شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

حكايت فروش نخلستان و انفاق آن

0 نظرات 00.0 / 5

 


در روايات آمده است كه روزى اميرالمؤمنين، عليه السلام، پس از سه روز توقف در صحرا و اشتغال به كار كشاورزى به خانه بازگشتند و در منزل را زدند. وقتى فاطمه زهرا، عليها السلام، در را باز كرد، حضرت با ديدن چهره همسرشان از سبب پريدگى رنگشان جويا شدند. فاطمه زهرا لبخندى زدند و با شرم و حياى بسيار گفتند: على جان، در اين سه روز كه شما نبوديد، من و حسن و حسين گرسنه خوابيديم.

 

با شنيدن اين سخن، حضرت از درب منزل بازگشتند و فرمودند: مى‏روم تا به اميد خدا غذايى تهيه كنم.

در راه، حضرت به سلمان فارسى برخوردند و به او فرمودند: باغ آبادى دارم كه مى‏خواهم همين امروز آن را بفروشم. سلمان نيز گفت: كسى را پيدا مى‏كنم! و رفت.

 

از قضا، سلمان كسى را ديد كه در پى باغى براى خريد بود و به او گفت: باغ آبادى دارم كه تمام درخت‏هايش را على كاشته است، آن را مى‏خرى؟ مرد گفت: درختى كه على كاشته است را نخرم؟ و درباره قيمتش پرسيد. سلمان گفت: مى‏دانى كه انصاف در على موج مى‏زند. اين باغ اگر دست كسى ديگر بود، مثلا چهل هزار دينار بر آن قيمت مى‏گذاشت، ولى على معتقد است اين باغ در حال حاضر دوازده هزار دينار بيشتر نمى‏ارزد.

 

مرد گفت: خريدارم! بعد همراه با سلمان نزد اميرالمؤمنين رفت.

حضرت پس از پايان كار، با خود حساب كردند كه خانواده من امروز و امشب براى ناهار و شامشان پول نياز دارند، لذا بقيه اين پول زيادى است. اين بود كه به مسجد رفتند و نماز را به پيامبر اقتدا كردند. بعد از نماز نيز، حضرت همه پول‏ها را جلو در مسجد روى خاك ريختند و اعلام كردند: هر كس پولى نياز دارد بردارد!

 

مردم گروه گروه آمدند و به قدر نيازشان از آن پول برداشتند و رفتند و سر آخر، فقط خاك كوچه بر جا ماند.

بدين ترتيب، حضرت دوباره گرسنه و دست خالى به طرف خانه به راه افتادند. ايشان يقين داشت كه همسرش براى مال دنيا با او دعوا نمى‏كند، لذا وقتى به منزل آمد، به همسر خويش گفت: باغ را فروختم و پولش را جلو مسجد انفاق كردم. انگار محتاج‏تر از ما در ميان مردم زياد بود، زيرا همه را بردند!

 

حضرت زهرا در مقابل اين سخن حضرت با چشم اشكبار دست به دعا برداشت و گفت:

خدايا، اين دست را از على نگير! (افسوس بزرگ امت اسلام براى هميشه تاريخ آن است كه بعد از وفات پيامبر، اين معدن علم الهى كه دانش‏هاى گوناگون سيل‏وار از جوانب وجودش سرازير بود (ى نحدر عنى السيل) ، بيل به دست و طناب به كمر، 25 سال خانه نشين شد و جز كشاورزى به كار ديگرى نمى‏پرداخت.)

 

آرى، چنين زنانى بهترين دوست شوهران خويش‏اند و چنين شوهرانى بهترين ياران همسرانشان. با اين حال، اگر خانمى بر خلاف سيره آن بانوى باكرامت در مقابل ديندارى شوهرش ايستاد و با انفاق و صدقه و اعمال خير او مخالفت كرد و حتى فرزندان را نيز در اين راه با خود همراه كرد، وظيفه مومن تنها عفو و چشم‏پوشى و آمرزش و گذشت از اوست تا پروردگار عالم غفران و رحمتش را نصيب او كند.

 

روايات اسلامى مشحون از نكاتى بس مهم درباره دشمنان انسان است كه گروهى از آن‏ها به معرفى دشمن‏ترين دشمنان او مى‏پردازند كه صعب‏ترين آن‏ها چنان‏كه در گفتار پيش به تفصيل بدان پرداخته شد- جهل است. اميرمومنان درباره جهل در روايتى ارزشمند مى‏فرمايند:

«الجهل ادوء الداء».

جهل بدترين بيمارى‏هاست.

 

به تحقيق نيز، بيمارى‏اى در اين عالم بدتر و كشنده‏تر از نفهمى و جهل نيست. سعدى در بيت زيبايى به همين معنا اشاره مى‏كند و مى‏گويد:

داروى معرفت از پير طريقت بستان كآدمى را بَتَر از علّت نادانى نيست.

 

جهل سبب مى‏شود انسان واقعيت‏ها را وارونه بفهمد و فرق ميان خوب و بد را نشناسد. در نتيجه، با خدا و پيامبران الهى و بندگان صالح خدا دشمن باشد و به جنگ آنان برود؛ يعنى همان كارى كه قريش با پيامبر اكرم كردند.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)