى شهر مشهد است) مسموم شد و به شهادت رسيد.
مرقد منور اين امام همام در مشهد مقدس مزار عاشقان و دلدادگان اهل بيت (ع) است. دوران امامت آن حضرت يي سال (20) بود حدود يي سال از امامت آن حضرت در عصر خلافت هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى) قاتل پدر بزرگوارش امام كاظم (ع) بود.
امام رضا(ع) در اين عصر در مدينه مى زيست و همواره تحت نظر و مورد مزاحمت هارون و حاكمان منصوب از جانب او به سر مى برد. در حدود سال يييق. مامون، فرزند هارون با نيرنگ و قتل امين (برادرش) بر مسند خلافت نشست و خلافت او يي سال طول كشيد. مامون، امام هشتم (ع) را از مدينه به خراسان آورد و به ظاهر مى خواست با نزديك جلوه دادن خود به آن حضرت جلوى شورش ها را بگيرد و مردم را از خود راضى نگهدارد.
در مورد تاريخ زندگانى حضرت رضا (ع) چه بسا سوالاتى مطرح شود از جمله اينكه:
چرا امام رضا (ع) ولايت عهدى را از مامون پذيرفت؟
دلائل پذيرش ولايت عهدى چيست؟
اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز و موضع گيرى امام (ع) درپذيرش ولايت عهدى چگونه بود و...؟
در اين پژوهش مختصر قصد داريم پاسخ جامع و قانع كننده اى براى اين سوالات بيابيم.
پس از آنكه امام پيشنهاد خلافت (خليفه شدن) را نپذيرفت خود را در برابر نقشه سياسى ديگرى يافت. مامون بعد از امتناع امام از خلافت اين بار ولايت عهدى خويش را به وى پيشنهاد كرد.
امام مى دانست كه منظور مامون تامين هدف هاى شخصى است لذا اين بار نيز امتناع ورزيد ولى اصرار و تهديدهاى مامون چنان اوج گرفت كه امام به ناچار با پيشنهاد او موافقت كرد.

 


دلائل پذيرش ولايت عهدى

امام رضا (ع) به اين حقيقت توجه داشت كه در صورت نپذيرفتن ولايت عهدى نه تنها جان خود بلكه جان علويان و دوستدارانش نيز در معرض خطر قرار خواهد گرفت. افزون بر آنچه گفته شد بر امام لازم بود كه جان خويش و شيعيان را از گزندها برهاند زيرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان بسيار نياز داشت. اينان بايد باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.
مردم به وجود امام و دست پروردگان مكتب وى نياز داشتند چرا كه در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بيگانه اى بر جامعه اسلامى چيره شده بود كه در قالب بحث هاى فلسفى و ترديد برانگيز نسبت به مبادى خداشناسى با خود كفر و الحاد به ارمغان مى آورد. روشن است كه رد قاطع ولايت عهدى، امام و پيروانش را به دست نابودى مى سپرد علاوه بر اين پذيرش از سوى امام (ع) نوعى اعتراف از سوى عباسيان به سهيم بودن علويان در حكومت بود.
از ديگر دلائل قبول ولايت عهدى از سوى امام اين بود كه مردم اهل بيت (ع) را در صحنه سياست حاضر بيابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند و نيز گمان نكنند كه آنان همان گونه كه شايع شده بود فقط عالمان و فقيهانى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آيند. امام خود نيز به اين نكته اشاره نموده است هنگامى كه ابن عرفه از حضرت پرسيد: «اى فرزند رسول خدا! با چه انگيزه اى وارد ماجراى ولايت عهدى شدى؟»
امام پاسخ داد: با همان انگيزه اى كه جدم على (ع) وادار به حضور در شورا شد. و نيز امام با پذيرش اين مسئوليت چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدف هاى وى هرگونه شبهه و ترديدى را در مورد نيت هاى شوم او برطرف نمود. آيا امام رغبتى به اين كار داشت؟ اينها كه گفتيم هرگز دليلى بر ميل باطنى امام براى پذيرفتن ولايت عهدى نيست. همان گونه كه حوادث بعدى اثبات كرد امام (ع) مى دانست كه هرگز از دسيسه هاى مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش مقامش نيز تا مرگ مامون پايدار نخواهد ماند.
امام به خوبى درك مى كرد كه مامون به هر وسيله اى كه شده براى نابودى وى تلاش و اقدام خواهد كرد. تازه اگر هم فرض مى شد كه مامون هيچ نيت شومى در دل نداشت با توجه به سن امام اميد زيستن تا پس از مرگ مامون بسيار ضعيف مى نمود. پس اين دلايل هيچ كدام براى توجيه پذيرش ولايت عهدى از سوى امام كافى نبود.

 


برنامه پيشگيرى امام

از آنجا كه امام رضا (ع) در پذيرفتن ولايت عهدى اختيارى ندارد و نمى تواند اين مقام را وسيله رسيدن به هدف هاى خويش قرار دهد زيان هاى گرانبارى پيكر امت اسلامى را تهديد مى كند. از سويى امام نمى تواند ساكت بنشيند و چهره اى موفق در برابر اقدامات دولتمردان نشان دهد... پس بايد در برابر مشكلاتى كه در آن زمان وجود دارد برنامه اى بريزد. اكنون درباره اين مشكلات سخن خواهيم گفت.

 


انحراف فرمانروايان

با كمترين توجه در تاريخ روشن مى شود كه فرمانروايان اموى و عباسى تا چه حد از نظر عقيدتى و منش عملى با مبانى دين اسلام تعارض و ستيز داشتند؛ همان اسلامى كه با نامش بر مردم حكم مى راندند. مردم نيز به موجب تسلط حكومت، اسلام را همان گونه مى فهميدند كه اجرايش را در متن زندگى خويش مشاهده مى كردند. پيامد اين اوضاع انحراف روز افزون و گسترده از خط صحيح اسلام بود كه ديگر مقابله با آن آسان نبود.
عالمان فرومايه و عقيده جبر گروهى خود فروخته كه فرمانروايان آنها را عالم مى خواندند براى خشنودى حكومت ها مفاهيم و تعاليم اسلامى را به بازى مى گرفتند تا بتوانند دين را طبق دلخواه حكمرانان استخدام كنند و خود نيز به پاس اين خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. اين مزدوران حتى عقيده جبر را جزو عقايد اسلامى قرار دادند؛ عقيده فاسدى كه بى مايگى آن بر همگان روشن است. اين عقيده به اين دليل رواج داده شد تا حكمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هركارى كه مى كنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا كسى جرات اعتراض نداشته باشد. در زمان امام رضا (ع) از عمر اين عقيده فاسد يك قرن و نيم مى گذشت، يعنى از آغاز خلافت معاويه تا زمان مامون.

 


تحريم قيام

عالمان خود فروخته دستگاه جور قيام بر ضد سلاطين ستمگر را از گناهان بزرگ مى شمردند و با همين دستاويز از برخى عالمان بزرگ اسلامى سلب آبرو مى كردند. اين دسته از عالمان دربارى تحريم قيام و انقلاب را از عقايد دينى مى شمردند.
برنامه امام رضا (ع) امام (ع) با سرگرم ديدن حكمرانان فرصت كوتاهى به دست آورد تا وظيفه خود را براى آگاه كردن مردم ايفا نمايد. اين فرصت همان فاصله زمانى بين درگذشت هارون الرشيد و قتل امين بود ولى شايد بتوان گفت كه فرصت مزبور- البته به شكلى محدود- تا پايان عمر امام درسال يييق. نيز امتداد يافت. امام با شگرد ويژه خود نفوذ گسترده اى بين مردم پيدا كرد و حتى نوشته هايش را در شرق و غرب كشور اسلامى منتشر مى كردند.

 


موضع گيرى هاى امام (ع)

امام رضا (ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه هاى مامون اتخاذ مى كرد كه مامون انتظارش را نداشت.
موضع نخست امام تا وقتى در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد مامون خوددارى كرد و آن قدر سرسختى نشان داد تا براى همه روشن شود كه مامون به هيچ قيمتى از او دست بردار نيست. حتى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدينه به مرو به اختيار خود او نبوده است. اتخاذ چنين موضع سرسختانه اى بدين دليل بود كه حضرت به خوبى به توطئه ها و هدف هاى پنهان مامون آگاهى دارد... تازه با اين شيوه امام توانسته بود شك مردم را نيز پيرامون آن رويداد برانگيزد.
موضع دوم به رغم آنكه مامون از امام خواسته بود از خانواده اش هركه را مى خواهد همراه خويش به مرو بياورد امام با خود هيچ كس حتى فرزندش امام جواد (ع) را هم به همراه نبرد. در حالى كه اين سفر سفر كوتاهى نبود. امام حتى مى دانست از اين سفر بازگشتى نخواهد داشت.
موضع سوم امام در نيشابور در ميان ده ها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده روايت سلسله الذهب زير را خواند: «حد ثنى ابى موسى الكاظم، عن ابيه جعفرالصادق، عن ابيه محمدالباقر عن ابيه على زين العابدين، عن ابيه شهيد كربلاء، عن ابيه على المرتضى قال: حدثنى حبيبى و قرة عينى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم قال: حدثنى جبرئيل (ع) قال: سمعت رب العزة يقول: كلمه لااله الاالله حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى؛» پدرم موسى كاظم از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زين العابدين، از پدرش شهيد كربلا، از پدرش على مرتضى نقل كرد كه فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: جبرئيل (ع) گفت كه: از پروردگار شنيدم كه فرمود: كلمه لااله الاالله (توحيد) دژ من است پس هركس آن را بگويد داخل دژ من شده است و هركس به دژ من وارد شود از عذاب من در امان است.
صاحب كتاب نيشابور مى گويد:
«شمرده شد بيش از یک هزار نفر اين حديث را مى نوشتند.» در كتاب اعيان الشيعه آمده است: امام در فقره آخر حديث سلسله الذهب پس از اندكى تامل به آنها (حضار و نويسندگان) فرمود: اين موضوع شروطى دارد: و انا من شروطها؛ پذيرش امامت از جمله شروط آن (ايمنى از عذاب الهى به واسطه پذيرش توحيد) است. يي هزار يا به قولى يي هزار نفر اين سخن را نوشتند.
«احمد بن حنبل» رييس مذهب حنابله در جامع مسند معروف به مسند احمد مى گويد: اگر اين اسناد بر ديوانه اى خوانده شود شفا مى يابد. جالب اينكه امام درآن شرايط هرگز مسايل فرعى دين و زندگى مردم را عنوان نكرد؛ نه از نماز و روزه و از اين قبيل مطالب چيزى گفت و نه مردم را به زهد و آخرت انديشى تشويق كرد. امام حتى از آن موقعيت شگرف براى تبليغ به نفع شخص خويش نيز سود نجست و با آنكه به يك سفر سياسى به مرو مى رفت هرگز مسايل سياسى يا شخصى خويش را با مردم در ميان ننهاد. به جاى همه اينها امام به عنوان رهبر حقيقى مردم توجه همگان را به مساله اى كه مهم ترين مساله زندگى حال و آينده شان به شمار مى رفت جلب كرد.
آرى امام در آن شرايط حساس فقط بحث توحيد را پيش كشيدند چرا كه توحيد پايه هر زندگى با فضيلتى است كه ملت ها به كمك آن از هر بدبختى و رنجى رهايى مى يابند. اگر انسان توحيد را در زندگى خويش گم كند، همه چيز را از كف داده است.

 


رابطه ولايت و توحيد

پس از خواندن حديث توحيد، ناقه امام به راه افتاد ولى هنوز ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى او بود. همچنان كه مردم غرق در افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مى انديشيدند ناگهان ناقه ايستاد و امام سر از عمارى بيرون آورد و با صداى رسا فرمود: كلمه توحيد شروطى هم دارد و آن از جمله من هستم. در اين جا امام يك مساله بنيادين ديگرى را عنوان كرد يعنى ولايت كه همبستگى شديدى با توحيد دارد چرا كه اگر ملتى خواهان زندگى با فضيلت است پيش از آنكه مساله رهبرى حكيمانه و دادگرانه برايش حل نشود هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد.
اگر مردم به ولايت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و استعمارگران خواهد بود كه براى خويش حق قانونگذارى- كه مختص خداست- قائل شده و با اجراى احكامى غير از حكم خدا جهان را به وادى بدبختى، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند كشاند. اگر به راستى رابطه ولايت با توحيد را درك كنيم درخواهيم يافت كه فرموده امام و آن شرط من هستم يك مساله شخصى نبوده است. هدف امام اين بود تا يك موضوع اساسى و كلى را خاطر نشان سازد.
بنابراين پيش از قرائت حديث مزبور سلسله آن را هم ذكر مى كند و به مخاطب مى فهماند كه اين حديث كلام خداست كه از زبان پدرانش نقل شده و آنان نيز از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيده اند. چنين شيوه اى در نقل حديث از امامان ما بسيار كم سابقه است مگر در موارد بسيار نادرى مانند اين جا كه امام مى خواست رهبرى امت را به مبدا اعلى و خدا پيوند دهد.

 


امامت مقام الهى

امام در نيشابور از فرصت به دست آمده براى بيان اين حقيقت سود جست و در برابر صدها هزار نفر خويشتن را به حكم خدا، امام مسلمانان معرفى كرد.
بنابراين امام بزرگ ترين هدف مامون را با آگاهى بخشيدن به توده هاى مردم درهم كوبيد زيرا مامون مى خواست با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگيرد كه بنى عباس و حكومتش قانونى است.
نكته مهم امامان (ع) در هر مساله اى كه ممكن بود «تقيه» را روا بدانند در مساله امامت هرگز تقيه نمى كردند. روشن است كه تقيه نكردن در بيشتر موارد برايشان خطرناك بود و اين خود حاكى از اعتماد و اعتقاد عميق امامان (ع) به حقانيت ادعايشان بود. از باب مثال در زندگى امام كاظم (ع) مشاهده مى كنيم كه آن حضرت با ستمگرى چون هارون الرشيد برخورد مى كند ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خويش را براى رهبرى و امامت به رخ او مى كشد و خود را امام و جانشين پيامبرخدا صلى الله عليه وآله وسلم مى داند. هارون نيز در مواردى به حقانيت امام (ع) اعتراف مى كند.
موضع چهارم امام (ع) چون به مرو رسيد ماه ها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مامون سخن مى گفت. او نه پيشنهاد خلافت و نه پيشنهاد ولايت عهدى هيچ كدام را نمى پذيرفت تا اينكه مامون با تهديدهاى پى درپى قصد جان حضرت را كرد. امام با موضع خود زمينه را طورى آماده كرد تا مامون را روياروى حقيقت قرار دهد.
امام فرمود: مى خواهم كارى كنم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا چسبيده بلكه اين دنياست كه از پى او روان شده است. حضرت با اين شگرد به مامون فهماند كه نيرنگش موفقيت آميز نبوده و در آينده نيز همين گونه خواهد بود.
موضع پنجم امام رضا (ع) به همين جا بسنده نكرد بلكه در هر فرصتى تاكيد مى كرد كه مامون او را به اجبار و با تهديد به ولايت عهدى رسانده است. امام مردم را در فرصت هاى مناسب آگاه مى نمود كه مامون به زودى دست به نيرنگ زده پيمان خود را خواهد شكست.
حضرت به صراحت مى فرمود كه به دست كسى جز مامون كشته نخواهد شد و كسى جز او امام را مسموم نخواهد كرد و اين موضوع را حتى پيش روى مامون هم فرموده بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى كرد بلكه رفتارش در طول مدت ولايت عهدى همه از عدم نارضايتى و مجبور بودنش حكايت مى كرد.
موضع ششم امام (ع) از كوچك ترين فرصت ها سود مى جست تا به ديگران يادآورى كند كه مامون در اعطاى سمت ولايت عهدى كار مهمى نكرده جز آنكه در راه برگرداندن حق مسلم و غصب شده او گام برداشته است. امام قانونى نبودن خلافت مامون را پيوسته به مردم خاطر نشان مى ساخت.
نخست در شيوه اخذ بيعت مى نگريم كه امام جهل مامون نسبت به شيوه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را كه مدعى جانشينى اش بود برملا ساخت. مردم براى بيعت با امام آمده بودند كه امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت كه پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت. مامون به وى گفت: چرا دستت را براى بيعت پيش نمى آورى امام فرمود: «تو نمى دانى كه رسول خدا به همين شيوه از مردم بيعت مى گرفت؟»
از نكات قابل توجه ديگر اين است كه در مجلس بيعت امام به جاى ايراد سخنرانى طولانى عبارات كوتاه زير را بر زبان جارى ساخت: ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داريم و شما نيز به خاطر او بر ما حقى. هرگاه شما حق ما را در نظر بگيريد بر ما نيز واجب است كه حق شما را منظور بداريم. اين جملات ميان مورخان و سيره نويسان معروف است و غير از آن نيز چيزى از امام (ع) در آن مجلس نقل نشده است. امام حتى از كوچك ترين سپاسگزارى از مامون خوددارى كرد و اين خود موضع سرسختانه و قاطعى بود كه ماهيت بيعت را در ذهن مردم به خوبى ترسيم مى كرد و در ضمن موقعيت امام را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس مى فهماند.

 


اعتراف

روزى مامون خواست از امام اعتراف بگيرد كه علويان و عباسيان در درجه خويشاوندى با پيامبر با هم يكسانند تا به گمان خويش ثابت كند كه خلافتش و خلافت پيشينيانش همه بر حق بوده است. مامون و امام رضا (ع) با هم قدم مى زدند كه مامون به حضرت گفت: اى ابوالحسن! من پيش خود انديشه اى دارم كه سرانجام به درست بودن آن پى برده ام. آن اينكه ما و شما در خويشاوندى با پيامبر يكسان هستيم، بنابراين اختلاف شيعيان ما همه ناشى از تعصب و سبك انديشى است.
امام فرمود: اين سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى گويم و گرنه سكوت مى كنم. مامون اصرار كرد كه: نه نظر خود را بگوييد تا ببينم شما در اين باره چگونه مى انديشيد.
امام پرسيد: بگو ببينم اگر هم اكنون خداوند پيامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بيايد آيا موافقت مى كنى مامون پاسخ داد: سبحان الله! چرا موافقت نكنم مگر كسى از رسول خدا روى برمى گرداند!
امام بى درنگ افزود: «بسيار خوب! حالا بگو ببينم آيا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟» مامون در دريايى از سكوت فرو رفت و سپس بى اختيار چنين اعتراف كرد: آرى به خدا سوگند! كه شما در خويشاوندى به مراتب به او نزديك تر هستيد تا ما!

عسكر اسلام پور كريمى

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)