خودشناسی درون مايه وجدان کاری



مقدمه فاقم وجهک للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلک الدين القيم و لکن اکثر الناس لايعلمون «حق گرايانه روي خود را به سوي دين کن، همان که سرشت خدايي است،که مردم را به آن سرشته است که هيچ تغييري در خلقت خدا نيست. اين است آيين استوار حق ولکن اکثر مردم از اين حقيقت آگاه نيستند.» (روم:30)
چرا بسياري از کارکنان و مديران سازمانها، در عين برخورداري از صفات پسنديده فراوان، خوب کار نمي کنند و گاه مشکل مي آفرينند؟ چرا از انبوه سرمايه ها، امکانات، نيروها، استعدادها و عمر خود به گونه اي نامنظم و غير مؤثر بهره برداري مي کنند؟ چرا پايبندي به وظيفه و نقش سازماني نزد آنها مفهوم نداشته، در عين تراکم نيروي کار، بسياري از کارها زمين مي ماند؟ و خلاصه، چرا روحيه و نشاط، هدفداري و مسئوليت، اطمينان و لذت، امنيت و رضايت، کيفيت و معنويت و جديت و موفقيت؛ جاي خود را به بيحالي و کسالت، نااميدي و سرخوردگي، سرگرداني و غفلت، دو دلي و اضطراب، فشار و ملامت و شعار و ماديت مي دهد؟
اين مساله چه علل يا عواملي دارد؟ محيطي، سازماني، انساني يا شغلي؟
آيا اين عوامل بصورت سلسله مراتبي آشکار مي شوند يا همه در عرض يکديگر و به يک اندازه امکان بروز دارند؟ با فرض تشخيص علت مساله، چگونه مي توان وضعيت مطلوب را در سازمان و افراد به گونه اي تحکيم بخشيد که از پويايي، زايندگي و اثر بخشي در درازمدت برخوردار بوده، پشتوانه اي نيرومند براي نيل به اهداف گردد؟
در اين مقاله، به آن سلسله مراتب و ويژگيهاي آن و يا چگونگي طراحي فرايند شکل گيري و دخالت عوامل متعدد، پرداخته نمي شود. بلکه نخست مفاهيم، موضوعات و مفروضاتي که مباني نگرشي و اصول اساسي پيام مقاله و تحليل مساله را تشکيل مي دهد، تبيين مي گردد و سپس بانگاهي به نقطه عطف و مرکزثقل فرايند مذکور، بحثي بنيادي ارائه مي شود و از آنجا براي يافتن راه حل نهايي مساله و پاسخ به پرسش اساسي تلاش مي گردد.
در اينجا توجه به اين نکته ضروري مي نمايد که ماهيت موضوع مورد بررسي ما، با مسائل انسان شناسي، فلسفه اخلاق، روانشناسي، روانشناسي اجتماعي، روان درماني، جامعه شناسي و اقتصاد، ارتباطي نزديک دارد. از اينرو، يافتن راههاي عملي حاکميت و اشاعه فرهنگ وجدان کاري و انضباط اجتماعي، مستلزم مطالعات ريشه اي و همه جانبه و همکاريهاي گسترده است وبر پژوهشگران، مؤلفان و مجامع علمي است که به حرکتي که در اين راستا آغاز کرده اند شتاب بخشند و همواره در اين انديشه باشند که چگونه مي توان پاسخي در خور به اين خطاب رساي رهبر معظم انقلاب تقديم نمود: «دست اندرکاران امور فرهنگي، برنامه ريزان، مبلغين و نويسندگان بايد در ترويج اين دو اصل مهم در جامعه تلاش کنند. » (1)

انسان انسان در بعد ادراک و کشف خود و جهان، از نيروي "عقل و وجدان" و در بعد انگيزه ها، از "جاذبه هاي معنوي" نيز برخوردار است.

وجدان (ضمير) (2) وجدان،امري فطري ويکي از مراتب روح يا بعدملکوتي انسان است. اين مفهوم خودداراي مراتبي بوده، برحسب هرمرتبه، بصورت مطلق يا اضافه بکار مي رود. (3) وجدان، که از آن به وجدان روانشناسي، وجدان عقلايي، وجدان نوعي، وجدان فطري، خود انسان يا من ملکوتي نيز تعبيرمي گردد،عبارت است از "استعداد آدمي نسبت به تمييز خير و شر".
ايدئولوژي عام و انساني مانند ايدئولوژي اسلامي، نوعي شناخت از انسان دارد که از آن به فطرت تعبير مي شود. از نظر اسلام؛ انسان در جريان خلقت، مقدم بر تاثير عوامل تاريخي و عوامل اجتماعي، داراي بعد وجودي خاص شده و استعدادهاي والا که او را از حيوان متمايز مي کند و به او هويت مي بخشد، به او داده شده است. طبق اين نظر انسان در متن خلقت از نوعي "شعور و وجدان نوعي" که در همه انسانها وجود دارد بهره مند شده و همان "وجدان فطري" به او تعين نوعي و صلاحيت دعوت، مخاطب واقع شدن، حرکت و جنبش داده است. اين ايدئولوژي ها با تکيه به وجدان فطري مشخص نوع انسان، دعوت خود را آغاز مي کنند و حرکت مي آفرينند. (4)
انسان در مرتبه اي از وجود، داراي "من طبيعي" و "ملکي" است و در مرتبه اي ديگر داراي "من ملکوتي"؛ يعني همان که در قرآن از آن به «نفخت فيه من روحي (حجر:29)» تعبير شده است. وجدان عمومي همين "خود" است که از آن به خود ملکوتي تعبير مي شود و درست در مقابل آن، خود شخصي (فردي، نفساني) قرار دارد. اسلام در مباني و اصول تربيتي و اخلاقي خود "وجدان عمومي" را اصل شمرده و با "خود نفساني" مبارزه مي کند. منظور از وجدان عمومي فقط دوست داشتن همه انسانها نيست بلکه بالاتر از آن، دوست داشتن همه اشياء و در عين حال، برداشتن موانع در عمل و در مسير تکامل است. (5)
قرآن "ضمير" انساني را به عنوان يک منبع معرفت ويژه نام مي برد. از نظر قرآن، سراسر خلقت، آيات الهي و علائم و نشانه هايي براي کشف حقيقت است. قرآن از جهان خارج انسان، به "آفاق" و از جهان درون انسان، به "انفس" تعبير مي کند (فصلت:53) و از اين راه اهميت ويژه ضمير انساني را گوشزد مي نمايد. اصطلاح آفاق و انفس در ادبيات اسلامي از همين جا پديد آمده است.

جاذبه هاي معنوي از نظر اسلام، انسان موجودي است که ميل دارد آزاد و رها باشد و هر کاري که مي خواهد انجام دهد؛ (قيامت:5) ولي از سوي ديگر، جاذبه هاي معنوي به انسان اين امکان را مي دهد که دايره فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالي معنويات بکشاند. اصول انگيزه هاي معنوي عبارت است از: علم طلبي، خير اخلاقي، زيبايي دوستي و خداجويي (خداپرستي). (6)
ازنظرقرآن،انسان از آن جهت که انسان است، جز يک کشش دروني ويژه براي حرکت در مسير فطري خويش ندارد و آن انگيزه خداجويي و حرکت دائمي بسوي اوست: «انا لله و انااليه راجعون » (بقره:156) و همين جاذبه است که آدمي را به مقام لقاء الهي مي رساند: «ياايها الانسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه.» (7) براساس اين نگرش گونه هاي مختلف انگيزه هاي والاي بشري از قبيل عدالت، حق، صدق، کرامت،زيبايي وجاودانگي و نفرت داشتن از ظلم، باطل، کذب، پستي، زشتي و نيستي، همه در راستاي انگيزه "خدا دوستي" ديده مي شود. (8)

ارزشها و ضد ارزشها از نظر قرآن، انسان موجودي است برگزيده از طرف خداوند؛ (طه: 122) خليفه و جانشين او در زمين؛ (بقره: 30) نيمه ملکوتي و نيمه مادي؛ (انعام:165) داراي فطرتي خدا آشنا؛ (سجده:9)آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسئول خويشتن و جهان؛ (اعراف:172) مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان؛ (احزاب:73)ملهم به خير و شر؛ (شمس:7)وجودش از ضعف و ناتواني آغاز مي شود و به سوي قوت و کمال سير مي کند و بالا مي رود، اما جز در بارگاه الهي و جز با ياد او آرام نمي گيرد؛ (رعد:28) ظرفيت علمي و عمليش نامحدود است؛ (بقره:31) از شرافت و کرامت ذاتي برخوردار است؛ (اسراء:7) احيانا انگيزه هايش هيچگونه رنگ مادي و طبيعي ندارد؛ (فجر:28)حق بهره گيري مشروع از نعمتهاي خدا به او داده شده است، ولي در برابر خداي خودش وظيفه دار است. او براي عبادت آفريده شده، (ذاريات:56)فقط با ياد و پرستش او خود را مي يابد و اگر خداي خويش را فراموش کند، خود را فراموش مي کند و نمي داند که کيست، براي چيست و چه بايد بکند و کجا بايد برود. (حشر:18) او همينکه از اين جهان برود و پرده تن که حجاب چهره جان است دور افکنده شود، بسي حقايق پوشيده بر وي آشکار مي گردد. (ق: 22)
در عين حال، همين موجود، در قرآن، مورد بزرگترين نکوهشها و ملامتها قرار گرفته است: «او بسيار ستمگر و بسيار نادان است.»،«او نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است »، «او آنگاه که خود را مستغني مي بيند طغيان مي کند.»،«او عجول و شتابگر است.»،«او تنگ چشم و ممسک است.» ، «او مجادله گرترين مخلوق است.»،«او حريص آفريده شده است.» ، «اگر بدي به او رسد، جزع کننده است و اگر نعمت به او رسد، بخل کننده است.» (احزاب:72)
از نظر قرآن، انسان ممدوح، انسان با ايمان و انسان مذموم، انسان فاقد ايمان است. (9) (اعراف:179)

وجدان اخلاقي وجدان اخلاقي همان وجدان عقلائي است ولي در مرتبه اي بالاتر؛ يعني علاوه بر تمييز خير و شر و نظارت بر اعمال، داراي ويژگي "گرايش به خوبي" و "نفرت از بدي" است. [به عبارت ديگر، وجدان (حس) اخلاقي، استعداد آدمي است نسبت به تمييز خير و شر و گرايش طبيعي او به سوي خير و گريز از شر] اين صفت فطري در مرحله معيني از رشد و تحول بروز مي کند و در واقع از عقل و ساير قواي نفساني متمايز و مستقل نيست و احکام آن همان ادراکات و احکام عملي عقل است که آن نيز مستقل از ادراکات و احکام نظري عقل نيست. (10)
استاد شهيد مرتضي مطهري، [پس از نقد نظر دورکيم - مبني بر اينکه انسان دو "من" مستقل و جدا از هم به نامهاي " وجدان جمعي" و "وجدان فردي" دارد -] مراتب وجدان را اينگونه توضيح مي دهد: قرآن مي گويد: "نفس اماره" ، "نفس لوامه" ، "نفس مطمئنه". فلاسفه اين مورد را مي گويند: "وحدت در کثرت، کثرت در وحدت"؛ يعني اينگونه نيست که انسان چند "خود" داشته باشد و هر کدام کاري خاص کند، بلکه نفس انسان اگر در حد پايين پايين کار کند، آنجا که تحت فرمان عقل نيست، "نفس اماره" ناميده مي شود. همين نفس در درجه بالاتر و با هوشياري بيشتر، "نفس لوامه" که خودش خودش را ملامت مي کند. در آن واحد، خودش هم قاضي مي شود، هم مدعي و هم مدعي عليه و عليه خودش حکم صادر مي کند. محاسبة النفس معنايش همين است: «لااقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة » (قيامت:1 و 2) و در درجه بالاتر، "نفس مطمئنه" نام مي گيرد: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربک راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي » (فجر:27). اينکه نفس در کدام مرتبه باشد، مربوط به اين است که در چه درجه اي از توجه و آگاهي و تذکر و صفا و نبودن حجابها و داشتن ايمان و يقين بيشتر باشد. (11) وجدان، هرچه در مرتبه نيرومندتري باشد به همان نسبت صاحب خود را از شخصيت والاتر و نفوذ عميقتر و پايدارتر برخوردار مي سازد.
کنت بلانکارد مي گويد: «در اندرون هر يک از ما، دنياي ساکت و آرامي هست که خود واقعي ما در آن زندگي مي کند و صلاح ما را بخوبي تشخصي مي دهد. در سکوت و آرامش اين دنياست که مي توانيم شاهد رفتار خود باشيم؛ خود را ارزيابي کنيم و به طرح برنامه هاي آتي خود بنشينيم. اگر چنين فرصتهايي را از کف بدهيم، در جهتي گام برداشته ايم که ما را از اهداف، ارزشها و رسالتمان در زندگي دور مي کند. (12)
از اينجا نقش شگرف "وجدان اخلاقي" در شکل گيري و تحول شخصيت آدمي به خوبي روشن مي گردد؛ به گونه اي که گفته شده: «شخصيت بدون وجدان به هيچ پايه و اساس منطقي متکي نمي باشد.» (13) و از اينروست که بزرگان دين گفته اند: «آن کس که در قلب خود واعظي براي خود ندارد، موعظه موعظه کنندگان، فايده اي به حالش نمي بخشد.» (14)
آلبرسوئر نيز مي گويد: «اگر در نهاد انسان ميل به کمال وجود نداشت و گرايش نسبت به حياتي سرشارتر و والاتر در کار نبود؛ به عبارت موجزتر، اگر ما داراي غريزه اخلاقي نبوديم، اين احساسات اخلاقي (اجزاء و عوامل عاطفي) و اين تصورات اخلاقي (اجزاء و عوامل عقلاني) توجيه ناشدني بود. پس ريشه و اساس اخلاقيت را در همين ميل به "کمال" و نياز عميق و شگرف انسان به سوي "تعالي" بايد جستجو کرد.» (15)

خودشناسي ريشه الهامات اخلاقي (16) وقتي مي خواهند انسان را به اخلاق حسنه (ارزشهاي عالي انساني) سوق دهند، او را به يک نوع درون نگري متوجه مي کنند که خودت را، آن خود عقلاني را، آن حقيقت وجودي خودت را با درون نگري کشف کن، آنگاه احساس مي کني که شرافت خودت را دريافته اي ... يعني احساس مي کند که پستي و دنائت، دروغگويي، نفاق و فحشاء با اين جوهر عالي سازگار نيست. اين است که انسان با توجه به نفس، الهامات اخلاقي را دريافت مي کند و همان درک "خود" کافي است براي اين دستور که انسان اين کار را بايد بکند و آن کار را نبايد بکند. و اين است معني «و نفس و ماسويها، فالهمها فجورها و تقويها، قد افلح من زکيها و قدخاب من دسيها.» (17)
بنابراين خودشناسي يعني اينکه انسان به مقام واقعي خويش در عالم وجود پي برده، نيروها و ارزشهاي فراوان خود را - که به آنها اشاره شد - به خوبي درک کند. در همين راستا، قرآن کوشا است که انسان خود را کشف کند. اين «خود»، همان چيزي است که "روح الهي" (سجده:9) ناميده مي شود. با شناختن خود است که احساس تعالي مي کند و خويشتن را از تن دادن به پستيها برتر مي شمارد؛ به قداست خويش پي مي برد؛ مقدسات اخلاقي و اجتماعي برايش معني و ارزش پيدا مي کند. انسان با شناختن خود و نيروها و انگيزه هاي دروني خويش است که درک مي کند هر اندازه تسليم اميال ست خود شود، به حالت زبوني در آمده، سرنوشتش در دست نيروهاي خارجي قرار مي گيرد و اگر از دو نيروي دروني (عقل و اراده)، استفاده کند، مي تواند بر همه ميلها حکومت کند و با تسلط بر خود مالک خويشتن مي شود و شخصيتش استحکام يافته و به ارزشمندترين نوع آزادي يعني "آزادي معنوي" که هدف اصلي تربيت اسلامي است، دست مي يابد. در اينجا، نقش "اراده" به عنوان اساسي ترين عامل تاثيرگذار در شخصيت انسان اين است که با در اختيار گرفتن همه ميلها، ضد ميلها و خوف و ترسها، به عقل مي گويد: محاسبه کن، ببين در مجموع، سعادت و مصلحت چه اقتضا مي کند، هر چه را که مصلحت اقتضا مي کند بگو، اجرايش با من. "تکليف" و "انتخاب" نيز از همينجا ناشي مي شود؛ به علاوه که انسان به حکم برگزيده شدن از سوي ذي صلاحيت ترين مقام هستي، مانند هر برگزيده ديگر از طرف او رسالت دارد و در پيشگاه او مسئوليت. (احزاب:72)
اينکه اسلام عنايت خاصي دارد که انسان خود را بشناسد، براي اين است که به مقام والايي که شايسته اوست برسد. "علم" و "ايمان" دو نيرويي هستند که در اين راه، انسان را ياري مي کنند؛ ولي از دو جهت، متفاوت عمل مي کنند: نخست آنکه علم، انسان را توانمند مي کند که هر گونه "بخواهد" آينده را همانگونه بسازد؛ ولي ايمان انسان را به سوي اينکه خود و آينده را "چگونه" بسازد که براي خويش و جامعه بهتر باشد، مي کشاند؛ به عبارت ديگر، به خواست انسان جهت داده، معنويات را نيز جزء خواستها قرار مي دهد.
و دوم آنکه: گرچه علم سعي دارد مانند ايمان، انسان را به خودآگاهي برساند، اما خودآگاهي هايي که علم مي دهد، مرده و بي جان است و شور در دلها نمي افکند و نيروهاي خفته انسان را بيدار نمي کند؛ در حاليکه خودآگاهي ايماني، "خودواقعي" انسان را به يادش مي آورد؛ غفلت را از او مي زدايد؛ آتش به جانش مي افکند و سراسر وجودش را مشتعل ساخته، او را دردمند و دردآشنا مي سازد. دعوت به خودآگاهي و اينکه: «خود را بشناس تا خداي خويش را بشناسي » (18) و «خداي خويش را فراموش مکن که خودت را فراموش مي کني »، (حشر:19)سرلوحه تعليمات مذهب است و اصولا تمام تاسيسات تربيتي، مکتبهاي اخلاقي و تعليمات ديني و مذهبي، براي راهنمايي انسان است که آينده خودش را "چگونه" شکل بدهد: «انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا.» (دهر:3)

ضمانت اجراي احکام وجدان اخلاقي چنانچه اشاره شد، آگاهي، تذکر، صفاي باطن، ايمان و يقين؛ ضامن اجراي احکام و قوانين وجدان اخلاقي است و هر چه شخص درجه بالاتري از اين صفات متعالي را دارا باشد، تعهد بالاتري در انجام احکام وجدان اخلاقي از خود نشان مي دهد. مجازات و مکافاتهاي خود وجدان نيز، نقش مهمي ايفا مي کند؛ يعني با مجازات و مکافاتهاي دروني، پشتيبان محکمي براي رعايت احکامش مي باشد و چون خود مرتبه اي از روح است و روح، بعد اصلي انسان محسوب مي شود، مجازات و مکافاتهاي آن نيز نسبت به پاداش و تنبيه هاي بدني و اجتماعي، از امتياز ويژه اي برخوردار است؛ و آن ويژگي، دروني و واقعي بودن، در مقابل خارجي و غير واقعي بودن است.
جلوه هاي مهم مجازاتها و مکافاتهاي دروني وجدان اخلاقي عبارت است از: ندامت و سرزنش، (قيامت:1و2) سرور باطني و رضاي خاطر (فجر:27)و آرامش ضمير. (قيامت:1و2)

کار از نظر اسلام و وظيفه اي اجتماعي (20) شمرده مي شود؛ وظيفه اجتماعي است از اين نظر که فرد با انجام کار در واقع بخشي از حقي که اجتماع بر گردن او دارد ادا مي نمايد؛ و امر مقدس است از اين جهت که خداوند آن را دوست داشته، در تربيت انسان تاثير بسزايي دارد، به گونه اي که نقش آن در سازندگي از هر عامل ديگري اگر بيشتر نباشد کمتر نيست. کار مثبت علاوه بر اينکه مانع انفجار عملي انسان توسط گناه مي شود، مانع افکار و وساوس و خيالات شيطاني نيز مي گردد. انسان با کارکردن رابطه علت و معلولي بين پديده ها و قوانين هستي را لمس کرده، فکري منظم و منطقي مي يابد؛ همچنين با کار تجربه کسب کرده، به دانش خود نيز مي افزايد. کار به روح، صفا و به دل نرمي و خشوع مي دهد و جلوي قساوت قلب را مي گيرد. انسان در اثر کار، بويژه اگر مقرون به ابتکار و برآوردن نياز ديگران باشد، احساس شخصيت مي کند. انسان به موجب کار اعتماد به نفس و آزاد زندگي کردن و زيربار منت کسي نرفتن را مي آموزد. در مجموع، کار در عين اينکه معلول فکر و روح و خيال و دل و جسم آدمي است؛ سازنده خيال، سازنده عقل و فکر، سازنده دل و قلب و بطور کلي سازنده و تربيت کننده انسان است. (21) حضرت علي (ع) مي فرمايد: «العمل العمل، ثم النهاية النهاية والاستقامة الاستقامة ثم الصبر الصبر والورع الورع »: «کار کنيد کار کنيد، پس آن را بپايان برسانيد بپايان برسانيد و ثابت قدم و استوار باشيد، استوار باشيد، پس شکيبايي گزينيد شکيبايي گزينيد، بپرهيزيد بپرهيزيد».
از جهت ديگر، از نظر اسلام هر کسي در گرو کارهاي خويش است و با هر عملي که انجام مي دهد اندوخته اي براي خود تهيه کرده، حال و آينده خود را مي سازد. قرآن کريم مي فرمايد: «من عمل صالحا فلا نفسهم يمهدون ». «کل امري ء بما کسب رهين »، «کل نفس بما کسبت رهينة »، «و ان ليس للانسان الا ما سعي »، «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره »، «الذي خلق الموت والحياة ليبلوکم ايکم احسن عملا» (روم:44). نيز پيامبراکرم (ص) مي فرمايد:
«والعمل کنز والدنيا معدن »، (بحار: ج 77، ص 185) «لاينال ما عندالله الا بالعمل »، (همان، ج 2، ص 29)، و امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايد: «اعمل لدنياک کانک تعيش ابدا و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا». (همان، ج 44، ص 139)
از نظر اسلام، کار آنگاه ارزش مي يابد که با "نيت" انجام پذيرد و در نيت که اساس عبادت شمرده مي شود، دو رکن وجود دارد: اول اينکه عمل با قصد و آگاهي و حالت توجه به هدف انجام پذيرد و دوم داشتن انگيزه الهي.
پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد: «لا قول ولا عمل الابنية »، «نية المؤمن خير من عمله و نية الکافر شر من عمله و کل يعمل علي نيته »،نيز قرآن کريم مي فرمايد: «قل کل يعمل علي شاکلته » (22) .

انضباط کاري انضباط در فرهنگ لغت، مترادف با مفهومهايي نظير: نظم، انتظام، ترتيب، درستي، کنترل، عدم هرج و مرج، خوب نگه داشته شدن، سامان پذيري، آراستگي، پيروي از دستورات نظامي و پيروي از مقررات مدرسه، آورده شده است.
واضح است که منظور از انضباط در اينجا، نوع منفي آن، که از طريق اعمال شديد کنترل و تنبيه بوجود مي آيد و آن را حکومت کردن از راه ايجاد ترس نيز ناميده اند، نيست، بلکه از بيانات مقام معظم رهبري پيرامون شاخصهاي انضباط اجتماعي (23) و از آنچه در علوم رفتاري براي ايجاد حس انضباط در کارکنان به کمک خودشان ارائه گرديده و نيز مفاهيمي که نخست ذکر شد، مي توان نيتجه گرفت که انضباط کاري عبارت است از ويژگي رفتاري که باعث بوجود آمدن و استمرار نظم و انجام درست نقش و وظيفه سازماني افراد طبق معيارهاي از پيش تعيين شده گردد؛ بگونه اي که افراد از تخلف پرهيز کرده، به آداب و عادتهاي صحيح خو گرفته و به رعايت قوانين و مقررات و حدود الهي عشق بورزند. در پاسخ به اين پرسش که چگونه مي توان به اين هدف دست يافت، گفته شده است بايد «با تربيت صحيح و ايجاد ارزشهاي خاص اخلاقي، وجدان کار و حس انجام وظيفه را در کارکنان بوجود آورد. طبعا زماني که اين حس در وجود انسان پيدا شود، قوانين و مقررات، به دلخواه دنبال مي شود.» (24)
بنابراين، گرچه تدوين مقررات و آيين نامه هاي انضباطي توسط بخش پرسنلي ونظارت وبرقراري آن توسط مديران و سرپرستان اجرايي و امور پرسنلي، انجام مي گيرد، ولي راه اصلي ايجاد انضباط کاري و ضمانت اجراي آيين نامه هاي مذکور، عبور از مرز حاکميت وجدان کاري است. از اينجا ارتباط بين انضباط کاري و وجدان کاري و علت اينکه در اين مقاله بطور گسترده فقط به وجدان کاري پرداخته شده، نيز روشن مي گردد. بنابراين، در راستاي تحقق وجدان کاري، برقراري يک سيستم انضباطي مثبت با ويژگيهاي زير نيز لازم به نظر مي رسد:
1- مديران و سرپرستان خود در درک و رعايت ضوابط و مقررات الگو و نمونه باشند.
2- در سالم سازي و بهسازي محيط کاري و فراهم کردن زمينه رعايت مقررات و ايجاد عوامل بازدارنده از تخلف، هايت سعي خود را بنمايند.
3- با ايجاد شبکه هاي ارتباطي مناسب از طريق برقراري سيستم صحيح ارتباطات، حيطه وظايف، استانداردها، انتظارات مديريت و مفهوم مقررات مربوطه را به کارکنان آموزش داده، آنها را توجيه نمايند.
4- واحد پرسنلي سازمان براي تهيه و تنظيم آيين نامه هاي انضباطي سازمان، از متخصصين امور پرسنلي، جامعه شناسي و روانشناسي کمک بگيرد.
5- در انجام اين امر، ويژگيهاي کارکنان، محيط و کار را در نظر گرفته، از استفاده نابجا و عجولانه از مدلهاي خارجي پرهيز نمايند.
6- سرپرستان براي برقراري انضباط مؤثر از موضوعات زير غفلت نکنند:
روشن ساختن خط مشي کلي خود؛ صادرکردن دستورات صحيح و منطقي؛ اعلام خواسته ها از طريق ارتباط؛ اجراي قدرتمندانه مقررات انضباطي و تداوم آن؛ برداشت مثبت از کارکنان؛ مد نظر قراردادن شرايط خطا و خطاکار؛ هدف قراردادن اصلاح و تربيت نه تنبيه؛ عدم دخالت در زندگي خصوصي ديگران و... . (25)

وجدان کاري بر اساس آنچه گذشت، مي توان گفت: وجدان کاري عبارت است از حس اخلاقي که کار خوب و تمام را از کار ناپسند و ناقص تمييز داده، به انجام آن گرايش داشته و از انجام اين پرهيز مي کند. به بيان ديگر: وجدان کاري آن مربي دروني است که نقش خود را از لحظه شروع کار تا پايان آن با انجام نه وظيفه به صورت زير ايفا مي کند: (26)
1- آگاهانه کار خوب را تشخيص داده، آن را معرفي مي کند. 2- قصد از انجام آن را پاکيزه مي سازد،3- فرد را به انجام آن بر مي انگيزد. 4- براي انجام درست آن با خود پيمان مي بندد. 5- بر کار نظارت داشته، با مراقبت، آن را کنترل مي نمايد (قيامت:14).6- با بازرسي کار انجام شده، نقش حسابرس خبره را ايفا مي کند (26) .7- در اين صحنه، قدرتمندانه به قضاوت و داوري نشسته، قاطعانه حکم نهايي را صادر مي کند. 8- در صورت مشاهده اشتباه خود را ملامت و در صورت تخلف شديد خود را تنبيه کرده و در صورت درستي کار به خودش پاداش مي دهد.9- در تمامي مراحل، خود را از گزند دشمن داخلي (خودنفساني) در امان نگه مي دارد.
اگر بخواهيم اين مفهوم را در حيطه وظايف سازماني معنا کنيم، مي گوئيم: "وجدان کاري" در سازمان عبارت است از حس اخلاقي درست و تمام انجام دادن وظيفه سازماني. از اينجا تفاوت مفهوم "وجدان کاري" با مفاهيم متداولي از قبيل " اخلاق کار" و "اخلاق حرفه اي" روشن مي شود؛ يعني نمي توان گفت: رعايت اصول و ضوابط و قوانين کار، سخت کوشي و تلاش مداوم (27) و حتي تعهد داشتن نسبت به انجام وظيفه سازماني، چنانچه به قيمت ناديده گرفتن برخي حقايق و پايمال کردن ارزشهاي واقعي باشد، نشان دهنده وجود وجدان کاري در سازمان است. بلکه اگر فرد، حقوق کار و افراد ذي ربط را به طور طبيعي و به حکم وجداني - و نه به خاطر الزامات قانوني و نظارت اجتماعي و پاداش و تنبيه هاي خارجي - رعايت کرد گفته مي شود: شخص داراي وجدان کاري است. بنابراين، "انضباط و وجدان کاري" در ارتباط با مفاهيم ارزشي، جهان بيني و فرهنگ اسلامي ملاحظه مي شود و تنها در اين صورت است که هم "کار" ارزش مي يابد و هم انجام دهنده آن از رشد و تعالي برخوردار مي گردد.

ايجاد انگيزه اگر در جستجوي راهي برتر براي بالابردن سطح موفقيت و پيشرفت و نيل به اهداف سازماني هستيم و بررسي روشهاي ايجاد انضباط و وجدان کاري را به عنوان راهي براي نيل به آن هدف انتخاب کرده ايم، نخست بايد بدانيم که کشف روشهاي بهينه، مؤثر و بادوام، در گرو پي بردن به ريشه ها و سررشته هاي اساسي مساله است.
در مقدمه، عوامل عمده اي که ممکن است بطور مستقيم يا غير مستقيم در عملکرد ضعيف کارکنان نقش داشته باشد، يادآور شديم. در اينجا، با مروري بر آن عوامل فراخوانده، تمهيداتي براي پاسخ به پرسشهاي مطرح شده، فراهم مي کنيم.
به طور کلي، به حسب شرائط و موارد، ممکن است يک يا مجموعه اي از عوامل مذکور، در عملکرد نامناسب فرد نقش داشته باشد؛ اما مشاهده مي شود که در بيشترين و شايد در تمامي موارد، سطح نسبتا مطلوبي از عوامل براي انجام خوب کار، وجود دارد و فقط شخص انگيزه لازم براي انجام کار را ندارد.
در اين مرحله براي به حرکت درآورد فرد "بي انگيزه"، دو راه وجود دارد:
1- علل فقدان انگيزه (موانع) شناسايي شود تا با رفع آنها شخص حرکت کند.
2- انگيزه لازم براي حرکت در فرد ايجاد گردد.
در روش اول گفته مي شود: انگيزه نداشتن براي انجام وظيفه، ريشه در ضعف بنيانهاي ارزشي، نگرشي، تربيتي، سطح آگاهي، رشد شخصيتي و عوامل محيطي دارد و راه مقابله با اين موانع، ارتقاء سطح علمي، اخلاقي، عقيدتي و فرهنگي فرد و ايجاد محيط مناسب است. ولي هزينه ها و موانع هر طرح و مکانيسمي که بخواهد از اين راه مشکل را حل کند، به مراتب بيش از مکانيسمهايي است که بوسيله روش دوم ارائه مي شود. از اينرو، در اينجا بطور مستقيم به اين روش نمي پردازيم و فقط براي تقويت و تجهيز نتايج روش دوم، از آن سود مي جوييم و لذا مباحث خود را پيرامون روش دوم متمرکز مي کنيم.

روشها در علوم رفتاري نظريات متعددي پيرامون انگيزه ها و علل رفتار و روشهاي مختلفي براي ايجاد انگيزه ارائه شده، که بعدا به تعدادي از آنها اشاره خواهيم کرد.
بطور کلي، روشهاي نوع دوم به سه دسته تقسيم مي شوند:
1- روشهايي که در آنها سعي مي شود با افزايش دانش مديران و کارکنان و تاثير در سيستم شناختي آنها نسبت به کار انگيزه خوب کارکردن را در آنان بوجود آورد.
2- روشهايي که در آنها سعي مي شود با تحت تاثير قراردادن مستقيم رفتار و عملکرد شخص، انگيزه براي کار در او ايجاد گردد.
3- روشهايي که مستقيما به انگيزش مديران و کارکنان براي انجام مطلوب کار مي پردازد.
روشهاي دسته سوم خود به دو نوع تقسيم مي شوند:
1- راههايي که صرفا با تکيه بر دانش بشري ارائه شده است؛ گرچه برخي از اين روشها توسط انديشمندان بزرگي ارائه گرديده که به سهم خود به دانش بشري کمک شاياني کرده اند؛ ولي از آنجا که در آنها، به مسائل ارزشي واقعي و ويژگيهاي رواني منحصر به فرد انسان توجه نشده، راههايي ناپايدار، گاهي متناقض، نامشروع و يا ناسازگار با فطرت آدمي بنظر مي رسند.
2- راههايي که مي توان با توجه به مباني ارزشي اسلام و ديدگاه آن نسبت به انسان، ارائه داد.
گرچه هر يک از راههاي مذکور مي تواند براي ايجاد انضباط و وجدان کاري بگونه اي تاثير داشته باشند اما بزرگترين و بنيادي ترين روشهاي مؤثر در ايجاد وجدان کاري به مفهوم واقعي آن، فقط قسم اخير است؛ به عبارت ديگر واقعيتهاي ملموس و روزمره سازماني نشان مي دهد که سهم دخالت عامل "عدم انگيزه" در عملکرد نامطلوب کارکنان و مديران، بمراتب بيشتر از سهم ديگر عوامل فردي و عوامل مديريتي، سازماني، شغلي و محيطي است؛ و از اينرو شرط تاثير و ضمانت اجراي روشهايي که در دو دسته اول و دوم به آنها پرداخته مي شود، وجود انگيزه در مديران و کارکنان براي رعايت و پذيرش آنهاست.
بنابراين سررشته روشهاي مؤثر در حل مشکلات انسان سازماني، "ايجاد انگيزه" لازم و مناسب جهت انجام درست کارها است؛ يعني منبع مشکل آفرين در سازمان، درون خود افراد است نه خارج از آن.

شبهه موضوعي که در دهه هاي اخير رايج گرديده و در برخي نظريات به آن تکيه مي شود و در وهله اول به ذهن القاء مي کند که فرهنگ غرب راه حل مشکلات اجتماعي و سازماني و ايجاد انگيزش دروني را پيدا کرده، بگونه اي که هم به ارزشها اعتبار مي بخشد و هم حس نوعدوستي انسانها را تقويت مي کند. اين است که گفته مي شود در اجتماعات سازمان يافته کنوني به شناخت ارزشهاي حاکم بر جامعه و رفتار مطلوب اجتماعي تکيه شده و سعي مي شود رضايت فردي با ارزشهاي اجتماعي منطبق گردد بگونه اي که افراد داوطلبانه بخش اعظم تلاش خود را در راههايي صرف مي کنند که براي خود آنها و نيز ديگران مفيد است.
ولي، با دقت در اين موضوع روشن مي شود که اولا: ملاک و معيار حل واقعي مشکلات بشري اعتبار بخشيدن و ملاک قراردادن ارزشهاي حاکم بر جوامع نيست بلکه راه نجات در گرو ملاک و معيار قراردادن ارزشهاي واقعي انساني و الهي است و ثانيا: اين تلاش بظاهر نوعدوستانه در جوامع پيشرفته، در نتيجه آراسته شدن به صفات انساني و اخلاقي يست بلکه به اين علت است که احساسات و تمايلات آنان تحت تاثير اجتماعي که در آن زندگي مي کنند، آنها را به اتخاذ اين روش بظاهر بشردوستانه وادار مي سازد.
از اين روست، که ما مي گوئيم تا زماني که سيستمهاي خود کنترلي، خود تنظيمي و خودکار سازي و خويشتن کاري در راستاي اعتبار بخشيدن به ارزشهاي واقعي انساني و مکتبي نباشند، نمي توانند مشکلات پيچيده اجتماعي و سازماني را به گونه مطلوب حل کنند و در واقع از ضمانت اجرا و انجام بي بهره اند.
از مطالب بالا روشن مي گردد که همواره در مطالعات مربوط به وجدان کاري و بلکه هر طرح و تجويزي پيرامون انسان بايد با موشکافي برخورد کرد و از فروافتادن در دام الگوها و نظريات و روشهايي که با مباني اصيل اسلامي سازگار نيست در امان ماند.
اينکه مقام معظم رهبري با اشاره به امکان وجود نظريات و تحليلهاي گوناگون نسبت به علل مسائل و معضلات جامعه، تصريح کردند که راه حل مشکلات را بايد در وجدان کار و انضباط اجتماعي جستجو کرد، دقيقا اين پيام را با خود دارد که نبايد ما نيز نهايت تلاش علمي خود را صرف مطالعه، بررسي و يا اجراي شيوه ها و قالبهاي تکراري، غير اصيل و وارداتي کنيم بلکه بايد تدابيري انديشيد که جامعه را بگونه اي متحول مي سازد که در آن «افراد کار را عملي صالح، وظيفه اي حقيقي و مسئوليتي اجتماعي و سياسي و يک عبادت مي دانند.» (28)

ديدگاهها چنانچه اشاره شد، از قرنها پيش تاکنون، دانشمندان بسياري به مطالعه پيرامون علل رفتار آدمي؛ شيوه هاي کنترل رفتار و تغيير آن؛ نيازها و انگيزه هاي انسان و چگونگي ارضاي آنها؛ عوامل موفقيت، کاميابي، سعادت، کمال و پيشرفت، پرداخته اند و در اين زمينه ها نظريه هاي گوناگوني ابراز کرده و تاليفات بسياري به جامعه بشري عرضه کرده اند. مرور اين نظريات به بررسي جامع مساله مورد نظر، کمک کرده، نيز ضرورت و اهميت مطالعات بنيادي را روشن مي سازد. از اين رو، بطور فهرست وار و هر چند پراکنده، به برخي ديدگاههاي نظريه پردازان و انديشمندان و گزيده هايي از افکار آنان مي پردازيم:
- صدها سال پيش عقيده بر اين بود که انسان، آزاد، صاحب اختيار، هوشمند و خردگراست و رفتار او را، انتخاب و تصميم خودش شکل مي دهد. (خردگرايي)- در قرن هفدهم، "هابز"، نظريه لذت گرايي را مطرح کرد و گفت: علت اصلي رفتار، تمايل به کسب لذت و اجتناب از درد است.
- در قرن هفدهم و هجدهم، ديدگاه ماشين گرا پديد آمد، مبني بر اينکه اعمال انسان از نيروهاي دروني و بيروني ناشي مي شود که آدمي کنترلي بر آنها ندارد.
- ديدگاه ماشين گرا در بعد افراطي خود، بصورت نظريه غريزه و درست در مقابل نظريه خردگرايي درآمد. بر طبق اين نظريه، انسان زير فرمان نيروهاي فطري است که رفتارش را تعيين مي کنند.
- در دهه 1920، اين انديشه شکل گرفت که نيازهاي زيستي منشا رفتار آدمي اند و انسان با رفتار خود سائق را کاهش داده، نياز خود را ارضا مي نمايد و به تعادل زيستي دست مي يابد. (نظريه سائقها)
- در دهه 1950، با روشن شدن عدم توانايي نظريه سائقها در تبيين انگيزه تمام رفتارها، به محرکها و شرائط، بعنوان منبع خارجي توجه شد، از آن جمله اند نظريه پردازان يادگيري اجتماعي که به نقش سرمشقها در انتقال رفتارهاي خاص تاکيد مي کنند (نظريه مشوقها). در يادگيري اجتماعي گفته مي شود رفتارها از طريق کنش متقابل با محيط و مشاهده محيط، آموخته مي شوند. مساله خود تنظيمي و نظارت بر رفتار خود، از راه تقويت يا تنبيه خود، نيز مورد تاکيد نظريه يادگيري اجتماعي است. (29)
- در نظريه روانکاوي فرويد گفت: انسان در رفتارش مجبور نيروهاي فطري است. او همه عواطفي را که از نظر وجدان اخلاقي و اجتماع، پسنديده شمرده مي شوند نيز به عاطفه جنسي برمي گرداند و مي گفت: وجدان ضوابط اخلاقي را به فرد تحميل مي کند.
- روانشناساني که به نقش انگيزش در رفتار تاکيد کردند، نظريات متعددي ارائه دادند: برخي به ايجاد انگيزه از راه دخالت در شناخت فرد تاکيد کردند و برخي از راه دخالت در رفتار فرد بدين ترتيب که رفتار پاداش داده شده تکرار مي شود. در نظريه نيازهاي فردي به برانگيختگي از درون تاکيد مي شود و اينکه در شرائط عادي سازمان، بيشتر کارکنان، از طريق نيازهايي نظير تعلق، احترام به خويشتن، و تحقق توانايي هاي بالقوه خود برانگيخته مي شوند. (30)
- در نظريه برابري گفته مي شود: بايد نظام پاداش عادلانه باشد تا موجب برانگيختن افراد به کار شود. چون افراد غالبا طي مقايسه با همکارانشان براي ايفاي نقش خود برانگيخته مي شوند.
- گفته شده است که بالاترين حرف در مباحث انگيزش اين است که اولا: بايد آن انگيزش سطح بالايي از شدت را داشته باشد و ثانيا: در راستاي اهداف سازمان باشد نه شخصي.
- برخي براي فراهم کردن اسباب خود کنترلي سعي کرده اند عامل انگيزشي را از بيرون به درون بکشند.
- برخي انگيزه هاي دروني را حاصل يادگيري دانسته اند و گفته اند در دوره هاي بعدي رشد ظاهر مي شود.
- راجرز در نظريه پديدار شناختي معتقد است: اساسي ترين عامل انگيزش عبارت از گرايش فطري به خود شکوفايي است. وي، علت نفي کوشش پيگير در کار را، خرده فرهنگهايي مي داند که به مفهوم "خير محدود" اعتقاد داشتند و باور کرده بودند که تلاش بيشتر موجب برداشتن سهم ديگران مي شود و اين طلب حريصانه روزي محسوب شده، امري ناپسند است.
ماکس وبر، با نفي وجود "وجدان جمعي"، ريشه هاي حاکميت اخلاق کار را در اخلاق پروتستان مبني بر سخت کوشي مداوم و پرهيز از انباشت سرمايه مي بيند.
- اميل دورکيم، اخلاق کار مورد نظر وبر را، اموري کلي و قواعدي صرفا دستوري، نابهنگام، ضعيف و بدون ضمانت اجرا و تاثير مشخص مي شمرد و با تلاش براي اثبات "وجدان جمعي" جداي از "وجدان فردي"، بدنبال راهي جامعه شناسانه براي ايجاد و تقويت اخلاق حرفه اي بادوام مي گردد.
- مک کله لند، براي خوب کارکردن، روش مبتلا کردن افراد به ويروس ذهني"انگيزش به پيشرفت (NACH) راپيشنهاد مي کند. وي با تاکيدبرانسان توسعه يافته،آن راازطريق جامعه پذيري افراد جستجومي کند.
- مزلو بر اين عقيده بود که افراد سازمان، دنيا را از دريچه نيازهاي تامين نشده خود مي بينند و بنابراين، مدير بايد ببيند افراد در کدام طبقه از سلسله مراتب نيازها قرار دارند، همان را براي آنها انگيزه قرار دهد.
- نظريه هاي انتظار، بر اساس رفع اشکالات نظريه هاي قبل، از جمله مزلو - که با مشکل اثر موقت شيوه انگيزشي خود روبرو بودند - مطرح شد. از آن جمله است تئوري لالر و پرتر. آنها در مدل مسير - هدف که ارائه داده اند، حرکت را به عهده فرد گذاشته اند و از حق انتخاب او براي تلاش يا عدم تلاش، به خود انگيزشي ياد کرده اند.
- برخي بر اين تاکيد کرده اند که بزرگترين مانع موفقيت سازمانهاي امروزي، عدم سازگاري بين رفتار مطلوب و رفتاري است که به آن پاداش داده مي شود. براي اينکه افراد خوب کار کنند بايد سعي نمود رابطه مناسب بين عملکرد و پاداش برقرار کرد و براي اين منظور مواردي را که مديران بايد (يا نبايد) پاداش دهند و روشهاي اعطاي پاداش را مشخص نموده، از مجموع آنها به عنوان برنامه مدير 10/ 10 ياد کرده اند. (31)
- برخي به عوامل مؤثر در بالارفتن رضايت شغلي تاکيد کرده اند: چالشي بودن کار، پاداش عادلانه، شرايط کاري حمايت کننده، همکاران حامي و مشوق و متناسب بودن نوع شغل با شخصيت فرد.
- برخي به تغيير نگرشها، با تبليغات و اسوه قراردادن شخصيتها، اشاره کرده اند و گفته اند چون صرف نگرش به رفتار منجر نمي شود، بايد با استفاده از عناصر ارزشي، جوي ايجاد کرد که نوعي رابطه علي براي انجام کار بوجود آيد.
- برخي تلاش کاري را تابعي از فرهنگ و روابط اجتماعي و برخي ديگر تابعي از فرهنگ و نظام تربيتي آموزشي جامعه دانسته اند.
- برخي گفته اند با شکستن و کوچکتر کردن سازمان است که مي توان فضاي سالمتر روحي و در نتيجه، بهتر کارکردن افراد را فراهم آورد.
- برخي به نقش انعطاف سازماني، اخلاقيات سازماني، انسان مداري به جاي سازمان مداري تاکيد کرده اند.
- کارل گوستا ويونگ، بي اعتنايي به حکمت و فرزانگي (ضمير ناخودآگاه جمعي) و غرق شدن در عملگرايي سوداگرايانه را علت شکست تمدن غرب مي داند و صحبت از مقابله با "از خود بيگانگي" و بازگشت به فرديت و هويت خويش، از راه پيوستن به ريشه هاي فرهنگي، و به تعبير روانکاوانه اش "روان نژندي همگاني عصر ما" مي کند. (32)
- ويليام جيمز مي گويد: «هر قدر انگيزه و محرک ميلهاي ما از اين عالم سرچشمه گرفته باشد، غالب ميلها و آرزوهاي ما از عالم ماوراء طبيعت سرچشمه گرفته؛ چرا که غالب آنها با حسابهاي مادي جور در نمي آيد.» وي نيز مي گويد: «دنيايي که يک فکر مذهبي به ما عرضه مي کند نه تنها همان دنياي مادي است که قيافه آن عوض شده بلکه در ساختمان آن عالم چيزهاي بيشتري است از آنچه يک نفر مادي مي تواند داشته باشد.» (33)
- آنتوني رابينز، در زمينه کسب موفقيت افراد در کار خود، "فرمول موفقيت نهايي" را ارائه مي دهد. او در انديشه کشف اعماق روان فرد و تغيير شرائط جسمي و رواني او با فن N.L.P. يعني برنامه ريزي عصبي کلامي و علم تاثير زبان شفاهي و غير شفاهي از قبيل حرکات بدن، حالت چهره، چگونگي نفس کشيدن و آهنگ کلام، بر دستگاه عصبي و در پي آن است که افراد را قادر بسازد تا از توانايي هاي جسمي و رواني خود براي دستيابي به کمال استفاده کنند. وي مي گويد: «تنها کسي که ما را از پيوند با خود واقعي باز مي دارد، خودمان هستيم در حقيقت مسائل و مشکلاتي که در طول روز با آنها روبروييم، به اصطلاح آشي است که خود براي خود پخته ايم و سرچشمه اش در ارزشها و اعتقادات خود ما است.» (34)
- "کنت بلانکارد" با الهام از افکار دانشمندان برجسته اي چون: "وين داير"، "نورمن وينست پيل"، "اسپنسر جانسون"، "رابي کوشنز"، "استيوکاوي"، "ريچاردبال" و ... بويژه "آنتوني رابينز"، به اين باور رسيده اند که انسانهاي متمدن در غرب، گرچه از مظاهر حيات مادي کاملا بهره مندند، ولي بخاطر عدم رضايت از زندگي خانوادگي و اجتماعي و از همه مهمتر از رابطه با خويش، پيوسته در فشار جانکاه رواني و احساس کمبودي بزرگ بسر برده و هرگز به موفقيت و خوشبختي دست نمي يابند. او چاره را در اين يافته که همگان بايد براي کنترل اوضاع و احوال زندگي خود، نظام باورهايشان را اصلاح کنند و به ژرفاي وجود خويش سفر کرده، در آنجا به کندوکاو در احوال خود بپردازند و با شناسايي رسالت، ارزشها و اهداف خود، راه دسترسي به "کمال فردي" را هموار سازند. وي همه تلاش خود را متمرکز مي کند تا راه رسيدن به خوشبختي و خشنودي دروني را کشف کند. وي براي ساختن يک زندگي کامياب مي گويد: «بايد به بازسازي کامل شخصيت و افزايش توان روحي پرداخت و آن را بر پايه اي محکم و استوار بنا کرد.» و شرط دستيابي به اين هدف را، ايجاد پيوندي محکم بين عرصه پيشرفت ظاهري و رابطه با خود، خانواده، مردم و پروردگار مي شمرد و شعارش را درس "خودسازي" قرار مي دهد. (35)
- لوري هاکينز مي گويد: «ما در پنجاه سال گذشته به ارزيابي روند زندگي افراد مختلف جامعه پرداخته ايم و آنچه نصيبمان شده يافتن اين حقيقت است که کارکردن بدون رعايت اصول اخلاقي به فساد و تباهي منجر مي شود، هدف بدون رسالت، ما را به جايگاه رفيعي در زندگي نمي رساند و زيستن بدون رفتاري که بر پايه ارزشها باشد، بي ارزش است. بسياري از نابسامانيهاي اجتماع اين واقعيت را مي نماياند که صرفا موفقيت در تحصيل، کار و کسب و غيره، ما را به کاميابي نمي رساند. بلکه براي کسب رضاي باطني بايد بين پيشرفت در کار و روابط خود با خانواده، جامعه و پروردگار، توازني ايجاد کنيم تا به معناي رسيدن به کمال دست يابيم." (36)
- بيل هاي بيلز در کتاب "صداقت در برابر خدا" مي کوشد تا بين آنچه هستيم و آنچه مي توانيم باشيم مقايسه اي به عمل آورد. وي مي گويد: «ما نه تنها با خدا صادق نيستيم بلکه در رابطه با ديگران و حتي خود نيز صادق و بي ريا نبوده ايم. براي اينکه ظاهر و باطن خود را يک دست کنيم، بايد کلاهمان را قاضي کنيم و به تمام زمينه هاي زندگي خود بنگريم و دو رنگيها و نابرابري ها را بشناسيم، تا بين رفتار خود و آنچه ادعايش را داريم، صادقانه داوري کنيم.» (37)
دانشمندان علوم رفتاري سعي کرده اند، در سازمان، بين شغل و شاغل آشتي برقرار کنند و براي اين منظور از ترفندهاي روانشناسانه براي هماهنگ کردن فرد با شغل سود جسته اند ولي تلاش آنها به دليل عدم توجه به صالت شخصيت انساني افراد در سازمان عقيم مانده است. (38)
- گروهي از نظريه پردازان سازماني براي ايجاد اين هماهنگي و انگيزش افراد، گفته اند: بايد در کنار "شخصيت فردي" کارکنان، يک "شخصيت سازماني" نيز ايجاد کرد و عده اي ديگر اين نظريه را رد کرده و گفته اند اين با ماهيت روح آدمي منافات دارد. (39)
- نظريه پردازان مديريت ارزشي و فرهنگي، استراتژي اصلي را، بالا بودن سطح فرهنگ ودارابودن ارزشهاي سازنده وسالم، قرار داده اند.
- نظريه جديد "خويشتن کاري"، با شالوده فکري جديد و شعار "زندگي در حد کفايت و تعادل" سعي کرده است، " خودکنترلي" را هر چند به قيمت تجديد نظر در معناي کار (براي ديگران) و ايجاد تغييرات عمده در نظرگاههاي اقتصادي و جامعه شناسي و مديريتي، براي سازمانها به ارمغان آورد.
- در ظرف پنجاه سال [قبل از 1960]، روانشناسي دوباره به نقطه آغاز خود بازگشته است. روانشناساني که تجربه هوشيار رابه عنوان موضوع نامناسبي براي پژوهش علمي، طرد کرده و به مطالعه رفتار روي آورده بودند، اينک بار ديگر درباره " ذهن" نظريه پردازي مي کنند. (40)
- نظريه هاي بسياري براي تبيين انگيزش آدمي پيشنهاد شده اند، اما تاکنون توافق در اين باره، اندک بوده است. (41)

نکته
ملاحظه مي شود هر چه از مديريت مقرراتي، هدفمداري و کيفي مي گذرد، اهميت منابع انساني روز بروز بيشتر درک مي گردد و در برخي نظريات به صراحت از نقش ارزشها، دين، عقيده و ايمان و اخلاق، در انگيزه ها، سخن به ميان مي آيد. هر ذهن کنجکاوي در بررسي اين پديده نوظهور اجتماعي، که مربوط به جامعه جهاني است، پس از تحسين بر اين همه تلاش و مطالعه، از خود مي پرسد که چه شده است. بشريت به اصطلاح متمدن غرب، پس از ساليان دراز بررسي، پژوهش، تجربه و آزمون و گردآوري انبوه بي شماري از حاصل مطالعات خود، پيرامون زواياي مختلف زندگي اين جهاني، اينک اندکي از لاک جمود سربرآورده و اشعه اي از آفتاب دانش راستين را بر قامت خميده و رنجورش خريدار گرديده است! چرا پس از اين همه، تازه به نکاتي دست مي يابد که اسلام چهارده قرن پيش به گونه اي کامل، واقعي و نظام مند به بشريت عرضه داشته است. شما نيز با دقت در نظرات آنها که شمه اي از آن در صفحات پيشين بازگو شد، به اين مطلب گواهي خواهيد داد. در اينجا به دو نمونه اشاره مي شود:
آنتوني رابينز، براي دورشدن از مشکلات و مسائل زندگي، به عنوان يک راه بديع مي گويد: «کافي است آن را از ذهن خود دور کنيد.» در جاي ديگر مي گويد: «تنها راه بوجود آوردن تغييرات مستمر در زندگي، داشتن يک هدف درازمدت است.» (42)
نسبت به موضوع اول، خداوند متعال، در آيات فراواني از قرآن کريم به اين مطلب تصريح مي کند و انسانها را براي نيل به خوشبختي و رهايي از مشکلات، به ذکر، اميد، صبر، توکل، استعاذه و ... دعوت مي کند و خطر بزرگ و لزوم دوري از وسوسه هاي نفساني را گوشزد مي کند. از آن جمله است: سوره ناس (43) و آيه «قل رب اعوذبک من همزات الشياطين. » (مؤمنون:97) و در رابطه با موضوع دوم در جهان بيني اسلام، انسان مسلمان، با داشتن نه تنها هدف درازمدت بلکه هدف بي نهايت و بازگشت به سوي او، پرشکوهترين و بادوام ترين تغيير را به نمايش مي گذارد و آن توبه است. «توبوا الي الله توبة نصوحا» (تحريم:8)
اين همه حکايت از آن دارد که انسان متمدن کنوني، پس از قرنها، سرگرداني، سرخوردگي و شکست واقعي، با تکانه اي که اينک به لطف پروردگار، بر وجدان خفته اش وارد گرديده، اندکي به حقيقت نزديکتر شده است. او با اعتراف به برخي نيروها و استعدادهاي انساني، اندکي از غرور "خويشتن گريزي" خود را کنار نهاده و به اين واقعيت، هر چند بطور کلي و گنگ رسيده است که براي حل مشکلات بشري بايد به انسانيت انسان و شناخت "خود" بپردازد، ولي با غفلت از تعاليم وحي، از روشهاي اصيل و والاي خودشناسي بي بهره مانده، در همان آغاز راه به نقضي حقيقي دچار شده که خود مي داند اما باور نداشته، پيرامون آن نمي انديشد. به عبارت ديگر راز شکست تمدن غرب در اين جمله خودشان نهفته است: «برداشتن نقاب و نگريستن دقيق به چهره واقعي، شجاعت و تهور عظيم مي خواهد، اما معقول جلوه دادن نادرستيها و دو رنگيها و رياکاريها امري بسيار ساده است.» (44)
از ديدگاه اسلام، چنين انساني تا زماني که آن شجاعت را به دست نياورد و انديشه "خوديابي" را در قالب "خود انفسي" نه " خودآفاقي" (45) به همراه "ايمان" به حقايق انفکاک ناپذير "خدامحوري" و "آخرت گرايي" به گونه اي نظام مند و کامل، باور نکند و متعهدانه به آن عمل ننمايد، همچنان در سرگشتگي و انحرافي از نوع نوين آن بسر خواهد برد.

فراانگيزه در اينجا به پاسخ يکي ديگر از پرسشهاي مهم مقاله نزديک شده ايم و آن اينکه راه حل نهايي و براي حل عمومي مساله و تحريک فرد به سوي کار، شکوفا ساختن عظيم ترين، والاترين و پرشورترين انگيزه اوست؛ انگيزه اي که از نظر اشباع نشدن، منحصر به فرد است و برخلاف اميال پست انساني، نه تنها در مرحله ارضاي آن مشکلي وجود ندارد، بلکه خود به خود سرشار از موفقيت، پيشرفت، کمال و سعادت است و راز و رمز تحليل صحيح مساله نيز در همين نکته نهفته است.
به عبارت ديگر ما معتقديم: اگر سير نظريات مربوط به انگيزه ها و رفتار انسان در روندي رو به واقعيت نمايي از نگرش مادي صرف، به دقت در زوايايي از روان آدمي کشيده شده است.
- و اگر قبول داريم که سازمان، مدير، سرپرست، افراد و محيط هر کدام بطور محدود و فقط در جهات مشخص و مشروط مي توانند به انگيزش افراد کمک کنند، ولي هيچکدام خلاهاي ذهني و عاطفي آنان، که سرمنشا همه رفتارهاي آنهاست، را نمي توانند اشباع کنند.
- و اگر با استفاده از انگيزه "توفيق طلبي" در کارها (تلاش براي پيشرفت) و انگيزه "خوديابي" مي توان افراد را بکار وادار کرد (مفاد برخي نظريات انگيزشي)؛
- و اگر انگيزه موفقيت و پيشرفت براي رسيدن به کمال بالاتر است و بالاترين کمال انسان در گرو شکوفايي انگيزه خداجويي اوست؛
- و اگر ايده اساسي يک مسلمان حرکت دائمي بسوي کمال مطلق است و انگيزه خداجويي او والاترين و قوي ترين انگيزه معنوي او و تنها انگيزه اشباع نشدني و تغيير ناپذير است؛
- و اگر از نظريات انگيزشي اين نتيجه بدست مي آيد که ارضاي نيازهاي مراتب بالاتر باعث ايجاد نتايج ذهني مطلوبتر مي شود و در نتيجه، احساس خوشبختي فرد و آرامش او بيشتر مي گردد و احساس فرد نسبت به حيات دروني غني تر شده و سرانجام روند عمومي جسم و روح او بسوي سلامت و رضايت و اطمينان افزونتر است؛
- و اگر بدون بهادادن به نقش اساسي سلامت ذهني و روحي، از حاکميت وجدان نمي توان سخن گفت.
در مجموع، به اين نتيجه مي رسيم که بايد براي حل بنيادي مسائل انگيزشي در رفتار انسان، کليه توصيه ها، روشها و تکنيکهاي پيشنهادي علوم رفتاري، در زمينه ايجاد انگيزه، را با استراتژي اصلي خود و شاخص و الگوي ذکر شده ارزيابي کنيم. يعني اگر جرات آن را به خود نمي دهيم که در جستجوي کشف روشهاي عملي و ملموس براي شکوفا کردن اين فراانگيزه مقدس و حل يکباره مسائل انگيزشي و رفتاري باشيم، حداقل اين را بايد بپذيريم که براي رهايي از سرگرداني در حل ريشه اي و بادوام اين معضل اجتماعي، بايد سوگيري و هدف غايي هر نظريه اي در اين زمينه، رشد و شکوفايي بالاترين انگيزه دروني انسان يعني کمال مطلق طلبي او باشد.

شاخص بر اين اساس، تمام روشهاي ايجاد انگيزه در افراد را بايد در راستا و بر اساس مقتضيات اين "فراانگيزه" بنا نهاد و کاخ شخصيت انسان را پي ريزي نمود. فرانگيزه اي که در صورت شکوفا شدن، در درون افراد شعله افکنده، تمام انگيزه هاي فرد را تحت اختيار و تسلط او قرارداده، آنها را در فضاي ملکوتي خويش هدايت مي کند و فرد را آگاهانه و عاشقانه به خوب کارکردن بلکه بهترين کارها را انجام دادن سوق مي دهد. در اين صورت است که روشهايي که به کار خواهيم برد با قوانين خلقت و فطرت منطقبق بوده، از اثر مثبت و شديد و بادوام برخوردار خواهد بود و چون اسلوب برنامه ها و شيوه ها از منبع وحي اخذ مي شود، از انحراف و اشتباه نيز مصون مي باشد.
بنابراين، هر نظريه اي بر حسب اينکه چقدر از اين ديدگاه فاصله گرفته باشد، از نتايج مطلوب، مؤثر و مستمر بي بهره خواهد بود و پس از چندي نظريه اي جديد جاي آن را خواهد گرفت و اين گردونه همچنان سرگردان خواهد چرخيد.
البته، اگر ما شتاب رشد و پيشرفت روزافزون دانش و تکنولوژي را در اين بررسي خود دخالت دهيم، تاييد ديگري بر ايده مذکور خواهيم يافت. زيرا در دوراني که جوامع از اين رشد و توسعه برخوردار نبودند، اين مشکلات پديد آمد و همچنان لاينحل باقي ماند؛ چه رسد به زمان حاضر که از نظر پيچيدگي هاي چندجانبه و انبوه اطلاعات سرسام آور و عدم امکان پردازش جامع آن، با دورانهاي پيشين و حتي دهه هاي قبل قابل مقايسه نيست. از اين رو، بايد بدنبال مقياسي همسنگ با اين شتاب و وسعت باشيم و آن جز مقياس مذکور نمي تواند باشد.
اين همه نشانگر اين است که ما بايد الگوي منحصر به فردي را که خالق متعال در درون ما به وديعه نهاده و با سرشتي از روح خود و جوهري ناگسستني آن را آراسته، در تمامي شؤون زندگي اين جهاني آدمي، پيش روي خود نهيم و به عنوان راهنماي هدايت و معيار سنجش صحت نظريات و راه حلهاي مسائل فردي و اجتماعي از آن پيروي کنيم. به نوبه خود در سازمانها نيز بايد بر طبق همين الگو و ملاک، در هدف گذاري، برنامه ريزي، ارائه روش و راه حل مسائل سازماني در همه مکانها، زمانها، شرائط، سازمانها، سطوح و نسبت به همه مسائل شناختي، انگيزش و رفتاري عمل نمائيم. براساس اين انديشه نيز بايد به اصلاح سيستمهاي آموزشي، تربيتي و ... که در ايفاي نقش هدايت، محافظت، مراقبت و درمان عاجز مانده اند، بپردازيم. بايد بدنبال تهيه مکانيزمهايي براي بکارگيري قواي عقلاني و عاطفي افراد از سنين کودکي تا بزرگسالي به شيوه صحيح، باشيم تا بتوانند بطور طبيعي در تمامي دوران زندگي، از نيروهاي دروني و انگيزه هاي متعالي خود بگونه اي منظم و مؤثر بهره مند گردند. و در اين راستا بدنبال تکنيکهاي عملي و روشهاي قابل انتقال تقويت ايمان،اراده، صفات پسنديده و ارزشهاي والاي انساني باشيم و براي مسائلي از قبيل، محاسبه نفس، ذکر، حسن ظن، و... حتي در سازمانهاي خود مدلها و برنامه هاي عملي، ابداع و تدوين کرده، به اجرا گذاريم.
اينکه هر وقت بحث از راه حل براي مشکلات جامعه مي شود، برخي مي گويند «از اين مطالب و توصيه هاي تکراري بسيار شنيده ايم و از آن خسته شده ايم » حقيقتي انکارناپذير است چراکه از گنجينه گرانبهاي وحي و معارف بي بديل قرآني که در سايه لطف خداوندي نصيبمان شده، تنها به گوهري بسنده کرده ايم و نيز از انبوه امکانات، شگردها و تکنيکهايي که پيشرفت دانش بشري براي ما به ارمغان آورده، در اين جهت سود نجسته ايم. از اينروست که در درون دادهاي انديشه پاکمان غوطه ور گشته، از انبوه آن خسته و در اعماق آن وامانده ايم و در همين حال انتظار برون داد داريم؛ غافل از آنکه تا فرايند و پردازش را طي نکنيم، به ستاده هاي واقعي - که وجدان بيدارمان با تماشاي شورانگيزآنها،امکان تحققشان را اثبات مي کند - دست نخواهيم يافت و شجره طيبه حيات اسلامي ثمراتش را به ما ارزاني نخواهد کرد.
اين مطلب شايد بتواند تبيين اين فراز از کلام مقام معظم رهبري باشد که فرمودند:«بر زبدگان ملت است که در همه برنامه ريزي ها، به نقش بنياني ارزش هاي اسلام و انقلاب تکيه اي حقيقي - و نه زباني و ظاهري - نشان دهند.»

نتيجه گيري سزاوار است در آغاز رستاخيز بزرگ سازندگي ايران اسلامي، قدري به خود بينديشيم و توانايي هايمان را براي نيل به هدف بزرگي که داريم، ارزيابي و سازماندهي نماييم و اين دستور خداوند که مي فرمايد: «در وجود خود شما (نيز نشانه هايي است) پس آيا به چشم بصيرت نمي نگريد» را فرا روي خود نهيم و بين آنچه هستيم و آنچه بايد باشيم مقايسه کنيم؛ خود را دست کم نگيريم و به روشهاي غير اصيل رو نياوريم و ايمان راسخ داشته باشيم که هم امکانات و هم توانايي پي ريزي طراحي جديد سازماني را داريم. باور کنيم که اگر قصد داريم از الگوهاي سازماني فرهنگهاي بيگانه تقليد نکنيم و مي خواهيم پا را از کنترلهاي رسمي سازماني و يا برنامه هاي شعاري غيرمؤثر، فراتر نهيم و به سيستمهاي کنترلي تضمين شده و با اثري پايدار و گسترده، دست يابيم؛ بايد فلسفه اي سازماني براي خود تبيين کرده، استوانه هاي آن را بر پايه ارزشها، اعتقادات و تعاليم وحي و متناسب با سازمان فطري انسان بنا نهيم. آنگاه بر اساس آن، به طراحي اداره نيروي انساني، تحول و تکامل سيستمهاي عملياتي، شيوه هاي عملکرد سازماني، مناسبات رفتاري و رويه هاي ارتباطي بپردازيم.
از پيام مقاله روشن شد که در اين مسير، نخستين گام آن است که، انديشمندان، پژوهشگران و کارشناسان، در پرتو اصول ثابت و جهان شمول قرآني و درون دادهاي مکتب اصيل اسلام، با چشمهاي مسلح به ابزارهاي فوق الکترونيک و از زاويه ديدي ديگر، و نگاهي برتر و دقيقتر،تمامي تاسيسات و تجهيزات موجود در پناهگاههاي بيکران وجود آدمي را زير نظر گرفته، حرکت آرام امواج دروني وي را به دقت پيگيري نمايند. آنگاه به طراحي فرايندهاي جامع و بديع از چگونگي انگيزش، رفتار و عملکرد فردي و اجتماعي (واقعي و ايده آل) افراد (مسلمان و غير مسلمان)، با در نظرگرفتن همه عناصر و عوامل زمان، مکان، شرايط، ويژگيهاي جسمي و روحي، محيط انساني و... بپردازند و در اين راستا در عصر تکامل سريع سخت افزارها و نرم افزارهاي توانمند، با استفاده صحيح و کارآمد از تکنيکهاي پيشرفته، براي بازيابي زيربناي انگيزشي افراد طرحي جامع تهيه نموده و بر اساس آن نظريه پردازي کنند.
در اين صورت است که مي توانيم از پيشرفتهاي دانش بشري، در عين حفظ ارزشهاي مکتبي، به گونه اي معقول و مؤثر استفاده کرده، گره هاي کور دانش بشري و مسائل و مشکلات سازماني را، که حل نشدني پنداشته مي شود، را بگشاييم و سرانجام اين همه فراز و نشيب، گريز و جمود، و خروش و سکوت در نظريه پردازيهاي متداول را به تعادلي پويا، در مسيري مطمئن و تضمين شده، تبديل نماييم.
مسلما تا زماني که فقط به دست آوردهاي دانش بشري چشم بدوزيم و خود را به ابزار جولان در تعاليم آسماني مجهز نسازيم و از آن رو بگردانيم، نمي توانيم چنين حرکت پرشکوهي را آغاز کنيم.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- رهبر معظم انقلاب اسلامي، پيام نوروزي سال 1374.
2- ضمير، نفس، من، خود، خودآگاه، شعور و... Conscience
3- از جمله اصطلاحات ترکبيي اين واژه در فرهنگ اسلامي عبارت است از: وجدان حيواني، طبيعي، ملکي؛ وجدان شخصي، فردي، نفساني؛ وجدان خانوادگي، زوجي، قبيله اي،قومي، نژادي، ملي، انساني، مذهبي؛ وجدان روانشناسي، عقلايي، فطري، ملکوتي، نوعي، عمومي؛ وجدان اخلاقي و وجدان کاري.
4- مرتضي مطهري،انسان و ايمان، (قم:انتشارات صدرا، چاپ امير،1357)،ص 74.
5- ر.ک: مرتضي مطهري، تعليم و تربيت دراسلام، (قم: صدرا،1370)، چاپ هجدهم، ص 244 - 260 (اقتباس).
6- ر ک: مرتضي مطهري، انسان در قرآن، (تهران: صدرا، چاپ سپهر)، ص 24-30.
7- «اي انسان تو تلاشگر بسوي خدا هستي و او را ملاقات خواهي کرد.»
8- ر.ک: علي اصغراحمدي، فطرت، بنيان روانشانسي اسلامي، (تهران:اميرکبير،1362) چاپ اول،ص 81.
9- مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 268-274.
10- ر.ک: محمدتقي مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، (تهران: سازمان تبليغات اسلامي،1368)، ص 181- 185.
11- مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 595 (تلخيص).
12- کنت بلانکارد، سيري در کمال فردي، ترجمه محمد رضا آل ياسين، چاپ اول، منفرد 1374، ص 157
13- محمدتقي جعفري، وجدان، ص 6
14- «من لم يجعل الله له من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغني عنه شيئا.» روضه بحار ج 2 ص 106
15- ژکس. فلسفه اخلاق (حکمت عملي)، ترجمه ابوالقاسم پورحسيني، (تهران: اميرکبير،1362)، ص 24 به نقل از: : Albert-sueur ص 242 رساله نويني در فلسفه 1778-1712
16- تلخيص و اقتباس از تعليم و تربيت، ص 237 و انسان در قرآن ص 30-70 (مجموعه آثار ج 3، 280-305)
17- «سوگند به نفس و اعتدال آن که پاکي ها و ناپاکي ها را به او الهام کرد؛ پس هر که آن را پاکيزه داشت، رستگاروهرکه آن رابفريفت زيانکارشد.» (شمس:7-10)
18- رسول اکرم (ص) فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه ». حضرت علي (ع) فرمود: «معرفة النفس انفع المعارف ». نيزفرمود:«عجبت لمن ينشد ضالته کيف لاينشد نفسه.»
19- «ان الله يحب المحترف الامين »؛ وسائل الشيعه ج 12، ص 13؛ «الکاد علي عياله کالمجاهد في سبيل الله »
20- «ملعون من القي کله علي الناس »؛ کافي، ج 5، ص 72، حديث 7.
21- ر ک: تعليم و تربيت، همان کتاب ص 410- 424.
22- به ترتيب: کافي ج 1، ص 70؛ ج 2 ص 84؛ اسراء: 84 (امام صادق (ع)"شاکله" را "نيت " تفسير مي کند، کافي ج 5، ص 88.
23- خوگرفتن حقيقي مردم با عادات و آداب صحيح اجتماعي، کاهش تخلفات اجتماعي، جرم و جنايت و قانون شکني وافزايش غشق و اعتقاد به قانون و رعايت دقيق حد صحيح اجتماعي بر اساس آنچه که قانون، مقررات و حدد الهي معين کرده است. (پيام نوروزي سال 74، مقام معظم رهبري)
24 و 25- ناصر ميرسپاسي، مديريت منابع انساني و روابط کار (نگرشي نظام گرا)، چ دوازدهم،1372، ص 437-441 به نقل از: کتاب مديريت پرسنلي شرمن و شرادن، ص 430.
26- «خودتان از خودتان حساب بکشيد پيش از آنکه حساب کشيده شويد؛ خودتان خود را بسنجيد و به سود و زيان خود برسيد قبل از آنکه شما را وزن کنند و بسنجند.» (نهج البلاغه:خطبه 89).
27- اگر چه الگوي سخت کوشي و تلاش مداوم در فرهنگ ژاپني زبانزد شده است اما بايد توجه داشت که اين روش در صورتي که باعث خستگي و رنجش بيش از حد شده و انسان را از انجام وظايف خود باز دارد، پسنديده نيست؛ چنانکه هم اکنون در ژاپن اين پديده مورد دقت قرار گرفته و در انديشه تخصيص اوقات معيني براي استراحت و تفريح نسل جديد ژاپني هستند.
28- ر.ک: پيام نورزي مقام معظم رهبري سال 73 و1374.
29- محمود ساعتچي، روانشناسي در کار، سازمان و مديريت، ناشر مرکز آموزش مديريت دولتي، چاپ اول، پيک ايران 1369،صفحه 431.
30- ر.ک: لوبوف، مايکل، بزرگترين اصل مديريت در دنيا، ترجمه مهدي ايران نژاد پاريزي ،1372، ص 27 و...
31- کارل گوستاويونگ، روانشناسي ضمير ناخودآگاه، ترجمه محمد علي اميري، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ اول.
32- انسان و ايمان،پيشين، ص 44 و 45.
33- آنتوني رابينز، توان بي پايان رمز و راز موفقيت در زندگي، مترجم محمد رضا آل ياسين، انتشارات يگانه، چاپ اول، 1372، مقدمه ص 14 و 10.
34- کنت بلانکارد، پيشين، مقدمه و ص 131 و17.
35 و36- همان، ص 158،و109.
37 و 38- ساعتچي، پيشين، ص 197.
39- ريتا ل. اتکينسون و ريچارد سن. اتکينسون و ارنست ر. هيلگارد، زمينه روانشناسي، ج 2، ترجمه جمعي از مترجمان، (تهران:انتشارات رشد،1371)، چاپ چهارم،ص 438.
40- همان، ج 1، چاپ ششم،1371، ص 567
41- آنتوني رابينز،پيشين، ص 60-69
42- «قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس الذي يوسوس في صدور الناس من الجنة والناس.»
43- کنت بلانکارد،پيشين، ص 109.
44- ر. ک: ص 4.
45- پيام مقام معظم رهبري، به پنجمين دوره مجلس شوراي اسلامي، کيهان 12 خرداد 75.