شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

تعامل امام علي (ع) با خلفا در جهت وحدت اسلامی

0 نظرات 00.0 / 5


چکيده ضرورت وحدت امت اسلامي بر هيچ کس پوشيده نيست. افزون بر قرآن کريم، و سنّت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله سخنان و راه و روش پيشوايان معصوم عليهم السلام نداي روح بخش و طراوت آفرين «وحدت» را به طنين انداختند. در اين مقاله، با توجه به ضرورت و هدف طرح موضوع، به مفهوم شناسي وحدت پرداخته شده و از تعامل امام علي عليه السلام با خلفا در جهت وحدت اسلامي با تأکيد بر پاسبان و حافظ وحدت بودن حضرت سخن به ميان آمده است.
موضوعاتي همانند مشاوره سياسي، مشاوره اقتصادي و نظامي، همکاري علمي و قضايي و ارائه راهنمايي هاي لازم در امور ديواني از موارد تعامل امام علي عليه السلام با خليفه اول بر شمرده شده و در دوران خليفه دوم، افزون بر همکاري و مشورت نظامي امام علي عليه السلام در نبرد جسر، جنگ با روميان و نبرد بيت المقدس و... پيروان حضرت هم در جنگ ها و مسائل حکومتي با خليفه همکاري داشته اند.
اين همکاري ها در زمان خليفه سوم هم ادامه داشت؛ اما به سبب مسائل ويژه اين دوران، امام در برابر ناراضيان خليفه، نقش وساطت و ميانجيگري را به عهده داشته است و هنگام محاصره خانه خليفه، مشک هايي از آب را از طريق فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام براي خليفه فرستاد.
اين رفتارها، از روح بلند وحدت و يکپارچگي حکايت دارد که همواره (به ويژه در عصر حاضر) امت اسلامي سخت به آن نيازمند است. عملکرد امام علي عليه السلام ، سراسر اهتمام به مصالح اسلام و پايداري وحدت امت اسلامي بوده است.
وحدت و همبستگي مسلمانان، از مسائل بسيار مهم و اساسي بوده که کلام خدا و سنت نبوي، بر آن تأکيد فراوان کرده است.
نداي روح بخش و طراوت آفرين وحدت، زماني بر زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و اصحاب وفادارش جاري شد که زمزمه هاي تفرقه ريشه دار در آداب و عادات و کينه هاي ديرين جاهلي، به گوش مي رسيد.
با رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله زمينه مناسب براي بازگشت برتري هاي قومي و نژادي فراهم شد و نخستين شکاف ميان مسلمانان بر سر مسأله جانشيني پديد آمد. هر کدام به ادلّه گوناگوني در اين باره تمسک مي کردند. پس از ماجراي سقيفه و تعيين نخستين خليفه، بسياري از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله با همه اختلاف سليقه و بينشي که داشتند، به سبب مصالح اسلام و وحدت امت اسلامي سکوت اختيار کردند و مانع از هم پاشيدگي و تفرقه در جامعه اسلامي شدند.
امام علي عليه السلام براي حفظ وحدت مسلمانان، اطراف خويش از هر گونه حرکتي که به تضعيف اسلام و از هم پاشيدگي صفوف مسلمانان بينجامد، بر حذر مي داشت و از هيچ گونه مساعدت فکري با خلفا کوتاهي نکرد. گزارش تاريخي حاکي از آن است که مشاوره خلفا با علي عليه السلام در امور مهم، دستگاه خلافت را از لغزش اصولي باز داشت؛ به ويژه سازمان قضايي حکومت را بر استيفاي حقوق مردم وامي داشت.

ضرورت موضوع امروزه که استکبار جهاني با تمام توان، جهان اسلام را نشانه گرفته، و برخي کشورهاي اسلامي را عملاً تسخير و جولانگاه خود قرار داده، وحدت امت اسلامي را بيش از پيش ضرور ساخته است، و يگانه راه بيرون رفت از معضلات کنوني، وحدت و اتحاد مسلمانان خواهد بود.
قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز وحدت امت اسلامي را امري ضرور خوانده و بدان توصيه کرده است : و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا. همگي به ريسمان خداوند چنگ زنيد و پراکنده نشويد (آل عمران (3)، 103).
از ديدگاه امام صادق عليه السلام کسي که به اندازه يک وجب از جماعت مسلمانان دوري گزيند، رشته اسلام را از گردن خود پاره کرده است (کليني، ج 1، ص 405)؛ بنابراين وحدت و اتحاد، اوّلا ضرورت عقلي است. ثانيا آيات فراوان و احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز آن را اصل ضرور دانسته است.

هدف ايجاد وحدت و اتحاد پيروان مذاهب اسلامي و امت اسلام، از اهداف اصلي بحث مورد نظر است که با رعايت وتوجه به سيره و شيوه هاي برخورد امام علي عليه السلام با خلفا و مشاوره و مساعدت هاي گوناگون حضرت با آن ها، رسيدن به اين هدف مقدس، ممکن و آسان خوهد بود.

مفهوم شناسي از مباحث مطرح در مسائل گوناگون علمي و اجتماعي، تبيين مفاهيم و واژه هايي است که در آن ها به کار مي رود؛ از اين رو نخست لازم است برخي واژه ها تعريف شود.

أ. وحدت و اتحاد
1. معناي لغوي : وحدت در لغت عبارت است از يگانه شدن، يگانه بودن و اشتراک گروهي در يک مرام و مقصد، اشتراک همه افراد ملت در آمال و مقاصد که مجموعه اي واحد به شمار آيند (معين، ج 4، ص 4989).
اتحاد عبارت است از يکي شدن (1) (طريحي، ج 4 ص 476)، يگانگي کردن، يکرنگي، يکدلي، يک جهتي و هماهنگي.
2. معناي اصطلاحي : وحدت و اتحاد در اصطلاح عبارتند از اين که چند چيز با حفظ خاصيت شخصي خود، با هم يگانه و يکي شوند (سعيد بند علي، ص 14)؛ بنابراين، مقصود از وحدت واتحاد امت اسلامي، همبستگي و دست به دست هم دادن کليه مسلمانان با حفظ هويت مذهبي در برابر دشمنان مشترک است. امامان معصوم عليهم السلام نيز که حاکم منصوب و منصوص از طرف خداوند بر امت مسلمان بودند، با حاکمان زمانه خود در جهت حفظ وحدت تعامل و همکاري داشتند.

ب. تعامل
تعامل عبارت است از معامله کردن و داد و ستد مردم با يک ديگر (خليل، سيد حميد طبيبيان، ج1، ص595). بدين لحاظ، تعامل طرفيني است و حتما بايد دو نفر باشد، در غير اين صورت، تعاملي صورت نمي گيرد؛ البته قلمرو و گستره اي تعامل به داد و ستد اشياي مادي منحصر نيست، و کمک هاي فکري و علمي را نيز در بردارد.

پاسبان مصالح در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله ، جامعه نو بنياد اسلامي هر لحظه از ناحيه روم، ايران و منافقان تهديد مي شد. خطر امپراتور روم، پيوسته فکر پيامبر صلي الله عليه و آله را به خود مشغول مي ساخت و حضرت تا دم مرگ از فکر روم بيرون نرفت.
نخستين برخورد نظامي مسلمانان با ارتش روم که در سال هشتم هجرت در سرزمين فلسطين رخ داد، به شکست ارتش اسلام منتهي شد، و هر لحظه بيم آن بود که به مرکز اسلام حمله شود.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در سال نهم هجرت با ارتشي مجهز به سوي کرانه هاي شام حرکت کرد و سرانجام توانست حيثيت ديرينه خود را باز يابد (ابن هشام، ج 4، ص 28 11؛ طبري، ج 3، ص4236). اين پيروزي، پيامبر را قانع نکرد و چند روز قبل از بيماري خود، ارتش اسلام را به فرماندهي اسامه مأمور کرد تا به کرانه هاي شام برود (همان، ص 288؛ علي بن اثير، ج 2، ص 5؛ طبري، ج 3، ص 183).
خطر دوم، امپراتوري ايران بود. خسرو ايران پس از دريافت نامه پيامبر صلي الله عليه و آله از شدت ناراحتي، آن را پاره و سفير ايران را با اهانت بيرون کرد و به استاندار يمن نامه نوشت که پيامبر را دستگير کرده، در صورت امتناع او را بکشد (محمد ابن سعد، ج 1، ص 260؛ مجلسي، ج 20، ص 389)؛ ولي عمر او ديري نپاييد و خسرو پرويز در زمان پيامبر کشته شد.
خطر سوم، حزب منافق بود که افراد آن پيوسته به صورت ستون پنجم ميان مسلمانان مشغول کار و تلاش بودند تا آن جا که قصد جان پيامبر صلي الله عليه و آله را کرده، خواستند در راه تبوک به مدينه، حضرت را ترور کنند.
قدرت تخريبي منافقان به اندزه اي بود که قرآن کريم از آن ها در سوره هاي بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد صلي الله عليه و آله ، فتح، مجادله، حديد، منافقين و حشر ياد مي کند (آيت الله سبحاني، مباني حکومت اسلامي، ص 130، پي نوشت).
پس از رحلت جانکاه پيامبر اکرم، امت اسلامي بر سر مسأله خلافت و رهبري دچار اختلاف شديدي شدند. شيعيان بر اين باور بودند که پيامبر صلي الله عليه و آله در موارد بسياري به ويژه غدير خم، علي عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد؛ اما اهل سنت اعتقاد داشتند که حضرت فرد خاصي را براي چنين منصبي هنوز معيّن نفرموده است.
در هر صورت، در جريان سقيفه، عده اي پس از بحث و گفت وگوي فراوان، سرانجام خليفه اي را براي مسلمانان برگزيدند؛ در حالي که جمع بسياري از صحابه و نزديکان پيامبر صلي الله عليه و آله حضور نداشتند (2) و پس از آن، کشمکش ميان مسلمانان اوج گرفت و اسلام در چنين وضعي هر لحظه از ناحيه دشمان خارجي و داخلي تهديد مي شد.
امام علي عليه السلام که خود را در اين مسأله صاحب حق مي دانست، براي حفظ مصالح جامعه اسلامي از حق مسلّم خود دست برداشت و در برابر وضعيت پديد آمده سکوت اختيار کرد. اگر حضرت عليه السلام با توسل به قدرت و قيام مسلحانه براي گرفتن حق خود اقدام مي کرد، نتايج ذيل را به دنبال مي داشت :
1. در قيام مسلحانه، امام عليه السلام بسياري از ياران خود را که از دل و جان به امامت او معتقد بودند از دست مي داد. شهادت و جانفشاني در راه خدا امري مطلوب است؛ ولي با کشته شدن اين افراد باز حق به صاحبش باز نمي گشت.
2. افزون به از دست دادن بهترين عزيزان، قيام بني هاشم و ديگر ياران حضرت سبب مي شد تا بسياري از صحابه پيامبر که به خلافت امام راضي نبودند نيز کشته شوند و در نتيجه قدرت مسلمانان در مرکز تضعيف مي شد. اين گروه هر چند در مسأله رهبري در مقابل امام موضع گرفته بودند، در امور ديگر با حضرت اختلافي نداشتند و قدرتي در برابر شرک، مسيحيت و يهوديت به شمار مي رفتند.
3. بر اثر ضعف مسلمانان، قبايل دور دست که اسلام به طور کامل در انديشه آنان ريشه ندوانيده بود، به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پيوسته، صف واحدي تشکيل مي دادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبود رهبري صحيح در مرکز، چراغ توحيدي براي ابد به خاموشي مي گراييد (سبحاني، فروغ ولايت، ص 166).
امير مؤمنان خطر دشمنان و اين حقايق تلخ را از نزديک به خوبي حس کرده بود؛ بدين لحاظ براي حفظ مصالح، سکوت را بر قيام مسلحانه ترجيح داد.

حافظ وحدت وحدت امت اسلامي براي علي عليه السلام از اصول بسيار مهم و اساسي بود. حضرت، حکومت و رهبري را نيز براي حفظ اين اصل مي خواست و تمام مصيبت ها و رنج هاي زمانه را هم بدان سبب تحمل مي کرد.
هنگامي که علي عليه السلام مشغول تجهيز پيامبر صلي الله عليه و آله بود، عده اي در سقيفه براي انتخاب خليفه اجتماع کردند. ابوسفيان که شم سياسي نيرومندي داشت، زماني که خبر بيعت مردم را با ابوبکر شنيد، زمينه اختلاف مسلمانان را آماده تر ديد. افزون بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجران و انصار در پايتخت کشور اسلام، امري نمايان بود موضعگيري هاي انصار و مهاجران در جريان سقيفه که به طرح شعار «منا امير و منکم امير» شد، نشاني از زمينه اختلاف بين اين دو گروه بود.
به رغم اين که پيامبر صلي الله عليه و آله پيوسته براي ايجاد برادري و الفت بين مهاجران و انصار، فراوان کوشيد (انفال (8)، 63)، حس عصبيت و نژاد پرستي برخي افراد، باعث شد بعد از رحلت پيامبر گرامي، مهاجران و انصار دائم همديگر را به جنگ تهديد کنند.
ابوسفيان که زمينه اختلاف را به خوبي دريافته، و ابراز کرده بود که «إنّي لأَري عجاجة لا يطفؤها الاّ الدّم؛ طوفاني مي بينم که جز خون چيز ديگري نمي تواند آن را خاموش سازد» (ابن ابي الحديد مدائني، ج 2، ص 45؛ احمد بن عبد الرب اندلسي، ج 4، ص245؛ محمد بن جرير بن يزيد، ج 3، ص 209)، براي رسيدن به هدف شوم خود، «درِ خانه» امام علي عليه السلام را زد و به وي پيشنهاد کرد که «دستت را بده تا من با تو بيعت کنم و دست تو را در جايگاه خليفه مسلمانان بفشارم که اگر من با تو بيعت کنم، هيچ کس از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمي خيزد و اگر فرزندان عبد مناف با تو بيعت کنند، کسي از قريش از بيعت تو سر نمي پيچد و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروايي مي پذيرند» (ابن شهر آشوب، ص 77).
امير مؤمنان در اين لحظه جمله تاريخي خود را درباره ابوسفيان گفت : مازلت عدوا للاسلام و اهله؛ تو بر دشمني خود با اسلام باقي هستي (يوسف بن عبد البر قرطبي مالکي، ج 2، ص 690).
ابوسفيان ساکت ننشست و براي تحريک احساسات امام علي عليه السلام و يارانش اشعاري بدين مضمون سرود : نبايد در مقابل حق مسلّم تان که غارت شده است سکوت کنيد!
بني هاشم لاتطمعوا الناس فيکم و لا سيّما تيم ابن مرّة او عدي
فما الامر الا فيکم و اليکم و ليس لها الا ابو حسن علي
(ابن شهر آشوب، ص 87)
فرزندان هاشم! سکوت را بشکنيد تا مردم به ويژه قبيله هاي تيم و عدي در حق مسلّم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت به شما و به سوي شما است و براي جز حضرت علي کسي شايستگي ندارد.
علي عليه السلام که از هدف شوم ابو سفيان در ايجاد فتنه و آشوب براي خشکاندن نهال نوپاي اسلام وبازگرداندن جاهليت به خوبي آگاه بود، ضمن رد اين پيشنهاد به وي فرمود : تو به جز فتنه و آشوب، هدف ديگري نداري. تو مدت ها بدخواه اسلام بوده اي. مرا به نصيحت و سپاهيان تو نيازي نيست (طبري، ج 3، ص 209؛ ابن ابي الحديد، ج 2، ص 45؛ علي ابن اثير، ج 2، ص 7).
در نهج البلاغه نيز حضرت در پاسخ اين اقدام ابوسفيان و آگاه کردن مردم از عواقب بد اختلاف مي فرمايد : موج هاي فتنه را با کشتي هاي نجات بشکافيد. از ايجاد اختلاف و دو دستگي دوري گزينيد و نشانه هاي فخر فروشي را از سر برداريد. ... اگر سخن بگويم، مي گويند بر فرمانروايي حريص است و اگر خاموش بنشينم، گويند از مرگ مي ترسد. به خدا سوگند! علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بيش از علاقه کودک به پستان مادر است. اگر سکوت مي کنم، به سبب علم و آگاهي خاصي است که در آن فرو رفته ام و اگر شما هم مثل من آگاه بوديد، به سان ريسمان چاه، مضطرب و لرزان مي شديد (نهج البلاغه، خطبه 5).
عِلمي که حضرت از آن سخن مي گويد، آگاهي از نتايج وحشت آور اختلاف و دو دستگي مسلمانان است؛ زيرا حضرت به خوبي مي دانست که قيام براي احقاق حق، به قيمت از بين رفتن اسلام و بازگشت مردم به عقايد جاهلي، تمام مي شود؛ بدين جهت، ترجيح مي دهد براي حفظ اسلام و وحدت امت اسلامي سکوت کند.
در نامه اي هم که به مردم مصر نوشته، علت سکوت خود را همين مسأله بيان کرده است : به خدا سوگند! من هرگز گمان نمي کردم که عرب خلافت را از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بگيرد يا مرا از آن باز دارد. مرا به شگفتي وانداشت جز توجه مردم به ديگري [= ابوبکر] که دست او را براي بيعت مي فشردند؛ از اين رو من دست نگاه داشتم. ديدم گروهي از مردم از اسلام بازگشته اند و مي خواهند آيين محمد صلي الله عليه و آله را محو کنند. ترسيدم که اگر به ياري اسلام و مسلمانان نشتابم، در پيکر آن رخنه و ويراني مشاهده کنم که مصيبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگ تر از حکومت چند روزه اي است که به زودي مانند سراب يا ابر از ميان مي رود؛ سپس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را ياري کردم تا آن که باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام [و جامعه اسلامي [بازگشت (همان، نامه 62).
چنان که ملاحظه مي شود، در اين نامه حضرت تصريح مي کند که نخست خود را کنار کشيدم هنگامي که اسلام و امت اسلامي را در معرض خطر ديدم و با اين که حق من غصب شده بود، آن را ناديده گرفتم و به کمک دين و مسلمانان شتافتم.
حفظ وحدت امت اسلامي، براي جلوگيري از آسيب هاي ديني و ارتداد مسلمانان در سخنان ديگري از امام عليه السلام نيز جلوه گر است. حضرت مي فرمايد : قريش پس از پيامبر صلي الله عليه و آله ، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل به اين نتيجه رسيدم که صبر کردن [بر غصب حق خود [بهتر از ايجاد تفرقه بين مسلمانان و ريختن خون آن ها است. مردم تازه مسلمانند و کوچک ترين سستي دين را تباه مي کند و کوچک ترين فردي ممکن است دين را از بين ببرد (ابن ابي الحديد، ج 1، ص 308).
علي عليه السلام در روزهاي اوليه حکومت خود ضمن باز گفتن اوضاع پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله که حق شان تلف شده و در رديف توده بازاري ها قرار گرفته است فرمود : پس از پيامبر صلي الله عليه و آله حق ما را غصب کردند و در رديف توده بازاري ها قرار گرفتيم. چشم هايي از ما گريست و ناراحتي ها پديد آمد. به خدا قسم! اگر بيم وقوع فتنه ميان مسلمانان و بازگشت کفر و تباهي دين نبود، رفتار ما با آنان طور ديگري مي بود و با آن ها مي جنگيدم (همان، ص 307؛ شيخ مفيد، مصنفات، ج 13، ص 155).
حضرت نه تنها هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله مردم را از اختلاف باز داشت، بلکه در شوراي شش نفري نيز که بيعت عبدالرحمن با عثمان را نيرنگي بيش نمي دانست، بيعت کرد و عملاً جلو اختلاف مردم را گرفت و خطاب به اعضاي شورا فرمود : گرچه رهبري، حق من است و گرفتن آن ازمن، ظلم بر من شمرده مي شود، مادامي که کار مسلمانان رو به راه باشد و فقط به من جفا شود، مخالفتي نخواهم کرد (نهج البلاغه، خ 74؛ محمدبن جرير بن يزيد، ج 4، ص 228).
پيش از ورد به جلسه شورا، عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله از علي عليه السلام مي خواهد در جلسه حضور نيابد؛ زيرا نتيجه آن را که عثمان انتخاب خواهد شد، به طور قطع مي دانست. امام عليه السلام ضمن تأييد عباس در مورد نتيجه آن جلسه، پيشنهاد وي را رد کرد و فرمود : اني اکره الخلاف. من اختلاف را دوست ندارم (ابن ابي الحديد، ج 1، ص 191؛ احمد بن عبد الرب اندلسي، ج 4، ص 260).
روزي که علي عليه السلام دست روي دست گذاشته بود، بانوي گرامي حضرت، فاطمه عليهاالسلام ، او را به قيام دعوت کرد. در همان هنگام صداي مؤذن به نداي «اشهد ان محمد رسول الله» بلند شد. امام عليه السلام رو به همسر گرامي خود فرمود : آيا دوست داري اين صدا در روي زمين خاموش شود؟ فاطمه عليهاالسلام فرمود : هرگز. امام عليه السلام گفت : پس راه همان است که من پيش گرفته ام (ابن ابي الحديد، ج 11، ص 113).
در جنگ صفين مردي از قبيله بني اسد از امام عليه السلام پرسيد که قريش چگونه شما را از مقام خلافت کنار زد؟ حضرت از اين سؤال بي مورد او ناراحت شد؛ زيرا گروهي از سربازان او به خلفا اعتقاد داشتند و مطرح کردن چنين مسائلي در آن هنگام باعث دو دستگي ميان صفوف آنان مي شد؛ بدين لحاظ، امام عليه السلام پس از ابراز ناراحتي فرمود : به احترام پيوندي که با پيامبر صلي الله عليه و آله داري و به سبب اين که هر مسلماني حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مي گويم. رهبري امت از آن ما، و پيوند ما با پيامبر صلي الله عليه و آله از ديگران استوارتر بود؛ اما گروهي بر آن بخل ورزيدند و گروهي از آن چشم پوشيدند. داور ميان ما و آن ها خدا، و بازگشت همه به سوي او است (نهج البلاغه، خطبه 157)؛ بنابراين، امام علي عليه السلام براي حفظ اسلام و وحدت امت اسلامي سکوت کرد؛ زيرا به خوبي از خطرهايي که جامعه اسلامي و اسلام نو پا را تهديد مي کرد، آگاه بود؛ البته مقصود از سکوت امام عليه السلام ترک مبارزه مسلحانه است؛ و گرنه حضرت هيچ گاه از حق خود دست بر نداشته، در تمام دوران حکومت خلفا و پس از آن، دائم به آن، به صورت انتقاد اشاره مي کند (3) و گاهي هم با انجام اعمالي، ناخشنودي خود را بيان داشته (4) و البته از همکاري با آنان نيز کوتاهي نکرده است.

همکاري علي عليه السلام با خلفا پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله ، مشکلات بسياري بر دين نوپا هجوم آورد که غفلت از آن ها مي توانست اساس اسلام و جامعه اسلامي را با خطر مواجه سازد.
علي عليه السلام در اين برهه حساس تاريخي، بيشتر در تلاش بود تا وظيفه الاهي و انساني خود را در قالب مشاوره و همکاري هاي گوناگون فکري براي حفظ دين و ثبات جامعه اسلامي، به انجام رساند. او نمي توانست در برابر معضلات عمده اي که دامنگير اسلام و امت اسلامي شده، و بقا و حيات مسلمانان و دين تازه را به خطر انداخته بود، بي تفاوت بماند آن هم به بهانه اين که حق شان را گرفته اند.

تعامل علي عليه السلام با خليفه اول
أ. مشاوره سياسي
عده اي از فرصت طلبان، پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله در پي بازگشت به آيين پدران خود شدند. آنان از روزهاي اول پذيرش اسلام نيز متزلزل بودند. خليفه اول براي سرکوبي آنان به حمايت هاي بزرگان صحابه از جمله علي عليه السلام و بني هاشم نياز مبرم داشت؛ زيرا اگر علي در اين جهت به حمايت از خليفه برمي خاست، بسياري از مشکلات به سرعت قابل حل بود؛ چون علي عليه السلام صرف نظر از شخصيت و اعتبار و جايگاه خاص در جامعه، در رأس طايفه اي بزرگ و معتبري چون بني هاشم قرار داشت و بيشتر از وي پيروي و حمايت مي کردند.
بسياري از ياران امام علي عليه السلام از بزرگان صحابه بودند و در جامعه، مقبوليت و جايگاه ويژه اي داشتند. کساني مثل عمار ياسر، مقداد، ابوذر غفاري، سلمان و ... نمونه هاي از آن ها هستند. در صورت حمايت علي عليه السلام از خليفه، به طور طبيعي خيل عظيمي از اين دسته به همراه قبايل و طوايف خود مي توانستند اهرم و قدرت قابل توجهي براي خليفه به شمار آيند؛ البته پس از حضور محتاطانه امام علي عليه السلام در صحنه، پيروان و شيعيان حضرت نيز تا آن جا که حمايت از اسلام را با ورود محتاطانه علي عليه السلام به صحنه واجب دانستند، به ميدان فعاليت آمده، در نابودي مرتدان نقش بسزايي ايفا کردند؛ چنان که مؤلف تاريخ الرّده از حذيفة بن يمان و عدي بن حاتم طايي (از ياران علي عليه السلام ) که مي کوشيدند از ارتداد قبايل خويش جلوگيري کنند، نام برده است (کلاعي البلنسي و هذبه، اقتبسه من الاکتفا، خورشيد احمد فاروق، ص 17).
ديگر ياران علي عليه السلام از جمله عبدالله بن مسعود، طلحه و زبير نيز از کساني بودند که از سوي خليفه اول بر دروازه هاي مدينه گماشته شده بودند تا به دفاع از شهر در مقابل تهاجم قبايل مرتدان بپردازند، و هنگامي که به مرتدان شبانه به مدينه هجوم بردند، آنان جوانمردانه به دفاع از مدينه پرداختند (همان، ص 5).
از همه مهم تر پيشنهاد خيرخواهانه امام علي عليه السلام به خليفه است. زماني که وي جهت نبرد با مرتدان مسلّح، سوار بر اسب در ذوالقصه (محلي واقع در يک ميلي مدينه) موضع گرفته بود، علي عليه السلام او را از اين تصميم جدي منصرف ساخت و گفت اگر خليفه خود به جنگ آنان رفته، از منطقه خارج شود، نظم و انضباط هرگز به قلمرو جامعه اسلامي باز نخواهد گشت. ابوبکر نصيحت و پيشنهاد حضرت را پذيرفت و خالد بن وليد را به نبرد با اهل ردّه فرستاد (ابن کثير القرشي الدمشقي، ج 6، ص 315).

ب. مشاوره نظامي
بيش از يک سال از دوران خلافت ابوبکر، نبرد با مرتدان، پيامبران دروغين (5) و مانعان زکات (6) سپري شد. ابوبکر پس از ختم غائله ردّه که يک سال بيشتر زنده نماند نتوانست به فتوحات همانند دوران پس از خود دست يابد و لشکرکشي وي فقط در مصاف با روميان در شام و سوريه خلاصه شد؛ البته خليفه به خوبي از تجربه و مهارت جنگي، فداکاري و شجاعت هاي علي عليه السلام آگاه بود و مي دانست که نقش سرنوشت ساز او در نبرد با کافران از وي مرد جنگي تمام عيار و بلامنازع ساخته است و نمي شود از نقش مؤثر او غافل بود. از طرفي، عدم شرکت او در جنگ ها و فتوحات و انزواي وي مي توانست در جامعه سؤال برانگيز باشد که «چرا علي با کافران مثل روم، بي تفاوت يا منزوي است؟» به طور قطع براي همه روشن بود که ترس او از مرگ (7) يا سستي و کاهلي از جهاد، عامل اين مسأله نبوده است؛ پس چه چيزي مي تواند پيکارگر و قهرمان صحنه هاي نبرد را اين گونه به انزوا کشانده باشد؟! اين پرسشي بود که براي جامعه آن روز مي توانست مطرح باشد؛ بدين سبب، خليفه و يارانش مي کوشيدند با ورود و شرکت دادن علي عليه السلام در جنگ و فتوحات، از يک طرف ميداني براي طرح چنين ابهامي فراهم نسازند و از طرف ديگر، با ورود علي عليه السلام به عرصه جنگ و فتوحات، اعتبار و مشروعيت چنين اقدامي را در اذهان بسياري از هواخواهان، به ويژه بني هاشم مستحکم کنند.
فتوحات و گسترش اسلام در سرزمين هاي ديگر، خواست و مطلوب هر مسلمان است و علي عليه السلام در اين نبردها و فتوحات شخصا حضور نيافت و فقط به مشاوره و کمک فکري در اين خصوص پرداخت.
قزويني مي گويد : به حل و عقد احکام شريعت و حل مشکلات و بيان معضلات جامعه براي حفظ شريعت اسلام در مدينه پرداخت (قزويني رازي، سيد جلال الدين محدث، ص 310).
طبق گزارش هاي تاريخي، پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله و پس از آن که فضاي سياسي مدينه که دچار بحران شده بود، به آرامش گراييد و ابوبکر زمام امور را به دست گرفت، خليفه در اجراي فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله در نبرد با روميان به طور کامل دو دل بود. با گروهي از صحابه مشورت کرد و هر يک نظري داد که او را قانع نکرد. سرانجام با علي عليه السلام به مشورت پرداخت و حضرت او را بر اجراي دستور پيامبر صلي الله عليه و آله تشويق کرد و افزود که اگر با روميان نبرد کند، پيروز خواهد شد. خليفه از تشويق امام خرسند شد (ابن عساکر علي بن حسن الشافعي، ص 444؛ ازدي بصري، تصحيح وليام ناسيولينس، ص 3)؛ سپس به مردم رو کرد و گفت : اي مسلمانان! اين علي وارث علم پيامبر است. هرکه در راستي او شک کند، منافق است. سخن او، مرا در جهاد با روم تحريص و تشويق کرد و دل مرا بسيار شاد ساخت (ابن اعثم کوفي، ج 1، ص 97).
در اين نبرد جانانه، سپاه اسلام با تلاش ها و فداکاري هاي فراوان که تعدادي از ياران علي عليه السلام نيز در آن حضور داشتند، به پيروزي بزرگي دست يافت.

ج. همکاري علمي
مناظره با دانشمندان يهود
پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله و روي کار آمدن ابوبکر در جايگاه خليفه، گروه هايي از دانشمدان يهود و نصارا براي تضعيف روحيه مسلمانان به مرکز اسلام روي آورده، پرسش هاي علمي خود را ازخليفه مطرح مي کردند.
از جمله، گروهي از احبار يهود وارد مدينه شدند و به خليفه گفتند : در تورات چنين مي خوانيم که جانشينان پيامبران، دانشمندترين امت آن ها هستند. اکنون که شما خليفه پيامبر خود هستيد، پاسخ دهيد که خدا کجا است : آيا در آسمان ها است يا در زمين؟
ابوبکر پاسخي گفت که آن گروه را قانع نساخت. او براي خدا مکاني در عرش قائل شد که انتقاد دانشمندان يهودي را در پي داشت و گفتند : در اين صورت، بايد زمين از خدا خالي باشد! در اين لحظه حساس، علي عليه السلام به داد اسلام رسيد و آبروي جامعه اسلامي را حفظ کرد و فرمود : مکان ها را خداوند آفريد و او بالاتر از آن است که مکان ها بتوانند او را فراگيرند. او همه جا هست؛ ولي هرگز با موجودي تماس و مجاورتي ندارد. او بر همه چيز احاطه عملي دارد و چيزي از قلمرو تدبير او بيرون نيست (شيخ مفيد، الارشاد، ص 108، الباب الثاني، فصل 58).
امير مؤمنان در اين پاسخ عالمانه، با روشن ترين برهان، بر پيراستگي خدا از محاط بودن در مکان استدلال کرد و دانشمندان يهودي را چنان غرق در شگفتي کرد که بي اختيار به حقانيت گفتار علي عليه السلام و شايستگي او براي خلافت اعتراف کردند.
نقل است که شخصي يهودي واردمدينه شد و سراغ رهبر مسلمانان را گرفت. مردم وي را نزد ابوبکر آوردند. وي رو به خليفه کرد و گفت : من از تو چند سؤال دارم که پاسخ آن را جز پيامبر يا وصي او نمي داند؛ آن گاه سه سؤال مطرح کرد : 1. آن چيست که خدا ندارد؟ 2. آن چيست که در بارگاه خداوند نيست؟ 3. آن چيست که خدا نمي داند؟ ابوبکر که پاسخي نداشت گفت : اين سؤال ها را دشمنان و منکران خدا مطرح مي کنند؛ آن گاه تصميم گرفت او را شکنجه کند. ابن عباس که در جلسه حضور داشت اعتراض کرد و گفت : «شما با اين مرد عادلانه برخورد نکرديد. يا پاسخ او را بدهيد يا او را نزد علي عليه السلام ببريد».
ابوبکر و حاضران در جلسه نزد علي عليه السلام آمدند و خليفه به امام عليه السلام گفت : اين يهودي سؤالات کفرآميزي را مطرح مي کند. حضرت در پاسخ سؤالات وي فرمود : آنچه خدا نمي داند، سخن شما يهوديان است که مي گوييد : «عزير» پسر خدا است. خدا فرزندي ندارد و چنين پسري را براي خود نمي شناسد. آنچه در بارگاه الاهي وجود ندارد، ظلم به بندگان خويش است و آنچه خدا ندارد، شريک است.
در اين هنگام، يهودي شهادتين را بر لب جاري و امام عليه السلام را وصي پيامبر معرفي کرد. ابوبکر و مسلمانان نيز علي عليه السلام را «مفرج الکرب» (برطرف کننده اندوه) ناميدند (محمد بن دريد ازدي، ص 44).

د. همکاري قضايي
امام علي عليه السلام در دوران خلافت خليفه اول درباره مسائل قضايي نيز کوتاهي نکرد و به ياري اسلام شتافت که اين جا به نمونه هايي اشاره مي شود :
نقل شده است که در زمان خلافت ابوبکر، مردي را به اتهام شرب خمر نزد وي بردند. مرد به گناه خويش اقرار کرد و گفت : «در جايي زندگي مي کنم که نوشيدن خمر و خوردن مردار را حلال مي شمرند و اگر مي دانستم حرام است، نمي نوشيدم». خليفه از عمر بن خطاب درباره حکم او پرسيد. عمر گفت : «مشکلي است که جز ابوالحسن کسي آن را حل نتواند کرد»؛ آن گاه هر سه روانه خانه امام عليه السلام شدند.
امام فرمود : کسي را همراهش بفرستيد تا او را به مهاجران و انصار نشان دهد و معلوم شود که آيا کسي آيه تحريم شراب را براي او خوانده است يا نه». آنان چنين کردند و چون کسي از مهاجران و انصار به خواندن آيه تحريم شراب بر او شهادت نداد، رهايش کردند (محمد بن حسن طوسي، ج 10، ص108، کتاب الحدود، ح359).

علي عليه السلام در دوران خليفه دوم
گسترش آيين اسلام و حفظ کيان جامعه اسلامي، از اهداف بزرگ و بلند امام علي عليه السلام بود. وي خود را وصي بر حق و منصوص پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله مي دانست و در عين حال که مي ديد حق مسلّمش به يغما رفته و کرسي خلافت غصب شده است، هرگاه گرهي در کار خلافت پديد مي آمد، با فکر و نظر بلند خود، آن را مي گشود و همانند دوران خليفه اول، در دوران خليفه دوم نيز مشاور و گره گشاي بسياري از معضلات نظامي، سياسي، علمي، قضايي، اقتصادي و ... بود.

أ. همکاري نظامي جنگ ها و فتوحات در دوران خليفه دوم، دامنه گسترده تري داشت، نقش علي عليه السلام در مقايسه با دوران خليفه اول در اين خصوص محسوس تر بود. با توجه به دلاوري ها و تجربيات جنگي علي عليه السلام خليفه دوم نمي توانست از راهنمايي ها و همکاري هاي او غافل بماند. او مي دانست که علي عليه السلام به طور مستقيم به همکاري و شرکت در جنگ ها حاضر نيست؛ ولي براي استفاده از مشورت ها و همکاري هاي فکري او مي کوشيد. و حضرت نيز از آن جا که درباره سرنوشت مسلمانان و اسلام نمي توانست بي تفاوت باشد، فقط در قالب مشورت و ارائه انديشه هاي خويش او را ياري مي کرد که به مواردي از مشورت ها و همکاري هاي فکري حضرت با خليفه دوم اشاره مي شود :

1. نبرد جسر
در اين نبرد، مسلمانان شکست خوردند. خليفه دوم مسلمانان را فراخواند و آنان را به جهاد ترغيب کرده، با اصحاب از جمله علي عليه السلام به مشورت پرداخت که «آيا خود به کمک سپاه برود يا کسي را بفرستد؟» علي عليه السلام نظر داد که خليفه خود به نبرد نرود (مسعودي، ج 2، ص 318319).

2. جنگ با روميان
در زمان روبه رو شدن سپاه اسلام با سپاه هراکيلوس (قيصر روم) ابو عبيده، طي نامه اي، از خليفه کسب تکليف و تقاضاي نيروي امداد کرد. خليفه دوم ميان بزرگان صحابه به مشورت نشست و از علي عليه السلام در اين مورد نظر خواست. علي عليه السلام به خليفه گفت : به ابو عبيده [= فرمانده سپاه] اعلام کن مقاومت کند که پيروزي نصيب مسلمانان خواهد شد (واقدي، ص 108).

3. نبرد بيت المقدس
در جنگ و فتح بيت المقدس نيز خليفه دوم، با اصحاب، از جمله امام علي عليه السلام به مشورت پرداخت. از شنيدن سخنان علي عليه السلام و مشورت با او شاد شد و به اصحاب گفت : من جز به مشورت و سخن علي رفتار نخواهم کرد و او را در مشورت مي ستايم و پيشاني اش را سفيد مي بينم (همان، ص 148).

4. جنگ خراسان
در جنگ خراسان، امام علي ويژگي ها و امتيازات يک يک شهرهاي خراسان را برشمرد و خليفه دوم را به فتح آن جا تشويق کرد (ابن اعثم، ج 2، ص 78).

نقش پيروان علي عليه السلام در جنگ ها
نقش مؤثر ياران و پيروان علي عليه السلام در نبردهاي عصر خليفه دوم، برجستگي ويژه اي دارد. پيروزي اسلام در فتح سرزمين هاي مجاور، مرهون کوشش هاي بي وقفه و فرماندهان دلير و ياران حضرت بود؛ البته حضور مستقيم ياران علي عليه السلام درنبردهاي فاتحانه بدون اجازه پيشوا و رهبرشان نبود؛ چنان که سلمان فارسي از سوي خليفه به حکومت مدائن گماشته شد و او نپذيرفت تا اين که علي عليه السلام به او اجازه داد (مرتضي عاملي، فصلنامه تاريخ، س اول، ش 3، ص 378).
مالک اشتر در جنگ قادسيه حضور داشت (دينوري، ص 120) و «آمد» و «نصيبين» به دست او فتح شد (ابن اعثم، ج 1، ص 34). حذيفة بن يمان، در جنگ نهاوند جزو فرماندهان سپاه بود (ابن عثمان ذهبي، ج 1، ص 25). به روايت دينوري، او پس از نعمان بن مقرن، فرماندهي سپاه اسلام را به عهده گرفت (احمد بن داوود دينوري، ص 135). عمّار ياسر در فتح مصر، فرماندهي سواره نظام را به عهده داشت (ابن اعثم، ج 2، ص 36). او در فتح ديار بکر نيز به اتفاق مقداد بن اسود حضور يافت (همان، ص59). هاشم بن عتبه مرقال، برادرزاده سعد بن ابي وقاص و از ياران باوفا و فداکار علي عليه السلام بود. وي به فرماندهي سپاه پنج هزار نفره در عصر خليفه دوم منصوب شد و در فتح بيت المقدس نيز حضور يافت (واقدي، ص 144). او در فتح آذربايجان، در رأس گروهي از سپاهيان قرار داشت (طاهر بن مطهر مقدسي، ج 5 ص 182). جرير بن عبد الله بجلي در جنگ قادسيه جزو فرماندهان سپاه بود و در جلولاء نيز حضور يافت و در حمله به عراق و حيره، فرماندهي سپاه به عهده او قرار داشت (احمد بن يعقوب، ج2، ص 120)؛ البته حضور ياران علي عليه السلام در جنگ هاي زمان خلفا به سبب علاقه آنان براي گسترش و توسعه اسلام در خارج از مرزهاي کشور اسلامي بوده است.

ياران علي عليه السلام و حکومت
حضور برخي ياران علي عليه السلام در صحنه سياسي و امور حکومتي در جهت حفظ وحدت، به اجازه رهبرشان امام علي عليه السلام فعالانه بوده است؛ چنان که سلمان فارسي پس از فتح مدائن به وسيله سعد بن ابي وقاص، از طرف خليفه به ولايت و حکومت مدائن منصوب شد (ابن اعثم کوفي، ج 1، ص 286)، و خليفه عمار ياسر را به ولايت کوفه گماشت (طاهر بن مطهر مقدسي، ج 5، ص 180).

حضور علي عليه السلام در حکومت
وحدت امت اسلامي براي علي عليه السلام چنان مهم بود که خليفه دوم هنگامي که مي خواهد مدينه را به مقصد رسيدگي به امور مهم مسلمانان ترک گويد، علي عليه السلام را جانشين خود در مدينه قرار مي دهد و مردم را به پيروي از وي ملزم مي کند. با اين که امام علي عليه السلام حقش را غصب شده مي بيند، درباره آنچه به وحدت و سرنوشت امت اسلامي مربوط مي شود، کوتاهي نمي ورزد؛ بنابراين، امام علي عليه السلام در طول خلافت عمر بن خطاب سه بار به جانشيني وي در مدينه و اداره اين شهر منصوب شده است :
1. يکي از مواردي که خليفه علي عليه السلام را به طور رسمي در مدينه جانشين خود کرد، هنگامي بود که به حرکت به سوي شام تصميم گرفت. (8) خليفه در اين زمان ميان لشکريان مدينه خطبه اي را قرائت کرد و پس از حمد خدا گفت : ايها الناس إني خارج الي الشام للامر الذي قد علمتم، ولو لا أني اخاف علي المسلمين لما خرجت، و هذا علي بن ابي طالب رضي الله عنه بالمدينه، فانظروا ان حزبکم امر عليکم به و احتکموا اليه في امورکم واسمعوا له و اطيعوا، أفهمتم ما امرتکم به؟ فقالوا : نعم سمعا و طاعة (احمد بن اعثم کوفي، ج 1، ص 225).
اي مردم! من به سوي شام مي روم و اگر ترس از تهديد و خطر براي مسلمانان نبود، هرگز از مدينه خارج نمي شدم. اين علي بن ابي طالب در مدينه است. به سوي او نظر کنيد و من امر شما را به او مي سپارم و او حاکم ميان شما است. حرف او را بشنويد و از او اطاعت کنيد. آيا دانستيد آنچه را به شما گفتم؟! مردم همه گفتند : بله شنيديم و اطاعت مي کنيم.
2. مورد ديگر زماني اتفاق افتاد که خليفه پس از مشورت با علي عليه السلام در خصوص اعزام لشکريان براي کمک به سپاه مسلمانان در نبردهاي قادسيه و جسر، تصميم به خروج از مدينه گرفت؛ بدين سبب علي عليه السلام را در مدينه جانشين خود ساخت. (9)
3. مورد ديگر اين است که خليفه پس از مشورت با علي عليه السلام تصميم گرفت خود به بيت المقدس برود تا شرط صلح اهالي اين شهر را که جز با آمدن خليفه به بيت المقدس صورت نمي گرفت، برقرار سازد.در اين زمان، خليفه امام علي عليه السلام را در مدينه جانشين خود ساخت؛ سپس جهت سفر به فلسطين عازم شد (واقدي، ص 149).
آنچه تاکنون در مورد حضور موقت علي عليه السلام در حکومت ملاحظه شد، طبق منابع معتبر اهل سنت بود. برخي مورخان شيعه مثل شريف رضي نيز مسأله حضور موقت علي عليه السلام را در حکومت به نحوي ذکر کرده است : هنگامي که خليفه به سوي شام مي رفت، عباس نيز همراه او بود. خليفه به عباس گفت : شايد تو گمان مي کني در اين امر از من محق تر هستي؟ عباس نيز پاسخ داد : محق تر از من و تو کسي است که در مدينه جانشين تو شده است؛ همان که ما را با شمشير زد تا به اسلام گرويديم؛ يعني علي بن ابي طالب (شريف رضي، ص 77).

ب. مشاوره سياسي خليفه دوم در امور سياسي نيز به ارشادات علي عليه السلام نياز داشت. ژرف نگري و خيرانديشي علي عليه السلام در امور گوناگون از جمله مشورت هاي سياسي، باعث تقويت و استحکام جامعه اسلامي مي شد.
1. نقل شده است که برخي دانشمدان اظهار مي کرده اند : عجم يعني اهل شهرهاي همدان، ري، اصفهان، نهاوند و ... به شهرهاي يک ديگر نامه فرستاده اند که پيامبر صلي الله عليه و آله از دنيا رفت. پس از او ابوبکر که حاکم آنان بود نيز هلاک شد. بعد از او، عمر که عمر طولاني خواهد داشت شهرهاي شما را مورد تجاوز قرار مي دهد. لشکريان عمر را از شهرهاي تان بيرون برانيد و با آنان به نبرد برخيزيد.
عمر، پس از شنيدن اين خبر هراسان به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و با گروهي از مهاجر و انصار مشورت کرد. هر يک به گونه اي سخن گفت و خليفه قانع نشد. سرانجام علي عليه السلام فرمود : من چنين رأي مي دهم که مردم شام، يمن، مکه و مدينه را از جايش حرکت ندهي و به مردم بصره هم بنويسي که سه گروه شوند : گروهي از آنان براي نگهباني از زنان و فرزندان خود در بصره بمانندو گروهي ديگر بر سر اهل ذمّه باشند تا عهد شکني نکنند و گروهي ديگر به کمک برادران خويش روند. عمر گفت : آري رأي درست و صواب همين است . من دوست دارم پيرو اين رأي بمانم و پشت سر هم سخنان علي عليه السلام را بر زبان جاري مي کرد و با شگفتي آن سخنان [حکيمانه] را رديف مي کرد (شيخ مفيد، الارشاد، الباب الثاني، فصل 60).
2. خليفه پس از فتح مدائن در ربيع الاول سال شانزدهم هجرت، تصميم به ثبت تاريخ گرفت. سرانجام خليفه نظر امام علي عليه السلام را پذيرفت و تاريخ را از هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله مقرر کرد (ابن عساکر، ج1، ص 36؛ حاکم نيشابوري، ج 2، ص 14).

ج. مشاوره اقتصادي بدون شک، درايت و بينش امام علي عليه السلام از تمام اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بيشتر بوده است؛ از اين رو خلفا در موارد متعددي که دچار مشکل مي شدند، به حضرت رجوع کرده، راه حل نهايي را از او مي خواستند. از آن جمله معضلات اقتصادي و اراضي حکومت و جامعه بود که خليفه با مراجعه به علي عليه السلام و مشاوره با وي، به حقيقت رهنمون مي شد.
1. ميزان دريافت از بيت المال : فردي که در جامعه مسؤوليت رهبري را به عهده مي گيرد، براي او حقوقي را در نظر مي گيرند که صرف تأمين زندگي وي شود.
عمر در عصر خلافت، با صحابه از جمله امام علي عليه السلام در اين موضوع مشورت کرد و سرانجام ديدگاه حضرت را پذيرفت که فرمود : به ميزاني که زندگي خود و خانواده ات تأمين شود، از بيت المال بردار (ابن ابي الحديد، ج 12، ص 220؛ ابوالفرج جوزي، ص 97).
2. مصرف جواهر کعبه : عمر مي خواست جواهرات کعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. امام عليه السلام فرمود : چون پيامبر صلي الله عليه و آله به آن ها دست نزده است تو نيز به آن دست نزن! عمر سخن حضرت را پذيرفت و شعار «لو لاک لافتضحنا» سر داد (اميني، ج 1، ص 177؛ سيد محسن امين، ج 1، ص436).
3. تقسيم سرزمين هاي عراق : خليفه دوم در مورد سرزمين هاي حاصلخيز اطراف کوفه که در دست مسلمانان قرارگرفته بود، نظر علي عليه السلام را جويا شد. حضرت به او فرمود : اگر زمين ها را بين ما نسل کنوني مسلمانان تقسيم کني، براي مسلمانان آينده سودي ندارد؛ ولي اگر در دست صاحبان آن ها باقي گذاري تا در آن کار کنند و به دولت اسلامي ماليات بپردازند، براي هر دو نسل کنوني و آينده مفيد خواهد بود. خليفه دوم با جمله «اين نظر بسيار خوبي است»، موافقت خود را اعلام کرد (احمد ابن يعقوب، ج 2، ص 151).

د. علي عليه السلام و امور ديواني علي عليه السلام در اين دوران در پاره اي امور ديواني به ارائه راهنمايي ها و پاسخگويي به معضلات مورد ابتلاي خليفه هم مي پرداخته است که نمونه هايي ذکر مي شود :
1. زني ديوانه را که زنا کرده بود، نزد عمر آوردند. وي پس از مشورت با مردم، دستور داد او را رجم کنند. امام عليه السلام پس از آگاهي از اين حادثه دستور داد، زن را بر گردانند و خود نزد عمر آمد و فرمود : آيا نمي داني که قلم تکليف از سه طايفه برداشته شده است : از مجنون تا بهبود يابد. از خوابيده تا بيدار شود و از کودک تا بالغ گردد! عمر در حالي که تکبير مي گفت، دستور داد زن را باز گردانند وحدي بر او جاري نسازند (محمد اوس قلعه چي، ج 1، ص 29).
2. نقل شده است : زني را که در حال عده ازدواج کرده بود، نزد عمر آوردند. او مهر زن را ستاند و به بيت المال سپرد و دستور داد زن و مرد براي هميشه از يک ديگر جدا شوند و به کيفر رسند. امام عليه السلام اين داوري را نادرست خواند و فرمان داد از يک ديگر جدا شوند و زن عده اول را کامل کند و سپس عده ديگري براي ازدواج دوم بگيرد و شوهر دوم را به دليل نزديکي با زن به پرداخت مهر المثل مکلف کرد (بيهقي، ج 11، ص 436).
3. عمر شارب الخمر را با چهل ضربه شلاق حد مي زد تا اين که شراب خواري رواج يافت. با اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله در اين زمينه مشورت کرد. علي عليه السلام نظر داد که شراب خوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنين استدلال کرد : شخص شراب خوار مست شده و عقل خود را از دست مي دهد و در اين هنگام هذيان خواهد گفت و به تهمت زدن به ديگران خواهد پرداخت؛ پس مجازات او به ميزان مجازات افترا خواهد بود. خليفه دوم نظر امام عليه السلام را پذيرفت و از آن به بعد، حد شارب الخمر به ميزان 80 ضربه معيّن شد (محمد ابن ابي يعلي، الفرا، ص 228).

ه . علي عليه السلام مرجع علمي گسترش اسلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و گذشت زمان باعث شد تا مسلمانان با برخي پديده هاي تازه روبه رو شوند که حکم آن ها در قرآن و روايات پيامبر صلي الله عليه و آله وجود نداشت. مسلمانان در حل چنين مسائلي با مشکلاتي مواجه شدند. برخي از اصحاب دربرخورد با اين گونه موارد به جاي تمسک به قرآن و روايات به ظن و گمان يا به رأي خود عمل مي کردند. علي عليه السلام که اعلم امت اسلام و دروازه شهر علم پيامبر صلي الله عليه و آله بود (متقي هندي، ج 11، ص 600 و 614؛ به ابن ابي الحديد، ج 7، ص 218؛ محمدباقرمجلسي، ج 3، ص 118)، به کمک خلفا از جمله عمر که از حل پديده هاي تازه ناتوان مي شد، مي شتافت و حکم الاهي را بيان مي کرد تا آن جا که شعار « لو لاعلي لهلک عمر» (اميني، ج 3، ص 97) شنيده شد.
تاريخ، بسياري از همياري هاي امام علي عليه السلام را در اين باره بيان کرده، و از زبان معاويه نيز آمده است که هرگاه براي عمر مشکلي پيش مي آمد، نزد علي عليه السلام مي رفت (همان، ص 98؛ احمد طبري، ص79) و حضرت نيز عالمانه پاسخ مي داد؛ البته خلفا از پرسيدن احکام شرعي از امام عليه السلام ابايي نداشتند تا آن جا که گاهي در حضور مردم از امام عليه السلام سؤال کردند و پاسخ مي گرفتند و حتي دربرخي موارد، مورد سرزنش اطرافيان قرار مي گرفتند؛ براي مثال، دو نفر، از خليفه دوم در مورد طلاق پرسيدند. عمر به عقب نگريست و پرسيد : «اي علي! نظر تو در اين مورد چيست؟ » امام عليه السلام با دو انگشت خود اشاره کرد و به اين وسيله پاسخ داد. عمر جواب امام عليه السلام را به پرسشگران رسانيد آن ها اعتراض کردند که «ما از تو مي پرسيم، آن گاه تو از ديگري مي پرسي؟» عمر گفت : آيا پاسخ دهنده را مي شناسيد؟ وي علي بن ابي طالب عليه السلام است و من از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم که ايمان علي عليه السلام از وزن آسمان ها و زمين سنگين تر است (مجلسي، ج 40، ص 119).
گروهي از عالمان يهود در زمان عمر به مدينه آمده، گفتند : « ما سؤال هايي داريم که اگر جواب ما را دادي روشن مي شود اسلام حق، و محمد صلي الله عليه و آله پيامبر خدا است؛ و گرنه معلوم مي شود اسلام باطل است». قفل آسمان چيست؟ کليد آسمان ها چيست؟ کدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ کدام کس قوم خود را ترسانيد، ولي از جن و انس نبود؟ و چند سؤال ديگر. عمر که پاسخي نداشت، سر به زير انداخت و گفت : « بر عمر عيب نيست که از وي سؤالي بشود و چون پاسخ آن را نداند، بگويد نمي دانم». عالمان يهود حرکت کرده، گفتند : «معلوم شد اسلام باطل است». سلمان که شاهد جريان بود، نزد علي عليه السلام آمد و با شعار «أغث الاسلام» از حضرت کمک خواست. علي عليه السلام لباس پيامبر صلي الله عليه و آله را به تن کرد و به مسجد آمد. چون نظر عمر به امام عليه السلام افتاد، بلند شده و گفت : « هرگاه مشکلي پيش آيد، نزد تو مي آيند». امام عليه السلام با عالمان يهود شرط کرد که اگر جواب آن ها را مطابق تورات داد، مسلمان شوند. آن ها نيز پذيرفتند. امام عليه السلام فرمود : قفل آسمان ها شرک است که عمل انسان با وجود آن بالا نمي رود و قبول نمي شود و کليد آن شهادتين است. قبري که صاحب خود را حمل مي کرد، همان ماهيي است که يونس را بلعيد و موجودي از غير جن و انس که قوم خود را ترسانيد، مورچه اي است که به مورچه ديگر گفت : به لانه ها وارد شويد تا سليمان و سپاهش شما را پايمال نکند. هر سه تن از عالمان يهود ايمان آورده، علي عليه السلام را اعلم امت اسلامي معرفي کردند (اميني، ج 6، ص 154).

امام علي عليه السلام و خليفه سوم
همکاري هاي علمي و فکري امام علي عليه السلام با خلفا، فقط به دوران خلافت خليفه اول و دوم خلاصه نشد. حضرت که تمام کوشش او وحدت و حفظ جامعه نوبنيان اسلامي بود، نيازهاي علمي و سياسي اسلام و مسلمانان را در زمان خليفه سوم نيز بر طرف مي کرد و خليفه سوم هم پيوسته از افکار و راهنمايي هاي امام علي عليه السلام بهره مند شد. اين جا برخي از همکاري هاي امام علي عليه السلام با خليفه سوم بيان مي شود.

أ. پناهگاه علمي امام علي عليه السلام به گسترش اسلام در جهان و تثبيت بنيان آن در داخل کشور اسلامي مي انديشيد و با آشنا ساختن مردم با معارف و احکام الاهي به دفاع از اسلام نو پا مي پرداخت؛ از اين رو هرگاه خليفه سوم دست نياز به سوي امام علي عليه السلام مي گشود، حضرت او را ياري مي کرد.
شخصي نزد عثمان آمد و از وي درباره خريدن دو کنيز و آميزش با هر دوي آن ها که با هم خواهر هستند پرسيد. عثمان در پاسخ گفت : يک آيه قرآن، آن را مجاز مي داند در حالي که آيه ديگر، آن را تحريم کرده است. گر چه دوست ندارم به چنين کاري دست زنم، حلال بودن آن بر حرمت آن ترجيح دارد. آن شخص از مجلس بيرون آمد و در راه با امام علي عليه السلام روبه رو شد و همين مطلب را از حضرت پرسيد و حضرت پاسخ داد : من تو را از اين کار بر حذر مي دارم. اگر حکومت در دست من باشد و تو يا شخصي ديگري را بيابم که مرتکب آن شود، او را مجازات خواهم کرد (بيهقي، ج 7، ص164؛ قرطبي، ج 5، ص 117؛ سيوطي، ج 2، ص 136، زمخشري، ج 1، ص518؛ ابن حزم، ج 9، ص 133؛ فخر رازي، ج 10، ص 36؛ شيخ مفيد، الارشاد، الباب الثاني، فصل 60).
ظاهر آيه قرآن کريم «حرمت عليکم امهاتکم و بناتکم ... و ان تجمعوا بين الاختين» (نساء (4)، 23) آميزش با دو کنيز که با همديگر خواهر باشند را تحريم مي کند؛ زيرا عموم و اطلاق آيه، انسان آزاد و برده را شامل مي شود؛ به همين جهت، امام علي عليه السلام سؤال کننده را از ارتکات آن بر حذر داشت. صحابه و فقيهان نيز بر حرمت آن تأکيد مي ورزيدند (فخر رازي، ج 10، ص 3637؛ سيوطي، ص137؛ قرطبي، ص 117).
حال ببينيم مقصود عثمان از آيه تحليل چيست. زمخشري (زمخشري، ج 1، ص 518) معتقد است که خليفه به آيه ذيل نظر داشته است : و الذين هم لفروجهم حافظون الاّ علي ازواجهم او ماملکت ايمانهم (مؤمنون (23)، 5؛ معارج (70)، 29). نمازگزاران واقعي پاکدامن هستند و جز به همسران يا کنيزان خود چشم طمع ندارند.
اگر مقصود خليفه اين باشد، استدلال وي به آيه صحيح نخواهد بود؛ زيرا اين آيه در مقام بيان حريم عفّت مؤمنان است و اين که انسان مؤمن جز در مدار زوجيت يا ملک يمين با هيچ زني نزديکي نمي کند و اين مطلب با وجود شروط يا قيدهايي که عموم اين دو را تخصيص زند، منافاتي ندارد. آيه 22 نساء که مي فرمايد « حرمت عليکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتکم اللاتي أرضعنکم و اخواتکم من الرضاعة و امّهات نسائکم و ربائکم اللاتي في حجورکم.... و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف» (نساء (4)، 23) مي تواند مخصص آيه ياد شده باشد و آن گاه با کنار هم گذاشتن اين دو آيه، نتيجه مي گيريم که آميزش با دو کنيز که با هم خواهر باشند، حرام است.

ب. امام علي عليه السلام و داوري هاي عثمان 1. زني پس از گذشت شش ماه از زمان ازدواج، وضع حمل کرد. عثمان دستور رجم او را صادر کرد. امام علي عليه السلام به او فرمود : «آيا قرآن نخوانده اي ؟! » عثمان گفت : «خوانده ام». امام علي عليه السلام فرمود : «آيا نشنيده اي که خداوند مي فرمايد : «حمله و فصاله ثلاثون شهرا» (احقاف (46)، 15) و در جايي ديگر مي فرمايد : «حولين کاملين» (بقره (2)، 233). با اين حساب مدت حمل مي تواند شش ماه باشد » عثمان گفت : به خدا سوگند! تاکنون به اين حقيقت آگاه نشده بودم (بيهقي، ج 11، ص 428)؛ البته برخي عالمان اهل سنت قضيه پيشين را با اندکي تفاوت، هم به عثمان و هم به عمربن خطاب نسبت داده اند.
2. از جمله حقوق زن در اسلام اين است که اگر مردي همسر خود را طلاق دهد و پيش از آن که عده زن سپري شود مرد در گذرد، زن هم چون ورثه ديگر، از شوهر خود ارث مي برد؛ زيرا تا عده زن سپري نشده، پيوند زناشويي بر قرار است.
در زمان خلافت عثمان، مردي داراي دو زن يکي از انصار و ديگري از بني هاشم بود. از قضا آن مرد، زن انصاري خود را طلاق داد و پس از مدتي در گذشت. زن انصاري نزد خليفه رفت و گفت : هنوز عده من سپري نشده است و من ميراث خود را مي خواهم. عثمان در داوري فرو ماند و جريان ر ابه اطلاع امام علي عليه السلام رساند. حضرت فرمود : اگر زن انصاري سوگند ياد کند که پس از در گذشت شوهرش سه بار قاعده نشده است مي تواند از شوهر خود ارث ببرد.
عثمان به زن هاشميه گفت : اين داوري مربوط به پسر عمت علي است و من در اين باره نظري ندارم. وي گفت : من به داوري امام علي عليه السلام راضي هستم. او سوگند ياد کند و ارث ببرد (نوري طبرسي، ج 17، ص 200، ح 21145).

ج. امام علي عليه السلام و ناراضيان خليفه امام علي عليه السلام با سه حاکم در سه دوره متفاوت رو به رو بود که هر کدام موضعي متفاوت و فراخور خود را مي طلبيد. در دوران خليفه اول و دوم مردم به طور نسبي آرام و راضي بودند. در عصر خليفه سوم مردم از وضعيت موجود به ستوه آمده، نتوانستند چنين وضعيتي را تحمل کنند.

1. وساطت و ميانجيگري
امام علي عليه السلام بين خليفه و ناراضيان جامعه، نقش ميانجيگري و موضع مصلحانه را اتخاذ کرد. اين بدان معنا نبود که اعمال خليفه مورد رضا و قابل دفاع براي حضرت باشد. علي عليه السلام مي کوشيد تا با وساطت خود، از وقوع فتنه و آشوب در جامعه جلوگيري کند.
زماني که ناراضيان مصر براي بار اول، اطراف منزل عثمان جمع شدند، خليفه که بارها با وساطت امام علي عليه السلام از نارضايي ناراضيان نجات يافته بود، فردي را نزد امام علي عليه السلام فرستاد و احتمال کشته شدن خود را به وي گوشزد کرد و از امام خواست تا ضمن صحبت و تعهد به قبول خواسته هاي آنان از طرف وي، ناراضيان را بازگرداند. امام علي عليه السلام ميان ناراضيان حضور يافته، قول و تعهد خليفه را گوشزد کرد و مردم نيز با شرط نوشتن عهد نامه کتبي و ارائه سه روز مهلت به خليفه، همان گونه که او خواسته بود، اطراف منزل خليفه را ترک کردند (طبري، ج 3، ص 394 ج 377).

2. فرستادن آب
هنگامي که انقلابيان، خانه عثمان را محاصره کردند، کوشش هاي امام علي عليه السلام به نتيجه اي نرسيد. محاصره کنندگان با جديّت تمام، خواستار تحويل مروان و بر کناري خليفه شدند؛ ولي خليفه، مروان را تحويل نمي داد؛ زيرا مي ترسيد وي را به قتل برسانند و خود نيز حاضر به برکناري نمي شد.
عثمان اين بار نيز براي امام علي عليه السلام پيام فرستاد که «اين قوم او را خواهند کشت، و آب را بر او بسته اند» و از امام علي عليه السلام تقاضاي آب کرد (بلاذري، ج 5، ص 68 و 69). امام، مشک هايي از آب را از طريق فرزندانش حسن و حسين عليه السلام براي خليفه فرستاد و محاصره کنندگان چون ديدند اينان فرزندان امام علي عليه السلام هستند، ممانعتي از بردن آب نکردند.
خليفه شعري براي امام علي عليه السلام فرستاد که « فان کنت مأ کولا فکن انت آکلي ...؛ اگر بنا است من خورده شوم، تو خورنده ي من باش، و گرنه مرا درياب» (ابن خلدون، ج 2، ص 1047).

3. جلوگيري از قتل خليفه
هنگامي که به امام علي عليه السلام خبر مي رسد مردم تصميم گرفته اند عثمان را بکشند، حضرت به فرزندان خود حسن و حسين عليه السلام دستور مي دهد «شمشيرهاي خود را برداريد و بر در خانه عثمان بايستيد و اجازه ندهيد کسي به خليفه دست يابد» (10) (سيوطي، ص 159؛ بلاذري، ج 6، ص 185). فرزندان امام علي عليه السلام به سرعت تمام، خود را به خانه عثمان رساندند و با مهاجمان نبرد کردند به حدي که سر و صورت امام حسن عليه السلام خونين و سر قنبر غلام امام علي عليه السلام به شدت مجروح شد (سيوطي، ص 160، علي بن الحسين مسعودي، ج 2 ص 348).

4. به خاک سپاري عثمان
هنگامي که خبر قتل خليفه به امام علي عليه السلام رسيد، حضرت شتابان به سوي منزل وي شتافت و در اين هنگام به محافظان منزل از جمله دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام اعتراض کرد.
سرانجام با وساطت و ميانجيگري امام علي عليه السلام و فرستادن فرزندش حسن عليه السلام خواست تا اجازه دهند خليفه دفن شود. آنان حرمت امام علي عليه السلام را نگاه داشتند و امام به همراه چند تن از صحابه، او را به خاک سپردند (ابن اعثم کوفي، ج 2 ص242، طبري، ج 3، ص 438، ذکر بعضي سير عثمان بن عفان).

نتيجه پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله و در جريان سقيفه، عده اي فرصت طلب، جهت ايجاد اختلاف، براي بيعت به درِ خانه علي عليه السلام آمدند و حضرت دست رد به سينه آنان کوبيد و براي مصالح برتر و وحدت امت اسلامي سکوت، و در جهت وحدت اسلامي با خلفا همکاري کرد.
علي عليه السلام در دوران 25 ساله سکوت خويش بيشتر مي کوشيد وظيفه الاهي و انساني خود را در قالب مشاوره هاي نظامي، سياسي، علمي، قضايي، اقتصادي و. .. براي حفظ دين و ثبات جامعه نوپاي اسلامي به انجام رساند. او نمي توانست در برابر معضلات گوناگون که دامنگير اسلام و امت اسلامي شده بود و بقاي دين و حيات مسلمانان را به خطر جدي انداخته بود، بي تفاوت بماند آن هم به بهانه اين که حقش را گرفته اند؛ البته همکاري علي عليه السلام با خلفا به حدي بود که خلفا از آن به نفع خويش بهره نگيرند و مشروعيت خود را مطرح نسازند.
علي عليه السلام در سه دوران با سه شخص متفاوت روبه رو بود که هر کدام از اين دوران، موضع مناسب با خود را مي طلبيد؛ بدين سبب حضرت در عصر خليفه سوم، افزون بر اين که در جايگاه مرجع علمي و قضايي مورد مشورت خليفه قرار گرفت، در برابر ناراضيان خليفه نيز نقش ميانجيگري را به عهده داشت و هنگام محاصره خانه خليفه و بستن آب بر وي، به خليفه آب رساند و فرزندانش را براي حفاظت از او به درِ خانه اش گماشت. مراسم خاک سپاري خليفه را نيز علي عليه السلام انجام داد.

منابع و مآخذ 1 . محمدبن يعقوب کليني، اصول کافي، دارالتعارف، الطبعه الربعه.
2 . محمد ابي يعلي الفرا، الاحکام السلطانيه، ايران، سازمان تبليغات اسلامي، 1406 ه.
3 . خواجه احمد بن محمد بن اعثم کوفي، الفتوح، هند، حيدر آباد دکن، دايرة المعارف العثمانيه، الطبعة الاولي، 1388 ه ؛ همو، بيروت دار الکتب العلميه.
4 . محمد بن النعمان مفيد، الارشاد، قم، انتشارات بصيرتي.
5 . محمد بن الحسن بن دريد ازدي بصري، المجتبي، دوم، هند، حيدر آباد 1362 ق.
6 . مجد الدين بن الاثير، النهايه في غريب الحديث و الاثر، تحقيق طاهر احمد زاوي و محمود محمد طناحي، مؤسسه اسماعليان، قم، 1364 ش.
7 . عبدالملک ابن هشام، السيرة النبويه، چاپ عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، 1409 / 1989.
8 . علي بن اثير جزري، الکامل في التاريخ، بيروت 1409 / 1989.
9 . محمد بن سعد، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر.
10 . شريف رضي، الخصايص الائمه خصائص امير المؤمنين عليه السلام ، تحقيق، الدکتور محمد هادي اميني، مشهد، مؤسسة طبع و النشر آستانة الرضوية المقدسه، 1406 ق.
11 . احمد بن حسيني بيهقي، السنن الکبري، اول، دار الفکر، بيروت، 1419 ق.
12 . عبدالحسين اميني، الغدير، تهران، 1371 ش.
13 . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، چاپ حسن امين، بيروت، 1986 م / 1406 ق.
14 . طاهر بن مطهر مقدسي، البدؤ التاريخ، مکتبة الاسلاميه، 1962 م.
15 . حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، تلخيص، رياض، مکتبة النصر الحديث.
16 . شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان ذهبي، العبر في خبر من عبر، تحقيق فؤاد سعيد، کويت، دارالکتب، 1961 م.
17 . ابوحنيفه احمد بن داوود دينوري، الاخبار الطوال، طبع بنفقة المکتبة العربيه، نعمان الاعظمي، بغداد [بي تا].
18 . محمود زمخشري، الکشاف، بيروت، 1407 ق.
19 . جلال الدين سيوطي، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، قم، 1404 ق.
20 . محمد بن احمد قرطبي، الجامع لاحکام القرآن، بيروت، 1985 م/ 1405 ق.
21 . محمد بن عمر فخر رازي، التفسير الکبير، بيروت، دار احياء التراث العربي.
22 . يوسف بن عبدالبر قرطبي مالکي، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، بيروت 1328 ق.
23 . احمد بن يحيي بن بلاذري، انساب الاشراف، حققه، محمد باقر المحمودي، لبنان، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1974 م.
24 . ابوزيد عبدالرحمان بن محمد بن خلدون، العبر و ديوان المبتدا و الخبر في ايام العرب ...، بيروت، دار کتب اللبناني، 1956 م / 1061 ق.
25 . عبد الله بن مسلم بن قتيبه، الامامه و السياسه، اول، قم، شريف رضي، 1363 ش.
26 . احمد بن عبدربه اندلسي، العقد الفريد، بيروت، 1409 ق/ 1989 م.
27 . ابن کثير القرشي الدمشقي الشافعي، البدايه و النهايه في التاريخ، مصر، مطبعة السعاده، 1351ش.
28 . محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، تهران، 1362 ش.
29 . نصير الدين عبد الجليل قزويني رازي،بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضايح الروافض، سيد جلال الدين محدث، 1371 ش.
30 . محمد بن جرير بن يزيد طبري، تاريخ الامم والملوک، تاريخ طبري، بيروت، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم. دار التراث.
31 . کلاعي البلنسي و هذبه خورشيد احمد فارق، تاريخ الردّه، اقتبسه من الاکتفأ، معهد الدراسات الاسلاميه، هند، 1920 م.
32. عبد الرحمان بن جوزي، تاريخ عمر بن خطاب، قدم له و علق عليه عبد الکريم الزماعي، دمشق.
33 . غزالي، احياء علوم الدين، دوم، بيروت، 1405 ق/ 1985 م.
34 . عبد الرحمن ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، بيروت، 1391 / 1071.
35 . يوسف ابن جوزي، تذکره الخواص، تهران، کتابخانه نينوا.
36 . احمد ابن يعقوب يعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار صادر، 1379 ق، ترجمه ابراهيم آيتي، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1378 ش.
37 . جلال الدين سيوطي، تاريخ خلفاء، مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق.
38 . علي بن حسن بن عساکر، تاريخ مدينه، دمشق، مجمع اللغة العربيه، 1398 ق.
39 . محمد بن حسن طوسي، تهذيب الاحکام، تصحيح و تعليق علي اکبر غفاري، اول، نشر صدوق، تهران، 1417 ق.
40 . احمد بن عبد الله طبري، ذخاير العقبي في مناقب ذوي القربي، قاهره، 1356 ق.
41 . ازدي بصري، فتوح الشام، صححه ويليام ناسوليس ايرلندي، طبع في کلکته، 1854 ق.
42 . محمد معين، فرهنگ معين، چهارم، 1360 ش.
43 . خليل جرّ، سيد حميد طبيبيان، فرهنگ لاروس، مؤسسه انتشارات امير کبير، تهران، 1367 ش.
44 . جعفر سبحاني، فروغ ولايت، قم، مؤسسه امام صادق عليه السلام 1376 ش.
45 . واقدي، فتوح الشام، الطبعه الثانيه، بالمطبعه العثمانيه، شيخ عثمان عبدالرزاق، 1304 ق.
46 . يحيي بن جابر بلاذري، فتوح البلدان، تعليق رضوان محمد رضوان، مصر، المطبعه المصريه بالاز هر، الطبعه الاولي 1350 /1319 ق.
47 . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، 1404 ق.
48 . مرتضي عالمي، فصلنامه مطالعات تاريخي، سال اول، ش 3، 1368 ش.
49 . متقي هندي، کنز العمال، بيروت، 1409 ق/ 1989 م.
50 . محمد رواس قلعه چي، موسوعة فقه علي بن ابي طالب عليه السلام ،اول، دارالنفائيس، بيروت 1417 ق.
51 . محمد بن النعمان، مفيد، مصنفات، قم، 1413 ق.
52 . ابوالحسن علي بن الحسين مسعودي، مروج الذهب، مصر، مطبعة البهية المصريه، ادارة الملتزم 1346 ق.
53 . جعفر سبحاني، مباني حکومت اسلامي، ترجمه و نگارش داوود الهامي، موسسه علمي و فرهنگي سيد الشهدا، 1370 ش.
54 . ميرزا حسين النوري الطبرسي، مستدرک الوسائل، موسسه آل البيت عليه السلام لاحياء التراث، 1407ق.
55 . فخر الدين طريحي، مجمع البحرين.
56 . عبده، صبحي صالح، نهج البلاغه.
57 . وحدت جوامع در نهج البلاغه، برگرفته از آثار آيت الله جوادي آملي، سعيد بند علي، مرکز نشر اسراء، اول، 1380 ش.
چکيده
يکي از راه هاي قدرتمندي اسلام، وحدت و همدلي است و معرفي عالماني که در اصلاح امت اسلامي کوشش هايي کرده، و تلاش خود را در اين راه وجهه همت خود قرار داده اند، نقش بسزايي در تحقق اين آرمان دارد. در عصر حاضر سکوت در برابر هجمه هاي فرهنگي و اعتقادي دشمنان، اسلام را از هر زمان ديگر آسيب پذيرتر مي سازد؛ چنان که در گذشته نيز در اثر بي کفايتي زمامداران حکومت هاي اسلامي و دامن زدن آنان به اختلافات فرقه اي، بسياري از آثار ارزشمند اسلامي را از دست داده ايم و سال هاي درازي سرمايه هاي فکري و هنري خويش را صرف اختلافات بي اساس کرده ايم.
براي اسلام با همه غنا و دارايي بي نظيرش، هيچ گاه اين موقعيت پيش نيامده که آرزوهاي خود را آن طور که شايسته است ميان مسلمان محقق سازد. اکنون وقت آن است که نگاهي واقع بينانه تر و بي پيرايه تر به اسلام بيفکنيم و با بازگشتي دوباره به اخلاص و ايمان صدر اسلام، مشترکات مذاهب گوناگون اسلامي را در دستور کار خود قرار دهيم تا شايد اسلامي يکپارچه، قدرتمند و قوي را به ارمغان آوريم.
رسيدن به اين هدف، عوامل گوناگوني را مي طلبد که معرفي عالمان و فرهيختگان کشورهاي اسلامي يکي از اين عوامل است. در ادامه به معرفي دو تن از عالمان مسلمان مي پردازيم که نقش مهمي در تقريب مذاهب اسلامي، دعوت مردم به وحدت و همدلي و بيداري اسلامي ايفا کرده اند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 صيرورة الشيئين الموجودين شيئا واحدا.
2. ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، ابويوب انصاري، عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله فروة ا بن عمرو، ابي ابن کعب، براءابن عازب، ابوالهيثم ابن التيهان، خالدبن سعيد و بريده اسلمي، خزيه ابن ثابت و...، بيعت نکردند (ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص247).
3. در خطبه سوم نهج البلاغه، چهار مرتبه از خليفه اول انتقاد شده است. در خطبه سوم بخش 8 6 از خليفه دوم انتقاد شده است. در خطبه 3 بخش 11 10 از خليفه سوم انتقاد شده است.
4. اين که علي عليه السلام همسر خود را در شب غسل داده و دفن کرده است، ناخشنودي خود و دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را اعلان کرد. (محمد بن جرير بن يزيد، تاريخ طبري، ج 3، ص 208؛ اسماعيل البخاري، صحيح بخاري، ج 3، ص142).
5. اين عده کساني چون مسيلمه کذاب، طلحه بن خويلد، سجاح بنت سلمي و ... بودند که قبايلي چون اسد، بني سليم و غطفان را گرد خود فراهم ساخته بودند (احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ابراهيم آيتي، ج 2 ص 4).
6. از اين عده قبايل کنده، حضر موت، بني يربوع و رئيس آنان مالک بن نويره، قيس بن عاصم، حارثة بن سراقه و ... هستند (کلاعي البلنسي، تاريخ الردّه، ص3 و10).
7. علي عليه السلام فرمود : «و الله لو تظاهرت العرب علي قتالي...؛ به خدا سوگند! اگر عرب تماما در کارزار با من روبه رو شوند، به آنان پشت نمي کنم (نهج البلاغه، عبده، نامه 45، ص 81).
8. «کان سبب قدوم عمر الي الشام ن ابا عبيدة حصر بيت المقدس فطلب اهله منه ن يصالحهم علي صلح اهل مدن الشام و أن يکون المتولي للعقد عمر بن خطاب، فکتب اليه بذالک فسار عن المدينه واستخلف عليه علي بن ابي طالب» (ابن اثير، الکامل في التاريخ، بيروت، دار الفکر، ج 2، ص 348، ذکر فتح بيت المقدس، عبد الرحمن ابن خلدون، تاريخ، ج2، قسمت 2، ص 91؛ محمد طبري، ج 3، ص 480).
9. «ثم جمع وجوه اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله [و اعلام العرب] و ارسل الي علي عليه السلام و کان استخلفه علي المدينه فاتاه» (ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 2 ص 309 « ذکر ابتداء امر القادسيه»).
10. اذهبا بسيفکما حتي تقوما علي باب عثمان فلا تدعا احدا يصل اليه.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)