شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

معرفت نفس در تفسير الميزان

0 نظرات 00.0 / 5

چکيده

هدف آفرينش انسان، عبادت خداي متعال و رسيدن به کمال مطلوب است، چنان که در سوره ذاريات آيه 56 مي فرمايد : «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» . بهترين راه شناخت پروردگار و عبادت او، شناخت خويشتن است چنان که در حديث نبوي آمده است : «من عرف نفسه فقد عرف ربه .» نويسنده مقاله به کاوشي پيرامون معرفت نفس در تفسير الميزان پرداخته و اثبات مي کند که تنها عرفان کامل و سعادت بخش، عرفان ولايي و علوي است . طبق نظر علامه طباطبايي، شاه راه عرفان همانا خودشناسي و خودسازي است و بستر اصلي آفاق انديشه هاي علامه در حوزه عرفان، آيه کريمه «يا ايها الذين آمنوا عليکم انفسکم» (2) مي باشد و آن را کليد سلوک و شهود معرفي مي نمايد .
در پايان نتيجه گيري مي کند که مرحوم علامه، قرآن، احاديث و روايات را منبع مستقل و اصيلي براي عرفان جامع مي دانند و عرفان قرآني و اهل بيت عليهم السلام; يعني وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روي همه آدميان و طبقات و صنوف، گشوده مي داند و هر کس را طبق ظرفيت وجودي، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقايق معنوي بهره مند مي نمايد .

مقدمه

نام علامه طباطبايي رحمه الله با قرآن، عرفان و برهان، قرين بوده و انديشه، انگيزه، عمل نوراني و الهي اش، هماره دريايي از حکمت ناب و عرفان زلال اسلام را در خاطره ها زنده و ماندگار مي نمايد . چه اين که مرحوم علامه، قرآن شناس، عرفان شناس و فلسفه شناس بوده و مفسر، عارف و فيلسوف به معناي حقيقي کلمه بر او صادق است . از اين رو حداقل تفطن به سه نکته ضروري مي نمايد :
الف) اين که علامه غواص اقيانوس بي کرانه قرآن کريم، آن هم اشراب شده از جام ولايت بوده است که قرآن را به قرآن و آيه را با آيه به تفسير و تاويل کشاند و به راستي و درستي، احياگر عرصه تفسير جامع و اصيل، که همانا سيره تفسيري پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به عنوان «من خوطب به» و «راسخان در علم» (3) به شمار مي آيد و چه نيکو و توانمند و خالص از عهده چنين کاري کارستان و سترگ برآمده است و پس از سي سال تلاش قرآني، تفسير «الميزان» را به منصه ظهور رساند .
ب) علامه، عارفي کامل در عرفان علمي و عملي (عيني) بود . هم عرفان نظري را خوب فهميد و هم عرفان حقيقي و حقيقت عرفان را در ذهن، ذات، عمل و رفتارش پياده کرد، (4) هم صاحب نظر و هم صاحب بصيرت بود . هم از تحقيق عرفان خوب برآمد و هم در تحقق عرفان جامع و متين عمل کرد و شايد بخوبي بتوان طرح کرد که «رسالة الولايه» علامه طباطبايي رحمه الله ره آورد تحقيق و تحقق و سير و سلوک علمي و عيني عرفان او بوده است و سفر نامه سلوکي اش قلمداد مي شود .
ج) عرفان علامه، بيش از آن که رنگ و بوي صوفيانه و ملل و نحل مشارب عرفاني اساطين فن عرفان داشته باشد، عرفاني علوي و اهل بيتي، يا عرفان ناب شيعي است . عرفان قرآني و ولايي است که در سنت و سيره قولي، فعلي، بياني و بناني اش متجلي شده است و از اين رهگذر، سرچشمه هاي (5) زلال عرفان ناب اسلامي را بايد در انديشه، اشراق، قلم، قدم، قول و فعل علامه جستجو کرد و او را الگوي تمام عيار عرفان ولايي و اسوه کم بديل عرفان ناب نبوي و علوي دانست که مشرب خاص عرفاني را احيا کرد و از معرفت نفس تا شريعت محوري و نيل به مقام ولايت را بر اساس و استوانه هاي سنگين و وزين قرآني، سنت و سيره نبوي و علوي استوار ساخت . (6) اين مقاله، بر آن است تا چنين ره يافتي را از آن ره آورد ثقيل و ثمين، پيش روي اصحاب خرد و ارباب الباب نهد و راه برون رفتي را از عرفانهاي مصطلح و معهود که بيشتر صبغه بشري دارند نه وحياني و حتي رنگ و بوي منهاي خدا و مبدا و معاد گرفته اند، عرضه بدارد تا شايد بشر دورافتاده از اصل خويش، «باز جويد روزگار وصل خويش» ، و آدميان وامانده در وادي معنويت زميني و خودساخته را که به نوعي همان خود بنيادي و خود تناقض نما است، به شريعه اصيل عرفان و معنويت ناب رهنمون گردد .
ناگفته پيداست که مقصد و مقصود، طرح، تحليل و تبيين عرفان ناب اسلامي و وحياني است و پاسخگويي به اين پرسشهاست که آيا عرفان قرآني و ولايي وجود دارد؟ آيا روش شناخت خود و رياضت بر پايه و مايه شريعت، بهترين و نزديکترين راه ممکن در وصول به حقيقت است؟ آيا راه ولايت (قرب، فناي في الله، شهود حق) بر روي همگان باز است يا نه؟ و آيا تفسير الميزان حاوي معارف عرفاني و انديشه هاي معنوي و سلوکي است؟ و به راستي در تفسير الميزان ميزان تاثير و تاثر عرفان چگونه بوده است؟ . . . و از طرف ديگر به دنبال اثبات اين فرضيه است که تنها عرفان کامل و سعادت بخش و کمال آور، (عرفان وحياني) يا عرفان اهل بيتي و ولايي يا عرفان علوي است و لا غير، و چنين عرفاني، در باطن دين و شريعت منطوي و مندرج است و راه نيل به عرفان تنها در سايه سار شجره طيبه دين و شاخ سار تنومند و پرثمر شريعت مبين و کامل اسلام ناب ممکن است که آن هم ريشه در فطرت و جان آدمي دارد و از درون خود انسان عبور مي نمايد و به بيان ديگر از چنين نموداري حکايت مي کند :
توحيد ناب - ولايت - شريعت محوري - بيداري و بينايي
انسان کامل (موحد) سلوک و شهود رياضت يقظه
و ما با توجه به آراي علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير شريف، وزين و قيم الميزان، بحث ها را بر محورها و شاخص هاي ذيل به رشته تحرير مي آوريم :
1 - عرفان چيست؟ (چيستي عرفان) .
2 - شاه راه نيل به عرفان حقيقي کدام است؟
3 - عناصر اصلي و مؤلفه هاي بنيادين عرفان ناب در تفسير الميزان چه چيزهايي هستند؟
4 - آغاز و انجام عرفان اسلامي در تفسير الميزان چيست؟
و اينک بحث عرفان و عرفان يابي در تفسير الميزان را با فراز بسيار والا و بالا از استاد علامه جوادي آملي در خصوص مطالب ژرف عرفاني مندرج در الميزان آغاز مي کنيم . ايشان مرقوم داشته اند :
«در خبايا و زواياي کتاب الميزان، مطالب ژرف عرفاني به طور مستور، نه مشهور و به صورت سر، نه علن و به سبک اشارت، نه عبارت و به نحو اشراق نه اشراب، مطوي و مخزون و مکتوم و مکنون است که «لا يمسه الا العارفون .» (7)

چيستي عرفان (عرفان چيست؟)

اگر چه از عرفان تعريفي اصطلاحي و رسمي با واژه ها و اصطلاحات خاص خود که در کتب اساطين فن موجود است، در اذهان متداعي مي شود و تمناي عقول و استدعاي نفوس نيز، طرح و تبيين آن تعاريف و واژگان شناسي آنها مي باشد که از دو جنبه تاريخي و محتوايي مورد بررسي قرار گيرند، لکن بايد دانست که در اين زمينه نيز علامه طباطبايي رحمه الله اگر چه متفطن چنين فن قويم عرفاني و آگاه به همه جوانب تاريخي، واژگاني، تطورات و مراتب وجودي تصوف و عرفان و حتي فرق و طبقات آنها بوده است، (8) اما در مباحث تفسيري و حکمي و عرفاني اش، هرگز از سبک قدما و شيوه نوشتاري آنها پيروي نکرد، بلکه بر مسلک قرآني و منهج وحياني، عرفان را امري دروني و فطري دانست که دين و عرفان از نسبت و پيوستگي و درهم تنيدگي عميق و ژرفي برخوردارند و چون «دين» با فطرت و سرشت انسان هم آهنگ است و از طرفي ديگر «تبيانا لکل شي ء» (9) مي باشد، و همه نيازهاي معنوي و مادي، دنيوي و اخروي آدميان را دربر دارد و از هر آنچه که آدمي را به قله کمال و سعادت واقعي مي رساند، فروگذار نکرده است و از طرف سوم، حقيقت انسان اگر شناخته گردد، بهترين، کاملترين و نزديکترين راه رسيدن به عرفان حقيقي و حقيقت عرفاني است و هر انساني به قدر ظرفيت وجودي اش و به ميزان شناخت ابعاد وجودي خود و مجاهدت هايي که بر محور التزام به شريعت نوراني اسلام دارد، از عرفان برخوردار است . از اين رو، مرقوم داشته اند :
«و من هنا يظهر ان العرفان ينتهي الي اصل الدين الفطري، اذ ليس هو بنفسه امرا مستقلا يدعوا اليه الفطرة الانسانية، حتي ينتهي فروعه و اغصانها الي اصل واحد، هوالعرفان الفطري .» (10) پس، از منظر علامه، عرفان از رهگذر نفس و درون انسان، بر مدار دين که اجزاي به هم پيوسته عقايد، اخلاق و احکام عملي هستند، مي گذرد تا سعادت حقيقي انسان را که همانا عبوديت و بندگي است، رقم بزند و انسان به قرب الهي و لقاي رب نايل شود و مظاهر اسماي جمال و جلال خداوند سبحان گردد . از اين رو، عرفان در افق انديشه قرآني علامه، همانا خودشناسي فراگير و خداشناسي همه جانبه است، يا معنويت خواهي، خداگرايي، خداپرستي و بندگي خالصانه و وجهه الهي يافتن است يا هجرت از من فطري به سوي «فاطر السموات و الارض» و از خود رهيدن و به خدا پيوستن است . عرفان; يعني خداگونه شدن، عرفان; يعني رنگ خدا يافتن، عرفان يعني فناشدگي انسان در خدا، به توحيد ناب رسيدن، به منزلت ولي الله نايل گشتن و جهان خلقت و شريعت، جهان شريعت و شريعت جهان، غيب عالم و عالم غيب را جلوه خدا ديدن و همه عالم و آدم را تحت ولايت مطلقه الهيه شهود کردن، پس عرفان وحدت تجلي، وحدت شهود و وحدت وجود (وحدت شخصي وجود) را يافتن است که مرحوم علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير «امانت الهي» ، پس از نقل و نقد نظريه هاي مختلف مرقوم داشته اند :
«فبقي انها الکمال الحاصل له من جهة التلبس بالاعتقاد و العمل الصالح و سلوک سبيل الکمال بالارتقاء من حضيض المادة الي اوج الاخلاص، الذي هو ان يخلصه الله لنفسه، فلا يشارکه فيه غيره، فيتولي هو سبحانه تدبير امره و هو الولاية الالهية . فالمراد بالامانة الولاية الالهيه . . .» (11)
يعني انسان از راه ايمان عقلي، باورهاي قلبي، عمل صالح و سير و سلوک در مسير کمال به تدريج در يک حرکت نهادي و جوهري از فرش به سوي عرش و از ماده به معنا و از قعر خاک تا اوج افلاک پرواز نمايد و به گونه اي با طي مقامات و مراحل سلوکي به «خلوص فعلي» (مخلص) و «خلوص ذاتي» (مخلص) ميرسد که همه چيز را تحت ولايت الهي مي بيند و ولايت مطلقه را ساري و جاري در ملک و ملکوت مشاهده مي نمايد و آيا مگر عرفان غير از اين است؟ و يا در تفسير توحيد و ولايت از سوره تکاثر استشهاد مي کند که چگونه انسان سالک از علم به عين مي رسد و همه کثرات را فاني ديده و اصالت را به يک وجود مي دهد (اصالت وجود عرفاني) و مي فرمايد : (12)
«. . . و سپس از نعيم که راه قرب بنده به سوي خدا و ولايت است، از شما پرسش خواهد شد که در چه حد حجاب کثرت را کنار زديد و در وادي توحيد قدم زديد!» (13)
در تفسير شريف الميزان، (پس از اين که نعيم را مطلق نعمت هاي الهي بر انسان دانسته اند) مرقوم داشته اند :
«و قد خلق الله تعالي الانسان و جعل غاية خلقته التي هي سعادته و منتهي کماله، التقرب العبودية اليه کما قال : «و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (14) و هي الولاية الالهيه لعبده و قد هياالله سبحانه له کل ما يسعد و ينفع به في سلوکه نحو الغاية التي خلق لها و هي النعم فاسبع عليه نعمه ظاهرة و باطنة .» (15)
پس عرفان در نظرگاه علامه از چيستي هايي برخوردار است که با فطرت، دين، سرشت و شريعت عجين و قرين گشته است و داراي مؤلفه هاي زيرساختي ذيل است :
1 - عرفان به نفس و بازگشت به حقيقت وجودي خود;
2 - اعتقاد راسخ، اخلاق طيبه و عمل صالح داشتن;
3 - شريعت شناسي و شريعت محوري (سير و سلوک بر پايه و مايه شريعت الهي) ;
4 - خداشناسي فراگير و همه جانبه تا نيل به توحيد خالص;
5 - رسيدن به مقام ولايت يعني فهم و شهود ولايت الهيه ساري و جاري بر عالم و آدم;
از اين رو عرفاني که علامه از آن سخن به ميان آورده است از آيات «عليکم انفسکم» (16) و «في انفسکم افلا تبصرون» (17) و «واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» (18) سرچشمه مي گيرد و حرکتي است از خود به سوي خدا و از من به سوي «هو» که «لا اله الا هو» و چه زيباست که علامه به مناسبت بحثي از «طي الارض» و آيات هشت گانه اول سوره طه مي فرمايد :
«. . . و اين آيات بسيار عجيب است به خصوص آيه «الله لا الا هو له الاسماء الحسني» ، چون اين آيه تمام اسماء را در وجود مقدس حضرت حق جمع مي کند و مانند جامعيت اين آيه در قرآن کريم نداريم .» (19)
پس علامه، عرفان وحياني، عرفان قرآني و ولايي را از عبارت، اشارت، لطافت و حقيقت قرآن کريم استخراج و تبيين نموده اند و اين حقيقتي گران سنگ است که عرفان از دل قرآن کريم استنباط و استخراج گردد . (20)

راه عرفان حقيقي

بنابر مطالب پيش گفته در تبيين چيستي عرفان و با تفرجي در تفسير وزين وگران سنگ الميزان به دست مي آيد که از نظر کليددار غيب و شهود و آيت جامع عرفان ناب; يعني علامه طباطبايي رحمه الله، شاه راه عرفان همانا خودشناسي و خودسازي است و بستر اصلي آفاق انديشه هاي علامه در حوزه عرفان، آيه کريمه «يا ايها الذين آمنوا عليکم انفسکم» (21) مي باشد . علامه در بخش هاي تفسير آيه به آيه، بحث روايي و بحث علمي از عرفان و طرق سير و سلوک و نقد عرفان هاي بشري آن را به تفسير مي کشاند و اگرچه در موارد مختلف بحث معرفت نفس را در ساحت عرفان ناب طرح وتبيين مي نمايد لکن در ذيل و ظل اين آيه داد سخن سرمي دهد و در رسالة الولايه (22) که در حقيقت سفرنامه سلوکي و معراج نامه اش مي باشد، آن را کليد سلوک و شهود معرفي مي نمايد . (23) استاد جوادي آملي نيز پس از استناد به آيه يادشده مي نويسند :
«ومفاده هو ان الانسان سالک الي الله و صائراليه و لابد للسالک من الطريق، کما لابد له من الغايه . و اما الطريق، فهي النفس و اما الغايه : فهي جنة اللقاء و لا طريق لها الا معرفة النفس و تزکيتها، و لا غاية للنفس الا لقاء خالقها و لذا اهتم به المحققون من القدما و غيرهم في کتبهم القيمه وکذا في سيرهم الطاهرة عن رجس الطبيعه .
و لقد کفانا في التعرض لهذا البحث النفيس سيدنا الاستاد الطباطبايي في کتابه القيم «الميزان في تفسير القران» في موارد عديدة، سيما في ذيل الاية المشار اليها و کذا في سائر تصانيفه الثمينة، سيما رسالة المعمولة في الولايه .» (24)
ناگفته نماند علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير آيه «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون» (25) ، سه عنصر اصلي عرفان و سير و سلوک را مطرح مي نمايد که بسيار قابل تامل و تحقيق و تدقيق است و آنها عبارتند از : الف - معرفت نفس (خودشناسي - خود آگاهي)، ب - محاسبت نفس (خود نقدي)، ج - مراقبت نفس (خود نگهداري و خود يابي) . چنانکه مرقوم داشته اند :
«المؤمنين الي ان يذکروا الله و لا ينسوه و ينظروا في اعمالهم التي علي صلاحها و طلاحها يدور رحي حياتهم الآخرة فيراقبوا اعمالهم ان تکون صالحة خالصة لوجهه الکريم مراقبة مستمرة ثم يحاسبوا انفسهم فيشکروا الله علي ما عملوا من حسنة و يوبخوها و يزجروها علي ما اقترفت من سيئة و يستغفروا و ذکر الله تعالي بما يليق بساحة عظمته و کبريائه من اسمائه الحسني و صفاته العليا التي بينها القرآن الکريم في تعليمه هو السبيل التوحيد الذي ينتهي بسالکه الي کمال العبوديه و لا کمال للانسان فوقه . . .» (26)
يعني سه اصل خودآگاهي، خودنقدي و خودنگهداري را براي خوديابي و خدايابي در رسيدن به مقام «توحيد» که بالاتر از آن معنايي نيست، مطرح مي نمايد و مگر عرفان غير از «توحيد» و «موحد» ; يعني خداي سبحان و انسان کامل است؟ (27) ما در اين فراز از مقاله چند گزاره حکمي و عرفاني را از مجموعه ابحاث تفسيري علامه طباطبايي رحمه الله پيرامون «از خودشناسي و خود سازي تا خداشناسي، خداباوري و خدايابي» که راه اصلي «عرفان» است و مرحوم علامه از استاد سير و سلوکش در عرفان; يعني مرحوم آيت الحق و العرفان، سيد علي آقا قاضي رحمه الله گرفته اند (28) ، نقل مي نماييم و بهره برداري و استفاضه و استفاده از آن گزاره ها که خود فرمول هاي سلوکي به شمار مي روند را بر عهده خوانندگان فهيم و بصير مي نهيم :
الف) گزاره اول : خود را بشناس و خود را بياب، که از آيه «عليکم انفسکم» (29) دريافت شده است و در آن حداقل چند نکته محوري وجود دارد :
1 - «خود» شناختني است و خودشناسي ممکن است نه ممتنع و محال . مرحوم علامه پس از نقل نظريه برخي علما که خودشناسي را در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» محال يا تعليق بر محال دانسته اند، آن را نقد مي کند و قبول ندارد . چنانکه مرقوم داشته اند :
«و قد ذکر بعض العلماء : انه من المحال، و مفاده استحالة معرفة النفس لاستحالة الاحاطة العلميه بالله سبحانه، و رد اولا بقوله صلي الله عليه و آله في رواية اخري، اعرفکم بنفسه اعرفکم به و ثانيا بان الحديث في معني عکس النقيض لقوله تعالي : و لا تکونوا کالذين نسوا الله فانساهم انفسهم .» (30)
2 - معلوم مي شود هنوز خويشتن شناسي نکرده ايم چه اين که به خداباوري و توحيد ناب راه نيافته ايم . پس بايد به اصل خود وصل شويم و رجعت و بازگشت به خويشتن پيدا نماييم که همه کمالات علميه و عمليه در معرفت به نفس متجلي است چنانکه علامه مرقوم داشته اند :
«. . . ثم امر المؤمنين في قوله «عليکم انفسکم» بلزوم انفسهم کان فيه دلالة علي ان نفس المؤمن هو الطريق الذي يؤمر بسلوکه و لزومه فان الحث علي الطريق انما يلائم الحث علي لزومه و التحذير من ترکه لا علي لزوم سالک الطريق کما نشاهده في مثل قوله تعالي : «و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبيله» (31)
فامره تعالي المؤمنين بلزوم معرفة انفسهم في مقام الحث علي التحفظ علي طريق هدايتهم يفيد ان الطريق الذي يجب عليهم سلوکه و لزومه، هو انفسهم، فنفس المؤمن هو طريقه الذي يسلکه الي ربه و هو طريق هداه و هو المنتهي به الي سعادته .» (32)
3 - ضرورت خودشناسي به اين معنا که خودشناسي يک ضرورت عقلي و معنوي است چه اين که معرفت به نفس، فلاح، رستگاري، طريق سعادت و خوشبختي واقعي مي باشد و چگونه است که پيرامون غير خود به شناختن، تامل و تاني مي پردازيم، اما در شناخت خود سهل انگاري وغفلت مي ورزيم؟ ! آيا معناي حديث «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس .» (33) ; يعني کسي که موفق به خودشناسي شده است، به پيروزي بزرگتر دست يافته و معناي حديث : «من عرف نفسه، فقد انتهي الي غاية کل معرفة و علم .» (34) يعني خودشناسي مايه دست يابي به غايت و منتهاي هر شناخت و دانستن است نخواهد بود؟
4 - خودشناسي عامل تهذيب نفس، تجرد از ما سواي الهي و رهايي از قيد و بندهاي نفساني و خودخواهي هاي مذموم است و خود آزادگي و آزادي حقيقي است چنانکه از علي عليه السلام آمده است که فرمود : «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزههما عن کل ما يبعدها و يوبقها .» (35) ; يعني عارف کسي است که خويشتن را شناخت و آن را آزاد از هر قيد و زنجيري نموده است و آن را از هر آنچه از خدايش دور بدارد، پاک و منزه گردانيد . پس خداشناسي مبناي خودسازي و خودسازي پايگاه اصلي خدايابي و تقرب به سوي خداي سبحان است .
اما نکته در اينجاست که انسان حداقل داراي دو «خود» است : 1 - خود حقيقي (خدايي، ملکوتي و رحماني) 2 - خود پنداري که در حقيقت «ناخود» است و به جاي «خود» نشسته است و از خود خاکي و طبيعي نشات مي گيرد و انسان صالح بايد به خود حقيقي اش معرفت يابد و آن را بستر حرکت جوهري اشتدادي اش در سلوک الي الله قرار دهد که شيخ محمود شبستري نيکو سروده اند : مسافر چون بود رهرو کدام است

که را گويم که او مرد تمام است
دگر گفتي مسافر کيست در راه
کسي کو شد ز اصل خويش آگاه
مسافر آن بود کو بگذرد زود
ز خود صافي شود چون آتش از دود
به عکس سير اول در منازل
رود تا گردد او انسان کامل
کسي مرد تمام است کز تمامي
کند با خواجگي کار غلامي
پس آن گاهي که ببريد او مسافت
نهد حق بر سرش تاج خلافت
بقا مي يابد او بعد از فنا باز
رود ز انجام ره ديگر به آغاز
شريعت را شعار خويش سازد
طريقت را دثار خويش سازد
به اخلاق حميده گشته موصوف
به علم و زهد و تقوي بوده معروف
همه با او ولي او از همه دور
به زير قبه هاي ستر، مستور (36) ايشان سير و سلوک انسان مسافر کوي حق را از خودشناسي و خودسازي به مقام انسان کامل شدن که مظهر اخلاق حميده و اوصاف و اسماي الهيه است، مطرح مي نمايند .
ب) گزاره دوم : خودشناسي مقدمه ضروري خداشناسي و سير از خود، بستر اصلي سير به سوي خداست که طريق خودشناسي نزديکترين راه معرفت به رب و کمالات انساني و الهي و سعادت حقيقي است . چنانکه علامه در «رسالة الولايه» مرقوم داشته اند : «. . . ان معرفة الرب من طريق النفس، حيث کانت اقرب طريقا و اتم نتيجة .» (37) و در حديث نبوي و علوي نيز وارد شده است که «من عرف نفسه، عرف ربه او فقد عرف ربه .» (38) يا مرقوم داشته اند که «فقد تحصل ان النظر في آيات الانفس، انفس و اعلي قيمة و انه هو المنتج لحقيقة المعرفة فحسب .» (39) پس از ديدگاه علامه، خودشناسي نزديکترين راه، کاملترين نتيجه دهنده (نتيجه بخش کامل و تمام)، گران بهاترين راه خداشناسي و خدايابي است که به تعبير علامه آيت الله جوادي آملي، سه عنصر راه، رونده و هدف يا سالک، مسلک و مسلوک عليه مطرح اند که در طريق آفاقي هر سه از هم جدا و در طريق معرفت نفس حصولي و مفهومي راه و رونده يکي و هدف ديگري و در طريق معرفت نفس شهودي همه يکي خواهند شد، چه اين که خداي سبحان «مشهود» هر چيزي و انسان سالک خودشناس شهودي است . (40) و علامه معرفت نفس را اقرب طريق الي الله معرفي نموده اند (41) که راه، رونده و هدف يکي خواهند بود اگر بر سبيل عرفان ناب و شهود خالص صورت پذيرد چنانکه مرقوم داشته اند : «و الشهيد بمعني الشاهد او بمعني المشهود و هو المناسب لسياق الآيه .» (42)
پس خودشناسي در افق انديشه و شعاع بينش علامه طباطبايي رحمه الله در نسبت و مقايسه با خداشناسي و خداپرستي، «طريقيت» دارد نه «موضوعيت» و مقدمه نيل به عبوديت و توحيد کامل است که مرقوم داشته اند : «و تکون النفس طريقا مسلوکا و الله سبحانه هو الغاية التي يسلک اليها و ان الي ربک المنتهي» . (43)
ج) تمامي مشکلات و شقاوت گروي عملي و انحراف فکري و انحطاط اخلاقي يا به بيان ديگر ظلالت در عرصه علم و عمل، معلول و مولود جهل به خويشتن و غفلت از خود است که انسان را به فسق، فجور و تدسيس نفس مي کشاند، «قد خاب من دسها» (44) يا خدافراموشي معلول خود فراموشي از يکسو و خودفراموشي علت خدافراموشي از سوي ديگر و با دو حيثيت خاص به خود مي باشد که «و لا تکون کالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم، اولئک هم الفاسقون» (45)
و در احاديث علوي آمده است که : «اعظم الجهل، جهل الانسان نفسه .» (46) يا فرمود «عجبت لمن يجهل نفسه کيف يعرف ربه .» (47) يا فرمود : «لا تجهل نفسک فان الجاهل معرفة نفسه، جاهل کل شي ء .» (48)
د) خودشناسي سرمايه اصلي اصلاح نفس، اکمال وجودي خويشتن، تهذيب و تصفيه درون و در نتيجه دست مايه بنيادين ارتقاي وجودي، اتساع وجودي و اوج گيري تا بارگاه قدس ربوبي، الهي شدن و رسيدن به مقام لقاء الله و عبوديت تامه در پرتو ولايت مطلقه است که علي عليه السلام فرمود : «الکيس من عرف نفسه، اخلص اعماله .» (49) يا «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه .» (50) يا «من عرف نفسه، تجرد .» (51) ، «من عرف نفسه جاهدها .» (52) «بنابر نقل تاريخي بر در معبد آپولو (Apollo) در شهر دلفي (Delphi) اين حکم حک شده بود که «خود را بشناس .» (53) و در پايان اين فراز، بسيار نيکوست مطلبي را از استاد جوادي آملي بياوريم که فرمود :
«مرحوم استاد علامه طباطبايي رحمه الله با استمداد از اين مبنا که ممکن است انسان حقيقت وجودي را بدون مشاهده قيم و قيوم او مشاهده کند ، مي گويند : اگر کسي نفس خود را مشاهده کند، حتما خداي سبحان را مشاهده خواهد کرد و اين بهترين راه براي ولايت و شهود جمال و جلال حق است . اگر انسان بخواهد خود را بنگرد، راهش آن است که به عجز و فقر خود پي ببرد و اگر به عجز و فقر خود پي برد، ديگر نه به خود متکي است، نه به ديگران و اين راه را بدون توحيد نمي توان طي کرد . بلکه راه ولايت اصولا راه توحيد است . . .» (54)
علامه طباطبايي رحمه الله در اين باره مرقوم داشته اند :
«کمال حقيقي هر ممکن الوجودي همان چيزي است که در او فاني گردد و کمال حقيقي براي انسان نيز همان مطلق شدن و رهايي از همه قيدها و در او فاني شدن است که البته براي انسان غير از آن هيچ کمالي نمي باشد و همانا در برهان سابق گذشت که شهود انسان ذات خود را که عين ذات خود مي باشد، در واقع شهود همه حقايق آن و حقيقت اخيرش مي باشد و از آنجا که به تحقيق انسان فاني مي گردد، پس انسان در عين فناي خود، شاهد خود نيز هست و اگر مي خواهي بگو همان حقيقت او، همان شهود نفس خود مي باشد . در حاليکه انسان فاني است . . .» (55)
«و قد مر في البرهان السابق ان شهود الانسان لذاته الذي هو عين ذاته شهود منه لجميع حقائقه و لحقيقته الاخيرة، و حيث انه فان، عند ذلک، فالانسان مشاهد في عين فنائه . و ان شئت قلت : ان حقيقته هي الشاهدة لنفسها والانسان فان .» (56)
و مرحوم علامه در بحث فنا که دو عقيده وجود دارد، «فناي ذات و عين ثابت عارف و فناي صفات عارف به بقاي عين ثابت» ، تنها فناي صفات عارف را در ذات حق مي پذيرند . (57) استاد علامه آيت الله حسن زاده آملي در اين باره مرقوم داشته اند : «جزاي فناي في الله، بقاي في الله است .» (58)

عناصر اصلي و مؤلفه هاي محوري عرفان ناب در تفسير الميزان

پس از تبيين و شناخت و بازشناسي انديشه هاي عرفاني علامه در آثار و اثمار وجودي اش به خصوص سراسر تفسير متين الميزان بخوبي مي توان دريافت که عناصر اصلي عرفان علامه عبارتند از :
1 - معرفت نفس، محاسبت نفس و مراقبت نفس; (59)
2 - عبوديت و بندگي خالصانه در اثر اعتقاد و اخلاق و عمل صالح; (60)
3 - شريعت شناسي و شريعت محوري در همه مراتب و منازل سير و سلوک; (61)
4 - توحيد مداري و وحدت گروي; (62)
5 - فناء در حق اعم از فناء فعلي، صفاتي و ذاتي تا نيل به بقاء بالله; (63)
6 - لقاء الله يا ديدار با خدا (وصال به محبوب و معبود) ; (64)
7 - ولايت مداري يا نيل به مقام ولايت مطلقه الهيه که ولايت الهي را حاکم و ساري در همه شؤون خلقت و شريعت و جاري در جميع مراتب تکوين و تشريع و شامل همه ساحت هاي وجودي عالم و آدم دانستن و يافتن . (65)
و چون انسان سالک در اثر خودشناسي و تهذيب و تطهير نفس به مقام عبوديت تامه الهي رسيده، تمامي اعمالش خالص و با وجهه الهي انجام مي گيرد و در همه حالات و آنات، التزام عملي به شريعت داشته و ظاهر و باطن شريعت; يعني طريقت را براي نيل به حقيقت که همانا لقاي رب و بهشت ديدار با جمال جميل حق سبحان قرار مي دهد و در فرجام و انجام کار سلوکي اش، به مقام «ولايت» نايل مي گردد . با توضيحي اجمالي از مقام «ولايت» به اشاراتي چند در تفسير الميزان آن را پي مي گيريم تا مقصود بالذات عارف; يعني «ولي الله» شدن و به «توحيد صمدي» از راه «توحيد معرفتي» رسيدن و «توحيد وجودي» يافتن، کاملا روشن گردد چه اين که توحيد و ولايت علامت سفراي الهي و کمال انسانهاي کامل است و «وحده، وحده، وحده» شعار اصلي آنان در طي مقامات معنوي و فتوحات غيبي به شمار مي رود که توحيد فعل، صفات و ذات را مطرح مي نمايد .
پس «ولايت» يعني سالک به جايي برسد که فاني در خداي سبحان گردد و همه عالم و آدم را تحت تدبير و ولايت مطلقه حق سبحان مشاهده نمايد و تمام هندسه هستي را بر معيار ولايت ساري خداي سبحان تفسير نمايد و همه چيز را تجلي ذات خداوند متعال و جلوه باري تعالي ببيند (وحدت شخصي وجود و وحدت شهود) که اين حقيقت از راه شناخت شهودي نفس و فقرشناسي وجودي و عين الربط ديدن خود و ما سواي الهي به ذات خداي متعال ممکن و ميسور است . چنانکه خداوند سبحان در قرآن فرمود : «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد» (66) اگر چه ولايت به سه قسم است :
1 - ولايت عام که با ربوبيت مطلقه الهي همراه است و همه موجودات را زير پوشش قرار مي دهد; (67)
2 - ولايت خاص که خداي متعال بر همه مؤمنان دارد; (68)
3 - ولايت اخص که انبيا و اولياي الهي به اين ولايت مشرف هستند . (69)
به هر تقدير ولايتي که انسان سالک به آن نايل و واصل مي گردد، از کمالات وجودي و اکتسابي اوست که در پرتو فيض و فضل الهي و موهبت خاصه حق به آن دست مي يابد و درحقيقت از رهگذر نسيمهاي دلکش «رحمت خاصه» (70) و رايحه دل انگيز «هدايت خاصه» (71) و استعانتهاي اطمينان بخش «معيت خاصه» (72) حاصل مي گردد و در آيات 63 و 64 سوره يونس، آيه 101 سوره يوسف، و آيات 3 و 4 سوره طلاق، و . . . به ظهور تام و کامل رسيده است و ما از همين منظر، نيم نگاهي به آنها از افق ديد علامه طباطبايي رحمه الله خواهيم داشت :

اشارت اول

«الذين آمنوا و کانوا يتقون لهم البشري في الحياة الدنيا و في الآخرة . . .» (73) که علامه به تبيين ايمان و مراتب آنها، تقوي و درجات آن و ترسيم ولايت عامه، خاصه و اخص پرداخته و در تفسير «لهم البشري» مرقوم فرموده اند :
«خداي تعالي در اين آيه شريفه اولياي خود را بشارتي اجمالي مي دهد، بشارتي که در عين اجمالي بودن مايه روشني چشم آنان است، حال اگر منظور از جمله «لهم البشري» انشاي بشارت باشد «بشارت باد آنان را که . . .» در نتيجه معنايش اين خواهد بود که اين بشارت هم در دنيا براي آنان واقع مي شود و هم در آخرت واقع خواهد شد . و اگر انشا نباشد و خبر باشد و خواسته باشد بفرمايد «خداي تعالي بزودي اولياي خود را در دنيا و آخرت بشارت مي دهد» و بعدها بشارت در دنيا و آخرت واقع مي شود، ولي آيا آن نعمتي هم که بشارت آن را داده تنها در آخرت تحقق مي يابد و يا هم در دنيا و هم در آخرت؟ آيه شريفه از آن ساکت است .» (74)

اشارت دوم

«فاطر السموات و الارض انت وليي في الدنيا و الآخرة» (75) علامه در تفسير اين آيه نيز به اصل ولايت الهيه و توجه قلوب اولياي الهي و مخلصين از بندگان خاص خداي سبحان به مقام ولايت اشاره نموده و مرقوم داشته اند :
«و لذا بدا به يوسف عليه السلام و هو من المخلصين في ذکر ولايته فقال : «فاطر السموات و الارض، انت وليي في الدنيا و الآخره» اي اني تحت ولايتک التامه من غير ان يکون لي صنع في نفسي و استقلال في ذاتي و صفاتي و افعالي او املک لنفسي شيئا من نفع او ضر او موت او حيات او نشور .» (76)
و علامه نيز در يکي از اشعارشان سروده اند :

من خسي بي سر و پايم که به سيل افتاده ام
او که مي رفت، مرا هم به دل دريا برد
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره اي بودم و مهر تو مرا بالا برد
خم ابروي تو بود و کف مينوي تو بود
که به يک جلوه زمن نام و نشان يک جا برد (77)

اشارت سوم

«و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوکل علي الله، فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شي ء قدرا» (78)
علامه طباطبايي رحمه الله در مبحث «تقواي الهي» و توکل بر خداي سبحان، راه وصل به تقوي و توکل که از خداشناسي و اوصاف و اسماشناسي اش حاصل مي گردد، به مقام ولايت اشاره کرده و رزق را به دو قسم 1 - رزق مادي 2 - رزق معنوي تقسيم نموده و حقيقت رزق را در رزق معنوي که انسان در اثر تکامل وجودي به آن نايل مي گردد دانسته و مقوله ايمان، اخلاص ، عمل صالح و مراتب و درجات آنها را بر اساس تشکيک پذيري آنها توضيح مي دهند و مقام «ولايت الهي» را از آن بندگان شايسته و صالح خداوند به شمار مي آورند که لازم است به آنها توجه جدي و عميق و از سر تدبر و تامل گردد تا معارف انفسي به دست آيد :
«من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب» اين مفاد را به دست مي دهد که هر کس از خدا بترسد و به حقيقت معناي کلمه پروا داشته باشد - که البته چنين تقوائي حاصل نمي شود مگر با معرفت نسبت به خدا و اسماء و صفات او - و سپس به خاطر رعايت جانب او از محرمات و ترک واجبات - که لازمه آن اين است که اراده نکند مگر فعل و ترکي را که او اراده کرده باشد و لازمه اين هم آن است که اراده اش در اراده خداي تعالي مستهلک شده باشد - . . .
و اما رزق معنويش را - که رزق حقيقي هم همانست، چون مايه حيات جان انساني است و رزقي است فناناپذير - بدون پيش بيني خود او مي رساند، دليلش اين است که انسان نه از چنين رزقي آگاهي دارد و نه مي داند که از چه راهي به وي مي رسد . و کوتاه سخن اين که : خداي سبحان که ولي و عهده دار سرپرستي بنده متوکل خويش است، او را از پرتگاه هلاکت بيرون مي کشد و از طريقي که خود او پيش بيني آن را نمي کند، روزي مي دهد و چنين بنده اي به خاطر اين که بر خداي تعالي توکل کرده، و همه امور خود را به او واگذار نموده، هيچ چيز از کمال و از نعمت هائي را که قدرت به دست آوردن آن را در خود مي بيند از دست نمي دهد . . . چني مقامي تنها نصيب صالحين از اولياي اين امت مي شود، و اما افراد پايين تر يعني افراد متوسط از اهل تقوي که درجات پايين تري از حيث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولايت خدايي هم آن مقداري برخوردارند که با اخلاص ايمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد و چنان نيست که هيچ بهره اي از اين موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با اين که خداي عز و جل فرموده : «والله ولي المؤمنين» و جاي ديگر به طور مطلق فرموده : «والله ولي المتقين» آري همين که به دين حق متدين هستند، و اين سنت حيات را پذيرفته، ورود و خروجشان در امور ناشي از اراده خداي تعالي است، خود تقوي الله و توکل بر او است، براي اين که اينگونه افراد مؤمن و متقي اراده خداي تعالي را در جاي اراده خودشان قرار داده اند . در نتيجه به همان مقدار از سعادت زندگي برخوردار مي شوند، و خداي تعالي برايشان از هر ناملايمي مخرجي قرار مي دهد، و از جايي که خود آنان به فکرشان نرسد روزيشان مي دهد، و پروردگارشان کافي ايشان است، و او به کار خود مي رسد و اراده خود را به کرسي مي نشاند، و چگونه چنين نباشد با اين که او است که براي هر چيزي قدر و مقداري معين کرده است . و اين مؤمنين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند که شرک در ايمان و عملشان رخنه کرده باشد .» (79)
پس چند نکته ظريف در تفسير آيه ياد شده وجود دارد :
1 - مراتب ايمان و تقوي (تشکيک پذيري ايمان، تقوي، توکل، . .). ;
2 - راه وصول به تقواي الهي و دست يافتن به مراتب عاليه آن که شناخت خداي سبحان و مراتب معرفت الهي است;
3 - فناي سالک از حيث اراده در اراده خداي متعال به گونه اي که اراده نکند مگر آنچه را که خداوند اراده نمايد;
4 - رزق الهي دو قسم است : رزق مادي و رزق معنوي که رزق حقيقي است;
5 - ولايت الهي به عام، خاص و اخص تقسيم پذير است که «اولياء الله» تحت ولايت اخص الهي قرار دارند .

اشارت چهارم

«فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما» (80) علامه طباطبايي رحمه الله پس از بحث از رحمت خاصه و نعمت خاصه که در اثر عبوديت الهي شامل حال بنده صالح خدا مي شود، به «نعمت باطني» که همانا نبوت و ولايت است اشاره مي نمايد . چنان که نوشته اند :
«فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا»
هر نعمتي رحمتي است از ناحيه خدا به خلقش، ليکن بعضي از آنها در رحمت بودنش اسباب عالم هستي واسطه است، مانند نعمتهاي مادي ظاهري، و بعضي از آنها بدون واسطه رحمت است، مانند نعمتهاي باطني از قبيل نبوت و ولايت و شعبه ها و مقامات آن . و از اين که رحمت را مقيد به قيد «من عندنا» نموده که مي فهماند کسي ديگر غير خدا در آن رحمت دخالتي ندارد، فهميده مي شود که منظور از رحمت همان رحمت قسم دوم يعني نعمتهاي باطني است . و از آنجايي که ولايت مختص به ذات باري تعالي است همچنان که خودش فرموده «فالله هو الولي» ولي نبوت چنين نيست; زيرا غير خدا از قبيل ملائکه کرام نيز در آن دخالت داشته، وحي و امثال آن را انجام مي دهند، لذا مي توان گفت منظور از جمله «رحمة من عندنا» که با نون عظمت (من عندنا) آورده شده و نفرمود «من عندي - از ناحيه من» همان نبوت است نه ولايت . و به همين بيان تفسير آن کسي که کلمه مذکور را به نبوت معنا کرده تاييد مي شود .
«و علمناه من لدنا علما» اين علم نيز مانند رحمت علمي است که غير خدا کسي در آن صنعي و دخالتي ندارد، و چيزي از قبيل حس و فکر در آن واسطه نيست . و خلاصه، از راه اکتساب و استدلال به دست نمي آيد . دليل بر اين معنا جمله «من لدنا» است که مي رساند منظور از آن علم، علم لدني و غير اکتسابي و مختص به اوليا است . (81)
و در اين تفيسر نيز چند نکته موجود است که عبارتند از :
1 - رحمت الهي دو نوع است : رحمت عام و رحمت خاص .
2 - علم الهي نيز دو قسم است : علم حصولي و اکتسابي و علم شهودي و افاضه اي که به «علم لدني» موسوم است .
3 - نعمتهاي باطني الهي چون نعمت نبوت و ولايت به بندگان خاص و اولياي الهي هبه و افاضه مي گردد و اين نعمت هاي باطني داراي شعب و مراتب مختلف هستند که به حسب مراتب وجودي اولياي الهي به آنها عنايت مي شود .

اشارت پنجم

«رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وکيلا» (82) علامه در تفسير اين آيه نيز به توحيد الوهي و توحيد ربوبي و نيل به مقام وحدت حقه حقيقيه اشاره مي نمايند و مي نويسند :
«وليکون قوله : ربک رب المشرق و المغرب و هو في معني رب العالم کله توطئة و تمهيدا لقوله بعده «لا اله الا هو» يعلل به توحيد الالوهية فان الالوهيه و هي العبوديه من فروع الربوبيه التي هي الملک و التدبير کما تقدم مرارا فهو تعالي لا اله الا هو لانه الرب وحده لا رب الا هو .» (83)
پس مقام توحيد بر پايه الوهيت، ربوبيت و مقام عبوديت که از فروع ربوبيت است و همه آنها از بنيادهاي معرفتي و عملي مقام ولايت الهيه به شمار مي روند در آيه ياد شده است که مرحوم علامه در فرازي از نوشته هايش بر ظواهر و بواطن دين و ارتباط حقيقت به اعتبار دين و شريعت الهي اشاره نموده و مي نويسند :
«. . . در ثبوت و تحقق صراط ولايت که در روي انسان، مراتب کمال باطن خود را طي کرده و در موقف قرب الهي جايگزين مي شود ترديدي نيست . . . مرتبه اي از ولايت يعني انکشاف اين واقعيت باطني براي افراد ديگر غير از امام نيز ممکن است و مي توان بعضي از مراتب ولايت الهيه را با تلاش و کوشش به دست آورد .» (84)
پس ولايت مطلقه که از آن امام معصوم بوده و در اثر لياقت ذاتي و استعداد فطري و از راه اختصاص الهي و اختيار رباني به دست آورده وقتي تنزل يابد و به ولايت مقيده تبديل گردد، از راه سعي، تلاش خالصانه، عارفانه و قرب الهي حاصل مي گردد که مردان خدا و اولياي الهي از آن مقام «ولايت» برخوردار بوده اند و در کتاب «ظهور شيعه» نيز علامه آن را از راه خودشناسي، تجرد، خلوص و عمل صالح ممکن مي داند . (85) همه اين حقايق و مراتب آنها در پرتو نبوت، امامت و ولايت الهي حاصل مي گردد و به همين دليل حصول همه مراتب اولياي خدا و شناخت اسرار و مقامات وجودي آنها و احاطه به مقامات عارفان و سالکان و اولياءالله ممکن نيست چنانکه علامه در تتمه فصل پنجم رسالة الولايه مرقوم داشته اند :
«مقامات الاولياء و خاصة اسرارهم مع الله سبحانه حيث ان ولاية امرهم لله سبحانه و قد فنت اسماؤهم و رسومهم فيه تعالي لا يمکن الاحاطة بها .» (86)

آغاز و انجام عرفان اسلامي در تفسير الميزان

بنابر مطالب پيش گفته و با عنايت به پيش فرض هاي علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير و تحليل عرفان بايد دانست که عرفان; يعني خداگونه شدن و بنده مخلص و عامل صالح گشتن، وجه الله و وجهه الهي را در تمامي حرکات، سکنات، قول و فعل خويش متبلور ساختن; يعني خداي سبحان را از افق معرفت و محبت پرستيدن و التزام به واجبات و محرمات الهي داشتن و در عين حال قرب الهي را جستجو کردن است که همانا از ديدگاه علامه در قرآن کريم، احاديث، روايات و سيره عملي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام و ائمه عليهم السلام موجود و متجلي است و آغاز آن با درون نگري، خودشناسي، تهذيب نفس، طهارت باطن، نورانيت جان و استمرار آن در پرتو عبوديت الهي بر مدار و محور شريعت کامل اسلام ناب و نهايت، انجام و فرجام آن شهود رب و لقاي پروردگار است . پس در نمودار ذيل آغاز و انجام عرفان قرآني ظهور مي يابد : «الا الي الله تصير الامور» و «الا اولياءالله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون» (87)
پس ولي خدا گشتن و بنده خالص و مخلص خدا شدن غايت عرفان حقيقي، نبوي و علوي است که در آن درد خدا و درد خلق خدا براي رضاي خدا و درون گرايي و برون گرايي با هم اجتماع مي يابند .

نتيجه گيري

پس از بحث و بررسيهاي اجمالي موضوع معرفت نفس در الميزان، اينک به اين نتيجه مي رسيم که قرآن، احاديث و روايات، خود منبع مستقل و اصيلي براي عرفان جامع خواهند بود و قرآن هم مبادي، مباني و اصول عرفاني از توحيد تا موحد را بخوبي تبيين کرد و هم دستور العملهاي عرفاني و برنامه هاي سلوکي را به تمام و کمال تفسير نموده و تحويل اهل کمال و استعدادهاي ذوقي و باطني مي دهد و از طرف ديگر رياضت هاي معتدل و رهبانيت معقول و خلوت گزيني توام با فکر، ذکر، سير آفاقي و انفسي را ترويج و مدار انجام واجبات و ترک محرمات قرار مي دهد و شريعت را در همه مقامات عرفاني و سير و سلوکي ضروري مي شمارد و عرفان قرآني و اهل بيتي راه ولايت; يعني وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روي همه آدميان و طبقات و صنوف گشوده مي داند و هر کس را طبق ظرفيت وجودي، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقايق معنوي بهره مند مي نمايد و به احسن وجه، قرب، فنا، توحيد، خلوص، صلوح و شهود را از رهگذر عبوديت و ولايت پيش روي ارباب سلوک و اصحاب صراط مستقيم الهي مي نهد و شگرف و شگفت زا است که «الميزان» دريايي از عرفان ناب و صاحب لايه هايي از حقايق معنوي و معارف علمي و عملي آسماني است، که هم روح و روحيه عرفاني و هم انديشه و انگيزه عرفاني و روحاني علامه در شناخت، پژوهش، تحقيق و تدوين الميزان مؤثر بوده است و هم الميزان در غناي فرهنگ عرفاني و تعميق انديشه، اشراق، بينش و شهود عرفاني بسيار مؤثر است و شايد به جرات بتوان گفت که علامه در تفسير الميزان به نحو دلالتهاي بالمطابقه، بالتضمن و بالالتزام و به شيوه عبارت و اشارت، احياگر عرفان ناب اسلامي بوده است و اين تحقيق مختصر نيز گامي براي فهم، شهود، استخراج، تصفيه، بازشناسي و باز پژوهي عرفان ناب علوي در آيينه الميزان است که بايد به سياحت در اقيانوس مواج معارف الميزان پرداخت و به غوص و غور در اعماق بحر ژرفاي معارف آن اهتمام ورزيد تا به تفسير و تاويل عرفان حقيقي دست يافت و عرفان آسماني و ملکوتي را از تحريف انديشه هاي ليبراليستي و انگيزه هاي الحادگرايانه و افکار التقاطي و انگيخته هاي پلوراليستي و در نهايت از فرجام تلخ سکولاريستي نجات داد و عرفان خالص، توانمند، کارآمد، انسان ساز و انسانيت پرور را در پرتو آيات بينات قرآني و ظل نوراني احاديث، روايات و اشعه هاي جان بخش سيره عملي معصومين عليهم السلام و ادعيه عالية المضامين آن ذوات مقدسه جستجو کرد و طرحي نو در انداخت و
عرفاني کامل بر مشرب قرآن صامت و صاعد ارائه نمود، بمنه و کرمه .

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) دکتري عرفان، استاديار دانشگاه آزاد اسلامي - واحد کرج، مدير گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، محقق و نويسنده .
2) مائده/105 .
3) اشاره به آيه 7 سوره آل عمران است .
4) يادنامه علامه طباطبايي رحمه الله، انتشارات شفق، ج 1، صص 52 - 51، «مرحوم علامه هم در عرفان نظري متجلي بود و هم در عرفان عملي متخلق بود . . . .»
5) همان، ص 52، «علامه طباطبايي رحمه الله برآن بود که عرفان صحيح و برهان کامل در خدمت قرآنند و هرگز عرفان صحيح از قرآن جدا نيست . . .» .
6) ر . ک : علامه حسن زاده، در آسمان معرفت، انتشارات تشيع، چاپ پنجم، 1379، صص 56 - 46 .
7) جوادي آملي، تفسير تسنيم، مرکز نشر اسرا، چاپ دوم، 1379، ج 1، ص 199 .
8) ر . ک : سيد محمدحسين طباطبايي رحمه الله، تفسير الميزان، ج 6، صص 194 - 178; نيز ر . ک : شيعه در اسلام، ظهور شيعه، بررسي هاي اسلامي، مجموعه مقالات و . . .
9) نحل/89 .
10) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ص 190 .
11) همان، ج 16، ص 342 .
12) به تعبير استاد علامه حسن زاده آملي «علامه فاني در ولايت بود» در آسمان معرفت، انتشارات تشيع، چاپ اول، ص 62 .
13) سيد محمد حسين حسيني تهراني، مهر تابان، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد مقدس، چاپ دوم، 1417 (ق). ، ص 219، مصاحبه تلميذ با استاد .
14) الذاريات/56 .
15) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 20، ص 497 .
16) مائده/105 .
17) النازعات/21 .
18) انفال/24 .
19) ر . ک : سيد محمد حسين حسيني تهراني، پيشين، ص 371 .
20) علامه عارف را کسي مي دانست که «خداوند را از سر مهر و محبت پرستش کند» ، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، شيعه در اسلام، انتشارات جامعه مدرسين، زمستان 1362، صص 104 - 10 .
21) مائده/105 .
22) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، فصل سوم و چهارم .
23) همان، فصل پنجم .
24) علامه جوادي آملي، علي بن موسي الرضا و القرآن الحکيم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، ج 1، ص 196 .
25) حشر/18 .
26) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 19، ص 216 و 220 و 287 .
27) مرحوم علامه در فرازهاي مهمي در الميزان از توحيد، چه توحيد نظري و چه توحيد عملي سخن به ميان آورده اند، ج 1، صص 415 - 393، ج 4، ص 353، ج 6، صص 175 - 86، ج 10، ص 140، ج 11، صص 178 و 277، ج 12، ص 26 و 134 و 278، ج 17، صص 278 و 355، ج 18، ص 185، ج 20، ص 152 .
28) علامه سيد محمد حسين حسيني تهراني، پيشين، رساله لب الالباب .
29) مائده/105 .
30) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 6، صص 170 - 169 و ج 19، صص 220 - 219، و رسالة الولايه، فصل چهارم .
31) انعام/153 .
32) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، ص 165 .
33) شرح الغرر و الدرر، ج 6، ص 172 .
34) همان، ج 5، ص 405 .
35) همان، ج 2، ص 48 .
36) شيخ محمود شبستري، گلشن راز، نشر اشراقيه، چاپ اول، 1368، صص 32 - 28 .
37) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، فصل چهارم .
38) عيون الحکم و المواعظ، ص 430، مصباح الشريعه، ص 13، تذکرة الموضوعات، ص 11 .
39) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، پيشين، ج 6، ص 172 .
40) آيت الله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 13، ص 353، ج 14، ص 41، علي بن موسي الرضا عليه السلام و القرآن الحکيم، ج 1، صص 207 - 195 .
41) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، ص 57، آيت الله جوادي آملي، علي بن موسي الرضا عليه السلام و القرآن الحکيم، ج 1، ص 20، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 12، ص 90 - 85 .
42) فصلت/53 : علامه سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، پيشين، ج 17، ص 404 .
43) همان، صص 194 - 193 .
44) شمس/19 .
45) حشر/19 .
46) شرح الغرر و الدرر، ج 2، ص 387 .
47) همان، ج 4، ص 341 .
48) همان ج 4، ص 304 .
49) همان، ج 1، ص 297 .
50) همان، ج 2، ص 424 .
51) همان، ج 5، ص 172 .
52) همان، ج 5، ص 177 .
53) مصطفي ملکيان، راهي به رهايي، مؤسسه پژوهش نگاه معاصر، چاپ اول، ص 211 .
54) شرحي به رسالة الولايه علامه طباطبايي رحمه الله، مجله «ميراث جاويدان» سال دوم، شماره دوم، ص 96 .
55) ر . ک : صادق حسن زاده، طريق عرفان، نشر بخشايش، چاپ اول، 1381ش . ، ص 62 .
56) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، فصل چهارم .
57) علامه سيد محمد حسين حسيني تهراني، پيشين، صص 343 - 297، بحث تلميذ و علامه پيرامون فنا و بقا; عرفان نظري، صص 505 - 504; سيد يحيي يثربي، فلسفه عرفان، صص 479 - 417; سيد يحيي يثربي، الله شناسي، ج 1، صص 233 - 188 و ج 2، صص 278 - 274 .
58) علامه حسن زاده آملي، هزار و يک کلمه، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، چاپ اول، 1380، ج 5، کلمه 474، ص 151،
59) بحث هايي از آن قبلا مطرح شد و در شناخت بيشتر نسبت به آن ر . ک : علامه سيد محمدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، شيعه در اسلام، رسالة الولايه .
60) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 1، صص 421 - 303، ج 6، ص 374، ج 10، ص 176، ج 2، ص 172 و 427، ج 12، ص 41، ج 13، صص 40 و 53، ج 15، ص 202، ج 9، ص 379 و رسالة الولايه، پيشين، فصل سوم و چهارم و پنجم .
61) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، فصل اول و دوم، (فلسفي و برهاني)، فصل سوم تا پنجم (عرفاني و تفسيري) و الميزان في تفسير القرآن، پيشين، ج 2، صص 443 و 444، ج 8، ص 48، ج 12، ص 199، ج 15، ص 41، ج 5، ص 350، ج 18، ص 165، ج 3، ص 162 .
62) همان، ج 1 صص 408 - 393، ج 4، ص 353، ج 6، صص 92 - 86، ج 10، ص 50، ج 7، ص 86، ج 11، ص 277، ج 12، ص 127 و 134 و 215، ج 14، ص 278، ج 17، صص 258 و 305، ج 18، ص 185، ج 20، ص 152 .
63) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، فصل پنجم، و الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 113، علامه سيد محمد حسين حسيني تهراني، پيشين، صص 297 - 243 .
64) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 13، صص 196 و 195، ج 8، ص 364، ج 17، ص 404، ج 20، صص 143 - 141 .
65) همان، ج 6، صص 11 و 12، ج 10، ص 88، ج 19، صص 315 - 314، ج 11، ص 123 و 249، ج 10، صص 93 - 88 .
66) سوره فاطر/15 و نيز ر . ک : علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 17، صص 34 - 33، و رسالة الولايه، فصل چهارم .
67) طه/50 .
68) بقره/257 .
69) اعراف/196 .
70) اعراف/45 .
71) عنکبوت/69 .
72) عنکبوت/69 .
73) يونس/63 و 64 .
74) سيد محمد حسين طباطبايي، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363، ج 10 ص 136 .
75) يوسف/101 .
76) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 11، ص 249 .
77) سيد محمد حسين حسيني تهراني، پيشين، ص 11 .
78) طلاق/3 .
79) همان، ج 19، 529 - 528 .
80) کهف/65 .
81) همان، ج 13، ص 474 .
82) مزمل/9 .
83) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 20، ص 143 .
84) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ظهور شيعه، انتشارات فقيه و الست، 1360، صص 141 - 140 .
85) همان، صص 142 و 145 .
86) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، رسالة الولايه، پيشين، فصل پنجم .
87) يونس/65 .

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)