آمادگی های لازم برای پرورش فضائل اخلاقی (2)


رابطه اخلاق و تربيت خانوادگي در احاديث اسلامي

بي شک نخستين مدرسه هر انساني دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است که نخستين درسهاي فضيلت يا رذيلت را مي آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از «تکويني» و «تشريعي» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است که آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مي گذارد، و زمينه ها را براي فضيلت و رذيلت آماده مي سازد.
در احاديث اسلامي تعبيرات بسيار لطيف و دقيقي در اين قسمت وارد شده که به بخشي از آن ذيلا اشاره مي شود :
1. علي عليه السلام فرمود : «حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق؛ اخلاق پاک و نيک، دليل وراثتهاي پسنديده انسان (از پدر و مادر) است» . (1)
به همين دليل در خانواده هاي پاک و با فضيلت غالبا فرزنداني با فضيلت پرورش مي يابند و بعکس افراد شرور غالبا در خانواده هاي شرور و آلوده اند.
2. در حديث ديگري از همان حضرت مي خوانيم : «عليکم في طلب الحوائج بشراف النفوس و ذوي الاصول الطيبة فانها عندهم اقضي وهي لديهم ازکي؛ در طلب حوائج به سراغ مردم شريف النفس که در خانواده هاي پاک و اصيل پرورش يافته اند برويد، چرا که نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مي شود و پاکيزه تر صورت مي گيرد!» (2)
3. در عهد نامه مالک اشتر در توصيه اي که علي عليه السلام به مالک درباره انتخاب افسران لايق براي ارتش اسلام مي کند، چنين مي خوانيم : «ثم الصق بذوي المروءات والاحساب و اهل البيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الکرم و شعب من العرف؛ سپس پيوند خود را با شخصيتهاي اصيل و خانواده هاي صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا که آنها کانون فضيلت و مرکز نيکي هستند» . (3)
4. تأثير پدر و يا مادر آلوده در شخصيت اخلاقي فرزندان تا آن اندازه است که در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام آمده است : «ايما امرأة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، کان لها من الخطايا بعدد نجوم السماء، و کل مولود يلد منه فهو نجس؛ هر زني اطاعت از همسرش کند در حالي که او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتکب گناه شده است و فرزندي که از او متولد مي شود آلوده خواهد بود!» (4)
در روايات متعدد ديگري نيز از قبول خواستگاري مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهي شده است. (5)
5. تأثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است که در حديث مشهور نبوي آمده است :
کل مولود يولد علي الفطرة حتي يکون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه؛ هر نوزادي بر فطرت پاک توحيد (و اسلام) متولد مي شود مگر اين که پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيت وارد کنند» (6)
جائي که تربيت خانوادگي، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممکن است در اخلاق اثر نگذارد؟
6. همين امر سبب شده است که مسأله تربيت فرزندان به عنوان يکي از اساسي ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود؛ در حديث نبوي صلي الله عليه و آله مي خوانيم :
«حق الولد علي الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه؛ حق فرزند بر پدر اين است که نام نيکي بر او بگذارد و او را بخوبي تربيت کند» (7)
روشن است نامها آثار تلقيني بسيار مؤثري در روحيه فرزندان دارد؛ نام شخصيتهاي بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديک مي کند، و نام سردمداران فجور و رذيلت، انسان را به سوي آنها مي کشاند؛ در اسلام حتي از اين مسأله ظريف رواني غفلت نشده و فصل مبسوطي درباره نامهاي خوب و نامهاي بد در کتب حديث آمده است. (8)
7. در حديث ديگري از همان حضرت مي خوانيم : «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن؛ بهترين بخششي يا ميراثي که پدر براي فرزندش مي گذارد، همان ادب و تربيت نيک است» . (9)
8. امام سجاد علي بن الحسين عليه السلام در همين زمينه تعبير رسائي فرموده است مي فرمايد : «وانک مسؤول عما وليته به من حسن الادب و الدلالة علي ربه عزوجل و المعونة له علي طاعته؛ تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستي نسبت به تربيت نيکوي آنها و هدايت به سوي پروردگار و اعانت او بر اطاعتش» . (10)
9. اميرمؤمنان علي عليه السلام در يکي از کلمات خود تعبيري دارد که نشان مي دهد که خلق و خوي پدران ميراثي است که به فرزندان مي رسد؛ مي فرمايد : «خير ما ورث الآباء الابناء الادب؛ بهترين چيزي که پدران براي فرزندان خود به ارث مي نهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقي است» . (11)
10. اين بحث را با سخن ديگري از علي عليه السلام در نهج البلاغه پايان مي دهيم :
امام عليه السلام به هنگام شرح شخصيت و بيان موقعيت خود براي ناآگاهاني که او را با ديگران مقايسه مي کردند مي فرمايد : «و قد علمتم موضعي من رسول الله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعني في حجره و انا وليد يضمني الي صدره ... يرفع لي کل يوم علما من اخلاقه و يأمرني بالاقتداء؛ شما قرابت و نزديکي مرا با پيامبر صلي الله عليه و آله و منزلت خاصم را نزد آن حضرت بخوبي مي دانيد؛ کودک خردسالي بودم پيامبر مرا در دامان خود مي نشاند و به سينه اش مي چسباند... او هر روز براي من پرچمي از فضائل اخلاقي خود مي افراشت و مرا امر مي کرد که به او اقتدا کنم (و اين خلق و خوي من زائيده آن تربيت است).
جالب اين که امام در لابه لاي همين سخن هنگامي که از خلق و خوي پيغمبر اکرم بحث مي کند، چنين مي فرمايد : «و لقد قرن الله به صلي الله عليه و آله من لدن ان کان فطيما اعظم ملک من ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره؛ از همان زمان که رسول خدا صلي الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز وي را به راههاي مکارم اخلاق و صفات نيک جهان سوق دهد» . (12) بنابراين پيامبر صلي الله عليه و آله خود نيز از تربيت يافتگان فرشتگان بود.
درست است که اخلاق و صفات روحي انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مي خيزد و با اراده او شکل مي گيرد ولي انکار نمي توان کرد که زمينه هاي متعددي براي شکل گيري اخلاق خوب و بد وجود دارد که يکي از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگي است؛ و اين مسأله قطع نظر از تحليلهاي علمي و منطقي، شواهد عيني و تجربي فراوان دارد که قابل انکار نيست.
به همين دليل براي ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاي اخلاقي بايد به مسأله وراثت خانوادگي و تربيت هائي که از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مي بينند توجه داشت و اهميت اين دوران در ساختار شخصيت انسانها را هرگز فراموش نکرد.

4. تأثير علم و آگاهي در تربيت

ديگر از زمينه هاي پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا که هم با دليل منطقي و هم با تجربه هاي فراوان به ثبوت رسيده است که هر قدر سطح معرفت و دانش الهي نسان بالاتر برود فضائل اخلاقي در او شکوفاتر مي شود؛ و بعکس، جهل و فقدان معارف الهي ضربه شديد بر پايه ملکات فضيله وارد مي سازد و سطح اخلاق را تنزل مي دهد.
در آغاز اين کتاب در بحث رابطه «علم» و «اخلاق» بحث فشرده اي درباره پيوند اين دو داشتيم، و گفتيم بعضي از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه کرده اند که گفته اند «علم مساوي است با اخلاق» .
و به تعبير ديگر، علم و حکمت سرچشمه اخلاق است (آن گونه که از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقي معلول جهل و ناداني است.
مثلا، انسانهاي متکبر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شده اند که از آثار شوم و زيانهاي حسد و تکبر بي خبرند؛ آنها مي گويند هيچ کس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمي رود.
بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود کمک به ساختار سالم اخلاقي آنها مي کند.
هرچند اين سخن مبالغه آميز است، و تنها از يک زاويه به مسائل اخلاقي در آن نگاه شده است، ولي اين واقعيت را نمي توان انکار کرد که علم، يکي از عوامل زمينه ساز اخلاق است و به همين دليل افرادي که گرفتار جهل و جاهليت هستند آلودگي بيشتر دارند و عالمان آگاه که داراي معارف الهي هستند آلودگي کمتري دارند هر چند هر يک از اين دو نيز استثناهائي دارند!
به همين دليل، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي خوانيم که او مبعوث شد تا «آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاي اخلاقي و گناهان پاکسازي کند. (هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين) (سوره جمعه، آيه 2)
و به اين ترتيب، نجات از ضلال مبين و گمراهي آشکار و همچنين پاکسازي از رذائل اخلاقي و گناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم کتاب و حکمت فراهم است که بي شک نشانه روشني بر وجود ارتباط در ميان اين دو است.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراواني از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفت با فضائل اخلاقي و رابطه جهل و عدم شناخت با رذائل اخلاقي بيان گرديده که در اينجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مي کنيم :
1. جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آيه 55 سوره نمل مي خوانيم که لوط پيامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود : «انکم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون؛ آيا شما به جاي زنان از روي شهوت به سراغ مردان مي رويد؟ ! شما قومي نادانيد!»
در اينجا، جهل و ناداني قرين با انحراف جنسي و فساد اخلاقي شمرده شده.
2. جهل سبب بي بندوباري جنسي است! در آيه 33 سوره «يوسف» مي خوانيم که آن حضرت در کلام خودش بي بندوباري جنسي را همراه با جهل مي شمارد : «قال رب السجن احب الي مما يدعونني اليه والا تصرف عني کيدهن اصب اليهن و اکن من الجاهلين؛ او (يوسف) گفت : پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوي آن مي خوانند! و اگر مکر و نيرنگ آنها را از من باز نگرداني، به آنها متمايل مي شوم و از جاهلان خواهم بود!»
3. جهل يکي از عوامل حسادت است! در آيه 89 سوره يوسف مي خوانيم : (در آن زمان که او عزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش که براي تحويل گرفتن گندم از کنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد؛) چنين گفت : «قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذانتم جاهلون؛ آيا دانستيد با يوسف و برادرش (بنيامين) چه کرديد، آن گاه که جاهل بوديد !»
يعني جهل شما سبب آن حسادت شديد و آن حسادت سبب شد که توطئه قتل يوسف را بچينيد و او را شکنجه دهيد و در چاه بيفکنيد!
4. جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آيه 26 سوره فتح تعبيري به چشم مي خورد که نشان مي دهد تعصب کور مشرکان عرب در عصر پيامبر از جهل و ناداني آنها سرچشمه مي گرفت : «اذ جعل الذين کفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية؛ (به خاطر بياوريد) هنگامي را که کافران در دلهاي خود خشم و تعصب جاهليت را قرار دادند.»
5.رابطه جهل و بهانه جوئي : تاريخ انبياء پر است از بهانه جوئيهائي که امتهاي نادان در برابر آنها داشتند؛ در قرآن مجيد مکرر به آن اشاره مي کند و گاه روي رابطه آن با جهل انگشت مي گذارد؛ از جمله در آيه 118 سوره بقره مي خوانيم : «و قال الذين لايعلمون لولا يکلمنا الله او تأتينا آية کذلک قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم؛ افرادي جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمي گويد و چرا آيه و نشانه اي بر خود ما نازل نمي کند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مي گفتند؛ دلها و افکارشان شبيه يکديگر است .»
در اينجا تکيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه جويي شده است، و نشان مي دهد که اين انحراف اخلاقي، رابطه نزديکي با جهل دارد، همان گونه که تجربيات فراوان نيز آن را نشان مي دهد .
6. رابطه سوء ظن و بدبيني با جهل : در آيه 154 سوره آل عمران که در مورد جنگجويان احد مي خوانيم : «ثم انزل عليکم من بعد الغم امنة نعاسا يغشي طائفة منکم و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية؛ سپس به دنبال اين غم و اندوه (که از شکست احد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبکي بر شما فرستاد که جمعي را فرا گرفت؛ اما جمع ديگري در فکر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاي نادرستي درباره خداوند مانند گمانهاي دورانهاي جاهليت داشتند!»
بي شک سوء ظن يکي از رذائل اخلاقي است که سرچشمه مفاسد بسياري براي فرد و جامه است ؛ در اينجا رابطه ميان جهل و سوء ظن به روشني بيان شده است.
7. بي ادبي از جهل سرچشمه مي گيرد! قرآن مجيد در آيه 4 سوره حجرات، غالب کساني را که نسبت به مقام والاي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله احترام لازم را نمي کردند، افراد کم فکر و نادان مي شمرد؛ مي فرمايد : «ان الذين ينادونک من وراء الحجرات اکثرهم لايعقلون؛ کساني که از پشت حجره ها (ي خانه ات) بلند صدا مي زنند، اکثرشان نمي فهمند.»
اين آيه اشاره به کساني است که وقت و بي وقت، پشت در خانه پيامبر صلي الله عليه و آله مي آمدند و بلند صدا مي زدند : «يا محمد! يا محمد! اخرج الينا! ؛ اي محمد! اي محمد! بيرون بيا (با تو کار داريم) !»
پيامبر صلي الله عليه و آله از بي ادبي و مزاحمتهاي پي در پي آنان، سخت آزرده خاطر بود ولي بر اثر حجب و حيا سکوت مي کرد، تا اين که آيه 4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را شرح داد.
تعبير به اکثرهم لايعقلون (غالب آنها نمي فهمند) اشاره لطيفي است به اين که اين خلق و خوي زشت (جسارت و بي ادبي) غالبا از پايين بودن سطح آگاهي سرچشمه مي گيرد.
8. دوزخيان جاهلانند! بي شک کساني راهي جهنم مي شوند که داراي اعمال زشت و اخلاق رذيله اند؛ و به تعبير ديگر، صفات اخلاقي و نيز اعمال اخلاقي آنها آلوده است؛ و با توجه به اين که قرآن، دوزخيان را افرادي ناآگاه و جاهل و نادان معرفي مي کند بخوبي روشن مي شود که رابطه نزديکي در ميان اعمال زشت و جهل و ناداني است.
در آيه 179 سوره اعراف مي خوانيم :
«و لقد ذرأنا لجهنم کثيرا من الجن و الإنس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها، ولهم آذان لايسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون؛ به يقين گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم؛ آنها دلها (عقلها) يي دارند که با آن (انديشه نمي کنند و) نمي فهمند؛ و چشماني که با آن نمي بينند؛ و گوشهايي که با آن نمي شنوند؛ آنها همچون چهارپايانند؛ بلکه گمراهترند! اينان همان غافلانند!»
در اين آيه و بسياري ديگر از آيات قرآن، رابطه اي ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است.
9. صبر و شکيبايي از آگاهي سرچشمه مي گيرد! در آيه 65 سوره انفال اين نکته به مسلمانان گوشزد شده است که در عين نابرابري سپاه خود با سپاه دشمن مي توانند به وسيله سپاه ايمان و صبر که زائيده علم و آگاهي است جبران کنند؛ مي فرمايد :
«يا ايها النبي حرض المؤمنين علي القتال ان يکن منکم عشرون صابرون يغلبوا مأتين و ان يکن منکم مأة يغلبوا الفا من الذين کفروا بانهم قوم لا يفقهون؛ اي پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق کن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مي کنند؛ و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کساني که کافر شدند، پيروز مي گردند؛ چرا که آنها گروهي هستند که نمي فهمند!»
آري، ناآگاهي کافران سبب سستي و عدم شکيبايي آنها مي شود؛ و آگاهي مؤمنان، سبب استقامت و پايمردي مي گردد؛ تا آنجا که يک نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مي تواند مقابله کند.
10. نفاق و پراکندگي از جهل سرچشمه مي گيرد! قرآن مجيد در آيه 14 سوره حشر، اشاره به گروهي از يهود مي کند (يهود بني نضير) که به سبب اختلاف و پراکندگي (علي رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند؛ مي فرمايد : «لايقاتلونکم جميعا الا في قري محصنة او من وراء جدر بأسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتي ذالک بانهم قوم لا يعقلون؛ آنها هرگز به صورت گروهي با شما نمي جنگند جز در دژهاي محکم يا از پشت ديوارها! پيکارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف!) آنها را متحد مي پنداري در حالي که دلهايشان پراکنده است؛ اين به خاطر آن است که آنها قومي نادان هستند!»
به اين ترتيب، نفاق و پراکندگي آنها را که از رذائل اخلاقي است ناشي از جهل و ناداني آنها مي شمرد.

نتيجه آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشي از آياتي است که در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يک سو و جهل و رذيلت از سوي ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مي تواند ما را به واقعيت اين رابطه محکم آشنا سازد.
به تجربه روزمره خود نيز اين مسأله را بسيار ديده ايم که افراد جاهل و ناآگاه، مرتکب اعمال زشتي مي شوند و داراي صفات رذيله اي هستند، و هنگامي که آگاهي کافي درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاي آن صفات پيدا مي کنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدأ و معاد بالاتر مي رود، بکلي آن اعمال و صفات را رها کرده، يا لااقل به مقدار زيادي از آن مي کاهند.
دليل منطقي اين مسأله نيز روشن است؛ زيرا حرکت به سوي صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزه اي دارد؛ بدون شک يکي از بهترين انگيزه ها، آگاهي از مصالح اعمال و صفات نيک و مفاسد اعمال و صفات رذيله است، و نيز آگاهي بر مبدأ و معاد، و آشنائي با برنامه هاي مکتب انبياء و اولياء، انسان را به سوي آنها سوق مي دهد و بازتاب وسيعي در اصلاح مفاسد اخلاقي دارد.
ناگفته پيدا است که منظور از علم و آگاهي در اينجا، آگاهي بر فنون صنايع و مسائل مادي نيست؛ چرا که بسيارند کساني که از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده ترند؛ بلکه منظور علم و آگاهي به ارزشهاي والاي انساني و تعليمات الهي و مصالح و مفاسد معنوي و معارف الهيه است.

رابطه «علم» و «اخلاق» در احاديث اسلامي

احاديث اسلامي نيز مملو است از تعبيراتي است که نشان مي دهد رابطه تنگاتنگي در ميان علم و معرفت و آگاهي، با فضائل اخلاقي؛ و جهل و بي خبري و ناآگاهي، با رذائل اخلاقي وجود دارد که نمونه هائي از آن را در ذيل مي خوانيد :
1. در رابطه معرفت با زهد که از مهمترين فضائل اخلاقي است از علي عليه السلام چنين روايت شده است :
«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنيا؛ ميوه درخت معرفت، زهد در دنيا است» . (13)
2. در حديث ديگري در همين زمينه از همان حضرت مي خوانيم : «يسير المعرفة يوجب الزهد في الدنيا؛ مختصر معرفت و آگاهي، موجب زهد در دنيا است» . (14)
در اينجا معرفت مي تواند اشاره به معرفة الله باشد که در برابر ذات پاک بي نهايتش همه چيز کوچک و بي ارزش است، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مي باشد، و اين خود از اسباب زهد و بي اعتنايي و زرق و برق دنيا است. يا اين که اشاره به آگاهي از ناپايداري دنيا و تاريخ اقوام پيشين باشد که آن نيز روح زهد را در انسان زنده مي کند و يا آگاهي به سراي جاويدان و عظمت نعمتهاي آنجا است و يا همه اينها.
3. در حديث ديگري در ارتباط غناي ذاتي و ترک حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امام عليه السلام مي خوانيم : «من سکن قلبه العلم بالله سبحانه، سکنه الغني عن الخلق؛ هر کس معرفت خداوند در دل او، جايگزين شود، غني و بي نيازي از خلق در قلبش جايگزين خواهد شد» . (15)
روشن است کسي که آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستي را پرتو کوچکي از آن ذات بي نياز مي داند، تنها بر او توکل مي کند و از غير او خود را مستغني و بي نياز مي بيند .
4. در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شکم از حرام؛ در حديثي از پيامبراکرم صلي الله عليه و آله آمده است : «من عرف الله و عظمه منع فاه من الکلام، وبطنه من الطعام؛ کسي که خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست) باز مي دارد، و شکمش را از غذا (ي حرام) !» (16)
5. در رابطه معرفت و خوف از خدا که سرچشمه انواع فضايل اخلاقي است، در حديثي از امام صادق عليه السلام چنين آمده است : «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا؛ کسي که خدا را بشناسد، از (مجازات) او مي ترسد، و کسي که از خدا بترسد نسبت به زرق و برق دنيا، بي اعتنا مي شود!» (17)
6. در ارتباط روح گذشت و ترک انتقامجويي با معرفة الله، در حديثي از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مي خوانيم : «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم يجد لهم عذرا؛ آگاهترين مردم به خدا کسي است که بيش از همه مردم را در برابر خطاهايي که مرتکب شده اند، معذور دارد، هرچند عذر (موجهي) براي آنها نيابد» . (18) (بديهي است اين حديث ناظر به مسائل شخصي است نه مسائل اجتماعي) .
7. در ارتباط معرفة الله با ترک تکبر، در حديث ديگري از همان حضرت مي خوانيم «و انه لاينبغي لمن عرف عظمة الله ان يتعظم ؛ شايسته نيست براي کسي که از عظمت خدا آگاه است، بزرگي بفروشد!» (19)
8. در ارتباط پاکي عمل بطور کلي با علم و دانش، علي عليه السلام در حديث ديگري مي فرمايد : «لن يزکي العمل حتي يقارنه العلم؛ هرگز اعمال آدمي پاک نمي شود، مگر اين که قرين با علم و معرفت گردد!» (20)
پيدا است که پاکي عمل و پاکي اخلاق معمولا از يکديگر جدا نيست.
9. در همين رابطه، در حديثي از پيامبراکرم صلي الله عليه و آله مي خوانيم : «بالعلم يطاع الله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام، و العلم امام العقل؛ به وسيله علم و معرفت خداوند اطاعت و عبادت مي شود؛ و به وسيله علم خدا شناخته و يکتا شمرده مي شود؛ و نيز به وسيله آن صله رحم، برقرار مي گردد؛ و حلال و حرام شناخته مي شود؛ و علم پيشواي عمل است!» (21)
در اين حديث نيز بسياري از اعمال اخلاقي ثمره شجره علم و معرفت شمرده شده است.
10. همين معني با صراحت بيشتري در حديث ديگري از اميرمؤمنان علي عليه السلام آمده است که فرمود : «ثمرة العقل مداراة الناس؛ ميوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئي با مردم است!» (22)
در برابر احاديث که عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقي يا اعمال اخلاقي، نشان مي دهد، رواياتي نيز در منابع اسلامي آمده است که رابطه ميان جهل و رذائل را تبيين مي کند که آن هم تأکيدي است بر موضوع مورد نظر، از جمله :
1. در حديثي از علي عليه السلام مي خوانيم : «الجهل اصل کل شر؛ جهل و ناداني ريشه هر شر و بدي است!» (23)
2. در حديثي ديگري از همان حضرت مي فرمايد : «الحرص و الشره و البخل نتيجة الجهل؛ حرص و طمع و بخل، نتيجه جهل و ناداني است!» (24)
چرا که شخص حريص و طماع، غالبا به سراغ چيزهايي مي رود که بيش از نياز زندگي اوست؛ و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادي يک علاقه غير منطقي و غير عقلاني است؛ و همچنين بخيل بابخلش، چيزهايي رابراي خود نگهداري مي کند که هرگز در زندگي شخصي او قابل جذب نيست، بلکه آن را براي ديگران وا مي گذارد و مي رود!
3. در تعبير زيباي ديگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذايل اخلاقي به گونه جامعتري بيان شده است؛ مي فرمايد : «الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضر عودها! و ارض لايظهر عشبها! ؛ جاهل سنگي است که هرگز آب از آن جاري نمي شود؛ و درختي است که شاخه هايش سبز نمي گردد؛ و زميني است که گياهي از آن نمي رويد!» (25)
4. در حديث ديگري از اميرمؤمنان علي عليه السلام به اين نکته اشاره شده است که جاهل هميشه يا در طرف افراط است، يا در طرف تفريط؛ فرمود : «لاتري الجاهل الا مفرطا او مفرطا» (26)
با توجه به اين که طبق نظر معروف علماي اخلاق فضائل اخلاقي همواره حد وسط در ميان افراط و تفريطي است که به رذائل منتهي مي شود، از حديث فوق بخوبي مي توان اين حقيقت را دريافت که در ميان جهل و رذائل اخلاقي رابطه بسيار نزديکي است.
5. بسياري از علماي اخلاق گام نخستين را براي اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازي، اصلاح زبان مي دانند؛ و در احاديث اسلامي به رابطه ميان جهل و ناداني با آلودگي زبان، اشاره شده است؛ در حديثي از امام دهم حضرت هادي عليه السلام مي خوانيم : «الجاهل اسير لسانه؛ جاهل اسير زبان خويش است!» (27)
کوتاه سخن اين که در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سيئه، آيات و روايات فراواني وجود دارد، و نشان مي دهد که يکي از طرق مؤثر تهذيب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهي، و شناخت مبدأ و معاد، و اطلاع بر آثار و پيامدهاي فضايل و رذايل اخلاقي است.
اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد :
يک شاخه آن افزايش معرفت نسبت به زيانهاي رذائل اخلاقي در مورد فرد و جامعه است؛ درست مثل اين که اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر يا مشروبات الکلي چه زيانهاي غير قابل جبراني دارد، زمينه ترک آن در وجودش فراهم مي گردد؛ بنابراين، همان گونه که براي مبارزه با مواد مخدر و مشروبات الکلي، بايد مردم را به زيانهاي اين امور آگاه ساخت؛ همچنين براي مبارزه با رذائل اخلاقي و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها را برشمرد؛ و افراد را از آن آگاه نمود؛ هرچند هيچ کدام از اين دو، علت تامه نيست ولي بي شک زمينه ها را براي فضائل اخلاقي آماده و راه را همواره مي سازد.
شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفت بطور کلي است؛ يعني، هنگامي که معارف الهيه نسبت به مبدأ و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگري از اين قبيل، بالا برود؛ انسان نسبت به فضائل اخلاقي، علاقه مند و از رذائل، متنفر مي گردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادي، محيط مناسبي را در فکر و جان انسان براي رويش خارهاي رذائل فراهم مي سازد، در حالي که افزايش آگاهي، سرزمين روح و جان را براي دميدن گلهاي فضيلت، مهيا مي کند.

5. تأثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل

فرهنگ، مجموعه اموري است که به روح و فکر انسان، شکل مي دهد و انگيزه اصلي او را به سوي مسائل مختلف، فراهم مي سازد.
مجموعه عقائد، تاريخ، آداب و رسم جامعه، ادبيات و هنر، همان فرهنگ جامعه است.
درباره تأثير بعضي از اين امور، مانند : تأثير محيط و آگاهي و معرفت در زمينه سازي فضائل و رذائل، در گذشته صحبت شد؛ در اينجا به سراغ تأثير ساير بخشهاي فرهنگ جامعه در تحکيم پايه هاي فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه، سخن مي گوييم.
يکي از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يک جامعه است که اگر بر محور فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبي براي پرورش صفات عالي انساني و تهذيب نفوس فراهم مي سازد، و اگر از رذائل اخلاقي مايه بگيرد، محيط را کاملا آماده پذيرش رذائل مي سازد.
در آيات قرآن، اشارات بسيار روشني در اين زمينه ديده مي شود و نشان مي دهد چگونه بسياري از اقوام منحرف پيشين، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلي و فرهنگ منحط، به دره هولناک رذائل اخلاقي سقوط کردند؛ به عنوان نمونه :
1. «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لايأمر بالفحشاء، اتقولون علي الله مالا تعلمون؛ و هنگامي که زشتي انجام مي دهند مي گويند : پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است! بگو خدا (هرگز) به کار زشت فرمان نمي دهد، آيا چيزي به خدا نسبت مي دهيد که نمي دانيد!» (سوره اعراف، آيه 28)
2. «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو کان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون؛ و هنگامي که به آنها گفته شود : از آنچه خدا نازل کرده است پيروي کنيد! مي گويند : نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي نماييم . آيا اگر پدران آنها چيزي نمي فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروي خواهند کرد؟)» (سوره بقره، آيه 170)
3. «اذ قال لابيه و ق ومه ما هذه الت ماثيل التي انتم لها عاک فون قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين؛ آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت : اين مجسمه هاي بي روح چيست که شما همواره آنها را پرستش مي کنيد؟ گفتند : ما پدران خود را ديديم که آنها را عبادت مي کنند.» (سوره انبياء، آيه 52 و53)
4. «وکذلک ما ارسلنا من قبلک في قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون؛ و اين گونه در هيچ شهر و دياري، پيش از تو، پيامبر انذار کننده اي نفرستاديم مگر اين که ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند : ما پدران خود را بر آييني يافتيم و به آثار آنان اقتدا مي کنيم!» (سوره زخرف، آيه 23)
5. «وما کان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتکم انهم اناس يتطهرون؛ ولي پاسخ قومش چيزي جز اين نبود که گفتند : اينها را از شهر و ديار خود بيرون کنيد، که اينها مردمي هستند که پاکدامني را مي طلبند (و با، همصدا نيستند) !» (سوره اعراف، آيه 82)
6. «و اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسودا و هو کظيم يتواري من القوم من سوء ما بشر به ايمسکه علي هون ام يدسه في التراب الاساء ما يحکمون؛ در حالي که هرگاه به يکي از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتي) سياه مي شود و بشدت خشمگين مي گردد به خاطر بشارت بدي که به او داده شده، از قوم و قبيله خود متواري مي گردد؛ (و نمي داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاک پنهانش کند؟ ! چه بد حکم مي کنند !» (سوره نحل، آيه 58و59)
7. «محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الکفار رحماء بينهم تراهم رکعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم في وجوههم من اث ر السجود؛ محمد صلي الله عليه و آله فرستاده خداست؛ و کساني که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال رکوع و سجود مي بيني در حالي که همواره فضل خدا و رضاي او را مي طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است.» (سوره فتح، آيه 29)

تفسير و جمع بندي سخن در اين است که فرهنگ هر قوم و ملتي هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقي اثر تعيين کننده اي دارد؛ فرهنگهاي عالي و شايسته، افرادي با صفات عالي پرورش مي دهد، و فرهنگهاي منحط و آلوده، عامل پرورش رذايل اخلاقي است؛ و آيات فوق اشارات پرمعنايي به هر دو قسمت دارد .
در نخستين آيه سخن از عذر گروهي از منحرفان شيطان صفت به ميان مي آورد که وقتي عمل زشت و قبيحي را انجام مي دهند، اگر از دليل آن سؤال شود مي گويند : اين راه و رسمي است که نياکان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا) !
بلکه پا را از اين هم فراتر مي نهند و مي گويند که خداوند نيز به ما دستور داده است که آن را انجام دهيم (والله امرنا بها)
به اين ترتيب، سنت پيشينيان را دليلي بر حسن عمل، و حتي دليلي بر حکم الهي مي گرفتند؛ و نه تنها از قباحت و زشتي عمل، يا صفات اخلاقي مربوط به آن شرم نداشتند، بلکه به آن نيز افتخار مي کردند.
در دومين آيه، همين معني به صورت ديگري مطرح شده، هنگامي که به آنها پيشنهاد مي شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل کرده پيروي کنيد، آنها با غرور و تکبر مي گفتند : نه! ما اين کار را انجام نمي دهيم، بلکه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي کنيم و به اين ترتيب، سنتهاي جاهلي و رذائل اخلاقي، به خاطر اين که جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهي و بينات قرآني بود (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا) !
قرآن اضافه مي کند : آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال، سنت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشني آفرين قرآن مقدم مي داريد (اولو کان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون)
در سومين آيه باز به تأثير سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقي برخورد مي کنيم؛ در بياني شبيه آيات گذشته، در داستان ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل مي خوانيم : هنگامي که ابراهيم عليه السلام آنها را ملامت کرد که چرا پيوسته اين مجسمه هاي بي روح را پرستش مي کنيد (و از اين کار ابلهانه دست بر نمي داريد) ! آنها گفتند : اين به دليل آن است که ما همواره پدران خود را مي ديديم که آنها را عبادت مي کنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التي انتم لها عاکفون قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين) !
در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد کورکورانه کرد و گفت : بطور مسلم شما و پدرانتان در گمراهي آشکاري بوديد (قال لقد کنتم انتم و آبائکم في ضلال مبين) !
ولي متأسفانه اين ضلال مبين از نسلي به نسلي منتقل مي شد و به صورت فرهنگي در مي آمد، و نه تنها قبح آن از بين مي رفت، بلکه تبديل به يک افتخار مي شد.
در چهارمين آيه باز با همين معني در شکل ديگري روبه رو مي شويم :
در پاسخ اين سؤال که چرا شما انسانهاي با شعور، بتهاي بي شعور را پرستش مي کنيد، مي گويند : «ما نياکان خود را بر مذهبي يافتيم و مادر پرتو آثار آنها هدايت يافته ايم» ! (بل قالوا انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي آثارهم مهتدون)
آنها اين کار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهي نمي شمردند بلکه هدايتي مي دانستند که از نياکانشان به آنها رسيده، و در آيه متعاقب آن، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مي شمرد (وکذلک ما ارسلنا من قبلک في قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون) .
بديهي است اين تقليد کورکورانه که در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايي مي کرد، عوامل زيادي داشت؛ ولي بي شک، يکي از عوامل آن تبديل زشتيها به يک سنت و فرهنگ دير پا بوده است.
و نيز همين معني در آيه 103 و 104 سوره مائده آمده که عربهاي جاهلي يک سلسله بدعتهاي ابلهانه در زمينه حلال و حرام براي خود گذارده بودند؛ غذاهاي مباح و حلالي را بر خود تحريم مي کردند، و حرامهايي را بر خود حلال مي شمردند، و چنان به اين سنت غلط چسبيده بودند که آيات الهي را درباره آن بي رنگ مي پنداشتند و در مقابل آن مي گفتند : «حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا؛ آنچه را از پدران خود يافته ايم ما را بس است!»
و از مجموع اين بخش از آيات به روشني ثابت مي شود که تا چه حد سنتهاي غلط مي تواند زمينه ساز اعمال ضد اخلاقي گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافي را درست و صواب معرفي کند.
در پنجمين آيه به مطلب تازه اي در زمينه تأثير سنتها بر دگرگوني ارزشهاي اخلاقي، برخورد مي کنيم، و آن اين که قوم لوط که انحرافات اخلاقي آنها صفحات تاريخ را سياه کرده، (و با نهايت تأسف در جاهليت عصر ما در مراکز تمدن غربي، به صورتي بدتر از گذشته و در شکل قانوني بروز و ظهور نموده است) هنگامي که دعوت حضرت لوط و ياران اندکش را به پاکي و تقوا بطور مکرر شنيدند ناراحت شدند، و فرياد زدند : اينها را از شهر و ديار خود بيرون کنيد، اينها آدمهايي هستند که مي خواهند به پاکي و تقوا روي آورند (يا تظاهر به پاکي و تقوا کنند) (وماکان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتکم انهم اناس يتطهرن) .
محيط آلوده، سنتهاي غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود که پاکي و تقوا، جرم محسوب مي شد، و ناپاکي و آلودگي افتخار!
بديهي است در چنين محيطي رذائل اخلاقي بسرعت پرورش مي يابد و رذائل کمرنگ و بي رنگ مي شود .
در ششمين آيه، سخن از داستان وحشتناک زنده به گور کردن دختران در عصر جاهليت، به خاطر خو گرفتن به يک سنت غلط مي باشد.
عرب جاهلي تولد دختر را ننگي براي خود مي پنداشت، و هرگاه به او خبر مي دادند دختري نصيب تو شده است، چنان خشمگين مي شد که صورتش از شدت ناراحتي کبود و سياه مي شد! (28)
وگاه روزها يا هفته ها خود را پنهان مي کرد و پيوسته در فکر بود، آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد، و دختر را نگه دارد يا در زير خاک پنهانش سازد؛ و خود را از اين غم و اندوه ننگ رهايي بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسوادا و هو کظيم يتواري من القوم من سوء ما بشر به ايمسکه علي هون ام يدسه في التراب الاساء ما يحکمون) .
بي شک آدم کشي آن هم در جايي که پاي فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال و زشت ترين کارها است ولي سنتهاي غلط چنان قبح و زشتي آن را از بين مي برد که به صورت يک فضيلت و افتخار در مي آيد.
از مسائل وحشتناکي که در مورد مسأله زنده به گور کردن دختران در بعضي از تفاسير آمده، اين است که نوشته اند دفن کردن در زيرخاک يکي ازطرق نابودکردن آنهابود، گاه دختران را در آب مي انداختند و غرق مي کردند وگاه ازبالاي کوه پرتاب مي نمودندوگاهي آنها را سر مي بريدند! (29) در اين که از چه زماني اين سنت ننگ آلود در ميان عرب جاهلي رايج شد و انگيزه اصلي آن چه بود، بحثهاي مفصلي است که اين جا، جاي آن نيست. (30)
سخن در اين است که چگونه اين گونه سنتها راه را براي رذائل اخلاقي در بدترين اشکالش هموار مي سازد؛ و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مي دهد؛ و اين گواه ديگري است بر اين که فرهنگ قوم و ملت، يکي از انگيزه هاي مهم گرايش به فضائل يا رذائل است و آنان که مي خواهند با رذائل اخلاقي مبارزه کنند، بايد در اصلاح فرهنگهاي فاسد بکوشند .
شبيه همين معني را در عصر و زمان خود مشاهده مي کنيم که فرهنگهاي شبيه فرهنگ عرب جاهلي، سرچشمه انواع رذائل اخلاقي شده است به عنوان نمونه : در يک کنفرانس بزرگ جهاني که در سالهاي اخير در پکن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمي از کشورهاي شرکت کننده در آن کنفرانس اصرار داشتند که اين سه اصل در برنامه کنفرانس جاي گيرد : آزادي روابط جنسي زنان؛ مشروع بودن همجنس گرايي آنان؛ و آزادي سقط جنين؛ که با جنجال عظيمي از سوي بعضي از کشورهاي اسلامي از جمله کشور ما رو به رو شد.
بديهي است هنگامي که نمايندگان به اصطلاح تحصيل کرده اقوام و ملتها از اين گونه کارهاي زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع کنند و فرهنگي بر اساس آن پديد آيد، چه رذائل اخلاقي در ميان اقوام و ملل شايع مي گردد! رذائلي که آثار زيانبار آن نه تنها در مسأله تهذيب اخلاق، بلکه در زندگي اجتماعي و اقتصادي آنها نيز نمايان مي شود.
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث که بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است، سخن از ياران پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به ميان آمده و نشان مي دهد که آنها در سايه فرهنگي که آن حضرت در آن جامعه تاريک و ظلماني به وجود آورد، با چه سرعتي مراحل فضائل اخلاقي را پيمودند و از نردبان علم و فضيلت بالا رفتند؛ مي فرمايد : محمد فرستاده خداست و آنها که با او هستند (داراي اين صفات برجسته اند) در برابر کفار سر سخت و در ميان خود مهربانند؛ همواره آنها را در حال رکوع و سجود (و نيايش و عبادت) مي بيني، که فضل و رضاي پروردگار را مي طلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الکفار رحماء بينهم تراهم رکعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم في وجوههم من اثر السجود) .
بديهي است منظور از و الذين معه (کساني که با او هستند) همراهي در زمان و مکان نيست؛ بلکه همراهي در آموزشها و عقائد و پذيرش سنتها و فرهنگ خاص الهي اوست.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. غررالحکم
2. غررالحکم
3. نهج البلاغه
4. لئالي الاخبار
5. وسائل الشيعه، جلد 14، صحفه 53 . 54
6. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 30، سوره روم.
7. کنز العمال، حديث .45192
8. به کتاب وسائل الشيعه، جلد 15، صحفه 122 تا 132 مراجعه شود.
9. کنز العمال، حديث .45411
10. بحار، جلد71، صحفه 6 (جوامع الحقوق) .
11. غرر الحکم.
12. نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه) .
13. غرر الحکم .
14. و 15 غررالحکم
16. اصول کافي، جلد2، صفحه .237
17. همان مدرک، صفحه 68، حديث .4
18. غرر الحکم.
19. نهج البلاغه، خطبه .147
20. غرر الحکم.
21. تحف العقول، صفحه .21
22. غرر الحکم.
23. و 24 و 25 غررالحکم
26. نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره .70
27. بحار الانوار، جلد 75، صفحه .368
28. بعضي از مفسران گفته اند : براثر رابطه نزديکي که ميان قلب و صورت انسان است، هنگامي که روح و قلب انسان مملو از شادماني مي شود (خون شفاف به طرف صورت حرکت مي کند) و صورت نوراني و روشن و پر فروغ مي گردد؛ و هنگامي که غم و اندوه بر روح انسان مسلط مي گردد (جريان گردش خون شفاف در صورت کم مي شود و) صورت زرد و تيره مي گردد؛ و به همين دليل اين دو پديده به عنوان نشانه هاي سرور و شادماني، و اندوه و غم شناخته مي شود. (تفسير روح المعاني، ذيل آيه مورد بحث)
29. تفسير روح المعاني، جلد 14، صفحه 154، ذيل آيه مورد بحث .
30. علاقه مندان مي توانند به تفسير نمونه، جلد 11، ذيل آيه 58، سوره نحل مراجعه کنند .