غدير خم و سقيفه بنی ساعده

دفاعيه هاي حضرت علي (عليه السلام)
وقتي اخبار سقيفه بني ساعده به حضرت علي (عليه السلام) رسيد، از مشاجره ها و استدلال هاي طرفين (مهاجر و انصار) در دعوي خود بر امر خلافت جويا شد. حضرت فرمود : انصار چه گفتند : پاسخ دادند : آن ها گفتند از ما اميري باشد و از شما (مهاجر) هم اميري. حضرت فرمود : چرا با آن ها به اين سخن رسول خدا استدلال نکرديد که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نيکان آن ها به نيکي رفتار کنيد و از بدکاران آن ها درگذريد. پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمام داري دور مي کند؟ پاسخ داد : اگر زمام داري و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آن ها معنايي نداشت. سپس پرسيد قريش در سقيفه چه گفتند؟ جواب دادند : قريش گفتند ما از درخت رسالتيم. امام فرمود : به درخت استدلال کردند، اما ميوه اش را ضايع ساختند.26
آري، قريش به اين اصل که با رسول خدا قرابت و خويشي دارند استناد کردند و انصار را کنار زدند، اما فارغ از اين که اگر اين امر، امتياز و ملاکي جهت برگزيده شدن به خلافت باشد که امام علي (عليه السلام) از همه به رسول خدا نزديک تر بود، زيرا هم پسر عمو و هم داماد اوست و هم چنين از يک خانواده (بني هاشم) هستند.
حضرت به اين گفتار نيز در جواب نامه معاويه اشاره مي کند. ايشان پس از شمردن فضايل متعدد بني هاشم و رسوايي هاي بني اميه27 مي فرمايد :
... پس ما يک بار به خاطر خويشاوندي با پيامبر (صلي الله عليه وآله) و بار ديگر به خاطر اطاعت از خدا، به خلافت سزاوارتريم، و آن گاه که مهاجرين در روز سقيفه با انصار گفتوگو و اختلاف داشتند، تنها با ذکر خويشاوندي با پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر آنان پيروز گرديدند، اگر اين، دليل برتري است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دليل ديگري داشتند ادعاي انصار به جاي خود باقي است.28
در سخني ديگر درباره استدلال به مصاحبت با پيامبر که در ويژگي هاي ابوبکر مطرح شد و آن را معياري براي تصدي خلافت مطرح کردند، مي فرمايد :
شگفتا! آيا معيار خلافت، صحابي پيامبر بودن است؟ اما صحابي بودن و خويشاوندي ملاک نيست؟ ]و به ابوبکر فرمود : [ اگر ادعا مي کني با شوراي مسلمين به خلافت رسيدي، چه شورايي بود که رأي دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خويشاوندي را حجّت مي آوري، ديگران از تو به پيامبر نزديک تر و سزاوارترند.29
حضرت علي (عليه السلام) در بيان ويژگي هاي اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد :
عترت پيامبر (صلي الله عليه وآله) جايگاه اسرار خداوندي و پناه گاه فرمان الهي و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامي و نگهبان کتاب هاي آسماني و کوه هاي هميشه استوار دين خدايند. خدا به وسيله اهل بيت (عليهم السلام) پشت خميده دين را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از ميان برداشت... کسي را با خاندان رسالت نمي شود مقايسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پيامبر (صلي الله عليه وآله) اساس دين، و ستون هاي استوار يقين مي باشند. شتاب کننده، بايد به آنان باز گردد و عقب مانده بايد به آنان بپيوندند، زيرا ويژگي هاي حق ولايت به آن ها اختصاص دارد و وصيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت به خلافت مسلمين و ميراث رسالت، به آن ها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپرديد) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جايگاهي که از آن دور مانده بود، باز گردانده شد.30
حضرت در اين خطبه با ذکر فضايل معنوي اهل بيت، اين فضايل و نيز وصيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درباره جانشيني او معيارهاي حق رهبري و ولايت اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) ذکر مي کند و آن گاه که به خلافت دست يافت آن را بازگشت حق به جايگاه خود عنوان مي کند.
او در خطبه معروف شقشقيه، آشکارا درد دل ها و شکوه هاي خود را از مسئله سقيفه و کنار گذاشتن وي از خلافت مسلمانان مطرح کرده است :
آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالي که مي دانست جايگاه من نسبت به حکومت اسلامي، چون محور آسياب است به آسياب که دور آن حرکت مي کند. او مي دانست که سيل علوم از دامن کوهسار ]شخصيت[ من جاري است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداي خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن، کناره گيري کردم و در اين انديشه بودم که آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود به پاخيزم يا در اين محيط خفقان زا و تاريکي که به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ که پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد! پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خردمندانه تر ديدم. پس صبر کردم، در حالي که گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود و با ديدگان خود مي نگريستم که ميراث مرا به غارت مي برند!... شگفتا! ابابکر که در حيات خود از مردم مي خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگري درآورد؟ و هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهره مند گرديدند.
... و من در اين مدت طولاني محنت زا و عذاب آور (خلافت عمر) چاره اي جز شکيبايي نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپري شد. سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد که پنداشت من هم سنگ آنان مي باشم. پناه بر خدا از اين شورا. در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاي شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند؟ و در صف آن ها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آن هماهنگ گرديدم...31
وقتي در شوراي شش نفره فردي که ظاهراً بايد سعد بن ابي وقاص باشد به حضرت مي گويد : اي پسر ابوطالب! تو به خلافت حريص هستي، حضرت جواب دندان شکني به او مي دهد که از حرف خود عقب مي نشيند :
به خدا سوگند! شما با اين که از پيامبر اسلام دورتريد، حريص تر مي باشيد، اما من شايسته تر و نزديک تر به پيامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه مي کنم که شما بين من و آن حايل شديد، و دست رد بر سينه ام زديد.
سپس در ادامه همين خطبه، از قريش به سبب غصب حق خويش شکوه مي کند :
بار خدايا! از قريش و از تمامي آن ها که ياريشان کردند به پيشگاه تو شکايت مي کنم، زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در غصب حق من، با يکديگر هم داستان شدند. سپس گفتند : برخي از حق را بايد گرفت و برخي را بايد رها کرد.32
(يعني خلافت حقي است که بايد رهايش کني) .
اين شکوه در خطبه اي ديگر بدين صورت بيان شده است :
خدايا! براي پيروزي بر قريش و يارانشان از تو کمک مي خواهم که پيوند خويشاوندي مرا بريدند، و کار مرا دگرگون کردند، و همگي براي مبارزه با من در حقي که از همه آنان سزاوارترم، متحد گرديدند و گفتند : «حق را اگر تواني بگير، و يا اگر تو را از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر کن، و يا با حسرت بمير!» به اطرافم نگريستم ديدم که نه ياوري دارم و نه کسي از من دفاع و حمايت مي کند، جز خانواده ام که مايل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم، و با گلوي استخوان در آن گير کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امري که تلخ تر از گياه حنظل، و دردناک تر از فرو رفتن تيزي شمشير در دل بود شکيبايي کردم.33
آن حضرت در سخنراني ديگري درباره ويژگي هاي رهبر اسلامي بر نکته هايي تأکيد ميورزد که نشان مي دهد ديگران اين خصوصيات را نداشته اند :
اي مردم! سزاوارترين اشخاص به خلافت، آن کسي است که در تحقق حکومت نيرومندتر، و در آگاهي از فرمان خدا داناتر باشد تا اگر آشوب گري به فتنه انگيزي برخيزد، به حق بازگردانده شود، و اگر سرباز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامي مردم باشد هرگز راهي براي تحقق آن وجود نخواهد داشت.34
اشتغال آن حضرت به کفن و دفن پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) که در سخني به آن اشاره کرده، موجب شد که ديگران از فرصت عدم حضور ايشان، استفاده نموده و در سقيفه، سرنوشت خلافت را آن گونه که خواستند رقم بزنند. تصور حضرت بر آن بود که مردم به اين زودي وصاياي پيغمبرشان را فراموش نمي کنند :
خداوند سبحان محمد (صلي الله عليه وآله) را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان و گواه پيامبران پيش از خود باشد. آن گاه که پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در کار حکومت با يکديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فکرم مي گذشت، و نه در خاطرم مي آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از اهل بيت او بگرداند يا مرا پس از وي از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چيزي که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود که با او بيعت کردند.35
از ديدگاه حضرت علي (عليه السلام) ، پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) همانند ساير پيامبران براي امت خود جانشين معين نموده بود، بنابراين، درگذشت او از اين بابت جاي نگراني نداشت :
رسول گرامي اسلام، در ميان شما مردم جانشيناني برگزيد که تمام پيامبران گذشته براي امت هاي خود برگزيدند، زيرا آن ها هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفيِ راهي روشن و نشانه هاي استوار، از ميان مردم نرفتند.36
با اين وصف، چرا قريش مانع از حق ايشان شدند، اين اقدام را به کينه ورزي و حسادت آنان نسبت مي دهد :
... به خدا سوگند! قريش از ما انتقام نمي گيرد جز به آن علت که خداوند ما را از ميان آنان برگزيد و گرامي داشت.37
با همه کينه ورزي ها و جفاها، براي حفظ وحدت جامعه اسلامي و عدم تنش در ميان مسلمانان، به امري که واقع شد گردن گذاشت و بر رنج جانکاه بي مهري ها بردبارانه صبر نمود :
همانا مي دانيد که سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام داده ايد گردن مي نهم تا هنگامي که اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگري ستم نشود.38

مناشده هاي حضرت علي (عليه السلام)
حضرت علي (عليه السلام) در يکي از مناشده (سوگنديه) هاي خود در روز شورا (شوراي شش نفره عمر) به سال 23 يا آغاز سال 24 از هجرت، ابتدا از فضايل و امتيازهايي که آن حضرت و خاندانش به آن ها مفتخر بوده سخن به ميان آورد و با حاضران با قيد سوگند، احتجاج و استدلال نمود و جمع حاضر در هر مورد با سوگند تأييد نمودند. آن گاه فرمود :
شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا در ميان شما جز من کسي هست که رسول خدا درباره او فرموده باشد : من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، ليبلغ الشاهد الغائب؟ گفتند : نه، به خدا قسم.39
آن حضرت در ايام خلافت عثمان بن عفان نيز مناشده اي دارد که در اجتماعي بيش از دويست تن در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بيان شده است. در آن مناشده، ايشان از فضايل خود و اهل بيت سخن مي گويد و سخناني که از رسول خدا درباره اهل بيت بيان شده و نيز آياتي از قرآن را که در شأن آن حضرت نازل شده يا مدلول آن ها ايشان بوده است، مطرح مي کند و حاضران بر آن سخنان، صحه مي گذارند.
سپس واقعه غدير را يادآوري مي کند که پيامبر نماز جماعت برگزار کرد، پس از نماز، خطبه خواند و آن گاه فرمود : «اي مردم! آيا مي دانيد که خداي عزوجل مولاي من است و من مولاي مؤمنين هستم و من اولي هستم بر مؤمنين از خودشان». گفتند : آري چنين است. پس فرمود : «يا علي برخيز، پس برخاستم. در اين موقع فرمود : من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. در اين هنگام سلمان بپا خاست و گفت : يا رسول الله ولاءٌ کماذا؟; ولاء درباره علي (عليه السلام) چگونه ولايي است؟ فرمود : ولاءٌ کولائي; ولايي مانند ولاي من، هر کس که من اولي هستم به او از خودش، علي به او اولي است از خودش، پس خداي متعال اين آيه را فرو فرستاد : «اليوم اکملت لکم دينکم...» پس رسول خدا تکبير فرمود و گفت : الله اکبر، تمامي نبوت من و تمامي دين خدا ولايت علي است...».
چون حضرت علي (عليه السلام) واقعه غدير و سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در آن روز درباره او و اوصياي خود خطاب به آن جتمع يادآوري کرد، همگي با قيد قسم گفتند : آري به خدا قسم اين کلمات رسول خدا را ما شنيده ايم و به طوري که گفتي بدان شهادت مي دهيم... سپس برخي از آن افراد برخاستند و آن چه در خاطر داشتند بيان کردند.40
چون به حضرت علي (عليه السلام) خبر رسيد که برخي در امر خلافتِ آن حضرت نسبت به آن چه از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) درباره وي رسيده با ترديد و انکار مي نگرند، ايشان در ميدان وسيع کوفه حضور يافت (سال 35 ق) و در ميان گروه بسياري که در آن جا گرد آمده بودند با آن ها استدلال و مناشده نمود. اين موضوع به حدي جلب اهميت کرده که چهار تن از اصحاب و چهارده نفر از تابعان آن را روايت کرده اند. در اين جمع، حضرت علي مردم را سوگند داد که هر کس از آن ها اين فرموده رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را شنيده که فرمود : «من کنت مولاه فعلي مولاه...» گواهي دهد. پس جمعي بالغ بر هفده تن برخاستند و گفتند ما شهادت مي دهيم که رسول خدا در روز غدير خم در حالي که دست تو را گرفته و بلند نموده بود فرمود : من کنت مولاه فعلي مولاه... و حديث را به صورت کامل بيان کردند.41.
جاي ديگري که حضرت علي حديث غدير را يادآوري کرده، روز جمل در برابر طلحه بوده است (سال 36 ق) آن حضرت به طلحه فرمود : تو را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدي که مي فرمود : «من کنت مولاه...؟»، طلحه گفت : آري. فرمود : پس چرا با من مقاتله و نبرد مي کني؟ گفت : متذکر نبودم. راوي گفت که طلحه از خدمت آن جناب بازگشت نمود.42
آن گاه بنابه روايت مسعودي، حضرت علي (عليه السلام) هنگام بازگشت زبير، بر طلحه بانگ زد و فرمود : «اي ابامحمد! چه امري تو را به ميدان نبرد با من برانگيخته؟ گفت : خون خواهي عثمان. علي (عليه السلام) فرمود : خداوند بکشد از ما و شما کسي را که بدين امر سزاوارتر است. آيا نشنيدي که رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود : «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و تو اول کسي بودي که با من بيعت کردي و سپس بيعت را شکستي، در حالي که خداوند مي فرمايد : «و من نکث فانّما ينکث علي نفسه».43 در اين هنگام طلحه گفت : استغفرالله و سپس برگشت».44
حضرت در چند جاي ديگر، از اين گونه مناشده هاي غديريه دارد، از جمله در کوفه در سال 36 و 37ق و در روز صفين در سال 37 ق.45 حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) ، حضرت امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) ، عبدالله بن جعفر و کساني ديگر نيز با حديث غدير، احتجاج يا مناشده کرده اند که متن اين روايات را علامه اميني در اثر ارزش مند خويش آورده است.46

خطبه هاي اعتراضي حضرت فاطمه (عليها السلام)
دختر رسول گرامي اسلام، حضرت فاطمه زهرا از جمله کساني است که با موضع گيري صريح در برابر اقدام سقيفه و خليفه اول، از حق اهل بيت در امر جانشيني، به ويژه از امامت حضرت علي (عليه السلام) دفاع نمود و در راه اين عقيده، دچار مصايب و مشکلاتي شد که با نارضايتي از سردمداران جامعه اسلامي در مدت کوتاهي پس از مرگ پدر، روي در نقاب خاک کشيد.
او در خطبه مشهور خود در مسجد مدينه در حضور خليفه مسلمانان (ابوبکر) و جماعت انبوه مهاجر و انصار حاضر در مسجد مدينه، بر موقعيت ممتاز خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و شأن و منزلت آن ها و نيز فلسفه وجودي اين خاندان و برکاتشان در جامعه سخن گفته و بر چند نکته مهم تأکيد ورزيده است : 1 جانشيني و خلافت اهل بيت در ميان مردم (نظريه امامت) ، 2 عهده داري تأويل کتاب خدا، 3 حجت بودن آنان در جامعه. سپس پيروي از اهل بيت را مايه وفاق، امامت ائمه را مانع افتراق جامعه، و دوستي اهل بيت را مايه عزّت مسلماني ذکر کرده است. ايشان در ادامه سخنان خود بر فداکاري ها و رشادت هاي حضرت علي در راه دين خدا و سرکوب مخالفان به شمشير حق تأکيد ميورزد و اين که آن حضرت، اين رنج ها و مشقات را براي خدا متحمل مي شد و براي رضايت خدا و خشنودي پيامبر (صلي الله عليه وآله) به فداکاري مي پرداخت، در حالي که ديگران در آن روزها در زندگاني راحت، آسوده غنوده بودند. او مهاجران و انصار را به دفاع از حق و پشتيباني از ستمديده ترغيب مي کند و آن ها را به قيام در برابر ربوده شدن ميراث او و عدم رعايت حرمت وي فرا مي خواند، در حالي که آنان بي اعتنا نشسته اند. او از آنان مي خواهد که حقش را گرفته و به ستمي که بر او رفته، ديده بر هم نگذارند :
چه زود رنگ پذيرفتيد و بي درنگ در غفلت خفتيد. پيش خود مي گوييد محمد (صلي الله عليه وآله) مُرد، آري مُرد و جان به خدا سپرد. مصيبتي است بزرگ و اندوهي است سترگ. حرمت ها تباه و حريم ها بي پناه ماند. اما نه چنان است که شما اين تقدير الهي را ندانيد و از آن بي خبر مانيد. قرآن در دست رس شماست شب و روز مي خوانيد، چرا و چگونه معناي آن را نمي دانيد؟ که پيامبران پيش از او نيز مردند و جان به خدا سپردند... .
آن بانوي بزرگ، دگرگوني اوضاع پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را بررسي کرده و با آسيب شناسي انحراف هاي جامعه، به مواردي از اين دگرگوني اشاره مي کند : 1 آشکار شدن دورويي و نفاق، 2 به کهنگي گراييدن لباس دين و بي خريدار شدن آن، 3 دعوي دار شدن گمراهان و بدنامان، 4 بازار گرمي کردن تبهکاران ياوه گو، 5 به ميدان آمدن شيطان و فراخواندن مردم به خود، و تبعيت مردم از خدعه هاي او، 6 پديد آمدن بدعت ها و تن دادن به غصب حقوق، 7 فرو افتادن مردم در فتنه ها و تباهي ها.
پس از اين آسيب شناسي، مردم را به دليل مورد ذيل، سرزنش مي کند : 1 سستي در کار دين، 2 - فرو افتادن در دام شيطان، 3 شتاب براي غصب حقوق خاندان پيغمبر خود، 4 رو آوردن به شيوه هاي جاهلي :
هنوز دو روزي از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته، آن چه نبايست، کرديد و آن چه از آنتان نبود برديد و بدعتي بزرگ پديد آورديد. به گمان خود خواستيد فتنه برنخيزد و خوني نريزد، اما در آتش فتنه فتاديد و آن چه کِشتيد به باد داديد... شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ مي گوييد، و راهي جز راه حق پوييد. و گرنه اين کتاب خداست ميان شما، نشانه هايش بي کم و کاست هويدا، و امر و نهي آن روشن و آشکارا. آيا داوري جز قرآن مي گيريد... چندان درنگ نکرديد که اين ستور سرکش، رام، و کار نخستين ]غصب خلافت[ تمام گردد. نوايي ديگر ساز و سخني جز آن چه در دل داريد آغاز کرديد! مي پنداريد ما ميراثي نداريم. در تحمل اين ستم نيز بردباريم و بر سختي اين جراحت پايداريم. مگر به روش جاهليت مي گراييد؟ و راه گمراهي مي پيماييد؟ براي مردم با ايمان چه داوري بهتر از خداي جهان؟.47
ايشان در مجالس ديگر نيز بر حق جانشيني حضرت علي و خدمات برجسته او تأکيد کرده است. او مسلمانان را از انتخاب شتاب زده سرزنش مي کرد که چگونه بازگشت به خصلت هاي جاهلي، زمينه ساز انحرافات اجتماعي در جامعه اسلامي شد. آن حضرت طي سخناني در برابر گروهي از زنان مهاجر و انصار که براي عيادتش به منزل آمده بودند، گفت :
... واي بر آنان، چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار يابد و خلافت بر پايه هاي نبوت استوار ماند؟ آن جا که فرود آمد نگاه جبرييل امين است. و بر عهده علي که عالم به امور دنيا و دين است. به يقين کاري که کردند خسراني مبين است. به خدا علي را نپسنديدند، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايداري او را ديدند; ديدند که چگونه بر آنان مي تازد و با دشمنان خدا نمي سازد. به خدا سوگند، اگر پاي در ميان مي نهادند، و علي را بر کاري که پيامبر به عهده او نهاد مي گذاردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مي برد و حقِ هر يک را بدو مي سپرد، چنان که کسي زياني نبيند و هر کس ميوه آن چه کشته است بچيند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سيراب، و زبونان در پناه صولت او دلير مي گشتند. اگر چنين مي کردند درهاي رحمت از زمين و آسمان به روي آنان مي گشود. اما نکردند و به زودي خدا به کيفر آن چه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود... راستي مردان شما چرا چنين کردند؟ و چه عذري آوردند؟ دوست نماياني غدّار، در حق دوستان، ستم کار و سرانجام به کيفر ستم کاري خويش گرفتار. سر را گذاشته به دُم چسبيدند. پي عامي رفتند و از عالِم نپرسيدند. نفرين بر مردمي نادان که تبه کارند. و تبه کاري خود را نيکوکاري مي پندارند. واي بر آنان، آيا آن که مردم را به راه راست مي خواند، سزاوار پيروي است يا آن که خود راه را نمي داند؟ در اين باره چگونه داوري مي کنيد؟48
ايشان در قسمت ديگري از سخنان خود خطاب به زنان مهاجر و انصار مي گويد :
به خدا! دنياي شما را دوست نمي دارم و از مردان شما بيزارم. درون و برونشان را آزمودم و از آن چه کردند ناخشنودم... خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند. ناچار کار را بدان ها واگذار و ننگ عدالت کشي را برايشان بار کردم. نفرين بر اين مکاران، و دور باشند از رحمت حق اين ستم کاران... به خدايتان سوگند! آن چه نبايد بکنند کردند. نواها ساز و فتنه ها آغاز شد. حال لختي بپايند، تا به خود آيند، و ببينند چه آشوبي خيزد و چه خون ها بريزد. شهد زندگي در کام ها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. اکنون آماده باشيد که گرد بلا انگيخته شد و تيغ خشم خدا از نيام انتقام آهيخته... بر ما هم تاواني نيست که داشتن حق را ناخوش مي داريد.49
بنابراين، آن حضرت در حد توان در ديدارهاي خود با سرشناسان انصار و مهاجر، فداکاري ها و از خودگذشتگي هايي را که علي (عليه السلام) از آغاز طلوع اسلام در راه آن داشت، خاطر نشان مي کرد و گفته هاي پيامبر را درباره او و جانشيني اش يادآور مي شد.

نقل غدير در منابع
کتاب ها و آثار حديثي، تفسيري، تاريخي و کلامي اماميه مشحون از واقعه غدير و اثبات اين قضيه و استدلال و احتجاج به مدلول و محصّل آن است. دانشمندان اهل سنت نيز اين واقعه را محقق دانسته و به صحت آن معترف و به تواتر آن اذعان دارند. در واقع، موضوع غدير خم در نظر علماي اهل سنّت نيز ثابت و محقق و از متواترات و مسلميات است.50 از اين رو، حديث غدير در غالب منابع روايي اهل سنت نقل شده و هيچ کدام از بزرگان مذاهب اربعه در اصالت و اعتبار آن ترديد ندارند. تفاوت علماي اهل سنت و شيعي درباره حديث غدير به اختلاف در باب دلالت حديث مربوط مي شود نه اعتبار آن.
علامه اميني که بررسي مفصلي درباره غدير انجام داده، به اين موضوع در تاريخ، حديث، لغت و ادب توجه کرده است. وي 110 نفر از صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله) 51 و 84 نفر از تابعان52 را از جمله راويان حديث غدير دانسته، و از تابعان طبقات راويان حديث غدير را از علما و استادان و حُفّاظ از قرن دوم تا چهاردهم هجري شامل 360 نفر شمرده و مأخذ و عبارت هر کدام را ذکر کرده است.53 در بخش اعظمي از اين اثر به بررسي حديث غدير در اشعار شاعران سده اول تا يازدهم هجري قمري پرداخته و تعداد بسياري از شاعران اين ده سده را که اشعار غديريه سروده اند نام برده و غديريه هاي آن ها را آورده است.54
علامه اميني در مبحث اهميت غدير خم در تاريخ به تعداد 24 مورخ،55 27 محدث،56 14 مفسر،57 7 متکلم58 و تعدادي از علماي علم لغت59 که در آثار خود، واقعه غدير خم را ثبت نموده، اشاره کرده و آن را دليل اهميت اين واقعه در تاريخ، حديث، تفسير ،کلام و لغت دانسته است که علماي هر فن در موضوع مربوط به واقعه تاريخي غدير خم (از نظر مورخ) ، تفسير آيات مربوط به غدير (از نظر مفسر) ، بيان حديث مشهور غدير (از نظر محدث) ، اقامه دليل و برهان در موضوع امامت (از نظر متکلم) ، و در بيان لغاتي چون مولا، خم، غدير (براي علماي علم لغت) ناگزيرند به آن بپردازند.60
او از مورخان زير که اين واقعه را در کتاب خويش ثبت نموده اند نام برده است :
بلاذري (متوفاي 279 ق) در انساب الاشراف، ابن قتيبه (متوفاي 276ق) در المعارف، و الامامة و السياسه، طبري (متوفاي 310ق) در کتاب الولايه في طرق حديث الغدير، ابن زولاق ليثي مصري (متوفاي 378ق) در تاريخ خود، خطيب بغدادي (متوفاي 463ق) در تاريخ بغداد، ابن عبدالبرّ (متوفاي 465ق) در الاستيعاب، شهرستاني (متوفاي 548ق) در الملل و النحل، ابن عساکر (متوفاي 571ق) در تاريخ دمشق، ياقوت حموي (متوفاي 626ق) در معجم الادبا، جلد 18، ابن اثير (متوفاي 630ق) در اُسد الغابه، ابن ابي الحديد (متوفاي 656ق) در شرح نهج البلاغه، ابن خلّکان (متوفاي 512ق) در وفيات الأعيان، يافعي (متوفاي 768ق) در مرآت الجنان، ابن الشيخ البلوي (متوفاي حدود 605ق) در الف باء، ابن کثير شامي (متوفاي 774ق) در البداية و النهايه، ابن خلدون (متوفاي 808ق) در مقدمه تاريخ خود، شمس الدين ذهبي (متوفاي748ق) در تذکرة الحفّاظ، نويري (متوفاي حدود 833ق) در نهاية الإرب في فنون الأدب، ابن حجر عسقلاني (متوفاي 852ق) در الاصابه، و تهذيب التهذيب، ابن صباغ مالکي (متوفاي 855ق) در الفصول المهمّه، مقريزي (متوفاي 845ق) در الخطط، جلال الدين سيوطي (متوفاي 911ق) در کتاب هاي متعدد، قرماني دمشقي (متوفاي 1019ق) در اخبار الدّول، نورالدين حلبي (متوفاي 1044ق) در السيرة الحلبيّه، و ديگران از مشاهير فن تاريخ.61
محدثان بزرگي که واقعه غدير خم را حديث نموده، عبارت اند از :
ابوعبدالله محمد بن ادريس شافعي، احمد بن حنبل در مسند، و مناقب، ابن ماجه در سنن، ترمذي در سنن، نسايي در خصايص، ابويعلي موصلي در مسند، بغوي در مصابيح السنه، دولابي در الکني و الاسماء، طحاوي در مشکل الآثار، حاکم در المستدرک، ابن مغازلي شافعي در مناقب، ابن مَنده اصفهاني در تأليفات خود، اخطبِ خوارزمي در مناقب، و مقتل ابي عبدالله الحسين (عليه السلام) ، گنجي در کفايت الطالب، محب الدين طبري در الرياض النضره، و ذخاير العقبي، جويني در فرايد السمطين، ذهبي در تلخيص، هيثمي در مجمع الزوايد، جزري در اسني المطالب، ابوالعباس قسطلاني در المواهب اللدنيّه، متّقي هندي در کنزالعمّال، هروي قاري در المرقاة في شرح المشکات، تاج الدين مناوي در کنوز الحقايق في حديث خير الخلايق، و فيض القدير، شيخاني قادري در الصراط السوي في مناقب آل النبي، با کثير مکي در وسيلة المآل في مناقب الآل، ابوعبدالله زرقاني مالکي در شرح المواهب، ابن حمزه دمشقي حنفي در البيان و التعريف،62 و...
از مفسران مشهور که در تفاسير خود واقعه غدير را ذکر کرده اند نيز از طبري، ثعالبي، واحدي، بغوي، قرطبي، فخر رازي، قاضي بيضاوي، ابن کثير شامي، نيشابوري، جلال الدين سيوطي، ابو سعود عمادي، خطيب شرميني، قاضي شوکاني، آلوسي بغدادي نام برده است.63
از متکلمان برجسته نيز از اين افراد ياد کرده است : قاضي ابوبکر باقلاني بصري (متوفاي 403ق) در التمهيد، قاضي عبدالرحمن ايجي شافعي (متوفاي 756ق) در المواقف، سيد شريف جرجاني (متوفاي 816ق) در شرح المواقف، بيضاوي (متوفاي 685ق) در طوالع الانوار، شمس الدين اصفهاني در مطالع الانظار، تفتازاني (متوفاي 792ق) در شرح المقاصد، قوشچي مولي علاء الدين (متوفاي 879ق) در شرح تجريد، قاضي نجم محمد شافعي (متوفاي 876ق) در بديع المعاني، سيوطي در اربعين، حامد بن علي عمادي در الصلاة الفاخره بالاحاديث المتواتره، آلوسي بغدادي (متوفاي 1324ق) در نثراللئالي64 و ديگران.

تبيين شيعي جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله)
محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد از عالمان شيعي سده چهارم و اوايل پنجم هجري (8 يا 336 - 413ق) که در اثر خود به معرفي حجت هاي خدا (اأمة اثني عشر) بر بندگان پرداخته است، در بيان زندگي حضرت علي (عليه السلام) از ديدگاه شيعي، امامت آن حضرت را بر اساس آيات و روايات تبيين نموده و بهويژه به حديث غدير استدلال مي کند. بنا به نوشته وي، روزي که پيغمبر (صلي الله عليه وآله) رحلت کرد، امت درباره امامت آن حضرت دو دسته شدند : يک دسته، پيروان آن حضرت، يعني تمامي بني هاشم و نيز سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خزيمة بن ثابت، ابوايوب انصاري، جابربن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري و مانند ايشان از بزرگان مهاجران و انصار که گفتند : او پس از رسول خدا خليفه و امام است.
شيخ مفيد از دسته ديگر بحثي نمي کند که طبيعي است اين گروه، ديدگاه دسته اول را قبول نداشته اند. وي سپس در دفاع از نظريه دسته اول و شايستگي حضرت علي (عليه السلام) براي امامت جامعه، به آيات و رواياتي که در شأن و منزلت حضرت علي صادر شده است و نيز خدمات او در راه دين و نسبت نزديک او به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) استدلال مي کند. از ديدگاه وي، حضرت علي (عليه السلام) برتر از ديگران بود; تمام جهات فضيلت و رأي و کمال در او گرد آمده بود; در ايمان به خدا، گوي سبقت را از همگي ربوده بود; در دانش و علم به احکام، سرآمد ديگران شد; در جهاد پيشرو آنان بود; در پارسايي و زهد و خير و نيکي قابل مقايسه با ديگران نبود; در نزديکي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و قرابتش با آن حضرت کسي از نزديکان همتاي او نگشت;65 او برادر رسول خدا، پسر عمو، و داماد وي بود;66 در ميان خاندان پيامبر و يارانش، نخستين کسي است که به خداي تعالي و پيامبر گراميش ايمان آورد و نخستين مردي است که پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را به اسلام دعوت کرد و او پذيرفت; همواره ياري دين کرد; از ايمان دفاع نمود; با مغرضان و سرکشان جنگيد; دستورات و احکام دين و قرآن را به مردم رسانده و منتشر ساخت; به عدالت حکم فرمود و به نيکي و احسان دستور مي داد; در تمامي گرفتاري ها و بلاهايي که براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيش مي آمد شريک بود و به خاطر آن حضرت، بسياري از سختي ها را بر خود هموار ساخت و در دوران مدينه، در برابر دشمنان، تن خود را سپر بلا ساخت.67
علاوه بر اين خدمات، شيخ مفيد معتقد است که خداوند به ولايت حضرت علي (عليه السلام) در قرآن تصريح فرموده است آن جا که مي فرمايد : «اِنّما وليکم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزکوة و هم راکعون».68 او در تفسير آيه مي گويد : معلوم است که کسي جز او در حال رکوع، زکات نداد، و در علم لغت نيز ثابت شده و اختلافي درباره اين نيست که «ولي» به معناي «اولي» (يعني برتر و سزاوارتر) است (نه به معناي دوست که برخي گفته اند) . و آن گاه که به حکم قرآن ثابت شد که اميرالمؤمنين (عليه السلام) از مردمان به خود آن ها سزاوارتر و اولي است، اطاعت او بر همه مردمان واجب است، چنان که اطاعت خداي تعالي و رسول او نيز واجب است، زيرا آيه شريفه از اولي بودن خدا و رسول نسبت به مؤمنان خبر مي دهد.69
شيخ مفيد سپس با برخي روايات بر امامت آن حضرت استدلال مي کند، از جمله گفتار پيامبر (صلي الله عليه وآله) در يوم الدار که فرمود : هر که مرا درباره پيشرفت اين دين ياري کند او برادر و وصي و وزير و وارث و جانشين من پس از رفتن من است : «من يوازرني علي هذا الأمر يکن أخي و وصيّي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي».
و اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) بود که از ميانه آن ها برخاست با اين که کوچک تر از همه آن ها بود عرض کرد : اي رسول خدا من تو را ياري مي کنم. پس پيامبر به او فرمود : «اجلس فانت أخي و وصيّي و وزيري و خليفتي من بعدي; بنشين که تو برادر و وصي و وزير و وارث و جانشين من پس از من هستي». و اين گفتاري است صريح و روشن درباره جانشيني آن حضرت.70
دليل ديگري که شيخ ارائه مي کند، گفتار پيامبر (صلي الله عليه وآله) است که در روز غدير خم آن گاه که مردمان را گرد آورد تا گفتارش را بشنوند، فرمود : آيا من از شما نسبت به خودتان سزاوارتر نيستم؟ عرض کردند : چرا، خدا گواه است. پس آن حضرت بدون تأمل فرمود : «من کنت مولاه فعليُّ مولاه; هر که من مولايش بوده ام علي مولاي اوست». و با اين جمله، اطاعت و پيروي از او و ولايتش را بر ايشان واجب فرمود، هم چنان که اطاعت خودش بر آن ها واجب بود و در اين باره از آن ها اقرار گرفت و آن را ثابت کرد و آن ها نيز انکار نکردند. اين گفتار نيز از دليل هايي است که صراحت آن در امامت و جانشيني آن حضرت روشن است.71
استدلال ديگر شيخ مفيد، گفتار پيامبر درباره علي (عليه السلام) هنگام حرکت به جانب تبوک است، که فرمود : «انت مني بمنزلة هارون من موسي إلاّ انّه لا نبيَّ بعدي; نسبت تو به من، همانند نسبت هارون است به موسي جز اين که پس از من پيامبري نيست». و بدين وسيله مقام وزارت، و اختصاص در دوستي، و برتري بر همگان، و جانشيني او را در زمان زندگي و پس از مرگش، براي او ثابت کرد، زيرا قرآن کريم به همه اين ها درباره هارون نسبت به موسي (عليه السلام) گواهي مي دهد. او سپس در شرح اين حديث به آيات قرآن که در آن ها موسي درخواست هايي را از خدا مطرح مي کند و اجابت مي شود استناد مي کند. موسي گفت : پروردگارا! براي من وزيري از خاندان خودم قرار ده، برادرم هارون را، و پشت مرا به وسيله او استوار ساز، و در کارم شريکش کن تا بستايمت بسيار و يادت کنم بسيار، و همانا تو به ما بينا بوده اي. و خدا فرمود : «خواسته تو به تو داده شد اي موسي».72
شيخ مفيد از اين آيات، شرکت هارون با موسي در نبوت، نيز وزارت او براي موسي در رساندن رسالت، و استوار کردن پشتش را به وسيله او در ياري استنتاج مي کند. هم چنين درباره جانشيني هارون نيز به آيه ديگري استناد مي کند : «اُخلفني في قومي و اصلح و لاتتبع سبيل المفسدين;73 جانشين من باش در ميان قوم من و اصلاح کن و از راه فساد کاران پيروي مکن».
او سپس در جمع بندي از اين آيات مي گويد : با اين بيان، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تمامي مقامات هارون را به جز مقام نبوت براي اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار داد. بنابراين، براي علي (عليه السلام) وزارت رسول (صلي الله عليه وآله) ، استواري پشت آن حضرت به وسيله ياري او، و برتري اش بر ديگران ثابت مي گردد، زيرا اين گفتار، همه اين رتبه ها را در بر دارد. پس خلافت آن حضرت نيز با همين بيان، ثابت مي شود. اما در حيات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به صراحت کلام آن حضرت، و بعد از حيات و سپري شدن دوران نبوت، نيز جانشيني علي (عليه السلام) از گفتار رسول خدا روشن شود.74

نتيجه گيري
براساس آگاهي هاي تاريخي، واقعه غدير خم يکي از حوادث مهم و مشهور صدر اسلام است که در ذيحجه سال دهم هجري رخ داده و در اجتماعي بزرگ، جانشيني حضرت علي (عليه السلام) توسط رسول الله (صلي الله عليه وآله) به مردم ابلاغ شد. به رغم تعيين جانشين، اندکي بعد اجتماع سقيفه بني ساعده براي تعيين زمام داري پس از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) بر پا شد، اما مورخاني که اين واقعه را گزارش نموده اند به صراحت بازگو نکرده اند که آيا در سقيفه به حديث غدير استناد شد يا خير؟ البته مورخان، از عده بسياري از هاشميان و هواخواهان آن ها نام مي برند که به بيعت انجام شده با خليفه اول اعتراض کرده اند، اما اين روشن نمي کند که آيا اين ها براساس استناد به غدير و مشخص بودن جانشين به اين امر رضايت نداشته اند يا اين که به دليل عدم حضور نامزد مورد نظر خود (حضرت علي (عليه السلام) ) در آن اجتماع به عنوان يکي از گزينه هاي مورد انتخاب شورا، اعتراضي داشته اند؟ اين سکوت و عدم اعتنا در نوشته هاي مورخان، چگونه بايد ارزيابي شود، آيا آن را بايد به تغافل يا تعمد آنان نسبت داد يا به گواهان اوليه اي که روايت گر اين وقايع براي تاريخ نويسان بعدي بوده اند؟
به نظر مي رسد با تحولاتي که پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در جامعه اسلامي رخ داد و در اثر آن، عصبيت هاي جاهلي ظهور دوباره اي يافت و وسوسه رهبري حکومت، دنياطلبان را فريفت و رقابت قدرت ميان سران گروه هاي موجود در مدينه پديد آمد، اقداماتي نيز به کار بسته شد تا طرح شيوه انتخاب جانشين پيامبر در شکل سقيفه اي آن به صورت يک بنيان ديني و مشروع زمام داري جامعه اسلامي در اذهان پذيرفته شود و به گزينه منصوص بودن جانشين و ارتباط واقعه غدير با موضوع پيشوايي مسلمين توجه نشود.
از اين رو، آگاهي هايي که راويان اوليه در اختيار داشتند و از گزينش دو نظام اموي و عباسي که هر دو ضد علوي بودند، گذشته بود و نيز از پايه هاي تعصبات، دشمني ها، تفاخرها، فرقه گرايي ها و دسته بندي هاي قومي و قبيله اي تأثير پذيرفته بود، به مورخان مسلمان رسيد که بعضي از آن ها از روي غفلت و کساني نيز به عمد از استناد به غدير در سقيفه سخني به ميان نياوردند و گويي کسي خبر نداشت که کمتر از سه ماه پيش از سقيفه در غدير چه گذشت!

کتاب نامه
1 . قرآن کريم
2 . آيينهوند، صادق، تاريخ سياسي اسلام، چاپ پنجم : ]بي جا[، مرکز نشر فرهنگي رجا، 1371.
3 . ابن اثير، عزالدين، کامل (وقايع بعد از اسلام) ، ترجمه عباس خليلي، ج 1، تهران، موسسه مطبوعاتي علمي، ]بي تا[.
4 . ابن جوزي، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نينوي، ]بي تا[.
5 . ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، بيروت، دارصادر .
6 . ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، چاپ دوم : بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1390ق/ 1983م.
7 . ابن سعد، طبقات الکبري، بيروت، دارصادر، 1405ق.
8 . ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السيرة النبويه، تحقيق مصطفي سقا و ديگران، بيروت، دارالمعرفه، ]بي تا[.
9 . اربلي، علي بن عسيي، کشف الغمه في معرفة الائمه، تحقيق سيد هاشم رسولي، تبريز، ]بي تا[.
10 . اميني، عبدالحسين، الغدير، ترجمه محمدتقي واحدي، ج 1 و 2، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامي، 1362.
11 . جويني، ابراهيم بن محمد، فرايدالسمطين، تحقيق محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسة المحودي، ]بي تا[.
12 . حاکم نيشابوري، ابوعبدالله، المستدرک علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه، ]بي تا[.
13 . حلبي، علي بن برهان الدين، السيرة الحلبيه، ج 3، بيروت، المکتبة الاسلاميه، ]بي تا[.
14 . خوارزمي، اخطب، المناقب للخوارزمي، نجف، چاپ حيدريه، 1385ق.
15 . دينوري، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السياسه، مصر، 1388ق.
16 . ذهبي، شمس الدين، ميزان الاعتدال، بيروت، دارالمعرفه، 1382 ق.
17 . سيدرضي، نهج البلاغه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، ترجمه محمد دشتي، قم، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، 1379.
18 . سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمدمحيي الدين عبدالحميد، مصر، مطبعة السعاده، 1371ق.
19 . شهيدي، سيدجعفر، زندگاني فاطمه زهرا (عليها السلام) ، چاپ پنجم : تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1364.
20 . طبرسي، احمدبن علي، احتجاج، شرح و ترجمه نظام الدين احمد غفاري مازندراني، ج1، تهران، المکتبة المرتضويه، ]بي تا[.
21 . طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 4، چاپ سوم : تهران، انتشارات اساطير، 1363.
22 . طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن، امالي، تصحيح محمدصادق بحرالعلومي، بغداد، المکتبة الأهليه، 1384ق/ 1964م.
23 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 43، چاپ دوم : بيروت، مؤسسة الوفا، 1403ق/1983م.
24 . مروزي، احمدبن ابي طيفور، بلاغات النساء، بيروت، دارالنهضة الحديثه، 1972م.
25 مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم : تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365.
26 . مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم : تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365.
27 . مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ترجمه هاشم رسولي محلاتي، ج 1، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، تاريخ مقدمه 1346.
28 . مقريزي، امتاع الأسماع بماللرسول من الأبناء و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقيق محمدعبدالحميد نميسي، چاپ اول : بيروت، دارالکتب العلميه، 1420 ق / 1999م.
29 . نخجواني، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحيح و اهتمام عباس اقبال، چاپ سوم : تهران، کتابخانه طهوري، 1357.
30 . يعقوبي، احمدبن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمدابراهيم آيتي، ج 1، چاپ سوم : تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1363.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 . دکتري تاريخ ايران اسلامي، استاديار .
2 . انبياء (21) آيه 107.
3 . احزاب (33) آيه 21.
4 . مائده (5) آيه 70.
5 . ابن سعد، الطبقات الکبري، ج 3، ص 225; مقريزي، امتاع الأسماع، ص 511; علامه عبدالحسين اميني، الغدير، ج 1، ص 29.
6 . حلبي، السيرة الحلبيه، ج 3، ص 283; ابن جوزي، تذکرة الخواص، ص 18 و علامه اميني، همان، ج1، ص 29 30.
7 . مائده (5) آيه 70.
8 . همان، آيه 3.
9 . ر. ک : علامه اميني، همان، ج 1، ص 30 34.
10 . همان، ص 34 38.
11 . ابن هشام، السيرة النبويه، ج 4، ص 310; ابن سعد، همان، ج 3، ص 181 188; ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسه، ج 1، ص 4 9، ج4، ص 1342 1351; تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 522 523; مسعودي، التنبيه والاشراف، ص 261 و کامل ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج1، ص 372 374، 395 404 و ج 2، ص 12 22.
12 . ر.ک : يعقوبي، همان، ج1، ص 522; ابن اثير، همان، ج 2، ص 12 و نخجواني، تجارب السلف، ص 8.
13 . ابن هشام، همان، ج 4، ص 308; سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 67; يعقوبي، همان، ج 1، ص523 و طبري، همان، ج 4، ص 1351.
14 . ابن اثير، همان، ج 2، ص 15.
15 . ر. ک : يعقوبي، همان، ج 1، ص 523 527.
16 . مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 657.
17 . شوري (42) آيه 23.
18 . «انما يريدالله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيراً» (احزاب (33) آيه 33) .
19 . حجرات (49) آيه 10.
20 . فتح (48) آيه 29.
21 . مائده (5) آيه 54.
22 . نجم (53) آيات 3 4.
23 . ر. ک : صادق آيينه وند، تاريخ سياسي اسلام، ص 91 92.
24 . همان، ص 92 93.
25 . همان، ص 96.
26 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 67، ص 117.
27 . «اي معاويه... آيا نمي بيني جمعي از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسيدند؟ و هر کدام داراي فضيلتي بودند؟ اما آنگاه که شهيد ما «حمزه» شربت شهادت نوشيد، او را سيدالشهداء خواندند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) در نماز بر پيکر او به جاي پنج تکبير، هفتاد تکبير گفت؟ آيا نمي بيني گروهي که دستشان در جهاد قطع شد و هر کدام فضيلتي داشتند، اما چون بر يکي از ما ضربتي وارد شد و دستش قطع گرديد طيارش خواندند که با دو بال در آسمان بهشت پرواز مي کند! و اگر خدا نهي نمي فرمود که انسان، خود را بستايد، فضايل فراواني را بر مي شمردم که دل هاي آگاه مؤمنان آن را شناخته، و گوش هاي شنوندگان با آن آشناست.
معاويه! دست از اين ادعاها بردار که تيرت به خطا رفته است، همانا ما، دست پرورده و ساخته پروردگار خويشيم و مردم، تربيت شدگان و پرورده هاي مايند... شما چگونه با ما برابريد که پيامبر (صلي الله عليه وآله) از ماست و دروغ گوي رسوا از شما، حمزه شير خدا (اسدالله) از ماست، و ابوسفيان (اسدالاحلاف) از شما، دو سيّد جوانان اهل بهشت از ما، و کودکان در آتش افکنده شما از شما، و بهترين زنان جهان از ما، و زن هيزم کش دوزخيان از شما، از ما اين همه فضيلت ها و از شما آن همه رسوايي هاست. اسلامِ ما را همه شنيده، و شرافت ما را همه ديده اند، و کتاب خدا براي ما فراهم آورد آن چه را به ما نرسيده...».
28 . نهج البلاغه، نامه شماره 28، ص 515.
29 . همان، حکمت 190، ص 669.
30 . همان، خطبه 2، ص 45.
31 . همان، خطبه 3، ص 43 47.
32 . همان، خطبه 172، ص 325 327.
33 . همان، خطبه 217، ص 445 447.
34 . همان، خطبه 173، ص 327.
35 . همان، نامه 62، ص 601.
36 . همان، خطبه 1، ص 39.
37 . همان، خطبه 33، ص 85.
38 . همان، خطبه 74، ص 123. آن حضرت سخنان ارزنده اي در فضايل خود در خطبه هاي 4، 37، 87، 131، 192 و 197 دارد و نيز ويژگي هاي خاندان رسالت را در خطبه هاي 2، 4، 109، 144، 147، 154، 239 و... بيان کرده است که همه برشايستگي آن ها جهت زمام داري و رهبري جامعه اسلامي دلالت دارد.
39 . بنابه نقل علامه اميني اين حديث را بسياري از محدثان در آثار خود آورده اند، از جمله اخطب خوارزمي حنفي، مناقب، ص217; جويني، فرايد السمطين، باب 58; ابن حاتم شامي، الدرالنظيم; شيخ طوسي، امالي، ص 7 و 212; ذهبي، ميزان الاعتدال، ج 1، ص 205; ابن حجر، لسان الميزان، ج 2، ص 157 و...، ر. ک : الغدير، ج 2، ص 2 3 و اسناد آن ص 3 8.
40 . جويني، فرايد السمطين، باب 58 و علامه اميني، همان، ج 2، ص 9 13.
41 . اين روايت را علامه اميني از چهارتن از صحابه و چهارده نفر از تابعان به تفصيل ذکر کرده است. ر.ک : الغدير، ج 2، ص 14 43.
42 . حاکم، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 371; اخطب خوارزمي حنفي، المناقب، ص 112; سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، ص 42; ابن حجر، تهذيب، ج 1، ص 391 و ديگران...، ر. ک : الغدير، ج 2، ص 44 46.
43 . فتح (48) آيه 10.
44 . مسعودي، همان، ج 2، ص 11 و علامه اميني، همان، ج 2، ص 45.
45 . ر. ک : علامه اميني، همان، ج 2، ص 46 60.
46 . ر. ک : همان، ص 60 به بعد.
47 . احمد بن ابي طيفور مروزي، بلاغات النسا. اين خطبه در علل الشرايع صدوق و احتجاج طبرسي نيز آمده است. قسمت هايي که در اين مقاله نقل شد از ترجمه دکتر سيد جعفر شهيدي استفاده شده است در کتاب : زندگاني فاطمه زهرا (عليها السلام) ، ص 126 135.
48 . اين خطبه در کتاب هاي ذيل آمده است : مروزي، بلاغات النساء، ص 32; مجلسي، بحارالانوار، ج43، ص 158; شيخ طوسي، امالي; اربلي، کشف الغمه و طبرسي، احتجاج، دکتر شهيدي بر اساس متن بلاغات النساء، آن را در کتاب زندگاني فاطمه زهرا (عليها السلام) آورده و ترجمه نموده است (ص 150 153) . در اين مقاله از ترجمه مذکور استفاده شده است.
49 . زندگاني فاطمه زهرا (عليها السلام) ، ص 150-153.
50 . علامه اميني، همان، ج 1، ص 39.
51 . همان، ص 40 112.
52 . همان، ص 113 128.
53 . همان، ص 129 241.
54 . ر. ک : علامه اميني، همان، جلدهاي 3 20.
55 . همان، ج 1، ص 23 24.
56 . همان، ص 25 26.
57 . همان، ص 26 27.
58 . همان، ص 27 28.
59 . همان، ص 28 29.
60 . ر. ک : همان، ص 22 28.
61 . ر. ک : همان، ص 23 24.
62 . همان، ص 25 26.
63 . همان، ص 27.
64 . همان، ص 27 28.
65 . شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 4.
66 . همان، ص 2.
67 . همان، ص 3 4.
68 . مائده (5) آيه 55.
69 . شيخ مفيد، همان، ص 5.
70 . همان.
71 . همان، ص 6.
72 . طه (20) آيات 29 36 : «واجعل لي وزيراً من اهلي* هارون اخي* اشدد به ازري* و اشرکه في امري * کي نسبحک کثيراً* و نذکرک کثيراً * انک کنت بنا بصيراً* قد اؤتيت سؤلک يا موسي».
73 . اعراف (7) آيه 142.
74 . شيخ مفيد، همان، ص 6 7.

***** بر گرفته شده از مجله تاريخ در آينه پژوهش، شماره 5


چکيده
پژوهش حاضر درصدد بررسي اين پرسش مهم است که آيا در ماجراي سقيفه که دوباره يا کمي بيشتر پس از واقعه غدير رخ داد و گروه هاي رقيب درباره جانشيني رسول خدا (صلي الله عليه وآله) گفت و گو کردند، به حديث غدير استناد شد يا خير؟ پس از تبيين اجمالي اين دو حادثه تأثيرگذار در تاريخ اسلام و بيان مشابهت ها و تفاوت هاي آن دو، به منظور نزديک شدن به هدف پژوهش، گزينه هاي متصوّر درباره رخداد يا عدم رخداد واقعه غدير و نيز فرض هاي عدم استناد به غدير در سقيفه، مطرح و تجزيه و تحليل خواهد شد. هم چنين در اين مقاله، در مورد استنادات شيعه مبني بر رخداد واقعه غدير و نيز تبيين شيعي جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله) بحث شده است.

مقدّمه
در تاريخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که در وقايع پس از خود، بهويژه دسته بندي دروني نظام اسلامي تأثير به سزايي داشته و هر دو مورد در ماه هاي پاياني عمر پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) واقع شده است. اين دو حادثه عبارت اند از : 1 واقعه غديرخم در هيجدهم ذيحجه سال دهم هجرت، 2 ماجراي سقيفه بني ساعده در اوايل سال يازدهم هجرت. اين دو حادثه، شباهت ها و تفاوت هايي دارند که به آن ها اشاره مي کنيم :

الف) مشابهت ها
1 هر دو حادثه در اواخر حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) رخ داده است؛
2 هر دو واقعه درباره مسئله جانشيني و زعامت و پيشوايي امت اسلامي پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) است؛
3 هر دو واقعه با مردم ارتباط پيدا کرده و آنان از طريق تأييد و بيعت، حضور خود را اعلام نموده اند؛
4 در هر دو حادثه، اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) حضور داشته اند؛
5 در هر دو حادثه، محور موضوع به يکي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي تصدي جانشيني برمي گردد و هر دو (علي و ابوبکر) از قبيله قريش (قبيله پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده اند؛
6 هر دو واقعه، مبدأ پيدايش دسته بندي مذهبي بعدي در اسلام و پيدايش دو نظام امامت و خلافت در تقابل با يکديگر در تاريخ اسلام شده است؛ به عبارتي اين دو واقعه، نقطه کانوني پيدايش دو مذهب تشيع و تسنن در جهان اسلام مي باشند.

ب) تفاوت ها
1 اجتماع غدير به صورت عام و گسترده از همه افراد قبايل و شهرهاي اسلامي که در سفر حج (حجة الوداع) پيامبر (صلي الله عليه وآله) حضور داشته و در راه بازگشت بودند برگزار گرديد، در حالي که اجتماع سقيفه ابتدا از سوي انصار برپا شد و سپس چند تن از مهاجران در آن اجتماع حضور يافتند؛ بنابراين، رنگ قبيله اي داشت و مجمعي عام نبود؛
2 زمان واقعه غدير و ابلاغ موضوع به پيروان، در ايام يکي از مراسم باشکوه مذهبي مسلمانان، يعني سفر حج بوده است، در حالي که اجتماع سقيفه در اندوهناک ترين شرايط، يعني زمان درگذشت پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه وآله) که مردم و بهويژه بني هاشم بر بالين پيامبر و در حزن و اندوه بودند، واقع شد؛
3 محل برگزاري اجتماع غدير خم در محل جُحفه بود که به گروه خاصي تعلق نداشت و در فضايي باز و گشاده بود، اما مکان اجتماع سقيفه به گروهي خاص، يعني بني ساعده از انصار، وابسته بود. بنابراين، مکان رنگ قبيله اي داشت؛
4 برگزار کننده غدير شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) با مأموريت و انگيزه اي الهي بود، لکن برگزار کنندگان اجتماع سقيفه برخي از بزرگان قبايل و با انگيزه تصاحب خلافت و براساس رقابت قبيله اي صورت گرفت (غدير در حضور پيامبر واقع شد، اما سقيفه در حال احتضار ايشان و در نتيجه با عدم حضور وي تشکيل شد) ؛
5 در غدير، مسئله ولايت و جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله) با معيارهاي ديني و با ابلاغ خدا به رسول، به مردم اعلام شد و موجب اکمال دين و اتمام نعمت و يأس کفار گرديد، اما در سقيفه، مسئله خلافت با معيارهاي قبيله اي و بيان تفاخرات به انگيزه رقابت با يکديگر مطرح شد و تنازع نيروهاي درون نظام اسلامي را در پي داشت؛ يعني در واقع، اساس اختلاف و تفرقه مذهبي ميان مسلمانان شد؛
6 مسئله غدير به نص بود، اما مسئله سقيفه به شورا و رايزني شرکت کنندگان واگذار شد؛
7 واقعه غدير بسيار شفاف و با سخنراني پيامبر و معرفي جانشين مورد نظر (حضرت علي (عليه السلام) به جمع حاضر و سپس اعلام وصايت او انجام گرفت و مردمِ حاضر آشکارا شنيدند و تبريک گفتند و قرار شد به غايبان هم برسانند، اما اجتماع سقيفه، عجولانه، مخفيانه و با پيش دستي انصار براي تعيين زمام دار از ميان خود، برگزار گرديد، در حالي که کانديداهاي مورد نظر نيز به وضوح مشخص نبود. با رسيدن سه تن از مهاجران، اختلاف شديد شد و گفت و گوهاي بعدي و اختلاف ميان انصار موجب انتخاب خليفه گرديد. روز بعد، خليفه را به مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده بيعت نمايند، حال آن که گروه بسياري از مسلمانان که در مدينه بودند در اجتماع سقيفه حضور نداشتند؛
8 شخصي که در غدير به مردم معرفي شد از نظر سني جوان، نماينده روح پويا و پرتحرک اسلام بود، اما منتخب سقيفه، متأثر از نظام شيخوخيت قبيله اي، شيخ به شمار مي آمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بيش از دو سال نپاييد؛
9 گستره جغرافيايي و انساني نظام برآمده از سقيفه (خلافت) به دليل در اختيار داشتن قدرت و حکومت بيشتر از گستره جغرافيايي و انساني نظام برآمده از غدير (امامت) بوده است.
در مجموع، غدير در ماه ذيحجة الحرام (ماه حرام) ايام صلح و صفا، ماه ازدحام و فراخواني عمومي مسلمانان، در پايان يک سفر معنوي در بازگشت از بيت الله الحرام و حرم امن الهي و پس از لبيکي همگاني به الله تعالي، در گستره صحرايي باز که رنگ تعلق گروهي خاص را نداشت، و توسط حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) که رسول خدا بود و به قوم و قبيله اي خاص تعلق نداشت، بلکه پيامبرِ رحمت براي جهانيان (و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمين) 2 و اسوه حسنه3اي براي انسان ها بود، در پي آيه ابلاغ4 از جانب خداي متعال و با گزينش برترين فرد (در ايمان و عمل = تقوا، جهاد، خدمت به اسلام، علوم و معارف ديني و ديگر فضايل) ، و در شادباش هاي مردم به او «بخ بخ اصبحت مولاي کل مؤمن و مؤمنه» صورت گرفت، اما و سقيفه، بدون فراخواني عمومي، خالي از قصد ابلاغ رسالت الهي، در فضاي محدود سايبان (سقيفه) قبيله اي، در پي بروز دوباره عصبيت هاي جاهلي براي فراچنگ آوردن منصبي پيش از دست يابي ديگران بدان، و با به رخ کشيدن تفاخرات قومي و چانه زني هاي سياسي در پرتو سنت شيخوخيت، در اندوهناک ترين زمان تاريخ اسلام، و با ناديده انگاري وصاياي پيامبر (صلي الله عليه وآله) (در غدير، در کتابت حديث، در اعزام جيش اسامه و...) به انجام رسيد. اين جاست که بايد اين پرسش را نمود که واقعه غدير چه بود؟

واقعه غدير خم
رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در دهمين سال هجرت، زيارت خانه خدا (کعبه) را با اجتماع مسلمانان آهنگ فرمود، و بر حسب امر آن حضرت در ميان قبايل مختلف و طوايف اطراف اعلان شد، در نتيجه، گروه عظيمي به مدينه آمدند تا در انجام اين تکليف الهي (اداي مناسک حج بيت الله) از آن حضرت پيروي و تعليمات ايشان را فرا گيرند. اين تنها حجّي بود که پيغمبر (صلي الله عليه وآله) بعد از مهاجرت به مدينه انجام داد، نه پيش از آن و نه بعد از آن ديگر اين عمل از طرف آن حضرت وقوع نيافت. اين حج را به اسامي متعدد در تاريخ ثبت نموده اند، از قبيل : حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الکمال و حجة التمام.
در اين موقع، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) غسل و تدهين فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) که يکي را به کمر بست و آن ديگر را به دوش افکند روز شنبه 24 يا 25 ذيقعدة الحرام به قصد حج پياده از مدينه خارج شد و تمامي زنان و اهل حرم خود را نيز در هودج ها قرار داد و با همه اهل بيت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبايل عرب و گروه عظيمي از مردم حرکت فرمود.5
اتفاقاً در اين هنگام بيماري آبله يا حصبه در ميان مردم شيوع يافته بود و همين عارضه موجب شد که بسياري از مردم از عزيمت و شرکت در اين سفر باز بمانند، با اين حال، گروه بي شماري با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آن ها 124120 نفر و بيشتر ثبت شده است. البته اهالي مکه و آن ها که به اتفاق اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و ابوموسي از يمن آمدند بر اين تعداد اضافه مي شوند.6
پس از آن که رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مناسک حج را انجام داد، با جمعيت همراه خود آهنگ بازگشت به مدينه فرمودند. چون به غديرخم (که در نزديک جحفه است) رسيدند، جبرئيل امين فرود آمد و از جانب خداي تعالي اين آيه را آورد : «يا ايّها الرسول بلّغ ما أنزل إليک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمک من الناس».7
بايد دانست که جحفه منزل گاهي است که راه هاي متعدد (راه اهل مدينه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا مي شوند. ورود پيغمبر (صلي الله عليه وآله) و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذيحجه تحقق يافت.
در اين هنگام آيه مذکور نازل شد و آن ها که از آن مکان گذشته بودند به امر پيامبر بازگشتند و آن ها که در دنبال قافله بودند رسيدند و در همان جا متوقف شدند. پيامبر نماز ظهر را با همراهان ادا نمود و پس از فراغ از نماز بر محل مرتفعي که از جهاز شتران ترتيب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صداي بلند همگان را متوجه ساخت. آن حضرت در خطبه خود پس از حمد و ستايش خدا و گواهي به رسالت خود، از پايان عمر خويش و از اين که آنان در کنار حوض در آن سرا بر او وارد خواهند شد، به آنان خبرداد و از آنان خواست که مواظب دو چيز گران بها که در ميان آن ها مي گذارد باشند؛ يعني کتاب خدا، ثقل اکبر و عترت (اهل بيت) خود، ثقل اصغر، که با تمسک به آن دو، گمراه نخواهند شد و آن دو نيز از هم جدا نمي گردند تا کنار حوض بر او وارد شوند. سپس دست علي (عليه السلام) را گرفت و او را بلند نمود تا اين که مردم او را ديدند و شناختند. و فرمود : «اي مردم! کيست که بر اهل ايمان از خود آن ها سزاوارتر مي باشد؟» گفتند : خداي و رسولش داناترند. فرمود : «همانا خداي مولاي من است و من مولاي مؤمنان هستم و اولي و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر کس که من مولاي اويم علي (عليه السلام) مولاي او خواهد بود.» و اين سخن را سه بار و بنا به گفته احمد بن حنبل پيشواي حنبلي ها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت : «بار خدايا! دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن دار آن که او را دشمن دارد و ياري فرما ياران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را، و او را معيار و ميزان و محور حق و راستي قرار ده». آن گاه فرمود : بايد آنان که حاضرند اين امر را به غايبان برسانند و ابلاغ نمايند».
هنوز جمعيت پراکنده نشده بود که امين وحي الهي رسيد و اين آيه را آورد : «اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام ديناً».8 در اين موقع، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود : «الله اکبر، بر اکمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي (عليه السلام) بعد از من». سپس آن گروه تهنيت به اميرالمؤمنين را آغاز کردند و از جمله آنان، ابوبکر و عمر بودند که پيش ديگران گفتند : به به بر تو اي پسر ابي طالب که صبح و شام را درک نمودي در حالي که مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي. و ابن عباس گفت : به خدا سوگند که اين امر (ولايت علي (عليه السلام) بر همه واجب شد. آن گاه حسان بن ثابت در اين باره، اشعاري سرود.9
علامه اميني، وقوع اين واقعه مهم را در چنين مکاني با آن اجتماع بزرگ و در سفر عظيم حج و مأموريت پيامبر براي ابلاغ آن و نزول آيات در اين باره، سپس اقدام پيامبر (صلي الله عليه وآله) در معرفي حضرت علي و تأکيد پيامبر بر مردم که گواهي به ابلاغ بدهند و حاضران به غايبان برسانند، عنايت خداي متعال نسبت به نشر و انتشار حديث غدير مي داند که مسلمانان با قرائت آن آيات، همه وقت و همه جا متوجه اين واقعه و حديث باشند و مرجع واقعي و پيشواي حقيقي خود را براي دريافت معالم دين و احکام آيين منزه اسلام بدون ترديد تشخيص دهند. جديت هايي که بعدها، پيشوايان دين اسلام نسبت به يادآوري و بازگو کردن واقعه غديرخم داشته اند براي اين بوده است که اين تاريخ روشن و خاطره مقدس، پيوسته تازه و شاداب بماند و گذشت زمان، اين واقعه را متروک و مخفي نسازد.10

ماجراي سقيفه
با انتشار خبر رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، در حالي که مدينه در ماتم و سوگ فرو رفته و علي (عليه السلام) ، عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر و برخي اصحاب در تدارک غسل و تدفين پيامبر خويش بودند، جمعي از انصار در سقيفه بني ساعده، جمع شده و بر آن بودند تا سعد بن عباده، شيخي از بزرگان خزرج را به جانشيني رسول خدا نصب کنند. ابوبکر، عمر و ابوعبيده جراح با شنيدن اين خبر، بي درنگ و شتابان روانه سقيفه شدند، اما علي و عباس نيز که خبر را شنيده بودند، هم چنان به تدارک تدفين جنازه رسول خدا ادامه دادند. در اجتماع سقيفه، ابتدا سعد بن عباده درباره جانشيني رسول خدا سخناني گفت. پس از خاتمه سخنان او، خزيمة بن ثابت در تأييد سعد و امتياز انصار بر مهاجران در امر خلافت سخن گفت. به دنبال او، اُسَيد بن حُضير که او نيز از طايفه خزرج و از رقباي سعد بن عباده بود، به گفت و گو برخاست و از اختصاص پيشوايي مسلمانان به مهاجران و ابوبکر دفاع کرد. مدافعان و حاميان ديگر سعد، در قالب سخناني به انکار ادعاي اُسيد پرداختند و کساني نيز در تأييد او سخن گفتند. در اين حال، ابوبکر به پا خاست و با تأييد فضايل و عزت انصار، مدعي شد که پيامبر با بيان روايت : «الائمةُ مِن قُريش» پيشوايي قوم را به مهاجران اختصاص داده است.11
به هر حال، در اين گفت و گوها چندين نظريه درباره جانشيني پيامبر مطرح شد : ابتدا امارت انصار، سپس با حضور مهاجران، امارت دوگانه (يکي از انصار و ديگري از مهاجران) ، آن گاه امارت مهاجران و وزارت انصار، و سرانجام امارت قريش.12 همين مورد اخير تحت تأثير روايتي که ابوبکر از قول پيامبر نقل کرد و به دليل اختلاف دروني دو طايفه اوس و خزرج به نتيجه نشست. با بالا گرفتن گفت و گوها در حالي که خزرجيان به دو دسته مدافعان و مخالفان سعد بن عباده تقسيم شده بودند، ابوبکر، ابوعبيده يا عمر را شايسته خلافت شمرد و آنان نيز وي را شايسته دانسته و بي درنگ دستان او را براي بيعت فشردند. در اين حال، اسيد بن حضير و خزرجي هاي مطيع او، سراغ ابوبکر آمده و با او بيعت کردند.13 اين بيعت را که با حضور چند تن از صحابه و در غيبت غالب اصحاب برجسته ديگر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) انجام شد، «بيعت سقيفه» نام داده اند. عمر نيز بعدها آن را «فلته»14 يعني اقدامي ناانديشيده و شتابزده شمرد.
با انتشار خبر بيعت سقيفه، افزون بر علي (عليه السلام) ، عباس، ابوسفيان و دست کم دوازده صحابه برجسته ديگر پيامبر به بيعت انجام شده اعتراض کردند. اگرچه ابوسفيان، پس از آن که به علي و عباس روي آورد و هيچ کدام پيشنهاد او را نپذيرفتند، به زودي تغيير عقيده داد و با خليفه اول بيعت کرد، اما اصحاب نامور پيامبر تا چند ماه بعد که علي (عليه السلام) بيعت با ابوبکر را ضروري شمرد، هم چنان از بيعت امتناع کردند، کساني مانند : سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن عمرو، ابي بن کعب، براء بن عازب، خالدبن سعيد العاص، ابوايوب انصاري، حذيفة بن يمان، خزيمة بن ثابت، ابوالهيثم بن تيهان، عثمان بن حنيف، سهل بن حنيف، بريدة بن خضيب اسلمي، ابوالطفيل. جز اين صحابه، تعدادي ديگر از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نيز در بيعت العامه سبقت نجستند و حضوري چشم گير از خود نشان ندادند. اينان تنها و مدتي بعد، حاضر به بيعت با ابوبکر شدند. تعدادي از مشهورترين اين صحابه به اين قرارند : زبير بن عوام، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبة بن ابي لهب، ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفيان بن حارث، حسان بن ثابت، حباب بن منذر، عبدالله بن مسعود و بشير بن سعد.15
يک روز پس از بيعت سقيفه، صحابه ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به مسجد پيامبر، بيعت چند نفره روز گذشته را به بيعت عام تبديل کنند. اين اقدام انجام شد، اما باز هم علي (عليه السلام) که به مسجد کشانده شده بود از بيعت امتناع کرد و خلافت را حق انکارناپذير خويش شمرد.16 به دنبال مقاومت علي (عليه السلام) ، فاطمه دختر پيامبر نيز در دفاع از حق علي (عليه السلام) به پا خاست، اما تمام کوشش هاي وي نيز بي پاسخ ماند و يگانه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با بي مهري، مورد اذيت و آزار قرار گرفت.

سؤال هاي اصلي
1 آيا واقعه غدير در تاريخ اسلام رخ داده يا بعدها طرفداران نظام امامت يعني جريان شيعي، آن را ساخته و پرداخته اند؟ (آيا غدير واقعه اي حقيقي است يا ساختگي؟)
2 آيا در سقيفه به واقعه غدير خم و حديث غدير استناد شد؟ در صورت عدم استناد، چرا؟
3 چرا در سقيفه بر انتخابي بودن جانشين پيامبر و طرح معيارهاي غير قرآني براي زمام دار تأکيد شد؟
4 چرا با وجود حديث غدير، اجتماع سقيفه بدون حضور بني هاشم و با شتاب برگزار گرديد و حضرت علي (عليه السلام) حتي به عنوان داوطلب احتمالي (نه به عنوان صاحب حق و منصوص در غدير) در صحنه رقابت دعوت نشد؟

فرضيه هاي واقعه غدير
درباره وقوع يا عدم وقوع واقعه غدير، چهار گزينه متصور است :
1 اصلا پيامبر (صلي الله عليه وآله) کسي را به جانشيني تعيين ننمود و کار امت را به خود آن ها واگذاشت و واقعه اي به نام غدير خم روي نداده و غدير جريان ساختگي توسط شيعيان است؛
2 واقعه غدير وقوع يافته است، لکن پيامبر (صلي الله عليه وآله) کسي را براي جانشيني معين ننمود، بلکه او با دريافت اين که سال آخر عمرشان مي باشد و آن حج، حجة الوداع است، راهنمايي ها و توصيه هاي لازم را در يک اجتماع بزرگ به پيروان نمودند؛ اجتماع پيام رساني، توصيه ها و وداع بوده است؛
3 واقعه غدير رخ داده، پيامبر (صلي الله عليه وآله) هم حضرت علي (عليه السلام) را به مردم معرفي کرد و در شأن او سخن گفته است، لکن ولايت او به معناي دوستي با وي بوده، نه ولايت به معناي زعامت و رهبري سياسي عموم مسلمانان پس از خود؛
4 واقعه غدير رخ داده و در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به عنوان يکي از آخرين مأموريت هاي الهي خود، رهبري و جانشين آينده جامعه اسلامي را به فرمان خداوند تعيين کرد و به مردم اعلام فرمود. با اين اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آينده دين، امت مسلمان و حکومت اسلامي بر طرف گرديد، هم اميدها و نقشه هاي دشمنان و فرصت طلبان و منافقان که دل به آينده پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) بسته بودند بر باد رفت و سنگ يأس بر سينه آنان زده شد.
فرضيه اول را مستندات تاريخي، حديثي، تفسيري و ادبي فراوان که به نقل واقعه غدير پرداخته اند رد مي کند و بر ساختگي بودن آن توسط شيعه، خط بطلان مي کشد. علاوه بر آن، ادله کلامي متعدد که متکلمان (شيعي) ارائه کرده اند، واگذاري کار امت را به خويش، بي پايه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادله اي اقامه کرده اند.
فرضيه دوم نيز با اين توضيح نمي تواند جايگاهي داشته باشد، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) تا آن زمان تمامي دستورها و احکام اساسي دين اسلام را به مردم ابلاغ نموده و براي بيان هيچ يک از آن همه احکام، هيچ گاه چنين اجتماع بزرگي را با آن عظمت و تأکيدات درباره آن براي ايراد خطبه و غيره برپا نکرده بود. استفاده از چنان اجتماعي بزرگ در سفر حج جز پيام رساني و ابلاغ يک موضوع مهم که به حيات آينده جامعه اسلامي مربوط مي شد چيز ديگري نمي توانست باشد. توقف کارواني بزرگ در وسط روز زير آفتاب سوزان، در صحرايي بدون سايه بان و درخت و... براي بيان امر جزئي نبوده است، در حالي که اگر منظور، بيان حکم شرعي بود مي توانست هنگام رفتن به مکه يا در موسم حج به مردم ابلاغ کند. ابلاغ موضوع غدير در محلي که کاروان ها از يکديگر جدا مي شدند و به شهر و ديار خود مي رفتند صورت گرفت تا پيام را به ديار خود منتقل کنند و حاضران بشنوند و به غايبان هم برسانند و به عنوان حادثه اي مهم در اذهان بماند و سال هاي آينده با گذر از آن مکان، آن حادثه در خاطره ها تجديد گردد.
فرضيه سوم نيز نمي تواند درست باشد، زيرا بيان دوستي حضرت علي (عليه السلام) يا در مفهوم عام تر اهل بيت و نزديکان پيغمبر (صلي الله عليه وآله) به چنين مجمعي با آن مقدمات و تفصيل قضيه نيازي نداشت. اگر پيامبر براي مسلمانان محترم است تا آن حد که اشياي منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئي پيامبر از نشانه هاي خلافت محسوب مي شد و دست به دست مي گشت، اهل بيت او که به آن حضرت منسوب و از يک ريشه و درخت برآمده اند بر مسلمانان لازم است که با آن ها دوستي و مهر بورزند. اين نگرش در صورتي مي تواند درست باشد که قسمت اول حديث که مي فرمايد «من کنت مولاه» را درباره رسول گرامي (صلي الله عليه وآله) نيز در همين معنا بدانيم. از سوي ديگر مي دانيم که در قرآن مودت با خويشان پيامبر (صلي الله عليه وآله) به صراحت ذکر شده و پيشتر به مسلمانان ابلاغ شده و حتي به گونه اي مزد رسالت پيامبر مي باشد : «قل لا اسئلکم عليه اجراً الّا المودة في القربي»17 همان اهل بيتي که خداوند آن ها را از هر رجس و پليدي مطهر گردانيده است.18 و اصولا وقتي بر اساس آيات قرآن مؤمنان، برادران يکديگرند (انما المؤمنون اخوه) 19 و بين آن ها بايد دوستي و مودت برقرار باشد، يکديگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحيم20 و تواضع و فروتني داشتند باشند، و با دشمنان دوستي نورزند و با کمال عزت و سرافرازي با آن ها برخورد کنند،21 اين دوستي با نزديکان پيامبر (صلي الله عليه وآله) بيشتر از ديگران، طبيعي و امري عقلاني به نظر مي رسد، و ديگر نيازي نبود جمع بزرگي از مردم را در آن سفر طولاني زير گرماي آفتاب متوقف کنند تا پيامبر سفارش خويشان خود را به آن ها بنمايد.
بدين ترتيب با حذف سه گزينه از اين احتمالات، گزينه چهارم، همان نظريه اي است که دلايل متقن در تأييد آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاريخي است. و در دلالت حديث غدير بر وصايت و جانشيني حضرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، علاوه بر گواهي هاي تاريخي، از منظر کلامي نيز با ادله عقلي و نقلي (آيات و احاديث) استدلال شده است.
اينک با اين مفروض که واقعه غدير امري قطعي و حقيقي است نه ساختگي، و با توجه به اين که فاصله بين اين واقعه تا ماجراي سقيفه حدود هفتاد روز مي باشد اين سؤال مطرح مي شود که چرا در آن اجتماع که درباره امر مهم جانشيني پيامبر تشکيل شد به غدير استناد نکردند و موضوع جانشيني را در لواي امري که به شوراي امت واگذار شده مطرح کردند و مدعيان ديگري غير از بني هاشم در صحنه با يکديگر به رقابت پرداختند؟

احتمال هاي عدم استناد به غدير در سقيفه
موارد زير مي توانند مبناي پاسخ هاي احتمالي به سؤال ياد شده باشند :
1 ظهور دوباره عصبيت هاي جاهلي : دور نيست که سنت هاي جاهلي و رقابت قدرت و عصبيت هاي قبيلگي در ميان دسته هاي مدعي خلافت در سقيفه، مانع از استناد به واقعه غدير درباره وصايت نبوي بوده است، زيرا در صورتي که غدير مبنا قرار مي گرفت مجالي براي رقابت و حضور ديگر گروه ها در تصدي منصب خلافت پيامبر (صلي الله عليه وآله) پديد نمي آمد؛ به بيان ديگر، تنها در صورت مخدوش ساختن و بي اعتبار کردن يا فراموشي غدير، زمينه براي بهره برداري هاي سياسي مهيا مي شد.
2 وسوسه رهبري حکومت براي دنيا طلبان : مي دانيم که دعوي نبوت توسط حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) در جامعه جاهلي که از روي صدق و حقيقت بود سرانجام موجب شکل گيري حکومتي واحد با آيين واحد و رهبري واحد و با مرکزيت سياسي در مدينه شد که بخش وسيعي از جزيرة العرب را در حوزه حاکميت خويش قرار داد. قرار گرفتن پيامبر (صلي الله عليه وآله) در رأس چنين نظامي که عرب به خويش نديده بود علاوه بر جنبه ديني و معنوي او، حشمت سياسي ايشان را به عنوان رهبر در ديده ها برجسته مي کرد و بر اعتبار خاندان بني هاشم که رسول الله (صلي الله عليه وآله) از آن خاندان بود مي افزود. اين موقعيت جديد در جزيرة العرب براي بزرگان قبايل که بزرگ ترين واحد سياسي ايشان قبيله و بالاترين منصبي که مي توانستند بدان دست يابند «شيخ» قبيله بوده است، وسوسه کننده و اشتها آور بود، زيرا با طرح دعوي مشابه پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا دعوي عهده داري خليفگي او، مي توانستند در رأس نظامي سياسي قرار گيرند که هم قدرت، هم شهرت و هم ثروت را براي آن ها به ارمغان مي آورد. از اين رو پس از موفقيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در تأسيس حکومت اسلامي در جزيرة العرب، کساني با دعوي پيامبري، در ميان قبايل ظاهر شده و در ارتداد مردم کوشيدند و جريان پيامبران دروغين يا متنبّي ها شکل گرفت اين جريان از اواخر حيات پيامبر با حرکت اسود عَنْسي آغاز شد و ادامه اين تحرکات پس از درگذشت ايشان اوضاع جزيرة العرب را دست خوش آشفتگي، و نظام خلافت را تهديد کرد. مُسيلمه، طُليحه و سجاح از اين نمونه پيامبران دروغين مي باشند. سرانجام اين شورش ها که به اهل ردّه معروف اند در ايام خلافت خليفه اول با نيروي نظامي سرکوب شدند و شکست خوردند.
اما تلاش ديگر از جانب بزرگاني صورت گرفت که امتياز «صحابي» پيامبر را داشته و از اصحاب او به شمار مي رفتند. اين گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامي و «خليفه رسول الله» بودن را مطرح کرده و سعي در تصدي اين منصب داشتند. بزرگاني از انصار چون سعد بن عباده خزرجي، تني چند از مهاجران چون ابوبکر، عمر و ابوعبيده جراح در اجتماع سقيفه، نامشان مطرح شد و پس از گفت و گوها و مشاجره ها ابوبکر به عنوان اولين خليفه برگزيده شد. پس از مدتي، تعدادي ديگر از اصحاب چون عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص در شوراي شش نفره نامزد اين منصب شدند و در ادامه، امويان، کينه توزترين دشمنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) در دوران نبوت، و از پس آن ها عباسيان، رداي خلافت را بر دوش کشيدند و با اين منصب نه در رأس قبيله يا حکومتي در جزيرة العرب، بلکه بر امپراتوري گسترده اسلامي با جغرافياي سياسي وسيع در شرق و غرب، حکومت مي راندند. در اين منصب، قدرت سياسي، نظامي، اقتصادي و معنوي خلافت در دست شخصي به نام خليفه قرار مي گرفت و مسلمانان ملزم به تبعيت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «اميرالمؤمنين» بودند.
3 اقدام حکومت هاي بعدي (معارضان با انديشه شيعي) در حذف استناد به غدير در سقيفه : اين احتمال را از زاويه نگرش مذهبي نيز مي توان مطرح کرد و آن اين که شايد در سقيفه، به غدير استناد شده لکن بعدها که تاريخ نگاري اسلامي در سده دوم به نگارش در آمده، اين استنادها توسط قدرت هاي حاکم که مباني قدرت آن ها را مخدوش مي کرد، محو گرديده است؛ يعني در واقع، اين اقدام انگيزه اي بود به منظور مشروعيت بخشيدن به شيوه انتخاب خليفه در سقيفه، و مشروع سازي و مقبول نمايي کل جريان خلافت در حيات سياسي مسلمانان.
4 تعمّد مورّخان در مغفول گذاشتن استناد به غدير در سقيفه : مبناي اين احتمال بر آن است که مورخان را مقصر بپنداريم، با اين توضيح که مورخان که گزارش گران رسمي وقايع تاريخ اسلام و سلسله هاي اسلامي بوده و از نظر مذهبي غالباً به تسنن گرايش داشته در حمايت از نظام غالب (نظام خلافت) و براي مشروعيت بخشيدن به شيوه انتخاب خليفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدير و نيز از اشاره به استناد به غدير در سقيفه پرهيز کرده اند.
5 طرح شيوه شورايي يا انتخابي جانشين پيامبر در برابر شيوه نص (اجتهاد در برابر نص) به عنوان ترفندي براي دست يابي به قدرت و حکومت : با توجه به اهميت رهبري در اسلام و نظام ديني موجود که ميراث ارزش مند پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) بود، گزينش برترين فرد براي تصدي آن، امري ضروري و بايسته بود. اين گزينش مي بايست بر اساس ويژگي هاي قرآني صورت مي گرفت. بهترين انتخاب که خالي از هر گونه شک و ريب باشد همان تعيين الهي و ابلاغ توسط رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بود که در ديدگاه شيعه در غدير صورت گرفت (نظريه منصوص بودن امامت) . اگر اين نظريه نيز مبنا نباشد در آن نظام ديني که با معيارهاي خاص قرآني رفتار مي شد بنا به شواهد و قراين متقن، برترين فرد جهت انتخاب، علي (عليه السلام) بود، لکن ترفندي که مي توانست جامعه را از اين انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معيارهاي غير قرآني و منبعث از نظام قبيلگي (مانند شيخوخيت و...) و طرح شيوه انتخابي يا شورايي جانشين بود که در آن صورت با رقابت گروه ها براي برتري دادن خود بر ديگري و ميدان داري شيوخ، نه مجالي براي استناد به غدير و اقبال به علي (عليه السلام) بود و نه شانسي براي شخص جواني چون ايشان که در آن معرکه با آن رويکرد، امتيازي به دست آورد.
6 رقابت قدرت در ميان سران گروه هاي موجود در مدينه و تعمد آنان در غفلت از غدير : در واقع، بعد از غدير خم که امام علي در آن به وصايت منصوب شد، تمام کساني که آرزوي قدرت و حکومت داشتند به تدريج شروع به کار کردند تا بتوانند زمينه را آماده و پس از پيامبر، قدرت را قبضه کنند. اين ها سخت تلاش مي کردند و زمينه هم آماده بود. اقدام پيامبر در نصب جانشين، براي عده اي دردسر ايجاد کرده بود. اين ها پيامبر را تحمّل مي کردند، ولي کارها و نصب هاي او را براي دوام دين، خوش نداشتند. اين بود که از سال آخر حيات پيامبر اسلام به تدريج، زمينه چنين حرکاتي آماده شد تا جايي که پيامبر برخي مسائل را به بعضي از همسرانش نمي گفت. حتي بعضي افراد با اين تصور که پيامبر هم از هوا و تعصب و تمايلات خانوادگي و گرايش هاي قومي و فاميلي به دور نيست (بر خلاف نص قرآن : «و ما ينطق عن الهوي ان هو الاوحيٌ يوحي»22 به اين مسئله اعتراض داشتند که نبوت و امامت نبايد هر دو در يک خانواده (بني هاشم) جمع شود. بنابراين، ابلاغ رهبري را انکار و از محوّل شدن کار به شورا طرفداري مي کردند. طبيعي است در چنين حالتي، حزبي که مي توانست تبليغات را اداره کند، شورا را به دست مي گرفت و از نتيجه آن بهره مند مي شد.23
مقارن وفات پيامبر در جامعه اسلامي، سه حزب و گروه براي به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت : 1 حزبي که با دو خليفه اول و دوم و سعدبن ابي وقاص تشکيل مي شد. به اين حزب يا گروه، حزب «تَيم» و «عَدي» هم مي گويند. شاخه نظامي اين حزب را خالدبن وليد اداره مي کرد، 2 حزب ابوسفيان (طُلقاء) ، 3 حزب انصار خزرجي به رهبري سعد بن عباده که رئيس خزرج بود.
حزب اول که مقارن سال آخر حيات پيامبر تشکيل شد امکاناتش از ديگران بيشتر بود، زيرا در خانه خود پيامبر نيز خبرچين داشت و خيلي خوب مي توانست از مسائل و حوادث آگاه شود.
حزب ابوسفيان که حزب امويان بود با نقطه ضعف هايي که داشت در آغاز به تنهايي نمي توانست مدعي قدرت شود مگر در پناه کساني ديگر که وجهه اجتماعي داشتند.24 از اين رو ابوسفيان ابتدا سراغ علي (عليه السلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بيعت و حمايت او را نپذيرفتند، تغيير عقيده داد و با ابوبکر بيعت کرد و از اين جا اين حزب به تدريج، زمينه چيني نمود تا آن گاه که خلافت اموي را پايه گذاري کرد.
حزب ديگر، يعني انصار که قدرتش بيشتر بر مردم مدينه متکي بود، به رياست سعد بن عباده براي فرداي رهبري زمينه سازي مي کردند. اينان مي گفتند ما شما مهاجران را جا داديم و امکانات و قدرت مالي در اختيارتان نهاديم، و چون در جامعه نفوذ داريم بايد يکي از افراد ما قدرت رهبري جامعه را به دست گيرد. سعد بن عباده انصاري پس از اين که دريافت قدرت رقيب (حزب تيم وعدي به اضافه ساير افراد متنفذ قريش) قوي است، به شکل تاکتيکي به امام علي (عليه السلام) متمايل شد و به عنوان طرفداري از او کنار رفت، اما بعد در حوارين ترور شد و مرگ او را به جن نسبت دادند! در واقع، حزب رقيب براي جلوگيري از پيوستن حزب انصار به بني هاشم با توطئه اي (ترور توسط خالد بن وليد) سعد را از ميان برداشتند.
از سوي ديگر، بني هاشم نيز به عنوان يک گروه مطرح بودند و کساني چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنيف، مقداد، عمار، عثمان بن حنيف، سلمان فارسي و ابوذر، از صحابي هاي شکنجه ديده و مبارز در آن ميان بودند. اين گروه، نيروي کمتري داشتند، اما از نظر مکانت اجتماعي و سابقه اسلاميت بالاتر بودند.25
تفسير برخي از اين گروه ها از دين و حکومت اسلامي، تفسيري قومي و قبيله اي بود و با هدف قدرت راندن بر جامعه، درصدد به دست گيري حکومت بودند؛ در واقع در پي تقسيم قدرت بودند، نه اعتلاي کلمة الله و دوام دين. از اين رو با طرح ايرادهايي چون جوان بودن علي، عدم آشنايي به سياست، شوخ بودن، از ميان برنده نسل عرب (در جنگ ها) و مخالفت قبايل با امارت او و... ، بر معيارهاي شيخوخيت، سياست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن) ، و پذيرش نزد قبايل، تکيه کردند تا بتوانند با حذف منصوب پيامبر (صلي الله عليه وآله) قدرت و حکومت را در اختيار خويش گيرند.
بنابراين، بروز عصبيت هاي جاهلي، رقابت قدرت براي دست يابي به حکومت، وسوسه رهبري براي دنياطلبان، کينه ورزي قريش در حذف بني هاشم، در طرح شيوه ديگري براي تعيين زمام دار جامعه اسلامي و ناديده گرفتن نص و تعيين (در غدير) مؤثر بود و بعدها نيز در خلافت اسلامي، هم از جانب حاکميت و هم از جانب مورخان رسمي به غفلت يا به عمد، استناد به غدير در سقيفه به فراموشي سپرده شد.

استنادهاي شيعه
در آثار شيعه به مواردي استناد مي شود که بر رخداد واقعه غدير در زمان پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) دلالت دارد و نمي توان آن را جرياني ساختگي توسط شيعيان در دوره هاي بعد قلمداد کرد. اهم اين استنادها به شرح زير است :
1 عدم بيعت حضرت علي (عليه السلام) با خليفه برگزيده در اجتماع سقيفه؛
2 سخنان ايشان در اعتراض به تصميم شوراي سقيفه و دفاع از حق خود که گزيده هايي از آن در نهج البلاغه آمده است؛
3 موضع گيري بني هاشم و برخي ياران حضرت علي (عليه السلام) در برابر جريان سقيفه و عدم بيعت آنان با خليفه تا مدتي؛
4 پيشنهاد عباس عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و حتي ابوسفيان به حضرت علي (عليه السلام) براي پذيرش بيعت آنان به خلافت با وي و حمايت از او؛
5 سخنان حضرت فاطمه (عليها السلام) و دفاع او از حق حضرت علي (عليه السلام) در خطبه فدکيه در حضور خليفه و بزرگان انصار و مهاجر در مسجد مدينه و در ديدار با زنان انصار در منزل و... ؛
6 سخن حضرت علي (عليه السلام) با ابن عباس در مورد گفتوگو با زبير و خوارج در خصوص يادآوري واقعه غدير، بهويژه قسمت آخر حديث غدير : «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛
7 مناشده (سوگنديه) هاي حضرت علي (عليه السلام) در جمع بزرگان در مواقع مختلف و تأييد آنان بر بيان حديث غدير توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله) در شأن آن حضرت؛
8 نقل واقعه غدير و حديث غدير در بسياري از متون تاريخي، حديثي و تفسيري توسط مورخان، محدثان و مفسران در دوره هاي مختلف؛
9 به نظم کشيدن غدير توسط شاعران از زمان وقوع حادثه (نظير حسان بن ثابت) تا دوره هاي بعد؛
10 شهرت غدير نزد شيعه و سني با توجه به نقل آن توسط اصحاب، تابعان و ديگر شخصيت هاي اسلامي در ادوار بعد.