نامه آيه الله سبحانى به پاپ بنديكت شانزدهم


عاليجناب پاپ بنديكت شانزدهم در تاريخ سه شنبه 12 سپتامبر در دانشگاه (ريگنزبورك) در آلمان، سخنرانى نمود، و سخنرانى مبسوط او كه به قرار مسموع 260000 نفر شنونده آن بود، درباره رابطه عقل و دين بود. عصاره سخنان او طبق ترجمه سايت (شفاف) چنين است :
(طبيعت دين و ايمان مسيحي با عقل سازگار است، و اروپا نيز چنين طبيعتي دارد، و به همين دليل مسيحيت با حكمت يونان و روم كاملا همسوست. ولي اسلام در طبيعت خود با عقل سازگار نيست، و به همين دليل مي‌كوشد عقيده خود را با اكراه بر مردم تحميل كند و مسالة جهاد نيز به همين جا بر مي‌گردد كه پيامبر اسلام خواسته است تا با شمشير دين خود را گسترش دهد.)
پاپ در اين راستا به مناظره‌اي ميان امپراتور بيزانس در قرن سيزدهم، "ايمانوئل دوم" با يك عالم مسلمان ايراني اشاره كرده و فقط به نقل سوال امپراتور مي‌پردازد كه عبارت آن چنين است:
(به من نشان بده كه "محمد" چه چيز تازه‌اي ارائه كرده است، جز چيزهاي بد و غير انساني چيز ديگري آورده است؟ مثلا او حكم كرد كه ديني كه او مبلغ آن بود با شمشير ترويج شود"
پاپ سپس با اندكي فاصله به مساله اسرائيل مي رسد و از آن به اين صورت تعبير مي‌كند:
"در عهد عتيق، سيري كه از عقلانيت سوخته آغاز شده بود به فصل "هجرت" مي‌رسد كه در آن، خداي اسرائيل اعلام مي‌شود، اسرائيلي كه از سرزمين و عبادت خود محروم گشته است"
وي در بخش ديگري از سخنان خود مي‌آورد كه :
" امپراتور مطمئنا از آيه 256 سوره دوم قرآن آگاه بود(1) كه در آن آمده هيچ اجباري در دين نيست، به گفته آگاهان، اين آيه مربوط به دوره‌هاي ابتدايي اسلام است و زماني كه محمد قدرت نداشت و مورد تهديد بود"
پاپ در جاي ديگري مي‌گويد:
" هدف از طرح اين مباحث صرفا زمينه‌سازي براي گفتمان است كه تاكنون مورد بي‌توجهي قرار گرفته است، تا از اين طريق رابطه ايمان و خردورزي را كه همواره او را شيفته خود كرده است، خاطر نشان سازد"

معرفى اجمالى جناب پاپ بنديكت شانزدهم
شايسته است قبل از تحليل سخنان ايشان، يك معرفي اجمالي از وي صورت گيرد:
1. ايشان داراي تابعيت آلماني است و پيش از آن كه در سلك روحاني درآيد، عضو سازمان جوانان نازي بوده است. سپس به دانشكده لاهوت رفته و در رشته كلام مسيحي تحصيل كرده و فارغ‌التحصيل شده است.
2. شيوه زندگي او به گونه‌اي بود كه براي همگان روشن بود كه وي به اسلام و مسلمانان بدبين است و در زمان انتخاب او به اين سمت، گروهي هشدار دادند كه وي با مسلمانان جهان، سر ناسازگاري دارد و ممكن است مشكلاتي را پديد آورد، ولي آمريكا و اسرائيل فورا انتخاب ايشان را تبريك گفتند.
3. پس از گزينش او به عنوان پاپ در نخستين سخنراني خود بر خلاف پاپ پيشين، نه تنها از صلح و دوستي بشريت و محرومان و گرسنگان سخني نگفت، بلكه تنها تاكيد كرد كه با بدعت‌ها مبارزه خواهد كرد. از اين جهت سخت‌گيريها در داخل كليسا آغاز شد و رسما گفت: آن كس را كه طلاق گرفته به كليسا راه ندهيد و حتي به موسيقي كه تا آن زمان براي جلب جوانان به كليسا راه يافته بود روي خوشي نشان نداد.
4. در يكي از سفرهاي خود به لهستان، در اردوگاه "آشويتس" حاضر شد، و در آنجا براي جلب قلوب صهيونيست‌ها چنين سخن گفت: "خدايا چطور عدالتت اجازه داد كه چنين جناياتي را ناظر باشي؟"
5. تخصص ايشان در كلام مسيحي است، و نسبت به اديان ديگر تحصيلاتي ندارد، و شايد مطالعات جانبي داشته باشد.(2)
اكنون باب گفتگو را با ايشان باز مي‌كنيم:
عاليجناب پاپ ! پس از سلام: نظر شريف را به مطالب ياد شده در زير جلب مي‌كنم:
1. گفتمان سازنده بر پايه احترام متقابل استوار است. شما عاليجناب مي‌توانستيد نظريه خود را با عباراتي زيبا و دور از تعصب و اهانت مطرح كنيد، و به حكم آزادي بيان و قلم ، بر شما كسي اعتراضي نمي‌كرد، جز اينكه مي‌توانست پاسخي بر نظريه شما بنويسد، اما متاسفانه سخنراني شما كاملا اهانت آميز بود. 2. مساله عقلاني بودن ديني، يك مساله كلامي كاملا تخصصي است كه بايد در يك محيط علمي مطرح شود، نه در يك مجمع عمومي آن هم در حضور 260000 نفر شنونده كه غالب آنان به خاطر ارادت به شما به آنجا آمده بودند، بدون اين كه از مسائل كلامي و فلسفي اطلاعي داشته باشند. طرح چنين مسائل در اين محيط، دور از بلاغت و فن سخنراني است.
3. تخصص جناب‌عالي در كلام مسيحي است و شما حق داريد در اين مورد اظهار نظر كنيد و بگوييد مسيحيت سراسر عقلاني است و خردورزي و دينداري با اين آيين گره خورده است، ولي آيا در كلام اسلامي نيز سابقه تحصيل و مطالعات ممتد داريد تا درباره آن اظهار نظر كنيد؟ و سخنراني شما حاكي از آن است كه از كتب اسلامي و نوشته‌هاي عالمان واقعي چندان اطلاعي نداريد و لذا براي اثبات سخنان خود به گفته يك امپراتور مسيحي به نام "امانوئل دوم" استناد جستيد و اين بسيار عجيب و شگفت‌آور است. زيرا معمولا سلاطين و اصحاب زور و قدرت، براي كسب وجهه به سخنان روحانيون استناد مي‌جويند تا از اين طريق كسب وجهه كنند، ولي در اين جا جريان بر عكس است، يك مقام ديني در اثبات انديشه خود به گفتار يك حاكم عصر قرون وسطي استناد جسته و امت بزرگي را به جهالت و دوري از عقلانيت متهم كرده است. و به يك معني شما با نص انجيل مخالفت ورزيديد كه مي‌گويد: "كار قيصر را به قيصر و كار مسيح را به مسيح باز سپاريد"، شما نبايد به سخنان امپراتور قرون وسطايي كه خارج از حيطه تخصص وي بوده، استناد مي‌جستيد.
4. از آن حاكم وقت "امپراتور" بايد سوال شود كه آن دانشمند ايراني قطعا به وي جواب داده است، شما چگونه سوال را نقل مي‌كنيد، ولي جواب را نمي‌آوريد؟ آيا اين در روش مناظره و گفتمان صحيح است؟
از اين گذشته نامي از آن دانشمند نمي‌بريد تا روشن شود كه آيا او صلاحيت پاسخ‌گويي به اين سوال را داشته يا نداشته است و حد معلومات او چه بوده است؟ اين نوع ابهام گويي در گفتمان جز تشويش فكر و تضعيف آن ثمري نمي‌بخشد.
5. استنباط فرموديد كه لابد امپراتور از "لا اكراه في الدين" آگاه بوده و افزوديد كه اين آيه در دوره‌هاي ابتدايي اسلام نازل شده كه در آن زمان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) صاحب قدرتي نبود، بلكه در معرض تهديد قرار داشت.
در اينجا يادآور مي‌شوم كه استنباط جنابعالي و احتمالا آگاهي آن امپراتور بر خلاف واقع است، زيرا آيه "لا اكراه في الدين" در سوره بقره وارد شده و به هنگام نزول آن پيامبر(صلّى الله عليه وآله) در مدينه حكومت را تشكيل داده و به قدرت رسيده بود تا آنجا كه توانست محيط مدينه و بخشي از شبه جزيره را به آيين توحيد درآورد، و مفسران در شأن نزول آن مي‌نويسند:
آيه درباره فردي از انصار فرود آمده كه داراي دو فرزند بود. بازرگانان شام وارد مدينه شدند، فرزندان او با بازرگانان شامي كه مسيحي بودند ارتباط برقرار كردند.
بازرگانان آنان را تحت تاثير عقايد خود قرار دادند و همراه خود به شام بردند، پدر، رسول خدا را از جريان آگاه ساخت، آنگاه اين آيه نازل شد : "لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي ... "(3)
اصولا دين يك امر قلبي است و با اكراه سازگار نمي‌باشد، مي‌شود انساني را بر رفتاري مجبور ساخت، اما نمي‌توان با اجبار قلب او را دگرگون كرد. در روز روشن نمي‌توان فردي را مجبور كرد كه قلبا بپذيرد كه شب است، و آيه "لا اكراه في الدين" ناظر به همين معناست.
6. دستاويز كساني كه اسلام را به خشونت متهم مي‌كنند، قانون مقدس جهاد است، آيا انديشيده‌ايد كه اسلام از وا‍‍ژه "جهاد" كه بسيار دلكش و دلرباست بهره مي‌گيرد نه از واژه "قتال"
"جهاد" به معني سعي و كوشش است، يعني همگان برخيزيم و سعي كنيم بشريت را از چنگال بت پرستي، گاوپرستي، سنگ‌پرستي، و ستاره پرستي نجات بخشيم. انساني كه گل سر سبد آفرينش است در مقابل گاو يا سنگ و گل خاضع نگردد، ولي آيين كليسا واژه‌اي را اختراع نموده به نام "جنگ مقدس" كه در قرون وسطي براي جنگ مسلمانان به كار گرفته مي‌شد و سالها بخشي از دكترين كليساي كاتوليك بوده است و تمام جنگ‌هاي صليبي و بسيج كردن مسيحيان از غرب به سوي شرق، بر اساس همين مفهوم بوده است.
آيا با اين سابقه تاريخي هر نوع جنگ و نبرد را تحت هر عنواني در آيين كليسا نفي مي‌كنيد؟
آيا نبردي كه سه ماه پيش بين اسرائيل و مردم لبنان درگرفت، و خون زنان و كودكان بي‌گناه در آن ريخته شد، از طرف شما محكوم شد؟ در حالي كه بسياري از كشورهاي غرب مسيحي، اسرائيل را با سلاح‌هاي جديد و خطرناك تقويت كرده و او را در اين را حمايت مي‌كردند، ولي متاسفانه از آن عاليجناب كلمه‌اي در محكوميت آن شنيده نشد، و اگر هم سخني گفته شد بسيار كم صدا و كم فروغ بود.
7. اصولا جهاد اسلامي به سان جهاد ديگر پيامبران براي اين نبود كه مردم را به زور، وارد آييني سازند، بلكه چون قدرت‌ها و حكومت‌هايي كه مصالح شخصي آنان در جلوگيري از آگاهي مردم بود، اجازه تبليغ دين الهي را نمي‌دادند، و مبلغان و مومنان را مي‌كشتند و شكنجه مي‌دادند، جهاد براي اين بود كه اين موانع از سر راه مبلغان برداشته شود تا آيين الهي به صورت واقعي بر مردم عرضه شود، آنگاه نداي الهي اين بود: " فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر" شما بايد در سخنان خود به اين اصل توجه كنيد كه جهاد براي رفع موانع و دفاع از حريم و آزادي شخصي و گروهي است نه براي تحميل عقيده به ديگران و شما با نفي جهاد، تمام كتب الهي را زير سوال برده‌ايد.
صد و سيزده سوره قرآن مجيد با "بسم الله الرحمن الرحيم" آغاز شده است، يعني هر فرد مسلماني خدا را به عنوان رحيم و رحمن مي‌خواند، و بايد در زندگي، خود را مظهر صفات خدا قرار دهد. چگونه مي‌شود آورنده اين كتاب و تعاليم آن متهم به خشونت گردد؟
8. اصولا بايد بين فيلسوف و پيامبر فرق نهاد. فيلسوف انديشه‌اي را مطرح مي‌كند و آن را از طريق كتاب يا وسايل ديگر، در اختيار قرار مي‌دهد، ولي هرگز در فكر نشر آن نمي‌باشد، در حالي كه پيامبران حاملان پيام الهي هستند و مامورند اين پيام را به گوش جهانيان برسانند. آيا ممكن است حاملان اين پيام در گوشه خانه خود بنشينند، هر چند مردم جهان از آن آگاه نباشند.
9. اديان مسيحيت، يهوديت و اسلام، جزء اديان ابراهيمي هستند، همه بايد ابراهيم را اسوه و الگوي خود قرار دهيم، آيا او فقط به طرح انديشه و بيان مكتب پرداخت يا اين كه دست به نشر و پخش آن زد، تا آنجا كه وارد بتخانه شده و عملا بت‌ها را شكست تا از اين طريق، زبوني آنها را ثابت كند تا ديگران از اين زبوني بيرون بيايند.
آيا شما عمل ابراهيم را چگونه توجيه مي‌كنيد؟
10. آيا جهاد فقط در آيين اسلام وجود دارد و در آيين يهود و مسيحيت از آن اثري نيست؟ من فكر نمي‌كنم كه جنابعالي از محتويات تورات و انجيل نا‌آگاه باشيد. در انجيل "متي" آمده است:
گمان نكنيد كه من آمده‌ام تا صلح را به زمين بياورم. من نيامده‌ام صلح را بياورم بلكه تا شمشير با خود به همراه آورم."(4)
و در عهد عتيق مواردي از جهاد پيامبران وارد شده كه به نقل يك نمونه مي‌پردازيم و آن نبرد داود با عمالقه زمان خويش است:
"داود در دلش مي‌گفت كه الحال روزي در دست شائل (جالوت) تلف مي‌شوم. از براي من چيزي از اين بهتر نيست كه به تعجيل به زمين فلسطينيان بگريزم تا شائل از جستجوي من در تمامي حدود اسرائيل مايوس شود و من از دست او نجات يابم و داود برخاست با آن ششصد نفري كه در همراهش بودند به آكيش پسر ماعوك ملك گث گذشت ...".
تا اين كه مي‌گويد: " شماره ايامي كه داود در زمين فلسطينيان ساكن بود يك سال و چهار ماه بود و داود و مردمانش برآمده به گشوريان و گرزيان و عماليقيان هجوم آوردند، تا اينكه مي‌گويد: داود اهل ولايت را زده از مرد و زن ذي‌حياتي را نگذاشت و گوسفندان و گاوان و حماران و شتران و جامه‌ها گرفتند و برگشته به آكيش آمدند.(5)
سخن درباره جهاد و كوشش در اسلام فراوان است و نمي‌توان حق آن را در اين مقاله ادا كرد، ولي ما در اين جا نظر جنابعالي را به نكته‌اي جلب مي‌كنيم:
از تمام تاريخ بشريت مي‌گذريم تنها قرن بيستم را در نظر مي‌گيريم يعني از 1900 تا 2000 اكنون ببينيم گروهي كه شمشير به دست گرفته و پيوسته به كشورگشايي و جنگ افروزي و اشغالگري پرداخته‌اند چه كساني بودند؟ آيا مسلمانان هستند كه اين نبردها را به راه انداخته و اداره كرده‌اند؟ و يا اين كه آتش افروز نبردها، در دو جنگ جهاني امپراتوران مسيحي جهان بوده‌اند؟ اگر واقعا بناست گروهي را نصيحت كنيد، نخست بايد آنان را نصيحت كنيد.
در جنگ جهاني اول، بشريت با دادن 10 ميليون كشته و مفقود و مجروع داغدار شده، و در جنگ جهاني دوم صد ميليون تن كشته و مجروع و مفقود و ناپديد و اسير قربانيان اين جنگ افروزي‌ها بودند.
اكنون نيز كه در آغاز قرن بيست و يكم هستيم، نبردها در افغانستان و عراق و لبنان و سودان، نشان مي‌دهد كه در اغلب اين جنگ‌ها، پاي مسيحيان در ميان است.

خشونت‌هاى غرب مسيحى
ما در اين جا به بخشي از خشونت‌هايي كه به وسيله دولت‌هاي مسيحي با همكاري و هماهنگي پاپ‌ها و دستگاه روحانيت مسيحي در اين صد سال اخير رخ داده است، اشاره مي‌كنيم. البته ما به رئوس و عنوان اين حركت‌هاي خشونت‌بار مي‌پردازيم و گرنه تفصيل هر يك براي خود، نياز به فرصتي جداگانه دارد:
1. خلافت عثماني كه يك حكومت فراگير اسلامي بود و تقريبا بر تمام كشورهاي اسلامي فرمان مي‌راند، ولي با مداخله‌هاي استعمارگران و احياي نهضت‌هاي قومي و دسيسه‌هاي ديگر اين امپراتوري اسلامي را به قيمت جنگ‌هاي خونين متلاشي كردند تا زمينه را براي اقدامات بعدي خود هموار سازند، و در حقيقت متلاشي ساختن اين امپراتوري با هماهنگي همه كشورهاي غربي صورت گرفت.
2. اشغال سرزمين‌هاي اسلامي پس از فروپاشي خلافت عثماني از عراق گرفته تا الجزاير بر همگان روشن است، تا آن جا كه دولت فرانسه پس از كشتار صدها هزار مجاهد الجزايري آنجا را ترك گفت. شگفت اينجاست كه اين دولت‌هاي مسيحي كه همگان دوستان پاپ و دستگاه روحانيت او هستند، پس از ترك خاك اين كشورها حكومت‌هاي دست‌نشانده‌اي را در آنجا گماردند كه پيوسته مجري فرمان‌هاي آنها و سركوب مسلمانان باشد.
3. تاسيس دولتي به نام اسرائيل در دل كشورهاي اسلامي با حمايت سازمان ملل و شوراي امنيت و بازگذاشتن دست آن در انواع جنايات بر ضد مسلمانان و بيرون راندن ميليون‌ها مسلمان بومي فلسطين كه هم اكنون نيز پس از پنجاه سال آوارگي در اردوگاه‌هاي مختلف در بيرون از خاك خود زندگي مي‌كنند و چشم اميد به بازگشت دارند، بزرگ‌ترين مظهر خشونت غرب در برابر مسلمانان است. اين دولت نامشروع به پشتيباني كشورهاي قدرتمند غربي كرارا به كشورهاي همسايه حمله كرده و كشتارهايي را به راه انداخته است. متاسفانه شوراي امنيت فقط به يك محكوميت لفظي (آن هم در بعضي موارد) اكتفا مي‌كند و اين دولت جبار به اندازه‌اي به پشتيباني دول مسيحي دلگرم است كه به هيچ يك از اين قطعنامه‌ها اعتنا نكرده و نخواهد كرد.
4. نسل كشي مسلمانان در بوسني در اواخر قرن بيستم بر همگان روشن است كه چگونه يك دولت مسيحي به نام صربستان مسلمانان را به صورت دسته جمعي كشته و به خاك سپرده‌اند، و هرگز در برابر آنان نه استنكاري از جناب پاپ شنيده شده و نه جلوگيري به عمل آمد.
5. اهانت مكرر و منظم به ساحت مقدس پيامبر اسلام از طريق مطبوعات و غيره در كشورهاي مختلف كه از دانمارك آغاز شده به ديگر كشورها نيز سرايت كرد. اين نوع برخورد با رهبر بزرگوار يك امت يك و نيم ميلياردي، بزرگترين مظهر خشونت و ناسازگاري با امت اسلامي است.
6. ايجاد حق وتو براي قدرتهاي مسيحي در شوراي امنيت، به گونه‌اي كه يك دولت مسيحي مي‌تواند تمام مصوبات دول جهان را خنثي سازد.
7. ايجاد و تقويت گروه‌هاي الحادي و دين‌هاي نوظهور و انحرافي در جهان اسلام براي فتنه‌انگيزي مانند بهائيت در شيعه و قاديانيه در سني كه هدفي جز مشغول كردن مسلمانان به خود، در بر ندارد.
8. سلب آزادي‌هاي فردي و اجتماعي از مسلمانان در اروپا به بهانه مبارزه با تروريسم تا آنجا كه مساجد و معابر آنها تحت كنترل قدرت‌هاي مسيحي قرار گرفته و همه حركت‌هاي آنان تحت نظر درآمده است، شگفت اينجاست كه تحت عنوان آزادي ائمه مساجد مسلمانان را از ابراز عقايد ديني جلوگيري كرده و مي‌گويند شما نبايد ارزش‌هاي غربي را زير پا بگذاريد.
9. براي ايجاد اختلاف در ميان ملل اسلامي، پيوسته قوم گرايي را ترويج نموده، تا از قدرت آن دولت‌هاي اسلامي بكاهند و آنها را به جنگ‌هاي داخلي سرگرم نمايند. همه اينها نوعي ايجاد خشونت و دامن‌زدن به آن است كه حتي در "دارفور"كه امروز بحث مطبوعات و رسانه‌هاست يك گروه مسيحي در بخشي از خاك سودان است كه از طرف غربي‌ها مورد حمايت قرار گرفته و پيوسته مي‌خواهند آن را از سودان اسلامي جدا سازند.
10. طرح مساله "انتگراسيون" (Integration) يعني يكسان‌سازي فرهنگي همه مسلماناني كه در غرب زندگي مي‌كنند با فرهنگ غرب، كه شامل پذيرش مسائل مختلفي است كه با فرهنگ و عقايد اسلامي ناسازگار است.
اينها نمونه‌هاي دهگانه‌اي است كه در اينجا مطرح كرديم و گرنه خشونت‌هاي مدعيان مسيحيت بيش از آن است كه در اينجا فهرست شود. مطمئنيم كه عالي‌جناب از همه اين خشونت‌ها آگاهيد ولي متاسفانه مسلمانان را به خشونت متهم كرده و از خشونتهاي مسيحيان چشم‌پوشي فرموده‌ايد.
تروريسم از روز نخست يك رفتار غربي بوده كه بعدا به شرق سرايت كرده است، مثلا يك جوان صرب با ترور كردن وليعهد اتريش موجب برپايي جنگ جهاني اول شد، و يا گروه‌هايي نظير مافيا در اروپا، مدارسي براي آموزش ترور و استاداني چون كارلوس اسپانيايي پيشگامان تروريسم در جهان معاصر به شمار مي‌روند. با اين وصف شما اسلام را به خشونت متهم كرده و دامن مسيحيت را از اين رفتار زشت اخلاقي تطهير مي‌كنيد.
12. امروز نويسندگان غربي مهم‌ترين مظهر تروريسم در اسلام را "القاعده" و "طالبان" مي‌شمارند، در حالي كه همه افراد آگاه مي‌دانند كه اين دو فرقه ساخته و پرداخته غرب براي اخراج ارتش شوروي از افغانستان هستند، و تا زماني كه مشغول انجام اين ماموريت بودند، آنان به عنوان "مجاهد" مورد ستايش تمام رسانه‌هاي غربي بودند، و حتي تجهيزات پيشرفته‌اي كه هيچ كس در دنيا بدان دسترسي نداشت در اختيار آنان قرار مي‌دادند، آنگاه كه ماموريتشان به پايان رسيد، براي نابودي آنان، نقشه‌هايي كشيده شد كه هم از دست آنها خلاص شوند و هم به وسيله آنها اسلام را لكه‌دار كنند.
13. آيا صحيح است كه عالي‌جناب رفتار دو گروه را با اين سوابق به حساب همه مسلمانان بنويسيد و اسلام و پيامبر اسلام را به ترور و تروريسم متهم سازيد؟

عقلانيت در سخنان عاليجناب
شما مسيحيت را با عقلانيت هماهنگ انديشيده و صد در صد آن را مطابق منطق عقلي معرفي كرده‌ايد و در مقابل آيين اسلام را دور از عقلانيت دانسته‌ايد، ما در هر دو بخش با شما سخناني داريم:
1) تثليث و عقلانيت مسيحيت
سالهاست است كه پدران روحاني مي‌گويند حوزه ايمان، غير از حوزه عقل و خرد است و بسياري از مسائل در حوزه ايمان بايد تحليل شود، نه در حوزه خرد، آنان خود را پيرو آيين ابراهيم دانسته كه بشريت را به توحيد و يكتاپرستي فرا مي‌خواند و با شرك و تعدد خدايان مبارزه مي‌كرد، در عين حال يكي از اصول مسيحيت مساله تثليث و سه‌گانگي خداست يعني "خداي پدر" در كنار "خداي پسر" و "روح القدس"است، حالا يا هر سه نفر به صورت شركت سهامي واجد مقام الوهيت هستند يا تك تك آنان خداي مستقلي مي‌باشند، در اين مورد سخن نمي‌گوييم، آنچه نظر عاليجناب را به آن جلب مي‌كنيم اين است كه اين نوع تثليث با توحيد سازگار نيست. در هر زمان كه مساله تضاد يكتايي با تثليث مطرح مي‌شود پدران روحاني مي‌گويند تثليث از مقوله ايمان و فراتر از عقل و خرد است. اول بايد ايمان آورد، بعدا بايد تعقل كرد.
شگفت اينجاست، آنگاه كه ايمان مي‌آورد هيچگاه با منطق عقل و خرد به چنين تثليثي نمي‌رسد و به دفع تضاد موفق نمي‌شود، آيا با اين وصف مي‌گويي عقلانيت با مسيحيت هماهنگ است.
2) جشن تولد خدا
عيسي، خداي متجسد در ژانويه از مادر متولد مي‌شود. آيا مي‌توان براي تولد خدا در ژانويه توجيه عقلاني تصور نمود؟ بالاخره خداي يگانه يا خداي سه‌گانه مصدر وجود و سرچشمه هستي است. چگونه بعد از آرايش هستي در ژانويه از مادر متولد مي‌شود.
3) قدا و قرباني شدن مسيح
آيا مساله فداشدن حضرت مسيح توجيه عقلاني دارد؟ من اكنون مساله فدا و قرباني‌شدن حضرت مسيح را مطرح مي‌كنم شما آن را از طريق منطق توجيه كنيد.
كليسا معتقد است همه انسان‌ها گنهكار و ناپاك متولد مي‌شوند و اين گناه را خود، كسب نكرده‌اند بلكه از پدري به نام "آدم" به ارث برده‌اند. اين انسان پليد بايد پاك و تطهير شود. راه تطهير عقلاني او اين است كه خود او از طريق عبادت و توبه به درگاه خدا نزديك شود و از طريق سعي و كوشش آلودگي را بزدايد ولي آيين كليسا مي‌گويد راه طهارت انسان‌ها از گناه اين شد كه مسيح در 2000 سال پيش بالاي دار رفت و مرگ را از طريق صليب پذيرا شد تا خدا گناهان فرزندان آدم را ببخشد و آنان را پاك سازد، آيا امكان دارد كه شخصي به دار رود تا ديگران پاك و تطهير شوند؟
انسان ناتوان به ورزش كردن مي‌تواند قوي و نيرومند شود، ولي آيا امكان دارد كه يكي ورزش كند تا ديگري نيرومند شود، يكي غذاي مقوي بخورد تا فردي گرسنه و ناتوان سير و فربه گردد ؟
4) عشاي رباني
در مراسم عشاي رباني، ناني با شراب پخته مي‌شود و در اختيار عاشقان مسيح قرار مي‌گيرد، هر كس آن نان را بخورد به خون مسيح تبدل مي‌شود، كدام يك از اجزاي اين انديشه منطقي است؟
امروز معارف مسيحيت به خاطر دوري از منطق، توان طرح را ندارد، و پدران روحاني همگي دم از ايمان مي‌زنند، نه دم از منطق و عقلانيت، همگان فرياد مي‌زنند:
حوزه ايمان، غير از حوزه عقل و خرد است.
مدت‌هاست پدران روحاني بسياري از تناقضات و اشكالات علمي عهدين را از اين طريق حل مي‌كنند و مي‌گويند: " راه علم، غير از راه ايمان است. اگر محتويات عهدين با علم ناسازگار است، ضرري به حقانيت آنها وارد نمي‌كند، چون منطق دين، غير از منطق عقل و خرد است" . با اين مشكلات و تصريحات مي‌فرماييد: عقلانيت با مسيحيت دمساز و هماهنگ است.
5) كليسا در قرون وسطي با تشكيل انگيزيسيون، پرچم مبارزه با علم و دانش و نوآوري را برافراشت، و مخترعان و مكتشفان را به خاطر عقايد مخالف با عهدين به آتش كشيد، براي آگاهي از شكنجه و كشتار و سوزاندن دانشمندان به كتاب‌هاي تاريخي كه به قلم خود مسيحيان نوشته شده است مراجعه فرمائيد.(6) و عاليجناب از وجود تضاد بين منطق كليسا و منطق علم كاملا آگاهيد و قلم فرسايي در اين باره به تعبير ما شرقيان، " زيره به كرمان بردن" است.
6) چگونه فردي (پاپ) كه با ديگر افراد از نظر فكر و انديشه تفاوتي ندارد از گناه و خطا پيراسته مي‌باشد؟ اگر ما انبياء را معصوم مي‌دانيم، به خاطر اين است كه در مكتب وحي پرورش يافته‌اند، نه هر فردي را حتي مرجع تقليد يا حكيم الهي.
آيا تثليث دومي كه بعدا پديد آمده، عقلاني است؟ كه يك ضلع آن جنابعالي (پاپ) و ضلع ديگر آن "پولس" كه با افكار خود مسيحيت مردمي و ساده را به مسيحيت تشريفاتي و شرك‌آلود برگرداند و ضلع سوم آن حاكميت كليساست.
7) آيا رهبانت و جلوگيري از ازدواج كشيشان، يك مساله عقلاني است. مسلما كشيش يك انسان است كه خواسته‌هاي طبيعي و غريزي خود را دارد و بايد به آنها از طريق مشروع پاسخ بگويد. جلوگيري از اين امر فطري، نتيجه‌اي جز فساد در داخل كشيشان ندارد و اين حقيقت بر همگان روشن است.
8) آيا عقلاني است كه جنابعالي كه پيشواي يك گروه از مسيحيان هستيد كه "رومان كاتوليك" نام دارد، از طرف تمام مسيحيان جهان سخن بگوييد در حالي كه در برابر شما گروه‌هايي مانند پروتستان‌ها و ارتدوكس‌ها قرار دارند كه هرگز سخنان شما را تاييد نمي‌كنند؟!
9) آيا عقلاني است كه در ميان تمام اديان و مذاهب و منتسبان به آنها، فقط مسلمانان را مورد خطاب و توبيخ قرار داده و هيچ انتقادي از ملل ديگر مانند يهود، و اديان ديگر شرقي و غربي و بت‌پرستي كه به انحاء مختلف درگير خشونت هستند، ننماييد؟
شايسته مقام يك پدر روحاني اين است كه همه خشونت‌ها را محكوم كند و بشريت را به صلح و صفا دعوت كند، و خشونت‌هايي كه در دل ديگر فرقه‌ها و مذاهب شرقي و غربي هست و اينجا جاي بازگويي آن نيست همه را محكوم سازد و چهره رحمانيت و رحيميت را در دين منتسب به خدا به صورت شفاف نشان دهد. آيا عقلاني است كه شما همه نارسايي‌ها و گرفتاري‌هاي در دل ديگر اديان را ناديده گرفته و فقط بر اسلام و مسلمانان بتازيد؟
10) آيا عقلاني است در عين دعوت به ديالوگ و گفتمان به صورت آمرانه و يك جانبه با پيروان اديان ديگر سخن بگوييد در حالي كه راه ديالوگ همان است كه قرآن به همگان تعليم داده، آنجا كه مي‌فرمايد:
قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.(7)
"بگو اي اهل كتاب بياييد بر سر سخني كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و يكديگر را به جاي خداوند قرار ندهيم، اگر از اين پيشنهاد سربرتافتيد، بگو شاهد باشيد كه ما مسلمانيم".
شما لحن و آهنگ اين آيه را با لحن و سخن خود مقايسه كنيد، آنگاه خواهيد ديد كه ديالوگ از آن پيامبر اسلام است، نه عاليجناب.
اولا: سخن خود را با احترام متقابل به اهل كتاب آغاز كرده و به همگان مي‌گويد بياييد همگان بر ريسمان مشتركات چنگ بزنيم، چيزي كه در تمام اديان الهي از ارزش والايي برخوردار است و آن يكتاپرستي است.
ثانيا: از بالا بردن انسان‌هاي ممكن به جاي رب كه خود مايه خطرها و انحرافات فراوان است پرهيز كنيم.
ثالثا: اگر اهل كتاب پذيرفتند دست زندگي مسالمت آميز به سوي آنها دراز مي‌شود، و اگر از اين سخن سربرتافتند، اعلام جنگ نمي‌كند، بلكه مي‌گويد ما تسليم خدا هستيم نه تسليم بشر، خدا پرستيم نه بشر پرست.
شما اين روش را با خطابه خود كه در دانشگاه "رگنزبورگ" مطرح گرديد مقايسه كنيد، آنگاه داوري كنيد كه آيا پيامبر اسلام پيشرو ديالوگ و گفتگو بوده يا عاليجناب و نياكان شما ؟
آيا عقلاني است كه در ميان علماي اسلام فقط به گفته فردي به نام ابن حزم ظاهري (متوفاي 456 ق) اعتماد كنيد در حالي كه وي عالم فرقه‌اي بود كه منقرض شده و اكثريت قريب به اتفاق علماي اسلام روش او را نپسنديده و به كناري نهاده‌اند؟ شايسته عقلانيت اين بود كه جناب‌عالي به گفته حكيمان عاليقدر اسلامي مانند فارابي و ابن سينا و ابن رشد و نصيرالدين طوسي و ديگر شخصيت‌هايي كه جهان غرب آنها را بهتر از ما مي‌شناسند، استناد مي‌جستيد.

اسلام و عقلانيت
1. متد شما در مورد اسلام و محكوم كردن آن كاملا ناعادلانه و غير عقلاني است. شما بايد در مورد عقلانيت اسلام و يا خلاف آن به خود متون اسلامي مراجعه بفرماييد، نه به كتاب‌هاي مخالفان كه مغرضانه تنظيم شده، حتي به هنگام استدلال به برخي از كتاب‌هاي اسلامي ارجاع مي‌دهند كه از ريشه غلط و يا برداشت‌هاي نادرستي با آن همراه بوده است.
2. پيامبر اسلامي از روز نخست با برهان و منطق، مردم را به آيين خود دعوت مي‌كرد، و معجزه جاودان او كه قرآن است، هنوز هم به بي‌مانندي خود باقي مانده و احدي نتوانسته است خدشه‌اي بر آن وارد كند، در دومين سوره از قرآن چنين آمده است:
و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسوره من مثله وادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين.(8)
"بگو اگر در آنچه ما بر بنده خود فرو فرستاديم شك و ترديدي داريد (در اين كه از جانب خداست) يك سوره همانند سوره‌هاي آن را بياوريد و شاهدان خود را دعوت كنيد، اگر در اين ادعا راستگو هستيد."
3. اصولا همه انبياء، در دعوت خود از طريق دليل و برهان وارد مي‌شوند و پيامبر گرامي اسلام نيز از همين شيوه بهره گرفته است.
4. يك نگاه گذرا به بر ماده "عقل" و "تفكر" و "علم" در قرآن به روشني مي‌رساند كه آورنده اين آيين مردم را به تفكر و تعقل دعوت مي‌كند. كافي است كه بدانيد كه:
1. ماده عقل در قرآن 49 بار.
2. ماده تفكر 22 بار.
3. ماده علم 779 بار
به صورتهاي مختلف وارد شده‌اند و پيامبر اسلام از طرف خدا مامور شده بود كه با مردم از سه طريق سخن بگويد:
الف: منطق و استدلال با متفكران
ب: پند و اندرز درباره متوسطان
ج: گفتگو و محاوره با مخالفان
اينك متن آيه:
ادع الي سبل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه وجادلهم بالتي هي احسن ...(9)
"با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشي كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن .. "
آيا پيامبري كه از جانب خدا مامور به گفتگو از طرق سه گانه است، مي‌تواند دور از منطق و عقلانيت سخن بگويد.
5. براهين عقلاني و منطقي توحيد در قرآن به شيوه‌اي است كه فلاسفه در برابر عظمت آنها سر تعظيم فرود آورده‌اند، لطفا به آين آيات مراجعه فرمائيد:
الف: قل لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا .(10)
"بگو اگر در زمين و آسمان‌ها، خدايان متعددي بودند، نظام هستي به هم مي‌خورد".
ب: ما اتخذ لله من ولد و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم علي بعض سبحان الله عما يصفون"(11)
"خدا هرگز فرزندي براي خود انتخاب نكرده، و خداي ديگري با او نيست، كه اگر چنين مي‌شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مي‌كردند و بعضي بر بعضي ديگر برتري مي‌جستند، منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مي‌كنند"
در ابطال اصالت ماده، و اين كه جهان خود به خود ساخته نشده، چنين مي‌گويد:
ام خلقوا من غير شيء ام هم الخالقون.(12)
"يا آنها بي هيچ آفريده شده‌اند، يا خود خالق خويشند؟!"
ما اگر بخواهم منطق قرآن را در معارف فراگير در اينجا بياوريم بايد به نگارش كتابي مستقل بزنيم.
6. متكلمان اسلامي در كتاب‌هاي كلامي بر اساس منطق و برهان سخن مي‌گويند. تنها دانشمندان شيعه، متجاوز از 12000 كتاب اسلامي به صورت‌هاي مختلف نوشته‌اند و اگر نوشته‌هاي غير اين گروه را نيز بدان بيفزائيم، شمار آنها افزون مي‌شود. چگونه با اين همه آثار زنده كه قسمت اعظم آنها در كتابخانه‌هاي اروپا و موزه‌هاي غرب به صورت مخطوط يا مطبوع وجود دارد، اسلام را آيين غير عقلاني معرفي مي‌كنيد.
7. عموم حقوق‌دانان غرب مي‌دانند كه عقل و خرد در اسلام يكي از منابع فقهي است و احكام اسلامي از طريق قرآن و سنت و عقل و اجماع استنباط مي‌شود. آيا شايسته است چنين آييني را به ضديت يا عقلانيت متهم كنيد؟
8. آيا اين مذاكره و سخنراني جنابعالي به صورت يك‌جانبه براي جمعيتي كه اكثر آنان با مسائل عقلاني و تخصصي سر و كار نداشته و از تاريخ و معارف اسلام ناآگاهند يك روش عقلي است؟
9. اكنون كه جهان در بحران و تنش ميان شرق و غرب به سر مي‌برد، و برخي پيش‌بيني مي‌كنند كه مقدمات جنگ‌هاي صليبي بار ديگر پي‌ريزي مي‌شود صحيح است كه يكي از شاخه‌هاي آيين ابراهيمي با كلمات توهين‌آميز تحليل شود كه نتيجه آن جز كمك به خشونت و حوادث دور از انسانيت نيست؟
10. در ميان مسيحيان و مسلمانان، دلسوختگاني هستند كه مي‌خواهند بار ديگر صلح و صفا را به بشريت بازگردانند و سالهاست در اين راه، رنجها و دردها را تحمل نموده‌اند و گفتمان‌هايي را ترتيب داده‌اند به اميد كه روزي كليه پيروان اديان آسماني در خيمه صلح و صفا به سر ببرند و به بشريت خدمت كنند، ولي عاليجناب با اين سخنراني آن هم در يك مركز علمي در برابر هزاران نفر همه تلاش‌هاي اين مردان مخلص را به باد داديد و اين خود يك كار غير عقلاني است كه ديگران را به آن متهم مي‌كنيد.
شما با اين سخنراني، بر خلاف آنچه بدان اشاره كرده‌ايد، زمينه شركت در گفتگوي اديان را از بين برديد، زيرا گفتگوي اديان براي نزديك كردن ديدگاه‌هاي پيروان آيين ابراهيمي است، و شما در صدد دور كردن ديدگاه‌ها هستيد و در نتيجه گامي به سوي تفرقه افكني برداشته‌ايد كه نتيجه آن قرار گرفتن جهان در آستانه جنگ‌هاي صليبي است، و با اين روش ثابت كرديد كه طرف خوبي براي گفتگو نيستيد.
فلاسفه و متكلمان اسلامي، درباره صفات و افعال خدا بحث‌هاي شيرين و عقلاني دقيقي دارند كه به اعتراف برخي از متفكران مسيحي بسياري از ابهام‌ها را برطرف مي‌كند و اگر عاليجناب و كساني كه در ركاب جنابعالي هستند، با اين مفاهيم آشنا شويد، قطعا بسياري از ابهام‌هايي كه در آيين كليسا درباره صفات خدا هست برطرف مي‌شود، ولي متاسفانه تخصص جنابعالي در كلام مسيحي است، نه كلام اسلامي و كارشناساني را به كار نگرفته‌ايد كه هويت واقعي اسلامي را براي شما بيان كنند.
من در اين جا دامن سخن را كوتاه مي‌كنم، اميدوارم روزي فرا رسد كه رسما به اشتباه خود اعتراف نموده و از جامعه يك ميليارد و نيمي مسلمانان پوزش بطلبيد.
در پايان، اينجانب آمادگي خود را جهت گفتگوي علمي با جنابعالي در يك محيط دوستانه خواه در واتيكان و خواه در ايران جهت تقريب ديدگاه‌هاي دو مذهب در پيشگاه پيروان اديان ابراهيمي اعلام مي‌دارم.
قم مؤسسه امام صادق(عليه السلام) - جعفر سبحانى 1/7/1385
------------------------------------
پاورقى ها:
1 ـ منظور، آيه شريفه " لا اكراه في الدين " است.
2 ـ اين اطلاعات درباره زندگاني پاپ از سايت‌هاي شفاف، واتيكان، اسلام آن لاين استخراج شده است.
3 ـ مجمع البيان، ج 71، ص 363.
4 ـ انجيل متي، باب 10، آيه 34، چاپ لندن، سال 1837 .
5 ـ تورات فاضل خاني، كتاب اول شموئيل، فصل بيست و هفتم، ص 567، چاب لندن، سال 1856، كه صحيح‌ترين تورات نزد يهوديان است. نبرد داود با سليمان و ديگر پيامبران بني‌اسرائيل در تورات كنوني موجود است، چگونه پاپ مي‌گويد كه در آيين خدا جهادي نيست.
6 ـ تاريخ تمدن ويل دورانت، "بخش انگيزيسيون"
7 ـ آل عمران، 64.
8 ـ بقره، 23 .
9 ـ نحل، 125.
10 ـ انبياء، 22 .
11 ـ مؤمنون ، 91 .
12 ـ طور ، 35 .