آسيب شناسی دين از ديدگاه امام حسين



آغازين سخن هر مکتبى براى سعادت و تکامل انسان برنامه اى از نظر عقيده، اخلاق و عمل ارائه مى دهد که به مجموعه آن «دين» گفته مى شود. در اصطلاح قرآن کريم دين همان روش زندگى است که در فطرت انسان به وديعه گذاشته شده است و انسان ذاتاً به آن گرايش دارد، بنابراين هدايت و نجات هر جامعه اى مرهون حفظ و به کارگيرى اين برنامه هاى الهى است که تمام ابعاد مادّى و معنوى زندگى بشر را تحت پوشش قرار مى دهد.
وقتى جامعه اى بر اساس آرمان هاى الهى شکل گرفته باشد، امّا بر اساس افکار و ايدئولوژى هاى مادّى و غير مذهبى اداره شود، بى ترديد ضربات و شکست هاى جبران ناپذيرى را متحمّل خواهد شد که به آن ها عوامل آسيب زا در حوزه دين گفته مى شود. منظور از آسيب هاى دينى عوامل و متغيرّهايى است که موجب مى شود دين از محتواى حقيقى خود فاصله بگيرد و دچار انحراف و بى راهه گردد و حاکميت حقيقى خود را از دست دهد. نگارنده سعى دارد در اين نوشتار با رويکرد جامعه شناختى به بيان مهم ترين عوامل آسيب زا در حوزه دين اسلام از منظر حضرت امام حسين (ع) بپردازد اميد است که در سال نوآورى و شکوفايى مورد توجه و عنايت پويندگان راه ولايت و سالکان کوى حسين (ع) قرار گيرد.

بدعت و تحريف اسلام به عنوان کامل ترين دين داراى برنامه هاى متنوّع زندگى است و در احکام و دستورات خود تغييرات و دگرگونى هايى را پيش بينى کرده است. به همين جهت اهرم هايى را براى پويايى خود در نظر گرفته است، لذا اگر اين تغيير و تحوّلات بيرون از حوزه دين بر آن تحميل گردد، بدعت و تحريف شناخته مى شود. واژه بدعت به معناى نسبت دادن عقايد و ديدگاه هاى جديد به دين است که با مبانى قرآن و سنت معصومين (ع) سازگارى ندارد. (1) امام حسين (ع) ظهور بدعت ها و رواج تحريفات را يکى از مهم ترين عوامل آسيب زا در قلمرو امامت مى دانست و معتقد بود که حکومت اموى موجب پديد آمدن بدعت هايى در دين شده است و با تقويت آن ها جامعه مسلمين را به مخاطره انداخته است. زمانى که پايه و اساس دين اسلام به دست نبى مکرم اسلام بنيان نهاده شد، بنى اميّه مخالفت با آن حضرت و دين نوپاى او را آغاز کردند، اما با مقاومت پيامبر (ص) و يارانش آنان تسليم شدند و به اسلام گرويدند، ولى منتظر فرصتى بودند تا دوباره به جايگاه خود برگردند. اين فرصت با به خلافت رسيدن عثمان فراهم شد. بدعت در دين يکى از حرکت هاى تبليغى امويان بود. از نيمه دوم دوران خلافت خليفه سوم تا پايان دوران حکومت معاويه به تدريج بسيارى از اصول و ارزش هاى اسلام تعطيل شد و بدعت هايى در دين پديدار گشت.
اين بدعت ها آنقدر زياد و آشکار بود که عايشه درباره آن گفت: «پيراهن رسول خدا هنوز نپوسيده ولى تو سنّت او را از بين برده اى!» (2)
عثمان بسيارى از بنى اميه را به قدرت رسانيد و به معاويه که از زمان خليفه دوم به حکومت شام رسيده بود، اختيارات بيش ترى داد. معاويه در گام اول به تحريف و واژگون نشان دادن دين در نزد مردم کم اطّلاع اقدام نمود و در تحريفات تا آن جا پيش رفت که وقتى با سپاه خود به صفّين مى رفت در بين راه روز چهارشنبه نماز جمعه خواند؛ (3) به طورى که حتّى يک نفر نپرسيد که بين چهارشنبه و نماز جمعه چه ارتباطى وجود دارد؟!
حکومت معاويه آکنده از انواع انحرافات و خلاف ها در ابعاد مختلف بود. در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا (ص) را ترک کرد؛ وقتى علت را پرسيدند گفت: نام پيامبر (ص) را بر زبان جارى نمى کنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند. هم چنين برخى احکام حج را عملاً تغيير داد و موقع احرام بر خود عطر زد. (4)
بيست و پنج سال پس از رحلت پيامبر (ص)، حضرت على (ع) فرمود: «آگاه باشيد که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شريعت به خوى باديه نشينى خود بازگشتيد و پس از پيوند دوستى و برادرى، دسته دسته متفرّق شديد. بدانيد که شما رشته پيوند با اسلام را گسستيد و حدود آنرا شکستيد و احکام آن را به کار نيستيد.» (5)
با وجود آن که حضرت على (ع) در راه احياى حق و عدالت سختى هاى زيادى را تحمّل نموده بود، امّا معاويه هم چنان به فتنه گرى و آشوب خود ادامه داد. با شهادت حضرت امام على (ع) و آغاز امامت امام حسن مجتبى (ع) معاويه به مخالفت و کارشکنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيّت معنوى و اجتماعى آن حضرت واهمه داشت، چندين بار نقشه شهادت کريم اهل بيت (ع) را طرّاحى کرد و سرانجام سبط نبى اکرم (ص) را با زهر مسموم و به شهادت رساند.
در عصر امام حسين (ع) به خصوص در سال هاى آخر امامت ايشان، بيش تر صحابه پيامبر از دنيا رفته بودند و اکثر مسلمانان اين دوره به خصوص در شهرهاى تازه مسلمان، نه رسول خدا (ص) را ديده بودند و نه صحابه نيک انديش و درست کردار پيامبر (ص) را!
بدين روى هر آن چه از طرف خليفه حاکم و اطرافيان اعمال مى شد، به اسم اسلام و دين تجلّى پيدا مى کرد و ظهور بدعت ها اصل و پايه دين و تعاليم اصيل آن را مسخ مى نمود.
امام حسين (ع) با اين واقعيّت تلخ روبه رو بود که اسلام دگرگون شده و هرچه به نام اسلام مطرح و ترويج مى شود، کاملاً خلاف اسلام است. اسلام اموى مسلّط است و سلطنت معاويه و يزيد هرقدر مجال و قدرت بيشترى مى يابد. حقيقت اسلام را بيش تر تحريف مى نمايد و تحريف مکتب بدترين خطر براى آن است، لذا آن حضرت يکى از دلايل مهم قيام خود را مبارزه با بدعت و احياى سنّت نام برده و در نامه اى که به برخى از بزرگان بصره نوشت، هدف خود را اين چنين بيان مى کند: «....و انا ادعوکم الى کتاب اللّه و سنّة نبيّه فانّ السّنّة قد اميتت و انّ البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدکم سبيل الرّشاد و السّلام عليکم و رحمة اللّه؛ (6) من شما را به کتاب خدا و سنت پيامبر (ص) دعوت مى کنم، زيرا سنت نابود شده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و از من اطاعت کنيد، شما را به راه رشد و بالندگى هدايت مى کنم، درود خدا بر شما باد!»
در عصر سيد الشهدا (ع) وضع اسلام، مسلمانان و حکومت به حدى آشفته و غير قابل پذيرش شده بود که وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود.
امام حسين (ع) در قيام پرشکوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعى آيين محمّدى و اسلام ناب را به جهانيان معرفى نمايد و پيام معنوى قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دينى آسيب زدايى کند.

فرقه گرايى از جمله عواملى که منجر به فروپاشى جامعه الهى انسانى مى شود شکسته شدن وحدت و يکپارچگى دين داران در فضاى شبهه و ترديد است، از منظر امام حسين (ع) حفظ وحدت بهترين شيوه براى سرافرازى جامعه مسلمين و تبيين اسلام ناب محمّدى است. پس از رحلت پيامبراکرم (ص) چنان که خود آن حضرت پيش بينى کرده بود، امت اسلام به لحاظ سياسى، فکرى و عقيدتى گرفتار تفرقه گرديدند و به فرقه هاى گوناگون تقسيم شدند. هر يک از اين فرقه ها مدّعى بودند که تنها مسلک آنان حق است. تاريخ اسلام سرشار از جنگ و جدال هاى طايفه اى و فرقه اى است و چه بلاها و آسيب هايى که از اين رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نيامد!
گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و آسيب پذيرى جامعه آنان مى نويسد: «مسلمانان زمانى که اسلام را قبول کردند، همگى تحت لواى توحيد جمع شدند، تمام قواى خود را متوجه بيگانگان نمودند و همين موضوع سبب عمده پيشرفت و کاميابى آنان گرديد و هنگامى هم که دشمنى براى پيکار باقى نماند، عادت مذکور مجبورشان ساخت که مانند ايام پيشين (دوره جاهليت) مشغول جنگ شوند و همان چيزى که موجب ترقّى آنان بود، در اثر عدم رهبرى صحيح در عصرهاى بعد موجب انحطاط و زوال آنان گرديد.» (7)
و اين همان چيزى است که سالار شهيدان حضرت ابا عبداللّه (ع) به لشکريان کوفه فرمود: «آگاه باشيد پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمى شود که سوار مرکب مراد خويش گرديد. مگر همان اندازه که سوارکار بر اسب خويش سوار است تا اين که آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور سنگ آسيا مضطربتان گرداند.» (8)
از اين کلام گهربار حضرت سيدالشهدا (ع) چنين استنباط مى شود که مخالفت با امامى که مردم را به معروف فرا مى خواند و از منکر نهى مى کند و اراده اصلاح جامعه را دارد جز خوارى و ذلّت و آسيب پذيرى نتيجه اى نخواهد داشت.

شکستن حرمت احکام اسلام از جمله آسيب هايى که مى تواند فرهنگ يک جامعه را مورد تهاجم قرار دهد و شالوده آن را تخريب نمايد، شکسته شدن حريم هاست که اين امر موجب بى اعتمادى و تزلزل در باورها مى شود. امويان پس از نفوذ در دستگاه هاى اجرايى، اقتصادى و سياسى جهان اسلام، عمليات استحاله را آغاز کردند. يکى از مهم ترين روش هاى استحاله آنان شکستن حرمت احکام اسلامى از طريق رواج فساد اخلاقى، اقتصادى، ادارى و تحريک احساسات مسلمانان بود. سرور عاشوراييان بر اين نکته تأکيد مى کند و مى فرمايد: «اين قوم بنى اميّه، طاعت و سرسپردگى شيطان را پذيرفته اند و از طاعت خداى رحمان سربرتافته اند، در زمين فساد کرده اند، حدود الهى را تعطيل نموده ميگسارى مى کنند و اموال فقيران و محرومان را به خود اختصاص مى دهند و من از هر کس ديگر به يارى دين و عزّت بخشيدن به شريعت خداو جهاد در راه او شايسته تر هستم. باشد که سخن خداوند برترين سخنان است.» (9)

نفى انديشه ها و ارزش ها انحرافات فرهنگى، سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پيامبر (ص) آغاز شد و روز به روز گسترش يافت. در عصر عثمان ارزش هاى اسلامى و معنوى يکى پس از ديگرى جاى خود را به معيارهاى مادّى و جاهلى داد و اين روند انحرافى در اواخر عمر معاويه به اوج خود رسيد. با حاکميّت يزيدبن معاويه، مبارزه با مبانى و ارزش هاى اسلامى شکل علنى به خود گرفت. امام حسين (ع) درپاسخ مروان که از آن حضرت براى يزيد بيعت مى خواست، فرمود: «انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براعٍ مثل يزيد؛ (10) وقتى امت گرفتار شخصى مانند يزيد شود، فاتحه اسلام خوانده شده است.»
شهيد مطهرى (ره) در اين زمينه مى گويد: «فرق است بين خليفه اى که شخصاً ناصالح است ولى امور را درست مى چرخاند و بين خليفه اى که وجودش عليه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسين (ع) مشکل عمده اين بود که مدار خلافت اسلامى تبديل به سلطنت جائرانه، ظالمانه، مترفانه و فاسقانه شده بود و اگر امام حسين (ع) قيام نمى کرد، خطر اين بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده برچيده شود.» (11)

از بين رفتن روحيه حق گرايى سکوت در برابر انحرافات و مفاسد از مهم ترين عوامل آسيب زا در پيشرفت معنوى يک جامعه است که روحيه حق گرايى را به طور کلى از بين مى برد. هنوز نيم قرن از ارتحال پيامبر عظيم الشأن نگذشته بود که حوادث ووقايعى پيش آمد که تصوّر آن هم استخوان سوز است.
ظهور و بروز جريان جعل حديث، سازمان دهى جريان هاى اعتقادى و انحرافى و احياى ارزش هاى قومى و قبيله اى و بسنده کردن به آن چه که از طرف بنى اميّه به اسم اسلام به خورد جامعه داده مى شد، از نمونه هاى بارز از بين رفتن روحيه حق گرايى بود.
سکوت در برابر بى عدالتى ها و کفر و شرک در حدّى بود که يزيد بن معاويه به راحتى توانست افکار کفرآميز خود را که حاکى از عدم ايمان و باور قلبى حتّى به رسالت حضرت ختمى مرتبت بود، بر زبان جارى سازد. او گستاخانه همه باورها و اعتقادات دينى را به بازى گرفت و کسى هم در برابرش دم بر نمى آورد. امام حسين (ع) در مورد چنين عامل آسيب زا فرمود: «جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتى ها آشکار گرديده و نيکى ها و فضيلت ها از محيط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگى پست و ذلّت بارى به سر مى برند و صحنه زندگى همچون چراگاهى سنگلاخ و کم علف به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است! آيا نمى بينيد که ديگر به حق عمل نمى شود و از باطل خوددارى نمى شود؟! در چنين وضعى جا دارد که شخص با ايمان، مشتاق ديدار پروردگار باشد. در اين محيط ذلّت بار و آلوده مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمى دانم.» (12)

ستم پذيرى تن به ستم دادن آسيب مهمى براى دين دارى مردم است. ستم پذيرى موجب مى شود که جبّاران و ستمگران بر جامعه حاکم شوند، امّا اگر انسان ها با عزّت زندگى کنند، قطعاً خط سير جامعه سر از ستم و بى عدالتى در نمى آورد.
سالار شهيدان مى فرمايد: «آن چه جبّاران را بر شما مسلّط نموده است اين است که شما از مرگ گريزانيد و به اين زندگى ننگين ناپايدار دل خوش نموده اند. مردم ضعيف را تسليم آنان کرده ايد، جمعى برده وار بى اراده و مقهور هستند و گروهى گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملکت تصرّف مى کنند. شگفتا که سرزمين اسلام قبضه کسانى است که يا خائن و يا ستمکار هستند يا باجگيرند و نابکار و يا بى رحم و بى انصاف.» (13)
حضرت اباعبداللّه (ع) خطاب به حرّ بن يزيد رياحى فرمود: «اين خوارى و ذلّت براى تو بس است که زنده بمانى و مورد ستم و تجاوز قرار بگيرى و نتوانى از حق خود دفاع کنى.» (14)

استفاده ابزارى از دين يکى ديگر از آسيب هاى دين از منظر حضرت سيدالشهداء (ع) استفاده ابزارى از دين است. کسانى که براى دست يافتن به مقاصد و منافع خويش به دين پناه مى برند و آن را ابزارى جهت نيل به مقصود قرار مى دهند و اعمال درست و نادرست خود را با رنگ و آب به دين نسبت مى دهند، بستر دين را دچار آسيب و آفت مى کنند. سخن فرزدق (شاعر) به سالار شهيدان اين حقيقت را تأييد مى کند. وى مى گويد: از کوفه بازگشتم که امام حسين (ع) مرا ديد. پرسيد: اى ابا فراس از مردم کوفه چه خبر؟ گفتم: «قلوبهم معک و سيوفهم مع بنى اميّة؛ (15) دل هاى مردم با توست، امّا شمشيرهايشان با بنى اميّه و عليه توست.»
امام حسين (ع) در جواب من فرمود: «آرى! اين سخن حقى است که تو از روى صداقت و راستى مى گويى، زيرا مردم بردگان دنيا هستند و دين لقلقه زبان آن هاست! حمايت آنان از دين تا آن جاست که زندگى ايشان همراه با رفاه و آسايش باشد و آن گاه که در بوته امتحان قرار گيرند، دين داران کم هستند.» (16) در اين بيان حضرت ابا عبداللّه (ع) باصراحت، بحث استفاده ابزارى از دين و سپر قرار دادن دين را مطرح نموده و رد کرده است.

جاه طلبى از منظر امام حسين (ع) جاه طلبى يکى از رذايل اخلاقى است که اگر بذر آن در نهاد انسان جوانه بزند بشر ايمان و اعتقاد حقيقى خود را از دست مى دهد. حقيقت اين است که اولين جرقه هاى زمينه سازى ولايتعهدى و سپس خلافت يزيد که اصلى ترين محور شرارت آفرين بود از جاه طلبى و دلبستگى به رياست و مقام آغاز شد.
عمر بن سعد ابى وقاص يکى از اضلاع مثلث شوم حادثه کربلاست که در کنار دو ضلع ديگر (يزيد و ابن زياد) به ايفاى نقش ناپسند خود پرداخت. گرچه او امتياز خاص رزمى و نظامى نداشت، ولى به جهت برخوردارى از وجهه اجتماعى و مذهبى به عنوان سفير لشکر در مقابل امام حسين (ع) انتخاب شد. او کسى نبود که حضرت ابا عبداللّه (ع) را نشناسد، بلکه به خوبى آن حضرت را مى شناخت و در مرحله اول هم راضى به قبول اين مسؤوليت نبود، امّا آنچه او را بر خلاف خِرَدش به وادى جنگ با امام حسين (ع) کشاند، جاه طلبى و رياست خواهى بود.
سيدالشهدا (ع) در ملاقاتى که با عمر بن سعد داشت، از او پرسيد: آيا قصد کشتن مرا دارى؟
عمر بن سعد در صدد توجيه کار خود برآمد و گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مى ترسم خانه ام را خراب کنند.
امام جواب داد: من براى تو خانه مى سازم! عمر بن سعد بهانه تراشى کرد و گفت: مى ترسم املاکم را از من بگيرند! امام فرمود: بهتر از آن را به تو مى دهم. عمر سعد ابن بار نيز بهانه ديگرى آورد. امام حسين (ع) در پايان فرمود: مرا مى کشى و گمان مى کنى که عبيداللّه بن زياد ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! گواراى تو نخواهد بود و اين عهدى است که با من بسته شده است و تو هرگز به آرزوى ديرينه خودنخواهى رسيد. پس هرکارى مى توانى انجام بده، زيرا بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد و مى بينم که سرتو را در کوفه بر سر نى مى گردانند و کودکان آن را هدف قرار داده و به سويش سنگ پرتاب مى کنند. (17)

دنيا طلبى دنياطلبى افراد سبب مى شود که دين حاکميت حقيقى خود را از دست بدهد و با آسيب روبه رو گردد. وقتى سايه مبارک پيامبر (ص) از سر مسلمانان کنار رفت، ارزش هاى اصيل جامعه اسلامى تغيير کرد و اکثر آن ها به فراموشى سپرده شد.
با رحلت حضرت ختمى مرتبت عوامل بسيارى سبب شد تا بعضى از ياران آن حضرت متفرق شوند و يا نوميدانه به انزوا کشانده شوند، به طورى که جامعه رنگ و بوى ارزش هاى مادى را گرفت و ديگر کم تر نشانى از ايثار و زهد در آن ديده مى شد. جريان طلحه و زبير در زمان خلافت حضرت على (ع) و نشستن شمارى از فرمانده هان و سپاهيان امام حسن مجتبى (ع) همچون اشعث بن قيس و ديگران بر سر سفره رنگين معاويه، نماد جريان تفوّق روحيه دنياطلبى بر روحيه ديندارى و نشان از آسيب پذيرى جامعه مسلمين بود. جلوه هاى ويژه اين فرهنگ ماديّت را مى توانيم در جريان شکل گيرى حادثه عاشورا ملموس تر و عينى تر ببينيم.
و عمق اين فاجعه بزرگ را با شفّافيّت هرچه تمام تر احساس نماييم.
دنياطلبى سبب شده عدّه اى از مسلمانان سرشناس با اين که حقانيّت امام حسين (ع) را قبول داشتند و در عين حال توانايى هم داشتند، امّا او را يارى نکردند. يکى از اين افراد عبيداللّه بن حرّ جعفى بود. وى با اين که مى توانست سالار شهيدان را يارى دهد، چنين کارى نکرد. وقتى امام حسين (ع) به منزلگاه قصر مقاتل رسيد، خيمه اى ديد، سؤال کرد که اين خيمه کيست؟ اصحاب گفتند: خيمه عبيد اللّه بن حرّ جعفى است امام کسى را فرستاد تا او را به همکارى دعوت کند، اما او جواب منفى داد. پاسخ وى را به محضر امام رسانيدند و آن حضرت خودش نزد او رفت. و پس از سلام فرمود: عبيد اللّه تو در عمرت معصيت هاى زيادى کرده اى. آيا ميل دارى که با من بيايى و با هم به پيروزى برسيم. عبيداللّه گفت: آقا! من از کوفه بيرون آمدم تا شما را نبينم، چون در غير اين صورت گرفتار مى شدم. من نه مى خواستم به روى شما شمشير بکشم و نه مى توانستم با شما موافقت کنم، ولى حالا که شما آمده ايد من اسبى دارم که مرکب عجيبى است و شايد در کوفه بى نظير باشد. آن را به شما تقديم مى کنم. شمشيرى هم دارم که ارزش آن هزار دينار است، آن را نيز به حضورتان تقديم مى نمايم، ولى مرا معذور بداريد. امام فرمود: من با خود تو کار داشتم، با خود تو، حال که نمى آيى، ما را به شمشير و اسب شما احتياجى نيست، ولى به تو نصيحتى مى کنم و آن اين است: تا مى توانى خود را به مکان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى، زيرا به خدا سوگند! اگر فرياد ما به گوش کسى برسد و به يارى ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد. (18)
عبيداللّه مى گويد: حضرت ابا عبداللّه (ع) به راه افتاد، من نيز به دنبالش بلند شدم و چون نگريستم ديدم بچه هاى کوچک چهار ساله، پنج ساله، شش ساله و هفت ساله هم به دنبال ايشان آمده اند. ديدم حضرت آرام آرام به هواى آنان راه مى رود، يعنى تند نمى رود تا همه بچه ها به ايشان برسند. ديدم که وقتى بعضى بچه ها زمين مى خورند، حضرت بر مى گشت آنان را بلند مى کرد و بغل مى کرد و بعد خيلى با آرامش حرکت مى کرد.
در اين ماجرا عبيداللّه بن حر جعفى در قيافه حسين بن على (ع) چيزى ديده بود که بعد از اين که ختم داستان کربلا را شنيد، اختلال روانى پيدا کرد و به نوشته بعضى از تواريخ، خودش را در شطّ کوفه غرق کرد و خود کشى نمود. (19)
نمونه ديگر دنيازدگى خواصّ عمر بن سعد است وى با سپاهى سازمان يافته از طرف عبيداللّه بن زياد مأمور سرکوب شورش ديلم شد و سپاه او براى حرکت آماده بود، ولى فرمان مى يابد که به کربلا برود و کار حسين (ع) را يکسره کند و سپس به رى عزيمت نمايد.
ترديد مانند خوره به جانش مى افتد، تصوّر جنگ با حسين بن على (ع) و درک عمق فاجعه او را تکان مى دهد و سرانجام به عبيدالله مى گويد: به جنگ حسين (ع) نمى روم. عبيداللّه به وى پاسخ مى دهد که حکومت رى ملغى و دست نيافتنى است. او که دنياى خود را در خطر مى بيند، يک روز مهلت مى خواهد ودر عين حالى که همه مشاورانش او را از اين کار نهى مى کنند، سرانجام دين خود را از دست داده و به گمان خود بهشت نقد دنيا را به دست مى آورد.
همين عمر در رؤياى لذّت چند روزه حکومت و رياست با تمام آگاهى که نسبت به قضايا داشت، اولين تير را به سوى خيام حسين (ع) پرتاب مى کند و به سپاهيانش مى گويد: «نزد امير گواهى دهيد که من اولين کسى بودم که به سوى خيمه هاى حسين بن على (ع) تيراندازى کردم.» (20)
بسيارى از رؤسا رشوه هاى فراوان گرفتند و براى حضور در ميدان جنگ با حسين (ع) سرقيمت چانه مى زدند و شعار: «کم تهب؟ چه مبلغى مى دهى؟» را سر مى دادند. (21)
به همين دليل سالار شهيدان در سخنرانى روز عاشورا، وقتى آخرين نصيحت هايش را براى اتمام حجّت به گوش زنگار گرفته آنان مى خواند، روى همين عنصر دنياطلبى به عنوان يک عامل اصلى آسيب زدا در دين، دست مى گذارد. او اين مردم را خوب مى شناخت و عمق نفوذ فرهنگ شجره خبيثه را در جان آنان آزموده بود و بر همين اساس آنان را شيعه آل ابى سفيان خطاب کرده و به خوبى مى دانست که رواج اين فرهنگ نه تنها دين آنان، بلکه عاطفه، جوانمردى و غيرتشان را بر باد داده است تا جايى که به هيچ قاعده و قانون انسانى اخلاقى پاى بند نيستند. (22)
همين دنياپرستان بودند که وقتى او را به شهادت رساندند، براى گرفتن جايزه از ابن زياد، بر بدنش اسب تاختند و براى ربودن البسه و زيور آلات خاندان نبوّت و غارت اموالشان، به وحشيانه ترين صورت روانه خيمه ها شدند و پس از غارت آن ها را آتش زدند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها : 1. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، ج 4، ص .298
2. تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج 2، ص .146
3. مروج الذّهب و معادن الجوهر، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص .36
4. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 1، ص .464
5. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص .397
6. سخنان حسين بن على از مدينه تا کربلا، محمد صادق نجمى، ص .54
7. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص .790
8. مقتل خوارزمى، تحقيق محمد السّماوى، ج 2، ص 8 .7
9. موسوعة الکلمات الامام الحسين، ص .361
10. مأخذ قبل، ج 1، ص .185
11. حماسه حسينى، مرتضى مطهرى، ج 2، ص .58
12. سخنان حسين بن على از مدينه تا کربلا، ص .180
13. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى ص 272 .271
14. لمعات الحسين، محمد حسين حسينى طهرانى، ص .40
15. الکامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص .547
16. سخنان حسين بن على از مدينه تا کربلا، ص .180
17. سفينة البحار و مدينة الحکم و الآثار، شيخ عباس قمى، ج 3، ص .673
18. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ج 4، ص .307
19. امام حسين (ع) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، علّامه محمد تقى جعفرى (ره)، ص .201
20. مقتل خوارزمى، ج 2، ص .8
21. سخنان حسين بن على از مدينه تا کربلا، ص .257
22. نگاهى فلسفى به جريان عاشورا، سجّاد چوبينه، ص .43
23. همان، ص .43