آغاز نبوت و چگونگى نزول قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

در حلقه ‏هاى تدريس علوم قرآنى، براى نسلى كه پس از دوران رسالت نبوى‏صلى الله عليه وآله وسلم جايگزين اصحاب و تابعين شدند، تا به امروز، همواره اين سؤال مطرح بوده، كه نزول قرآن چه زمانى و چگونه اتفاق افتاده است؟ آيا سرآغاز وحى، روز مبعث، در ماه رجب بوده است، يا شب قدر در ماه مبارك رمضان؟
خداوند متعال، زمان نزول قرآن را شب قدر معرفى مى‏كند. رواياتى، به ابتداى وحى و نزول نخستين آيات قرآنى در روز بعثت اشاره دارد. اين تعارض چيست و از كجا ناشى مى‏شود؟
برخى از مفسّران قرآن كه در جهت حل اين تعارض بر آمده‏اند، ديدگاه‏هايى را به شرح زير ابراز داشته‏اند:
1 - بعثت و ابتداى نزول قرآن، هر دو در ماه مبارك رمضان اتفاق افتاده است.
2 - آغاز بعثت نبوى، در قالب وحى قرآنى نبوده است.
3 - پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در ماه رجب مبعوث گرديده، و نخستين آيات قرآنى هم در همان روز فرود آمده است؛ امّا نزول چند آيه در مقام بعثت، به مفهوم نزول قرآن نيست.
4 - پيامبر دو بعثت داشته است: بعثت اول، در ماه رجب و بدون وحى قرآنى؛ و بعثت دوم، توأم با دستور دعوت عمومى و نزول آياتى از قرآن، در شب قدر ماه مبارك رمضان.
5 - قرآن دو نوع نزول داشته است: «دفعى» و «تدريجى». دفعى آن در شب قدر، و تدريجى آن در مناسبت‏هاى مختلف و در روز بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم - قبل از نزول دفعى - روى داده است.
6 - قرآن، جز نزول تدريجى، نزول ديگرى نداشته است. بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، يا در ماه مبارك رمضان، با آياتى از قرآن بوده و يا در ماه رجب، بدون وحى قرآنى انجام گرفته است.
اينك مرورى بر دلايل ديدگاه‏ها و نقد و بررسى آنها داريم.

 

دلايل ديدگاه نخست

 

باور كنندگان به اين ديدگاه، به رواياتى از ائمه اطهارعليهم السلام و سخن مورخانى كه در زير مى‏آيد، استناد مى‏كنند:
1 - امام محمد باقرعليه السلام مى‏فرمايد:
«كان ابتداء الوحى الى رسول اللَّه يوم الاثنين لسبع عشرة خلّت من رمضان»1
«سرآغاز وحى به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم، در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بوده است».
2 - همان حضرت در بيان ديگرى مى‏فرمايد:
«روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان در كوه حرا، فرشته‏اى بر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم كه در آن روز چهل ساله بود، نازل شد؛ و فرشته‏اى كه وحى بر وى آورد، جبرئيل بود».2
3 - فضل بن شاذان، از حضرت امام رضاعليه السلام نقل مى‏كند:
«فلم جعل الصوم فى شهر رمضان خاصة دون ساير الشهور؟ قيل: لأن شهر رمضان هو الشهر الذى أنزل اللَّه فيه القرآن و فيه فرّق بين الحق و الباطل كما قال اللَّه عزوّجلّ: «شهر رمضان الذى أنزل فيه القرآن هدىً للنّاس و بيّنات من الهدى و الفرقان» (بقره /185) و فيه نبّى‏ء محمداًصلى الله عليه وآله وسلم ...»3
«چرا روزه واجب تنها به ماه رمضان اختصاص دارد؟ فرمود: براى اينكه ماه رمضان، ماهى است كه در آن قرآن نازل شده و در آن، ميان حق و باطل تمييز داده شده است؛ آن گونه كه خدا مى‏فرمايد: «ماه رمضان، ماهى كه در آن قرآن براى راهنمايى مردم و نشانه‏هاى هدايت و فرق ميان حق و باطل، نازل شده است»؛ و در آن ماه، حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم به پيامبرى مبعوث شده است».


4 - يعقوبى مى‏نويسد:
«هنگامى رسول خدا مبعوث شد كه چهل سال تمام از عمر او سپرى گشت و بعثت آن بزرگوار در ماه ربيع الاول و به قولى در رمضان، و از ماه‏هاى عجم در شباط بود».4
«جبرئيل در شب شنبه و يكشنبه نزد او آمد و در روز دوشنبه و به قول بعضى در روز پنجشنبه، دستور رسالت بر او آشكار گشت؛ و به قول كسى كه آن را از جعفر بن محمّدعليه السلام روايت كرده است، روز جمعه ده روز به آخر رمضان بوده است و براى همين است كه خدا جمعه را عيد مسلمانان قرار داد.»5
5 - ابن اسحاق مى‏نويسد:
«نزول قرآن بر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در ماه رمضان آغاز شد؛ آنگونه كه در آيات قرآن بدان صراحت دارد...؛ و آن روز مصادف با روز بدر [17 ماه رمضان[ بود.»6
6 - از براء بن عازب، روايت است كه:
«خداوند هنگامى كه محمّدصلى الله عليه وآله وسلم را مبعوث فرمود، چهل سال و يك روز از عمر او گذشته بود. جبرئيل، نخست در شب‏هاى شنبه و يكشنبه براى او ظاهر شد، و سپس روز دوشنبه - هفده شب از رمضان گذشته - در غار حرا رسالت او را تبليغ كرد؛ و غار حرا نخستين جايى است كه قرآن نازل شده است».7
7 - از عبداللَّه بن زبير و ديگران هم روايت شده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم معمولاً در هر سال يك ماه در غار حرا به عبادت مى‏پرداخت؛ و هر كس از بينوايان را كه به پيش او مى‏آمد، خوراك مى‏داد؛ پس از تمام شدن آن يك ماه معمولاً همواره پيش از آنكه به خانه‏اى خود برود، به كنار كعبه مى‏آمد، و هفت دور يا بيشتر طواف مى‏فرمود؛ و سپس به خانه‏اى خود مى‏رفت. در آن سال كه خداوند اراده فرمود او را به رسالت، گرامى بدارد، ماه رمضان، آن حضرت براى عبادت به حرا رفت و همسرش هم همراه او بود. چون شبى كه خداى، او را به رسالت گرامى داشت، و بر بندگان مرحمت فرمود، فرا رسيد، جبرئيل به فرمان خدا بر آن حضرت نازل شد. رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خود چنين مى‏فرمايد:
«در حالى كه من در جامه‏اى رنگين ديبا كه بر آن چيزهايى نوشته بود خفته بودم، جبرئيل پيش من آمد و گفت: «بخوان»؛ گفتم چه بخوانم؟ او مرا چنان فشارى داد كه پنداشتم مرگ مرا در ربود؛ سپس مرا رها كرد و دوباره گرفت: «بخوان»؛ گفتم آخر چه چيز بخوانم؟ دوباره مرا چنان فشرد كه پنداشتم مرگ است و رهايم كرد؛ و باز گفت «بخوان»؛ گفتم آخر چه چيز بخوانم؟ و اين سخن را براى اين مى‏گفتم كه مبادا باز به همان حال برگردم و او شروع به فشردن من كند. آنگاه گفت: «بخوان به نام پروردگارت كه آفريده است؛ آدمى را از خون بسته آفريد؛ بخوان و پروردگار تو گرامى‏ترين است؛ آنكه نگارش را با قلم بياموخت، و بياموخت آدمى را آنچه را كه نمى‏دانست»8 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمود: آنها را خواندم و او از پيش من رفت و من از خواب بيدار شدم در حالى كه گويى بر قلب من كتابى نوشته شده بود؛...»9

 

دلايل ديدگاه دوم

 

جعفر سبحانى در توضيح اين ديدگاه چنين مى‏نويسد:
«از آنجا كه نفس انسانى در نخستين مرتبه، توانايى تحمّل وحى را ندارد، بلكه بايد تحمّل آن تدريجى و به طور جسته جسته انجام بگيرد، بنابراين بايد گفت: در روز بعثت (روز بيست و هفتم) تا مدّتى پس از آن، آن حضرت فقط نداى آسمانى را مبنى بر اينكه او رسول و فرستاده خدا است مى‏شنيد؛ و هيچگاه در چنين روزى آيه‏اى نازل نشده؛ سپس پس از مدّتى در ماه رمضان نزول تدريجى شروع شده است.
رواياتى داريم كه جريان روز بعثت را با شنيدن نداى غيبى تمام كرده و سخنى از نزول قرآن و يا آيات به ميان نياورده است؛ بلكه موضوع را چنين تشريح مى‏نمايد كه در آن روز، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرشته‏اى را ديد كه به او مى‏گويد: «يا محمّد انّك لرسول اللَّه»، و در برخى از روايات فقط شنيدن ندا نقل شده و سخن از رؤيت به ميان نيامده است.»10

 


دلايل ديدگاه سوّم

 

 

اين ديدگاه كه در ميان عالمان شيعه از شهرت زيادى برخوردار مى‏باشد، مبناى استدلال خود را روايت زير قرار داده است:
1 - امام صادق‏عليه السلام به حسن بن راشد فرمود:
«... لا تدع صيام يومِ سبعٍ و عشرين من رجب فإنّه هو اليوم الّذى نزلت فيه النّبوّة على محمّدٍ صلى الله عليه وآله وسلم و ثوابه مثل ستّين شهراً لكم»11.
«روزه 27 ماه رجب را از دست مده؛ زيرا آن روزى است كه پيامبرى حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم ابلاغ شده است، و ثواب شصت ماه روزه را دارد».
2 - آن حضرت ضمن حديث مرفوعى مى‏فرمايد:
«يوم سبعة و عشرين من رجب نبّى‏ء فيه رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم...»12
«در 27 ماه رجب، رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم به مقام پيامبرى رسيد».
3 - امام رضاعليه السلام هم در حديث مرفوعى چنين مى‏فرمايد:
«قال بعث اللَّه محمّداًصلى الله عليه وآله وسلم رحمةً للعالمين فى سبع و عشرين من رجب، فمن صام ذلك اليوم كتب اللَّه له صيام ستّين شهراً»13.
«خداوند پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم را در 27 ماه رجب مبعوث كرده است. از اين رو كسى كه آن روز را روزه بگيرد، خداوند متعال روزه شصت ماه را براى او مى‏نويسد».
4 - عن أبى جعفر محمّد بن علّى الرضاعليه السلام:
«أنّه قال: إنّ فى رجب ليلة خيرٌ ممّا طلعت عليه الشّمس و هى ليلةُ سبعٍ و عشرين من رجب فيها نُبّى‏ءَ رسولُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم فى صبيحتها و إنّ للعامل فيها من شيعتنا أجر عمل ستّين سنة».14
«امام جوادعليه السلام فرموده است: در ماه رجب شبى است كه بهتر است از آنچه آفتاب بر آن بتابد؛ و آن شب بيست و هفتم ماه رجب است. در آن شب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به پيامبرى برگزيده شد. براى عبادت كنندگان در آن از شيعيان ما، پاداش شصت ساله وجود دارد.»

 


نقد ديدگاه سوّم

 

 

چنانكه ديديم مستندات اين ديدگاه، بيانگر آن است كه روز بعثت پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، روز بيست و هفتم ماه رجب بوده است. حال اگر اين ديدگاه را - بدون توجه به روايات معارض - پذيرفته باشيم، اين سؤال به ذهن تداعى خواهد كرد كه: آيا در روايات مذكور شاهدى بر نزول قرآن در روز بيست و هفتم رجب وجود دارد يا نه؟ در نگاهى مجدّد خواهيم يافت كه در آنها هرگز چنين سخنى قابل دريافت و مشاهده نيست؛ بلكه روايات تنها گوياى آن هستند كه پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله وسلم در 27 رجب به پيامبرى مبعوث شده است.
بنابراين مى‏توان نتيجه گرفت كه اين ديدگاه، پرورش ذهنى عالمانى در زمان گذشته بوده است كه سينه به سينه در فرهنگ دينى و حوزوى شيعيان نفوذ پيدا كرده و به قدرى رواج يافته است كه بيشتر دانشمندان جهان تشيّع آن را باور داشته و نوشتارهاى تحقيقى خود را با شاقول همان باور داشت تنظيم نموده و آن را محور استدلال و نتيجه‏گيرى علمى خود قرار داده‏اند.
علاّمه طباطبايى در تفسير الميزان چنين می نويسد:
«بعضى... جواب داده‏اند كه منظور از اينكه قرآن در ماه رمضان نازل شده اين است كه اوّلين آيه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. ولى اين جواب هم درست نيست؛ زيرا چنانكه مشهور است، پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با نزول قرآن مبعوث به رسالت شد؛ و بعثت آن حضرت در روز بيست و هفتم ماه رجب بود؛ و فاصله آن تا ماه رمضان بيش از سى روز است؛ و چگونه ممكن است در اين مدّت آيه‏اى بر پيغمبر نازل نشده باشد با اينكه اول سوره «إقرأ باسم ربّك» (علق /1) خود گواهى مى‏دهد كه اوّلين آيه‏اى است كه نازل شده، و همراه با بعثت بوده است».15
جالب اينكه، مرحوم علاّمه طباطبايى كه مبعث را بنا بر مشهور غير تحقيقى، با نزول نخستين آيات سوره علق همراه مى‏داند، آنگاه كه خود به تفسير سوره علق مى‏رسد، نه تنها دليل نقلى و عقلى بر نزول آن در مبعث ارائه نمى‏كند، بلكه روايت مشهورى هم كه چگونگى نزول اين سوره و وضعيّت روحى آن حضرت در هنگام نزول و ارتباطش با جبرئيل و سپس با «ورقة بن نوفل» را بيان مى‏كند، به شدّت مورد نقد، و جرح و تعديل قرار داده و آن را دروغ غير واقعى معرّفى مى‏كند.16
حال اگر بدون در نظر گرفتن اختلاف نظرى كه در بين مفسّران در خصوص اوّلين سوره نازل شده قرآنى وجود دارد، سوره علق را بر حسب دو روايتى كه در اين مورد رسيده است، بدون چون و چرا قبول كنيم، باز مصادف بودن نزول آن سوره در روز بيست و هفتم رجب قابل اثبات نخواهد بود.
به طور كلّى، نه در رواياتى كه مبعث را روز بيست و هفتم رجب اعلام كرده‏اند، به نزول سوره يا آيه‏اى در آن روز اشاره شده است، و نه در رواياتى كه سوره علق را نخستين سوره قرآنى دانسته‏اند، زمان و روز نزول آن مطرح شده است تا مقبوليّتى به اين ديدگاه داده و به اثبات پديده مبعث با آيه قرآنى كمك نموده باشد.
از اين‏رو، اين ديدگاه، محصول برداشت‏هاى ذهنى است كه بر پايه هيچ دليل عقلى و نقلى استوار نمى‏باشد.

 

دلايل ديدگاه چهارم

 

 

ديدگاهى بر اين باور است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم دو بعثت داشته است: يكى، روزى كه جبرئيل او را بدون وحى قرآنى به پيامبرى بشارت مى‏دهد؛ و ديگرى، روزى كه او را با آيات قرآنى به آشكار كردن دعوت، دستور مى‏دهد. دلايل اين ديدگاه عبارتند از:
1 - «عن محمد بن على الحلبى عن أبى عبداللَّه‏عليه السلام قال: إكتتم رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم بمكّة سنين ليس يظهر، و علىٌّ معه و خديجة، ثمّ أمره اللَّه أن يصدع بما تؤمر، فظهر رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم فجعل يعرض نفسه على قبائل العرب، فإذا أتاهم قالوا: كذّاب إمضِ عنّا».17
«ازامام‏جعفر صادق‏عليه السلام چنين‏روايت شده‏است: رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم سال‏هادرمكّه دعوت آشكارى نداشت؛ و تنها على‏عليه السلام و خديجه‏عليها السلام با او همراه بودند. سپس خداوند متعال دستور داد كه دعوتش را آشكار سازد. پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم ظهور كرد و خود را به قبائل عرب معرّفى كرد؛ امّا به هر قبيله‏اى كه مى‏گذشت، مى‏گفتند: دروغگو از ما دور شو!»
2 - «عن عبداللَّه بن مسعود، قال: ما زال النّبىّ‏صلى الله عليه وآله وسلم مستخفياً حتّى نزل «فاصدع بما تؤمر» (حجر /94) فخرج هو و أصحابه»18.
«از عبداللَّه بن مسعود نقل شده است كه: رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم همواره پنهانى دعوت مى‏كرد؛ تا اينكه آيه‏اى (آشكار كن بدانچه دستور داده شده‏اى) نازل شد. سپس او با يارانش دعوت خود را آشكار كرد.»
3 - مورّخان مى‏نويسند: تا موقعى كه دعوت آشكار نگشته بود، ياران رسول خدا براى نماز، به درّه‏هاى مكّه مى‏رفتند و نماز خود را از قريش پنهان مى‏داشتند... روزى چند نفر از مشركان رسيدند و با نمازگزاران به ستيزه برخاستند، و كارشان را نكوهش كردند؛ تا جنگ در ميان آنان در گرفت.
... پس از اين واقعه بود كه رسول خدا و يارانش در خانه «ارقم» پنهان شدند و در همانجا نماز مى‏گزاردند و خدا را عبادت مى‏كردند؛ تا خداى متعال رسول خود را فرمود، دعوت خويش را آشكار سازد».19
4 - امام جعفر صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: «... و إنّما أنزل القرآن فى مدّة عشرين سنة...»20 «قرآن در مدّت بيست سال نازل شده است».
5 - روايات متناقض رسيده در خصوص روز مبعث كه بعضى آن را در ماه مبارك رمضان و بعضى ديگر در ماه رجب معرفى مى‏نمايد.
بنابراين، دارندگان اين ديدگاه، با توجه به روايات رسيده و صراحت فرمايش امام صادق‏عليه السلام به نزول قرآن در مدت بيست سال، و شأن نزول آيه، آنان را به اين نتيجه سوق مى‏دهد كه مبعث دو بار اتّفاق افتاده است: مبعث ابتدايى در 27 رجب و بدون وحى قرآنى؛ و مبعث دوّم سه سال پس از مبعث نخستين، در شب قدر و با وحى قرآنى.

 

نقد ديدگاه چهارم

 

دلايل ديدگاه چهارم، جملگى اثبات كننده اين قضيّه است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم داراى بعثت و دعوت دو گانه‏اى بوده است: بعثت و دعوت پنهانى، و بعثت و دعوت آشكار. دعوت پنهانى آن حضرت از ابتداى بعثت به مدّت سه سال تداوم داشته تا اينكه به فرمان الهى، به آشكار كردن دعوت خود مأمور مى‏شود. نزول قرآن به پيامبر، در سه سال دعوت پنهانى قطعى بوده است؛ و با فرمان علنى ساختن دعوت، نزول قرآن هم آغاز مى‏شود. با توجه به قطع سه ساله وحى است كه گاه به مدّت نزول قرآن در بيست سال اشاره شده است.
به هر حال، اگر بدون وارد شدن در بررسى روايات اين بخش، بنا را بر صحّت و درستى آن بگذاريم، آن وقت، طرفداران اين ديدگاه، در مقابل اين سؤال قرار مى‏گيرند كه: از كجاى اين روايات مى‏توان به بعثت دو گانه پيامبر اسلام، دست يافت؟ زيرا نه در ظاهر روايات و شواهد قرآنى چنين صراحتى وجود دارد، و نه از بطن آنها چنين استنباطى قابل برداشت مى‏باشد!

 

دلايل ديدگاه پنجم

 

 

عالمانى كه به نزول دفعى و تدريجى قرآن معتقد هستند، دو گروه را تشكيل مى‏دهند:
گروه نخست: عالمانى هستند كه بر اساس روايت يا رواياتى، به اين باور رسيده‏اند كه همه قرآن، در آغاز به بيت المعمور (در آسمان چهارم) نازل شده، سپس بر حسب مقتضيّات زمانى در قالب آيات و سوره‏ها به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم وحى شده است.
گروه دوم: عالمانى هستند كه خبر نزول ابتدايى قرآن به بيت المعمور را، هم به لحاظ خبر واحد بودن و هم به دليل غير صحيح بودن آن مورد ترديد قرار داده و ناپذيرفتنى اعلام كرده‏اند؛ در مقابل از طريق شواهد قرآنى بدين باور رسيده‏اند كه قرآن يا نور و حقيقت قرآن، ابتدا جملگى بر قلب شريف پيامبر اسلام نازل شده؛ سپس در طول بيست و سه سال، بنا بر ضرورت‏هاى جامعه نبوى، و دستور وحيانى، از قلب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به زبان آن حضرت جارى شده و به اطلاّع مردم رسيده است.
هر يك از اين دو گروه، دلايل و شواهدى دارند كه جداگانه آنها را در زير مطرح مى‏كنيم و سپس مشهورترين شخصيّت‏هاى علمى هر گروه را نيز مى‏آوريم:
دلايل گروه نخست
الف - شواهد روايى

1 - احمد بن محمّد بن يحيى العطار، قال حدّثنا سعد بن عبداللَّه عن القسم بن محمد الاصبهانى، عن سليمان بن داود المنقرى عن حفص بن غياث: قلت للصّادق جعفر بن محمّدصلى الله عليه وآله وسلم: أخبرنى عن قول اللَّه: «شهر رمضان الّذى أنزل فيه القرآن»، (بقره /185) كيف اُنزل القرآنُ فى شهر رمضان، و إنّما اُنزل القرآن فى مدّة عشرين سنةٌ اوّله و آخره؟ فقال: اُنزل القرآنُ جملة واحدة فى شهر رمضان إلى البيت المعمور، ثمّ اُنزل من البيت المعمور فى مدّة عشرين سنة».
«حفص بن غياث مى‏گويد: به امام جعفر صادق‏عليه السلام گفتم: مرا از سخن خداوند متعال كه مى‏فرمايد: «ماه رمضان ماهى كه در آن قرآن نازل شده است»، آگاه كن! چگونه قرآن در ماه رمضان نازل شده، در حالى كه قرآن اوّل و آخرش در بيست سال نازل شده است؟ فرمود: همه قرآن در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده، سپس در مدت بيست سال از بيت المعمور فرود آمده است.
روايت بالا در «اصول كافى» با سلسله راويان ديگرى از «حفص بن غياث» چنين آمده است:
«على بن ابراهيم، عن ابيه، و محمد بن القاسم، عن محمد بن سليمان، عن داوود، عن حفص بن غياث، عن أبى عبداللَّه عليه السلام قال: سألتُه عن قول اللَّه عزوّجلّ: «شهر رمضان الّذى اُنزل فيه القرآن» و إنّما اُنزل فى عشرين سنةٌ بين اوّله و آخره؟ فقال ابو عبداللَّه‏عليه السلام: نزل القرآن جملةٌ واحدةٌ فى شهر رمضان إلى البيت المعمور ثمّ نزل فى طول عشرين سنةً، ثمّ قال: قال النّبىّ‏صلى الله عليه وآله وسلم: نزلت صحف ابراهيم فى ليلة من شهر رمضان و أنزل التّوراة لستّ مضين من شهر رمضان و أنزل الانجيل لثلاث عشرةَ ليلة خلت من شهر رمضان و أنزل الزّبور لثمانِ عشر خلون من شهر رمضانَ و أنزل القرآنُ فى ثلاث و عشرين من شهر رمضان».21
«حفص بن غياث گويد: از امام جعفر صادق‏ عليه السلام درباره گفتار خداى عزوجل پرسيدم كه فرمايد: «ماه رمضان كه قرآن در آن فرود آورديم»؛ با اينكه قرآن از اوّل تا آخر در ظرف مدّت بيست سال نازل شده؟ امام فرمود: همه قرآن يكجا در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده، سپس در طول بيست سال تدريجاً فرود آمده است. پيغمبر خداصلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: صحف ابراهيم در شب اوّل ماه رمضان، تورات در شب ششم، انجيل در شب سيزدهم، زبور در شب هجدهم و قرآن در شب بيست و سوّم آن ماه نازل شده است».
2 - طبرى در «جامع البيان» روايت‏هاى مختلفى را كه غالباً به «ابن عبّاس» ختم شده، آورده است. روايات مذكور در اين مضمون مى‏باشد:
«أنزل القرآن جملة واحدةً فى ليلة القدر إلى السّماء الدّنيا، فكان بموقع النّجوم، فكان اللَّه ينزّله على رسوله بعضه فى إثر بعضٍ».22
«قرآن همگى در شب قدر به آسمان دنيا كه قرارگاه ستارگان است، نازل شده، سپس خداوند، آيات آن را يكى بعد از ديگرى به پيامبرش نازل كرده است».
3 - طبرى در روايت ديگرى از ابن عبّاس چنين مى‏آورد:
«أنزل القرآن على جبرئيل فى ليلة القدر، فكان لا ينزل منه إلاّ بأمر».23
«قرآن در شب قدر، به جبرئيل نازل شده و جز به دستور خداوند چيزى از آن را به پيامبر فرود نمى‏آورد.»

 

دانشمندان گروه نخست

 

 

دانشمندان مشهور اسلامى كه بر اساس روايت‏هاى مذكور معتقد هستند كه قرآن در آغاز به صورت دفعى به بيت المعمور يا بيت العزّة نازل شده، سپس به صورت تدريجى به پيامبر ابلاغ شده است، عبارتند از:
- ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى (م: 310 ه).24
- شيخ صدوق (م: 381 ه).25
- رشيد الدّين ابوالفضل ميبدى (م: 530 ه).26
- ابوالقاسم جار اللَّه زمخشرى (م: 538 ه).27
- فخر رازى (م: 606 ه).28
- قرطبى (م: 29.)671
- زركشى (م: 794 ه).30
- ابن حجر عسقلانى (م: 852 ه).31
- سيوطى (م: 911 ه).32
- ملاّ فتح اللَّه كاشانى (م: 988 ه).33
- بُروسَوىّ (م: 1137 ه).34
- آلوسى (م: 1270 ه).35
- نهاوندى (م: 1371 ه).36
- زرقانى (معاصر).37

 

دلايل گروه دوّم

 

 

طرفداران گروه دوّم، براى اثبات نزول دفعى قرآن به قلب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، و اعلام تدريجى آن به مردم در طول 23 سال، به دلايل زير استناد مى‏كنند:
الف( فرق مفهومى انزال و تنزيل
از اين گروه، برخى همچون راغب اصفهانى، معتقدند كه «تنزيل» با توجه به خصوصيّات باب تفعيل، معمولاً به فرود تدريجى اشاره مى‏كند؛ در حالى كه «إنزال» معناى فراگيرى دارد، هم فرود دفعى، و هم فرود تدريجى را مى‏رساند».38
برخى ديگر همچون فخر رازى بر اين باورند كه: «تنزيل»، تنها در فرود تدريجى و «انزال» در فرود دفعى و يكباره كاربرد دارد.»39
هر كدام از اين دو ديدگاه، به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده‏اند. راغب اصفهانى (م: 502 ه) و فخر رازى (م: 606 ه) به ترتيب از نخستين نظريّه پردازان اين دو ديدگاه به‏شمار مى‏روند. صاحب الميزان و برخى از شاگردان وى، در اين باره از ديدگاه فخر رازى پيروى كرده‏اند.
ب( ردّ نزول دفعى قرآن به بيت المعمور

روايتى را كه گروه اوّل مبناى اعتقادى خود قرار داده‏اند، گروه دوّم بنا به دلايلى نپذيرفته، و اعتقاد بر مبناى آن را صحيح نمى‏دانند. دلايل اين گروه عبارتند از:
1 - خبر واحد بودن

شيخ مفيد، نخستين دانشمند شيعى است كه در پاسخ به نظريّه شيخ صدوق - كه گروه اوّل را پيشاهنگى نموده است - مى‏نويسد:
«شيخ صدوق در اين باره (در اعتقاد به نزول ابتدايى قرآن به بيت المعمور) از حديث واحدى پيروى كرده است كه اصولاً مبناى علم و عمل نمى‏باشد».40
2 - نقد متن حديث

شيخ مفيد در ادامه بحث، متن حديث را نيز با ظاهر قرآن مغاير تشخيص داده و مى‏نويسد:
«آيات قرآنى با توجه به فرايندها و رويدادهاى مختلف، فرود آمده است؛ در حالى كه حديث، خلاف آن را بازگو مى‏كند.... اين سخن در مذهب مشبهه سزاوارتر است؛ زيرا آنها گمان مى‏كردند، خداوند در ابتدا به قرآن تكلّم كرده و از آينده خبر داده است. اهل توحيد اين سخن را نمى‏پذيرند».41
تفسير المنار كه تقرير درس‏هاى شيخ محمّد عبده (م: 1323 ق) به قلم محمّد رشيد رضا است، در نقد اين روايت ابن عباس، چنين مى‏نويسد:
«اين روايت بر خلاف ظاهر قرآن گوياى آن است كه چيزى از قرآن در ماه رمضان بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل نشده است؛ و منّت و حكمتى در برقرارى ماه رمضان به عنوان ماه روزه براى ما باقى نمى‏گذارد؛ زيرا وجود قرآن در آسمان دنيا همانند وجود آن است در ديگر آسمان‏ها، يا در لوح محفوظ؛ از اين جهت كه موجب هدايتى براى ما نبوده؛ و در چنين انزالى و خبرى فائده‏اى براى ما متصوّر نيست.»42
ايشان در تفسير سوره «قدر» اين گونه سخن را تكميل مى‏كند:
«اين عقلانى نيست كه قرآن، بدان اوصاف جميله ستايش شود، در حالى كه هنوز بر مردم نازل نشده است. چگونه بدانند كه شب نزول قرآن بر آسمان، مبارك است؟ و آن قرآن ميان حق و باطل فرق مى‏گذارد؟ در حالى كه مردم اثرى از آن در ميان خود نمى‏بينند؟!»43
علاّمه طباطبايى هم كه در تفسير الميزان، و در كتاب «قرآن در اسلام»، همفكرى خود را در نقد روايت با ديدگاه شيخ مفيد و محمّد عبده نشان مى‏دهد، جمله‏اى را بر مضمون سخن آنان مى‏افزايد، كه چنين است:
«در قرآن مجيد، ناسخ و منسوخ هست؛ و آياتى هست كه ارتباط تامّ به قصص و حوادثى دارد كه هرگز در يك زمان جمع نمى‏شوند تا آيات مربوط به آن‏ها يكجا نازل شده [و ]درباره آن‏ها به گفتگو پردازد».44
3 - ضعف رجال روايت

براى كشف درستى و نادرستى روايتى، دانشمندان اسلامى، ناگزير از بررسى سلسله راويان حديث مى‏باشند. در اسناد روايت مذكور (كه با نام راويان آن در صفحات پيشين آورديم)، اهل رجال، تنها يكى از راويان را كه «سعيد بن عبداللَّه اشعرى قمى» مى‏باشد، مورد اعتماد مى‏دانند. در رد و قبول روايات «محمّد بن يحيى العطار»45 هم اختلاف نظر دارند؛ امّا درباره بقيّه چنين مى‏گويند:
«قاسم بن محمّد» اين شخص يا «قاسم بن محمّد اصفهانى» است، يا «قاسم بن محمّد كاسولا». هيچ يك از آن دو مورد قبول عالمان علم رجال و حديث نبوده و به روايت آنان اعتماد نمى‏كنند.»46
«سليمان بن داود منقرى» (م: 234 ه) از راويان سنّى مذهب است. برخى از علماى رجال اهل سنّت درباره او گفته‏اند: او از شياطين انس است. در نقل حديث دروغگو است. شراب خوار است. اهل فسق و فجور بوده و داراى انحراف جنسى است. همچنين سند جعلى براى روايات مى‏ساخته است.47
«حفص بن غياث» (م: 194 ه) از راويان اهل سنّت و قاضى هارون الرّشيد بوده است.48 او را كم حافظه و بسيار غلط پرداز گزارش كرده‏اند».49
از اين رو، عالمان اين گروه، سند روايت را بسيار ضعيف و غير معتبر دانسته، و اعتقاد بر مبناى خبر واحد و ضعيف السنّد را جايز نشمرده‏اند.
4 - دلايل قرآنى

«وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ». (شعراء /194-192)
«همانا اين از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است. روح الامين آن را بر قلب تو فرود آورده است، تا از ترسانندگان باشى.»
«وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ» (طه /114)
«در خواندن قرآن شتاب مكن تا به وسيله وحى به تو رسانده شود».
«لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ. فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ». (قيامت /19-16)

«زبانت را به خواندن مجنبان كه بدان بشتابى، چه! گردآورى و خواندنش بر ماست؛ پس هرگاه آن را خوانديم در خواندنش پيروى كن.»
حال با توجه به آياتى كه استناد كرده‏اند، اين سؤال به ذهن تداعى مى‏كند كه آيا اين آيات بر نزول دفعى قرآن به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم دلالت دارد يا نه؟ اين پرسش، موضوع بحثى است كه در ادامه بدان خواهيم پرداخت. امّا پيش از پرداختن به آن، بهتر است نخست با دانشمندان اين ديدگاه (نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبر) آشنا شويم:
دانشمندان طرفدار نزول دفعى
- صدر المتألّهين (م: 1050 ه)

ملاّ صدرا، نخستين دانشمند عالم شيعى است كه چنين اعتقادى را مطرح نموده، و دلايلى را هم بر اثبات آن آورده است؛ سپس ديگران از او پيروى كرده‏اند. امّا آنچه ملاّصدرا مطرح كرده، گاه با آنچه ديگران گفته‏اند، تا اندازه‏اى متفاوت مى‏نمايد. منظور ايشان از نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، تابش انوار ايمان و هدايت قرآن بر وجود شريف پيامبر اسلام است، نه تلقين الفاظ آيات و سوره‏ها بر ايشان. در حالى كه برخى بر اين تصوّرند كه الفاظ قرآن ابتدا در قلب پيامبر نقش بسته، سپس بر حسب نياز جامعه اسلامى، و اذن خداوند متعال، از قلبش بر زبانش جارى شده و بر همگان خوانده است.
براى آشنايى با ديدگاه ملاّ صدرا و وجه تفاوت نظر ايشان با ديگران، نكاتى از نوشته‏هاى وى را در زير مى‏آوريم:
«قوله تعالى: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ» (آل عمران /3)، اى نزّل على قلبك حقائق القرآن و انواره متجلّية بسرّك، لا صورة الفاظ مسموعة أو مكتوبة على الواح زمرّديّة مقروءة لكلّ قارى‏ء. دليل ذلك قوله تعالى: «وَ بِالحَقِّ أنزَلناهُ وَ بِالحَقِّ نَزلَ» (اسراء /105)، يعنى نزل بالحقيقة لا بالتصّوير و الحكاية».50
«و قال: «نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ» (بقره /97)، إى نزّل حقائق القرآن و انوار الكتاب على قلبك بالحقيقة، متجلّية بسرّك و روحك، لا صورة الفاظ مكتوبة على الواح أحجار مقروءة كلّ قارى‏ء سريانيّة أو عبرانيّة»51
«قرآن مى‏فرمايد: «كتاب را كه با نشانه‏هاى كتب پيشين منطبق است به حق بر تو نازل كرد»
. يعنى حقايق قرآن و پرتوهاى آن را به وجود تو تابانيد؛ نه به صورت كلمات قابل شنيدن، يا نوشته‏هايى بر لوحه‏هاى زمردّين كه قابل خواندن باشد. دليل آن هم سخن خداوند است كه مى‏فرمايد: «ما قرآن را به حق نازل كرديم؛ و به حق نازل شد». يعنى نزول حقيقى داشت نه صوتى و تصويرى».
«و فرمود: «جبرئيل قرآن را بر قلب تو نازل كرده است». يعنى: حقايق و انوار كتاب را در حقيقت به قلب تو نازل كرده كه در اسرار وجودت متجلّى است؛ امّا نه به صورت كلمات نوشته شده بر سنگ‏ها و قابل خواندن براى هر خواننده‏اى به زبان سريانى و عبرانى».
- فيض كاشانى (م: 1091 ه)

ايشان، منظور از نزول قرآن به بيت المعمور را نزول قرآن بر قلب پيامبر مى‏داند و آيه: «نزل به الرّوح الأمين على قلبك» را شاهد اين نزول دانسته است.52
- علاّمه مجلسى (م: 1111 ق)

در كتاب الفرائد الطريقة مى‏گويد:
«أقول: و يحتمل نزوله جملته على النّبىّ‏صلى الله عليه وآله وسلم، ثمّ كان ينزّل بحسب المصالح منجّماً».53
«به نظر من: گمان مى‏رود كه قرآن يكباره به پيامبر نازل شده باشد و سپس بر حسب مصالح، به صورت متفرقّه و جدا جدا فرود آمده باشد.»
ايشان در بحار الانوار هم چنين مى‏نويسد:
«فلا استبعاد فى أن ينزّل هذا الكتاب جملة على النّبىّ، و يأمره أن لا يقرأ على الاُمّة شيئاً منه إلاّ بعد أن ينزّل كلّ جزء منه فى وقت معيّن يناسب تبليغه و فى واقعة تتعلّق بها.»54
«بعيد نيست كه قرآن، يكباره بر پيامبر نازل شده باشد، امّا مأمور شود كه چيزى از آن را بر امّت نخواند، مگر در زمان مناسب و در رويدادهايى كه آيات مربوط به آنها مى‏باشد».
- ابوعبداللَّه زنجانى (م: 1360 ق)

ايشان مى‏ نويسد:
«ممكن است بگوييم روح قرآن و اغراض كليّه‏اى كه قرآن مجيد به آن توجه دارد در دل پاك پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم در اين شب (شب قدر) يكجا تجلّى نموده [است].»55
- علاّمه طباطبايى (م: 1360 ش)

ايشان در تفسير الميزان مى‏نويسد:
«منظور از اين آيات: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فيه القُرآن» (بقره /185) و «إنّا أنزَلناهُ فى لَيلَة مُبارَكَةٍ» (دخان /3) و «إنّا أنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدرِ»، (قدر /1) اين است كه حقيقت قرآن در ماه رمضان دفعةً بر قلب پيغمبر خدا نازل شد؛ چنانكه تفصيل آن در طول مدّت پيغمبرى آن حضرت به تدريج نازل گرديد.
اين معنا را از يك دسته ديگر از آيات شريفه نيز مى‏توان استفاده كرد؛ مانند اين آيه: «و لا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضى اليك وحيه» (طه/114)، و آيه «لا تحرّك به لسانك لتعجل به، إنّ علينا جمعه و قرآنه، فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه، ثمّ إنّ علينا بيانه». (قيامة /16-19) ظاهر آنها اين است كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آياتى را كه نازل مى‏شد مى‏دانست؛ و لذا دستور داده شد، قبل از تمام شدن وحى، در خواندن آنها شتاب نكند.
خلاصه هر كس در آيات قرآنى تدبّر نمايد، ناگزير است، اعتراف كند به اينكه: آيات شريفه دلالت دارند بر اينكه قرآنى كه به تدريج بر نبّى اكرم نازل شده متكّى به يك حقيقتى است بالاتر از آنكه چشم خرد بتواند آن را ببيند و دست انديشه‏هاى آلوده به لوث هوس‏ها و پليدى‏هاى مادى به وى برسد؛ و خداوند اين حقيقت را يك دفعه به پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل كرد و به اين وسيله مقصد اصلى كتابش را به او آموخت».56
صاحب الميزان در تفسير آيه 114 سوره طه نيز چنين مى‏نويسد.
«قرآن كريم دوبار نازل شده، يكى، بار اوّل كه همه‏اش از اوّل تا به آخر، دفعتاً نازل شده است؛ و يكى هم آيه به آيه، و چند روز يك‏بار. وجه تأييد آن اين است كه اگر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم قبل از تمام شدن آيه، و يا چند آيه‏اى كه مثلاً الآن جبرئيل آورده، علمى به بقيّه آن نمى‏داشت، معنا نداشت بفرمايد: «قبل از تمام شدن وحيش در خواندن عجله مكن»؛ پس معلوم مى‏شود قبل از تمام شدن وحى هم آن جناب، آيه را مى‏دانسته است».57
علامه طباطبايى به رغم تأكيد بر نزول دو مرحله‏اى قرآن در تفسير الميزان، آن گاه كه كتاب «قرآن در اسلام» را مى‏نگارند، نزول قرآن را تنها تدريجى معرفى كرده و از نزول دفعى آن هيچ سخنى به ميان نياورده است. توضيح آن را در بخش بعدى اين نوشتار مى‏خوانيد.
- شهيد مطهّرى (م: 1358 ش)

 

 

شهيد مطهرى مى ‏گويد:

 

«إنّا أنزلناه فى ليلة القدر» و... اينها ناظر به يك نزول دفعى و يك نزول اجمالى و به يك معنا يك نزول غير زمانى قرآن بر پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است كه اين مقدّم بود بر نزول تدريجى و تفصيلى كه در نزول اوّل، قرآن به صورت نزول تدريجى يك روح بر پيغمبر نازل شده نه به صورت آيات و كلمات و الفاظ و سوره كه اين‏ها حالت تفصيلى است، بعد كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم داراى آن روح شده است - كه روح قرآن بوده - در واقع بعدها اين‏ها نزول ديگرى پيدا كرده است، نزول در مرتبه ديگر؛ آن وقت آن چيزى كه ابتدا به مانند يك روح بر پيغمبر اكرم نازل شد، به صورت اين الفاظ و كلمات در آمد.»58
ايشان در تفسير سوره قيامت هم چنين مى‏گويد:
«قرآن دو گونه بر پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم وحى شده است. يكى به نحو اجمالى، و ديگرى به نحو تفصيلى بود. اجمالى در يك شب نازل شده است. يعنى يك حالت روحى به پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم داده شد كه آن حالت روحى در واقع به منزله حقيقت قرآن به طور سر بسته بود؛ نه اينكه به صورت آيه آيه و سوره سوره باشد. وحى ثانوى كه به صورت آيه آيه و سوره سوره بود، در طول بيست و سه سال نازل شد؛ و اين هم وحى تفصيلى بود. پس علّت اينكه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم گاهى مى‏توانست جمله‏اى را كه براى اوّلين بار به طور تفصيل به او وحى مى‏شد و هنوز از آن گفته نشده بود به طور تفصيل، قبل از وحى بازگو كند؛ براى اين بود كه به نحو اجمالى در روح و در حافظه او قبلاً وجود داشت».59
- سيّد محمود طالقانى (م: 1358)

نظر ايشان در چگونى نزول قرآن، با نظر علاّمه طباطبايى مطابقت مى‏نمايد.60
- شهيد سيّد محمّد باقر حكيم (م: 1424 ق)

ايشان در اين موضوع از ديدگاه علاّمه طباطبايى پيروى كرده است.61
- سيّد على اكبر قرشى

ايشان هم در اين مورد، صراحتاً با فيض كاشانى، ابو عبداللَّه زنجانى و علامه طباطبايى اعلام همفكرى كرده است.62

 


6) دلايل ديدگاه ششم

 

 

دانشمندان معتقد به اين ديدگاه، با نقد و ردّ دلايل باورمندان ديگر ديدگاه‏ها، به اين نتيجه رسيده‏اند كه قرآن يك نزول بيش نداشته، و آن هم نزول تدريجى بوده است. دلايل اين گروه عبارتند از:
1 - نقد و ردّ روايت وارده در مورد نزول دفعى و تدريجى قرآن

چنانكه دانشمندان گروه دوّم از ديدگاه پنجم آن را نقد و ردّ كرده بودند.
2 - همانندى مفهوم لغوى «إنزال» و «تنزيل» در قرآن

اينكه بعضى از اهل لغت و برخى از مفسرّان، بين «انزال» و «تنزيل» فرق گذاشته و انزال را به فرو فرستادن يكباره يا عام، و تنزيل را به فروفرستادن تدريجى گرفته‏اند، درست به نظر نمى‏رسد؛ زيرا در نگاه به آيات قرآنى، چنين استنباطى، واقعى نمى‏نمايد. نه تنزيل، صرفاً به فرود آمدن تدريجى اشاره دارد؛ و نه انزال، به فرود آمدن يكباره؛ بلكه هر دو معناى عامى دارند؛ و در قرآن به معانى «وارد شدن و جاى گير شدن در جايى، سرازير شدن چيزى از بالا، آماده گردانيدن و آفريدن» آمده است. چنانكه در آيات زير مى‏بينيم.
«وَ قُل رَبِّ اَنزِلْنى مُنزَلاً مُبارَكاً وَ أنتَ خَيرُ المُنزِلين». (مؤمنون /29)
«و بگو: پروردگارا! مرا فرود آور، فرودى مبارك، كه تو بهترين فرود آورندگانى.»
«هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّماءِ» (مائده /112)
«(حواريّون به عيسى بن مريم گفتند(: آيا پروردگارت مى‏تواند مائده‏اى از آسمان بر ما نازل كند؟»
«اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ» (مائده /114)
«(عيسى بن مريم گفت): خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده‏اى بر ما بفرست».
«أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً» (بقره /22)
«از آسمان آبى فرود فرستاد».
«وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ» (انفال /11)
«و آبى از آسمان فرود آورد تا شما را با آن پاكيزه كند.»
«وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَيُحْيِى بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» (روم /24)
«از آسمان آبى فرو مى‏فرستد و زمين را به وسيله آن، پس از مردنش زنده مى‏كند».
«وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ» (حديد /25)
«و آهن را آفريديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است».
«وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ» (زمر /6)
«و براى شما هشت جفت از چارپايان آفريد».
با توجه به مفهوم «إنزال» و «تنزيل» در آيات بالا، مشخص مى‏شود كه آن واژه‏ها به هيچ وجه، ناظر به نزول دفعى نبوده، بلكه چه بسا كه هر دو به نزول تدريجى دلالت مى‏نمايند. فرود باران از آسمان هيچ وقت دفعى نبوده است؛ و اگر دفعى باشد، آن وقت، ديگر آن باران نيست؛ بلكه ريزش دريا از آسمان به سوى زمين خواهد بود. قرآن، بارش قطرات باران را كه همواره تدريجى است، گاه با جمله «أنزل من السّماء ماء» (بقره /22) بيان مى‏فرمايد، و گاهى با عبارت «ينزّل من السّماء ماء». (روم /24) از اين رو آن افعال، بار معنايى جداگانه‏اى را نشان نمى‏دهند.
همچنين، مائده آسمانى مورد درخواست حواريّون، يك‏بار از باب انزال است و بار ديگر از باب تنزيل. آيا بالاخره آنان نزول دفعى مائده را در نظر داشتند يا نزول تدريجى آن را؟ بديهى است، آنچه بر آنان مطرح نبوده و اصلاً از ذهن‏شان خطور نكرده، همانا فرود دفعى يا تدريجى آن بوده است. تنها چيزى كه بر آنان مطرح بوده، نزول غيبى مائده بوده است و بس.
در مواردى هم مى‏بينيم كه «أنزل» در قرآن به مفهوم ايجاد و آفرينش به كار رفته است و فرودى، از نوع دفعى و تدريجى در آن قابل طرح نمى‏باشد؛ و اگر هم به خلقت هر چيزى، حتّى آهن در دل زمين، به شيوه علمى بنگريم، باز آفرينش تدريجى آن را كشف خواهيم كرد نه خلقت يكباره آن را:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ» (ق /38)
«ما آسمان‏ها و زمين و آنچه را در ميان آن‏هاست، در شش روز (دوران) آفريديم.»
با توجه به مفهوم اين دو واژه است كه مرحوم دكتر محمود راميار مى‏نويسد:
«بى گفتگوى، هيچ يك از معانى لغوى در خور و سزاوار نزول قرآن نيست؛ چه، لازمه اين معانى، جسم بودن و جاى گرفتن در مكانى است؛ و قرآن، جسم نيست كه در مكانى قرار گيرد و يا از بالا به پايين فرو فرستاده شود. معناى نزول آن نيست كه فرشته با بال‏هايى چون پرندگان نامه بر از آسمان فرود آيد و نامه‏اى همراه آورد و تقديم كند؛ و يا سخن گفتن او (تكليم) مادى باشد؛ و كسانى هم بگويند: بله، ما هم صدايى چون پرواز زنبوران شنيديم! منظور از نزول، ظهور وحى است در پيامبر. يعنى نزولى معنوى و روحانى كه تنها پيامبر آن را ادراك داشته و حقيقت آن را مى‏دانسته است. پس به ناچار در اينجا براى نزول بايد معناى مجازى به كار برد. در واقع، بيشتر اين اصطلاحات و تمثيلات مادى است تا به فهم عمومى نزديك‏تر باشد. بنابراين ظهور وحى در پيامبر تعبير به نزول شده است.»63
اما درباره اينكه واژه «تنزيل» نيز تنها در فرو فرستادن تدريجى به كار نرفته است، بلكه در فرود يكباره هم كاربرد دارد، بهتر است آيات زير را مرور بنماييم:
«يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ» (نساء /153)
«اهل كتاب (يهودان) از تو مى‏خواهند كه از آسمان كتابى (يك دفعه و يكجا) بر آنان فرود آورى.»
«لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ» (اسراء /93)
«ايمان نمى‏آوريم، مگر آنكه نامه‏اى بر ما يكباره فرود آورى كه آن را بخوانيم».
«وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ آيَةً» (انعام /7)
«و گفتند: چرا نشانه از طرف پروردگارش بر او نازل نمى‏شود؟ بگو: خداوند قادر است كه نشانه‏اى (يكباره) نازل كند.»
«وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ» (محمد /20)

«كسانى كه ايمان آورده‏اند، مى‏گويند: چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود؟ امّا هنگامى كه سوره‏اى واضح و روشنى نازل مى‏شود كه در آن سخنى از جن است، منافقان بيمار دل را مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته، به تو نگاه مى‏كنند؛ پس مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است».
«لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِى قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ» (انعام /7)
«اگر ما نامه يا كتابى نوشته شده بر روى كاغذ نازل كنيم، و كافران آن را با دست‏هاى خود لمس كنند، باز مى‏گويند: اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست.»
«وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً» (فرقان /32)
«كافران گفتند: چرا قرآن يكباره بر او نازل مى‏شود؟»
در آياتى كه گذشت، مشاهده مى‏شود كه تنزيل، معناى فرود يكباره را مى‏دهد؛ و در معناى فرود آوردن پراكنده و تدريجى خلاصه نمى‏شود. بويژه آخرين آيه ذكر شده، جاى هيچ شك و ايرادى را باقى نمى‏گذارد؛ زيرا نزول تدريجى با «جملة واحدة» قابل جمع نيست.
اما اينكه «بعضى [همچون ملا صدرا] گفته‏اند: تنزيل، در مورد قرآن و انزال، درباره كتب مقدس به كار رفته، آن هم درست نيست. در مورد تورات هم تنزيل به كار رفته است».64
«كُلُّ الطَّعامِ كَانَ حِلّاً لِبَنِى إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ» (آل عمران /93)
«همه غذاها بر بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه اسرائيل، پيش از فرود آمدن تورات بر خود حرام كرده بود».
بر پايه همين دلايل است كه لغت شناسانى چون: «فيّومى» و «صاحب قاموس» مى‏نويسند: «نزلت، به، أنزلته و نزّلته» - و «نزّله تنزيلاً و أنزله إنزالاً و مُنزلاً... و إستنزلته» به يك معنا دلالت مى‏كنند؛65 و صاحب «تفسير بحر المحيط» نيز معناى انزال و تنزيل را در قرآن به يكسان مى‏داند.66

 


3 - صراحت قرآن بر نزول تدريجى

 

 

«وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً» (اسراء /106)
«قرآنى كه آن را پراكنده و با حالتى مخصوص فرستاديم تا با درنگ و آرامش بر مردم بخوانى

«وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ» (فرقان /32)
«كافران گفتند: چرا قرآن يكباره بر او فرود نمى‏آيد؟ اين به خاطر آن است كه دل تو را بدان نيرو بخشيم.»
در اين آيه چنانكه در پيش گفتيم، اگر نزول، از باب تنزيل در معناى نزول تدريجى بود، آن وقت «نُزِّلَ» در جايگاه فعل براى عبارتى كه سخن از نزول دفعى و يكباره است، مطابقت نشان نمى‏داد؛ و بايد به جاى آن «اُنزِلَ» آورده مى‏شد.
4 - نبود دليل بر نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

در ادبيّات و در محاورات عمومى، قلب به عنوان محلّ استقرار يافته‏هاى ذهنى و فرودگاه الهامات الهى و نفسانى معروف شده است. هر چند كه چنين مأموريّتى را دل و دماغ در بدن انسان ايفا مى‏نمايد، ولى از انجا كه كاركرد و توان فعاليّت هر يك از اعضاى بدن به كاركرد و فعاليّت قلب متّكى بوده و نماياننده حضور روح در بدن نيز مى‏باشد، از اين رو قلب، محلّ توجّه بيشترى بوده و خزينه دريافت‏ها و اندوخته‏هاى روحى بشر بدان نسبت داده مى‏شود.
در قرآن هم از قلب پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم كه ناظر بر روح پاك و ملكوتى آن حضرت است، به عنوان پايگاه وحى الهى و آيات قرآنى ياد شده و چنين فرموده است:
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلَى قَلْبِكَ» (شعراء 193-194)
«جبرئيل آن (قرآن) را بر قلب تو فرود آورد.»
- «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ» (بقره /97)
«(جبرئيل) آن را به فرمان خدا بر قلب تو فرود آورد.»
واقعيّت اين است كه هيچ كدام از اين دو آيه بيانگر نزول دفعى قرآن به قلب شريف پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم نبوده و هيچ دليلى هم بر اين ادعا متصورّ نمى‏باشد.
امّا اينكه مى‏گويند در قرآن آياتى چند - كه در پيش آورديم - دلالت مى‏كند كه پيامبر از آيات الهى با خبر بوده، و با نزول وحى، آنها را با جبرئيل تكرار و يا پيش‏خوانى مى‏كرد؛ ادّعايى است كه با تأكيد قرآن بر نزول تدريجى سازگارى نداشته و با هيچ دليل و منطقى، مورد پذيرش نمى‏باشد.
آيات مورد استناد آنها را در اين باره، دوباره بنگريد:
- «وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ» (طه /114)
«پيش از پايان سخن وحى، بر خواندن آن عجله مكن.»
«لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» (قيامت /16)
«زبانت را به خواندن مجنبان كه بدان بشتابى».
حال از صاحبان اين ديدگاه جاى پرسش است كه:
اولاً: آيا نزول حقيقت قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، همان الفاظ قابل خواندن و تكرار كردن آن به زبان عربى بوده است، يا تجلّى نور هدايت، و اشراق جلوه ايمان، كه قابل خواندن و تكرار كردن نمى‏باشد؟
ثانياً: اگر به هر دليلى بر اين باور باشند كه نزول قرآن به صورت نور و حقيقتى بوده كه توأمان، القاى كلام نيز مى‏كرده است؛ آن وقت با حذف تعابير عرفانى و فلسفى كه در توجيه آن ديده مى‏شود، آيا جز نزول كلامى قرآن، چيز ديگرى قابل درك مى‏باشد؟ به بيانى ديگر اينكه، چه به نزول دفعى نور و حقيقت قرآن بر قلب پيامبر معتقد باشند، و چه به نزول دفعى الفاظ قرآن بر قلب پيامبر، آن گونه كه در نتيجه‏گيرى‏هاى خود نشان مى‏دهند، هيچ تفاوتى با هم نمى‏كند. زيرا نتيجه، در هر دو صورت اين است كه پيامبر با الفاظ و آيات قرآن آشنايى داشته و با جبرئيل در هنگام نزول وحى همخوانى مى‏كرده است.
ثالثاً: آيا نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبر و علم آن حضرت به پيام قرآن، تكليفى در حضرتش ايجاد مى‏كرد يا نه؟ اگر ايجاد نمى‏كرد، پس فايده‏اى از اين نزول و علم مترتّب نبوده است؛ و اگر مى‏كرد، پس چرا آيات قرآنى خلاف آن را مى‏رساند. نمونه‏هاى زير را ببينيد:
«طه. مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» (طه /2-1)
«اى پيامبر! قرآن را فرو نفرستاديم كه خود را به رنج و مشقّت بيندازى».
اگر پيامبر از حقيقت قرآن آشنايى داشت، چرا بايد طورى عمل مى‏كرد كه مورد سرزنش قرآن واقع مى‏شد؟ يا حلال خدا را بر خود حرام مى‏كرد؟
«يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ» (تحريم /1)
«اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده، به خاطر جلب رضايت همسرانت برخود حرام مى‏كنى؟»
اين آيات و آيات مشابه آن كه زياد است، همه نشان مى‏دهند كه پيامبر اسلام، قبل از نزول تدريجى، كه متناسب با رويدادها به او ابلاغ مى‏شد، خبرى از آيات قرآنى نداشته است؛ و الاّ مكلّف به عمل بود، كه طبق ظاهر آيات، عمل به تكليف نكرده است!
امّا اينكه تفسير آيات مربوط به تعجيل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به خواندن قرآن چه بوده است؟ آن گونه كه از تفاسير بر مى‏آيد و با ديگر آيات قرآن هم ناهمخوانى نشان نمى‏دهد، اين است كه، وقتى كه آيه‏اى نازل مى‏شد، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از فرط شوقى كه داشت، و از شتابى كه بر اخذ و ضبط آن مى‏ورزيد، زبانش را تند تند به آيات مى‏گردانيد تا مبادا فراموش كند. خداوند او را از اين كار نهى فرمود.67

 


5 - هماهنگى تعبيرات با رويدادهاى زمانى

 

 

در قرآن شاهد آياتى هستيم كه مطابق با رويداد يا پرسشى كه در سال‏هاى بعد از بعثت و تا آخر عمر پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم پديد آمده، نازل شده است. در حالى كه بر اساس اعتقاد به نزول دفعى قرآن، بايد بگوييم كه خداوند متعال حادثه‏اى را كه هنوز اتفّاق نيفتاده و مثلاً بيست سال ديگر قابل وقوع است، به عنوان رويدادى كاملاً اتفاق افتاده به پيامبرش مطرح فرموده است! آيات زير را توجه فرماييد:
- «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِى تُجَادِلُكَ فِى زَوْجِهَا وَتَشْتَكِى إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا...» (مجادله /1)
«خداوند، سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكايت مى‏كرد، شنيد؛ خداوند گفتگوى شما را نيز مى‏شنيد».
اين آيه از جمله آياتى است كه در مدينه نازل شده و حكم رهايى از «ظهار» را كه يك عمل ناپسند جاهلى و موجب تحريم ابدى زن و شوهر بر يكديگر بوده است، بيان مى‏كند. طبق شأن نزول آيه، بين زن و شوهرى، اختلافى روى مى‏دهد. شوهر، عصبانى شده و مى‏گويد: تو نسبت به من همچون مادر من هستى! سپس پشيمان مى‏شود. زن براى حل مشكل به سوى پيامبر شتافته، و حكم خدا را استعلام مى‏كند. به دنبال اين دادخواهى است كه آيه نازل شده و با تعيين جريمه‏اى موضوع را حل مى‏كند.68
پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم در سال ششم هجرت، در خواب ديد كه همراه يارانش براى انجام مراسم حج وارد مكه شده‏اند. بنابراين خواب، پيامبر و اصحاب، بار سفر بر بسته و عازم حج شدند؛ امّا قريش مانع ورود آنان به مكه شده، و مسلمانان، ناگزير با «پيمان حديبيّه» به مدينه مراجعت كردند. تعدادى از مسلمانان از راستى خواب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، دچار شك و ترديد شدند. اين آيه نازل شد:
- «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ...» (فتح/27)
«خداوند، آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود. شما به خواست خدا همگى در كمال آرامش وارد مسجد الحرام خواهيد شد».
- «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍوَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ. ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ» (توبه /25 و 26)
«خداوند شما را در جاهاى زيادى از جمله حنين يارى كرد؛ هنگامى كه زيادى نفراتتان شما را مغرور كرده بود؛ ولى هيچ بهره‏اى به شما نداشت؛ و زمين پهناور بر شما تنگ شد، تا اينكه عقب گرد و فرار كرديد. سپس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان فرستاد، و سربازانى كه شما نمى‏ديديد نازل كرد؛ و كافران را مجازات كرد؛ و اين است جزاى كافران!»
- «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً» (مائده /3)
«امروز، كافران از آيين شما مأيوس شدند؛ پس از آنها نترسيد؛ از من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.»
عدّه‏اى از قريش، خواستند علم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را با پرسشى درباره «اصحاب كهف»، ماجراى «خضر و موسى» و «ذوالقرنين» بيازمايند. پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: فردا جواب شما را مى‏دهم. امّا مدّتى وحى از آن حضرت قطع شد؛ و از پاسخ باز ماند؛ به طورى كه قريش به استهزاى آن حضرت و پيروانش پرداختند. پس از چهل شبانه روز، سوره كهف نازل شد و جواب سؤال آنان داده شد. قرآن دليل قطع وحى را اين‏گونه بيان مى‏كند:
- «وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَىْ‏ءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً. إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ» (كهف /24-23)
«هرگز مگو، من فردا كارى خواهم كرد؛ مگر اينكه خدا بخواهد».
- «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِم إِن لمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً» (كهف /6)

«گويى به خاطر عملكرد آنان، و اينكه چرا به اين قرآن ايمان نمى‏آورند، مى‏خواهى خود را از غم و اندوه هلاك نمايى!»
دو نفر از زنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در عالم حسادت با «زينب بنت جحش» - يكى ديگر از زنان آن حضرت - كه از پيامبر با عسلى كه درست كرده بود در خانه‏اش پذيرايى مى‏كرد، قرار گذاشتند كه هر وقت پيامبر از خانه او به خانه يكى از اينان آمد، بگويند كه آيا «مغافير» (گياهى بد بو) خورده‏اى؟ تا پيامبر را بدين سخن ناراحت كنند! يكى از زنان چنين كرد. پيامبر او را از افشاى اين كار به ديگران و ديگر زنان پرهيز داد؛ و خود نيز تصميم گرفت كه ديگر از عسل زينب كه گويا به سبب نشستن زنبورها روى گياه مغافير بوى بدى مى‏دهد، نخورد. امّا آن زن اين سخن را افشا كرد. خدا هم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از اين توطئه آگاه فرمود:
- «وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ...» (تحريم /3)
«به ياد آوريد هنگامى را كه پيامبر، يكى از رازهاى خود (نوشيدن عسل در خانه زينب و تصميم به نخوردن از عسل او) را به يكى از همسرانش گفت؛ ولى او رازدارى نكرد و به ديگران خبر داد؛ خداوند پيامبرش را از افشاى سر آگاه ساخت؛ او قسمتى از آن را براى همسرش بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود...».
حال با قبول اين آيات الهى كه به طور روشن، رويدادهايى را كه سال‏ها پس از بعثت و هجرت در مكّه و مدينه اتّفاق افتاده، بيان مى‏فرمايد؛ چگونه با نزول يكباره قرآن قابل جمع است؟ اگر قرآن در آغاز بعثت، نزول دفعى داشته، چگونه رويدادى را كه اتّفاق نيفتاده به عنوان عمل انجام شده مطرح نموده است؟ آيا چنين عقيده‏اى - نعوذ باللَّه - به مخدوش بودن قرآن دلالت نخواهد كرد؟ و سخن خدا را كه مى‏فرمايد: «وَ مَن أصدَقُ مِنَ اللَّهِ حَديثاً» (نساء /87) «راستگوتر از خدا كيست؟» زير سؤال نخواهد برد؟
مرحوم شيخ مفيد چنانكه در پيش گذشت، در اين باره چنين گفت:
«اين حرف به مذهب مشبهه برازنده‏تر است؛ زيرا آنها بودند كه گمان مى‏كردند خداوند در ازل به قرآن تكلّم كرده و از آينده به لفظ ماضى خبر داده است؛ اين را اهل توحيد رد كرده‏اند».
گذشته از اينها، آيا نزول يكباره قرآن به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه هيچ گونه منشأ اثرى نبوده و نقشى در حضرتش ايفا نمى‏كرده است، عقلاً كار عبثى نمى‏نمايد؟
به طور كلى، آيه زير فصل الخطابى است بر اينكه قرآن جز نزول تدريجى نزولى ديگر، نداشته است:
«لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً» (فرقان /32)
«(مى‏گويند): چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى‏شود؟ براى اينكه قلب تو را محكم داريم، پس آن را به تدريج فرو فرستاديم».
اگر قرآن نزول غير تدريجى داشت، آن وقت جوابى غير از اين از خداوند متعال مى‏شنيديم، نه اين سخن را كه مهر تأييد محكمى است بر نزول تدريجى قرآن.
باورمندان به نزول تدريجى قرآن

1 - شيخ مفيد (م: 413 ه)
شيخ مفيد، نخستين دانشمندى است كه نزول دفعى قرآن را با دلايل متقن رد نموده و تنها نزول تدريجى آن را پذيرفته است.69
2 - سيّد مرتضى علم الهدى (م: 436 ه) در كتاب «أمالى»70.
3 - ابوالحسن على بن احمد الواحدى (م: 468 ه) صاحب كتاب «اسباب النزّول»71
4 - حسن بن محمّد القمى النيشابورى (م: 728 ه) در كتاب «غرايب القرآن» يا «تفسير نيشابورى».72
5 - صدر المتألهين (م: 1050 ه)
نام ملاّ صدرا را در زمره كسانى كه به نزول دفعى قرآن به قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بودند نيز آورديم؛ امّا چنانكه توضيح داديم، هر چند ديگر معتقدان به اين گونه نزول، از سخن ايشان الهام گرفته‏اند؛ ولى به صراحت مى‏توان گفت كه ملا صدرا جز نزول تدريجى را اثبات نكرده است. او اگر فرقى در انزال و تنزيل قايل شده، در مقايسه نزول كتاب‏هاى ديگر انبيا با نزول قرآن بوده است، نه نزول دفعى و تدريجى. به اعتقاد ايشان نزول قرآن بر قلب پيامبر به صورت وحى يا شعور مرموزى بوده كه جز براى پيامبر براى كسى ديگر قابل ادراك نبوده است.73
6 - مصطفى صادق رافعى (م: 1937 م).74
7 - سيّد رشيد رضا (م: 1354 ق).75
8 - سيّد قطب (م: 1385 ق).76
9 - سيّد محمّد حسين طباطبايى (م: 1360 ش).
اگر به ياد داشته باشيد، ما در صفحات پيشين، نام ايشان را در زمره كسانى كه به نزول دفعى قرآن به قلب پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم معتقد بودند، آورديم؛ امّا اينجا باز به عنوان كسى كه معتقد به نزول تدريجى قرآن است، از ايشان ياد مى‏كنيم. زيرا علاّمه طباطبايى هر چند در «تفسير الميزان» راه اثبات نزول دفعى به قلب پيامبر را پيموده است، ولى در كتاب «قرآن در اسلام» كه پس از تفسير الميزان نوشته است، تنها نزول تدريجى را پذيرفته و همچون شيخ مفيد، نزول دفعى را نقد و رد نموده است. ديدگاه ايشان در كتاب ياد شده چنين است:
«سوَر و آيات قرآن مجيد يكجا نازل نشده است. اين مطلب علاوه بر تاريخ قطعى كه به نزول تدريجى قرآن مجيد در امتداد بيست و سه سال مدّت دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم شهادت مى‏دهد، از مضامين خود آيات نيز روشن است. خداى متعال مى‏فرمايد: «وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً» (اسراء /106) «سوره‏ها و آيات قرآن را از هم جدا كرديم تا آن را به درنگ به مردم بخوانى و آن را با يك نوع تدريج نازل كرديم.»
«در قرآن مجيد، ناسخ و منسوخ هست؛ و آياتى كه ارتباط تام به قصص و حوادث دارد كه هرگز در يك زمان جمع نمى‏شوند تا آيات مربوط به آنها يكجا نازل شده، درباره آنها به گفتگو پردازد».77
علاوه بر عالمان مذكور، دانشمندان ديگرى هم هستند كه بدون نفى نزول دفعى يا بدون پرداختن به آن، بدين باورند كه ابتداى نزول قرآن در شب قدر اتّفاق افتاده، سپس تا پايان عمر پيامبر، آيات و سوره‏ها بر حسب نياز روز به آن حضرت فرود آمده است. حال اگر سخن و باور آنان را به تعبير ديگرى بازگو نماييم، چنين مى‏شود كه: قرآن تنها نزول تدريجى داشته، و ابتداى آن شب قدر بوده است. اين دانشمندان عبارتند از:
10 - ابن شهر آشوب (م 558 ه): «شَهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فيهِ القُرآنُ» إى إبتدأ نزوله.78
11 - ملاّ صالح مازندرانى (م: 1081 ه) در كتاب «شرح جامع اصول كافى».79
12 - احمد بن مصطفى المراغى - صاحب «تفسير مراغى».80
13 - جعفر سبحانى در مجلّه «رسالة القرآن»81
214 - محمّد هادى معرفت.82
ديدگاه‏هاى شاذّ درباره نزول قرآن

علاوه بر ديدگاه‏هاى ششگانه‏اى كه بدان‏ها پرداختيم، نظريات ديگرى نيز درباره نزول قرآن مطرح است كه طرفداران كمترى دارند. دو تاى از آنها به شرح زير است:
1 - منظور از «شَهرُ رَمَضان الَّذى اُنزِلَ فيهِ القرآن»، نزول قرآن در ماه رمضان نيست؛ بلكه اين است كه: «أنزل فى شأنه القرآن» در شأن اين ماه قرآن نازل شده است؛ چنانكه مى‏فرمايد: «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيام»(بقره /183) «براى شما (در اين ماه) روزه واجب شد» و مراد از «اُنزِلَ فيهِ القُرآن» نزول حكم وجوب روزه در آن ماه بر برندگان است؛ و «فيه» به معنى «فى فرضه» مى‏باشد.83
2 - قرآن در طى 23 سال هر شب قدر، آن اندازه كه خداوند فرود آمدنش را تقدير كرده بود و مورد احتياج مردم بود به امر خداوند بر آسمان دنيا نازل مى‏شد؛ و پس از آن در ظرف سال به تدريج بر رسول خدا فرود مى‏آمد.84
جمع بندى و نتيجه‏گيرى

ديدگاه‏هاى هفتگانه‏اى كه در اين جستار ياد آور شديم، همگى - بدون استثنا - در مقام نزول رسمى قرآن، معتقد به نزول تدريجى بوده‏اند؛ امّا آنچه مورد اختلاف بود، اعتقاد به نزول ابتدايى - دفعى، قبل از نزول رسمى بوده است. نزول ابتدايى - دفعى را برخى از لوح محفوظ به آسمان چهارم (بيت المعمور) مى‏دانند؛ برخى نزول آن را بر قلب پيامبر تشخيص مى‏دهند؛ و ديگرانى، تنها به تابش ابتدايى نور و حقيقت قرآن به قلب پيامبر رسيده‏اند؛ و بسيارى هم جز نزول تدريجى، به نزول ديگرى معتقد نشده‏اند.
ما ديدگاه‏ها را در بوته نقد نهاديم و بررسى كرديم؛ تا آنجا كه ممكن بود، ثابت كرديم كه براى قرآن، نزولى جز نزول تدريجى متصورّ نيست. زيرا گفتيم اگر نزول قرآن - بنا به صراحت خود قرآن - براى هدايت نوع انسان «هدى للنّاس» است، نزول آن به آسمان چهارم با قرار داشتن آن در لوح محفوظ فرقى ندارد. زمانى كه قرآن به عنوان اعلاميّه‏اى براى مردم صادر نشده است، فاقد جنبه هدايتى بوده، و نزولى بر آن صدق نمى‏كند.
از اين رو، در جمع بندى ديدگاه‏ها، مى‏توان از اعتقاد نزول دفعى قرآن به آسمان چهارم چشم پوشى كرد؛ و اعتقاد به نزول ابتدايى - دفعى نور و حقيقت قرآن بر قلب پيامبر را - زمانى كه لفظ و معنايى بر آن متصورّ نيست - با ديدگاه نزول تدريجى در آميخت، و آشتى داد؛ و اعتقاد به نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را به دليل ناهمخوانى با نصّ صريح قرآن و انتزاعى بودن آن ناديده گرفت. و در پايان با صغرا و كبرا كردن قضايا نتيجه‏گيرى كرد كه قرآن يك نزول بيش ندارد، و آن هم نزول تدريجى است.
امّا اينكه حال، با پذيرش اين ديدگاه، مشكل آغاز نزول قرآن كه به تصريح قرآن در شب قدر و بنا به مشهور غير مستند، در بيست و هفتم ماه رجب اتّفاق افتاده است، چگونه قابل حلّ مى‏باشد؟ بديهى است، زمانى كه هيچ گونه دليل عقلى و نقلى بر شروع بعثت با كلام وحيانى و آيات قرآنى در دسترس نيست، ورود چنين شهرتى در اعتقادات اسلامى از ابتدا مخدوش و نادرست مى‏نمايد.
همچنين بر فرض اينكه روايت وقوع بعثت در 27 رجب را صحيح پنداشته و پذيرفته باشيم، آن وقت به قول بعضى از دانشمندان، از جمله مرحوم محمّد تقى شريعتى: «بايد گفت كه در ماه رجب جبرئيل بر آن حضرت ظاهر شده و او را به رسالت و بعثتش خبر داده ولى نزول قرآن از شب قدر شروع گرديده است؛ چون وحى به تدريج و تأنّى بر آن حضرت فرود مى‏آمد و به طورى كه نويسندگان تاريخ حيات آن بزرگوار گفته‏اند و از جمله ابن هشام در «سيرة النّبويّة» نوشته است «اولين بار كه وحى بر پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شد در خواب بود و نبوّتش با رؤياى صادقه آغاز گرديد. هيچ خوابى نمى‏ديد مگر آنكه مانند صبح صادق به حقيقت پيوسته بود؛ و نيز برخى محقّقين نوشته‏اند كه نخستين آيات سوره علق، اوّل در خواب و بعد در بيدارى بر او خوانده شد؛ تا اندك اندك آماده وظيفه سنگين رسالت گشته، تحمّل قبول وحى برايش ممكن شود. بنابراين مى‏توانيم بگوييم: آغاز بعثت، بيست و هفتم ماه رجب و ابتداى نزول آيات در بيدارى شب قدر بوده است».85
اما، در رابطه با روايات ائمه معصومان‏عليهم السلام - بدون توجه به اخبار مورخان - بايد گفت در اين روايات بعثتى را در 27 ربيع الاول مى‏بينيم كه در آن هيچ نزولى از آيات قرآن مطرح نيست؛ و بعثتى را هم در 17 رمضان يا شب قدر شاهديم، كه در آن ابتداى نزول قرآن مطرح بوده و مورد تأييد قرآن نيز مى‏باشد؛ و اگر روايت امام جعفر صادق‏عليه السلام را هم كه مدت نزول قرآن را در بيست سال تأييد مى‏كند، بر آن بيفزاييم، نتيجه اين خواهد بود كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم در بيست و هفتم ماه ربيع الاول، از طريق نداى غيبى، پيام رسالت خود را دريافت مى‏كند و در شب قدر سال سوم بعثت، دوباره با كلام وحيانى و آيات قرآنى برانگيخته مى‏شود تا رسالت خود را علنى ساخته و فراگير نمايد.
پيشى گرفتن بعثت بر نزول قرآن، در كلام حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مبرهن است آنجا كه مى‏فرمايد:
«انّ اللَّهَ سبحانه بعث محمداً بالحق... و ثم انزل عليه الكتاب...»86
«خداوند پاك و منزه، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را به حق مبعوث كرد و سپس قرآن را بر او نازل نمود.»

پی نوشت‌ها:
1 - تاريخ ابن كثير، 6/3، به نقل از: صالحى نجف آبادى، نعمت اللَّه، حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، تهران، كوير، 339/ 1382
2 - آيتى، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، تهران، دانشگاه تهران، 84/ 1366.
3 - صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، تصحيح: سيد مهدى حسينى لاجوردى، قم، كتابفروشى طوسى، 116/2 1363.
4 - يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه: محمد ابراهيم آيتى، انتشارات علمى و فرهنگى، 376/1 1374.
5 - همان /377.
6 - ابن هشام، سيرة النبى صلى الله عليه وآله وسلم، تحقيق: مصطفى سقاء ابراهيم الابيارى و عبدالحفيظ شلبى، قم، انتشارات ايران، 256/1 1363.
7 - نويدى، شهاب الدين احمد، نهاية الارب، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، تهران، اميركبير، 168/1.
8 - علق /1-4.
9 - نهايةالارب، 169/1، سيرة النبى‏صلى الله عليه وآله وسلم، 252/1.
10 - سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم، دار التبليغ اسلامى، /194/1 1351.
11 - كلينى، محمد بن يعقوب، فروع كافى، تصحيح: على اكبر غفارى، تهران، دار الكتب الاسلامية، 149/4 1350؛ صدوق، من لا يحضره الفقيه، تحقيق: محمد جواد الفقيه، بيروت، دار الاضواء، 1413 ق، 69/2.
12 - حر عاملى، وسائل الشيعه، تصحيح عبد الرحيم ربانى شيرازى، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا، 241/5.
13 - فروع كافى، 149/4.
14 - وسائل الشيعه، 242/5
15 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه: محمد تقى مصباح يزدى، قم، دارالعلم، 20/3 1346.
16 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه: سيد محمد باقر موسوى همدانى، تهران، انتشارات محمّدى، 316-320/40 1363.
17 - عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العياشى، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولى محلاتى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1411 ق، 272/2.
18 - سيوطى، جلال الدين، الدّر المنثور، بيروت، دار الفكر، 106/4.
19 - تاريخ پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، /98.
20 - صدوق، امالى، ترجمه: آية اللَّه كمره‏اى، تهران، كتابخانه اسلاميّه، 62/ 1362.
21 - كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، ترجمه و شرح: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، انتشارات علمية اسلامية، بى تا، 275/4.
22 - الموسوى الدارابى، سيد على، نصوص فى علوم القرآن، مشهد، آستان قدس رضوى، 50/1 1380.
23 - همان، /35.
24 - طبرى، ابوجعفر، جامع البيان، 259/30.
25 - مفيد، محمد بن نعمان، شرح عقايد الصدوق (به ضميمه اوائل المقالات)، تصحيح و تعليق: عباسقلى واعظ چرندابى، تبريز، كتابفروشى حقيقت، 57/ 1330.
26 - ميبدى، رشيد الدين ابوالفضل، كشف الاسرار و عدة الابرار، تهران، سپهر، 1399 ق، 558/10.
27 - زمخشرى، جار اللَّه، الكشاف، بيروت، دار المعرفة، 1387 ق، 238/1.
28 - الفخر الرازى، ابوعبداللَّه محمد، التفسير الكبير، قاهره، البهية المصرية، بى تا، 95/5.
29 - قرطبى، ابوعبداللَّه، الجامع لاحكام القرآن (تفسير القرطبى)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1372 ق، 297/2.
30 - زركشى، بدر الدين، البرهان فى علوم القرآن، دار احياء الكتب العربية، 1391 ق، 229/1.
31 - عسقلانى، ابن حجر، فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1402 ق، 4-7/9.
32 - سيوطى، جلال الدين، الاتقان فى علوم القرآن، قم، نشر امير، 1405 ق، 146/1.
33 - كاشانى، ملاّ فتح اللَّه، منهج الصادقين، تصحيح: ميرزا ابوالحسن شعرانى، 124/1 1347.
34 - حقى برسوى، ابوالفدا اسماعيل، تفسير روح البيان، تصحيح و تعليق: احود عزّو عناية، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1421 ق، 576/10.
35 - آلوسى، شهاب الدين، روح المعانى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1353 ق، 111/25.
36 - نهاوندى، محمّد، نفحات الرحمن، تهران، چاپخانه علمى، 1357 ق، 136/1.
37 - زرقانى، عبدالعظيم، مناهل العرفان فى علوم القرآن، دار احياء الكتب العربية، 1362 ق، 33-38/1.
38 - راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: نديم مرعشلى، دار الكتاب العربى، 1392 ق، /509.
39 - التفسير الكبير، 95/5.
40 - شرح عقايد الصدوق، /57.
41 - همان، /58.
42 - رشيد رضا، محمّد، تفسير المنار، بيروت، دار المعرفة، 161/2.
43 - راميار، محمود، تاريخ قرآن، تهران، اميركبير، 187/ 1362.
44 - الميزان، 20/3؛ طباطبايى، محمد حسين، قرآن در اسلام، تهران، دار الكتب الاسلامية، 167/ 1353.
45 - مامقانى، عبداللَّه، تنفيح المقال، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1424 ق، 122-110/5.
46 - رك: حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، /327.
47 - همان؛ قاموس الرجال، 471/4
48 - علامه حلّى، رجال، قم، دار الذخائر، 1416 ق، /218.
49 - رك: حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، /327.
50 - ملا صدرا، اسرار الايات، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالى، /16 و 17.
51 - نصوص فى علوم القرآن، 255/1.
52 - فيض كاشانى، محسن، تفسير الصافى، تصحيح: شيخ حسين اعلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1399 ق، 65/1.
53 - نصوص فى علوم القرآن، 273/1.
54 - همان، /271.
55 - زنجانى، ابوعبداللَّه، تاريخ قرآن، ترجمه ابوالقاسم سحاب، تبريز، سروش، 35/ 1341.
56 - الميزان، 23/3.
57 - همان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، 20/28.
58 - مطهرى، مرتضى، درسهايى از قرآن، قم، چاپخانه مهر، 40/ 1360.
59 - مطهرى، مرتضى، تفسير سوره فجر و قيامت، قم، حزب جمهورى اسلامى، /66.
60 - رك: طالقانى، سيد محمود، پرتوى از قرآن، تهران، انتشار، 192-194/4 1345.
61 - رك: حكيم، سيد محمد باقر، علوم القرآن، تهران، چاپخانه اتحاد، 1403 ق، /34.
62 - قرشى، سيد على اكبر، تفسير ممتاز، تهران، دار الكتب الاسلامية، 20 - 23/1 1361 و 303.
63 - راميار، تاريخ قرآن، /191.
64 - همان، /183.
65 - نصوص فى علوم القرآن، 628/1 (از مقاله يداللَّه دوزدوزانى)
66 - غرناطى اندلسى، ابوحيّان، تفسير بحر المحيط، دار الفكر للطباعة و النشر، 378/2.
67 - شيخ طوسى، التبيان، ذيل آيه
68 - براى مطالعه مشروح شأن نزول به تفاسير در ذيل همان آيه مراجعه فرماييد.
69 - رك: شرح عقايد الصدوق، /58.
70 - نصوص فى علوم القرآن، 57/1.
71 - همان، /77.
72 - همان، /161-165.
73 - صدر المتألهين، تفسير القرآن، بيروت، دار التعارف، 1419 ق، 155/3 و اسرار الايات /16 و 17.
74 - رافعى، مصطفى صادق، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، شركت تضامنى علمى، 3/ 1320.
75 - المنار، 155/3.
76 - سيد قطب، فى ظلال القرآن، بيروت، دار الشرق، 1405 ق، 3208/5 و 3944/6.
77 - قرآن در اسلام، /166.
78 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، انتشارات علامه، 150/1.
79 - نصوص فى علوم القرآن، /258.
80 - همان /332.
81 - همان /583-584.
82 - معرفت، محمد هادى، التمهيد فى علوم القرآن، قم، مهر، 1396 ق، 72-79/1.
83 - منهج الصادقين، 416-417/1.
84 - راميار، محمود، تاريخ قرآن، /188.
85 - شريعتى، محمد تقى، تفسير نوين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 276/ 1353.
86 - نهج البلاغه، خطبه 198.