شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

فضائل حضرت علی اکبر (علیه السلام)

1 نظرات 05.0 / 5

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الف: شباهت او به پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله

اين جوان خوش سيما در طاقت زبان و زيبايى صورت و سيرت و خلقه اشبه‏ترين مردم به رسول خدا بود که جامع همه کمالات و صفات حسنه و اخلاق نيکو می باشد.

ليکن درباره اخلاق پيامبر صلى الله عليه وآله میفرمايد:
«اِنّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ
همانا تو داراى اخلاق عظيم و برجسته‏ اى هستى.
و حضرت على اکبر (عليه السلام) در جميع صفات و اخلاق چون پيامبر بود و پدر بزرگوارش درباره‏ى او میفرمودند:
«اللّهُمَّ اشهَد فَقَد بَرزاليهم غُلامٌ اَشبَهُ الناسِ وَ خلقاً و مَنطقاً بِرسولِکَ‏ (صلى الله عليه وآله) و کُنّا اِذا اشتقنا الى نَبيّک نَظَرنا اليهِ
خدايا گواه باش جوانى که در خلقت و سيرت و گفتار شبيه ترن مردم به پيامبرت بود به جنگ اين مردم رفت و ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق میشديم به اين جوان نگاه می‏کرديم.

 

 

ب: عصمت آن بزرگوار

عصمت همانند عدالت داراى درجات متفاوت است و هيچ کس به درجه چهارده معصوم نمى ‏رسد لکن خداوند مقام عصمت را به حضرت على اکبر لطف فرموده‏اند .
«صلى اللَّه عَليکَ و عَلى عِترتِکَ و اهلِ بَيتکَ و ابائِک و ابناءِک و اُمَّهاتِکَ الاخيار الا برار الذينَ اذهَبَ اللَّهُ عنهُمُ الرِجسَ و طَهَّرهُم تطهيرا
که دورى از رجس همان عصمت است اما آنچه دال بر مطلب است زيارت رجبيه امام حسين مى باشد که محدث قمى در مفاتيح نقل کرده است: آنگه به سوى قبر على بن الحسين (عليه السلام) برو و نزد قبر آن جناب بايست و بگو :
«السلام عليکَ ايها الصديقُ الطيّبُ الزَّکىُّ الحبيبُ المقَّربُ وابن ريحانةِ رسول اللَّه و جَعلکَ مِن اهل البيت الذيت اذهَبَ اللَّه عنهم الرجس وَ طهَّرَهُم تطهيراً
که خداوند آن بزرگوار را از اهل عصمت قرار داد. کلمه طيبه و زکى را نيز میتوان مويد عصمت دانست .

 

 

ج: صفات آن سرور

حضرت على اکبر داراى صفات جلال و جمال و ملکات نيکو بود و به عالم ملکوت وصل بود دو حديث از مرحوم سيدبن طاووس و شيخ مفيد در طى طريق کربلا نقل کرديم که پدر بزرگوارش گفت:
«أَفَسَلنا عَلَى الحَقِ؛ آيا ما بر حق نيستيم؟»
حضرت فرمودند: بلى، گفت: «اِذاً لا نبالى بالموتِ؛ حال که چنين است از مرگ باکى نداريم.»

 

 

د: شجاعت

آن بزرگوار شجاعت را از على مرتضى (عليه السلام) به ارث برده بود .
علامه مجلسى نقل میکند؛ آن حضرت به هر جانب روى میآورد گروهى را به خاک هلاکت میافکند .
«فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حتّى ضَجَّ الناسُ مِن کَثَرةِ مَن قَتَلَ منهُم وَ رُوِىَ أنّه قَتَلَ عَلى عَطَشِهِ مأةً و عِشرين رُجلاًثم رَجَعَ الى ابيهِ...فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حتّى قَتل تمام المأقَين...»
بقدرى از آن لشگر کُشت که از کثرت کشته به شيون آمدند و روايت شده؛ على اکبر با آنکه تشنه بود 120 نفر را کشت آنگاه نزد پدر بازگشت دوباره به ميدان آمد و آنقدر جنگيد تا کشته‏ها به دويست نفر رسيد.
يلى دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است و عروةبن مسعود يکى از سادات اربعه در اسلام است و از بزرگانى بود که رسول خدا صلى الله عليه وآله او را مثل صاحب ياسين که قوم خود را به خدا دعوت کرد و او را کشتند و شبيه‏ ترين مردم به عيسى بن مريم ناميدند.

 

 

اول شهيد از اهل بيت

چون اصحاب باوفاى ان سرور به درجه ى شهادت رسيدند و نوبت به خاندان آن بزرگوار رسيد على اکبر اول آنها بود که به ميدان شتافت.
مرحوم سيدبن طاووس و ابن نمانقل میکنند: چون با آن حضرت بجز خاندانش کسى نماند على بن الحسين که از زيبا صورتان و نيکو سيرتان روزگار بود بيرون آمد و از پدر اجازه جنگ خوهاست و حضرت به او اجازه داد.
مرحوم شيخ مفيد مى ‏نويسد: همچنان يک يک از ياران سيدالشهدا (عليه السلام) پيش میآمدند و کشته میشدند تا از همراهان امام حسين (عليه السلام) جز خاندانش کسى نماند پس فرزندش پيش آمد.
ابن ادريس می ‏نگارد: «و هوَ اوّل قَتيل فى الواقعه يَومَ الطَّفِّ مِن آل ابى طالبٍ. على اکبر اولين کشته از آل ابيطالب در روز کربلا بود.»
از زيارت ناحيه مقدسه هم چنين استفاده میشود که حضرت على اکبر (عليه السلام) اول شهيد از اهل بيت بوده که مى ‏فرمايد:
«السلامُ عليکَ يا اوّلَ قَتيلٍ من نسل خيرِ سليل من سُلالَةِ ابراهيم الخَليل... سلام بر تو اى اولين جان باخته از خاندان بهترين زادگان (رسول اکرم) از دودمان ابراهيم خليل...»
جمعى از مورخين اهل سنت چون طبرى  و ابن اثير ابوالفرج و... نيز همين را گفته‏اند اما بعضى احتمال داده‏اند که مراتب اولويت، در شأن و مرتبه باشد چنانکه مثلاً مى ‏گويند « فلانى اول عالم يا اول تاجر» است و گفته‏اند: عبداللَّه بن مسلم بن عقيل اول شهيد از اهل بيت است لکن عبارت زيارت ناحيه و عبارت مرحوم سيدبن طاووس و شيخ مفيد و ابن ادريس با اين توجيه نمیسازد.

 

 

شهادت حضرت على اکبر (علیه السلام)

ابن سعد گويد: مردى از شاميان على بن الحسين را که مادرش آمنه دختر ابى مره ثقفى و مادر او دختر ابوسفيان بود فراخواند و گفت: تو با خليفه خويشاوندى دارى. اگر می خواهى برايت امان نامه بگيرم و هر جا که دوست داشتى برو. گفت: به خدا قسم خويشاوندى رسول خدا صلى الله عليه وآله از خويشاوندى ابوسفيان لازمتر بود که مراعات شود.
هنگاميکه تمامى اصحاب شهيد شدند و فقط اهل بيت باقى ماندند تصميم گرفتند که با تمام وجود به ملاقات مرگ بروند و شروع کردند به وداع با يکديگر. نخستين کسى که قدم پيش گذاشت ابوالحسن على اکبر بود که بيست و هفت ساله بود. او آيينه جمال نبوى، ضرب المثل اخلاق نيکو و خلاصه‏اى از گفتار بليغ بود. شاعر در باره رسول خدا مى ‏گويد :

زيباتر از تو چشم من نديده   بهتر از تو را زنى نزائيده
آفريده شدى در حالى که مبرا از عيب هستى   گويا چنان آفريده شده‏ اى که مى ‏خواستى
على اکبر برخاسته از درخت نبوى   و وارث آثار طيبه است

اگر که خداوند شهادت او را مقدر ننموده بود و اسماء آنها را در صحيفه نازل شده توسط جبرئيل بر پيامبر مقرر نکرده بود، هر آيينه او سزاوار مقام خلافت بود.
هنگاميکه تصميم گرفت به ميدان برود جدايى او بر بانوان حرم، سنگين میآمد، چون او پناهگاه آنان، حامى امنيت آنها و تکيه گاه آرزوهاى آنها پس از حسين بود، میديدند که آهنگ رسالت در حال قطع شدن است. خورشيد نبوت درحال کسوف است و اخلاق مهدى درصدد کوچ کردن است. پس او را احاطه کردند و به اطراف او چسبيدند و میگفتند: بر غربت ما رحم کن، نمیتوانيم فراق تو را تحمل کنيم. على اکبر اعتنا نمیکند چون میبيند که امام زمان وى در حالى است که دشمنانش براى ريختن خونش اجتماع کرده‏اند از پدر اذن میگيرد و بر اسبى متعلق به حسين (عليه السلام) بنام «لاحق» سوار مى ‏شود. حسين (عليه السلام) نتوانست جلوى اشک چشم را بگيرد .

مى ‏روى از برم اکنون، پسرم   شدم اين لحظه جگر خون، پسرم
گر شود با خبر، ام ليلا   شود از داغ تو مجنون، پسرم
ره تو هست مقدس، اما   چکنم با دل محزون پسرم
چه کند عمه ى تو، گر بيند   روى زيباى تو گلگون پسرم

به سوى عمرسعد فرياد زد: تو را چه شده؟ خداوند رحم تو را قطع کند چنانچه رحم مرا قطع کردى و خويشاوندى مرا با رسول خدا حفظ نکردى، اميدوارم خداوند کسى را بر تو مسلط سازد که در رختخواب تو را ذبح کند.
آنگه محاسن خود را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: خدايا تو شاهد باش که شبيه‏ترين مردم به پيامبرت از حيث آفرينش و اخلاق و گفتار به سوى اين قوم رفت که هرگاه مشتاق سيماى رسول تو مى شديم به چهره اش مى ‏نگريستيم .

بارالها پسرم اکبر رفت   گل نورسته ى من ديگر رفت
آنکه در خلقت و خو چون احمد   اشبه الناس به پيغمبر رفت
آنکه آرامش قلب و جان بود   دلم آتش زده تا آخر رفت

خداوندا برکات زمين را از آنان بگير و اگر برخوردارشان ساختى، دچار تفرقه شان ساز و حاکمان را هرگز از آنان خرسند مکن. اينان دعوتمان کردند که يارى مان کنند، آنگاه بر ما تاختند و به جنگ ما آمدند و حرمت نزديکى مرا با پيامبر پاس نداشتند و آنگاه با صداى بلند اين آيه را تلاوت نمود.
«خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را برجهانيان برگزيده دودمانى که برخى از برخى ديگر برترند و خداوند شنواى داناست.»
در بسيارى از کتب است که چون شاهزاده عازم جنگ شد امام به او فرمود: با مادر و برادر و عمه هايت وداع نما. پس به خيام حرم آمد و با صداى بلند فرمود:
«السلام عليکَ يا اخاهُ و عليکنّ يا أهل بيتاهُ هذا آخِرُ السلام و آخِرُ الکلامِ و اللّقاءُ فى الجنّة
چون صداى جانفزاى على اکبر به گوش پرده نشينان حرم رسيد دور او حلقه زدند و چنان گريه و ناله کردند که بيهوش شدند...
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: روز عاشورا به مرضى شديد گرفتار بودم. در آن حال ديدم يکى آهسته دست و پاى مرا مى ‏بوسد نگاه کردم ديدم برادرم على اکبر است که در کمال ادب بر روى پايم افتاده و صورت خود را کف پايم می مالد. گفتم: اى برادر، چه شده است که حالت دگرگون و اشکت جارى است؟ پاسخ داد:پدرم ‏تنهامانده، يارانش کشته شده ‏اند اينک قصد آن دارم که جانم را نثارش کنم.
شاهزاده، مادر و برادر و عمه‏ ها را وداع نمود و نزد پدر بزرگوار آمد شاه مظلومان بدست خود اسلحه بر او پوشانيد و کلاه خود فولادى بر سر او گذاشت و کمربند چرمى که از على مرتضى ‏(عليه السلام) به يادگار داشت برکمر وى بست و شمشير مصرى را بر او حمايل کرد و اسب را به او داد تا سوار شود و او را بدين گونه روانه ميدان کرد.
حميد گويد: ديدم آن حضرت از شدت غم گاهى مى ‏نشست و گاهى بر مى ‏خاست و سرخود را به آسمان بلند می کرد و مى ‏گفت: خدايا شاهد باش که على را فداى امت جدّم کردم .

خدا بسوز دلم، واقفى که جانم رفت   ز جان عزيزترم، اکبر جوانم رفت

پس آن شاهزاده به ميدان رفت، جميع لشگر حيران جمال نورانى او شدند چون به ميدان رسيد بر آن سپاه تاخت و قوت بازويش که نشانه‏اى از شجاعت حيدرى بود بروز داد و رجز میخواند:

أَنا علىُّ بن الحُسين بن على   نَحنُ وَ بيتِ اللَّهِ أَولى بِالنَّبى
تَاللَّهِ لت يحکُم فيناابن الدَّعِىِ   اضربُ بالسّيف أحامى عن اَبى

 

 

 

ضَرب غلامٍ هاشمى عَلَوىّ

«من پسر حسين بن على هستم، سوگند به کعبه ما نزديکتر و شايسته‏تر به مقام پيامبر صلى الله عليه وآله هستيم سوگند به خدا نبايد پسر زنازاده (ابن زياد) بر ما حکومت کند، با شمشير شما را میکوبم همچون کوبيدن جوانى هاشمى و علوى و از حريم پدرم حمايت میکنم»
على اکبر پيوسته به راست و چپ لشکر حمله میکرد تاقلب لشکر فرو میرفت، هيچ سست اراده‏اى با او مقابله نمیکرد و هيچ شجاعى جلو نمیآمد مگر آنکه او را به هلاکت می رسانيد.
پيوسته با آنان مى ‏جنگيد تا آنکه شيون کوفيان از فزونى کشته هايشان بالا رفت و با آنکه تشنه بود 120 نفر از آنان را کشت، نزد پدر بازگشت و با زخم‏هاى فراوانى که داشت عرض کرد: پدر جان ؛ تشنگى هلاکم کرده و سنگينى زره بى تابم کرده:

پدر جان، جبهه و ابزار جنگى   چنان بر من نموده عرصه تنگى
سلاح و شدت گرماى سوزان   چنان افکنده لرزه بر دل و جان
که نزديک است جانم بر لب آيد   مرا لطف تو عقد عقده گشايد
اگر دارى بده آبى بنوشم   که بيش از پيش در ميدان بکوشم

«يا أبَةَ، العطشُ قَدَ قَتَلنى و ثِقلُ الحديد اجهَدَنى، فَهَل الى شَربه مِن الماء سبيلٌ اتَقَوى بها عَلى الاعداء»
اى پدر، تشنگى مرا کشت و سنگينى اسلحه مرا به زحمت انداخته و توانم را برده است آيا راهى به سوى قطره آبى هست تا بر دفاع دشمن قوت يابم .
امام حسين‏ (عليه السلام) گريه کرد و فرمود: «محبوب دلم صبر کن، بزودى رسول خداصلى الله عليه وآله تو را سيراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد
«يا بُنَىَّ يَعِزُّ على محمد و على علىّ بن ابيطالب و علىّ اَن تدعوُهم فلا يُحبيوکَ و تستغيثَ بِهِم فلا يُغِيثوکَ
اى پسرم، بسى دشوار است بر رسول خداصلى الله عليه وآله و على مرتضى و بر من که آنها را بخوانى و تو را اجابت نکنند و به آنها استغاثه کنى و به فريادت نرسند.
به او فرمود: اى فرزند زبانت را بيرون بياور، پس زبان او را در دهان گرفت و مکيد و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود: به ميدان بازگرد که اميدوارم پيش از شام جدت جامى لبريز از آب به تو بنوشاند که بعد از آن هرگز تشنه نشوى.
على اکبر در حالى که دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى ميدان رفت و در حالى که از بشارت امام مسرور بود به سوى لشکر حمله کرد غبار را بر چهره آنان مى ‏نشاند نمی فهميد که آيا على اکبر است يا على بن ابيطالب که در ميدان ظاهر شده يا صاعقه است که در برق شمشير ديده مى ‏شود تا اينکه هشتاد نفر ديگر را کشت که تعداد کشتگان به دويست تن رسيد. مردم کوفه از کشتن وى پرهيز مى ‏کردند تا اينکه چشم مرة بن منقذ عبدى ملعون به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردن من است اگر باز اينگونه بر لشکر حمله کند و داغش را به دل پدرش نگذارم.
در اين ميان که به مردم حمله می کرد آن ملعون سر راه او را گرفت و نيزه را بر او زد و او را به خاک انداخت و لشگر دورش را گرفتند و با شمشير او را پاره کردند.
به روايت (بحارالانوار) مرة بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتى زد که تاب از او برفت لشگر با شمشير بر او می زد و او دست بگردن اسب خود انداخت و اسب که گويا تير به چشمش خورده بود يا خون آن حضرت بر چشمانش ريخته بود او را ميان لشگر دشمن برد. «فَقَطَّعُوهُ بِسئوفِهم اِرباً اِربا» لشگر با شمشير خود او را پاره پاره کردند. چون جان به گلويش رسيد فرياد زد:
«يا أبتاهُ هذا جَدّى رَسولُ اللَّه وَ قَد سَقانِى بِکاسه الا وفى شربة لا أظلمأ بعدها أبَداً و هو يقول: العجل العجل فَانّ لَکَ کَأساً مَذخُورَة حتّى تشرَبَها الساعَةَ»
«پدر جان، اين جدم رسول خداست که جامى پر به من نوشانيد که ديگر تشنه نيستم و می گويد: بشتاب، بشتاب که جامى هم براى تو آماده کرده‏ ام تا در اين ساعت بنوشى.»
به روايت ديگر از مرحوم سيدبن طاووس، صدا زد:
«يا ابتاهُ عليکَ السلامُ هذا جَدّى يقرئک السلام و يقول لک عجّل القدوم علينا
پدر جان خداحافظ، اين جدم رسول خداست که به تو سلام مى ‏رساند و مى ‏گويد هر چه زودتر نزد من بيا.
پس فرياد برآورد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.
امام حسين ‏(عليه السلام) آمد بر بالينش نشست .
«وَ وَضَعَ خدَّهُ على خدِّهِ وَ قال: قَتَلَ اللَّهُ قَوما قتلوکَ، ما أجزاهم على اللَّه و على انتهاکِ حُرمَة الرّسول‏صلى الله عليه وآله على الدنيا بعدک العفى
«آن حضرت صورت خود را بر صورت على گذاشت و فرمود: خدا بکشد آن گروهى را که تو را کشتند، چه جرأتى نسبت به خداوند و بر شکستن حرمت پيامبرصلى الله عليه وآله دارند بعد از تو خاک بر سر دنيا باد.»
در «روضة الصفا» آمده که امام حسين‏ (عليه السلام) بر بالين جوانش با صداى بلند گريست که تا آن زمان کسى صداى گريه او را نشنيده بود

 

 

تولد و سن آن بزرگوار

مرحوم مقرم مى ‏نويسد:على ‏اکبر در روز يازدهم شعبان سال 33 هجرى يعنى دو سال قبل از کشته شدن عثمان به دنيا آمد اين موافق است با قول ابن ادريس در سرائر که فرموده: على اکبر در خلاقت عثمان چشم به دنيا گشود.
پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27 ساله بوده و تاييد مى ‏شود به اتفاق مورخين و علماى علم نسب که حضرت على اکبر (عليه السلام) از امام سجاد بزرگتر بوده و امام سجاد در روز عاشورا 23 سال داشته‏ اند و محدث قمى گويد: در سن على اکبر اختلافى عظيم است، ابن شهر آشوب و محمدبن ابى طالب گويند 18 ساله بوده و شيخ مفيد او را 19 ساله دانسته بنابراين از امام زين العابدين کوچکتر بوده است. و بعضى گويند 25 ساله بوده و غير از اين هم گفته‏ اند. پس على اکبر از برادرش بزرگتر بوده و اين صحيح‏ ترين قول است..

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)