شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

اهداف بعثت انبياء

0 نظرات 00.0 / 5



هدايت تشريعي مردم اصولا مسأله نبوت در قرآن کريم از آغاز خلقت بشر مطرح بوده است و زندگي انسان در اين دنيا بر اساس هدايت تشريعي بنا شده است. قبول اين مطلب با توجه به هدف آفرينش انسان در اين جهان، روشن است. وقتي دانستيم علت اين که انسان در عالم ماده بوجود آمده اين است که مسير اختياري داشته باشد و سرنوشت خويش را به اختيار خود رقم بزند طبعا مي‏بايست از طرف خدا راهي به او نشان داده شود و اين راه هم دو جهت داشته باشد : يکي جهت کمال و ديگري جهت نقص، يکي منتهي به سعادت و دومي منتهي به شقاوت، تا با انتخاب آزاد خويش يکي را برگزيند.
آياتي داريم که از همان وقتي که حضرت آدم به زمين هبوط فرمود به ايشان وحي شد که وقتي هدايتي از طرف خدا به سوي شما آمد بايد آنرا بپذيريد، اگر پذيرفتيد و عمل کرديد به سعادت خواهيد رسيد و اگر مخالفت نموديد به شقاوت :
" قلنا اهبطوا منها جميعا فاما يأتينکم مني هدي... (1) "
گفتيم که از بهشت بيرون آييد در صورتي که از سوي من هدايتي بسوي شما آمد.در اين صورت دو حالت داريد يا متابعت مي‏کنيد و به سعادت مي‏رسيد و يا مخالفت مي کنيد و به شقاوت :
" فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون*و الذين کفروا و کذبوا باياتنا اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون "
يعني از همان آغاز آفريده شدن آدم در زمين (يا سکونت ايشان) اين مطلب برايشان روشن شد که شما دو راه در پيش خواهيد داشت و از طرف خدا راهنمايي خواهيد شد.
مشابه آن آيه :
" قال اهبطا منها جميعا "
(خطاب به آدم و حوا) هر دو از بهشت خارج شويد و در زمين فرود آييد.
شايد هم خطاب به حضرت آدم و ابليس باشد چون بعد فرمايد :
" بعضکم لبعض عدو فاما يأتينکم مني هدي فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي (2) "
"يا بني آدم اما يأتينکم رسل منکم يقصون عليکم آياتي فمن اتقي و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون و الذين کذبوا باياتنا و استکبروا عنها اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون" (3)
"اي فرزندان آدم، هرگاه پيامبراني از خود شما بيايند و آيات مرا بر شما بخوانند، کساني که پرهيزگاري کنند و به صلاح آيند بيمي بر آنها نيست و خود غمگين نمي‏شوند.و آنها که آيات ما را به دروغ نسبت داده و از آن سر بر تافته اند اهل جهنمند و جاودانه در آن خواهند بود."
خطاب کلي به همه آدميزادگان دارد.ذکر اين آيه از اين جهت است که توهم نشود که اين خطاب مخصوص آدم و حوا و يا ابليس بود و ربطي به ساير انسانها ندارد.اينجا خطاب به بني آدم است.
در سوره بقره داشت که : "فمن تبع" در سوره طه و نور : "فمن اتبع" در اينجا مصداقش را بيان مي‏کند : "فمن اتقي و اصلح"
بنابراين مسأله هدايت تشريعي بوسيله وحي و نبوت چيزي است که در تقدير آفرينش بوده و سکونت انسان در روي زمين بدون آن امکان نداشته است؛ چون خلاف حکمت الهي است.
بر اين اساس خدا براي هر جمعيتي و هر امتي، پيامبري فرستاد. " و إن من أمة إلا خلا فيها نذير " (4) حال آيا معنايش اين است که در هر شهري، در هر جايي که چند تا از آدميزادگان بودند بايد پيامبر باشد يا در هر زماني مي‏بايست يک پيغمبري باشد که سلسله انبياء از نظر زمان به هم اتصال داشته باشد و يا بصورت ديگري است؟
قرآن در اين زمينه تصريحي ندارد، فقط يک تعبير امت دارد.کلمه "امت" در قرآن معناي وسيعي دارد، بعضي تصور کرده اند که مساوي است با جامعه به معناي علمي اش، ولي اينطور نيست .امت در قرآن علاوه بر اينکه گاهي بر شخص اطلاق شده و گاهي هم به معناي زمان بکار رفته است در مواردي که بر گروهي از انسانها اطلاق شده قدر مشترک موارد استعمالش همين "گروه" است؛ مثلا همه انبيا را يک امت حساب مي‏کند : " ان امتکم امة واحده" با اينکه همه آنان از نظر زماني و مکاني و نيز روابط اقتصادي و سياسي، اشتراکي نداشتند.
به هر حال امت در قرآن به معناي گروه است (5).حال منظور از اينکه هر امتي يک پيامبر دارد چيست؟
دقيقا ما نمي‏توانيم معنايش را معين کنيم.آنچه مي‏توان گفت اين است که هر گروهي از انسانها که جداي از انسانهاي ديگر باشند و روابطشان بگونه‏اي نباشد که معلومات اينها به آنها منتقل شود. طبعا هر کدامشان احتياج به راهنماي جداگانه‏اي خواهند داشت. اما اگر ميليونها انسان در طول دهها قرن، روابطشان آنچنان باشد که معلوماتشان به هم منتقل شود، اگر کتابي براي آنها نازل شد و در ميانشان باقي باشد، همه اينها امت واحده حساب مي‏شوند. در اين آيه هم که مي‏فرمايد :
" و ان من امة الا خلا فيها نذير " (6)
هيچ امتي نيست مگر اينکه پيامبري داشته است."
ظاهرا همين معني اراده شده است.
اما اينکه ما همه پيامبراني را که مبعوث شده‏اند، نمي‏شناسيم، ضرري نمي‏زند. در بعضي روايات آمده که 124 هزار پيامبر بوده‏اند حالا رواياتش از نظر سند اعتبار دارد يا نه کاري نداريم. به هر حال، تعداد زيادي از پيامبران مبعوث شده‏اند و در قرآن نام حدود 25 نفر از انبيا ذکر شده است و بقيه آنها شناخته شده نيستند و حتي اسم آنها را هم نمي‏دانيم . اجمالا طبق اين آيه شريفه سوره فاطر، مي‏دانيم که هر امتي (به معناي مذکور) يک پيامبري داشته است.
طبق برهاني که براي لزوم نبوت آورديم و عرض کرديم که مورد تأييد قرآن است، ضرورت نبوت و ضمنا هدف انبيا معلوم مي‏شود. از اين راه اثبات کرديم که چون انسان مي‏بايست راه سعادت و شقاوت را آزادانه برگزيند بايد نسبت به هر دو راه شناخت داشته باشد و عقل انسان و ساير مشاعرش براي تشخيص صواب و خطا کافي نيست. پس راه ديگري که ما اسمش را وحي مي‏گذاريم بايد باشد و گرنه انسان نميتواند راه حق را تشخيص دهد. طبعا مسؤول هم نخواهد بود. و چون خدا انسان را آفريده که مسؤول باشد، يعني انتخاب کند تا به نتايج اعمالش برسد، بايد راهي براي شناخت قرار داده باشد. پس اولين هدفي که طبق اين برهان بدست مي آيد اين است که انسانها راه صواب و خطا را بشناسند تا هرکدام هر راهي را برميگزينند آگاهانه باشد به ديگر سخن، حجت بر ايشان تمام باشد. در اين زمينه آياتي در قرآن کريم هست که اين معني را تأييد بلکه تصريح مي‏کند از جمله :
" رسلا مبشرين و منذرين لئلا يکون للناس علي الله حجة بعد الرسل و کان الله عزيزا حکيما (7) "
"ما پيامبراني مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم تا مردم را بر خدا حجتي نباشد و خدا پيروزمند و حکيم است."
مخصوصا با ذيل آيه که مي‏فرمايد : " و کان الله عزيزا حکيما " روشن مي‏شود که اتمام حجت لازمه حکمت الهي است. و اين همان تقريبي است که ما در استدلال عرض کرديم که حکمت الهي اقتضا مي‏کند که راه نبوت براي بشر باز باشد.
مشابه اين آيه : (البته اين آياتي که عرض مي‏کنم بعضي خطاب به يک قوم خاصي است يا احيانا خطاب به اهل کتاب است و يا به مشرکين مکه، ولي مضمون يکي است)
" أن تقولوا انما انزل الکتاب علي طائفتين من قبلنا و إن کنا عن دراستهم لغافلين أو تقولوا لو انا انزل علينا الکتاب لکنا اهدي منهم ... (8) "
"ما پيامبر را همراه با کتاب فرستاديم تا نگوييد که تنها بر دو طايفه‏اي که پيش از ما بودند کتاب نازل شده و ما از آموختن آنها غافل بوده‏ايم. يا نگوييد که اگر بر ما نيز کتاب نازل مي‏شد، بهتر از آنان به راه هدايت مي‏رفتيم."
اگر ما براي شما پيغمبر نفرستاده بوديم شما مي‏توانستيد بگوييد خدا براي يهود پيامبر فرستاده و آنها راه حق را شناختند منتهي بسياري از آنها گمراه شدند. نصاري هم همين طور، اگر خدا براي ما پيامبر فرستاده بود، بيشتر از راه حق تبعيت مي‏کرديم. از اين روي براي شما هم پيامبر فرستاديم تا شما هم آزمايش شويد.
جالب است که درجاي ديگري قرآن مي‏فرمايد که قبل از بعثت پيامبر اسلام (ص) قسم خورده بودند که اگر خدا براي ما پيامبري بفرستد از او تبعيت مي‏کنيم و مهتدي‏تر از اقوام ديگر خواهيم بود : " و اقسموا بالله جهد ايمانهم ... (9) " معلوم مي‏شوند که اولا معتقد به الله بوده‏اند و قسمهاي غلاظ و شدادي هم خورده بودند :
"اقسموا بالله جهد ايمانهم."
با نهايت جديت قسم خورده بودند که :
" لئن جائهم نذير ليکونن أهدي من إحدي الامم."
اگر پيامبري بسوي آنها بيايد از ساير امم مهتدي‏تر خواهند بود :
" فلما جائهم نذير ما زادهم الا نفورا"
وقتي خدا پيامبر را فرستاد، به جاي اينکه از او تبعيت کنند و حمايتش کنند بيشتر رميدند .
پس معلوم مي‏شود يکي از اهداف بعثت انبيا اتمام حجت بر مردم بوده است. آيه ديگر خطاب به اهل کتاب :
" يا اهل الکتاب قد جائکم رسولنا يبين لکم علي فترة من الرسل ان تقولوا ما جائنا من بشير و لا نذير فقد جاءکم بشير و نذير و الله علي کل شي قدير (10) ""اي اهل کتاب فرستاده ما در دوراني که پيامبراني نبودند مبعوث شد تا حق را بر شما آشکار کند و نگوييد که مژده دهنده و بيم دهنده‏اي بر ما مبعوث نشده است. اينک آن مژده دهنده و بيم دهنده آمده است و خدا بر هر چيز تواناست."
البته اهل کتاب خود را تابع پيامبري مي‏دانستند، ولي انتظار داشتند پيامبر ديگري بيايد . شايد هم بر اساس وحيي بود که قبلا به انبيا شده بود که بشارت وجود پيامبر خاتم به آنها داده شده بود :
"و برسول يأتي من بعدي اسمه احمد (11) "
"و به پيامبري که بعد از من مي‏آيد و نامش احمد است بشارتتان مي‏دهم."
بهر حال اينها انتظار داشتند که پيامبري بيايد، براي اينکه مبادا شما بهانه‏اي داشته باشيد و بگوييد چون پيامبري نيامد ما گمراه شديم در اثر اينکه مثلا کتاب تحريف شده بود، تعاليم انبيا سابق در دست ما باقي نبود، احتياج به پيامبير ديگري بود و يا چون وعده داده شده بود ما انتظار داشتيم و وقتي نيامد براي ما شک حاصل شده بود، براي اينکه اين حرفها را نگوييد : "فقد جائکم بشير و نذير"
آيه ديگر :
" و لو انا اهلکناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع اياتک من قبل ان نذل و نخزي (11) "
"اگر پيش از آمدن پيامبري عذابشان مي‏کرديم، مي‏گفتند : اي پروردگار ما، چرا رسولي بر ما نفرستادي تا پيش از آنکه به خواري و رسوايي افتيم، از آيات تو پيروي کنيم؟"
خدا مردم را براي اين آفريده بود که با اختيارشان يا راه خوب را انتخاب کنند يا بد را و اگر راه بد را انتخاب کردند مي‏بايست به نتيجه اعمالشان برسند. پس براي کساني که راه خطا را بر مي‏گزينند ناچار عذاب محقق خواهد شد. اما اگر ما اين عذاب را بر آنها نازل مي‏کرديم، قبل از اينکه به سوي آنها پيامبري مي‏فرستاديم آنها مي‏توانستند بگويند ما راه خوب و بد را نمي‏دانستيم. چرا پيامبري نفرستادي تا ما را هدايت کند. يا غفلت کرده بوديم، چرا کسي را نفرستادي که ما را از غفلت در آورند؟ پس ارسال رسل براي جلوگيري از اين بهانه‏هاست. آيه ديگر :
"... و ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا (13) "
"ما هيچ مردمي را عذاب نمي‏کنيم تا آنگاه که پيامبري برايشان بفرستيم."
اين آيات مؤيد اين است که يکي از اهداف نبوت، دست کم، اتمام حجت و قطع عذر است.

تعليم مردم آياتي ديگر داريم که پيامبر مبعوث مي‏شود تا به مردم چيزهايي را بياموزد که نمي‏دانند، آن هم تقريبا همين مفاد را دارد. يعني آنچه را خود مردم مي‏دانند که خوب است، بايد عمل کنند. هرچند پيامبري مبعوث نشود و لذا حتي مستضعفيني که دعوت پيامبران را درک نکرده‏اند آنها هم به اندازه عقل خودشان مسؤولند علت اصلي نبوت اين است که چيزهايي که مردم نمي‏دانند و خودشان نمي‏توانند بفهمند به آنها ياد دهند : " و يعلمکم ما لم تکونوا تعلمون (14) " ، " و علمک ما لم تکن تعلم (15) " ، آنها هم تقريبا مؤيد همين مضمون است.

اصلاح تحريفها از بعضي آيات نکات ديگري هم استفاده مي شود که شايد نسبت به همه انبيا عموميت نداشته باشد. بد نيست قبل از ورود در مطلب، توضيحي مقدمتا عرض کنم :
فرض کنيد خداي متعال پيامبري فرستاده و مردمي را به راه حق هدايت کرده است، بعد در اثر مرور زمان و يا عوامل مختلف ديگر، دعوت آن پيامبر تحريف شده و همان چيزي که وسيله هدايت مردم بود اکنون باعث گمراهي آنان شده است. ما در زمان خودمان اين نمونه‏ها را فراوان مي‏بينيم. انجيلي که از طرف خدا به حضرت عيسي (ع) نازل شده بود امروز هيچ جزئي از آن در دست نيست. شايد در همه کتابخانه‏هاي دنيا يک نسخه از انجيل اصلي پيدا نشود، آنچه در دست است نوشته کساني است که به نام شاگردان حضرت عيسي (ع) ناميده شده‏اند. که انتساب اين اناجيل به آنها هم قطعي نيست. لحن اين اناجيل چند گانه مثل کتاب تاريخ است؛ فلان روزي حضرت عيسي آمد در ميان شاگردانش و چنين گفت و آنها سؤال کردند و او جواب داد و .... پيداست که اين کتابي نيست که به حضرت عيسي نازل شده است. در همين کتاب مطالبي هست که هم مخالف عقل است و هم مخالف آنچه جميع شرايع آسماني بر آن اتفاق داشته‏اند. هم شرک در آن هست و هم احکام مورد اتفاق کتابهاي آسماني در آنها تحريف شده است. پس اين امر چيزي است واقع شدني، "ادل دليل علي امکان الشي‏ء وقوعه" بنابراين ممکن است خدا پيامبري را بفرستد و راه حق را هم به مردم نشان دهد و کتابي بر او نازل کند بعد کتاب تحريف شود . در چنين وضعي باز حکم مردمي را دارند که پيامبر ندارند و کتابي ندارند. احتياج هست که پيامبري بيايد و دست کم آن جهات تحريف شده را ترميم کند. حال شرايع جديدي هم بيايد يا نه مسأله ديگري است. ولي خود اينکه مردم را از انحراف خارج کند و حق را بدست آنها بدهد اين يک عامل جديدي است.

رفع اختلافات ديني بعضي آيات اشاره به اين مطلب دارد که علماء اهل کتاب مطالبي را پنهان کرده بودند و به مردم نمي‏گفتند، اختلافاتي بود که خود علماء اهل کتاب بخاطر منافع خودشان ايجاد کرده بودند اينها موجب مي‏شد که خدا پيامبري بفرستد تا اختلافات را رفع کند و حق را به مردم نشان دهد :
" يا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا يبين لکم کثيرا مما کنتم تخفون من الکتاب و يعفوا عن کثير (16) "
"اي اهل کتاب، پيامبر ما نزد شما آمد تا بسياري از (محتويات) کتاب خدا را که پنهان مي‏داشتيد برايتان بيان کند و از بسياري (از خطاهاي شما) در گذرد"
شما بسياري از مطالب کتاب آسماني را اخفاء کرده بوديد. معلوم است که در بين آنان، علمايي بودند که مي‏دانستند و به مردم نمي‏گفتند. البته آيات ديگري هم هست که دلالت مي‏کند بر اينکه چيزهايي را خودشان مي‏نوشتند و مي‏گفتند اينها از طرف خداست : " فويل للذين يکتبون الکتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله (17) " يا " يحرفون الکلم عن مواضعه (18) " اين کار بسياري از علماء اهل کتاب بود که چنين مي‏کردند. قرآن مي‏فرمايد : پيامبر آمد تا حقايقي را که اخفا کرده بوديد آشکار کند.
آيه ديگر :
" کان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الکتاب بالحق ليحکم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بينهم فهدي الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم (19) "
"مردم، يک امت بودند پس خدا پيامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها کتاب به حق نازل کرد تا آن کتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حکم کند، ولي جز کساني که کتاب بر آنها نازل شده و حجتهاي آشکار گشته بود از روي حسدي که نسبت به هم مي‏ورزيدند هم اختلاف نکردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتي که اختلاف مي‏کردند راه نمود، خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدايت مي‏کند."
اين آيه شريفه جاي بحث زيادي دارد. نکته‏هايي هست که ابتدا مبهم است و جاي آن دارد که در اطرافش بحث شود. از جمله : " کان الناس امة واحدة " اشاره مي‏فرمايد به يک عصري و دوره‏اي که مردم امت واحدي بودند. در اينجا جاي اين سؤال هست که "امت واحد" يعني چه؟ آيا از لحاظ اعتقاد واحد بودند و يا از لحاظ ديگري مثلا از لحاظ مکان و يا کساني بودند که زندگي و ساده يکنواخت داشتند، اگر منظور وحدت در اعتقاد است آيا بر حق بودند يا اعتقاد باطل داشتند؟
مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله عليه از اين جمله استظهار کرده‏اند (به قرينه جمله بعد) که منظور اين است که مردم يک زندگي ساده و يکنواختي داشتند، در همان اوايل سکونت حضرت آدم بر روي زمين افراد معدودي از انسانها بودند که فرزنداني داشتند و ساده مي‏زيستند و مسائل اجتماعي پيچيده‏اي که موجب اختلاف شود نبود و اگر هم بود اختلاف فردي بود. بهرحال ايشان چنين استظهار کرده‏اند. ولي احتمال دارد منظور اين باشد که همه از لحاظ اعتقادي داراي عقيده واحد حق بودند. يعني زماني بر بشر گذشت که همه موحد بودند و دستورات انبيا و پيامبرشان را ـ که حضرت آدم در ميان آنها بود ـ عمل مي‏کردند. حال اگر کساني هم عصيان مي‏کردند اين در هر امتي هست. اما در مسلک نبود. يک مسلک توحيدي بود که حضرت آدم براي بشر آورده بود و مسلک و مذهب جامعه، همان بود. بعد اين دوره گذشت، مذاهب مختلفي بوجود آمد، مذاهب شرک آلود. بعد از اينکه اختلافات مذهبي پديد آمد و حق در جامعه مجهول ماند، احتياج پيدا شد که پيامبران ديگري مبعوث شوند. خود حضرت آدم نبي بود ولي مدتي گذشت ـ مثلا هزار سال ـ آنوقت هم هزار سال چيزي نبود در روايت هست که عمر حضرت آدم حدود نهصد سال بوده است، يک نسل گذشت و مردم دينشان هم دين حضرت آدم بود. پس از اين ـ مثلا در هزاره دوم ـ وقتي حضرت آدم از دنيا رفت اختلافاتي در مردم پديد آمد و مذاهب شرک آلودي بوجود آمد، " فبعث الله النبيين " خدا به حضرت آدم اکتفا نکرد، و شروع کرد به ارسال انبياء : " ارسلنا رسلنا تتري " پشت سر هم خدا پيامبران را فرستاد تا اختلافاتي که در بين مردم پيش آمده بود رفع شود : " فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الکتاب بالحق " شايد از اين آيه بتوان استفاده کرد که حضرت آدم کتاب نداشته و به صورت شفاهي دعوت مي‏فرموده است و کتاب مدوني در بين مردم نبوده است. بعد از اين دوره ـ که اختلافات در بين مردم پديد آمد ـ خدا انبياء را فرستاد و کتاب بر آنها نازل کرد، يعني يک متن وحي که در بين مردم محفوظ ماند "فرق است بين اينکه به حضرت آدم (ع) الهام شود که به مردم بگو مثلا برويد حج (چون در نهج البلاغه هست که حج از اول خلقت حضرت آدم بوده) مردم هم چون مي‏دانستند حضرت آدم (ع) پيامبر است و به او وحي مي‏شود عمل مي‏کردند ولي بعد از اينکه اختلافات پديد آمد احتياج به يک متني پديد آمد که در بين مردم باشد، يا نوشته و يا غير نوشته، و عبارتش محفوظ باشد. کتاب را چرا نازل کرديم؟ : " ليحکم بين الناس فيما اختلفوا فيه " در موارد اختلاف ايشان حاکم باشد و اختلافشان را رفع کند.
" و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه " غير از اختلاف در ميان مردم در خود کتاب هم اختلافاتي بوجود آمد. چه کساني اختلاف کردند؟ کساني عمدا کتاب را تحريف مي‏کردند. " بغيا بينهم " از روي ستم و سرکشي در دين خدا اختلاف ايجاد مي‏کردند. طبعا بخاطر منافع خودشان.
" فهدي الله الذين امنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه ..."
آن کساني که ايمان آورده بودند خدا به اذن خودش آنها را هدايت کرد.
" و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم "
منظور از استشهاد به اين آيه اين است که وقتي در دين الهي اختلافي به وجود آمد، وجود اختلاف، موجب مي‏شود که پيامبر ديگري مبعوث شود تا اختلافات را رفع کند. اختلافاتي که در اثر گذشت زمان يک پيغمبري و عدم حضور او در ميان امت پديد مي‏آيد. هر چند از روي بغي بود. و کساني عمدا اين کار را مي‏کردند ولي خدا پيامبر ديگري را مبعوث مي‏کرد تفضلا تا نسلهاي آينده گمراه نشوند.
حکمتها و مصالح ديگري نيز براي وجود انبيا از قرآن کريم استفاده مي‏شود چنانکه از راه عقل نيز مي‏توان به پاره‏اي از آنها پي برد. و اينک بعضي از حکمتهايي که از قرآن کريم استفاده مي‏شود :

قضاوت چنانکه از خود قرآن استفاده مي‏شود يکي از منافع وجود انبياء اين بود که غير از آنکه اصل حکم را به مردم مي‏رساندند، آن حکم را تطبيق بر موارد مي‏کردند، و در مورد مشاجراتي که بين مردم پديد مي‏آمد قضاوت مي‏کردند. (حالا آيا همه انبياء چنين بوده‏اند يا بعضي؟) حضرت داوود (ع) از کساني بود که رسما از طرف خدا براي قضاوت بين مردم تعيين شد : ظاهرا اختصاص به بعضي از انبيا داشته است " يا داوود انا جعلناک خليفة في الارض فاحکم بين الناس بالحق " (20). در مورد پيامبر اسلام (ص) هم مي‏فرمايد :
" انا انزلنا اليک الکتاب بالحق لتحکم بين الناس بما اراک الله و لا تکن للخائنين خصيما " (21)
"ما اين کتاب را به راستي بر تو نازل کرديم تا بدان سان که خدا به تو آموخته است ميان مردم داوري کني و به نفع خائنان به مخاصمت بر مخيز"
روشن است که منظور از اين حکومت و داوري، قضاوت بين مردم در مورد مشاجرات است.

حکومت بعضي انبياء مقامي بالاتر از قضاوت هم داشته‏اند. يعني رسما رئيس حکومت و جامعه بوده‏اند و مردم مي‏بايست از آنها اطاعت کنند آيه‏اي هست که بطور کلي مي‏فرمايد : "ما هر پيامبري را براي مردم فرستاديم براي اين بود که مردم از او اطاعت کنند" . بنابراين هر پيامبري هر چه ادعا کند که از طرف خداست و لازم است اعمال کند، مردم بايد بپذيرند. وقتي فرمود من از طرف خدا براي قضاوت تعيين شده‏ام، مردم بايد قبول کنند. اگر فرمود من به عنوان حاکم جمعيت تعيين شده‏ام در شؤون سياسي و تدبير امور اجتماع بايد از من اطاعت کنيد مردم بايد قبول کنند. بطور کلي هر پيامبري بر هر جمعيتي مبعوث مي‏شود (در صورتي که پيامبري او ثابت شده باشد) هر ادعايي از طرف خدا بکند مردم بايد بپذيرند :
" و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله " (22)
"هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنکه ديگران به امر خدا، مطيع فرمان او شوند"
اگر بنا باشد مردم خودشان تشخيص دهند که کدام حرفش از طرف خداست و کدام حرف از طرف خودش و احيانا احتمال بدهند که بعضي جاها دروغ مي‏گويد، اين نقض غرض مي‏شود و به او اعتمادي نمي‏ماند پس ناچار وقتي نبوت او ثابت شد، بايد بدون قيد و شرط اطاعت شود. مگر بگويد از ناحيه خودم اين حرف را مي‏زنم ولي اگر ادعا کرد که از طرف خدا منصبي دارد، مردم بايد بپذيرند.
البته در بعضي موارد هست که بعضي پيامبران خودشان متصدي حکومت نشدند، بلکه از طرف خدا حکومت ديگري را تاييد کردند، چنانکه گروهي از بني اسرائيل آمدند نزد پيامبرشان ـ ـ که در روايت اسم آن پيامبر "صموئيل" ذکر شده است ـ گفتند :
" ابعث لنا ملکا نقاتل في سبيل الله " (23)
"براي ما پادشاهي تعيين کن تا در راه خدا بجنگيم"
پيداست که خود صموئيل ملک نبوده است و گر نه مردم به او نمي‏گفتند از خدا بخواه که ملکي براي ما بفرستد. پس هر پيامبري اين طور نبوده که از طرف خدا حکومت داشته باشد. ولي قدر متيقن، پيامبر اسلام (ص) چنين بوده‏اند. از انبياء سابق هم کساني بوده‏اند که حکومت داشته‏اند مثل حضرت سليمان، قرآن صريحا مي‏فرمايد : ملک را به او عطا کرديم. در مورد پيامبر اسلام (ص) هم ادله زيادي داريم : " النبي اولي بالمومنين " و نيز موارد ديگري که حالا در مقام بحث آن نيستيم.
بنابراين يکي از اهداف ثانوي از نبوت که در بعضي نبوت‏ها تحقق مي‏يابد اين است که حکومت حقه‏اي در روي زمين پياده شود و مردم در زير چتر آن حکومت حق، هم دنيا و هم آخرتشان اصلاح شود.
از جمله اهداف سياسي که براي رسالت انبياء در نظر گرفت يکي در مورد حضرت موسي (ع) است که وقتي آمد بسوي فرعون و او را دعوت به پرستش خدا کرد ضمنا فرمود : " فارسل معي بني اسرائيل " اين يکي از اهدافش بود که در همان مذاکره اولي با فرعون مطرح کرد : من رسول خدا هستم به سوي تو. " فارسل معي بني اسرائيل " ، اين يک کار اجتماعي و سياسي است که مردمي را از سيطره ظالمانه حاکمي خارج کند و به سرزمين ديگري ببرد تا آزادانه زندگي کنند و اين جزء هدف رسالت حضرت موسي (ص) بود و از آيات قرآني کاملا روشن است از جمله :
" و قال موسي يا فرعون اني رسول من رب العالمين حقيق علي ان لا اقول علي الله الا الحق قد جئتکم ببينة من ربکم فارسل معي بني اسرائيل " (24)
"موسي گفت : اي فرعون، من پيامبري از جانب پروردگار عالميانم، شايسته است که درباره خدا جز به راستي سخن نگويم. من همراه با معجزه‏اي از جانب پروردگارتان آمده‏ام. بني اسرائيل را با من بفرست "

تذکر دادن از جمله نکته‏هايي که از قرآن کريم استفاده مي‏شود که از فوايد نبوت بلکه از اهداف نبوت است اين است که مردم با اينکه چيزهايي را مي‏توانند درک کنند و يا بصورت مبهم و نيمه آگاهانه درک کرده‏اند احتياج به تذکر دهنده‏اي دارند که آن درک نيمه آگاهانه آنها کامل شود و به تعبير قرآن کريم از غفلت خارج شوند و به ذکر و آگاهي برسند. تعبيراتي که در قرآن، در مورد خود قرآن و بسياري از کتابهاي آسماني ديگري بعنوان : "ذکر، ذکري، تذکرة، مذکر" و امثال اينها شده است ناظر به اين جهت است.
ذکر، يادآوري است يعني چيزي را انسان مي‏داند اما فراموش و يا غفلت کرده است و به عبارتي نيمه آگاهانه شده است. و طبعا علم وقتي در انتخاب اثر دارد که مورد توجه باشد. ممکن است جوامعي در اثر عوامل مختلفي به حالي بيفتند که اين غفلت عموميت پيدا کند. جو جامعه طوري مي‏شود که اصلا اين مسائل برايشان مطرح نشود، راهي هم براي اينها از خود مردم نيست . در اينجا نيز کار انبياء اين است که مردم را از غفلت درآورند. در آن جمله معروف از نهج البلاغه هست که :
"ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذکروهم منسي نعمته (25) "
خداشناسي و خدا پرستي امري است فطري، اما مغفول عنه واقع مي‏شود. بسياري از چيزها را عقل مردم درک مي‏کند اما اين عقل زير خروارها خاک و سنگ هواهاي نفساني مدفون مي‏شود است، کار پيامبران اين است که اين عقلهاي مدفون شده را برانگيزانند : "و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول" و اين مسأله‏اي است که ما روي آن تکيه داشتيم، يعني مسأله احتجاج بر مردم بواسطه تبليغ رسالت الهي.
پس تذکر و بيرون آوردن مردم از غفلت و توجه دادن به آنچه فطرتا درک مي‏کنند و يا با عقل خويش مي‏شناسند يکي از وظايف انبياء و از فوايدي است که بر وجود انبياء مترتب مي‏شود .

انذار و تبشير و بالاخره نکته ديگري که از آيات کريمه درک مي‏شود اين است که گاهي انسان چيزي را مي‏داند و حتي ممکن است توجه هم داشته باشد اما انگيزه عمل ندارد در اين صورت بايد در انسان انگيزه‏اي پديد آيد تا او را به حرکت آورد. انبياء به عنوان "منذر و مبشر" اين کار را انجام مي‏دهند. انگيزه‏ها را در مردم به وجود مي‏آورند، گرايشات خفته را بيدار مي‏کنند . هر انساني از عذاب مي‏ترسد و حتي احتمالش ولو ضعيف هم باشد بايد مؤثر باشد ولي عملا در مردم چنين تأثيري ديده نمي‏شود، اما وقتي پيامبر بيايد و عذابهاي اخروي را توضيح دهد، نعمتهاي بهشتي را برشمارد با انذار و تبشير گرايشها را به فعليت، و عملها را به آگاهي مي‏رساند. چون قبلا گفته‏ايم در روح انسان دو دستگاه کار مي‏کند : يکي دستگاه بينش و ديگري گرايش. پيغمبران بوسيله انذار و تبشير و با بياناتي که نسبت به نعمتهاي الهي و عذابهاي او دارند گرايشهاي انسان را تحريک مي‏کنند.
اگر آيات قرآن را بررسي کنيد، مي‏بينيد که بخش عظيمي از آيات ـ چه از قول پيامبر اکرم (ص) و چه از قول انبياء سلف (ع) در خصوص انذار و تبشير است، يعني در بيان نعمتهاي آخرتي و بيان عذابهاست. اين مسائل در قرآن بقدري مهم است که اصلا پيامبر را به عنوان "نذير" مي‏نامد :
" و ان من امة الا خلا فيها نذير " (26)
"و هيچ ملتي نيست مگر آنکه در ميانشان بيم دهنده‏اي بوده است"
اين بارزترين صفت پيغمبر است و ضرورتش هم کاملا احساس مي‏شود، زيرا کسي بايد در جامعه باشد تا مردم را متوجه خطرات آينده بکند. و بالاخره در اين آياتي که خوانديم ديديد که وصف مبشر و منذر مرتب تکرار مي‏شد : رسلا مبشرين و منذرين...، فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين. در مورد اوصاف پيغمبر اکرم (ص) هم در خود قرآن در چند مورد "بشير" و "نذير" آمده است. پس اين هم يکي از اهداف نبوت است.

مبارزه با ظلم و فساد از جمله اهدافي که از آيات کريمه استفاده مي‏شود مبارزه عملي با ظلمها و فسادهايي بود که در زمان خودشان رايج بوده است. آنطور که از قرآن کريم استفاده مي‏شود هر يک از اقوامي که برايشان پيامبري مبعوث مي‏شد، فساد يا فسادهاي خاصي در ميان آنها رواج داشت، هر چند همه انبياء يک هدف اساسي داشتند که بلا استثناء در سرلوحه دعوتشان بوده و آن دعوت به پرستش خداي يگانه است :
" و لقد بعثنا في کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت " (27)
"در ميان هر ملتي پيامبري مبعوث کرديم، که خدا را بپرستيد و از طاغوت دوري جوييد"
ولي در کنار اين هدف اساسي که عنوان کلي آن پرستش خدا و انقياد در مقابل اوامر و نواهي الهي است، هر پيامبري بر مفسده رايج در زمان خودش بيشتر تکيه مي‏کرده است، مثلا هر جا داستان حضرت شعيب (ع) ذکر مي‏شود مسأله "وزنوا بالقسطاس المستقيم (28) "" و لا تبخسوا الناس اشياءهم (29) " کنارش ذکر مي‏شود. يا حضرت لوط وقتي مبعوث شد فساد خاصي در زمان ايشان شايع شده بود که حضرت با آن شروع به مبارزه کرد. نمونه‏ها در قرآن کريم فراوان است اين نشانه اين است که يکي از اهداف انبياء مبارزه عملي با فساد زمان خويش بوده است.

توجه دادن مردم به توحيد و معاد در ابتداي اين بحث، برهاني راجع به ضرورت نبوت اقامه کرديم بر اين اساس که انسان براي تکامل اختياري آفريده شده است و در اين جهان با اعمال نيک و بد خويش سعادت يا شقاوت آخرتش را تحصيل مي‏کند، پس بايد از رابطه افعال خود با نتايج اخروي آنها آگاه باشد تا بتواند آزادانه انتخاب کند، و يا به تعبير ديگر، لازم است بداند چه کاري خوب است و بايد انجام دهد و چه کاري بد است و نبايد انجام دهد. و چون عقل انسان براي کشف اين روابط بطور دقيق مفيد نيست حکمت الهي اقتضا مي‏کند که راه ديگري براي تحصيل اين علم در دسترس بشر قرار دهد، که آن راه همان راه وحي و نبوت است.
در بحث بعدي گفتيم اين مطلب از آيات کريمه قرآن هم استفاده مي‏شود که اگر خدا پيامران را نمي‏فرستاد حجت بر مردم تمام نبود و عرض کرديم که تفصيل اين مطلب همين است که عقل انسانها براي برشناختن خير و شرشان کافي نبود و مي‏توانستند بگويند که ما نمي‏دانستيم چه کاري بايد انجام دهيم و چه کاري نبايد انجام دهيم.
نکته‏اي ديگر در ضمن بحث روشن شد که مي‏توانيم بر اساس اين نکته حجت ديگري براي "ضرورت نبوت" اقامه کنيم و آن اين بود که : گاهي انسان ـ حتي در مواردي که عقلش هم براي درک مسائل کافي است ـ در اثر عواملي غافل مي‏شود، مثلا عقل انسان براي اثبات وجود خدا و براي توحيد کافي است ولي گاهي شرايط اجتماعي طوري است که کارآيي خودش را از دست مي‏دهد . يعني جو اجتماعي خاصي بوجود مي‏آيد که انسان از اين حقيقت غافل مي‏شود و عقلش را در راه اينکه آيا توحيد حق است يا نه بکار نمي‏گيرد. اين واقعيتي است که کم و بيش قابل پذيرفتن است. فرض کنيد بچه‏اي در خانواده‏اي متولد شده که از روزي که چشم باز کرده پدر و مادرش را بت پرست يافته است وقتي وارد محيط مدرسه شده آنجا هم تعاليم شرک آميزي به او القاء مي‏شود، طبعا هر مکتبي هم شباهتي را به صورت دليل براي حقانيت خودش اقامه مي‏کند . ذهن بچه با اين شبهات خو گرفته، جو اجتماعي هم کمک کرده و اصلا بحثي از توحيد و خداپرستي هم به گوشش نخورده است، در چنين شرايط و اوضاعي خيلي طبيعي است که چنين فردي مشرک بار بيايد و اصلا اين مسأله هم به ذهنش نيايد که آيا اين راه صحيح است يا باطل؟ و همين طور در مورد معاد، گفتيم عقل انسان في الجمله براي اثبات معاد کافي است ولي اگر فردي در محيطي بود که اصلا اسمي از حيات آخرت به گوشش نخورده و توجهي به اين مطلب پيدا نکرده است و آنچه ديده و شنيده و خوانده همه مربوط به زندگي دنيا و لذايذ آن و يا رفتارهاي عقلايي که مي‏بايست در دنيا براي تنظيم امور معاش و تنظيم امور اجتماعي انجام داد، بوده است. پيداست که چنين فردي خود به خود به فکر عالم آخرت نمي‏افتد و يا اگر به فکر بيتفد ممکن است آنقدر شباهت به او القاء کنند که نتواند باور کند. پس حتي در مواردي که عقل انسان في حد نفسه مي‏تواند برهان اقامه کند و حقيقت را بيابد، گاهي شرايط طوري مي‏شود که عقل اين کارآيي را ندارد. و مي‏دانيم که اين دو مسأله يعني توحيد و معاد (ايمان بالله و باليوم الاخر) از مهمترين مسائل اديان است و اگر اين دو براي کسي حل نشود بطور کلي راهي براي سعادت آخرت نخواهد داشت و در چنين مسائلي مي‏بينيم که گاهي شرايط اجتماعي بگونه‏اي است که انسان از آنها غافل مي‏شود.
بنابراين خدايي که انسان را براي سعادت آخرت آفريده است ـ سعادتي که در گرو ايمان بالله و باليوم الاخر است ـ و مي‏داند که براي انسانها شرايطي پيش مي‏آيد که از اين مسائل بکلي غافل مي‏شوند حکمت او اقتضا مي‏کند که در چنين شرايطي مصلحيني، معلميني، مذکريني بفرستد که مردم را متوجه مطلبي کند که فطرتشان به آن شهادت مي‏دهد و عقلشان به آن مطلب دلالت مي‏کند ولو غافل شده‏اند.
آن جمله‏اي که در کلام امير المؤمنين (ع) بود : "يذکروهم منسي نعمته""و يثيروا لهم دفائن العقول" ممکن است ناظر به چنين مطلبي باشد، يعني گاهي انسانها عقلشان در زير حجابهاي هوي، شبهات و جو اجتماعي مدفون مي‏شود و ديگر کارآيي ندارد. وجود و عدم چنين عقلي چندان فرقي ندارد، با اينکه عقل دارند ولي نور افشاني نمي‏کند. اين واقعيت هم مستلزم اين است که خدا بر اساس حکمت متعاليه خود پيمبراني را مبعوث فرمايد تا مردم را از اين حال غفلت در آورند. مسأله را براي مردم طرح کند که توحيدي هم در کار هست، شما به عقل خودتان مراجعه کنيد و در اين باره بينديشيد. و يا اگر مردم شبهاتي دارند شبهات آنها را رفع کنند. پس از اين راه هم ما مي‏توانيم برهاني براي ضرورت نبوت اقامه کنيم. اين برهان فرقش با برهان اول اين است که در آن برهان تکيه روي اين بود که مطالبي را انسان مي‏بايست بداند و نمي‏تواند بداند ولي در اينجا تکيه روي اين است که مردم بايد به مطالبي توجه داشته باشند که از آنها غافل هستند .
وقتي آيات کريمه قرآن را مطالعه مي‏کنيم، مي بينيم که در خصوص هدف بعثت انبياء روي اين دو موضوع تکيه شده که ما پيامبران را فرستاديم تا مردم را دعوت به توحيد کنند ـ با اينکه خود توحيد از راه عقل ثابت مي‏شود و قرآن هم برهان عقلي براي توحيد اقامه مي‏کند ـ ولي مي‏فرمايد هدف از بعثت انبياء اين بود که مردم را به توحيد دعوت کنند.و يا در جايي مي‏فرمايد هدف از بعثت انبياء اين است که مردم را متوجه به معاد کنند.
آياتي در اين زمينه هست که بعضي از آنها اشاره مي‏کنيم :
" و لقد بعثنا في کل امة رسولا ان اعبدو الله و اجتنبوا الطاغوت (30) "
"درميان هر ملتي پيامبري مبعوث کرديم، که خدا را پرستيد و از طاغوت دوري جوييد"
" و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحي اليه انه لا اله الا انا فاعبدون (31) ""قبل از تو هيچ پيامبري نفرستاديم مگر اينکه به او وحي کرديم که من تنها "اله" هستم . بايد فقط مرا پرستش کنيد"
اين آيات به روشني مي‏رساند که دعوت مردم به پرستش الله از وظايف مهم انبياء بوده است قرآن کريم در موارد زيادي داستان انبياء را ذکر فرموده و در سر لوحه دعوت همه انبياء، همين مسأله توحيد را ذکر کرده است که فقط خداي يگانه را پرستش کنيد " ما لکم من اله غيره " تبيين اين مطلب همان است که عرض کردم که با اينکه توحيد فطري است و عقل هم دلالت مي‏کند، در عين حال در اثر شرايط خاص اجتماعي مورد غفلت قرار مي‏گيرد و از اين جهت ضرورت دارد که انبياء مبعوث شوند تا اين امر مورد غفلت را به ياد مردم بياورند.
در مورد معاد هم آياتي داريم از جمله :
" يلقي الروح من امره علي من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق (32) "
"خدا روح را بر هر پيامبري که بخواهد نازل مي‏کند تا اينکه آن پيامبر مردم را از روز قيامت انذار کند"
توجه دادن به قيامت و خطرهايي که ممکن است براي انسان در عالم ابدي پيش بيايد يکي از اهداف پيامبران است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- بقره/38 ـ .39
2- طه/ .123
3- اعراف/35 ـ .36
4- فاطر/ .24
5- براي اطلاع بيشتر ر. ک : جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن
6- فاطر/ .24
7- نساء/ .165
8- انعام/156 ـ .157
9- فاطر/ .42
10- مائده/ .19
11- صف/ .6
12- طه/ .134
13- اسراء/ .15
14- بقره/ .151
15- نساء/ .113
16- مائده/ .15
17- بقره/ .79
18- نساء/ .46
19- بقره/ .213
20- ص/ .38
21- نساء/ .105
22- نساء/ .64
23- بقره/ .246
24- اعراف/104 ـ .105
25- نهج‏البلاغه، خطبه اول.
26- فاطر/ .24
27- نحل/ .36
28- اسراء/ .35
29- اعراف/ .85
30- نحل/ .36
31- انبياء/ .25
32- مؤمن/ .15

***** برگرفته از کتاب معارف قرآن ج 4 ـ 5، محمد تقي مصباح يزدي

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)