پلوراليسم (بررسي ديدگاه متفکران اسلام)
- منتشر شده در
-
- نویسنده:
- محمد لگنهاوزن ترجمه : نرجس جواندل
اشاره در بخش نخست اين مقال، ليبراليسم سياسي و ديني و نيز پلوراليسم ديني تبيين شد . پلوراليسم ديني، که جان هيک بنيانگذار آن است، انعکاس ليبراليسم سياسي در الهيات ليبرال مسيحي است . ليبراليسم سياسي، مدعي بيطرفي نسبت به افکار سياسي، و پلوراليسم ديني مدعي بيطرفي نسبت به اديان مختلف است . ولي واقع امر بدين گونه نيست . در بررسي تاريخ پيدايش ليبراليسم سياسي در آمريکا، مخالفت آن را با افکار مختلف سياسي و ديني مشاهده ميکنيم . به عنوان مثال هنوز در قوانين مدني برخي از محلههاي آمريکا، فقط قوانين ديني بعضي از فرقههاي مسيحي رواج دارد . ليبراليسم و پلوراليسم ديني هر دو با ارزشها و معيارهاي ضروري اسلام مخالف هستند . همچنين گذشت که، پلوراليسم ديني جان هيک در واقع برنامهاي براي انحراف از اديان مختلف است، نه پذيرش اهداف آنان . اين برنامه را وي اصلاح اديان ميخواند . ولي به زعم اکثر متفکران مسيحي، برنامه اصلاحي او انحراف از دين مسيحي است . معيارهاي اصلاح اديان از نظر هيک معيارهاي اخلاقي است و اين معيارها را وي، از ارزشهاي رايج در جامعه ليبرال گرفته است . به همين دليل، مکتب او را "پلوراليسم ديني فروکاهشي" ناميدهايم . در قسمت دوم اين مقال، نظر متکلمين، عرفا و فلاسفه اسلامي بررسي و نشان داده ميشود که "پلوراليسم ديني غير فروکاهشي" به يک معنا با افکار آنان سازگار است .
پلوراليسم غير فروکاهشي اسلام پلوراليسم به عنوان واکنشي به انحصارگرايي مسيحي در بررسي چگونگي تبيين و ارائه پلوراليسم ديني غيرفروکاهشي در متون اسلامي، بايد به اين امر توجه داشته باشيم که پلوراليسم ديني در مسيحيت، ناشي از واکنشي است که نسبت به اعتقادات به ويژه مسيحي، درباره نجات و رستگاري مطرح شده است . بدين معني که انسان صرفا به واسطه دين مسيحي ميتواند از نتايج فداکاري حضرت مسيح عليه السلام برخوردار گشته و نجات يابد . نظريه انحصارگراي مشابهاي در برخي از تفاسير مدعيان يهودي مبني بر اينکه آنها قوم منتخب هستند به چشم ميخورد . در قرآن چنين ديدگاههايي مذموم شمرده شده است : و قالوا لن يدخل الجنة الا من کان هودا او نصاري تلک امانيهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين . بلي من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم لا هم يحزنون . (بقره : 111 ـ 110)
پلوراليسم ديني منبعث از مسيحيت، واکنشي است بر ضد همان نگرش مطرودي که در آيات قرآن به خوبي قابل مشاهده است . بر اساس تعاليم سنتي مسيحيت جز به واسطه فداکاري حضرت مسيح، راه ديگري به سوي نجات وجود ندارد، و حتي پيامبران بزرگ عليه السلام بايد تا روز رستاخيز در ليمبو (1) به انتظار بنشينند تا حضرت مسيح براي رهايي آنها اقدام نمايد . گروهي از متفکران مسيحي که مخالف چنين انديشهاي بودند در جستوجوي راهي برآمدند که نجات غيرمسيحيان نيز ميسر گردد . اين گروه ادعا کردهاند که ايماني ميتواند موجب نجات شود که فرد مؤمن بدان، علي رغم داشتن هر دين ديگري، دين مسيحي را به صورت خودآگاه و بالقوه پذيرفته باشد و يا ايماني که ميراث مشترک همه سنتهاي بزرگ ديني جهان باشد . علي رغم اين تفاوتها، پيش فرض مشترکي مورد توافق همه گروههاي مسيحي درگير در پلوراليسم ميباشد . از نظر هيک و رينر و نيز هر جزمانديش، ايمان درست شرط لازم نجات است . رينر براي اينکه بتواند در بهشت را بازتر کند، مفهوم ايمان درست را توسيع معنايي داده تا دربرگيرنده آن دسته از افرادي شود که مانند مسيحيان زندگي ميکنند و نيز اگر تحت تعليمات دين مسيحي قرار ميگرفتند مسيحي ميشدند . در حالي که هيک يک قدم فراتر نهاده تا غيرقابل جمعبودن تفاوتهاي ظاهري اديان را انکار کند .
از نظر هيک توافق نهايي اين است که همه اديان به ظاهر متفاوت ميتوانند اديان درست باشند . و با اين تسامح، او عقيده درست را شرط نجات ميداند و آن را کوچکترين وجه اشتراک همه اديان جهان محسوب ميکند . ولي اين عنصر مشترک بسيار انتزاعي است . هيک نيز مانند لوتر اعتقاد دارد که نجات و رستگاري بدون داشتن ايمان درست ميسر نيست، حتي اگر، طبق گفته او، اين ايمان کوچکترين مخرج مشترک باشد .
براي ورود به موضوع پلوراليسم ديني بايد دو نکته ايمان درست و نجات را به روشني متمايز کنيم . بر اساس تعاليم اسلام، ديني که خدا بدان امر کرده، همان ديني است که به آخرين پيامبرش محمد رسول الله صلي الله عليه و آله وحي کرده است و فقط پيروي از چنين ديني، نه دين ديگر، بر همه انسانها واجب شده است . با اين مفهوم، اسلام ديني انحصاري محسوب ميشود، ولي خداوند به اطاعت از اديان ديگر پيش از اسلام نيز فرمان داده است . بنابراين، مقبول نبودن دين حضرت موسي عليه السلام در اين عصر نه بدان دليل است که تعاليم او نادرست بوده و يا با تعاليم حضرت محمد صلي الله عليه و آله سازگاري ندارد، بلکه بدان دليل است که خداوند تعاليم اسلام را به اين دوره اختصاص داده است . تعليماتي که از سوي پيامبران پيشين آمده نه تنها نادرست نبودند، بلکه براي هدايت مردم عصر خود به سوي نجات کافي نيز بودهاند . گرچه برخي از علما مايلاند با اشاره به رواياتي با اين مضمون که اختلاف ميان اديان چيزي فراتر از اختلاف در جزئيات عبادات نيست از اهميت اين امر بکاهند . علي رغم اينگونه اظهارات، نميتوانيم منکر اين امر باشيم که راههاي متفاوتي به سوي خدا وجود دارد و هم اوست که در موقعيتهاي مختلف بدانها امر داده است .
اسلام عام و اسلام خاص اسلام به معناي عام به همه اديان الهي اطلاق ميشود . اسلام يعني تسليم کامل در برابر اوامر الهي، و اسلام به معناي خاص ناظر بر آخرين تقرير اسلام است که به وسيله حضرت محمد صلي الله عليه و آله به بشر ارزاني شده است . با توجه به همين تفاوت، چند سؤال به ذهن متبادر ميشود . مقدار تفاوتي که ميتواند در انواع اسلام عام وجود داشته باشد، به چه ميزان است؟ آيا خداوند قادر بود به مردمي بسيار متفاوت از ما، به تقريري از اسلام عام امر دهد که ما قادر به تشخيص آن نباشيم؟ چرا خداوند به تقريرات مختلف اسلام امر کرده است؟
پاسخ دقيق اين پرسشها صرفا با خداست . (2) ولي در عصر حاضر، اسلام عام ناظر بر اسلام خاص است و بايد توجه داشت که در مورد جايگاه اسلام در ميان کثرت اديان مرتکب خطا نشويم .
در موقعيت فعلي بشر، اسلام خاص يعني اسلام محمدي صلي الله عليه و آله، و فقط اسلام محمدي صلي الله عليه و آله است که تنها دين الهي محسوب ميشود و بشر بدان فراخوانده شده است . نه چيزي کمتر از آن درخواست شده و نه چيزي بهتر از آن امکان دارد . دلايل خوبي در مورد اين اصل انحصاري اسلام در دست داريم . نخست آنکه دعوت اسلام، دعوت به اتحاد در ايمان است : شرع لکم من الدين ما وصي به نوحا والذي اوحينا و ما و وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ان اقيموالدين و لاتفرقوا ... (شوري : 13)
اسلام خود را وسيلهاي جهت رفع اختلافات يهود و نصارا معرفي ميکند . مصالحهاي که از سوي اسلام طرح شده است، اصول مشترک بين يهود و مسيحيت را تصديق ميکند، و حضرت عيسي عليه السلام را نه به عنوان پسر خدا و يا "ناجي""~ (Redeemer) ~"بلکه يکي از بزرگترين پيامبران همه اعصار ميشمرد .
مسيحيت در اين امر که هدايت الهي را به سوي نجات، بدون قرباني شدن حضرت مسيح روي صليب نميپذيرد، مرتکب خطا شده است . پيشنهاد هيک براي جبران اين خطا، به نظر برخي ضايع کردن کلام دين مسيحي است . از سوي ديگر، اسلام از همان آغاز نسبت به اين امر توجه داشت که سعادت به وسيله اديان ديگر نيز در طي دوراني که معتبر بودند دست يافتني است . بنابراين، اسلام تعاليم اساسي مسيحيت را تأييد ميکند، ولي جزئياتي از قبيل تثليث "~ (Trinity) ~"، بازخريدن "~ (redemption) ~"و تجسم "~ (Incarnation) ~"را مردود اعلام ميکند . تمايل اسلام در تأييد پيامبران پيشيني که از سوي خدا وحي دريافت کردهاند تصديق آخرين پيامبر خدا يعني حضرت محمد صلي الله عليه و آله را نيز در پي دارد .
نوع پلوراليسمي که در اين بحث مطرح شد، همانند نقش مشهور حضرت محمد صلي الله عليه و آله به عنوان ميانجي در ماجراي حجرالاسود است . بدين صورت که وقتي قبايل مکه در بازسازي خانه کعبه براي کسب افتخار بر سر گذاشتن حجرالاسود نزاع داشتند، حضرت محمد صلي الله عليه و آله پيشنهاد کرد که حجرالاسود در پتويي نهاده شود و هر يک از قبايل رقيب گوشهاي از آن را به دست بگيرند و خود حضرت سنگ را در محل خاص خود بگذارد .
راه حل پلوراليستي فروکاهشي درباره کثرت اديان قابل قبول نيست زيرا بايد امر الهي را در مورد ختم انبيا مورد توجه قرار دهيم . تصديق و تأييد برخي از پيامبران و تکذيب برخي ديگر خصوصا حضرت محمد صلي الله عليه و آله، با تمسک به اين بهانه که همه اديان به يک امر دعوت ميکنند، سرپيچي از اوامر الهي است . چنان که قرآن ميفرمايد : ان الذين يکفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤمن يبعض و نکفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلک سبيلا . اولئک هم الکافرون حقا و اعتدنا للکافرين عذابا مهينا . (نساء : 150 ـ 151) امکان وجود پلوراليسم فروکاهشي اسلام وجود ندارد، زيرا اسلام مستقيما به راه حل مسأله کثرت اديان اشاره کرده و مدعي سلطه خود بر ديگر اديان است . هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الذين کله ولوکره المشرکون . (توبه : 33) (3)
بر اساس پلوراليسم ديني فروکاهشي در انتخاب هر دين به جاي دين ديگر دليلي جز قرابت فرهنگي نميتوان يافت . اين امر بدين نتيجه منتهي ميشود که از اهميت قانون الهي کاسته شود . از سوي ديگر، در متون اسلامي ميبينيم که شريعتي که از سوي خاتم الانبياء محمد صلي الله عليه و آله آورده شده، مکمل همه اديان گذشته است و دعوت الهي به اطاعت از شريعت اسلام، دعوتي است که به همه انسانيت گسترش يافته و مخصوص فرهنگ خاصي نيست : و ما ارسلناک الا کافة للناس بشيرا و نذيرا و لکن اکثر الناس لايعلمون . (سبا : 28)
موضع اسلام در قبال درستي ايمان روشن است . در زمانهاي گوناگون قوانين متفاوتي از سوي خداوند امر شده ولي در حال حاضر تنها به يک دين امر شده و آن اسلام محمدي صلي الله عليه و آله است که اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد لازمه آن است . بر اساس کلام شيعي، امامت و عدل الهي نيز شامل آن ميشود . چنان که قرآن ميفرمايد :
يا ايها الذين امنوا امنوا بالله و رسوله و الکتاب الذي نزل علي رسوله و الکتاب الذي انزل من قبل و من يکفر بالله و ملائکته و کتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا . (نساء : 136) در اين زمينه صرفا تصديق لفظي کافي نيست، زيرا دعوت الهي دعوت به ايمان است و ايمان دقيقا معادل لفظ انگليسي "~ (Faith) ~"نيست . ايمان داشتن يعني مؤمن بودن با تمام وجود، يعني تعهد . بايد به اسلام ايمان داشته باشيم . بايد براي تبديل اعتقاد به عمل آمادگي داشته باشيم . (4) ليس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و اليوم الاخره و الملئکه و الکتاب و النبيين و آتي المال علي جبه ذوي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبل و السائلين و في الرقاب و اقام الصلوة و اتي الزکوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين في البأساء و الضراء و حين البأس اولئک الذين صدقوا و اولئک المتقون . (بقره : 177)
حاصل آنکه، پلوراليسم فروکاهشي با اسلام سازگاري ندارد، زيرا بر اساس اين عقيده، اعتقاد به همه پيامبران و رعايت شريعتي که از سوي آخرين پيامبر الهي بدان دستور داده شده واجب نيست . در حالي که بر اساس تعاليم اسلام اين دستورات روش هستند . پلوراليسم ديني فروکاهشي خود را به عنوان تفکري آزاد نسبت به سنن ديگر معرفي ميکند، در حالي که از نظر اسلام چنين عقيدهاي، راهي است به سوي کفر، و بستن چشم و گوش به حقيقت وحي نهايي الهي و لوازم عملي آن ميباشد .
تناقض بين اسلام و پلوراليسم فروکاهشي جان هيک به خوبي به اين امر واقف است که اسلام با پلوراليسم ديني فروکاهشي او موافق نيست . او اذعان دارد :
در اسلام باور محکم و قاطعي نسبت به اين امر وجود دارد که حضرت محمد صلي الله عليه و آله خاتم الانبياست و خداوند به وسيله قرآن دين حق را که شامل همه اديان و مکمل آن هاست به انسان وحي نموده است . پس يک مسلمان در ضمن اينکه به ساير اديان ابراهيمي دست دوستي داده، طبق برخي از تفاسير ميتواند مفهوم قرآني اهل کتاب را گسترش دهد تا کساني را در بر بگيرد که خدا را از آثار و نوشتههاي هندويي، بودايي، کنسيوسي، تائويي، يهودي و مسيحي ميشناسند . ولي براي مسلمان هميشه اين احساس وجود خواهد داشت که وحي قرآني از موقعيت بينظيري برخوردار است . قرآن قاطعانهترين، مردانهترين و آخرين حرف خداست که همه بايد بدان گردن نهند . و چنين اعتقادي مبين و مؤيد پذيرش بدون قيد و شرط پلوراليسم ديني نيست . (5)
راه حل پيشنهادي هيک به اين نزاع در قالب اصطلاح خوش آهنگ رشد عقايد خلاق (6) که علماي اسلام آن را بدعت مينامند متجلي شده است . او خوشبيني خود را با بيان اين نکته که عقايد صوفيها ميتواند به پذيرش پلوراليسم ديني فروکاهشي در جهان اسلام کمک نمايد، ابراز ميکند . يعني اسلام تقريبا همان راهي را دنبال کند که او براي مسيحيت ترسيم کرده است . (خداوندا ما را عاقبت به خير بگردان) . لحن تفقدآميز نقل قول زير، نمونهاي از تفکر ليبراليستي است :
انتظار ميرود که اسلام اساسا دچار همان بحراني گردد که مسيحيت در مواجهه با علوم جديد و ديدگاه ناشي از وحدت کليسايي داشت . با اين تفاوت که بحران مسيحيت اندکي بيش از يک قرن به طول انجاميد، ولي اسلام بايد خود را در يک نسل واحد مطابق با فرهنگ جديدي که قبلا شکل گرفته هماهنگ کند . اميدواريم که جهان اسلام به تدريج بتواند راه قرآني خود را براي پيوند علم جديد با ايمان و براي رسيدن به تعالي و تعهد به اخلاق جامعه انساني بيابد و جاي اميدواري بيشتري است اگر اين رشد متضمن شناخت عميقتر ديدگاه کليساي جهاني گردد که پيش از اين قويا مطرح شده است . (7)
تناقض بين تصوف اسلامي و پلوراليسم فروکاهشي لازم است درباره آخرين مسألهاي که هيک مطرح کرد؛ يعني خط فکري صوفيها نکاتي را يادآوري کنيم . اگر او تصور ميکند که پلوراليسم ديني فروکاهشياش ميتواند به وسيله تصوف يا عرفان قابل دفاع باشد، ميتوان با ارائه يک برهان قوي که به طور کلي مطرح خواهيم کرد ثابت کرد که وي بر خطاست . در حالي که اين امکان وجود دارد که برخي از فرقههاي منحرف صوفي بخواهند همان نقشي را که هيک به آنها داده ايفا نمايند و در غرب نيز طريقتهايي وجود داشته باشند که حتي غيرمسلمانان نيز به عضويت آنها دربيابند . اکثر عرفاي اسلام قبل از پرداختن به سير و سلوک معنوي، خود را ملزم به رعايت دقيق شريعت ميدانند . هيک همواره به اين بيت تمسک ميکند : نور ديگر نيست، ديگر شد سراج . (8) ولي اين همان چيزي است که قرآن به آن اشاره ميکند : "انا انزلنا التوريه فيها هدي و نوريحکم النبيون الذين" (مائده : 44) ؛ "وقفينا علي اثارهم بعيسي ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التوريه واتيناه الانجيل فيه هدي و نور ..." (مائده : 46)
نتيجهاي که از اين آيات به دست ميآيد، اين نيست که چون اين اديان داراي نور الهي هستند پس انتخاب هر يک به جاي ديگري فرقي نميکند . و اين نتيجه نيز حاصل نميشود که تبعيت از دين را مانند تابعيت نژاد بدانيم . (9) چنين نيست که از چراغهاي مختلفي که به ما ارائه ميشود يکي را بر اساس سليقه، زمينه و تجربه شخصيمان انتخاب کنيم . بلکه چنين است که خداوند چراغها را به نوبت عرضه کرده و وظيفه ما اجابت امر الهي در عصر حاضر است .
هنگامي که شيخ مسيحي به نام الجراح در جدالش با مولانا درصدد توجيه مسيحيت به عنوان دين آباء و اجدادياش است، ملاي رومي به او اعتراض ميکند : لايفعل هذا و لايقول هذا من کان عاقلا او ذاحس صحيح : ان الله تعالي اعطا لک عقلا علي حدة غير عقل ابيک و نظرا علي حده غير نظر ابيک و تمييزا علي حده، فلم تعطل نظرک و عقلک و تتبع عقلا يرديک و لايهديک . (10)
مولانا در ادامه با ذکر چند نمونه نشان ميدهد که چگونه عقل ما را به متابعت از امري فرمان ميدهد که منافعش براي ما نسبت به منافع پدرانمان بيشتر است . او اضافه ميکند که حتي سگ شکاري سلطان مانند پدرش ديگر به دنبال زباله نيست .
"فاذا کان عقل الحيوان يتشبث بما وجد احسن متاورث من ابويه فمن السمج الفاحش ان يکون الانسان و الذي تفضل علي اهل الارض بالعقل و التميز اقل من الحيوان نعوذ بالله من ذلک نعم يصح ان يقول ان رب عيسي عليه السلام اعز عيسي و قربه فمن خدمه فقد خدم الرب و من اطاعه فقد اطاع الرب فاذا بعت الله نبيا افضل من عيسي اظهر علي يده ما اظهر علي يد عيسي و الزياده يجب متابعه ذک النبي لله تعالي لا لعينه و لايعبد لعينه الا الله ..." (11) مولوي به هيچ وجه پلوراليست ديني فروکاهشي به گونهاي که هيک او را معرفي ميکند، نيست . عرفا تفاوت بين اديان الهي را، در مقايسه با تفاوت بين ظاهر و باطن دين مطرح کردهاند . از نظر آنها تفاوت بين اديان، تفاوتي ظاهري است . همه اديان الهي داراي باطن يکسان هستند . اکثر عرفا شريعت اسلام را تصديق کرده و شعارشان چنين بوده است : هيچ طريقتي بدون رعايت شريعت مجاز نيست . يعني فقط از راه ظاهر دين به باطن آن ميتوان دست يافت، و آن راه ظاهري در اين عصر، ظاهر اسلام است .
همچنان که کار بيمغز برنميآيد بيپوست نيز برنميآيد چنان که دانه را اگر بيپوست در زمين کاري برنيايد چون به پوست در زمين دفن کني برآيد و درختي شود عظيم . (12)
به علاوه، آن نوري که به گفته قرآن در تورات و انجيل وجود دارد، مربوط به کتابهايي است که خداوند به پيامبرانش در شکل نخستيناش داد نه به شکل تحريف شده امروزين، و نور اديان پيشين مربوط به عقايدي مانند تجسم حضرت عيسي، مسأله صليب و تثليث که قرآن صريحا آنها را مردود اعلام کرده است نميشود . مولوي صريحا و مؤکدا ادعاي الوهيت حضرت عيسي را رد ميکند . از نظر او پذيرش تجسم از سوي برخي از صوفيها براي انکار ادعاي الجراح ضد عقل است . (13) اين واقعيت که چراغهاي بسياري با يک نور وجود دارند با اين امر ملازمت ندارد که پذيرش هر دين با آنچه از نياکان و فرهنگ به ميراث ميبريم متفاوت نيست . براي رومي نيز مانند همه مسلمانان فقط يک راه وجود دارد و آن صراط مستقيم است .
به هر حال، موضوع مشهور در اشعار عرفايي نظير مولوي، عطار و حافظ بيانگر تمايل آنها به سوي مسيحيت، زرتشتي و يا بتپرستي است . شايد اين امر به اين نتيجهگيري نادرست منتهي گردد که شعراي مذکور تفاوت بين اسلام و اديان ديگر را مهم تلقي نميکردند، ولي آنچه که واقعا در شعر آنها به چشم ميخورد، مذمت نشانههاي ظاهري اسلام بدون توجه به ايمان باطني است . پذيرفتن آييني نادرست از روي تقوي و خلوص و رعايت دستورات آن براي دستيابي به هدايت و رشد معنوي بهتر از دين منافقي است که ظاهرا مدعي اسلام است و باطنا پرستنده طاغوت . قرآن، نفاق را به روشني مذموم شمرده است : "ان المنافقين في الدرک الاسفل من النار ولن تجد لهم نصيرا (شمس : 145) ؛ و عدالله المنافقين و المنافقات و الکفار نار جهنم خالدين فيها هي جسمهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم . (توبه : 68)
با مقايسه کردن انواع کفر با يکديگر در مييابيم که کفر منافق بدتر از کفر زرتشتي صادق است . در شعر حافظ و (امام خميني رحمه الله) درست اعتقادي "~ (orhtodoxy) ~"به ظاهر انکار شده است . براي مثال رنگين کردن سجاده با ميدر شعر حافظ و يا توسل به پير مغان در شعر امام خميني رحمه الله اشاره به بعد باطني دين و انکار نفاق است ولي اينگونه مسائل از نظر کسي که نتواند رموز آن را دريابد ارتداد محسوب ميشود . منافق کسي است که در عين تصديق ظاهري اسلام باطن آن را انکار کند . امام خميني با پيروي از حافظ بر ضد نفاق، يعني ايمان صادقانه به اسلام، تأکيد ميکند . بنابراين، با اشاره به حد نهايي عکس نفاق مبالغه ميکند، يعني رد کردن ظاهر اسلام با تصديق باطن آن و چنين است که کفر سمبل ايمان واقعي ميشود .
دست آن شيخ ببوسيد که تکفيرم کرد محتسب را بنوازيد که زنجيرم کرد معتکف گشتم از اين پس به در پير مغان که به يک جرعه مي از هر دو جهان سيرم کرد . (14)
در مکتب ابن عربي بر اين شيوه که دو قضيه ظاهرا متناقض ميتوانند حقيقت واحدي را از دو ديدگاه ارائه کنند تأکيد شده است . با اين روش، تفاوتهاي موجود در اديان الهي تبيين ميشود . حتي اگر اين دو ديدگاه از نظر ظاهري ناقض يکديگر باشند ولي در واقع هر يک، حقيقت واحدي را مطرح ميکنند . عرفاي ديگر بر اين عقيده بودند که متون مقدس اديان همچون هندوئيسم بر اساس کتاب الهي نوشته شده و برخي نيز فراتر رفته و بودا را همان ذوالکفل پيامبر ميدانند . (15) به هر حال، اين واقعيت که حقيقت الهي ميتواند در اديان مختلف و حتي اديان به ظاهر متناقض بيان شود، بدين معني نيست که مردم در انتخاب دين دلخواه خود آزاد هستند . خود ابن عربي در پاسخ به اين سؤال امير مسلماني که درباره چگونگي رفتار با مسيحيان از او پندي درخواست کرده بود، رفتاري بر اساس شريعت اسلام را توصيه کرد . (16) و هم او تصديق کرده است که بر مردم واجب است که در عصر کنوني از شريعت محمد صلي الله عليه و آله متابعت کنند . (17) و به اين اعتبار ميتوانيم بگوييم که همه اديان پيشين با وحي قرآن باطل و بياعتبار شمرده ميشوند نه کاذب، از نظر ابن عربي کاذب پنداشتن اديان پيشين ديدگاهي جاهلانه است و تبعيت از شريعت اسلام خاص به جاي اديان الهي پيشين بر ما واجب است . در اين معنا دستورات اديان الهي پيشين باطل اعلام ميشود و اين امر نه بدان دليل است که آنها ارزش خود را از دست ميدهند بلکه دليل اين امر آن است که هر آنچه که از آنها براي عصر کنوني لازم باشد در آخرين وحي الهي نيز وجود دارد . شيخ اکبر ميگويد :
"و الشرايع کلها انوار و شرع محمد صلي الله عليه سلم بين هذه الانوار کنور الشمس بين انوار الکواکب فاذا ظهرت الشمس خفيت انوار الکواکب و اندرجت انوارها في نور الشمس فکان خفاءها نظير ما سنخ من الشرايع يشرعه صلي الله عليه و سلم مع وجود اعيانها کما يتحقق وجود انوار الکواکب و لهذا الزمنا في شرعنا العام ان نومن يجميع الرسل و جميع لشرائعهم انهاحق فلم ترجع بالنسخ باطلا ذلک ظن الذين جهلوا ." (18)
اختلاف نظر صوفيها و علماي اسلام درباره کثرت اديان تفاوت در عقايد نيست بلکه تفاوت در تأکيد است . عرفا به وحدت باطني اديان الهي تکيه ميکنند در حالي که علما به برتري ظاهري اسلام تأکيد ميکنند . ولي اين امر موجب نميشود که نقطه نظرهاي يکديگر را قبول نکنند . متکلمان اذعان دارند که اديان الهي پيشين داراي نور و هدايت هستند، زيرا اين امر صريحا در قرآن مطرح شده است . اين حقيقت که در عصر کنوني فقط اسلام محمدي صلي الله عليه و آله داراي اعتبار است و رعايت شريعت او بر همه واجب است، از نظر صوفيها امري پذيرفته شده است . هر دو گروه، اديان الهي پيشين را ـ که مسيحيت نيز جزء آن است و هيچ گونه تفاوت عقيدتي با اسلام ندارد ميپذيرند ولي صوفي بيش از متکلم به دنبال بصيرت موجود در اديان ديگر است . علي رغم آنچه که از نظر هر دو گروه تحريف و اشتباه عقيدتي محسوب ميشود، مرکز توجه عارف دستيابي به بصيرت معنوي است نه عقايد صوري، زيرا توجه عارف به بعد باطني دين معطوف است . عارف نيز تفاوت در بعد ظاهري را تعابير مختلف يک حقيقت واجد ميداند ولي چون توجه علما به عقايد و جزئيات عبادات معطوف است، بيشتر بر تفاوتهاي بين اديان تأکيد ميکنند . با اين حال، از نظر هر دو گروه اسلام ديني است که مکمل اديان الهي پيشين است و تنها ديني است که در عصر فعلي خدا بدان فرمان داده است . به هر حال، عارف مايل است ايمانش را به وسيله شعر مطرح کند و نفاق را به وسيله سمبلهايي از ديگر اديان و حتي بتپرستي رد کند . چنان که در اشعار باباطاهر و امام خميني ميبينيم :
خوشا آنونکه از پا سر ندونند ميان شعله خشک و تر ندونند کنشت و کعبه و بتخانه و دير سرايي خالي از دلبر ندونند (19)
بر در ميکده و بتکده و مسجد و دير سجده آرم که تو شايد نظري بنمايي (20)
تناقض بين فلسفه اسلامي و پلوراليسم فروکاهشي در سنت فلسفي اسلام خط فکري ديگري نيز درباره کثرت اديان به چشم ميخورد . فارابي پس از طرح اين نکته که مردم عوام قادر به درک حکمت فلسفي نيستند، چنين بيان ميکند : "بنابراين اينگونه مسائل با مثالهايي که براي مردم عوام ملموس است، مطرح ميشود و چه با آنچه که به نظر گروهي آشنا جلوه ميکند، از نظر گروهي ديگر غريب باشد ." (21) از نظر فارابي همه اديان، معرف حقيقت فلسفي واحدي هستند که به وسيله سمبلهاي گوناگون ارائه ميشوند و از طريق همين سمبلها جامعه شکل گرفته و انسان به سوي سعادت رهنمون ميگردد . به علاوه، هر يک از اديان بزرگ "به حقيقت محض به اجمال اشارهاي کردهاند، و براي کساني که به دنبال حقيقت هستند همين مقدار کافي است تا به آن دست يابند و بتوانند براي سمبلهاي ديگر تأويل مشابه داشته باشند ." (22) اين ديدگاه، از نظر ابن سينا هم تا حدي مقبول است . طبق نظر فارابي محتواي معنوي و زمينه همه اديان يکسان است، زيرا امري کلي و عام است ولي هر يک از آنها از سمبلهايي استفاده ميکنند که در يک سطح نيستند . زيرا برخي اديان نسبت به برخي ديگر "به حقيقت نزديکترند و از توان بيشتري براي راهنمايي بشر برخورداند و عامل جهت دهندهاي در زندگي بشر محسوب ميشوند، و حتي در بعضي از اديان از سمبلهايي استفاده ميشود که به سود مردم نيست ." (23)
درباره کثرت اديان، فلسفه نيز مانند عرفا به اين امر اذعان دارند که در عصر حاضر تنها ديني که از سوي خدا بدان فرمان داده شده اسلام است و همه اديان پيشين به نوعي تحريف شده و عقايد منسوب به آنها با آنچه که به پيامبر اسلام وحي شده متفاوت است و اسلام مکمل همه اديان پيشين است . نکته مورد اختلاف، چگونگي ادراک باطن دين از راه مکاشفات معنوي يا استدلالات فلسفي است . مسأله قابل توجهي که اينجا مطرح شد، ديدگاهي است که پلوراليسم ديني فروکاهشي مدافع آن است و آن اينکه اديان از تجربه ديني شخصي داراي اعتبار ميشوند و چون همه اديان حقيقت باطني واحدي را تبيين ميکنند، بنابراين، هيچ فرقي نميکند که کدام دين را انتخاب کنيم، به علاوه، حقيقت مشترک در اديان جهان به همين شکل فعلي براي راهنمايي بشر به سوي سعادت نهايي کافي است . هيچ يک از اين عناصر براي علما، فلاسفه و عرفا قابل قبول نيست .
وين رايت و کثرتگرايي ديني اينک باز ميگرديم تا به بررسي وجوهي بپردازيم که از سوي وين رايت براي تبيين کثرت ديني مطرح شده است :
1 ـ تفاوت واقعي بين اديان وجود ندارد، 2 ـ کساني که دين ديگري اختيار ميکنند به لحاظ شناختي شايستگي کمتري نسبت به ما دارند، 3 ـ کساني که ديني غير از دين ما اختيار ميکنند به علت نادرستي روش تحقيقاتشان است . مسلمانان هرگونه تفاوت واقعي بين اديان الهي را انکار ميکنند ولي قائل به تفاوت عقيدتي در ميان معتقدان به اديان مختلف هستند و بر اهميت آن تأکيد ميکنند . بنابراين، دليل اين امر که چرا برخي از مردم حقيقت اسلام را نميپذيرند، با توجه به اشارهاي که قرآن در اين زمينه دارد، ميتواند گناه، غرور، حقارت، تعصب، خودسري، وابستگي به دين نياکان و عدم رعايت خواستههاي عملي اسلام باشد . شايد افرادي که نسبت به تعليمات سنتي اسلام آگاهي ندارند، اسلام را بپذيرند . شايد به دلايل مختلف براي کساني که قادر به درک حقيقت اسلام نيستند، هنوز حقيقت کشف نشده باشد شايد آن چنان تحت تأثير حقيقت جزئي دين خود هستند که بدان وابسته شدهاند و ديگر نميتوانند حقيقت کامل اسلام را تشخيص دهند . اين امر نه بدان دليل است که ظرفيت شناختي شان کمتر از مسلمانان است و يا روششناسي آنها در تبيين قضايا داراي نقص است . گروهي از فيزيک دانان را در نظر بگيريد که داراي ديدگاههاي متفاوتي باشند، ولي از نظر معرفتشناسي در يک سطح و اصول روششناسي آنها نيز يکسان باشد ولي يکي از آنها با بصيرت خاص خود قادر به تبيين نظريه صحيح باشد، در حالي که، ديگران در همان راه بن بست گام بردارند . شايد برخي از تفاوتهاي ديني اينچنين است . شايد کسي از عنايت خاص خدا بصيرت پيدا کند و ديگري نتواند . گاهي دليل تفاوتهاي ديني ميتواند نعمتي از سوي خدا باشد . شايد حتي اين امکان وجود داشته باشد که خدا کسي را آزاد بگذارد تا دين نادرست را درست بپندارد، زيرا همان دين نادرست براي رشد روحي او مناسبتر باشد . ما ميتوانيم بگوييم که اين مسأله درست است يا خير، زيرا علم غيب نداريم و نميدانيم که چگونه خداوند نعمت و لطف خود را براي راهنمايي بندگانش به سوي خود ميگستراند . آنچه که اينجا مطرح شد، بايد براي اشاره به اينکه چگونه ميتوان در حقيقت اسلام پافشاري کرد کفايت کند . ولي هنوز نسبت به شيوههاي که وين رايت براي کثرت اديان تبيين کرده ناخرسند بود .
اهل بهشت و اهل جهنم چه کساني هستند به اين نتيجه رسيديم که در عصر کنوني فقط متابعت از يک دين يعني دين محمد صلي الله عليه و آله به بشر امر شده ولي درباره اين مسأله که چه کسي اهل بهشت است و چه کسي اهل جهنم و نيز اينکه آيا عذاب الهي براي کساني که به دين خاصي گرايش دارند هميشگي است يا خير، صحبتي به ميان نيامد . اين موضوع در بخش آخر کتاب "عدل الهي" شهيد مطهري به تفصيل آمده و مباحثي که در اينجا مطرح خواهد شد بيشتر از آراي ايشان گرفته شده است . (24)
نخستين مسألهاي که بايد پيش از بررسي اين امر که آيا غير مؤمن به بهشت ميرود يا خير به آن بپردازيم، اين است که کفر في نفسه گناه بزرگي محسوب ميشود و کافر شايسته عذاب الهي است . آياتي که ناظر به اين حکم هستند در قرآن فراوان يافت ميشوند که به دو نمونه اشاره ميشود : ... والذين کفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما کانوا يکفرون (يونس : 4) ؛ و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدي و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولي و نصله جهنم وسائت مصيرا . (نساء : 115) اين آيات و آيات مشابه و عيد قرآني به ملحدان است . بنابراين، براي درک درست اينگونه آيات بايد سه مسأله را بررسي کنيم : 1 ـ وعيد دقيقا در خصوص چه کساني است؟ 2 ـ در چه شرايطي مطرح ميشود . 3 ـ آيا خداوند بايد بر اساس آن عمل بکند يا خير .
1 ـ کفر وعيد عذاب الهي صرفا منحصر به کفار نيست، بلکه در مورد همه انسانها صدق ميکند و چون کفر به عنوان اولين شرط ورود به جهنم مطرح شده، نکاتي چند درباره مفهوم آن قابل ذکر است . اصطلاح کفر و واژههاي هم خانوادهاش از قبيل کافر، داراي معاني متفاوت در متون مختلف هستند . مثلا معناي فقهي اين واژه مربوط به مسأله ازدواج و ارث است . ولي نميتوان فرض کرد که در همه آيات معناي فقهي کفر مراد باشد . حتي در جاي جاي متون فقهي واژههاي کفر و يا کافر معاني متفاوت از هم دارند . براي مثال، در مورد کشتن کافران هنگام جنگ، نظر برخي از مفسرين اين است که فقط کشتن کافر حربي مورد نظر است، و کودک و زن و بيمار از اين امر مستثني هستند . برخي از مفسران، در مورد سرزنش مشرکين در قرآن، ادعا کردهاند که اين شماتت صرفا به مشرکين شبه جزيره عربستان اختصاص دارد، در حالي که برخي ديگر آن را تعميم دادهاند .
تعريف فقهي کفر به مسأله نجات ربطي ندارد، زيرا تعريف فقهي مربوط به اين مسأله است که مثلا بر اساس شريعت با غير مسلمانان چگونه رفتار شود، در حالي که نجات و رستگاري مربوط به مقام باطني فرد است . معاني لفظي کفر پوشش است . کافر کسي است که خود را از حقيقت ميپوشاند . کفر حالتي انفعالي نيست که به همه کساني اطلاق شود که به اسلام معتقد نيستند، بلکه حالتي فاعلي مربوط به باطن فرد است که مانع از پذيرش هدايت الهي ميشود . آنچه که موجب ورود کافر به جهنم است سرکشي او نسبت به خدا و انکار او نسبت به هدايت الهي توسط آخرين پيامبر خدا است . کفر، کافر را از خدا ميپوشاند و اين جدايي از خدا جهنم محسوب ميشود .
2 ـ شرايط قاصر و مقصر علماي شيعه در اين امر که وعيد الهي شامل حال همه افرادي نميشود که اعتقادات نادرست دارند اتفاق نظر دارند . کودک نابالغ، ديوانه و سفيه از جمله کساني هستند که از اين امر مستثني هستند . گروه ديگر، افراد ناشنوا و ناگويا و نيز کساني که در فاصله بين پيامبران از دنيا رفتهاند ميباشند (25) درباره چگونگي سرنوشت اين گروهها، که قاصر خوانده ميشوند، اختلاف نظر وجود دارد . طبق برخي از روايات، خدا آنها را در روز قيامت امتحان ميکند، بدين گونه که پيامبر در آن روز آنها را از ميان آتش به سوي خود فرا ميخواند، کساني که داخل آتش شوند نجات يافته و بقيه وارد آتش جهنم خواهند شد . شيخ صدوق، اينگونه آيات را به لحاظ مغايرت با رواياتي که در روز قيامت وظيفه و تکليفي براي انسان قائل نيستند، مردود ميداند . برخي ديگر، معتقدند که قاصران در روز قيامت استثنا هستند . از نظر فيض کاشاني، فراخواني از ميان آتش انعکاس اخروي امتحان الهي در اين جهان براي دعوت به زندگي نيکوکارانه است و دعوت پيامبر از ميان آتش صورت اخروي دعوت وجدان اخلاقي در اين جهان است . (26)
قاصران از مقصران متمايز هستند . اعتقادات نادرست مقصر به سبب کوتاهي، تعصب، جزميت و غرور و تنبلي خود اوست . راه حلي که شهيد مطهري براي مسأله کثرت اديان مطرح کرده است، ناظر به همين تفاوت و تمايز است . ولي او مفهوم قاصر را بسط داده تا شامل حال همه کساني شود که حقيقت اسلام را نپذيرفتهاند و اين نپذيرفتن نه به لحاظ گناه بلکه به لحاظ قصورشان بوده است . قاصران به دو گروه تقسيم ميشوند : گروهي که به علت عدم توانايي فکري از تشخيص حقيقت محروم شده و گروه دوم، کساني هستند که علي رغم داشتن توانايي عقلي، حقيقت بر آنها مکشوف نشده است . گروه نخست، شامل کودکان، ديوانهها و سفيهان است . گروه دوم، که افراد ناشنوا و ناگويا را در بر ميگيرد، از سوي شهيد مطهري مستضعف ناميده شدهاند؛ يعني کساني که به خاطر ظلم و يا موقعيتهاي ديگر بدبخت شدهاند .
بسط گروه قاصر، نتيجه طبيعي تفکر عقلاني ما درباره گروههايي است که در روايات بدانها اشاره شده است . ناشنوايي به خودي خود، عذري محسوب نميشود که به واسطه آن شخص از دعوت به اسلام معاف شود . ولي نتيجه مفروض آن در گذشته عدم آشنايي فرد ناشنوا با تعاليم اسلام بود . ولي در صورتي که ناشنوا با زبان اشاره قادر به خواندن و يا نوشتن شود، براي قبول و يا انکار حقيقت مکلف محسوب ميشود . آنچه که مهم است تظاهر حقيقت است نه ناشنوايي . چنانکه در آيه قبلي در عبارت (بعد ما تبيين له) (نساء : 115) مشاهده کرديم . اين مسأله، شرط اساسي انتخاب مسؤولانه و آگاهانه دين است .
فرض کنيم کساني هم که در فاصله بين پيامبران به دنيا آمدهاند نسبت به پيام الهي آگاهي ندارند . ولي اگر چنين شخصي عالم بود و از آنچه که قبلا وحي شده مطلع ميشد، در برابر دعوت الهي مکلف ميشود . از سوي ديگر، در عصر حاضر اگر کسي در گوشهاي از جهان به علت عدم دسترسي به اسلام، از تعاليم آن محروم بود مکلف و مسؤول محسوب نميشود .
شايد کساني را که شهيد مطهري با برچسب "تنگنظر خشک مقدس" تأديب و تنبيه ميکند، بر اساس اين آيه (اگر کسي واقعا به دنبال حقيقت باشد، خداوند به نحوي حقيقت (به معناي خاص) را به او نشان خواهد داد . (عنکبوت : 69))، جدل ميکنند . ولي از اين آيه به دو دليل نميتوان چنين نتيجهاي گرفت : نخست آنکه، هدايتي که از سوي خداوند به طالبان حقيقي آن ميرسد، شايد صرفا حکمتي اخلاقي باشد، بدون اينکه بتوان به حقايقي رسيد که خداوند از طريق وحي در اختيار آخرين پيامبرش گذاشته است . همچنان که خداوند قادر است هدايت و حکمت را نصيب کساني کند که واقعا به دنبال حقيقتاند، ولي در جوامعي زندگي ميکنند که پيام اسلام هنوز بدانجا نرسيده است . ثانيا، عبارت "الذين جاهدوا فينا" بايد به نحوي تفسير شود که شامل تمام حقيقتجويان واقعي شود . زيرا، اصطلاح مشابه ولي با معناي دقيقتر را ميتوان در ساير آيات الهي نيز يافت که ناظر به کساني است که از قبل مؤمن بودند و براي اسلام جهاد کردند . (27)
شهيد مطهري استدلال ميکند که نجات يا رستگاري تصميم دلبخواهي خدا نيست، بلکه نتيجه طبيعي زندگي انسان است . نجات يک امر تکويني است نه قراردادي . وي همچنين تأکيد ميکند که هم نجات و هم محکوميت داراي درجاتي هستند، و نيز محکوميت، هميشگي و جاودانه نيست . همچنان که خود اسلام داراي درجاتي است که از ميل به صدق و خير که فطري انسان است شروع ميشود و تا ايمان و تقوي که مخصوص اولياست بالا ميرود . در بهشت براي کساني که صرفا به علت نرسيدن به حقيقت گمراه هستند قفل نيست، ولي پارهاي از اعتقادات نادرست مانع پاکي و خلوص فرد ميشود و در نتيجه، فرد به طور غير مستقيم به شقاوت و بدبختي سوق داده ميشود . (28) پس در اسلام بر اهميت اعتقاد درست به عنوان امري که بشر را به سعادت ميرساند تأکيد شده است، و در عين حال، از نظر اعتقادي نيازي به انحصارگرايي قابل انعطاف نيست .
براي فهم چگونگي نيل به سعادت نهايي حتي براي آن دسته از افرادي که به دنبال صراط مستقيم نيستند، صراطي که در عصر کنوني براي همه بشر پيروي از آن واجب است، بايد متذکر شويم آنچه که اديان پيشين را بياعتبار ميکند، اين نيست که آنها هيچ حقيقتي را دربر ندارند . وحي خداوند در اديان پيشين نيز توانايي راهنمايي بشر به سوي تکامل و سعادت را دربر داشته است . اين توان ذاتي اديان پيشين با آمدن عصر جديد از بين نميرود . ولي اگر پس از رسيدن وحي جديد شخصي نسبت به وحي قديمي از سر لجاج و عناد وابسته باشد، جزو اشقيا محسوب ميشود . در اين مورد نپذيرفتن وحي جديد طغيان در مقابل خداست .
بر اساس پلوراليسم ديني غيرفروکاهشي، داشتن اعتقادات درست واجب است، زيرا امر خداست . ضروري نيست به اين معنا که ممکن است انسان بتواند به واسطه فيض خدا به نجات دست يابد، حتي اگر به وظيفهاش درست عمل نکرده باشد . درجات مختلف پلوراليسم غيرفروکاهشي مغايرت با اعتقاد درست را تا حدي مجاز ميداند . در عصر پيامبري حضرت محمد صلي الله عليه و آله اعتقادات يهود و نصارا نادرست محسوب ميشود ولي خداوند پاداش متناسب با آن اعتقادات را انکار نميکند . در دو آيه قرآن خداوند حتي براي صابئين نيز پاداشي در نظر گرفته است (بسياري از مفسرين صابئين را ستارهپرست ميدانند) به شرطي که اعتقاد به خدا و روز قيامت داشته باشند و عمل خير انجام دهند . ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون . (بقره : 62) (29)
طبيعي است که مفسرين در تفسير اين آيه با يکديگر اختلاف نظر داشته باشند . تفسير انحصارگرايان از اين آيه بدينگونه است : اگر غيرمسلمان تابع ديني بود که در زمان او خداوند بدان امر کرده، نبايد از رسيدن به رستگاري و نجات واهمه داشته باشد، ولي اگر در عصر کنوني تابع ديني غير از اسلام باشد هرگز به نجات نميرسد . به اعتقاد آنها اگر آيه طوري تفسير گردد که شامل غير مسلمانان نيز بشود با آيه 84 سوره آل عمران تناقض پيدا ميکند . "هر کس به دنبال ديني غير از اسلام باشد از او پذيرفته نيست و در آخرت دچار عذاب الهي خواهد شد ." ولي با آيه قبلي درباره ستارهپرستي تناقض ندارد، به شرطي که آيه بعدي طوري تفسير گردد که اسلام را به معناي عام در نظر بگيرد . از سوي ديگر آيه 62 سوره بقره، نبايد بدينگونه تفسير شود که خداوند در عصر حاضر به بيش از يک دين دستور داده است . بلکه اين آيه را ميتوان بدينگونه تفسير کرد که شايد کساني که قاصر هستند، ولي زندگيشان بر اساس اصول درست اخلاقي استوار است رستگار شوند . اين تفسير معقولتر از تفسير انحصارگرايان به نظر ميرسد، زيرا نکته قابل اهميت تجلي و تظاهر دعوت جهاني اسلام است و در مورد نجات فرق نميکند که عدم دسترسي فرد به اسلام به اين دليل باشد که در زمان مناسبي زندگي نميکرده و يا در محلي دور از آن جا بوده و يا به هر دليل ديگر .
اعتقاد مسيحيان درباره تثليث با توحيد اسلامي سازگاري ندارد، چه رسد به ستارهپرستي، ولي عليرغم اين توافق نميتوان صرفا داشتن اعتقاد نادرست را دليلي بر انکار نجات معرفي کرد . اين امر، به اين نتيجه منتهي نميشود که همه اعتقادات نسبت به نجات در يک سطح هستند . بر اساس تعاليم اسلام، بهترين راه رسيدن به سعادت پذيرفتن تعاليم خدا در قرآن از طريق آخرين پيامبرش ميباشد . از سوي ديگر، برخي از اعتقادات اعراب مشرک نظير پرستيدن لات و عزي کاملا تهي از حقيقت معرفي شده و فرد را به جاي رساندن به سعادت به شقاوت ميکشاند . اهل کتاب مانند يهود و نصارا، علي رغم اختلافات غيرقابل جمعشان با تعاليم اسلام، به شرطي رستگار ميشوند که اعتقادات نادرستشان از کوتاهي خود آنها نباشد، زيرا اديان فوق، سرچشمه الهي دارند . آنها حتي ميتوانند به واسطه همان حقيقتي که در دينشان وجود دارد به قرب الهي برسند . حتي امکان دارد پيروان ادياني همچون هندي، چيني و بودايي به همين نحو و يا طرق ديگر به بهشت برسند، مبني بر اينکه انکارشان نسبت به اسلام از روي جهل باشد نه تعصب و ضديت با آن؛ يعني قاصر باشند نه مقصر . زيرا نميتوانيم به طور قطع بگوييم که تابعين ادياني غير از يهودي، مسيحي و اسلام اهل کتاب نيستند . تشخيص اين امر، که تعاليم اصلي اين اديان از سوي پيامبر خدا آورده نشده محال به نظر ميرسد . اختلاف بين تعاليم اسلام و محتويات اينگونه کتابها ثابت نميکند که اين تعاليم اساسا يکي نيستند . در برابر تناقضي که بين اسلام و مسيحيت وجود دارد، اين توضيح داده ميشود که تعاليم مسيحيت تحريف شده ولي به چه دليل در مورد اين مسأله که شايد اديان غيرابراهيمي نيز منشأ الهي داشته باشند سخني به ميان نميآيد . (30) بنابراين، شايد فرد قاصر به وسيله حقيقت نهفته در ديني که به غلط بر آن باور دارد به نجات برسد .
اهميت نيت به هر حال، پاسخ اين پرسش که آيا قاصر ميتواند به نجات برسد صرفا بر اساس صدق و کذب تعاليم ديني و يا نظام اعتقادي او نيست، بلکه بر اساس دلايلي است که به واسطه آنها داراي آن اعتقاد شده است . مهم نيست که اين اعتقادات چه مقدار دور از حقيقت باشند ولي اگر آن را با نيت کاملا پاک انتخاب کرده باشد همين صدق ميتواند لطف خدا را شامل حال او بگرداند . زيرا صدق، في نفسه لب اسلام است . اين نکته به بهترين وجه در داستان موسي و شبان مولانا منعکس شده است . (31) طبق اين داستان علي رغم تفکر نادرست چوپان درباره خدا، عبادات او به جهت خلوص و صدقاش مقبول درگاه حق واقع ميشود .
نکته مرتبط با اين مسأله ثواب الهي است . اگر مجتهدي در فتوايش مرتکب اشتباه بشود، اين خطا به حساب غفلت او گذاشته نميشود . بنابراين، اجر او ضايع نميگردد و بايد به آن فتوا عمل گردد . در همين رابطه، حتي اگر فردي کاري را به طور صحيح انجام دهد ولي در نظرش نادرست جلوه کند، همين مسأله خود موجب نادرستي قضيه خواهد شد .
حاصل آنکه، وعيد عذاب نه صرفا به کفر و يا عقيده نادرست بلکه به کفر گناهکار عاصي و يا عقيده نادرست از سر لجاج مشروط است . داشتن اعتقادات ناصواب براي قاصر، بر خلاف مقصر، گناه محسوب نميشود . مقصر مانند منافق است، زيرا هر دو به ظاهر مدعي امري هستند که باطنا آن را انکار ميکنند . منافق در همان حالي که با زبان مدعي اسلام است در قلب آن را انکار ميکند . به اين امر نيز واقف است که اسلام حق است ولي بدان عمل نميکند . پس ادعاي ظاهري او مبني بر قبول اسلام، خود نوعي انکار اسلام است . اين امر، در مورد مقصر نيز صادق است . او نيز ادعا ميکند که به دنبال حقيقت است ولي در قلب، خود را از حقيقت پنهان ميکند . کوتاهي او در جستجوي حقيقت خود نوعي انکار حقيقت تلقي ميشود . پس کاملا به جاست اگر وعيد جهنم براي کفار گاهي همراه با وعيد جهنم براي منافقين باشد . وعدالله المنافقين و المنافقات و الکفار نار جهنم خالدين فيها هي حسبهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم (توبه : 68) (32)
هيچ راهي وجود ندارد که بتوانيم درباره کسي اينگونه اظهار نظر کنيم که او به خاطر کفرش گناهکار است يا نه (غير از چند نفر معدود که سرنوشت آنها به پيامبر صلي الله عليه و آله وحي شد) . تفاوت قاصر و مقصر در قلب است . شهيد مطهري به اين نکته نيز آنجا که پاستور را مثال ميزند اشاره کرده است : اختصاص به پاستور ندارد، اصولا حساب اشخاص در دست خداست، هيچ کس حق ندارد درباره کسي به طور قاطع اظهار نظر کند که اهل بهشت است يا اهل دوزخ . (33)
حتي پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در مورد سرنوشت افراد غير از آنچه که از طريق وحي دريافت ميکرد، اطلاع نداشت . (34)
گسترش مفهوم قاصر در آثار شهيد مطهري پيشرفت اخلاقي قابل ملاحظهاي در کلام شيعي محسوب ميشود . زيرا اين مسأله ارتباط بين مسئوليت اخلاقي و سرنوشت اخروي را که به وسيله تأکيد زياد قائلان به درست اعتقادي "~ (orthodoxy) ~"به خطر افتاده بود، مجددا تصديق و تثبيت کرد .
شهيد مطهري اينگونه تفکر را که بهشت مخصوص اقليت کوچکي است که همه عقايد متکلمين شيعي را قبول ميکنند، استهزاء ميکند . رد حالي که، تقريبا در هيچ مورد خاصي نميتوان گفت که قاصر کيست و مقصر کيست، شهيد مطهري بعيد ميداند که تعداد زيادي از کافران مقصر باشند .
3 ـ وعيد سؤالي که اينجا مطرح ميشود اين است که آيا محکوميت جاوداني نتيجه لازم اعتقادات نادرست است، اعتقاد نادرست کسي که مقصر است . متکلمين در مورد اين مسأله عام که خدا بايد بر اساس وعده و وعيدش عمل کند، به سه گروه تقسيم ميشوند :
بر اساس نظر اشاعره فعل خدا عدل است، زيرا بر اساس اراده اوست . اگر هدف نهايي خدا فساد و يا الم ميبود، پس فساد و الم درست و خير بودند . اشاعره اعتقاد داشتند که لازم نيست خدا به وعدهاش وفا کند . اگر خداوند نيکوکاران را پاداش و بدکاران را کيفر دهد عدل خواهد بود و اگر بالعکس نيز رفتار کند هيچ تفاوتي نميکند .
از سوي ديگر، بر اساس نظر معتزله، خداوند بالضروره عادل است . بنابراين، نميتواند نسبت به وعده و وعيدش نسبت به پاداش بهشتي و عذاب جاوداني بيتفاوت باشد .
متکلمين شيعه، نظريه سومي را انتخاب کردهاند . آنها ميگويند چون لطف و فيض خدا از عدل او پيشي گرفته، نميتواند به وعدهاش وفا نکند ولي ميتواند کساني را که لايق عذاب هميشگي هستند مورد بخشش قرار دهد . هيچ کس قادر نيست براي فيض خدا حدي قائل شود . گرچه جايگاه منافقين در اسفل السافلين است، ولي امکان فيض الهي در آنجا نيز وجود دارد . به اين مسأله در قرآن تصريح شده است . (35) فيض خدا شامل حال کافر مقصري که اهل توبه نيست نميشود، و چنين فردي بايد بدون چشم داشت به رحمت خدا در جهنم خالد باشد . (36)
درباره اين مسأله که آيا کافران براي اعمال نيکشان پاداش ميگيرند يا خير، اختلاف نظر وجود دارد . برخي معتقدند که براي کافر مقصر، هيچ پاداشي وجود ندارد . برخي ديگر تخفيف در عذاب الهي را پاداش او ميدانند . (37) از سوي ديگر، از زمان شيخ مفيد، متکلمين به طور کلي اعتقاد داشتند که اگر کسي داراي اعتقادات شيعي درست بود در عذاب الهي مخلد نخواهد بود . (38) در نتيجه، مفهوم پاداش و کيفر الهي به انحراف کشيده شد، تا حدي که به نظر ميرسيد پاداش و کيفر الهي کاملا به عقيده شخصي بستگي دارد . ولي اين تصور باطل ريشه در قرآن و احاديث ندارد . طرفداران اين عقيده ادعا ميکنند که از برهان عقلي ميتوان به اين نتيجه رسيد، در حالي که برهان آنها قانعکننده نيست . از نظر آنها گناهکاراني که داراي اعتقاد درست هستند، بايد به خاطر همان اعتقاد پاداش بگيرند (اعتقاد درست را با ايمان اشتباه گرفتهاند) از نظر آنها اگر پاداش قبل از عذاب الهي باشد، ضايع ميشود، ولي اگر بعد از آن باشد، عذاب الهي نميتواند جاودانه باشد . (39) ولي خداوند ميتواند کاري کند که گناهکار فراموش کند که عذاب هميشگي در طول مدتي که او پاداش ميگيرد ميباشد و يا اينکه خدا ميتواند به نوبت يک سال کيفر و يک سال پاداش دهد و بدين طريق، هر دو ابدي بشود، و يا آنکه ميتواند پاداش را به عنوان تخفيفي در عذاب منظور نمايد . ميتوان براي اين ديدگاه، که پاداش بايد پس از عذاب باشد، دليل بهتري در اين انديشه يافت که پاداش اخروي به مراحل تکامل و خلوص روح که پس از سوختن از آتش جهنم حاصل ميشود، بستگي دارد . به هر حال، پاداش در قبال ايمان، علي رغم وجود گناهان کبيره، در صورتي نجات ابدي را تضمين ميکند که ايمان را امري عميقتر از وابستگي اعتقادي بدانيم و اگر در چنين مواردي توبه نتوانست گناهان کبيره را بزدايد، بايد نگران حضور ايمان واقعي باشيم . گناهکار بايد از اينکه عذاب الهي دامن گير او بشود خوف داشته باشد . او نبايد تصور کند که فقط اعتقاداتش امنيت او را تضمين ميکند .
ذکر داستان جالبي که بيشک ساختگي به نظر ميرسد، بد نيست . زماني که شيخ با يزيد بسيار مشهور بود و مردم شيفته او بودند، خدا به او گفت ميداني اگر اسرارت را فاش کنم مردم ترا سنگسار خواهند کرد؟ با يزيد در جواب گفت تو ميداني اگر اسرار فيض و رحمت را به مردم بگويم، ديگر کسي تو را اطاعت نخواهد کرد؟ آن دو با هم به توافق رسيدند که اسرار يکديگر را فاش نکنند . اين داستان به انسان به نوعي امنيت خاطر القا ميکند، ولي معقولتر است که همه انسانهاي مکلف صرفنظر از اعتقاداتشان در خوف و رجا زندگي کنند .
برخي اعتقاد دارند که چون شرک بخشوده نميشود، (40) مشرک گناهکاري که موفق به توبه نشده در آتش مخلد خواهد بود . ولي اين آيه به تنهايي چيزي را اثبات نميکند، زيرا بدون شواهد عقلي و نقلي بيشتر نميتوان ادعا کرد که چون خدا مشرک را نميبخشد پس او را از فيض خود نيز محروم خواهد نمود . امتناع خدا از بخشودن مشرک به قوت خود باقي خواهد بود؛ يعني مشرک گناهکار را خدا نميبخشد، ولي اين امر ميتواند بدين صورت باشد که او نتواند به مقامات بالاتري در بهشت دست يابد . اگر شرک واقعا مانع رسيدن فرد به رستگاري است، پس بايد آن را چيزي عميقتر از پرستيدن چند بت بدانيم . يعني آنچه که شرک تکويني "~ (ontological idolatry) ~"ناميده ميشود . اين واژه که در عربي به مفهوم شريک قائل شدن براي خداست از معادل انگليسي آن روشنتر است ميباشد . پس براي اينکه نشان دهيم چگونه شرک مانع رسيدن فرد به سعادت است، بايد آن را با خلوص قلبي که لازمه سعادت است ناسازگار دانست .
به هر حال، بحث فوق صرفا در ارتباط با کفر مقصران بود نه قاصران . خداوند به گناهکاران پاداش نميدهد، ولي تأکيد ميکنيم که فيض خدا هيچ حد و مرزي ندارد و اين خود نشان دهنده اين امر است که نقطه اميدي وجود دارد که حتي گناهکارترين افراد به واسطه همين فيض الهي بتوانند به توبه دست يابند . کسي نميتواند براي فيض خدا حدي قائل شود، "... و ان الفضل بيد الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ." (حديد : 29)
نتيجهگيري درباره پلوراليسم ديني مسألهاي ناگفته مانده و آن لوازم عملي آن است . يکي از مهمترين انگيزههايي که مسيحيان ليبرال را ترغيب به پذيرش پلوراليسم ديني ميکند، برقراري ارتباط بهتر بين مسيحيان و غير مسيحيان است . يک ليبرال مسيحي، به جاي آنکه غير مسيحي را به ديده نفرت و به عنوان يک جهنمي بنگرد، با اين نگرش او را مانند کسي ميداند که ذاتا با دين مسيحي موافق است، زيرا از نظر آنها تمام اديان صرفا از نظر ظاهري با هم تفاوت دارند . تفاوتهاي موجود در اديان از نوع تفاوتهاي نژادي است و ارتباط بين اعضاي سنتهاي ديني مختلف بايد در قالب دولت ليبرالي شکل گيرد که مدعي بيطرفي دولت نسبت به دين است، ولي در واقع از ارزشهاي حاکم در خط فکري پروتستاني حمايت ميکند .
در اسلام، بالعکس ميبينيم که اختلاف ديني، نه به عنوان يک ترجيح شخصي بلکه به عنوان ابراز وفاداري به جامعهاي که بر پايه بصيرت معنوي و ارزشيابي نقادانه استوار است محسوب ميشود . کساني که ديني غير از اسلام اختيار ميکنند مرتکب خطا ميشوند، خواه گناهکارانه و خواه قابل توجيه .
به دليل آنکه نميتوانستيم تشخيص دهيم که خطاي آنها قابل توجيه است يا خير، آنجا که امکان ارتباط خوب بين مسلمانان و غيرمسلمانان ـ بدون ناديده گرفتن ظلم و بيعدالتي ـ وجود دارد، بايد فرض کنيم که اشتباه آنها صادقانه است و از نظر اخلاقي بر ما واجب است که بدينگونه فکر کنيم، روابط حسن همجواري با غير مسلمانان بايد بر پايه قراردادهاي في ما بين باشد . ادب و اصول اسلامي بايد در ارتباط شخصي و يا در قالب حکومت اسلامي رعايت گردد . بر اساس سنت اسلامي، غير مسلمان ذمي شمرده ميشود و با حفظ سيطره اسلامي اهل ذمه ميتوانند به عنوان يک جامعه تا حدي مستقل باشند . در نتيجه برتري نظامي اروپائيان و ضعف کشورهاي مسلمان آثار حکومت اسلامي که تا قرن نوزدهم باقي مانده بود از بين رفت و به جاي آن نظام دولت ملي به وجود آمد . مسلمانان در آغاز بازپسگيري سرزمينهايشان هستند و نخستين اقدام به سوي ايجاد دولت اسلامي صورت گرفته است . برجستهترين اقدام، انقلاب اسلامي ايران است . اصل جزيه و حمايت از اهل ذمه به عنوان شهروندان غيرمسلمان هنوز احيا نشده است . علي رغم سوء استفادههايي که شايد در گذشته در مورد اهل ذمه ميشد . بتوان اين امکان را به وجود آورد که اهل ذمه در اين نظام اسلامي بتوانند به حدي از آزادي برسند که در دولت ليبرال امکان دسترسي بدان نيست .
در مسيحيت، خصوصا در شاخه پروتستان، ارتباط نزديکي بين نجات و اعتقاد درست وجود دارد، زيرا ايمان درست ميتواند وسيلهاي باشد تا در فديه حضرت عيسي که تنها راه نجات است مشارکت داشت . ارتباط بين عقيده درست و نجات از ميان پيشنهادهايي که مسيحيان براي پلوراليسم ديني ميدانند باقي مانده است . مانند پيشنهادهايي که از سوي ويل فرد کنت ول اسميت "~ (Wilfred Cantwell Smith) ~" (41) و جان هيک ارائه شده است . آنها بر اين عقيده بودند که نهايتا کثرت اديان امري ظاهري و روبنايي است که بر پايه ايماني که ذاتا واحد است و به بيان بشري در نميآيد استوار است . اگر کسي فداکاري حضرت مسيح را روي صليب و نيز ارتباط بين ايمان و نجات را که از ارکان مهم تفکر مسيحيت است انکار کند، شق واضح، حداقل واضح در متون مربوط به مسيحيت اين است که ايمان را بايد به وسيله عمل خير به دست آورد . اين طرز تلقي به وسيله لوتر و اکثريت متکلمين مسيحي و حتي کاتوليکها تقبيح شده است .
در اين زمينه در سنت اسلامي مسأله به شکل ديگري طرح شده است . مسلمانان مانند مسيحيان براي رستگار شدن صرفا به عمل صالح اکتفا نميکنند . از متون اسلامي چنين برميآيد که انسان صرفا با تلاش خود بدون در نظر گرفتن لطف خدا ره به جايي نميبرد .
در صحيفه سجاديه (42) مکررا به اين مسأله اشاره شده که عمل صالح بدون ايمان هيچ پايهاي ندارد . زيرا ايمان معيار شناختي به وجود ميآورد که به وسيله آن خير نهايي درک شده و نيت، انجام عمل نيک به وجود ميآيد . خداوند با رحمت خود به وسيله همين جهتگيري و همين نيت بندگانش را به سوي خود ميکشاند . ولي ايمان چيزي بيش از پذيرفتن يک سري باورها و اعتقادات است . ايمان، تمايل معنوي براي سير به سوي خداست، تسليم کامل در برابر اراده اوست . در اسلام رستگاري حرکت روحي به سوي خداست، حرکتي که مبين تحصيل صفات خدايي و هدفش لقاءالله است . براي رسيدن به اين هدف خداوند ايمان و عمل صالح مطالبه کرده است . اين مسأله، در اين دوره به معني تصديق اسلام و عمل به آن است، همانطور که به آخرين پيامبر برگزيدهاش وحي شده است . به هر حال، ايمان و عمل صالح بدون لطف خدا و به تنهايي براي رسيدن سعادت و رستگاري کارساز نيستند .
پلوراليسم غيرفروکاهشي اسلام، با پلوراليسم جان هيک و پلوراليسم غيرانحصارگراي رينر "~ (Rahner) ~"با توجه به نقش جهل از سه جنبه قابل مقايسه است : از نظر هيک، هر يک از اديان بزرگ بدون توجه به تفاوتهايي که در اديان مختلف وجود دارد، تبيين نهايي يک ايمان است . اين ايمان نهايي به زبان بشري قابل بيان نيست، بنابراين، به يک معنا معتقدان به آن نسبت به آنچه که واقعا به آن اعتقاد دارند جاهل هستند . از نظر رينر مسيحيان ميدانند که به چه چيز اعتقاد دارند ولي غيرمسيحيان ممکن است به اين مسأله که در اصل مسيحي هستند جاهل باشند . در ديدگاه غيرفروکاهشي، هيچ تلاشي براي تفسير اعتقادات به ظاهر متضاد صورت نميگيرد تا بشود برخي از توافقهاي پنهان را آشکار کرد . به جاي اينکه فرض کنيم نسبت به اين امر که خداوند چگونه صادقين را هدايت ميکند جاهل هستيم، بايد اعتراف کنيم که نسبت به چگونگي هدايت صادقين جاهل هستيم و نيز نسبت به اين امر که چه نوع اعتقاداتي نتيجه جستوجوي واقعي حقيقت است . همه پيامبران را نميشناسيم و در مشهورترين حديثي که از ابوذر نقل شده، پيامبر صلي الله عليه و آله شماره پيامبران را 124 هزار نفر اعلام کرده است . تعليمات تحريف شده اين پيامبران شايد در اديان مختلف جهان باقي مانده باشد . اقرار به جهل در اين مورد نوعي ابراز تواضع نزد حکم خداست و اين تواضع در سنت اسلامي داراي نقش برجستهاي ميباشد که بر اساس آن ميتوان به نوعي از پلوراليسم غيرفروکاهشي اسلامي دست يافت .
در قرآن پس از ذکر اين نکته که برخي از افراد صالح رستگار ميشوند و منافقين به عذاب مضاعف ميرسند يادآوري ميشود که افراد ديگري نيز هستند که بايد در انتظار مشيت خدا باشند و تا آن زمان نميتوان گفت که اهل پاداش هستند يا کيفر . و اخرون مرجون لامرالله اما يغدبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حکيم . (توبه : 106) (43)
پلوراليسم ديني جان هيک، در مقايسه با آنچه که قبلا در کلام مسيحي (انحصارگرايي و يا غير از آن) آمده از موقعيت بهتري برخوردار است . مسلمانان بايد بدانند که انکار تجسم حضرت عيسي، پلوراليسم هيک را به اعتقادات اسلامي نزديکتر کرده است . ولي پلوراليسم فروکاهشي هيک، حاوي مجموعهاي از ارزشهاي اخلاقي و سياسي مخالف اسلام است . اين ارزشها مخالف ارزشهاي، اسلامي هستند . نه صرفا به دليل جزئيات داوريشان نسبت به آن ارزشها بلکه بيشتر به خاطر معيارهايي که دارند . بر اساس قرآن هدايت اخلاقي و سياسي بايد ملهم از قرآن و تعليمات پيامبر صلي الله عليه و آله باشد، در حالي که توصيه هيک معطوف به جريانات، و روشهاي متداول تفکرات جديد دنيوي، که غالبا نيز با اسلام در تضاد هستند، ميباشد و اگرچه عذاب شديدي در انتظار دشمنان اسلام است ولي بايد قبول کنيم کساني که صادقانه اعتقاد نادرستي را پذيرفتهاند شايد به خاطر همان صدق، فيض خدا نصيب حال آنان گرديده و نجات يابند . آنچه که در پلوراليسم ديني جان هيک ارزشمند است، تحمل و تساهلي است که به يک معنا به صورت کاملتر در سنت اسلامي وجود دارد و ميتواند بر اساس خطوطي که ترسيم کرديم به عنوان پلوراليسم ديني غير فروکاهشي مطرح شود .
--------------------------------------------
پي نوشت ها : 1 ـ ليمبو به اعتقاد مسيحيان محلي است که در آن پيامبراني از قبيل موسي وينتر کودکاني که غسل تعميد نشدهاند در انتظار روز قيامت به سر نميبرند . در اين محل عذابي وجود ندارد .
2 ـ ابن عربي در فصل 48 فتوحات نقل ميکند که کثرت اديان نتيجه کثرت ارتباطات الهي است . همچنين رجوع کنيد به کتاب ويليام چيتيک با عنوان :
"~ .160ـ 155,(State University of New York Press, 1994 :Albany) Arabi andThe Problem of Religious DiversirtyـIbn al : Imaginal Worlds ~"
3 ـ آيات مشابه عبارتند از (فتح : 28) و (صافات : 9)
4 ـ قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبکم و ان تطيعواالله و رسوله لايلتکم من اعمالکم شيئا ان الله غفور رحيم . (حجرات : 14)
"~ .49ـ 5. John Hick, Problems of Religious Pluralism, 48 ~"
6 ـ همان، 50
"~ . 7. John Hick, An Interpretaion of Religion, P. 378 ~"
"~ . 8. John Hick, An Interpretation of Religion, P. 233; Problems of Religious Pluralism , P. 108 ~"
9 ـ هيک، پيشين، ص 47
10 ـ مولوي، جلال الدين محمد، فيه ما فيه، تصحيحات و حواشي : بديع الزمان فروزانفر، چاپ پنجم، 1362، تهران : امير کبير، ص 125
11ـ12ـ13ـ همان، 19 ص 124
14 ـ از ديوان امام، ص 83 و نيز
"~ .(Islamic Thouyht Foundation, 1994 :Tehran) Eight Ghazals of Imam Khomeini, tr . Muhammad Legenhausen and Azim Sarvdalir : A Jug of Love ~"
"~ .151ـ 123,(Stae University of New York press, 1991 :Albany) .in Sufi Essays, 2nd ed "Islam andThe Encounter of Religions" , 15. See Seyyed Hossein Nasr ~"
"~ .(Islamic Texts Society, 1993 :Cambridge) the Life of fbn Arabi : 16. See Claude Addas, Quest for the red Sulpher ~"
"~ . 17. Futuhat, III 311.23, See Imaginal Worlds, 155 ~"
"~ . 18. Futuhat, III 153.12, translated by William Chittick in Imaginal Words, 125 ~"
19 ـ از ديوان باباطاهر ترجمه محمد لگنهاوزن و عظيم سرودلير
20 ـ از سبوي عشق، ترجمه محمد لگنهاوزن و عظيم سرودلير
21 ـ از کتاب "سياست" فضل الرحمان آن را در کتاب
"~ . 40,(Unwin, 1958 & George Allen :London) Prophecy in Islam ~"
ترجمه کرده است
22 ـ فضل الرحمان، همان، 40
23 ـ همان 41، ابن سينا در رساله امنحاويه ديدگاهي مشابه فارابي دارد .
24 ـ مرتضي مطهري، عدل الهي، قم، انتشارات صدرا، 1375، ص 281و287، همچنين از بيانات آيت الله جوادي آملي، آقايان مصطفي پور، حسين زاده، محمد باقر خرازي، قمي و ديگران سود بردهام، ديدگاه ارائه شده در اين قسمت به هيچ يک از آنها نسبت داده نميشود و مسئوليت خطاي احتمالي با خود بنده است، خدا ما را ببخشد و قصور ما را ناديده بگيرد و ما را از سرچشمه علمش سيراب بگرداند .
25 ـ بحارالانوار، ج 5، ص 289
26 ـ فيض کاشاني، علم اليقين، ج 2، قم، انتشارات بيدار، ص 1054
27 ـ ر . ک . به : انفال : 74 و توبه : 20
28 ـ مرتضي مطهري، عدل الهي، قم، انتشارات صدرا، 1375، ص 352 و صفحات بعد از آن
29 ـ مائده : 69
30 ـ يک مسأله نيز وجود دارد و آن اينکه آيا اديان غيرابراهيمي را ميتوان در رديف اديان الهي محسوب کرد يا خير . برخي از بوداييها ادعا ميکنند که تعاليم آنها صرفا فلسفه و روش تأمل است و ميتوانيم همزمان هم يهودي و هم بودايي باشيم، همانطور که افلاطوني و يا ارسطويي مسيحي وجود دارد .
31 ـ ر . ک . به : مثنوي، ويرايش فيکلسون، کتاب دوم، خط 1720 و صفحات بعد از آن
32 ـ ر . ک . به : توبه : 9؛ احزاب : 73؛ فتح : 6؛ تحريم : 9
33 ـ مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 293
34 ـ احقاف 9، اعراف 188
35 ـ ر . ک . به : وعيد خدا درباره منافق در سوره نساء : 145 و امکان لطف خدا براي آنها در احزاب : 24
36 ـ نگاه کنيد به : شيخ صدوق، الاعتقادات في دين الاماميه (قم، محقق، 412 ـ 501)، ص 145 مترجم عاصف فيضي و نيز
"~ .64ـ p. 63,(WOFIS, 1982 :Tehran) A Shiite Creed ~"
37 ـ نگاه کنيد به آيت الله ابوالحسن شعراني، شرح التجريد الاعتقادات، (تهران، کتابفروشي اسلاميه، 1991، ص 577 و صفحات بعد از آن .
38 ـ نگاه کنيد به :
"~ . Ch. X,(Machreq, 1986ـDar el :Beirut) MufidـShaikh alـ Martin J. Mc Dermott, The Theoloyy of al ~"
39 ـ نگاه کنيد به : علامه حلي، کشف المراد (قم، مؤسسه انصار الاسلامي، بيتا)، ص 15 ـ 411
40 ـ نساء : 48
41 ـ نگاه به کتابش با عنوان
"~ .(Westminster Press, 1981 :Philadelphia) andTowards a WorldThology (Row, 1976 & Harper :New York) Religious Diversity, ed . Willard G. Oxtoby ~"
"~ .(Mohammadi Trust, 1989 :London) Sajjadiyah, tr. William ChittickـAbidin, Sahifat alـ 42. Zayn al ~"
43 ـ ر . ک . به : الميزان ذيل همين آيه و مائده : 118 و احزاب : 24
***** برگرفته از مجله معرفت، شماره 23