موازين و معيارهای سنّت



مقدّمه مترجم

آنچه در پيش رو داريد، ترجمه مقاله اي است که به زبان عربي در شماره53 از فصلنامه «الرصد» (نشريه رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در بيروت) به چاپ رسيده است. اصل اين مقاله همان گونه که در صدر آن آمده است در هشتمين کنفرانس وحدت اسلامي در تهران ارائه گرديده است.
نويسنده، در تلاش براي يافتن راههايي جهت تقريب در عرصه حديث است. به اين منظور، مطالعه و بازنگري در اصول و منابع حديثي معتبر را ضمن تأکيد بر موازين و معيارهاي گذشتگان در روايت حديث، لازم مي داند. امّا برخلاف عنوان مقاله اش، به کتب اربعه شيعه نپرداخته؛ با اين عذر که: آنها در تلقّي، تدوين، عرضه و استدلال، شيوه خاصّ خود را دارند و پايان سند هر خبر، به يک امام ختم مي شود و آميختن ميان آنها با کتب ستّه اهل سنّت، به آشفتگي در معيارهاي گذشته و موازين ابتکاري مي انجامد. (گويا سنن و صحاح را بر معيارهاي گذشته و کتب اربعه را بر موازين ابتکاري استوار دانسته است!)
استاد الشّاويش که بر ضرورت طرد و ترک تعصّبات و اجتناب از هرگونه پيش داوري در مطالعه بنيانهاي اصلي مذاهب (يعني منابع معتبر حديثي) تأکيد دارد، به نظر مي رسد که خود، چندان از اين مقوله مصون نمانده است. وي که عواطف و تعصّبات را در روايت حديثْ بي تأثير نمي داند، در عين حال، صاحبان کتب ستّه را از آنْ بري مي داند؛ با اين تعبير که: آنان تعصّب مذهبي را هرگز نمي شناختند و اصلاً تعصّبات مذهبي در آن زمان شايع نبود.
وي، حرمت و اعتبار صحاح را به حدّي رسانده که مي گويد نقد آنها کاري عبث و موجب رسوايي ناقد است. وي مدّعي است که صحاح و سنن، از هر ثقه اي (با قطع نظر از مذهبش) حديث روايت کرده اند.
نويسنده، اهل سنّت را به اين دليل که تنها به مجموعه واحدي روي نياورده اند، بلکه علاوه بر علومي که شيعه دارد، علوم کساني را که شيعه آنها را رها و طرد کرده نيز با خود دارند، برتر ازشيعه دانسته و به اين برتري افتخار مي نمايد.
وي مي گويد اگر بخواهيم در راه وحدت تلاش کنيم، بايد به اين کتب (صحاح و سنن) تمسّک جوييم. امّا علي رغم نکاتي از اين دست، پيشنهادها و راهکارهايي به منظور تحقّق يافتن تقريب در عرصه حديث ارائه داده که حقيقتاً در خور تأمّل است.
وي معتقد است که بايد در هر مذهبي، گروهي مشخّص به مطالعه و تحقيق در اصول حديثي آن مذهب بپردازد وآنگاه حاصل مطالعه، تحقيقات و نقدهاي خود را به گروهي متشکّل از علماي مذاهب مختلف تقديم کند. اين گروه، پس از بحث و مقارنه در آنچه که از گروههاي مطالعاتي تحقيقاتي مذاهب دريافت کرده، دستاورد خود را به اهل علم و تخصّص تقديم کند تا مرجع آنان باشد.
وي، در مورد برخي راويان که روايت آنان مورد اختلاف فِرَق است و به طور خاص در مورد ابوهريره (ضمن اينکه خود معتقد است هر حديثي که اسنادش به او درست باشد، پذيرفته است و در هيچ يک از احاديثي که اسنادش به ابوهريره ثابت شده، چيزي که نشانه دشمني او با علي ع و فرزندانش باشد، وجود ندارد)، پيشنهاد مي کند گروهي از معتدلان علماي فريقين اجتماع کنند و به تحقيق در او بپردازند.
به هر تقدير، الشاويش با تأکيد بر تقريب و نه توحيدِ مذاهب، مي گويد بايد در آنچه که اتّفاق داريم، همکاري کنيم و در آنچه اختلاف داريم، يکديگر را معذور داريم. وي مي گويد بياييم يکديگر را همانگونه که هستيم بپذيريم؛ يعني بپذيريم که سنّي سنّي است نه ناصبي؛ و شيعي شيعي است نه رافضي.
او، در نهايت، توصيه مي کند که: اگر در جهت وحدتْ تلاش نمي کنيم، لا اقل به تفرقه دامن نزنيم و از برانگيختن اسباب تفرقه بپرهيزيم که از جمله آنهاست: مانوردادن روي کساني که تغيير مذهب داده اند، و پرداختن به گذشته (بويژه خلافت و مانند آن که به تعبير وي، اين اختلافها را نمي توان در زمره اختلاف مباح و مندوب در مسائل فقهي دانست).
در مجموع، به نظر مي رسد که مطالعه مقالاتي از اين دست، مي تواند در گشايش افقهايي نو در راه تقريب مذاهب و وحدت مسلمانان مؤثّر باشد؛ وتنها به اين منظور به ترجمه ونشراين مقاله اقدام گرديد. باشد که اين گام نخست، علما و محقّقان ما را به انديشه و نگارش در اين زمينه برانگيزد! بديهي است که مجلّه علوم حديث از مقاله هاي علمي در اين خصوص، استقبال مي کند. فضائلي

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سپاس و ستايش، مخصوص خداوند است؛ او را مي ستاييم و از او کمک و آمرزش مي طلبيم؛ و از شرّ نفسهايمان و بدي اعمالمان، به او پناه مي بريم. هر که را خدا هدايت کند، گمراه کننده اي ندارد و هر که را او گمراه سازد، هدايتگري نخواهد داشت. گواهي مي دهم که خدايي نيست جز «اللّه» که يکتا و بي همتاست؛ و گواهي مي دهم که محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست.
«اي کساني که ايمان آورده ايد، از خدا آن گونه که حقِّ پروا کردن از اوست، پروا کنيد؛ و زينهار، جز مسلمان نميريد».1
«اي مردم، از پروردگارتان که شما را از نفس واحدي آفريد و جفتش را [نيز] از او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان بسياري پراکنده کرد، پروا داريد؛ و از خدايي که به [نام] او از همديگر درخواست مي کنيد پروا نماييد؛ و زنهار از خويشاوندان مبريد، که خدا همواره بر شما نگهبان است».2
«اي کساني که ايمان آورده ايد، خداترس باشيد و سخن استوار بگوييد؛ تا [خدا] کارهاي شما را به صلاح گرداند و گناهانتان را بيامرزد، هر آن که خدا و رسولش را اطاعت کند، قطعاً به رستگاري بزرگي نايل شده است».3
وبعد؛ دعوت بزرگوارانه مجمع جهاني تقريب بين مذاهب، براي شرکت در هشتمين کنفرانس جهاني وحدت اسلامي در ربيع الاول1416ه، در تهران، مرا بسيار شادمان ساخت. اراده بر اين قرارگرفت که من درباره «معيارهاي علمي نقد حديث، و نگرش کلّي صحاح ستّه و کتب اربعه» بنويسم.
نظر به آشنايي قبلي و مشارکت ناچيزي که در تقريب بين مذاهب داشتم، از آن جمله، ارتباطم با علمايي که در مصر(1952م) متکفّل اين امر بودند، و ادامه ارتباطم در اين زمينه با استادم (علاّمه شيخ محمّد بهجةالبيطار) و بين او و امام خالصي، سپس ميان من و فرزندان او، و بعد از آن، ارتباط من با سيّدمجتبي نوّاب صفوي، و حضرت سيّدموسي صدر (رئيس سابق مجلس اعلاي شيعيان لبنان) و علامه شهيد شيخ حسن خالد (مفتي سابق جمهوري لبنان) رحمهم اللّه و با علماي ديگر حفظهم اللّه ، شرکت در اين کنفرانس بزرگ را پذيرفتم؛ با اين آرزو که امروز به آنچه که در گذشته نتوانستيم نايل شويم، دست يابيم؛ و با بحثي چنين مختصر، شرکت جستم تا تشکّري کرده باشم از هيئت رئيسه کنفرانس، و شخصيّت بزرگي که ما در امر تقريبِ صحيح در لبنان به او اميد بسته ايم (يعني رئيس محترم مجلس اعلاي شيعيان لبنان، حضرت علاّمه شيخ محمّدمهدي شمس الدين)، که بنابر حسن ظنّي که به من داشت، پيشنهاد کرد تا در اين کنفرانس شرکت کرده، در مباحث و تحقيقات آن دخالت داشته باشم.
خداوند به همه آنان جزاي خير دهد، و به فضل و کرمش تلاشهاي خيرخواهانه را در تقريب ميان مسلمانان به بار نشانَد، و توفيق و استواري را در امر دين و دنيا، روزي شان گرداند!
اميدوارم که بتوانم در چنين طرح گسترده و موضوع مهمّي (يعني گردآوردنِ امّت اسلامي حول کلمه اي واحد که مانع بيگانگي و استهزا و تحريک يکديگر باشد)، سهمي هرچند کوچک، امّا مفيد، داشته باشم. اميد که در آينده، امّت اسلامي بر محور مصالح مشترک خويش که مبتني بر اصول ثابت «کتاب خدا» و «سنّت رسول اکرم (ص)» است، متّحد گردد! و البته اين امر بر خداي توانا، دشوار نيست.
«پروردگارا، سينه ام را گشاده گردان و کارم را براي من آسان ساز، و از زبانم گره بگشاي تا سخنم را بفهمند».4
هر پژوهشگري که دست اندرکار شناخت تکيه گاههاي مذاهب و پايه استدلالات و عقايد مردمان است، ناگزير بايد به قواعد بنياديني که هر مذهب بر آنها نهاده شده و اصول خاصّ پيروان آن مذهب را شکل مي دهند، نظري بيفکند، تا روشن شود که اعتماد فرق بر اصول خويش، چگونه و تا کجاست؟ و چگونه در پايبندي به اصول خويش، از هم فاصله گرفته اند؟ و پيامد اين اختلافات، چه بوده است؟
تحقيق در اين مسائل، ممکن نيست مگر با پاکي و خلوص و دوري جستن از تعصّباتي که در گذشته بر افکار و اعمال برخي از ما حاکم بوده است. اين تحقيق، همچنين بايد از هرگونه پيش داوري يا ردّ و انکار نسبت به بخشهايي از آن اصول، برکنار باشد.
کتب ششگانه در حديث شريف نبوي و سنّت پاک پيامبر (ص) که به آن خواهيم پرداخت بر چنين پايه و اساسي شکل گرفتند؛ زيرا مصنّفان آنها اهل هواي نفس و مبتلا به پيش داوري نبودند و تعصّب مذهبي را اصلاً نمي شناختند، و بلکه چنين تعصّباتي در جامعه اسلامي آن روزگار، هرگز رواج نداشت.
آنان، همانند مورّخان و نويسندگاني بودند که گفتارها و اخبار حوادثي را که به آنها مي رسيد، در منابعي که گمان به درستي و راستي آنها داشتند (چون سخن راويان موثّق)، جستجو نموده، با کمال امانتداري، ثبت و ضبط کرده، با تدوين در کتابها به گوش مردمان مي رساندند؛ درحالي که سند و رجال هر خبر را با معيارهاي خاصّ خود، يا معيارهاي مورد اتّفاق علما، ذکر کرده اند.
آنان، در مرحله بعد، متن حديث را مورد بحث دقيق قرار مي دادند و چنانچه در آن نقص آشکار يا پنهان مي يافتند، بار ديگر به سند رجوع مي کردند تا کمينگاه آن نقص را بيابند. البته با روشي که گذشتگان اهل حديث ما(ره ) از آن پيروي مي کردند، بسيار اندک بودند اخبار و احاديثي که بعد از سلامت سند، نقصي در متن داشته باشند. بنابراين، اين اصول [صحاح ستّه]، در مجموع، سالم به دست ما رسيده اند.
هرکس در اين مباني، معيارها و موازين دقّت کند، خواهد دانست که از استوارترين و دقيقترين روشهايي است که بشر از ديرباز تاکنون در ثبت و ضبط اخبار و علوم و حوادث (و بلکه اديان و آداب خويش) شناخته است. حتّي کساني که با آنان [صاحبان کتب ستّه] هم عقيده نيستند، و کساني که مخالف نتايج به دست آمده آنها هستند، نيز به دقّت، تتبّع علمي، سلامت قواعد و درستي شيوه و روشني راه آنان معترفند. مخالف سرسخت نيز راهي ندارد جز اظهار عجز از اعتراض بر آنان، يا توسّل به حيله هاي بي ثمري که رسواگرند و پرده از جهل اعتراض کننده برمي دارند.
براي مثال، از جمله کساني که به اين امر گواهي داده اند، مورّخ نصراني، دکتر اسد رستم است (که پس از آن، از خدمت کليساي ارتدکس بازماند). وي در کتابش، مصطلح التاريخ، بر قواعدي تکيه کرده است که آنها را نزد علماي حديث و تاريخ (در کار نقد اصول براي رسيدن به وقايع حقيقي و تأکيد بر درستي و دقّت آنها) يافته است. وي در مقدمه کتابش چنين آورده است:
… علماي مسلمان، در زمينه سامان بخشيدن به نقد روايات تاريخي، گوي سبقت را ربوده اند … آنها اوّلين کساني بوده اند که به وضع قواعدي در اين باب پرداخته اند … آنها به جمع و آموزش و استوارسازيِ احاديث همّت گماشته، مجموعه قواعدي را به دانش تاريخ تقديم کردند که همواره در طول تاريخ علمي تاکنون، از جوهره و بنياد معتبر و محترمي برخوردار بوده است.
وي همچنين مي گويد:
آنچه که با اعجاب و تقدير بيشتري از آن ياد مي شود، دستاوردي است که علماي حديث در نوشته هاي خود (از صدها سال پيش) در زمينه تأمل در عدالت و ضبط راوي، به آن نايل شده اند، که ما به منظور تجليل از دقّت علمي آنان و اعتراف به خدمات آنان به تاريخ، آن را با تمام جزئيّاتش در اينجا مي آوريم …
سپس به تجليل از تلاشهاي علماي حديث در اين زمينه (با نقل از بسياري از آنان) پرداخته است.
حقيقتاً اگر بخواهيم کتابهاي سنّت و حديث را بر معيارهاي جديدِ نقد، عرضه کنيم، راهي جز توالي نقل و سلسله تاريخي اين دو نداريم (چون سنّت و حديث در نتيجه يکي هستند). و من در اين مختصر، تنها به شرح بعضي نکاتي که در اينجا لازم است، بسنده مي کنم.
سنّت و حديث در کتب ستّه و غير آن درحقيقت گردآوري گفتار و کردار رسول خدا (ص) و اقرارهاي او نسبت به کردار مردمان، يا صفات خَلقي يا خُلقي آن حضرت (ص)، يا رفتارش قبل و بعد از بعثت است.
و نيز در سنّت و حديث، تطبيق علمي و عملي آنچه که اصحاب (همه اصحاب) از پيامبر (ص) فهميده اند، وجود دارد؛ هرچند در مواردي ميان اصحاب در فهم و دقّت استنباط، اختلاف وجود داشت، که البته اين اختلاف از نوع تضاد نبود، بلکه از گونه تنوّع بود؛ و آن هم تنها نسبت به آحادي از مسائل و از سوي آحادي از صحابه؛ و نه به گونه اي که گروهي از آنان درباره مسائلي اتّفاق داشته باشند به حدّي که مذهب آنان شود، در برابر مذهب يا مذهبهاي گروههاي ديگر.
و اگر بخواهيم در استناد احکام بر احاديث، معيارهاي تازه اي را به کار بنديم، يا تاريخ را از نو بنگاريم، با قواعد، شيوه ها، معيارها و موازيني غير از آنچه که گذشتگان ما بر آن اعتماد داشته و به کار برده اند چنانچه برخي بر اين گمان و اراده اند ، لاجرم به گردابي سخت گرفتار مي آييم که ما را از حقيقت دور خواهدساخت. و اين درحالي است که همان اصولي که مورد بحث ماست، عيناً در گذشته در اختيار اسلاف ما بوده است؛ و راهي براي هيچ گونه توضيح و تصحيح بيشتري نيست؛ مگر آن که پس از آموختن اصول و قواعد، به همان وسايل اصلي دست يازيم که پيشينيان همگي بر آنها تکيه کرده اند.
آنگاه به سراغ هريک از اخبار مي رويم تا اگر خللي در آن هست خواه پس از بررسي درست باشد يا نادرست و محلّ اختلاف نظر که با اصول مورد اعتماد يا با معيارهاي قديمي يا حتّي با موازين تازه اي که در اين دوران اختراع و ابتکار شده اند برخورد دارد، آن را بيابيم.
با اين تذکّر که من در اين گفتار نمي خواهم مدّعي عصمت کتابهايي مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم و سُنن چهارگانه: ابي داوود، ترمذي، نسايي و ابن ماجه (که مجموعاً، ضمن بحث، با نام «صحاح ستّه» آمده اند)، يا مسانيد و سنن و نوشته ها و کتب بسيار ديگري شوم.

پذيرش معيارهاي گذشته

من، جمع محترم حاضر را که نخبگان اهل علم و جهاد و فضل را دربر دارد، به پذيرش کلّي مطالعاتي که مبناي قواعد نقد حديث در نزد ماست (و در کتب ستّه به کار رفته و آزموده گرديده) و به بازداشتن اهل هواي نفس و فتنه گران از برانگيختن آنچه که بيهوده است، دعوت مي کنم.
اگر تجديدنظر در پاره اي از آن قواعد لازم باشد، مؤمنان به آنها، عهده دار خواهندشد، و به فضل خدا شمار آنان در ميان ما بسيار است؛ آنها که به نشر و تحقيق و فهرست کردن اين ميراث عظيم بسيار سودمند، کافي و بي نيازکننده، همّت گماشته و مساعدت کرده اند …
و بيداري و بازگشت به دين، ما را به عمل بااخلاص برمي انگيزد.

کتب اربعه شيعه

من از پرداختن به کتب اربعه برادران شيعه5 چشم پوشيدم؛ زيرا اين کتب، شيوه خاصّ خود را دارند که با شيوه هاي کتب ستّه از نظر تلقّي، تدوين، عرضه و استدلالْ متفاوت اند؛ بويژه اين که در کتب اربعه، پايان سند هر خبر، به يک امام منتهي مي شود و در کتب ستّه به يک صحابي ختم مي شود. از اين رو، ترجيح دادم که بحث کتب اربعه را کسي غير از من انجام دهد؛ زيرا آميختن ميان آنها، به آشفتگي در معيارهاي گذشته و موازين ابتکاري مي انجامد. پس اگر بحث هريک از اين مجموعه ها جداگانه انجام گيرد، تطابق ميان آن کتب و شيوه آنها به نحوي که اصحاب هريک از اين دو دسته کتب (يعني علماي اهل سنّت و جماعت يا بخصوص برادرانمان از علماي شيعه) مي پسندند، ممکن خواهدبود.

صحيح بخاري و صحيح مسلم

من از بسط سخن در وصف صحيح امام بخاري و صحيح امام مسلم، چشم مي پوشم. اين دو کتاب در نزد ما حقيقتاً از چنان دقت و التزام (به شيوه اي که هريک در پيش گرفته اند) برخوردارند که اقدام به نقد آنها تلاشي عبث است که شأن مجلس ما از ابتلاي به آن، بسي برتر و والاتر است؛ و من انصراف خود را از چنين بحثي اعلام مي دارم؛ چراکه اين امر، بزرگان گذشته را به عجز واداشته است.
مگر آن که بخواهيم در حديثي يا در راوي معيّني يا تصحيح شبهه اي در مورد لفظي بحث کنيم. چنين بحثي ممکن است، و از مسير همگرايي که در تلاش رسيدن به آن هستيم، تجاوز نمي کند و از معيارهاي دقيق گذشته يا شيوه هاي جديد دور نمي افتد؛ به شرطي که با حُسن نيّت و اتقان همراه باشد و از غبار ايرادهاي نابجايي که هراز چندگاهي از سوي مدّعيان و متکبّران و مغرضان برانگيخته مي شود، دوربماند.

احاديث صحيح بخاري

نام کامل صحيح بخاري چنين است: الجامع الصحيح المسند المختصر من أمور رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وسلّم وسننه وأيّامه. شمار احاديث اين کتاب (به علاوه مکرّرات و متابعات آن) نزديک به نُه هزار است، و پيوستهاي آن 1341حديث که حافظ ابن حجر عسقلاني در کتاب سودمند خود به نام تغليق التعليق علي صحيح البخاري، به آن ملحق کرده است. برخي از علما، احاديث صحيح بخاري را در ابواب مختلف فقه (3450باب) مرتّب کرده اند. ثلاثيّات6 صحيح بخاري به 23حديث بالغ مي گردد.
شيخ ناصرالدين آلباني، اقدام به مختصرسازي صحيح بخاري به شيوه اي ابتکاري کرده است، که جلد اوّل آن را ما چاپ کرده ايم.7 صحيح بخاري شرحهاي بسياري دارد که مهمترين آنها فتح الباري است که از آنِ ابن حجر(ره) است. اما بخاري در سال 194ق، ديده به جهان گشود و به سال 256ق، درگذشت.

احاديث صحيح مسلم

شمار احاديث صحيح مسلم طبق ترتيب فؤاد عبدالباقي (ره) بالغ بر 3033حديث است. برخي از اهل علم بر شيوه اي که ايشان براي شمارش درپيش گرفته، ملاحظاتي داشته اند. صحيح مسلم را نيز تعدادي از علما از جمله حافظ منذري، به اختصار درآورده اند. ما مختصر آن را که حاوي 2979حديث است، چاپ کرده ايم. شرحهايي نيز بر صحيح مسلم نگاشته اند که متداولترين آنها شرح امام نَوَوي (ره) است. امام مسلم بن حجّاج به سال 206ق، متولدشده و در سال 261ق، از دنيا رفته است.
برخي از علما، بين اين دو صحيح جمع کرده اند، از جمله: علاّمه جوزقي (388ق) و محدّث ابومسعود دمشقي (401ق) و حافظ برقاني (425ق) و علاّمه حُمْيَدي (488ق) و محدّث عبيداللّه بن اصفهاني (517ق)؛ و شايد عظيم ترين آنها کتاب عبدالحقّ اشبيلي (581 يا 582ق) باشد که يکي از علما از سالها پيش در «المکتب الإسلامي» به تحقيق آن اقدام کرده که هنوز به پايان نرسيده؛ و همچنين حافظ ابوعبداللّه محمّد انصاري (582ق).
ابوحفص عمربن بدر موصلي هم کتابي در جمع صحيحين دارد که آن را به شيوه جامع الأصولِ علامه ابن اثير تنظيم کرده و احاديث صحيحين در آن به 2879حديث مي رسد و ما توفيق چاپ آن را در دو جلد پيداکرديم.

سنن چهارگانه

کتابهاي سنن چهارگانه در نزد ما، علي الاطلاق «صحيح» نيستند و از اين رو جذّابيّت و اعتبار مطلقي که اين کتابها ممکن است نزد برخي از مردم داشته باشند، در نظر ما کاهش مي يابد و در واقع، اين کتابها حاوي بسياري احاديث صحيح و اندکي احاديث ضعيف هستند؛ زيرا صاحبان اين کتب (به سان بخاري و مسلم) ملتزم به حديث صحيح نبوده اند و احاديثشان متّکي و مستند به احاديث صحيح بخاري و صحيح مسلم و کتب حديثي معتبر ديگر است؛ همچنان که خود اين سنن گاهي به يکديگر مستند هستند. اين امر، کار مؤلّفاني را که پس از آنها آمدند، آسان نموده است. اينان بين آن کتب جمع کردند و زوايد آنها و کتب ديگر را زدودند، به گونه اي که به جستجوگران اين کتب (اعم از عالم و عابد) اطمينان مي بخشد. با علم به اين که: کتابهاي «سنن» در نزد ما بسيار هستند؛ امّا سخن ما منحصر به سنن چهارگانه «أبو داوود، ترمذي، نسايي و ابن ماجه» است.
صاحبان اين سُنن اگرچه مدّعي صحيح بودن کتابهايشان نيستند، امّا در ارائه بهتر آثارشان، تلاش بسيار، دانش فراوان و شناختي برخاسته از تجربه درست، به کار بسته اند و در تمام کلمات مندرج در کتابها و احاديث سنن خود، تقواي الهي را نصب العين خويش ساخته اند؛ به طوري که اگر مدّعي صحت سنن خود (به طور مطلق) مي شدند، ردّ ادّعايشان بر کسي آسان نبود؛ زيرا کتابهايشان حاوي احاديث صحيح فراواني است که از باب تغليب، کلّ کتابشان را در زمره صحاح قرارمي دهد؛ همان گونه که در زبان مردم نيز چنين تغليبي رايج است و ما هنگام بحث درباره هريک از اين کتابها، شاهد درصد بالاي احاديث صحيح در آنها خواهيم بود.
امّا اموري آنان را از ادّعاي صحت کتابهاشان بازداشت، که خودشان بهتر مي دانند … ولي اوّلين چيزي که ما از آن امور احساس مي کنيم، تقواي الهي و خداترسي آنان بوده است و ترس از اين که در کلمه اي از حديث رسول خدا (ص) خطا کرده باشند، درحالي که مي دانند پيامبر (ص) فرموده است: «من کذب عليّ متعمّداً فليتبوّأ مقعده من النّار … هرکه آگاهانه بر من دروغ بندد، جايگاهش آتش خواهدبود»8؛ و نيز ترس از اين که در زمره کساني باشند که کلام رسول خدا (ص) را همان گونه که شنيده و حفظ کرده اند، ابلاغ نکرده باشند، درحالي که پيامبر (ص) در چندين حديث، مردم را به نقل حديث از او، از روي دقّت و امانت و با الفاظ شريف خودش، ترغيب کرده است؛ از جمله اين که فرمود: «نضّراللّه امرأ ً سمع منّا حديثاً، فحفظه حتّي غيرَه يبلغه … خداوند شاداب گرداند کسي را که از ما حديثي بشنود و آن را حفظ کند تا به ديگري برساند».9 بي ترديد آنان اجتناب از بدگويي مردم درباره خويش را نصب العين خود ساخته بودند و حياي بسيارشان آنان را از افتادن در گردابي که دشمنان اسلام را در گذشته و حال هلاک کرده (يعني يورش بي دليل بر قرآن و حديث) بازمي داشت (و نيز از آنچه ما امروز از برخي مردم که با تأسّف گاهي به اهل علم منسوبند در جرأت عليه حق، شاهد هستيم).
در اين سنن چهارگانه و ساير کتابهاي حديث شريف، احاديث صحيح، بسيار فراوان است و بلکه احاديث متواتر نيز (اگر در تعريف متواتر، معياري آسان تر و نزديکتر به صواب برگزينيم). بيشتر احاديث «ضعيف» آنها نيز قابل جبران هستند و در زمره احاديث «حسن» و بلکه «صحيح» قرار مي گيرند. در اين سنن، احاديثي که به شدّت ضعيف باشند، بسيار بسيار اندک است و بر عموم مسلمانان (و بويژه بر اهل علم) است که به اين کتابها اعتمادکنند؛ چراکه اين کتابها به دلايل ذيل، قطعاً مرجعهاي مورد اعتمادي هستند:
1 احاديث اين کتب از راويان و کاتباني نقل شده که همه تا صدر اوّل، از صحابه هستند و اغلب با سند صحيح و متّصل نقل شده است و هر حديثي هم که اين گونه نيست، به طرق ديگري مستند است و يا اتّفاق بر ترک آن است.
2 راويان اين کتب، اهل هواهاي نفساني نبوده اند و در تفرقه مسلمانان، دست و شمشيري، يا دوات و قلمي و يا فعل و اشاره اي نداشته اند.
3 کساني از فرقه هاي اسلامي ديگر که به مقابله با صاحبان اين چهار کتاب و سنن و مسانيد و نوشته هاي ديگر (از بدو پيدايش اين آثار و اعتماد اهل سنّت بر آنها) برخاسته و همه يا برخي از آنها را رد کرده اند، دليل مستندي بر اين رد نداشته اند و کتابهايي چنين (و بدين گونه مستند) که از راويان دو فرقه نقل شده باشد، ارائه نداده اند.
اين کتابها (سنن و مسانيد) از ديرباز، در کنار روايت از اهل سنّت و جماعت، از اصحاب فرق ديگر نيز روايت مي کردند و تفاوت در کثرت و قلّت روايت، بدين سبب نبوده که صاحبان اين کتب، روايت و نقل از اصحاب ديگر فرق را رد کرده اند؛ بلکه به سبب دوري جستن اهل آن فرقه از نقل حديث به طريقه اي که در روايت و تدوين تبعيّت مي شد، بوده است؛ يا اين که شايد راوي از وثوقي همانند برادران هم مذهبش (که از آنان روايت شده)، برخوردار نبوده است. از اين رو مي بينيم کسي که نقل حديث از او ترک شده، يا از غلات بوده است و يا متّهم به فسق آشکار، يا کفر و کذب و نفاق؛ پس به اين سببها حديثش قبول نشده و اين، اغلب براي ياري مذهبش بوده … اما اگر حديث درواقع به چنين کسي تعلق نداشته، روايتش معتبر دانسته شده و اخذ گرديده است.

در خدمت چهار «سُنَن»

شايد از آخرين خدماتي که در باب حديث به مردم شده، تقسيمي است که ما در سنن چهارگانه با جداکردن احاديث ضعيف از صحيح انجام داده ايم، که کاري است ممتاز و خدا را بر آن سپاس مي گوييم. کار چاپ اين اثر را «مکتب التربية العربي لدول الخليج [الفارسي]» بر عهده گرفت.
کساني که سنّت و حديث را در کتابهاي ما گرد آورده اند، به عصمت کساني که از آنان روايت کرده اند ايمان نداشتند. از اين رو (با ملاحظه کساني که از آنها روايت مي کنند) به دقّت در احاديث نگريسته اند و اگر ثقه با اوثق مخالفت پيدا مي کرد، در مواردي که به احکام شرع مربوط مي شد، برخي جانب فقاهت راوي را ترجيح مي دادند، با عنايت تام به نقد متون احاديث (در صورت تعارض با اصول کلّي شرعي)؛ و نتيجه اين امر، حرص شديد در احراز واقع بود.
ما تاکنون به عرضه احاديثي که در اختيار داريم، بر معيارهاي دانش و نقد، اقدام کرده ايم و مقابله، مطالعه، تصحيح و تضعيف مي کنيم و تلاشهاي علمايمان را در اين خصوص، از همان روزگاران آغازين حديث و در عهد پيامبر (ص) با توجيه و تعليم ايشان، حرمت و پاس مي نهيم. ما تعليم پيامبر (ص) به زبير را داريم که فرمود به عين لفظ ملتزم باشد.
پس اگر اين مذاهب، بعد از آن به مکتبهايي پيچيده (در نظر بعضي) تبديل شدند، اين پيچيدگي نبايد براي کسي که در نظرش پيچيده مي آيد (يا بر خود پيچيده ساخته است) مانع از بازگشت و عمل به آن گردد. اين، ضرري به او نمي زند و در اصل مهم نيست (إن شاءاللّه)؛ بلکه نيازي حتمي است.
ما به آن برادراني که تنها به مجموعه واحدي روي آوردند، تأسّي نمي کنيم؛ چراکه ما در مرويّات آن مجموعه از آقايمان علي(رضي اللّه عنه) با آنان شريکيم و در محبت همه کساني که آنان دوست دارند نيز سهيم هستيم. آنچه ما را از آنان جداکرده، اين است که ما علوم کساني را که آنان رها کرده اند نيز داريم. بلکه در محبّت و تأثّر از ظلم و مصائبي که بر برخي از آن گروهها و افراد رفته است هم شريک هستيم و از آنان جدا مي شويم در حزن و اندوه ظلمهاي ديگري که بر سايرين رسيده است. برخي مظالم، دست در گردن برخي ديگر دارد و از اين رو، به طور قطع در مرويّات اثر خواهد داشت (همان گونه که مشهود است).
امروز اگر بخواهيم در راه وحدت مسلمانان تلاش کنيم، بر ماست که به اين کتب تمسّک جوييم و از غلو در تکفير و تضليل کساني که اين احاديث (يعني اين دين) را نقل کرده اند، به صرف اين که در قضيّه يا قضايايي چند با ما مخالفند (چه اين قضايا فرعي باشند، يا به گمان مدّعيانش اصلي باشند گرچه ديگران آن را در زمره اصول نشمرند ) دست برداريم، که مذهب به مثل خودش رد نشود.

راويان سنّي و شيعه در «سنن»

در اين مقاله، من بايد روشن سازم که قواعد صاحبان «سنن» و «صحاح» و ساير کتب حديثي عامّه، روايت را از هر مسلماني با هر مذهبي (اگر ثقه، صادق و عادل بوده) مي پذيرفتند. پس موضوع مذهب و مذهب گرايي، اثري نداشت، مگر در جزئيّات ناچيزي که من گمان نمي کنم اين مقدار توانسته باشد احاديثي را که ما در تشريع يا تاريخ به آن نياز داريم، ضايع سازد. امّا احاديث احکام و عقايد را خداوند متکفّل حفظ آنها شده است؛ چراکه فرمود: «إنّا نحن نزّلنا الذکر وإنّا له لحافظون»(حجر/9).
از اين رو، ما در صحاح و سنن و مسانيد، تعداد بي شماري از روايات اهل بيت و شيعيان آنان را مي يابيم که شروطي را تبعيّت کرده اند که بر همه راويان منطبق است. و در کتب ستّه و کتابهاي ديگر مرجع در حديث، شماري از آراي ترديدناپذير را مي يابيم که شايد کسي که آگاهي وسيعي ندارد، گمان مي برد مخصوص مذهب شيعه (بعد از پيدايش تمايز بين دو مذهب) است؛ مانند: «حيّ علي خيرالعمل» در اذان و «بالابردن دو دست در هر برخاستن و نشستن نماز» و «أنّ الفجر من الأسفار»، الي آخر.

برخي از نويسندگان کتب حديثي اهل سنّت، به شيعه منسوبند

بيشتر آثاري که در دست اهل سنّت است، منسوب به کساني است که گفته مي شود شيعه اند؛ مانند: امام عبدالرزاق صنعاني، صاحب کتاب «المصنَّف» و حاکم نيشابوري، صاحب کتاب «المستدرک علي الصحيحين» و محمدبن اسحاق، صاحب کتاب «السيرة» و شاگرد امام محمّدباقر و امام جعفرصادق(رحمهم اللّه).
چرا راه دور برويم و در افراد و آحاد راويان جستجوکنيم و خود اصحاب «سنن» را نگوييم؟ نمونه آنها، امام نسايي (صاحب بزرگترين کتاب در سنن)، موصوف به تشيّع و بلکه شدّت در مواضع شيعي است. او کارش به جايي رسيد که مي گويند به دست اشخاصي سنّي مذهب، طيّ حادثه اي فجيع به قتل رسيده است. گرچه اين حادثه در نظر ما ثابت نيست، امّا دلايل تشيّع نسايي (به معناي طرفداري از مواضع سيّدمان علي و تخطئه مخالفان او) نزد علماي آن زمان و پس از آن، معروف بوده و نسبت تشيّع در زمان آنان، قدح و ذمّي محسوب نمي شده است.
ترمذي را مي بينيم که حتي در مورد آقا علي بن ابي طالب، از اصطلاح «رضي اللّه عنه» به اصطلاحِ «عليه السلام» انصراف پيداکرده و حتي در مورد برخي پيروان او نيز چنين کرده است؛ گذشته از اين، از ميان نصوصِ راويان، آن را که صاحبش ملحق به شيعه بوده اختيار کرده است و به نظر من، دليل اين که مورّخان شيعه وي را در زمره اعلام خويش معرفي نکرده اند، به تمسّک اسلاف اهل سنّت به او و کتابش و تمجيد از او و توهّم رشد10 در اين بين، برمي گردد. امام ابن ماجه نيز از اين حيث، در کنار ترمذي و نسايي، در اين قلمرو داخل است.
از نکات شايان ذکر، اين که اصحاب سنن چهارگانه، همه از سرزمينهاي فارس و افغان و ماوراي نهر بوده اند! و همچنين اند ساير علماي حديث!. امّا ابوداوود (صاحب اولينِِ سنن اربع) به لحاظ منزلت، شاگرد امام معظّم احمدبن محمّدبن حنبل است که او در اوايل کارش، مواضعي که مؤيّد قواعد کلّيِ موجود در اصول فقه شيعي بود، فراوان داشت و اين، پيش از بروز تعصّبات مذهبي بوده است.
اما تعداد راويان و روايات سنن چهارگانه از مولاعلي و اصحاب و حزبش (اگر بگوييم حزبي غير از ما داشته)، قابل شمارش نيست، هرچه ما بر اين کار حرص ورزيم. از همه اهل علم و اخبار که با علي(رضي اللّه عنه) مقاتله کردند هم احاديثي در کتابهاي سنن هست و ما هرگز به کسي اجازه نمي دهيم که علي و آلش را از ما جداکند، و اين به دليل ولايت است که ما به اصل آن براي همه مؤمنان معترفيم.

تلاش براي ازبين بردن سنّت

از آنجا که سنّت در شريعت و دين خدا در کنار قرآن کريم، از جايگاهي والا برخوردار است و تمسک به اين دو، موجب مصونيّت از گمراهي و هلاکت است (روايت «اهل بيتي» نيز در نهايت به سنّت و حديث برمي گردد) ما از اين جهت، مورد هدف بي ايمانان به اين دين و ايرادگيران به شريعت اسلام (در گذشته و حال) قرار گرفته ايم … و خاورشناسان و پيروان آنان، در اين خصوص، دستي باز و نقشي آشکار و تلاشي گسترده و عادتي پيوسته داشته اند.11
همه اين دسيسه ها دست به دست هم داده اند تا اصول و مصادرِ ما را سست بنمايانند و مردم را گمراه کرده، از بنيانهاي حياتشان و برپايي دينشان و تأمين سعادت دنيا و آخرتشان دورسازند.
مسلمانان به دفع اين دشمني ها از دينشان و حمايت سنّت پيامبرشان(صلي اللّه عليه وآله وصحبه وسلّم)، از همان آغاز هجمه هاي متجاوزان تا امروز، برخاسته اند و براي نماياندن نادرستي آنان و بازگرداندن آنها به درستي (به وسيله دلايل روشن) تلاش فراواني از خود نشان داده اند. پيروزي همواره از آنِ حقّ است و ستايش مخصوص خداست که هرگاه کسي به قصد ويران سازي و تخريب برخاسته است، او (خدا) کسي را برانگيخته است تا اين دين را بازسازي و مرمّت کرده، بنيان آن را مستحکم گردانَد و بناي آن را مرتفع سازد، و اين همه، به فضل خدا در اثر علم صحيح و اعمال قواعد استوار و استخراج پاسخهاي متين در مجالس و کتب و رساله ها بوده است و به واسطه خدمت پيوسته براي تهيه دايرةالمعارفهاي حديث شريف و کتابهاي فقهي (سنّي و شيعي و زيدي) که بر آن اصول بنا نهاده شده است؛ پس ما ثروت فقهي عظيمي داريم که هيچ عالمي در گذشته و حال، مشابه آن را سراغ نداشته و ندارد.
امّا معرکه اسلام، تا وقتي که در دنيا خير (متجلّي به وجود مؤمنان) و شرّ (متلبّس به لباس کافران، مرتدّان و منافقان) وجود دارد، هرگز پايان نخواهديافت.
و همچون گذشته، در حال حاضر نيز هستند کساني از فرزندان ما که از روي جهل، تحت تأثير آنان (که مظهر شر هستند) قرارگرفته، گفته هاي آنها را تکرار مي کنند و به شبهات برخي از هواپرستان و گمراهان دامن مي زنند، و ما اگر آنان را رد مي کنيم، از خداي تعالي نيز مي خواهيم تا با الهام خويش، آنان را به سوي حق بازگرداند که بازگشت آنها ما را شادمان مي کند و سينه هاي ما را گشاده مي سازد؛ چرا که براي آنان خير و نيکي مي خواهيم، همان گونه که بر خويشتن مي پسنديم.
و اگر نادانيِ اين فرزندان ما نبود، هرگز فريب کساني را نمي خوردند که (با ارائه طريقه هاي علمي و پاره اي منافع مادّي) آنها را در اصولشان به ترديد انداخته، به تقليد از روشهاي خويش (در نقد کتابهاي ما) واداشته اند … و امروز که خداوند، کار ما را آسان گردانيده و ما را با وسايل مادّي و فنّي (که در گذشته برايمان مهيّا نبود) ياري فرموده و همچنين بر ما منّت نهاده و بسياري از علماي ما را از تعصّب ناپسند و تقليد عوامانه دور ساخته است، ديگر براي هيچ کس عذري در ادامه پيروي از کجي ها باقي نمي ماند.
حال آن که آنچه غرب (توسّط فرزندان ما) به ما عرضه کرده، درواقع از خود ما به سرقت رفته است، با اين تفاوت که غربيان آن را مسموم ساخته اند. کافي است نام آن يهودي کينه توز، يعني «گُلدزيهر» را يادآور شويم که حتماً مي دانيد تا چه اندازه و بر چه شمار قابل توجّهي از تحصيل کرده ها تأثير داشته که ما امروز ميزان اين تأثير را در کتابهاي ايشان، مشاهده و لمس مي کنيم!
امّا گمان اينان بر آن که «معيارهاي نقد علمي» را به کار گرفته اند، ادّعايي دروغين است که تنها پيش داوريِ آنان و کينه و دشمني پنهان درونشان (نسبت به دين ما) آنان را بر اين داشته، تا شايد به اغراض سوء خويش براي از بين بردن اين دين، نايل آيند.
من، به قطع، بر اين باورم که جامعه امروز ما از دنباله رويِ اين ادّعاها بري است و از اغراض آن و ابعاد و اهداف آن، غافل نيست؛ بويژه پس از آن که امريکا و غرب و شرق کافر، به اتفاق و جداگانه، دشمني و بغضشان را نسبت به همه مسلمانان و مستضعفان آشکار ساخته اند و ما شاهد مواضع آنان در برابر مسئله فلسطين، جنبش مقاومت اسلامي لبنان، الجزاير، تونس، بوسني و هرزگوين، چچن و هر مجاهد و جهادي در هرجاي جهان هستيم.

نظري دوباره به کتب سنن

خدمات بي شماري به کتابهاي سنن چهارگانه (از بدو پيدايش آنها) انجام شده است: تأليفاتي درباره زوايد آنها، افزوده هايي بر آنها، شرحهاي مفصّل و مختصر آنها، استقبال از آنها به سبب روايات متّصل و مسند (که حاوي عمده سلسله اجازات حديثي تا زمان ماست) و نيز حفظ نسخه هاي خطّي اين کتب و (به تازگي) توجّه به چاپ آنها و فهرست و شرح نويسي بر آنها.
شايد از آخرين خدماتِ تقديم شده به مردم در مورد سنن چهارگانه، کار ويژه ماست که با جداکردن احاديث ضعيف و صحيح اين کتب انجام داده ايم و خدا را بر آن سپاس مي گوييم.
اکنون، توضيح کوتاهي درباره هريک از اين سنن:
1) سنن امام ابوداوود
ابوداوود، اين سنن را با اکتفا به يکي دو حديث در هر باب، جمع آورده است و کتاب او در نظر علما به لحاظ محاسني که در آن يافته اند در رده سوم پس از دو صحيح بخاري و مسلم قرار گرفته است. از اين رو، شايسته پيشي گرفتن بر سه سنن ديگر و بسياري از کتابهاي حديث است.
با آن که طبق تقسيم شيخ ناصر آلباني، احاديث ضعيف «سنن ابوداوود» بيش از سنن ديگر است، امّا در نظر ما احاديث صحيح آن 5273، و حديثهاي ضعيفش 1127 است که معادل 35/21 درصد آن را تشکيل مي دهد. احاديث ضعيف آن، بيشتر از نوع حديث حَسَن (بر طريقه امام احمدبن حنبل) است.
ابوداوود در نامه خود به اهل مکّه و در موارد ديگري که از او نقل شده، يادآور گرديده که کتابش «گاهي حاوي احاديث سستي است»، امّا اين را نيز گفته است که: «هرگز از کسي که اجماع بر ترک حديث اوست، حديثي نياورده ام».
در نامه او، توجّهات خاصّي است که دلالت بر امانت و تواضع او دارد؛ مانند اين که مي گويد:
«فربما ترکت الحديث إذا لم أفقَهْهُ وربما کتبتهُ وبيّنته … بسا مواردي که وقتي حديثي را نمي فهميدم آن را رها مي کردم و بسا مواردي که آن را مي نوشتم و تبيين مي کردم».12
وي مي افزايد که در اين کتاب سنن، به احاديثِ احکام اکتفا نموده و احاديث مربوط به زهد و فضايل اعمال را رها کرده است.
خلاصه سخن ابوداوود در مورد کتابش اين است:
«من آن را به ترتيبي که به دستم رسيد، تأليف کردم و در هر باب، به يک يا دو حديثْ اکتفا نمودم، اگرچه در آن باب احاديث صحيح فراواني رسيده باشد».
«هرگاه حديثي را دو يا سه بار تکرار کرده ام، اين به خاطر تنوّع موضوعات يا افزوني مطلبي است که در آن وجود دارد».
«گاهي حديث طويلي را خلاصه کرده ام؛ براي اين که اگر تمام آن را مي نوشتم، نکته فقهي آن معلوم نمي شد».
وي در جاي ديگري (غير از رساله اش به مردم مکّه) مي گويد:
«من در کتابم حديثي را که مردم بر ترک آن اتّفاق داشته اند، نياورده ام».
«اگر حديث سستي را در کتابم آورده ام، يا سند حديثي صحيح نبوده، آن ضعف را بيان کرده ام».13
نظر شخصي من اين است که نامه ابوداوود به مردم مکّه، قبل از پايان يافتن کتابش به شکل نهايي آن (که به دست ما رسيده) بوده است؛ زيرا وي در آن نامه يادآور شده است که تعداد احاديث کتابش، 4800 و همگي در باب احکام است، درحالي که شمار احاديث آن، طبق ترتيبي که در چاپ ما از اين کتاب آمده، 5273حديث است. اگر مؤلف، بعد از نامه اش به اهالي مکّه، حديثي به آن اضافه نکرده بود، اين اختلاف عدد احاديث، به صرف تکرار و تقسيم، حاصل نمي شد.
2) سنن امام تِرمَذي
در مورد «سنن ترمذي» مطلبْ روشن تر است؛ زيرا امام ترمذي، به سهل گيري در تصحيح روايت، معروف و مشهور است و در سنن خود، به رواياتي ديگر اشاره دارد که احاديث آنها را در کتاب نياورده است؛ و همچنين فقه صحابه و تابعين و علماي پس از آنها را به آن افزوده است.
با وجود اين، احاديث ضعيف سنن او، 833حديث و احاديث صحيح (و ملحق به صحيح، با درمان علل ضعف)، 4320 حديث است، و شيخ آلباني با آن سخت گيري که از ايشان سراغ داريم شماري از احاديث آن را از مرتبه اي که پژوهشگران پيش از او معيّن کرده اند، بسي بالاتر برده است؛ درحالي که در سنن ديگر، در بحث و کار خود (در اجراي آنچه از او خواسته شده: تکيه بر طرق احاديث)، تنها به آرا و عبارات متن اکتفا کرده است.
پس نسبت احاديث ضعيف او به کلّ احاديثش، 25/19درصد است، و تنها يک حديث از احاديث ثلاثي در کتابش وجود دارد.
بر کسي از اهل علم پوشيده نيست که حديثْ گاهي به دليل کمترين نارسايي در سند، ملحق به «ضعيف» مي شود؛ مانند تغيير يک راوي به راوي ديگر، يا ابتلاي راوي به حذف و سهو و تغيّر در حفظ، يا تبدّل زمان روايت، يا آنچه که بر متن وارد مي شود (مانند تبديل لفظي به لفظ ديگر از روي سهو)، يا شبهه اي که اغلب مردم اگر نگوييم همه آنان به آن مبتلا مي شوند، يا تغيير اجتهاد عالم در طول زمان.
اما ترمذي، در پي هر حديثي به بيان درجه آن در نظر خويش پرداخته است. از اين رو، در کتاب وي، با وجود تصحيح و تحسين او، احاديثي را مي بينيم که از مرتبه ضعف يا مجهوليّت بالاتر نمي روند. پس کسي که در کتابش اين گونه عمل کرده، درست نيست که نسبت به کارش از آن حد تجاوز کرد و کتابش را «صحيح سنن ترمذي» ناميد.
3) سُنن امام نَسايي
امام احمدبن شعيب نسايي(رحمه الله)، درگذشته به سال303ه، کتاب «سنن» خود را سه بار تأليف کرده که به نحو ذيل است:
1 السنن الکبري، که در چاپ، از دوتاي ديگر مؤخّر است.
2 نسخه برگزيده اوّل، که نسخه اي اصلاح شده و تلخيص شده از السنن الکبري است.
3 نسخه برگزيده دوم، که نسخه اي تجديدنظر شده است و احاديثي به آن اضافه شده که در سنن کبري يا نسخه اصلاح شده قبلي نبوده است، و همين نسخه سوم است که يکي از سنن چهارگانه و طبق ترتيب متعارف نزد علماء، در رده سوم آنهاست.
اين نسخه برگزيده (با عنوان «المجتبي») را امام ابن السُنّي از امام نسايي روايت کرده؛ از اين رو، براي برخي از کساني که آشنايي با طرق نقل علم و روايت ندارند، امر مشتبه گرديده و آن را تأليف ابن السنّي پنداشته اند؛ لکن اين گمان به هيچ وجه درست نيست؛ گرچه بعضي از دست اندرکاران دانش و نشر، از آن پيروي کرده اند.
اين نسخه برگزيده، در ميان سنن چهارگانه، کمترين احاديث ضعيف را دارد، و اين به دليل اقدام مؤلّفِ آن به مراجعه و عرض حديث بر مشايخش بوده است. شمار احاديث آن در چاپ ما بر 5743عدد بالغ گرديده و ضعاف آن، تنها 447 حديث است که نسبت آن به کلّ احاديث، 75/7درصد است. و اگر شيخ آلباني بيشتر تأمّل مي کرد، هرآينه اين عدد و نسبت ضعاف (طبق قواعدي که از پيش در مورد اصطلاح «ضعيف» جاري بوده)، کاهش مي يافت. خداوند ما و ايشان را حفظ و استواري روزي گرداند و نيکي و رستگاري ارزاني دارد!
و سزاوار است اينجا ضمن تکرار آنچه که اهل علم ما گفته اند (که در نظر به هر حديثي از احاديث سنن چهارگانه و بلکه کتب حديثي ديگر، همه معيارهاي علمي درست را به نحو صحيح به کار بسته اند)، بر اين نکته تأکيد کنيم که هرآنچه بدان دست مي يابيم، اغلب تأکيدي است بر دقّت علماي ما و نکويي کارشان در ارائه بهترين آنچه داشته اند و در خدمت به دين خدا با حفظ حديث پيامبرش (که يکي از دو وحيِ نگاهدارنده از گمراهي است)، به آن دست يافته اند.
4) سنن امام ابن ماجه
کتاب ابن ماجه طبق ترتيبي که بيشتر علما در کتب سنن قائل شده اند، در رديف چهارم قرار دارد؛ اگرچه برخي «سنن امام دارمي» را که حاوي 22حديث ثلاثي است، بر آن مقدّم داشته اند.
احاديث آن، طبق شمارش من، بالغ بر 4336 حديث است و شمار احاديثي که شيخ آلباني آنها را ضعيف دانسته به 947 مي رسد و نسبت آن 85/21درصدِ کلّ احاديث است. علما به اين کتابْ اهتمام ورزيده اند و به خدمت آن (با شرح و تحقيق و بخصوص ترجمه رجال آن) برخاسته اند؛ امري که اين کتاب را در زمره سنن ديگر، مورد قبول و اعتماد و اصلي از اصول سنّت و حديث قرار داده است. احاديث متروک آن که علما بر ضعف يا ترک آنها، يا عدول از آنها به احاديث صحيح تصريح کرده اند، اندک است.
در کتاب ابن ماجه، بيست وپنج حديث ثلاثي وجود دارد. و احاديث زيادي به ابن ماجه منسوب است که حاوي اموري هستند که آنها را از جاده خارج مي کند. هنگام اقدام ما به تحقيق کتاب و رجوع به نسخه هاي اصليِ خطّي آن، نادرستي اين احاديث شايع و نسبت آنها به ابن ماجه آشکار گرديد.
از جمله آنها براي مثال، موارد ذيل است:
«إسألوا اللّه بجاهي فإنّ جاهي عنداللّه عظيم» و حديث «اوّل ما خلق اللّه نور نبيّک، ياجابر!». و مواردي از اين قبيل که ابن ماجه کتاب خود را از آنها منزّه ساخته است.
تعداد حديثهاي سنن چهارگانه به 19637 مي رسد، و البته شمار زيادي از آنها تکراري است که در همه آن سنن يا بعضي از آنها تکرار شده است. احاديث ضعيف چهار سنن، بالغ بر 3354 است و نسبت متوسط آن 17% است، در حالي که ما هنگام استخراج احاديث سنن چهارگانه با پيروي از طريقه هاي متعدد و مختلف مربوط به اعتبار متن در سنن ديگر يا در صحاح دوگانه، شمار زيادي از آن احاديث ضعيف را به مرتبه «صحيح» يا «حَسَن» ارتقا داديم و اين، نتيجه فضل خدا بر ما به ترک تقليد و استمرار تتبّع و نقد بود! وگرنه، همچنان به ضعف آنها حکم مي شد.
و به اين مناسبت يادآور مي شوم که حجّتي (در زمينه عقيده و فقه و نظام زندگي) بر احاديث جعلي (موضوعه) استوار نيست؛ گرچه برخي گمان و ادعا کرده اند که در آنها تعظيم شعائر دين است؛ و شايد بيشتر کساني که اين مطلب را براي مردم آراسته اند، نيرنگ بازاني هستند که خواهان پالايش توحيد از آلودگي هايِ وثنيّت و شرک و ناداني نيستند.
بر هر که چيزي درباره اين احاديث مي داند واجب است به هر وسيله اي که مي تواند آن را براي مردم روشن سازد و نسبت دادن چيزي به پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) جايز نيست مگر آنچه که انتسابش به آن حضرت درست باشد. اين از بزرگترين امور مربوط به دعوت به خداي سبحان و شريف ترين موضوع در زمينه امربه معروف و نهي ازمنکر است.
اين، با علم به آن است که شيخ آلباني و من، در اشراف و نقشي که در اين سنن اربعه داشته ايم، جز بر معيارهاي مورد عمل اسلافمان که رحمت خدا بر آنان باد عمل نکرديم؛ معيارهايي که قطعاً علمي هستند … و کار ما نيازي به موازين و معيارهاي تازه اي ندارد؛ چراکه به صلاحيت علمي و اهداف پديدآورندگان آنها اعتماد و اطميناني نيست!

شيوه مطالعه

اگر برخي از برادران اهل علم شيعه نيز به مطالعه درباره کتب اربعه (سنن چهارگانه اي که گذشت) بپردازند، نيکو و شايسته تقدير است، و اين کار بايد مانند مطالعات علماي حديث اهل سنّت، از ناداني در حرکت خاورشناسان و پيروان آنان دور باشد؛ چراکه براي آنها فرقي ميان اصول اهل سنّت و جماعت و اصول شيعه نيست … بلکه قصد آنها از بين بردن همه ماست.
من در مقابل شما تصريح مي کنم به اين که براي همه ما بهتر است که از هر مذهبي گروهي مطالعه و تحقيق در اصول حديثي را که به طور کلّي يا جزئي محلّ اعتقاد و ايمان آن مذهب است، بر عهده گيرد و حاصل اين مطالعات را نخست به علماي مذهب خود ارائه کند تا اين مطالعات تکيه گاهي بيابند که آنها را از لرزش و اضطراب نگاه دارد (و اين ممکن نيست مگر پس از رجوع به اهل علم و معرفت و آگاهي عميق و کساني که تجربه ها آنان را دانا و کارآزموده ساخته است) و آن گاه، گروهي متشکّل از علماي اين مذهب، و علماي مذاهب ديگر گردآيند تا آن مطالعه و تحقيقات و نقدهاي وارد بر آنها به آنان عرضه شود، و پس از بحث و مقارنه به اهل علم و تخصّص تقديم گردد تا مرجع آنان باشد و سپس بر مردم عرضه شود تا از آنِ همگان باشد؛ چراکه دين خدا و علوم قرآن و بحثهاي سنّت شريف و فقهِ مدد جسته از آن دو، به نفع خلق (و تمام خلق) است.
اما آنچه که اکنون جاري است، و پيش از اين جريان نداشته (يعني گرفتن تکّه هايي از ادلّه و مصادر هر مذهب و جداکردن آنها از سياق و سابقه آن و ارائه آن با تقديم و تأخير و آرايش و تزيين و برانگيختن عواطف کساني که در اين زمينه اصلاً دانشي ندارند)، به نقد علمي و اقناع فکري نمي انجامد … و چيزي جز تهديد و کوچک شمردن امر خدا نيست … چيزي که ما را از وحدتي که مدّعي تلاش براي آن هستيم، دور مي سازد.

حديث و اصطلاحات آن

وقتي به هزاران کتابي که در باب حديث و اصطلاحات و شروح آن تأليف شده است مي نگريم، مي بينيم که درباره کلمه کلمه هر حديث، تحقيق شده است و بر هر حديثي، به وصفي که مناسب آن است، حکم شده است؛ مانند تواتر، شهرت، خبر واحد و يا صحّت، حُسن، ضعف و يا وضع، بر طبق قواعد ثابت و موازين علمي دقيق. در اين تأليفات، نسبت به حکم بيشتر احاديثْ اتّفاق نظر وجود دارد و تنها درباره جزئيّات يا کلمات يا حروفي در شمارِ نسبتاً اندکي از احاديث، اختلاف هست. امّا تباين کلّي ميان آنان، به قطع، در غايت قلّت است.
از اين رو، اگر ما با معيارهايي تازه در احاديث بازنگري کنيم و نظري به جِدّ و اتقان داشته باشيم، هرگز به غير آنچه که گذشتگان ما جملگي به آن رسيده اند، دست نخواهيم يافت. و آيا امروز ما مي توانيم به آنچه که اسلاف ما داشته اند، آراسته گرديم يا از آنچه که در اثر آلودگي هاي ايّام و روزگاران در ما رسوب کرده، پيراسته شويم؟!
گمان نمي کنم لازم باشد آنچه را که در اين کتابها وجود دارد براي شما برشمارم (يعني آن قواعد و اصطلاحاتي را که آنان در انجام تحقيق هر کلمه اي از کتابهاي حديث و سنّت، بر آن تکيه کرده اند). آنان درباره همه احاديث يا آنچه که از آن به حديث ياد مي شود، سخن گفته اند؛ اگرچه در کتب غيرقابل اعتماد در حديث (مانند کتب ادبي و حماسي و مانند آن) باشد.
و امروز هر عالمي مي تواند هر حديثي را به مجرّد شناخت کتابي که در آن آمده است بشناسد؛ درحالي که علماي ما در تتبّع آنچه که در اين کتب آمده سهل انگاري کرده اند؛ زيرا بر اين باور بوده اند که به صرف اين که روايت آنها منسوب به اين کتابها شود، ظاهر مي شود که اين حديثِ کسي نيست که پرمغزترين سخنان، نيکوترين بيان و زيباترين و رساترين کلام يعني قرآن کريم به او داده شده و دين را اقامه و تبليغ کرده است؛ يعني حضرت محمّد(صلّي اللّه عليه و علي آله وصحبه وسلّم).
و همچنين است حمله به سنّت پاک، زماني با تشکيک در درستيِ وصول آن به ما و گاهي با دست بردن در احاديث و زماني با ايراد به راويان آنها از اصحاب و تابعين، و يا با اين ادّعا که سنّت پيامبر (ص) تا بعد از قرن سوم نوشته نشد، و…
علماي هر زماني تا امروز به ردّ همه اين شبهه ها پرداخته اند، به طوري که هرگاه ترديد و شبهه اي ايجاد مي شود، پاسخهايي قاطع در ردّ آن مي آيد؛ همان کاري که در گذشته حافظان علم سنّت پيامبر (ص) انجام داده اند.
علوم اين کتابهاي کمکي (که شمارشان از هزاران کتاب کوچک و بزرگ تجاوز مي کند)، در کتابهاي حديثي مورد اعتماد ريخته شده و جزو اين کتابها شده است و اين، برهان روشن و دليل قاطعي است بر آنکه اين کتب مورد اعتماد، در حفظ و نگاهداري سنّت و حديث رسول اللّه (ص)، به مرتبه اي عالي رسيده اند.
و هر تبديل يا تحريف يا تغيير يا ترديدي را به دور انداخته ايم … و کسي آنها را نقل نمي کند مگر مغرضان هلاک شونده؛ و کسي به آنها استناد نمي کند مگر فسادانگيزاني که در پي فتنه و منازعه اند، و بويژه طوايف خاورشناسان و غرب زدگاني که تنها نابودي اسلام و حمله به قرآن، وجهه همّت آنان است (گاهي با تحريف و تأويل نادرست و زماني با ادّعاي عدم صلاحيت احکام آن براي اجرا در هر زمان و مکاني) و برخي از پيروان آنان که در اصل، منکر وجود احکام و تشريعات در قرآن هستند؛ و اينها، جوانه هاي کفر و ريشه هاي گمراهي است.
و همچنين است حمله به سنّت پاک پيامبر (ص)؛ گاهي به ايجاد ترديد در وصول درست آن به ما، و زماني با دست بردن در آن، و گاهي با ايراد به راويان آن (از اصحاب و تابعان)، تا اين ادّعا که سنّت پيامبر (ص) تا پس از قرن سوم نوشته نشد … الي آخر.
علماي هر زماني تا امروز به ردّ همه اين شبهات برخاسته اند و هرگاه شبهه اي بروز کرده، پاسخهايي قاطع در ردّ آن آمده است؛ همان گونه که در گذشته حافظان علم سنّت چنين کرده اند.

توجه به نقد متن

امّا گمان اين دشمنان و پيروانشان بر اين که نقد داخلي متن احاديث، جز در دوران خلاّقيت آنان صورت نگرفته، در نظر هر کسي که در کتب حديث تتبّع مي کند، امري برخلاف واقعيّت است. حق اين است که علماي حديث، عنايت لازم را به نقد خارجي حديث مبذول داشته اند و همزمان، نهايت توجّه را به نقد داخلي نيز نموده اند و در اين دو بُعد، همگام حرکت کرده اند. چراکه اين دو از يکديگر تفکيک پذير نيستند و اين را با مطالعه و تجربه مي توان دريافت، و حقيقت يادشده بر هر منصفي روشن است.
شايد بتوانيم بگوييم که در بيشتر اوقات، «متن» بوده است که موجب رجوع به سند (براي تأکيد بر صحّت حديث) شده است. احاديثي که بيانگر اجري بزرگ بر کاري کوچک هستند، انگيزه بحث بيشتر در سندشان را ايجاد مي کنند؛ زيرا غرابت متن، از عيب سند حکايت مي کند. و بسياري از احاديث مربوط به فضايل، خوردني ها و مغيبات، از اين قبيل است.
مخالفت متن حديث با واقعيّت احوال مردم و آنچه از آنان مشاهده مي شود نيز از آن موارد است. نمونه هاي اين حالت، بسيار است و هرکه تتبّع کند، مي يابد که صحيح اين احاديث به نحو نيکويي استخراج شده که از هدف دشمنان سنّت و سوءفهم آنان دور مي گردد. اما غيرصحيح اين احاديث را ناقدان اين علم، بدون ترديد رد مي کنند و همين قدر که ثابت نشود، نياز به تعليل نيست. و اين کتب حديثي که منابع موجود در دست اهل علم است، از هر حديث جعلي و دروغين به دور است.
تقسيم احاديث به اقسامي (از متواتر و صحيح گرفته تا ضعيف و موضوع)، در نظر علما بر موازيني که به سند و متن هردو مربوط مي شود، استوار است و اگر برخي از علما تنها بر سند اکتفا کرده اند، فقط به خاطر جنبه اصطلاحي خاص آنان است و نياز به صحّت متن حديث، آنها را به رجوع به راويان ديگر اخبار و اِسنادهاي ديگر وامي دارد و به طور کلّي به سند حديث روي کرده، متعرّض متن نمي گردند؛ زيرا متن در نظرشان ثابت است.
نقد متن، اوّلين چيزي بوده که نظر صحابه را به خود جلب کرده، و هرگاه به بعضي احاديث اعتراض کرده اند، اعتراضشان بر متون آنها بوده است و دروغ، نزد آنان و ميانشان رواج نداشته و به تحقيق، هيچيک از آنان به اين اتّهام مورد اعتراض قرار نگرفته است؛ بلکه تنها گاهي کسي از آنان، به سبب ابتلا به نسيان يا وهم، مورد اعتراض واقع شده است.
از عمر(رض) وارد شده که حديث فاطمه بنت قيس را رد کرد … و از علي(رض) ردّ حديث زن شوهر مرده وارد شده است … و اين دو رد، به سبب نقد متن آن دو حديث بوده و نه به سبب کذب راوي؛ و دليل آن، مخالفتِ متن با حکم يا عملي معروف نزد آنان بوده است.

تدوين حديث

اگر بخواهيم دوران تدوين حديث را به تفصيل بيان کنيم، کار به درازا خواهد کشيد؛ امّا آنچه که ترديد در آن راه ندارد، اين است که تدوين حديث در زمان پيامبر (ص) آغاز گرديد (به طوري که قبلاً اشاره شد). پس از آن، در دوران صحابه ادامه يافت. به طوري که پيش از پايان قرن دوم، در اثر تدوين، بيشتر احاديثْ در کتابها و نوشته هاي جداگانه گرد آمده بود و همراه با آن، کار اتقان حفظ و روايت حديث بر طبق قواعد مقرّر، مورد توجه بود.
آنچه که در قرن سوم اتفاق افتاد، گرد آوردن احاديث جداگانه تحت ابواب فقه بود، مانند آنچه که در «موطّأ» امام مالک، و مسندات صحابه و ديگر تأليفات (هرکدام به شيوه و اسلوب خاص خود)، مي بينيم. سپس کار حديث در گسترش تقسيمات و دسته بندي ها و شرحها ادامه يافت و اين، با رعايت قواعدي بود که هرگاه اهل علم براي ضبط علوم سنّت و حديث و ردّ حديث ناخالص و مجعول احساس نياز مي کردند، آن قواعد را مقرّر مي کردند؛ و اين کار تا امروز ادامه دارد.

علوم حديث

هرگاه در تلاشهاي علمي انجام شده در راه شناخت حديث و درجات آن تتبع و تحقيق شود، روشن خواهد شد که علوم حديث به شعبه هايي منشعب گرديده که انواع فراواني دارد؛ به طوري که شمار آن حتّي به نزديک صد نوع مي رسد که هر نوعي خود به شعب گوناگوني متفرّع مي گردد؛ تا آن جا که هر بحثي را که به ذهن خطور کند، و علاقه مندان به شناخت اين احاديث به آن نيازمند باشند، شامل مي گردد. کتب کوچک و بزرگ فراواني که به شمار آوردن آنها مشکل است، اين علوم را در خود گرد آورده اند، و در کتابهاي مختلف اصول حديث و شروح آن، علوم بي شماري به آنها اضافه شده است.
به تحقيق هنگامي که ما به کتابهاي تدوين شده بر اساس دو صحيح بخاري و مسلم رجوع مي کنيم، مي بينيم که بيشتر آن دسته از احاديثِ سنن چهارگانه که خللي داشته اند، به سبب وجودشان در دو صحيح، جبران گرديده اند. همچنين در کتب مستخرج از غير دو صحيح (که کتابهاي بسياري هستند) نيز دقّت و فايده زايدالوصفي به چشم مي خورد.
هرگاه به اين کتابها، کتبي را بيفزاييم که در نظر صاحبان آنها براي جمع احاديث صحيح تأليف شده اند (گرچه حاوي برخي احاديث ضعيف از نظر ديگران باشند)، مثل صحيح ابن خزيمه و مستدرک حاکم و مختارة الضياء مقدسي و غير آن، به صحّت احاديث بخاري و مسلم، قطع پيدا خواهيم کرد. استقبالي که امّت در پذيرش صحيح بخاري و صحيح مسلم نشان داده، احاديث اين دو را در بالاترين درجه قرار داده است، البتّه پس از استدراک و بيان آنچه که در حکم وهم و غلط احتمالي است (و اين در بخاري و مسلم، تنها نسبت به اندکي از حروف، صادق است که علما به گونه اي بر آن تصريح کرده اند و جاي ردّ آن نيست).
برخي اهل علم، از اين اتّفاق درباره صحاح به «اجماع» و اين که «امّت مصون از خطاست» تعبير کرده اند. قول به اجماع در مورد دو صحيح، محلّ تأمّل است. درحالي که برخي افراد در تلاش براي کاستن قدر آن دو هستند، موضع معتدل همان است که اکثر محقّقان و محدّثان برآنند و آن اين که احاديث بخاري و مسلم و احاديث صحيح سنن چهارگانه، همگي مفيد علم و عمل اند.
علوم حديث، همه سودمند و دقيق اند و اگر گاهي در نتايج، ميان عالمي با عالم ديگر اختلافي ديده مي شود، امري طبيعي است. اين موضوع را ما بيشتر در علم جرح و تعديل شاهد هستيم، که اگرچه اعتماد و تکيه رجال اين علم بر نقلهاست، امّا درحقيقت، اجتهاد و ملکه تحليل و تنوّع ذوق در ميان ناقدان در موضوع تسليم (در برابر آن نقل)، عذر آنان است، و اجتهاد، قابل رد به اجتهاد ديگر نيست.
اما اينان در نقل اقوال مربوط به جرح و تعديل، امين بوده اند و آن اقوال را براي علماي پس از خود بيان کرده اند، چه خود موافق آن بوده اند و چه مخالف آن. چه بسيار جرحي که در واقع جرح نيست يا تعديلي که ثابت نيست و بر هيچ دليل عقلي و نقلي استوار نيست! اين رفتار، ناشي از نهايت انصاف آنان است.

اصحاب بزرگوار و روايت حديث

اما کساني که به عدالت اشکال کرده اند، در پي اثبات احاديثي هستند که اصحاب به دروغ روايت کرده اند، و اين که اين احاديث در کتب ستّه مورد پذيرش است و هيچ يک از علماي ناقد حديث بر آنها اعتراض نکرده است. همه حديثهايي که مورد اعتراض بوده، پاسخ داده شده و حال آن روشن گرديده است؛ صحيح آن به ميدان آورده شده و ضعيف آن کنار زده شده، و هر آنچه که مفهومش فاسد است، روشن شده است. حالْ آ نکه آن کسي که بر ترک روايات صحابه تکيه کرده، خود به مثل آنچه بر آن اعتراض داشته مبتلا شده است، چه در مورد کسي که به طور مستقيم از پيامبر (ص) روايت کرده يا آن که احاديث از طريق روايتهايي (که پس از زماني طولاني يا کوتاه و پراکنده شدن مردم در سرزمينهاي دورافتاده و افزايش شمار راويان و ابتلاي مردم به خوف و انواع اضطرابها و عوامل بازدارنده از حصول يقين، و بروز ضعف نفس و ايمان) به او رسيده است؛ در حالي که بيشتر اين حالات، در زمان صحابه رواج نداشته است.
بحث از اموري درباره صحابه مثل اين که صحابه چه کساني هستند، شمار آنان چند است و رواياتشان کدام، يا بحث محبت آنان و مناقشه در اعمالشان و ايراد بر آنان و اين که کدامشان اوّل اسلام آورده و کدام آخر از همه از دنيا رفته، کدام افضل است يا اعلم يا اشجع يا بزرگوارتر يا با تقواتر … الي آخر، اينها همه اموري هستند که امروز به صورتي که مطرح مي شود، هيچ سودي در آن نيست. صحابه، هريک راه خود را رفتند و حسابشان با خدايشان است و پاداش کارهايشان نزد کسي است که ذرّه اي از اعمال در پيشگاه او تباه نمي شود. و نيز آنچه که ميان آنان مورد اختلاف بوده، پايان يافته و چيزي از آن براي ما نمانده تا در پي تحقيق آن باشيم يا يکديگر را بر آن مؤاخذه کنيم. خداي بلندمرتبه مي فرمايد: «ولاتزر وازرة وزر اُخري»(17/15). امّا يک موضوع بسيار مهم وجود دارد و آن اين که اکنون هر فرقه اي به آنچه که بر آن دست يافته، بنابر رواياتي که خود صحيح مي داند، يا به سبب عواطفي که در مواضع تعصّب و جمود مجسم گرديده، قناعت مي کند؛ در اين صورت، فايده بحث با اينان چيست؟ همانا کسي که اصل را منکر شده، انکار فرع چه زياني براي او دارد؟ از اين رو، يکديگر را براي آنچه که در آن اختلاف کرده ايم، معذور مي داريم و به موضوعات ذيل برمي گرديم:

تعريف صحابي

صحابه اي که سخن درباره آنان، به هنگام بحث از احاديث پيامبر (ص) در کتب صحاح و سنن (کتب ستّه)، براي ما اهميت دارد، کساني هستند که تعريف ذيل تقريباً بر آنان صدق کند:
صحابي کسي است که اسلام آورده و هم نشيني او با پيامبر (ص)، به نحو پيروي و أخذ، طولاني گرديده يا با او در جنگي شرکت جسته و از او حديثي يا سخني روايت کرده است يا صفتي را که از پيامبر (ص) مشاهده نموده بيان داشته، يا صحابي ديگري همانند خود را در روايت و نقل اين امور تصديق کرده، يا گفته است: ما در زمان پيامبر (ص) چنين يا چنان مي کرديم.
اين تعريف ما، ميدان بحث در صحابه را محدودتر از آن مي کند که بخواهيم از هر صحابي که صرفاً پيامبر (ص) را ديده است، بحث کنيم؛ اگرچه برخي کتابها در ذکر اخبار کساني که با پيامبر مصاحبت داشته اند، توسعه قائل شده اند، يا به بعضي جزئيات زندگي آنان پرداخته اند؛ درحالي که اين تفصيلات و آن توسعه به تاريخ و تراجم (شرح حال نگاري) مربوط مي شود و به ثبوت احاديث ارتباطي پيدا نمي کند.
از طرفي، هستند کساني که ذکر صحابه را فرو نهاده و وجود برخي از آنان را منکر گرديده و بعضي را تکفير کرده اند. اين امر نيز ربطي به احاديث پيامبر (ص) و سنّت او و کتب حديث او که اکنون مورد بحث ماست، ندارد و صحابه اي که در اين کتب از آنان روايت شده، به اجماع علماي اهل سنّت و جماعت، عادلند؛ به خلاف علماي برخي مذاهب ديگر. و به نظر من تفصيل در اين موضوع در زمان ما فايده اي ندارد (پس از آن که هر مذهبي موضع خود را در متفرّعات اين امر مشخّص کرده است).
اصحاب، همگي و همواره در روايت احاديث پيامبر (ص)، جانب قلّت را نگاه مي داشته اند، حتي آناني که روايت بسيار دارند نيز چنين هستند. اين روش، به جهات گوناگوني اتّخاذ شده که اهل علم در جاي خود يادآور شده اند. البته بايد بدانيم که صحابه دانسته هاي خود را هرگز کتمان نکرده، بلکه تمام آن را ابلاغ کرده اند؛ امّا سکوت برخي به خاطر آن بوده که مي ديده آنچه نزد اوست، از سوي کسي ديگر از صحابه منتشر گرديده است.
آنان که به نسبتْ روايات فراواني دارند، کساني هستند که بيشتر از ديگران عمر کرده اند، و از اين رو به حديث و دانسته هاي آنان، بيشتر نياز پيدا شده، يا بيش از آنچه که براي ديگران ممکن بوده است، توانسته اند حديث گرد آورند. از جمله اينان، ابوهريره، ابن عُمر، عايشه، جابربن عبدالله، ابن عباس، ابن عَمرو و أنس بوده اند و همچنين اشخاص بسيار ديگري که روايات فراواني داشته اند (مانند علي بن ابي طالب، ابوسعيد خدري و ديگران)؛ رضي اللّه عن الجميع.
اين که گفتم صاحبان رواياتِ زياد نيز جانب قلّت را نگاه داشته اند، براي اين است که اگر ما آنچه را يکي از اينان در اثر همراهي با پيامبر (ص) در طول بيش از بيست سال يا کمتر، شنيده يا ديده است، گردآوري کنيم، درحالي که همواره حريص بر حفظ هرچه مي شنيده اند و آگاه به نياز مردمان (به آنچه آنان مي دانسته اند) بوده و در عين حال، شمار احاديثش به پنج هزار نمي رسد؛ بي ترديد بايد دانست که جداً کم گفته است و جانب قلّت را داشته است.
در اينجا مايلم به گرفتاري بزرگي که به مانند مرضي مُزمن در طول زمان، از قرن اوّل تا امروز، مسلمانان را به خود مبتلا ساخته و هراز چند گاهي گرفته و رها کرده، بپردازم. چراکه مي بينيم کساني را که اين موضوع را دامن مي زنند و به آن فرياد برمي آورند و به آنجا مي رسانند که گويا اين قضيه مسلّمي است که به ايراد در احاديث مي انجامد. هرگاه که مي بينند ده نفر از صحابه از هرکدام بيش از سه هزار حديث يا کمتر روايت شده، با تمسخر فرياد مي کشند که آيا رسول خدا (ص) اين همه حديث داشته و آيا اين اصحاب، همه آنها را حفظ کرده اند؟ حالْ آن که الفاظ برخي روايات، از صحابي واحدي، مختلف است!
ما مي گوييم: آري، پيامبر (ص)، اين همه حديث فرمودند و همه مسلمانان به آن قطع دارند و به هيچ نحو قابل رد نيست. اين، در زندگي عادّي ما نيز امري مشهود است. اگر يکي از ما (که افرادي عادي هستيم) گفته هاي خود را تنها در يک سال جمع آورد، چقدر خواهد شد؟! کسي که روايت اين تعداد از احاديث را بر صحابه ايراد مي گيرد (و مثال مي زند به شمار صفحه هاي يکي از آنها در مسند احمد)، از اموري غفلت کرده که بايد آنها را به صورت مجمل در اينجا يادآور شد:
نخست. در سنجش حجم راويان، بايد سند را کنار گذاشت که در هر حديثي گاهي دو يا سه سطر را به خود اختصاص مي دهد.
دوم. عبارت صلوات بر پيامبر (ص) نيز که در هر حديثي نزديک به نصف سطر را دربر مي گيرد و گاهي در يک حديث چند بار تکرار مي شود، بايد کسر گردد.
سوم. بيشتر احاديث، از کلماتي اندک تشکيل شده اند و احاديثي که طولاني باشند، بسيار کم هستند. رسول خدا خود فرمودند: «أعطيتُ فواتح الکلام، وجوامعهُ وخواتيمه».14
چهارم. برخي احاديث، مشاهده وقايعي است که صحابي به زبان خود آن را حکايت مي کند و اموري را که از رسول خدا (ص) شاهد بوده توصيف مي کند، و هنگامي که صحابي آن را نقل مي کند يا ديگري از او روايت مي کند، يا راويان پس از او نقل مي کنند، گاهي بعضي الفاظ آن تغيير مي کند. همان گونه که ما در حديث سه نفري که در غزوه تبوک جايگزين يکديگر شدند، مي بينيم که همانطور که ابن اسحاق در «سيره» خود مي گويد، «راويان، حديث يکديگر را تکميل مي کنند».
و همچنين است عباراتي که درباره حديثِ مورد اتفاق، گفته مي شود که مثلاً اين لفظِ صحيح بخاري يا صحيح مسلم است يا از امام زهري است؛ به طوري که گاه اختلاف راويان و حتّي اختلاف بعضي نسخه هاي يک کتاب (مانند روايات موطأ و غير آن) نقل مي شود [که جملگي بر حجم روايت مي افزايند].
اين بحثي است طولاني که من به همين اشارات و تنبيهات اکتفا مي کنم.
پس وقتي به احاديثِ يکي از پرگويان مانند عبدالله بن عباس(رض) در مسند امام احمد نگاه مي کنيم، مي بينيم احاديث او در چاپ اوّل مسند، 160صفحه را پر کرده و عدد آن به 1710 مي رسد (که در چاپ جديد ما نيز همينطور است). حال اگر امور چهارگانه اي را که گذشت در مورد آن در نظر بگيريم، خواهيم ديد که حجم احاديث ابن عباس از حدود صد صفحه تجاوز نمي کند.
و چه بُعدي دارد که مردي از اهل علم، با طول همراهي اش با پيامبر (ص) و زندگي در کنار او و ادامه حياتش پس از پيامبر (ص)، اين مقدار حديث روايت کند (در محيطي و شرايطي که تأکيد بر حفظ حديث يک اصل بوده است)؟ در صورتي که ممکن است اوراقي داشته که در آن يادداشت مي کرده و برادراني از صحابه که احاديث و وقايع را براي يکديگر يادآور مي شدند و شاگرداني که احاديث را از او فرا گرفته، حفظ کرده و بر او باز مي گرداندند، و شايد مراجعه مي کردند. در اين صورت، بعيد پنداشتن کثرت احاديث، خود امري بعيد و بلکه اَبعد است و ادّعاي آن، عقلاً مردود است، پيش از آن که با نقل رد شود.
اَنَس بن مالک(رض)، اين يتيمي که براي ده سال وقف خدمت به پيامبر (ص) شده بود و شب و روز و در سفر و حضر همراه او بوده و شاهد احوالي از رسول خدا بوده که غير او مشاهده نکرده است و حضرت براي بقا و طول عمر او دعا کرده است، وي از آخرين صحابه پيامبر (ص) بوده که درگذشته است. پس چگونه قابل انکار است که مثلاً در مسند احمد 2171حديث از او نقل شده باشد؟ بلکه اگر ده برابر اين هم نقل مي شد، هيچ بُعدي نداشت. و 164حديث از احاديث او از علوّ سند برخوردار است، به نحوي که بين امام احمد و پيامبر (ص) تنها سه نفر واسطه اند، که اوّلين آنها أنس است و دوتاي ديگر از تابعان و تابع تابعان هستند. بايد اشاره کنم که رقم کلّ احاديث ثلاثي در مسند احمد به 333حديث مي رسد.
و ابن مسعود(رض) عالم صحابه و استاد صحابه و تابعان و برجسته در فقه و فهم و روايت و سبقت در اسلام، چگونه بعيد است که در مسند، 902حديث داشته باشد؟ در مورد عايشه، عثمان، علي، ابن عمر، ابن عَمرو، جابر و خُدري(رض) نيز چنين است.
احاديث آنان از مشکات نبوّت نشأت گرفته و از اين رو متشابه و همانند است. آنچه همه آنان را نزد ما گرد مي آورد، فضيلت محبّت خدا و رسولش و وجوب دوستي همه آنان است. اين را مي گويم نه براي آن که صلحي برقرار کنم و اختلافي را که طي اين زمان طولاني ميان ما درباره برخي از صحابه بزرگوار (مانند صديقه امّ المؤمنين عايشه رض ) استمرار داشته پايان بخشم، بلکه مي خواهم بگويم اين اختلاف چيزي از منزلت و صلاحيت او براي نقل چهارهزار حديث از پيامبرمان براي ما و روايت ما از او کم نمي کند؛ احاديثي که حجم متون آن بيش از حجم سه جزء قرآن کريم نيست. درحالي که عايشه در هيچ يک از احاديثي که روايت کرده تنها نيست؛ بلکه صحابه ديگر و ساير زنان پيامبر (ص) نيز مانند آن را روايت کرده اند، جز در آنچه که تنها ميان او و پيامبر (ص) گذشته است و حقّ طبيعي هر زن و شوهري است که ميانشان خصوصيّاتي باشد، و ما نيز بر عايشه حق داريم که آنچه را جايز است مادري براي فرزندانش نقل کند، برايمان روايت کند. چراکه در آن، حکمت و تربيت و تشريع است. و فرض کنيم که او در امور ديني و دنيوي اجتهاد کرده؛ آيا مخالف او راهي دارد غير از اقرار به اهليّت عايشه(رض) در اجتهاد؟
ما همان طور که گفتيم گرد آمده ايم براي تقريب بين مسلمانان و نه توحيد ميان آنان. پس آنچه من مي گويم، ديدگاه اهل سنّت است … همان مؤمناني که بر منهج نخست سير کرده و همه آنچه را که از اجماع صحابه يا اکثر آنان دريافت کرده اند، پذيرفته اند (با محبّت و احترام نسبت به مخالفان)؛ چراکه در نظر ما همه آنان [هم صحابه و هم مخالفان رأي آنها] مجتهدند. پس نبايد کسي از آنان را بر خطايش تکفير کرد و نسبت به رأيي واحد تعصب نشان داد؛ بلکه بايد نسبت به همه، جانب احترام و ادب را نگاه داشت.
و من مي دانم، درحالي که ما اينجا در مجمع تقريب (کنفرانس وحدت) بحث مي کنيم، کساني در محيط ما هستند که ديدگاهشان با ما متفاوت است و از آنچه من مي گويم، دلگير مي شوند. امّا يقين دارم که اين مجمع، تمام آنچه را گفتم تأييد خواهد کرد، و ميان شما هستند کساني که سخني بالاتر و بهتر از سخن من دارند و آشکارا مي گويند که: ما اتفاق کرده ايم تا در آنچه اتفاق داريم همکاري کنيم و يکديگر را نسبت به آنچه که در آن اختلاف داريم، معذور داريم.

درباره ابوهريره و يک پيشنهاد

حال بشنويد قول مرا در باب ابوهريره(رض):
وي در نظر ما همچون ساير صحابه، عادل، ثقه، بزرگوار و مطيع خدا و دوستدار رسول خداست، و به آل پيغمبر (ص) و زنان او و خويشاوندانش و علي و فرزندانش(رض) به ديده احترام و تقدير مي نگرد. هرکه حديث ابوهريره را رد کند، بايد با آنچه سزاي اوست رهايش کرد، و امّا ما احاديث ابوهريره را در صورتي که اسنادش به او درست باشد، به طور کلّي مي پذيريم. در کتابهاي رجال و تاريخ شيعه نيز درباره ابوهريره، مدحي آمده است.
درحقيقت، اتفاق کامل درباره شخصي از همه جهات، امري دشوار است. من مي خواهم بگويم: بياييد حديث او را با برخي اموري ديگر که برخي از ما و بعضي از شما بر آن اعتراض داريم و اختلافات و حساسيتها را در عامه مردمان برمي انگيزد، به کناري بگذاريم … و بحث در اين امور را به گروهي بسپاريم متشکّل از معتدلان از دو طرف، تا در مجالس علمي، با فرصت کافي و پشت درهاي بسته بحث کنند و افراد آن گروه متعهّد گردند که تا پايان بحث، چيزي از آن را منتشر و آشکار نسازند. اين گروه تحت نظر حضرت مستطاب شيخ محمدرشيد قبّاني (قائم مقام مفتي بزرگ جمهوري لبنان) و شيخ محمّد مهدي شمس الدين (رئيس مجلس اعلاي شيعيان لبنان) باشد؛ و به نظر من، بيروت، اين روزها بهترين مکان براي اين کار است، و مي توان علماي نقاط مختلف را که به امر تقريب اهتمام و حرص مي ورزند، دعوت به مشارکت کرد.
تا قبل از آن که چنين کاري انجام شود، من به شما مي گويم که:
در هيچ يک از احاديثي که اسنادش به ابوهريره ثابت شده است، چيزي مشاهده نمي شود که از دشمني او با علي و فرزندان و خانواده اش حکايت کند. اين ابوهريره است که منقبت علي(رض) را در روز خيبر، روايت مي کند، به طوري که در صحيح مسلم از او روايت شده. و اوست که باز قول پيامبر (ص) را در مناقب فاطمه(رض) روايت مي کند که فرمود: «إنّ فاطمةَ سيّدة نساء أمّتي».15
با وجود اين، ابوهريره در نظر ما معصوم نيست و ما به هرچه مي گويد يا نظر دارد (نسبتش به او درست باشد يا نباشد) ملتزم نيستيم. بنابراين، ما از برادرانمان انتظار داريم بر دست کسي از اصحاب خويش بزنند که از روي غرض بر دست ابوهريره زده است، و خدا به نيّتها آگاهتر است. برمي گرديم به توافق بر کلامي واحد: نه مبالغه در دوستي کسي، و نه مبالغه در کينه و بغض کسي!
و تنها گفتارها و رفتارهاست که استخراج کرده، پاکيزه آن را برمي گيريم و آلوده آن را رها مي کنيم، و اعتبار مردمان را به ايشان بازمي گردانيم و حقوقي را که بر ما دارند، ادا مي کنيم.

اجتهادِ حکم بر اساس احاديث

ما اگرچه کار گذشتگانمان را در به کار بستن شيوه ها و قواعد در تصحيح حديث (که پس از آن تکيه گاه مذاهب متبوع در اعتقاد، تفسير، فقه، اصول و ساير زمينه هايِ شناخته شده گرديده است) بزرگ مي شماريم، امّا به توقّف بر کار آنان و منع خروج از آنچه آنان به آن دست يافته اند، دعوت نمي کنيم.
تعطيل اجتهاد در اينجا مورد بحث ما نيست؛ امّا بايد اشاره اي گذرا به آن داشته باشيم؛ زيرا کساني را داريم که قائل به منع نظر در احاديث براي تصحيح يا تضعيف آن هستند. زيرا به زعم آنان، کار اين فن توسّط علماي بزرگ گذشته پايان يافته است. اينان در اثبات ادّعاي خود، به ادلّه اي ساختگي تمسّک مي جويند! و شايد بزرگترين حجّت اين قول، اقتدا به بستن باب اجتهاد در فقه باشد. حال آن که مي دانيم کساني که در فقه باب اجتهاد را بستند، خود اهل اجتهاد نبودند؛ بلکه کساني بودند که ما آنان را معذور مي داريم، امّا از آنان تقليد نمي کنيم.
از آنجا که خداي سبحان اين پيشوايان را از خطا يا سهو يا وهم و عوارض ديگري که بر بشر عارض مي شود، مصون نساخته است، از همه کساني که پس از آنان آمدند، اجتهادهايي را شاهد هستيم که در نوع و کميّت، في الجمله بر آنچه گذشتگان داشتند برتري دارد. و چه بسيار مسائلي که پيشينيان براي پسينيان وانهاده اند!
بزرگترين نمونه اي که شايسته است عرض کنم، همان است که در اين مقاله زير عنوان «عنايت تازه به سنن چهارگانه» از آن سخن رفت؛ کاري که من افتخار انجام آن را داشته ام و آن را به چاپ سپرده ام با وارد کردن تصحيح و تضعيف محدّثي واحد، با افزودن ملاحظات و استدراکاتي که موجب فزوني وضوح و درستي کار گردد. بارزترين ويژگي کار ما همان تصحيح و تحسين شمار زيادي از احاديث هريک از سنن چهارگانه، با اعتماد بر سنن ديگر و ساير کتابهاي حديث است؛ و ديگر، اعتماد من در چاپ آن بر نسخه هاي خطّي کمياب و کار فهرست نويسي بر هر کتاب؛ و من اين روزها در حال تهيّه فهرستي واحد و جامع براي آنها هستم. مکتبُ التربية العربي لدول الخليج [الفارسي] کار چاپ آنها را به عهده گرفت، با کوششهاي مديرکلّ پيشين (جناب آقاي دکتر محمّد احمد رشيد) و بعد از او جانشينش (آقاي دکتر تويجري). حاصل اين کار، 11جلد، شامل احاديث صحيح و چهار جلد احاديث ضعيف، همراه با يک جلد فهرست سنن ابن ماجه است، و فهرستهاي سه سنن ديگر نيز در چهار جلد بزرگ به چاپ خواهد رسيد. إن شاءالله!
گمان من بر اين است که شيخ آلباني يا غير او، شمار زيادي از احاديث اين سنن چهارگانه را خواهند يافت که گاهي به درجه اي بالاتر از آنچه که در اين دايرةالمعارفها آمده است ارتقا مي يابند. و همچنين، احاديث متواتر بسياري خواهند يافت اگر ما قواعد معتبر را به دور از تقليد انعطاف ناپذير از متأخّران، اعمال کنيم. چراکه متاخّران، شرطهاي عجزآوري را براي قبول متواتر16 وضع کرده اند. گرچه ممکن است براي اين کارشان عذري داشته باشند، امّا ما اکنون نيازمند توسّع در اين امر هستيم. من تحقيقي در اين زمينه دارم که اميدوارم خدا توفيق نشر آن را بدهد.

راههاي وحدت مسلمانان

به تحقيق، منطق سليم اقتضا دارد کسي که خواهان وحدت مسلمانان است، کتابهايي را که موجب دوري آنان از يکديگر مي شود منتشر نکند، و اخباري را که پايه و اساس درستي ندارند شايع نسازد؛ بلکه از علمايي که آنان را الگوي خويش قرار داده و داعيان خيرند، پيروي کند و به علومي که از راستگويان يعني صحابه (همه صحابه) و عترت (همه عترت) و اهل بيت پيامبر (ص) به ارث رسيده است، عمل کند.
لازم است از اخباري که دچار اضطراب فراوان است اجتناب شود و از کتب تحريک آميز هر فرقه اي (که به کندن لباس برادريِ واجب و وحدت مطلوبْ همّت گماشته) کناره گيري شود. لازم است که از کمک به احياي اسباب تفرقه ميان مؤمنان (به جاي نزديکي و مودّت ممکن) خودداري شود. اگر از ايجاد وحدتي که مورد توجّه جانها و قلوب است ناتوانيم، لااقل به تفرّق و تشتّت کمک نکنيم:
إذا لم تستطع أمراً فَدَعْه
اگر توان کاري را نداري، رهايش کن
من با کمال صراحت اعلام مي کنم: کيست که به من يک سنّيِ شيعه شده يا شيعيِ به اهل سنّت پيوسته نشان دهد، که بر اين تبديل مذهب، دليل علمي صحيح و رأي راجح و دور از عواملي که به اندازه يک سر ناخُن بر معيار تحقيق و موازين درست و معتبر استوار نيست، داشته باشد؟ اگر ما کسي از اين صنف را بيابيم، به يقين کلامش براي مؤمنان چيزي جز تمسّک به مذهبشان نمي افزايد و سخنش غير از جدايي و کينه و انگيزش فريادهاي بيهوده، حکايتي ديگر ندارد.
و اگر آنچه را که به زعمش از عيوب مذهب پيشين اوست، نشر دهد، اثري جز تحريکاتي که به خود او و کسي که وي را ترغيب کرده بازمي گردد، ندارد. من کسي از اين صنف را نديدم که کلامش معتبر بوده يا به رأي او اخذ گردد. و شايد بيشتر آنچه که من از سخنان، کتب و مقالات آنان يافته ام، دلالت دارد بر اين که اينان در حقيقت ملحداني هستند که به هيچ مذهب و ديني ايمان ندارند، بلکه به کفر نزديکترند تا به ايمان.
اينان همه اختلافهاي بسيط گذشته را به کار گرفته و بهانه هاي تازه اي به آن افزوده اند که از اصل آنچه بوده بسيار فراتر رفته است. و بي ترديد اختلافهاي قديمي اگر به همان حجم قبلي باقي مي ماند، کمترين ضرر را داشت و بلکه ضرر بالفعل نداشت؛ اين اختلافها ممکن است پس از انقضاي اسباب و عواملشان، توسّط همين صنف، بسط و گسترش يابد.
کاري که انجام شده، و امروز هم برخي از ما انجام مي دهند، دميدن در آن اختلافها و حجيم ساختن آنها و استمرار بهره گيري از آنها و افزودن به آنهاست. با شناختي که از عاملان اين امور وجود دارد، تلاش آنان جز دميدن در خاکستر و فرياد در بيابان نيست!
و اين براي آن است که صاحب نظران مخالف با اينان، با آمادگي کامل، به ادلّه پشتيبان نظرات خودشان افزوده اند و خللگاه ها را ترميم کرده و تعديل و تبديل لازم را انجام داده و منافعي تازه براي آراي خود انديشيده اند که مؤيّد آن است و شايد غير از عوامل نفع آن در زمان آغاز وجودش باشد؛ و امّا امروز براي کسي که از آن بهره مي گيرد، ماده پربار تعصب و سخت کيشي و جمود و عامل کينه انگيزي است؛ چيزي که خداي سبحان حجّتي براي آن فرو نفرستاده، بلکه به ريشه کن کردن و دفن کردن آن فرمان داده، چراکه … فتنه از قتل شديدتر است و فتنه انگيز ستايش نمي شود!

تقريب، نه توحيد مذاهب

نتيجه اين که ما اکنون جماعت تقريب هستيم نه جماعت توحيد و خدا رحمت کند کسي را که حدّ آن را بشناسد و بر آن توقف کند!
پس بر ماست که يکديگر را بپذيريم بدون اين که بخواهيم ديگران در ما ذوب شوند يا آنان را به آنچه که در دوران جدايي به آن رسيده ايم، ملزم سازيم. همان طور که ديگران نيز بايد ما را همان گونه که هستيم بپذيرند. سنّي بر هر آنچه که دارد (از عقايد، قواعد، شخصيّتها، فقه و عملکرد) مي ماند، بدون اين که رأي فرقه ديگر را سبک بشمارد، و عدم تسليم ديگري را در برابر آنچه خود مي فهمد خروج از دين تلقّي کند يا موجب دشمني با کساني که در نظر طرف مقابل مستحقّ تعظيم و احترامند، گردد. شيعه نيز بايد به همين گونه عمل کند.
اين است مراد من که: «بپذيريم که سنّي سنّي است نه ناصبي، و شيعي شيعي است نه رافضي». براي اين که ما مي خواهيم با واقعيت روبه رو شويم؛ واقعيتي که قواعدي را پديد آورده که خصوصيّت اتّساع در طي زمان را دارد. پس اگر شيعه مي خواهد بر آنچه که به آن دست يافته يا بر آن که از او بر اساس دلايل صحيح خود تقليد کرده باقي بماند، و با قطع نظر از رأي مخالف، به آن قناعت کند، ما نمي توانيم او را از اين کار منع کنيم؛ چراکه مي خواهيم با واقعيتي روبه رو شويم که به ضرورت، ما را به پذيرش يکديگر فرا مي خوانَد؛ با خودداري از پرداختن به گذشته، بويژه اختلافاتي که همچنان در خصوص اين است که چه کسي براي خلافت اولي است؟ (حالْ آنکه خلفا رفتند و خلافت از بين رفت) و يا اين که چه کسي افضل است؟ (در حالي که فاضل و مفضول به سوي خداي سبحان رفتند که ميزان عدل و حق در دست اوست) يا اينکه وصيّت و انتقالش به نص (از سابق به لاحق) در حق کيست؟ و يا عصمت (که از خطا باز مي دارد) و امامت (که در آن، امام به هيچ يک از خلق نياز ندارد، بلکه تمام خلق به او نيازمندند و او امام باقي ازمنه و دورانهاست) نزد کيست؟ و يا ولايت (ولايتي که حتّي اگر غايب از واقع باشد، همواره براي خلق رحمت است و نياز به آن اجتناب ناپذير و اين ولايت، محصور در شخص معيّن است و زماني مستمر در غيبت کبري و صغري) و رجعت (که براي دشمنان قهرآميز است) از آن کيست؟ و امور ديگري که در اين زمينه شايع است …
کسي که تلاش مي کند اختلاف در ولايت متسلّط و غاصب را در زمره اختلاف بين مباح و مندوب در مسائل فقهي يا اختلاف لفظي يا اختلاف در عادتها و شيوه ها محصور سازد، موضوع را از مسيرش منحرف ساخته است.
به نظر من، اختلافهاي فقهي بين مذاهب اهل سنّت و مذاهب جعفري، بيشتر از اختلافهاي موجود در اجتهادهاي علماي يک مذهب نيست؛ بويژه اگر ما حق را قابل تعدّد فرض کنيم يا حتّي اگر حق را واحد بدانيم، در اختلافهاي فقهي بين شيعه و سنّي، اگر بر فروع اکتفا کرده، بر اصول واحدي اعتماد کنيم، امر مهمّي نمي يابيم.
بحثي که گذشت، تنها گامهايي بود بر راه و نقاطي بر پاره اي حروف که ادامه آن از سوي ما و برادرانمان (در گستره زمان و به خواست خدا) آن را توسعه داده، بر غناي آن خواهد افزود. بلکه بتوانيم صادقانه عقايد خويش را به نحوي اصلاح کنيم که موجب عزّت ما در دنيا و اميد به ثواب نيکوي خدا در آخرت گردد.
در پايان اين اوراق، بزرگان برگزارکننده اين کنفرانس، و همه برادران شرکت کننده، و همه کساني را که در اين زمينه تلاش مي کنند (داخل يا خارج از اين مجمع)، به تقويت عمل به مقتضاي قاعده طلايي يي که در اين بحث مطرح کردم، دعوت مي کنم. پيش از من نيز شيخمان علاّمه فاضل محمّد بهجة البيطار و قبل از او، علاّمه ابن قيّم جوزي و علاّمه سيّد محمد رشيد رضا و امام حسن البنّا، همين قاعده را در اين زمينه مطرح کرده اند و آن، مختصراً چنين است:
«در آنچه بر آن اتّفاق داريم، همکاري (خالصانه) کنيم و يکديگر را در آنچه اختلاف داريم، معذور بداريم».
… با رعايت اسباب تقريب و دوري از انگيزش نهانگاههاي کينه و تفرقه، با در پيش گرفتن راههايي که در لابه لاي بحث به آنها اشاره کردم و راههاي ديگري که (براي تحقّق بخشيدن تقريبي که مورد نظر خيرخواهان دو فرقه است) مناسب خواهد بود.
اين امر بر خدا بسي سهل است … وآخر دعوانا أن الحمدللّه ربّ العالمين!
* زهير الشّاويش، در سال 1344ق/1925م، در دمشق به دنيا آمد؛ در مبارزات ضدّ استعماري مردم سوريّه (در 1945م) و مردم فلسطين (در 1948م) شرکت جست؛ و در طول دهه هاي گذشته، تحقيقات ديني بسياري، در زمينه هاي عقايد و حديث و فقه، از سوي او به انجام رسيده و منتشر شده است. وي، عضو مجلس نمايندگان سوريه و هيئت قانونگذاري اين کشور بود، با شمار زيادي از تشکّلهاي اسلامي، همکاري داشته و در بسياري از کنگره هاي علمي ديني حضور يافته است. او همچنين مؤسّس «المکتب الاسلامي للطباعة والنشر» است که در دمشق، بيروت و عَمّان فعاليت مي کند و تاکنون، هزاران کتاب منتشر نموده است. الشّاويش، خود، در تأليف و تحقيق بيش از صد کتاب مشارکت داشته و دهها مقاله و کار تحقيقي، در نشريّات، به چاپ رسانده است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. آل عمران، آيه102
2. نساء، آيه1
3. احزاب، آيه 7071
4. طه، 25 28
5. کتب اربعه شيعه عبارتند از: کافي، تأليف علاّمه محمّدبن يعقوب کليني (م329ق)؛ فقه من لايحضره الفقيه، از امام محمّدبن بابويه قمي (م381ق)؛ التهذيب و الإستبصار، هردو از شيخ محمّدبن حسن طوسي (م460ق).
6. با تأملي که به عمل آمد، روشن گرديد که مقصود مؤلف از «حديث ثلاثي» در اين مقاله، حديثي است که تنها با سه واسطه به پيامبر (ص) مي رسد. (مترجم)
7. مختصر صحيح الإمام البخاري، محمّد ناصرالدين الآلباني، منشورات لجنة إحياء السّنّة. گفتني است که در مختصرسازي صحيح بخاري، تاکنون، کتب متعدّدي به چاپ رسيده است.
8. صحيح الجامع الصغير، ح6519، طبق تنظيم و ترتيب من.
9. همان، ح6763
10. رشد به معني هدايت است. نويسنده مي خواهد بگويد مورّخان شيعه، ترمذي را از آن رو در زمره اعلام خود نياورده اند که تصوّر کرده اند او سنّي شده است؛ و از سنّي شدن به رشد و هدايت تعبير کرده است! (مترجم)
11. افرادي مانند شيخ محمود أبوريّة، صاحب کتاب «أضواء علي السنّة المحمديّة» … و اين روزها نهال تازه اي ظاهر شده است و او نصرحامد ابوزيد است که حامل ترديدها و ايرادهايي بر گذشتگان و معاصران در اين باب است!
موضوع نصرحامد أبوزيد، در اصل، از اين قرار است: وي که مدرّس دانشگاه است، به بحثي (به گمان خود علمي) درباره اصول فقه از نظر امام شافعي مي پردازد، و آن را براي ترفيع مدارج دانشگاهي ارائه مي دهد. گروهي از استادان آن دانشکده، طبق معمول به مطالعه آن مي پردازند و به اين نتيجه مي رسند که بحثِ ارائه شده، ارزش علمي ندارد تا موجب ترفيع عرضه کننده آن باشد … مي بينند در اين بحث، از درِ سفاهت، به قرآن کريم و سنّت نبوي و تاريخ صدر اسلام حمله شده و با قرآنْ همچون اثري ادبي (مانند شعر جاهلي و افسانه هاي کهن) برخورد شده است. دانشگاه تصميم به عدم ترفيع اين مهاجم مي گيرد؛ امّا ابوزيد اين موضوع را با عنوان دشمني با آزادي انديشه، ميان مردم شايع مي کند حال آن که اگر مي گفت دشمني با کفر، به واقع نزديکتر مي نمود. برخي نيز او را در اين امر ياري کردند. موضوع به محکمه کشيده شد و حکم به ارتداد ابوزيد داده شد. اينجا بود که قيامت کفر و الحاد برپا شد و فتنه انگيزان و مغالطه گران (که برخي حتّي بر کار ابوزيد آگاه نبودند و از آنان که آگاه بودند نيز برخي به دليل جهل و ناآشنايي شان با موضوع، توان فهم آن را نداشتند)، آب به آسياب او ريختند و از او طاهاحسينِ ديگري و سلمان رشدي شهيدي ساختند. «و خدا بر کار خود تواناست!»
همه اين دسيسه ها دست به دست هم داده اند تا اصول و مصادرِ ما را سست بنمايانند و مردم را گمراه کرده، از بنيانهاي حياتشان و برپايي دينشان و تأمين سعادت دنيا و آخرتشان دورسازند.
12. نگاه کنيد: رسالة أبي داوود إلي أهل مکّة في وصف سننه، تحقيق الدکتور الشيخ محمّدبن لطفي الصبّاغ.
13. همان، ص286
14. صحيح الجامع الصغير، ح1058، طبق تنظيم صاحب اين قلم.
15. التاريخ الکبير، بخاري، ج1، ص232
16. شيخ آلباني در مقدمه «ضعيف سنن أبي داود» (صفحه8) به اين موضوع اعتراف کرده، آنجا که مي گويد: در واقع وقتي من حديثي را در هيچ يک از تأليفهايم تخريج شده نمي يابم، آن را فراخوانده و بر آن، به مقتضاي صناعت، به تضعيف يا تصحيح حکم مي کنم، برحسب اِسناد خاصّ آن به يکي از کتابهاي «سنن چهارگانه»؛ و گاهي پس از آن، اين امکان براي من فراهم مي آيد که حديث را با نظر به طرق ديگر در کتب ديگر استخراج علمي کنم و حکم حديث را از آن بگيرم و در کتاب ديگري از «سنن» قرار دهم؛ از اين رو، بروز اختلافْ نتيجه طبيعي اختلاف طريقِ حکم مي نمايد. براي مثال، از اين جمله، حديث اُمّ سلمه است که پيامبر (ص) آيه شريفه را اين گونه قرائت مي کرد: «إنّه عمل غير صالح». ترمذي آن را اخراج کرده (حديث 3112)، من زير آن گفته ام: «ضعيف الإسناد» و اين چنين است. امّا در «سنن أبي داود» در مورد آن گفته ام: «صحيه» (صحيحه 2809).
من مي گويم: اگر دقت مي کرد، مي دانست که حديث امّ سلمه از مدّتها قبل از ترمذي تخريج و مورد عمل واقع شده بود.