گذری بر مقاله خلافت عقل یا خلافت نقل؟ (نوشته اسد بودا)

«خلیفه دوم؛ با چنین عملی، تبعیض نژادی را که از سوی قرآن و پیامبر (صلی‌الله علیه و اله و سلم) نهی شده بود، به دامن اسلام بازگردانید و بار دیگر آن را احیا کرده و جامعه اسلامی را با اختلاف شدید طبقاتی همراه ساخت.لذا دیری نپایید که جامعه اسلامی با شکاف عمیقی روبه‌رو گردید که زراندوزان و دنیاپرستان، با خرید بردگان و کنیزان بر شوکت و عظمت خویش افتخار می‌کردند و بیچارگان و بردگان مظلوم از دل صبح تا دل شب‌کار می‌کردند که تا هم زندگی خود را با رنج و مصیبت اداره نمایند وهم روزانه و یا ماهیانه مبلغی به اربابان خویش بپردازند.»
نویسنده‌ی محترم مقاله‌ی “خلافت عقل یا نقل” با رویکرد درون دینی کوشیده است تا تحلیل تاریخی از دو شخصیت شهیر صدر اسلام ارایه نماید، و در مقام تطبیق به این نتیجه می‌رسد که تدبیر و عقل عمر بر تدبیر و عقل امام علی برتری دارد. وی در این مقاله عمر را طرفدار خلافت عقل و امام علی را طرفدار خلافت نقل می‌داند. خلافت عقل و نقل دو واژه‌ای است که نویسنده محترم آن را به‌صورت اجمالی تعریف نموده است. ازنظر نویسنده، خلافت عقل به‌جای خون و ژنتیک بر آگاهی و شایستگی‌ تکیه دارد و بالطبع خلافت نقل بر ضد آن بوده و در مقایسه با آن، نظری به شایستگی‌ و آگاهی ندارد؛ بلکه خون و ژنتیک را معیار تصدّی قدرت می‌داند.
نویسنده، ابن‌سینا را نظریه‌پرداز خلافت عقل می‌داند و به‌صورت قهری معیارهایی را که ایشان برای حاکم شایسته برمی‌شمارد باز بیان‌کننده‌ای این اصطلاح خواهد بود. ابن‌سینا در همان مبحث، صفاتی از قبیل شجاعت، عفت، علم و دانایی، عقل و تدبیر را معیار انتخاب حاکم می‌داند و در صورت تزاحم میان چندین فرد، صاحب عقل و تدبیر بیشتر را مقدم می‌دارد.[۱]
صاحب مقاله در پاورقی با رویکرد بیرون دینی و به‌اصطلاح بی‌طرفانه، عقل اسلامی را الگوی ویرانگری می‌داند که حق دیگری را از اساس به رسمیت نمی‌شناسد و خلافت عقل را در اسلام محال می‌شمارد؛ برای اینکه اسلام از نقل، حدیث و افسانه تشکیل‌شده است. سپس نویسنده برای رسیدن به خلافت عقل، گذر از دین و اعتماد بر داده‌های عقلی را پیشنهاد می‌کند. درواقع مطلبی که در پاورقی به‌عنوان نگاه بی‌طرفانه مطرح‌شده است، چکیده‌ای نوشته‌ای است که از نویسنده تحت عنوان ” مدخلی بر آیین ویرانی” در رادیو زمانه به نشر رسیده است.
با توجه به ترکیبی بودن مدعای نویسنده، و هم‌چنین اهمیت هردو مطلبی که تعقیب شده است، شایسته است تا به‌صورت گذرا، نکات چندی در ارتباط با هردو مطلب ارایه گردد. پیش از هر چیز، یادآوری این نکته ضروری است که سعی بر این بوده است تا ورود و خروج به بحث و هم‌چنین شیوه‌ای بحث و گفتگو حکیمانه باشد؛ در مباحثه‌ای حکیمانه، دو طرف در جستجوی حقیقت می‌باشند و احساسات، ادراکات و دانستنی‎های خویش را به اشتراک می‌گذارند.این امر مهارتی است که از ترکیب دو فن گفتن و شنیدن، ایجاد می‌شود و گفتن تنها، هیچ‌گاه گفتگوی واقعی را شکل نمی‌دهد.
در ضمن این نکته نیز بی‌مناسبت نیست که: بنده تا حدودی با نویسنده مقاله و محور مطالعات و دغدغه‌های ایشان آشنایی دارم، ضمن این‌که نامبرده فرد پر مطالعه و صادقی است، و هر آنچه را که می‌یابد و یا به ذهنش می‌رسد صادقانه با مخاطبان خود در میان می‌گذارد؛ ولی این توجه نیز ضروری است که به‌صورت قهری، هر یافته‌ای مساوی با حقیقت نیست. ممکن است که ایشان با توجه به وضعیت نابسامان و غمبار جهان اسلام ازنظر علمی و عملی، درصدد بیداری و اصلاح وضعیت موجود باشد، و می‌کوشد تا وضعیت جاری به نحوی اصلاح گردد. درگذشته‌ای نه‌چندان دور، دست‌نوشته‌ها و مقالات زیبایی از ایشان در حمایت از دین و معنویت به نشر می‌رسید، و بخشی از خاطرات و شرح زندگی خویش را در قالب ادبیات زیبا به رشته تحریر درمی‌آورد که تا هنوز آموزندگی آن بر زبان‌ها جاری است. به هر صورت پیشاپیش از ایشان و برادران اهل سنت، مصرانه می‌خواهم که اگر چنانچه احساس کردند، نوشته‌ای حاضر عاری از فرهنگ گفتگوی اخلاقی و حکیمانه است، عذرخواهی مرا بپذیرند.

الف) خلافت عقل یا نقل

اول: نویسنده در ابتدای مقاله خود ادعا می‌کند که «خلیفه دوم بود که نظامِ اقتصادی آن زمان را که از راه تاراج و جزیه و برده‌گیری سرزمین‌های مفتوحه تامین می‌شد، از انحصار جنگ‌آوران بیرون کشیده و نوعی اقتصاد شهری را پایه‌گذاری کرد.»
خوب است سخن را با این نکته آغاز کنم که نقش عمر در دوران خلافتش ازلحاظ توسعه و گسترش سرزمین‌های اسلامی و نیز تاسیس برخی نهادهای اداری و اجتماعی قابل ‌انکار نیست؛ ولی نقش وی در انقلاب نظام اقتصادی از سیستمی، به سیستم دیگر نیازمند به تامل است. هرچند بسیار شایسته بود که نویسنده محترم مدعای فوق‌الذکر را مستندسازی می‌کرد، تا بتوان از این طریق به‌صورت دقیق در این زمینه به تفکر و تامل پرداخت. البته این مساله بسیار روشن است ادعای مطرح‌شده از فقر منابع علمی رنج می‌برد و در حقیقت نوعی اغراق و مبالغه در خدمات و فعالیت‌های خلیفه دوم صورت گرفته است.
قابل ‌انکار نیست که در زمان خلیفه دوم، بیش از هرزمان دیگر به دلیل فتوحات بیشتر، عمده درآمد اقتصادی از طریق غنایم جنگی و جزیه تامین می‌گردید. کثرت غنایم و درنتیجه افزایش درآمد، موجب شد که عمر دیوان اقتصادی تاسیس نماید و سهم افراد را بر اساس سوابق اسلامی ترکیب قبایلی قرار بدهد.[۲]در دیوان اقتصادی نام قبایل و افراد نوشته ‌شده است و هرکدام بر اساس جایگاه و موقعیت فردی و قبیله‌ای حقوق دریافت می‌کردند. در دیوان مزبور، سپاهی عرب بر سپاهی عجم، عرب قحطانی بر عرب عدنانی، عرب مضر بر عرب ربیعه، قریش بر غیر قریش و بنی‌هاشم بر بنی‌امیه تقدم داشت حقوق گروه اول بیش از حقوق گروه دوم بود. مورخان مشهوری، چون ابن اثیر، یعقوبی و جرجی زیدان، در منابع تاریخی خویش به نمونه‌هایی از ارقام گوناگون حقوق سپاهیان و کارمندان خلافت اسلامی زمان عمر اشاره‌کرده‌اند که موجب حیرت و تعجّب بسیاری شده‌اند. ازجمله حقوق عباس بن عبدالمطلب سرمایه‌دار معروف، در سال ۱۲۰۰۰ درهم بوده است؛ درحالی‌که حقوق یک سپاهی مصری در سال از ۳۰۰ درهم تجاوز نمی‌کرده است. حقوق سالانه هر یک از زنان پیامبر اسلام ۶۰۰۰ درهم بوده؛ درحالی‌که حقوق یک سپاهی یمنی در سال به ۴۰۰ درهم نمی‌رسید. حقوق سالانه معاویه و پدرش ابوسفیان هرکدام در سال ۵۰۰۰ درهم بوده؛ درحالی‌که حقوق یک فرد عادی مکی که مهاجرت نکرده بوده است ۶۰۰ درهم بوده است.[۳]
خلیفه دوم؛ با چنین عملی، تبعیض نژادی را که از سوی قرآن و پیامبر (صلی‌الله علیه و اله و سلم) نهی شده بود، به دامن اسلام بازگردانید و بار دیگر آن را احیا کرده و جامعه اسلامی را با اختلاف شدید طبقاتی همراه ساخت. لذا دیری نپایید که جامعه اسلامی با شکاف عمیقی روبه‌رو گردید که زراندوزان و دنیاپرستان، با خرید بردگان و کنیزان بر شوکت و عظمت خویش افتخار می‌کردند و بیچارگان و بردگان مظلوم از دل صبح تا دل شب‌کار می‌کردند که تا هم زندگی خود را با رنج و مصیبت اداره نمایند وهم روزانه و یا ماهیانه مبلغی به اربابان خویش بپردازند.
همان‌گونه که اشاره گردید، روش عمر برخلاف سنت رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم)و سنت خلیفه اول بوده است و همین مساله باعث گردید که در زمان امام علی علیه السلام مشکلات زیادی عرض‌اندام نمایند. این مساله کاملاً روشن است که فعالیت‌ها و اقدامات عمر علاوه بر اینکه برخلاف اصول اولیه اسلامی بوده‌اند، عدالت اقتصادی را نیز با مشکلات زیادی مواجه گردانید و ریشه‌ها و بنیادهای بسیاری از زیاده‌خواهی‌ها، امتیازگیری‌ها، تحقیرها و کینه‌ها در جامعه اسلامی به همین مساله برمی‌گردد. لذا بنیان دیوان مالی در کارنامه اقتصادی عمر، بر اساس خون و قبیله بوده است که به‌صورت عملی عدالت اقتصادی را مورد هدف قرار داده، و یکی از اساسی‌ترین اصول خلافت عقل، به دست احیاکننده‌ای خلافت عقل پایمال گردید.
سخنی که از امام علی در مدح عمر نقل‌شده است، علاوه بر اینکه منبع آن به‌صورت دقیق، ذکر نه شده است، در کلیّت خود نیز نمی‌تواند مدعای مطرح‌شده را به اثبات برساند؛ زیرا که انطباق آن بر چنین مدعایی کار ساده و آسانی نیست. هم‌چنین در این مساله شکی نیست که امام علی علیه السلام در مورد خلیفه دوم و نیز سایر خلفا مواقف و اقوالی دیگری نیز دارد که باید به‌صورت مجموعی نگریسته شود؛ ولی درصورتی‌که با این قضیه سلیقه‌ای و گزینشی برخورد شود، نتیجه‌گیری در این موضوع را، برای هر محقق مشکل می‌سازد. به‌عنوان نمونه در شورای شش‌نفری موقعی‌که عبدالرحمن بن عوف به حضرت پیشنهاد بیعت می‌دهد و سپس شرط می‌نماید که بر اساس سنت رسول خدا  و روش شیخین رفتار کند؛ آن حضرت تنها سنت رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم) را می‌پذیرد، روش‌ها و سنت خلیفه اول و دوم را رد می‌نماید.[۴]هم‌چنین در نامه پنجاه‌وسه در نهج‌البلاغه به‌صراحت می‌فرماید: «فان هذا الدین کان اسیرا فی ایدی الاشرار، یعمل فیه بالهوی وتطلب به الدنیا.» این دین در دست اشرار اسیر بوده، در آن به هوس می‌راندند و به نام دین، دنیا را می‌خوردند.[۵]
دوم: نویسنده در ادامه می‌نویسد: «هرچند شهری که علی از آن ستایش می‌کند شهر غارتی و غیر تولیدی است ولی در هوشمندی و سیاست‌ورزیِ عمر تقریباً همه اتفاق‌نظر دارند.» نکته قابل‌توجه در این سخن این است که اگر شهرها غارتی و غیر تولیدی بوده‌اند و در زمان عمر تاسیس و توسعه‌یافته‌اند، پس چگونه عمر توانسته است اقتصاد شهری را پی‌ریزی نماید؟ هم‌چنین اتفاق تقریبی همگان بر سیاست‌ورزی و هوشمندی عمر نیازمند اثبات و دلیل است. اما اقدامات خلیفه دوم در مورد فدک و اینکه تلقی شود که اقدامات مزبور ناشی از عقلانیت و نگاه اقتصادی او بوده است؛ حقیقت این است که این تحلیل بسان تحلیل نویسنده محترم در خصوص فتوحات خلیفه دوم است. به این معنی ممکن است که ثبوتا انگیزه‌ای خلیفه همین امر بوده است، ولی اثباتا شاهدی بر چنین امری وجود ندارد. به‌خصوص که در برخی نقل‌های تاریخی آمده است که خلیفه دوم بعدها در زمان حکومت خویش فدک را در اختیار عباس و امام علی علیه السلام  قرار داده است.[۶]اگر خلیفه دوم قرار دادن فدک در اختیار حضرت زهرا را، خلاف عقل می‌دانست چگونه بعدا توانسته است آن را به اهل‌بیت رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم)برگرداند؟
سوم: از قول ابن‌سینا نقل‌شده است که تصریح می‌کند: «عمر خردمندتر از علی بود. پس در امر خلافت نیز اولویت دارد. به بیان روشن‌تر، تضاد عمر و علی ازنظر ابن‌سینا به نحوی تضاد عقل و نقل است. ابن‌سینا به‌عنوان نظریه‌پرداز “خلافتِ عقل” در برابر خلافتِ نقل برای عمر اولویت قایل است و او را شایسته‌ی خلافت می‌داند. خردمندی عمر نسبت به علی با واقعیت‌های تاریخی نیز هم‌خوانی دارد. او درعین‌حالی که هیچ‌وقت خودش را از مشوره‌دهی علی بی‌نیاز نمی‌دانست، جنگِ داخلی را که پس از پیامبر احتمال وقوع آن زیاد بود، به طرز هوشمندانه‌ای به جنگ با دشمنِ بیرونی تبدیل کرد و قلمروِ امپراتوریِ تاراج شهرهای غارت و غارت‌های شهری را تا خراسان گسترش داد.»
مراجعه به سخن ابن‌سینا نشان می‌دهد که صراحتی در مطلب مذکور ندارد؛ بلی ازنظر فنی عبارت ایشان اشعار و حداکثر ظهور در مدعا دارد.[۷]اما تفسیر عبارت ابن‌سینا به تضاد عقل و نقل و سپس امام علی و عمر را مصداق این دو روش دانستن، از عبارت ابن‌سینا قابل‌فهم نیست. خلافت عقل، یک اصطلاح دامنه‌دار و کش‌داری است که از بطن آن مفاهیم زیادی قابل‌استخراج است. ممکن است ازنظر عقل امروزی، یکی از ارکان خلافت عقل، انتخاب مردم و نقش آنان در سرنوشت خویش باشند؛ امری که بر اساس آن خلافت و روش خلیفه دوم، دچار مشکل خواهد شد. برای اینکه خلیفه دوم با نصب خلیفه اول به قدرت رسید و برای بعد از خود نیز رهبری را در اختیار شورای شش‌نفره که همگان از قریش بودند قرارداد. ابن‌سینا نیز به‌عنوان یک نظریه‌پرداز خلافت عقل، روش نصب را نه‌تنها خلاف عقل نمی‌داند، بلکه آن را ترجیح می‌دهد.[۸]
ابن ابی‌الحدید معتزلی که شرح معروفی بر نهج‌البلاغه نوشته است، به امام علی علیه السلام و خلیفه دوم هردو عقیده دارد و فردی آگاه و مطلع از تاریخ اسلام و احوال اشخاصِ تاثیرگزار در صدر اسلام است؛ وی نیز متعرض این سخن ابن‌سینا شده است و سپس آن را به شدت رد می‌کند.[۹]ایشان در ذیل خطبه‌ی معروفِ شقشقیه به معتزله بغداد که جمعی بزرگی از متکلمان اهل سنت بودند، افضلیت امام علی (ع) را به همه معتزله بغداد نسبت می‌دهد.[۱۰]ابن ابی‌الحدید وجه اعقلیت عمر را بر اساس نظر برخی، این امر می‎داند که وی هرآنچه به صلاح خود می‌دانست انجام می‌داد؛ ولی علی متعهد به شریعت و قانون بود و در این شکی نیست که امور دنیوی با شیوه‌ای عمر بیشتر سروسامان می‌یابد، تا شیوه‌ای علی (علیه‌السلام). سپس وی جمله معروف حضرت را در نهج‌البلاغه نقل می‌کند که: «اگر دین و تقوی نبود من زیرک‌ترین اعراب بودم.»[۱۱]
استدلال بر هوشمندی عمر با توجه به تبدیل جنگ داخلی به جنگ بیرونی؛ واقعیت این است که ثبوتا و در مقام فرض و تصور، این تحلیل جالب و قابل‌توجه است؛ ولی در مقام اثبات هیچ شاهدی عینی برای آن ذکر نشده است. برعکس تمام شواهد تاریخی و قراین میدانی این مساله را تایید می‌کند که انگیزه‌ای عمر از این‌گونه جنگ‌ها، نهاد جهاد بوده است، که نویسنده محترم در مقاله‌ای “آیین ویرانی” به‌خوبی در این مورد نکاتی را متعرض شده است. بنابراین خلیفه دوم نه از روی تدبیر و سیاست‌ورزی و پیشگیری از جنگ داخلی؛ بلکه باانگیزه‌ای انجام جهاد شرعی اقدام به فتوحات نموده است.
در یک جمع‌بندی از خلافت عقل و خلافت نقل به نظر می‌رسد که به دلایل متعدد نماینده واقعی خلافت عقل امام علی بوده است؛ زیرا بر اساس نوشته نویسنده محترم خلافت عقل بر محور عقل و ارزش‌ها و شایستگی‌های واقعی می‌چرخد و عدالت را پاس می‌دارد و از آزادی معقول حمایت می‌کند و علم و آگاهی برای آن ارزش دارد و حیات آدمی برای او محترم است. در چارچوب چنین ملاکاتی اگر چنانچه بخواهیم به زندگی خلیفه دوم پیش از اسلام و بعد از اسلام و هم‌چنین در زمان خلافت او بنگریم و سپس میان او و امام علی علیه السلام مقایسه نماییم، روشن می‌شود که نباید در اعلمیت، لیاقت و شایستگی امام علیعلیهالسلام در مقام تطبیق با خلیفه دوم شک نمود. اگرچه خدمات و فعالیت‌های سودمند خلیفه دوم در دوره‌ای خلافتش قابل‌انکار نیست. لذا برای اینکه مطالب فوق مستندسازی شود، خوب است که در ادامه به برخی از فعالیت‌ها و اقدامات عملی خلیفه دوم اشاره ‌شود.
یک) بر اساس گزارش‌های تاریخی، خلیفه دوم جزو افرادی محسوب می‌شود که دخترانش را زنده‌به‌گور می‌کردند.[۱۲]این فرهنگ زشت و غیرانسانی عرب جاهلی در قرآن کریم چنان بازتاب یافته است که با بلیغ‌ترین بیان آن را محکوم کرده و وعده داده است که در روز قیامت از دختران زنده‌به‌گور شده، سوال خواهد شد که به چه گناهی کشته‌شده‌اند؟[۱۳]لذا علاوه بر اینکه لحن آیه شریفه در این زمینه بسیار شدید است، بیان‌کننده‌ای جایگاه و اهمیت حیات انسانی، با قطع‌نظر از دین و مذهب‌ نیز هست.
دو) در وصف زندگی خلیفه دوم آمده است که وی سوره بقره را در طول دوازده سال فراگرفت و پس از فراگیری به شکرانه این موفقیت اقدام به قربانی نمود.[۱۴]
سه) در جنگ‌ها و نبردهای زمان رسول خدا (ص) ازجمله در جنگ حنین و احد خلیفه جزو کسانی بوده است که صحنه جنگ را رها نموده و به اصطلاح فرار کرده بود.[۱۵]
چهار) دامن زدن به مساله نژادی و پان‌عربیسم، یکی از اقدامات دیگرِ خلیفه دوم در زمان حکومت خویش بود. در پایتخت اسلام (مدینه) غیر عرب اجازه اقامت نداشت، به‌جز مواردی که استثنا شده بودند، مانند سلمان، بلال و…[۱۶]هم‌چنین منع کرده بود که نباید غیر عرب از عرب و یا عرب غیر قریش از قریش دختر بگیرد.[۱۷]به‌نوعی می‌توان گفت که ارکان اصلی خلافت عمر را، عرب قریشی تشکیل می‌داد و معمولا هیچ والی و امیر لشکری از غیر قریش تعیین نمی‌کرد. البته یک استثنا وجود داشت که از میان قبایل قریش تنها به بنی‌هاشم ولایت نمی‌داد!
همچنین در کتاب”الموطا” مالک، فقیه معروف اهل سنت آمده است که عمر حکم کرده بود، اگر مرد عرب از عجم زن گرفت و فرزندی از این وصلت به دنیا آمد، چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث می‌برد؛ ولی اگر در سرزمین غیر عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث نمی‌برد!!![۱۸]هم‌چنین از خلیفه دوم نقل‌شده است که عرب به ملکیت کسی درنمی‌آید، به این معنی که بردگان باید از غیر عرب باشند.[۱۹]
پنج) در منابع تاریخی ناسزاگویی وحش نیز، از زبان خلیفه دوم نقل‌شده است. در جریان مخالفت زبیر در بیعت با خلیفه اول و کشیدن شمشیر و اصرار بر بیعت با امام علی علیه السلام، عمر به اطرافیان خویش دستور می‌دهد که مواظب این سگ، یعنی زبیر باشید…[۲۰]
شش) خلیفه دوم، برای استحکام پایه‌های قدرت سیاسی نوپای حکومت اسلامی، با تمام توان می‌کوشید؛ ازجمله در برخی منابع تاریخی نقل‌شده است که سعد بن عباده انصاری که از اصحاب رسول خدا(ص) و رییس قبیله خزرج به شمار می‌رفت، حاضر نشد تا با ابوبکر بیعت کند. این صحابی بعد از جریان سقیفه، به‌سوی شام رفت و عمر فردی را به تعقیب او فرستاد و دستور داد که از وی بیعت بگیرد و اگر چنانچه حاضر به بیعت نشد او را به قتل برساند. سرانجام سعد به قتل رسید و سپس شایع کردند، که جنیان سعد را به قتل رسانده‌اند.[۲۱]

جریان شهادت دختر رسول اکرم (صلی‌الله علیه و اله و سلم)

از مباحث دامنه‌داری در تاریخ اسلام است، صرفا جهت استنادسازی به منابع تاریخی این نکته ذکر می‌شود که شهرستانی در کتاب “الملل والنحل” از قول نظام نقل می‎کند که عمر در روز بیعت به شکم فاطمه زد و درنتیجه جنین ایشان سقط گردید، و در چنین حال خلیفه فریاد می‌زد که خانه را با افرادی که در میان آن است بسوزانید.[۲۲]البته در خصوص این واقعه‌ای تلخ آثار مستقلی به چاپ رسیده است که ازجمله می‌توان به کتاب”محنه فاطمه بعد وفاه الرسول”، نوشته‌ی شیخ عبدالله الناصر اشاره کرد. مناسب است که یادآوری شود، دامن زدن به این‌گونه مسایل به صلاح امت اسلامی نیست؛ ولی هدف از بیان وقایع فوق‌الذکر این است که خوانندگان گرامی بدانند که ادعای شیعیان صرفا از روی گزافه‌گویی و دروغ عامدانه علمی نیست، بلکه بر اساس مستندات و مصادر تاریخی، و حداقل اینکه در مصادر و منابع اسلامی نقل‌شده‌اند.
هفت) رکود توسعه فرهنگی در زمان خلافت خلیفه دوم، به اوج خود رسید. یکی از اقدامات مهم خلیفه دوم در این زمینه سیاست منع کتابت حدیث بود[۲۳]که در زمان عثمان نیز به‌شدت ادامه داشت. اما در زمان حکومت امیرالمومنین  سیاست عوض گردید. امام علی علیه السلام بر فراز منبر اعلام فرمود؛ کسانی که مایل هستند تا علم و دانش را بنویسند کاغذ و قلمی فراهم آورند.[۲۴]سیاست فرهنگی منع حدیث، در درازمدت خسارت‌های جبران‌ناپذیری برجهان اسلام تحمیل کرد، به‌گونه‌ای که جعل حدیث زیاد شد، زمینه‎ای شبهات فراهم گردید و بستر برای تاویل و تشکیل فرقه‌های مختلف گسترش یافت. جریان دیگر فرهنگی که به خلیفه دوم منسوب است سوزاندن کتاب‌خانه اسکندریه مصر است، که به عمرو عاص بعد از فتح مصر دستور داد تمام کتاب‌ها را بسوزاند.[۲۵]
با توجه به هفت محور فوق‌الذکر، و هم‎چنین با توجه به مقیاس‌هایی ‌که برای خلافت عقل وجود دارد، روشن می‌شود که اقدامات نژادی، امتیازات اقتصادی بر اساس نژاد، توزیع قدرت سیاسی در قلمرو قبیله خاص، بی‌توجهی به حیات شهروندان از طریق کشتار و ترور مخالفان سیاسی، مبارزه با قلم و کتابت، ضعف فراگیری و کسب دانش، فرار از میدان‌های جنگ و غیره با اصول اولیه خلافت عقل سازگاری ندارد؟. حداقل چیزی که می‌توان گفت اینکه عمر در مقام مقایسه با امام علی علیه السلام تفاوت آشکاری دارد؛ زیرا از امام علی علیه السلام کتابی چون نهج‌البلاغه به یادگار مانده است که بسیاری از مفاهیم مدرن خلافت عقل در آن به‌خوبی تبیین شده است. تقسیم بیت‌المال به‌صورت مساوی میان تمامی شهروندان از مهم‌ترین سیاست اقتصادی امام علی علیه السلام بود، که این روش علاوه بر اینکه با شیوه‌ای پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله علیه و اله و سلم) منطبق بود، با آموزه‌های دین و عقل نیز سازگاری دارد. نگاهی مساوی به تمام شهروندان و تاکید بر عدالت اجتماعی، توسعه سیاسی و مشارکت همگانی در قدرت از دیگر خدمات و فعالیت‌های امام علی علیه السلام در دوران خلافتش بود که مورخان چنین دوره(خلافت امام علی) را به دوران عدالت می‌ستایند.[۲۶]
چهارم: در بخش دیگری از مقاله بعد از نقل تصرّف فدک به‌وسیله‌ مسلمانان در زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم)آمده است؛ «شیعیان اما نه درباره اصل مغصوب‌بودنِ فدک توسط مسلمانان خاموش‌اند، بلکه برنامه‌ی اقتصادی عمر را نیز جفا به آلِ پیامبر تصور نموده و از آن به‌عنوان پروژه‌ی غصب یاد می‌کنند.»
در این مساله که شیعیان برنامه اقتصادی خلیفه دوم را در ماجرای فدک غصب تلقی کرده‌اند؛ به این دلیل است که در آن موقع فدک در اختیار حضرت فاطمه(س) بود. در آیین دادرسى پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه و اله و سلم)«البینه على المدعى و الیمین على من انکر»، شاهد آوردن وظیفه مدعى و سوگند خوردن وظیفه منکر است. پس حضرت منکر به شمار مى‏آمد و باید سوگند مى‏خورد. در تقویت منطق شیعیان با رویکرد درون دینی، توجه به این نکته مهم است که عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی ومامون خلیفه عباسی هردو دستور دادند که فدک به اولاد رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم)بازگردانده شود.[۲۷]
اما غصب فدک توسط مسلمانان از یهودیان در زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم) تعبیر دقیقی نیست، برای اینکه بر اساس قرارداد فیمابین طرفین، ملکیت باغ فدک تسلیم مسلمانان گردید. سپس یهودیان خود درخواست کردند که در مقابل بخشی از محصول در وطن خود باقی بمانند و کارها را بر اساس روال گذشته انجام بدهند.[۲۸]در مورد ماجرای فدک و در کل غنیمت جنگی در اسلام، در بخش دوم مقاله بیشتر صحبت خواهد شد، چرا که بحث نویسنده محترم برون دینی است. اجمال جریان این بوده است که در سال هفتم هجرت، پیامبر خدا(صلی‌الله علیه و اله و سلم) براى سرکوب کردن یهودیان خیبر که علاوه بر پناه دادن به یهودیان رانده شده‌ای از مدینه، به توطیه و تحریک قبایل مختلف علیه دین اسلام مشغول بودند، سپاهى به آن سمت گسیل داشت و پس از چند روز محاصره دژهاى آن به تصرف لشکر اسلام درآمد.
پس از پیروزى کامل سپاه اسلام – با آن که جان و مال شکست‌خوردگان در اختیار پیامبر(صلی‌الله علیه و اله و سلم)رار داشت – رسول خدا(صلی‌الله علیه و اله و سلم) با بزرگوارى تمام، پیشنهاد آنان را پذیرفت و به آن‌ها اجازه داد که نصف از خیبر را در اختیار داشته باشند و نصف دیگر در اختیار مسلمانان باشد. بدین ترتیب، یهودیان در سرزمین خود باقى ماندند، تا هر سال نیمی درآمد خیبر را به مدینه ارسال کنند.
با شنیدن خبر پیروزى سپاه اسلام، فدکیان که خویشتن را همدست و هم‎پیمان با خیبریان مى‏دیدند، به هراس افتادند؛ اما وقتى که خبر برخورد محترمانه و بزرگوارانه‌ای پیامبر(صلی‌الله علیه و اله و سلم) با خیبریان را شنیدند، از رسول خدا(صلی‌الله علیه و اله و سلم)) درخواست نمودند که با آنان همانند خیبریان رفتار کند. پیامبر خدا(صلی‌الله علیه و اله و سلم) نیز به درخواست آنان پاسخ مثبت داد.
باید پذیرفت که نزاع اهل سنت باشیعیان یک بحث درون دینی است؛ به این معنی که هردو طرف قبول دارند که فدک در اختیار رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم)وده است و اگر حضرت آن را در اختیار فاطمه زهرا (س) قرار داده است، کار درستی بوده است. منتها اختلاف دو مکتب فکری در این مساله است که آیا چنین کاری توسط رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم) انجام گرفته است یانه؟
پنجم: در بخش دیگری از مقاله می‌خوانیم: «زندانی‌کردن عقل و انطباق آن با اسلام غلط است. ولی در غیرعقلی‌بودنِ ساختار سیاسی‌ـ‌خاندانی شک و تردیدی نیست. حکومت عقلی به جای خون و ژنتیک بر آگاهی و شایستگی‌ها تکیه دارد. به‌رغم گذشت قرن‌ها ساختار سیاسی‌ـ ‌اقتصادی خاندانی و غیر عقلی تا هنوز در بسیاری از کشورهای اسلامی پابرجاست. هم قدرتِ سیاسی میراثی است و هم اقتصاد غارتی و در انحصارِ جنگ‌آوران.»
آنچه در ذیل مقاله راجع به غیر عقلی بودن ساختار سیاسی و اقتصادی مبتنی بر خاندان و خون آمده است، درست است و دقیقا سازگار باعقل و دین، کما اینکه این نقد بر وضعیت فعلی جهان اسلام منطقی و منصفانه است؛ منتها این توضیح ضروری است که: عقل انسان ساختار سیاسی و اقتصادی مبتنی بر خون و ژنتیک را در صورتی غیر ارزشی می‌داند که خون و ژنتیک ملاک اصلی قرار بگیرند، اما اگر فردی تمام صفات ضروری و لازم را بهتر از دیگران دارد، صرف داشتن ژنتیک و خون معین، نمی‌تواند مانع امامت و رهبری او باشد. امامان شیعه اگرچه از یک خانواده و خون بودند؛ ولی نسب و خون ملاک امامت آن‌ها نبوده است، بلکه فکر شیعه به‌صورت پیوسته و در تمام اعصار بر علم و افضلیت امام تاکید نموده است. مراجعه به اصول کافی[۲۹]از منابع نقلی و کتاب کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد[۳۰]، از کتب کلامی به‌خوبی این مدعا را به اثبات می‌رساند. اما زندانی کردن عقل در اسلام و انطباق آن با اسلام و غلط دانستن آن، مطلبی است که نیازمند توضیح است. منزلت عقل در معارف اسلامی و نسبت آن به منظومه معارف دینی، تا حدودی روشن مشخص است. نقلیات اسلامی بدون استمداد از عقل به سامان نمی‌رسد و عقل در نقش کاشف در تمام نقلیات قرآن و سنت حضور دارد. بلی در این مرحله عقل مهارشده است و در محتوا هیچ نقشی نمی‌تواند داشته باشد. مرحله دیگر، نقش استقلالی عقل است که خود منبع و حاکم در قضیه خواهد بود.
در اصول فقه شیعه حداقل در زمان معاصر نقش مادرانه عقل به‌خوبی تبیین شده است و درصورتی‌که داده‌های عقلانی قطع‌آور باشد، حجت دانسته شده است. مرحله بعدی نقش عقل در مهارزنی به نقلیات است، اگر چنانچه نقلیات برخلاف مسلمات عقل باشد ولو اینکه آیه‌ای از آیات قرآن کریم باشد، اعتبار خود را از دست خواهد داد و ظاهر آن به‌عنوان معارف دینی تلقی نخواهد شد. گذشته از این موارد در اصیل‌ترین منبع اسلامی یعنی قرآن کریم به‌شدت به عقل انسان توجه شده است. قرآن کریم در بیش از سیصد آیه، جامعه‌ای انسانی را به تعقل، تفکّر و تدبر با تعابیری همچون: «یعقلون»، «تعقلون»، «یتفکّرون»، «تتفکّرون»، «یعلمون»،«تعلمون» و «یتدبّرون» فراخوانده است. در روایات اسلامی نیز به عقل بهای زیادی داده‌شده است و جایگاه آن بسان انبیاء به‌عنوان حجّت باطنی معرفی‌شده است.[۳۱]
البته تذکر این نکته ضروری است که ازنظر نویسنده نیز تا این لحظه عقل به جایگاه واقعی خود در معارف دینی دست نیافته است. درست است که عقل حجت است و بر حجیت و اعتبار آن تاکید فراوان شده است؛ ولی عقل دینی یک آسیب‌شناسی جدی لازم دارد و قلمرو اعتبار آن و معیار احکام خلاف عقل و غیره از اموری می‌باشند که تحقیق جدی را می‌طلبند.
در ضمن باید یادآوری نمود که اغراق در کاربرد عقل به همان اندازه ضرر می‌زند، که اصولا فردی عقل را بی‌اعتبار قلمداد نماید. عقل به‌عنوان مهم‌ترین سرمایه انسان نمی‌تواند به تمام نیازمندی‌های بشر پاسخگو باشد. هرچند بشر به کمک عقل توانسته است بسیاری از مجهولات طبیعی را تبدیل به معلوم نماید؛ ولی به‌عنوان نمونه دو فیلسوف در جهان پیدا نمی‌شود که بر مفهوم سعادت و شقاوت انسان اتفاق‌نظر حتمی داشته باشند؛ بااینکه معنای این دو واژه در ابتدا بسیار ساده و آسان به نظر می‌رسد. از مفهوم این دو واژه که بگذریم در عوامل و راه‌های رسیدن به سعادت، اختلافات بسیار عمیق‌تر و گسترده‌تر می‌شود. دین با استمداد از عقل جان می‌گیرد و به اثبات می‌رسد و بعد از نشستن بر کرسی اثبات، قلمروهای فتح‌ناشدنی به دست عقل را فتح می‌کند، دین برآمده از درون عقل، سرچشمه سه چیز است: هویت، معرفت و نجات و این سه چیز در زندگی انسان چیزی کمی نیست.

ب) مهار خشونت‌ها با عبور از دین

با توجه به این‌که این بخش از فرمایش نویسنده مورد چندین نقد واقع‌شده است، و برادران ارجمند حجج‌اسلام آقایان نظری و صداقت و رضایی دام عزهم، نکاتی خوبی را مطرح فرموده‌اند؛ خوانندگان مشتاق قاعدتا به همان نقدها مراجعه خواهد کرد. با در نظر داشت مطالب مطروحه‌ای عزیزان فوق‌الذکر، به‌صورت اجمالی می‌توان گفت که: طرح حذف دین برای رسیدن به دنیای امن، نه علمی است و نه عملی و نه مقتضای تدبیر و دوراندیشی. این قلم می‌کوشد که به‌صورت بسیار گذرا نکاتی را در همین سه محور مطرح نماید، و سپس راه‌حل‌هایی عملی را جهت مهار خشونت‌ها ارایه نماید.
این‌که طرح مذکور عملی نیست، زیرا تحت هیچ محاسبه‌ای و با هیچ‌وجه معقولی نمی‌توان انتظار داشت و یا پیش‌بینی کرد، که حدود یک‌چهارم کره زمین از عقاید خویش دست‌بردارند. قدرت منطق طرح مذکور در حدی نیست که مسلمانان مجاب شوند، و درنتیجه از عقاید اسلامی فاصله بگیرند.
و اما علمی نبودن طرح مذکور بدین‌جهت است که اسلام به‌عنوان یک کل، در بطن خود راه‌حل‌هایی دارد که می‌تواند قابلیت انطباق در هر زمان را داشته باشد. این طرح‌ها در ادامه به‌صورت اجمالی بررسی خواهد شد. نکته بعدی این‌که مهم‌ترین مشکل نویسنده با جهاد ابتدایی است که معتقد است خشونت‌زا هست، و در حاشیه‌ای که بر مقاله جناب آقای نظری در سایت طرح نو نوشته است بر آن تاکید شده است؛ ولی همان‌طوری که می‌دانیم بر اساس نظر معروف و مشهور میان فقهای شیعه جهاد ابتدایی در زمان ما جایز نیست، فقیه معروف صاحب جواهر بر عدم جواز جهاد ابتدایی در زمان حاضر ادعای اجماع محصل و منقول را دارد[۳۲]، جهاد دفاعی منطبق با موازین بین‌المللی و ازجمله منشور ملل متحد ماده ۵۱ آن هست، هیچ نوع خدشه‌ای ندارد.
به‌عبارت‌دیگر برفرضی که در صدر اسلام و در زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم) جهاد ابتدایی بوده باشد، در زمان ما این نوع جهاد مشروعیت ندارد، بنابراین سیره رسول خدا(صلی‌الله علیه و اله و سلم)در صدر اسلام نمی‌تواند در وضعیت فعلی خشونت‌زا باشد. نکته مهم دیگر این است که ازنظر فنی سیره و رفتار، عموم و اطلاق ندارد، و برای اخذ به آن در مقام بحث علمی احراز تمام خصوصیات موضوع لازم است. برفرضی که سیره رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم)در جریان یهود بنی قریظه به اثبات برسد، سیره آن بزرگوار در جریان فتح مکه نیز در اختیار مسلمانان است. مردم مکه که از آن‌ها تعبیر به الد الاعدا شده است به نحو بی‌سابقه‌ای مورد عفو رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم) واقع شدند.[۳۳]اگر جریان بنی قریظه خشونت‌زا و الهام‌بخش افراط‌گری است، چرا فتح مکه الگوی رافت و مدارا نیست؟
از مقایسه این دو جریان به جهات زیادی فتح مکه، بر حوادث مربوط به یهود بنی قریظه می‌چربد؛ چراکه اولا عفو مکه مربوط به مشرکین و سرسخت‌ترین دشمنان رسول خدا (ص)، و مسلمانان است، اگر عفو آنان با توجه به شرک و سابقه‌شان جایز باشد، دیگران ازجمله یهودی‌ها که اهل کتاب‌اند به‌طریق‌اولی جایز خواهد بود. ثانیا فتح مکه از مسلمات تاریخ اسلام است، درحالی‌که جریان بنی قریظه محل اختلاف، و تردید بعضی محققین واقع‌شده است، کما این‌که در کمیت و کیفیت آن اقوال متعددی نقل‌شده است.
ثالثا فتح مکه بعد از جریان بنی‌قریظه واقع‌شده است، و درزمانی بوده است که قدرت اسلام گسترش بیشتر یافته بود، اگر اسلام ذاتا انعطاف‌ناپذیر بود، این خصیصه در زمان قدرت آن بیشتر به نمایش می‌آمد. رابعا ماجرای فتح مکه انطباق بیشتری بااخلاق و شیوه رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم)، در سایر حوادث و وقایع دارد، ازجمله در غزوه حنین مالک بن عوف رییس قبیله هوازن که لشکر سی‌هزارنفری را علیه رسول اکرم (ص) بسیج کرده بود، بسیار بزرگوارانه با او رفتار شد.[۳۴]و
در خصوص یهود بنی‌قریظه این توضیح ضروری است که رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله و سلم) به‌مجرد ورود به مکه با تمام یهودیان ساکن مدینه پیمانی دایمی را بست که به منشور مدینه معروف شده است. بر اساس این پیمان دو طرف تعهداتی به همدیگر دادند، ازجمله آزاد بودن یهودیان در دین خود، و آزاد بودن مسلمانان در دین خود…[۳۵]این پیمان متاسفانه مورد نقض مکرر یهودیان واقع شد، که بدترین آن نقض یهود بنی‌قریظه بود. در چندین جنگی که میان مسلمانان و یهودیان بعد از نقض پیمان واقع‌شده است، مثل واقعه خیبر، یهود بنی نضیر، بنی قینقاع و… در هیچ‌کدام شدت عمل منقول در یهود بنی قریظه گزارش نشده است. بنابراین واقعه بنی قریظه به‌تنهایی، هیچ‌گاه نمی‌تواند برای اهل‌فن منشای برداشت در عرصه تقنین و فقه جنگ باشد.
نکته بعدی این است که نویسنده محترم رواداری و همزیستی انسانی را در اروپا یک اصل مسلم می‌داند، و آن را محصول انکار دین می‌داند و نه تفسیر روادارانه از دین. به‌عبارت‌دیگر گویا راهی داریم و بیراهه، و هیچ نوع تردیدی در این جهت نیست، سخن در انتخاب است، ولی اگر منصفانه به گذشته و حال بنگریم خشونت‌های کور و متعصبانه در قلمرو غرب کمتر از جهان اسلام نیست، اگر نگویم بسیار فربه‌تر از جهان اسلام بوده است.
برای همگان روشن است که بر دامن مسلمانان در مقایسه با غرب، نه لکه استعمار نشسته است، نه یهود سوزی، نه انگیزیسیون، نه ساختن سلاح‌های اتمی و شیمیایی، نه پروردن بلشویسم و نازیسم و فاشیسم، نه جنگ‌های جهانی، نه ویتنام، نه الجزایر و… . امروز، بازرگانی جنگ‌افزارهای انسان سوز و مهیب که بشریت را ناامن و بی‌توان کرده است، سودآورترین سوداگری غرب است. اصل آهنین محوریت سود و درنتیجه فاصله گرفتن از اخلاق، کار را به‌جایی رسانده است که هزینه‌های بهداشت و امنیت هزینه‌های دوم و سوم بودجه ملت‌ها را تشکیل می‌دهد. کارخانه‌ها در وقت تولید و بسته‌بندی کالا بر اساس سودمحوری کمتر توجهی به بهداشت و سلامتی انسان‌ها می‌کنند؛ و درنتیجه هزینه بهداشت و علاج چند برابر می‌شود، نتیجه تمام این اقدامات و خشونت نرم و گرم چرخه باطلی است که بشر امروز را پریشان‌حال‌تر از گذشته می‌بینیم.
قدرت علمی غرب بدون این‌که با قواعد اخلاقی لجام بخورد، ضررهای فراوان را بر بشریت و اخلاق او وارد نموده است. شان ورود نویسنده محترم در مقاله: مدخلی بر آیین ویرانی: ایمان، هجرت، جهاد، جریان تروریستی در شارلی ابدو بوده است. بدون شک این اقدام تروریستی ناروا و برخلاف اصول همزیستی مسالمت‌آمیز است، ولی راستی طرف مقابل در این پدیده هیچ تقصیر و قصوری نداشته است؟ مگر تحریک مجنی‌علیه جانی را بر انجام جرم از علل تخفیف در مجازات نیست؟
برفرض اگر آزادی بیان تا زیر پا گذاشتن مقدسات یک‌چهارم جمعیت زمین، درست باشد و جزو حقوق آدمیان قرار بگیرد، نقش اخلاق در این عرصه کجا هست؟ آیا از اصول مسلمه اخلاقی پرهیز از اذیت و آزار دیگران نیست؟ آزادی بیان ‌همان‌طوری که روشن است حق است و نه تکلیف، حق را می‌توان ترک کرد و یا انجام داد. اصرار مداوم بر اعمال حق خاص، و زیر پا گذاشتن اصول مسلمه اخلاق آن‌هم نسبت به اقلیتی که مشکلات و احساس خاص خود را دارد، نمی‌تواند سوال برانگیز باشد؟
حداقل این‌که در دنیای متکثر امروزی، آیا می‌توان ‌همیشه از حقوق دم زد، و از اخلاق چیزی نه گفت؟ با همه این‌ها به فرض این‌که خویشتن‌داری در غرب را بپذیریم، هیچ دلیل یقینی، در منحصر بودن راه، به آنچه غرب پیموده است وجود ندارد. امکان دارد راهی دیگر موازی آن وجود داشته باشد، که ضمن حفظ همزیستی مسالمت‌آمیز و خویشتن‌داری در عرصه بین‌الملل، از متن دین برخیزد، و هماهنگ با آن باشد.
و اما دور بودن طرح مذکور از تدبیر و دوراندیشی، بدین‌جهت است که مردم ما به‌صورت مکرر در تاریخ خود قربانی خشونت خصوصا، خشونت مذهبی شده است. دور نرویم، افراط‌کاری‌های طالبان و اقدام به اسارت گرفتن زنان هزاره بر اساس گزارش خبرنگار معروف پاکستانی احمد رشید در کتاب خود، (طالبان، اسلام نفت و بازی بزرگ) نمونه عینی آن است؛ این تجربیات تلخ می‌آموزد که طرح مسایل این‌چنینی که اثر خارجی عینی چندانی نیز ندارد، بهانه شود برای خشونت‌طلبان مذهبی که بار دیگر بر طبل ارتداد بکوبند، و در فرصت مناسب انتقام خونینی علیه کل مردم هزاره به راه اندازند. بدون شک این پیامدهای ناگوار چیزی نیستند که نویسنده محترم نیز راضی به آن باشند. حاصل این‌که در اقلیت بودن مردمی، اقتضاآت خاص خود را دارد، مسوولیت نخبگان و اهل فکر است که ضمن رعایت هنر اقلیت بودن، حتی به ترویج آن نیز همت بگمارند.
و اما طرح اولیه جهت نیل به زندگی مسالمت‌آمیز در پرتو آموزه‌های اسلامی، مقدمتا ذکر این جهت ضروری است که در جهان امروزی و براساس معاهدات بین‌المللی و حقوق عرفی، وضعیت و حقوق افراد در حالت صلح با معیارهای حقوق بشر سنجش می‌شود، و در شرایط مخاصمه و جنگ با معیارهای حقوق بشردوستانه بین‌المللی. با شرمندگی باید اذعان کرد که تاریخ بشر هیچ‌گاه از جنگ و مخاصمه مسلحانه خالی نبوده است.
در فقه اسلامی حقوق جنگ و حقوق در جنگ (حقوق بشردوستانه) مهروموم‌ها قبل در کتاب جهاد با تفصیل بسیار مورد توجه و بررسی قرارگرفته است.[۳۶]اگرچه قبل از قرن ۱۹میلادی در مقررات بین‌المللی جنگ پدیده‌ای ممنوع و نامشروع تلقی نشده بود، اما بعدها در معاهدات و پیمان‌های متعدد توسل به‌زور ممنوع شمرده شد، به‌نوعی که امروزه مطابق مقررات حقوق بین‌الملل نوین، منع توسل به‌زور جزو قواعد آمره بین‌المللی محسوب می‌گردد.
در خصوص حقوق جنگ در اسلام، عمده ایرادی که می‌گیرند نهاد جهاد ابتدایی است که گذشته از تشکیک در اصل وجود آن توسط برخی محققین و ارجاع آن به جهاد دفاعی[۳۷]، مهم این است که مشهور فقهای شیعه در زمان ما جهاد ابتدایی را جایز نمی‌دانند[۳۸]، ولی ازآنجایی‌که این رای در میان اهل سنت طرفدار چندانی ندارد، فلذا باید به سراغ راه‌حل دیگر رفت. راه‌حلی که از متن فقه برخاسته باشد، و امکان پذیرش آن از سوی حوزه علمیه قم و نجف و الازهر باشد. به‌صورت عاجل دو راه‌حل به ذهن می‌رسد:
 

1- توجه به معاهدات در فقه اسلامی

وفا به عهد و پیمان از مسلمات اسلامی است، کما این‌که به‌صورت کلی انعقاد پیمان با کفار هیچ نوع شبهه‌ای در آن نیست. با توجه به این دو اصل امروزه در دو حوزه حقوق بشردوستانه و آداب جنگ، وهم چنین حقوق بشر، ونیز زندگی مسالمت‌آمیز میان دولت‌ها معاهدات بین‌المللی فراوانی وجود دارد که اکثر کشورهای اسلامی عضو آن هستند. از منشور ملل متحد گرفته، و کنوانسیون‌های ژنو و پروتکل‌های الحاقی آن، تا معاهده حقوق بشر و… نوعا مورد امضای چندجانبه دولت‌ها قرارگرفته است.
با توجه به این پیمان‌ها خودبه‌خود اصطلاح کافر حربی بی‌مصداق و یا نادرالوجود می‌شود. اموال و آبرو و تمامیت جسمانی دیگران مثل مسلمانان دارای احترام می‌شوند، و تا حدود اعتبار معاهدات، بندبند آن لازم الرعایه خواهد بود. برای این‌که بحث عینی‌تر شود ذکر این نکته ضروری است که سازمان کنفرانس اسلامی در ژولای ۱۹۹۹ کنوانسیونی را به تصویب رساند، و دربند چهار از ماده یکم آن دوازده کنوانسیون معروف بین‌المللی مربوط به مبارزه با تروریسم را به رسمیت شناخت.
در سطح جهانی نیز کنوانسیون بین‏المللی مبارزه با تامین مالی تروریسم ۱۹۹۹ از کاربرد گسترده‌ای برخوردار است، زیرا حمایت مالی از همه فعالیت‏های ممنوعه مذکور در اکثر کنوانسیون‌های مربوط به تروریسم در محدوده قلمرو آن قرار می‏گیرد.بند ۱ ماده ۲ آن ضمن تعریف از تروریسم از ۹ کنوانسیون نام می‏برد که ارتکاب جرایم موضوع آن‌ها اعمال تروریستی تلقی گردیده است.به‌عنوان‌مثال می‏توان به کنوانسیون بین‏المللی مبارزه با بمب‌گذاری تروریستی مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متّحد در تاریخ ۱۵دسامبر ۱۹۹۷اشاره نمود. درست است که در تفاصیل بحث استثناآت و نکاتی ممکن است وجود داشته باشد، ولی کلیت طرح به قوت خود باقی است.
خوشبختانه در این خصوص فتاوای نیز از صاحب‌نظران حوزه علمیه قم وجود دارد، ازجمله مرحوم آیت‌الله منتظری می‌فرماید: هرگونه پیمان بین کفار و مسلمانان ازجمله میثاق‌های جهانی و بین‌المللی، باید محترم شمرده شود و یک‌طرفه نقض نگردد.[۳۹]در خصوص جواز معاهده با کفار و لزوم وفا به آن در فقه حنفی صاحب کتاب معروف مبسوط می‌نویسد: «لان التحرز عن الغدر واجب على المسلم فی دار الحرب»[۴۰]، ایشان در جای دیگر می‌نویسد: «وقد صح منه التحرز عن الغدر»[۴۱].
در خصوص مقررات مربوط به حقوق بشردوستانه بین‌المللی ذکر این نکته ضروری است که اسلام مهروموم‌ها قبل از معاهدات امروزه، آداب و مقرراتی را برای جنگ در خصوص اسرا، زنان، پیرمردان، و.. مقرر نموده است. در این زمینه یکی از نویسندگان می‌نویسد: اگر به کنوانسیون‌های ۱۹۴۹ژنو و پروتکل‌های الحاقی آن بنگریم قواعد اساسی مربوط به جنگ، شیوه‌ها و روش‌های جنگ، حفظ مردم غیرنظامی، حمایت از اهداف غیرنظامی و رفتار با آسیب دیدگان و کشته‌شدگان، حقوق اسیران و مانند آن را مشاهده می‌کنیم که در فقه اسلامی تمامی این امور به‌طور دقیق تبیین شده است.
قواعد اسلامی پیرامون جنگ برگذشت و رحم و همدردی مبتنی است. ارزش و کرامت انسان از اصول مسلم اسلامی است که در جنگ حائز اهمیت شایان است و رسماً مثله کردن و شکنجه و هر شکل دیگر از رفتار تحقیرآمیز با دشمن را منع می‌کند. مطابق حقوق بشردوستانه اسلامی افراد نظامی و غیرنظامی در منازعات مسلحانه باید تفکیک شوند و خصومت فقط بین نیروهای مسلح مجاز است. تمامی حملات کور و بدون هدف و تهدید به ایجاد وحشت و ترور و عملیات تلافی‌جویانه علیه غیرنظامیان و جمعیت غیرنظامی ممنوع است. در فقه اسلامی حمایت ویژه‌ای از بعضی طبقات غیرنظامی همچون اطفال، زنان، سالخوردگان، افراد مریض و روحانیان پیش‌بینی گردیده است.
بر اساس فقه اسلامی جنگجوی مسلمان حق ندارد در مقام انتقام‌جویی به مجازات جمعی دشمن مبادرت ورزد.فقه اسلامی در باب رفتار با مجروحان و اسیران جنگی قواعد انسان دوستانه روشنی دارد و برای آنان حقوق خاصی قایل است؛ همچون رعایت احترام و منع شکنجه، حفظ وحدت خانوادگی، تضمین حق ارتباط با خانواده، آزادسازی از روی عطوفت و رافت. اندیشه انسان دوستانه همواره بر آن است که از میزان سبعیت و وحشیگری در جنگ‌ها بکاهد ازاین‌رو حق انتخاب سلاح را محدود نموده و تحدید تسلیحات از قواعد مسلم فقه اسلامی است، مثلاً استفاده از سم به دلیل اینکه موجب انهدام جمعی می‌شود، ممنوع شده است.[۴۲]
نتیجه بحث این‌که می‌توان از طریق پیمان با کفار زمینه زندگی مسالمت‌آمیز را فراهم کرد، حتی در صورت قبول نهاد جهاد ابتدایی. هم چنانکه جهاد ابتدایی نهادی از نهادهای فقهی است، پیمان‌ها و وفا به آن نیز نهاد دیگر فقهی و حاکم بر آن است.
 

2- استفاده از مبانی نوظهور

فقه امامیه در متن خود نهاد اجتهاد را دارد، که اگر دقیق و صحیح به کار گرفته شود، تشنگی همه اعصار و قرون برطرف خواهد شد. به‌عنوان نمونه آیت‌الله منتظری به مناسبتی می‌نویسد: و اگر به نحو اطمینان ثابت شد که ثبوت یا نفی حق یا حکمی که مفاد دلیل غیرقطعی شرع است، برخلاف حکم اطمینان‌آور عقل (عقل نظری) یا دستاورد اطمینان آور عقلا و فرهیختگان زمان (عقل عملی) هست، در این صورت کشف می‌شود که اصولا مراد و نظر واقعی شارع چیزی غیر از مفاد ظاهری آن دلیل هست، و یا آن مفاد منحصر به زمان و مکان خاصی بوده که اقتضائات دیگری داشته و منشای آن از قبیل مصالح و مفاسد متغیر هست.[۴۳]
تاسیس چنین مبانی در فقه اگر صاحب آن مبنا از اهل‌فن باشد، بسیاری از مشکلات جدید را حل‌وفصل می‌نماید. به‌عنوان یک اصل کلی می‌توان ادعا کرد که با توجه به این‌که فقه اسلامی بر اساس قواعدی چون: تابعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعی، برگشت به اراده تشریعی خداوند عالم به تمام اسرار وجودی انسان و حکیم، و قاعده حسن و قبح عقلی استوارشده است، قاعدتا نباید آموزه‌های آن برخلاف دست آورد قطعی عقلا و حکم یقینی عقل باشد.
نتیجه بحث آن شد که با فرض پذیرش نهادهای از قبیل جهاد ابتدایی در فقه، می‌توان با الهام از آموزه‌های اسلام، و حرکت در چارچوب آن بر خشونت‌ها فایق آمد، منتها عملیاتی شدن آن منوط به تحقق زوایای یک مثلث است؛ اولین رکن این مثلث این است که مراکز اصلی دینی مثل قم و نجف و الازهر، در این حوزه‌ها استنطاق شوند؛ و به تعبیر دیگر ضمن رصد کردن حوادث واقعه به اجتهاد روشمند در موضوع و حکم آن بپردازند، حداقل این‌که در شناخت موضوعات نوظهور و چندوچون آن از اهل‌فن استفاده نمایند. وارد شدن حوزه به این عرصه‌ها مستلزم این است که باور عمومی برای ضرورت طرح این مباحث به وجود بیاید، که نقش روشنفکران دینی امثال نویسنده مقاله زیر بحث، در این عرصه بسیار مهم می‌تواند باشد.
رکن دوم این مثلث این است که حکومت‌های اسلامی همکاری صادقانه داشته باشند؛ ازآنجایی‌که جهان اسلام در دوران انحطاط به سر می‌برد، این وضعیت، خمودگی و بی‌تحرکی و بی‌اعتمادی سرتاسری را ایجاد نموده است. حکومت‌ها با طرح نیازمندی‌ها و حمایت از مراکز دینی، نقش بسیار مهمی در تولید فکر، و سپس حمایت اجرایی و تقنینی می‌توانند از آن داشته باشند.
سومین رکن این طرح، مزج اخلاق و سیاست در عرصه بین‌الملل است. حقیقت آن است که امکانات مادی و علمی و سخت‌افزاری و نرم‌افزاری دنیای غرب با جهان اسلام، قابل‌مقایسه نیست. اگر اصل تکثر و تحمل فرهنگ‌های متعدد، راستی برای سیاستمداران غرب اصل قابل‌قبول باشد، و اجازه و حمایت نمایند که دنیای اسلام روی پای خود ایستاده شوند، در آن صورت است که می‌توان امیدوار بود با تلاش دو رکن قبلی کار به سرانجام برسد.
تا زمانی که این رکن عینیت نیابد، به‌سختی می‌توان امیدوار بود که طرح عملی شود. با قدرت نرم و سختی که دنیای غرب در شرایط فعلی دارد، با قدرت ارتباطی و رسانه‌ی که امروز در اختیار غرب است، به‌راحتی امکان عقیم‌سازی تمام طرح‌های اصلاحی وجود دارد. در هر گوشه از جهان، سیاستمداران پخته می‌توانند آتش فتنه و جنگ را روشن نمایند. امروزه بر کسی پوشیده نیست، که ارتباط آتش فتنه و خشونت در گوشه و کنار جهان، به مذهب و آموزه‌های دینی شاید بسیار باریک‌تر از سیاستمداران و سازمان‌های اطلاعاتی کشورها باشد. دست پلید سیاستمداران عاری از اخلاق است که به‌صورت فوق‌العاده مرموز، آتش‌های جنگ و خشونت را در گوشه و کنار جهان با استفاده از ابزار گوناگون ازجمله مفاهیم مذهبی، به‌حسب موقعیت و تشخیص خودشان، شعله‌ور می‌سازند، و میلیون‌ها انسان را به تباهی می‌کشانند.

یادداشت‌‌ها:

[۱] – ابن‌سینا، الشفا، ج۲، ص ۴۵۲٫
[۲]- .من حیاهالخلیفه عمر بن الخطاب، عبدالرحمن أحمدالبکری، ص ۱۹۶٫
[۳]- .من حیاهالخلیفهعمربن الخطاب، عبدالرحمن أحمدالبکری، صفحات ۱۹۵ تا ۱۹۹٫ البته در منابع تاریخی مقداری اختلاف به چشم می‌خورد.
[۴]- سید مرتضی عسکری، معالم المدرستین، ج۱، ص ۱۴۱، به نقل از تاریخ یعقوبی.
[۵]- نهج‌البلاغه، نامه ۵۳٫
[۶]- ابن ابی‌الحدید معتزلی، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۶، ص ۲۲۳٫
[۷]-ابن‌سینا، الشفا، ج۲، ص ۴۵۲٫
[۸]- همان، ص ۴۵۲٫ (والاستخلاف بالنصأصو بفإنذل کلایؤدی إلىالتشعبوالتشاغبوالاختلاف).
[۹]- وبان انه اصح الناس تدبیرا واحسنهم سیاسه و… ابن ابی‌الحدید معتزلی، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۰، ص ۲۶۰٫
[۱۰] – همان، ج۱، ص ۱۵۷٫ در مجلدات دیگر نیز این بحث را تعقیب نموده است، مثلا ج۴، ص ۱۲۲، ج۲۰، ص ۲۲۰ و…
[۱۱]- همان، ج۱، ص ۲۸٫ وانما قال اعدائه: لارآی له لانه کان متقیدا بالشریعه لایری خلافها ولا یعمل بما یقتضی الدین تحریمه…
[۱۲]- روى أنّ عمر (رض) قال :یارسولالله إنی وأدت فی الجاهلیه . فقال : إعتق رقبه عن کلّ موؤوده. من حیاه الخلیفه عمربن الخطاب، عبدالرحمن أحمدالبکری،صفحات ۴۱ تا ۴۵٫
[۱۳]- قرآن کریم، سوره شمس؛ آیه ۸٫
[۱۴]- .من حیاهالخلیفهعمربن الخطاب،عبدالرحمن أحمدالبکری، صفحات ۴۱ تا ۴۵٫
[۱۵]- همان منبع.
[۱۶]- تاریخ الخلفا، سیوطی، ص ۱۳۳
[۱۷]- معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، ۲/۳۶۴٫
[۱۸]- الموطا، امام مالک، ج۲، ص ۵۲۰٫
[۱۹]- تاریخ الامم و الملوک ج۲ص۵۴۹٫
[۲۰]- الغدیر، ج۷، ص ۷۷، به نقل از تاریخ طبری و… فیقول عمر : علیکم الکلب ….
[۲۱]- انساب الاشراف، ج۱، ص ۲۹۱٫
[۲۲]- برای قول شهرستانی و بغدادی دیده شود: الصحیح من سیرهالنبی الاعظم،ج ۶ ص ۱۸۵٫
[۲۳]- من حیاهالخلیفهعمربن الخطاب،عبدالرحمن أحمدالبکری، ص ۲۷۰، منابع متقدم ومشهور نقل در همان کتاب تاحدودی آمده است.
[۲۴]- تاریخ بغداد، ج۸، ص ۳۵۷٫
[۲۵]- من حیاهالخلیفهعمربن الخطاب،عبدالرحمن أحمدالبکری، ص ۲۷۳٫
[۲۶]- فلذا در ویژگیهای حضرت می نویسند: قسم بالسویه، وعدل فی الرعیه. المعیار والموازنه، ص ۲۲۷٫
[۲۷]- معالم المدرستین، ج۲، ص ۱۶۳٫
[۲۸]- در این خصوص دیده شود: تاریخ الطبری، ج۲، ص ۳۰۲؛ و: الکامل فی التاریخ، ج۲، ص ۲۳۱٫
[۲۹]- اصول الکافی، ج۱، ص ۲۷۵، و ۱۹۸، که برخی صفات عقلانی امامان مطرح شده است.
[۳۰]- کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی، مبحث امامت عامه.
[۳۱]- کلینی ، محمد بن یعقوب ، الکافی ، دارالحدیث للطباعه و النشر ، قم ، اول ، ۱۴۲۹ ه.ق ، ج ۱ ، ص ۳۵٫
[۳۲]- شیخ حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص ۱۱٫ وعلى کل حال فلا خلاف بیننا بل الاجماع بقسمیه علیه فی أنهإنما یجب على الوجه المزبور ( بشرط وجود الإمام علیه السلام )وبسط یده ( أو من نصبه للجهاد ) ولو بتعمیم ولایته له ولغیره فیقطر من الأقطار ، بل أصل مشروعیته مشروط بذلک فضلا عن وجوبه.
[۳۳]- سیره ابن هشام، ج۴، ص ۴۶، کامل ابن اثیر، ج۲، ص ۲۴۵٫
[۳۴]- سیره ابن هشام، ج۴، ص ۱۳۳٫
[۳۵]-ابن کثیر،السیره النبویه، ج۲، ص ۳۲۲، (للیهود دینهم وللمسلمین دینهم).
[۳۶]- محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۱و۲، ص ۲۶۹ تا ۲۹۶
[۳۷]- مرتضی مطهری، جهاد، ص ۲۱٫
[۳۸]- شیخ حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص ۱۱٫
[۳۹]- آیت الله حسین علی منتظری، رساله حقوق،ص ۱۱۸ با تصرف، ودیده شود: »، سید محمد حسینی شیرازی، الفقه، ج ۴۷، ص ۱۹۸٫
[۴۰]- سرخسی محمد بن ابی سهل، ج ۷، ص ۲۳۷٫
[۴۱]- همان، ج ۲۳، ص ۳٫
[۴۲]- ناصر قربان نیا، مقاله: فقه وحقوق بین الملل، به نقل: سایت انترنتی آفتاب.
[۴۳]- آیت الله حسین علی منتظری، رساله حقوق، ص  21