شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

نگاهی خردمندانه به برخی از نکاتِ زندگانیِ عالِم عظيم الشأن حضرت آيةاللّه آقای ميرزا محمّدحسين غروی نائينی

4 نظرات 04.0 / 5

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرّحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين، و الصلوة و السلام علي سيّدنا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين، و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

 


نگاهی خردمندانه به برخی از نکاتِ زندگانیِ عالِم عظيم الشأن
حضرت آيةاللّه آقای ميرزا محمّدحسين غروی نائينی
(رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه)

 

 

    پيش‌گفتار

 

اين ناچيز محمّد کريم پارسا به عرض می‌رساند:

بسيار سزاوار و به جاست اظهارِ مراتبِ تشکّر و سپاس از دوست بزرگوار، عالم عامل، حضرت آيةالله آقاسيد مجتبی جزائری اصفهانی (فرزند خطيب توانا مرحوم حجّةالإسلام آقای حاج سيد رضا جزائری (رضوان‌الله‌ سبحانه‌ وتعالی‌عليه) )؛ زيرا بدون کمک در تحقيق و تنظيم و ترتيب و ويرايشِ ايشان، برای اينجانب امکانِ به ظهور رساندنِ اين مقاله محقّقانه نبود. فجزاه الله سبحانه خير الجزاء، و الحمد لله ربّ العالمين.
٭ اين ناچيز محمّد کريم پارسا مطالبی را که نقل می کنم تقريباً عين عبارات است، عين عبارات. مضمون و محتوا که جاي خود دارد.
و برخی از مطالبی را که در اين مقاله نقل می کنم، از استاد بزرگوارِ حوزه علميه نجف اشرف حضرت آيةالله آقاشيخ مجتبيٰ حاتمی لنکرانی (رضوان‌الله‌ سبحانه‌ وتعالی‌عليه) (که خود، از شاگردان ميرزای نائينی بودند) شنيده‌ام. و برخی ديگر را از شيخِ بزرگوارِ حقائق‌شناس، حضرت آية الله بهجت (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) (که ميرزای نائينی و شاگردانِ او را درک کرده بودند) نقل می‌کنم. و بعضی را از عالِم جامع و اديب دوران، استاد اديب نيشابوری (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) (که بعض اساتيدش از شاگردان بلاواسطة ميرزای بزرگ شيرازی بودند) استفاده نموده‌ام. و برخی را از کسان ديگر که خدمتشان رسيده‌ام و در وثاقت و صدقشان شکّ ندارم.

٭ آشيخ مجتبيٰ لنکراني می فرمودند: «بنده 14سال شاگرد ميرزای نائينی بودم».

٭ و می فرمودند: «در درسِ ميرزا صدوپنجاه نفر شرکت می کردند، ولی ده دوازده نفرشان می فهميدند». [منظور: به نحو کامل و خوب می فهميدند].

٭ و يک وقتی  به شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت عرض کردم: آقای لنکرانی می فرمود: «من مرحوم فاضل شَرَبياني را ديده‌ام، ريشش را حناء می زد».
آقای بهجت سر را پايين انداخته مکثی فرمودند، بعد سر بالا آوردند و فرمودند: «امروز کسی مثل آقاي لنکرانی احوال نجف را ندارد».
[پارسا: با اينکه در آن زمان، استاد الفقهاء و المجتهدين حضرت آيةالله خويی هم زنده بود].

 

 

آيةالله ميرزا محمّدحسين غروی نائينی
(رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه)

 

مقام والای او در علم و عمل
٭ شکّی نيست که مرحوم آيةالله ميرزا محمّدحسين غروی نائينی (متوفّای 1355هـ ق) از اجلاّء علمای ربّانی شيعه بوده.

درباره علميّتِ وی، تعبير آقای بهجت اين بود: «ميخِ اعلميّت را کوبيده بود بر زمين».
يعني آقاي بهجت آن زمان او را اعلم مي‌دانست.

و آيةالله بهجت فرمودند: شيخ عبدالکريم حائري گفته بود [دربارة ميرزاي نائيني]: «يک هفته از درس گذشته، کأنّه امروز درس را شنيده». اين‌جور حافظه‌اش قويّ بود.
[پارسا: شيخ عبدالکريم حائري و ميرزاي نائيني هردو درس سيّد محمّد فشارکي می‌رفتند].

و ميرزای نائينی شاگرداني را تربيت کرد که بعد از خودش هر يک در آسمان فقاهت، مانند آفتاب درخشيدند. تنها بعضی از معاريف آنها را نام می‌برم:
يکي از شاگردان ميرزای نائينی، استاد الفقهاء و المجتهدين آيةالله العظميٰ آقاسيد ابوالقاسم خويي (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) بوده.
يکی از شاگردانش آيةالله آقاسيد محمّدهادي ميلاني (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) بوده.
از شاگردانش آيةالله آقاشيخ علي‌محمّد بروجردي (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) بوده.
از تلامذة ميرزا، علاّمه بزرگوار طباطبائي و اخوي ايشان آيةالله آقاسيد محمّدحسن الهي (رضوان الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليهما) بوده‌اند.
باز از شاگردانش آيةالله آقاشيخ موسيٰ خوانساري (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) بوده.
يکی از آنها آيةالله آقاسيد جمال‌الدين گلپايگانی (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) بوده.
از شاگردان ميرزای نائينی، عالم ربّانی بحر الفقاهة آيةالله آقاشيخ حسين حلّی (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی عليه) است، و آقاشيخ مجتبیٰ لنکرانی می‌فرمود: «وقتی آقاشيخ حسين حلّی بر ميرزا ايراد می‌کرد: يا ميرزا جواب نمی‌داد، يا بعد از دو سه روز جواب می‌داد».
يکی از شاگردان ميرزا، آيةالله آقاسيد محسن حکيم (رضوان‌الله‌ سبحانه‌ وتعالی‌عليه) است.
از آنها آية الله آشيخ صدرا بادکوبه‌ای (رضوان‌الله‌ سبحانه‌ وتعالی‌عليه) بوده.
از تلامذه ميرزا، آيةالله آقاميرزا باقر زنجانی (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) بوده که عالم بزرگی بوده و درس خارج داشت.

و از شيخ بزرگوار حقائق‌ شناس آية الله بهجت (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) شنيدم، و از ديگری نيز شنيدم، و آقای بهجت از آقای خويی (رضوان‌الله‌ سبحانه‌ وتعالی‌عليه) نقل می‌کرد: «وقتی ميرزا درس می‌داد، شيخ عبدالکريم زنجانی (أعلی‌الله‌ مقامه‌ الشريف) هم می‌آمد در آخرهای [جمعيّت] درس می‌نشست». [يعنی بااينکه از سيدکاظم يزدی اجازه اجتهاد گرفته بود و از سيد محمّد فيروزآبادی هم اجازه اجتهاد گرفته بود، ولی در درس ميرزا شرکت می‌کرد. و همچنين با وجود اينکه درباره مشروطه، اختلاف شديد در مشرب داشتند].

آری، اين عالِم بزرگوار [ميرزای نائينی] إلی ما شاء الله شاگرد تربيت کرده. و شاگردان ميرزا در نجف اشرف و کربلا و کاظمين و سامرّا و در شهرهای مختلف ايران، مشغول افاضه و افاده بودند. و کسانی که درس ميرزا را درک کرده بودند متشخّص بودند.
حاصل: مقام علمی ميرزای نائينی، بر احدی از اهل فضل، پنهان نيست.

٭ و نه فقط عالِم در فقه و اصول بود، بلکه در حکمت هم دست طولانی داشت. بلکه عالِمِ عامل بوده. عابد بوده. حسابی اهل معنیٰ بوده. (اين جملات عبارت‌ پردازی نيست. نويسنده اين مقاله رمان‌نويس نيستم و از رمان خوشم نمی‌آيد. آنچه به نظر قاصر، عند الله تعالی حق می‌دانم به قلم می‌آورم.
شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آقای بهجت درباره معنويّتِ وی می فرمودند: «ميرزای نائينی را فوق العاده می دانم».

و نيز می فرمودند: «ميرزای نائينی شب‌های جمعه کليد مسجد هندی را می گرفت و شب را تا صبح به عبادت در آن مسجد می گذراند».

و نيز آقای بهجت می فرمودند: «ميرزای نائينی که می آمد در حرم می نشست، اطرافيان هم دورش بودند، اما کأنّه کسی در حرم نيست، چشم‌هايش را می بست، توسّل می کرد به حضرت امير، سر و گردنش را تکان می داد. کأنّه مردم نگاهش نمی کنند. کأنّه اطرافيان توجّه ندارند. کأنّه هيچ‌ کس نيست، تنها هست. اون‌طور توسّل می کرد به حضرت امير».
[البته آقای بهجت هر حکايتی از هر عالِمی نقل می کرد يک جهتی داشت، که میخواست به يکی از شاگردان يا دوتا يا همه بفهماند. وگرنه بی‌جهت در صدد قصّه‌گويی و داستان‌سرايی نبود].

اين ناچيز از مرحوم آقای بهجت پرسيدم: چه سالی مشرّف شديد به عتبات؟ فرمودند: «من قبل از تکليفم به کربلا رفتم».
و گويا چهارسال هم در کربلا اقامت داشتند.
و چند باری اين حکايت را ميفرمودند: «من در کربلا که بودم، يک‌روقتي ميرزای نائينی مشرّف شدند کربلا، و در صحن اقامه جماعت می کردند. روزی من در آخرِ صفِ اوّل، نزديکِ ستونی ايستاده بودم، ميرزا قبل از اينکه تکبيرةالإحرام بگويد، يک کاری کرد [کار معنوی] و بعد تکبيرةالإحرام را گفت. [آقای بهجت دأبشان نبود که آنچه را که می بينند بفرمايند]. نماز که تمام شد، من تعجّب کردم که اين مردم مگر نديدند ايشان قبل از اينکه تکبيرةالإحرام بگويد چکار کرد! تعجّب می کردم که چرا اين مردم تعجّب نمی‌کنند. بعد ملتفت شدم مردم نديدند و نمی بينند او چه کرد. و فقط من هستم که ديدم ايشان چه کرد».
لهذا مي‌فرمودند: «من ميرزا را فوق العاده می دانم».

شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آية الله بهجت فرمودند: «رجالی که ديديم نمازهايشان جور به جور بود، با هم تشابهي نداشت، ما هم سعي نکرديم مثل يکيشان باشيم، خدا بخواهد خودش راهنمايی می کند. آقای نائينی و سيد ابوالحسن که قم بودند درس شروع کردند، نائينی نماز در صحن می خواند، سيد ابوالحسن در مسجد امام [حسن عسکري]. نائينی وقت تکبير گفتن، اضطراب داشت [بدنش می‌لرزيد]. پيرمردی از قم که اهل علم هم بود، اين را میگفت».

و شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آية الله بهجت نقل می کردند از استاد الفقهاء و المجتهدين آيةالله العظميٰ آقای خويي که میفرمود: «ميرزای نائينی در مقبره ميرزای بزرگ شيرازی، روی زمين می‌نشستند و درس خارج می دادند. يک‌ وقتی اين طلبه‌ها و شاگردها اصرار کردند که آقا تشريف ببريد بالای منبر. ايشان حاضر نبودند بالای منبر بنشينند. بالاخره با اصرار و پافشاری [و به ذهنم می آيد که حتّیٰ بازويش را هم گرفتند که: آقا بفرماييد بالای منبر] ايشان رفت روی منبر نشست و گفت: چه وضعي شده که رجال [يعنی مردان علم و عمل] رفتند، ما بايد بياييم روی منبر بنشينيم ! [عين عبارت آقای بهجت است]: «چند تا طَپانچه  به سرِ خودش کوبيد» [از شدّت ناراحتی که وضع اينطور شده که ما برويم روی منبر بنشينيم، و رجال رفتند ...].

و شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت ميفرمودند: «ميرزای نائينی قبل از شروع درس، روی منبر که مینشست يک اذکار و اورادی داشت که می خواند».
میفرمود: «بعضیرها میگفتند: اين سوره ياسين میخوانَد. [به جهت اينکه مدّت زيادی طول می کشيده].
بعدها که ميرزا سنّش بالا رفت و درسش خيلی مختصر بود، آن مقدّمه طولانی که قبل از شروع درس می خواند را، باز هم می خواند و بعد، درس را شروع مي‌کرد.
و گاهی  مدّتِ درس، کمتر از مدّتِ آن اذکار و اورادی  بود که قبل از درس میخواند».
لهذا آقای بهجت میفرمودند: «بعضی ها می گفتند که: اين درس ميرزای نائينی، مثل زيارت حضرت مسلم است که اذن دخولش خيلی مفصّل‌ تر از اصل زيارت است».

و نيز می فرمودند: «نائينی حبس بول داشت، روزی [به قصد تشرّف به حرم، از منزلش] آمد رواق [حرم حضرت امير]، نتوانست [بماند]، محتاج شد به ميله [بخاطر کسالتی که داشت، ادرارش را با ميله بايد دربياورد]، برگشت به خانه و چند بار به سرِ خودش زد که «اگر لائق بودی راهت می دادند به زيارت».

پارسا: آری، ميرزای نائينی اينگونه عالِمی دين‌دار، متشرّع، و جامع بين علم و عمل بوده. امّا مع‌الأسف در بين اهل علم هم نوعاً نائينی را تنها به علميّت می‌شناسند، و از مقامات معنوی و تقویٰ و وَرَع و زُهدِ او غافل‌اند.

 

چند فائده:

 

٭ اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: از يکی از پيرمردان يا بزرگان نجفی شنيدم امّا فراموش کرده‌ام و نمی‌دانم چه کسی بود، فرمود: «ميرزای نائينی وصيّت کرد آقاشيخ علی قمی زاهد (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) او را غسل بدهد».

٭ اين قضيّه را مرحوم آيةالله بهجت زياد تکرار می‌فرمودند که: حاج‌آقا مجلس [برادرِ حضرت آيةالله سيد حسين خادمی اصفهانی که رئيس حوزه علميه اصفهان بود. حاج‌آقا مجلس از متشخّصين در عتبات عاليات بوده و آنجا زندگاني می‌فرموده] در شبِ عاشورا گويا گلوی خود را با تيغ، بريده بود، و او را به بيمارستان منتقل نمودند و بالاخره معالجه شد. در همان ايّام حضرت آيةالله ميرزای نائينی در کربلا مشرّف بودند، و در منزلی که وارد شده بودند اتاقی بود بسيار بزرگ و در آنجا اهل علم که به ديدن ميرزای نائينی رفته بودند هر دو سه نفر يا چهار پنج نفر با هم بحث می‌کردند. مرحوم ميرزای نائينی ثقل و سنگينی سامعه داشتند، پرسيدند: اين آقايان در چه چيز بحث می‌کنند؟ به عرض ايشان رساندند که اينها با هم بحث می‌کنند که آيا کار حاج آقا مجلس جائز است يا حرام؟ مرحوم ميرزای نائينی سر را پايين انداخت حدود بيست دقيقه، بعد سر را بالا آورده و فرمود: «نزاعی است بين عقل و عشق».

و آن ايّامی که قمه‌ زدن ممنوع شده بود، حضرت آية الله بهجت اين حکايت [حاج‌آقا مجلس که گلوی خود را بُريد] را مفصّلاً و مکرّراً بيان می‌فرمودند.

٭ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آية الله بهجت فرمودند: ميرزای نائينی می‌فرمود: «در امّت مثل دونفر در مراقبه سراغ ندارم: يکی سيّد بن طاووس، از کتاب‌هايش فهميديم. يکی آخوند ملاّ فتحعلی [سلطان‌آبادی]».
بعد آقای بهجت در مقام توضيح فرمودند: «از آن‌جا ... آمده اين‌جا [يعنی از زمان سيّد بن طاووس يکمرتبه آمده زمان ملاّ فتحعلی،که يعنی از آن زمان تا اين زمان، کسی در مراقبه اين‌گونه نبوده].
و [نيز] اين همه اشخاص را از کتُبشان نفهميده.
و [نيز] اين [ملاّ فتحعلی] را که ديده، در تمام معاصرين تک می‌دانسته.
و [نيز] اين [سيّد بن طاووس] را هم نديده، از کتابهايش فهميده».
بعد در تأييد نظر ميرزا در مورد سيّد فرمودند: «خيلی عجيب است [سيّد بن طاووس]، کانّه مقيّد است در کتاب‌هايش لفظ جلاله «الله» را تعظيم کند، اين امتيازی است ! بنده حس کرده بودم [که سيّد در مراقبه قویّ بوده]. هيچ‌ کس اينجور متحفّظ و مقيّد باشد نديده‌ام».

پارسا: حاصل سخن اينکه مرحوم نائينی فرموده: «کسی را در مراقبه مثل اين دونفر نديده‌ام، سيّد و ملاّ فتحعلی. و سيّد را هم از کتبش فهميدم». و آقای بهجت لوازم کلامِ ميرزا را بيان فرمودند که: اوّلاً بين آن زمان تا اين زمان اينهمه بزرگان بوده‌اند ولی در بين آنها کسی را مثل اين‌ دو معتقد نبوده در مراقبه، و حتّی از کتب‌ شان اين معنی را برداشت نکرده. ثانياً مراقبه سيّد را از نوشتجاتش پی برده. ثالثاً در معاصرين نيز کسی را همطراز ملاّ فتحعلی نمی‌دانسته.
و سپس برداشت ميرزا را درباره سيّد تأييد فرمودند که از کتب سيّد و تجليل‌هايی که از خداوند و اسماء او می‌کند معلوم می‌شود مستغرق خدا و ياد خداست.

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: اگرچه ملاّ فتحعلی بسيار با جلالت است، لکن اين فرمايش مرحوم ميرزای نائينی مورد قبول نيست؛ زيرا:
اوّلاً بسياری از اولياء کاملين در زمانِ بينِ اين دو بزرگوار بوده‌اند که رسيد نشان به مقصد، دالّ است بر کمالِ مراقبه‌شان.
ثانياً اين ناچيز از علاّمه طباطبائی شنيدم که می‌فرمود: «ملاّ فتحعلی سلطان‌آبادی با ملاّ حسينقلی همدانی اختلاف داشتند در ذات».
[پارسا] مقصودشان اين بود که ملاّ فتحعلی معتقد به وصول به ذات خدا برای عارفِ کامل نبود، برخلاف ملاّ حسينقلی. [طبعاً اين اعتقاد، در کيفيّت مراقبه تأثيرگذار است].

امّا گذشته از اينها، توجّه به اصلِ سخنِ ميرزا و مقايسه آن با اهل اين زمان، بخوبی دلالت بر افکار و ذهنيّاتِ وی و فضای فکریِ او می‌کند؛ تلاش‌های طاقت‌ فرسای علمی، او را از توجّه به تهذيب نفس و معنويّت، بازنداشته، و در زمان مرجعيّت که بحبوحه اشتغالات فکریِ دنيايی و تکاثُر و تعامل است، باز در عوالمِ معنوی و با معانی و مفاهيمِ بندگی سير می‌کند، سلام الله سبحانه و تعالیٰ عليه. و اينها برای ما می‌تواند بهترين دروس زندگی باشد.

٭ آشيخ مجتبیٰ لنکرانی فرمود: «ميرزای نائينی گاهی اوّل صبح می‌آمد و درِ خانه ما را محکم می‌کوبيد؛ خودش که [به علّت ثقل سامعه] نمی‌شنيد، گمان می‌کرد ديگران هم نمی‌شنوند. و يک ليره می‌داد برای پدرم».
پارسا: اين حکايت را که برای آقای بهجت گفتم، فرمود: «چون وقتی در می‌زند بايد خودش بشنود، لهذا در را محکم می‌زده».
پارسا: و اين قضيّه دلالت می‌کند بر تواضع ميرزا و بی‌اعتنائیِ وی به تشخّصات دنيوی؛ که حتّی در زمان مرجعيّت هم گاهی خودش می‌رفته و با دست مبارک خودش وجهی پرداخت می‌فرموده.

٭ اين ناچيز میگويد: از شيخ بزرگوار آشيخ مجتبی لنکرانی مکرّراً شنيدم، و مرحوم آقای بهجت هم زياد تکرار می‌فرمود اين نقل را که: ميرزای نائينی ميگفت: «شيعه از اوّل شانس نداشت. اگر شيعه شانس داشت، حضرت زهرا (سلام‌الله‌عليها) هجده‌ سال عمر نمی‌کرد و عائشه شصت‌ سال».
و آقای لنکرانی می‌فرمود: سه نفر تصميم گرفتند سه نفر را بکُشند، آقا اميرالمؤمنين (سلام‌الله‌عليه) و معاويه و عمرو بن عاص (لعنةالله‌عليهما) را.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) شهيد شدند، امّا آن دو نفر جان سالم به در بردند.

 

تأييد حکومت مشروطه ، تأليف رساله تنبيه‌الامّه

 

٭ ليکن همين مرحوم ميرزا با اين جلالت قدر، در جريان مشروطه، برای به پا شدنِ حکومتِ مشروطه خيلی جدّيّت کرد. و رساله «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» را در تأييد مشروطيّت نوشت.
در ص 4، در بيان وجه نام‌ گذاری رساله می‌فرمايد:
«و چون وضع رساله برای تنبيهِ امّت به ضروريّاتِ شريعت، و تنزيهِ ملّت از اين زندقه و الحاد و بدعت است، لهذا نامش را «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» [گذاشتيم].

بنده [پارسا] رساله «تنبيه‌الاُمّة» را از اوّل تا آخر با جناب شيخ محمّدجواد تهراني (نوه شيخ عبّاس تهرانی) (رضوان‌الله‌ تعالی‌عليهما) مباحثه کردم و حواشی بر آن نوشتم. يک مطالبی در آن رساله هست که قطعاً نادرست و ناروا است. مطالبی که مناسبِ هيچ عاقل وعالِم نيست، تا برسد به حضرت ميرزای نائينی، آن عالم بزرگوار. و با هيچ محملی هم قابل توجيه نيست!
و هر ايراد علمی و شرعی و اخلاقی بر مطالب رسالة «تنبيه‌الاُمّة» وارد می‌شود، ايرادی است بر مؤلّفِ عظيم الشأنِ آن و بر حضرت آية الله آخوند خراسانی و بر حضرت آية الله شيخ عبدالله مازندرانی، که بر آن رساله تقريظ نوشته‌اند و مطالبِ آن را تأييد نموده‌اند. و ايرادی است بر تمام علمائی که اين رساله و مطالب آن را قبول دارند، إلی يومنا هذا.

 

نمونه اول:

 

از جمله می‌گويد (مضمون): اينهايی که مخالفِ مشروطه هستند، اينها بخاطرِ محضِ همدستی با ظالمين، يک دين جديدی ساخته‌اند و نامش را «اسلام» گذاشته، و اساس دين‌شان اين است که ظالمين را در صفاتِ (فاعل ما يشاء، و حاکم بما يريد، و مالک الرقاب، و لا يُسأل عمّا يفعل) با ذات خداوند متعال شريک می‌دانند، و دستورالعمل‌های جَور و استبداد، محتوای «کتاب» آنهاست که از کفرستان روسيه بر آنان نازل شده و آن را «قرآن آسمانی»خواندند، و از طريق همدستی با طواغيتِ امّت، شرک و تعدّد آلهه و خلاف ضروريّات را در جامعه علناً اظهار نمودند ! !

در «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» ، صفحه 92، عبارتش اين است:
... حال هم كه بعد اللّتيّا و الّتي، اندك تنبّهي حاصل، و مقتضَيات احكام دين و اصول مذهبمان را با كمال سر به ‌زيری از ديگران اخذ، و مصداق ﴿هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَيْنٰا شد، باز هم جهله و ظالم‌ پرستانِ عصر و حاملان شعبه استبداد ديني، درجة همدستي با ظالمين را به آخرين نقطه منتهي، و سلب «فعّاليّت ما يشاء» و «حاكميّت ما يريد» و «مالكيّت رقاب» و «عدم مسئوليّت عمّا يفعل» از جائرين را، با اسلاميّت و قرآن منافي شمردند؛ همانا بر طبق ارادة استبداديّة خود و محض همدستي با جائرين، دين و مذهبي تازه اختراع نموده، اسمش را «اسلام»، و اساسش را بر تشريك طواغيت امّت با ذات احديّت ـ تقدّست‌أسماؤه ـ در صفات مذكوره، مبتنی ساختند! و «كتاب» جور و استبدادی هم كه به مقتضای ﴿إِنَّـ الشَّيٰاطِينَـ لَيُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِيٰائِهِمْ از كفرستان روسيه بر ايشان نازل (كه متضمّن اين دستورالعمل‌های جَوريّه و مبنيّ بر همين مباني است) «قرآن آسماني»اش خواندند، و به همدستي با طواغيتِ امّت مستظهَر، و در بلد اسلام به چنين خلاف ضروريِ واضح اِجهار، و چنين نغمه‌ها سرودند، و داستانِ ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ ... مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْـ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌـ﴾ را تجديد نمودند، عصمنا الله تعاليٰ من غلبة الهويٰ و إيثار العاجلة و معاونة الظّلمة و سوء الخاتمة بمحمّد و آله الطّاهرين صلوات الله عليهم أجمعين. (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: آيا بزرگانی که در دانش دينی و تقویٰ و قوّت ايمان و مقامات معنوی، در تاريخ بشريّت کم‌نظيرند، مانند سيدکاظم يزدی، و حجّةالاسلام ملاّ قربانعلی زنجانی، و (حتّیٰ) ميرزای بزرگ شيرازی (که تا زنده بود از اقدامات مشروطه‌گران پيشگيری فرمود)، و امثال ميرزا جوادآقای ملکی تبريزی، و شيخ فضل‌الله نوری، و حاجی فاضل خراسانی  (رضوان‌الله‌ سبحانه وتعالی‌عليهم‌أجمعين) ، سزاوار اينگونه نسبت‌ها و توصيفات می‌باشند؟؟
متأسّفانه ميرزای بزرگوار، در اين مقام خيلی زياده‌روی نموده و از انصاف فاصله گرفته.

 

نمونه دوم:

 

در جای ديگر با تعريض به علمای مخالفِ مشروطه، میگويد (مضمون): با دقّت در روايتِ «لا تنقض اليقين بالشكّ» قواعد فراوان استخراج کرديم [= کردند]، امّا از مبانی و اصول مذهبمان غافل شديم [= شدند] و مقتضای آنها را استنباط و استخراج نکرديم [= نکردند]، لکن ديگران (اروپايی‌ها و غيرمسلمانان) در اين امر از ما جلو زدند؛ آمدند مبانی دين و مذهب ما را اخذ نمودند و با استنباط نيکو و تفريع زيبا، فروعات صحيحه در باب سياست استخراج و استفاده کردند و آنهمه ترقّيات نصيبشان شد، امّا مسلمين از تمدّن و ترقّی عقب ماندند !

عبارتش در ص 92 اين است:
با اينكه ـ بحمد الله تعالیٰ و حسن تأييده ـ از مثل يك كلمه مباركه «لا تنقض اليقين بالشكّ» آنهمه قواعد لطيفه استخراج نموديم، از مقتضَيات مبانی و اصول مذهب و مايه امتيازمان از سائر فرق، چنين غافل، و ابتلای به اسارت و رقّيّتِ طواغيتِ امّت را إلی زمان الفرج ـ عجّل الله تعالیٰ أيّامه ـ به كلّی بی‌علاج پنداشته، اصلاً در اين وادی داخل نشديم. و ديگران [اروپاييان و غيرمسلمين] در پی‌بردن به مقتضَياتِ آن مبانی و تخليص رقابشان از اين اسارت منحوسه، گوی سبقت ربودند، مبدأ طبيعیِ آنچنان ترقّی و نفوذ را، از سياسات اسلاميّه اخذ، و به وسيله جودتِ استنباط و حُسنِ تفريع، اينچنين فروع صحيحه بر آن مرتّب، و به همان نتائجِ فائقه نائل شدند ، و ما مسلمانان به قهقرا برگشتيم. (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: حقّ مطلب اين است که علماءِ مخالف با مشروطه، از مقتضَيات مبانی و اصول دين و مذهب غافل نبودند، بلکه پی‌برده بودند که اين قضيّه، نقشه‌ای است که از ناحيه دول کفر، برعليه شيعه و علماء شيعه، به قصدِ از بين ‌بردنِ ديانت، و تسلّط بر مملکت، و استيلاء بر منافعِ آن، به اسم «دين‌خواهی» و «مبارزه با ظلم»، طرّاحی شده، ظاهرش خوش خط و خال است و باطنش سمّ قتّال. وعده رفع ظلم و کفر و استبداد و برقراری عدالت و احکام شريعت می‌دهند تا علماء را (که در قلوب اهل ايمان نفوذ کلام دارند) با خود همراه نموده، توسّط آنان موانع را از سر راه خود برداشته، و به اهداف شوم خويش دست يابند، امّا وقتی مسلّط شدند «هزار وعدة آنان يکی وفا نکند».

و گويا ايشان (مرحوم ميرزا) در قضيّة مشروطه، به اين نکته، بذل التفات نفرموده که: اختلاف بين دو طرف، اختلاف در کلّيات و نزاع کبروی نيست؛ مبانی و اصول دين و مذهب و مقتضَيات آنها، حُسن عدل و حرّيّت و ديانت، و قبح ظلم و استبداد و رقّيّت، مورد وفاق طرفين است. بلکه اختلاف در مصداق و نزاع صغروی است؛ زمانی که اين نغمه‌های زيبا و فريادهای «وا إسلاما»، توسّط ايادی کفّار و از سفارت‌خانه انگليس سرداده شود، آن «اسلام» و آن «عدالت» و آن «آزادی»، حقيقتش «کفر» و «ظلم» و «استعمار» است، و ثمره‌اش «کشف حجاب» و «کُشتار علماء و مؤمنين» و «تصويب و اجراء قوانين اروپايی» و ... خواهد بود.

و أيضاً کِی و کجا کفّار آمدند اصول و مبانیِ دين و مذهبِ ما را اخذ نمودند، و فروعاتِ صحيحه از آنها استخراج کردند، و با استفاده از آنها ترقّی و نفوذ پيدا کردند، و به نتائج فائقه نائل شدند، و در فهميدن و پی‌بردن به مبانیِ دينی و مذهبیِ ما، از ما گوی سبقت را ربودند؟؟ اگر چنين است آنها بايد مسلمان‌تر از ما باشند !
مگر اينکه خود آنان بخواهند ما اينگونه درباره‌شان بينديشيم، و ما نيز مقهور تبليغاتِ آنان شده و به تبعيّت فضا و جوِّ حاکم، مانند غرب‌زده‌ها، با ساده‌انديشی و احساس حقارت، اينگونه توهّم کنيم !

آری، اين مشروطه ملعونه و آثارش، و اين شيطنت‌‌ کاری‌های آنها، نتيجه جودتِ استنباط و حُسنِ تفريعِ همان «ديگران» است !

 

   نمونه سوم:

 

در موضع ديگر در بيان اعتبار رأی اکثريّت می‌گويد (مضمون): در جنگ صفّين، مسأله تحکيم، رأی سوء بود امّا حضرت امير (عليه‌ الصلوه والسلام) فرمود: چون رأی اکثريّت بود پذيرفتم!!

در ص 117 می‌نويسد: و همچنين موافقت حضرت سيّد اوصياء ـ عليه و آله أفضل الصّلاة و السّلام ـ در قضيه ميشومه تحكيم، با آراء سوء اكثر كه فريب رفع مصاحف شاميان را خورده، بر آن متّفق شدند، و فرمايش حضرتش كه فرمود: «نصب حَكَمَين ضلالت نبود بلكه سوء رأی بود، و چون اكثر بر آن متّفق شدند موافقت كردم». (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: عجيب است ! با وجود تصريحات مکرّر قرآن کريم بر مذمّت و ابطال رأی اکثريّت، و با آن فشارها و تهديداتی که اَتباع أشعث کِندیّ به امام (عليه الصلوة والسلام) روا داشتند، و با آن اعتراضات و گلايه‌های مکرّر حضرت به مسألة تحکيم، و ابراز نمودنِ اينکه اين قضيّه، مورد موافقت من نبود و مرا بر آن اکراه نمودند، باز اينچنين نسبت نادرست به آن امام مظلوم (سلام‌الله‌عليه) دادن، چه محملی می‌تواند داشته باشد ! کجا حضرتش فرمود: به خاطر رأی اکثريّت موافقت کردم ؟؟

شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت در سال 1358 هـ ش به بعد، درباره مسألة «اکثريّت» مکرّر می‌فرمودند: «اکثر اهلِ زمين قائل به دين الهی نيستند، اقلِّ آنها قائل به دين‌اند. آن اقلّی که قائل به دين هستند، اکثرشان مسيحی‌اند، اقلِّ آنها مسلمان هستند. مسلمان‌ها هم اکثرشان سنّی هستند، اقلّ‌شان شيعه هستند. اين شيعه هم اکثريّت‌ شان عوام‌اند. حاصل: اگر اکثريّت ملاک باشد، پس انسان بايد يا بی‌دين باشد مثل اکثر اهلِ عالَم، يا بايد مسيحی باشد، يا مسلمانِ سنّی باشد، يا عوامِ شيعه باشد».

فائده
شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت می‌فرمودند: «دنيا دست دو نفر است: يا ابوموسای اشعریِ خر، يا عمرو بن عاصِ دروغگوی حقّه‌ باز».

 

   نمونه چهارم

 

باز در مقام استدلال بر اعتبار رأی اکثريّت گويد (مضمون): اينکه در مقبوله عمر بن حنظله از حضرت صادق (عليه‌السلام) در علاج تعارض خبرين متعارضين که راویِ هردو عادل و صادق و فقيه باشند، وارد شده: «يُنظَر إلی ما کان من روايتهم عنّا فی ذلك الذی حکما به، المُجمع عليه بين أصحابك، فيؤخَذ به من حکمهما و يُترَك الشاذّ الذی ليس بمشهور عند أصحابك؛ فإنّ المُجمع عليه لاريب فيه» اِشعار دارد به اينکه رأی اکثريّت معتبر است، و رأی اقلّيّت چون شاذّ است بايد ترک شود !

ص 115 تنبيه‌الاُمّة: و گذشته از آنكه لازمه اساس شورويّتی كه دانستی، به نصّ كتاب، ثابت است، اخذ به ترجيحات است عند التّعارض. و «اكثريّت» عند الدّوران اقوای مرجِّحات نوعيّه، و «اخذ طرف اكثر» عقلاً ارجح از «اخذ به شاذّ»، و عمومِ تعليلِ وارد در مقبولة عمر بن حنظلة هم مُشعِر به آن است. و با اختلاف آراء و تساوی درجهاتِ مشروعيّت، [اخذ طرف اکثر] حفظاً للنّظام، متعيّن، و ملزِمش همان ادلّة دالّة بر لزوم حفظ نظام است. (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: به نظر می‌رسد فساد اين استشعار و بطلانِ تطبيقِ تعليلِ مقبوله عمر بن حنظله، بر اعتبار رأی اکثر، نيازی به توضيح نداشته باشد.

  

 نمونه پنجم:

 

در بعضی مواضع، بر مخالفينِ مشروطه سخت تاخته، و آنان را آماج انواع حملات ـ از جمله تشبيه به خوارج نهروان و اصحاب معاويه ـ قرار می‌دهد، بلکه اينان را بالاتر از آنان می‌شمارد. و نيز همانند «بلعم باعورا» محکوم به اِخلاد إلی الأرض و اتّباع هویٰ نموده، و سخنان‌شان را زنده کننده شبهات جهله اخباريّين، و بر باد دهنده زحمات وحيد بهبهانی دانسته، و می‌گويد (مضمون): اين مخالفينِ مشروطه که ترتيب‌ دادنِ قانون اساسی را در مقابل قوانين شريعت، دکّان در برابر دين، و بدعت و تشريع می‌دانند، دو صورت درباره آنان محتمل است: يا معنای بدعت و تشريع را ـ با اينکه بديهی است ـ نمی‌دانند، يا اينکه می‌دانند امّا ميل به دنياطلبی و فريب زر و زيور دنيا موجبِ آن سخنان شده. و از قضا شواهد (از قبيل رشوه‌ گرفتن از روسيه و قضايا را بر وفق مراد روس انجام دادن) شقّ دوّم را متعيّن می‌کند، که اينها به خاطر مطامع دنيوی و فريب زر و زيور دنيا، چنين سخنانی گفته‌اند !

ص 108 همان رساله: سبحان الله، شدّت انهماك در غرضانيّت و داستانِ ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ﴾ كار انسان را به اينجاها می‌رساند كه به غرضِ ابطالِ تحديدِ استيلاء و هدمِ اساسِ مسئوليتِ جائرين از ارتكاباتِ دل‌بخواهانه، در نفوس و اعراض و اموال مسلمين، چنين اراجيف بر هم ببافد؛ شبهات واهيه جهله اخباريه را بالأولويّه ثانياً اِحياء، و اساس ديانت مسلمين و نتيجه زحمات حفّاظ دين مبين خصوصاً مجدّدين قرن سيزدهمين را، من حيث لا يشعر به باد فنا دهد، ﴿فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي الْأَبْصٰارِ. مگر حقيقت تشريع و بدعت، با اين كمال وضوح و بداهت، مجهول بود؟ و يا از روی نقشة سابقين كه در آخر خطبه مباركه شقشقيه در وصفشان فرمود: «بلیٰ لقد سمِعُوها و وَعَوها، و لكنّهم حليت الدّنيا في أعينهم و راقَهُم زِبرِجُها» رفتار شد؟ و گويا مساعدت‌های فوق العاده مشهوده در اجرای قانون‌نامه نظامی، كه بعد از هدم اساس سعادت ملّت ايران، به تعليم روسيان، ترتيب يافت، و آنهمه احكام مخالفه با ضرورت دين اسلام را متضمّن بود، و اجرای آن هم به عهده تحكيم وتسلّط «لياخف» روسی بر نفوس و اعراض و اموال مسلمين موكول، و زياده از تمام احكام اسلاميّه و آيات قرآنيّه در اجرای آن و قطعِ نفسِ ملّت، بذل اهتمام شد، موجب تعيين شقّ دوّم باشد. (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: آيا اين حَمَلات و هجوم‌ها، و اين تشبيهات و نسبت‌ها، بر بزرگان مخالفِ مشروطه و اعاظمی که در کمالات علمی و معنوی و زهد و تقویٰ و ايمان، در زمانه سرآمد همگنان، و در تاريخ بشر کم‌نظيرند، سزاوار و شايسته است؟

 

نمونه ششم

 

باز در توصيف مخالفين مشروطه (که وی آنان را «شعبه استبداد دينی» می‌نامد) و در بيانِ تضعيفِ استدلال‌های آنان می‌گويد (مضمون): شعبه استبداد دينی بر اساس وظيفه‌ای که قديماً و حديثاً بر عهده گرفته (و آن حفظ و حمايت از ظلم و استبداد است به نام حفظِ دين !) برای آنکه مردم را نسبت به دو اصلِ اساسیِ «آزادی و مساوات» منصرف و متنفّر نمايد امّا مردم از مقصودِ آنها مطّلع نشوند، آن دو اصلِ محترم را با چهره‌هايی زشت و قبيح جلوه‌گر می‌کنند. مثلاً بی‌حجابیِ زنان را از لوازمِ «آزادی» می‌شمرند با آنکه «بی‌حجابی» نسبت به داستان «مشروطه و مستبدّ» بی‌ ربط‌ تر از بحر اخضر است !

ص 64 تنبيه الامّة: ... و حتّیٰ «بی‌حجاب بيرون آمدنِ زنان» و نحو ذلك از آنچه به داستان «استبداد و مشروطيّتِ دولت» از بحر اخضر بی‌ربط‌ تر است ـ و مسيحيان به واسطه منع مذهبی نداشتن از آن، چه دولتشان مثل روس مستبدّه باشد يا مثل فرانسه و انگليس، شورويّه، علی ایّ حال در ارتكابش بلا مانعند ـ از لوازم و مقتضَياتِ اين «حرّيّتِ مظلومه مغصوبه» شمردند. (انتهیٰ)

اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: بعد از به پا شدنِ حکومتِ مشروطه که يکی از نتائجش به قدرت رسيدنِ رضاخان بود، ربطِ «بی‌حجابیِ زنان» به داستان «مشروطه و مستبدّ»، بر همگان روشن شد کالشمس فی رابعة النهار !

 

پشيمانی و بازگشت ميرزا از تأييد مشروطه

 

بعد که مشروطه به پا شد و رضاخان پهلوی بر سر قدرت آمد، علماء را خانه‌ نشين کرد و شوکتشان را از بين بُرد و بی حجابی را راه انداخت.
و يکی از چيزهايی که از آشيخ مجتبیٰ لنکرانی شنيدم (و شايد مکرّر شنيدم) اين بود که: «ميرزای نائينی به داماد خودش در همدان، نامه نوشت که بيا نجف؛ که مبادا دختر ميرزا را بی حجاب کنند».

٭ حاصل: مطلب از اين قرار است که اين عالم ربّانی، ميرزای نائينی، که خودش طالب دين و اجرای دين و حدود خدا بوده، ديد که مسأله به عکس شد، و مشروطه بيشتر به ضرر دين تمام شد؛ بی حجابی راه افتاد، و قوانين شريعت که توسّط علماء اجراء می‌شد و قضاء و شهادات و ... همه از بين رفت، و حتّی اجراء صيغه عقد شرعیِ زوجيّت، در غير محضر دولتی، ممنوع گرديد، و اساس دين و ديانت را به هم زدند. و به توسّط حکومت مشروطه، وضعيّت تبديل شد به اينکه به جای قوانين اسلام، احکام و قوانين اروپايی (به نام رشته حقوق) در دادگاه‌ها اجراء شود (و إلی يومنا هذا برقرار است). و علماء از متن جامعه حذف شده و نتوانستند به مرافعات و سائر امور شرعی رسيدگی کنند، و ... و ... ؛ و حکومتی که به اسم مشروطه به پا شد، استبدادش روی استبداد قاجار را سفيد کرد؛ لهذا ميرزای نائينی از کار خودش پشيمان شد يقيناً.

از آشيخ مجتبيٰ لنکراني شنيدم: «ميرزای نائينی که به مرجعيّت رسيد، يک اشرفی می داد، يک ليره می داد، يک «تنبيه‌الاُمّة» می خريد و آن را در چاه می انداخت».
پارسا: يعنی  به اين طريق نسخه‌های  «تنبيه‌الاُمّة» را جمع‌آوری می کرد و از بين مي‌بُرد.
کأنّه می ديد يک رساله‌ای است که هيچ مناسب با خودش نيست. حرفهايی هم که در اين رساله گفته، به عکس درآمد. سبب شد آنها را جمع‌آوری کند.

٭ و از طرفی، گويا حرف‌هايی زده بوده درباره شخص سيّد، که به طور قطع اين معنی را آقای لنکراني و آقای بهجت هردو، از آيةالله العظمی خويی نقل میکردند که: رفت حلّيّت طلبيد.

آشيخ مجتبی لنکرانی می فرمودند: آقای خويی میگفتند که: «من در صحن مطهّر اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند رو به خانه سيّدکاظم يزدی، که از سيّدکاظم يزدی حلّيّت بطلبند». [به جهت کارهايی که در قضيّة مشروطه انجام داده و حرف‌هايی که دربارهسيّد گفته بود].
و همين مطلب را از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت نيز شنيدم که میفرمودند: آقای خويی میفرمودند: «من در صحن اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند منزل سيّدکاظم يزدی برای طلب حلّيّت».

و به طور قطع و يقين آقای بهجت، اين را هم از آقای خويی نقل میکرد که: «ميرزای نائينی میگفت: عجب اين سيّد [يعني سيّدکاظم يزدی] زرنگ است ! از اوّل فهميده بود چه خبره».
اين جمله را بسا از آقای لنکرانی هم شنيدم، ولی از آقای بهجت يقيناً شنيدم که ميرزاي نائيني میفرمود: «عجب اين سيّد زرنگه ! از اوّل فهميده بود چه خبره».

لهذا ما [پارسا] چيز غريبی نقل نکرديم، يا از خودمان يک استنباط و تحليلی نکرديم که غلط دربيايد. بلکه صِرف نقل بود، آن هم نقل دقيق، از دو استاد دقيق.

٭ و از آقاشيخ مجتبیٰ لنکرانی شنيدم میفرمود: «سيد ابوالحسن اصفهانی و ميرزای نائينی رفته بودند تا مانع بشوند از تبعيد شيخ مهدی خالصی و واسطه بشوند که او را تبعيد نکنند به ايران. امّا دولت انگليس، خودِ سيد ابوالحسن و ميرزای نائيني را هم تبعيد کرد به ايران. خالصی مشرّف شد به مشهد. و سيد ابوالحسن و ميرزای نائينی هم به قم مشرّف شدند».
و از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت شنيدم: «ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی در آن زمان در قم بود، و دأبش هم نبود به ديدن کسی برود؛ لهذا ميرزای نائينی رفتند به منزل ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی. ميرزا جوادآقا دست دراز کرد و رساله «تنبيه‌الاُمّة» را برداشت و ورق زد، بعضی جاهای رساله را آورد و رو کرد به ميرزای نائينی و گفت: «اينها چيه نوشتی در اين رساله»؟
ميرزای نائينی زد به گريه، و گريه کرد».

٭ و نيز شيخِ بزرگوارِ حقائق‌شناس، آيةالله بهجت فرمودند: «در نامه دستورالعملِ ميرزا جوادآقای ملکی تبريزی به شيخ محمّدحسين اصفهانی [که در جوابِ درخواستِ او نوشته و اوّلش می‌گويد: «فدايت شوم، در باب جدّ و جهد الخ»]، قبل از آن [دستورالعمل]، در ابتدا، ميرزا جوادآقا در مذمّت و بدگويی از مشروطه، و اينکه توسّط مشروطه، در تبريز چه بلاها و فتنه‌هايی به پا کردند، مفصّل برای شيخ محمّدحسين نوشته». [پارسا: البتّه بخشِ ابتدائیِ نامه اکنون در دسترس نيست، امّا آقای بهجت نسخه اصلِ آن را خوانده بودند].

٭ ميرزای نائينی عالِم بسيار بزرگواری است. و بر تمام عالَمِ اسلام، حق دارد. و شاگردانِ او بعد از او، مذهب تشيّع را ترويج کردند. و آقای بهجت میفرمود: «ميخ اعلميّت را کوبيده بود».
لهذا بزرگتر از اين حقير هم بخواهد تعريف ميرزا را بکند جهل است. شأن ميرزا اجلّ است از اينکه امثال بنده بخواهند او را تعريف بکنند. و فی الواقع ما نسبت به شاگردان ميرزای نائينی خاک هستيم، تا برسد به خود نائينی.

ليکن بنده يک بياناتی عرض کرده بودم به حضرت حجّةالاسلام والمسلمين آقای آقاسيد محمّد طباطبائي (فرزند روحانی و بزرگوارِ دانشمند محترم آيةالله آقاسيد عبدالعزيز طباطبائي). و ايشان چون عين عبارات را نقل نکرده بود بسا موجب يک مناقشه‌ای شد. لهذا خواستم اين چند کلمه را خدمت آقای طباطبائی بفرستم که خود ايشان و دوستان محترمشان در آن انجمني که مشترک هستند، مطّلع بشوند که اين مطالبِ تاريخی، به همين صورت که گفتيم و با نقلِ دقيق و صحيح بوده و جای مناقشه نيست.
  

 

 علّتِ ندامت و بازگشت ميرزا از حمايتِ مشروطه

 

٭ اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: براساس آنچه از اساتيد بزرگوارم (به عين عباراتشان) بيان شد، با اطمينان بايد گفت: آنچه تغيير رأی ميرزا نسبت به مشروطيّت و در نتيجه، جمع‌آوری و از بين‌بردنِ رساله «تنبيه‌الاُمّة» را سبب گرديده، اين دو جهت است:
از جهتی: هيچ‌يک از تصوّرات و تصديقاتی که مرحوم ميرزاي نائينی از مسأله «مشروطه» و براندازی حکومتِ قاجار داشت، هيچ‌کدام بدون استثناء، بر خلافِ انتظارِ آن عالمِ بزرگوارِ دين‌دار، صورت تحقّق نپذيرفت، و تمام مطالبی که در رساله‌اش شرح و بسط داده بود (غير از چند موضوع عامّ اسلامي که همه میدانند) خلافِ آنها واقع شد، و ميرزای نائينی درک فرمودند که علمای مخالفِ مشروطه، دورنگر بودند، و با استدلال عقلی و با بصيرت باطني میدانستند و میديدند که نتائج مشروطه، به بی‌حجابی و بی دينی، و حذف علماء از متن جامعه، و به تبديل قوانين اسلامی به قوانين اروپايي منجر خواهد شد، و همين مطلب هم محقّق شد؛ لذا در دانشگاه‌ها که تأسيس شد و محضرها و دادگاه‌ها، همان قوانين اروپايي به اجرا در آمد.
و از جهت ديگر: ميرزای نائينی (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالی‌عليه) در رساله «تنبيه الامّة»، سخت و بی رحمانه و به ناحق، بر علماء صالح که مخالفِ مشروطه بودند تاخته بود، و آنان را «مروّجين علنیِ شرک و کفر و ضلالت در جامعه»، و «مانند خوارج نهروان»، و «همانند اصحاب معاويه» خوانده، و به عنوان «حاملان شعبه استبداد دينی»، و «همدست با ظالمين» معرّفی نموده بود، و هدف آنان را از مخالفت با مشروطه «جلوگيری از محدوديت سلاطين»، و «باز گذاشتنِ دستِ آنان در آنچه اراده کنند» تعيين نموده بود، با اينکه بسياری از آن علماء مثل آيةالله آسيد محمّدکاظم يزدی، و حجّةالاسلام شيخ قربانعلی زنجانی، و عالم اوحدی حاجی فاضل خراسانی، و ميرزا جوادآقای ملکي تبريزي و ... کاری با دربار قاجار و دفاع از سلطنت قاجار نداشتند و ساحتِ قدسِ آنها از اينگونه نسبت‌ها پاک و منزّه بود.
اين دو جهت موجب شد مرحوم ميرزای نائينی از تأليفِ رسالة «تنبيه‌الاُمّة و تنزيه‌الملّة» پشيمان شود؛ و به فرموده آقاشيخ مجتبيٰ لنکرانی: هر يک نسخه را به يک ليره میخريد و در چاه می انداخت.

 

رفع استبعاد

 

٭ حاصل: بعيد نيست که عالِمی بزرگ، در مسأله‌ای دچار اشتباه مصداقی بشود؛ نظير عالِم ربّاني حضرت آيةالله شيخ اسماعيل محلاّتي که استادِ آقاشيخ مجتبيٰ لنکراني و بسياری از علمای زمان خودش بوده. و آقای بهجت مي‌فرمودند: «شيخ اسماعيل محلاّتي استادِ مشايخِ ماست». و آقای لنکرانی میفرمود: «حکيمی بود اشراقی، و نورانی بود، و صاحب کتاب «أنوارالعلم و المعرفة»، و خيلي بزرگوار بوده». و آقای بهجت میفرمودند: «مرجعيّت به او رسيد، شيخ اسماعيل میفرمود: «فکرش را کردم، ديدم از عهده‌اش برنمیآيم». و مرجعيّت را قبول نکرد».

ايشان هم با آن مقام و منزلت، يک رساله‌ای نوشته در مشروطه و وجوب مشروطه به نام «اللآلی‌المربوطة في وجوب‌المشروطة». که اسم اين رساله را به آقای بهجت گفتم، ايشان هم با حالت مخصوصی تکرار کرد: «اللآلی‌المربوطة ! في وجوب‌المشروطة» !

مخفی نباشد که بعضی مطالب علمی که در «تنبيه‌الاُمّة» هست، عين عباراتِ همان «لآلی‌المربوطة» است و از آن اخذ شده. امّا در «لآلی‌المربوطة» يک ناسزا به مخالفين نگفته؛ برخلافِ «تنبيه‌الاُمّة».
و آشيخ مجتبيٰ لنکراني میفرمودند: «بعد از به پا شدنِ مشروطه، آبروی اين پيرمرد [شيخ اسماعيل محلاّتي] هم با اين رساله «اللآلی‌المربوطة» رفت».

٭ و نظير حکيم متألّه، مرحوم شيخ محمّدباقر اصطهباناتی که در حکمت، استادِ مرحوم شيخ محمّدحسين اصفهانی و استادِ مرحوم شيخ غلامرضا يزدی بوده. و مرحوم علاّمه طباطبائی در مقدّمه «تذييلات و محاکمات» در احوال مرحوم شيخ محمّدحسين اصفهانی فرموده: «در حکمت به درس حکيم متألّه مرحوم شيخ محمّدباقر اصطهباناتي حضور يافت».
او در جريان مشروطه از نجف به شيراز آمد و به نفع مشروطيّت فعّاليّت می‌کرد. و خواهيم گفت که آقای بهجت فرمود (مضمون): در شيراز، در مسجد به او تير زدند. و آشيخ حسن اصطهباناتی می‌گفت: شيخ غلامرضا يزدی برای زيارت مرقد او، از يزد، پياده به شيراز رفت.
آقای لنکرانی مکرّراً از ايشان [شيخ محمّدباقر اصطهباناتی] نقل می‌فرمودکه می‌گفته: «اگر سه روز از عمرم باقی مانده باشد، در اين سه روز ترويج مشروطه می‌کنم» !

 

اشاره به قضیه مشروطه

 

٭ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت درباره مسأله مشروطه میفرمودند: «علماء فقط جنبة محلِّل را داشتند؛ ايران دست روس بود. دولت انگليس به اين ترفند [يعنی مشروطه]، علماء را به چند واسطه وادار به ورود به اين قضيّه کرد؛ تا با عنوان مشروطه، انگليسی‌ها ايران را از دست روس برُبايند. و ايران از دست روس درآمد و به دست انگلستان افتاد. [پس علماء فقط جنبة محلِّل را داشتند]».
پارسا: مطالب بيش از اينهاست و اگر اتّصال سر به گردن مانع نبود هرآينه بيش از اين صحبت‌ها به ميان می‌آمد. لکن از اين زيادتر نمی خواهم در اين موضوع حرف بزنم که مبادا به زلف يار بربخورد.

 

دانی که چنگ و عود چه اِعلام می‌کنند پنهان خوريد باده که اِعدام می‌کنند

.

 

 

٭ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت میفرمودند: «در قضيّة مشروطه، چه پاکانی از طرفين کُشته شدند» !

پارسا: يعنی بعضی از بزرگان که مخالف مشروطه بودند، کُشته شدند. بعضی ها که موافق مشروطه بودند آنها هم کشته شدند.

مانند مرحوم شيخ فضل‌الله که مشهور است.

و مثل عالم بزرگوار ملاّ محمّدباقر اصطهباناتی، آن حکيم متألّه، که آقای بهجت می‌فرمود: «در مسجد به او تير زدند. مردم او را به کول گرفتند تا به بيمارستان ببرند، آنها هم فهميدند کُشته نشده، در وسط راه دوباره به او تير زدند و او را کُشتند».

و حاجی فاضل خراسانی از مخالفين مشروطيّت، که مرحوم استاد اديب نيشابوری درباره‌اش میفرمود: «در عالَم، عالِم مثل حاجی فاضل کم است».
وی يکی از بهترين شاگردان ميرزای بزرگ شيرازی بوده.
آقای بهجت می‌فرمود: «جامع معقول و منقول بود».
پسرش احمدآقا فاضل که در مشهد مقدّس رئيس کشيک‌های حرم بود می‌گفت (مضمون): پدرم را تير زدند. ولی کشته نشد، زخمی شد و او را به بيمارستان بردند.

٭ و اختلاف شديدی که بين علماء واقع شد، بی‌نظير بود.
از شيخ بزرگوار آشيخ مجتبيٰ لنکراني (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) شنيدم: «وقتي شيخ فضل‌الله نوری را شهيد کردند، ميرزای نائينی در نجف شيرينی پخش میکرد» [کأنّه يک مانعی از مشروطه برطرف شد !].

٭ و از شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت شنيدم: ميرزای نائينی در کربلا برای آخوند خراسانی، کلام شيخ فضل‌الله نوری را خواند که: «بر کسانی که هوادار مشروطه هستند، حکم مرتدّ (فطری) جاری میشود». آخوند که شنيد فرمود: «ناراحت بودم از اينکه فضل‌الله نوری را کُشتند، حالا ناراحتم که چرا ناراحت شدم».

 

خطيربودنِ ورود به مسائل اجتماعی

 

٭ شيخ بزرگوار حقائق‌شناس آيةالله بهجت از مرحوم سيد محمّدتقی خوانساری نقل میکردند که: «من درس آخوند میرفتم. يک‌ نفر از خوانسار نامه‌ای برايم فرستاد که يک وکالتی از آخوند برای من بگير. ليکن آن شخص مورد تأييدم نبود؛ لهذا بعد از درسِ آخوند که هنوز روی منبر بود، نامه را به آخوند دادم که خودش ببيند. آخوند نامه را خواند و به خادمش گفت: قلم و دوات بياور. من پيش خودم گفتم: نکند به خاطر اينکه من نامه را دادم گمان کرده من مؤيِّدِ اين شخص هستم و توثيقش می کنم، در حالی که من او را قبول ندارم؛ لهذا گفتم: آقا بنده ايشان را توثيق نمیکنم. آخوند به من گفت: ملبّس هست به لباس روحانيت؟ گفتم: بله. گفت: پس ديگه چي»؟
[منظور شيخ بزرگوار از نقل اين قضيّه اين بود که: وارد شدن در امور اجتماعی، با اينگونه خوش‌بينی‌ها، مستلزم خطرات عظيمه است].
پارسا: بلی، عالِم بودن و بزرگوار بودنِ آخوند در علمِ خودش و فنِّ خودش، يک مسأله است، امّا امور اجتماعی فهميدن و فريب‌ نخوردن، مسأله‌ای ديگر است.

٭ اين ناچيز محمّدکريم پارسا میگويد: زمانی که در خدمت حضرت اديب نيشابوری (رضوان‌الله‌سبحانه‌وتعالي‌عليه) مشغول استفاده بودم، ايشان مطالب تاريخی فراوان نقل میفرمودند.
بعضی از اساتيدِ مرحوم اديب، شاگردانِ بلاواسطه مرحوم ميرزاي شيرازي بودند، لهذا از طريق آنها، داستان‌هايي از ميرزاي شيرازی نقل میکردند.

اديب می‌فرمود: در زمان ميرزای شيرازی، مسألة مشروطه را بردند پيش ميرزا [مطرح کردند و از او خواستند امضاء کند]، ميرزا قبول نکرده بود. آخوند خراسانی و سيّد کاظم يزدی هم [آن زمان، آنجا] بودند؛ ميرزا به آنها گفت: «بعد از من [مسألة مشروطه را] پيش شما هم می‌آورند، مبادا قبول کنيد!»
بعد از نقل اين قضيّه، اديب در مقام گلايه می‌فرمود: «چرا آخوند [خراسانی] اين کار را کرده؟».
[پارسا: يعنی با اينکه ميرزا صريحاً به او اطّلاع داده و سفارش کرده که: مبادا قبول کنيد، چرا آخوند در اين قضيّه وارد شد و حکم مشروطه را امضاء کرد؟ ! فلذا ديگر عذری ندارد].
مرحوم اديب پس از نقل قضيّه ميرزای شيرازی، اين جمله را هم درباره مرحوم سيدکاظم يزدی می‌فرمود: «من سيدکاظم يزدی را عالم باحقيقت می‌دانم».
٭٭٭٭٭
در پايان متذکّر می‌شوم که:
از طرفی: آنچه در اين مقاله درباره«قضيّه مشروطه» ذکر شد، قليلی است از کثير. و آنچه از وقايع مربوطه در آن زمان، خصوصاً در بين علماء، و بخصوص حوزه نجف اشرف، از زبان اساتيدم شنيده و به نصّ عبارات‌شان ضبط نموده‌ام فراوان است. و کتابی مورد وثوق که در اين موضوع، مشتمل بر شرح ما وقع باشد، جايش خالی است.

از طرف ديگر: حقيقةً جای بسی شگفتی است؛ زيرا با اينکه به روشنی و وضوح، برای همگان محقَّق شد که اصلِ مطرح نمودنِ «دولت‌مشروطه» و ترويجِ آن، توسّط دولت انگلستان و ايادیِ آنها با اهداف کاملاً سياسی و ضدّ دينی ـ از قبيل خارج نمودنِ ايران از چنگال روس و سلطه يافتنِ انگليس بر مملکت و استثمار منافع آن ـ صورت گرفت، ليکن به اسم «دين‌خواهی» و «ظلم‌ستيزی»، و با شعارهای دروغ و فريبنده «برقراری عدالت و آزادی» از زبان و قلم بعضی از علمای دينی، به اهداف خبيثه و مقاصد شومِ خويش رسيدند. لهذا علمائی که به عنوان «مخالفِ مشروطه» معرّفی شدند (مانند سيد محمّدکاظم يزدی و شيخ فضل‌الله نوری و ديگران) در اصلِ لزوم برقراری عدالت و اجراء احکام اسلام و جلوگيری از ظلم دستگاه حاکمه، سخنی نداشتند، بلکه سخنشان اين بود که: «دولت‌مشروطه» کلمه حقّی است که يراد بها الباطل؛ و گردانندگانِ اصلیِ اين هياهو، هر آينه دول کفر و ايادی و مزدوران‌شان بوده، و علماء را برای رسيدن به مقاصد خودشان مورد سوء استفاده قرارداده‌اند، و شعارهای فريبنده و وعده‌های شيرين که مطرح می‌کنند هرگز خودشان در صددِ تحقّقِ آنها نبوده، و از اوّل، آگاهانه دروغ می‌گفتند و ساده‌ لوحان نيز باور می‌کردند.
امّا متأسّفانه اين واقعيّت‌ها و آنچه در ماجرای مشروطه و مستبدّ بر سر مسلمين ـ از علماء و عوام ـ آمد، هنوز برای بسياری از اشخاص (و حتّی کسانی که اهل مطالعه در تاريخ می‌باشند) مجهول است؛ چرا که گمان می‌کنند طرح «حکومت‌مشروطه» در آن زمان، بر حقّ بوده، و پيروزیِ هوادارانِ مشروطه، موفّقيّتِ مهمّی محسوب می‌شود. و شگفت‌آورتر اينکه از حرکتِ ناصواب مشروطه، به عنوان «نهضت» و «انقلاب» نام می‌برند !

به همين خاطر، به خواست خداوند (سبحانه‌وتعالی) به زودی رساله‌ای مستقل، در زمينه وقايعی که در ارتباط با ماجرای مشروطه به وقوع پيوست، مشتمل بر عين عباراتِ اساتيدم که شنيده و ضبط نموده‌ام تأليف، و به طالبين تقديم خواهد شد. و نيز با نگاهی محقّقانه مطالب رساله «تنبيه‌الامّة» را مورد بررسی و نقّادی قرار خواهيم داد تا جايگاه واقعی و ارزش علمی آن، از حيث عقلی و شرعی و اخلاقی روشن گردد.


 .  و السلام علينا و علی إخواننا المؤمنين
 .  ذی‌حجّه / 1438 ـ قم المقدّسه
.  محمّدکريم پارسا

 

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

م.ب.ب:
2018-04-01 10:23:22

بسمه تعالى سلام عليكم: مقاله خوبي است كه وضع زمان مشروطه را تا اندازهائي بطور خلاصه بيان كرده است، اميدواريم مقاله بعدي توضيحات بيشتري را، همراه با بيان اتفاقات واقعه را براي تاريخ بيان نمايد.

*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)