زن در مسيحيت

آيين پروتستان اوليه
نمي توان گفت که نهضت اصلاح ديني، به طور کل، تأثيري رهايي بخش بر زنان داشته است. آيين پروتستان عام (مذهب لوتري، کالوني و جامعه وابسته به کليساي انگليس) در ابتداي دوران جديد (يعني از قرن پانزدهم و هفدهم) وارث گرايشاتي به هر دو تابعيّت کليسايي و اجتماعي سياسي زنان گرديد. در اين دوران شاهد از دست رفتن برخي از حقوق اقتصادي و سياسي اي هستيم که آنها تحت نظام فئودالي دارا بودند يعني زماني که به زنان بعضا امتيازاتي مربوط به زمين داري داده شده بود با تکامل دولت ملي، اين حقوق فئودالي به خاطر مفهومي شهروندي که زنان را استثناء مي کرد از بين رفتند، روندهاي اقتصادي نيز زنان را از عضويت در گروه مستقل يا فرقه هايي که قبلاً به واسطه کارآموزي يا دانش قومي ياد گرفته بودند (مثل دانش پزشکي، مامائي و داروشناسي) بر کنار کرده، و آنها را به عنوان زن خانه دار، بيشتر و بيشتر به اقتصاد مرد محور وابسته مي کردند.
جريان عمده نهضت اصلاح ديني، تجرد و رهبانيت مسيحي را که تکيه گاه اصلي خدمت مستقل زنان در کليساي اوليه و قرون وسطايي بود برانداخت. اما اين جريان، ورود تازه زنان به [سلک] روحانيت پروتستان متأهل را دستخوش تغيير ننمود. در عوض، اصلاحگران قرائت پدرسالار از سنت پولسي را پذيرفتند که سکوت و تابعيت را به عنوان پيشه زنان، هم در سلسله مراتب خلقت و هم به عنوان مجازات گناه حوّا، توجيه مي کرد. لوتر از سنّت رهباني، اعتقاد به تساوي اوليه حواء و آدم در بهشت را برگرفت. اما وي اين آموزه تساويِ اوليه را تنها بدين منظور استفاده مي کرد تا براساس گناه حوا که باعث هبوط شد، بر تابعيّت آنان تأکيد ورزد. زيرا او به عتل پيشي گرفتن در گناه، تساويِ اوليه اش با مرد را از دست داده و تحت انقياد فرامين شوهر درآمده است. ممکن است زن در مقابل اين درد و رنج ها شکايت کند، اما بايد بياموزد که اين درد و رنج ها را فقط به عنوان مجازاتي که از طرف خدا به او رسيده، بپذيرد:
... فرمان از آن شوهر است و زن به امر خدا مجبور به اطاعت است. مرد بر خانه و دولت حکم مي راند، جنگ مي کند، از متملکات خود دفاع مي نمايد، کشت و زرع مي کند، مي سازد، مي کارد و... زن از سويي ديگر همچون مسيحي است که بر ديوار کوبيده شده است، او خانه نشين مي گردد...
همسر بايد در خانه مانده از امور خانه مواظب کند همانند کسي که از توان اداره امور بيرون خانه و مربوط به دولت محروم است. بدين سان حوا مجازات مي شود.»
در مقابل، سنّت کالوني خط سير آگوستين را ادامه داد که تابعيّت زن را مجبور به تابعيت بود، هر چند وضعيت وي اکنون [بعد از هبوط]، به عنوان مجازات گناه بايد دو برابر تشديد گردد. اما مذهب کالوني در نسبت دادن اين تابعيت به پستي تکويني [ژنتيکي]، از سنت مدرسي قرون وسطي تبعيت نکرد، بلکه بر اين مطلب تأکيد نمود که زنان و تمامي اشخاص با هر شأن و منزلت اجتماعي به لحاظ معنوي در قبال خداوند مساوي هستند. همگي از توان يا ناتواني يکساني براي تقدس يافته برخوردارند. گرينش خدا، بدون توجه به جنسيت يا منزلت اجتماعي صورت مي پذيرد.
اما مذهب کالوني عميقا اين درجه بندير معنويِ گزينش و لطف را از نظامِ اجتماعير مخلوق متمايز کرد. نظام اجتماعي به عنوان سلسله مراتبي از مردانِ فوق زنان، والدين فوق فرزندان و اربابان فوق بردگان تعريف شد و از نظام هاي خانوادگي عهد جديد استخراج شد. اين نظام اجتماعي کاري با برتري يا فرودستي طبيعي يا معنوي نداشت. بلکه يک نظام مثبت و مورد تأييد خدا بود که گناه را مهار مي کرد و نظم را حفظ مي نمود. در اين نظام مقرّر، هر شخص، بنده يا مولا، شوهر يا همسر، پدر يا فرزند، از جايگاه مقرّر خويش برخوردار بود. اين نظام براي بدگان و همسران به معناي نوعي حالتِ تابعيتِ ثابت از آمران خانواده، تسليم و رضايت داشتن به اين حالت موهوب الهي بود و چنين حالتي نه تنها در موقعي که آمران مهربان بودند بلکه حتي زماني که خشن و مستبدّ بودند برقرار بود. شوهر و ارباب [نيز] به نوبه خود به مهرباني و بخشندگي سفارش شده بودند، هر چند حق آنان در حکم راني به هيچ وجه به اين فضائل وابسته نبود.
در اواخر قرن شانزدهم، و قرن هفدهم آئين پيوريتن انگليسي، اين ديدگاه در باره مناسبات مرد و زن را در مقالاتي پيرامون ازدواج و خانواده يا «تدبير منزل»(124) به تفصيل شرح داد. در اين مقالات، به شوهر سفارش مي شود که حاکم بخشايشگري باشد و رفاه جسمي و روحي وابستگاه خود را مد نظر داشته باشد. همسران [نيز] به نوبه خود دعوت مي شوند تا نسبت به شوهران در همه چيز، شريکي مطيع باشند. اين نقش شريکِ زندگي بودن، هم به لحاظ روحي و هم به لحاظ روحي و هم به لحاظ اجتماعي ملاحظه مي شود. همسر به عنوان سر يکي مطيع در امر اقتصاد خانواده تصور مي گردد، درست به همان نحو که در سفر روحي [به سوي [نجات، و در تدبير بارسايانه خانواده شريک مطيعي نسبت به شوهر تلقي مي گردد. همسر نيز همراهب ا شوهر، اما همواره مطيع وي، امور خانواده را اداره کرده، ايجاد پارسايي در فرزندان و بردگان، مساعدت مي نمايد. آئين پيوريتن در اين دوره هنوز زنان را پارساتر از مردان يا به عنوان نخستين معلمان خانواده نمي داند. شوهر «کشيش کوچک»(125) بود و خانواده «کليساي کوچکي» که به وسيله وي اداره مي گشت هر چند مقرر بود که او نيز به نوبه خود تسليم اقتدار بالاتر کليسايي و دولتي باشد. اما زن نقش معنوي اي به عنوان يار و همراه شوهرش را بر عهده داشت و اين در حالي بود که محتاطانه او را به پارسايي ترغيب مي نمود و در نقش آموزشي شوهر به بندگان و فرزندان دخالت مي کرد.
جنبه تاريک اين تفسير پيورتني از هماهنگي خانوادگي که بر پذيرش نقش منصوب شخص در سلسله مراتب اجتماعي مبتني بود در بدگماني و سوء ظن هميشگي آن که مي گفت زنان (و بردگان)، متمردان مخفيانه اي عليه اقتدار به تثبيت شده(126) هستند قرار دارد. لذا وليام پرکينز،(127) نخستين الهيدان پيوريتن، اولين اثر خود را [با عنوان] «تدبير منزل»(128) [1590] همراه با مقاله اي در سال 1596 با عنوان «هنر جهنّمي جادوگري»(129) تکميل کرد. اگرچه ا ز نظر او امکان دارد که در هر دو جنس [مرد و زن] جادوگر يافت شود، معتقد است که در ميان زنان غالب تر است. زيرا زن در رازداري ضعيف تر(130) است، چنان که اين واقعيت که شيطان در آغاز آسان تر بر او غالب آمد و با توسل به زن به عنوان قرباني آسان تر اغواء و فريب ادامه مي دهد، نشان دهندهئ چنين مطلبي است. پرکينز توضيح مي دهد که يکي از دلايل عمده و اساسي که زنان به آساني تسليم وسوسه هاي شيطان مي گردند اين است که آنها ذاتا نافرمان هستند و آرزو دارند تا از تابعيت مردان، که از جانب خدا مقرر گرديده است، سرباز زنند. اين روح عدم تابعيت آنها را هدف آساني براي شيطان قرار مي دهد.
بدين ترتيب آيين پيوريتن مبنايي را براي برابر دانستن جادوگري و عدم تبعيت زنان از اقتدار پدرسالارانه خانواده، کليسا يا دولت، تأسيس کرد. اثرات اين وحدت به ويژه در مبارزات آيين پيوريتن نيوانگلند(131) در قرن شانزدهم (17001630) مشهود است. اگرچه آيين پيوريتن، در نظام اجتماعي خانواده پيوريتني، کليسا و دولت، تابعيت محض را براي زنان توصيه کرد، اين آيين با حمايت از وجدان عوام(132) که شامل وجدان زن عامي نيز مي شد در مبارزه بين انجمن غيررسمي عليه يک دولت رسمي(133) (يا کاتوليک رومي) اين نقش را نقض نمود. زن مي تواند در مقابل شوهر، کشيش يا حاکم طغيان نمايد [البته] در صورتي که آن سلطه ارتدادي باشد و پارسايي نهضت اصلاح ديني را نپذيرد.
بي ترديد اين حمايت از وجدان عوام در مبارزه بين کليسايي، نقش زن را در بسياري از گروه هاي ارتدادي [و بدعت گذار]، در جريان جنگ داخلي، پيوريتني تقويت نمود. بسياري از اين گروه ها، عمدتا به وسيله زناني که نقش رهبري را در سامان دهي اين گروه ها و تهيه مقدماتِ دعوت وعاظ پرداخت [وجه] به آنها (که اين موعظه گرانِ پيوريتن از سيستم رسمي کليساي انگلستان که پشتوانه حقوقي داشت خارج بودند) عهده دار بودند، گرد هم آمدند. حتي برخي از گروه هاي پيوريتن افراطي تر نظير بپتسهت ها و سلطنت طلبان پنجم، از حق زنان براي موعظه در طي مبارزات ديني قرن هفدهم، حمايت کردند. اين بدعت گذار، با جاذبه هاي الهي(134) [کاريزماتيک]، ديدگاه مسيحيت اوليه را در باب همانندي وعظ و موهبت نبوّت که به مردان وز نان به يکسان عطا شده بود مورد تأکيد دوباره قرار دادند. اين همانندي به هر شخص مرد يا زن که داراي چنين موهبتي بود اجازه موعظه مي داد.
جان راجرز(135) واعظ سلطنت طلب پنجم،(136) در طي جنگ داخلي پيوريتني، رساله اي نگاشت که در آن از تساوي زنان با مردان در تمامي امور کشيشي و اداره کليسا، حمايت کرد. وي اين ديدگاه را بر آزادي معنوي و تساوي در مسيح که به همه اشخاص عطا شده بود، مبتني ساخت. و اين در حدي بود که از متن غلاطيان (28:3)، به عنوان متن اصلي خود، بهره مي جست. با آنکه در نظام مدني، تفاوت مقام ها امکان پذير است وي در انجمن معنوي، همه تفاوت هاي مرتبه اي، نژلادي يا جنسي از بين مي روند. زن و مرد به نحو مساوي از نجات بهره مندند. اين تساوي به اين معني است که در اداره معنوي کليسا، زنان بايد به طور مساوي، مردان تمام حقوق و امتيازات کشيشي را هم در سازمان تعليمي و هم در اداره امور کليسا اجرا کنند. در حالي که در نشست هاي کليسايي(137) [با مردان] حق رأي، انتقاد و پيشنهاد دارند.
آيين کواکرها يا انجمن دوستان بود که گرايشات کاريزماتيک و [گرايشات [تساوي خواهانه آيين پيوريتن افراطي انگليسي دوران جنگ داخلي را ترکيب نمود. اين ترکيب تا اندازه زيادي مديون تأثير مارگارت فل(138) که پرورده جورج فاکس(139) بود و در آخر همسر وي گرديد بود. که نه تنها به لحاظ مادي از انجمن دوستان پيشين حمايت کرد بلکه شخصي بود که الهيات قائل به تساوي زن و مرد در مسيح مربوط به انجمن دوستان را بسط و توسعه بخشيد. وي در مقاله اش با عنوان «ادعاي زنان که به واسطه کتاب مقدس موجّه، اثبات و مجاز دانسته شده است»(140) (1667م)، متون سنتي الهيات قايل به ستاوي را توسعه مي بخشد، زن يا مرد در داشتن صورت خدا با هم مساوي آفريده شده اند و بنابراين، برد در يک انسانيت برابر، عظمت و ارزش مشترک است.
مطابق با نظر فل، تابعيت زن از مرد، نتيجه هبوط است اما حتي در کتاب مقدس يهوديان، زن به اجراي امر نبوّت ادامه مي د هد. او از يوغ بندگي آزاد شده است و به وسيله مسيح که خواست تا خبر خويش رستاخيز را اولين بار بر زنان آشکار سازد به آزادي با شکوه فرزندان خدا باز مي گردد. بنابراين حق زنان براي موعظه انجيل مبتني بر حق آنان در تقدم شهادت آنان به خود رستاخيز است. مردها بدون پذيرفتن وعظ زنان نمي توانستند از همهان ابتدا به اخبار نيکو برسند. مارگارت فل ادامه مي دهد تا نشان دهد که چگونه کشيشي زنان در کليساي اوليه استمرار يافت. و اين در حالي است که به ذکر بسياري از متون که [ما] قبلاً در همين مقاله راجع به قنش زن در کشيشي هاي پولسي ذکر کرديم مي پردازد. آنهاکه حق وعظ زنان را نمي پذيرند، با خود هيچ در جنگ و سخنگوي نيروهاي ظلمت يا شيطان هستند.
تساوي زنان در آيين کواکرها به صورت مجاز دانست زنان براي مشارکت در تبليغ انجيل گرايانه(141) درآمده بسياري از کواکرها از هر دو جنس در سراسر انگليس به موعظه پرداختند و به نحو روزافزوني پيام خود را به دينيا جديد آمريکا، [جزاير] کاريبين(142) و خاورميانه، منتقل کردند. اين پيام همچنين شکل جلسات زنانه به خود گرفت که به وسيله آن زنان به عنوان يک گروه سازمان مي يافتند تا در اداره و تدبير انجمن هاي دوستان شرکت کنند و با صرف بودجه هاي خود در مقاصد خيرخواهانه خاص مشارکت کنند و هم در خطاهاي معنوي اشخاص به ويژه در موضوعات ازدواج و زندگي خانوادگي شرکت جويند. انجمن دوستان در قرن هفدهم به تدريج نوشته هايي زنانه پرداخت چرا که از هر جلسه زنان انتظار مي رفت تا گزارش دقيقي و نيز نصايحي براي جلسات ديگر فراهم آورد. حداقل هفتاد و پنج زن کواکر در دفاع از اعتقادشان مقالات قابل انتشاري را در قرن هفدهم به نگارش درآوردند. بسياري از اين مقالات در بردارنده دفاعيه خاصي از تساوي زنان در انجمن رهايي بخش بود. اين نوشته ها در کتابخانه [انجمن] دوستان در انگلستان نگهداري مي شوند اما امروزه حتي در بين [اعضاي] انجمن دوستان خوانا و مفهوم نيستند.
نزاع بين آيين پيوريتن تساوي خواه افراطي(143) پدرسالار به ويژه در مستعمرات نيوانگلند و در طي سال هاي (17001630)، در حال از بين رفتن بود. نزاع بين اين دو قرائت از آيين پيوريتن به سه گونه صورت گرفت: الف) نزاع عليه شريعت ستيزي(144) و افراطيون کليساي آزاد(145) ب) نزاعي عليه آيين کواتر، و ج) عليه آزار و اذيت جادوگر.(146) بسياري از زنان قوي و داراي انديشه مستقل که مهارت خود را در بحث الهياتي تعميق بخشيده بودند و احساس استقلال معنوي شان را از طريق رهبري اعضاي فرقه بدعت گذار عليه سلطه کليساي رسمي و دولت وسعت داده بودند، از انگلستان به مستعمرات پيوريتن نيوانگلند آمده بودند. اين زنان وقتي به آمريکا رسيدند، به سادگي خود را تابع انديشه پيوريتني در باب خانواده و دولت سلطنتي قرار ندادند. نزاع بر سر شريعت ستيزي و ديدگاه هاي کليساي آزاد که در دهه 1640 فرو نشست، بايد به عنوان نتايج تلاش جهت وفق دادن فرقه بدعت گذار با نظريات پيوريتني از جامعه اصلاح شده رسمي(147) نگريسته شود.
نام آنه هاچينسون،(148) در بين رهبران جنبش شريعت ستيزي، بيش از همه مشهور است اما بايد دانست که او تنها در بين بسياري از پيوريتن هاي نيوانگلند که معتقد بودند حيات معنوي و تعليم مختص کشيشان منصوب(149) نيست بلکه ترجيحا مي تواند به وسيله مسيحيان داراي تفکر معنوي و به طور عام هم مرد و هم زن، اجرا گردد برجسته ترين است. آنه هاچينسون، براي دعا و هدايت معنوي، گروهي را در خانه خود گرد آورد و اين گروه به نحو روزافزوني صورت يک جمعيت بدعت گذار، که زن و مرد را شامل مي شد، به خود گرفت.
بهانه رسمي باري اتهام او به بدعت گذاري، بحث نسبتا فني اي در باب ارتباط ميثال لطف و ميثاق اعمال(150) بود. هاچينسون ادعا کرد که ميثاق لطف، مشخص مسيحي را از ميثاق اعمال فارغ کرده است. از آنجا که ميثاق اعمال با نظام اجتماعي پدرسالار و جايگاه زن در آن نظام مرتبط بود و اين در حالي بود که ميثاق لطف به عنوان امري که برتر از اين نظام اجتماعي است و وحي را مستقيما، بدون وساطت کليسايي مردان، به روح القدس محوّل مي کند نگريسته مي شد موضع هاچينسون سريعا هم به عنوان موضوع عوامانه و هم طغيان زنان عليه پدرسالاري کليسايي تلقّي شد. و از آن جهت که اين گروه پيوريتن حاکم، نظام پدرسالار را به عنوان [نظامي که] از جانب خدا تأسيس و جعل شده، ملاحظه مي نمود، چنين تلاش هايي براي الغاء آن، از طريق لطف تجات بخش، انکار بدعت آميزِ اراده متجلّي خدا محسوب مي شد. مشهور است که اين مطلب موضوع اصلي پرونده محاکمه آنه هاچينسون بوده است.که در اين پرونده دائما از پذيرش تابعيت زنان و وظيفه او نسبت به حفظ سکوت و عدم تعليم از او سؤال مي شود.
در ميان پيروان آنه هاچينسون که در سال 1638، مستعمره ماساچوست تي(151) را در پي محکوميت شان ترک گفتند، شخصي به نام اري داير(152) بود که بعد از محکوميت با شهورش به جزيره رَوْد(153) عزيمت نمود. ماري داير در دهه 1650 به انجمن دوستان پيوست و به همين جرم، در بازگشتش از انگلستان زنداني گشت. در سال 1659، ماري داير به ماساچوست بازگشت تا جنگ و مبارزه خودش را عليه دستگاه پيوريتن نيوانگلند پي گيرد. دستور داده شد که وي را به دار آويزند، اما در دقايق آخر، مجازاتش به تعويق افتاد و دوباره تبعيد گشت. هرچند دو يار کواکر او که مرد بودند، بر چوبه دار، جان دادند. اما ماري داير دوباره به ماساچوست بازگشت تا با حکومت پيوريتن،(154) به مبارزه برخيزد. و اين بار در شهر بستون کامون(155) به دار آويخته شد. بدين روي داير نه تنها جنگ پيوريتني تساوي خواه افراطي، عليه آيين پيوريتن پدرسالار را در نيوانگلند به تصوير مي کشد، بلکه همچنين به تنهايي ارتباط بين اين مبارزه کويکري پيوريتني و جدال هاي شريعت ستيزي پيشين در سال هاي 401537، را تصديق مي کند.
ارتباط بين اين مبارزات که بر سر استقلال و تساوي مردان و زنان بود و آزار و اذيت هاي جادوگران که در دهه هاي آخر قرن هفدهم در نيوانگلند از بين رفت، کمتر روشن است. مع الوصف در اينجا نيز استمرار وجود دارد. قابل ذکر است که موقعي که ماري فيشر(156) و يارانش يعني دو زن واعظ فرقه کواکر در ماساچوست و در سال 1656، در طريق بارابادوس،(157) بر عرشه کشتي دستگير شدند، نه تنها به کواکر بودن متهم گشتند بلکه همانند جادوگران زخمي شده مورد بازجويي قرار گرفتند. از نظر آيين پيوريتن رسمي، زني که از سلطه کليسايي مردان خارج شده، نه تنها مرتدّ بود بلکه به احتمال زياد جادوگر نيز بود. چرا که تنها وسوسه هاي شيطان قادر بود تا زن ضعيف را چنان قدرت ببخشد که بدينگونه در مقابل سلطه مرد قرار گيرد.
قبلاً ديديم که ويليام پرکينز در 1596، [عمل] جادوگري در زنان را با عدم تبعيت آنان از مردان در خانواده، کليسا و دولت، مساوي دانست. اين ارتباط در محاکمات جادوگري در نيوانگلند آشکار شد يعني جايي که يکي از اتهامات اوليه عليه زنان جادوگر، اتهام عدم تابعيت بود. لذا آن هيبنز(158) در ابتدا تکفير شد و بعدا به خاطر جادوگري در سال 1656 و اساسا به خاطر اتهاماتي که از مشاجره وي با مراجع قدرت شهري بر سر قراردادهاي درودگري ريشه مي گرفت اعلام شد. دادگاه کوشيد تا اثبات کندن که وي در مشاجراتش [با مراجع قدرت شهري]، عدم تابعيت خود را از سلطه شوهرش نيز اثبات کرده است. مطالعات جمعيت شناسي اخير راجع به جادوگري در نيوانگلند نشان داده که زناني که بيشتر احتمال داشت تا متهم گشته سرانجام اعدام شوند، بين 40 تا 60 سال سن داشته اند [يعني] بيوه هاي متمکّن يا زناني که به نحوي در اداره اموراتشان مستقل بوده اند و روح استقلال و عدم وابستگي به سلطه را ابراز داشته اند حال خواه به واسطه شوهر نداشتن يا تظاهر به حکمراني بر شوهران به جاي اينکه محکوم شوهران باشند. اين زنان قادر بودند سلطه مردان ملاّک و رهبران کليسا را به تمسخر گيرند. به عبارت ديگر زني که احتمال داشت به جادوگري متهم شود، زني بود که با نظريه پيوريتني راجع به تابعيت زن در «تدبير منزلِ»(159) جامعه دين سالار و پدرسالار، موافق نبود.
هر چند مذهب پروتستان بدعت گذار، در ماساچوست، در پايان قرن هفدهم از بين رفت [اما] در جاي ديگري سر برآورد. در نهضت هاي اصلاحي زهد باورِ(160) آلمان و انگلستان قرن هفده و هجده، فرقه هاي عرفاني و هوادار زندگي اشتراکي(161) جديدي به وجود آمدند که اغلب روايت هاي اوليه انسان شناسيِ گنوسيِ از مسيح دوجنسيتي را پذيرفته بودند. منبع مهم اين ديدگاه عرفاني جديد، عارف پروتستان ژاکوب بوهم(162) (16241575) بود. بوهم بر آن بود که آدم اوليه دوجنسيتي بوده است. با هبوط است که تقسيم به جنس ها [ي نر و ماده]، و همراه با آن نياز به وصلت مادي،(163) توليد مثل،(164) گناه و مرگ ظاهر مي گردد. با نجات در مسيح، آدم دوجنسيتي به حال اول برمي گردد. فرد رها شده،(165) جنسيّت و ازدواج را ترک گفته، به حالت اوليّه بي جنسي معنوي بازگشت مي کند. فرقه هاي عرفاني اي نظير رپيت ها(166) با هارمونيست ها،(167) تجرّد و شيوه زندگي اشتراکي را پذيرفتند و از آلمان به آمريکا مهاجرت نمودند تا فضاي آزادي براي رويت خود از «اورشليم جديد»(168) پيدا کنند. زنان همراه با مردان به عنوان اشخاصي که در اين انسانيّت نجات يافته و دو جنسي شريک هستند ديده شدند. فرقه هايي که ملهم از بوهم بودند نيز بر اتحاد عرفاني با حکمت الوهي(169) يا جنبه زنانگي خدا تأکيد ورزيدند.
از منظر رهبري زنانه، مهم ترين فرقه در اين سنتِ عرفان پروتستاني، فرقه شيکرهاي آنگلو آمريکايي يا انجمن متحد معتقدين به ظهور دوم مسيح(170) شيکرها، که در دهه 1770 در انگلستان و تحت رهبري مادر «آن لي»(171) گسترش يافتند و در سال 1774 به آمريکا مهاجرت نمودند، موضوعات الهيات هاي عرفاني و رسولي قائل به برابري را از کتاب مقدس و تاريخ مسيحي جمع آوري کرده آنها را به يک تقرير واضح و روشن تبديل کردند. از نظر شيکرها الهيات [قائل به] برابري از خدا آغاز مي گردد. خدا دوجنبشي است و داراي دو جنبه مرد و زني است. خلقت انسان به صورت خدا هم مرد و هم زن بيانگر اين ذات الوهي دوجنسيتي است. گناه همراه با هبوط انسانيت به جنسيت مادي ظاهر مي گردد. مسيح مي آيد تا ما را از اين گناه ماديّت برهاند. اما رستگار مادامي که خداند تنها به صورت مردانه آشکار شود ناقص است. لازم است که يک مسيح زن يعني ظهور وجهه مادري يا حکمت الهي ظهور کند تا وحي الهي و رستگاري انسانيّت را تکميل گرداند. اين وحي، به اعتقاد شيکرها در مادر «آن لي» به ظهور پيوسته است. از طريق وي انسانيّت مسيحايي فراهم گرديده است.
اين انسانيّت نجات يافته، با وانهادن جنسيت، وحدت معنوي اش برمي گردد، بعلاوه ذات دوجنسيتي خدا و نجات بايد با رهبري ديني نظام هاي دوگانه مردان و زنان، بيان گردد.
زنان و مردان شيکري در جامعه معنوي زيست مي کردند اما در بخش هاي متمايز خانواده، و هر کدام با رهبري مرد يا زن خودشان راهنمايي مي شدند. تمامي مراتب رهبري مردان در جامعه ذکور، با مراتب مشابه رهبري زنان در جامعه اناث شيکرها در يک رديف بود. آيين شيکر آشکارترين تلاش مسيحيت عرفاني بود که به واسطه آموزه خدا، انسان شناسي، مسيح شناسي اداره کليسا و در چهارچوب مفروضات سنتي که راجع به برتري غايت شناختي پدرسالاري نظام خلقت (هبوط يافته) داشت، الهيات تعادل را به وجود آورد.

مسيحيت جديد غربي (172)
همانگونه که ديديم معضلي که ميراث مسيحيت پولسي براي مسيحيت به ارث گذاشت، در دوگانه انگاري مفروض(173) بين نظام پدرسالارانه خلقت که با ازدواج و زاد آوري قرين بود و الهيات [قائل به] تساوي [مرد و زن] در مسيح که با برتري خلقت از طريق ترک ازدواج و جنسيت پيوند داشت قرار دارد. هر دو گروه مسيحي پدرسالار و افراطي، به اين دوگانه انگاري اساسي هر چند به شيوه هاي گوناگون رضايت دادند. از نظر مسيحيت پدرسالار، نظام پدرسالار، بايد نظام جامعه مسيحي را درست همانند جامعه تاريخي اداره نمايد. برابري در بهشت حاصل مي گردد. از نظر مسيحيان افراطي، تساوي، بر روي زمين آغاز مي گردد اما تنها در ضمن جامعه نجات يافته تابع گورهي رسولي(174) که معمولاً با تجرّد همراه است [تحقق مي يابد]. اين [تساوي]، به تساوي زنان [با مردان] در نظام مدني، منجر نمي شود.
اين دوگانه انگاري بين نظام پدرسالارانه خلقت و نظام تساوي خواه رستگاري تنها در نهضت هاي مسيحي قن نوزدهم که کليد [حل مسأله] نظام خلقت را از نهضت روشنگري گرفتند، از بين رفت نهضت روشنگري از اين جهت مهم تلقي مي شود، زيرا اين هضت ارتباط بين الهيات ناظر به خلقت و پدرسالاري را از بين برد. در تفکر روشنگري، نظام اوليه خلقت، با صورت خدا، مرتبط است. در آن نظام تمامي انسان ها به طور مساوي به صورت خدا آفريده مي شوند و هيچکدام بر ديگران برتري و حاکميت ندارند. همه انسان ها به نحو مساوي و مشترکا حاکم بر خلقت هستند و همه از ماهيت انساني يکساني که نهضت روشنگري آن را عقل و اراده آزاد مي داند بهره مندند.
همچنين نهضت رونشگري، از جهت اينکه تساوي اوليه را متعالي، معنوي و دوجنسيتي که مقدم بر تقسيم ماديّت زن و مرد است، نمي دانست، مذهب گنوسي باطني(175) را ترک گفت. بلکه اين تساوي اوليه همانا نظام جسماني و مخلوق طبيعت است. نظريه سابق راجع به ماديّت و تقسيم جنسي، به عنوان افتادن در گناه و تابعيت، حذف مي گردد. گناه حاکميّت و تقسيم، نه از جسمانيّت بلکه از ورود به سلسله مراتب اجتماعي شهروندي برمي خيزد که اين ترتيب اجتماعي، نظام اوليه طبيعت را به سوي نظام پدرسالار بندگي و اسارت تحريف مي کند.
با قرار گرفتن گناه بشريّت در نظام اجتماعي پدرسالار، از تفکر نهضت روشنگري اين نتيجه به دست مي آيد که خود جامعه براي بازگشت به نظام طبيعي و تساوي خواهانه اوليه قابل اصلاح است. با پيروزي عقل انساني، قرارداد اجتماعي جديدي قابل نگارش است که به نهادهاي اجتماعي توصيه مي کند تا با نظام تساوي خواهانه طبيعت هماهنگ باشند. از نظر متفکران ليبرال، از آنجا که تمامي افراد از ماهيت انساني يکساني برخوردارند، همگي بايد از حقوق انساني يکساني بهره مند باشند، يک نظام اجتماعير درست، نظامي است که ساختارهاي حقوقي و اجتماعي اي را پديد آورد که به واسطه آنها اين تساوي در طبيعت و حقوق، در ساختارهاي سياسي اصلاح شده تجسّم يابد.
بنابراين، تفکّر نهضت روشنگري، براي اولين بار به مسيحيت جديد اجازه داد تا ديدگاه مسيحي در باب رستگاري و تساوي در مسيح را با اصلاح نظام اجتماعي در راستاي عدالت تساوي خواهانه حقوق و موقعيت ها، متحد کند. رستگاري، ديگر آن جهاني نيست به گونه اي که تنها در بهشت قابل نيل باشد، همچنين با جامعه بدعت گذار و ناجي(176) که نظام غايت شناختي را با ترفيع نظام مدني و خانوادگي پيش بيني مي کند، مرتبط نيست. بلکه رستگاري هم اکنون مي تواند به عنوان اصلاح نظام شهري و حتي خانوادگي تصور گردد. به طوري که تساوي تمامي اشخاص را با دسترسي مساوي به قدرت هاي سياسي و موقعيت هاي اقتصادي و فرهنگي براي شکوفايي خود، مورد حمايت قرار دهد. اين تغيير در ارتباط الهيّات ناظر به خلقت و رستگاري، براي تمامي الهيدانان جديد ليبرال، از جمله الهيات فمنيستي، مهم و اساسي است.
نخستين کساني که آشکارا الهيات فمينيستي ليبرال را شکل دادند، نسل فمينيست هاي آمريکايي بودند که در دهه هاي 1830 و 1840، در ضمن جنبش ضد بردگي(177) سربرآوردند؛ شخصيت هايي چون: سارا و آنجلينا گريمک،(178) لاکرتياموت،(179) اليزابت کدي استنتون(180) و سوسن بي. آنتوني.(181) همگيِ اين رهبران فمنيست قرن نوزدهم بايد مفسّران ا لهيات فمنيسم مسيحي قلمداد شوند. ديدگاه آنان از اصلاح فمنيستيِ تمامي نهادهاي اجتماعيِ دولت، جامعه، خانواده و کليسا مبتني بر فهم فهمنيستي ليبرال از خلقت و رستگاري بود که در بالا ذکر شد.
سارا گريمک فهم خود را به منزله مبناي کتاب مقدس تساوي زنان در اثرش [با عنوان] «رساله هايي درباره تساوي جنس ها و وضعيت زنان»(182) (18371836) عرضه داشت. اين رساله ها در پاسخ به اعلاميه اي رسمي از طرف روحانيت جماعت گراي ماساچوست، که خواهران [راهبه] را به خاطر نطق عمومي در کليساها در حمايت از برده ستيزي، محکوم مي کرد، به نگارش درآمدند. اين روحانيت مدّعي بود که وابستگي زنان به مردان ترتيب طبيعي اشياء است و زنان با نطق عمومي، طبيعت و مشيّت خدا را نقض مي نمايند.
گريمک، در پاسخ، با تفسيري تساوي خواهانه از طبيعت اوليه، که مبتني بر سفر پيدايش (2726:1) بود، به دفاع پرداخت. در طرح اوليه خلقت، مردان و زنان مساوي آفريده شده اند و از طبيعت انساني مشابهي بهره مند گرديده اند. هر دو، در حاکميّت بر طبيعت شريکند، اما هيچ کدام بر ديگري حاکميت ندارد. اين زنان نبودند بلکه حاکميت مردان بود که با واژگون ساختن تساوي جنس ها که از سوي خداوند ترتيب يافته بود، طبيعت [اوليه] را نقض کرد:
ميل به سله يافتن(183) احتمالاً نخستين عارضه هبوط بود و از آنجا که موجود ذي شعور ديگري در هستي نبود تا اين سلطه بر او اِعمال گردد، زن اولين قرباني اين ميل نامقدس گرديد.
... تمام تاريخ گواهي مي دهد که مرد، زن را تابع خواستِ خود قرار داده است، از وي براي بالا بردن التذاد شخصي خود استفاده نموده، وي را براي لذّت حسّي خود به خدمت گرفته و او را ابزاري براي راحتي بيشتر خود قرار داده است. ولي هيچ گاه متمايل نبوده که زن را تا آن مرتبه اي که مقدّر بوده در آن قرار گيرد، بالا برد. او تمام آنچه را که در توانش بود انجام داده تا خود زن را تنزّل مقام داده، انديشه اش را به اسارت درآورد. و اکنون فاتحانه بر ويرانه اي که به وجود آورده مي نگرد و مي گويد موجودي که وي عميقا بدان صدمه زده، دون مرتبه تر از اوست.
از نظر گريمک، نمود فرودستي زنان به لحاظ عقلي يا توان مديريتي، محصول اجتماعي شدن(184) تحريف شده، و نه طبيعت، است. زنان هنگامي که از اين اسارت ناروا رهايي يا بند و از حقوق و موقعيت هاي مساوي بهره مند گردند، قادر خواهند بود تا به تساوي با مردان که [وضعيت] واقعا بالقوّه زنان محسوب مي گردد برسند:
من براي جنس خود نفعي طلب نمي کنم، [و] ادّعايمان درباره تساوي از دست نمي دهم. همه آنچه که من از برادرانم مي خواهم اين است که پايشان را از گردن هاي ما بردارند و به ما اجازه دهند تا بر زميني که خداوند مقدّر نموده آن را به تصرف آوريم راست قامت بايستيم.
در سال 1848 اين رهبران اوليه حقوق زنان در «سنکا فالزِ»(185) نيويورک به هم رسيدند تا براساس بيانيه استقلال آمريکا «بيانيه اي در باب حقوق زنان» طرح ريزي کنند. اين زنان آموزه ليبراليِ طبيعت اوليه را اقتباس کردند و آن را جهت ادّعاي تساوي زنان و مردان در حقوق، بسط دادند و اين در حالي بود که عليه هزاره هاي ظلم مردان و غضب حقوق زنان معترض بودند. اين بيانيه با تصميم نهايي اي که به «انحلال سريع امتياز انحصاري مردان نسبت به سکوي وعظ و خطابه» دعوت مي کند، پايان مي يابد. بنابراين مکتب فمنيسم اوليه، نهاد کليسا را هماند ديگر نهادهاي اجتماعي ملاحظه مي کرد که بايد اصلاح گردد تا زمان را در حقوق طبيعي شان نسبت به تحصيل، اعتراف و تصميم گيري، وارد کند.
در سال 1853، اين تقاضاي موقعيت هاي مساوي در کليسا، اولين بار با انتصاب يک زن در [منصب [کشيشي جماعت گرا، جامه تحقق پوشيد. اين زن آنتونيت براون(186) فارغ التحصيل کالج اُبرلين(187) نخستين مدرسه علوم ديني که زنان را مي پذيرفت بود. خطابه اي که در آن موقعيت به وسيله «لوترلي»(188) واعظ عضو کليساي انجيلي پروتستان ايراد شد، مشخص کننده ترکيب ليبراليسم و مذهب پروتستان افراطي، در مسيحيت تساوي خواه قرن نوزدهم بود. لي آيه 28:3 از غلاطيان را به عنوان متن [سخنراني] خود انتخاب کرد: «در مسيح زن و مردي وجود ندارد»، اما وي همچنين شديدا به موضوعات روايت عيد پنجاهه از کتاب اعمال رسولان باب 2 نزديک مي شود، از نظر لي، وعظ اساسا رسالتي نبوي است. و چون از عهد جديد برمي آيد که وظيفه نبوّت را خود مسيح به زنان، برابر با مردان، اعطا کرده است، همواره کليسا در انکار وظيفه متعدّد(189) زنان بر خطا بوده است. لي در انتصاب آنتونت براون تصريح کرد که ما آيين تازه اي رواج نداده ايم بلکه در واقع به انديشه اصلي مسيح بازگشته ايم.
اما در قرن نوزدهم، اين مسيحيت تساوي خواه، با جنبشي مخالف که بر طبايع متفاوت و مکمل(190) مردان و زنان تأکيد مي کرد، در هم آميخت. براساس اين انسان شناسي، زنان فرودست تر از مردان نبودند. در حقيقت زنان از بسياري جهات، برتر اما متفاوت از مردان تلقّي مي شدند. زنانگي هم رديف با عشق، نوع دوستي، معنويت و پارسايي بود و در تقابل با عقلانيت و قدرت بود از اين ديدگاه فضيلت زنانه تقريبا معادل با فضيلت مسيحي بود و هر دو در محدوده شخصي و خانوادگي، جداي از حيات عمومي، قرار داشتند. اين ديدگاه منعکس کننده خانه دار شدن(191) روز افزون زنان طبقه متوسط، عرفي شدن(192) جامعه و از رسميّت انداختن(193) و خصوصي کردن دين بود.
محافظه کاران مسيحي و سکولار(194) از نوع دوستي و پارسايي زنانه به منزله استدلالاتي به نفع نامناسب بودن زنان براي قدرت عام و فراگير(195) بهره بردند. زن، همانند دين، بايد در خانه نگهداري شود. اما زنان مسيحي از اين نفوذ رو به رشدِ زن در دين استفاده بردند تا انجمن هاي خيرخواهانه اختياري و انجمن هاي تبليغي خانگي و غيرخانگي زنانه اي تأسيس کنند و بدين ترتيب نهادهاي کليسايي زنانه اي را شکل دادند که به وسيله آن نسبت به نقش هاي عام در کليسا و اجتماع اظهار حق نمايند. اين فمنيست هاي اصلاح گر به جاي پذيرش اين ديدگاه محافظه کارانه که طبيعتِ معنوي تر زنان آنها را براي زندگي عمومي نامناسب کرده است، استدلال مي کردند که فضايل زنانه دقيقا همان چيزي هستند که نظام عمومي بدان نيازمند است زنان بايد در پي به دست آوردن حق رأي باشند و در تمامي عرصه هاي رهبريِ عمومي متاعي کسب کند، تا نظام اجتماعي را از فسق و فساد پيرايش نموده، آن را به معيارهاي بالاتري از فضيلت زنانه ارتقاء بخشند.
اتحاديه زنان مسيحي طرفدار منع نهضت خويشتن داري،(196) تحت رهبري فرانسيز ويلارد،(197) در اواخر قرن نوزدهم نمونه سنتي کاربرد انديشه برتري اخلاقي زن، به عنوان مبناي يک نهضت، نه فقط براي منع نوشابه هاي الکلي بلکه براي تجهيز کامل اصلاحات اجتماعي که در پايان جنگ به اوج خود مي رسيد بود. اکثر فمنيست هاي فاتح به اين باور که مسيحيت، حکم به تساوي زنان مي کند، به طور سينه اي ادامه دادند. آنها متمايل بودند، براساس تساوي زنان، به عنوان اشخاص انساني، و برتري اخلاقي آنان، به عنوان مؤنث بودن، بر حق زنان استدلال کنند.
اگرچه قليلي از فرق مسيحي (نظير اعضاي کليساهاي جماعت گرا،(198) توحيد باوران،(199) قائلين به نظريه رستگاري عام(200) و پروتستان هاي متوديست)(201) در قرن نوزدهم، به انتصاب زنان، به مقام کشيشي قائل شدند [ولي] در جريان اصلي پروتستانتيزم؛ [يعني [(متوديست ها،(202) کليساهاي مشايخي(203) [پيرو کايومن] و لوتري ها(204))، از اين کار سرباز زدند. مقامات روحاني زنان و نقش آنان در خانه و عمل رسالتي بيروني، بدان جهت مورد استفاده قرار مي گرفتند تا خيرخواهي زنان را به بندگي و عبادت مسيحي انتقال دهند. در سال 1956 موقعي که کليساي متودليست (ترکيبي از پروتستان هاي متودليست و کليساي اسقفي متوديست) به انتصاب زنان [در پست هاي کليسايي] رأي داد. اين انکار تاريخي عکس شد. کليساي مشايخي نيز در همان سال با انتصاب زنان موافقت نمود. در طي يک و نيم دهه بعد، اکثر کليساهاي پروتستانِ آمريکا و سراسر جهان همين کار را انجام دادند. و همراه با کليساي اسقفي به انتصاب آنان در سلا 1975 رأي دادند. تنها گروه هاي پروتستان بنيادگراي محافظه کار(205) و سنت هاي تاريخي ارتدوکس شرقي و مذهب کاتوليک رومي هنوز به سنت طرد زنان از کشيشي منصوب(206) چسبيده اند.
بين سال هاي 1968 و 1983، اين چرخش تاريخي، در افزايش تعداد زنان در مدارس الهياتي انعکاس يافت. در مدارس ديني پروتستاني که زنان را کشيش تربيت مي کردند، دانشجويان زن سريعا به تعدادي مساوي با مردان رسيدند. حتي مدارس ديني اي که محافظه کارتر بودند، شاهد افزايش قابل توجه دانشجويان ديني زن بودند، اين افزايش به زودي، افزايش زنان در تعاليم الهياتي و رشد انتقاد فمنيستي از تحصيلات الهياتي و سنت کليسايي را به دنبال داشت. تمامي شاخه هاي مسيحيت امروزي، خود را از ناحيه زنان تحت فشار روزافزون مي بينند تا تساوي کامل در تمامي سطوح اداره کليسا را بپذيرند و بدنامي الهياتي راجع به زنان را از تعاليم و زبان خود پاک نمايند.
اما اين جنبش فمنيستيِ رو به رشد، در کليساهاي مسيحي، بدون مقاومت به وقوع نپيوسته است. در دهه گذشته، جنبش هاي ارتجاعي(207) در همه جاها آشکار بوده اند. بنيادگرايان پروتستان،(208) استدلالات تاريخي ناظر به برتري مردان، به عنوان [امري ناشي از] نظام خلقت، و فرودستي زنان، به منزله ماهيت و مجازاتشان به خاطر گناه حوا، را دوباره زنده کرده اند. الهيدانان کاتوليک و ارتدوکس، تقارير جديدي از استدلالات سنتي را، به نفع روحانيت مرد، به نگارش درآورده اند که مبتني بر مردانگي مسيح است. پروتستان هاي ليبرال امروزه اغلب موضعي ميانه دارند [يعني از سويي]، اقتضائات روزافزون براي ورود زنان [به منصب کشيشي] و [نياز به] زبان الهياتي عامّ(209) [که مرد محور نباشد] را مي پذيرند و از سويي ديگر براي ا تّحاد جهاني(210) با سنت هاي کاتوليک و پروتستان، متمايلند تا هر چه بيشتر با الگوهاي تاريخي کشيشي پدرسالار همنوايي داشته باشند. بي ترديد روشن است که منافع فمنيسم در کليسا ادامه خواهد يافت و با جنبش جهاني کردن کليساها که مرد محور و مبتني بر الگوهاي تاريخي پدرسالار در باب کشيشي است، مورد خدشه قرار نخواهد گرفت.
بنابراين کليساي مسيحي، امروزه در تقاطع بين سنّت ناظر به نظام پدرسالاري که سنّتا زنان را فرودست قرار داده و آنها را از [مناصب[ کشيشي خارج ساخته است و بازنگري نظام مند و کاملي از پيام و مأموريت مسيحيت که مبتني بر الهيات [قائل به [تساوي است واقع است.

مشخصات مأخذشناختي اين مقاله چنين است : Rueter, Rosemary Radford, "Christianity", from "Women in World religions", edited by Arvind Sharma, published by state university of New York 1987, pp. 207-234.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. Rosemary Radford Rueter
2. Western christian developement
3. the Church
4. Simplification
5. theological understanaling
6. Subordination
7. equivalence
8. "Subordination and equivalence: the nature and Role of women in Agusting and Thomas Aquinas"
9. Kari Borreson
10. equivalence
11. equality
12. symbols of paternal authority
13. female symboles
14. equivalent images for God
15. paternal authority
16. lectionary
17. National Council of churches
18. prayerful suffering
19. theology of equivalence
20. minority movements
21. normative
22. copartners
23. stewards of creation
24. redemption
25. ethnocentrism
26. sinful
27. divinely intended punishment
28. the pentecost text of Acts
29. risen christ
30. ministry
31. post Poulin patriarchalizing christianity
32. carlier egalitarian christianity
33. the Law
34. Learned seribal
35. priestly Jewish male
36. The ritually unclean
37. socially outcast
38. "faithful remonant"
39. historicity
40. Mary and Martha
41. prophecy
42. four prophet daughters of philip
43. Eucharist
44. charisma
45. office
46. traveling evangelists
47. Euodia
48. Syntyche
49. Junia
50. apostle
51. priscilla
52. Aquilla
53. phoebe
54. deacon
55. prostasis
56. Coming eschatological order in christ
57. dualism
58. charismatic prophetic christianity
59. ascetic form
60. gnostic
61. Radical christian conuersion
62. chastity
63. mart yrdom
64. paul and tecla
65. pastoral Epistle
66. prophets
67. teachers
68. bishops
69. presbyters
70. deacons
71. spritual gifts
72. teaching
73. silence
74. servitude
75. D.R.MacDonald
76. The Legend and the Apostle
77. oral christianity
78. Patriarchal paulinism
79. the New Testament canon
80. Victorian patriarchal doutero - paulinism
81. theolog of inclusion
82. sectarian or heretical forms
83. monastic movements
84. womens' monasticism
85. Prophetic popular morements
86. mystical and gnostic
87. Prophetic version
88. Last times
89. Montanists
90. Maximilla
91. Priscilla
92. prophetic revealers
93. New dispes sation
94. redeemed humanity
95. Proplhetic apocalyptic christianity
96. Literatwre of Popular christianity
97. Acts of Martyrs of Lyons and vienna
98. Blandia
99. deaconesses
100. Popuar asceticism
101. Gnosticism
102. androgynous
103. material embodiment
104. female assetic
105. mysticism
106. monasticism
107. ascetic women
108. Biology
109. male semen
110. femaleness
111. misbegotten male
112. Beguine houses
113. Waldensians
114. spritual Fransiscans
115. Monastic reform morements
116. Joachim of Fiore
117. third age of theSpirit
118. Clerical church
119. monastic
120. evangelistic
121. female - led
122. new dispensation of the spirit
123. hierarchical church
124. domestic economy
125. Little minister
126. constituted authority
127. William Perkins
128. Domestical oeconomie
129. The Damned Art of Witchcraft
130. weaker vessel
131. New England
132. Lay conscience
133. established Anglian state
134. charismatic gifts
135. John Rogers
136. fifth monarchist preacher
137. church clssemblie
138. margaret fell
139. George Fox
140. "women's speaking Justified Proued and Allowed of by the Scriptures"
141. evangelistic ministry
142. Caribbean
143. radical egalitarian Puritanism
144. antinomianism
145. free chured radicals
146. witchcraft persecutions
147. established reformed society
148. Anne Hutchinson
149. ordained ministers
150. Covenant of works
151. Mssachussetts Bay colong
152. Mary Dyer
153. Rhode Island
154. Puritan theocracy
155. Boston common
156. Mary Fisher
157. Barabaolos
158. Ann Hibbens
159. domestic economy
160. Piestist reform movements
161. Communitarian
162. Jacob Boehme
163. Carnal union
164. reproduction
165. The redeemed
166. Reppites
167. Harmonists
168. New Jerusalem
169. divine wisdom
170. united society of Believers in christs' second Appearing
171. Ann Lee
172. Modern western christianity
173. assumed
174. prophetic witness
175. mystical gnosticism
176. sectarian redemptive community
177. abotitionist
178. Angelina and sara Grimke
179. Lucretia mott
180. Elizabeth cady stanton
181. Susan B. Anthony
182. Letters on the equality of the sexes and the condition of women
183. Lust of domination
184. Socialization
185. Seneca Falls
186. Antoinette Brown
187. oberlin college
188. Luther Lee
189. ordained ministry
190. Complementary
191. domestication
192. Secularization
193. Disestablishment
194. christian and secular conservatives
195. public power
196. The women's christian temperance union.
197. Frances willard
198. congregationalists
199. the unitarians
200. the univer salist
201. methodist protestants
202. Methodists
203. presbyterians
204. Lutherans
205. Conservative fundamentalist protestant groups
206. ordained ministry
207. reactionary movements
208. protestant fundementalists
209. inclusive theological language
210. ecumenical alliance



در اين مقاله دوره هاي عمده مسيحيت غربي، (2) و نحوه مناسبات مرد و زن در جامعه مسيحي (3) را، از منظر الهيات بررسي مي شود. اين [موضوع]. (1)، تاريخ بسيار پيچيده اي دارد که تمامي بيست قرن [گذشته]، فرهنگ هاي مختلف و نهضت هاي ديني را در بر گرفته است. قصد آن ندارم که درباره سنّت هاي کاتوليک و ارتدوکس شرقي که اصلاً قصد ورود به اين گفتمان را نداشته اند يا تحقيقات تاريخي اي راجع به اين موضوع انجام نداده اند داوري کنم. [چرا که] محدود ساختن اين تحقيق به مسيحيّت غربي، کاتوليک رومي و پروتستان به قدر کافي پيچيده است. اين مقاله ضرورتا ساده سازي (4) در بردارد. من خطوط اصلي [مسيحيت] را حول موضوع تعارض بين دو فهم الهياتي (5) از مناسبات مرد و زن [يعني [فرودستي (6) و تعادل، (7) ترسيم مي کنيم.
تعارض بين اين دو موضوع، قبلاً در يکي از نخستين کتاب هاي مربوط به انتقادات فمينيستي از الهيات مسيحي [با عنوان] «فرودستي و تعادل : ماهيت و نقش زنان از ديدگاه آگوستين و توماس آکوئيناس» (8) از کري بوريسو (9)، که نخستين باد به سال 1968 م در فرانسه به چاپ رسيد، مورد بررسي و کاوش قرار گرفته است. بورسون واژه «تعادل» (10) را بر «تساوي» (11) ترجيح مي دهد، زيرا «تساوي» به تشابه اشاره دارد، در حالي که در «تعادل» [با اينکه] تفاوت هاي فيزيکي و روانشناختي لحاظ مي شود، ولي اين تصور که چنين تفاوت هايي به سلسله مراتبي قابل تفسيراند، انکار مي شود. دو زن هر چند از جنبه هاي متعدد تفاوت دارند، با اين حال، هر دو انسان اند و داراي ارزش مساوي.
تعارض بين اين دو ديدگاه که يکي تعادل مرد و زن را به عنوان انسان تصديق مي کند و ديگري زنان را به لحاظ اجتماعي و حتي هستي شناختي نسبت به مردان تابع و فرودست معرفي حلال مي نمايد ريشه در کل تاريخ مسيحيت دارد. ناهمخواني اين دو ديدگاه، ريشه در کتاب مقدس مسيحي يا عهد جديد دارد. آن چه که من در اين مقاله در صدد انجامش هستم، تعريف اين دو ديدگاه اساسي فرودستي و تعادل و سپس رديابي تعارض اين دو ديدگاهِ مربوط به مناسبات مرد و زن، در دوران هاي متعاقبِ تاريخِ کليساي مسيحيت غربي است [يعني] : 1. دوره عهد جديد 2. دوره آباء و قرون وسطي 3. نهضت اصلاح ديني و مذهب پروتستان اوليه و 4. دوران جديد که از قرن نوزدهم آغاز مي گردد.
اساس الهيات [قائل به] فرودستي، انديشه رياست و برتري مردان نظام آفرينش است. اين انديشه اساسا نظام اجتماعي پدرسالار را با نظام طبيعي يا نظام الهي آفرينش يکي مي داند. بنابراين برتري مذکّر، ذاتيِ اشياء است و اراده اراده خدا نيز بدان تعلق گرفته است. هر گونه تلاشي جهت واژگوني اين نظام خواه با اعطاي استقلال به زنان يا دادن حقوق مساوي به آنان طغيان و شورش عليه خدا محسوب گشته، آشوب هاي اجتماعي اخلاقي را در اجتماع انساني به دنبال خواهد آورد. اين انديشه که برتري مردان، [ذاتي] نظام خلقت است معمولاً اين فرض مضمر يا مصرّح را با خود دارد که خدا مذکّر است يا لااقل با نمادهاي ناظر به سلطه پدرسالارانه (12) به نحو مناسب نشان داده مي شود. بنابراين، نمادهاي زنانه، (13) به هيچ وجه نمي توانند به عنوان تصاوير معادل، براي خدا (14) لحاظ گردند. اقتدارِ پدرانه، (15) به عنوان نيروي واجد قدرت و حکومت بر ديگران، بيانگر ذات و ماهيت خداست. بدون شک، اين فرض، نخستين دليلِ اساسي خصومتي است نسبت به خواندنامه اي (16) که زباني عام دارد [يعني خاص مردها نيست] و اخيرا توسط شوراي ملي کليساها (17) مجاز دانسته شده است.
چنين ديدگاهي نظام اجتماعي، اقتدار مطلق مردان را به عنوان شوهران و پدران، بر زنان به مثابه همسران و فرزندان ايجاب مي کند. ارتباط مناسب بين جنس ها [يعني زن و مرد]، ارتباطي است از نوع فرمان و اطاعت است هر چند چنين ارتباطي مي تواند با عشق و محبت، شيرين و ملايم گردد. زنان نبايد در انديشه ها و رفتار خود به گونه اي مستقل عمل کنند بلکه اساسا بايد همچون مقلّدين تابع مردان باشند. اوامر مردان را اطاعت کنند و واسطه آنها (در آوردن) فرزندان (و بردگان يا نوکران) باشند. حتي زماني که مرد، قدرت خود را به نحو طغيانگر، دلبخواهي يا مجرمانه اعمال مي کند، سرپيچي و زندگي مستقل براي زن، موجّه قلمداد نمي گردد، بلکه با سکوت و [تحمل] رنج سپاس آميز، (18) به نظام اجتماعي خدمت کرده، از خدا اطاعت کند و تلاش کند تا با اجابت کردن و پيروي شايسته شوهر را [به وضعيت] بهتر [رهنمون] کند.
الهيات قائل به فرودستي، با اشارات متعددي به اينکه زن، واقعا به لحاظ اخلاقي، هستي شناختي و عقلي، پايين تر از مرد است، از ديدگاه برتري مردان به عنوان [امري که ذاتي] نظام خلقت [است]، حمايت مي کند. فرودست بودن زن صرفا مربوط به منزلت اجتماعي وي نيست بلکه مربوط به فرودستي واقعي وي مي باشد. زن از تمامي جنبه ها نسبت به مرد کمتر توانايي زندگي مستقل را داراست. علاوه بر اين، به جهت فرودست بودن، اگر مستقل عمل کند گناه کرده است. بنابراين يک موضوع اصلي در الهيات قائل به تبعيت اين است که زن قرباني منشأ گناه است. زن، با مستقل عمل کردن، باعث هبوط بشريّت شد.
اين انديشه، تا تبعيت زن را، نه صرفا با قرار دادن آن به عنوان يک خويشاوند اختياري بلکه به عنوان خويشاوند اجباري اي که زن بايد به عنوان مجازات گناه و مانعي براي گناه بيشتر متحمّل گردد، تقويت مي کند.
بنابراين منزلتِ اخلاقي زن در الهيات قائل به فرودستي کاملاً دو وجهي است. از يک سو، زن، به نوعي اخلاق قهرمانانه تواضع و رنج، عفّت و از خودگذشتگي، دعوت مي شود که [چنين اخلاقي] در اين جد بر مردان الزامي نيست، اما به آرمان مسيحي مسيح بيسار شبيه است. از سويي ديگر به زن به عنوان [موجودي] که اخلاقا پست تر از مرد است نگريسته مي شود : خود سرولجباز، فاقد تسلط نفس بر احساسات و خواهش ها، فريبنده مرد و لذا نيازمند به اينکه براي صلاح خودش و براي جلوگيري از اينکه ظرفيت ها و توانمندي هاي برترِ عقلانيت و فضيلت مردانه را از بين ببرد، کنترل شود. اين تصور از تصوير دو وجهي زن در مسيحيت آنجا بيان شده که مريم، مادري پاکدامن و مطيع خدا، و حوا زن متمرّدي که گناه او باعث هبوط به اين جهان شد. در حد بسيار افراطي، جادوگر به عنوان کارگزار شيطان، در مقابل مريمِ کارگزار پروردگار، ديدگاه منفي نسبت به زن را به تصوير مي کشد.
صورت بندي مطالب بدين نحو، که با الهيات قائل به فرودستي پيوند خورده است، هر چند در اکثر تاريخ مسيحي ديدگاهي حاکم و رسمي درباره زن بوده، ولي هرگز تنها ديدگاه موجود در مسيحيت نبوده است. الهيات قائل به تعادل (19) نيز (2) اگر چه عموما نهضت هاي کوچک از آن دفاع مي کردند کليساهاي آزادانديش (20) رايج و حاکم شده است. الهيات قائل به برابري، داستان خلقت از سفر پيدايش (27/1) را که بنابر آن مرد و زن طبق صورت خدا آفريده مي شوند به عنوان اصل هنجارين، (21) براي ديدگاه خود درباره مناسبات مرد و زن اتخاذ مي کند. هم مرد و هم زن، به عنوان انسان، به طور مساوي از صورت خدا بهره مندند. و هر دو بر مخلوقاتِ پست تر، حاکميت دارند. هيچکدام بر ديگري سيطره ندارد. آنها در مقابل خدا همانند دو رقيب (22) هستند و کارگزارِ خلقت، (23) محسوب مي شوند.
مشاهده مي شود که چنين فهمي از انسانيتِ مشترک در صورت خدا، در مسيح بازگردانده مي شود. غلاطيان (28 :3) که در آن تعميد يافتن به مسيح متحد شدن تمام انسانيّت؛ مرد و زن، يهودي و مسيحي، برده و آزاد تلقي مي شود مشخصه الهيات مسيحي قائل به برابري است که در [مفهوم] نجات، (24) بازگردانده مي شود. به سبب مسيح، سلطه و برتري مردانه و تمامي اشکال نژادپرستي، (25) گناه آميز (26) محسوب مي شود. نفرين شدن حوا که بايد فرزنداني را به زحمت به دنيا آورد و تحت سيطره شوهرش باشد به عنوان مجازاتِ الهي، (27) خوانده نمي شود بلکه همچون گزاره اي تاريخي در باب شأن هبوط يافته بشريت که اشتراک حقيقي زن و مرد را بد جلوه داده خوانده مي شود. اين برابري که در مسيح برگردانده شده است با متن عيد پنجاهه (28) اعمالِ رسولان 17 :2 (يوئيل28 :2) بسط بيشتري مي يابد. که ضمن آن روح نبوت، توسط عيساي برخاسته از مردگان (29) فرستاده مي شود تا با جامعه مسيحي همراه باشد، به «هر دو کنيزان و خدمتکارانِ زن و مرد» عطا مي شود اين سه متن، سنگ بناهاي الهيات قائل به برابري را شکل مي دهد و شخص مي تواند آنها را قرن هاي پي درپي در نهضت هايي بيايد که در صددند تا تساوي زنان با مردان در انسانيت و به همان نحو دعوت زنان به کشيشي (30) را تصديق نمايند.

عهد جديد
هر چند از منظر مسيحيت مردسالار از ديرزمان، عهد جديد اساس الهيات قائل به فرودستي داشته شده، به نظر مي رسد که مبناي چنين الهياتي، اولاً و بالذّات در متونِ از عهد جديد قرار دارد؛ که پس از پولس تدوين گشته است؛ [يعني] در مراحل اوليه رشد مسيحي الهيات قائل به تعادل، حضور دارد، اظهارات شديد و با حرارتي که فرودستي زنان را موجّه جلوه مي دهند، امروزه بايد به عنوان بياناتي دانست که مربوط به مسيحيت آبايي پس از پولس (31) است.
تعارض با وارثان مسيحيت برابري خواه (32) در دوران اوليه است. الهيات قائل به تعادل، در داستان هاي انجيل به صورت تلويحي بيان شده نه تصريحي. قابل توجه اين است که چون در انجيل هيچ متني وجود ندارد که فرودستي زنان را موجه جلوه دهد، دين [مسيحيت] آبائي به نحو شاخصي بر استنتاجاتي مبتني گشته که بيشتر از کتاب اول عهد عتيق (33) و نظام خلقت آنگونه که در داستان دوم خلقت از سفر پيدايش 32 مورد اشاره قرار گرفته است استخراج گشته، نه از تعاليم دومينيکي.
به هر حال، واضح است که مسيحيت اوليه اساسا از خود چنين قرائتي نداشته است، بلکه بيشتر به نجاتي نظر داشته که عيسي مسيح آن را به عنوان امري که نظام هاي تبعيض اجتماعي را بر مي اندازد و تمامي اشخاص، مرد و زن، يهودي، سامري يا غير يهودي، تعليم يافته يا تعميد نيافته را به منزلت و شأن تازه اي در قبال خداوند سوق مي دهد، اعلام کرده بود. هسته پيام مسيحايي عيسي، «اخبار نيکو به مستمندان» تلقي مي شد، که دقيقا به معناي براندازي نگرش هايي بود که مردان نسخه آموخته (34) يا کاهن يهودي (35) را بهره مند از حق ويژه و لطف خدا مي دانست. در مقابل اين ديدگاه سنتي در باب لطف الهي به برگزيدگان پارسا، پيام عيسي خطاب به مکاني بود که از اين نظام انحصاري [تبعيض آميز] بيرون مانده بودند، [يعني] فقراء، آنان که به لحاظ آئيني ناپاک بودند، (36) مطرودين اجتماعي (37) و مردم تمامي ملت ها.
داستان هاي انجيل غالبا چنين اخبار نيکويي را، با توصيف اين گروه هاي مطرود از طريق نمايندگان مؤنث، نقل مي کنند : زن مبتلا به خونريزي، بيوه، زن سامري و زن فنيقي.
اين داستان ها، اساس وجود سلسله مراتب امتياز ديني را، همانند زنانِ چنين گروه هاي مطرودي، پايه ريزي مي کنند. اين مطرودين، دقيقا کساني هستند که قرار است «در پادشاهي خدا اولويّت داشت باشند» آنها کساني هستند که پيامِ پيام آور خدا را «با رضايت» مي شنوند و اين در حالي است که نمايندگانِ نظام رسمي که از امتياز ديني برخوردارند [يعني] کاهنان، کاتبان و فريسيان آن را تکذيب مي کنند. لذا محور ديدگاه انجيل، پيامي است مربوط به عمومي سنت شکنانه در نظام اجتماعي و ديني موجود در عصر مسيح؛ [در نتيجه اين تغيير [آخرين، اولين و اولين، آخرين خواهد بود.
اين ديدگاه انجيل، به طور آگاهانه فمينيستي نيست؛ بدين معني که زنان را به عنوان يک گرون مسأله سازِ ويژه، مجزّا نمي کند، بلکه تصديق مي کند که زنان زيرمجموعه اي از گروه هاي اجتماعي اي هستند که از سوء استفاده هاي خاص مضاعف رنج مي برند. چنين ديدگاهي، نمونه هايي از اين زنان را ذکر مي کند تا ديدگاه اساسي خود درباره اخبار نيکويي که «بالانشينان را از عرش به فرش مي آورد و زمينيان را برفراز مي نشاند» (لوقا52 :1) به تصوير کشد.
اين برداشت، نه تنها در داستان هاي خاصي که در آن زنانِ مطرود به عنوان شنوندگانِ انجيل ترسيم گشته اند به چشم مي خورد، بلکه در مسير روايي هر چهار انجيل يافت مي شود. تمامي اناجيل شکل نمايشنامه اي دارند که در آنها مسيح به عنوان پيامبر مسيحايي خدا، پيوسته به وسيله خانواده اش، وطن، رهبران ديني، جمعيت هاي ملوّن و بي ثبات که [فقط] گاهي به او گوش فرا مي دهند و سرانجام به وسيله شاگردان مذکرش خيانتي که با تذکيب پطرس حواري به اوج خود رسيد تکذيب مي گردد. بنابراين پيروان مؤنث او «باقي ماندگان مؤمن» «بقيّه المؤمنين» (38) تلقّي مي گردند که تا پاي صليب با او باقي مي مانند و ا ولين کساني هستند که بر سر قبر او رستاخيز وي را گواهي مي دهند و اخبار نيکو را براي شاگردان مذکر نگران، در اتاق بالايي بردند.
هر چند اکثر محققان جديد ممکن است تاريخي بودن (39) دقيق اين نمونه را به ويژه داستان قبر خالي مورد ترديد قرار دهند، مهم آگاهي مسيحيت نخستين است که مواد اناجيل را به اين شکل داستاني درآوردند و سپس در کل حيات و مرگ غم انگيز عيسي مسيح، اين پيام اساسي را که «آخرين، اولين خواهد بود» به تصوير کشيدند. آنان که هيچ افتخاري ندارند و از چنان ارزشي برخوردار نيستند که در نظام دينيِ حاکم، مشهود تلقّي گردند، باقي ماندگان مؤمن و اولين شهود رستاخيز هستند.
همچنين واضح است که اين آگاهي اوليه مسيحي نسبت به اينکه از نظام سابق به نظام جديدي از نجات فراخوانده شده اند، در الگوهاي کشيشي اي که زنان را [نيز] شامل مي شد، آشکار بود. برخلاف الگوهاي رايجِ در کنيه ها، کليساي اوليه مسيحي، زنان را در اجتماع تعليمي داخل کرد. زنان همرديف با مردان دعوت شده بودند تا تورات جديد عيسي مسيح را مطالعه کرده، بياموزند و موعظه نمايند. شاهد بر اين تساوي، فقره مريم و مارتا (40) از انجيل لوقا (4238 :10) است. که آنجا حق مريم در يادگيري همراه با شاگردان مرد برگرد عيساي ربي و بر خلاف نقش سنّتي زن در يهوديت، که با پخت و پز و خدمت کاري، مردان را براي مطالعه آزاد مي گذارد موجه دانسته مي شود. اگر چه اين متن در مسيحيت بسيار بد تفسير شده است [اما] محتمل است که سياق اصلي آن، نوعي توجيه براي ورود زنان به اجتماع تعليمي مسيحيت باشد. همچنين حضور زنان در اجتماع تعليم و تعلّم، احتمالاً در الگوي حکايت هاي دوتايي که در اناجيل به چشم مي خورد، منعکس شده است، که در آنها همين انديشه با نمونه هاي مرد و زن به تصوير کشيده مي شود براي مثال زني که در جست وجوي سکّه گمشده است قرين با چوپاني که به دنبال گوسفند گمشده است آورده مي شود و زني که مايه خمير را در آرد مي ريزد با زارعي که دانه را در مزرعه مي کارد قرين هم مي گردند.
روايت عيد پنجاهه از اعمال رسولان (17 :2)، که قبلاً بدان اشاره کردم، منعکس کننده اين برداشت اوليه است که موهبت (41) نبوت به نحو يکسان به مرد و زن عطا شده است. با رجوع به چهار دختر داراي نبوت اهل فيليپ (42)، در مي يابيم که مسيحيان اوليه زنان را به عنوان نبي چهار تصديق مي کردند. وقتي معلوم شود که خود پولس، در سلسله عطاياي معنوي، انبياء را پس از رسولان قرار مي دهد و [مشخص شود] که بسياري از مسيحيان قرن دوم ميلادي به نبي به عنوان فردي که آئين عشاء رباني (43) را ا داره مي کند و هداياي روح القدس را بر هدايا[يِ ديگر[ مي گذارد، مي نگريستند، در آن صورت ورود زنان به [حيطه] نبوّت، موضوع کوچکي نخواهد بود. از طريق انبياء به ويژه شهدا بود که حضور زنده [و دائمي] مسيح در جامعه مسيحي تحقق مي يافت. تساوي زنان در هر دو نقش [يعني نبوت و شهادت] مورد تأييد بود و در حقيقت، مسيحيت آباي کليسايي، هرگز آن را انکار نکرد هر چند اين دو نقش به تدريج از [حرفه] کشيشي به عنوان يک سازمان رسمي مشخص، متفاوت و متمايز گرديد. مسيحيت اوليه که شامل مسيحيت پولسي مي شود بين موهبت الهي (44) [نبوت و شهادت] و مقام (45) [کليسايي] چنين تمايزي را قائل نبود، اما به کشيشي به عنوان هديه اعطايي روح القدس مي نگريست.
به طور کلي فرض بر اين است که پولس پديد آورنده مسيحيتي است که قائل به فرودستي زنان است. اما با مطالعات بيشتري که اخيرا صورت گرفته، نشان داده شده است که پولس تاريخي در حقيقت استمرار بخش بسياري از فرضيات و اعمال مسيحيت داراي جاذبه الهي و عام اوليه بوده است. در واقع اغلب شواهد عهد جديد بر اينکه که زنان به عنوان رهبران محلي و به همان شايستگي مبشّرين خانه به دوش (46) عمل کرده اند، در نامه هاي پولس يافت مي شود. زناني که پولس در درودهايش بر اعضاي کليسا، طي نامه به روميان 16، مخاطب قرار مي دهد، تقريبا مساوي تعداد مردان است. (شانزده زن و هيجده مرد). او در فيليپيان (32 :4)، از دو زن اوديا (47) و سينتيکه (48) به عنوان زناني که همراه با رناباس و پولس، انجيل را موعظه کرده اند، نام مي برد. پولس از زني به نام «جونيا» (49) با عنوان «رسول» (50) نام مي برد و به طور مدام به يک زن و شوهر [به نام هاي [پريسيليا (51) و آکوئيلا، (52) به عنوان اعضاء کليسا اشاره مي کند، در حالي که معمولاً نام پريسيليا را ابتدا ذکر مي نمايد. وي همچنين از زن برجسته اي [به نام] فوبي (53) با عنوان «خادمه کليسا» (54) و «پروستايس» (55) عضو جامعه [کليسايي [خودش، نام مي برد.
پولس از کليساي اوليه، هم شيوه عمل زنان نامبرده را در مسئوليت هاي تعليم ديني، نبوت، رهبري کليساي محلي و تبليغ در سفر (که پولس اين نقش را نقش رسولان مي دانست) دريافت کرد و هم الهيات تعميدي ناظر به تساوي مرد و زن در مسيح را چنانکه در غلاطيان (28 :3) انعکاس يافته است. اصل اين اعتقاد از پولس نبود بلکه وي آن را به عنوان امري که متخذ از سنّت مسيحيت اوليه است، ذکر مي کند. متن تعميدي غلاطيان، ديدگاه مسيحيت اوليه را در باب انسانيّت جديد در عيسي مسيح، بيان مي دارد. اين ديدگاه به طور آگاهانه و در مقابل سنت هاي دينداري خاخامي، که از فلسفه يوناني اقتباس شده بودند و در آنها مرد يهودي خدا را شکر مي کند که مرد زاده شده و نه زن، آزاد و نه برده، و يهودي و نه غير يهودي، شکل گرفته است. مسيحيت اوليه با تصريح به اين که اين تفاوت ها تمايزها در مسيح، مغلوب گشته و همه گروه ها واحد مي گردند، ذات هويت جديد خود را تثبيت کرد، هويتي که برابري تمامي انسان ها در صورت خدا، بازگردانده شده بود.
اگرچه پولس الهيات قائل به تساوي مرد و زن در نجات، و فعاليت زنان نامبرده را در [مسئوليت] کشيشي پذيرفت، درباره مبناي الهياتي چنين موضعي مردّد بود. وي از طريق پيش زمينه هاي خاخامي به الهياتي دست يافت که ناظر به مراتب خلقت بود و تابعيت و فرودستي زنان و بردگان را به عنوان نظام مخلوق [و طبيعي] در نظر مي گرفت. اين نظام سلسله مراتبي از جهان، در قرنتيان اول (32) به چشم مي خورد که در آن برتري مرد بر زن، همرديف برتري عيسي بر انسان و برتري خدا بر عيسي قرار مي گيرد. پولس راجع به شأن اين نظام جهاني پدرسالار مردد است. به يک معنا وي اين نظام را کامل و بي عيب مي داند و به معنايي ديگر ملاحظه مي کند که به واسطه نظام فرجام شناختي آتي در مسيح (56) نسبي شده است.
پولس در قرنتيان اول (4017 :7)، ازدواج نکردن يا قطع ازدواج به علت فوت شوهر را رهايي از بردگي مساوي مي داند. زنان بردگان، مادامي که صاحبان آنان بر آنها مسلطند، تحت سيطره پدرسالارانه آنها هستند. در مورد بردگان با آزادي و در مورد زنان با مرگ چنين سلطه اي از بين مي رود. اين موازي قرار دادن زوجه و برده، نشان مي دهد که پولس تابعيت زوجه در زناشويي و تابعيت برده در بردگي را نشانه گذران اين جهان مي داند. اين بردگي و در قيد بودن، مادامي که اين نظام مخلوق کنوني استمرار دارد دست نخورده باقي مي ماند، اما به نظ جهاني تعلق دارد که گذرا و موقتي است و پولس اميدوار است که پايان آن زود فرا رسد.
پولس اين واقعيت را پذيرفت که اين برابري فرجامين جديد افراد، در تعميد و وظيفه کشيش بيان گرديده است، ا ما وي اکراه داشت که به زنان و بردگان اجازه دهد که با جست وجوي آزاد يا رهايي از شوهران، اين برابري را تبديل به تلاش هايي براي تغيير نظام اجتماعي کند. خود پولس درباره ارتباط ميان الهيات مبتني بر خلقت قائل به تبعيت و الهيات فرجام شناختي قائل به برابري مردّد باقي ماند. اظهارات دوپهلوي وي در قرنتيان اول (122 :11) نشان مي دهد که نسبت به اعتقاداتش در اين باره، ناراضي و در زحمت بود، اگرچه خود پولس اين شکاف را سامان نداد [اما] ميراث پولسي بر نوعي ثنويت (57) تأکيد ورزيد که تا به امروز با مسيحيت متأخر سر و کار دارد : [يعني] دوگانگي بين الهيات مبتني بر خلقت و قايل به تبعيت قائل به فرودستي و الهيات فرجام شناختي قائل به تعادل.
مسيحيت پساپولسي که مدعي ميراث بردن از پولس بود تنها به سوي مسيحيتي آشکارا پدرسالار گام برنداشت بلکه بايد مسيحيت شبه پولسي را که مربوط به سال هاي (13585م) بود، به عنوان مسيحيتي که به دو شاخه مخالف سير کرد و هر دو نيز ادعاي پيروي از پولس را داشتند، بنگريم. از يک طرف مسيحيت مبتني بر جاذبه الهي پيامبري، (58) اعتقاد به تساوي مرد و زن در مسيح، بهره مندي برابر آنها از عطاياي پيامبري دعوت هر دو به موعظه و حتي تعميد دادن را استمرار بخشيد. اين مسيحيت به نحو روزافزوني خودش را به شکل زاهدانه (59) و نه ضرورتا غنوسي (60) ظاهر ساخت. تغيير اساسي مسيحي (61)، امري بود که با دعوت به سوي پاکدامني (62) و شهادت (63) آشکار شده بود. براي زنان، پاکدامني، تبعيت آنان از مردان را حال چه پدر، شوهران آينده يا سلطه دولت باشد نفي مي کرد. زنان در حالي که به واسطه مسيح از سلطه پدرسالارانه رهايي يافته بودند، ازدواج را ترک گفته، اقتضائات خانوادگي را به تمسخر گرفته، خانه را رها کرده بودند تا موعظه کنند و غسل تعميد دهند و حتي انکار شأن زنانه خويش را با پوشيدن لباس هاي مردانه ابراز مي نمودند. داستان قديمي که اين نوع مسيحيت پولسي را بيان مي کند کتاب اعمال رسولان پولس و تکلا (64) مي باشد که حدودا در نيمه قرن دوم ميلادي به نگارش درآمده است اما احتمالاً به سنن شفاهي اواخر قرن اول برمي گردد.
نوع دوم مسيحت پولسي در رساله هاي شباني (65) خلاصه شده است. اين نوع مسيحيت از کشيشيِ داراي جاذبه الهي پولس تاريخي، از رسولان، انبياء (66) و معلمان (67) به سوي کشيشي رسمي اسقفها (68) پربسيتري ها (69) وو شماسها، (70) رفته بود. اين نوع مسيحيت نيز زنان را در نظام شماسها وارد کرد اما احتمالاً اين مقام شماسي مؤنث را به کشيشي براي زنان : نظير کمک به تعميد زنان، اجراي عشاي رباين براي آنها و تعليم ديني آنان، محدود ساختن. تصور اين نوع مسيحيت از کليسا، از خانواده پدر سالار الگو گرفته بود شرط ابتدايي براي يک اسقف پربيستري يا شماس اين بود که بايد پدر قانوني يک خانواده و شوهر يک زن باشد. اين شأن پدرانه بر تمامي مواهب معنوي (71) اولويت داشت.
همانند سنت يهودي بعد از شکل گيري اش، نقش اوليه اسقف و شبان در رسالات شباني، تعليم است. (72) زنان آشکارا از اين مسئوليت تعليمي منع مي شوند. مبناي چنين منعي، نوعي تفسير پدرسالارانه از سفرپيدايش است که جايگاه فرعي زنان در خلقت و تقدم آنان در گناه را مبين وضعيت تاريخي سکوت (73) و بردگي (74) مي داند. در رساله هاي شباني و ديگر رساله ها مثل پطرس اول از همان عصر نظام هاي خانوادگي اي را مي يابيم که شأن فرودستي و تابعيت زنان، اطفال و بردگان را نسبت به سلطه پدرانه مردان به عنوان شوهر، پدر و ارباب تصريح مي کنند. تصريح و تکرار اين احکام در چنين سطحي از عهد جديد، به مسيحيتي اشاره مي کند که خود را در معرض خطر ديدگاه معارضي مي ديد که معتقد بود انسانيت جديد در مسيح به گونه اي اين سلطه پدرسالارانه نفي مي کند.
تحقيق اخيري که محقق عهد جديد، دي.آر.مکدونالد (75) با عنوان «افسانه [پولس] و رسول» (76) انجام داده نشان مي دهد که افسانه پولس و تکلا قبلاً در زماني که رساله هاي شباني نوشته شدندت در مسيحيت شفاهي، (77) رايج بوده است. نويسنده رسال هاي شباني. آگاهانه و براي انکار اين روايت اصلي از سنّت پولسي و تصديق مذهب پدرسالار پولسي به عنوان سنت پولسي معتبر آنها را نگاشته است. لذا وي به نام پولس و با شکلي شبيه نامه هاي پولس مي نگاشته است. بعلاوه اين مذهب پدرسالار شبه پولسيِ، به شک نه تنها مسئول جمع آوريِ نامه هاي پولس بلکه مسئول نشر و تنظيم آنها نيز بوده است، و نشان داده شده که اين نشر و تنظيم، ضمائي را در نامه هاي پيشين وارد کرده است، مثل قرنتيان اول (3634 :14) که امر به زنان براي حفظ سکوت وارد متن پيشين، که حقيقتا زنان را مشمول سخن گفتن و نبوت در اجتماع مسيحي مي کرده، شده است.
چنين تحقيق معاصري در باره رساله هاي شباني، در پرتو منابع غير ديني هم عصري نظير کتاب اعمال رسولان پولس و تکلا، به ما اجازه مي دهد تا اعتبار رساله هاي شباني را نسبي دانسته و بدانيم که سنت معارض و متفاوتي در باره پولس وجود داشته که ادعاي مشابهي نسبت به ميراث پولسي داشته است. با اين حال، اهميت تاريخي رساله هاي پولسي را نمي توان دست کم گرفت. در نتيجه، اين مذهب پدرسالار پولسي نشان دهنده آن چيزي است که قبلاً تا نيمه قرن دوم مسيحيت فاتحي بوده که از طريق جانشيني اسقفي خود را به عنوان مسير «درست» تعاليم رسولي معرفي نموده است. اگرچه مذهب پولسي اصيل که مبتني بر کتاب اعمال رسولان پولس و تکلا بود، هرگز خود را به عنوان مذهب بدعت گذار ندانست، و همواره در قرون وسطي مورد ستايش و احترام بود، [اما] جانشينان آن به نحو روزافزوني به کنار زده شدند و به عنوان بدعت گذار مورد لعن و نفرين قرار گرفتند.
بنابراين مذهب پدرسالار (78) پولسي نه تنها به لحاظ تاريخي غالب آمد بلکه موفق شد تا لايه هايي از عهد جديد (79) قانوني را بنماياند که فراهم آورنده ديدگاه هايي است که از طريق آن ها تمام عهد جديد بعدا قرائت شد. يعني نه تنها خود پولس بلکه عيسي مسيح و نخستين رسولان با آن ديدگاه ها تفسير شدند. کسي نمي تواند اعتبار رسال هاي شباني را، به عنوان [منبعي براي] قرائت معتبر از پولس، به چالش فراخواند، بدون اينکه تا اندازه اي نسبت به حجيّت قوانين و احکامي که اين مذهب پدرسالار شبه پولسي و فاتح (80) وضع کرده ترديد روا دارد. ممکن است از منابع غير معتبري نظير کتاب اعمال رسولان پولس و تکلا، براي نقد و نسبي نشان دادن رساله هاي شباني بنابه گزارش ما از تعاليم درست رسولي استفاده شود. [البته] تنها در صورتي که محيط شبه پولسي عهد جديد به عنوان مسير تعيين کننده آموزه هاي رسولي ترديد واقع شوند.

دوران آباء کليسا و قرون وسطي
الهيات شمول گرا، (81) در کليساي آبائي و قرون وسطي از بين نرفت، بلکه عمدتا با صور فرقه اي يا بدعت گذار (82) مسيحيت متحد گرديد. روايت ناقصي از اين الهيات در نهضت هاي رهباني (83) و به ويژه در نهضت رهبانيت زنان، (84) باقي ماند. در اين نهضت ها، تساوي مرد و زن در مسيح، با انسانيت مربوط به آخرت و نظام آسماني اي که برتر از خلقت بود، پيوند خورده بود.
اين تساوي آخرتي در طي تاريخ با ترک ازدواج امور جنسي، و شيوه اي از زندگي مجرّدانه و رياضت مندانه تجسّم پيدا مي کرد. چنين تصوّري از تساوي آخرتي در نهضت هاي پيشگويانه مردمي، (85) يا نهضت هاي عرفاني و غنوصي (86) مي توانست ظاهر گردد. روايت پيشگويانه (87) به اصول قديمي مسيحيت نزديک مي گشت که کليسا را نوعي اجتماع مسيحايي مربوط به «آخرالزّمان» (88) مي دانست که ضمن آن روح نبوت بر تمامي ابدان مردان و زناني که از قواي نبوي بهره مند بودند، نازل مي شد.
نهضت هاي متعدد مردمي مسيحيت اوليه، اين سنّت پيشگويانه را استمرار ص216 بخشيدند. پيروان مونتن (89) اواخر قرن دوم، قابل ذکرترين نمونه هستند. آنها دو زن [به نام هاي] ماکسي ميليا (90) و پريسيليا، (91) آشکار کنندگان پيشگوي (92) نهضت دانستند. روح مسيح به عنوان امري که از طريق پيشگيري مرد يا زن ارتباط گفتاري با کليسا را استمرار مي داد. تلقي مي شد. يک پيشگويي که از پريسيلا باقي مانده، ظهور مسيح بر وي را به صورت زني درخشان به تصوير مي کشد. بدين ترتيتب، مذهب مونتني از نهضت هاي اواخر قرون وسطي که در آنها احياي پيشگويي موهبت جديدي (93) از روح القدس که از طريق عيسي مسيح، وحي را تکميل مي کند، تلقي مي شد پيشي مي گيرد.
اين انديشه که روح القدس به عنوان يک موجود مؤنث، نمايان خواهد، اغلب در اين نهضت ها به چشم مي خورد. و اين احساس را منعکس مي کند که تمثل زنان در مسيح و در روح القدس، از مسيحيت پدرسالار جدا شده است و موهبت تازه اي لازم است تا وحي الهي و ايجاد انسانيتي نجات يافته (94) را تکميل کند.
اين نوع مسيحيت پيشگويانه مکاشفه اي، (95) در اکثر ادبيات مسيحيت مردمي. (96) طنين هايي ايجاد کرده [و [هرگز به عنوان [مسيحيت[ فرقه اي يا بدعت گذار مورد لعن و نفرين واقع نگرديد. ادبيات شهادت، با اين نوع مسيحيت پيوند وثيقي دارد، و زنان در ميان قهرمانان آن، شخصيت برجسته اي دارند از آنجا که شهيد مسيحِ دوم تلقي مي شود [چرا] که براي اجتماعِ مسيحي تقليد و پيرويِ نهايي از مسيح را نمايش مي دهد ادبيات شهادت بي ميل نبود تا اظهار دارد که زنان شهيد نيز، نمايانگر مسيح هستند لذا در «کتاب اعمال شهداي ليونز وين» (97) شهيد بِلَنديا (98) به عنوان الهام بخش ديگر شهيدان در استواري و صبر بر سختي ها است، «زيرا آنها در نبرد خود، با چشمان ظاهري به شمايل خواهرشان يعني کسي که به خاطر آنان بر صليب رفته بود مي نگريستند».
کتاب مشهور اعمال رسولان، همانند کتاب اعمال پولس و تکلا و همچون بسياري ديگر از اين نوع اعمال، غالبا يک يا چند زن را به عنوان شخصيت محوري در بر دارد. اين زنان کساني هستند که توسط يک رسول تغيير کيش داده اند. آنها ازدواج را ترک مي گويند، تعلق به خانواده ندارند، و در طريق موعظه کردن و گواهي دادن قدم برمي دارند. اينان غالبا زناني هستند که تحت ظلم خانواده و دولت بوده اند و [در عين حال] از اين رنج مبارزه فاتحانه بيرون آمده اند. در آخر مقام کيشي آنان مورد تصديق رسول قرار گرفته است. در کتاب اخيري درباره اين کتاب هاي مشهور اعمال بيان شده که اساسا اين نوشته اي است که به وسيله زنان مسيحي و براي آنان پديد آمده است و احتمالاً مؤلفان آن زنان شماس (99) و بيوه هايي بوده اند که پديد آورنده نظام تعليمي مخصوص زنان بوده اند. اين ادبيات براي زنان تساوي جديدي را در مسيح، و نوعي آئين قهرماني را که از طريق نفي سلطه خانواده و دولت و پذيرش تجرّد قابل نيل بود به وجود آورد.
اگرچه آئين گنوسي مسيحي، عناصر مشترکي با اين آئين زهدورزي (100) عاميانه داشت [ولي در عين حال] در استفاده اش از نظريّات تأملي عرفاني و جهان شناختي، با آن متفاوت بود.
آئين گنوسي، (101) به طور کلي بر نوعي ثنويت خلقت استوار بود که خود جهان مادي را به عنوان جهاني که از طريق نزول از [جهان] وحدت معنوي برتر به هستي آمده است، تلقي مي کرد.
انسانيّت در ابتدا دوجنسيتي (102) و معنوي بود. تفکيک بيان زن و مرد به عنوان امري که با هبوط به تجسّد مادي (103) رخ مي دهد، نگريسته مي شد. مسيح نمايانگر انسانيت دوجنسيتي و معنوي اوليه مي باشد. آئين گنوسي در صدد است تا با ترک ازدواج و جنسيت و بدينوسيله بازگشت به وحدت دوجنسيتي و معنوي، از مسيح تبعيّت کند.
آئين گنوسي از تساوي زنان در انسانيّتِ نجات يافته حمايت مي کند، اما زن فقط به واسطه تعالي از زنانگي مخصوصش، نجات مي يابد. به اين تعالي غالبا به عنوان «مرد شدن» اشاره مي شود (مردانگي با معنوي بودن معادل است). اين انديشه که زن راهبه، (104) خصت هاي زنانه اش را به دور انداخته، مرد مي گردد، در عرفان (105) و رهبانيت (106) مسيحيت ارتدوکس نيز يافت مي شود. اما تفاوت بين عرفان و رهبانيت رسمي اين است که به زنان زاهده (107) همانند مردان پست هاي رهبري محوّل مي شود. مسيحيت پدرسالار، در قرن سوم و چهارم تنها با کنار نهادن زهدگرايي به عنوان يک دعوت خاص، و تمايز اين دعوت به تقديس که براي مرد و زن قابل نيل بود از مقام کليسائي که [تصدي آن] مخصوص مردان بود خود را با زهدگرايي تطبيق داد.
مسيحيت آبائي هرگز اعتقاد به برابري مرد و زن در مسيح را نفي نکرد، اگرچه چنين تعادلي را با مرتبه معنوي و فرجام شناختي که تنها در بهشت قابل تحقق است، متّحد گردانيد. اين مسيحيت، تجسّد مؤنث و مذکر را با نوعي ا ختلاف داراي سلسله مراتب متحد کرد. هر چند زنان ممکن است بالقوه به لحاظ روحي و قالبيّت تقدس با مردان برابر باشند، به لحاظ جسماني، نمايانگر نفس ضعيف داراي تمايلات حيواني و وجود مادي و فسادپذيري مي باشند. اينگونه تصوير از مرد و زن به عنوان نمادي از برتري روح بر بدن، شاخصه اکثر آباء کليساست. اين امر به ويژه در آگوستين واضح است که معتقد بود زن حتي در بهشت نيز تابع مرد بوده است. آگوستين در بحث خود پيرامون تثليث حتي اظهار مي دارد که زن ذاتا فاقد صورت خداست، چرا که زن صورت بدن است. زن صورت خدا را فقط زماني که با مرد که سرور وي است همراه باشد، دارا خواهد بود. و اين در حالي است که مرد صورت خدا را سرفنظر از ارتباطش با زن داراست، بنابراين به وضوح در آگوستين نوعي انسان شناسي الهيّاتي مي يابيم که مرد را صورت انسانيت حقيقي، و زن را «ديگر»، يعني پايين تر و غيرکامل مي داند.
اين سنّت در الهيات مدرسيِ الهيدانان قرون وسطايي نظير توماس آکوئيناس بيشتر واظح تر و شبه علمي مي گردد. آکوئيناس زيست شناسي (108) ارسطويي را اخد کرد که تصريح مي کند نسل انساني فقط از نطفه (109) مرد حاصل مي آيد، زن تنها در بدن مادي اي که با نطفه مرد شکل مي گيرد اشتراک دارد. زنانگي (110) از طريق نقصي که به خاطر آن، اين فرآيند شکل گيري به طور کامل انجام نمي پذيرد، پديد مي آيد و نتيجه اش مرد «بد تولّد يافته» (111) يا زن مي باشد. بنابراين زن به عنوان [موجودي] که طبيعت ذاتي بيولوژيکي و رواني اش پست تر از مرد است تعريف مي گردد. او به لحاظ جسماني ضعيف تر، فاقد کنترلي اخلاقي بر خود، و از نظر قواي عقلي پائين تر است. لذا طبيعتا شايسته ارتباطي برده وار و وابسته، با مرد است. اينکه چگونه چنين ديدگاهي در باره زن که نه تنها به لحاظ جسماني بلکه به لحاظ اخلاقي و ذهني وي را پايين تر مي داند مي توانست با قول به نجات يافتن و قابليّت تقدس يافتن يکسان زنان، سازگار باشد، محل بحث است. با اين حال الهيات قرون وسطي به اين اعتقاد ادامه داد که زنان از استعداد يکساني براي پرهيزگاري برخوردارند و مطابق با آن در بهشت يعني جايي که سلسله مراتب جنسيتي از بين مي رود پاداش خواهند يافت.
اما، مسيحيت پدرسالار اين فرض را پذيرفت که زن تنها به واسطه ازخودگذشتگي، و تبعيت کامل از حاکميت مردان به ويژه حاکميت کليسايي مردان که اجازه داشت هنگام قبول دعوت زن به زندگي رهباني، سلطه پدرانه خانواده بر زنان را فسخ نمايد مي تواند به چنين تقدسي نائل آيد. بدين ترتيب اين انديشه اوليه مسيحي که گرايش به مسيح، به زن زاهده اجازه مي دهد تا عليه سلطه خانواده قيام کند، در رهبانيّت قرون وسطايي تنها به صورتي بسيار تقليل يافته باقي ماند. زن مقدس غالبا شخصي است که از ابتداي طفوليت رسالت زندگي مجرد و مقابله با تلاش هاي والدينش براي ازدواجِ او، دارد. اما مبارزه و درگيري زن مقدس در مقابل والدين به شکل قبول رنج آميز تمامي خواست هاي آنان جز خواسته آنان براي ازدواج وي در مي آيد. و سرانجام، اين مبارزه با قبول دعوت زن به وسيله اسقف، پاداش داده مي شد که به زن اجازه مي دهد تا خانواده اش را ترک نموده به صومعه درآيد. لازم به ذکر نيست که صومعه از نظر مسيحيت اسقفي مکاني است که قطعا مردان کليسايي آن را ايجاد کرده اند.
واضح است که شکل مستقل تري از رهبانيت زنان تا قرن دوازدهم ادامه يافت «نظام هاي ربهاني زنانه در اوايل قرون وسطي غالبا توسط زنان بلند پايه، و در موقومه هايي که به نحو مستقلي وقف گشته بودند و در تملک اين زنان بود بنا نهاده شدند. صومعه زنان، به دنياي زنانه خودگرداني تبديل شد که در ضمن آن صومعه داران زن، بسياري از حقوق و عناوين والقاب اشرافيت زمين دار را از آن خود کردند : [اين حقوق عبارت بودند از :] حق حکمراني بر مستعمرات (روستاها و شهرها)، ضرب سکّه، تجهيز و تهيه لشکر و حتي در برخي از موارد نمايندگي در مجلس. صومعه داران زن، همچنين برخي از امتيازات ويژه اسقف ها، نظير تاج و عصاي اسقفي حق تأييد کشيشان که در قلمرو آنان عمل مي کنند، از آن خود کردند. اين صومعه هاي بزرگ همراه با مدارس و کتابخانه ها، مراکز تعليمي مستقلي محسوب مي شدند. حجم زيادي از آثار مکتوب، به قلم اين زنان دانشمند پديد آمد : [که عبارت بود از :] رساله هايي درباره عرفان، همچنين نمايشنامه ها، شعر و رساله هايي پيرامون تعاليم انسان دوستانه و علم پزشکي.
به تدريج، در اواخر قرون وسطي، استقلال رهبانيّت زنان، مقهور سلطه کليسايي مردانه گرديد. با انتقال آموزش از مدارس و کتابخانه هاي رهباني به دانشگاه ها که تحصيل زنان در آنها ممنوع بود آموزش رهباني زنانه کمرنگ گرديد. احکام و قوانين شديدِ صومعه نشيني براي نظام هاي زنانه، به کار گرفته شد و نظام هاي جديد ديني، در تجويز شاخه هاي زنانه بي ميل بودند. حق انتصاب کيشي اعتراف گير مرد، به جاي زن راهبه و يک ناظر کليسايي [مرد] جهت ا داره امور مالي و اداره [امور] داخلي صومعه مورد حمايت قرار گرفت. لازم بود احکام و قوانين نظام هاي زنانه، نزد اسقف يا در نهايت [اسقف] رم فرستاده شود تا معلوم شود که آيا شرايط تابعيت زنان از «سلطه کليسايي» مردانه داشته [يا خير]. برخلاف نهضت اصلاح ديني، قانون کليسايي کاتولکي رومي، در تلاش هايش براي نظم بخشيدن به رهبانيّت زنانه غالب آمد.
در نتيجه اين محدوديت ها، اجتماعات ديني زنانه جديدي در اواخر قرون وسطي پديد آمد. اين زنان اغلب به طبقات تجّار شهر يا [طبقات] کارگر تعلّق داشتند. آنها بدون محدود شدن به صومعه نشيني، عهد و پيماني ساده بستند غالبا از طريق کارهاي دستي زندگي مي کردند. از آنجا که انجمن هاي بگيني (112) دائما به عنوان مراکز ارتداد و زندقه مورد شک و سوء ظن کليسا بودند، اغلب، براي جلب حمايت و تأييد، با پيوستن به سلسله هاي مردانه اي مثل دومينيکن ها، از بين مي رفتند. انجمن هاي بگيني را مي توان آغاز درگيري بين زنان کاتوليک و مردان کليسايي دانست که تا به امروز ادامه داشته است. در اين درگيري غالبا زنان سلسله هاي جديدي را تأسيس مي کردند که برخي از محدوديت هاي نوع قديمي صومعه را نمي پذيرفتند و ا نتظار داشتند که آزادي هاي بيشتري براي آموزش کشيشي در جامعه به آنها داده شود. اما اين تلاشِ ابتدايي جهت به وجود آوردن اجتماع آزادتر اغلب تعديل مي شد و سرانجام در تقلاّ براي جلب رضايت کليسا براي ايمن ماندن از لعن و نفرين، از بين مي رفت.
اواخر قرون وسطي شاهد پيدايش بسياري از نهضت هاي اصلاح طلب مردمي بود که در پي مسيحيتي آزادتر و رسولتي تر بازگشت نمايند. برخي از اين نهضت ها مثل پيروان والدن (113) در قرن بيستم، شکل نهضت هاي موضعه گراي مردمي که در صدد بودند تا به شيوه زندگي ساده و تهي دستانه برگردند به خود گرفتند. اين گروه ها با پيروي از سنّت قديم مسيحت که طبق آن زنان همانند مردان از روح نبوت بهره مند بودند، اغلب زنان را به طور مساوي [با مردان] در موعظه و تبليغ مسيحيت داخل مي کردند. از نظر سلسله مراتب کليسايي رسميِ مردان، زن واعظ علامت نهضت ارتدادي بود.
در بين فرانسيسکن هاي معنوي (114) و ديگر نهضت هاي رهباني اصلاح طلبِ (115) اواخر قرون وسطي، اين اعتقاد که به وسيله راهبه قرن بيستم يواخيم اهل فيور (116) بسط يافت که دوره سوم از روح القدس (117) بر دوران کنوني کليسا، که توسط کليسائيان اداره مي شود چيره خواهد شد، به نحو رو به تزايدي تبديل به زبان اختلاف عليه سلسله مراتب کليسايي گرديد. پاپ ها و اسقف ها به عنوان کساني که از فقر و سادگيِ اسقفي خارج شده اند و خود را بري از فساد و تباهي دانسته اند تصوير مي شدند. به کليساي کشيشي (118) به عنوان [کليسايي که به نهادي [ضد مسيح تبديل شده بود نگريسته مي شد. کليساي حقيقي، کليساي اصلاح گرايان رهباني (119) يا انجيل گرا (120) بود که توسط کليساي فاسدِ کنوني، مورد آزار و اذيّت قرار مي گرفت. برخي از گروه هاي زنْ رهبر، (121) اين نکته را مطرح کردند و حتي توصيه کردند که در نظام ديني جديد روح القدسي، (122) روح القدس به صورت زن آشکار خواهد شد و زنان در مراتب روحانيون و اسقف ها داخل خواهند شد.
بنابراين مسيحيت قرون وسطي، به سوي ستيزه و جدال فرقه اي روزافزون بين کليساي سلسله مراتبي (123) که همواره به نحو سرکوبگرتري رشد کرده بود و نهضت هاي رهباني اصلاح طلب و مردمي که همواره به نحو مهجورتري نضج يافته بودند حرکت کرد. که هر يک ديگري را به عنوان مرتدّ محکوم مي نمود، اين ستيزه و جدال فرقه اي در اواخر قرون وسطي، صحنه را براي فرقه گرايي کامل و تمام عيار بين خطوط ملي و فرقه اي در کليساي لاتين قرون وسطي و در نهضت اصلاح ديني پروتستان قرن شانزدهم مهيّا کرد.