نگرشی کلی به فلسفه اخلاق؛ مسائل، ديدگاهها و رشته ها



مقدمه فلسفه اخلاق رشته اي علمي، فلسفي و نوپاست که در آثار گوناگون اهل فن، تعاريف متفاوتي براي آن عرضه گرديده است. در بين آثاري که نام فلسفه اخلاق، (Ethics) بر آن نهاده شده است مي توان سه نوع مساله متفاوت را يافت :
الف- گاهي اين آثار بيانگر ديدگاهي خاص در زمينه مسائل اخلاقي است; مثلا، مسائل اخلاقي را از ديدگاه اسلام و يا مسيحيت بررسي مي کند. در اين حال، گزاره هايي چون «عدالت خواهي خوب است»، «دروغگويي بد است»، «کمک به مستمندان وظيفه ماست» و «سقط جنين ناصواب است» بيانگر اين توصيف است. در عين حال، ممکن است ازسوي بعضي از ديدگاههاي فرهنگ غرب، نظري متناقض با اين گزاره هاابراز گردد. هرگزاره اخلاقي را، که درصددتوصيف اخلاقي يک فعل انساني، از نظر يک شخص خاص، يک قوم خاص و يا بطور کلي، از يک ديدگاه خاص است، اخلاق توصيفي، (Descriptive Ethics) مي نامند. براي اثبات گزاره هاي اين قسم از روشي نقلي استفاده مي شود.
ب- اخلاق دستوري يا اخلاق هنجاري، (Normative Ethics) نيز ازمباحثي است که در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار مي گيرد. در اين بخش، به نفس مسائل اخلاقي، قطع نظر از آراء و انظار يک قوم يا يک مذهب يايک راي خاص، توجه مي شود. اخلاق دستوري در اثبات گزاره هاي خودروشي استدلالي و عقلي - در مقابل نقلي - دارد.
ج- فرااخلاق، (Meta_ethics) نيز سومين نوع است که گاهي به آن اخلاق نظري، (Theoretical Ethics) ، اخلاق فلسفي، (Philosophical Ethics) يا منطق اخلاق، (The Logic Of Ethics) و گاهي نيز فلسفه اخلاق (به معناي خاص)اطلاق مي شود. در اين بخش، از معني و مفاد گزاره هاي اخلاقي و اجزاي آن بحث مي شود; مثلا، خوب، بد، صواب، خطا، وظيفه، بايد و نبايد. گاهي نيز عدل و ظلم را از واژه هاي اخلاقي محسوب مي دارند. بررسي مفادحقيقي اين الفاظ برعهده فرا اخلاق است.
اما بايد توجه داشت که همه نويسندگان از اين تقسيم پيروي نکرده اندو حتي گاهي نيز آن را غلط مي دانند. گاهي هم اصطلاحات ديگري به آن مي افزايند;مثلا، عده اي برآنندکه فلسفه اخلاق تنها بايد بر قسم سوم، بر اخلاق توصيفي و اخلاق هنجاري نادرست است. (1) گاهي نيز، با استثنا کردن اخلاق توصيفي، فلسفه اخلاق را شامل دوقسم ديگر مي دانند.بحث حاضراز اين نمونه است. آنچه مهم است اينکه لفظ Ethics (فلسفه اخلاق)، در کاربردهاي گوناگون، معاني متفاوتي را افاده مي کند ولي همواره، دست کم، شامل مباحث فرا اخلاق مي باشد. مقاله ذيل نوشته مارکوس جي. سينگر، ازفيلسوفان اخلاق معاصر، است که در ديسکت نوري (The Software Toolworks Multimedia نشر يافته است.او در سال 1961 کتابي به نام تعميم در اخلاق، (Generalization in Ethics) به چاپ رسانيد که در سال 1971 نيزتجديد چاپ شد. اين مقاله، به دليل اختصار و بيان کلي مفاهيم و نگرشهاي گوناگون در فلسفه اخلاق، راهنماي خوبي براي دانشجويان و طلابي محسوب مي گردد که تنها به مقدار دوواحد درسي (حدود 30 ساعت) از اين رشته را در مطالعات و دروس خوددارند. نوپايي فلسفه اخلاق بحث در مجموعه اي از مقالات را، که سيمايي کلي از اين رشته ترسيم مي نمايد، در کنار مقالاتي که با نظري مدققانه به يک ديدگاه خاص پرداخته است، ضروري مي گرداند. آنچه در پي مي آيدنمونه اي از مقالات نوع اول است که همراه توضيحاتي از مترجم [درون دوقلاب] در اختيار ارباب معرفت قرار مي گيرد :

فلسفه اخلاق و منش، (character) تحقيق نظام وار اصول و روشهاي تمييز صواب از خطا وخوب از بد مي باشد. فلسفه اخلاق ارتباط متقابل و متعددي با ديگرشاخه هاي فلسفه، همچون متافيزيک (تحقيق در باب هستي) وشناخت شناسي (تحقيق در باب معرفت) دارد. اين [ارتباط] را مي توان در مسائلي از اين قبيل مشاهده نمود : آيا تفاوتي حقيقي بين صواب وخطا وجود دارد و اگر وجود دارد آيا قابل شناخت است؟
تجاربي که ما را به تحقيقات اخلاقي سوق داده است عبارتند از :عدم قطعيت يا نزاعهايي نظري در باره آنچه بايد عمل نمود; عواقب گاه وبيگاه دردناک فعلي که قبلا بنظر مي رسيد کاملا پذيرفتني باشد و توجه به اختلافاتي که در هنجارها (3) و اعمال مختلف جوامع وجود دارد.اين تجارب نه تنها موجب بروز مسائلي در باب اخلاق عملي گرديد(که چه بايد انجام دهم؟ آيا اين ترتيب منصفانه است؟)، بلکه علاوه برآن، مسائلي در باب اخلاق نظري را نيز پديد آورد (که آيا هيچ يک از اين معيارها حقيقتا صواب است يا همه آنها تنها دلخواهانه، (arbitrary) است؟)اين تجارب - همراه بااين واقعيت که گزاره هاي اخلاقي با مشاهده اثبات پذير نمي باشند - ريشه هاي اصلي شکاکيت اخلاقي نيز مي باشند، زيرا بنظر نمي رسد که در تجربه، چيزي متناسب با درستي يک فعل وجود داشته باشد [تا بتوان آن را با تجربه به اثبات رسانيد.] از اينرو، اين مسائل نيز، در بين مسائل ديگر، بروز کرده است : اين به چه معناست که بگوييم چيزي صواب، (right) يا خوب است؟ چه چيزافعال صواب راصواب مي گرداند؟ چگونه اختلاف نظرها، در باب مسائل اخلاقي، رفع مي گردد؟ اين وظيفه فلسفه اخلاق است که به چنين سؤالاتي پاسخ گويد.
اخلاق عقلاني(فلسفي)، (philosiphical ethics) غالبا «اخلاق هنجاري»، (normative ethics) ناميده مي شود و از اخلاق توصيفي، (descriptive ethics) متمايز مي گردد. «اخلاق توصيفي» بخشي از علوم تجربي است که مشابه جامعه شناسي مي باشد و بر آن است تاباورهاي اخلاقي رادريک فرهنگ مفروض کشف وتوصيف کند. اخلاق هنجاري بيشتر بر آن است تا بگويد که اين [رشته] در جستجوي هنجارهاست، اما نه به معناي آنچه که معمولي، (average) و به اين معني بهنجاراست، بلکه به معناي معيارهاي معتبري براي آنچه که بايد باشد.

فرااخلاق، (meta ethics) يک تمايز مهم که در مباحثات معاصر درون فلسفه اخلاق صورت گرفته است تمايز بين اخلاق هنجاري و فرااخلاق مي باشد. فرااخلاق، Metaethics) که لفظا به معناي «درباره اخلاق» (4) است) تحقيق تحليلي خود، (the discipline of ethics) است. اين واژه تنها در قرن بيستم کاربردپيدا کرده است و از اينرو، نمي توان آن را در آثار فيلسوفان اخلاق سنتي يافت، هرچند در آثار آنها قطعا تحقيقاتي، از آن نوع که اين رشته از آنهاتدوين يافته است، به چشم مي خورد.
فرااخلاق مي کوشد تا معاني واژه هاي هنجاري، چون صواب، خوب، بايد، عدل، تکليف، (obligation) و ارتباط متقابل آنها را مشخص نمايد و نيز اينکه آيا هيچ يک از آنها اصلي، (basic) هستند يا خير؟[مفاهيم اصلي آنهاست که در تعريف مفاهيم ديگر اخذ مي شوند; مانندلفظ خوب، (good) که از نظر جورج ادوارد مور مثلا در تعريف صواب، (right) به کار مي رود ولي به هيچ روي، قابل ارجاع نيست.]
فرااخلاق همچنين مي کوشد تا ماهيت گزاره هاي اخلاقي را تحليل کند و مشخص نمايد که آيا مي توان آنها را توجيه نمود و اينکه آيامي توان آنها را صادق يا کاذب دانست. مساله نسبتا برجسته اي که درمباحثات اخير مطرح گرديده اين است که آيا مي توان «بايد» رااز «هست»استنتاج نمود ودقيقاچه ارتباطي بين حقايق وارزشها وجود دارد.
اينها هم مسائل فرااخلاق اند و هم مسائل اخلاق سنتي، .(ethicstraditi onal) اهميت تمايز بين فرااخلاق و اخلاق هنجاري خود بحث انگيزاست.بعضي ازنويسندگان اين تمايز را ضروري مي دانند وبعضي ديگر نه.سؤال دراين است که آيامي توان مفاهيم وگزاره هاي اخلاقي رابدون پيش فرض گيري همزمان باورهاي اخلاقي تحليل نمود؟اگر چنين باشدآنگاه فرااخلاق مي تواند از حيث اخلاقي خنثي باشند وگرنه نمي تواند.

مکاتب در فلسفه اخلاق در بين رويکردهاي اصلي در فرااخلاق، نظراتي وجود دارد که طبيعت گروي، (naturalism) ، شناخت گروي، (cognitivism) ، شهودگروي، ، (intuitionism) و ذهن باوري، (subjectivism) نام دارند. و جان ديوئي، (John Dewey) به دو شکل گوناگون ارائه گرديده، بر اين عقيده است که واژهاي اخلاقي موضوعات پيچيده واقعي هستند و گزاره هاي اخلاقي را مي توان باتحقيقات علمي يا مبتني بر واقعيات به اثبات رسانيد. نظريه هاي غيرطبيعت گرايانه; مانند نظريه جي. اي. مور، (G.E.Moore) اين امر را انکارمي کنند. نظريه شناخت گروي بر اين عقيده است که گزاره هاي اخلاقي مي توانند صادق يا کاذب باشند و مي توانند نظرا موضوع معرفت ياشناخت قرارگيرند. نظريه هاي غيرشناخت گرايانه، (noncognitivist) اين امر را انکار مي کنند. بين اين دو مقوله، تصادقي جزئي وجود دارد. يک نظريه شناخت گرا مي تواند طبيعت گرا يا غير طبيعت گرا باشد.
شهودگرايان، از قبيل اچ. اي. پريکارد، (H.A.Prichard) و دبليو. دي.راس، (W.D.Ross) ادعا دارندکه معرفتي که ما درباب صواب و خطا داريم حضوري، (immediate) و بديهي، (self-evident) است. لذا واکنش در برابرشهودگروي به ذهن باوري، عاطفه-گروي، (emotivism) و دستورگروي، (انجاميد.ذهن باوران براين عقيده اندکه گزاره هاي اخلاقي تنهاحقايقي ذهني رادرباره رهيافتها (5) بيان مي دارند و هيچ نظري رادرباره اعيان، (the object) بيان نمي دارند. از اينرو، اگر کسي بگويد که چيزي خطاست تنها گفته است که او يا جامعه او از آن خشنود نمي گردد.
نظريه عاطفه گروي (اي. جي. آير، (A.J.Ayer) و سي. ال. استيونسن، ((C.L.Stevenson) ادعا دارد که گزاره هاي اخلاقي هيچ چيزي را که قابل صدق و کذب باشد، حتي بنحو ذهني، بيان نمي دارد، بلکه تنها ابرازعاطفه هاست.بر طبق اين نظريه، واژه هاي اخلاقي نيز، مانند قسم وتعجب، (oaths) ، تنها معاني عاطفي دارند. دستورگروي (رودلف کارناپ) ادعا دارد که گزاره هاي اخلاقي ظاهري فريبنده دارند و درواقع، دستوري اند (بنحوي که «تو بايد اين کار را انجام دهي» صرفابدين معناست که «اين کار را انجام بده.») (6) لذا غير قابل صدق وکذب مي باشند. دستورگروي وعاطفه گروي دوصورت ازغيرشناخت گروي مي باشند. ولي ذهن باوري اين گونه نيست، هرچندبدرستي نمي توان آن را تحت شناخت گروي نيز طبقه بندي نمود.
هر ملاحظه فلسفي در باب اخلاق ابتدا بايد با شکاکيت اخلاقي به توافق برسد و اين نظريه هاي فرااخلاقي پاسخهاي گوناگوني به شکاکيت اخلاقي هستند. هر نظريه اي که عقيده دارد اصول اخلاقي رانمي توان اثبات نمود، هيچ حقيقت اخلاقي وجود ندارد، اخلاق هيچ اساس عقلاني ندارد يا عقيده دارد که تفاوت بين صواب و خطا صرفاامري مربوط به اميال، (taste) يا آداب و رسوم، (convention) مي باشد، شکلي از يک شکاکيت اخلاقي است. بنابر اين، ذهن باوري، دستورگروي و عاطفه گروي انواعي از شکاکيت مي باشند. در مقابل، نظريه هاي شناخت گروي معمولا با آن در تضاد است.
يک نوع شايع و متداول از شکاکيت نسبيت گروي اخلاقي، (relativismmoral) است; نظري مبتني بر اينکه هيچ اصل اخلاقي صحيحي براي همه زمانها و همه مردم وجود ندارد و هر گروهي نسبت به حوايج و ارزشهايش اخلاق خود را داراست و تمامي آراء اخلاقي ضرورتامنسوب، (relative) به فرهنگ خاصي هستند. بر طبق اين نظر، آدمخواران، (cannibals) ، مطابق معيارهاي فرهنگ خود، با خوردن گوشت آدميزاد کاري موجه انجام مي دهند، هرچند بر طبق معيارهاي فرهنگ غرب اين امر پذيرفته نيست و نمي توان هيچ اساسي براي اين ادعايافت که معيارهاي فرهنگ غرب بر معيارهاي آنان تفوق دارد.
بنظر مي رسد که نسبيت گروي توسط شتابزده ترين مشاهداتي که دراختلاف بين فرهنگها و تشکلات، (constitutes) صورت گرفته - که هم براي متافيزيک و هم براي اخلاق هنجاري مشکلي است - تاييدمي گردد; زيرا اگر هيچ صواب و خطايي نيست که بتوان آن را مجزاي ازآداب و رسوم در فرهنگ خود شخص معين نمود اين سؤال پيش مي آيد که وقتي فرهنگها با هم متعارض مي شوند چه بايد کرد؟ آيا من در بين آدمخواران بايد آن گونه که آنان عمل مي کنند عمل کنم يا مطابق فرهنگ خود عمل نمايم؟ حتي نسبيت گرايان و ديگر شکاکان اخلاقي برآنند تا با فرآيندي از استدلالات اخلاقي، که ممکن است در آن به يکي از معيارهاي اخلاق هنجاري توسل يافت، جوابي را (براي اين سؤال)بيابند. حتي اگر يک فرد، به عنوان نظريه پرداز، عاطفه گروي يا موضع ديگري را در شکاکيت بپذيرد، به عنوان يک انسان، با مشکلاتي دررفتار مواجه خواهد شد که بايد بدانها جواب گويد.

اخلاق هنجاري در بين مسائل اخلاق هنجاري، اين مسائل وجود دارد : چه چيز موجب درستي افعال صواب، (right action) مي گردد؟ چگونه مي توانيم بگوييم چيزي درست است؟ چرا بايد متخلق بود؟
معمولا اکثر نظريه ها به نتيجه گرا، (consequentialist) (غايتگرا، (teleological) و غير نتيجه گرا، (nonconsequentialist) (وظيفه گرا، (deontological) تقسيم مي شوند. نتيجه گروي بر اين باور است که اخلاقي بودن يک فعل تنها به وسيله نتايج آن فعل تعيين مي گردد.نظريه هاي وظيفه گرا، با تمام تنوعي که دارا هستند، ادعا دارند که اخلاقي بودن يک فعل به ماهيت ذاتي آن فعل، انگيزه هاي آن يا تطابق آن با يک قاعده يا اصل بستگي دارد و اصلا به نتايج فعل وابسته نيست.اگرهم وابستگي درکارباشد به صورت جزئي بدان وابسته است.
نظريه هاي غايت گرا، در تعيين اينکه نتايج مربوط [به فعل] چيست و اينکه چگونه ارزش نتايج تعيين مي شوند، با هم اختلاف دارند. اماتمامي آنها گزاره هاي اخلاقي را، به نحوي وابسته به ارزشها وارزشيابي، تفسير مي کنند. يکي از اين نظريه هاي ارزشي لذت گروي (Hedonism) است، نظري که تنها لذت را يک غايت خوب مي داند وبطور کلي، نظريه هاي غايت گرا به لذت گروي و غير لذت گروي تقسيم مي شوند. سودگروي (7) (جرمي بنتام، (Jermey Bentham) و جان استوارت ميل، (John Stuart Mill) ، (نظريه اي که بزرگترين سعادت بيشترين افراد را آزموني براي صواب و خطا مي داند، يک نظريه لذت گراست، از آن جهت که سعادت را غلبه لذت بر الم تفسير مي کند وشکلي غير لذت گرا از نتيجه گروي «سودگروي آرماني» جي.اي.مور، (G.E. Moove) و هيستينگز رندال، (Hastings Randall) است. بر طبق اين عقيده، بايد، در بين افعالي که در اوضاع و احوال خاص بيشتر انجام مي گيرند، فعلي را انجام داد که موجب بيشترين خير مي شود.
يکي ديگر از نظريه هاي رقيب براي سودگروي مکتب تحقق نفس، (self - realizationism) يا کمال گروي، (perfectionism) (ارسطو و توماس هيل گرين، ((Thomas Hill Green) است که عقيده دارد غايت نهايي، رشدکامل نفس يا کمال آن است. اين يک شکل از نظريه غايت گروي مي باشد که لذت گرا نيست.
بعضي از نظريات به سادگي تحت تقسيمات فوق مندرج نمي گردند; يکي از اين موارد نظريه کلامي (يا دستور الهي) (8) است که بر طبق آن، فقط اراده الهي صواب يا خطا بودن يک فعل را تعيين مي کند. در اين راي (قديس آگوستين و ويليام پالي، ((William Paley) ، اخلاقي بودن يک فعل نه بستگي به نتايج آن دارد، نه به طبيعت ذاتي آن ونه به انگيزه هايش، بلکه فقطبه مطابقت آن بااراده الهي بستگي دارد. چنين نظريه هاي غايت گروي پذيرش وسيعي يافته است وهمخواني تنگاتنگي با آنچه که بسياري از مردمان متدين - هر چند نامتامل - به نحوي تقليدي، (uncritically) درباره حقيقت اخلاق مي پندارند، دارد. ولي دين ضرورتا يک [چنين] نظريه کلامي را، که هم متدينان (مثل ريچاردواتلي) و هم غيرمتدينان (مثل مور) بدان تاخته اند، ابراز نمي دارد.
در فلسفه امانوئل کانت، براي اينکه فعل فرداخلاقا صواب باشد، بايدبتواند بخواهد که اصل، (maxim) او يک قانون عمومي گردد; يعني بتواندبخواهد که هر کسي به همين نحو عمل کند. کانت، با ارائه مفهوم ارزش اخلاقي، (moral worth) ، عنصر ديگري را در بحث وارد نمود. او اصرارداشت که فعل يک فرد، حتي اگرصواب باشد، تنهادرصورتي ارزش اخلاقي داردکه انگيزه اوبراي فعل فقط انجام کار صواب باشد. پس ارزش اخلاقي بستگي به انگيزه يانيت فرددارد، نه به آنچه که به واقع انجام مي دهد.
خودگروي، (Egoism) (توماس هابز)، (Thomas Hobbes) ، با پايه ريزي بر اين نظر که هر فردي همواره بر اساس نفع خويشتن، (self-interest) عمل مي کند، عقيده دارد که يک عمل تنها در صورتي صواب است که به نفع عامل باشد. اين يک نتيجه گرايي غير سودگراست. ديدگاه سودگروي در باره رفتار صواب آن است که فعل بايد بطور يکسان به نفع همه باشد.
از سوي ديگر، خودگروي فقط تقرير ديگري از نظريات هنجاري نيست; بلکه چالشي براي خود نظريات اخلاقي است. چالش خودگروي آن است که اين نظر اين گونه سؤالات را، که چرا بايد متخلق بود؟ چه سودي در اين کار براي من وجود دارد؟، بر مي انگيزد که مبتني بر اين فکر است : اگر سودي در اخلاقي بودن نيست دليلي وجود نداردکه عامل متخلق باشد. براي نظريات کلامي، بسيار آسان است که به اين سؤال پاسخ گويند; ولي براي نظريات ديگر مشکل است. کوششهايي که در جهت پاسخ به اين سؤال صورت گرفته به تحقيقات بسياري درزمينه انگيزه هاي انساني، ضمانت اجرايي، (sanction) براي اخلاق، امکان فعل بدون علاقه، (disinterested action) و تشکيلات، (organization) مناسب در جامعه انجاميده است.
اخلاق مقامي (9) ، که اخيرااهميت يافته است، ادعا دارد که اخلاقي بودن يک فعل به اوضاع و احوال بستگي دارد، نه به تطبيق يک قانون بر مورد آن. اين شکلي از شهودگروي جزءنگر، (intuitionism) است که باسودگروي و کانت گروي و نيز نظريه دستور الهي در تقابل مي باشد.اصل اين نظر به ارسطو باز مي گردد. او بر اين عقيده بود که «تصميم دريک وضع خاص با ادراک، (particular-case) است». همين نظر را مي توان در آثار راس (شهودگراي غيرطبيعت گرا) و ديوئي(طبيعت گراونتيجه گرا)نيزيافت.

اخلاق ديني، (Religious Ethics) يکي از مسائل اصلي فلسفه اخلاق ارتباط بين اخلاق و دين است.اخلاقيون ديني ادعا دارند که بدون دين اخلاقي وجود ندارد; چون بدون خدا نمي توان دليلي براي متخلق بودن داشت. فلاسفه (بااستثنائاتي) بر آنند که اين امر را انکار کنند و حتي نظري متضاد را اتخاذنموده اند. ميل و کانت مخالف اين امرند و عقيده دارند که دين مبتني براخلاق است، از آن جهت که وابسته به تمايز بين خير و شر، که مفهومي اخلاقي است، مي باشد. [اگر خير مستقل از ذات الهي محقق باشد آنگاه هرچند مي توان اخلاق را مستقل از دين فرض نمود ولي اين خلاف نظريه رايج کلامي بين مسيحيت و اشعريون است و اگر خير مبتني بردستورات الهي باشد آنگاه ظلم نيز، در صورتي که ماموربه باشد، خيراست; ولي اين امر خلاف وجدان عمومي انسانهاست.]

اخلاق اجتماعي، (Social Ethics) بعضي از فلاسفه بين اخلاق فردي و اخلاق اجتماعي تمايز قايل مي شوند; اخلاق فردي، به درک چگونگي عمل يک فرد در رابطه باخودش و اخلاق اجتماعي به درک چگونگي عمل يک فرد در رابطه باديگران اطلاق مي گردد. چنين تمايزي بر افتراق بين وظايف شخصي ووظايف اجتماعي، (duties to others) مبتني است. درآن صورت، اين سؤال مطرح مي شود که در فلسفه اخلاق، کداميک از اين دو اصيل است؟ ولي ديگر متفکران (همچون ديوئي) اين تمايز را نادرست انگاشته و تمامي اخلاق را ضرورتا اجتماعي و درک مسائلي که در يک محيط اجتماعي بروز مي کند، مي انگارند.
در سالهاي اخير، بعضي از فيلسوفان اخلاق مسائلي از فلسفه اخلاق را، که ارتباط محکمتري با مسائل فلسفه سياسي و فلسفه حقوق دارد، مورد توجه قرار داده اند. يک مساله بسيار مهم عدالت نهادهاي اجتماعي، بويژه قانون(امانه به تنهايي)است.اثر جان راولز، (John Rowls) به نام «نظريه اي درباب عدالت»، (A Theory ، که ساختاراصلي جامعه را موضوع اصيل عدالت انگاشته و مي کوشد تا از ضوابط، (principles) نهادها قوانيني را براي رفتار فردي اقتباس کند، بحثهاي زيادي را برانگيخته است. در اين روند، تمايل جديدي به ماهيت يک قانون عادلانه و اينکه آيا افراد الزامي اخلاقي در تبعيت از قانون دارند وآيا قانون خود مستقل از اخلاق قابل تعريف است يا خير پيدا شده است.اينهامسائل مشترکي است در فلسفه اخلاق و درفلسفه حقوق، درست ماننداين مساله که آيااخلاق را مي توان قانوني، (legislated) فرض نمودکه از نزاع دربرابري نژادي، (racial integration) و اعمال محدوديتهاي قانوني درمورد روابط جنسي و سقط جنين، (abortion) متاثر است؟

اخلاق هنجاري و اخلاق شغلي در سالهاي اخير، در پي تغييرات اجتماعي سريع و پيشرفتهاي فني، (technological) بي سابقه، تمايل فراواني نسبت به اخلاق هنجاري ايجاد شده است. يکي از اين موارد توجهي است که دانشمندان، مهندسان، حقوق دانان، پزشکان، روزنامه نگاران و برخي ديگر به مشکلات اخلاقي، که در انجام کارشان نهفته است، نموده اند. بعضي ازاين دسته شاغلان داراي ضوابط اخلاقي رسمي (formal codes of ethics هستند که از جمله اصول رفتاري، (principles of conduct) است و بنظرمي رسد که با موضوعات خاص هر شغل و مسؤوليتهاي آن متناسب مي باشد; مثلا، در شغل پزشکي، ضوابط به نحو بارزي تبليغات راممنوع کرده است; درحالي که اين امر در مشاغل ديگر هرگز ممنوع نيست. در عين حال، علاقه زيادي به (بحث در باره) مشکلات اخلاقي، که در جريان خودفعاليت شغلي پديد مي آيد، بوجودآمده است.
اينها مشکلاتي را در زمينه هايي مانند اينکه چگونه بايد منابع کمياب، از قبيل دستگاه دياليز، (dialysis machines) يا پيوند اعضا راتوزيع نمود و اينکه پزشکان تا چه حد بايد با بيماران خود، بخصوص باآنان که داراي بيماري ناعلاج اند، بي پرده و صادق باشند، شامل مي شود.اما اينک با مقاصد خاص شغل پزشکي (که در نهايت، از قسم پزشکي (10) اقتباس مي شود) - يعني حفظ جان، درمان بيماري وتسکين درد - دربعضي موارد متعارض محسوب مي شوند. ابزارهايي دردسترس است که مي توانند، به قيمت افزايش درد و رنج، حيات راطولاني ترکنند. از اينرو، مشکل اخلاقي قتل نجات بخش (11) برجسته ترمي گردد. البته مشکلات مشابهي نيز بر ديگر مشاغل تاثير گذارده است.
اکنون زمينه هاي جديدي در اخلاق، (ethics) ، همچون اخلاق زيستي ، اخلاق مهندسي، (engineering ethics) و اخلاق محيطي، -(environmental ethics) که به موضوعاتي که قبلا مورد تامل واقع نشده اند و مشکلاتي که مورد علاقه همگان است، مي پردازد - به سرعت بسط مي يابد. سقط جنين و قتل نجات بخش مثالهاي متداولي از مشکلات اخلاقي در علم پزشکي است که درجوامع توسعه يافته، (wider society) به مشکلي اخلاقي تبديل شده اند. بخش ديگري ازمباحث جدال انگيز به منافع آزمايشات بر روي انسان و نيز حيوان و حدمجاز آن مربوط است. از اينرو، مباحثات جاري نمونه اي از تاثير متقابل بين نظريه و عمل - در اين مورد، در فلسفه اخلاق - است که همواره براي هر دو بسيار ثمربخش بوده است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 - R. M. Hare , ethics , the Concise Encyclopedia of Western Philosophy & Philosophers
2- اين واژه در زبان انگليسي داراي دو معادل است : ethics و philosophy moral
3- ;norms چيزهايي که به عنوان ضابطه الزامي در رفتار جامعه يا گروهي پذيرفته شوند.
است. البته قابل ذکر است که meta اصالتايک واژه يوناني به معناي درميان ، با، فراي(بعد از) و تغيير است.
5- ;attitudes منظور برداشتهاي شخصي و دروني از امور اخلاقي است.
6- مثال ديگر آنکه بگوييم : «اين کار براي تو خوب است» که در واقع به معناي «اين کار را انجام بده» مي باشد.
7- ;Utilitarianism اين واژه گاهي به همه گروي ترجمه مي شود، ازآن جهت که در کنارخودگروي، (egoism) وديگرگروي، (altruism) از اقسام نتيجه گروي است ويکي از اقسام آن به نام همه گروي سودنگر، (general utilitarianism) ترجمه شده است.
8- Divine CommandTheory ، اين نظريه بسيارقريب بنظراشاعره است. عقيده شايع دربين کليسا ومسيحيت نيزهمين است.
9- situational ethics يا به تعبيري ديگر، «اخلاق اوضاع و احوال خاص»
10- ;Hippoctatic oath قسمي که راه و رسم اخلاقي پزشکان را مجسم داشته است و معمولا توسط آنان که اين شغل راءآغاز مي کنند ياد مي شود.
11- ;Euthanasia اين واژه، که ريشه اي يوناني داشته و بمعناي مرگ آسان بوده است، اکنون به قتل يا تجويز مرگي اطلاق مي شود که به نحوي بدون درد و از روي شفقت به زندگي يک بيمار لاعلاج خاتمه دهد.