معناى مولى

7 - توصيه به پيام رسانى
اينكه حضرت فرمود: حاضران به غايبان خبر دهند،(39) اينها ثابت مى كند كه همان موقعيت و مكانت ثابت براى پيامبر خدا، براى اميرالمؤ منين هم وجود دارد، البته با حفظ سلسله مراتب . چه منظور از كلمه «پس از من» بعديت از نظرزمان باشد، يا از جهت رتبه و درجه .
9- شاهد گرفتن خداوند
حضرت رسول ، پس از ابلاغ پيام ولايت ، فرمود: «خداوندا!... بر اينان گواه باش كه من ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم .» اين استشهاد مى رساند كه آن چه را آن روز به مردم رسانده است ، مطلب جديد و مهمى بوده كه پيش از آن ابلاغ نكرده بوده است . در معانى ديگرمولى ، مثل نصرت و يارى و دوستى ، نيازى به شاهد گرفتن نيست . پس مقصود امامت بوده است .
10 - بيم از آينده
نقل شده كه حضرت ، قبل از بيان حديث غدير، فرمود: خداوند رسالتى بر دوشم نهاده كه سينه ام تنگى مى كند و فكر مى كنم مردم نپذيرند. خداوند تهديد كرده كه اگر ابلاغ نكنم عذابم مى كند... و عبرتهايى شبيه اين ، كه همه مى رساند رسول خدا از ابلاغ آن پيام ، واهمه و بيم داشته كه مبادا نپذيرند و منافقان تكذيب كنند. اگر ابلاغ چيزى بود كه در مورد همه بود، مثل نصرت و محبت كه ترس نداشت !مقصود، ابلاغ ولايت بود كه ويژه اميرالمومنين بود و مسلمانان ديگر مشمول آن نمى شدند.
11 - تعبير «نصب»
در سندهاى متعددى از حديث غدير با تعبير «نصب» ياد شده است .(41) اينها نشان مى دهد كه حديث غدير در ميان مردم معنايى داشته كه گاهى از بيم گزند دشمنان حضرت امير، از روايت آن پرهيز داشتند، بويژه در عراق و شام . اگر معناى مولى ، دوست و ياور بود كه جاى هراس نبود! آن چه موجب هراس مى شد اين بود كه مولى به معناى خلافت و اولويت به زمامدارى بود.
13 - عقوبت الهى كتمان كنندگان
حضرت على (ع) برخى را كه هنگام نياز به شهادت دادنشان به حديث غدير، آن را كتمان كردند، نفرين نمود. آنان هم گرفتار كورى و برص يا آفتهاى ديگر شدند، آنان از كسانى بودند كه در غدير خم حضورداشتند.(43)
نيز روايت است كه عبدالله بن جعفر با معاويه بر سرامامت احتجاج مى كرد، تا آن جا كه گفت : اى معاويه ! من خودم شنيدم از رسول خدا (ص) كه بالاى منبر بود و عمر بن ابى سلمه ، اسامة بن زيد، سعد بن ابى وقاص ، سلمان فارسى ، ابوذر، مقداد و زبير بن عوام هم بودند. من در مقابل حضرت بودم كه فرمود: آيا من از مومنان ، بر خودشان شايسته تر و اولى نيستم ؟ گفتيم : آرى يا رسول الله ! فرمود: آيا همسران من مادران شما نيستند؟ گفتيم : چرا. فرمود: هركس را كه من مولاى او باشم ، على مولاى اوست ، از او به خودش سزاوارتر است .» و دست بر شانه على (ع) زد و فرمود: «خدايا!با دوستدارش دوست باش و با دشمنش دشمن . اى مردم !من از مؤ منان بر خودشان شايسته ترم ، با وجود من آنان را امرى نيست . پس از من نيز، «على» اولى به مؤ منان است از خودشان و با وجود او، آنان را امرى نيست ...» عبد الله بن جعفر ادامه داد تا آن جا كه : پيامبر ما در غدير خم و در جاهاى ديگر، برترين ، شايسته ترين و بهترين فرد را بر امت خود نصب كرد و بدين وسيله بر آنان احتجاج نمود و آنان را به اطاعت او فرمان داد و به مردم فرمود كه : على (ع) نسبت به آن حضرت ، همچون هارون براى موسى است و او پس از پيامبر، سرپرست و پيشواى هر مؤ من است و هركس را كه پيامبر خدا ولى او بود و از او به خودش ‍ شايسته تر، على (ع) بر او شايسته تر است و وى جانشين و وصى او در ميان امت است ...(45)
در حديث ديگر آمده است : پيامبر در روز غدير خم ، پس از آن كه اولويت خود را بر مردم بيان كرد و اعتراف از مردم گرفت ، فرمود: «هر كس را كه خداوند مولاى اوست و هركه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، شما را فرمان مى دهد و نهى مى كند و شما را حق امر و نهى به او نيست ، اللهم وال من والاه ...».(47)، روايت شده كه از ولايت على (ع ) سؤ ال خواهد شد، مى پرسند كه آيا همان طور كه پيامبر خدا سفارش كرده بود، با على (ع) موالات كردند؟ يا آن كه آن را تباه ساخته و رها كردند؟ آن گاه از پيامدهاى آن ، مؤ اخذه مى شوند.(49) عمر بن خطاب هم گفته است : هر كس كه مولايش على نباشد، ايمان ندارد.(51)
احاديث بسيارى وجود دارد كه مجال ذكر آنها نيست ، و همه گوياى حقيقت ياد شده است و اين «اولويت» را كه از اصول دين به شمار آمده و «مولويت» را كه بدون آن ايمان نيست ، عمر بن خطاب در جاى ديگرى براى ابن عباس تصريح كرده است . وى مى گويد: شبى همراه عمر بن خطاب راه مى سپرديم ، على (ع) هم سوار بر استرى بود و من سوار بر اسب . آيه را خواند كه در آن ، يادى از على بن ابى طالب (ع) بود. آن گاه به من گفت : به خدا قسم اى فرزندان عبدالمطلب ! در ميان شما على (ع) به خلافت شايسته تر از من و ابوبكر بود.
در دل خود گفتم : خدا از من نگذرد اگر از او بگذرم ! آن گاه گفتم : اى خليفه مسلمانان ، آيا چنين مى گويى ؟ اين تو و رفيقت بوديد كه برجستيد و خلافت را از ما گرفتيد، نه مردم ... سپس گفت : آن چه كرديم ، از روى دشمنى نبود، به نظرمان آمد كه سن على كم است و مردم عرب و قريش ، به خاطر كينه اى كه دارند، بر محور او جمع نخواهند شد.
خواستم بگويم : رسول خدا (ص) او را در پى ماموريتها مى فرستاد و او را كم سن و سال نمى شمرد، تو و رفيقت او را كوچك مى پنداريد؟
گفت : حالا طورى نيست ، به خدا قسم ما بدون نظر او تصميمى نمى گيريم و جز با اذن او كارى نمى كنيم .(53)
آرى ... شهادت به ولايت اميرالمؤ منين (ع) به معنايى كه مقصود ماست ، روشنايى و حكمتى است كه دردل دوستدارانش به وديعت نهاده اند، اين ولايت ، مسوؤ ليتى سنگين بوده كه انسانهاى حقجو، براى شناخت آن و يافتن كسى كه لايق آن است ، مسافرتها مى كردند و رنجها مى كشيدند.

سخن ناشر

كتاب ارزشمند و عظيم «الغدير»، اثر محقق بزرگوار و عاشق اهل بيت و مدافع بزرگ حريم ولايت و امامت ، علامه عبدالحسين امينى (1320 - 1390 ق) از ذخائر گرانقدر شيعه است كه بر اساس قرآن و حديث و منابع تاريخى به دفاع از حق و رفع و دفع شبهات مخالفان پرداخته و از چنان تتبع و كاوشى عميق برخوردار است كه براى بعضى باور اين نكته كه اين كار بزرگ و سترك از عهده يك نفر برآيد، دشوار است . مباحث سودمند و ابتكارى كه در الغدير آمده ، سزاوار آگاهى عموم است . اصل كتاب به زبان عربى است و به فارسى هم ترجمه شده است . اما شايد بسيارى از علاقه مندان ولايت ، حوصله يا مجال مطالعه مجموعه عظيم و چند جلدى الغدير را نداشته باشند.
از اين رو اين موسسه بر آن شد كه برخى از موضوعات بحث شده در «الغدير» را، بصورت گزينشى و خلاصه ، تدوين و در اختيار عموم قرار دهد، تا ازاين چشمه فيض ، بهره مند شوند. در اين كار، علاوه بر ترجمه ، نوعى تلخيص و چكيده نويسى به كار رفته است ، تا مباحث مبسوط و فنى و نقلهاى فراوان يك مساله از منابع بيشمار، براى خواننده فارسى زبان خسته كننده نباشد.
اميد است كه اين سلسله جزوات ، پيروان اهل بيت (ع) را با معارف شيعى و ديدگاه ها و تحقيقات علامه امينى در اثر ماندگارش «الغدير» آشناتر سازد و گامى در تقدير از خدمات و زحمات اين بزرگ مدافع ولايت علوى محسوب گردد و عنايات خاصه مولى الموحدين ، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع) را فراهم آورد. ان شاء الله .
معاونت پژوهشهاى فارسى

پيشگفتار مترجم

خوب نگاه كنيد...
هنوز هم بر بام بلند «غدير»، دست پيامبر را مى بينيد كه دست على (ع) را - كه دست خداست - فرا برده و آن خورشيد را در برابر ديدگان منتظر تاريخ قرار ميدهد، و نام «على» را چونان حجتى روشن و مشعلى فروزان ، به عنوان «مولى» بر مى افرازد، تا راه امت پس از رسول ، تيره نباشد،
تا اسلام به جاهليت باز نگردد،
تا جاهليت مرده ، در گرماى خودخواهيهاى قريش ، جان نگيرد.
هنوز طنين اين صدا به گوش مى رسد كه :
من كنت مولاه ، فعلى مولاه ،
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ،
وانصر من نصره ، واخذل من خذ له ...
اين صدا، از ناى پر نواى رسول و زبان پاك پيامبر است كه «مرز»ها را بر محور «ولايت» و «برائت» مشخص مى سازد.
كلام محمد (ص)، خندقى است كه صفها را از هم جدا مى سازد.
غدير، تجسم همان خندق است .
غدير على (ع)، هنوز هم سرچشمه اى لبريز از «آب حيات» و دريايى مواج از فضايل است . دلها، تنها از اين درياست كه سيراب مى شود. و گرنه دنياى بى ولايت ، سراسر كوير است و عطش و تنهايى و سرگردانى . و چشمها از اين چشمه نور، فروغ مى گيرد، وگرنه جهان ، تمام تاريكى و تعصب و حيرت است و گمراهى .
غدير خم ، يك كتاب مبين است و براى راه گم كردگان ، صراطى است كه به «سنت پيامبر» منتهى مى شود.
«ولايت»، منشور برترى لياقت بر «عصبيت» و حاكميت «ملاك» بر «ملوك» است .
«غدير»، نه بركه آبى در بيابان حجاز، بلكه دريايى از باور و بصيرت در كوير حيرت و هامون ضلالت است . قامت دين نيز، تنها در «زلال ولايت»، به كمال و تمام مى رسد.
«غدير على»، همان «حراى محمد» است ، در جلوه اى ديگر، پس ‍ از بيست و سه سال .
جدال دراز مدت بر سر مساله امامت و خلافت ، هم پايه هاى اعتقادى و كلامى دارد، هم مبناهاى تاريخى و حديثى ، هم جلوه ها و جنبه هاى ادبى و لغوى .
مرحوم علامه امينى در كتاب شريف «الغدير»، با دلايل بسيار متقن و با تكيه به كهن ترين و موثق ترين منابع تاريخى و حديثى اهل سنت ، به اثبات رسانده است كه در هيجدهم ذى حجه سال دهم هجرى ، در غدير خم ، در بازگشت از «حجة الوداع» رسول خدا ضمن خطبه اى بلند، على (ع) را به عنوان «مولى» معرفى و نصب كرده است .
آنان كه منكر چنين پديده و حادثه اى هستند، با وجود اين همه دلايل روشن ، چشم برآفتاب مى بندند و منكر روز مى شوند.
اما... هنوز مساله تمام نيست . آن كه در موضع انكار و تعصب باشد، در پى «تاويل» مى گردد، تا مفهوم سخن را به گونه اى ديگر بنماياند. از اين رو در معناى «مولى» تشكيك مى كند و اين كلمه را كه مفهوم سرپرستى ، ولايت ، اولويت ، سرورى و پيشوايى از آن لبريز است ، به معانى دورترش ‍ مى برد و حد اكثر، معناى دوست و ياور را از آن برداشت مى كند، تا مبادا حديث مسلم و روشن غدير و جمله صريح پيامبر اكرم كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» دليل امامت و خلافت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع) گردد و... چه تاويلها كه مى كند و كجرويها در فهم حديث ، كه نشان مى دهد.
آن چه پيش رو داريد، ترجمه و تلخيص بحثى از «الغدير» است ،(2)
حسان بن ثابت نيز كه در صحنه غدير حضور داشت ، از پيامبر خدا اجازه گرفت كه حديث غدير را به نظم بسرايد و ابياتى گفت ، از جمله اين كه : «پيامبر خدا به على فرمود: يا على ! برخيز، كه من تو را پس از خودم امام و راهنما قرار دادم».(4)
هوشمندان و فرزانگانى در قلمرو دانش و ادب و لغت شناسانى بى غرض ‍ نيز، كه جز كاربرد درست واژه ها را در اشعار و تركيبهاى ادبى خود در نظر ندارند، همين فهم و برداشت را داشته و در آثار خويش ، همين معنا را بيان كرده اند.(6). معناى اين تفضيل و برترى دادن ، كه آن كافر حسود، نمى توانست تحملش كند و به شك افتاده بود كه آيا از سوى خداوند است ، يا به نظر پيامبر، چه مى توانست باشد، جزولايت و پيشوايى !اين قضاوت وجدان آزاد شماست كه آن ولايت ، همان ولايت مطلقه اى است كه قريش ، هرگز زير بار آن نرفت ، مگر پس از غلبه آيات روشن الهى و دلائل دندان شكن و جنگهاى خونين ، تا آن كه نصرت الهى رسيد و مردم گروه گروه به دين خدا گرويدند. اين ولايت مطلقه در مورد على (ع) براى آنان سنگين تر بود، آن چه در دل ديگران بود، حارث بن نعمان آشكارا گفت و خداى توانا او را به كيفر رساند.
از جمله آنان ، گروهى بودند كه در كوفه با اميرالمؤ منين (ع) ملاقات كردند و هنگام ديدار، گفتند: «السلام عليك يا مولانا». حضرت ، براى آگاهى شنوندگان ازمعناى صحيح آن ، از آنان توضيح خواست كه «من چگونه مولاى شمايم ، كه گروهى از عرب هستيد؟» پاسخ دادند: ما از رسول خدا (ص) در روز غدير خم شنيده ايم كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه».
خواننده گرامى توجه دارد كه آن «مولى» بودنى كه نزد عرب بسيار مهم بود و به مولويت هركسى براحتى سر فرود نمى آوردند،نصرت و محبت يا معانى ديگر «مولى» نبود، بلكه آن رياست بزرگى بود كه جز با دليلى روشن و محكم ، به آن گردن نمى نهادند. اين بود كه اميرالمؤ منين هم در حضور ديگران از آنان توضيح خواست و پاسخشان اين بود كه آن را از سخن پيامبر فهميده اند. اين معنى حتى بر زنان پرده نشين نيز پنهان نبود. معاويه از زنى به نام «دارميه حجونيه» پرسيد: چرا على (ع) را دوست مى دارى و مرا دشمن ؟آن زن دلايلى آورد، از جمله اينكه پيامبر در صحنه غدير خم ، براى او ولايت را قرار داد. براى دشمنى اش با معاويه نيز استدلال به اين كرد كه او با كسى جنگيده كه براى حكومت ، شايسته تر از معاويه بود و در پى چيزى رفت كه حقش نبود، معاويه هم سخن او را رد نكرد!
پيش از همه اينها، خود على (ع) در ميدانگاه كوفه با مردم كه سخن مى گفت ، پس ازآن كه در مورد خلافتش برخى نزاع داشتند و آن چه را وى از پيامبر اكرم در مورد برترى خويش روايت مى كرد، نمى پذيرفتند، حضرت به اين حديث استشهاد فرمود، تا پاسخى بر منازعان باشد.
با اين حال آيا براى مولى معنايى جز ولايت و رهبرى قابل قبول است ؟ خود حضرت و شاهدان غدير خم نيز همان رافهميدند. كسانى هم كه دانسته پنهان كردند، به بلاى رسواگر گرفتار شدند. اگر مقصود از مولى ، ياور و دوستدار بود، چگونه حضرت على (ع)در آن جمع ، براى پاسخگويى به منازعه مخالفان به حديث غدير استناد مى كرد؟ با اينكه مسلمانان ديگر نيز باور و دوستدار پيامبر بودند. روشن مى شود كه معناى مقصود، همان ولايت مطلقه و اولويت به تصرف بوده است . هر كس كه ازموارد بحث و مجادله افراد امت در اجتماعات و در لابه لاى كتابها از دير زمان تاكنون آگاه باشد، خوب مى داند كه مردم ، جز معناى پيشوايى و امامت مطلقه از آن نفهميده اند، ولايتى كه براى پيامبر خدا (ص) بود. اگر پژوهنده ، اهل تحقيق و اطلاع باشد، نيازى به بر شمردن موارد نيست .

يك بحث ادبى

براى اينكه بدانيم معناى لغوى «مولى»، «اولى» است (شايسته تر به تصرف در امور)، يا يكى از معانى آن «اولى» است ، بايد به گفته هاى مفسران و محدثان در تفسير آيه «ماواكم النار هى مولاكم و بئس ‍ المصير»(8) برخى هم يكى از معانيش را آن دانسته اند(10)، «بل الله مولاكم»(12) مفسران در تبيين مفاد اين آيات ، گفته اند كه مولى بودن خداوند، به معناى شايسته تر به ولايت ، سزاواتر به اطاعت ، سزاوارتر به ما انسانها در مرگ و حياتمان از خود ما، و مالك و سرورى كه هرگونه بخواهد تصرف مى كند، است .

سخنى با فخر رازى

فخر رازى در مورد آيه ياد شده و معناى اولويت براى واژه «مولى»، سراغ شبهه هايى رفته و آنها را بزرگ نموده است . شبهاتى كه پيش از او نيز كسانى مطرح كرده اند و سخن كسانى راآورده كه مولى در آيه را به معناى ناصر، نزديك و سرانجام دانسته اند. سپس اشكال كرده كه اگر مولى به معناى اولى باشد، بايد كاربرد هر كدام به جاى ديگرى صحيح باشد، در حالى كه چنين نيست . و افزوده است : به اين جهت به اين نكته دقيق ! توجه داديم ، چون كه سيد مرتضى براى اثبات امامت على (ع) به حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» استدلال كرده و گفته است كه به گفته اهل لغت ، يكى از معانى مولى ، اولى است و چون لفظ، مى تواند اين معنى را بر بتابد و معانى ديگر مولى (مثل پسرعمو، ياور، آزاده كننده ، آزاد شده) يا خيلى روشن است ، يا قطعا مراد پيامبر نبوده است ، پس مفهوم اولويت ، مراد آن حضرت است . آن گاه فخر رازى گفته : چون سخن اهل لغت و تفسير، بيان مقصود از مولى در آيه است ، نه تفسير معناى اصلى آن ، پس نمى توان بدين مطلب براى اثبات امامت على (ع) استدلال كرد.(14): اينكه يك لفظ به جاى مرادفش به كار رود، جايى صحيح است كه مانعى در كار نباشد. و در اين جا مانع است ، زيرا اسم تفضيل (اولى) فقط با «من» به كار مى رود، گاهى هم من و مجرور، هر دو حذف مى شود، آن جا كه معلوم باشد. مثل اين آيه «والاخرة خير وابقى»(16)، آيا مى شود گفت : من مالى الى الله ؟ حواريون هم گفتند: «نحن انصار الله» و به جاى آن نمى توان گفت : نحن موالى الله .
نيز يكى ديگر ازمعانى مورد اتفاق مولى ، منعم عليه است ، كسى كه بر او نعمتى عطا شده است ، منعم همواره با «على» به كار مى رود، ولى مولى بدون «على» است . طبق اصل خود فخر رازى ، پس نبايد معناى مولى ، «نعمت يافته» باشد، چون به جاى يكديگر نمى توانند به كار روند. مگر اينكه بگويد مجموعه لفظ و ادات همراهش ، روى هم رفته معناى مولى را دارد. ولى از گفتن همين سخن در مورد «اولى» به دلايلى نه پنهان ! طفره مى رود.
اين نكته و بحث ، در قلمرو ادبيات و كاربرد واژه ها و تركيبهاى لفظى ، ميدان وسيعى دارد و بسيار پردامنه است . در موارد فراوانى دو لفظ، معناى مشترك و مترادفى دارند، ولى كاربرد لفظى آنها متفاوت است و هيچ يك از اهل لغت و ادب ، به صرف تفاوت كاربردى واژه ها و حروف همراه الفاظ، منكر ترادف معناى نشده اند. مثلا در عربى «ام» و «او» هر دو حرف ترديدند (به معناى يا)، ولى در تركيب ، چهار تفاوت دارند. «هل» و «همزه» هر دو از حروف پرسشى اند (آيا) ولى ده فرق دارند. «ايان» و «حتى» به يك معنايند، ولى در كاربرد، سه فرق دارند، «كم» و «كاين» هم معنايند، ولى پنج تفاوت دارند. «اى» و «من» با آن كه هم معنايند، شش فرق دارند. «عند»، «لدن» و «لدى» هر سه به يك معنايند (نزد) ولى از شش جهت با هم متفاوتند.
ديگران هم متوجه تضاد سخن فخر رازى شده و به آن اشاره كرده اند.(18)
تفتازانى و قوشجى در كتب خود، ضمن بيان اين كه مولى به معانى مختلف ، از جمله به معنى متولى ، مالك كار و اولى به تصرف درسخنان عرب بسيار آمده و از پيشوايان لغت نقل شده است ، وقتى به بحث استدلال به مفهوم مولى براى اثبات امامت على بن ابى طالب (ع) رسيده اند، اگر چه كوشيده اند راههاى مختلف استدلال به حديث را رد كنند، اما اين جهت را (كه مولى و اولى به يك معناست) پذيرفته اند. جرجانى هم مثل آن دو گفته است و حتى افزوده است كه : سخن قاضى عضد (كه هرگز مفعل به معناى افعل نيامده است) نادرست است ، چون در كاربرد عرب و آن چه از پيشوايان لغت نقل شده ، مولى به معناى متولى و عهده دار كار و اولى به تصرف فراوان است .(20)
فخر رازى در نهاية العقول ، پس از نقل هشت معنى براى مولى ، از جمله «اولى به چيزى »، مى افزايد: قبول نداريم كه هر كس احتمال داد لفظ مولى به معناى اولى باشد، بر دلالت حديث غدير به امامت على (ع) معتقد باشد. مگر نه اين كه ابوعبيده و ابن انبارى گفته اند كه مولى به معناى اولى است ، و خودشان به امامت ابوبكر معتقد بودند!
براى ما مهم نيست كه آن دو چه عقيده اى داشته اند، مهم اين است كه هر دو تصريح كردند كه معناى مولى چيست !... بسيارى از دانشمندان ادب ، از معانى مولى ، يكى هم «اولى» را دانسته اند.(22) كه گفته است : هيچ يك از ادباى عرب ، كلمه مولى را به معناى اولى به كار نبرده و ندانسته اند، روشن مى شود. آيا او مى پندارد چهره هايى كه بر شمرديم ، از بزرگان ادبيات فارسى اند؟يا اينكه اينها موارد كاربرد لغت عرب را ندانسته اند و «شاه صاحب هندى» فهميده است ؟ داورى با وجدان آزاد خواننده است !...
برداشتى را كه ما از حديث غدير داريم و آن را دليل بر اولويت على (ع) براى امامت مى دانيم ، از سخن ديگر حضرت رسول (ص) هم بر مى آيد، آن جا كه فرموده است :
«هيچ مؤ منى نيست مگر آن كه من در دنيا و آخرت ، از همه مردم به او سزاوارترم . اگر مى خواهيد، آيه «النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم» را بخوانيد. پس هر مومنى كه مالى بر جاى گذاشته است ، خويشاوندانش به ارث مى برند و اگر قرضى يا ملكى بر جاى نهاده ، نزد من آيد و من مولاى اويم .»(24)
فخر رازى در جاى ديگرى از كتاب نهاية العقول ، ادعا كرده است كه هيچ يك از بزرگان نحو و لغت ذكر نكرده كه مفعل (مولى) كه براى افاده معناى پيدايش و زمان يا مكان است ، به معناى افعل (اولى ، براى تفضيل) آمده باشد. با توجه به نقلهايى كه گذشت ، ميزان سستى ادعاى او و پيروانش ‍ همچون قاضى عضدايجى در «مواقف»، شاه صاحب هندى در «تحفة اثنى عشريه»، كابلى در «صواقع»، عبدالحق دهلوى در «لمعات »، قاضى ثناء الله پانى پتى در «سيف مسلول» آشكار مى شود. برخى ازايشان پا را فراتر گذاشته و اين نكته را به ادباى عرب نسبت داده اند، در حالى كه اصل شبهه از فخر رازى است و او به ديگران نسبت نداده ، ولى پيروانش كوركورانه تا توانسته اند، در دلالت حديث غدير بر اعتقادات شيعه خدشه وارد كرده اند.
من آنان را ملامت نمى كنم كه چرا سخنان ادباى عرب و استعمالات الفاظ اين زبان را نمى دانند، چرا كه از اين هنر و زمينه و از ادبيات عرب دورند. يكى اهل دهلى است ، يكى ايجى ، يكى هندى است ، يكى كابلى ، يكى اهل دهلى است ، يكى از پانى پتى . اينان كجا و عرب خالص كجا؟ در آشفته بازار سخن ، كسانى درباره كاربرد الفاظ عرب نظر مى دهند كه از آن بيگانه اند. از آن طرف ، كسانى گفته اند كه مولى به معناى اولى هم مى آيد كه از چهره هاى بارز ادبيات عربند و سخنشان معيار است . براى فخر رازى (بدعتگزار اين سفسطه)سخن ابوالوليد بن شحنه حنفى كافى است كه گفته است : «فخر رازى در همه علوم ، آگاهى و تسلط داشته است ؛ جز در ادبيات عرب».(26)
وقتى بزرگان عرب ، همه گفته اند كه مولى به معناى اولى هم مى آيد، جايى براى تشكيك و شبهه پراكنى امثال فخر رازى نيست . وى در بسيارى از موارد، به سخن بزرگان ادبيات عرب استشهاد كرده است ، اما در اين مورد خاص گفته آنان را زير سؤ ال مى برد. گويا تنها با كلمه «مولى» حساب خاصى دارد!...
و شگفت از شاه ولى الله صاحب هندى است كه در كتابش «تحفه اثنى عشريه» گفته است :(28) همه اهل لغت بر اين نظر اتفاق دارند و در فرهنگهاى لغت ، ولى را يكى از معانى مولى شمرده اند(30)

نگاهى به معانى «مولى»

علماى لغت از معانى «مولى»، يكى هم سرور و آقارا ذكر كرده اند، غير از مالك و آزاد كننده . نيز از معانى «ولى»، امير و سلطان را گفته اند. از طرفى هم اتفاق نظر دارند كه معناى اولى و ولى يكى است و هر دو معنى نوعى اولويت به كار را در بر دارد. امير، در اداره جامعه و اجراى برنامه هايى براى تربيت افراد و دفع تعدى آنان به يكديگر از رعيت و مردم عادى سزاوارتر است . همچنين سرور و آقاى بردگان هم براى تصرف دركارها از افراد تحت امرشان سزاوارترند. دايره اين اولويت درتصرف ، بستگى به ميزان امارت و سيادت دارد. اين ولايت و حق تصرف ، در والى يك شهر، گسترده تر از رؤ ساى ادارات است ، ولايت استانداران بيشتر ازفرمانداران است و بالاتر از همه اينها قلمرو ولايت حكام و پادشاهان است و وسيعترين قلمرو اين اولويت ، درپيامبرى است كه از سوى خداوند به سوى جهانيان مبعوث شده است و نيز جانشين او.
ما اگر از اين هم چشم بپوشيم كه مولى به معناى اولى است ، از اين نمى توان چشم پوشيد كه مولى به معناى سرور و به معناى امير و سلطان آمده است . مفهوم مولى در حديث غدير خم جز بر والاترين و گسترده ترين معناى مولى منطبق نيست ، چرا كه هيچ يك از معانى ديگر مولى (كه به بيست و هفت معنى مى رسد) ممكن نيست در حديث غدير اراده شده باشد مگر آن كه به اين دو معنى باز گردد. معانى ديگر عبارتند از:
1 - پروردگار 2 - عمو 3 - پسرعمو 4 - فرزند 5 - خواهرزاده 6 - آزاد كننده 7 - آزاد شده 8 - برده 9- مالك 10 - پيرو 11 - نعمت داده شده 12 - شريك 13 - هم پيمان 14 - همراه 15 - همسايه 16 - همخانه و مهمان 17 - داماد 18 - خويشاوند 19 - نعمت دهنده 20 - هم عهد 21- ولى 22 - اولى به يك چيز 23 - سرور غير مالك و آزاد كننده 24 - دوستدار 25 - ياور 26 - تصرف كننده در كار 27 - عهده دار امر.
معناى اول كه كفرآميز است ، چون جز خداوند، براى جهانيان پروردگارى نيست .
معناى دوم و سوم تا چهاردهم نيز، هر كدام اراده شود، دروغ است . چرا كه پيامبر، عموى برادرزادگانش است (اگر برادر داشته باشد) و على (ع)، عموى پدر آنان مى شود. در حالى كه پيامبر، پسر عبدالله است و على (ع)، پسر برادرش ابوطالب و روشن است كه آن دو در نسب مختلفند. على (ع) خواهرزاده كسى نيست كه پيامبر (ص) خواهرزاده اش باشد. همچنين چنان نيست كه هر كس را پيامبر آزاد كرده باشد، على (ع) اورا دوباره آزاد كرده است . هر دو بزرگوار، سرور همه آزادگان اند، هرگز كسى آنها را آزاد نكرده است . هرگز بنده كسى هم نبوده اند. على (ع) هرگز مالك برده هاى پيامبر هم نبوده است . پيامبر خدا، غير از خداوند تابع كسى نبوده ، تا در آن جمعيت فرياد برآورد كه من تابع هركس باشم ، على تابع اوست ! كسى هم بر پيامبر نعمتى و منتى ندارد، بلكه اين رسول خدا (ص) است كه بر همگان نعمت و منت دارد، پس معناى «نعمت يافته» هم درست نيست . پيامبر خدا با كسى در تجارت يا چيز ديگر شريك نبوده است ، تا وصى او هم شريك او باشد. تجارتى هم كه حضرت رسول براى خديجه انجام مى داد، كار براى خديجه بود، نه شريك او. تازه اگر هم شركتش با خديجه را در تجارت بپذيريم ، على (ع) كه همراه پيامبر در آن سفر تجارتى نبود و دخالتى در تجارت نداشت ، تا او هم شريك خديجه شود. پيامبر خدا با كسى هم ، هم پيمان نبود كه به آن افتخار كند. افتخار ديگران به هم پيمانى با رسول بود. معناى همراه و همسايه و مهمان و هم خانه و داماد و خويشاوند هم نمى تواند مقصود آن حضرت باشد، به ويژه در آن جمع انبوه و در ميان راه و گرماى نيمروز و نگهداشتن مردم در آن بيابان و فرمان خدا بر ابلاغ پيام ، كه رسول خدا بر منبر فراز رفت و خبر از نزديكى وفاتش داد و خواست چيزى را به همگان بگويد كه بيم داشت زمانش بگذرد، چيزى كه اهميت دنيوى و دينى فراوان داشت و... آن گاه بگويد: هركس را كه من همراه ، همسايه يا مهمان يا خويشاوندش بودم ، على (ع) همسايه و همراه و داماد و خويشاوند اوست ! نه به خدا! هيچ انديشه اى اين را نمى پذيرد كه آن عقل كل و ختم رسل كه پيامبر حكمت و خطيب بلاغت بود، مردم را در آن صحراى داغ ، براى گفتن اين نكته معمولى و پيش پا افتاده نگهدارد. تازه ، اگر اينها هم مقصود باشد، چه امتيازى براى حضرت على (ع) محسوب مى شود كه گروه گروه بيايند و به او شادباش و تبريك بگويند!
اما نعمت دهنده : ملازمه اى نيست بين اينكه پيامبر خدا به هركس نعمت داده باشد، اميرالمؤ منين هم نعمت دهنده او باشد. مگر اينكه مقصود از نعمت ، نعمت دين و هدايت و ارشاد عزت دنيا و نجات آخرت باشد، كه در اين صورت از معناى مورد نظر ما (امامت) چندان دور نيست .
اما هم پيمان : لابد بايد به معناى هم پيمانى با برخى قبايل براى آتش بس يا همكارى باشد. معنى ندارد كه على (ع) هم چنان باشد، مگر به عنوان پيرو حضرت رسول ، كه دراين مساله هم تمام مسلمانان يكسانند و جايى براى تخصيص آن حضرت نيست . مگر آن كه بگوييم حضرت على (ع) در همه پيمانهايى كه پيامبر براى سامان دادن به حكومت اسلامى و حمايت از دولت اسلام در برابر فتنه ها و توطئه ها مى بست ، دخالت داشت . و اگر منظور از هم پيمانى ، دارا بودن اوصاف شايسته و فضيلتها باشد، مثل اينكه مى گويند فلانى هم پيمان فضيلت و كرم است ، يعنى كريم و فاضل است ، معنايش اين مى شود كه هركس درباره من چنين عقيده اى دارد، درباره على (ع) هم داشته باشد. گرچه ذوق عربى اين را نمى پسندد، ولى باز هم به معناى مورد نظر ما نزديك است .
اما دوستدار و ياور: يامقصود اين است كه مردم را به محبت و نصرت على (ع) برانگيزد، يا اينكه او را به دوستى و يارى مردم فرمان دهد و در هر حال ، يا جمله خبرى است ، يا انشائى . اگر خبرى باشد و مقصود حضرت خبر دادن از وجوب محبت على (ع) بر مردم باشد، اينكه چيز تازه اى نيست تا در آن شرايط حساس و با آن تاكيد شديد آيه قرآن در تبليغ پيام و در آن موقعيت دشوار به مردم ابلاغ كند، بعد هم مردم براى تهنيت گويى بيايند. اين نكته قبلا هم مطرح بوده است و مردم شبانه روز آياتى را كه اخوت و ولايت و دوستى مومنان را با يكديگر بيان مى كند(32) حديث را نقل كرده و آن را صحيح و ثابت دانسته اند و مفهوم آن را اثبات همان اولويت و ولايتى كه پيامبر بر امت داشته ، براى حضرت على (ع) دانسته اند.(34) و اين فراز، مويد معنايى است كه ما مى گوييم . زيرا حضرت ، پس از نصب اميرالمؤ منين به مقام والاى ولايت و وصايت و رياست كلى بر همه امت ، مى دانست كه تماميت اين منصب به فراهم بودن سپاه و ياران و اطاعت واليان و كارگزاران است . از سوى ديگر نيز مى دانست كه در ميان مردم كسانى نسبت به على (ع) حسد يا كينه دارند و برخى منافقين دشمنى او را در سينه مى پرورند و پس از آن حضرت ، طمعكاران و حسودان و رياست طلبان ، مساله آفرينى خواهند كرد. على (ع) هم كه حاضر نيست خواسته هاى نارواى آنان را برآورد، ناچار مخالفت خواهند داشت . از اين رو براى يارى كنندگانش دعا كرد و خواركنندگانش را نفرين نمود، تا مردم بدانند كه موالات با او، دوستى خدا را در پى دارد و دشمنى با او دشمنى با خداست . اين با دوستى مردم عادى با يكديگر فرق دارد.
بعلاوه ، اين دعاى كلى و عمومى پيامبر، دليل عصمت على (ع) است ، چون لزوم تبعيت و پيروى و نصرت او را بر همه كس ، همه جا و هميشه بيان كرده است . اين درصورتى درست است كه آن حضرت ، در همه زمانها و حالات ، عصمت داشته باشد و جز حق نگويد و جز راه حق نپويد و گرنه ، اگر از وى خطا و گناهى سربزند، بايد با او مخالفت كنند. پس چون پيامبر هيچ استثنايى نكرده است ، معلوم مى شود كه على (ع) هميشه عصمت دارد و چنين كسى بايد پيشواى مردم باشد. در اين دعا، مردم به طاعت و تسليم دربرابر او فرا خوانده شده و از سرپيچى و مخالفت در برابر فرمانش ‍ نهى شده اند. اين جز با اولويت داشتن آن حضرت نسبت به آنان از خودشان ، سازگار نيست .
3 - استشهاد پيامبر
حضرت از مردم پرسيد: اى مردم به چه شهادت مى دهيد؟ گفتند: به اين كه جز خدا، معبودى نيست . فرمود: ديگر به چه ؟ گفتند: و اينكه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست . پرسيد: ولى شما كيست ؟ گفتند: مولاى ما خدا و پيامبر است . آن گاه حضرت بازوى على (ع) را گرفته ، بلند كرد و فرمود: هركس كه مولايش خدا و رسول است ، پس اين شخص ، مولاى اوست . اين نقل را خيلى ها از جمله جرير، زيد بن ارقم ، عامر بن ابى ليلى ، حذيفة بن اسيد نقل كرده اند. اينكه «ولايت» در سياق شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر آمده است ، بيانگر اين است كه امامت و اولويت آن حضرت بر مردم مراد است و اثبات همان ولايت مطلقه اى كه براى خداى سبحان و پيامبر است .
4 - سپاس پيامبر بر تكميل دين
درنقلها آمده است كه پيامبر خدا پس از حديث غدير، فرمود: «الله اكبر، بر كمال يافتن دين و تمام گشتن نعمت و خشنودى پروردگار از رسالتم و ولايت على بن ابى طالب»(36) اين خبر دادنها مى رساند كه از تبليغ رسالتش چيز مهمى باقى مانده بود كه مى ترسيد اجلش فرا رسد و او هنوز آن را ابلاغ نكرده باشد. پس از اين نكته كه اهميت آن مساله را مى رساند، ولايت اميرالمؤ منين و عترت پاك را بيان فرمود. آيا احتمال مى رود كه آن مسووليت مهم ، كه بر ابلاغ ولايت منطبق بود، چيزى جز «امامت» باشد؟
6 - تهنيت گويى
حضرت رسول ، پس از ابلاغ ولايت على (ع) فرمود: «به من تبريك بگوييد، خداوند مرا به نبوت و اهل بيتم را به امامت مخصوص ‍ گردانيد.»