سيمای اخلاقی رهبر در آيينه نهج البلاغه



چکيده
در کتاب گرانقدر نهج البلاغه، که از لحاظ عظمت و عمق معاني و شيوايي و زيبايي الفاظ، تالي قرآن مجيد است و آنرا دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق دانسته اند، در کنار حکمتها، معارف و رهنمودهاي آموزنده و زندگي ساز و متنوع آن، که چونان گوهرهاي فاخر و ذخاير نفيس دريايي است کرانه ناپيدا، مساله حکومت و رهبري جامعه اسلامي پايگاهي والا دارد و از اهميتي خاص برخوردار است . چنانکه در اغلب خطبه ها، وصايا، خصوصا نامه هايي که امام علي بن ابي طالب (ع) در زمان خلافتش به نمايندگان خود يا کارگزاران حکومت اسلامي در مناطق مختلف دنياي آن روز اسلام نگاشته، ضمن رهنمودها و توصيه هايي که به آنان در اجراي قوانين الهي و برقراري عدالت اجتماعي فرموده است، صفات و مکارم اخلاقي را که لازمه شخصيت يک رهبر و حاکم حقيقي مسلمان مي باشد، به خوبي مشخص و ارائه نموده است .
بي گمان، اين صفات و ويژگيهاي اخلاقي که در مقاله حاضر - به اجمال - پيرامون آنها بحث شده، بازتابي است از آنچه که خود اميرمؤمنان (ع) بدان متصف و متخلق بوده و يا در واقع اين سيماي درخشان و منحصر به فرد خود اوست که در آئينه نهج البلاغه تجلي مي کند و الگوي کامل و مثل اعلايي را از رهبر جامعه اسلامي، به دست مي دهد . شايد بتوان گفت که جامه رهبري و زمامداري جهان اسلام - پس از پيامبر اکرم (ص) و براي هميشه - تنها بر قامت مردانه امام علي (ع) برازنده باشد، چه به گفته دانشمند و نويسنده مصري سني مذهب - عبدالفتاح عبدالمقصود - مؤلف کتاب مشهور الامام علي بن ابي طالب :
«من که همواره اخلاق و موهبتهاي الهي يا آنچه را که تشکيل دهنده شخصيت واقعي است، مقياس شناخت انساني قرار داده ام، بعد از محمد (ص) کسي جز علي (ع) را نديده ام که بتواند در رديف او باشد . قصد من در اين سخن به طرفداري از تشيع نيست، بلکه اين رايي است که حقايق تاريخ بدان گوياست . علي (ع) برترين مردي است که مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد . آري، او مجسمه اي از کمال و بزرگي است که در قالب بشريت ريخته شده است » .
يا به گفته شاعر :

مادر گيتي نزايد در جهان مثل علي / آسمان در ترکشش گويي همين يک تير داشت
نوع رهبري جامعه اسلامي يا ولايت و زعامت فقيه که در واقع تداوم خط مشي انبياء الهي و مکمل مسئوليت ولايتعهداري ائمه معصومين مي باشد; به تعبير فلاسفه : «از نوع سياست فاضله بوده که غرض از آن تکميل خلق و لازمه اش نيل به سعادت است، چه سايش فاضل - همواره - تمسک به عدالت کند و رعيت را به جاي اصدقاء دارد و مدينه را از خيرات عامه مملو نمايد و خويش را مالک شهوات دارد، در حالي که در سياست ناقصه - که عکس سياست فاضله است - نتيجه آن استعباد خلق است و لازمه اش نيل به شقاوت، چه سايس ناقص، تمسک به جور کند و رعيت را به جاي خول (خدمتکاران و چارپايان) او عبيد دارد و مدينه را از شرور عامه آکنده کند و خويشتن را بنده شهوات دارد» . (1)
به عبارتي ديگر، براي حکومت و مديريت جوامع در يک تقسيم بندي کلي مي توان به دو مکتب با دو جهان بيني مغاير قائل شد : يکي مکتب مبتني بر اصالت وحي و ساختار حق جويي و عدالتخواهي و دو ديگر : مکتب پايه گذاري شده بر اصالت راي، که پيشبرد اهداف حاکم و غالبا توام با حق کشي و ستمگري و نفي ارزشهاي اخلاقي، اصل شمرده مي شود . در مکتب نخستين، که روش پيامبران و رهبران دين مدار صالح خداترس و با تقوي است، هدف اصلي رهبر يا حاکم، تامين رضاي خداوند و مصالح مردم و پاسداري از حقوق محرومان است و در مکتب دوم که شکل احراز زمامداري به صور انتصاب، وراثت سلطنتي، انتخاب، قهر و غلبه، کودتا و نظاير آن ميسر مي گردد; تامين منافع شخصي و ارضاي حس جاه طلبانه زمامدار، يا دارودسته و حزب پشتيبان او ملاک عمل بوده و منظور اصلي و هدف غائي حکومت استثمار و استعباد خلق است .
چنانکه ماکياول (1469 - 1527 م) تاريخدان و سياستمدار شهير اروپايي در کتاب معروف خود - شهريار - بدين موضوع تصريح کرده است : که زمامدار لايق کسي است که درندگي شير و تزوير روباه را تواما دارا باشد، و براي دستيابي به شهرت و قدرت، بتواند از هر وسيله اي سود جويد ولو ارزشهاي اخلاقي و خصايل انساني را در راه رسيدن به اهداف جاه طلبانه خود، زير پاي گذارد .
به عقيده وي : «چون حقوق و قوانين يک جامعه، منبعث از اراده و خواست زمامدار مي باشد; لذا حکمروايان مجازند به هر عملي، حتي ظلم و زور و خيانت و پيمان شکني و دروغ دست يازند، زيرا اهداف آنان توجيه کننده ابزار کار و نحوه عملشان در حکمروايي است و نيل به مقصود، اتخاذ هر نوع وسيله و عملي را برايشان مشروع مي کند» . (2)
در حالي که رهبر و زمامدار متدين معتقد به اصالت وحي که «صائنا لدينه حافظا لنفسه، مطيعا لامر مولاه و مخالفا لهواه » (3) است و همواره رضاي پروردگار و برقراري عدالت و خدمت به خلق و پاسداري از حق، نصب العين اوست، هيچگاه حقيقت را فداي مصلحت و منافع شخصي خود و دار و دسته اش نمي کند و دست خويش به جور و خيانت و نادرستي نمي آلايد و ولايت و حکومت بر مردم - فقط - از آن جهت برايش ارزش و اهميت دارد، که بتواند به نيروي آن، مجري احکام الهي و گيرنده حقوق مظلومان و مستضعفان جامعه از مترفين و ستمگران و دنياداران بي بصر از خدا بي خبر، و تامين کننده بهزيستي و آسايش خلق و عامل ترقي و هدايت و فرمانروايي که در اين راستا نباشد، و به عنوان مقام و مرتبه اي دنياوي و اشباع کننده حس رياست طلبي و خودخواهي زمامدار تلقي شود، و در نظر چنين رهبري پشيزي ارزش ندارد .
چنانکه امام علي (ع) «آن را مانند ساير مظاهر مادي دنيا حتي از استخوان خوکي که در دست انسان خوره داري باشد، بي مقدارتر مي شمرد .» (4)
و به نقل ابن عباس در داستان خاصف النعل، امام (ع) در حالي که با دست خويش، کفش کهنه اش را پينه مي زند و از ابن عباس مي پرسد که قيمت اين کفش چقدر است؟ و او مي گويد : هيچ، امام (ع) مي فرمايد : به خداي سوگند که ارزش اين کفش کهنه در نظر من، از حکومت و امارت بر شما بيشتر است، مگر آنکه عدالتي را اجرا کنم يا حقي را به صاحب حقي برسانم، يا باطلي را از ميان بردارم .
«و الله لهي احب الي من امرتکم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا» . (5)
و در مواردي ديگر انزجار خود را از رياست و امارت با چنين جملاتي بيان داشته است :
«و الله ما کانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية اربة و لکنکم دعوتموني اليها و حملتموني عليها» . (6)
به خدا قسم من خواستار خلافت و علاقه مند به حکومت نيستم، ولي شما مرا دعوت به آن نموده و به قبولش وادارم کرده ايد .
بنابراين رهبري و زعامت از ديدگاه اسلام و از جمله از نظر نهج البلاغه، وظيفه اي است آنچنان خطير و سنگين، که جز از بزرگمرداني که بر پايه کتاب خداي فرمان مي رانند و وجود عزيز خويش را به منظور برقراري عدالت اجتماعي و رفع ظلم، و پاسداري از حقوق مظلوم، وقف خدمتگزاري خدا و خلق نموده اند، ساخته و ميسر نيست، و يا به گفته امام علي (ع) - در خطبه شقشقيه - رهبري و مسئوليت اداره اجتماع به منزله تن پوشي نيست (7) که هر کسي لايق پوشيدن آن باشد .
«فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدي و هدي فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة » . (8)
بلکه اين جامه شايسته برترين بندگان خداست که دادگر و هدايت يافته و صالح هستند و مي توانند مردم را به سوي فضايل و روشنايي هاي دين راهنمايي کنند و برپاي دارنده سنتهاي سنيه رسول اکرم (ص) و از بين برنده بدعتها و کجرويها باشند .
به عبارتي ديگر اين چنين رهبر و پيشوايي که هدايتگر مردم به سوي فضايل و پاکي ها و مثل عيني آن از نظر نهج البلاغه در وجود شخصيتي به نام «امام » تجلي دارد، به رغم انتصابهاي فرمايشي مبتني بر زد و بندهاي سياسي متداول در جهان امروز نه او را انتصاب مي کنند و نه انتخاب، نه مردم به او راي مي دهند و نه به خاطر انتصاب وي به اين مقام، از وي تبعيت مي نمايند . بلکه به او معتقد مي شوند و دعوتش را به واسطه منطقي که در اصالت پيام و حقيقت انديشه اش مي يابند مي پذيرند . . .
افراد در برابر چنين رهبري همچنانند که در قبال يک نظريه علمي يا مکتب فلسفي، رابطه آشنايي و عامل تبعيت مردم از وي، ارزشهاي اخلاقي و عملي مکتب اوست و در نتيجه ايمان و اعتقاد و سپس دوستي، ارادت، تعصب، تعهد، همگامي و فداکاري در راه وي پيش مي آيد . . . و در واقع، امام - انساني است که هست، از آن گونه انسانهايي که بايد باشد، اما نيست و اوست که انسانها همواره در طلب شناختن و نيازمند داشتنش بوده اند . از طرفي او يک مافوق انسان نيست، يک انسان مافوق است که هست و از جمله آن انسانهايي است که همواره مي بايست باشند، اما در دوران تاريخ - جز مواردي - هيچگاه - نبوده است » . (9)
با توجه به اين که حکومت نهادي است اجتماعي و قوام و دوام جامعه، رشد، نظم و تامين رفاه مادي و روحي مردم بستگي به شخص زمامدار يا پيشوا دارد، لذا وجود حاکم يا رهبر براي جوامع انساني - از لحاظ اسلام - واقعيتي است انکارناپذير . بدين معني که مردم - در هر حال - بايد حکمروايي داشته باشند . صالح يا طالح، دادگر يا ستمگر، که يا به شيوه سياست فاضله فرمانروايي کند و يا در جهت سياست ناقصه حکم راند . چنان که امام علي (ع) در قبال شعار بي پايه و فريب دهنده خوارج يعني «لا حکم الا لله » يا سخن به ظاهر حقي که از آن اراده باطل داشتند و درصدد نفي هر نوع حکومتي بودند، صريحا فرموده است :
«انه لا بد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن و يستمتع فيها الکافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفي ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح بر و يستراح من فاجر» . (10)
براي مردم - ناگزير - اميري لازم است . خواه نيکوکار يا بدکار، تا مؤمن در قلمرو حکومت او به طاعت مشغول باشد و کافر بهره خود را بيابد و به واسطه از بين رفتن هرج و مرج که لازمه برقراري حکومت در يک جامعه است، خداوند در چنين جامعه اي که داراي حکومت است، هر کسي را به اجل مقدر بميراند و توسط حاکم آن ماليات جمع آوري و با دشمنان مقابله شود، و راهها ايمن گردد و حق ضعيف از قوي گرفته شود، و نيکوکار در رفاه و آسايش زندگي کند و از شر بدکار، آسوده ماند .
بنابر آنچه گذشت، به منظور دستيابي به مدينه فاضله يا جامعه آرماني که فرمانهاي خداوند در آن اجرا گردد، و مردمان صالح آزاده آسوده باشند و دانش و فضيلت و قسط و عدل بر آن سايه گسترد و دست متجاوزان و تبهکاران از آن کوتاه و زمينه شکوفايي و رشد استعدادها فراهم باشد - يقينا - چنين جامعه اي به زمامداري لايق و شايسته، مدير و مدبر، که واجد شرايطي خاص - از لحاظ فکري و اخلاقي و عاطفي - باشد، نيازمند است . اين گونه رهبران، که مثل اعلاي آن در جهان اسلام، شخص شخيص پيامبر اکرم (ص) و ائمه هدي (ع) مي باشند و به گفته امام علي (ع) جز از راه شناخت و فرمانبري آنان، دستيابي به سعادت دنيا و آخرت و نيل به بهشت برين و نجات از آتش براي کسي ميسر نمي شود :
«انما الائمة قوام الله علي خلقه و عرفاؤه علي عباده و لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انکرهم و انکروه » . (11)
همانا پيشوايان راستين، قيام کنندگان و بر پاي دارندگان آئين خداوندند که براي راهنمايي مردم، پيرو اوامر و نواهي پروردگار هستند و او را به بندگانش مي شناسانند و کسي به بهشت داخل نمي شود مگر اين که ايشان را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و در آتش وارد نمي شود، مگر کسي که ايشان را منکر باشد و آنان نيز او را از آن خويش ندانند .
سيماي اين گونه رهبران در آئينه نهج البلاغه، داراي خطوطي روشن و مشخص است که ويژگيهاي عمده و برجسته آن را، خلقيات و روحيات ذيل تشکيل مي دهد .

1. حقمداري و خداترسي
حق، که در معاني «درستي، حکم مطابق با واقع، ضدباطل و آنچه به عهده کسي ثابت باشد و اداي آن واجب » . (12) استعمال شده و لازمه رعايت و اداي آن خداترسي يا داشتن وجداني پاک و آگاه است، مهمترين ويژگي اعتقادي و اخلاقي است که حاکم و رهبر اسلامي - از ديدگاه نهج البلاغه - بايد دارا باشد و به تعبير امام علي (ع) اصولا کسي که مدار انديشه ها و گفتار و رفتارش، حق باشد و در همه چيز حق را ملاک ارزيابي قرار دهد، و از باطل بپرهيزد ولو آنکه عمل به حق برايش زيانمند و باطل براي او سودمند باشد، برترين مردم، نزد خداوند است :
«ان افضل الناس عند الله من کان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و کرثه من الباطل و ان جر اليه فائدة و زاده » . (13)
همانا برترين مردم نزد پروردگار، کسي است که عمل به حق را بيشتر از باطل دوست داشته باشد، هر چند که حق به او زيان رساند و اندوهگينش کند، و باطل به او سود رساند و بهره مندش سازد .
اهميت حقمداري و خداترسي حاکم اسلامي و تاکيدي را که امام علي (ع) بر آن فرموده است، از جاي جاي نهج البلاغه، همچنين از رخدادهاي آموزنده اي که تاريخ درباره صاحب اين کتاب شريف به ياد دارد، مي توان دريافت . از جمله در گفت و شنودي که امام (ع) با طلحه و زبير به هنگامي که از او شکايت مي کنند که چرا با ايشان در کارهاي مسلمانان مشورت نمي کند و از آنان کمک نمي طلبد، چنين مي خوانيم :
«رحم الله رجلا راي حقا فاعان عليه او راي جورا فرده و کان عونا بالحق علي صاحبه » . (14)
خداي بيامرزد مردي را که چون حقي ببيند، به آن کمک کند، و اگر ستمي را مشاهده مي کند از آن جلوگيري نمايد و همه قت ياريگر صاحب حق باشد .
و يا پس از واقعه نهروان و جنگ با خوارج، ضمن خطبه اي مي فرمايد :
«. . . الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له و القوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه » . (15)
شخص خوار ستم کش، تا آن هنگام که حق او را ستمگر نگرفته ام، نزد من گرامي و ارجمند است و فرد توانمند ستم پيشه، تا زماني که حق مظلوم را از او باز نستانده ام، ناتوان و حقير است .
حقمداري، برجسته ترين و درخشانترين نشانه سيماي معنوي رهبر جامعه اسلامي - در آئينه نهج البلاغه - است و همچنان که پيامبر اکرم (ص) به نقل ابوذر - در شان والاي اميرمؤمنان (ع) فرموده است : «علي مع الحق و الحق مع حيث کان » . (16)
رهبران جوامع اسلامي - همواره و در همه چيز : در داوريها، در صدور فرمانها، در انتخاب مشاوران و عاملان و کارگزاران ولايت و حکومت و . . . بايد حق را ملاک اعمال خويش قرار دهند و مخصوصا ارزش دولتمردان خود را با حق بسنجند نه حق را با ايشان تا هيچگاه حق را فداي مصلحت نکند و پيوسته از اين هراسناک باشند که در تشخيص و اجراي حق غفلت ورزند که به عقوبت الهي و عدل خداوندي گرفتار شوند .
خداترسي، که خود لازمه حق مداري و از ويژگيهاي رهبر اسلامي است، از ديگر موضوعات خطيري است که در اغلب خطبه ها و نامه هاي نهج البلاغه درباره اهميت آن بحث شده است . از جمله در نامه اي که امام علي (ع) به عثمان بن حنيف - استاندار خود در استان بصره - نگاشته (17) و او را با اين سخنان به جزاي الهي و فرجام کار غافلان از خدا بي خبر - هشدار داده است، چنين آمده :
«چون جايگاه فرداي عمرمان تنگناي گوري است، که در تاريکي آن آثار زندگي پنهان و به دست فراموشي سپرده مي شود و گودال گور، چونان غمکده اي است که اگر دستي را براي گشايش آن باز کنيم، جز فشار خاک و سنگ چيز ديگري را نخواهيم يافت . بنابراين، همت و کوشش من در مدت زندگاني، اين است که نفس خويش را با استمداد از پرهيزکاري تربيت و خوار کنم، تا در روز ترسناک رستاخير - يوم الخوف الاکبر - روحم آسوده و در پيشگاه الهي سرافراز و روسپيد باشم .
و يا در داستانهايي چون : عقيل و آهن تفتيده (18) و اشعث بن قيس و حلواي اهدايي (19) او، درباره خداترسي حاکم اسلامي، اعتقاد راسخش را به قيامت و بازخواست الهي، چنين بيان داشته است : (20)
«سوگند به خدا که دوست مي دارم بستر آسايشم را بر خارهاي تن گزاي بيابان بگسترانم و شب - همه شب - بر آن بالين گزنده ناهموار بيدار مانم . راضيم که مرا با زنجيري آهنين سخت فروبندند و در کوه و صحرا بر سنگ و خاک بکشانند، ولي هرگز رضايت نخواهم داد که قلبي از رفتار من و خاطري از کردارم چنان پريشان و آزرده گردد، که خداي خويشتن را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار کنم . . . مگر نه اين است که پس و پيش و دير يا زود در تنگناي گور خواهم خفت، و در اولين لحظه که چشم از جهان فروبنديم، ديده به روي پروردگار دادگر مي گشاييم؟ من از روز بازپرسي و محضر عدل خداوند، سخت بيمناکم » .
. . . برادرم عقيل که مردي ناتوان و نابيناست، وقتي به سراغم آمد، کودکان معصوم خود را که از فرط بينوايي، چهره اي نيلگون داشتند، در پيشگاه من به شفاعت حاضر کرده بود بلکه بتواند يک صاع گندم بيش از حقوق مقرر خود از بيت المال استفاده کند . نمي توانم بگويم که با چه زبان، شرح فقر و تهديستي خود را مي داد و چگونه در انجام تقاضاي خود تضرع و ناله مي کرد . چه بسا روزها که با اصرار و تکرار، خواهش خود را تجديد مي نمود . من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و ناله هاي جگرخراشش را به خونسردي و با بي اعتنايي گوش مي دادم .
اما او از سکوت من - گويي - چنين نتيجه گرفته بود، که ممکن است دينم را به دنياي او بفروشم و براي آسايش برادرم، در مال ديگران خيانت کنم . تا روزي آهن پاره اي را در آتش سرخ کردم و به انتظار عقيل، آن شراره جانگداز را گرم نگهداشتم . همين که براي آخرين دفعه از تيره بختي خود سخن گفت و تهيدستي خويش را عذر خيانت من قرار داد، پاره آتش را به جاي سکه طلا در دستش گذاردم .
«چنان فرياد کرد، که پنداشتم هم اکنون بدرود زندگي خواهد گفت و سراپاي وجودش از گرمي مشتعل خواهد گرديد . مانند شتري که در قربانگاه ميان خون خود مي غلطد، فريادهاي سهمناک مي کشيد . به او گفتم : اي عقيل! مادر به عزايت گريه کند، تو از اين پاره آهني که انساني آنرا به بازيچه گداخته است، چنين مي نالي؟ ! ولي من، من آتشي را که از خشم پرودگار شعله مي زند، چگونه تحمل نمايم؟ (21)
لزوم حقمداري و خداترسي را اميرمؤمنان که از سوي ديگر از سوي خطاب به مسئولان جامعه اسلامي، و از طرفي به قاطبه مسلمانان با چنين عباراتي بيان فرموده و آنان را به رعايت حقوق مستضعفان نيازمند دعوت کرده است :
«ثم الله الله في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساکين و المحتاجين . . . و احفظ لله ما استحفظک من حقه فيهم » . (22)
پس - اي رهبران - از خداي بترسيد! از خداي بترسيد! درباره طبقه تهيدستان و نيازمندان، که چاره اي برايشان در رفع فقر و محروميت، نيست . . . . و براي رضايت خداوند، آنچه را پروردگار از حق خود به شما امر فرموده است، بجاي آريد!
«فالله الله ان تشکوا الي من لا يشکي شجوکم و ينقض برايه ما قد ابرم لکم انه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ في الموعظة و الاجتهاد في النصيحة و الاحياء للسنة و اقامة الحدود علي مستحقيها و اصدار السهمان علي اهلها فبادروا العلم من قبل تصويح نبته » . (23)
اي مردم! از خداي بترسيد و شکايت پيش کسي (رهبر و زمامداري) که اندوهتان را نمي تواند برطرف کند، نبريد، و از شخصي که به راي خود، احکام الهي را که بدان اعتقادي استوار داريد، مي شکند، استمداد ننماييد . به تحقيق، وظيفه رهبر جز قيام به آنچه پروردگارش به وي امر فرموده نيست . وظايف او : کوشش در موعظه و پند دادن به مردم و زنده نگهداشتن رفتار رسول خدا (ص) و اجراي قوانين و حدود الهي و احقاق حق مردم و رساندن سهم بيت المال به صاحبانش است . اي مردم! در غير طريق حق گام منهيد و دست ارادت و بيعت به سوي هر بي خبر از احکام دين دراز نکنيد و براي کسب دانش دين پيش از آنکه گياه آن بخشکد (قبل از آنکه امام و يا جانشين راستين او از ميانتان برود) بشتابيد .
حقمداري و خداترسي، که به جرات مي توان آن را مهمترين خصلت، يا گل سرسبد مکارم اخلاقي زمامدار اسلامي دانست، خود پديدآرنده صفات پسنديده ديگري خصوصا زهدورزي و بي اعتنايي به زخارف فريباي دنيا و سادگي در لباس و خوراک و ديگر وسايل زندگي و همرنگي با طبقات فقير جامعه و فروتني و افتادگي در شخص رهبر است . چنانکه مظاهر بارز اين خلقيات را در وجود مقدس شخص امام علي (ع) و در رخدادهاي آموزنده و جالبي که از زندگي پربرکت آن حضرت نقل شده است، مي توان ديد . به عنوان مثال، او در چند جاي از نهج البلاغه - از جمله در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف انصاري و در فرمان تاريخي اش به مالک اشتر نخعي، بر زهدورزي و بي اعتنايي و رويگرداني رهبران اسلامي از لذات زودگذر مادي و قناعت پيشگي و سادگي در لباس و خوراک تکيه فرموده و وضع و شيوه زندگي خود را - که در واقع بايد الگويي باشد براي همه زمامداراني که دم از غمخواري مردم مي زنند - اين گونه توصيف نموده است :
«الا و ان امامکم قد اکتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انکم لا تقدرون علي ذلک و لکن اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد فوالله ما کنزت من دنياکم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالي ثوبي طمرا» . (24)
همانا، آگاه باشيد که رهبر شما از دنياي خود به دو جامه کهنه و از خوراکيهاي آن روزانه به دو قرص نان اکتفا کرده است، و بدانيد که شما توانايي انجام چنين رفتاري را نداريد، اما مرا با پرهيزکاري و کوشايي و پاکدامني و درستکاري تان ياري کنيد و به خداي سوگند که من از دنيايتان زر و سيمي نيندوخته ام و از غنايم آن مالي را ذخيره نکرده ام و جز کهنه جامه اي که بر تن دارم، تن پوش ديگري ندارم .
نکته اي که تذکر آن به عنوان جمله اي معترضه - در اين ضرور مي نمايد، اين است که زهدورزي علي (ع) که منبعث از حقمداري و خداترسي و بشردوستي اوست «يک زهد انقلابي است، نه از نوع زهد آنان که خود را در دنيا از پول و نان و لذت و موارد مشروع محروم مي کنند، به منظور اينکه همه اين موارد را فقط خودشان در آخرت بدست آرند . . . اين جا کم مي خورند، براي آنکه آنجا بيشتر بخورند و اين خود نوعي معامله است که با تقدير خودشان کرده اند . اصلا مال دنيا را بد مي پندارند، اما زهد علي (ع) يک زهد انقلابي است و عبارت است از تحمل فقر، تحمل گرسنگي براي مبارزه با گرسنگي .
صرفنظر کردن از نان خويش، براي به دست آوردن نان مردم . همچنين از نظر زندگي فردي، هر چه بيشتر سبکبار و بي نياز بودن به نان و نمکي سير شدن و خود و خانواده خويش را سير کردن تا در مبارزه براي سير کردن مردم گرسنه زمان خود هيچگونه سنگيني بار زندگي فردي نداشتن .» (25)
و اين گونه زهد انقلابي خداپسندانه است که او را به صداقت، صراحت و دقت در اجراي اوامر الهي و برقراري عدالت اجتماعي، و ضوابط را به جاي روابط در کار حکومت اعمال کردن، وامي دارد، و چون نحوه عملش توام با اخلاص و صداقت و پاکي است او را در چشم کساني که ماکياول وار وجود مقدسش را با چهره هايي چون : معاويه و عمر و عاص مي سنجند و لازمه سياستمداري را در خدعه و نيرنگ و فرصت طلبي و دورويي مي دانند، بي تدبير و ساده لوح و ساده انديش جلوه گر مي کند، و بدين جهت است که ناگزير در جواب کوته انديشاني بي خبر از معارف الهي و دور از زهدورزي واقعي، که معاويه را از او سياستمدارتر مي دانند، عبارات ذيل را از سر درد، بيان مي فرمايد :
«و الله ما معاوية بادهي مني و لکنه يغدر و يفجر و لو لا کراهية الغدر لکنت من ادهي الناس و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة و لکل غادر لواء يعرف به يوم القيامة و الله ما استغفل بالمکيدة و لا استغمز بالشديدة » . (26)
به خداي سوگند، معاويه از من زيرک تر نيست، ولکن او حيله گر است و فاسد، و اگر زشتي خدعه و نيرنگ نبود - به شما نشان مي دادم - که من زرنگ ترين مردم هستم، اما هر نيرنگ و فريب کاري، نوعي فسق و تباهي است . و در هر فسقي، گناه و نافرماني خداي وجود دارد، و در رستاخيز براي هر حيله گر پيمان شکني، پرچمي (نشانه اي) است که بدان شناخته مي شود . قسم به پروردگار، که من غفلت نمي کنم تا درباره ام خدعه ورزند و در حل گرفتاريهاي زندگي ناتوان نيستم . فرق من با معاويه صفتان در اين است که آنان پيرو شيطان و گرفتار هواي نفس خود هستند، و من در هر امري خداي و فرمانهاي او را در نظر دارم و مدار کار و ارزشگزاريهايم بر حق و خشنودي خداست .
عبارات حکيمانه ذيل که از نامه مشهور امام (ع) به مالک اشتر نخعي نقل مي شود، مبين ورع، تواضع و زهدورزي انقلابي و خداپسندانه اي است که خود بدان متخلق بوده و کليه زمامداران و رهبران اسلامي را به تخلق بدان خلقيات، توصيه فرموده است :
«فاملک هواک و شح بنفسک عما لا يحل لک فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او کرهت . . . و اذا احدث لک ما انت فيه من سلطانک ابهة او مخيلة فانظر الي عظم ملک الله فوقک و قدرته منک علي ما لا تقدر عليه من نفسک فان ذلک يطامن اليک من طماحک و يکف عنک من غربک و يفي ء اليک بما عزب عنک من عقلک اياک و مساماة الله في عظمته و التشبه به في جبروته فان الله يذل کل جبار و يهين کل مختال » . (27)
بر هواي نفس خود مسلط باش! و بر نفس خويش، از آنچه برايت حلال و روا نيست بخل بورز! زيرا بخل ورزي به نفس - در آنچه او را خوش آيد يا ناخوشايند باشد، نوعي انصاف و دادگري است . . . و هرگاه امارت و حکومت برايت کبر و خودپسندي پديد آرد، بزرگي و شوکت سلطنت خداوند را که فوق قدرت توست، به ياد آر! تا کبر و سرکشي تو فرونشيند . و سرافرازي را از تو بازدارد، و خردي را که از تو دور گشته است به سويت بازگردد، و بر حذر باش که خود را در بزرگي و توانايي با خداوند برابر نشمري و مانند نداني، زيرا خداوند هر گردنکش متکبري را خوار و پست گرداند .
و يا با اين گونه اندرزها، زمامداران را از خودستايي و استکبار، برحذر مي دارد و به فروتني و شکسته نفسي دعوت مي فرمايد :
«ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الکبر و قد کرهت ان يکون جال في ظنکم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لست بحمد الله کذلک . . . فلا تکلموني بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة » . (28)
از پست ترين حالات فرمانروايان نزد مردم نيکوکار، آن است که گمان دوستداري فخر و خودستايي به آنها برده شود، و رفتارشان حمل به کبر و خودخواهي گردد، و من زشت مي دارم از اين که به انديشه شما راه يابد که ستودن و شنيدن ستايش را از شما دوست دارم و سپاس خداي را که چنين نيستم . . . پس با من سخناني که براي خوشامد گردنکشان - گفته مي شود - ، نگوييد . آنچه را از مردم خشمگين، خودداري و پنهان مي کنيد، از من پنهان مداريد! و به مداراة و چاپلوسانه با من رفتار ننماييد .

2. دادگري و ظلم ستيزي
پس از حقمداري و خداترسي، مهمترين ويژگي اخلاقي که به اعتقاد صاحب نهج البلاغه شريف، بايد در رهبر جامعه اسلامي باشد، خصلت عدالتخواهي و ستم ستيزي است .
اگر عدالت را به مفهوم : اصل برابري طبقاتي و تساوي حقوق انساني در جامعه، و نفي هرگونه تبعيض با رعايت استحقاقها، و رساندن حق، به ذيحق، در نظر گيريم و ظلم را به معني اعم آن شامل : همه قبايح شرعي و عقلي بدانيم و از گناهان بزرگ به حساب آريم، و از طرفي با توجه به اين که خداوند فرجام دردناک ظالمان را با چنين تعبيرات خبر داده است :
«و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون » (29)
«فلا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون » . (30)
مالا ارزش دادگري و ظلم ستيزي و لزوم آن در زمامدار جامعه اسلامي مشخص تر مي شود .
بي گمان، عدالت از اصول اساسي در اداره جامعه به شمار مي رود و عنوان مقدس ظل اللهي شايسته رهبران عادلي است که متخلق به اخلاق الله شده اند، زيرا عدالت، از صفات خداوندي است که خويشتن را «قائما بالقسط » (31) خوانده و انتظام کائنات و پيدايش شب و روز و ابر و باد و مه و خورشيد و فلک و آفرينش انسان و ساير مخلوقات را بر پايه عدل قرار داده است . به تصريح قرآن مجيد، هدف از ارسال پيامبران برقراري عدالت در جوامع انساني است :
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط » . (32)
و خداوند خود به کرات مردمان را اين گونه به دادگري و نيکوکاري دعوت فرموده است :
«ان الله يامر بالعدل و الاحسان » . (33)
«اذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل » . (34)
و يا چنين حکمتهايي را درباره اهميت دادگري - خطاب به زمامداران خداشناس جوامع انساني - بر زبان پيامبر عدالت گسترش جاري ساخته است که :
«يک ساعت عدالت کردن حاکم اسلامي بهتر است از عبادت هفتاد ساله اي که جميع روزهاي آن را عابد با روزه و شبهايش را با طاعت و نيايش حق سپري کند .» (35)
آنچه مسلم است اين که ثمرات دادگري و ظلم ستيزي حاکم اسلامي فراوان است و از جمله برکات آن محبوبيت رهبر و بقاي نام نيک او، دوام حکومت، آبادني و وفور نعم خداوندي و آسودگي و خرسندي مردم و فراهم شدن زمينه شکوفايي و رشد استعدادها در آحاد مستعد جامعه و رسيدن حق به حقدار است . چه به گفته شيخ اجل سعدي :

چو حاکم به فرمان داور بود / خدايش نگهبان و ياور بود گزند کسانش نيايد پسند / که ترسد که در ملکش آيد گزند و گر در سرشت وي اين خوي نيست / در آن کشور آسودگي روي نيست فراخي در آن مرز و کشور مخواه / که دلتنگ بيني رعيت ز شاه از آن بهره ورتر در آفاق کيست / که در ملکراني به انصاف نيست (36)
همچنان که اشارت شد، لازمه دادگري و ظلم ستيزي رهبر جامعه اسلامي، حقمداري، خداترسي، همچنين توانايي او در پاسداري از احکام شريعت و آشنايي شاملش از وضع جامعه و احوال مردم، عالم بودن يا واعظ غيرمتعظ نبودن، رايزني با مشاوراني فرزانه و پرهيزکار و شجاع و مسئول در امور، غمخواري و شفقت وي و کارگزاران حکومتش به مردم - خصوصا به طبقات محروم و مستضعف جامعه، سعي بليغ او در برطرف کردن مشکلات اجتماع و غور و تامل دائمي، در احوال گذشتگان به منظور عبرت گيري از رخدادهاي زندگي و فرجام کار آنان، ترک هوي و هوس و پرهيز از لذت جوييهاي زودگذر، استقامت در تحمل شدايد و ظلم ستيزي دايمي و سازش ناپذيري او با ستمکاران و دنياپرستان بي بصر از خدا بي خبر است .
در نهج البلاغه شريف به تمامي ثمرات و برکات و لوازم مزبور توجه کامل شده و درباره هر کدام - به اقتضاي حال و مقام - بحث و گفتگو به عمل آمده و رهنمودهاي حکيمانه اي نظير نکته هاي ذيل بيان گرديده است و يا به تعبيري ديگر در نگارگري سيماي اخلاقي راهبران راستين جامعه اسلامي، بر اين خطوط و نشانه هاي معنوي تاکيد و دقت زيادتري شده است :

الف : توانمندي و دانايي رهبر در پاسداري و اجراي احکام شريعت، آشنايي او از وضع جامعه و احوال مردمان
«ان احق الناس بهذا الامر (بالخلافة) اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه » . (37)
همانا سزاوارترين مردم براي خلافت (رهبري) تواناترين مردم در اداره و سياستگزاري جامعه و داناترين آنان به احکام خداوندي است .
«فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدي و هدي فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة » . (38)
بدان که برترين بندگان نزد خداوند، رهبر عادل و درستکاري است که خود به راه حق هدايت يافته و ديگران را نيز راهنما باشد و سنت و طريقه آشکار زندگي پيامبر (ص) را برپا دارد و بدعت باطل را از ميان ببرد، و مردم را از نادرستي آن آگاه سازد .
«. . . فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه قد الزم نفسه العدل . . .» . (39)
پس او (رهبر دادگر پرهيزکار) از جمله معادن دين خدا و از لحاظ استواري در ايمان و معرفت چونان ميخهاي (کوههاي) زمين اوست، زيرا چنين رهبري، دادگري را ملازم خود قرار داده است .

ب : واعظ غيرمتعظ نبودن
«من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليکن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم » . (40)
کسي که خود را پيشواي مردم کرده است، بايد پيش از ياد دادن به ديگران، نخست به تعليم خويش بپردازد و قبل از ادب کردن مردم به وسيله زبان و گفتار، به شيوه عمل و رفتار خويش آنان را ادب کند . همانا آموزنده نفس خود، - از لحاظ بزرگداشت و احترام - از ادب کننده مردم سزاوارتر است .
«ايها الناس اني و الله ما احثکم علي طاعة الا و اسبقکم اليها و لا انهاکم عن معصية الا و اتناهي قبلکم عنها» . (41)
اي مردم به خدا سوگند، من هيچگاه شما را به فرمانبري خداوند فرانخوانده ام، مگر آنکه در عمل کردن بدان فرمان، بر شما پيشي جسته ام و شما را از چيزي منع نکرده ام جز آنکه قبل از شما خودم از آن دوري جسته ام .

ج : رايزني با مشاوراني فرزانه، پرهيزکار و مسئول و شجاع
از وظايف مهم رهبر جامعه اسلامي، مشاورت دائمي با فرزانگاني متقي و شجاع است . او بايد در انتخاب چنين مشاوراني دقت کافي مبذول دارد و همه وقت اين معيار ارزنده را که در حديثي ماثور از رسول اکرم (ص) وجود دارد : «يعرف الرجال بالحق لا الحق بالرجال » . (42)
پيش چشم داشته باشد و بدان عمل کند . که در غير اين صورت، اگر مشاوران و اطرافيان نزديک او را کساني تشکيل دهند، که ظاهرا در زي علم و تقوي باشند، اما در باطن به زيور پرهيزکاري و پاکدامني آراسته نباشند، طبعا در قلمرو حکومت چنين حاکمي، خودمحوري، باندبازي و روابط، جاي خدامحوري و ضوابط و قواعد و قوانين الهي را مي گيرد و مالا استبداد ديني که به مراتب از استبداد سياسي خطرناکتر است بر جامعه حکمفرما مي شود و سرنوشت مردم به دست گروهي مغلطه کار متظاهر فريبکار مي افتد و اينان که نقش تخريبشان در آن است که : «مطالب و سخناني را از دين مي گيرند و ظاهرا خود را آن طور که جالب عوام ساده لوح باشد، مي آرايند و مردمي را که از اصول دين بي خبرند و با اساس دعوت پيامبران، آشنايي ندارند مي فريبند و مطيع خود مي سازند و عاقبت به اين روش فرينده به نام غمخواري دين و نگهداري آئين - ظل الشيطان را بر سر عموم مي گسترانند و در زير اين سايه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه مي دارند و چون اين دسته با عواطف پاک مردم سروکار دارند و ضمنا در لباس دين هستند و در سنگر دين نشسته اند، خطرشان بيشتر و دفعشان دشوارتر است . . . و به نص آيات :
«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله » (43)
اطاعت از اينان شرک به ذات الهي مي باشد . و از اين روست که امام علي (ع) با چنين هشدارهايي زمامداران اسلامي را به انتخاب مشاوران و نديماني مصلح و متخلق به سجاياي کريمه دعوت مي فرمايد :
«و لا تدخلن في مشورتک بخيلا يعدل بک عن الفضل و يعدک الفقر و لا جبانا يضعفک عن الامور و لا حريصا يزين لک الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله » . (44)
اي مالک بنابر فرمان خداوند که فرموده است :
«و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوکل علي الله » . (45)
در کارهايت مشورت کن! اما بخيل را در رايزني خود راه مده که تو را از نيکي کردن و بخشش بازمي دارد و از تهيدستي و فقر مي ترساند . همچنين با ترسو مشورت مکن! زيرا او ترا در اقدام به عمل، سست مي کند و شخص حريص را براي مشاورت با خود برمگزين! چه آزمند به واسطه منافع خويش، ستمگري به مردم را در نظرت پسنديده جلوه گر مي کند . پس بدان که خست و ترس و آز، غرايزي گوناگون است که بدگماني به خدا، آنها را در انسان گردمي آورد .
«. . . الصق باهل الورع و الصدق ثم رضهم علي الا يطروک و لا يبجحوک بباطل لم تفعله فان کثرة الاطراء تحدث الزهو و تدني من العزة » . (46)
و خود را با پرهيزکاران و راستکاران پيوند ده و با آنان همنشين باش! و به ايشان بياموز و وادارشان کن که ترا بسيار نستايند و در اين که کار ناشايسته اي انجام نداده اي تو را با تملق گويي خود شاد کنند، زيرا زياده روي در ستايش شخص را خودپسند و سرکش مي کند .
«و اکثر مدارسة العلماء و مناقشة الحکماء في تثبيت ما صلح عليه امر بلادک و اقامة ما استقام به الناس قبلک » . (47)
و درباره استوار کردن آنچه آرامش و نظم را در شهرهاي تحت حاکميت تو برقرار مي کند و در برپاداشتن آنچه مردم بيش از تو برپا داشته اند ياري مي دهد، با فرزانگان مشاورت و با راستگويان و درست کرداران مذاکره کن .
نکته بسيار ظريف و آموزنده اي که در فرمانهاي امام علي (ع) در نامه معروف خود به مالک اشتر ملاحظه مي شود، توصيه اي است که آن حضرت به رهبران جوامع اسلامي در ارتباط با مشاوران، و خويشاوندان و نزديکانشان فرموده و زمامداران را از خويشان و نزديکاني که خداترس و دادگر نيستند، برحذر داشته است .
«. . . ان للوالي خاصة و بطانة فيهم استئثار و تطاول و قلة انصاف في معاملة فاحسم مادة اولئک بقطع اسباب تلک الاحوال و لا تقطعن لاحد من حاشيتک و حامتک قطيعة و لا يطمعن منک في اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس في شرب او عمل مشترک يحملون مئونته علي غيرهم فيکون مهنا ذلک لهم دونک و عيبه عليک في الدنيا و الآخرة » . (48)
يقينا حکمرانان را نزديکان و خويشاني است که به خودسري و گردنکشي و تجاوز به مال مردم و بي انصافي خو گرفته اند، پس ريشه و پايه شرارت ايشان را با از بين بردن موجبات آن صفات نکوهيده قطع کن! و به احدي از آنان که پيرامونت هستند، و به کسي از خاندان خويشاوندانت زميني را واگذار مکن و بايد هيچکس در تو به گرفتن مزرعه و کشتزاري که به وسيله آن به مردم زيان رساند و يا موجب خسارت همسايه اش در آبشخور يا کار مشترک ديگري گردد، طمع نبندد، زيرا در صورت چنين رخدادي، سود گوارايي براي آن آزمندان فراهم خواهد شد، و عيب و سرزنش آن در دنيا و آخرت بر تو خواهد بود .

د - انتخاب کارگزاران و ماموراني خوشنام، راست کردار و خداترس براي اداره جامعه
«ان شر وزرائک من کان للاشرار قبلک وزيرا و من شرکهم في الآثام فلا يکونن لک بطانة فانهم اعوان الاثمة و اخوان الظلمة . . . فاتخذ اولئک خاصة لخلواتک و حفلاتک ثم ليکن آثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک و اقلهم مساعدة فيما يکون منک مما کره الله لاوليائه واقعا ذلک من هواک » . (49)
بدترين وزيران تو (کساني که بر امور کشور مي گماري و از راي آنان کمک مي طلبي) کساني هستند که پيش از تو وزير و شريک اشرار و بدکرداران بوده اند، و ايشان را در ارتکاب گناه و کارهاي ناشايست ياري کرده اند . . . پس از ميان کساني که بزهکاران و ستمکاران را مددکار نبوده اند، افراد صالحي را براي وزارت و کارگزاري امور حکومت انتخاب کن! و ايشان را در خفا و آشکار، از نزديکان خود قرار ده! و بايد برگزيده ترين آنان نزدت وزيري باشد که سخن تلخ حق به تو بيشتر گويد و کمتر تو را در گفتار و کرداري که خداي براي دوستانش نمي پسندند، بستايد . اگر چه سخن تلخ حق و ستايش کمتر تو در آنچه مي خواهي، سبب دلتنگي و رنجش خاطرت شود .
«و لا يکونن المحسن و المسي ء عندک بمنزلة سواء فان في ذلک تزهيدا لاهل الاحسان في الاحسان و تدريبا لاهل الاساءة » . (50)
و نبايد نيکوکاران و بدکرداران نزد تو يکسان و در يک مرتبه باشند - که در اين صورت - نيکان را از نيکي کردن بي رغبت کند و بدان را به اعمال ناپسند بيشتر وادارد .
در مورد افراد چاپلوس فرصت طلب که از زيانبارترين عوامل در کار مديريت جامعه، و اغواي احتمالي شخص زمامدار هستند، و اجتناب از آنان; امام علي (ع) در جواب مردي از اصحاب خود که با درازگويي تملق آميزش به ستايش آن حضرت مي پردازد، چنين فرموده است :
«ان من حق من عظم جلال الله سبحانه في نفسه و جل موضعه من قلبه ان يصغر عنده لعظم ذلک - کل ما سواه . . . ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الکبر و قد کرهت ان يکون جال في ظنکم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لست - بحمد الله - کذلک » . (51)
کسي که عظمت خداوند و بلندي قدر پروردگار در نظر و قلبش جاي دارد، شايسته است که عظمت غيرخدا نزد او حقير و ناچيز باشد . . . به درستي که از پست ترين حالات حکمروايان نزد مردم نيکوکار، اين است که گمان دوستداري فخر و خودستايي به آنان برده شود و رفتارشان حمل بر خودخواهي ايشان گردد . من زشت مي پندارم از اين که تصور کنيد شنيدن مدح و ستايش را از شما دوست دارم . سپاس خداي را که چنين نيستم .
همچنين امام (ع) در جريان سفر شام به منظور جنگ با معاويه در صفين، که در شوال سال 37 - هجري اتفاق مي افتد، هنگامي که گروهي از دهقانان شهر انبار در مواجهه با آن حضرت، از اسبهايشان پياده مي شوند و به قصد بزرگداشت امام در برابرش چاپلوسانه خم مي شوند و به ستايش او مي پردازند، با شگفتي مي فرمايد :
«ما هذا الذي صنعتموه فقالوا خلق منا نعظم به امراءنا فقال و الله ما ينتفع بهذا امراؤکم و انکم لتشقون علي انفسکم في دنياکم و تشقون به في آخرتکم » . (52)
اين چه کاري بود کرديد؟ گفتند : اين خوي و عادت ديرينه ماست که فرمانروايان خود را بدين طريق احترام مي کنيم . پس امام - در مقام نکوهش فروتني براي غيرخدا - فرمود : سوگند به خداوند که حکمروايان شما، از اين عملتان سودي نمي بردند شما نيز خويش را با اين گونه اعمال در دنيا به رنج مي افکنيد و در آخرت به سختي گرفتار مي کنيد .
و عبارات ذيل که از عهدنامه مالک اشتر نقل مي شود، امام خطاب به همه زمامداران اسلامي، آنان را با اين گونه تذکرات حکيمانه، از غرور و تکبر و مجالست با افراد چاپلوس فرومايه - پرهيز مي دهد :
«. . . و اذا احدث لک ما انت فيه من سلطانک ابهة او مخيلة فانظر الي عظم ملک الله فوقک و قدرته منک علي ما لا تقدر عليه من نفسک فان ذلک يطامن اليک من طماحک » . (53)
هر گاه قدرت فرمانروايي برايت موجب کبر و خودپسندي شود، به عظمت خداوند که فوق توست و به توانمندي ذات مقدس او و چيزهايي که بر آن قدرت نداري، بينديش! که اين گونه تفکر، کبر و سرکشي را در تو فرومي نشاند و سرافرازي را از تو مي گيرد .
بنابراين، از ديگر ويژگيهاي اخلاقي که در سيماي روحاني حاکم و رهبر اسلامي - در آئينه - نهج البلاغه - به چشم مي رسد، منزه بودن از تفرعن و تعين در رفتار و گفتار و پندار است . زيرا تجمل در وسايل زندگي و داشتن خدم و حشم و پايبندي به تشريفات و مراسم فريباي چشم افساي گوش پرکني که امروز در زندگي پرخرج و عريض و طويل سران و دولتهاي جهان - خصوصا به هنگام ملاقاتها، جشنها، بازديدها يا به هنگام رفت و آمد آنان به کشورهاي ديگر معمول است، از جمله اعمالي است که از قدر معنوي رهبر اسلامي مي کاهد و از طرفي بذر دنيادوستي و تمايل به زخارف مادي و حسادت و کينه توزي را در دل افراد ضعيف نفس رياست طلب يا کساني که - في قلوبهم مرض - مي باشند و در قاطبه مردم بينواي محروم، غم حقارت و مسکنت را تشديد مي کند .

3. غمخواري و شفقت به مردم خصوصا به طبقات محروم مستضعف جامعه
از نامه امام (ع) به مالک اشتر :
«و اشعر قلبک الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اکلهم فانهم صنفان اما اخ لک في الدين و اما نظير . . . فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذي تحب و ترضي ان يعطيک الله من عفوه و صفحه » . (54)
اي مالک! مهرباني با رعيت را در دل خود جاي ده، و با آنان خوشرفتار باش و نسبت به مردم، همانند جانوري که خوردنشان را غنيمت داند، مباش، زيرا مردمان به دو دسته تقسيم مي شوند : يا مسلمان و برادر ديني تو هستند، و يا غيرمسلمان، ولي در آفرينش مانند تو مي باشند . . . پس با مهرباني و گذشت خودت ايشان را عفو کن همانگونه که دوست داري، خداي تو را بيامرزد و مورد بخشايشت قرار دهد .
«ان الله تعالي فرض علي ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس کيلا يتبيغ بالفقير فقره » . (55)
خداوند متعال بر رهبران دادگر واجب فرموده است که خود را با مردمان تنگدست برابر نهند، تا اين که فقير و تنگدست پريشانيش بر او فشار نياورد و نگران نسازد .
از نامه امام (ع) به عثمان بن حنيف انصاري :
«. . . هيهات ان يغلبني هواي و يقودني جشعي الي تخير الاطعمة و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا و حولي بطون غرثي و اکباد حري . . . ا اقنع من نفسي بان يقال هذا امير المؤمنين و لا اشارکهم في مکاره الدهر او اکون اسوة لهم في جشوبة العيش . . .» . (56)
چه دور است که خواهش نفساني بر من چيره شود، و بسياري حرص مرا به برگزيدن غذاهاي رنگارنگ وادارد، در حالي که شايد به حجاز يا يمامه کسي باشد که به قرص ناني نيازمند باشد! ! هيهات که من با شکم سير بخوابم در حالي که پيرامونم شکمهاي گرسنه و جگرهايي گرم از تشنگي به سر برند! . . . آيا من مي توانم تنها به اين خرسند باشم که مرا زمامدار مؤمنان خطاب کنند در صورتي که در سختيهاي روزگار با آنان شريک و همدرد و در بهره وري از تلخکاميها پيشواي آنان نباشم .
«. . . ثم الله الله في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساکين و المحتاجين و اهل البؤسي و الزمني فان في هذه الطبقة قانعا و معترا و احفظ لله ما استحفظک من حقه فيهم و اجعل لهم قسما من بيت مالک و قسما من غلات صوافي الاسلام في کل؟ ؟ . . . و لا تصعر خدک لهم و تفقد امور من لا يصل اليک منهم ممن تقتحمه العيون و تحقره الرجال ففرغ لاولئک ثقتک من اهل الخشية و التواضع فليرفع اليک امورهم ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه فان هؤلاء من بين الرعية احوج الي الانصاف من غيرهم و کل فاعذر الي الله في تادية حقه اليه و تعهد اهل اليتم و ذوي الرقة في السن ممن لا حيلة له . . .» . (57)
. . . پس از خدا بترس! از خداي بترس درباره طبقه پايين جامعه يا افراد درمانده و گفتار رنج و ناتواني، زيرا در اين گروه هم کساني هستند که ذلت و ناتواني خود را اظهار مي کنند و هم افرادي که به عطا و بخشش نيازمندند، ولي به واسطه داشتن عزت نفس، نياز خود را اظهار نمي کنند پس به منظور رضاي خداوند آنچه را که از حق خود درباره ايشان به تو امر فرموده است به جاي آور! و بخشي از بيت المال را که در دست توست و قسمتي از غلات را در هر شهري به آنان اختصاص بده . . . و از روي گردن کشي از ايشان روي مگردان! و کارهاي کساني را که به تو دسترسي ندارند و مردم، آنان را با ديده خواري مي نگرند، رسيدگي کن! و امين خود را که خداترس و فروتن باشد براي بررسي احوال ايشان قرار ده تا وضع حالشان را به تو خبر دهد . آنگاه درباره ايشان چنان رفتار کن که روزي که خداي را ملاقات خواهي کرد، عذرت پذيرفته شود، زيرا اين طبقه در بين رعيت - به دادگري - از ديگران نيازمندترند . پس، در اداي حق هر يک از ايشان نزد خداوند عذر و حجت داشته باش و درباره يتيمان خردسال و پيران سالخورده بيچاره رسيدگي کن و کارساز مشکلات آنان باش!
دلسوزي و انساندوستي رهبر، از ديدگاه نهج البلاغه تا آن اندازه مهم است که همانگونه که در بخشي از نامه امام (ع) به مالک اشتر ملاحظه شد، آنجا که پاي عدالت اجتماعي و رفاه طبقات مختلف جامعه پيش مي آيد، حضرت علي (ع) مسلمان و غيرمسلمان را به يک چشم مي نگرند و از مسلمانان به عنوان «اخ لک في الدين » و از غيرمسلمان به عنوان «نظير بک في الخلق » نام مي برد و در مورد کساني که جزء مذهب ما نيستند، اما انسانند و تحت نظام و رهبري جمهوري اسلامي زندگي مي کنند، مي گويد :
دمائهم کدمائنا و اموالهم کاموالنا» .
همه انسانها، خونشان مثل خود ما مسلمانان و اموالشان مثل اموال ماست . . .
و حتي به حاکمش مي نويسد :
حقوق اقليتهايي را که از نظر مذهبي با تو شريک نيستند، اما در اين رژيم رسمي ديني، تحت رهبري و قيادت تو زندگي مي کنند، بيشتر از کساني که در طبقه حاکم هستند و يا دين رسمي دارند و جزء اکثريت اند، مراعات کن! حتي مجال نده که آنها حقشان را از تو مطالبه کنند، تو به سراغشان برو و حقشان را بده .
در ترکتازيها و تجاوزاتي که بني اميه به مرزهاي قلمرو حکومت علي (ع) مي کردند، يک زن يهودي که در ذمه حکومت او يا ذمه و مسئوليت اسلامي بوده، آسيب مي بيند يا کشته مي شود، علي (ع) به خاطر اين که بايد از او دفاع مي شده و او نتوانسته است از آن زن در برابر مخالفت و دشمن دفاع کند، به قدري خشمگين مي شود که محکم و با خشم در مسجد فرياد مي زند :
«اگر انساني از اين ننگ بميرد سرزنشش نکنيد» . (58)

4. تامل و عبرت در احوال گذشتگان
«. . . فمن تبصر في الفطنة تبينت له الحکمة و من تبينت له الحکمة عرف العبرة و من عرف العبرة فکانما کان في الاولين » . (59)
. . . هر کس در زيرکي بينا گردد راه راست - در علم و عمل - بر او هويدا مي گردد و هر که حکمت و راه راست برايش آشکار شود پند گرفتن از احوال گذشتگان را مي شناسد و هر کس به پند گرفتن از احوال ديگران آشنا گردد بدان ماند که در ميان پيشينيان زندگي کرده است و حال آنان را ديده و نتايج کردارشان را آزموده است .
«. . . ان الناس ينظرون من امورک في مثل ما کنت تنظر فيه من امور الولاة قبلک و يقولون فيک ما کنت تقول فيهم و انما يستدل علي الصالحين بما يجري الله لهم علي السن عباده فليکن احب الذخائر اليک ذخيرة العمل الصالح فاملک هواک و شح بنفسک عما لا يحل لک فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او کرهت » . (60)
به درستي که مردم به کارهاي تو به همان چشم مي نگرند، که تو به کارهاي حکمروايان پيش از خود مي نگري، و درباره تو همان را مي گويند که تو درباره آنان مي گويي . پس، بايد بهترين اندوخته تو کردار شايسته باشد . بنابراين، بر خواهشهاي نفساني و هوايت مسلط باش و بر نفس خويش از آنچه برايت حلال و روا نيست بخل بورز! زيرا بخل و تنگ گرفتن بر نفس اماره، نوعي دادگري است - در آنچه او را خوش آيد يا خوش نيايد - .
بي گمان کليه ويژگيهاي اخلاقي و عاطفي که در مباحث گذشته براي رهبر جامعه اسلامي - از ديدگاه نهج البلاغه - بيان گرديد، در ستم ستيزي زمامدار تبلور و عينيت مي يابد، و اين خود از موضوعات گرانسنگ و خطيري است که اميرمؤمنان علي (ع) را به مساله عدالت اجتماعي و سعي بليغي که در اجراي آن داشته است، شايد همين يک نشانه بسنده باشد که تمام عمر پربرکتش را در راه بسط و برقرار آن به کار گرفته و آخرالامر نيز جان پاکش را براي آن به گونه اي فدا کرده است که درباره او گفته اند :
«قتل في محراب عبادته لشده عدله » .
عبارات ذيل، اندکي است از بسيار و مشتي است از خروار گفتارها و توصيه هايي که امام (ع) درباره ستم ستيزي و دادگري رهبران اسلامي بيان فرموده است :
«قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفي الهوي عن نفسه يصف الحق و يعمل به » . (61)
- بر زمامدار است که دادگري را ملازم خود قرار دهد . مرحله آغازين عدالت آن است که خواهشهاي نفساني را از خويش دور سازد و حق را بيان کند و بر طبق آن رفتار نمايد .
«. . . ايم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتي اورده منهل الحق و ان کان کارها» . (62)
سوگند به خدا که براي گرفتن حق ستمديده از ستمگر، از روي دادگري و انصاف فرمان مي دهم، و ستمکار را - همانند شتري که در بيني اش حلقه کنند و مهارش را بکشند - با حلقه بيني اش مي کشم تا به آبشخور حق وادارش سازم، اگر چه به آن بي ميل باشد . ستمگر را ذليل مي گردانم تا حق ستمديده را از وي بستانم .
«. . . و الله لان ابيت علي حسک السعدان مسهدا او اجر في الاغلال مصفدا احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي ء من الحطام و کيف اظلم احدا لنفس يسرع الي البلي قفولها و يطول في الثري حلولها» . (63)
سوگند به، خداوند، اگر شب را بيدار بر روي خار سعدان بگذرانم و در حالي که با غل و زنجير دست و پايم را بسته اند بر خار خاشاک بيابانم بکشند، نزد من اين عمل محبوبتر است از آنکه خدا و رسول او را در رستاخيز در حالتي ملاقات کنم که بر بعضي از بندگان ستم کرده يا چيزي از مال دنيا را غصب کرده باشم، و چگونه به کسي ستم روا دارم براي نفسي که به شتاب جوانيش به پيري مي گرايد و همواره به سوي کهنگي و پوسيدگي (مرگ) پيش مي رود، و مدت اقامتش در زير خاک بس دراز است .
«. . . و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل في البلاد و ظهور مودة الرعية و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم . . .» . (64)
همانا نيکوترين چيزي که زمامداران را خرسند مي کند، برپا داشتن دادگري در شهرها و آشکار ساختن دوستي رعيت است، و دوستي مردم هم آشکار نمي شود، مگر آنکه سينه هاي آنان از بيماري خشم و کينه نسبت به حکمروايانشان سالم ماند .
«ا تامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما لو کان المال لي لسويت بينهم فکيف و انما المال مال الله الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف . . .» . (65)
آيا از من مي خواهيد که با ستمکاري پيروزي را به دست آوردم؟ ! خداي را سوگند تا هنگامي که اختلاف شب و روز وجود دارد و تا زماني که ستارگان به دنبال هم رهسپارند، چنين کاري را نمي کنم، اگر بيت المال از آن خودم بود هر آينه آن را به طور مساوي بين مردم تقسيم مي کردم، در حالي که بيت المال از آن خداست، بدانيد که بخشايش مال به غيرمستحق آن ناروا و اسراف است . . . .
و بالاخره در نصايح خود به امامان همام حضرت امام حسن و امام حسين (ع) لزوم ستم ستيزي دائمي رهبران اسلامي را با اين عبارات حکمت آميز اظهار مي دارد :
«کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» . (66)
هميشه دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد .
کوتاه سخن آنکه علاوه بر آنچه گذشت، سيماي اخلاقي رهبر راستين جامعه اسلامي را - در آيينه نهج البلاغه خطوط و ويژگيهاي ديگري نيز هست که مظاهرشان را در چهره روحاني انسانهاي مؤمن صالحي که به تعبير پيامبر اکرم (ص) :
«زهاد الليل و اسد النهار» مي توان مشاهده کرد .
بندگي خاضعانه، رضا، قناعت، شجاعت، فصاحت و بلاغت در گفتار، اعتدال در امور، شکيبايي و پشتکار، استقامت و کوشندگي، آينده نگري، عزم اراده قوي، قدرت تصميم گيري در رزم و داوري، اخلاص و راستي در پندار و گفتار و کردار و . . . از جمله آن ويژگيهاست و تمامي اين مکارم در شخص شخيص صاحب آن آيينه پاک، يا وجود مقدس اميرمؤمنان و مولاي متقيان علي بن ابي طالب (ع) جمع است و به واقع آنچه خوبان همه دارند - آن بزرگ رهبر - تنها داراست .

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 - اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين طوسي، با تصحيح و حواشي اديب تهراني، چ تهران، 1346، انتشارات جاويدان، ص 275 .
2 - شهريار، نيکولوماکياول، ترجمه محمود محمود، چ تهران، 1311 ش، انتشارات اقبال، صص 11 و 12 .
3 - منسوب است به حضرت امام حسن عسکري (ع) که در تفسير آيه 72 سوره مبارکه بقره/2 : «و منهم اميون لايعلمون الکتاب . . . » فرموده اند : الاحتجاج، تاليف : ابي منصور احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي، چاپ سنگي نجف، 1350 ه . ق، مطبعه مرتضويه .
4 - سيري در نهج البلاغه، استاد شهيد مرتضي مطهري، چاپ دوم، تهران 1354 ش، انتشارات صدرا، ص 106 .
5 - نهج البلاغه، ضبط نصه و ابتکر فهارسه العلميه، الدکتور صبحي الصالح، الطبعة الاولي، بيروت 1387 ه . ق، خ 33 ص 76 .
6 - ماخذ پيشين، خ 205، ص 322 .
7 - همان، خ 3 (معروف به شقشقيه)، ص 48، که امام علي (ع) ضمن شکايت از کساني که قبل از او خلافت را غصب کرده اند، سخنان خود را - خطاب به ابن عباس - با اين عبارات آغاز مي فرمايد :
«والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحا . . .» به خداي سوگند که فلاني پيراهن خلافت را پوشيد در حالي که مي دانست پايگاه من براي خلافت چونان قطب آسيا در آسياست و من بدان از هر کسي سزاوارترم . . . .
8 - همان، و من کلام له (ع) (164)، صص 234 و 235 .
9 - امت و امامت، دکتر علي شريعتي، چ تهران، 1351 ش، انتشارات حسينيه ارشاد، صص 108 و 170 و 119 و 118 .
10 و 11 - نهج البلاغه، ضبط نصه . . . : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - و من کلام له (ع) (40)، ص 82، خ (152)، ص 212 .
12 - لغت نامه دهخدا، شماره 48، چاپ تهران، 1338، انتشارات سازمان لغت نامه دهخدا، صص 737 و 738 .
15 - 13 - نهج البلاغه، ضبط نصه . . . : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - و من کلام له (ع)، (125) ص 182 و (205) ص 322 و (37) ص 81 .
16 - حماسه غدير، گردآوري و نگارش : محمدرضا حکيمي، چاپ تهران، 1396 ه . ق، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 24 .
17 - نهج البلاغه، ضبط نصه : الدکتور صبحي الصالح - ايضا - و من کتاب له (ع) (145) ، ص 417; «النفس مظانها في غد حدث نتقطع آثارها و تغيب اخبارها و حفرة لوزيد في فسحتها و اوسعت يدا حافرها لاضغطها الحجر و المدر . . .» .
21 - 18 - نهج البلاغه، ماخذ پيشين، و من کلام له (ع) (224)، ص 346; نهج البلاغه، ترجمه جواد فاضل، چاپ نهم، 1360 ش، انتشارات مطبوعاتي علمي، ج 1، صص 44 و 45 .
23 - 22 - نهج البلاغه، ضبط نصه : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - و من کتاب له (ع)، (53 - کتبه للاشتر النخعي) ص 438، و خ (105) ص 152 .
24 - ماخذ پيشين، و من کتاب له (ع) (45)، (ص 417)، از برخي کتابها و مقالاتي که تاکنون درباره زندگاني اميرمؤمنان علي (ع) نگاشته شده است، چنين برمي آيد : که ملبوس آن حضرت از همه کس درشت تر و کم بهاتر بوده و بيش از يک نان خورش با نان - غالبا - جوين خود نمي خورده است، و گهگاه که براي کار در مزرعه يا حفر قنات به خارج شهر مي رفته و با خود غذايي را به همراه مي برده است - به عمد - سر انبان نان خويش را مي بسته است که مبادا فرزندانش از سر مهرباني آن را با روغني يا نان خورشي ديگر همراه سازند . داستان شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري يا شبانگاه ضربت خوردنش به دست ابن ملجم مرادي - که براي افطاري به خانه دخترش - ام کلثوم - به مهماني مي رود، گواهي بر زهد خداپسندانه و انقلابي اوست . بدين معني که وقتي چشمش به سفره اي که ام کلثوم براي او با دو قرص نان جوين و کاسه اي از شير و مقداري نمک مهيا نموده است مي افتد، مي گويد و مي فرمايد : «مگر نمي داني که پدرت به پيروي از رسول خدا (ص) هيچگاه - دو نان خورش با نان خود تناول نکرده است؟ پس به دخترش امر مي کند که يکي از اين دو را از سفره بردارد و ام کلثوم به دستور وي، کاسه شير را برمي دارد و امام (ع) با نان و مقداري نمک روزه اش را مي گشايد .
25 - علي (ع)، نوشته دکتر علي شريعتي، چاپ تهران، 1361 ش، انتشارات نيلوفر، ص 101 .
28 - 26 - نهج البلاغه، ضبط نصه : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - و من کلام له (ع) (200)، ص 318، و من کتاب له (ع) (53)، صص 427 و 428، و خطبه (216) ص 335 .
29 - سوره مبارکه شعرا/26، آيه 227 .
30 - سوره مبارکه ابراهيم/14، آيه 42 .
31 - ماخوذ است از آيه 18 سوره مبارکه آل عمران/3 «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوالعلم قائما بالقسط . . .» .
32 - سوره مبارکه حديد/57، آيه 25 .
33 - سوره مبارکه نحل/16، آيه 90 .
34 - سوره مبارکه نساء/4، آيه 58 .
35 - معراج السعادة، احمد نراقي، چاپ گراوري، تهران، 1332 ش، انتشارات کتابفروشي اسلاميه، ص 156 .
36 - بوستان سعدي (سعدي نامه)، تصحيح و توضيح : دکتر غلامحسين يوسفي، چاپ دوم، تهران، 1363 ش، انتشارات خوارزمي، ابيات 214، 229، 230، 232 .
41 - 36 - نهج البلاغه، ضبط نصه : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - خطب 173، 136 و 87، صص 247، 248 و 234، 235 و 119 و من حکم (73)، ص 480 و خ (175)، ص 250 .
43 - 42 - تنبيه الامه و تنزيه المله يا حکومت از نظر اسلام، آية الله علامه شيخ محمدحسين نائيني، با مقدمه و توضيحات : آية الله سيد محمود طالقاني، چاپ تهران، 1334 ش، صص 127، 120 و 121 .
44 - نهج البلاغه، ضبط نصه : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - و من کتاب له (ع) (53)، ص 430 .
45 سوره مبارکه آل عمران/3 آيه 159 .
50 - 46 - نهج البلاغه، ضبط نصه : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - صص 430، 431 و 441 .
54 - 51 - ماخذ پيشين، صص 334، 335، 475 و 427 و 428 .
57 - 55 - همين ماخذ، صص 325، 418 و 438 و 439 .
58 - علي (ع)، نوشته : دکتر علي شريعتي، - همان - صص 110 و 111، نهج البلاغه، صبحي الصالح، - همان - خ 27 (فضل الجهاد) ص 69 .
66 - 59 - نهج البلاغه، ضبط نصه : الدکتور صبحي الصالح، - ايضا - صص 473 و 427، 119، 194، 346، 433، 183 و 421 .