شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

امام حسن عسکرى(عليه السلام) و منحرفان فکرى

0 نظرات 00.0 / 5

طليعه
يکي از اهداف و برنامه‏هاى کلّى پيامبر و معصومان عليهم‏السلام حراست و مرزبانى از انديشه‏هاى اسلامي بود که با آغاز بعثت و دعوت پيامبر شروع شده و هريک از امامان بزرگوار به تناسب شرايط زمانى خود به اين وظيفه مهم و خطير پرداخته‏اند. چنانکه ملاحظه مى‏کنيم، حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با بسيارى از گروه‏ها همانند: دهرى‏ها، زنادقه، براهمه و غير آنان و همچنين امامان عليهم‏السلام با افراد و گروه‏هاى بسيارى که به ظاهر مسلمان بوده، اما افکار خارج از انديشه‏هاى دينى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدّى مى‏پرداختند.
بدين شکل که اگر فرد يا افرادى دچار اشتباهات يا تناقضاتي مى‏شدند، نخست به هدايت و روشنگرى و به دور از هرگونه موضع‏گيرى کار خود را آغاز مى‏کردند؛ اما همين که احساس مى‏شد، اين فکر انحرافى به دنبال جريانى پنهان يا آشکار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى عليه آنان مى‏زدند.و گاهى نيز همين انديشه‏ها که هر روز در لباس نويى خود را در جامعه اسلامى آشکار مى‏کرد، خلفاى بنى عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مى‏شد همان افکار غلط، سياست نظام را ترسيم مى‏نمود.
مثلاً در زمان امام هادى عليه‏السلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زيادى پيدا کرده بود و چند خليفه عبّاسى به تبعيّت از يک دسته، گروه مخالف را در زير بدترين فشارها و شکنجه‏ها وادار به پيروى از عقيده خود مى‏کردند. از جمله کسانى که در سال 220 ق. بر سر همين عقيده، شلاّق زيادى خورده و شکنجه فراواني ديد و مدّتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل1 بود که از او مى‏خواستند تا دست از عقيده خود برداشته و با خليفه عبّاسى هم نظر شود.
بى‏شک يکى از علل و انگيزه‏هاى جدا ساختن امامان عليهم‏السلام از امت اسلامى، همين جهت بود که عدّه‏اى از خدا بى‏خبر مى‏خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سويى که خود مى‏خواهند، بکشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دينى سست کنند و آنها را در دامان همان انديشه‏هاى باطلى که از پيش طرّاحى کرده و رواج داده بودند، بيندازند تا کسى نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم ايستادگى نمايد. اين نوشتار، به بخش بسيار کوچکى از اين تلاش‏هاى جدّى پرداخته است.

امام و نگهبانى از انديشه اسلامى
دوران امام يازدهم، يکى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهديد مى‏کرد. و با اينکه امام در نهايت فشار به سر مى‏برد، اما وى همانند پدران خود، لحظه‏اى از اين مسأله غفلت نورزيده و در برابر گروه‏ها و مکتب‏هاى التقاطى و انديشه‏هاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفيان، غُلات، مُفَوّضه، واقفيه، دوگانه پرستان و ساير دگرانديشان، سخت موضع گرفته و با شيوه‏هاي خاصّ خود، کارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مى‏کرد.

آگاه ساختن فيلسوف عراق
مورّخان نوشته‏اند: در زمان امام حسن عسکرى عليه‏السلام فيلسوفي در عراق مى‏زيست به نام «اسحاق کِندى». وى به خيال اين که در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوين و تأليف کتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مى‏نويسد:
روزي يکى از شاگردان اسحاق کِندى به محضر امام حسن عسکري عليه‏السلام وارد شد. امام به وى فرمود:
آيا در بين شما فرد توانايى پيدا نمى‏شود که استادتان کِندى را در آنچه که آغاز کرده، رد کند و او را از اين کار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستيم و چگونه مى‏توانيم در اين خصوص يا در ديگر مسائل بر استاد خود اعتراض کنيم؟!
حضرت فرمود: آيا آنچه را که به تو بياموزم، به او مى‏رساني؟
عرض کرد: آري.
امام فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وى معاشرت نيکى داشته باش و به هر چه نياز دارد، کمکش کن. هنگامى که با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسيده است که دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال کن. پس به او بگو: اگر گوينده (آورنده) اين قرآن نزد تو بيايد و از تو بپرسد: آيا احتمال وجود دارد که مقصود خداوند از اين گفتار، غير از آن باشد که شما پنداشته‏اى و در پي آن هستي؟ او به تو خواهد گفت: آرى، اين احتمال وجود دارد. زيرا انسان هنگام شنيدن، بهتر متوجّه معانى مى‏شود و آنها را درک مى‏کند. چون چنين گفت، به او بگو: شما چه مى‏داني شايد منظور گوينده کلمات قرآن غير از چيزى باشد که شما تصوّر کرده‏اى و او الفاظ قرآن را در غير معانى خود استعمال کرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسکرى عليه‏السلام مرخّص شده و به سوي استاد خود، فيلسوف عراقى، رهسپار گرديد و مدّتى به دستور آن حضرت با او به نيکى رفتار کرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پيشنهادى امام را از او پرسيد.
کِندي گفت: يک مرتبه ديگر اين سخن را برايم بيان کن.
وي بار ديگر سخن امام را بيان نمود. کِندى درنگى کرده و مقدارى فکر کرد و دريافت که هم از نظر لغت و هم از نظر علمي اين امر کاملاً محتمل است و در نظرش اين سخن کاملاً صحيح آمد. از اين روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مى‏دهم که بگويى اين سخن را از کجا آموختى و چه کسى آن را به تو گفته است؟
راوي مى‏گويد: گفتم: اين، چيزى بود که بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسيدم.
گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنين چيزى دست پيدا کند و به اين مرتبه از اين سخن برسد! حال به من بگو که اين سخن را از کجا آوردي؟
گفتم: اين، دستورى بود که ابومحمّد ـ عسکرى عليه‏السلام ـ به من ياد داده است.
گفت: درست گفتى، چرا که چنين سخنانى تنها از همان خاندان صادر مى‏شود.
سپس آتشى درخواست کرده و هر آنچه را که نوشته بود، در آتش سوزاند.2

برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از ديگر برخوردهايى که امام حسن عسکرى عليه‏السلام با منحرفان فکرى داشت، همانا موضع‏گيرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ يعنى همان‏هايى که عقيده داشتند: خداوند در ابتداى آفرينش با خلقت کردن پيامبر، همه چيز را به او واگذار کرده، سپس اين پيامبر است که دنيا و هر آنچه که در او هست را آفريده است. و برخى گفته‏اند: خداوند اين اختيار را به عليّ بن ابيطالب عليه‏السلام داده است.3
و چون اين انديشه انحرافى لطمه شديدى بر عقايد مسلمانان مى‏زد، و پيامدهاى ناگوارى در پى‏داشت، بدين جهت از آغاز پيدايش اين تفکّر غلط، مورد نکوهش معصومان عليهم‏السلام قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و کفّار قلمداد کردند. زيرا چيزى مدّعى شده بودند که حتّى يهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا که يکى از آثار اين تفکّر غلط، غُلوّ درباره پيامبر و معصومان عليهم‏السلام بود. از اينرو، امام عسکرى عليه‏السلام مسلمانان را از پيروى چنين افرادى با چنين افکارى بر حذر مى‏داشت و گاهى با برخى از ساده‏انديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد مى‏کرد، به اميد آنکه از باور خود دست بردارند.

امام عسکرى عليه‏السلام و ادريس بن زياد
علاّمه مجلسى از «ادريس بن زياد کَفَر توثايى» نقل کرده که وى مى‏گفت: من از جمله افرادى بودم که در باره آنها غُلوّ مى‏کردم. روزى براى ديدار با ابومحمّد عسکري عليه‏السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى که وارد شهر شدم، از فرط خستگي خود را بر پلّکان حمّامى انداخته و کمى به استراحت پرداختم. در اين بين خواب چشمان مرا ربود؛ پس بيدار نشدم مگر با صداي کوبيدن آرامى که به وسيله چوب‏دستى که در دست امام عسکرى عليه‏السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بيدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى که آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پيشکاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مبارکش را بوسه زدم، اوّلين سخنى که امام در اين ملاقات کوتاه به من فرمود، اين بود:
«يا ادريس! «بل عباد مکرمون، لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»؛4 اى ادريس! بلکه آنان بندگان مقرّب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمى‏گيرند و به فرمان وى عمل مى‏کنند.»
در اين‏جا حضرت با عنوان کردن اين آيه خواستند به او بفهمانند که انديشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هيچ اختياري جز آنکه خداوند اراده کند، نداريم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مى‏دهيم.
ادريس که از جواب کوتاه امام عسکرى عليه‏السلام کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همين کلام بس است؛ زيرا آمده بودم تا اين مسأله را از شما بپرسم.5

امام عسکرى عليه‏السلام و کامل بن ابراهيم
در ملاقاتى که «کامل بن ابراهيم» به نمايندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر عليه‏السلام چنين دريافت کرد:
مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلکه دلهاى ما ظرف هاى مشيّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مى‏خواهيم.»
امام عسکرى عليه‏السلام در جهت تأييد گفتار فرزندش امام عصر عليه‏السلام و ردّ گفته مفوّضه، به کامل بن ابراهيم فرمود:
«پاسخ خود را دريافت کردى، ديگر براى چه اينجا نشسته‏اى، از جاى برخيز...»6

موضع‏گيري در برابر واقفيّه
يکي ديگر از گروه‏هاى انحرافى که پس از شهادت امام موسى بن جعفر عليه‏السلام پديد آمد، آنهايى بودند که ادّعا داشتند: موسى بن جعفر عليه‏السلام هنوز از دنيا نرفته است.
بنيانگذاران اين طايفه، زياد بن مروان قندى، على بن أبى‏حمزه و عثمان بن عيسى مى‏باشند و علّت انکار آنان در آغاز کار، اين بود که نزد اين سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام وجود داشت، چون نمى‏خواستند اموال امام کاظم عليه‏السلام را به فرزندش امام رضا عليه‏السلام تحويل دهند، شهادت امام کاظم عليه‏السلام را منکر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا عليه‏السلام که به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زيرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر عليه‏السلام است ـ زياد قندى و ابن ابى‏حمزه، منکر چنين پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عيسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر که چنين ادّعايى کند، سخن باطلى گفته و تو هم اينک به گونه‏اى عمل کن که خود مى‏گويى از دنيا رفته است. ولى او به من دستور نداده چيزى به تو بدهم... 7
آرى، اين گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر عليه‏السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان عليهم‏السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نيز اشتهار يافتند.8
علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روايت کرده: برخى از ياران ما به امام حسن عسکرى عليه‏السلام نامه نوشته و از وى درباره کسى که بر حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام توقّف کرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال کرده بود که: آيا آنها را دوست داشته باشم يا از آنان بيزارى جويم؟
حضرت در پاسخ فرمود:
«آيا براى عمويت آمرزش مى‏خواهي؟ خداوند عمويت را نيامرزد، از او بيزارى بجوى و من در پيشگاه خداوند از آنها بيزارى مى‏جويم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بيماران‏شان عيادت مکن و در تشييع جنازه‏هاى مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامي را از سوى پروردگار منکر شوند، و يا امامى را که از سوي خداوند نمى‏باشد، بر آنها اضافه کند و يا قائل به تثليث باشند.
بدان، کسى که تعداد ما را اضافه بداند، مانند کسى است که از تعدادمان کاسته باشد و امامت ما را انکار کند.»
تا قبل از اين مکاتبه و جريان، شخص سؤال کننده نمى‏دانست که عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.9
----------------------------------
پاورقى ها :
1. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 472؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 195؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 4، ص 456.
2. مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 424

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)