شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

داستان حضرت يونس

0 نظرات 00.0 / 5


1- داستان حضرت يونس (ع) در قرآن کريم

قرآن کريم از سرگذشت اين پيامبر و قوم او جز قسمتي را متعرض نشده.در سوره صافات اين مقدار را متعرض شده که آن جناب به سوي قومي فرستاده شد و از بين مردم فرارکرده و به کشتي سوار شد و در آخر نهنگ او را بلعيد.و سپس نجات داده شده و بار ديگر به سوي آن قوم فرستاده شد و مردم به وي ايمان آوردند.اينک آيات آن سوره از نظر خواننده مي گذرد.
"و ان يونس لمن المرسلين اذ ابق الي الفلک المشحون فساهم فکان من المدحضين فالتقمه الحوت و هو مليم فلو لا انه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين و ارسلناه الي مائة الف او يزيدون فامنوافمتعناهم الي حين".
و در سوره انبياء متعرض تسبيح گويي او در شکم ماهي شده که علت نجاتش از آن بليه شد، مي فرمايد: "و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين" (1) .
و در سوره قلم متعرض ناله اندوهگين او در شکم ماهي شده و سپس بيرون شدنش ورسيدن به مقام اجتباء را آورده، مي فرمايد: "فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت اذنادي و هو مکظوم لو لا ان تدارکه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم فاجتباه ربه فجعله من الصالحين" (2) .
و در سوره يونس متعرض ايمان آوردن قومش و بر طرف شدن عذاب از ايشان شده،مي فرمايد: "فلو لا کانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا و متعناهم الي حين" (3) .
خلاصه آنچه از مجموع آيات قرآني استفاده مي شود، با کمک قرائن موجود در اطراف اين داستان اين است که: يونس(ع) يکي از پيامبران بوده که خدا وي را به سوي مردمي گسيل داشته که جمعيت بسياري بوده اند، يعني آمارشان از صد هزار نفر تجاوز مي کرده و آن قوم دعوت وي را اجابت نکردند و به غير از تکذيب عکس العملي نشان ندادند، تا آنکه عذابي که يونس(ع) با آن تهديدشان مي کرد فرا رسيد.و يونس(ع) خودش از ميان قوم بيرون رفت.
همين که عذاب نزديک ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، همگي به خدا ايمان آورده و توبه کردند خدا هم آن عذاب را که در دنيا خوارشان مي ساخت، از ايشان برداشت.
و اما يونس(ع) وقتي خبردار شد که آن عذابي که خبر داده بود از ايشان برداشته شده، و گويا متوجه نشده که قوم او ايمان آورده و توبه کرده اند، لذا ديگر به سوي ايشان برنگشت در حالي که از آنان خشمگين و ناراحت بود.همچنان پيش رفت، در نتيجه ظاهر حالش حال کسي بود که از خدا فرار مي کند و به عنوان قهر کردن از اينکه چرا خدا او رانزد اين مردم خوار کرد دور مي شود، و نيز در حالي مي رفت که گمان مي کرد دست ما به اونمي رسد، پس سوار کشتي پر از جمعيت شد و رفت.
در بين راه نهنگي بر سر راه کشتي آمد، چاره اي نديدند جز اينکه يک نفر را نزد آن بيندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه کشتي به کناري رود، به اين منظور قرعه انداختندو قرعه به نام يونس درآمد، او را در دريا انداختند، نهنگ او را بلعيد و کشتي نجات يافت.
آنگاه خداي سبحان او را در شکم ماهي چند شبانه روز زنده نگه داشت، و حفظ کرديونس(ع) فهميد که اين جريان يک بلا و آزمايشي است که خدا وي را بدان مبتلاکرده و اين مؤاخذه اي است از خدا در برابر رفتاري که او با قوم خود کرد، لذا از همان تاريکي شکم ماهي فريادش بلند شد به اينکه: "لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين".
خداي سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاي آب وکنار دريا بيفکند.نهنگ چنين کرد.يونس وقتي به زمين افتاد مريض بود.خداي تعالي بوته کدويي بالاي سرش رويانيد، تا بر او سايه بيفکند.پس همين که حالش جا آمد، و مثل اولش شد خدا او را به سوي قومش فرستاد، و قوم هم دعوت او را پذيرفتند و به وي ايمان آوردند، در نتيجه با اينکه اجلشان رسيده بود، خداوند تا يک مدت معين عمرشان داد.
و رواياتي که از طرق امامان اهل بيت(ع) در تفسير اين آيات وارد شده،با اينکه بسيار زياد است و نيز بعضي از رواياتي که از طرق اهل سنت آمده، هر دو در ين قسمت شريکند که بيش از آنچه از آيات استفاده مي شود چيزي ندارند، البته با مختصراختلافي که در بعضي از خصوصيات دارند، و ما هم به همين جهت از نقل آنها صرف نظرکرديم، هم به دليلي که گفتيم و هم به اين دليل که يک يک آن احاديث خبر واحدند و خبرواحد تنها در احکام حجت است، نه در مثال مقام ما که مقام تاريخ و سرگذشت است، علاوه بر اين، وضع آن روايات طوري است که اگر مراجعه کني، خواهي ديد نمي توان خصوصيات آنها را به وسيله آيات قرآني تصحيح کرد، حرفهايي دارد که قابل تصحيح نيست.

2- داستان حضرت يونس (ع) از ديدگاه اهل کتاب

در اين فصل به سرگذشت آن جناب از ديدگاه اهل کتاب مي پردازيم، داستان يونس(ع) در چند جاي از عهد قديم به عنوان"يوناه بن امتاي"آمده و همچنين درچند جا از عهد جديد آمده که در بعضي از موارد به داستان زنداني شدنش در شکم ماهي اشاره مي کند.و ليکن هيچ يک از آنها سرگذشت کامل يونس(ع) را نياورده اند.
آلوسي در تفسير روح المعاني در داستان يونس(ع) از ديدگاه اهل کتاب مطالبي آورده که بعضي از کتب اهل کتاب هم آن را تاييد مي کند.
او نقل کرده که: خداي تعالي يونس(ع) را امر فرمود تا براي دعوت اهل"نينوي" بدانجا رود."نينوي"يکي از شهرهاي بسيار بزرگ آشور بود که در کنار دجله قرارداشت و تا آنجايي که يونس قرار داشت سه روز راه بود.علاوه بر اين مردم نينوي مردمي شرورو فاسد بودند، لذا اين ماموريت بر يونس گران آمد و از آنجايي که بود به سوي"ترسيس"فرارکرد که آن نيز نام يکي ديگر از شهرهاي آن روز است.سپس به شهر" يافا"آمد که هم اکنون نيز"يافا"خوانده مي شود، در آنجا يک کشتي آماده يافت که قصد داشت سرنشينان خود را به"ترسيس"ببرد، او هم اجرتي داد تا به"ترسيس"برود، همين که سوار بر کشتي شد و کشتي به راه افتاد بادي سخت وزيدن گرفت و امواج دريا بلند و بسيار شد و کشتي مشرف به غرق گشت.
پس ملاحان ترسيدند و مقداري از بارهاي مسافرين را به دريا انداختند، تا کشتي سبک شود، در همين هنگام بود که يونس در شکم کشتي به خواب خوش رفته بود.و صداي خرنايش بلند شده بود، رئيس کشتي وقتي او را ديد از در تعجب پرسيد: چه خبرت هست؟ که در چنين هنگامه اي به خواب رفته اي، برخيز و معبودت را بخوان، بلکه ما را از اين مهلکه نجات بخشد، و ما در اين ورطه هلاک نشويم.
بعضي از مسافرين به بعضي ديگر گفتند: بياييد قرعه بيندازيم تا معلوم شود اين شر ازجانب کيست، خود او را به دريا بيندازيم تا تنها او هلاک گردد، پس قرعه انداختند به نام يونس اصابت کرد، به او گفتند: مگر تو چه کرده اي که قرعه به نام تو درآمد و تو اهل کجايي از کجا مي آيي و به کجا مي روي و از چه تيره اي هستي؟گفت: من بنده رب که اله آسمان و خالق دريا و خشکي است، هستم، آنگاه جريان خود را براي آنان نقل کرد، آنها بسيارترسيدند و او را توبيخ کردند که چرا فرار کردي و يک مشت مردم را در هلاکت گذاشتي؟!
آنگاه گفتند: حالا به نظر شما چه کاري در حق تو بکنيم تا اين دريا آرام گيرد؟
گفت: بايد مرا به دريا بيندازيد تا آرام گيرد، چون من مي دانم تمامي ناآرامي هاي دريا به خاطر من است، مردم هر چه تلاش کردند تا شايد کشتي را به طرف خشکي برگردانند و بدون غرق شدن يونس از ورطه نجات يابند نشد، و ناگزير و به اصرار خود آن جناب او را به درياانداختند و کشتي در همان دم آرام گرفت.
خداي تعالي به نهنگي دستور داد تا يونس را ببلعد، و يونس سه روز در شکم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود استغاثه کرد.پس خداي سبحان به نهنگ دستور داد تا به ساحل آيد، و يونس را در خشکي بيندازد، نهنگ چنين کرد، همين که يونس در خشکي قرار گرفت، پروردگارش فرمود: برخيز و به طرف اهل نينوي برو و در بين آنان به بانگ بلند آنچه به تو گفته ام ابلاغ کن.
يونس(ع) به طرف نينوي رفت و در بين اهلش فرياد زد: هان اي مردم!تاسه روز ديگر نينوي در زمين فرو مي رود، پس جمعي از مردان آن شهر به خدا ايمان آوردند،ندا دادند که هان اي مردم، روزه بگيريد، و همگي لباس پشمينه پوشيدند، و چون خبر به پادشاه رسيد، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه هاي سلطنتي را از خود کند و لباس کهنه اي پوشيده و روي خاکستر نشست و دستور داد مناديان ندا دهند که هيچ انسان و حيواني طعام و شراب نخورد و به سوي پروردگار ناله و فرياد سر دهند و از شر و ظلم برگردند و چون چنين کردند، خدا هم به ايشان رحم کرد، و عذاب نازل نشد.
يونس(ع) ناراحت شد و عرضه داشت: الهي من هم از اين عذاب که فرارکردم، با اينکه از رحمت و رافت و صبر و توابيت تو خبر داشتم، پروردگارا پس جان مرابگير، که ديگر مرگ از زندگي برايم بهتر است، خداي تعالي فرمود: اي يونس آيا جدا از اين کار خودت غصه دار شدي؟عرضه داشت: آري، پروردگارا.
پس يونس از شهر خارج شد، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برايش سايباني درست کردند در زير آن سايبان نشست ببيند در شهر چه مي گذرد؟پس خداي تعالي به درخت کدويي دستور داد بالاي سر يونس قرار بگير و بر او سايه بيفکن.يونس از اين جريان بسيارخوشنود شد ولي چيزي نگذشت که به کرمي دستور داد تا ريشه کدو را بخورد و کدو را خشک کند، کرم نيز کار خود را کرد باد سموم هم از طرفي ديگر برخاست، آفتاب هم به شدت تابيد،امر بر يونس(ع) دشوار شد، به حدي که آرزوي مرگ کرد.
خداي تعالي فرمود: اي يونس جدا از خشکيدن بوته کدو ناراحت شدي؟عرضه داشت: پروردگارا آري سخت اندوهناک شدم.فرمود: آيا از خشک شدن يک بوته کدوناراحت شدي، با اينکه نه زحمت کاشتنش را کشيده بودي و نه زحمت آبياري اش را بلکه خودش يک شبه روييد و يک شبه هم خشکيد، آنگاه انتظار داري که من بر مردم نينوي آن شهر بزرگ و آن جمعيتي که بيش از دوازده ربوه مي شدند، ترحم نکنم؟و با اينکه مردمي نادان هستند، دست چپ و راست خود را تشخيص نمي دهند، آنان را و حيوانات بسياري راکه دارند هلاک سازم؟ (4) .
موارد اختلافي که در اين نقل با ظواهر آيات قرآن هست بر خواننده پوشيده نيست، مثل اين نسبت که به آنجناب داده که از انجام رسالت الهي شانه خالي کرده و فرار کرده است، و اينکه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده، با اينکه از ايمان و توبه آنان خبرداشته، و چنين نسبت هايي را نمي توان به انبياء(ع) داد.
حال اگر بگويي نظير اين نسبت ها در قرآن کريم آمده، در آيات همين داستان درسوره صافات نسبت"اباق"(فرار) به آنجناب داده و نيز او را"مغاضب"و خشمگين خوانده،و در سوره انبياء به وي اين نسبت را داده که پنداشته خدا بر او دست نمي يابد.
در پاسخ مي گوييم بين اين نسبت ها و نسبتي که در کتب عهدين به آنجناب داده فرق است، آري کتب مقدسه اهل کتاب يعني عهد قديم و جديد سرشار از نسبت گناه و حتي گناهان کبيره و مهلکه به انبياء(ع) است، ديگر جا ندارد يک مفسر در اين مقام برآيد که نسبت معصيت را طوري توجيه کند که از معصيت بيرون شود، به خلاف قرآن کريم که ساحت انبيا را با صراحت منزه از معاصي و حتي گناهان صغيره مي داند، و يک مفسرچاره ندارد جز اينکه اگر به آيه و روايتي برخورد که به وي چنين نسبتي از آن، مي آمد، آن راتوجيه کند، براي اينکه آياتي که بر عصمت انبيا(ع) دلالت دارد، خود قرينه قطعي است بر اينکه ظاهر چنين آيه و روايتي مراد نيست، و بايد حمل بر خلاف ظاهرش شود،و به همين جهت در معناي کلمه"اذ ابق"و نيز در معناي"مغاضبا فظن ان لن نقدر..."بياني آورديم که ديديد هيچ منافاتي با عصمت انبيا(ع) نداشت و حاصل آن معنا اين بود که گفتيم کلمات حکايت حال و ايهامي است که: فعل يونس(ع) موهم آن بودو خلاصه يونس(ع) نه از انجام ماموريت فرار کرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگين بود، ولي کاري کرد که آن کار ايهامي به اين معاني داشت.
3- خداي تعالي در چند مورد از قرآن کريم يونس(ع) را ستايش کرده.و درسوره انبيا، آيه"88"او را از مؤمنين خوانده و در سوره القلم، آيه"50"فرموده: او را "اجتباء" کرده.و به خاطر داريد که گفتيم: "اجتباء"به اين است که خداوند بنده اي را خالص براي خود کند و نيز او را از صالحان خوانده، و در سوره انعام، آيه"87"در زمره انبياء شمرده، وفرموده: که او را بر عالميان برتري داده، و او و ساير انبياء را به سوي صراط مستقيم هدايت کرده.

رواياتي در ذيل آيات مربوط به داستان يونس (ع)

در کتاب فقيه از امام صادق(ع) روايت آورده که فرمود: هيچ قومي در ميان خود قرعه نينداختند، و امر خود را به خدا واگذار نکردند، مگر آنکه آنچه حق بود از قرعه بيرون آمد.و نيز فرموده: چه حکمي بالاتر از حکم قرعه و عادلانه تر از آن است؟وقتي اشخاص امرخود را به خدا واگذارند، آيا اين خداي سبحان نيست که مي فرمايد: " فساهم فکان من المدحضين"؟ (5) .
و در کتاب بحار از کتاب بصائر نقل کرده که او به سند خود از"حبه عرني"روايت کرده که گفت: امير المؤمنين(ع) فرمود: خداي تعالي ولايت مرا بر همه اهل آسمانها و اهل زمين عرضه کرد، جمعي بدان اقرار و جمعي ديگر انکار کردند.يونس از آنان بود که انکار کرد و خدا او را به همين سبب در شکم ماهي حبس نمود، تا سرانجام اقرارنمود (6) .
مؤلف: در معناي اين روايت، روايات ديگري نيز هست، و مراد از اين ولايت،ولايت کلي الهي است که خود امير المؤمنين(صلوات الله عليه) اولين کسي است از اين امت که فتح باب آن کرد و آن عبارت از آن است که خدا قائم مقام بنده اي، در تدبير امر او گردد،و در نتيجه، آن بنده جز به سوي خدا توجه نکند، و جز خواست خدا را نخواهد و اين مقام را باپيمودن طريق عبوديت به بنده مي دهند، طريقي که بنده را به حدي مي رساند که خالص براي خدا مي شود، و به غير از خدا، احدي از آن بنده سهم نمي برد.
و ظاهر عمل يونس(ع) - همان طور که گفتيم - ظاهري بود که مرضي خدا نبود ونمي شد آن را به اراده خدا نسبت داد، و به همين جهت خدا او را مبتلا کرد، تا به ظلمي که او به نفس خود کرد اعتراف کند آري خداي سبحان منزه است از اراده مثل اين کارها. پس بلايا و محنت هايي که اولياي خدا بدان مبتلا مي شوند، تربيتي است الهي که خدا به وسيله آن بلايا، ايشان را تربيت مي کند و به حد کمال مي رساند و درجاتشان را بالا مي برد، هر چندکه بعضي از آن بلايا جهات ديگر داشته باشند که بتوان آن را مؤاخذه و عقاب ناميد، و اين خود معروف است که گفته اند: "البلاء للولاء - بلا لازمه ولايت و دوستي است".
مؤيد اين معنا حديثي است که صاحب کتاب علل به سند خود از ابي بصير آورده،که گفت: به امام صادق(ع) عرضه داشتم: به چه علت خدا عذاب را از قوم يونس برداشت با اينکه تا بالاي سرشان آمد، و بر سرشان سايه افکند و اين معامله را با هيچ قومي ديگر نکرد؟
در جواب فرمود: براي اينکه در علم خداي تعالي اين معنا بود که به زودي عذاب را ازآنان برمي گرداند، به خاطر اينکه توبه مي کنند.و اگر اين جريان را به اطلاع يونس نرساند،براي اين بود که يونس فارغ براي عبادت او باشد، و در شکم ماهي به مناجات با او بپردازد، ودر عوض مستوجب ثواب و کرامت او گردد (7) .

--------------------------------------------
پي نوشت ها : 1) سوره انبياء، آيه 88 - 87.
2) سوره القلم، آيه 49 و 50.
3) سوره يونس، آيه 97.
4) تفسير روح المعاني، ج 23، ص 148.
5) من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 52، ح 175.
6) بحار الانوار، ج 14، ص 391، ح 10.
7) علل الشرايع، ص 77.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)