جنگ نهروان

 

مقدمه

درست همان زمان که اشعث بن قيس قرارنامه تحکيم را براي گروههاي مختلف سپاه مي خواند، گروهي از سپاهيان، در برابر او فرياد زدند : «لا حکم إلا لله» . (1)
به گزارش نصر بن مزاحم افرادي از بني مراد، بني راسب و بني تميم، با شعار بلند از حکميت رجال در دين ابراز تنفر کرده و گفتند : حکميت تنها سزاوارتر خداوند است. در ميان مخالفان، عمرو بن اديه (و در نقلي ديگر : عروة بن جدير) (2) به اشعث حمله کرد : شمشير او به آرامي بر اسب اشعث فرود آمد. اندکي بعد از آمدن اشعث نزد امام و اظهار اين که همه مردم راضي بودند مگر عده کمي از آنها، فريادهاي لا حکم الا لله، بلندتر شد. سؤال آنان اين بود : پس تکليف کشتگان ما چيست؟ خداوند تکليف معاويه را روشن کرده و حکم خدا چيزي جز سرکوب سپاه شام نيست. روشن است که در برابر کساني مثل اشعث، شمار زيادي از سپاه عراق، به هر دليل حاضر نبودند در برابر شاميان سر تسليم فرود آورند .
زماني که يک گروه توانستند رأي خويش را به امام تحميل کنند، چرا گروه ديگر سخن خود را بر امام تحميل نکند؟ آنها از امام خواستند تا مسأله تحکيم را رها کرده و در اصل از رأي پيشين خود که منجر به کفر شده، توبه کند. امام با استناد به «اوفوا بالعقود» فرمودند که اکنون قرار گذاشته شده و چاره اي جز صبر تا پايان مدت قرار نامه نيست. (3) آن حضرت به آنها فرمودند : مي بينيد که بيشتر اين جمعيت، موافق با جنگ نيست و اگر شما به جنگ بپردازيد، اينان شديدتر از مردم شام با شما خواهند بود. (4)
در راه بازگشت از صفين، مردم به دو گروه تقسيم شده گروهي مخالف حکميت بودند و گروهي ديگر، آنها را به جدايي از جماعت متهم مي کردند. (5) در نزديکي کوفه، کم کم جماعتي از سپاه جدا شده و به منطقه حروراء، در نيم فرسنگي کوفه (6) رفتند. به همين دليل بعدها، آنان را حروريه ناميدند.

 


برجسته ترين چهره هاي خوارج

عبارت بودند از :حرقوص بن زهير تميمي، شريح بن أوفي العبسي، فروة بن نوفل اشجعي، عبد الله بن شجرة سلمي، حمزة بن سنان أسدي و عبد الله بن وهب راسبي . اينان پس از آن که امام به کوفه وارد شد نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا ابو موسي را براي حکميت نفرستد. امام فرمود : ما چيزي را پذيرفته ايم که نمي توانيم آن را نقض کنيم. (7) همانگونه که از اسامي اين افراد بر مي آيد، از مشاهير عراق، کسي در ميان آنها نبود. بر عکس آنها نوعا از قبايل بدوي همانند بکر بن وائل و بني تميم بودند. (8) بيشتر خوارج از بدوياني بودند که اصولا از امامت و سياست، به عنوان امري فرا قبيله اي برداشتي نداشتند. آنها اين گرايش خود را در قالب برداشتي منحرفانه از شعار لا حکم الا لله نشان مي دادند. از جمله خوارج، عتريس بن عرقوب شيباني بود که از اصحاب عبد الله بن مسعود بود. (9) خوارج چند مسأله مهم را مطرح کردند. سؤال نخست آنها اين بود که چگونه امام رضايت داده است تا «رجال» در کار «دين» حکميت کنند؟ سؤال دوم اين بود که چرا امام، راضي شد تا لقب خلافتي او يعني «امير المؤمنين» حذف شود؟ اشکال آنها به تعبيري که يعقوبي آورده اين بود که امام، با اين اقدام خود، «وصايت» را ضايع کرده است. (10)
سؤال ديگر آنها اين بود که چرا امام بعد از پيروزي بر ناکثين اجازه تقسيم غنايم را نداد؟ چگونه کشتن آنها روا بود اما گرفتن اموال آنها حلال نبود. (11) امام درباره حذف لقب «امير المؤمنين» استناد به حذف عنوان «رسول الله» در صلح حديبيه کرد. درباره حکميت نيز فرمود : من از آغاز با اين حکميت مخالف بودم، بعد نيز که به اجبار مردم به آن تن دادم، شرط کردم که اگر آنها به کتاب خدا حکم کردند، به حکم آنها پايبند باشم، زيرا در اصل ما حکميت قرآن را پذيرفته ايم نه حکميت رجال را به علاوه امام تصميم خود را داير بر ادامه جنگ با شام پس از جمع آوري خراج اعلام کرد. بدين ترتيب بسياري از کساني که به خوارج پيوسته بودند، به جمع تابعين امام پيوستند. (12)
اما هنوز کساني که بر عقيده خود پايبند بودند، فراوان بودند. آنان با استناد به «لا حکم الا لله» با حکميت به مخالفت برخاستند. اين از ويژگيهاي خوارج بود که به ظواهر تمسک کرده و با «ضرب القرآن بعضه ببعض» برداشتهاي افراطي مي کردند. امام در برابر گروهي که در مسجد به وي اعتراض کردند و همين شعار را سر دادند، فرمود : «کلمة حق يراد بها الباطل» اين سخن حقي است که برداشت باطلي از آن مي شود. امام در برخورد با مخالفان خارجي خود فرمود : اگر ساکت ماندند ما آنها را به حال خود مي گذاريم، اگر تبليغات کردند و سخن گفتند، ما در برابر، با آنها سخن خواهيم گفت، اگر بر ما خروج کردند، با آنها به جنگ خواهيم پرداخت. در اين لحظه يکي از خوارج برخاست و گفت : خدايا! از اين که در دين خود تن به ذلت دهيم به تو پناه مي بريم، اين سستي است و به خشم خداوند منجر خواهد شد. (13)
در نقل ديگري آمده است که ادامه اعتراضات خوارج که شش ماه پس از بازگشت امام از صفين ادامه داشت، سبب شد تا امام عبد الله بن عباس و صعصعة بن صوحان را براي گفتگو نزد آنها بفرستد. آنان تسليم خواسته اين دو نفر براي بازگشتن به جماعت نشدند. امام از آنها خواست تا دوازده نفر را معين کرده و خود نيز همين تعداد را جدا کرده و با آنها به گفتگو نشست . امام در ابتدا از ادله قرآني درباره حکميت سخن گفت و فرمود : من علي رغم مخالفت با خواست آنها ترس آن داشتم که به آياتي که درباره روا بودن حکميت است استناد کنند. (14) خطيب خوارج برخاست و گفت : تا زماني که به کار خود در جمل و صفين يقين داشتي در کنار تو جنگيديم، اما اکنون شک کرده اي، بايد توبه کني و شهادت دهي که گمراه شده اي، در آن صورت با تو خواهيم بود امام فرمود : من از لحظه اي که اسلام آورده ام ذره اي در آن ترديد نکرده ام، اساسا خداوند شما را بوسيله ما هدايت کرده و از کفر نجات داده است، من گفته بودم که دو حکم بايد بر اساس کتاب خدا حکم کنند. اگر جز اين کردند حکم آنها براي من ارزشي ندارد. ابن الکواء که رهبري آنها را داشت، با پانصد نفر از خوارج جدا شد. (15) برخي گفته اند که او همراه خوارج در نهروان بود و در آنجا مجادله اي ميان او و امام شد. (16) اشکال خوارج آن بود که پذيرفتن حکميت را کفر تلقي مي کردند و بدين ترتيب از امام مي خواستند تا بر کفر خود شهادت داده و از آن توبه کند، (17) نه آن که صرفا گناهي مرتکب شده است. لذا امام در شعري فرمود :
يا شاهد الله علي فاشهد*آمنت بالله ولي أحمد من شک في الله فاني مهتد (18) به هر روي صحبتهاي مکرر امام و اصحاب آن حضرت، نتوانست عده اي از خوارج را، از مسيري که برگزيده بودند، بازگرداند. خوارج در شوال سال 37 در منزل زيد بن حصين اجتماع کرده و با انتخاب عبد الله بن وهب راسبي به رهبري خود، (19) وضعيت سياسي و نظامي خود را سامان بخشيدند. اين تصميم گيري بعد از رمضاني بود که ابو موسي براي حکميت اعزام شده بوده است. پس از حکميت، آنها باقي ماندن در کوفه را جايز ندانسته تصميم گرفتند تا به مدائن در آمدند. آنان از آنجا به همفکران بصري خود نامه نوشته آنها را نيز به سوي خود دعوت کردند. برخي از آنها رفتن به مدائن را به دليل وجود شيعيان امام علي (ع) صلاح ندانسته و نهروان را برگزيدند. (20)
پس از اعلام نتيجه حکميت، امام علي (ع) مخالفت خود را با نتيجه حکميت اعلام کرده و از مردم خواستند تا براي جنگ با قاسطين در لشکرگاه اجتماع کنند. (21) امام در پي خوارج فرستاد و به آنان فرمود : کار اين دو حکم بر خلاف قرآن بوده و من به سوي شام در حرکت هستم، شما نيز ما را همراهي کنيد. (22) آنها گفتند : بر ما روا نيست تا تو را به عنوان امام برگزينيم. پس از اجتماع مردم در نخيله، سپاه عراق به سمت شهر انبار حرکت کرده از آنجا به قريه شاهي و پس از آن به دباها و تا دمما رفتند. (23)
خوارج که اين زمان در نهروان اجتماع کرده بودند، در مسير خود به عبد الله فرزند خباب بن ارت برخوردند. از عبد الله نظرش را درباره امام علي (ع) سؤال کردند. او گفت : علي، امير المؤمنين و امام المسلمين است. آنها عبد الله و همسر او را که باردار بود به قتل رساندند . گفته اند که خوارج در طول راه به هر کسي بر مي خوردند، رأي او را درباره حکميت سؤال مي کردند. اگر با آنها موافق نبود او را مي کشتند. (24) اين حرکت سبب شد تا امام تصميم به مقابله با آنها بگيرد. (25)
دليل اين امر آن بود که امام نمي توانست کوفه را در حالي که تنها زنان و کودکان در آن هستند با چنين جنايتکاراني تنها بگذارد. امام تا مدائن رفته و از آنجا عازم نهروان شد . آن حضرت ضمن نامه اي به خوارج آنها را دعوت به بازگشت به جماعت کرد. عبد الله بن وهب، در پاسخ امام، ضمن اشاره به آنچه تا آن زمان رخ داده بود، همان سخن پيش را درباره شک امام در دين و لزوم توبه آن حضرت ياد آور شد. قيس بن سعد و ابو ايوب انصاري در برابر آنها قرار گرفته و از آنان خواستند تا براي جنگ با معاويه به آنان بپيوندند. خوارج گفتند که امامت امام علي (ع) را نمي پذيرند. تنها وقتي حاضر به همراهي هستند که کسي چونان عمر رهبري آنها را در دست داشته باشد. (26)
زماني که امام دريافت که اينان تسليم پذير نيستند، سپاه خويش را که شامل چهارده هزار نفر بود، در برابر خوارج آراست. در اين لحظه، فروة بن نوفل با پانصد نفر از خوارج جدا شد و در بندنيجين و دسکره اقامت گزيد. (27) شمار ديگري از آنها به تدريج جدا شدند تا آن که تنها هزار و هشتصد سواره و هزار و پانصد پياده در کنار عبد الله بن وهب باقي ماند. (28) اين بار نيز امام از اصحاب خود خواست تا آغازگر جنگ نباشند. (29) خوارج جنگ را آغاز کردند. آنها با سرعت بسيار زيادي مضمحل شده و رهبرانشان کشته شدند . از سپاه امام، کمتر از ده نفر کشته شدند. (30) چهار صد نفر از کساني که جز فراريان در ميدان افتاده بودند به خانواده هايشان تحويل داده شدند. اين درگيري در نهم صفر سال 38 رخ داد. (31)
زماني که جنگ تمام شد، امام از مردم خواست تا براي جنگ با قاسطين، عازم شام شوند. اما مردم، ابراز خستگي کرده و سخنان اشعث بن قيس سبب شد تا امام به نخيله بازگردد. در آنجا مردم به کوفه رفته و تنها سيصد نفر با امام ماندند. (32) لا جرم امام نيز به کوفه بازگشت. از اين پس آن حضرت، هر از چندي با سخنان خود مردم را به جهاد بر ضد شاميان دعوت مي کرد، اما کسي پاسخ مساعد نمي داد. در اينجاست که تا آخر، امام ضمن خطبه هاي طولاني، به سرزنش مردم کوفه پرداخت و از بي وفايي آنان مکرر سخن گفت .
در اينجا مي بايد به حرکت ديگري نيز توجه کرد، حرکتي که تا اندازه اي شبيه حرکت خوارج بود. خريت بن راشد، که در صفين شرکت کرده بود، در بازگشت به کوفه، به امام اعتراض کرده و گفت که ديگر با او نماز نمي گزارد. اعتراض او شبيه به سخن خوارج بود. او حکميت را خطا مي دانست. وي شبانه با ياران خود از کوفه خارج شده و به سمت کسکر رفت. قرظة بن کعب که حاکم نواحي سواد بود، نامه اي به امام نوشت و خبر داد که سپاهي از کوفه به اين ناحيه آمده و در برخورد با شخصي از دهقانان نواحي فرات به نام زاذان فروخ، از او درباره دينش سؤال کرده اند. او گفته است که مسلمان است. نظرش را درباره امير المؤمنين سؤال کرده اند . گفته است : او امير المؤمنين و وصي رسول الله (ص) است. پس او را با شمشيرهايشان قطعه قطعه کرده اند. (33)
اين اقدام آنها درست شبيه اقدام خوارج در برخورد با عبد الله بن خباب بوده است. امام نامه اي به زياد بن خصفه نوشت و او را مأمور سرکوبي بني ناجيه به رهبري خريت بن راشد کرد. پس از درگيري سختي که ضمن آن پنج نفر از ياران خريت کشته شده و دو نفر از سپاه امام به شهادت رسيدند، (34) شورشيان به سمت اهواز رفتند. در آنجا برخي از بوميان و نيز کردان به آنها ملحق شدند. امام مجبور شد تا نيروي مستقلي براي سرکوبي آنها بفرستد. معقل بن قيس رياحي براي اين کار برگزيده شده و با سپاهياني به سوي آنان حرکت کرد. زماني که شورشيان به سوي رامهرمز حرکت مي کردند، معقل در راه به آنها رسيد و به جنگ با آنان پرداخت. در اين درگيري، هفتاد نفر از بني ناجيه، و سيصد تن از کردان و ديگر بوميان همراه وي، کشته شدند. خريت به سمت جنوب، به سوي سواحل دريا شتافت و در آنجا توانست شماري از بني عبد القيس را فريب دهد. امام نامه اي به ساکنان آن ديار نوشت و آنان را به «طاعت» فراخواند. آنها نيز از اطراف خريت پراکنده شدند. بار ديگر، معقل با وي درگير شده و اين بار خريت و بيشتر کساني که با او بودند کشته شدند.
به نقل بلاذري، خريت چنان حرکت مي کرد که خوارج گمان کنند بر رأي آنهاست، همان گونه که عثمانيه نيز تصور مي کردند که او بر عقيده آنهاست. (35)



خوارج، زمينه پيدايش و ويژگيها


پيدايي خوارج در عرصه فرقه هاي مذهبي، يکي از تحولات مهم سياسي و فکري در تاريخ اسلام است. در حقيقت ظهور اين گروه، سمبل گرايش افراطي جهان اسلام در عرصه سياست و انديشه مي باشد . فرقه اي که در طي دو تا سه قرن با بکارگيري ديدگاههاي افراطي خود کوشيد تا جايي در حوزه سياست به دست آورد اما درست به دليل همين افراط گرايي خود، قادر به، به دست آوردن امتيازي نشد. سؤال مهم اين است که چگونه چنين جرياني پديد آمد؟ به طور کلي بايد گفت، زماني که اختلافاتي در جامعه اسلامي پديد آمد، مواضع مختلفي در برخورد با مسائل مورد اختلاف اتخاذ شد. برخي ازمواضع جنبه اصولي، و مواضع ديگر، در محدوده افراط و تفريط بود. اگر ما انحراف ناکثين و قاسطين را از جريان اسلامي جدا کنيم، در برابر آن موضع قعود از ناحيه کساني چون عبد الله بن عمر و سعد وقاص و عده اي ديگر، نوعي برخورد تفريطي به حساب مي آيد. در کنار آن، برخورد امام، واقع بينانه و اصولي بود. در مقطعي که اين حرکت، به دليل مخالفت بخشي از مردم، نتوانست راه طبيعي خود را دنبال کند، گرايش افراطي خود را آشکار کرد. اين گرايش بايد در برابر همه جريانات مي ايستاد. جداي از قاسطين و در برابر حرکت اصولي امام چنين موضعي هر لحظه به افراط بيشتر مي گراييد و مجبور بود تا همه مخالفان را با انگ کفر از جبهه خود جدا کرده به توجيه جهاد خود با آنها بپردازد.
گرايش به افراط در ميان خوارج، تنها معلول جريانات فکري و سياسي نبود، بلکه جنبه هاي اجتماعي و رواني خاص خود را داشت. براي فهم شرايطي که سبب شد تا اصولا چنين انشعابي در جامعه ايجاد شود بايد به چند نکته توجه کرد :
در طي سالهايي که مهاجران بدوي عرب به عراق آمده بودند، هر بار، با شرکت در فتوحات، پيروزيهاي چشمگيري را به دست آورده و غنايم بيشماري را تصاحب کرده بودند. جبهه اي که در برابر آنها قرار داشت، جبهه کفري که جنگ با آنها مشروع و به سادگي توجيه پذير بود . آنها حق محض و جبهه مقابل باطل محض بود. برپايي جنگ جمل، نخستين اقدامي بود که ضمن آن مسلمانان با همکيشان خود درگير مي شدند. در اين جنگ با وجود پيروزي غنيمتي وجود نداشت و اين مسأله براي قبايل مزبور ايجاد مشکل کرد. سؤال آنها اين بود که چگونه ممکن است ريختن خون کسي روا باشد اما گرفتن مال او ناروا؟ (36)
اين مشکل در همان جمل خود را نشان داد و به طور طبيعي سبب شد تا برداشت اوليه بدويان مسلمان، از جهاد و نيروهايي که در برابر آنها قرار مي گيرند دستخوش تغيير و دگرگوني شود. اشکال مزبور را خوارج در ضمن اعتراضات خود بر امام علي (ع) آورده بودند. همين مسأله بعدها باعث شد تا خوارج حد وسطي براي کفر و ايمان باقي نگذارند (مثلا فاسق غير مؤمن و کافر، و يا حتي فاسق مسلمان)، بلکه کار را يکسره کرده عده اي را (که تنها شامل خودشان بود) مؤمن و گروه مقابل را کافر بخوانند، کافري که ريختن خونش حلال و برداشتن اموالش هم مجاز است. مشکل ديگر، برخاسته از دلايل شورش بر عثمان و در نهايت کشته شدن او بود . خليفه مزبور متهم به بدعتهاي مذهبي شده و مواضع او سبب شده بود تا دو برداشت متفاوت از اسلام در ميان مخالفان و موافقان او ايجاد شود. چنين امري، تا پيش از آن سابقه نداشت . در اصل، اين اقدام سبب شد تا ذهنيت يکنواختي که از لحاظ ديني در ميان مسلمانان وجود داشت، دچار دگرگوني شده و شبهاتي در اين باره که «اسلام درست کدام است» بوجود آيد. آشکار است که خود اين مسأله مواضعي را در برابر خود مي طلبيد که به ناچار در دو دايره افراط و تفريط خودنمايي مي کرد. کشته شدن عثمان سبب شد تا رهبري ديني جامعه از دست حکومت خارج شده و در دست افرادي بيفتد که شخصا مدعي دين شناسي بودند.
يکي از اين طوايف «قراء» کوفه و شام (37) بودند که به اتکاي همين قرآن خواندن، از شرکت در جنگ خودداري کرده، ميانه دو سپاه ايستادند تا ببينند کدام گروه بر حق است! دست قراء در تحولات که به پيدايش خوارج منتهي شده و حتي حضور شماري از آنها در ميان خوارج، نشان از همين نکته دارد. همچنين از مواضع استقلال گرايانه شاگردان عبد الله بن مسعود سخن گفته شده است که حاضر به تبعيت از امامت جامعه نبودند. آنها ناظر بودند که خود عبد الله در برابر عثمان موضع گرفته و با ندادن اجازه براي خواندن نمازش به عثمان، مشروعيت او را زير سؤال جدي قرار داده بود. خوارج با انکار امامت، نشان دادند که از همين نکته متأثر شده اند. يعني معتقدند که خود بايد درباره دين و حتي ساير امور سياسي خود تصميم بگيرند و اصولا نيازي به امام ندارند. توجيه ظاهري اين امر اين بود که قرآن آنها را از داشتن امام بي نياز مي کند. اين برخاسته از نگرش افراطي قراء بود که خود را برتر از ديگران دانسته و راه خويش را درست تر تشخيص مي دادند.
مشکل غلبه قبايل بر حاکميت مرکزي، امري نيست که بشود به سادگي از آن گذشت. تبلور اين امر، يکي در آن بود که قبايل از سلطه قريش خشنود نبودند. حتي همين مقدار که امام را پذيرفتند، از آن روي بود که امام خود در برابر قريش بود نه در کنار آن. اين از سخنان امام بخوبي روشن است. امام قريش را دشمن خود مي دانست. (38) اما درنهايت قبايل عراق، حاضر به پذيرش امام هم نبودند، زيرا کينه هاي آنها شديدتر از آن بود که بتوانند کسي را به هر روي نسب به قريش ببرد بپذيرند. فراموش نکنيم که خوارج فرقه اي بودند که شرط قريشي بودن را در خلافت نمي پذيرفتند. گذشت که يکي از عوامل شورش بر عثمان، نگراني قبايل عراق و مصر از سلطه بي چون و چراي قريش بويژه، امويان، بر مقررات مسلمانان و مخصوصا امور مالي آنان بود.
ساختار قبيله اي در جامعه جديد اسلامي، قوت خود را حفظ کرده بود. در سالهاي نخست، غلبه قدرت مرکزي با استفاده از دين، معيارهاي قبيله اي را تا حدودي تحت الشعاع قرار داده بود. اما اکنون با فروکش کردن فتوحات، قبايل عراق متوجه خود شده و پس از شورش بر عثمان، بر قدرتشان افزوده شد. وقتي بتوان خليفه اي را به دليل تخلفاتي که مرتکب شده از ميان برداشت، مي توان در برابر خليفه بعدي نيز ايستاد و او را تهديد به قتل کرد. اين امري بود که امام علي (ع) در معرض آن بود. او به عراق آمد تا شورش پيمان شکنان را سرکوب کند، طبعا نيازمند نيروي قبايل کوفه بود. آنان در خاموش ساختن فتنه به او کمک کردند و پس از آن، رؤساي قبايل که نفوذ شاياني در قبيله خود داشتند، از اين قدرت خويش به عنوان اهرم، در برخورد با امام بهره گرفتند. اين امر قدرت مرکزي را تضعيف کرده و در نهايت باعث شکست آن در برابر دشمن شامي شد.
در جنگ صفين، هر قبيله بطور منظم با حفظ ساختار قبيله اي خود در برابر دشمن مي ايستاد. ترکيب جمعيتي کوفه نيز از بدو تأسيس بر همين اساس بود. نفوذ رؤساي قبايل بسيار گسترده بوده و حکم دولت در دولت را داشت. سرکشي قبايل در برابر دو خليفه نخست سابقه ندارد. عثمان نيز به همان سابقه، در برابر اين قبايل ايستادگي کرد. اما کشته شدن او نشان داد که در برابر قبايل شکست خورده است. بايد دانست که اين وضعيت در خلافت امام علي (ع) تکرار شد. زماني که قرآن ها بر سر نيزه رفت، اشعث بن قيس رئيس قبيله کنده گفت : بايد در پي اشتر بفرستي تا از جنگ باز ايستد در غير اين صورت همانطور که عثمان را کشتيم، تو را نيز خواهيم کشت. (39) همو و کساني که بعدا در شمار خوارج در آمدند، امام را مجبور کردند تا ابو موسي اشعري را به نمايندگي خود بپذيرد. (40)
جمعي ديگر که به نام «قراء» شناخته مي شدند و در جريان قتل عثمان نيز تحت همين عنوان تشکلي داشتند، در برابر علي (ع) ايستادگي کرده از وي خواستند تا خواسته سپاهيان شام را در دعوت به قرآن بپذيرد. آنان که بعدها در شما خوارج در آمدند، تهديد کردند، در صورتي که خواست آنها را نپذيرد، او را همچون عثمان خواهند کشت. (41) بدين ترتيب حکميت بر امام تحميل شد و امام به دفعات، مکره شدن خود را بر اين امر يادآور مي شد، (42) و مشکل کار خود را اين مي دانست که لا أمر لمن لا يطاع. (43) ابن ابي الحديد تصوير جالبي از قوت يافتن قبايل در کوفه در ايام پاياني خلافت علي عليه السلام دارد. آنگاه که مردي از منازل قبيله خود خارج مي شد، به ميان خانه هاي قبيله ديگر مي رفت و فرياد زده از قبيله خود استمداد مي طلبيد. هدف او ايجاد آشوب و فتنه بود. افراد قبيله اي که در ميان آنها بود، بر او يورش مي بردند و او را کتک مي زدند. او به ميان قبيله اش باز مي گشت و اين را به شري بزرگ تبديل مي کرد، شري که در آن شمشيرها از نيام برکشيده شده و جنگ برپا مي شد. (44) خود امير مؤمنان نير «کبراء» و بزرگان قبايل را پايه هاي عصبيت و ارکان فتنه معرفي مي کردند . (45)
بعد از آن، امام درگير با اين قبايل شد. گروههايي از اعراب عراق در برابر او ايستادند، اينان همان خوارج بودند که نه تنها در برابر وي ايستادند، بلکه پس از آن حضرت، فرزند وي امام حسن (ع) نيز به تصور آن که به خواهش آنها در جنگ با معاويه بي توجهي کرده مجروح کردند.
4. همه اين مسائل در منطقه اي رخ مي داد که از پيش از اسلام، افکار و انديشه هاي مختلف مسيحي، زردتشتي، مزدکي و انواع گرايشات مسيحي و يهودي وجود داشته و اين در آشفتگي هاي فکري موجود در اين ديار تأثير مهمي داشت. اين عجيب نيست که عمده گرايشات فرقه اي در عراق پديد آمده و حتي در ميان سنيان، گرايشات مختلف کلامي و فقهي محصول تلاش علمي شهرهاي عراق است. در اين زمينه، شام به هيچ صورتي با عراق قابل قياس نيست. در برابر، شام تحت کنترل امويان، راه بي فراز و نشيبي را مطابق آنچه امويان تبليغ مي کردند، برگزيد. اين امر سبب شد تا شام بدون دردسر براي خود و حاکمان، بر عراق سلطه يافته و اين پيروزي را مديون همين اتحاد خود بود. بايد به اين نکته نيز توجه داشت که آن اندازه که از اصحاب به عراق آمدند، به شام نرفتند. اين مسأله در ايجاد جريانات مختلف و معارض در عراق بي تأثير نبوده است.
5.مفهوم مهمي که مي تواند از اين آشفتگي هاي فکري و سياسي خبر دهد مفهوم فتنه است که هر گروهي از آن به نفع خود بهره مي برد. مخالفان امام علي (ع) در جنگ آن حضرت با ناکثين معتقد بودند که اين جنگ چيزي جز فتنه نيست. آنها معتقد بودند که در فتنه «عبد الله مقتول» باش نه «عبد الله قاتل» . (46) از ديد امام علي (ع) عنوان «فتنه» به معناي آشفتگي در اوضاع سياسي و عدم تبعيت از خليفه رسمي مسلمانان بود. از کاربرد فتنه در نهج البلاغه، به دست مي آيد که امام جريانات برپاکننده جمل، صفين و نهروان را اهل فتنه ناميده (47) و از کساني که در آن سوي قرار داشتند خواسته است تا در فتنه همانند بچه شتر باشند که نه طاقت باردهي دارد و نه پستان شيرده، (48) اين بدان معنا است که عدم تبعيت از امام، توسط يک گروه شورشي، فتنه نام دارد. (49) مفهوم مشابه آن «شبهه» است، جايي که حق و باطل با يکديگر آميخته شده و ناشناخته مي ماند . (50)
بدين ترتيب، بايد جنگ جمل و صفين را يکي از اساسي ترين رخدادهايي دانست که در افکار سياسي مسلمانان اثر گذاشته و به دليل شبهاتي که بعدها به وجود آمده، کار ارزيابي براي توده هاي مسلمان را دشوارتر کرده است. پيدايش شبهه و فتنه، تأثير مهمي در پيدايش فرقه هاي افراطي داشته، کساني که مي کوشيدند تا با ايجاد خط کشيهايي صريح، کار را يکسره کرده جامعه را از فتنه بدر آورند. در واقع بکار بردن مفاهيم دو پهلو، کار را دشوارتر مي کرد . استفاده افراطي از مفهوم کفر برخاسته از همين ضرورت بود.
5 مشکل اصلي در پيدايش اين گروه، مبتني بر دو مفهوم مترتب بر هم بود. نکته اول آنکه «حکم» تنها در انحصار خداوند است و واگذار کردن حکميت به «رجال» نادرست است. نکته دوم اين که، اين نادرستي امر ساده اي نيست بلکه در حد «کفر» است و کساني که حکميت را به «رجال» واگذار کردند «کافر» شدند. اين کفر ابتدا درباره امير مؤمنان (ع) مطرح شد، با اين تصور همان طور که طبيعي بود عثمان نيز بايد کافر شناخته مي شد. طلحه و زبير نيز از آن در امان نماندند. بدين ترتيب مفهوم «کفر» نقش مهمي در انديشه آنان به خود اختصاص داد .
در ارتباط با مسأله «لا حکم الا لله» مشکل معنا کردن حکم بود. از قراين چنين بدست مي آيد که آنها «حکم» را «حاکم» معنا کرده اند. نتيجه اين امر آن بود که نه تنها حکميت ابو موسي اشعري و عمرو بن عاص رد شد بلکه درباره وجود «حاکم اسلامي» نيز ترديد شد. چنين امري غير طبيعي به نظر مي آمد اما اظهار شد و در همان زمان مورد انکار امير مؤمنان (ع) قرار گرفت . امام فرمود : آنان مي گويند : به امارت نيازي نيست در حالي که مردم، به «امام» نيازمندند، امام پاک و يا حتي ناپاک، اين سخن، [لا حکم الا الله ] کلام حقي است که آنان اراده باطل از آن مي کنند. (51) آيا ممکن است تصور خوارج درباره عدم نياز به امام، برخاسته از روح قبيله گرايي و اعرابي گرايي آنان باشد؟ بايد دانست که آنان استدلالات قرآني داشتند، جز آنکه برداشتهاي عجولانه و در اصل نشأت گرفته از روحيه خشن آنها، سبب دور افتادن از معاني مورد توافق همگان از اين آيات بود. (52) خوارج در دوره امامت امام علي (ع)، فرصت ارائه ديدگاههاي ديگر خود را نداشتند. اما بعدها در زمينه مسايل سياسي و خصوص مسأله امامت، ديدگاههاي نويني را مطرح کردند. گفتني است که عقيده آنان در زمينه «کفر» چنان تأثير عميقي در مباحث کلامي گذاشت که تمامي فرقه هاي اسلامي را تا قرنها، در تعريف دقيق ايمان و کفر به واکنش واداشت. افراط خوارج در تعميم مفهوم کفر، سبب شد تا همه گروهها در اين باره اظهار نظر کنند. يکي از اين گروهها مرجيان بودند که گفتند امکان تبيين دقيق حق و باطل براي آنان وجود نداشته و همه را بايد مسلمان و مؤمن دانسته و نزاع شيعي و عثماني و نيز قضاوت درباره کساني که گناه کبيره مرتکب مي شوند را به خدا واگذار کرد. شاعر مرجئي، ثابت قطنه مي گويد :
نرجي الأمور إذ کانت مشبهة*و نصدق القول فيمن جار او عندا (53)
اموري که شبه ناک باشد [به خدا] وا مي گذاريم و درباره کسي که ستم کرده و يا عناد ورزيد به درستي حکم مي کنيم. اين جريان کوشيد تا همه گروههاي مخالف را مسلمان دانسته، و بدين ترتيب از اختلافات بکاهد.
جنگ با خوارج اقدام ساده اي نبود. بيشتر خوارج، از قراء و کساني بودند که به ظاهر اهل قرآن و نماز بوده و رهبر آنها، عبد الله بن وهب، به ذو الثفنات (کسي که آثار سجده بر پيشاني دارد) شهرت داشت. با اين حال امام از همه آنان زاهدتر بود، لذا به راحتي توانست مردم کوفه و شيعيان خويش را براي جنگ با آنها متقاعد کند. نظر امام درباره خوارج، در خطابه هاي متعددي آمده است. در ميان اين سخنان يک نقل جالب وجود دارد. از امام درباره خوارج پرسيدند : آيا خوارج کافرند؟ امام فرمودند : آنها از کفر فرار کرده اند. مجددا سؤال شد : آيا آنان منافق هستند؟ امام فرمود : منافقان خدا را جز اندک ياد نمي کنند، در حالي که اينان صبح و شام خدا را مي خوانند. سؤال شد : پس اينها چه گروهي هستند؟ امام فرمود : گروهي که گرفتار فتنه شده، و پس از آن کور و کر شده اند. (54)
امام علي (ع) نقل مي کند که زماني رسول خدا (ص) فرمود : «اي علي! پس از من، مردم به مالهاي خود فريفته شوند و به دين خويش بر خدا منت نهند. رحمت پروردگار آرزو کنند، و از سطوت او ايمن زيند. حرام خدا را حلال شمارند. با شبهتهاي دروغ و هوسهايي که به غفلت در سر دارند . مي را نبيذ گويند و حلال پندارند. حرام را هدايت خوانند و ربا را معاملت دانند. » امام افزود : از رسول خدا (ص) پرسيدم : آن زمان، آن مردم را در چه پايه نشانم؟ از دين برگشتگان يا گرفتار فتنه شده ها؟ رسول خدا (ص) فرمود : فتنه. (55)
شايد همين سخن رسول خدا (ص) سبب شده بود تا ذهنيت امام درباره فتنه آن چنان قوي شود که به حق جريانات مقابل خود را فتنه بداند. خوارج خود قدرت درک اين معنا را نداشتند. انتظار آنها اين بود که همه يا مؤمنند يا کافر.
به هر روي، شايد به دليل زهد و عبادتي که خوارج از خود نشان مي دادند، مبارزه باآنان مشکل تر بود، اما فتنه معاويه به مراتب از آنها قوي تر و سهمگين تر مي بود. لذا امام در جاي ديگري فرمود : «من چشمه فتنه را فرو نشاندم و کسي جز من دليري اين کار را نداشت، آنگاه که موج تاريکي آن برخاسته بود، و گزند همه جا را گرفته بود. . . هان، فتنه ها چون روي آورد، باطل را به صورت حق آرايد، و چون پشت کند، چنان که هست نمايد. فتنه ها چون روي آرد، نشاسندش، و چون بازگردد، دانندش. چون بادهاي گرد گردانند، به شهري برسند و شهري را واگذارند. همانا، ترسناکترين فتنه ها، در ديده من، فتنه فرزندان اميه است، که فتنه اي است سر در گم و تار. » (56) به همين دليل بود که امام از شيعيان خود خواستند تا پس از وي، نيروي خود را در جنگ با خوارج تلف نکنند : «لا تقتلوا الخوارج من بعدي، فليس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه» ، (57) پس از من خوارج را نکشيد، چه آن که به طلب حق در آيد و راه خطا پيمايد، همانند آن نيست که باطل را طلبد و بدان دست يابد. مقصود امام از گروه دوم کسي جز معاويه و شاميان نبود .
سخن امام درباره خوارج آن بود که مپنداريد که خوارج از ميان رفتند، بلکه «نطفه هايند در پشتهاي مردان و زهدانها مادران. هرگاه مهتري از آنان سر برآرد، از پايش در اندازند چندان که آخر کار مال مردم ربايند و دست به دزدي يازند. » (58) خوارج بر جاي ماندند. آنها به شهرهاي دور دست پناه برده و به بهانه کفر همه جا غارت مي کردند . عاقبت نيز سر از سجستان در آورده و در شمار کساني که خود را عيار مي ناميدند، در آمدند .
نکته اي که درباره خوارج و ديگر افراطيها صادق است آن که ممکن است آرمانهاي آنان، از جهاتي والاتر بنماياند، اما نحوه عملکرد به گونه اي است که توده هاي مردم نمي توانند با آنان سر سازگاري داشته باشند. نفس اين مسأله که آنها هر مرتکب کبيره اي را کافر قلمداد کنند، امري است جامعه، نمي تواند پذيراي آن باشد. حتي معتزليان نيز که در اين مسأله با افراطي کمتر، مرتکب کبيره را نه مؤمن و نه کافر، بلکه فاسق مي دانستند، نتوانستند در توده هاي مردم نفوذ يابند. ظاهري نگري و حرکت قشري يکي از ويژگيهاي ديگر خوارج است. آنها از قاريان قرآن و حتي برخي عباد کوفه بودند. چنين قشري از جامعه هميشه از اين ناحيه که گرفتار خطر تندروي و افراط شوند در تهديد هستند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. اخبار الطوال، ص 196
2. انساب الاشراف، ج 2، ص 339
3. وقعة صفين، صص 514 513، انساب الاشراف، ج 2، ص 357
4. انساب الاشراف، ج 2، صص 338 337
5. انساب الاشراف، ج 2، ص 342
6. تاريخ اليعقوبي، ج 2، صص 191
7. انساب الاشراف، ج 2، ص 359
8. همان، ج 2، ص 350
9. همان، ج 2، ص 363
10. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 192
11. انساب الاشراف، ج 2، ص 360
12. همان، ج 2، ص 349
13. همان، ج 2، ص 352
14. آيات : آل عمران/23، مائده/95، نساء/ 35
15. انساب الاشراف، ج 2، ص 354
16. اخبار الطوال، ص 209
17. انساب الاشراف، ج 2، ص 361
18. همان، ج 2، صص 356، 369
19. همان، ج 2، ص 364
20. اخبار الطوال، صص 204 203
21. انساب الاشراف، ج 2، ص 366، و در پاورقي همان از : الامامة و السياسه، ج 1، ص 143
22. اخبار الطوال، ص 206
23. انساب الاشراف، ج 2، ص 367
24. اخبار الطوال، ص 206
25. انساب الاشراف، ج 2، ص 362، 368
26. انساب الاشراف، ج 2، صص 370 370، اخبار الطوال، ص 207
27. اخبار الطوال، ص 210
28. انساب الاشراف، ج 2، ص 371
29. اخبار الطوال، ص 210
30. يکي از آنها، يزيد بن نويره انصاري بود که رسول خدا (ص) دو بار شهادت به بهشتي بودن او داده بود. (الاصابه، ج 6، ص 348) . فهرست اسامي شهداي اين جنگ را ابن اعثم (ج 4، ص 127) و ابن ابي الحديد (ج 2، ص 29) آورده اند. نقلهاي آنها را با اسامي شهدا بنگريد در : انساب الاشراف، ج 2، ص 374، (پاورقي) .
31. انساب الاشراف، ج 2، صص 375 374. در فتوح (ج 3، ص 277) آمده است که، زماني که امام از جنگ با خوارج فارغ شده به کوفه در آمد، هفده روز از ماه رمضان مانده بود.
32. همان، ج 2، ص 379
33. الغارات، ج 1، ص 340، انساب الاشراف، ج 2، ص 412
34. الغارات، ج 1، ص 346
35. انساب الاشراف، ج 2، صص 418 413
36. الفائق، ج 4، ص 129
37. نک : وقعة صفين، ذيل مورد : القراء در فهرست قبايل و طوايف.
38. نک : الارشاد، ج 1، ص 254
39. تاريخ الطبري، ج 5، ص 50
40. همان، ج 5، ص 51
41. همان، ج 5، ص 49، وقعة صفين، صص 490 489، مختصر تاريخ دمشق، ج 10، ص 293، و صص 60، 56، تطور الفکر سياسي عند اهل السنة، صص 44 43
42. همان، ج 5 صص 85 84
43. نهج البلاغه، خطبه 27
44. شرح نهج البلاغه، ج 13، صص 168 167
45. نهج البلاغه، خطبه 192
46. مسائل الامامه، ص 16
47. نک : نهج البلاغه، خطبه هاي 93، 101، 121، 192، نامه 1، 65، قصار الحکم، ش 1
48. نهج البلاغه، کلمات قصار، ش 1
49. درباره فتنه نک : مقاله، مفاهيم انقلاب در اسلام از : برنادر لوئيس، مجله تحقيقات اسلامي، س 7/2، صص 93 94
50. نهج البلاغه، خطبه هاي 38، 122، قصار الحکم، ش 113
51. انساب الاشراف، ج 2، صص 361 377، نهج البلاغه، خطبه 40
52. به عنوان نمونه با استفاده از آيه «و من لم يحکم بما أنزل الله فاولئک هم الکافرون» ، تمام کساني که حکميت را پذيرفتند و به دنبال آن هر کسي که علي (ع) را کافر نمي دانست کافر تلقي مي کردند. و از آيه «رب لا تذر علي الأرض من الکافرين ديارا» که دعاي حضرت نوح بود به کشتن زنان و فرزندان مخالفان خود حکم مي کردند، نک : مسائل الامامه، ص 19
53. الأغاني، ج 14، ص 269، و نک : مرجئه تاريخ و انديشه، صص 39 32
54. لسان العرب، ج 4، ص 461 (ذيل مورد : دين)
55. نهج البلاغه، خطبه 157
56. همان، خطبه 93
57. همان، خطبه 61
58. همان، خطبه 60


***** بر گرفته شده از کتاب تاريخ خلفاء