سيرى در سيره فردى و اجتماعى امام حسن عسکرى علیه السلام

مقدمه

      امام حسن عسکرى عليه السلام در روز جمعه هشتم ربيع الثانى سال 232 هجرى قمرى در مدينه منوره چشم به جهان گشود. پدر بزرگوار آن حضرت امام هادى عليه السلام و مادر مکرمه اش بانوى عارفه ايست که به نام هاى «سليل» ، «حديثه» و «سوسن» خوانده مى شود. (1)

مدت امامت امام حسن عسکرى عليه السلام شش سال بود که از سال 254 هجرى قمرى شروع و در سال 260 با شهادت آن حضرت پايان يافت. امام حسن عسکرى عليه السلام در طول مدت زندگانى و به ويژه در دوران امامت خويش به واسطه مبارزه با طاغوت هاى زمان در تبعيد و زندان و تحت نظر به سر مى برد و سرانجام در هشتم ربيع الثانى سال 260 و در 28 سالگى در شهر سامراء و توسط احمد معتمد، پانزدهمين خليفه عباسى به طرز مرموزى مسموم و به شهادت رسيد. (2)
زندگى آن حضرت در دوران شش تن از خلفاى ستمگر عباسى سپرى شد که به ترتيب جعفر متوکل، محمد منتصر، ابوالعباس احمد مستعين، ابو عبدالله معتز، محمد مهتدى و احمد معتمد مى باشد.
از آنجايى که امام عسکرى عليه السلام را در محله عسکر - که محل سکونت سپاهيان ترک عباسى بود - جاى داده بودند به آن حضرت عسکرى مى گويند.
حضرت حجة بن الحسن امام زمان عليه السلام يگانه فرزند و جانشين امام حسن عسکرى عليه السلام است که بعد از آن حضرت سکاندار کشتى ولايت و امامت گرديد و امروزه آفتاب وجودش در پشت پرده غيب قرار گرفته است و به اراده خداوند متعال ظهور نموده و جهان را با نور وجودش پر از عدل و داد خواهد ساخت.
در مورد امامت امام عسکرى عليه السلام روايات متعددى از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده است که يکى از آن روايات چنين است: يحيى بن يسار قنبرى مى گويد: امام هادى عليه السلام چهار ماه قبل از شهادت خويش به فرزندش امام حسن عسکرى عليه السلام وصيت کرد و به امامت و خلافت او اشاره نمود و در آن حال مرا به همراه عده اى از دوستان و شيعيان بر آن گواه گرفت. (3)
در اين نوشتار فرازهايى از ويژگى هاى برجسته فردى واجتماعى آن حضرت را مى خوانيم:

 

 

1- عبادت


امام عسکرى عليه السلام همانند پدران گرامى خود در توجه به عبادت خدا نمونه بود. آن حضرت به هنگام نماز از هر کارى دست مى کشيد و چيزى را بر نماز مقدم نمى داشت. ابوهاشم جعفرى در اين مورد مى گويد: روزى به محضر امام يازدهم مشرف شدم، امام مشغول نوشتن چيزى بود، وقت نماز رسيد، امام نوشته را کنار گذاشته و به نماز ايستاد... (4)
عبادت امام عسکرى آن چنان قلب ها را مجذوب خود مى نمود که ديگران را به ياد خدا مى انداخت و حتى افراد گمراه و منحرف رابه راه صحيح هدايت نموده و اهل عبادت و تهجد مى نمود و بدترين افراد در اثر جذبه ملکوتى آن بزرگوار به بهترين انسان ها تبديل مى شدند.
روزى برخى از عباسيان از صالح بن وصيف (رئيس فرماندهان نظامى مهتدى عباسي) خواستند که بر امام عسکرى عليه السلام سختگيرى نمايد. او گفت: دو نفر از بدترين و سختگيرترين زندانبانان خود را بر ابو محمدابن الرضا (امام عسکرى عليه السلام) گماشته ام، اما آن دو در اثر معاشرت با او منقلب شده و در عبادت و مناجات به مراحل عالى قدم گذاشته اند. سپس آندو زندانبان را فراخوانده و در حضور عباسيان از حالات امام عسکرى عليه السلام سؤال کرد و آنان گفتند: ما چه بگوييم در مورد کسى که روزها روزه مى گيرد و همه شب به عبادت مى ايستد و به غير ذکر و سخن خدا هيچ سخن ديگرى بر زبان نمى آورد و هنگامى که به ما نظاره مى کند، بر بدن ما لرزه افتاده و کنترل خود را از دست مى دهيم! وقتى عباسى ها چنين ديدند منقلب شده و برگشتند. (5)

 

2- سخاوت


از آنجا که امامان معصوم عليهم السلام برترين نمونه و اسوه کامل صفات عاليه انسانى بودند، رفتار آنان در همه ابعاد مى تواند براى پيروانشان درس آموز باشد. و يکى از آن صفات زيبا، سخاوت است. ما در مورد سخاوت امام عسکرى عليه السلام فقط به نقل يک روايت بسنده مى کنيم:
محمد بن على مى گويد: زمانى بر اثر تهيدستى کار زندگى بر ما سخت شد. پدرم گفت: بيا با هم به نزد ابو محمد (امام عسکرى عليه السلام) برويم. مى گويند او مردى بخشنده است و به جود و سخاوت شهرت دارد. گفتم: او را مى شناسي؟ گفت: نه، او را هرگز نديده ام.
با هم به راه افتاديم. در بين راه پدرم گفت: چقدر خوب است که آن بزرگوار دستور دهد به ما 500 درهم بپردازند! تا با آن نيازهايمان را برطرف کنيم. دويست درهم براى لباس، دويست درهم براى پرداخت بدهى و صد درهم براى مخارج ديگر!
من پيش خود گفتم: کاش براى من هم سيصد درهم دستور دهد که با صد درهم آن يک مرکب بخرم و صد درهم براى مخارج و صد درهم براى پوشاک باشد تا به کوهستان (در اطراف همدان و قزوين) بروم. هنگامى که به سراى امام رسيديم، غلام آن حضرت بيرون آمده و گفت: على بن ابراهيم و پسرش محمد وارد شوند. چون وارد شده و سلام کرديم، امام به پدرم فرمود: «يا علي! ما خلفک عنا الى هذا الوقت؟ ; اى علي! چرا تا کنون نزد ما نيامده اي؟»
پدرم گفت: اى آقاى من! خجالت مى کشيدم با اين وضع نزد شما بيايم.
وقتى از نزد آن حضرت بيرون آمديم، غلام آمده و کيسه پولى را به پدرم داد و گفت: اين پانصد درهم است، دويست درهم براى پوشاک، دويست درهم براى بدهى و صد درهم براى مخارج ديگر. آنگاه کيسه اى ديگر درآورده وبه من داد و گفت: اين سيصد درهم است، صد درهم براى خريد مرکب و صد درهم براى پوشاک و صد درهم ديگر براى ساير هزينه ها، اما به کوهستان نرو بلکه به سوراء برو... . (6)

 

3- زهد و ساده زيستى


کامل بن ابراهيم مدنى در مورد زهد و ساده زيستى امام عسکرى عليه السلام مى گويد: جهت پرسيدن سؤالاتى به محضر آن حضرت شرفياب شديم. هنگامى که به حضورش رسيديم، ديدم آن گرامى لباسى سفيد و نرم به تن دارد. پيش خود گفتم: ولى خدا و حجت الهى خودش لباس نرم و لطيف مى پوشد و ما را به مواسات و همدردى با برادران دينى فرمان مى دهد و از پوشيدن چنين لباسى باز مى دارد. امام در اين لحظه تبسم نمود و سپس آستينش را بالا زد و من متوجه شدم که آن حضرت پوشاکى سياه و زبر بر تن نموده است. آن گاه فرمود: «يا کامل! هذا لله و هذا لکم; اين لباس زبر براى خداست و اين لباس نرم که روى آن پوشيده ام براى شماست! (7)»

 

4- جذب عواطف و صيد دل هاى مشتاق


فضائل و کمالات معنوى آن حضرت موجب شده بود که دوست و دشمن شيفته آن حضرت شده و از صميم قلب به آن حضرت ارادت بورزند و وجود گرامى امام را خواسته يا ناخواسته محترم شمارند. به دو نمونه در اينجا اشاره مى کنيم:
1- احمد بن عبيدالله بن خاقان قمى نماينده خليفه عصر و متصدى خراج شهر قم بود. او با اينکه يکى از دشمنان سرسخت و از آزار دهندگان اهل بيت عليهم السلام بود، در مورد ويژگى هاى اخلاقى امام حسن عسکرى عليه السلام مى گويد: من در شهر سامراء هيچ کس از علويان را ازلحاظ رفتار و وقار و پاکدامنى و نجابت و بزرگوارى برتر از ابومحمد ابن الرضا (امام عسکرى عليه السلام) نه ديدم و نه شناختم. او در ميان خاندان خويش و قبيله بنى هاشم و سرلشکران و وزيران و ساير مردم و حتى در ميان سالخوردگان و اشراف محترم تر و عزيزتر از همه بود، اين حقيقت را من با چشم خودم مشاهده کردم.
روزى در کنار پدرم - که يکى از افراد سرشناس دستگاه خلافت بود - ايستاده بودم و در آن روز پدرم جلسه عمومى داشت وهمه افراد را به حضور مى پذيرفت. ناگهان نگهبانان خبر آوردند که ابو محمد، ابن الرضا دم در ايستاده است. پدرم با صداى بلند گفت: اجازه دهيد وارد شود.
من از اين گفت و گو شگفت زده شدم، زيرا تا آن لحظه نديده بودم که در حضور پدرم جز خليفه و وليعهد وى، کس ديگرى را با کنيه به او معرفى نمايند. سپس تازه جوانى گندمگون، خوش قامت، زيباروى و با اندامى موزون، با جلال و وقار ويژه وارد اتاق شد. پدرم با ديدن وى از جاى برخاست و چند قدم به استقبالش رفت، با آنکه تا آن لحظه نديده بودم که چنين رفتارى را با يک نفر هاشمى و يا يکى از فرماندهان لشکرى نشان داده باشد. چون نزديکش رسيد، دست بر گردن او انداخته و از صورت و سينه اش بوسيده و دستش را گرفت و در روى تخت خود نشانيد وخودش نيز پهلوى او نشست و با او به گفت و گوى صميمانه پرداخت.
پدرم در ضمن صحبت به او «فدايت شوم» مى گفت. از برخورد احترام آميز پدرم با اين جوان ناشناس هر لحظه بر حيرتم افزوده مى شد. هنگام خداحافظى پدرم با احترام فوق العاده او را بدرقه کرده و او رفت.
احمد بن خاقان در ادامه مى افزايد: بعد از رفتن او، من به غلامان پدرم گفتم: اين چه کسى بود که او را در حضور پدرم با کنيه ياد کرديد و پدرم با او اين چنين رفتارى محترمانه داشت؟ !
گفتند: او يکى از علويان است که به او حسن بن على مى گويند وبه ابن الرضا معروف است. شگفتى من بيشتر شد. هنگام شب وقتى پدرم تنها شد، به او گفتم: پدر! اين جوان که صبح او را ديدم چه کسى بود که نسبت به او چنين احترام نمودى و در گفت و گوى با او «فدايت شوم» مى گفتي؟ ! و خودت و پدر و مادرت را فدايش مى ساختی؟
گفت: «پسرم! او امام رافضيان است، او حسن بن على است که به ابن الرضا معروف است.»
آنگاه پدرم بعد از اندکى سکوت درادامه سخنانش چنين گفت: پسر جان! اگر حکومت از دست خلفاء بنى عباس بيرون رود، هيچ کس از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست و اين به جهت فضيلت، پاکدامنى، زهد و پرهيزگارى و اخلاق شريف و شايستگى ذاتى اوست. اگر پدر او را ديده بودى، مردى بزرگوار، نجيب و شخصيت با فضيلتى را ديده بودی.»
با شنيدن اين سخنان انديشه و نگرانيم دو چندان شد و خشمم نسبت به پدر افزون گشت. به نظرم سخنان پدر اغراق آميز مى آمد و بعد از آن دلم مى خواست در مورد حسن بن على پرس و جو کنم و پيرامون شخصيت وى کاوش و بررسى نمايم. از هيچ يک ازبنى هاشم و سران سپاه ونويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد، درباره حسن بن على سؤالى نکردم مگر آنکه او را نزد آنان در نهايت بزرگى و ارجمندى يافتم. مقام بلند و سخنان نيک و تقدم بر فاميل و ساير بزرگان، از جمله ويژگى هايى بود که من از زبان آنان در ستايش حسن بن على شنيدم. بعد از اين، ارزش و مقام وى در نظرم بزرگ آمد و فهميدم که دوست و دشمن او را به نيکى ياد کرده و مى ستايند.
احمد بن خاقان در ادامه سخنان خويش بعد از نقل ماجراى شهادت امام حسن عسکرى عليه السلام مى گويد: بعد از رحلت او، جعفر (برادر امام حسن عسکرى عليه السلام) نزد پدرم آمد و گفت: «مقام و منصب برادرم را به من بده. من سالى بيست هزار دينار برايت مى فرستم.» پدرم به او تندى کرده و گفت: اى احمق! سلطان به روى کسانى که به امامت پدر و برادرت معتقد بودند شمشير کشيد تا آن ها را از عقيده شان برگرداند و نتوانست اين کار را عملى سازد (زيرا مردم از روى اخلاص و صميميت به آن ها معتقد بودند.) پس اگر شيعيان، پدر و برادر تو را امام مى دانند، نيازى به سلطان و غير سلطان ندارى که منصب آن ها را به تو بدهند و اگر نزد شيعيان اين منزلت را ندارى، بوسيله ما بدان نخواهى رسيد.
پدرم به خاطر اين سخن جعفر، او را پست و کم عقل خواند، وى را بيرون کرد و تا زنده بود به او اجازه ورود نداد. (8)
2- محمد بن اسماعيل مى گويد: على بن نارمش که دشمن ترين افراد نسبت به اولاد على بن ابى طالب عليهم السلام بود، موظف به زندانبانى امام حسن عسکرى عليه السلام شد. به او دستور دادند که هر چه مى توانى بر او سخت بگير. حضرت عسکرى عليه السلام بيش از يک روز نزد او نبود که احترام و بزرگداشت آن حضرت در نظر او به جايى رسيد که در برابر امام عسکرى عليه السلام چهره بر خاک مى گذاشت و ديده از زمين بر نمى داشت. امام از نزد او خارج شد در حالى که بصيرت او به آن حضرت از همه بيشتر و ستايشش براى او از همه نيکوتر بود. (9)

 

5- پرورش نيروى تفکر و تعقل در افراد


اسحاق کندى فيلسوف عراق بود. او به تاليف کتابى با موضوع تناقضات قرآن همت گماشت. او آن چنان با شور و علاقه مشغول تدوين اين کتاب گرديد که از مردم کناره گرفته و به تنهايى در خانه خويش به اين کار مبادرت مى ورزيد، تا اينکه يکى از شاگردانش به محضر پيشواى يازدهم شرفياب شد.
امام به او فرمود: «آيا در ميان شما يک مرد رشيد پيدا نمى شود که استاد شما را از اين کارش منصرف سازد؟ !» عرض کرد: ما از شاگردان او هستيم، چگونه مى توانيم در اين کار يا کارهاى ديگر به او اعتراض کنيم؟ !
امام فرمود: «آيا آنچه بگويم به او مى رساني؟» گفت: آري. فرمود: «نزد او برو با او انس بگير و او را در کارى که مى خواهد انجام دهد يارى نما، آنگاه بگو سؤالى دارم، آيا مى توانم از شما بپرسم؟ به تو اجازه سؤال مى دهد. بگو: اگر پديدآورنده قرآن نزد تو آيد، آيا احتمال مى دهى که منظور او از گفتارش معانى ديگرى غير از آن باشد که پنداشته ايی؟ خواهد گفت: امکان دارد. و او اگر به مطلبى توجه کند، مى فهمد و درک مى کند. هنگامى که جواب مثبت داد، بگو: از کجا اطمينان پيدا کرده اى که مراد و منظور عبارات قرآن همان است که تو مى گويی؟ شايد گوينده قرآن منظورى غير از آنچه تو به آن رسيده اى داشته باشد و تو الفاظ و عبارات را در غير معانى و مراد متکلم آن به کار مى بريی؟ !»
آن شخص نزد اسحاق کندى رفت و همانطورى که امام به او آموخته بود، با مهربانى تمام با او انس گرفت، سؤال خود را مطرح کرد و او را به تفکر و انديشيدن وادار نمود. اسحاق کندى از او خواست سؤال خود را تکرار کند، در اين حال به فکر فرو رفت و اين احتمال به نظر او ممکن آمده و قابل دقت بود، براى همين شاگردش را قسم داد که منشا اين پرسش را براى او بيان کند. او گفت: به ذهنم رسيد و پرسيدم. استاد گفت: باور نمى کنم که به ذهن تو و امثال تو اين پرسش خطور نمايد، راستش را بگو، اين سؤال را از کجا آموخته ای؟ شاگرد گفت: ابو محمد عسکرى به من ياد داد. استاد گفت: آرى، الان حقيقت را گفتی. چنين سؤالى جز از آن خاندان نمى تواند باشد. آنگاه نوشته هاى خود را در اين زمينه در آتش سوزانيد. (10)

 

6- ترويج فرهنگ صرفه جويى


برنامه ريزى صحيح در زندگى موجب رشد اقتصادى و از زير ساخت هاى توسعه اجتماعى و بالندگى اقتصادى يک جامعه محسوب مى شود. در سيره امام حسن عسکرى عليه السلام در اين رابطه نکات قابل توجهى وجود دارد و در ذيل نمونه اى از آن را مى خوانيم:
محمد بن حمزه سرورى مى گويد: توسط ابوهاشم جعفرى - که با هم دوست بوديم - نامه اى به محضر امام عسکرى عليه السلام نوشته و درخواست کردم که آن حضرت دعا کند تا خداوند متعال در زندگى من گشايشى ايجاد بفرمايد. وقتى که جواب را توسط ابوهاشم دريافت کردم، آن حضرت نوشته بود: «مات ابن عمک يحيى بن حمزة و خلف ماة الف درهم و هى واردة عليک، فاشکرالله و عليک بالاقتصاد و اياک و الاسراف، فانه من فعل الشيطنة; پسر عمويت يحيى بن حمزه از دنيا رفت و مبلغ صد هزار درهم ارث باقى گذاشت و اين درهم ها بر تو وارد مى شود (به ارث به تو مى رسد) پس خدا را سپاسگذارى کن و بر تو باد به ميانه روى، و از اسراف بپرهيز که اسراف از رفتارهاى شيطانى است.»
بعد از چند روزى، پيکى از شهر حران آمده و اسنادى را مربوط به دارايى پسر عمويم به من تحويل داد. من با خواندن نامه اى که بين آن اسناد وجود داشت، متوجه شدم که پسرعمويم يحيى بن حمزه دقيقا همان روزى فوت کرده است که امام عليه السلام آن خبر را به من داد.
به اين ترتيب از تنگدستى و فقر رهايى يافته و بعد از اداى حقوق الهى و احسان به برادرهاى دينى ام، طبق دستور امام عليه السلام زندگى خود را بر اساس ميانه روى تنظيم نموده و از اسراف و ولخرجى پرهيز نمودم و به اين ترتيب زندگى ام سامان يافت در حالى که در گذشته فردى مبذر و اسراف کار بودم. (11)

 

7- تاکيد بر اصل قرآنى تقيه


امام عسکرى عليه السلام براى حفظ نهضت اسلامى و ترويج فرهنگ اهل بيت عليهم السلام از روش هاى مختلفى استفاده مى کرد. آن حضرت چون در عصر حاکميت مستبدترين سلاطين عباسى زندگى مى کرد و از خطرات بزرگ نسبت به مذهب شيعه و پيروان آن آگاه بود، همواره پيروان خود را به رعايت اصل قرآنى تقيه سفارش مى نمود. آن حضرت طبق آيه تقيه که در سوره آل عمران بيان شده است: «لايتخذ المؤمنون الکافرين اوليآء من دون المؤمنين و من يفعل ذلک فليس من الله فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقية و يحذرکم الله نفسه و الى الله المصير (12)» ; «افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، کافران را به دوستى بگيرند و هرکس چنين کند، هيچ رابطه اى با خدا ندارد مگر اينکه از آنان به نوعى تقيه کنيد و خداوند شما را از [عقوبت ] خود بر حذر مى دارد و بازگشت به سوى خداست.» ، شيعيان را به تقيه توصيه نموده و به اين ترتيب از جان شيعيان پاسدارى و حفاظت مى کرد. به روايتى در اين زمينه توجه کنيد:
حلبى (يکى از ارادتمندان امام عسکرى عليه السلام) مى گويد: در شهر سامراء در روزى که قرار بود امام حسن عسکرى عليه السلام به بيرون از منزل تشريف بياورد، به اتفاق عده اى از شيعيان براى ملاقات آن حضرت در بيرون منزلش به انتظار ايستاديم. در آن حال نامه اى از امام عليه السلام دريافتيم که آن حضرت نوشته بود: «الا لايسلمن على احد و لا يشير الى بيده و لايومى فانکم لاتؤمنون على انفسکم (13) ; کسى [در اين موقعيت] به من سلام نکند و با دست خود به من اشاره ننمايد و [حتى کوچکترين] اشاره اى نکند، براى اينکه شما امنيت جانى نداريد.»

 

8- تبيين جايگاه آل محمد عليهم السلام در جامعه


ابوهاشم مى گويد: از امام حسن عسکرى عليه السلام تفسسير آيه زير را پرسيدم: «ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله» (14) ; «سپس اين کتاب را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، از ميان آن ها عده اى بر خود ستم کردند و عده اى ميانه رو بودند و گروهى به اذن خدا در نيکى ها پيشى گرفتند.»
امام عليه السلام فرمود: هر سه دسته مربوط به آل محمد صلى الله عليه و آله مى باشند. آنکه بر خود ظلم روا داشته، کسى است که اقرار به امام ننموده است و مقتصد کسى است که عارف به مقام امام است و گروه سوم و اشخاصى که سبقت درگرفتن فيض و خيرات دارند، امامان معصوم عليهم السلام هستند.
ابو هاشم مى گويد: من در فکر فرو رفتم که اين چه عظمتى است که نصيب امامان معصوم عليهم السلام شده و مقدارى هم اشک ريختم. امام عسکرى عليه السلام نگاهى به من انداخته و فرمود: مقام ائمه بالاتر از آن است که تو در مورد عظمت شان آل محمد صلى الله عليه و آله مى انديشی! شکر خدا را به جا آور که تو را از تمسک کنندگان به ريسمان ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله قرار داده است و روز قيامت; زمانى که ساير مردم با رهبرانشان محشور مى شوند، تو در رديف پيروان آل محمد صلى الله عليه و آله بوده وبا آنان محشور خواهى شد. تو بهترين راه راانتخاب نموده ای! (15)

 

9 - اهتمام به دو اصل تولى و تبرى


سيره عملى امام عسکرى عليه السلام در صحنه هاى اجتماعى، نکات برجسته اى براى پيروان آن حضرت دارد. يکى از مهم ترين فرازهاى سيره اجتماعى آن حضرت، توجه به دو اصل تولى و تبرى مى باشد. در موارد متعدد و مناسبت هاى به دست آمده، امام يازدهم عليه السلام شيعيان رابه دوستى اهل بيت عليهم السلام و بيزارى از دشمنان آنان ترغيب مى نمود. به عنوان مثال روزى على بن عاصم کوفى که مردى نابينا بود به محضر امام شرفياب شد. او ضمن گفت و گو با حضرت، ارادت خالصانه خويش را به خاندان نبوت اظهار نموده وگفت: من از يارى عملى شما ناتوانم و به غير از ولايت و محبت شما و بيزارى از دشمنانتان و لعن به آنان در خلوت ها سرمايه اى ندارم، با اين حال وضعيت من چگونه خواهد بود؟ !
امام عسکرى عليه السلام فرمود: پدرم از جدم رسول خدا روايت نمود که: «من ضعف على نصرتنا اهل البيت و لعن فى خلواته اعداءنا بلغ الله صوته الى جميع الملائکة... فاذا بلغ صوته الى الملائکة استغفروا له و اثنو عليه; هرکس توانايى يارى نمودن ما اهل بيت را نداشته باشد و در خلوت هايش به دشمنان ما لعنت بفرستد، خداوند صداى او را به همه فرشتگان مى رساند... هنگامى که صداى او به فرشتگان برسد، آنان براى وى طلب آمرزش نموده و او را مى ستايند.»
امام عليه السلام در ادامه مى فرمايد: آن فرشتگان مى گويند: «اللهم صل على روح عبدک هذا الذى بذل فى نصرة اوليائه جهده و لو قدر على اکثر من ذلک لفعل; خدايا بر روح اين بنده ات درود فرست که در يارى اوليائش تمام تلاش خود را انجام مى دهد و اگر بيش از اين توانايى داشت انجام مى داد.» در اين حال از طرف خداى سبحان ندا مى آيد که اى ملائکه من! من دعاى شما را درحق اين بنده ام اجابت کردم و بر روح او درود فرستادم و در رديف ارواح ابرار و از بهترين بندگان برگزيده خويش گردانيدم. (16)»
احمدبن مطهر مى گويد: يکى از شيعيان به امام عسکرى عليه السلام نامه نوشته و در مورد ارتباط با واقفيه (17) سؤال کرد. آن حضرت در جواب نوشت: «آن ها را دوست نداشته باشيد، به عيادت مريض هاى آنان نرويد، در تشييع جنازه هايشان شرکت نکنيد، بر مرده هايشان نماز نخوانيد و در اين مورد فرقى نمى کند که کسى امامت يکى از امامان معصوم را انکار کند يا اينکه فردى که داراى مقام امامت از طرف خدا نيست را جزء امامان معصوم بداند و يا (مانند مسيحيان) قائل به تثليث باشد. بدانيد که منکر آخرين امامان معصوم عليه السلام همانند انکار کننده امامان قبلى است و هرکس به تعداد امامان بيفزايد مثل کسى است که از امامان معصوم کم مى کند. (18)

 

10- پاسخ به پرسش هاى روز


يکى از مهم ترين موارد در سيره اجتماعى امام عسکرى عليه السلام پاسخ گويى به شبهه هاى فرهنگى و دينى جامعه بود.
ابوهاشم جعفرى مى گويد: روزى ابوبکر فهفکى از امام يازدهم پرسيد: چرا زن بى نوا درارث يک سهم و مرد دو سهم مى برد. امام فرمود: «چون جهاد و پرداخت مخارج به عهده زن نيست و نيز پرداخت ديه قتل خطا بر عهده مردان است و بر زن چيزى نيست. (19)»
ابوهاشم در ادامه مى افزايد: من پيش خود گفتم که قبلا شنيده بودم «ابن ابى العوجا» از امام صادق عليه السلام همين را پرسيد و همين جواب را شنيد. در اين هنگام که از قلب من چنين سخنى خطور نمود، حضرت رو به من نموده و فرمود: «آرى، اين سؤال ابن ابى العوجاء است و وقتى سؤال همان است، پاسخ ما نيز همان خواهد بود. اول و آخر ما در علم و منزلت مساوى هستند و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان فضيلت و امتيازشان ثابت است. (20)»

 

11- تشويق عالمان و دانشمندان راستين


حمايت ائمه اطهار عليهم السلام از دانشمندان راستين و متفکران متعهد، در گسترش فرهنگ غنى و مترقى اهل بيت عليهم السلام نقش مهمى داشت.
امام عسکرى عليه السلام با قدر دانى از چهره هاى فرهنگى شيعه، جرقه اميد را در دل دانشوران و دانش دوستان پديد مى آورد و آنان را براى تلاش هرچه بيشتر در راه گسترش فرهنگ شيعه اميدوارتر مى ساخت.
ابوهاشم جعفرى از ياران راستين امام عسکرى عليه السلام و از نوادگان جعفر طيار عليه السلام مى گويد: روزى کتاب «يوم و ليله» از تاليفات يونس بن عبدالرحمن را به حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام عرضه کردم. حضرت آن را مطالعه نموده و پرسيد: اين کتاب تاليف کيست؟
گفتم: اين از آثار يونس بن عبدالرحمن از منتسبين به آل يقطين است. امام عليه السلام فرمود: «اعطاه الله بکل حرف نورا يوم القيامة; خداوند در مقابل هر حرف [که در اين کتاب نوشته، ] نورى براى او در قيامت عطا فرمايد. (21)»
همچنين امام عسکرى عليه السلام در نامه اى به على بن بابويه قمى - از دانشمندان برجسته شيعه در قم - به نحو شايسته اى او را مى ستايد. در بخشى از آن نامه آمده است: اى بزرگ مرد و مورد اعتماد و فقيه شيعيان من، ابوالحسن على بن حسين قمي! خداوند متعال تو را بر امورى که مورد رضاى اوست موفق بگرداند و براى تو فرزندان صالح و شايسته عطا فرمايد. اى مرد دانشمند و مورد اطمينان من، ابالحسن! صبرکن و شيعه مرا به صبر فرمان ده، همانا زمين از آن خداست که بندگانش را وارث آن مى سازد. و سرانجام نيکو براى پرهيزگاران است و سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو و بر همه شيعيانم باد. (22)»

 

12- رهبرى مبارزات سرى


پيشواى يازدهم على رغم فشارهاى شديد سياسى و با وجود حضور اجبارى در مناطق نظامى و تحت کنترل، با تيز بينى خاصى با دوستان و شيعيان خويش ارتباطى عميق ايجاد کرده بود.
به عنوان نمونه: امام حسن عسکرى عليه السلام در يکى از روزها داود بن اسود را فرا خوانده و چوبى گرد و دراز به اندازه کف دست در اختيارش گذاشت و دستور داد که آن را به عثمان بن سعيد عمرى از افراد مورد اعتماد امام عسکرى عليه السلام و اولين نائب خاص حضرت مهدى عليه السلام برساند.
او مى گويد: به قصد اجراى فرمان حضرت عسکرى عليه السلام به راه افتادم. در راه با سقايى روبه رو شدم که استرش راه را سد کرده بود. من آن چوب را به هدف راندن استر بالا برده و به حيوان زدم. ناگهان چوب شکسته و شکاف برداشت، چون چشمم به قسمت شکافته چوب افتاد نامه هايى را ديدم که در داخل آن جاسازى شده بود. با عجله چوب را در آستينم پنهان کردم. دراين حال مرد سقا شروع کرد به داد و فرياد کردن، به من و سرورم دشنام مى داد. بعد از انجام ماموريت، به خانه امام عليه السلام بازگشتم. عيسى از خدمتگزاران آن حضرت به نزدم آمد و گفت: مولاى تو مى گويد: «چرا استر را زدى و چوب را شکستی؟ ! ديگر کارى نکن که نيازى به عذر خواهى داشته باشد و از تکرار خطاى خود خوددارى نما. اگر شنيدى کسى به ما دشنام مى دهد اعتنا نکن و از معرفى خود پرهيز کن، چون ما در سرزمينى بد زندگى مى کنيم. پس راه خود را برو و بدان که اخبار و احوال تو به ما مى رسد. (23)»

 

13- نجات جامعه از بحران هاى سرنوشت ساز


در سامراء قحطى سختى پيش آمد، معتمد خليفه وقت فرمان داد مردم به نماز استسقاء (طلب باران) بروند، مردم سه روز پى در پى براى نماز به مصلى رفتند و دست به دعا برداشتند ولى باران نيامد، روز چهارم جاثليق (پيشواى اسقفان مسيحی) همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت، يکى از راهبان هر وقت دست به سوى آسمان بلند مى کرد بارانى درشت فرو مى باريد. روز بعد جاثليق همان کار را کرد و آن قدر باران آمد که مردم ديگر تقاضاى باران نداشتند; همين موجب شگفتى ونيز شک و ترديد وتمايل به مسيحيت درميان بسيارى از مسلمانان شد و جامعه اسلامى در آستانه يک بحران سرنوشت ساز و خطرناک قرار گرفت.
اين وضع برخليفه ناگوار بود، پس به دنبال امام عسکرى عليه السلام فرستاد و آن گرامى را از زندان آوردند. خليفه به امام عرض کرد: امت جدت را درياب که گمراه شده اند!
امام فرمود: از جاثليق بخواه که فردا سه شنبه به صحرا بروند. خليفه گفت: مردم باران نمى خواهند بنابراين به صحرا رفتن چه فايده اى دارد؟ امام فرمود: براى آنکه انشاءالله شک و شبهه را برطرف سازم. خليفه فرمان داد و پيشواى اسقفان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عليه السلام نيز در ميان جمعيت عظيمى از مردم به صحرا آمدند. آنگاه مسيحيان و راهبان براى طلب باران دست به سوى آسمان برداشتند، آسمان ابرى شد وباران آمد. امام فرمان داد دست راهب معينى را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست بيرون آورند. در ميان انگشتان او استخوان سياه فامى از استخوان هاى آدمى يافتند، امام استخوان را گرفت و در پارچه اى پيچيد و به راهب فرمود: اينک طلب باران کن. راهب اين بار هم دست به آسمان برداشت اما ابر کنار رفت و خورشيد نمودار شد. مردم شگفت زده شدند. خليفه از امام پرسيد:
اين استخوان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اين استخوان پيامبرى از پيامبران الهى است که از قبور برخى از پيامبران برداشته اند و استخوان پيامبرى ظاهر نمى شود جز آنکه باران مى آيد. امام را تحسين کردند و استخوان را آزمودند ديدند همانطور است که امام مى فرمايد. (24)


پى نوشت ها :
1) بحارالانوار، ج 50، ص 236.
2) منتخب التواريخ، ص 828; بحارالانوار، ج 50، ص 236; اصول کافى، ج 1، باب مولد ابى محمد الحسن بن على عليه السلام.
3) اعلام الورى، ص 370.
4) بحارالانوار، ج 50، ص 304.
5) وفيات الائمه، من علماءالبحرين و القطيف، ص 410.
6) اصول کافى، کتاب الحجة، باب مولد ابى محمد الحسن بن على، ح 3.
7) مستدرک الوسائل، ج 3، ص 243. مستدرک سفينة البحار، ج 9، ص 220.
8) اصول کافى، کتاب الحجة، باب مولد ابى محمدالحسن بن على عليه السلام، حديث 1; الارشاد، ج 2، ص 321.
9) همان، ح 8; الارشاد، ج 2، ص 330.
10) المناقب، ج 4، ص 424و 425; بحارالانوار، ج 50، ص 311 و ج 10، ص 392.
11) کشف الغمه، ج 2، ص 424.
12) آل عمران/ 28.
13) بحارالانوار، ج 50، ص 269.
14) فاطر/ 32.
15) الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، ج 2، ص 687; بحارالانوار، ج 50، ص 259.
16) بحارالانوار، ج 50، ص 316 و 317.
17) واقفيه کسانى هستند که تا امام هفتم را قبول دارند و به امامان بعدى ايمان ندارند.
18) الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 685.
19) ديه قتل خطائى بر عهده عاقله از خويشاوندان قاتل است. عاقله، برادران، عموها، پسربرادر و پسر عمو و پدر و فرزند قاتل است.
20) پيشواى يازدهم، ص 24 و 25.
21) رجال نجاشى، ص 447.
22) انوار البهيه، ص 220; بهجة الآمال، ج 5، ص 419.
23) المناقب، ج 4، ص 427 و 428; مستدرک الوسائل، ج 12، ص 214.
24) پيشواى يازدهم، ص 22، به نقل از احقاق الحق، ج 12، ص 464.