زندگى حضرت خدیجه سلام الله علیها

زندگى حضرت خدیجه را مى‏ توان  نمونه ای کامل از تحول مثبت و سیر به سمت کمال دانست; زیرا خدیجه(س) بیش از چهل‏ سال از زندگى‏اش را در دوران جاهلیت‏ سپرى‏ کرد، آنگاه با غلبه بر تمام تضادهاى موجود اجتماعى دل به اسلام سپرد. و به اولین اجتماع کوچک اسلامى گام‏نهاد (1) . زندگانى او چون پلى است که ابتداى آن در دوران جاهلیت و انتهایش در دوران اسلامى است. از اینرو بررسى نقاط حساس زندگانى وى مى‏تواند ما را در دست‏یابى به الگوى مثبت‏ی ارى‏دهد و براى همه گروههاى جامعه، بویژه زنان، که دوران جاهلیتها، تعصبها و هجوم فرهنگهاى بیگانه را تجربه کرده‏اند سودمند باشد.

 

اوضاع اجتماعى زنان در عصر جاهلى

کعبه، نماد توحید، با قامتى کشیده و استوار پابرجاى بود اما مردم پیرامونش بر اثر زندگى خشن بیابانى، عدم ارتباط با تمدنهاى دیگر و حکمفرمایى جهل و امیال نفسانى به سوى انحطاط گام برمى‏داشتند، انحراف از آیین توحیدى خلیل‏الله در تمام شئون حیاتى و اجتماعى آنان دیده‏مى‏شد و از افراد بى‏رحم و جاهل انباشته‏بود. نظام اجتماعى عربستان نظامى بیابانى بود، و زورمندترین جریان اجتماعى و قبیله‏اى در راس هرم قدرت جاى‏داشت. زنان که از لحاظ اجتماعى ضعیف‏ترین گروه جامعه بودند به طور کامل مقهور اراده و تمایلات مردان به شمار مى‏آمدند و در جنبه‏هاى اقتصادى، اخلاقى، فرهنگى و آداب و سنن اجتماعى تحت‏سلطه بودند.
گاه مردانى که نیاز مالى داشتند و یا در اندیشه توسعه ثروت بودند گروهى از زنان را خریدارى کرده، پس از آموزش آوازخوانى و نوازندگى خانه‏هایى در اختیارشان مى‏گذاشتند و پرچمى که نشانه آزادى ورود همگان بود بر بام خانه‏هایشان نصب مى‏کردند. وظیفه این زنان کسب درآمد براى طبقه مسلط جامعه بود. کردار زشت چنان وقاحت‏خود را ازدست داده‏بود که ثروتمندان بى‏هیچ دغدغه‏اى به استثمار عفت و عزت زنان مى‏پرداختند و از این راه ثروتهاى کلان گرد مى‏آوردند (2) .
زمانى نیز تنها به خاطر ازدیاد نسل به موجودیت زن احترام مى‏گذاشتند و براى رسیدن به این هدف از هر راه ممکن سود مى‏جستند; برخى به طور اشتراکى زنى را به همسرى مى‏گرفتند (3) و عده‏اى به طور قبیله‏اى زنى را به عقد درمى‏آوردند.
وقتى تار جهل به پود فقر گره‏مى‏خورد، مردم را به سنتهاى هولناک مى‏کشاند، دخترکشى تنها یکى از دهها نت‏خوفناکى است که در جزیرة‏العرب رواج‏داشت. بر اساس منابع موجود، «صعصعة‏بن ناجیه مجاشعى‏» جد فرزدق به تنهایى دویست‏وهشتاد دختر را از پدرانشان خرید و با پرداخت‏سه شتر براى هر کدام آنها را از مرگ حتمى نجات‏داد. این خبر مى‏تواند گستره وسیع نفوذ این سنت زشت را نشان‏دهد. فرزدق خاطره احسان جد خویش را چنین زنده کرده‏است:
وجدى الذى منع الوائدین واحیا الوئید فلم توئد (4)
جدم همان شخصى است که دخترکشان را از زنده‏به‏گورکردن، بازداشت و زنده‏به گورشدگان را نجات‏داد و نگذاشت دفن‏شوند.

 

رویش ستاره

حضرت خدیجه(س) شصت‏وهشت‏سال پیش از هجرت در مکه چشم به جهان گشود (5) پدرش خویلد (6) از فرزندان اسدبن عبدالعزى به شمار مى‏آمد و مادرش فاطمه دختر زائدة‏بن اصم (7) بود. جد هردو «فهر» نام‏داشت و از قبیله قریش بودند.
به روایتى پدرش قبل از جنگهاى فجار کشته‏شد و خدیجه را در دنیاى پرآشوب آن روزگار تنها نهاد (8) .
از سرنوشت‏خدیجه(س) و نحوه زندگانى وى تا قبل از سنین میانسالى، اطلاع دقیقى دردست نیست اما آنچه مسلم مى‏نماید این است که او در دوران طفولیت تجربیاتى گرانسنگ اندوخته‏بود، شاید پانزده‏سال بیشتر از عمرش نمى‏گذشت که شاهد هجوم سپاه ابرهه به خانه خدا بود.
اولین متون تاریخى در مورد او به زمانى اشاره دارند که با ترتیب‏دادن کاروانهاى تجارى به کسب درآمد پرداخت او با مدیریت (9) و درایتى قوى (10) به دور از رسم تجار زمانه که رباخوارى را از اصول اولیه کسب ثروت قرار داده‏بودند، به تجارت مضاربه‏اى (11) روى‏آورد.
برخى از محققان بر این باورند که خدیجه(س)، پیش از پرداختن به تجارت، ابتدا با «عقیق‏بن خالد مخزومى‏» و بعد از مرگ وى با «ابن‏هالة‏بن منذر اسدى‏» ازدواج‏کرد. هند ثمره ازدواج با ابن‏هالة بود. و بدین‏سبب خدیجه را «ام‏هند» مى‏خواندند (12) .
اگر وقوع این ازدواجها را بپذیریم (13) به عقیده بعضى این احتمال وجوددارد که بخشى از دارایى اولیه خدیجه از طریق میراث شوهران به وى رسیده‏باشد. ولى در عین حال نمى‏توان قدرت و مدیریت وى را منکرشد چنانکه تاریخ‏نگاران بارها از او با عناوینى چون «امراة حازمة لبیبة‏» (14) بانوى دوراندیش و خردمند و «امراة عاقله‏» (15) بانوى عاقل یادکرده‏اند.
گرچه ستیز خدیجه(س) با تجارت ربوى، که گاه تا ازدست‏دادن زن و فرزند بدهکار مى‏کشید، خود مقوله‏اى مهم است اما تابناکترین صفحات زندگى او زمانى شکل مى‏گیرد که با وجود زیبایى ظاهر (16) و برخوردارى از تمام صفات عالى زنانه هرگز در جامعه فاسد آن روزگار خود را نباخت و به چنان درجه‏اى از کمال و پاکى دست‏یافت که به وى لقب «طاهره‏» دادند (17) نویسندگان در توصیف او عباراتى چون «تدعى فى الجاهلیة الطاهرة‏» (18) در جاهلیت‏به طاهره نامیده‏مى‏شد، را به کار برده‏اند.
او از یارى فقرا روى برنمى‏گرداند و خانه‏اش پناهگاه نیازمندان بود. «کرم و سخاوت‏» (19) ، «دوراندیشى و درایت‏» (20) و «عفت از وى بانویى پارسا و مورد احترام همگان ساخت. لقب «سیدة نساء قریش‏» (22) که در آن زمان به وى داده‏شد، از نفوذ اجتماعى و عمق احساس احترام مردم به وى پرده برمى‏دارد. کمالات روحى و عقلى و حسن‏ظاهر وى سبب‏شد تا گروه کثیرى از مردان، اندیشه همسرى او را در سر بپرورانند (23) «عقبة‏بن ابى‏معیط‏»، «صلت‏بن شهاب‏»، «ابوجهل‏» و «ابوسفیان‏» ازجمله مردان ثروتمند و صاحب نفوذ قریش بودند که دست تمنا به سوى او درازکردند (24) اما خدیجه درخواست آنها را با ابراز بى‏علاقگى به ازدواج ردکرد. او در بخشى از گفتگوهایش با «ورقة‏بن نوفل اسدبن عبدالعزى‏»، پسرعمویش، نیافتن شخص موردنظر را دلیل عدم تمایل به ازدواج دانسته‏است (25) . خدیجه که بر آیین حنیف ابراهیم خلیل‏الله باقى‏بود، اوقاتى از روز را با علماى مذهبى مى‏گذراند و از سخنان و معارفشان بهره‏مى‏برد. در این نشستها گاه صحبت از ظهور پیامبرى از قریش به میان مى‏آمد که خدیجه را سخت در تفکر فرو مى‏برد.
روزى همراه گروهى از زنان با یکى از علماى یهود گفتگو مى‏کرد که رهگذرى جوان و بلندقامت توجهشان را جلب‏کرد. عالم یهودى از خدیجه خواست او را به مجلس فراخواند او رهگذر را به منزل آورد، عالم یهودى از جوان خواست کتف خود را بنمایاند. رهگذر پیراهن خود را کنارزد. او به دقت نگریست، درخشش نور نبوت را که در کتابهایشان بشارت داده شده بود، در کتفش دید و گفت: این مهر پیامبرى است.
خدیجه، بعد از سؤال از دلیل عالم یهودى و دریافت جواب گفت: اگر عموهایش اینجا بودند اجازه نمى‏دادند تو چنین کنى، زیرا بشدت از وى مراقبت مى‏کنند.
عالم یهودى گفت: او با زنى از قریش که بزرگ قبیله‏اش شمرده‏مى‏شود، ازدواج خواهدکرد (26) . علاوه بر این یک‏بار نیز در خواب دید که خورشید بالاى مکه چرخید و در خانه‏اش فرودآمد. او این خواب را با پسرعمویش «ورقة‏»، که مسیحى بود و با کتب آسمانى آشنایى داشت، درمیان نهاد. ورقه گفت: با مرد بزرگى که شهرت جهانى مى‏یابد ازدواج خواهى‏کرد (27) .
مجموعه شواهد فوق خدیجه را وامى‏داشت که از راهى عاقلانه گمشده‏اش را سوى خود بکشاند، پس شخصى را نزد امین قریش فرستاد و پیام‏داد که با مقدارى از اموال او به تجارت بپردازد (28) و چون امین پذیرفت او را با بهترین کالاها و غلامش میسره راهى شام کرد (29) . گروه کثیرى از تاریخ‏نگاران بر این عقیده‏اند که ابوطالب از خدیجه(س) خواست تا مالى براى تجارت در اختیار محمد(ص) بگذارد (30) . گروهى دیگر با این نظر به مقابله پرداخته، مى‏گویند: عزت و شرف ابوطالب اجازه‏نمى‏داد که آنها اجیر شخص دیگر شوند. پس باید گفت که وى بطور مضاربه به تجارت پرداخت و اجیر خدیجه نشد (31) .
میسره در بازگشت کرامات امین قریش، خصوصا ملاقات راهب با وى (32) ، را براى خدیجه بازگوکرد.

 

فصل وصل

جوانه‏هاى مهر اینک در خدیجه به بار نشسته‏بود، او جوانى پاکدامن و امین پیش روى خود داشت که عرق نجابت از صورتش ریزان و پاکى دلش از صداقت‏سیمایش آشکاربود. بانوى قریش بطور مستقیم تقاضاى ازدواج کرد. او به امین قریش چنین گفت:
«یابن عم انى رغبت فیک لقرابتک وسطتک فى قومک وامانتک وحسن خلقک وصدق حدیثک‏» (33)
اى پسرعمو، من به خاطر خویشاوندى، شرافت تو در میان مردم، امانت، خوش‏خلقى و راستگویى‏ات به تو تمایل پیداکردم.
محمد(ص) پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و عمویش ابوطالب را از آنچه رخ داده‏بود آگاه‏ساخت. ابوطالب همراه جمعى از بنى‏هاشم به نزد عموى خدیجه «عمروبن اسد» شتافته، تقاضاى ازدواج کردند. ابوطالب هنگام خواندن عقد گفت: ... او به خدیجه و خدیجه به وى علاقه‏دارد اینجا جمع شده‏ایم که با رضایت‏خودش خطبه بخوانیم.» (34)
به این ترتیب خورشید مکه، درحالى که تنها بیست‏وپنج‏سال از عمرش را پشت‏سر مى‏گذاشت (35) ، بر بام بخت‏سرور زنان قریش تابیدن گرفت، خدیجه «همسر آفتاب‏» شد و فصل نوینى در زندگى هردو پدیدآمد. خدیجه(س) با محمد(ص) پیوندى ابدى برقرارساخت; همدل، همسر، همراز وى شد و پا به جاى محبوب خویش دوران بیست‏وچهار ساله زندگى مشترک را طى‏کرد.
خدمات او به اسلام و پیامبر را در سه بخش مى‏توان بررسى کرد.

 

قبل از طلوع وحى

بعد از مراسم خواستگارى، خدیجه پسرعمویش ورقة را خواست و گفت: نزد محمد(ص) برو و بگو: غلامان و کنیزان و هرآنچه مالک آنم به تو بخشیدم; هرگونه که بخواهى مى‏توانى در آنها تصرف کنى (36) . پس ورقه میان زمزم و مقام ایستاد و با صداى بلند ندا در داد: اى گروه عرب! خدیجه شما را شاهد قرار مى‏دهد بر اینکه او نفس و مال و غلامان و هر آنچه دارد را به محمد بخشیده است.
البته سرور زنان قریش در عمل نیز گفتارش را به اثبات رساند، به نوشته مورخان او وقتى از علاقه پیامبر به اخلاق پاک زید، «یکى از غلامانش‏» آگاه‏شد، غلام را به وى بخشید.(او همان شخصى است که جزء سابقین در اسلام شد) (37) .
توان اقتصادیش را تا لحظه وفات در خدمت همسرش قرارداد و در سایه عشق فرصت عبادت و خلوت بیشتر در غار حرا را برایش فراهم مى‏ساخت (38) .
خدیجه که به عظمت معنوى رسول‏خدا(ص) آگاهى داشت، همواره در جهت رضاى او قدم برمى‏داشت و در انتظار بعثت لحظه‏شمارى مى‏کرد.
البته زندگى سرور زنان قریش در کنار این امتیازات با تلخیهایى نیز همراه بود; زنان آن روزگار چون مردان با مفاهیمى مانند خوش رفتارى، راستگویى و امانتدارى بیگانه بودند و فلسفه ازدواج خدیجه با یتیم تهیدست قریش را درک نمى‏کردند. از اینرو لب به طعنه مى‏گشودند، خواسته یا ناخواسته سرور بانوان قریش را در اندوه فرو مى‏بردند. آنها روابط خود را با خدیجه قطع‏کردند و او را تنها گذاشتند. (39)
بزرگ بانوان قریش براى رویارویى با این پدیده زشت جاهلى زنان را گردآورد و گفت: از زنان عرب شنیده‏ام که شوهران شما بر من خرده مى‏گیرند که چرا با محمد(ص) وصلت کرده‏ام. اینک از شما مى‏پرسم آیا مانند محمد در جمال، خوش‏رفتارى، خصلتهاى پسندیده و فضل و شرف در اصل و نسب در مکه و غیر آن سراغ‏دارید؟ (40) گرچه خدیجه با طرح این سؤال به آنان فهماند که همسنگى براى محمد(ص) یافت نمى‏شود اما نتوانست زنگار جهل دلهاشان را پاک‏کند و در رفتارشان دگرگونى محسوسى پدید آورد.

 

فرزندان خورشید

، زینب (44) ، کلثوم (45) و فاطمه (46) بود.
قاسم و عبدالله که طیب و طاهر نامیده‏مى‏شدند، به ترتیب در چهارسالگى و حدود یک‏ماهگى وفات یافتند (47) و دختران رشد کرده، ایمان آوردند و به مهاجران پیوستند.
البته گروهى معتقدند که جز فاطمه دیگر دختران ربیبه (دختران همراه) همسر، رسول خدایند (48) و تنها ثمره ماندگار ازدواج پیامبر(ص) و خدیجه(س) فاطمه است که کمى قبل از بعثت متولدشد (49) .
رسالت غیرعلنى
خدیجه(س) پیوسته در انتظار درخشش انوار نبوت از سیماى مهربان همسرش بود از اینرو وقتى پیامبر از غارحرا به خانه آمد و ماجراى نزول فرشته وحى را برایش بازگفت، بى‏درنگ آن را تاییدکرد و به درستى گفتار پیامبر ایمان‏آورد (50) . او گفت: اى پسرعمو، شاد و ثابت‏قدم باش. سوگند به کسى که جان خدیجه در دست اوست، من امیدوارم تو پیامبر این مت‏باشى (51) .
گروهى از دانشمندان دلدارى‏دادن خدیجه(س) به رسول‏خدا(ص) و دعوت وى به ثبات‏قدم را با شخصیت عظیم پیامبر(ص) ناسازگار مى‏دانند. اما حقیقت مطلب این است که در محدوده روابط سالم خانوادگى این کار نه‏تنها موجب کسرشان رسول گرامى(ص) نخواهدشد، بلکه نشان از وجود روابطى منطقى و آرمانى دارد; روابطى که آیین اسلام نیز به آن تاکید نموده‏است. «هوالذى خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها» (52) او کسى است که براى شما از خودتان زوجهایى آفرید تا آرامش یابید.
هر محقق منصفى مى‏تواند نمونه‏هاى متنوعى از ایجاد آرامش و دلدارى را در سرتاسر زندگى خدیجه(س) و پیامبر اکرم(ص) ببیند ابن‏هشام مى‏نویسد:
خدیجه(س) به پیامبر(ص) ایمان‏آورد، گفتارش را تصدیق‏کرد و او را یارى‏داد و اولین شخصى است که به خدا و رسولش و درستى آیات الهى ایمان‏آورد. خداوند به این طریق به پیامبرش آرامش‏داد به نحوى که هیچ خبر ناراحت‏کننده‏اى از قبیل رد و تکذیب را نمى‏شنید مگر اینکه خداوند به واسطه خدیجه(س) گشایشى برایش ایجاد مى‏کرد. وقتى خدا پیامبرش را به خدیجه(س) برمى‏گرداند، او را ثابت‏قدم مى‏کرد; دشواریها را بر او آسان مى‏کرد و تصدیقش کرده، کار مردم را برایش آسان مى‏ساخت رحمت‏خدا بر او باد.» (53)
آنچه بر عظمت این خدمت مى‏افزاید این است که هیچ‏گاه خود از راحتى ظاهرى مطلوبى برخوردار نشد، نه آن زمان که با رسول خدا(ص) ازدواج‏کرد و طعن و ملامت‏شنید و نه در مراحل دیگر. تاریخ بخوبى اسم برخى از آزاردهندگان و برهم‏زنندگان آرامش خانه رسول(ص) را ثبت کرده‏است. «ابولهب، حکم‏بن عاص‏بن امیه، عقبة‏بن ابى‏معیط، عدى‏بن حمراثقفى و ابن‏الاصداء هذلى‏» همسایگانى بودند که آزارش مى‏دادند. و آسایش را از خانه وى سلب مى‏کردند. یکى از اینان، هنگامى که پیامبر(ص) در حال نماز بود، رحم گوسفندى را بر سر آن بزرگوار انداخت (54) . یک‏بار نیز شخصى خاک بر سر آن حضرت ریخت. پیامبر(ص) با همان حال به خانه رفت. وضع پریشان پدر همه را در نگرانى و اندوه فروبرد. یکى از دختران رسول(ص) به‏پاخاست، خاک از سر پدر زدود و گریست. پدر گفت: دخترکم گریه‏نکن خداوند نگاهبان پدرت است. (55)
جهال عرب براى انتقام از پیامبر(ص) تصمیم گرفتند بستگان وى را از خانه‏هایشان بیرون‏کنند. از اینرو دختر خدیجه(س) را طلاق‏دادند و ضربه‏اى دیگر به سرور زنان قریش واردساختند. (56) با این حال بانوى پارساى پیامبر(ص) با درایت و صبر محیط خانه را آرام‏مى‏ساخت و حتى براى رفع ناراحتى‏هاى پیامبر(ص) تلاش مى‏کرد.

 

ایمان خدیجه(س)

حذیفه: خدیجه(س) سابقه نساءالعالمین الى الایمان بالله وبمحمد(ص) خدیجه در ایمان به خدا و محمد(ص) (57) سابقترین زنان است.
ابن‏عباس: کانت‏خدیجة(س) بنت‏خویلد اول من آمن بالله ورسوله وصدق محمدا فیما جاء به عن ربه. (58)
خدیجه(س) اولین کسى بود که به خدا و رسول(ص) ایمان‏آورد. و محمد(ص) را، در آنچه از سوى خدایش آورده‏بود، تصدیق‏کرد.
ابن‏هشام: آمنت‏به خدیجه(س) بنت‏خویلد وصدقت‏بما جاء من الله ووازرته على امره وکانت اول من آمن بالله وبرسوله وصدق بما جاء منه. (59)
خدیجه دختر خویلد به او [محمد] ایمان‏آورد و آنچه را از طرف خدا آورده تصدیق‏کرد، او را در کارش یارى‏داد. و اولین کسى بود که به خدا و رسول و درستى آنچه آورده‏بود ایمان‏آورد.
مسلم: کانت‏خدیجه وزیره صدق على الاسلام کان یسکن الیها. (60)
خدیجه وزیر پیامبر بود، اسلام را تصدیق‏کرد و پیامبر به واسطه او آرامش مى‏یافت.
طبرى: فلما اکرم رسول‏الله بنبوته آمنت‏به خدیجه. (61)
وقتى پیامبر به نبوت تشرف‏یافت، خدیجه به او ایمان‏آورد.
نکته قابل تامل در اغلب اظهارنظرهاى صورت‏گرفته وجود نوعى تعمد در القاى این مطلب است که اسلام خدیجه قبل از هر شخص دیگر، چه مرد و چه زن، تحقق یافته‏است و عباراتى نظیر «اول من آمن به وصدقه قبل کل احد.» (62) اولین کسى که ایمان‏آورد و قبل از هر شخصى تصدیقش کرد، «اول من آمن بالله على الاطلاق‏» (63) اولین کسى که به خدا ایمان‏آورد، به طور مطلق، در منابع متعددى به چشم مى‏خورد.
اما سخن قریب به صواب این است که هرچند مقام حضرت خدیجه بسیار والاست اما مولود کعبه در اسلام بر او مقدم‏است در میان راویان حوادث روزگار رسول اکرم(ص) تنها حذیفه یمانى به حق مطلب اشاره کرده‏است. (64)
اظهار اسلام
خدیجه در همان دوران دعوت پنهانى (سه سال اول) اسلام خود را اعلام‏کرد. ابویحیى بن‏عفیف از پدرش و او از جدش عفیف، که تاجر مشهورى بود روایت کرده که وقتى پاى به مسجدالحرام نهاد با منظره‏اى شگفت روبه‏رو شد او سه نفر را در حال نمازخواندن دید. از ابن‏عباس درباره کردار آنها پرسید. گفت: نفر نخست مدعى نبوت است، مرد پشت‏سرش على و آن زن هم همسر محمد(ص) خدیجه است. غیر از اینها کسى را بر این آیین سراغ ندارم. (65)
حضرت‏على خود خاطره آن روزها را چنین بیان مى‏کند: لم‏یجمع واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول‏الله وخدیجه وانا ثالثهما ارى نورالوحى والرسالة اشم ریح النبوة. (66) کسى آنروز در اسلام جمع‏نشد غیر از رسول‏خدا، خدیجه و من سومین آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏دیدم و بوى نبوت را به مشام احساس مى‏کردم.
وجود شخصیتهایى چون ابوطالب و خدیجه، به این دلیل که داراى موقعیت‏برتر اجتماعى بودند، از بار فشارهاى روانى و ظاهرى مشرکان علیه آیین نوپاى محمدى(ص) تا حدود زیادى مى‏کاست. (67 ابوطالب به خاطر اینکه بتواند همچنان به یارى رسول خدا(ص) ادامه‏دهد ایمان خویش را پنهان‏داشت و موقعیت اجتماعى و قبیله‏اى خود را حفظ کرد. (68) اما خدیجه با شهامت تمام همراه على(ع) در اعلام موجودیت جامعه کوچک اسلامى شرکت‏جست و از موقعیت اجتماعى خویش چشم‏پوشى کرد.

 

دعوت آشکار

سه‏سال پس از آغاز بعثت، پیامبر اکرم دعوتش را علنى‏ساخت.
ابوطالب، خدیجه و على با جان و دل از وى پشتیبانى کردند. خدمات حضرت خدیجه در این دوران از دو جنبه قابل ارزیابى است.
1- حمایت اجتماعى
حضرت خدیجه(س) به دلیل وجهه مناسب اجتماعى توانست‏بارها پیامبر را از شر جهال برهاند; براى مثال پیامبر(ص) در ایام حج، بالاى کوه صفا رفت و با صداى بلند نداداد که، اى مردم من فرستاده پروردگارم. آنگاه به کوه مروه رفت و سه‏بار سخن پیشین را تکرارکرد. عربهاى متعصب هریک سنگى برداشته در پى پیامبر روانه‏شدند.
ابوجهل سنگى پرتاب‏کرد که به پیشانى رسول اکرم(ص) اصابت‏کرد، خون از پیشانى‏اش جارى‏شد. پیامبر به کوه ابوقبیس رفت، مشرکان نیز در پى او روانه‏شدند. حضرت على(ع) خود را به خدیجه رساند و موضوع را به وى بازگفت. اشک بر گونه‏هاى خدیجه جارى‏شد، ظرفى از غذا برداشت و براى یافتن پیامبر با على(ع) راهى کوهها و دشتها شد. جبرییل بر پیامبر(ص) نازل‏شد و فرمود: از گریه خدیجه ملایک به گریه آمدند. او را بخواه، سلام برسان، بگو خدا به تو سلام مى‏رساند. و او را به خانه‏اى بهشتى که از نور زینت‏شده، بشارت‏بده.
خدیجه و على پیامبر را یافته، به خانه آوردند. مردم به خانه خدیجه حمله‏ور شده، خانه را سنگباران کردند. خدیجه بیرون‏آمد و گفت: آیا از سنگباران کردن خانه زنى که نجیب‏ترین قوم شماست، شرم ندارید؟
مردم با شنیدن سخنانش پراکنده شدند و او براى مداواى همسرش به خانه بازگشت. پیامبر اسلام(ص) سلام خدا را به وى رساند. او در پاسخ گفت:
ان الله هو السلام و منه السلام وعلى جبرییل السلام وعلیک یارسول‏الله السلام وبرکاته. خدا خود سلام (69) است و سلام از اوست و سلام بر جبرییل و بر تو اى رسول‏خدا، رحمت و برکات خداوند بر تو باد.
2- حمایتهاى عملى و مالى
حضرت خدیجه نه‏تنها از اعتبار و موقعیت اجتماعى خود براى دفاع از رسول‏اکرم سود مى‏برد، بلکه با ورود به صحنه‏هاى دشوار به دفاع از حریم نبوت پرداخت. او خود در شعب ابى‏طالب حضوریافت. (70) و همراه پیامبر سه‏سال در آنجا به سربرد. این سه‏سال را مى‏توان سالهاى اوج فداکارى خدیجه نامید. او در طول سه‏سال تحریم اقتصادى تامین نیازهاى مالى مسلمانان را برعهده داشت. (71) علاوه بر اموال خدیجه، ثروت بستگان او مانند حکیم‏بن حزام نیز در جهت‏یارى دین محمدى(ص) صرف مى‏شد. (72)
پیامبراکرم بارها فداکارى حضرت خدیجه را مطرح‏ساخت و بر این حقیقت که او در راه اسلام از اموالش گذشت تاکیدکرد.
به سوى معبود
خدیجه بیست‏وچهار سال با پیامبر زندگى‏کرد (73) و سرانجام در بستر بیمارى افتاد. پیامبر(ص) که بر بالین او حاضربود، ضمن گفتگوى با وى فرمود: خدا تو را با مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم برابرى داده‏است. (74)
وقتى روان خدیجه به سوى جهان جاودانگى پرکشید پیامبر سخت گریست. چون در حجون قبرى برایش کندند، (75) پیامبر خود به راه افتاد; همچنان که اشک از چشمانش مى‏بارید داخل قبر شد و خوابید، افزونتر از قبل گریست و او را دعاکرد. (76) آنگاه برخاست و با دست‏خویش همسرش را در قبر گذاشت. (77) چون در آن زمان نماز میت واجب نشده‏بود، نماز بر وى خوانده‏نشد. (78) فاطمه، یادگار خدیجه گرد پدر مى‏گشت، خود را به دامان او مى‏آویخت، بهانه مادر مى‏گرفت و دل دردمند پدر را آتش مى‏زد. پیامبر جز سکوت چیزى نداشت; جبرییل نازل‏شد و گفت: اى پیامبر، به فاطمه بگو خدا براى مادرت قصرى از لؤلؤ ساخته که درونش آشکار است و در آنجا هیچ سختى و تلخى نیست. (79)
به این ترتیب فرشته الهى پایان رنجها و محنتهاى خدیجه را اعلام‏کرد.
محققان زمان وفاتش را سه‏سال قبل از هجرت مى‏دانند. (80) در سال‏727ه.ق قبه‏اى بر قبر وى ساختند که در سال 1344ه.ق به وسیله وهابیون ویران‏شد. (81)

 

به یاد تو

قلب پرمهر پیامبر(ص) هیچ‏گاه نام خدیجه را از صفحه خویش پاک‏نکرد و چراغ مهر وى را تا آخر عمر فروزان نگاه‏داشت. او دوستداران خدیجه را دوست مى‏داشت. عایشه مى‏گوید: روزى خواهر خدیجه خواست‏خدمت پیامبر بیاید. تا رسول‏خدا نام خدیجه را شنید، چشمانش برق‏زد. گفتم: چقدر زیاد به فکرش هستى. پیرزنى بود که مرد و خدا بهتر از آن را به تو رسانده‏است.
پیامبر به شدت برآشفت و فرمود: والله بهتر از خدیجه روزى من نشده‏است. وقتى مردم مرا تکذیب کردند به من ایمان‏آورد و زمانى که مردم از انفاق ثروت خویش خوددارى مى‏کردند مال خود را انفاق‏کرد. (82)
پیامبر چنان شخصیت‏خدیجه را بزرگ مى‏شمرد که گفتارش دیگران را به شگفتى وامى‏داشت. عایشه مى‏گوید: به هیچ‏کس به اندازه خدیجه حسرت نبردم، به خاطر یادکرد پیامبر از او. (83) رسول‏خدا از خدیجه چنان یادمى‏کرد که گویا جز او زنى در عالم نبود. (84) هیچ‏گاه پیامبر از خانه نمى‏رفت مگر خدیجه را مى‏ستود. (85)
پیامبر در سالگرد وفاتش اشک‏ریخت و او را دعاکرد. (86) او به زنانش مى‏فرمود: فکرنکنید مقامتان بالاتر از اوست زمانى که کافر بودید ایمان‏آورد و مادر فرزندانم است. (87) آن بزرگوار روزى چهار خط بر زمین کشید و پرسید: مى‏دانید چیست؟ حاضران اظهار بى‏اطلاعى کردند. حضرت فرمود: بافضیلت‏ترین زنان بهشت چهار نفرند: خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد(ص)، مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون. (88)
روزى به اصحاب فرمود: از مردان بسیارى به کمال رسیدند و از میان زنان به کمال نرسیدند مگر مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم زن فرعون، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد. (89)
سالها بعد وقتى خواستند خبر خواستگارى على(ع) از فاطمه(ع) را به اطلاعش رسانند، گروهى از زنان به نزدش آمده، گفتند: با پدر و مادرهایمان فدایت‏شویم اى رسول‏خدا، براى کارى جمع‏شده‏ایم که اگر خدیجه زنده‏بود چشمش روشن مى‏شد. تا نام خدیجه برده‏شد، پیامبر گریست. ام‏سلمه پرسید براى چه مى‏گریید؟ فرمود:
«خدیجه و این مثل خدیجه صدقتنى حین یکذبنى الناس وایدتنى على دین الله واعانتى علیه بمالها ان الله عزوجل امرنى ان ابشر خدیجه بیت فى الجنة من قصر الزمرد لاصعب فیه ولانصب.»
خدیجه! و کجاست مثل خدیجه؟ زمانى که مردم تکذیبم کردند تصدیقم کرد. بر دین خدا یاریم نمود. و با مالش به کمکم شتافت. خدا به من فرمان‏داد تا او را به قصرى زمردین بهشتى که سختى و محنت در آن نیست‏بشارت‏دهم. (90)

پى‏نوشتها:

1 - الاصابة فى تمییز الصحابة، ج‏2، ص‏480; الکامل فى التاریخ، ج‏2، ص‏37; تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏213.
2- و 3- اسلام و عقاید و آراء بشرى یا «اسلام و جاهلیت‏»، ص‏605و608و612.
4- صعصعه به دیدار رسول(ص) موفق‏شد و پیامبر به وى فرمود: «هذا لک باب من البر ولک اجره اذ من الله علیک بالاسلام; این کار تو خود درى از نیکى برایت‏بوده و از جانب خدا نیز ماجور خواهى‏بود چون به شرف اسلام توفیق یافتى‏» گروهى معتقدند پیامبر چنین فرمود: «لاینفک ذالک لانک لم‏تبغ به وجه‏الله وان تعمل فى اسلامک عملا صالحا تثب به‏» که ظاهرا با توجه به آیه (لانضیع اجر من احسن عملا) روایت اول مقبولتر است. به قصص‏العرب، ج‏2، ص‏31 و اسلام و عقاید و آراء بشرى ص 60 رجوع کنید.
5- تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏343 وفات وى را در 65سالگى و ازدواجش را در چهل‏سالگى مى‏داند و چون وفاتش سه‏سال قبل از هجرت بوده بنابراین تولدش شصت‏وهشت‏سال قبل از هجرت است.
6- سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏109; تاریخ الخمیس; ج‏1، ص‏263.
7- الاستیعاب، ج‏4، ص‏1817; سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏111.
8- الاصابة فى تمییز الصحابة، ج‏7، ص‏602; طبقات کبرى ابن‏سعد، ج‏1، ص‏132 «هذا المجتمع علیه عند اصحابنا لیس بینهم اختلاف‏».
9- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏187.
-10- تاریخ الخمیس، ج‏1، ص‏263; «هى ممن کمل من النساء کانت عاقلة جلیلة دینة مصونة کریمه من اهل الجنة‏» سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏109.
11- اسدالغابه، ج‏7، ص‏80; سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏187.
12- طبقات کبرى ابن‏سعد، ج‏1، ص‏131و133; ج‏4، ص‏28; تاریخ‏الخمیس، ج‏1، ص‏263.
13- گروهى عمده با این موضوع مخالفند جهت اطلاع از آراء گوناگون به اعیان‏الشیعه ماده خدج رجوع‏کنید.
14- اسدالغابة، ج‏7، ص‏80; تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏280و281. همچنین در جلد ششم بحارالانوار در باب زنان پیامبر از احمد بلاذرى، ابوالقاسم کوفى، مرتضى و ابوجعفر روایتى آورده است که: در حالى که خدیجه دوشیزه بود پیامبر با او ازدواج کرد. به خدیجه(س) على محمد على دخیل، ترجمه دکتر فیروز حریرچى، ص 11 رجوع کنید.
15- «کانت‏خدیجه امراة عاقله شریفة مع ما ارادالله بها من الکرامة والخیر وهى یومئذ افضلهم نسبا واعظمهم شرفا واکثرهم مالا»، تاریخ الخمیس، ج‏1، ص‏263.
16- خدیجه زیباترین زنان قریش بود، الصحیح من سیرة‏النبى، ج‏1، ص‏210.
17- اسدالغابة، ج‏3، ص‏21; نهایة‏الارب، ج‏18، ص‏171; ج‏5 ص 435; سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 82; الاصابة، ج‏4، ص‏273.
18- «کانت‏خدیجه تدعى فى الجاهلیة الطاهرة‏» سیره اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏111; نهایة‏الارب، ج‏18، ص‏171.
19- سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏109.
20- تاریخ الخمیس، ج‏1، ص‏263; سیره ابن‏هشام، ج 1، ص 200.
21- اسدالغابة، ج‏3، ص‏21; الاصابة فى تمییز الصحابة، ج‏7، ص‏600.
22- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏189.
23- «کل قومها حریص على ذالک منها لو یقدر علیه‏» سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏189; الکامل فى التاریخ، ج‏2، ص 14.
24- بحارالانوار، ج‏16، ص‏22.
25- الاستیعاب، ج‏4، ص‏1817.
26- بحارالانوار، ج‏16، ص‏18.
27- بحارالانوار، ج‏16، ص‏104.
28- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏188.
29- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏280و277; سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏191، 194،189.
30- اسدالغابة، ج‏7، ص‏80; تاریخ الخمیس، ج‏1، ص‏263.
31- الصحیح من سیرة‏النبى، ج‏1، ص‏112.
32- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏189و237.
33- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏189; تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏280-281; الفصول المهمة، ص‏133.
34- تاریخ الخمیس، ج‏1، ص‏263.
35- تاریخ الخمیس، ج‏1، ص‏66و67. همچنین بنابر قول مشهور خدیجه(س) در این زمان چهل‏سال داشت‏براى مطالعه به تاریخ الخمیس، ج‏1، ص‏264; بحارالانوار، ج‏16، ص‏12و19; البدایة والنهایة، ج‏2، ص‏295 رجوع‏کنید.
36- سیره حلبیه، ج‏1، ص‏123; به خدیجه، على محمد على دخیل، ص‏19 رحوع کنید.
37- الاصابة فى تمییز الصحابة، ج‏1، ص‏545 و ج‏4، ص 275; اسدالغابة، ج‏2، ص‏224.
38- «فانها کانت نعم القرین‏» سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏109. در باره کمکهاى اقتصادى، زهرى گفته است: خدیجه به رسول‏خدا چهل‏هزار چهل‏هزار انفاق کرد.(تذکرة الخواص، ص 314).
39- الاستغاثة، ج‏1، ص‏70.
40- امالى صدوق، ج‏1، ص‏475.
41- تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏161; سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏189.
42- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏187و191; اسدالغابة، ج‏7، ص‏81و80; الاستیعاب، ج‏4، ص‏1818.
43- اسدالغابة، ج‏7، ص‏113; طبقات کبرى ابن‏سعد، ج‏8، ص‏36.
44- برخى زینب را اولین دختر مى‏دانند، طبقات کبرى ابن‏سعد، ج‏8، ص‏30-36.
45- سیر و مغازى، ص‏245.
46- درباره تولد و سخن‏گفتن و سجده او به: منتهى‏الامال، ج‏1، ص‏248 و بحارالانوار، ج‏43، ص‏3 و ذخایرالعقبى، ص‏45 رجوع‏کنید.
47- سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏109.
48- بنات النبى ام‏ربائبه اختصاصا در این موضوع است.
49- سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏119.
50- و 51- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏269و239; نهایة‏الارب، ج‏16، ص‏170 «ابشر یابن عمى واثبت فوالذى نفس خدیجه بیده انى لارجوا ان تکون نبى هذه الامة‏».
52- سوره روم، آیه‏21.
53- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏249; استیعاب، ج‏4، ص‏1820 با اندک تفاوت.
54- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏416.
55- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏344 و467 و 468 سخن از فرزندان خدیجه و اختلافات عمده‏اى که در این باب وجود دارد از حوصله این مقاله خارج‏است.
56- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏467.
57- سیر اعلام النبلاء، ج‏2، ص‏112; المستدرک على صحیحین، ج‏3، ص 184.
58- الاستیعاب، ج‏4، ص‏1820.
59- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏241.
60- صحیح مسلم (2435); ترمذى (3875).
61- تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏467.
62- سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏109; الکامل ابن‏اثیر، ج‏2، ص‏57; سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏38.
63- نهایة‏الارب، ج‏18، ص‏171.
64- سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏112.
65- اسدالغابة، ج‏3، ص‏414; الاصابة فى تمییز الصحابه، ج‏2، ص‏480; خصائص امیرالمؤمنین(ع)، ص 45.
66- نهج‏البلاغه، خطبه قاصعة.
67- و 68- مجالس‏المؤمنین، ج‏1، ص‏163.
69- الاستیعاب، ج‏4، ص‏111; ج 2، ص‏719. جریان فوق را به طور کامل در اسدالغابة، ج 5، ص 438 ببینید.
70- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏2، ص‏103; سیر و مغازى، ص‏160.
71- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏2، ص‏103.
72- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏353و354.
73- اسدالغابه، ج‏7، ص‏80; الاستیعاب، ج‏4، ص‏1817.
74- سیره حلبیه، ج‏2، ص‏40.
75- سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏11; کشف‏الغمه، ج‏1، ص‏511.
76- به طور مفصل به کتاب نساءالنبى، بنت الشاطى نگاه کنید.
77- تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏593.
78- تاریخ طبرى، ج‏4، ص‏593; سیر اعلام‏النبلاء، ج‏2، ص‏111.
79- نهایة‏الارب، ج‏18، ص‏171.
80- «در ماه رمضان سال ده از بعثت وفات‏یافت‏» تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏343; اسدالغابة، ج‏7، ص‏85.
81- تاریخ اماکن زیارتى مکه معظمه و مدینه منوره، چاپ سازمان حج و اوقاف، بخش مربوط به قبور حجون.
82- الاصابة فى تمییز الصحابة، ج‏2، ص‏217 و 218، از کتاب ذریه طاهره دولابى، به طور کامل ماجراى برخورد عایشه با پیامبر را در الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 4، ص 275 ببینید.
83- الاستیعاب، ج‏4، ص‏1823.
84- السیره الحلبیه، ج‏3، ص‏401.
85- الاستیعاب، ج‏4، ص‏1824و1823; سفینة‏البحار، ج‏1، ص‏380; نهایة‏الارب، ج‏18، ص‏171.
86- سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏199.
87- مناقب آل ابى‏طالب، ج‏1، ص‏159; سیره نبوى ابن‏هشام، ج‏1، ص‏199.
88- الاستیعاب، ج‏4، ص‏1822; ج 2، ص 720.
89- قال(ص) کمل من الرجال کثیر و لم یکمل من النساء الا مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم امراة فرعون و خدیجه بنت‏خویلد و فاطمه بنت محمد.(الفصول المهمة، ص‏129).
90- سفینة‏البحار، ج‏1، ص‏381.
تبلیغات
آرشیو
آرشیو شماره ها:۸۰
سال ۱۳۸۹ (۲)
سال ۱۳۸۸ (۴)
سال ۱۳۸۷ (۴)
سال ۱۳۸۶ (۴)
سال ۱۳۸۵ (۴)
سال ۱۳۸۴ (۴)
سال ۱۳۸۲ (۴)
سال ۱۳۸۱ (۴)
سال ۱۳۸۰ (۳)
سال ۱۳۷۹ (۱۲)
سال ۱۳۷۸ (۱۲)
سال ۱۳۷۷ (۱۱)
سال ۱۳۷۶ (۱۲)