فقه


مقدمه
منظور از فقه، قوانين الزامى و غير الزامى است كه از طرف خداوند متعال براى بشر وضع گرديده است. علم فقه علمى است كه از منظرهاى مختلف و متعدد به بررسى اين قوانين مى‌پردازد و در پيرامون آن بحث مى‌كند.
ارتباط انسان با خودش و با محيط بيرون از او، منشأ نيازهاى متعدد است. طبيعتاً سازماندهى و پاسخ‌گويى به اين نيازها، محتاج قانون‌مندى و داشتن قوانينى است كه بتواند انسان را به مقصود و مقصدش برساند. نيازهاى مختلف بشر جنبه‌هاى مختلف جسمى، روحى، فردى و اجتماعى دارد كه بايد در زير چتر حمايتى و راهبردى يك سلسله قوانين منطقى و صحيح تأمين گردد.
در جوامع بدوى، اين قانون توسط رئيس گروه و يا قبيله وضع مى‌شد؛ و در جوامع متمدن‌تر توسط پيامبران الهى ـ عليهم السلام ـ و در فقدان آنان توسط انديشمندان و يا پادشاهان به صورت‌هاى گوناگون تحقق مى‌يافت.
در زمان كنونى ما، هر دو نوع قانون، در سرزمينهاى مختلف مورد عمل و اجرا است: قوانين الهى و قوانين بشري. امّا كدام برتر است؟ شايد وضع اصل قانون، كار چندان مشكلى نباشد، امّا وضع قانونى كه با تمامى ابعاد و جلوه‌هاى گوناگون حيات انسان كاملاً سازگار باشد بسيار دشوار است. بشر مى‌تواند براى خود قانون وضع كند ولى هيچگاه نمى‌تواند ادعا كند كه سازگارترين و شايسته‌ترين قانونِ مورد نياز اين موجود را وضع كرده است. دليل آن بسيار روشن است، زيرا اطلاع بشر از زير و بَم ابعاد وجودى‌اش و از ريزه‌كاريهاى مكانيزمهاى حاكم بر روح و جسم، فرد وجمع، بسيار محدود و اندك است. و در مقابل، نقطه‌اى و نكته‌اى از وجود انسان و حيات و مرگ، برزخ و قيامتِ او بر كسى كه او را خلق كرده است، يعنى پروردگار، پوشيده نيست. بدين ترتيب آيا نمى‌توان ادعا كرد كه انسان براى رسيدن به سعادت دنيا و آخرتش بايد توجه خود را به سوى خداوند معطوف كند و ريسمان بندگى الهى را بر گردن نهد و تابع قوانين موضوعه او باشد؟[1]
اسلام كاملترين و آخرين دينى است كه توسط پيامبر برگزيده خدا، محمد ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ براى بشر تا روز قيامت به ارمغان آورده شده است.[2]

تاريخچه و ادوار فقه
ظهور مكتبها همواره با وضع قوانين مبتنى بر عناصر اعتقادى همراه بوده است. اسلام نيز از اين امر مستثنا نيست. قوانين اسلام از طريق وحى و توسط پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ به مردم ابلاغ مى‌شد. اين دوره را، دوره يا عصر تشريع احكام[3] مى‌ناميم.
بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ، بيان حكام به عهده ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ بود و آنچه را كه توسط پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ و از طريق امام قبل از خود يافته بودند، در اختيار مسلمين قرار مى‌دادند. اين روند تا ابتداى زمان غيبت كبرى ادامه يافت. اين دوره را كه دوره بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ است مى‌توان دوره تبيين ناميد زيرا بسيارى از قوانين دين توسط امامان ـ عليهم السلام ـ براى مردم بيان گشت.[4] در اين دوره فقهاى به معناى واقعى، خود ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ بودند و شاگردان ايشان بيشتر نقش انتقال دهنده قوانين بيان شده توسط امامان ـ عليهم السلام ـ را برعهده داشتند. اوج دوره تبيين در زمان امام باقر و امام صادق ـ عليهما السلام ـ است.[5] فضاى باز سياسى فرصتى را به دست داد تا امام باقر و امام صادق ـ عليهما السلام ـ در مسجد و منزل خود مجالس علم و دانش برقرار كنند و به نشر معارف اسلامى خصوصاً فقه شيعه و تربيت انديشمندان و فقيهان بپردازند.
با آغاز غيبت كبرى،[6] فصل جديدى در فقه شيعه باز مى‌شود: دوره عدم دسترسى به امام معصوم ـ عليه السلام ـ. اين عصر جديد، به حسب تطور و تكاملى كه در نحوه كشف حكم شرعى از منابع فقهى صورت مى‌گيرد، به دوره‌هاى مختلفى تقسيم مى‌گردد. در آغاز، به علت نزديكى دانشمندان اسلامى به عصر حضور ائمه ـ عليهم السلام ـ، فعاليت فقهى آنان بيشتر متوجه جمع‌آورى احاديث ائمه و تدوين آنها در كتب جداگانه و يا دسته بندى كردن موضوعى احاديث بود.[7] مهمترين اين فقيهان عبارتند از:[8]
1. محمد بن يعقوب الكُلينى الرازى (متوفاى 329 هـ)؛
2. محمد بن بابْوَيْه (متوفاى 381 هـ) معروف به شيخ صدوق. او از رؤساى محدثان شيعه است؛
3. محمد بن نعمان (متوفاى 413 هـ) معروف به شيخ مفيد؛
4. سيد مرتضى (متوفاى 436 هـ) مقلب به عَلَم الهدي.
دور شدن تدريجى از عصر حضور و ظهور موضوعات جديدى كه حكم فقهى آنها را در ميان احاديث نمى‌توان يافت و يا در مورد آن، روايات و احاديث متخالف و متعارض وجود داشت، و بعضى مسائل ديگر، موجب گشت انديشمندان اسلامى براى استخراج و كشف قوانين شرعى اين موضوعات بر مبناى منابع اصلى به تكاپو افتند.[9] يعنى فعاليتى بالاتر و بيشتر از نقل حديث كه تا قبل از اين زمان جريان داشت. در حقيقت، اينان، اولين فقيهان واقعى در عصر غيبت هستند.
اين فعاليت اجتهادى براى كشف احكام شرعى از ميان متون و منابع فقهى با فراز و نشيب‌هايى تاكنون ادامه يافته است. اولين فقيهى كه به طور گسترده و جدى به اجتهاد و استخراج احكام فقهى پرداخت، محمد بن الحسن الطوسى (متوفاى 460 هـ)، مشهور به شيخ طوسى است. اولين تحول عظيم فقه اجتهادى شيعه به دست او تحقق يافت. بعد از فوت استادش، سيد مرتضى، رهبرى حوزه بزرگ علمى شيعى را عهده‌دار شد. عظمت علمى او چنان بود كه براى ساليان دراز، شعله اجتهاد فروكش كرد و انديشمندان و دانشمندان شيعه به جاى اجتهاد به تقليد از فتاواى او پرداختند. كسى را ياراى مخالفت با آراء فقهى او نبود. در علوم مختلف دست داشت. با وجود اشتغالات بسيار سياسى و اجتماعى، موفق به تأليف آثار ارزشمند بسيارى گشت. از بزرگترين و معروفترين كتابهاى او، تهذيب و استبصار در حديث، ‌مبسوط و نهايه و خِلاف در فقه، عده‎الاصول در اصول فقه، تمهيد الاصول و تلخيص الشافى در علم كلام و كتاب التبيان در تفسير است.[10]
پس از شيخ طوسى، فقيهان بزرگى ظهور كردند كه هر كدام به نوبه خود در سير جريان تفقه تأثير گذاشته‌اند. طلايه‌داران حركت اجتهاديِ پس ازايشان عبارتند از:[11]
1. محمد بن احمد الحلّى (متوفاى 598 هـ) معروف به ابن ادريس؛
2. جعفر بن الحسن الحلّى (متوفاى 676 هـ) معروف به محقق حلّى؛
3. حسين بن يوسف حلّى (متوفاى 726 هـ) معروف به علامه حلّى؛
4. محمد بن مَكّى (متوفاى 786 هـ) معروف به شهيد اول؛
5. على بن حسين عاملى (متوفاى 940 هـ) معروف به محقق كَرَكى؛
6. زين الدين بن على عاملى (متوفاى 965 هـ) مشهور به شهيد ثاني.
همزمان با ظهور و اوج گرايش استدلالى و استنباطى به فقه، فقيهان ديگرى ظهور كردند كه به مخالف شديد با رويكرد استدلالى پرداختند و نهضت بزرگ و تأثيرگذارى به نام مكتب اخبارگيرى را كه تا يك قرن بر مراكز عمده و مهم فقهى شيعه سلطه مقتدرانه داشت بنيان گذاردند. سردمدار اين حركت پرخروش، مرحوم محمد امين استرآبادى است كه با نبوغ سرشار خود به تخريب پايه‌ها و اساس استدلالها و خرده‌گيرى‌هاى گرايش عقلى افراطي[12] پرداخت و احكام فقهى را بر پايه مندرجات كتب حديثى و روايى مستحكم كرد. تلاش او اجتهاد فقهى را براى مدت طولانى عقيم كرد. اين مكتب با انديشه بزرگانى چون مرحوم فيض كاشانى، حرّ عاملى، علامه مجلسى، شيخ يوسف بحرانى تثبيت و تقويت گرديد.[13] بزرگانى كه فرش اين مكتب را گستراندند عبارتند از:[14]
1. محمد امين استرآبادى (متوفاى 1036 هـ)؛
2. محمد بن مرتضى (متوفاى 1091 هـ) ملقب به مولى محسن فيض كاشانى؛
3. محمدبن حسن حرّ عاملى (متوفاى 1104 هـ) معروف به شيخ حرّ عاملى؛
4. محمدباقر مجلسى (متوفاى 1110 هـ) معروف به علامه مجلسى؛
5. شيخ يوسف بحرانى (متوفاى 1186 هـ) كه او نيز يكى ديگر از بزرگان مكتب اخبارى‌گرى است. اثر ارزنده او الحدائق الناضره نام دارد. او از كسانى است كه با تعديل آراء خود به افول جريان اخبارى‌گرى كمك كرد.
زوال اخبارى‌گرى با درخشيدن انديشمند بزرگى به نام محمد باقر بهبهانى (متوفاى 1205 هـ) معروف به وحيد بهبهانى و شاگردان او آغاز مى‌شود. او با استعداد وافر خود از طرفى به ردّ شبهات و تشكيك‌هاى مكتب اخبارى‌گرى پرداخت و از طرف ديگر به گونه‎اى منطقى و مستدل پايه‌هاى مكتب اجتهاد را استوار ساخت. كتاب معروف او در رد مكتب حديث، الفوائد الحائريه نام دارد. نامى در مقابل الفوائد المدنيه تأليف سردمدار نهضت اخبارى‌گرى، محمد امين استرآبادي.
نبوغ او در رد افكار افراطى اخباريان چنان بود كه كم‎كم طلايه‌داران دفاع از اخبارى‌گرى را نيز به ترديد واداشت و آنان را به تعديل مواضع فكرى خود متمايل ساخت. بدين ترتيب اخبارى‌گرى به تدريج از ميان حوزه‌هاى فقهى رخت بر بست و اجتهاد و استنباط فقهى دوباره روند حاكم و مسلط در آن مراكز علمى گرديد. اين سيطره علمى تاكنون نيز ادامه دارد.[15]
بزرگترين فقيهان اين نهضت علمى عبارتند از:[16]
1. سيد محمد مهدى طباطبايى (متوفاى 1212 هـ) معروف به بحر العلوم؛
2. شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفاى 1227 هـ)؛
3. سيد على طباطبايى (متوفاى 1231 هـ) معروف به صاحب رياض؛
4. ميرزا ابوالقاسم قمى (متوفاى 1231 هـ) مشهور به ميرزاى قمى؛
5. احمد بن محمد مهدى نراقى (متوفاى 1245 هـ)؛
6. شيخ محمد حسين اصفهانى، (متوفاى 1254 يا 1260 هـ) مشهور به صاحب فصول؛
7. شيخ محمدحسن اصفهانى (متوفاى 1266 هـ) مشهور به صاحب جواهر.
اوج شكوفايى مكتب اجتهادى را پس از آن، در فعاليت‌هاى نابغه يگانه، مرحوم شيخ مرتضى انصارى (متوفاى 1281 هـ) مى‌يابيم.[17] ايشان با تأييدات الهى و عنايات ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ ، تحول عظيمى را در تفكر فقهى و مبانى اصولى آن پايه‌گذارى كرد كه از آن زمان تاكنون بى‌نظير بوده است.
شيخ انصارى با استدلال‌هاى عميق و انديشه والاى خود به سرعت به جذب و پرورش انسانهاى مستعدى پرداخت كه پس از او پرچم فقاهت اجتهادى را در دست گرفتند و فقه شيعى بر دوش آنان به باليدن خود ادامه داد.[18] مرحوم شيخ آثار ارزشمندى از خود به يادگار گذاشت. از مشهورترين آنها كه هم اكنون نيز از كتب اصلى حوزه‌هاى علميه است، فرائد‎الاصول مشهور به رسائل، در اصول فقه و مكاسب در فقه است. اين دو كتاب، معرّف دقت نظر و جَوَلان عظيم فكرى مرحوم شيخ است. عظمت علمى اين دو اثر، دانشمندان و فقهاء و عالمان پس از او را بر آن داشت كه بر شرح و توضيح اين دوائر جاويدان بپردازند. اين دو كتاب بزرگ در حقيقت موتور محركه حركت پرخروش علمى پس از اوست. اين نابغه فقه، با نظرات و آراء و دقت‌هاى بى‌بديل و ابتكارى خود، تحولى شگرف را در فقه و اصول فقه شيعه پديد آورد كه امواج آن هنوز هم كرانه‌هاى اين علوم را در مى‌نوردد.
چند تن از بزرگترين فقيهان پس از او عبارتند از:[19]
1. محمد حسن شيرازى (متوفاى 1312 هـ) معروف به ميرزاى شيرازى بزرگ؛
2. محمد كاظم خراسانى (متوفاى 1329 هـ) معروف به آخوند؛
3. سيد محمدكاظم يزدى (متوفاى 1337 هـ)؛
4. ميرزا محمد حسين نائينى (متوفاى 1355 هـ)؛
5. شيخ عبدالكريم حائرى (متوفاى 1355 ش)، از فقهاى برجسته شيعه است، و به عنوان مؤسسه حوزه علميه قم شناخته مى‌شود؛
6. شيخ محمد حسين اصفهانى (متوفاى 1361 هـ)؛
7. آقا ضياء الدين عراقى (متوفاى 1361 هـ)؛
8. سيد ابوالحسن اصفهانى (متوفاى 1365 هـ)؛
9. حاج آقا حسين بروجردى (متوفاى 1380 هـ)؛
10. سيد محسن حكيم (متوفاى 1390 هـ)؛
11. سيد ابوالقاسم خويى (متوفاى 1413 هـ)، آثار علمى او هم اينك در حوزه‌هاى معتبر علمى شيعه مورد مدّاقه و بحث و نقد قرار مى‌گيرد. او از يگانه مجتهدانى است كه با آراء متقن خود، نوعى مبناسازى علمى را در فقه و اصول و رجال پايه‌گذارى كرد.
12. روح الله خمينى (متوفاى 1409 هـ ، 1368 ش)، شخصيت عظيمى كه احياءگر اسلام در قرن 14 هجرى است. مجاهدات دامنه‌دار، طولانى و خالصانه، او را به رهبر بلامنازع مسلمين جهان مبدل ساخت. تأليفات ايشان هم اكنون مورد مراجعه انديشمندان در حوزه‌هاى علميه و دانشگاه‌ها است.

علم فقه
علم فقه از آغاز ظهور و گسترش اسلام و تعاليم آن، از نخستين علومى بوده كه مورد توجه انديشمندان قرار گرفته است. فقه اسلامى به مرور زمان دامن خود را گسترده‌تر كرد و موضوعات مختلفى را در حيطه مباحث علمى خود گرفت و به تدريج از وسيعترين علوم اسلامى گرديد كه همواره مورد تحصيل و تدريس بوده است. با تلاش و نبوغ فقيهانى يگانه، تأليفات فوق العاده زياد و ارزنده‎اى نگاشته شده اين آثار زمينه‌هاى گوناگون حقوق اساسى، حقوق مدنى، حقوق خانواده، حقوق جزايى، ادارى، سياسى و... مسائل شخصى مثل عبادات را شامل مى‎شود.[20]
منشأ اين گستردگى را در اين مى‌توان يافت كه قوانين اسلامى به نژاد يا قبيله خاص و به زمان يا مكان محدودى اختصاص ندارد، بلكه با توجه به نيازهاى بشر و براى همه زمانها و مكانها و با توجه به مصلحت‌هايى كه براى سعادت هر دو جهان وجود دارد، وضع گشته است.[21]
تعريف فقه در لغت: فقه به معناى مطلق فهم و ادراك و دانش، علم به چيزى، درك و فهم آن چيز، دانستن، فهميدن؛ فهم دقيق چيزى؛ درك اشياء مخفى، فهم اشياء دقيق؛ درك منظور و هدف گوينده؛ فهم دقيق مسائل نظرى؛ جودت ذهن و سرعت انتقال؛ پى بردن از معلومات حاضر به معلومات غايب به كار رفته است.[22]

فقه در قرآن و روايات
در قرآن كريم نيز از كلمه فقه و مشتقات آن، كم و بيش همين معانى لغوى اراده شده است. براى مثال به ذكر دو مورد اكتفا مى‌كنيم:
1. فهم چيزهاى دقيق يا مخفي: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»؛ و هيچ چيز نيست مگر آنكه شاكرانه او را تسبيح مى‌گويد ولى شما تسبيح آنان را در نمى‌يابيد.[23]
2. مطلق فهم و درك: «قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ»؛ گفتند اى شعيب بسيارى از آنچه مى‌گويى در نمى‌يابيم.[24]
«فقه» در روايات و در بعضى آيات قرآنى، به معناى «بصيرت در دين» به كار رفته است. به عنوان مثال:
1. «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ»؛ چرا از هر فرقه‌اى از آنان گروهى رهسپار نشوند كه دين پژوهى كنند.[25]
2. پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ مى‌فرمايد: «ما عُبِداللهُ بِشَيءٍ اَفضَلَ من فقهٍ فى دينه؛ خداوند به چيزى برتر از بصيرت يافتن در دين او عبادت و پرستش نشده است.»[26]
فقه در اصطلاح فقيهان و انديشمندان دين: در شريعت اسلام، هر قانون الهى، «حكم» ناميده مى‌شود.[27] هر حكم، مشخص كننده وظيفه‌اى است كه خداوند متعال در مورد هر يك از كارهاى بندگانش، از آنها انتظار دارد. هدف اين احكام، اين است كه انسان عمل خاصى را در خارج انجام دهد يا ترك كند يا اينكه نسبت به ترك يا انجام آن مخيّر باشد. و منظور از «علم فقه» علم يافتن به احكام شرعى است از راه‌هاى اثبات كننده آن.[28] به عبارت ديگر، فقه، دانستن احكام شريعت است از راه استدلال و برهان.[29]
موضوع علم فقه: همانگونه كه از تعريف اصطلاحى فقه بر مى‌آيد، موضوع فقه را تمامى قوانين و مقررات عملى فردى و اجتماعى اسلام تشكيل مى‌دهد.[30]
هدف علم فقه: هدف فقه كشف احكام الهى است. قوانين الهى، ‌در مورد تمامى وقايع و موضوعات به صورت مشخص و دقيق بيان نشده است. هدف فقه اين است كه از طريق منابع و براهين فقهى، ‌در تمامى مواردى كه بشر نيازمند دانستن حكم الهى آن است به كنكاش پرداخته، قوانين مربوط به هر مورد خاص را كشف كند.[31] فعاليتى را كه فقيه براى كشف حكم الهى انجام مى‌دهد، استنباط و يا اجتهاد مى‌نامند.
اهميت علم فقه و نقش و كاركرد آن: هر قانونى چه بشرى و چه الهى بر اساس مصحلت و فايده وضع مى‌گردد. تبعيت از هر قانون و گردن نهادن به آن، آن مصلحت و فايده را در پى خواهد داشت. قوانين الهى نيز چنين است، مصالح و فوايد قوانين الهى، تماماً متوجه بندگان مى‌شود. اين مصلحت‌ها برخى جنبه دنيوى و برخى جنبه اخروى دارد. نقش و اهميت علم فقه اين است كه با مشخص ساختن قوانين الهى و كشف و تبيين آنها و تنظيم اعمال فردى و جمعى مسلمانان، راه رسيدن به اين مصالح و بهره‌مندى از سعادت دنيوى و اخروى را فراهم مى‌سازد.[32] از اين جهت است كه بصيرت يافتن در دين همواره مورد تأكيد خاص معصومين ـ عليهم السّلام ـ بوده است:
پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ مى‌فرمايد: انَّ لِكُلِّ شَيءٍ دِعامه و دعامه هذا الدين، الفقه؛ هر چيزى پايه و اساسى دارد، پايه و اساس اين دين، فقه است.[33]
امير المؤمنين على ـ عليه السلام ـ مى‌فرمايد: يا بُنيّ... تَفقَّه‎ْ فى الدين فاِنَّ الفقهاءَ، وَرَثَهُ الانبياء؛ اى فرزندم، به دنبال بصيرت يافتن در دين باش، همانا فقها وارثان پيامبرانند.[34]
شايد اغراق نباشد اگر ادعا كنيم كه با توجه به اهداف و اهميتى كه فقه دارد، از جهت ارزشمندى، در جايگاه مقدم بر تمام علوم بشرى است. ساير علوم بشرى، اولاً مصلحت‌ها و منافع محدودى را تأمين مى‌كنند و ثانياً، حداكثر نيمى از سعادت بشر يعنى رفاه و آسودگى دنيوى را فراهم مى‌آورند و تأمين سعادت اخروى بشر از يد كفايت و تشخيص و تقنين آنها خارج است.
قلمرو علم فقه: پيشروى فقه در موضوعات حيات بشرى تا آن جا است كه اصل شريعت به پيش مى‌تازد. تا هر كجا كه دين به دخالت در پهنه‌هاى مختلف زندگى بشر پرداخته است، فقه نيز به آنها دست مى‌يازد و به اظهار نظر و امر و نهى مى‌نشيند. زندگى بشر و نيازهاى او را مى‌توان در سه حوزه تن و جسم، روح و روان، و ارتباط با خدا، با خود، و با ساير موجودات خلاصه كرد. فقه به تناسب هر كدام از اين سه حوزه به راهنمايى مى‌پردازد و فرامين الزامى يا غيرالزامى صادر مى‌كند.[35]
علوم مربوط به علم فقه: از يك نظر، همگى علوم از جهت تبيين موضوعات فقهى به علم فقه مرتبطند. مثلاً بيمه يك موضوع اقتصادى است. علم اقتصاد، تبيين كننده اين است كه بيمه چيست؟ تعريف آن كدام است؟ خصوصيات ويژه آن چيست؟ بعد از تبيين اين حد و حدود و واضح ساختن حقيقت و ماهيت اين موضوع، علم فقه به بيان حكم آن مى‌پردازد. پس، اصل موضوع را علم فقه از خارج از خود ـ مثلاً از علم اقتصاد ـ گرفته است ولى اينكه حكم فقهى آن چيست، در علم فقه به آن پرداخته مى‌شود.
البته خود علم فقه نيز موضوعات مشخصى را در درون خود دارد كه مى‌توان آنها را موضوعات اصيل فقهى يا موضوعات بلاواسطه فقهى ناميد؛ مثل عبادات.

علوم پيش نياز:
براى فراگيرى علم فقه، كما بيش به دانستن علومى نيازمنديم: زبان عرب كه زبان قرآن روايات و كتب فقهى است؛ تفسير قرآن، علم شناخت راويان حديث (علم رجال)؛ منطق، براى شناخت كيفيت تفكر و استدلال؛ و مهمتر از همه، علم اصول فقه كه پايه‌هاى اساسى نحوه استنباط و كشف حكم شرعى را به دست مى‌دهد.[36]
منابع اصلى علم فقه:[37] وظيفه فقيه، كشف و استنباط حكم شرعى است. فقيه در فقه شيعه، نظر و رأى شخصى خود را ابراز نمى‌دارد. بلكه كار او، كشف رأى و نظر الهى است كه از طريق وحى به پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ رسيده، و بسيارى از آنان بر لسان و زبان ائمه هدى ـ عليهم السلام ـ تبيين يافته است. اين آراء الهى درمنابعى نهفته است كه به عنوان منابع علم فقه شناخته مى‌شوند. قرآن به عنوان بيان كننده امّهات و كليات قوانين الهى، اولين و مهمترين منبع فقهى است. پس از آن، روايات و احاديث جايگاه مهمى را از اين نظر دارا هستند: از روايات و احاديث به عنوان سنت نام برده مى‌شود. دو منبع ديگر نيز در فقه اماميه به عنوان منابع علم فقه مورد توجه هستند، اجماع و عقل. منظور از «اجماع» اتفاق نظر تمامى فقها بر يك حكم است. و منظور از «عقل»، آن دركى است كه عقل به نحو حتمى و قطعى آن را مى‌يابد. براى هركدام از اين منابع، شرايطى وجود دارد كه تنها در صورت محقق شدن آنها صلاحيت خواهند داشت مستند احكام فقهى قرار گيرند.
احكام فقهي:[38] در يك تقسيم بسيط و اوليه و به طور خلاصه، احكام فقهى به دو دسته مى‌شوند:
الف. احكام تكليفي: اين احكام قوانينى هستند مشتمل بر امر يا نهى و يا ترخيص. احكام تكليفى پنج نوع‌اند:
1. وجوب: به موجب اين حكم، انسان مى‌بايستى فعل مورد نظر خداوند را حتما انجام دهد و در صورت تخلف از آن، كيفر مى‌شود.
2. استحباب: به موجب اين حكم، انسان مى‌تواند فعل مورد نظر شارع را ترك كند بدون اينكه كيفر شود ولى اگر آن را انجام دهد پاداش مى‌يابد.
3. حرمت: به موجب اين حكم،انسان مى‌بايستى فعل موردنظر شارع را حتماً ترك كند و در صورت ارتكاب آن، كيفر مى‌شود.
4. كراهت: به موجب اين حكم، انسان مى‌تواند فعل مورد نظر شارع را انجام دهد بدون اينكه كيفر شود ولى اگر آن را انجام ندهد، پاداش مى‌يابد.
5. اباحه: به موجب اين حكم، انسان مى‌تواند فعل مورد نظر شارع را انجام دهد يا ترك كند، ‌بدون اينكه كيفر شود يا پاداش يابد.
ب. احكام وضعي: هر يك از احكامى كه در دايره شمول احكام تكليفى قرار نگيرد، حكم وضعى ناميده مى‌شود. مثل سببيّت، شرطيت، جزئيت، مانعيت، صحت، بطلان، زوجيت، ملكيت و... . به عنوان مثال، نجس بودن بدن و لباس، مانع صحت و قبولى نماز است. «مانعيت» يك حكم وضعى است. و يا وقتى معامله‌اى مطابق قوانين الهى انجام نشود، به باطل بودن متصف مى‌شود. بطلان، يك حكم وضعى است.
تقسيمات ديگرى نيز در مورد احكام الهى وجود دارد.
ابواب فقه: موضوعات فقهى مثل نماز، روزه، حج، معاملات و بسيارى از موضوعاتى كه در فقه مورد بحث و بررسى قرار مى‌گيرد، در يك دسته بندى كلى به صورت زير گرد هم مى‌آيند:
1. عبادات: شامل طهارت، نجاست، نماز، روزه، حج، خمس، زكات و... ؛
2. عقدها (عقود): شامل تجارت، اجاره، ازدواج و ... ؛
3. ايقاعات: شامل طلاق، جعاله، نذر،‌ عهد و... ؛
4. احكام: شامل صيد، كشتار حيوانات، ارث و... .
اين تقسيم بندى را مرحوم محقق حلى در كتاب شرائع الاسلام ارائه كرده است و از زمان ايشان تاكنون تقريباً دسته‌بندى رايج مجموعه‌هاى فقهى بوده است.

-------------------
منابع:
1. انصارى، محمدعلى، الموسوعه الفقهيه الميسّره، چ اول، قم: مجمع الفكر الاسلامى، 1415 هـ .
2. پاينده، ابوالقاسم؛ نهج‎ الفصاحه (سخنان پيامبر اكرم (ص))، تحقيق و ترتيب: غلام حسين مجيدى، چ اول، قم: انصاريان، 1379 ش.
3. تقوى، سيد مرتضى، جايگاه فقه در انديشه دينى، قم: مجله فقه اهل بيت، سال اول، شماره دوم، تابستان 1374 ش.
4. جمال الدين حسن بن زين الدين، معالم الدين و ملاذ المجتهدين، قم: موسسه النشر الاسلامى، 1365 ش.
5. جناتى، محمد ابراهيم، ادوار فقه و كيفيت بيان آن، تهران: كيهان، 1374 ش.
6. خمينى، روح الله، صحيفه نور، چ اول، تهران: سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1369 ش.
7. دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى، چ دوم، تهران: سازمان مطالعه وتدوين كتب علوم اسلامى، دانشگاه‌ها (سمت)، 1376 ش.
8. شهابى، ‌محمود، ادوار فقه، چ پنجم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1375 ش.
9. الطوسى، ابوجعفر محمد بن الحسن، كتاب الغيبه، تحقيق عباد الله الطهرانى و على احمد ناصح، قم: موسسه المعارف الاسلاميه، 1417 هـ .
10. الكلينى الرازى، ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافى، تصحيح و تعليق: على اكبر غفارى، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1388 هـ .
11. گرجى، ابوالقاسم، تاريخ فقه و فقهاء، تهران: سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم اسلامى دانشگاه‌ها (سمت)، 1377 ش.
12. گروه مطالعات اسلامى دائره المعارف انسان شناسى، فرهنگ اصطلاحات فقهى، چ اول، تهران: انجمن قلم ايران، 1377 ش.
13. موسسه دائره‌المعارف الفقه الاسلامى، موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت ـ عليهم السلام ـ ، قم: موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامى، ج 1، 1423 هـ .
14. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار، چ چهارم، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1362 ش.
15. مدرسى طباطبايى، سيدحسين، مقدمه‌اى بر فقه شيعه (كليات و كتاب‌شناسي)، مترجم: محمد آصف فكرت، مشهد: بنياد پژوهش‌هاى اسلامى، 1368 ش.
16. المشكينى، على، اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها، چ ششم، قم: الهادى، 1374 ش.
17. مطهرى، مرتضى، آشنايى با علوم اسلامى، فقه، قم: صدرا، بى‌تا.
18. المعزى الملايرى، اسماعيل، جامع احاديث الشيعه، قم: مؤلف، 1371 ش.
19. موسوى، رضا، آشنايى با مبادى فقه يا حقوق اسلامى، مشهد: دانش شرقى، 1379 ش.
20. نورى، محمد اسماعيل، آشنايى با فقه، قم: احسن الحديث، 1378 ش.
-------------------------------------------
پى نوشتها:
[1] . انديشمندان اسلامى بر اين باورند كه تنها وحى مى‌تواند منشأ‌ و مرجع قوانين فردى و اجتماعى باشد و تمامى قوانينى كه به وحى بازگشت نكنند، از ارزش و اعتبار تهى هستند. ر. ك: در آمدى بر حقوق اسلامى، ص 296: (ابن سينا، الشفاء، الهيات، ج 1، قاهره، 1380 هـ، ص 441)؛ (خواجه نصير الدين طوسى، اخلاق ناصرى، تصحيح مينوى و حيدرى، تهران: انتشارات خوارزمى، 1360 ش، ص 253)؛ ابونصر فارابى، سياست مدنيّه، ترجمه سيد جعفر سجادى، تهران: انجمن فلسفه و حكمت، 1358 ش، ص 155)؛ ادوار فقه، ج 1، ص 11 ـ 19.
[2] . صحيفه نور، ج 21، ص 98.
[3] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت (ع)، ص 34؛ تاريخ فقه و فقها، ص 10؛ ادوار فقه، ج 3، ص 62؛ آشنايى با فقه، ص 9؛ ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 25.
[4] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 113؛ ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 225؛ موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت (ع)، ص 37.
[5] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت (ع)، ص 39؛ آشنايى با مبادى فقه يا حقوق اسلامى، ص 80.
[6] . سال 329 هـ ، آغاز غيبت كبرى است. قبل از آن به مدت 69 سال از زمان شهادت امام حسن عسگرى ـ عليه السلام ـ به نام غيبت صغرى ناميده مى‌شود. در اين مدت، امام زمان ـ عليه السلام ـ از طريق نواب چهارگانه خود با شيعيان در ارتباط بودند. به هنگام فرارسيدن فوت ابوالحسن على بن محمد السُمَرى، آخرين نايب خاص حضرت، به ايشان فرمودند: تو به «زودى فوت خواهى كرد؛ كسى را به جانشينى تعيين مكن؛ غيبت تامّه واقع شده است....» ر. ك: كتاب الغيبه، ص 395، ح 365.
[7] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت (ع)، ص 49؛ آشنايى با فقه، ص 19؛ الموسوعه الفقهيه الميسره، ص 43؛ ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 225.
[8] . الكافى، مقدمه حسين على محفوظ؛ تاريخ فقه و فقهاء، ص 130 ـ 142.
[9] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت (ع)، ص 50 - 52؛ تاريخ فقه و فقهاء، ص 124 ـ 125؛ همان، ص 175؛ آشنايى با فقه، ص 19؛ الموسوعه الفقهيه الميسره، ص 44؛ ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 229.
[10] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 178 به بعد.
[11] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 222 ـ 227.
[12] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت(ع)، ص 61.
[13] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت(ع)، ص 60 ـ 64؛ تاريخ فقه و فقهاء، ص 230 ـ 234؛ همان، ص 236 به بعد.
[14] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 230 ـ 233؛ موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت(ع)، ص 62.
[15] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت(ع)، ص 64 ـ 69؛ تاريخ فقه و فقهاء، ص 236 به بعد؛ آشنايى با فقه، ص 19.
[16] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 235.
[17] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت(ع)، ص 69؛ آشنايى با فقه، ص 19؛ ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 246.
[18] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 258 به بعد.
[19] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 278 به بعد.
[20] . آشنايى با علوم اسلامى، فقه، ص 52 و 58؛ مجله فقه اهل بيت، ش 2، ص 197 ـ 198؛ همان، ص 211؛ ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 10.
[21] . ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 9.
[22] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت(ع)، ص 17؛ تاريخ فقه و فقهاء، ص 7؛ ادوار فقه،ج 1، ص 30؛ آشنايى با فقه، ص 7؛ ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 3؛ همگى به نقل از فرهنگهاى اصيل و معتبر لغت عرب.
[23] . اسراء، 44.
[24] . هود، 91.
[25] . توبه، 122.
[26] . بحارالانوار، ج 1، ص 213، ح 8.
[27] . آشنايى با علوم اسلامى، فقه، ص 54.
[28] . معالم الدين، ص 26.
[29] . تاريخ فقه و فقهاء، ص 7.
[30] . آشنايى با فقه، ص 9؛ آشنايى با مبادى فقه يا حقوق اسلامى، ص 49.
[31] . ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص 8.
[32] . موسوعه الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البيت (ع)، ص 9.
[33] . نهج الفصاحه، شماره 4631 (890).
[34] . جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 142، ح 26.
[35] . با كمى اختلاف نظر، ر.ك: مجله فقه اهل بيت، شماره 2، ص 211.
[36] . آشنايى با فقه، ص 13.
[37] . آشنايى با فقه، ص 10؛ مقدمه‌اى بر فقه شيعه، ص 12.
[38] . اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها، ص 120؛ فرهنگ اصطلاحات فقهى، ص 71؛ آشنايى با علوم اسلامى، فقه، ص 55 ـ 56؛ آشنايى با فقه، ص 46.